رمان تب آغوش سرد به قلم طاهره نیرومند(تاتیا)
درباره دختری به اسم«چکامه» هست،دختری که برای نجات جون مادرش مجبور میشه یک زندگی جدید انتخاب کنه،زندگی که با یک ازدواج اجباری یک ساله شروع میشه، اونم با مردی که نقاب برچهره داره وحتی چکامه داستان حق شناختنش نداره،این مرد نقابدار پراز راز وبی احساس سنگ دل هست، برای چکامه توی این زندگی اجباری چه اتفاقی می افته وشرایط این زندگی چیه!؟؟...
ژانر : عاشقانه، اجتماعی، اربابی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۴۴ دقیقه
ژانر : #اربابی #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه:
درباره دختری به اسم«چکامه» هست،دختری که برای نجات جون مادرش مجبور میشه یک زندگی جدید انتخاب کنه،زندگی که با یک ازدواج اجباری یک ساله شروع میشه، اونم با مردی که نقاب برچهره داره وحتی چکامه داستان حق شناختنش نداره،این مرد نقابدار پراز راز وبی احساس سنگ دل هست، برای چکامه توی این زندگی اجباری چه اتفاقی می افته وشرایط این زندگی چیه!؟؟...
یاد دوماه پیش افتادم که دربدر دنبال پول عمل جراحی برای تنها عزیز زندگیم ، مادرم بودم. اما هیچکس راضی نشد بهم کمک کنه . تا اینکه خودم رو جلوی دفتری که به ظاهر کارش کمک کردن به افراد بی بضاعت ، ولی در اصل کارش، صیغه کردن زنهای بیوه بود ، دیدم .
نه پدری و نه برادری که بجای تو دوندگی کنه و دنبال پول باشه . خودم بودم و یک مادر بیمار . وقتی که به همه رو انداختم ، از بانک ها وام خواستم ولی هر کدومشون به بهانه های واهی و نداشتن ضامن معتبر دست بسرم کردن ، دیدم چاره ای ندارم جز اینکار،
ازدواج قراردادی یکساله ای با مردی که حتی حق شناختنش را نداشتم . مردی که نقاب به چهره داشت و منو به دنیای خودش برد ...
شرایطی که تعیین کرده بود خیلی ناعادلانه بود اینکه بعد از عمل مادرم به عمارتی بیرون از شهر بیارتم و به مدت یکسال توی خونه اش زندگی کنم به دور از مردم شهر و به دور از مادری که حاضر شدم به خاطرش پا بذارم روی عقایدم. روی تموم باورهایی که دوستشون داشتم و براشون احترام قائل بودم .
ااااااای واااااای الان من کجام؟؟؟
من چکامه ام،دختری که نازپروده نیستم اما دست روزگار منو قوی و سرسخت بار آورده ، زندگی شادی داشتم خونمون تو کوچه پس کوچه های پایین شهر تهران بود جایی که آدمهای ضعیف الحال ، زندگیشون رو به مشقت میگذروندن ولی درکنار هم شاد زندگی میکردن. من با اینکه سختی های زیادی کشیدم، ولی هیچوقت دم از ناشکری نزدم و همه ی این سختی ها رو پای تقدیر و سرنوشت بی رحمانه روزگار گذاشتم. همه چیز خوب پیش میرفت،تا وقتی که فهمیدم مادرم بیماری قلبی داره و باید سریع عمل بشه . ، همه چیز روی سرم خراب شد . درس و دانشگاه را ول کردم تا بتونم از تنها دارای وسرمایه زندگیم، یعنی مادرم مراقبت کنم. مادری که بعد از جدایی از بابای معتاد یک لاقبا ، همه سختی ها رو تحمل کرد تا من که تنها دخترش بودم ، هیچ غمی نداشته باشم و با درس خوندن به جایی برسم . و برای خودم کسی بشم .بیماری مادرم روزبه روز بدتر می شد ونیاز به عمل باز داشت. در تنگنای سختی ها قرار گرفته بودم، تاجایی که مجبور شدم از کسی که عاشقانه دوستش داشتم و اولین عشق زندگیم بود، دست بکشم و دیگه بهش فکر نکنم .
و الان من کجام!؟!! من همون چکامه ای هستم که
همیشه تو رویاهایی که برای خودم ساخته بودم فکر میکردم وقتی که زندگی مشترکم را با کسی شروع میکنم،مثل تو فلیم ها و قصه ها، روز اول زندگی با یک ب*و*سه شیرین آغاز میشه. اما الان میفهمم که همه اینها دروغه، همه این چیزها ، فقط توی قصه ها و فیلم هاست.
من از همه ی آدمهایی که میتونستن کمک کنن ولی بابتش ازت چیزی طلب میکردن،متنفررررررررر بودم.
از بس گریه کرده بودم، قلبم به کندی میزد،نفس کم آورده بودم .خسته بودم از خستگی های روزگار،
اشکهام رو پاک کردم،
تن بی رمق و بی جونم رو تکون دادم.لباسهایی که با خودم آورده بودم را از چمدونم درآوردم و یکیشونو برداشتم تا بعد از حمام بپوشم .
الان می تونستم به خوبی اتاقی که تموم روحم رو بیرحمانه داخل خودش کشته بود، رو ببینم . اتاق بزرگی که طرح شاهانه داشت یک تخت دونفره بزرگ شاهی،که دیوارهاش با سر خشک شده انواع حیوانات تزئین شده بود . ترسناک بود حداقل برای دختری مثل من.
چشم از اتاق گرفتم . دنبال سرویس بهداشتی بودم . جست وجویم زیاد طول نکشید، سرویس بهداشتی و حمام را پیدا کردم .
تموم وسایل اتاق حتی سرویس بهداشتی از سنگ مرمر بود . پوزخند تلخی اومد روی لبم گفتم: عجب عمارتی . بیخیال از این دنیای تجملاتی، شیر آب سرد را باز کردم و تن لرزانم که از دیشب بی جون شده بود را زیر دوش آب گرفتم .
زیر دوش آب ایستاده بودم وفقط به این فکر میکردم که من با خودم چکار کردم ؟ چرا همچین پیشنهادی را قبول کردم ؟ الان چه کسی پیش مادرمه ؟ ... و این یکسال را چطور طاقت بیارم؟؟؟
از حموم اومدم بیرون و موهامو با حوله خشک کردم.
احساس ضعف و گرسنگی داشتم. اما نمیدونستم باید چکار میکردم .
کلافه درحال پرسه زدن بودم که کاغذی روی شاخ گوزن تزئینی روی دیوار توجهم رو جالب کرد . برداشتمش ونگاهی بهش انداختم.
نوشته بود،این عمارت قوانین خاص خودش را داره وبهتره بهش عمل کنی.
پیش خودم گفتم:
لعنت به تو و به عمارتت،نوشته هاش هم مثل خودش خشن و بیرحم بودن. دوباره یاد دیشب افتادم. وقتی که نور ماه به هیکل تنومندش تابیده بود و چشمهای وحشی گربه مانندش زیر نقاب نمایان شد،بدنم به لرزه در آمده بود،اما او بی توجه به من تنم را وحشیانه به حراج برد . من بیصدا اشک می ریختم ولی اون بدون هیچ احساسی به بدن ضعیفم ، منو تصرف کرد . و تن بی جانم را بحال خودش رها کرد و رفت.
این مرد چشم گربه ای نقاب دار را توی ذهن و تصوراتم یک غول وحشی تجسم کردم . غولی که هیچ احساسی نداشت. از روی تخت بلند شدم . میخواستم افکارم را آزاد کنم . بالاخره این راهی بود که خودم به اختیار انتخاب کرده بودم .کنار پنجره رفتم.
دیشب که به اینجا آمدم، هوا تاریک بود و من متوجه بزرگی این عمارت نبودم. ولی الان بوضوح میتونستم باغ بزرگی که از پشت پنجره نمایان بود رو ببینم. صدای گنجشک های توی باغ ، صدای شرشر آب که توی حوض بزرگی می ریخت ، همه نشانگر بزرگی باغ بود .شالم را انداختم روی سرم. دلم میخواست از اتاق فرار کنم و برم بیرون. دستمو دراز کردم و در چوبی اتاق را باز کردم که با راهرویی بزرگ و تاریک روبه رو شدم.
چشمم که به تاریکی عادت کرد ، در هرطرف راهرو اتاق هایی قرار داشت،کمی خوف برم داشت.
سکوت همه جای عمارت را گرفته بود.
نمیدونستم کدوم سمت باید میرفتم. که صدایی از ته راهرو توجه ام را جلب کرد.با پاهای لرزونم به سمت صدا رفتم .
صدا رو دنبال کردم و به آشپزخونه بزرگی رسیدم.
یک دختر را درحال پخت و پز دیدم. لباس زیبا و پر از سنگهای قیمتی که روش کار شده بود به تن داشت.
نفس آسوده ای کشیدم وخیالم راحت شد که تو این عمارت تنها نیستم،کمی استرسم کمتر شد.
باصدای تحلیل رفته و بی جون گفتم:سلام . دختره با شنیدن صدام برگشت،ومن بادیدنش
از ترس پس افتادم و قدمی به عقب برداشتم .
داشتم سکته رو میزدم که متوجه حال بدم شد . داشت می اومد سمتم که بهش گفتم: تورو خدا نزدیک نیا.
اونم سرجاش ایستاد ...
دختری که از پشت سر زیبایی وصف نشدنی داشت، از روبه رو ترسناک بود دختری که نصف صورتش سوخته بود ویک چشم داشت.
سمت دیگه صورتش زیبایی خاصی داشت. پوستی سفید با چشم هایی که به رنگ دریا بود، ولی آشوب تو چهره اش موج میزد.
سعی کردم نترسم. دختر به روم لبخند زد و گفت: سلام به این عمارت خوش اومدی .
به خودم اومدم، با لرزه ای که توی صدام به خاطر ترس بود گفتم:ممنونم .
ولی در عین حال کلی سوال به ذهنم هجوم آورد.
یعنی این دختره کیه؟ اینجا چکار میکنه ؟
چرا صورتش اینجوریه؟
این عمارت لعنتی دیگه چه جای کوفتیه ؟
ترس و دو دلیم رو که دید گفت:نترس من صورتم توی یک حادثه سوخته ...
چقدر آه داشت این حرفش .
دلم گرفت.لحظه ای همه ی بدبختهای خودم رو فراموش کردم .
به بلایی که سر این دختر اومده بود فکر می کردم که گفت:من هوردخت هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه اسم زیبایی داشت مثل اون نیمه روشن صورتش که زیبا بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکل بدنش سوخته بود. وقتی که دستش رو دراز کرد متوجه شدم. دستهای ظریفم رو گرفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:خوشبختم چکامه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای شوکه شدم.اسم مرا میدانست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوال های متعددی توی ذهنم بود سوالهایی که وجودم رو به غوغا و آشوپ تلاطم دریا تبدیل کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم بهش لبخندی زدم گفتم: همچنین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازم پرسید حالت خوبه ؟منظورش رو خوب فهمیدم. خجالت کشیدم از دردی که دختری بعد از شب زفاف داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد مادرم افتادم . اگه الان چکامه دردمندش رو میدید، چه حالی پیدا میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوردخت دید حرفی نمیزنم .چیزی نپرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بهم نزدیکتر شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستهای پلاسیده اش صورتم رو لمس کرد گفت:دختر زیبایی هستی مثل ماه شب چهارده میمونی. چشمان عسلیت دل هر مردی رو میتونه تصاحب کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه حرفهاش ، از روی حسرت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رو از چهره ام گرفت و روشو برگردوند سمت پنجره که از اونجا نمای باغ به خوبی پیدا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهویی گفت: فرزندی بیار تا ملکه دو جهان بشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین جور داشت بهم شوک وارد میکرد. هوردخت کی بود که از همه چیزم خبر داشت!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ی حرفاش تلنگری بود که بهم بفهمونه برای چی اینجا هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره یاد شرایط صیغه نامه افتادم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصغیه نامه ای که با اومدن یک بچه تموم میشد. و من مجبور بودم برای گرفتن حکم آزادیم بچه ای به دنیا بیارم و اون رو صحیح و سالم تحویل نقابدار بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چند روز خیلی بهم سخت گذشته بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو هوردخت هم داشت بدبختی های منو مرور میکرد. دیگه تحمل نداشتم چیزی از این بدبختی هام رو بشنوم به قدر کافی داشتم از این موضوع رنج میبردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبحث رو عوض کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:چرا کسی اینجا نیست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوردخت متوجه شد که نمیخوام در مورد بچه حرف بزنم بیخیال شد و جواب سوالم را داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:اینجا آدمهای زیادی زندگی میکنن فقط امروز نیستن . فردا برمیگردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:چرا مگه کجا رفتن ؟هنوز درست نفهمیده بودم هوردخت اینجا چکاره است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:بشین اول برات چیزی بیارم بخور.بعد برات توضیح میدم. باید تقویت شی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم روی صندلی پشت میز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه نگاه های یهویی هوردخت به خودم بودم و این منو معذب میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی فکر بودم و نفهمیدم چه جوری میز پر از چیزهای مقوی شد.لحظه ای هنگ کردم .همه چیز روی میز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جگر و کباب گرفته تا انواع آجیل و عسل وشیرینجات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی گشنم بود بادیدن این همه چیزهای رنگ وارنگ اشتهام چند برابر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم هوردخت نگاهم میکنه گفتم:شما خودتون نمیخورید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:نه نوش جونت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلابدگرسنش نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکه نونی توی دستام گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم یک قاشق عسل بردارم بخورم که هوردخت همون جورکه وایستاده بود گفت :نه الان عسل نخور. یک ساعت دیگه بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:چرا!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد نشست روی صندلی روبه رویم و درب یکی از ظرفهارو باز کرد گفت: بیا جیگر آهوی وحشی بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام انداختم بالا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهوی وحشی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: آره سفارشیه فقط برای توست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: مگه آهو هنوز هم وجود داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک لبخند ملیح زد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چیزا برای ارباب و خان زاده ها عادیه . بهش عادت میکنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو الان متولی یک بچه خواهی بود، از این به بعد باید بهترین چیزا رو بخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم لحظه ای با حرفهاش پنجر شدم . ولی چکار کنم گشنم بود. شروع کردم خوردن همون جیگر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یک ساعت دیدم جون گرفتم.حق با هوردخت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکمم را طبق دستور هوردخت پراز خوراکی کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر بودم که هوردخت همه چیز رو برام توضیح بده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم دید منتظرم گفت: اول یک نکته مهم را باید بدونی. تا وقتی که اینجا زندگی میکنی باید کوچکترین اتفاقی که می افته را برام تعریف کنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی گیج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:یعنی چی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تحکم گفت:یعنی اینکه هیچوقت حق نداری سوال های بی مورد بکنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین هوردخت یهویی چهره عوض میکرد .لحظه ای با آدم مهربون بود و لحظه ای هم خشن و بداخلاق میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: دارم قوانین این عمارت رو برات توضیح میدم بهتره خوب گوش کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تاکید حرفهاش بدم اومد گفتم: چشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم ادامه داد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحق نداری پاتو بذاری طبقه دوم عمارت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای لرزش دستش رو که داشت چای میریخت ، دیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: مهم ترین مسئله اینکه هیچوقت سعی نکن مرد نقابدار را بشناسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرفش پر از حرص و عصبانیت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اینکه به هیچ عنوان با خدمه ای که فردا میان گرم نگیرم. و در مورد صیغه نامه حرف نزنم. و هیچ یک از خدمه حق پرسیدن سوال از شما را ندارن. یعنی به سوال های بی موردشون جواب نده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت همه وظایفم را بهم گوشزد میکرد.چقدر این وظایف سخت بود.با هریک از حرفایی که بیان میکرد ، غم وحسرت درونش موج میزد. من هم فقط میگفتم:چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاییش رو خورد و دستاش رو توی هم قفل کرد، توی چشمام زل زد و گفت: اون اتاق مخصوص خودته . کسی حق ورود به اتاقت رو نداره جز نقابدار. و تا وقتی که باردار نشدی باید با نقابدار همبستر بشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی دل خودم گفتم:نقاب بخوره تو سرتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف هوردخت حرصم گرفته بود.آخه آدم چقدر میتونه بدبخت باشه؟ که دیگران بخوان درباره ات تصمیم بگیرن. بخوای بچه ای به دنیا بیاری که هیچ نوع حقی بهش نداری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه داشتم میترکیدم.با خونسردی گفتم:شما کی هستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوردخت گفت: مهم نیست من کی هستم فقط بدون تا وقتی اینجایی کنارتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوردخت انگار ملکه این عمارت بود.چون توی حرف زدنش مشخص بود که چقدر سختشه که با تندی باهام حرف نزنه . با این حال با من به ملایمت رفتار میکرد . دیگه اصرار نکردم که بدونم کیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد منو برد توی باغ بزرگ عمارت، باغ سرسبز بزرگی بود . شاید به صد هکتار میرسید چون تا چشم کار میکرد انواع درخت ها رو میدیدی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهور دخت منو برد سمت استخر بزرگی که گوشه ای از باغ بود .جوی آب از اونجا رد میشد خیلی باصفا بود.فکرم کمی با دیدن باغ به این زیبایی آروم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوردخت گفت : هروقت دوست داشتی میتونی بیای اینجا.قسمتی از باغ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک درخت چنار بزرگ بود زیرچنارجایی را درست کرده بودن برای نشستن چند تا تخت چوبی با قالیچه روش چندتا متکا و زیرانداز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوردخت همه چیزها رو برام توضیح داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من دل نگرون مادرم بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما هوردخت میدونست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:مادرم حالش چطوره ؟ میتونم بهش زنگ بزنم!؟. هوردخت گفت:مادرت حالش خوبه و پرستارش بهش میرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیالم راحت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوردخت ادامه داد: ولی میتونی به پرستارمادرت زنگ بزنی و از حالش باخبر بشی. به مامانم گفته بودم در عوض پولی که برای عملش بهم دادن باید برم جنوب و یکسال بصورت مداوم کار کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم کمی شرمنده شد. بخاطر اینکه تموم زندگیمو ول کرده بودم و داشتم دربدر راهی برای نجات جونش میگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*** هوردخت وقتی که توضیحات لازم را دا د گفت:برم استراحت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم از خدا خواسته اومدم توی همون اتاق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید بهش عادت میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیم داشتم بعد از استراحت به پرستار مادرم زنگ بزنم و احوالشو از زبون خودش بشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تختی که دنیای دخترانگیم را ازم گرفته بود دراز کشیدم. و به خواب عمیقی فرو رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چند ساعت خوابیده بود که با صداهای داد بیداد یک زن از خواب پریدم. وحشت کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغر زدم .پیش خودم گفتم :جزجیگر بگیرن ایشالا تازه خواب به چشمام اومده بود.صداها بالا گرفت.یعنی چه خبربود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی و کلافه از روی تخت بلند شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشالم رو انداختم روی سرم اومدم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا از توی سالن عمارت می اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمو به سالن رسوندم.همین که وارد سالن شدم ، یک زن میانسال دیدم که با هوردخت داشت جرو بحث میکرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن میانسال عصبی بود تا منو توی سالن دید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم حمله ور شد و اول یک سیلی زد توی گوشم و بعد موهامو گرفت توی دستاش .که دادم رفت هوا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنه خیلی زور داشت اصلا نمیدونستم چه خبره؟ از درد موهای کشیده شده ام اشکم در اومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم زیردستهای زنی که محکم میزد به سرم جون میدادم. هوردخت خودش رو سریع بهم رسوند . و بزور منو از چنگال زنه نجات داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه ای پرت شدم . جونی نداشتم که از خودم دفاع کنم .فقط اشکهام بودن که فرو می ریختن . روی صورتم احساس سوزش داشتم . انگار صورتم زخمی شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازبی پناهی نمیدونستم باید چکار میکردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا مگه گ*ن*ا*ه من چی بود ؟ چرا این زن با نفرت داشت نگاهم میکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای کنده شدم ، دور دستهای اون زن بود.داشت با چندش موهامو از دور دستش جدا میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابت بدبختی خودم ، اشکام بی اختیار می ریختن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن داشت همین جوری صفتهای بدبهم میچسپوند .بهم میگفت:دختره ی ه*ر*ز*ه ، چرا مثل بختک افتادی روی زندگیمون؟ من اصلا از حرفاش چیزی متوجه نمیشدم.هیچ کس اینقدر منو تحقیر نکرده بود.توان حلاجی هیچ کدوم از حرفاش نداشتم.منظورش از این حرف ها چی بود!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوردخت با عصبانیت گفت:بسه هوران .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوران دیگه کی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوران دوباره میخواست بهم حمله کنه ، جیغ زدم. اینبار هوردخت با عصبانیت دست هوران رو کشید و برد قسمت دیگه ی سالن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی هوران نمیخواست دست از سر من برداره. قصد جون منو کرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای هورانی که نمیشناختم کیه و چه خصومتی بامن داره کل عمارت رو گرفته بود. همه ی حرفاشو هم به من بدبخت میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن از وحشت گوشه ستون عمارت کز کرده بود. توی دلم گفتم: مادر کجایی؟ دختری که از گل نازکتر بهش نمی گفتی ، الان زیر کتک یک زن روانیه. و داره همه ی صفات بد رو بهش میچسپونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم هوردخت چی به هوران گفت که هوران کشیده ای به صورت هوردخت زد و رفت توی باغ. هوردخت هم پشت سرش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه اینجا چه خبر بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا این هوران کی بود؟مگه من چکارش کرده بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسردرد شدیدی اومد سروقتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این عمارت متنفر شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام داشت سیاهی میرفت وتو همین لحظه یک نفر را بالای سرم دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش زیاد مشخص نبود.چون چشمام داشت تار میدید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط فهمیدم صدای یک پسره که داره میگه خانوم حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه متوجه هیچ چیزی نشدم و بیهوش کف سالن عمارت افتادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی چشمامو باز کردم خودم رو توی اتاق بدبختی هام دیدم. شب شده بود و نور لامپ توی اتاق، چشمامو میزد دستهام رو بردم سمت سرم که دیدم باند پیچی شده .با یاد آوری اتفاقی که برام افتاده بود ،بازم گریه م گرفت.هوران با میلهایی که به دست داشت این بلاها رو سرم آورده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشنه ام بود ولی درد توی بدنم بود نمیتونستم از جام تکون بخورم. کمی تکون خوردم که درد بدی تو کمرم پیچید آخم بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهویی در اتاق باز شد.لحظه ای وحشت کردم ترس توی دلم ریخت از این عمارت میترسیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دختر با پیش بند خدمتکاری اومد داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول محو صورتم شد بعد هول شد گفت:سلام خانوم جان بهوش اومدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسم ریخت بی جون جواب سلامش رو دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقیق نگاهش کردم بهش میخورد بیست ساله باشه صورت مظلومی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:خانوم جان چیزی لازم ندارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: آب میخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت سمت میز مطالعه و پارچ آب را برداشت لیوان را پرآب کرد داد دستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمکم کرد بشینم آب خوردم . گلوی خشک شده ام نرم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش تشکر کردم.که دوباره گفت:شام بیارم بخورین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من میلی به شام خوردن نداشتم من باید جواب سوالاتم رو میگرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید میفهمیدم هوران کی بود ؟و منظورش از اون حرفا چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:میخوام هوردخت رو ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:خانوم جان بزرگه سرشون درد میکرد قرص خوردن رفتن استراحت کنند گفتن اگه شما چیزی لازم داشتین براتون تهیه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند تلخی اومد روی لبم گفتم:نه چیزی لازم ندارم. پس خانوم سرشون درد میکرده و فکر من که آش و لاشم کردن ، نبوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه رو کردم به خدمتکاره گفتم :میشه تنهام بذاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمودبانه گفت:چشم خانوم جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت میرفت بیرون گفتم:اسمت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی خجالت کشید سرشو انداخت پایین گفت: اسمم پرینازه ولی صدام میزنن پری. دختر شیرین و با مزه ای به نظرم اومد . گفتم:منم چکامه هستم .دیگه بهم نگو خانوم جان که احساس پیری میکنم. یک آه کشیدم بااین حرفم شاید روحم توی همین یک روز پیر شده بود .دید سکوت کردم و چیزی نمیگم گفت : اسمتون مثل صورتتون قشنگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تلخی زدم گفتم:ممنونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت زیبا چه فایده ای داره وقتی که بند نافت رو با بدبختی بریده باشن. پریناز با اجازه ای گفت و از اتاق بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار امشب قرار نبود با غول چشم گربه ای هم خواب بشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس آسوده ای کشیدم کمی خیالم راحت شد که این کتک خوردن لااقل یک مزیت داشت. ولی تا خود صبح خواب به چشمام نیومد.فقط دم دمای صبح بود که خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم ساعت چند صبح بود که صداهایی از داخل عمارت میمود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد کمر و سرم کمتر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی تخت بلند شدم و خودم رو به پنجره رسوندم .پرده ی سفید اتاق را کنار زدم . کلی آدم توی باغ دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی داشت زمین زیر رو میکرد. یکی از مردای سبیل کلفت داشت دیگهای بزرگ جابه جا میکرد.چندتا دختر هم کنار جوی آب داشتن میوه میشستن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار مهمونی درراه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم همین جور باغ را تماشا میکردم که یک پسر با موهای جوگندمی چشم عسلی دیدم چقدر خوشتیپ با ابهت بود برعکس همه ی اونهایی که ظاهر ساده ای داشتن ، اون توشون تک خوش پوش بود. داشت کمک چندتا مرد دیگه میکرد تا ظرفهایی که نمیدونم چی داخلشون بود را جابه جا کنند . یهویی برگشت و منو از پشت پنجره دید لحظه ای چشم تو چشم شدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآبروم رفت .داشت همین جور نگاهم میکرد که مرد کناریش گفت:اهورا حواست کجاست.!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه اسم قشنگی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای بمیری چکامه توی این بدبختیات ، دید زدن پسر مردم رو کجای دلت میخوای بذاری؟ خجالت کشیدم سریع پرده رو انداختم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آینه رو به رو نگاهی انداختم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی صورت زخمی خودم رو دیدم وا رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی گونه سمت راستم یک خراش عمیقی برداشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزخم ، دقیقاً ازگوشه چشم راستم کشیده شده بود تا روی گونه م . خدا لعنتت کنه هوران ببین صورتم رو به چه وضعی در آوردی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید میرفتم از هوردخت میپرسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم روشویی صورتمو شستم اومدم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباند روی سرم که کمی زخمی شده بود را باز کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک کت دامن آبی با ساپورت تنگ پوشیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق بیرون اومدم و تعجب کردم راهرویی که دیروز تاریک بود الان روشن شده بود و اصلا دیروز ، به پرده های کشیده شده توجه نکرده بودم وفکر میکردم دیواره . ولی حالا پنجره های زیبا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجا چه خبر بود ؟ کلی آدم توی عمارتی که تا چندساعت پیش سوت وکور بود ، حالا پر از خدمه با لباس های محلی ، جمع شده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی اون همه شلوغی پریناز رو دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدنم لبخند زد به طرفم اومد گفت: سلام خانوم جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز گفت خانوم جان.بالبخند جواب سلامش رو دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: پریناز اینجا چه خبره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریناز لبخندی زد گفت: امروز نذری پزونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر موندم توضیح بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: هرسال شیشم خرداد ماه برای سلامتی خانزاده نذری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :خانزاده کی هست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهویی دهنش قفل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس این سوال هم جزء سوالهایی بود که نباید میپرسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پریناز که سرشو پایین انداخته بود گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیخواد چیزی بگی میدونم که نمیتونی جوابمو بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی همین حرف زدنها بودیم که دیدم چندتا زن با لباس محلی به من خیره موندن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریناز رد نگاهم رو گرفت گفت: اون که صورت گرد قرمز داره و ما بهش میگیم گلابی ، آشپز اینجا خاله زهره اس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون که جوونتره و کنارش ایستاده ، اکرم دخترش خیاط این عمارته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اون زن مو سفید قد کوتاه اشرف خاتونه . کارش توی این عمارت درست کردن دارو و دواهای قدیمیه . برای خودش یک پا دکتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسن زهره خانوم پنجاه سالی میخورد باشه . دخترش اکرم هم سی ساله بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم هرسه تاشون اومدن سمت من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقیق به ظاهرم نگاهی انداختن که باهشون متفاوت بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم به رسم بزرگتری بهشون سلام کردم . اشرف خاتون به روم لبخندی زد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام به روی ماهت بعد متوجه خراش روی گونه ام شد گفت:چی شده مادر جان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم لحظه ای از کتک خوردن های دیروز مچاله شد. پاک یادم رفته بود که باید با هوردخت حرف میزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم جوابشون رو بدم که هوردخت خودش رسید گفت: این سوالها چیه میپرسی اشرف خاتون ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه صلابتی توی صداش بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستوری وخانزاده ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشرف خاتون رنگش پرید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام دخترم خواستم براش مرهم درست کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوردخت گفت: من الان برای کی داشتم توضیح می دادم که حق پرسیدن هیچ سوالی از چکامه رو ندارین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای بابا این چرا عصبیه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر سه نفرشون با یک ببخشید ، رفتن به کارهاشون برسن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریناز هم گفت:خانوم جان اگه کاری ندارین منم برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوردخت گفت: میتونی بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی هوردخت چکاره این عمارت بود که همه ازش حساب میبردن ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش سلام کوتاهی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک نفس عمیق کشید تا اعصابش آروم بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد جواب سلامم رو داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:میدونم که میخوای بدونی من کیم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون هوران کیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اینکه چرا تو رو کتک زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم به نشانه آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:بهتره بریم توی باغ برات یک مسئله ای را توضیح بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرکسی از جلوی هوردخت رد میشد به نشانه احترام سرخم میکرد و بهش سلام میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتیم همون قسمتی از باغ که دیروز رفته بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تختهای چوبی نشستیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول ازم یک عذر خواهی مختصری کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز کمی مکث گفت: من هوردخت خانم این عمارت هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این حرفش تعجب نکردم چون از رفتارش معلوم بود که اشرف زاده و متشخصه بایدم خانوم این عمارت باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی هنوز کلی سوال توی ذهنم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفشو ادامه داد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوران که تو دیدی خواهرم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای شوکه شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوران خواهرشه!!!؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای یه لحظه حرف هوران اومد توی ذهنم که میگفت:چرا مثل بختک افتادی توزندگیشون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی من!!!!؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فکرش اعصابم خورد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظور حرفش این بود که من میون زندگی هوردخت وشوهرش قرار گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهههههه این امکان نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی سرم جنگ افکار داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوردخت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهرم فکر کرده بود اومدی زندگی منو بهم بریزی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافکارم رو کنار زدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونوقت چرا هوران باید همچین حرفی بزنه ؟ نقش من توی زندگی شما چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا باید من بخوام زندگیت رو بهم بریزم.؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم رد اشک از چشم های هوردخت روی گونه اش فرو ریخت ولی سریع اشکاش رو پاک کرد و به خودش مسلط شد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینها مهم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: ولی برای من مهمه.من باید بدونم اینجا چه خبره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوردخت با یک آه پراز حسرت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط بدون که هرچقدر هم عاشق باشی ولی وقتی یک چیزهایی از بین میرن ، وقتی یک خوشی هایی دیگه وجود ندارن ، دیگه عاشق موندن فایده نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفاش چقدر سوزناک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوردخت عاشق کی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای خدااااااا دارم دیوونه میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلاً متوجه حرفاش نمیشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمش داشت از جواب دادن به سوالهام طفره میرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوردخت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو فقط باید یک بچه برامون بیاری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراشون؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم گفتم:میدونم شرط رهایی از بند اسارتم ، بچه به دنیا آوردنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من خیلی کنجکاو بودم که ببینم چرا هوردخت این همه سوز درد توی دلش داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید میفهمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم دستهای هوردخت بهم گره خوردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار یک خاطرهایی داشت از درون اون رو میکشت. تحمل نکرد بغضش ترکید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکاش جاری شدن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه سال پیش همین جا نشسته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم انار پاییز دون میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدمتکارا رفتن بودن باغ بالایی که یک کیلومتری از اینجا دورتره کمک مردا تا محصول انار زودتر تموم بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی عالم دون کردن انار بودم که صدای جیغ پسر بچه ای بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانارها از دستم افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پاهای برهنه ام بدون صندلهایی که کنار تخت بود .دویدم سمت صدا. صدایی که از انباری می اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما وقتی رسیدم ، انباری توی آتیش داشت میسوخت.شعله های آتیش دور تا دور انباری رو گرفته بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی محمد امینم رو توی انباری دیدم ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم همراه انباری به آتیش کشیده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرم که فکر میکردم توی عمارت خوابیده الان وسط آتیش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدویدم .خودمو انداختم وسط شعله های آتیش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما دیر رسیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشکه های نفت روی بدن محمد امینم ریخته شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچراغ نفتی روشن بوده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد امینم توی آتیش سوخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم داشتم آتیش میگرفتم ولی درد آتیش رو حس نمیکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد امین رو از آتیش آوردم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی جونی نداشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوردخت بقیه حرفش رو نزد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون نمیتونست بگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جاش بلند شد رفت توی عمارت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی هوردخت بچه اش رو از دست داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس دلیل سوختگی بدنش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای به خودم لعنت فرستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون جا روی تخت قنبرک زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوردخت چقدر درد داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر از ضعیف بودن خودم بدم اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن فقط به خاطر مریضی مادرم اینقدر منزوی شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی،الان فهمیدم چه آدمهایی قوی هستن که میتونند خودشون رو با دردهاشون سازگاری بدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر دردی که هوردخت کشیده بود، اشکهام روی گونه هام می ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی هنوز یک سوال توی ذهنم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه نقش من این وسط چی هست؟ افکارم درگیر دردهایی بود که هوردخت کشیده بود که یهویی یک نفر از بالای سرم گفت: سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو بالا گرفتم . همون پسر چشم عسلی را دیدم همون که اسمش اهورا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکام از روی گونه هام پاک کردم وجواب سلامش رو دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو چشم هام زل زده بود و نگاهم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی از نگاهش خجالت کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:حالتون بهتر شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این سوالش به یاد اتفاق دیروز افتادم . وقتی چشمام داشت تار میدید یکی بهم گفت:خانوم حالتون خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی این همونی بود که به دادم رسیده بود؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:بله خوبم ممنونم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:دیروز حالتون خیلی بد بود .هوردخت اومد وقتی تورو تو اون وضع دید ازم خواست ببرمتون اتاقت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای واای یعنی این منو توی اتاق برده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی سرخ وسفید شدم که گفت: شکرخدا که بهترین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گفتن این حرف از پیشم رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم ازش تشکر کنم که دیدم رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم بدجور گشنم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم توی آشپزخونه که اشرف خاتون و خاله زهره رو دیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره بهشون سلام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی انگار از رفتار هوردخت کمی دلگیر بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون سلامم رو با تکون دادن سر جواب دادن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن چکامه بودم نباید کسی به خاطر من دلگیر باشه،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم گفتم: اشرف خاتون جون برای خراش صورتم مرهم درست میکنی ؟ میترسم جای خراش روی صورتم بمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه دادم : وقتی دیروز با هوردخت توی باغ قدم میزدم شاخه درخت صورتم رو اینجوری کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم خنده روی لبش شکفته شده گفت: آره دخترم درست میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرومو برگردوندم سمت خاله زهره گفتم:خاله من بدجور گشنمه،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم لبخند زد گفت:مگه من میذارم مهمون عزیز خانوم جان باشی وگرسنه بمونی.؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چند ماهی که اومدی حال و هوات عوض بشه ، کاری میکنم که جون بگیری یه نظر به اندام لاغرم انداخت . بعد گفت : آب باید بره زیر پوستت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس هوردخت منو پیش اینا یکی از دوستاش معرفی کرده که اومدم اینجا خوش گذرونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس بذار با بازی سرنوشت پیش برم ببینم مرا تا کجاها میکشونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن صبحانه خوشمزه ای که خاله زهره بهم داد ،ازش تشکر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشرف خاتون گفت:دخترم برات مرهم درست میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهشون لبخند زدم و با گفتن ممنونم از پیششون اومدم بیرون از آشپزخونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم بدجور هوای مامانم رو کرده بود تلفن اتاقمو چک کردم دیدم وصله. به مامانم زنگ زدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی بعد از یک هفته صدای غمگینش توی گوشم پیچید ، اول کمی غصه خوردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که گفتم:سلام مادر بهتر از جانم ، خوبی ؟ گفت: فدای دختر نازم بشم . چکامه مادر تویی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ذوقش جون گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحوال پرسی طولانی بابت دلتنگی هام بهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان از اینکه صیغه یکساله مرد نقابدار شده بودم ناراحت نبودم و دیگه نگرانی نداشتم چون مادرم زنده بود و نفس میکشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم گفت: خیلی دلش برام تنگ شده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی این دلتنگی از طرف من بیشتر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کلی قربون صدقه رفتن ، با بغض ازش خداحافظی کردم و سفارشات کامل به پرستار مادرم که قرار بود یک سال ازش مراقبت کنه ، کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن رو قطع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکام از روی دلتنگی فرو ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوزش کنار چشمم احساس کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزخم کنار چشمم داشت اذیتم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی همین حین در اتاق زده شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتندی اشکامو پاک کردم دیگه نمیخواستم کسی از منزوی و زود رنج بودنم چیزی بفهمه،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنقاب شادی به چهره ام زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدامو صاف کردم گفتم:بفرماید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره خندون پریناز با یک ظرف کوچک توی دستاش توی چارچوب در نمایان شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش خندیدم گفتم:بیا داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم در اتاق رو بست اومد کنارم روی تخت نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاسه ی توی دستش رو جلو آورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:اشرف خاتون برات مرهم درست کرده بهم گفت روی زخمت بذارم تا چند روز دیگه خوب میشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر این دختر شیرین زبون بود بدجور توی دلم رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:دستش درد نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم خندید شالمو عقب زد مرهم رو با دستاش روی زخم گذاشت . احساس سوزش شدید بهم دست داد صورتمو جمع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریناز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچکامه جون کمی تحمل کن الان تموم میشه،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزار صورت خوشگلت مثل روز اول بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحق با پریناز بود بعد از چند لحظه سوزش زخم از بین رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریناز مرهم که گذاشت ، رفت سمت سرویس بهداشتی که دستش رو بشوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سرویس بهداشتی اومد بیرون و کنارم نشست گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوزش صورتت کم شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم گفتم: بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:پس بلند شو بریم که الان مردم روستای بالایی برای بردن نذری میان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر بدونی نذری هایی که اینجا میپزن چقدر خوشمزه است ، یک دقیقه هم صبر نمیکنی،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریناز شبیه بچه های هفت ساله ذوق زده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای به شادی که داشت حسودیم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اجبار پریناز توی باغ اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجایی که ده تا دیگ بزرگ روی آتیش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir