ماهورا زند گریمور مطرح سینما قربانی یک سوء ظن غلط ساختگی می شود... سناریوی تلخ و ناجوانمردانه ای که الوند رستگار، سوپراستار سینما برایش چیده...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۳۵ دقیقه

مطالعه آنلاین دیزالو
نویسنده : آندرومدا

ژانر: #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه رمان :

ماهورا زند گریمور مطرح سینما قربانی یک سوء ظن غلط ساختگی می شود... سناریوی تلخ و ناجوانمردانه ای که الوند رستگار، سوپراستار سینما برایش چیده...

*مــاهــورا*

یک جفت چشم طوسی مدت هاست دست از سرم بر نمی دارند؛ نمی گذارند نفس بکشم؛ نمی گذارند لبخند بزنم؛ نمی گذارند فراموششان کنم و جایی در پستوی خاطراتم دفنشان کنم.

عذاب بیچاره ام کرده است. بلاتکلیفی دمار از روزگارم در آورده. هرجا که چشم می چرخانم دستگاه های عجیب و غریبند؛ لوله های پلاستیکی. بعضی هایشان از داخل بینی و دهانم گذشته اند. بعضی هایشان در کنارم جا خوش کرده اند.

روبرویم یک شیشه است. آن بیرون خلوت است ولی نور یک مهتابی چشمم را می زند.

گذرِ گاه و بیگاه چند نفر با روپوش سفید تابش مهتابی را کم رنگ و پر رنگ می کند. سکوت اتاق علی رغم رفت و آمدها عجیب پرستیدنیست.

صدای هق هق آشنایی میان مغزم اکو می شود و از روبریم سر درمی آورد. پسری نوجوان با روپوش مدرسه از شیشه روبرو نگاهم می کند. از شدت گریه چشم های مشکی اش سرخ سرخند؛ ملتهب و کم جان!

کف دستش که روی شیشه می نشیند تا به خیالش فضای پشت شیشه را بغل بگیرد قلبم را زیر و رو می کند.

پسرک بی محابا اشک هایش را رو دل می کند و دلم برای اشک های پاکی که از چشم های معصوم او پایین می ریزد هم می گیرد.

شاید باز شدن این چشم ها و بلند شدن این تن از روی تخت پایان اشک هایش را رقم بزند ولی این واقعا در توان من نیست.

حالا باز نور مهتابی به خاطر رد شدن کسی کمی قطع و سپس صورت آشنایی کنار پسر بچه پدیدار می شود. قبل از هر چیزی همان جفت چشم طوسی لعنتی نگاهم را جذب می کند و باز حجم عذابی نامعلوم ویرانم می کند و صدای بوق بوقِ ضربه ایِ دستگاه کنارم بلند می شود.

جرئت نگاه کردن به صاحب تیله های طوسی را ندارم ولی می بینم که پسر بچه پریشان تر از پیش می شود و چشم های نیمه بازش، خونین و گشوده!

هجوم چند سفید پوش را به اتاق حس می کنم. آرامش عجیبی درونم جاری است. صدای ضربه ایِ بوق رو به ممتد شدن می رود و چشم های من رو به بسته شدن و روشنایی اتاق رو به بیشتر شدن.

هیجان عجیبی در میان آرامشم نهفته است. سنگینی چیزی روی قفسه سینه ام آزارم می دهد. تنم به بالا می پرد. فریاد و هیاهوی سفید پوش ها...

این صحنه ها قبلا هم تکرار شده اند. جسمم دارد دردِ آن شوک الکتریکی را به جان می خرد ولی نگاه من معطوف آن دو بی تاب پشت پنجره است. چشم طوسی پسرک را بغل گرفته و در آغوش هم می لرزند و با نگاهشان انگار می خواهند اتاق را ببلعند که سفید پوش چه بی رحمانه پرده را می کشد و رنگ آبی پرده جایگزین بودنشان می شود.

چشم طوسی که می رود بوق بوق دستگاه عادی و عادی تر می شود. نفس عمیق دکتر و عرق پیشانی اش...

به سمت بیرون اتاق می روم. پشت شیشه یا حداقل نزدیک آن نمی بینمشان.

وارد راهرو می شوم. می بینم که جفتشان کنار دری که نزدیکترین مکان به من باشد روی زمین نشسته اند.

اصلا نمی دانم که کی هستند ولی می دانم بعدها می توانم بشناسمشان. دلم دل دل می کند که بغلشان کنم. نزدیکشان می شوم.

تکیه شان به دیوار است و پسرک سر روی شانه چشم طوسی گذاشته است و با تمام توانش گریه می کند. چشم طوسی با یک دست سر پسرک را به آغوش کشیده و دست دیگرش مانند جسمی عبث و بی استفاده کنار تنش افتاده است.

روبرویشان می نشینم. انگار که موجودی ماورایی باشم، پسرک آرام می شود. دست خودکاری اش را نوازش می کنم. آنقدر که به خواب برود.

چشم طوسی نگاهش را تا صورت خیس پسرک می گرداند و آرام زمزمه می کند:

- "کاش نمی اومدی!"

صدایش چقدر گرفته است؛ انگار یکی تار های صوتی اش را بسته... دوست دارم او را هم آرام کنم. انگشتش را با انگشتم نوازش می کنم. اما انگار آرامش او در چیز دیگری خلاصه می شود که سرش را که به دیوار تکیه داده به بالا سوق می دهد و آه می کشد.

آرام پسرک را به دیوار کنارش تکیه می دهد و بر می خیزد. بر می خیزم و به تندی به اتاق بر می گردم.

چند دقیقه بعد می بینم که به اتاق آمده. با لباسی عجیب و آبی رنگ. دوست ندارم تنها باشیم. از چشم هایش می ترسم. می ترسم بسوزاندم. می ترسم این خط سبز روی دستگاه صاف بشود. می ترسم چون می دانم دنیایی پشت آن در ها منتظرم است که خیلی هم به کامم نیست.

تمام فکر و خیال هایم با لمس شدن دست هایم دود می شود و به هوا می رود. دست هایش سردند ولی آرامش دارند. نوازش دارند و وقتی لمسم می کند دیگر از چشم هایش نمی ترسم. چشم های خیس و زمزمه لب هایش:

- "مطمئنم می بینیم. مطمئنم می شنویم. مطمئنم حسم می کنی. مطمئنم که بر می گردی؛ باز پا میشی؛ باز اون چشماتو وا می کنی؛ باز بر می گردیم تو خونه مون. مطمئنم نمیری. مطمئنم من و راحیل رو تنها نمی ذاری. من، راحیل، هامون، اهورا، مامانت، بابات، نیلوفر، شهرک سینمایی، خونه، همه منتظرتیم. تا ابدم می مونیم. خب؟ پاشو! پاشو من غلط کردم. پاشو به خدا اشتباه کردم."

آخ از اشکش که می چکد:

- "تا حالا این حال من رو دیده بودی؟ پاشو پس! پاشو دقم نده! پاشو دارم می میرم!"

هق می زند:

- "پاشو بود و نبودِ من!"

آخ از لب هایش که دست هایم را هدف می گیرد:

- "همه داغونن! من، آشغال! من، بی لیاقت و خاک بر سر! ولی به خاطر بقیه پاشو! دیدی هامون رو؟ کارش همینه! پسر به اون گندگی یه لحظه اشکش بند نمیاد. به خاطر کی؟ به خاطر تو دیگه! پاشو پس! پاشو ماهی کوچولوی من!"

بلند می شوم؛ یک روز... یک ساعت... یک ثانیه بلند می شوم و تو را به خاطر چشم هایت بغل می کنم. تو را به خاطر تمام این پریشانی های لعنتی ات... بغل می کنمت!

دست هایم را روی چشم هایش می گذارد. رطوبتشان آزارم می دهد. انگار خبر اشکش خبر مرگ من است و آخ از ضربانی که نامنظم می شود و بوق بوقی که بلند.

سرت با ترس بالا می آید و کمی دور می شوی و آرام می شوم. صدای لرزانت را می شنوم:

- "می فهمم که حس می کنی. مطمئنم!"

فاصله می گیری. قدم به قدم...

- "راحت باش عزیزم. ولی برای من سختش نکن!"

منی که حتی در این حالت هم از هراس چشم هایش عزرائیل را می بینم چگونه راحت باشم و سختش نکنم؟

- "من می رم خونه. می رم یه کم به سر و وضع راحیل برسم."

لبخندت...

- "تو هم زود برگرد. منتظرتم ماهی کوچولو!"

لرزش صدایت:

- "تا هروقت که طول بکشه. ولی تو نفس بکش که من نفس بکشم."

تا کنون حمله آرامش را به وجودم ندیده بودم اما با وجود چشم طوسی هیچ چیز غیر ممکن نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتن چشم طوسی با رفتن نگاهم به سوی شیشه مصادف می شود. نگاه غمگین و اشکی پسرک نوجوان آزارم می دهد. چشم طوسی دستش را می کشد و تنهایم می گذارند ولی نگاه پسرک روی سینه ام سنگینی می کند و ادبیات کاش هیچ وقت فعل رفتن را تعریف نمی کرد تا منی وجود نداشته باشد که اکنون برای چشم طوسی صرفش کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرامش تنم تا ساعت ها بعد برقرار می ماند و با دیدن مردی پشت شیشه در آنی ویران می شود. بعید می دانم بیاید داخل. پرستارانی که به روی دو مرد آشنایم پرده می کشیدند عمرا اجازه ورود بهش بدهند ولی در کمال ناباوری چند لحظه بعد روی صندلی کنارم نشسته و عمیق نگاهم می کند. به دست هایم خیره است:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "این همون دستایین که روی صورت من نقش گریم می بستن؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را روی لب های بریده شده ام که لوله ای شکافی بینشان انداخته سوق می دهد و با صدای بغضی اش می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "این لعنتیا رو لبای خندون تو چه کار می کنن رفیق؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفیق؟ من و این مرد کت چرمی و رفاقت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش روی تخت فرود می آید و با صدایی که حالا بم شده می گرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "از آبروریزی می ترسیدم؛ صد درجه بدترش سرم اومد. نذار بدتر شه. حالم از خودم به هم می خوره که مسبب این حالِتم ولی ازت بازم خواهش دارم. تو که انقد خوب و پایه بودی حالا هم برگرد."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بالا می گیرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "به من نگفتن که چقدر داغونی. نگفتن اینجا چقدر داغونه. می برمت یه بیمارستان خوب. ولی تو هم قول بده پاشی."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم... انگار حس خوبی ندارم. انگار اتفاقات عجیبی رخ داده که روح سرگردان من تا حد زیادی از آن بی خبر است. دوست دارم بلند شوم و به همه این رفت و آمدهای آزار دهنده پایان دهم. کت چرمی حالا با فشردن دستم به بودنش پایان می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد دو پرستار می آیند. یکی با این مزخرفاتی که بهم وصل کرده اند مشغول می شود و دیگری با آمپولی که در دست دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "دیدی الوند رستگار اومد؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگری خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "آره کثافت رنگ موهاشو دیدی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نچ نچ اولی آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "کف کردم خدایی. کت تنش کل هیکل من و تو و این بیمارستانو می ارزید."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "هیکل تو به اندازه کافی کفایت می کنه."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگری نگاه چپی می کند و سرنگ را با حرص درون سرم فرو می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-"حالا صنمش با این بدبخت چیه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "نمی دونم ولی الکی نیست. چون می خواد منتقلش کنه بیمارستان خصوصی."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "عه؟ جدی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "سسسس آره! به کسی نگی. بهم گفت کسی مطلع نشه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پر هیجان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "وای باهاش حرف زدی تو؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "آره! مثل مشنگا زل زده بودم بهش."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پشت بندش می خندد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مانیتور نگاه می کرد و چیزهایی می نوشت. بعد از گذشت دقایقی می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "کاش این بدبخت یا بمیره یا به هوش بیاد. دلم برای اون پسره و اون مرده می سوزه. هرروز پا می شن میان این جا. پسره که مثل ابر بهار گریه می کنه هر سری. مرده هم از ریخت و قیافه ش معلومه چقد ریخته بهم. اون روز اول که اومد این شکلی نبود که بیچاره."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "زن و شوهرن؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "آره بیچاره ها."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "چش شده مگه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "از ارتفاع افتاده پایین. دهن خودش و بچه تو شکمش سرویس شده قشنگ."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "عزیزم... حامله ست؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "بود!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربان قلبم انگار روی میلیارد می رود که بوق بوق دستگاه ترس می اندازد به جان این دو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای جیغ او؛ سایش کف کفش روی خاک؛ صدای جیغ من؛ رهایی کوتاه و سقوط؛ صدای شکستن و ضربه ای مهیب و حال این ضربه خیالی تنم را به دره دنیا هول می دهد و با این سقوط به جای مرگ حس می کنم جان در تنم رسوخ پیدا کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار پرستار هویتم را به سرم تزریق می کند. ماهی... تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی... ماهی کوچولو پاشو!... صدای جیغ... سقوط و تنم کمی داغ می شود. پلکم جمع می شود و چشمم باز. من به دنیا و دنیا به من سلام می کند و چقدر دلم می خواهد چشمم به چشم چشم طوسی باز شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوق بوق دستگاه می خوابد و پرستار مضطرب و هول می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "بدو برو دکترو صدا کن. فکر کنم به هوش اومد. بدو سمیرا."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا می دود و مقنعه سفید پرستار دیگر جلوی چشمم تکان تکان می خورد و هیجان زده می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "خانوم؟ صدای منو می شنوی؟ اگه صدامو می شنوی انگشتتو تکون بده."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من تا چشم طوسی نیاید از جایم جم نمی خورم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی واکنشی نمی بیند دستش را بالا می آورد و روی دستم می نشاند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "فشار بده دستمو خانوم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز در رویا غرق می شوم. من دستم را بالا برده بودم تا به دستی بخورد یا چیزی را بگیرد که از آن سقوط مرگبار رهایی یابم ولی هیچ کس نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نور عظیمی به چشمم هجوم می آورد و صدای مردانه ای غریب:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "خانوم؟ می شنوی صدامو؟ دخترم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرکت ناخودآگاه مردمک هایم پی به حالم می برد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "دخترم نگران نباش. ما کمکت می کنیم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محتاج این کلمه بودم. لب هایم به قصد کلام از هم باز می شوند ولی واقعا نمی توانم زبان بچرخانم تا بگویم محمد! لب هایم بی صدایند... بی حرکت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر سرش را نزدیک می کند. تمام توانم را جمع می کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "م..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "چی؟ دوباره بگو دخترم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی توانم... اصلا نمی توانم حرف بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستارم به دادم می رسد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "باز بگو عزیزم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام توانم را از تمام بدنم جمع می کنم و به تار های صوتی ام می رسانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "م..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این "میم" ها "میم" الفبا نیستند. ناله اند... ناله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار بیچاره دکتر را خطاب می کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "زنگ بزنم به خونوادش؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-"حتما به شوهرش زنگ بزن. همین الان!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام می شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر مدام سین جیمم می کند. نمی گذارد هضم کنم چه شده. کیستم. چرا اینجام. کت چرمی کیست. کت چرمی... کت چرمی... الوند... الوند رستگار... ستاره سینمای ایران... ناله می کنم... بی اختیار؛ ناخواسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم روی هم می گذارم و به خواب می روم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دنیای شلوغ که بی صبرانه انتظارش را می کشیدم جای من بود اصلا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر و پرستار مزاحمم هستند. دلم می خواهد تنها باشم. دلم نگاه آشنای چشم طوسی و آن پسرک را می خواهد. هامون عزیزم... برادرم... پسرکی که قربانی خودخواهی های پدر و مادر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینجا که نیستند... می خواهم بخوابم تا لاقل به خوابم بیایند ولی پرسنل لعنتی نمی گذارند. آن قدر نمی گذارند تا چشم طوسی سر می رسد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طوسی چشم هایِ چشم طوسیِ من از پشت سیل اشک معلوم نیست. عطرش زودتر از خودش می رسد و در کسری از ثانیه سرم بند آغوشش می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم در زبریِ پلیورش می خارد و چقدر دوست دارم این آغوش را... آرامشش را... تند تند حرف می زند؛ نمی شنوم ولی بمیِ صدایش قفسه سینه اش را می لرزاند و گوش من روی قلبش جا خوش کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم به اختیار خودم نیست ولی او خوب می داند چطور آرامم کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست دارم لب باز کنم و بپرسم چه بلایی سرم آمده ولی انگار باید این آرزو را به گور ببرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از آغوش نوبت به بوسه هایش می رسد. محتاطانه ولی تشنه صورتم را می بوسد... تند تند... بی درنگ... پر شور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا می توانم صدای آشنایش را بشنوم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "خدا رو شکر. خدا رو شکر. می دونستم... به خدا می دونستم چشم وا می کنی. می دونستم نمی ذاری حسرت به دل بمیرم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام می گیرد... منی که حتی نمی تواند لب به سخن بگشاید هم حسرت خوردن دارد محمد؟ حتما آری که صورتم قاب دست های لرزان و خیسش می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایت... آخ چشم هایت آدم را می کوباند به خدا؛ آدم را ویران می کند؛ منِ لال را لال تر می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکت از چشم هایت روی صورتم می ریزد. لبخند می زنی... دلم می رود. پاک می کنی قطره را. می بوسی ام. اشک می ریزم. هق می زنی. چشم می بندم که نبینم دردانه تک پسر حاج ناصر علوی چطور اشک می ریزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "به جون راحیل دیده بودی تا حالا من یه قطره اشک بریزم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خندد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "ببین به چه روزی انداختیم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد آرام می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "حرف نمی زنی برام؟ سهمم از این همه انتظار، یه کلمه حرف هم نیست نامرد؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر بدانی که این زبان لعنتی نمی چرخد "نامرد نامرد" نمی کنی نامرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناله می کنم. درد تعبیرش می کنی. لبخند لبت می ماسد و طوسی چشم هایت نگران می شوند. به سمت بیرون می دوی. صدایت اول در راهروی بیمارستان و پشت بندش درست درون مغز من طنین می اندازد و با سمیرا بر می گردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا لبخند کج و معوجی به سمتم حواله می کند و رو به محمد می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "فکر می کنم نتونه صحبت کنه. حالا یا نمی خواد؛ یا شوک حادثه ست یا اینکه واقعا نمی تونه! من در این باره نمی تونم حرفی بزنم. دکتر قراره یه سری آزمایشا و فعالیتای فیزیوتراپی بنویسن و انجام بدن تا وضعیت ایشون رو بررسی کنن. فعلا هم نمی شه این کار رو انجام داد... باید یه کم اثر بی هوشی بیمار بپره."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت من بر می گردد. موهای بلوندی که از مقنعه اش بیرون زده به صورتش می آید؛ اگر هروقت دیگری بود به رویش لبخند می زدم ولی حالا لبخند زدن را یا از یاد برده ام یا نمی توانم لب هایم را انحنا ببخشم. به نرمی می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "سوالی که ازت می پرسم اگه جوابش بله ست پلک بزن، اگه نه هیچ کاری نکن... می تونی حرف بزنی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جای پلک، بغض توی چشم هایم کوبیده می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "می خوای حرف بزنی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک از کناره چشمم سر می خورد. پلک می زنم. چشم های هاج و واج محمد در مقابل چشم های خیسم مات مانده اند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "می شه یه بار دیگه سعی کنی حر...؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش را نیمه تمام می گذارم و به امید معجزه سعی می کنم ولی باز ناله عایدم می شود. یک بار دیگر... این بار از عزرائیلی که تا چند ساعت پیش اطرافم پرسه می زد کمک می طلبم... نمی شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بار دیگر به چشم های چشم طوسی التماس می کنم. با تضرع در چشم هایش خیره می شوم. یک جور عجیبی مبهوت است. به آرامی دستم را می گیرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "تو دلت بگو بسم الله! یا فاطمه زهرا کمک کن! خدا!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسم الله... باز هم نمی شود. اشک می ریزم... بی درنگ... پشت هم ناله می کنم. به امید این که یک کلمه، تنها یک کلمه از بین تمام آن ناله ها، رنگ و بوی معنا به خود بگیرد ولی دریغ... دریغ که ماهورا زند از همان وقت که افتاد، مرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حال سمیرا و محمدی که تا دقایقی پیش التماسم می کردند تا حرفی بزنم، حالا نمی توانند دهانم را ببندند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید ناله های بلند و ملتمسم اذیتشان می کند، ناراحتشان می کند، اصلا حالشان را به هم می زند ولی برای من مهم نیست. من می خواهم حرف بزنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم بار دیگر در آغوش محمد حبس می شود؛ همانطور عاشقانه... همانطور محتاطانه می بوسدم. سید محمد علوی فرزند حاج ناصر علوی صاحب شرکت صادرات فرش اسم و رسم دار پایتخت دارد عروس بی شرم و حیای خانواده اش را می بوسد... مرا... ماهورایی که از مادر شوهرش به خاطر چادر نپوشیدن سیلی خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "بسه ماهی بسه! بسه ول کن به درک!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخر سر دست روی دهانم می گذارد. لب روی چشم هایم. راه خروجی نیست... نه برای ناله ها، نه برای تیله های داغ و بی رنگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آینده چیست؟ پسرک یتیمی که در خیابان های کثیف تهران فریاد می زند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "روزنامه روزنامه... ماهورا زند گریمور مطرح سینمای کشور، بعد از سقوط از ساختمانی نیمه کاره در حومه شهر توسط نامزد الوند رستگار سوپر استار سینما، مثل ماهی برای یک کلام حرف زدن بال بال می زند! روزنامه روزنامه..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش بر نمی گشتم به این دنیاى لعنتی... کاش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*پرش زمانی: گذشته*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را که بستم، صدای داد و فریاد مشاجره مامان و بابا کم شد و در سکوت راه پله آرامش گرفتم. ناخودآگاه نفسی عمیق کشیدم و آخیشی عاصی و خسته گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم و بند آل استار های لجنی را بستم و به راه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در گرمای آدم کش مرداد پایتخت، یک ساعت و نیم مسیر پر ترافیک نیم ساعته را طی کردم و به فرمانیه رسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تمام تنم آب می چکید. همین هم مانده بود در مواجهه با الوند رستگاری که روزی شصت-هفتاد بار به حمام می رفت بوی گند عرق بدهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را از برج های سر به فلک کشیده و ماشین های عجیب و غریب به تک کلید آیفونی که روی دیوار بود سوق دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر و وضعم را کمی مرتب کردم و کلید را فشردم. در بزرگ برج باز شد و داخل رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ورود به لابی، خنکای دل چسبی به وجودم سرازیر شد. با نگاهی طولانی به چندین مدل میز و مبل راحتی که با فضای قهوه ای-طلایی لابی ست شده بودند حواسم را معطوف آسانسورها کردم. نمی دانستم کدامشان مرا به خانه الوند می رساند. صدایی مرا از جا پراند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "بفرمایین!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و به مردی میانسال که بهش می خورد سرایدار و نگهبان برج باشد با لحن اربابانه ای گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "سلام! واحد آقای رستگار!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یکی از آسانسور ها اشاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "آسانسور B."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تشکری زیر لبی به سمت آسانسور رفتم و کلیدش را فشردم. خوشبختانه در حال حرکت به سمت پایین بود. وقتی رسید و درش باز شد با دیدن پانیذ، نامزد الوند جا خوردم ولی به روی خودم نیاوردم که می شناسمش. ولی انگار او مرا شناخت. چون از آسانسور خارج نشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی خیال وارد شدم و به جای فشردن طبقه الوند، دکمه ۸ را فشردم. موبایلم را در دست گرفتم و به شخص خیالی زنگ زدم و گوشی را کنار گوشم گذاشتم. بعد از چند ثانیه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "الو؟ درو وا کن اومدم!... چی؟... توی آسانسورم صدات قطع و وصل می شه ارغوان!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط معرکه خنده ام گرفته بود. ارغوان؟ دیگر اسم نبود؟ کوکبی چیزی... اصلا ارغوان با کدام /ق/ نوشته می شود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه پانیذ را روی خودم حس می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به ارغوان خیالی با پرخاش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "چی؟ نیستی؟ اسکل کردی؟... یه ربع-نیم ساعت دیگه؟ علاف گیر آوردی تو این گرما؟... اه! گم شو!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گوشی را پایین آوردم و روی صفحه سیاه را لمس کردم. معاشرت با بازیگرها، عجیب بهم ساخته بود که این طور بی پروا بازی می کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "همکف کدومه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رویم بود. به چشم هایم زل زد و با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"G!" -

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکمه را با عصبانیتی ساختگی فشردم. خنده آرامی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم میخ لب های تزریق شده و گونه های برجسته اش شد. حسرت پوست کشیده شده اش را خوردم و با خودم گفتم من فقط بینی ام را عمل کردم و این طور اهورا و بابا سر من غر زدند. پس این دختر چطور انقدر راحت...؟ بعد به ذهنم آمد که این دختر نامزد الوند رستگار است... سوپر استار سینمای ایران! توقع داری این طور نباشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسانسور طبقه هشتم ایستاد. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "شما کدوم طبقه پیاده می شید؟ الان میره پایین ها!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست پاچه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "منم می رم پایین!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با زیرکی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "آخه اون اول که اومد همکف شما پیاده نشدین!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده ای مسخره کیف آرایشش را از کیفش بیرون کشید. کیفش از پوست مار بود! رژ را از کیف کوچک بیرون آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "موندم که توی آسانسور تجدید آرایش کنم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام و زمزمه وار گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "آهان!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماتیک سرخ را روی لب های برجسته اش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسانسور در همکف ایستاد و پیاده شدیم. لب های تزریقی اش کش آمد و دندان های سفید و منظمش از پشت قرمزی رژ بیرون زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "بای!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی جواب لبخند کمرنگی زدم و روی مبل های قهوه ای نشستم. پانید در حال خروج از ساختمان بود. سعی کردم با سرکشی مطمئن شوم که گورش را گم کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرایدار از آن طرف گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "آقای رستگار نبودن؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم از دهانم بیرون زد. اصلا به روی خودم نیاوردم. آب دهانم را محکم قورت دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای تق تق پاشنه کفش پانیذ متوقف شد. خودم را با موبایلم سرگرم کردم و از خدا و پیغمبر کمک خواستم. وای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرایدار عوضی باز پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "ها خانم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ها و مرگ! ها و مرض! فضول!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را بالا آوردم. وقتی دیدم به من نگاه می کند تب کردم! گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "از من می پرسین؟ حتما این خانم کارشون داشتن!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پانید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "بله من با ایشون کار داشتم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بیرون رفت و من مردم و سرایدار بدبخت همانجا گیج و منگ ایستاد. زمزمه آرام بسم الله الرحمن الرحیمش را شنیدم و خنده ام را قورت دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه ای منتظر ماندم و بعد به سمت آسانسور رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "با کی کار دارین خانم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بد خلقی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "خودم می دونم با کی کار دارم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با ورود به آسانسور دکمه طبقه آخر را فشردم. با بسته شدن در آسانسور نفس محبوس از استرسم را بیرون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "شت! خدا رحم کرد!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانیه بعد جلوی در خانه الوند بودم. زنگ را فشردم. در باز شد و الوند پدیدار! نیم تنه لختش شوکه ام کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم و بند کفش هایم را باز کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "سلام!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابم را داد و در را گشود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "خوش اومدی!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دید که با بند ها درگیرم با بی حوصلگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "کشتی خودتو! بیا تو در بیار!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و وارد شدم و با کلافگی کفش ها را از پایم بیرون کشیدم. خانه اش خیلی خنک بود. حتی بهتر از آن لابی لعنتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشبختانه فهم و شعور خودش بسنده کرد و تیشرتش را پوشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازوهای بزرگش از آستین بیرون زد و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "پختم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درک نمی کرد چه می گویم. چون فرمانیه کمتر گرم بود و او از زیر چند کولری که برای قصر تریبلکس و نهصد متری اش بسنده باشد بیرون نمی رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنی آمد و منتظرم ایستاد. مثل خنگ ها بهش سلام کردم و بعد از سکوت نسبتا طولانی که برقرار شد الوند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "اسکل کیف و ایناتو بده بهش."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه چیزها! گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "نمی خواد! راحتم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زن نگاه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "مرسی!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الوند بهش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "دو لیوان شربت خنک بیار. پذیرایی کن!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "چشم آقا!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم برای زن سوخت. به خاطر اطاعت از پسری که از خودش شاید ده-بیست سالی کوچکتر بود. بعد با خودم گفتم حتما پول خوبی می گیرد و بی خیالش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هدایت الوند روی یکی از چند دست از انواع مبل نشستم و بند و بساطم را رویش گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "چه خبر؟ خوبی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در نزدیکی ام نشست. مانتو ام را تکان تکان دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "یکی این خورشیدو از برق بکشه بیرون. صاف شدیم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "در بیار لباساتو! راحت باش!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخی! حتما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "نه اوکیه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن برگشت. با آب پرتقال و کیک شکلاتی و میکسی از میوه های تابستانه. شکلات براقی که روی کیک ها بود گرما را از یادم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذاشتم چند دقیقه بگذرد بعد حمله کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الوند خودش آب پرتقال را به دستم داد. با تشکری خوردمش... آرام و با طمأنینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل ناظم های مدرسه بهم زل زده بود. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "می شه زل نزنی به دم و دهن من؟ شاید من بخوام هورت بکشم! شاید بخوام دست بکنم تو دماغم. تو باید تا آخر بشینی منو نگاه کنی؟ تو بازیگری، من باید تو رو بیبینم. تو منو می بینی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده اش در فضای درندشت خانه پخش شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "دیوونه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قسمتی از کیک را خوردم و با نگاه به موهای خیسش وا رفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "رفتی حموم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "آره!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیک خوش طعم هم توی دهانم وا رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "خب زهرمار و آره! من رنگ روی موی خیس بذارم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "اوووو! بابا خشک می شه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این "اوووو" یعنی چه؟ گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "اوووو و زهرمار رستگار! من بی کار نیستم که. کار دارم. زندگی دارم. بدبختی دارم. شوورم بچه هام آب می خوان؛ نون می خوان؛ غذا می خوان مادر مرده ها."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم غره ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "پاشو برو خشکش کن!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "باشه بابا! پاشو بریم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکه دیگری از کیک را خوردم و با دهان پر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "باشه بذار من اینا رو بخورم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهقهه زد. مامان بابا کجایند که ببینند دخترشان سوپراستار سینما را به قهقهه می اندازد؟ کجایند که افتخار کنند؟ کجایند؟ هیچ جا... توی خانه دارند گیس هم را می کشند. بعد این مردک نشسته اینجا دستور آب پرتقال می دهد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا جایی که توانستم خوردم و روی مبل لم دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "خب دیگه الان وقت چرت بعد از ظهره! Let's take a nap."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "سیر شدی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "زهرمار رستگار!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "خانم این کیکاتون خیلی خوشمزه ست! ایول!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انتظارش را نداشت. ذوق زده هلک و هلک از آشپزخانه بیرون آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "نوش جان خانم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الوند رو بهش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "بیار براش!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "نمی خوام! جا ندارم مرسی!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "خب بذار براش کنار. ببره!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک جوری شدم؛ عقده ای چرا ولی گدا نبودم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "نه نمی خوام مرسی!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "چرا بذار!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از در شوخی وارد شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "عه! حتما باید بگم شکلات به من نمی سازه اسهال می گیرم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به شوخی رو به الوند لب گزیدم و ملامتگرانه و زمزمه وار گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "رستگار؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آزادانه قهقهه اش را رها کرد. زن جرئت خندیدن را نداشت ولی می دیدم که باز شدن لب هایش را کنترل می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت مرکز خانه، جایی که به پله ها و پشت بندش اتاق ها مربوط باشد رفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "بیا الوند! کدوم اتاق دلقکت کنم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده اش قطع شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "مگه چه رنگیه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشم باز شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "نقشِت جاسوسه دیگه! روس جاسوس! رستگارِ زهرمار!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "عاشقتم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله ها پشت بهش بالا رفتم. لمس چوب نرده ها آرامش عجیبی بهم می داد. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "عزیزم من متاسفم! نامزد دارم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "من مطمئنم هیچ کی پیدا نمی شه تو رو بگیره. می ترشی! بعد میای می افتی به پر و پاچه من که بیا منو بگیر."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم نا محسوس روی مچ اپیلاسیون شده و برنزه اش چرخید؛ چندشم شد ولی به ظاهر خندیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "فعلا تو نترشیدی بسه! با اون پلنگت!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوبید روی پیشانی اش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "وای! وای! یادم نیار بدبختیمو!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار نوبت من بود که قهقهه بزنم. در حالی که سر تاسف به خاطر بخت مثلا شومش تکان می داد وارد اتاقی شد. دنبالش رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق اندازه کل خانه ما بود! خیره به چندین عکس آتلیه ای که روی شاسی به دیوار آویخته شده بودند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "اتاق خودته؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "قطعا!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حریم خصوصی اش... جایی که نصیب هرکسی سعادت زیارتش را نداشت و این نعمت عظیم نصیب من شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک دیوار اتاق کاملا شیشه ای بود و تهران کاملا زیر پاهایت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت شیشه رفتم و با انگشت لمسش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "برگای آدم می ریزه وایمیسیه اینجا. این شیشه هه بشکنه چی خب؟ مغز پغز برا آدم نمی مونه که رستگار."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "قطعا این شیشه نشکنه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "الان یعنی هر چی بکوبی نمی شکنه؟ چماق؟ گرز؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "داری کفرمو در میاری ماهورا... نه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویم را بالا دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "نایس!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد وقتی برگشتم و دیدم مرا بر و بر نگاه می کند بلند داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "پشماتو خشک کن تو مثل قلم موی خیس شدی! وایساده به من نگاه می کنه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رفت و بعد از چند ثانیه با موهای خشک برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناباور روی موهایش دست کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "ناموسا؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "من بدبخت انقد حوصله سشوار ندارم اصلا موهامو خشک نمی کنم! رسما یه ساعت وقتمو می گیره! حالا شما چهار درصدیا زرت؛ خشک شد!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چتری های بلندی که از گرما کمی فر خورده بودند و به کف سرم چسبیده بودند اشاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "لابد موهات بلنده!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این "لابد" یعنی شالت را در بیاور ببینم موهایت بلند است یا نه! نگاهم را به آینه انداختم و به قیافه ام خندیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "قیافه رو! ملت بدونن من گریمورم هرهر بهم می خندن!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "آره! من احمقو بگو که راهت دادم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فیلمنامه ای که روی میز بود را به سمتش پرت کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "گم شو دلتم بخواد! از اون پلنگ مازندران خوشگلترم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را روی تخت ولو کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "یه دفعه دیگه اسمشو بیاری از همین شیشه پرتت می کنم پایین!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم روی تخت؛ آرام و دوستانه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "دوسش نداری واقعا؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "ازش متنفرم! بیزارم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم برایش سوخت؛ به نرمی پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "از چیش مثلا؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "از همه چیش ماهورا! همین ظاهرش حال تویی که اخلاقاشو نمی دونی به هم زده! دیگه ببین چقد خودش و رفتاراش و شخصیتش گَندن!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "خب چرا کات نمی کنین؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "پای بچه وسطه؟!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "نه بابا اسکل! بچه کجا بود؟ اصلا من ازش خوشم نمیاد. هی می پیچونمش که حتی نگاهم بهش نیفته. اون وقت توقع داری بچه هم داشته باشیم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "خب از اول چرا شروع کردی که کار به نامزدی و رسانه ای شدن بکشه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرنجش را روی پیشانی اش گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "بابا اینم یکی بود مثل همه. من شرط شروع رابطه م با همشون اینه که باید سکرت بمونه. نباید یه عکس ازم باهاشون در بره بیرون! خودشونم قبول می کنن."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "چرا؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "چرا چی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "چرا قبول می کنن؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "چون طرف حسابشون الوند رستگاره. سوپر استار و صاحب دو تا هتل و یه کشتی و دو تا رستوران. خونه تریبلکس فرمانیه و جردن و خونه باغ نیاوران و فرشته و ویلای قشم و نور و اردبیل. آئودی و اسپورتیج."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و تمام این ها را با انگشت شمرد؛ آن قدر که انگشت کم آورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی، فقط کمی حالم از ثروتش به هم خورد. کمی هم فحشش دادم... در دلم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "خب مگه به هم نزدی باهاشون؟ با این پلنگم می زدی."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "نمیشه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "چرا؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "بی خیال!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "بگو! شاید تونستیم یه کاریش کنیم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را از روی چشم هایش پایین آورد و با تردید نگاهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاه مطمئنش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "بگو!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرفته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "ازم آتو داره!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "آتوی چی؟ سرّ مگو داری؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمزمه وار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "ماهورا تو تنها کسی هستی که بهش گفتم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "بگو!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "فیلم! ازم فیلم داره!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "فیلم که خوبه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید... بی رمق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "خنگ فیلم اون جوری نه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "گرفتم! خیلی بده؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوست لبش را جوید و بعد عصبی با مشت به خوشخواب تخت کوبید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "اه منم مست نمی شم نمی شم نمی شم، یهو سگ مست می شم! با هم بودیم... عوضی فیلم گرفته بود!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهانم را محکم قورت دادم. هردو عوضی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند ثانیه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "خب اگه فیلم رو پخش کنه آبروی خودشم می ره که!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "صورت خودش معلوم نیست کثافت!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد آشفته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "ماهورا به جون خودت یه خواب راحت ندارم. ببین از قیافه افتادم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام را خوردم. آخی! خیلی واقعا! - "خب چرا دیلیتش نمی کنی فیلمه رو؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نا امیدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "خب اون ده جا فیلمه رو سیو کرده!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید وارانه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "از کجا می دونی؟ تو حذف کن!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیدوار نگاهم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "واقعا؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "آره! بعدم می تونی سیستم کامپیوتر یا لبتاپشو هک کنی! آدمش زیاده. فقط باید سر کیسه رو شل کنی."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایش درخشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- "ایول! به ذهن خودم نیومده بود!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم

    ۲۴ ساله 30

    ی انسان ی آدم چقدر میتونه خوب باشه ؟ چقدر می تونه حامی باشه ،پشت باشه ، خیلی قشنگ بود خیلی زیاد ،پر از درس زندگی و تجربه های تلخ و شیرین

    ۲ ماه پیش
  • مها

    ۳۶ ساله 10

    عالی بود

    ۲ ماه پیش
  • زهرا مطور

    ۲۹ ساله 00

    خیلی خیلی خوشم آمد رومان قشنگی بود من دوسش داشتم امیدوارم رومان های مثل این بزار

    ۴ ماه پیش
  • مریم

    00

    رمان عالی بود واقعا لذت بردم خیلی قشنگ بود نقش محمد عالی بود دست نویسنده این رمان زیبا دردنکنه

    ۶ ماه پیش
  • پارمیدا

    ۲۰ ساله 10

    نظری درموردش ندارم ولی نویسنده گل تو خلاصه به جای سناریو بنویس فیلمنامه مرسی بهتره از لغات خارجی،چه انگلیسی چه عربی و چه هر زبان دیگری استفاده نکنیم این بی هویتی و بی تمدنیه

    ۱۱ ماه پیش
  • ارام

    ۱۹ ساله 00

    می خوام تازه بخونم

    ۹ ماه پیش
  • آنیتا

    ۱۷ ساله 10

    رمان خیلی قشنگی بود دست نویسنده درد نکنه جوری وقایع رو نوشته انگار داری باهاشون زندگی میکنی

    ۱۱ ماه پیش
  • فریبا

    ۲۷ ساله 20

    عالییی بود کاش همه ی ما ی محمد داشتیم اینجوری دیگه دنیا گلستون میشد

    ۱ سال پیش
  • صدف

    ۴۲ ساله 10

    ممنون از نویسنده عزیز قلم بسیار قوی دارید عزیزم واقعا لذت بردم از خوندن این رمان عالی بود

    ۱ سال پیش
  • سهیلا ۲۶

    00

    عالی بود

    ۱ سال پیش
  • زیبا

    ۲۹ ساله 10

    عالییی دستتون درد نکنه نویسنده جان توف تو انسان هایی مثل الوند

    ۱ سال پیش
  • نازیلا

    10

    عالی بود و ارزش خوندن داره، ممنون از نویسنده عزیز

    ۱ سال پیش
  • حدیثه ,

    10

    عالی بود یکی از بهترین رمان های که خوندم

    ۱ سال پیش
  • خودم

    10

    خیلی قشنگ بود و کاملاواقعیت جامعه رو بیان کرد...فقط نمیدونم چرا لایک کم خورده🤔.نویسنده عزیز موفق باشین💓

    ۱ سال پیش
  • نری

    30

    زندگی به هممون یه محمد طلبکاره رمان قشنگی بود صبر و تلاش اعتماد عشق رو به ادم نشون میداد

    ۱ سال پیش
  • محیا

    ۲۶ ساله 20

    رمان خیلی قشنگی بود قلم نویسنده عالی بود.ممنون از نویسنده عزیز

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.