رمان سه شنبه ها با موری به قلم tuesdays with morrie نوشتهٔ یک نویسنده آمریکایی به نام میچ آلبوم است که در سال ۱۹۹۷ منتشر شد و یکی از کتابهای پر فروش بودهاست. داستان کتاب واقعی است
قهرمان اصلی داستان بیمار است، بیماری او بتدریج اعضای بدن را از کارمی اندازد و باعث مرگ سلولی بافتها و ماهیچههای بدن میگردد، موری مرگ را پذیرفته؛ او خواهد مرد اما در واپسین روزهای زندگی میخواهد به کمال برسد.
ژانر : اجتماعی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۳۲ دقیقه
قهرمان اصلی داستان بیمار است، بیماری او بتدریج اعضای بدن را از کارمی اندازد و باعث مرگ سلولی بافتها و ماهیچههای بدن میگردد، موری مرگ را پذیرفته؛ او خواهد مرد اما در واپسین روزهای زندگی میخواهد به کمال برسد.
برنامه درس
آخرین کلاس زندگی استاد پیر من هفته ای یک بار در منزل او تشکیل می گردید،در کنار پنجره ای در اتاق مطالعه او،تا بتواند از آنجا بوته کوچک بامیه را با برگ های صورتی رنگش تماشا کند.کلاس روزهای سه شنبه و بعد از صرف صبحانه تشکیل می شد.موضوع درس ما «معنای زندگی» بود.استاد آنچه را به تجربه می دانست،درس می داد.
نمره ای در کار نبود، اما هر هفته امتحان شفاهی داشتیم.انتظار این بود که به سؤالات جواب بدهی و به سهم خود سؤالاتی مطرح کنی.البته انجام دادن گهگاهی حرکات جسمانی هم بخشی از کار بود.مثلاً لازم می شد که سر استاد روی بالش جابه جا شود تا در حالت راحتی قرار بگیرد، تنظیم عینک روی بینی استاد هم وظیفه ای دیگر بود.بوسیدن استاد به وقت خداحافظی اعتبار دیگری بود که به پایت نوشته می شد.
به کتابی نیاز نبود.با این حال موضوعات مختلفی مطرح می شد، موضوعاتی از قبیل عشق، کار، جامعه، خانواده، پیر شدن، بخشودن و سرانجام مرگ.آخرین درس استاد کوتاه و خلاصه بود، در حد چند کلمه.
به جای مراسم فارغ التحصیلی، مراسم تدفین او برگزار شد.
با آنکه امتحان نهایی در کار نبود، قرار این شده بود که از آنچه آموخته بودی رساله ای مفصل بنویسی.حاصل کار کتابی است که می خوانید.
آخرین کلاس استاد پیر من تنها یک دانشجو داشت.
آن دانشجو من بودم.
+++
اواخر بهار سال 1979 است، بعد از ظهر شنبه ای داغ و شرجی.صدها نفر از ما در کنار هم روی صندلی های چوبی به ردیف شده، در چمن محوطه اصلی دانشگاه می نشینیم.رداهای بلند آبی رنگ از جنس نایلون پوشیده ایم و با بی صبری به خطابه های مفصل گوش می دهیم.وقتی مراسم تمام می شود، کلاه هایمان را به هوا پرتاب می کنیم.حالا فارغ التحصیلان رسمی دانشکده هستیم، گروه ارشد دانشگاه براندیس در شهر والتام ایالت ماساچوست.برای بسیاری از ما، دوران کودکی به پایان رسیده است. ()
کمی بعد، استاد مورد علاقه ام موری شوارتز را پیدا می کنم، او را به پدر و مادرم معرفی می کنم.مرد ریزاندامی است با گام های کوتاه که گویی اگر باد تندی بوزد، او را به روی ابرها پرتاب می کند.با آن ردای رسمی استادی، حالتی روحانی را به نمایش می گذارد، نمودی از پری دارد.چشمانش به رنگ سبز و آبی شفاف است، با موهایی نقره ای رنگ که تا روی پیشانی اش را پوشانده است؛ گوشهای بزرگ، بینی مثلثی شکل و ابروانی خاکستری.با آنکه دندان هایش کج و کوله است و دندان های پایینی اش به عقب کج شده است _چنان که گویی روزگاری کسی با مشت بر آنها کوبیده است_ وقتی لبخند می زند ،خیال می کنی بامزه ترین لطیفۀ جهان را برایش تعریف کرده ای.
دربارۀ طرز درس خواندن من با پدر و مادرم حرف می زند.به آنها می گوید:«پسر فوق العاده ای دارید.» من خجالت زده به پاهایم نگاه می کنم.قبل از خداحافظی هدیه ای به استاد می دهم، یک کیف چرمی که حرف اول نام او را بر آن حک کرده ام.آن را روز قبل از یک مرکز خرید تهیه کردم.نمی خواستم او را فراموش کنم.شاید هم نمی خواستم او مرا فراموش کند.
استاد می گوید:«میچ،تو یکی از آن خوب ها هستی.» و بعد در مقام تعریف از کیف حرف می زند.آن گاه مرا در آغوش می گیرد.دست های نحیف و نازکش را بر پشت خودم احساس می کنم.از او بلندتر هستم.وقتی دست هایم را می گیرد، احساس غریبی پیدا می کنم، احساس می کنم از او پیرتر هستم، انگار من واله و او کودک من است.
می پرسد آیا تماسم را با او حفظ می کنم و من جواب می دهم:«بله،حتماً.»
وقتی از من دور می شود، می بینم که چشمانش از اشک پر شده است و گریه می کند.
موضوع درس
حکم مرگ او در تابستان 1994 صادر شد.موری از مدت ها قبل انتظار داشت اتفاق ناخوشایندی بیفتد.او این را از روزی می دانست که رقصیدن را برای همیشه کنار گذاشت.
استاد پیر من همیشه می رقصید.موسیقی اهمیتی نداشت.او به همه نوعش راضی بود.همه را دوست داشت.چشمانش را می بست و با لبخندی شیرین به آهنگ موزون می رقصید.رقصش همیشه هم زیبا نبود.اما نگران این هم نبود که کسی با او برقصد.موری به تنهایی می رقصید.
او سابقاً چهارشنبه به کلیسای میدان هاروارد می رفت.جمعیت کثیری برای رقص به آنجا می آمدند.موری اغلب به میان جمع جوانان می رفت.پیراهنی می پوشید، و با شلوار سیاه و حوله ای که به گردنش می انداخت، بدون توجه به آهنگی که نواخته می شد، فارغ از سایرین، برای خودش می رقصید.آن قدر می رقصید که عرق از پشتش سرازیر می شد.کسی در آن جمع نمی دانست که او استاد برجسته جامعه شناسی است و سال ها در دانشگاه درس داده و کتابهای متعدد به رشته تحریر درآورده است.آنها همین اندازه می دانستند که پیرمردی سالخورده است که دلش هوای رقص کرده است.
یک بار با خودش نوار تانگویی آورد و خواست که آن را از بلندگوها پخش کنند.در حالی که نوار پخش می شد، در سراسر سکوی رقص جولان می داد، رفتارش سلوک یک عاشق دلباخته اهل امریکای لاتین را به نمایش می گذاشت.وقتی تمام کرد، همه به افتخارش دست زدند.می توانست تا ابد در آن حال باقی بماند.
اما بعد رقصیدنش متوقف شد.
موری در شصت سالگی به بیماری آسم مبتلا شد.نفسش تنگ می شد و به شماره می افتاد.یک بار در حالی که کنار رودخانه چارلز قدم می زد، هجوم باد سرد چیزی نمانده بود که او را خفه کند.موری را با شتاب به بیمارستان رساندند و آنجا به او ادرنالین تزریق کردند.
چند سال بعد هم در راه رفتن مشکلاتی پیدا کرد.در مراسم جشن تولد یکی از دوستانش تعادلش را از دست داد.شبی دیگر از پله های یک تئاتر به پایین در غلتید و چند نفری را به زمین انداخت.
کسی فریاد کشید:«به او هوا برسانید.»
در این زمان او سالهای هفتاد سالگی اش را می گذراند.حاضران به نجوا گفتند:«امان از پیری» و بعد به او کمک کردند تا به روی پایش بایستد.اما موری که بیشتر با درون خود در تماس بود، خوب می دانست که اشکال دیگری در کار است.همه اش تقصیر پیری نبود.او در همۀ لحظات خسته و بی حال بود.در خوابیدن اشکال داشت.در خواب می دید که در حال مردن است.
موری به سر وقت دکترها رفت .آن هم نه یکی یا دوتا، به بسیاری از آنها مراجعه کرد.خونش را آزمایش کردند، ادرارش را آزمایش کردند.روده هایش را وارسی کردند و سرانجام چون چیزی پیدا نکردند، یکی از دکترها دستور بیوپسی از عضله داد.ذره کوچکی از عضله ساق پای موری را برداشتند.جواب آزمایشگاه خیلی زود حاضر شد، مشکلی در شبکۀ عصب های او وجود داشت.حالا آزمایش های دیگری روی موری انجام می دادند.در جریان یک آزمایش، او را روی یک صندلی الکتریکی نشاندند تا واکنش های عصبی او را مطالعه کنند.
دکتر معالج در حالی که به نتایج آزمایش نگاه می کرد، گفت:«به آزمایش های بیشتری احتیاج داریم.»
موری پرسید:«آزمایش بیشتر برای چه؟چه اتفاقی افتاده؟»
«درست نمی دانیم.واکنش های شما کند است.»
واکنش های او کند بود.یعنی چه؟
و سرانجام در یکی از روزهای داغ و مرطوب ماه اوت 1994 موری و همسرش، شارلوت، به مطب عصب شناس رفتند.دکتر عصب شناس قبل از اینکه حرفی بزند، از آنها دعوت کرد که بنشینند:موری به بیماری«ای-ال-اس»* مبتلا شده است.یکی بیماری وحشتناک که امیدی به درمان آن نیست.
روش درمانی شناخته شده ای برای این بیماری وجود نداشت.
موری پرسید:«چگونه مبتلا به این مرض شدم؟»
کسی نمی دانست.
«مهلک است؟»
بله.
«با این حساب باید بمیرم؟»
و دکتر جواب داد بله همینطور است، خیلی متأسفم.
دکتر حدود دو ساعت با موری و شارلوت نشست و به همۀ پرسش های آنها جواب داد و چون عازم رفتن شدند، دکتر اطلاعاتی درباره بیماری ای-ال-اس در اختیارشان گذاشت و بعد جزوه ای به آنها داد تا برای کسب اطلاعات بیشتر آن را بخوانند؛ انگار آمده بودند که یک حساب بانکی باز کنند.بیرون هوا آفتابی بود و مردم گرفتار کارهایشان بودند.زنی به شتاب به سمت پارکومتر می دوید تا در آن سکه ای بیندازد.زنی دیگر پاکت های خوارباری را که از فروشگاه تهیه کرده بود حمله می کرد.میلیون ها فکر و خیال ذهن شارلوت را اشغال کرده بود:چه فرصتی برایمان باقی مانده؟چگونه باید با آن کنار بیایم؟بدهی های بانکی را چگونه پرداخت خواهیم کرد؟
استاد پیر من از اینکه همه چیر در پیرامونش مثل همیشه بود مبهوت شده بود.آیا نباید دنیا متوقف می شد؟مگر نمی دانند چه اتفاقی برای من افتاده است؟
اما جهان را توقفی در کار نبود.اشاره ای هم به او نداشت.و چون موری در اتومبیل را گشود، احساس کرد که انگار به چاله ای سرنگون شده است.
به ذهنش رسید:خوب، چه باید کرد؟
+++
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه استاد پیر من به دنبال جواب می گشت، بیماری بر او چنگ می انداخت، روز به روز، هفته به هفته.یکی از روزها با دنده عقب اتومبیلش را از گاراژ بیرون کشید، اما هر چه کرد که پا بر پدال ترمز بگذارد نتوانست.این پایان رانندگی او بود. ()
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید کاری می کرد.عصایی خرید.پایان آزادانه راه رفتنش فرا رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچنان به برنامۀ شنایش ادامه می داد، اما روزی احساس کرد که توان لباس عوض کردن را از دست داده است.از این رو یکی از دانشجویان درس اخلاق را استخدام کرد تا در این کار به او کمک کند.اسمش تونی بود.در اتاق رختکن، دیگران که برای شنا آمده بودند وانمود می کردند که متوجه نیستند.اما زیرچشمی نگاهش می کردند پایان خلوتش فرا رسیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر پاییز سال 1994 موری به دانشگاه براندیس رفت تا آخرین دوره تدریسش را در دانشکده برگزار کند.می توانست از خیر این کار بگذرد.دانشگاه از حال او باخبر شده بود.چرا باید از حضور اینهمه آدم رنج ببری؟ در خانه بمان، به کارهایت برس.اما اندیشه دست کشیدن لحظه ای به ذهن موری خطور نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جای آن، لنگ لنگان وارد کلاس شد، خانه ای که بیش از سی سال در آن زندگی کرده بود.عصا به دست زمانی طول کشید تا به صندلی اش رسید. سرانجام روی صندلی نشست و عینکش را برداشت و به چهره های جوانی که در سکوت به او چشم دوخته بودند نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«دوستان من، اگر اشتباه نکرده باشم، همه شما برای درس روانشناسی اجتماعی در اینجا اجتماع کرده اید.بیست سال است که این موضوع را درس می دهم.اما برای اولین بار است که می گویم گرفتن این واحد درسی می تواند خطری به همراه داشته باشد.من به بیماری مهلکی گرفتار آمده م.شاید عمرم کفاف ندهد که این درس را تمام کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اگر فکر می کنید بهتر است این درس را حذف کنید، حتماً این کار را بکنید.از نظر من اشکالی ندارد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسمی بر لبان استاد نقش بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این پایان راز زندگی او بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیماری ای-ال-اس به یک شمع می ماند:عصب هایتان را ذوب می کند تا از بدنتان جز توده ای از جنس موم چیزی بر جای نماند.اغلب در ابتدا به سر وقت ساق ها می رود و از آنجا به سمت بالا حرکت می کند.عضلات پا و ران ها قدرتشان را از دست می دهند به طوری که در حالت ایستاده عنان اختیار خود را از دست می دهید.مهار عضلات تنه از دست می رود، و راست نشستن ناممکن می شود و سرانجام، اگر هنوز زنده باشید، به کمک یک لوله که از گلویتان عبور می دهند، تنفس می کنید، بیدارید، احساس می کنید، پلک می زنید، زبانتان را هم به سختی تکان می دهید، اما چونان بازیگر فیلم های علمی تخیلی ، در درون گوشت و کالبد خود منجمد می شوید.همه این اتفاقات در کمتر از پنج سال پس از ابتلای به بیماری روی می دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپزشکان لوری معتقد بودند از عمر او بیش از دو سال باقی نمانده اس.موری می دانست از این هم کمتر است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما استاد پیر من تصمیمش را گرفته بود، همان لحظه که از مطب پزشک بیرون آمد سؤالی به ذهنش خطور کرد:کدام را انتخاب کنم:محو و نابود شدن را یا بهره برداری حداکثر از روزهای باقی مانده عمر را؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحو و نابود شدن را نمی خواست.از مردن هم خجالت نمی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرگ برنامۀ پایانی او بود.مگر جز این بود که همه باید می مردند.چرا در این واپسین ایام عمر چونان مردی بزرگ ظاهر نشود؟چرا روی او بررسی نکنند؟روی من مطالعه کنید.خوب نگاه کنید چه اتفاقی می افتد، با من یاد بگیرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+++
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترم پاییز به سرعت سپری شد.قرص هایش را بیشتر کردند.فیزیوتراپی کار همه روزه شد.پرستارها به خانه موری می آمدند تا روی ساق هایش که تحلیل می رفت و محو می شد ، کار کنند.می خواستند عضلاتش را فعال نگه دارند، آنها را به چپ و راست ، به پایین و بالا خم می کردند، انگار از چاه آب بیرون می کشیدند.متخصصان ماساژ هفته ای یک بار می آمدند تا از شدت گرفتگی بدنش بکاهند.با استادان مراقبه قرار ملاقات می گذاشت، چشمانش را می بست و افکارش را متمرکز می ساخت، آن قدر که دنیا در رفت و برگشت نفسش خلاصه می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از روزها در حالی که به کمک عصایش راه می رفت، در حاشیۀ خیابان افتاد.عصا را با یک گام یار(واکر) عوض کردند.و چون بدنش ضعیف تر شد، رفت و آمد به دستشویی دشوارتر گردید.حالا موری در یک بِشِر بزرگ ادرار می کرد.کسی ظرف شیشه ای را نگه می داشت و او در آن ادرار می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاغلب ما اگر جای موری بودیم از شرایطی که پیش آمده بود خجالت می کشیدیم.اما موری با اغلب ما فرق داشت.وقتی همکارانش به دیدن او می آمدند، موری به آنها می گفت:«ببینید، باید ادراز کنم، حاضرید به من کمک کنید؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشگفت این که، به این کار راغب بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشمار بازدیدکنندگانش بیشتر می شد.گروه های بحث و گفتگو تشکیل می دادند.درباره مرگ و معنای واقعی آن حرف می زدند.از این می گفتند که چرا و چگونه همه جوامع بشری بی آنکه لزوماً برداشت درستی از مرگ داشته باشند، از آن می ترسند.موری به دوستانش می گفت اگر به راستی قصد کمک کردن به او را دارند، نباید با ترحم و دلسوزی رفتار کنند.چه بهتر مثل همیشه مسائلشان را با او در میان بگذارند.موری یک شنونده بی کم و کاست بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه رغم همۀ مشکلات،صدایش قدرتمند و جاذب بود.ذهنش پر از اندیشه بود.موری می خواست ثابت کند که مردن همان بی استفاده شدن نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسال نو از راه رسید و گذشت.با آنکه موری به کسی حرفی نزد، اما خوب می دانست که این آخرین سال زندگی اوست.حالا از صندلی چرخدار استفاده می کرد.با زمان در جنگ بود، می خواست آنچه را می خواهد و آنچه را می داند با دیگران در میان بگذارد.وقتی یکی از همکارانش در دانشگاه در اثر یک حملۀ قلبی فوت کرد موری در مراسم تدفین او شرکت کرد و بعد افسرده به خانه آمد. ()
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«به راستی که غم انگیز است.این همه حرف زیبا زدند و ایرو هیچکدام را نشنید.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری پیشنهاد بهتری داشت.به چند نفر زنگ زد.تاریخی را انتخاب کرد و در بعدازظهر سرد یک روز یکشنبه با جمعی از دوستان و بستگانش در منزل قرار گذاشت.می خواست در حالی که هنوز زنده است، مراسم تدفین او را به جای آورند.همه حاضران در وصف استاد پیر من سخنرانی کردند.بعضی می گریستند، بعضی می خندیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری با آنها خندید و گریست.موری گفتن آنچه را اغلب از دوستان و عزیزانمان دریغ می کنیم، با همه در میان گذاشت.مراسم تدفین آن روز موفقیتی تابناک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این تفاوت که موری هنوز زنده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر واقع مهمترین بخش زندگیش در پیش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانشجو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این جا باید کمی درباره خودم حرف بزنم و بگویم بعد از آن روز تابستان که برای آخرین بار استاد عزیزم را در آغوش کشیدم و قول دادم با او در تماس باشم، چه کردم و روزگارم چگونه گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا او در تماس نبودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر واقع تماسم با اغلب کسانی که در دانشکده می شناختم قطع شد، حتی با دوستانی که گهگاه به کافه رستوران می رفتیم و با هم رفت و آمد داشتیم.سال های بعد از فارغ التحصیلی و نقل مکان به نیویورک، روحیه ام را عوض کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیایی که یافتم چیز جالبی نبود.اوایل دوران بیست سالگی را به گشت و گذار گذراندم.اجاره می پرداختم و نخواندنی ها را می خواندم و در حیرت بودم که چرا چراغ ها به من چشمک نمی زنند.رویایم این بود که موسیقیدان مشهوری بشوم(من پیانو می نواختم).اما بعد از گذشت سال های تاریکی، بعد از رفتن به باشگاه های شبانۀ بی محتوا، بعد از زیر پا گذاشتن قول و قرارها، بعد از به شهرت رسیدن گروه های موسیقی و تولیدکنندگانی که ظاهراً به همه علاقه مند بودند جز من، رویایم بر باد رفت.برای نخستین بار در زندگی طعم شکست را تجربه می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین زمان اولین رویارویی جدی با مرگ را تجربه کردم.دایی مورد علاقه ام، کسی که به من موسیقی و رانندگی آموخته بود، کسی که به خاطر دخترها سر به سرم می گذاشت، در اثر ابتلا به سرطان لوزالمعده در سن 44 سالگی درگذشت.مرد کوتاه قدی بود و جذاب با سبیلی پرپشت.آخرین سال زندگیش را با او بودم.در آپارتمانی درست در طبقه پایین آپارتمان او زندگی می کردم.دیدم که چگونه بدن قدرتمندش محو و نابود شد ، دیدم که چگونه رنج کشید.آثار درد را در چهره اش تماشا کردم.ناله می کرد و از درد فریاد می کشید.ما، یعنی من و دو پسر جوانش و خاله ام به سکوت در کنارش بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کسی کاری ساخته نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از شب های ماه می من و دایی ام در بالکن آپارتمانش نشسته بودیم.نسیم گرمی می وزید.دایی ام به افق نگاهی کرد و گفت که در سال تحصیلی آینده زنده نخواهد بود که فرزندانش را ببیند و بعد از من خواست که مراقب آنها باشم.به او گفتم که این طوری حرف نزند.نگاه غمناکش را به من دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند هفته بعد مرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از مراسم تدفین، زندگیم عوض شد.ناگهان احساس کردم که زمان متاع ارزشمندی است که از دست می رود و از من کاری ساخته نیست.از نواختن پیانو در باشگاه های نیمه خالی و از سرودن آهنگ در منزل، آهنگ هایی که کسی آنها را نمی شنید، دست کشیدم.به مدرسه بازگشتم.در رشته روزنامه نگاری مدرک فوق لیسانس گرفتم و اولین شغلی را که به من پیشنهاد کردند،پذیرفتم.نویسنده رخدادهای ورزشی شدم.حالا به جای این که در اندیشه رسیدن به شهرت باشم، به افزودن شهرت ورزشکاران بزرگ کمک می کردم.برای روزنامه ها کار می کردم و در مجلات مقاله هایم چاپ می شد.با چنان سرعتی کار می کردم که زمان و مکان نمی شناخت.محدودیتی در کار نبود.صبح از خواب بیدار می شدم، دندان هایم را مسواک می زدم و با همان لباسی که خوابیده بودم، پشت ماشین تحریر می نشستم.دایی ام برای یک شرکت کار کرده بود، کاری یکنواخت در همۀ ایام، و چقدر از آن تنفر داشت.مصمم بودم که به حال و روز او گرفتار نشوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز نیویورک تا فلوریدا دنبال کار گشتم و سرانجام در دیترویت به عنوان روزنامه نگار دیترویت فری پرس انتخاب شدم.اشتای به ورزش در این شهر سیری نداشت.تیم های حرفه ای فوتبال، بسکتبال، بیس بال و هاکی در شهر فعال بودند.شرایط بر وفق مراد بود.در مدت چند سال نه تنها رخدادهای ورزشی را در روزنامه ها می نوشتم، بلکه چند کتاب در زمینه ورزش از من به چاپ رسید، در برنامه های رادیویی شرکت می کردم و در برنامه های تلویزیونی هم حضور فعال داشتم.خواهان داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اجاره دادن دست کشیدم.شروع به خریدن کردم.روی تپه ای خانه ای خریدم.اتومبیل های متعدد خریدم.در اوراق بهادار سرمایه گذاری کردم.با دنده پنج حرکت می کردم، شتاب فراوان داشتم.پرتلاش بودم، به سرعت برق و باد رانندگی می کردم.درآمدم از پارو بالا می رفت.خوابش را هم ندیده بودم.با یک زن مو مشکی آشنا شدم.به من علاقه مند شد.هفت سال نامزد بودیم و بعد ازدواج کردیم.یک هفته بعد از ازدواج، به سر کار بازگشتم.به او و به خودم وعده دادم که روزی صاحب اولاد خواهیم شد و خانواده ای درست خواهیم کرد.اما این روز هرگز فرا نرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دنبال موفقیت بودم .می خواستم پیش از این که بمیرم، همۀ شادی ها و شادکامی ها را تجربه کرده باشم.نمی خواستم حال و روز دایی ام را پیدا کنم، هر چند می دانستم مرگ تقدیر همه است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما موری.گهگاه به یاد او می افتادم.به یاد مطالبی افتادم که او به من آموخته بود.مطالبی درباره «آدم بودن» «رابطه داشتن با دیگران».اما انگار که با او و با مطالبش فاصله داشتم.متعلق به زندگی دیگری بود.سال ها، هر نامه ای را که از دانشگاه براندیس رسید نخوانده دور انداختم.گمانم بر این بود که تنها خواسته شان گرفتن پول است.بنابراین از بیماری موری خبردار نشدم.کسانی را که می توانستند از او خبری بدهند، مدت ها بود فراموش کرده بودم.شماره های تلفن آنها را در دفترچه ای نوشته بودم که در اختیارم نبود. ()
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر شبی دیرهنگام، به دنبال پیدا کرد یک برنامه مطلوب کانال های تلویزیون را جستجو نمی کردم، هرگز از موری خبری دستگیرم نمی شد.اما این اتفاق افتاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصوتی-تصویری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر مارس 1995، لیموزینی که تد کوپل مجری برنامه تلویزیونی «راه شب» در آن نشسته بود روی برف های مقابل منزل موری در شهر وست نیوتون ماساچوست ترمز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا موری به طور تمام وقت روی صندلی چرخدار می نشست.باید او را از روی صندلی چرخدار، مانند یک ساک سنگین بلند می کردند تا روی تخت خواب بگذارند و روز بعد دوباره همین کار را می کردند تا روی صندلی اش قرار بگیرد.حالا به هنگام غذا خوردن سرفه می کرد.جویدن برایش دشوار شده بود.پاهایش به کلی فلج شده بودند.دیگر هرگز فرصت راه رفتن پیدا نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با این حال، افسرده نبود.به جای آن پر از فکر بکر و نکته بود.مطالبش را روی هر چه به دستش می رسید یادداشت می کرد.باورهایش را به رشته تحریر درمی آورد.درباه زندگی در سایه مرگ می نوشت:«آنچه را می توانید انجام دهید و آنچه را نمی توانید بپذیرید»؛ «بپذیرید که گذشته هرچه بوده گذشته، گذشته را انکار نکنید»؛ «بیاموزید تا خود و دیگران را ببخشایید»؛ «هرگز خیال نکنید فرصتی از دست رفته است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گذشت زمان بیش از پنجاه «گزین گویه» از این دست داشت که آنها را با دوستانش در میان می گذاشت.یکی از دوستانش، که او هم از استادان دانشگاه براندیس بود، چنان تحت تأثیر این عبارات قرار گرفت که آنها را برای گزارشگر بوستون گلوب فرستاد و او هم مقاله ای مفصل در وصف موری نوشت که عنوان آن این عبارت بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرین درس استاد:مرگ خود او
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین مقاله نظر یکی از تهیه کنندگان برنامه «راه شب» را به خود جلب کرد.تولید کننده مزبور در شهر واشینگتن به سراغ کایل رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«نگاهی به این بینداز.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بقیه ماجرا باخبرید.فیلمبرداران به اتاق نشیمن موری رفتند و لیموزین کاپل جلو خانه او متوقف شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمعی از دوستان و بستگان موری برای دیدن کاپل اجتماع کردند و چون این مرد سرشناس وارد خانه موری شد، حاضران جملگی همهمه ای از روی هیجان به راه انداختند، همه به استثنای یک نفر_موری.موری در حالیکه سرش را به سختی بالا آورده بود، ابرویی بالا انداخت و با حرفش همه را به سکوت وادار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«تد، پیش از این که مصاحبه کنم باید نکته ای را با تو در میان بگذارم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظاتی به سکوت گذشت.و بعد دو مرد به اتفاق به اتاق مطالعه موری رفتند و در را پشت سرشان بستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از دوستان موری به نجوا خطاب به جمع حاضران گفت:«دوستان، امیدوارم تد بیش از اندازه سر به سر موری نگذارد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو کسی جواب داد:«امیدوارم موری بیش از اندازه سر به سر تد نگذارد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما درون اتاق مطالعه، موری کاپل را به نشستن دعوت کرد.بعد در حالی که دست هایش را روی دامانش گذاشته بود، لبخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری آغازگر سخن شد:«از کسانی که به دلت نزدیکند بگو.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«از کسانی که به دلم نزدیکند؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاپل به پیرمرد نگاه کرد.«بسیار خوب.» و بعد محتاطانه از فرزندانش تعریف کرد.به هر صورت فرزندانش به او نزدیک بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری گفت:«بسیار خوب،حالا از ایمانت بگو.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاپل ناراحت شد.«من معمولاً با کسانی که چند دقیقه بیشتر از آشنایی ام با آنها نگذشته از این حرفها نمی زنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری از بالای عینکش به تد نگاه کرد:«تد، من دارم می میرم.فرصت زیادی برایم باقی نمانده.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاپل خندید.«بسیار خوب.ایمان.» و بعد به عبارتی از مارکوس اورلیوس اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری سرش را به نشانۀ تصدیق تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاپل گفت:«حالا من از تو سؤالی دارم.آیا تا به حال برنامه ام را تماشا کرده ای؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«فکر می کنم دو بار.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«دو بار؟فقط همین؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«ناراحت نشو.اپرا را بیش از یک بار ندیده ام.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«بسیار خوب، درباره آن دو بار که برنامه را دیدی چه نظری داری؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری مکث کرد.«راستش را بگویم؟:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«بله؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«به این نتیجه رسیدم که تو یک خودشیفته هستی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاپل به صدای بلند خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«من زشت تر از آنم که خودشیفته باشم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+++
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقایقی بعد، دوربین ها در اتاق نشیمن مستقر شده بودند:کاپل با لباس آبی اتو کشیده تر و تمیز و موری با پلوور خاکستری گشاد و پرزدار.موری حاضر نشد لباس بهتری بپوشد یا برای مصاحبه گریم شود.فلسفه اش این بود که مرگ چیزی نیست که از آن خجالت بکشد.حاضر نبود کسی بینی اش را پودر بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آنجایی که موری روی صندلی چرخدار نشسته بود، دوربین هرگز ساق های بی حرکتش را به تصویر نکشید و چون موری هنوز می توانست دست هایش را تکان دهد_موری همیشه به هنگام صحبت کردن دست هایش را تکان می داد_ با هیجان از روزهای قبل از مرگ حرف زد. ()
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری گفت:«تد، وقتی ماجرا شروع شد از خودم پرسیدم آیا مثل اغلب اشخاص دوست دارم از زندگی عقب بکشم، گوشه انزوا بگیرم، یا نه، می خواهم زندگی کنم؟ دومی را انتخاب کردم.تصمیم گرفتم که زندگی کنم _و یا دست کم سعی کنم که زندگی کنم_ آن طور که دوست دارم.با شأن و وقار، شجاعت، خلق خوش، با آرامش و خویشتن داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«گاه اتفاقی می افتد که صبح ها گریه می کنم، گریه و باز هم گریه.برای خودم سوگواری می کنم.بعضی صبح ها به شدت عصبانی هستم، تلخ و دلگیر هستم.اما این حالتم آن قدرها دوام نمی آورد.از جایم بلند می شوم و می گویم:«می خواهم زندگی کنم...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«تا به امروز که این کار را کرده ام.آیا می توانم ادامه بدهم؟نمی دانم.اما با خودم شرط می بندم که این کار را بکنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاپل که به نظر می رسید به شدت تحت تأثیر موری قرار گرفته است، از او درباره تواضع و افتادگی ناشی از مرگ پرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری برحسب تصادف گفت:«می دانی فرد» و بعد به سرعت حرفش را اصلاح کرد:«منظورم تد است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاپل در حالی که می خندید گفت:«همین هم تواضع است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو مرد درباره زندگی پس از مرگ حرف زدند و از وابستگی فزاینده موری به مردم سخن گفتند.موری برای غذاخوردن، برای نشستن و برای اینکه خودش را جا به جا کند به کمک دیگران احتیاج داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+++
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمعه شبی بود که برنامۀ ضبط شده روی آنتن رفت.تد کاپل پشت میزش نشسته بود و مقتدرانه حرف می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«موری شوارتز کیست؟ و چرا در پایان برنامه همه شیفتۀ او خواهید شد؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک هزار مایل دورتر از واشینگتن، در منزلم روی تپه، کانال های تلویزیون را عوض می کردم که این جمله را شنیدم:«موری شوارتز کیست؟» از خود بیخود شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار سال 1976، و این اولین کلاس ما با هم است.وارد اتاق بزرگ موری می شوم.قفسه های روی دیوارها ، انبوه کتاب ها را به نمایش گذاشته اند، کتاب های جامعه شناسی، فلسفه، مذهب،روانشناسی.روی سکویی از جنس چوب اتاق، قالیچه بزرگی به چشم می خورد و پنجره ای که به محوطۀ باز دانشگاه باز می شود.در نهایت ده، دوازده دانشجو حضور دارند، هر کدام دفترچه ای با خود آورده اند و اغلبشان شلوار جین و کفش کتانی و پیراهن چهارخانه پوشیده اند.در لحظه ای از ذهنم می گذرد که بعید است با این عده کلاسی تشکیل شود.با خود می گویم درست تر این بود که این درس را نمی گرفتم. ()
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری از روی فهرست دانشجویان ثبت نام کرده اسم مرا می خواند:«میشل؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را بلند می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«ترجیح می دهی تو را میچ صدا بزنم یا میشل؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرگز کسی این را از من نپرسیده بود.به او،به پیراهن زرد و شلوار سبز و موهای خاکستری اش که تا روی پیشانی او را پوشانده نگاه میکنم.تبسمی بر لب دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گویم میچ بهتر است.دوستانم مرا میچ صدا می زنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«بسیار خوب میچ.میچ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«امیدوارم روزی مرا هم در شمار دوستانت به حساب بیاوری.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآشنایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اتومبیل کرایه ای به خیابان محل منزل مسکونی موری در وست نیوتون، یکی از حومه های شهر بوستون پیچیدم.در یک دست فنجانی قهوه داشتم و تلفن همراهم در فاصله گوش و شانه ام مستقر شده بود.با یکی از تهیه کنندگان تلویزیون درباره برنامه ای حرف می زدم.چشمانم از روی ساعت دیجیتال مچی ام، به شماره پلاک روی جعبه پست کنار خیابان سه خطه پرید.پرواز برگشتم تا چند ساعت دیگر انجام می شد.رادیو اتومبیل برنامه اخبار سراسری را پخش می کرد.پنج کار را در آن واحد انجام می دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تهیه کننده گفتم:«نوار را به عقب برگردان.می خواهم دوباره آن را بشنوم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«بسیار خوب، چند لحظه صبر کنید.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان خودم را کنار در مقابل یافتم.پدال ترمز را فشار دادم، قهوه روی دامانم ریخت.اتومبیل از حرکت بازایستاد.چشمم به یک درخت افرای بزرگ ژاپنی افتاد و سه نفر که در نزدیکی خیابان بودند، یک مرد جوان، زنی میانسال و مرد سالمند ریزاندامی که روی صندلی چرخدار نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دیدن استاد پیرم منجمد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تهیه کننده بلند شد:«الو؟صدای مرا می شنوید؟...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانزده سال بود که او را ندیده بودم.موهایش نرم تر شده بود، تقریباً سفید یکدست بود.صورتی تکیده و نزار را به نمایش می گذاشت.ناگهان احساس کردم که آمادگی این دیدار دوباره را ندارم.گفتم شاید مرا ندیده باشد.می خواستم چند دقیقه ای خانه اش را دور بزنم.هم کارم را تمام کنم و هم مهیای دیدار دوباره او شوم.اما موری،تکیده، مردی که سال ها قبل او را به خوبی می شناختم،با تبسم به اتومبیلم نگاه میکرد.دست به زانو انتظار مرا می کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نشانۀ آشنایی گذشته و محبتی که موری به من کرده بود، حق این بود که تلفن را از زیر گوشم بردارم، از اتومبیلم به بیرون بپرم، به سمتش بدوم، او را در آغوش بکشم و ببوسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما به جای آن اتومبیل را خاموش کردم.طوری وانمود کردم که دنبال چیزی می گردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«بله،صدایت را می شنوم.»آنقدر صبحت کردیم که حرفمان تمام شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار همیشگی را کردم.در حالی که استاد پیر در حال احتضار روی چمن های جلو منزلش انتظار می کشید، به کارم ادامه دادم.به رفتار آن روزم افتخار نمی کنم، اما به هر صورت کاری بود که کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنج دقیقه بعد،موری مرا در آغوش کشید.موهای نرمش را روی گونه ام احساس کردم.گفتم که دنبال کلیدم می گشتم، به این دلیل بود که از اتومبیل پیاده نشدم.حالا او را محکم تر به خودم فشار دادم.انگار دروغ کوچکم را له می کردم.به رغم آفتاب بهاری، موری بادگیری پوشیده بود.روی پاهایش پتویی دیده می شد.بدنش بوی به نسبت تندی داشت، بوی تن آنهایی که تحت دارودرمانی هستند.صورت هایمان به هم نزدیک بود، صدای تنفس ضعیفش را در گوشم می شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«دوست قدیم من، بالاخره برگشتی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش را همچنان به من چسبانده بود.در حالیکه به روی او خم شده بودم با دست هایش آرنج های مرا وارسی می کرد.بعد از گذشت اینهمه سال، از محبتش حیرت کردم.در پناه دیواره های سنگی که میان حال و گذشته ام کشیده بودم، فراموش کرده بودم که زمانی چقدر به هم نزدیک بودیم.به یاد روز فارغ التحصیلی افتادم.آن چمدانی که در دست داشتم، اشک هایی که به وقت عزیمت من در چشمانش حلقه زده بود.در خود فرو رفتم.در اعماق وجودم می دانستم که دیگر آن دانشجوی خوب و بااستعداد گذشته ای که او در خاطر داشت نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه امیدم به این بود که در این یکی دو ساعتی که با او بودم فریبش بدهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرون خانه سر میز از چوب گردوی اتاق غذاخوری نشستیم.کنار پنجره ای بودیم که به خانه همسایه باز میشد.موری روی صندلی چرخدار سعی داشت در شرایط راحتی قرار بگیرد.به رسم خود می خواست به من غذا بدهد.و من موافقت کردم.یکی از کسانی که به او کمک می کرد،یک زن درشت اندام ایتالیایی به نام کانی، مقداری نان و گوجه فرنگی و کاسه ای سالاد جوجه و نخود پخته آورد. ()
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند عدد قرص هم آورد.موری به آنها نگاهی انداخت و آهی کشید.چشمانش بیش از هر زمان گود افتاده و استخوان های گونه اش بیرون زده بود.او را پیرتر نشان می داد.اما وقتی تبسم می کرد، گونه هایش چونان پرده جمع می شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرامی گفت:«میچ، دارم می میرم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین را می دانستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری قرص ها را قورت داد و لیوان کاغذی را روی میز گذاشت.نفس عمیقی کشید و بعد هوا را به بیرون دمید.«می خواهی برایت بگویم که به چه می ماند؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چه می ماند؟مردن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«بله مردن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی آنکه بدانم، آخرین کلاس درسمان شروع شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+++
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسال اول دانشگاه هستم.موری از اغلب استادان من مسن تر است، من هم از اغلب دانشجویان جوانتر هستم.یک سال قبل از سایر دبیرستانی ها از دبیرستان فارغ التحصیل شده ام.برای اینکه سن و سالم را بیشتر نشان بدهم، پلوور خاکستری رنگی می پوشم و در محوطۀ دانشگاه در حالیکه سیگار خاموشی بر لب دارم راه می روم.اما سیگار نمی کشم.یک اتومبیل قراضه مرکوری کوگار دارم.پنجره هایش را پایین می کشم و صدای موسیقی را بلند می کنم.دنبال هویتی برای خود هستم، و این هویت را در رفتارهای خشن دنبال میکنم_اما این رفتار نرم و ملایم موری است که مرا به خود جلب می کند.چرا که به چشم بچه ها به من نگاه نمیکند.سعی می کند با من چون آدم های بزرگتر از خودم رفتار کند.احساس راحتی میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین دوره درسی ام را با او تمام میکنم و در دوره بعدی اسم می نویسم.سختگیری بیش از اندازه ندارد به نمره امتحانی هم بهای چندانی نمی دهد.می گویند در یکی از سالهای جنگ ویتنام، موری به همه دانشجویان پسرش نمره «الف» داد تا به جبهه اعزام نشوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم موری را «کوچ» صدا می زنم، همانطور که قبلاً مربی تیم دو و میدانی دبیرستان را «کوچ» صدا می زدم.موری از این اسمی که روی او گذاشته ام استقبال می کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گوید:«کوچ، بسیار خوب، من کوچ تو خواهم بود.تو هم می توانی بازیکن من باشی.می توانی همۀ کارهای زیبای زندگی را که سن و سال من اجازه نمی دهد خودم آنها را انجام بدهم، انجام بدهی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاه در کافه تریا به اتفاق غذا می خوریم.با کمال خوشوقتی باید بگویم آدم بیعاری است.از من که تن لش تر است.به جای اینکه غذا بخورد، حرف می زند.با دهان باز می خندد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرا خوشحال می کند.در تمام مدتی که او را شناختم به دو کار راغب بودم:این که او را در آغوش بکشم و دیگر آنکه دستمال سفره ای به او بدهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاس درس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید از میان پنجره اتاق غذاخوری به درون می تابید و کف چوبی اتاق را روشن کرده بود.دو ساعتی که با هم حرف می زدیم، صدای زنگ تلفن بلند شد و موری از کانی خواست که گوشی را بردارد.کانی اسامی کسانی را که زنگ می زدند در دفترچه کوچک و سیاهرنگ قرارهای موری یادداشت می کرد.دوستان، مربیان مراقبه، گروه بحث و گفتگو، کسی که می خواست عکسی از او بگیرد تا آن را در مجله ای چاپ کند. به روشنی مشخص بود که من تنها کسی نبودم که می خواستم استاد پیر را ملاقات کنم.برنامۀ «راه شب» از او آدم مشهوری ساخته بود.تحت تأثیر اینهمه دوستان موری قرار گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«می دانی میچ، حالا که دارم می میرم مردم به من علاقه مندتر شده اند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«شما همیشه آدم جالبی بوده اید.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری لبخند زد:«داری شوخی می کنی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ذهنم رسید که نه، این طور نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری گفت:«می دونی چیه، من به اندازه سابق زنده نیستم.اما هنوز هم نمرده ام.چیزی در این وسط هستم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری سرفه ای کرد و تبسمی بر لبانش نشست.«من در آخرین سفر بزرگ زندگیم هستم.مردم انتظار دارند به آنها توصیه کنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن بار دیگر زنگ زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکانی پرسید:«موری، می توانی صحبت کنی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو موری جواب داد:«دارم با دوست قدیمی ام حرف می زنم.بگو بعداً زنگ بزنند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی توانم بگویم چرا او از من به این گرمی استقبال کرد.من دیگر آن دانشجوی مستعد و خوش آتیه ای نبودم که شانزده سال قبل او را ترک کرد.اگر به خاطر برنامه «راه شب» نبود، احتمالاً بی آنکه مرا دوباره ببیند می مرد.دلیل موجهی نداشتم مگر دلایلی از آن دست که همه دارند.بیش از حد گرفتار زندگی خودم بودم.کار داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خودم می پرسیدم:«مرا چه شد؟چه اتفاقی افتاد؟» صدای گرم و سرشار موری مرا به سالهای دانشگاه برد، زمانی که ثروتمندان را آدم های بدی می پنداشتم، پیراهن و کراوات لباس های زندان بودند و زندگی بدون آزادی که برخیزی و به راه افتی _روی موتورسیکلت، احساس وزش باد روی صورت، روان در خیابان های پاریس، به سوی کوه های تبت_ هرگز زندگی خوبی نبود.مرا چه شد؟چه اتفاقی افتاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهۀ هشتاد را تجربه کرده بودم، سالهای نود را پشت سر گذاشتم .مرگ و بیماری ها، چاق شدن، طاسی سر، همه را دیدم و تجربه کردم.در رؤیای افزایش درآمد بودم و هرگز اینها را نمی دانستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو حالا کنار موری نشسته بودم تا درباره سالهای حیرت انگیز تحصیل دانشکده حرف بزنیم، انگار به یک مرخصی طولانی رفته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری پرسید:«کسی را پیدا کردی که حرف دلت را با او بزنی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آیا در خدمت جامعه هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آیا با خودت در صلح هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آیا می توانی به حدی که می توانی یک انسان واقعی باشی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیچ و تابی خوردم.می خواستم بگویم درگیر این پرسشها بوده ام.مرا چه شد؟چه اتفاقی افتاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزگاری به خودم قول داده بودم که هرگز برای پول کار نکنم، ()می خواستم به سپاه صلح بپیوندم، می خواستم در زیبایی ها زندگی کنم، به مکان های الهام بخش بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جای آن حالا ده سالی می شد که دترویت کار می کردم.در یکجا، به همان بانک همیشگی می رفتم ، به همان سلمانی.سی و هفت ساله بودم، کارایی ام در مقایسه با سال های دانشکده بیشتر شده بود.وابسته به کامپیوترها، مودم ها، و تلفن های همراه.درباره قهرمانان بزرگ ورزشی مقاله می نوشتم، کسانی که به آدم هایی همچون من بها نمی دادند.دیگر با پیراهن خاکستری و سیگار خاموش میان لب ها از نقطه ای به نقطه دیگر نمی رفتم.درباره ساندویچ تخم مرغ و درباره معنای زندگی با کسی بحث های طولانی نمی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظات زندگیم اشغال بود و با این حال ناراضی بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرا چه شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان به یاد نامی افتادم که به او داده بودم:«کوچ»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری به من نگاه کرد:«بله، خودم هستم.هنوز کوچ تو هستم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و دست از خوردن کشید.چهل دقیقه بود که ناهارش را می خورد.نگاهش کردم،دست هایش را چنان تکان می داد که انگار برای نخستین بار بود که استفاده از آنها را یاد می گرفت.نمی توانست کارد را به قدر کافی فشار دهد.انگشتانش می لرزید.هر لقمه غذا تلاشی را به نمایش می گذاشت و سرانجام قبل از آنکه غذا را ببلعد، آن را می جوید و گاه غذا از گوشۀ لبهایش به بیرون می ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طوری که مجبور می شد آنچه را که در دست داشت به زمین بگذارد، دستمال سفره را بردارد و صورتش را پاک کند.پوست دستش از مچ تا مفاصل انگشت، پر از لکه هایی بود که خبر از پیری می داد؛ شل بود، چونان پوستی آویزان از استخوان مرغی در سوپ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا مدتی به همین شکل غذا خوردیم، سالخورده ای بیمار، جوانی سالم، هر دو مجذوب سکوت اتاق. باید بگویم سکوت خجالت بود، اما در این میان تنها من بودم که خجالت می کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری ناگهان به حرف آمد:«می دانی میچ، مرگ تنها یکی از موضوعاتی است که می توان از آن اندوهگین بود.اما زندگی به دور از خوشبختی هم مطلب دیگری است.بسیاری از کسانی که به دیدن من می آیند شاد و خوشبخت نیستند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«به این دلیل که فرهنگ ما به گونه ای نیست که به مردم احساس خوشبختی بدهد.ما بدآموزی می کنیم، آموزش اشتباه می دهیم و باید خیلی قوی باشی که اگر متاع این فرهنگ را نمی پسندی خریدار آن نشوی.فرهنگی از آن خود ابداع کن.اغلب مردم از این کار عاجزند.به مراتب ناخشنودتر از من هستند، ناخشنودتر از من حتی در این شرایطی که به سر می برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irممکن است در حال مرگ باشم، اما سرشار از مهر و عشق هستم، پیرامونم پر از کسانی است که به مهر نگاهم می کنند.چند نفر را سراغ داری که بتوانند همچو حرفی بزنند؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شدت تحت تأثیر روحیه اش قرار گرفتم.کمترین احساس تأسفی به حال خود نداشت.موری که دیگر نه توان رقصیدن داشت، نه شنا کردن، نه حمام گرفتن یا راه رفتن، موری که دیگر حتی نمی توانست در منزلش را به روی کسی بگشاید، بدنش را پس از گرفتن دوش خشک کند و یا حتی در رختخوابش غلت بزند، چگونه می توانست این گونه پذیرا باشد؟نگاهش کردم که با چنگالش در تلاش بود.می خواست تکه ای از یک گوجه فرنگی را به چنگال بکشد، دوبار ناکام شد _صحنه رقت انگیزی بود و با این حال نمی توانم منکر آن باشم که در حضور او از آرامشی اعجاب انگیز برخوردار بودم، همان نسیم آرامی که در سالهای دانشکده به من آرامش می بخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعتم نگاهی گذرا کردم _فشار عادت بود_ دیر می شد، به ذهنم رسید که ساعت پروازم را تغییر دهم.در این زمان موری کاری کرد که تا به امروز تحت تأثیر آن هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:«می دانی چگونه خواهم مرد؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهایم را بالا انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«قرار است خفه شوم.بله، ریه هایم.به خاطر این آسم، نمی توانم با بیماری مقابله کنم.مرض از بدنم بالا می آید، منظورم این بیماری ای-ال-اس است.هم اکنون ساق هایم را فلج کرده است.خیلی زود به بازوها و دست هایم خواهد رسید و وقتی به ریه هایم برسد...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه هایش را بالا انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«...دارم غرق می شوم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانستم چه بگویم.گفتم:«خوب، می دانید، منظورم این است که...آن قدرها هم معلوم نیست.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری چشمانش را بست.«می دانم میچ.نباید نگران مردن من باشی.زندگی خوب داشته ام و همۀ ما می دانیم که این اتفاق خواهد افتاد.ممکن است چهار تا پنج ماه دیگر فرصت داشته باشم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر مقام جواب برآمدم که:این چه حرفیست.کسی نمی تواند بگوید_
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسخنم را قطع کرد:«من می تونم.حتی آزمایشی هم وجود دارد.دکتر آن را به من نشان داد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآزمایش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«چند بار نفس بکش.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گفته اش عمل کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«حالا یک بار دیگر هوا را تنفس کن.اما وقتی آن را بیرون می دهی، تا هر شماره ای که می توانی بشمار تا نوبت به تنفس بعدی برسد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کار را کردم.«یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت...»تا پیش از این که هوای درون ریه هایم خالی شود، به عدد هفتاد رسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری گفت:«عالیه، ریه های سالمی داری.حالا به من نگاه کن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری هوا را به درون ریه هایش کشید و با صدایی لرزان شروع به شمارش کرد:«یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه، ده، یازده، دوازده، سیزده، چهارده، پانزده، شانزده، هفده، هجده_»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوقف شد.باید دوباره نفس می کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«وقتی دکتر برای اولین بار این آزمایش را به من توصیه کرد، تا عدد بیست و سه شمردم.حالا به هجده رسیدم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را بست و سرش را تکان داد:«باک من تقریباً خالی شده است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعصاب پایم به شدت گرفته بود.برای یک بعدازظهر کافی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که موری را برای خداحافظی در آغوش می کشیدم، گفت:«باز هم به دیدن استاد پیرت بیا.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقول دادم که این کار را بکنم و سعی کردم به این فکر نکنم که قبلاً هم این قول را داده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+++
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کتابفروشی دانشگاه، کتابهایی را که موری گفته بود خریدم.کتاب هایی خریدم که هرگز نمی دانستم وجود خارجی دارند.کتاب های از نوع جوانی:هویت و بحران، من و تو، خویشتن تقسیم شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش از اینکه به دانشکده بروم هرگز نمی دانستم که در دانشگاه رشته ای به نام روابط انسانی وجود دارد.و تا زمانی که موری را ملاقات نکرده بودم، این را باور نمی کردم. ()
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اشتیاق او به کتاب حقیقی و واگیردار است.گاه با هم صحبت های جدی می کنیم، بعد از کلاس، وقتی اتاق خالی می شود.از زندگیم می پرسد،بعد به گفتارهایی از اریک فروم، مارتین بوبر و اریک اریکسون اشاره می کند.اغلب وقت ها به گفته های آنها مطالبی از آن خودش اضافه می کند، هر چند حرف های آن ها را عمیقاً باور دارد.در این مواقع است که باور می کنم یک استاد و پروفسور به تمام معناست.بعدازظهری از سردرگمی سن و سالم شکایت می کنم و از انتظاراتی که از من دارند در برابر آنچه برای خودم می خواهم حرف میزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آیا برایت از کشمکش اضداد حرف زده ام؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکشمکش اضداد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«زندگی مجموعه ای از فراز و نشیب هاست.دلت می خواهد کاری بکنی، اما مجبوری کار دیگری انجام دهی.از چیزی ناراحتی اما می دانی که نباید باشی، چیزهایی را امر مسلم می پنداری و این در حالی است که می دانی هرگز نباید چیزی را امر مسلم فرض کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«کشمکش اضداد به کشیدن یک لاستیک می ماند.همه ما جایی در این میانه زندگی می کنیم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گویم به یک مسابقه کشتی شباهت دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«مسابقه کشتی؟»بعد می خندد.«بله، می توانی زندگی را این گونه توصیف کنی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی پرسم، حالا چه کسی برنده می شود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«چه کسی برنده می شود؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسمی می کند، چشمانش تابی می خورد، دندان های کج شده اش خودی نشان می دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«عشق برنده می شود، برنده همیشه عشق است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحضور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند هفته بعد به لندن پرواز کردم.بايد به ويمبلدون مي رفتم، به محل مسابقات بزرگ تنيس.اين يکي از معدود مسابقاتي است که وقتي به تماشاي آن مي روم نه جمعيتي فرياد مي کشد و نه کسي در محوطه پارکينگ ها مست کرده است.انگلستان گرم و ابري بود.صبح ها همه روزه با پاي پياده خيابان هاي سه خطه نزديک زمين هاي تنيس را پشت سر مي گذاشتم.نوجوان هايي را مي ديدم که براي تهيه بليت هاي به فروش نرفته صف کشيده بودند و دوره گردهايي را که توت فرنگي و خامه مي فروختند.بيرون در استاديوم به دکه اي برمي خورم که عکس هاي زنان، تصاوير خانواده سلطنتي، جدول ساعات روز، وسايل ورزشي، بليت هاي بخت آزمايي و روزنامه مي فروشد.عناوين مختلفي بر بالاي هر روزنامه نوشته شده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردم عناوين را ناديده مي گرفتند و درباره شايعات حرف مي زدند.در سفرهاي قبلي ام به انگلستان هميشه همين کار را کرده بودم.اما حالا به دليلي هر وقت مطلب مسخره اي را مي خواندم به ياد موري مي افتادم.هميشه در برابر چشمانم نقش مي بست.در خانه اي با درخت افراي ژاپني، در آن خانه با کف چوبي اتاق، که نفس هايش را شمارش مي کرد و لحظات عمرش را در کنار عزيزانش مي گذراند و من که وقتم را صرف انجام دادن کارهايي مي کردم که شخصاً برايم بي مفهوم بود:ستاره هاي سينما، مدل هاي مشهور، آخرين خبر مربوط به پرنسس دي يامادونا يا جان کندي دوم.به طرزي غريب به کيفيت اوقات موري غبطه مي خوردم و از اينکه ذخيره اش تحليل مي رفت احساس سوگ داشتم.چرا اين همه بي توجهي، چرا اين همه کارهاي بي مفهوم؟ وقتي به کشورم بازگشتم،محاکم? اُ.جي سيمپسون لحظات حساس خود را مي گذراند.کساني بودند که تمام ساعات صرف ناهارشان را به تماشاي اين محاکمه مي گذراندند و باقي مانده مطالب را ضبط مي کردند تا شب هنگام تماشا کنند.آنها اُ.جي سيمپسون را نمي شناختند، از ديگر اشخاص درگير هم اطلاعي نداشتند و با اين حال، روزها و هفته هاي عمرشان را متکي به حکايت زندگي ديگران به سر مي بردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ياد مطلبي افتادم که موري در جريان يکي از ملاقات هايمان گفت:«فرهنگ ما سببي نيست تا مردم حالشان خوب شود.بايد به اندازه کافي قوي باشي که اگر تشخيص دادي فرهنگ به وظايفش عمل نمي کند، خريدار متاع آن نباشي.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموري، مدت ها پيش از اين که بيمار شود، براي خود فرهنگي تدارک ديده بود.گروه هاي بحث و گفتگو،پياده روي با دوستان، شرکت در مراسم رقص کليسا.او طرحي را با عنوان «خانه سبز» شروع کرد.در آنجا فقرا می توانستند از خدمات درمانی مشکلات ذهنی برخوردار باشند.کتاب می خواند تا برای کلاس هایش فکرهای جدید پیدا کند؛با همکارانش ملاقات می کرد، با دانشجویان قدیمش در ارتباط بود، به دوستانش که در فاصله دور از او زندگی می کردند نامه می نوشت.وقت بیشتری را صرف خوردن و تماشای طبیعت می کرد، فرصتی را برای تماشای تلویزیون تلف نمی کرد.کاری به «فیلم هفته» نداشت.او پیله ای سرشار از فعالیت های انسانی تدارک دیده بود _گفتگو، تبادل نظر، محبت_ اینها کاسه زندگیش را لبریز می کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم برای خودم فرهنگی درست کرده بودم.کار.در انگلستان برای چهار یا پنج رسانه کار می کردم.روزی هشت ساعت در مقابل کامپیوتر می نشستم و نوشته هایم را به آمریکا می فرستادم.برنامه های تلویزیونی هم بود.در ضمن همه روزه صبح و عصر گزارش رادیویی داشتم.فشار کاری غیرمتعارفی نبود.در این سالهای گذشته همه زندگیم در کار خلاصه شده بود و هر چیز دیگری در پس زمینه قرار می گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ویمبلدون در اتاقک چوبی خوابگاهم غذا می خوردم.برایم مهم هم نبود.یکی از روزها جمعی از گزارشگران که به شدت اندره آغاسی را احاطه کرده بودند تا درباره روابط او و نامزدش سؤال کنند، چیزی نمانده بود که مرا زیر دست و پایشان له کنند.یک عکاس دوربین به دست، با دوربینش چنان ضربه ای به من زد که روی زمین افتادم.پیش از اینکه به سرعت از کنارم عبور کند، سرسری یک «ببخشید» گفت و فاصله گرفت.اطراف گردنش پر از لنزهای بزرگ بود.به یاد مطلب دیگری از موری افتادم که به من گفته بود:«خیلی ها زندگیشان بی معناست.به نظر نیمه خواب می رسند، حتی وقتی کاری را می کنند که به اعتقادشان مهم است، انگار در خواب و بیداری هستند.به این دلیل است که خواسته اشتباه دارند.برای اینکه به زندگی خود معنا بدهید باید دیگران را عاشقانه دوست بدارید، خودتان را وقف دنیای پیرامونتان بکنید، چیزی خلق کنید که به شما معنا و هدف بدهد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دانستم که حق با اوست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه اینکه در این زمینه کاری کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر پایان مسابقات _و آن بیشمار فنجان قهوه ای که نوشیدم_ کامپیوترم را خاموش کردم، اتاقک چوبیم را تمیز و مرتب کردم و به آپارتمانم رفتم تا چمدانم را ببندم.تلویزیون مفهومی نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دیترویت پرواز کردم و دیرهنگام بعدازظهری به آنجا رسیدم.خسته و تحلیل رفته خودم را به خانه رساندم و به خواب رفتم.با خبر داغی از خواب بیدار شدم:اتحادیه های روزنامه من اعتصاب کرده بودند.روزنامه تعطیل بود.پیش قراولان اعتصاب در مدخل ساختمان روزنامه ایستاده بودند و کسانی در خیابان راه پیمایی می کردند.من به عنوان عضوی از اتحادیه انتخاب دیگری نداشتم:ناگهان و برای نخستین بار در زندگیم کاری نداشتم که بکنم، حقوقی هم دریافت نمی کردم و در برابر کارفرمایانم صف آرایی کرده بودم.رهبران اتحادیه به منزلم زنگ زدند و اخطار کردند که با سردبیران تماس نگیرم.بسیاری از آنها دوستان من بودند.به من گفته شد که اگر آنها زنگ زدند گوشی را به زمین بگذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهبر اتحادیه سوگند می خورد:«آن قدر مبارزه می کنیم تا پیروز شویم.» مثل سربازها شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس سردرگمی داشتم.گیج شده بودم،احساس افسردگی می کردم.با آنکه کار در رادیو و تلویزیون جایگزین های مناسبی بودند، روزنامه شاهرگ زندگی من بود.اکسیژن من بود، وقتی مقالاتم را همه روزه در روزنامه ها می دیدم، می دانستم که دست کم به طریقی زنده ام. ()
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا این یکی از دست رفته بود و چون اعتصاب ادامه یافت _روز اول، روز دوم، و روز سوم_ تلفن های نگران کننده و شایعاتی به گوش می رسید که اعتصاب ممکن است چند ماه دوام بیاورد.آنچه را می دانستم زیر و رو شده بود.همه شب برنامه مسابقاتی بود که می توانستم اگر این اعتصاب نبود در آن شرکت کنم.به جای آن در خانه ماندم و برنامه ها را از تلویزیون تماشا کردم.کم کم به این فکر عادت کرده بودم که خوانندگان به ستون من علاقه مندند.حیرت کرده بودم که در غیابم چه تحولاتی روی داده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک هفته از شروع ماجرا می گذشت که تلفنی با موری تماس گرفتم.کانی او را به سمت تلفن آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«می آیی که مرا ببینی.»عبارتش بیشتر حالت یک عبارت امری را داشت تا سؤالی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب،می تونستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«سه شنبه چطور است؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب دادم که سه شنبه به دیدنش می روم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+++
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر سال اول کالج دو درس دیگر را با او انتخاب می کنم.روابطمان از محدوده کلاس درس فراتر می رود. حالا اینجا و آنجا با هم ملاقات می کنیم و حرف می زنیم.تا این زمان این رابطه را با هیچ بالغی خارج از بستگانم نداشته ام.اما احساس می کنم که با موری راحتم و به نظر می رسد او هم از اینکه اوقاتش را صرف من بکند حرفی ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاقش می شوم.می پرسد:«امروز کجا یکدیگر را ببینیم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر بهار، زیر درختی بیرون ساختمان دانشکده جامعه شناسی می نشینیم و در زمستان کنار میز کارش.من با آن پلوور خاکستری و کفش های آدیداس، موری با کفش راکپورت و شلوار مخمل کبریتی.هر بار با هم حرف می زنیم به چرندیات من گوش می دهد و بعد سعی می کند درسی از زندگی به من بدهد.به من خاطرنشان می کند که برخلاف این باور شایع در دانشگاه پول مهمترین متاع زندگی نیست.می گوید باید «انسان به تمام معنا» باشم.از نقش مهم در رابطه بودن با دنیای پیرامون حرف می زند.معنای بعضی از حرف هایش را می فهمم بعضی دیگر را درک نمی کنم.فرقی نمی کند.موضوع بحث بهانه ای است تا با او حرف بزنم.سخنان پدرانه ای است که نمی توانم با پدرم داشته باشم.پدرم دوست دارد که من وکیل بشوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری از وکلا متنفر است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی پرسد:«وقتی دانشکده را تمام کردی می خواهی چه کاره بشوی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گویم می خواهم موسیقیدان بشوم، پیانو بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گوید:«عالیست.اما زندگی دشواری است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله،همین طور است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«رقبای فراوان داری.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله، این را شنیده ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گوید:«با این حال اگر جداً بخواهی، موفق می شوی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم می خواهد او را در آغوش بکشم، می خواهم از این حرف او تشکر کنم.اما روی انجام دادن این کار را ندارم.به جای همۀ اینها، سرم را به نشانه تصدیق پایین می آورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«شرط می بندم با پیانوات همه را سرحال بیاوری.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خندم.سرحال؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو هم می خندد:«بله، سرحال.این روزها از این عبارت زیاد استفاده می کنند؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه شنبۀ اول
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدربارۀ دنیا حرف می زنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکانی در را باز کرد، به درون رفتم.موری روی صندلی چرخدار کنار میز آشپزخانه بود.پیراهن کتانی گشادی به تن داشت.شلوارش از آن هم راحت تر بود.گشادی شلوارش بیشتر از آن جهت بود که پاهایش از حد متعارف خشکیده تر و باریکتر شده بود.می توانستی ران هایش را در حلقۀ دو دستت بگیری و انگشتانت به هم برسند.اگر می توانست روی پا بایستد، قدش از 150 سانتیمتر بلندتر نبود.شلوار دانش آموزان کلاس ششم قالب تنش می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که کیسه کاغذی قهوه ای رنگ را بلند می کردم به او گفتم:«برایتان چیزی آورده ام.سر راه منزل او و پس از ترک فرودگاه، سری به فروشگاه مواد غذایی زده بودم تا برایش قدری بوقلمون، سالاد سیب زمینی و سالاد ماکارونی بخرم.می دانستم که در منزل غذا به حد وفور دارد.اما می خواستم برایش چیزی گرفته باشم و به اصطلاح دست خالی به منزلش نرفته باشم.کار دیگری از دستم ساخته نبود از آن گذشته، از علاقه اش به غذا آگاه بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صدای بلند گفت:«اینهمه غذا!باید با من غذا بخوری.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر میز آشپزخانه نشستیم.صندلی های حصیری میز را دوره کرده بودند.این بار نیازی نبود که درباره شانزده سال فاصله دوران دانشکده تا به امروز حرف بزنیم.به سرعت به دریای مباحث روزگار دانشکده وارد شدیم.موری می پرسید و به پاسخ های من گوش می داد.و هرآینه مطلبی را فراموش کرده بودم، در مقام یادآوری حرفی می زد.از اعتصاب روزنامه پرسید.برایش عجیب بود که چرا طرفین با هم به مذاکره نمی نشینند و مسائلشان را حل نمی کنند.به او گفتم که همه درایت او را ندارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاه لازم می شد که گفتگو را قطع کند، باید به دستشویی می رفت.این کار او کمی وقت می گرفت.کانی او را با صندلی چرخدارش به دستشویی می برد و بعد او را از روی صندلیش بلند می کرد تا بتواند در ظرف شیشه ای ادرار کند.وقتی برمی گشت، آثار خستگی در چهره اش مشهود بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«یادت هست به تد کاپل گفتم که بزودی کسی باید تر و خشکم هم بکند؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم.همچو لحظه ای را فراموش نمی کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«فکر می کنم آن روز فرا رسیده است.از این ناراحتم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«چون این نشانه وابستگی تمام عیار است.اما دارم خودم را عادت می دهم.باید از آن هم لذت ببرم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلذت ببرید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«بله، دوباره قرار است به دوران کودکیم بازگردم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین هم یک طرز نگاه کردن به موضوع است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خوب، من باید به شکل خاص خودم به زندگی نگاه کنم.باید با آن روبه رو شوم.من توان خرید ندارم، توان رسیدگی به حسابهای بانکیم را ندارم.کیسه زباله را هم نمی توانم بیرون ببرم.اما می توانم اینجا بنشینم و به این فکر کنم که چه چیزهایی در زندگی مهم است.هم وقت و هم دلیلی برای این کار دارم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر واکنشی به حرفهایش گفتم با این حساب برای پیدا کردن معنای زندگی باید از بیرون بردن کیسه زباله دست کشید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری خندید و خنده اش احساس آرامشی به من داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+++
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی کانی بشقاب ها را از روی میز برمی داشت، چشمم به انبوه روزنامه هایی افتاد که مسلماً قبل از آمدن من خوانده شده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسیدم اخبار را تعقیب می کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری گفت:«بله، به نظرت عجیب است؟فکر می کنی به این دلیل که دارم می میرم نباید به آنچه در دنیا اتفاق می افتد علاقه مند باشم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید.«شاید حق با توست، شاید نباید به این چیزها بها بدهم.به هر صورت من آنقدر زنده نمی مانم که بدانم وضع چطور می شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اما میچ،توضیح دادنش آسان نیست.حالا که بیمار هستم و رنج می برم، بیش از هر زمان خودم را به کسانی که آنها هم از زندگیشان رنج می برند نزدیکتر احساس می کنم.پریشب در تلویزیون شاهد صحنه هایی از بوسنی بودم.مردم در خیابان ها می دویدند و کسانی به آنها شلیک می کردند، کشته می شدند، قربانیان بی گناه...گریه کردم.ناراحتیشان را احساس کردم، انگار ناراحتی خودم بود.من هیچ کدام آنها را نمی شناسم.اما چگونه می توانم نسبت به آنها بی اعتنا باشم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش نمناک شد.سعی کردم موضوع صحبت را عوض کنم.صورتش را پاک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«این روزها مرتب گریه می کنم.مهم نیست.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر می کردم چقدر حیرت انگیز است.کار من در بخش خبر بود.از مردن آدم ها خبر تهیه می کردم.با بستگان سوگوار آنها مصاحبه می کردم.حتی در مراسم تدفین شرکت می کردم.اما هرگز گریه نمی کردم.موری برای مردمی که در آن سوی دریاها زندگی می کردند، می گریست.از خودم پرسیدم آیا این عاقبت کار است؟مرگ احتمالاً عین انصاف است، حادثه بزرگی است که اشک آدم را درمی آورد.سببی است تا غریبه ها برای هم اشک بریزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری به صدای بلند در دستمال کاغذی فین کرد.«از نظر تو که اشکالی ندارد؟منظورم گریه کردن مردهاست.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت جوابش را دادم.البته که نه. ()
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آه میچ، روزی می آید که برایت ثابت می شود که مردها هم می توانند گریه کنند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم بله،بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«بله،بله.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدیم، حدود بیست سال قبل هم همین حرف را می زد.اغلب هم روزهای سه شنبه بود.در واقع سه شنبه ها ما همیشه با هم بودیم.اغلب دوره های آموزشی من با موری روزهای سه شنبه بود.سه شنبه ها موری کار دفتری می کرد.من هم که رساله پایان تحصیلی ام را به راهنمایی او انتخاب کرده بودم، اغلب برای مشورت روزهای سه شنبه به او مراجعه می کردم.اغلب به اتفاق پشت میزش می نشستیم و درباره رساله ام حرف می زدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا هم بعد از گذشت سالها، باز روزهای سه شنبه بود که به خانه اش می رفتم.موضوع را با موری در میان گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری گفت:«ما مردمان روز سه شنبه هستیم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من تکرار کردم مردمان روز سه شنبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری تبسم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«میچ، تو به موضوع توجه دشتن من به کسانی اشاره کردی که آنها را نمی شناسم.اما می دانی از این بیماری چه چیزهایی می آموزم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه چیزهایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«مهمترین چیزها در زندگی این است که بدانی چگونه به دیگران عشق بورزی و چگونه مورد مهر و عشق آنها واقع شوی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش به نجوا تبدیل شد.«بگذار عشق به درونت رخنه کند.فکر می کنیم که شایسته این عشق نیستیم.فکر می کنیم اگر عشق را به وجودمان راه دهیم،بیش از اندازه نرم می شویم.اما فرزانه ای به نام لی واین جان کلام را گفت.او گفت:«عشق تنها حرکت منطقی است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری دوباره حرفش را تکرار کرد:«عشق تنها حرکت منطقی است.»سپس مکثی کرد تا تأثیر حرفش را روی من ارزیابی کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به نشانۀ تصدیق پایین آوردم.موری به آرامی هوا را از ریه هایش بیرون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم شدم تا او را در آغوش بکشم.اما بعد، بی آنکه روش من باشد،گونه اش را بوسیدم.دست های نحیفش را روی بازوانم احساس کردم.ریش و سبیلش صورتم را لمس کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری به نجوا گفت:«با این حساب سه شنبۀ دیگر هم می آیی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد کلاس می شود،می نشیند،حرفی نمی زند.به ما نگاه می کند،ما هم به او نگاه می کنیم.بعضی ها نخودی می خندند، اما موری به این توجه نمی کند، شانه ای بالا می اندازد، و ناگهان سکوتی عمیق حادث می شود و ما کمترین صداها را می شنویم.شوفاژ در گوشه اتاق صدایی پخش می کند، صدای تنفس دانشجویان چاق و چله به گوش می رسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعضی از ما بی حوصله می شویم.کی می خواهد حرفی بزند؟ سکوت می کنیم، ساعت هایمان را نگاه می کنیم.چند دانشجو از پنجره بیرون را تماشا می کنند.انگار خبری نیست.پانزده دقیقه به همین منوال می گذرد و سرانجام به نجوا سخن آغاز می کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی پرسد:«اینجا چه خبر است؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد به آرامی بحثی شروع می شود.دربارۀ تأثیر سکوت بر روابط انسان ها صحبت می کنیم.چرا از سکوت خجالت می کشیم؟از این همه صدا کدام راحتی را می جوییم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن از سکوت ناراحت نمی شوم.به رغم همۀ حرف هایی که با دوستانم می زنم، هنوز نمی توانم به راحتی در حضور دیگران درباره احساساتم حرف بزنم؛ بخصوص اگر در حضور همشاگردی هایم باشد.اگر قرار باشد و کلاس بخواهد، می توانم ساعت ها در سکوت بنشینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حال ترک کردن کلاس موری مرا متوقف می کند:«امروز زیاد حرف نزدی!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانم.حرفی به ذهنم نرسید که بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«فکر می کنم گفتنی زیاد داشته باشی.می دانی میچ، تو مرا به یاد کسی می اندازی که وقتی او هم جوان تر بود، حرف هایش را در سینه حبس می کرد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو که بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خودم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+++
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه شنبۀ دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدربارۀ تأسف برای خود حرف می زنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه شنبه بعد مجدداً بازگشتم؛ و سه شنبه های بسیاری به دنبال آن.بیش از حدی که کسی تصورش را بکند، مترصد این ملاقات ها بودم.فکرش را بکنید، هفتصد مایل پروزا می کردم تا به مردی در حال احتضار برسم.اما وقتی موری را می دیدم، همه چیز را فراموش می کردم. در حضور او به خودم علاقه مندتر می شدم.حالا تلفن همراهم را برنمی داشتم.به توصیه موری عمل می کردم.بگذار که صبر کنند و انتظار بکشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوضاع روزنامه دیترویت بهتر نشده بود.در واقع هر روز که می گذشت وضع وخیم تر می شد.مشاجره میان اعتصاب کنندگان و کسانی که جای خالی آنها را پر می کردند هر روز بالاتر می گرفت.جمعی دستگیر می شدند،جمعی مضروب می شدند، و جمعی جلو کامیون ها روی زمین می خوابیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این شرایط، دیدارهای من با موری نشانه هایی از عطوفت انسانی را به نمایش می گذاشت.درباره زندگی و از عشق سخن می گفتیم.درباره یکی از موضوعات مورد علاقه موری، یعنی محبت حرف می زدیم و اینکه چرا جامعۀ ما با آن تا این اندازه بیگانه بود.پیش از سومین ملاقات من با او، در برابر فروشگاهی ایستادم.پاکت های متعلق به آن فروشگاه را قبلاً در خانه موری دیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی وارد اتاق مطالعه موری شدم، پاکت های حاوی مواد غذایی را طوری بالا بردم که انگار به بانکی دستبرد زده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«مرد غذافروش!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری گردشی به چشمانش داد و تبسم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه موری نگاه کدرم.به دنبال نشانه های وخیم تر شدن حال او بودم.انگشتانش آن قدر فعال بود که بتواند با مدادی بنویسد یا لیوانی را با آنها نگه دارد.اما نمی توانست بازوانش را از حد سینه اش بالاتر بیاورد.حالا در مقایسه وقت کمتری را در آشپزخانه یا اتاق نشیمن صرف می کرد، بیشتر به اتاق مطالعه اش می رفت.روی صندلی بزرگ با پشتی گردانش که مجهز به بالش و پتو بود می نشست.نزدیک او زنگی بود که در صورت نیاز آن را فشار می داد و کسی_کانی، تونی، برتا یا آمی_ به درون می آمد.فشار دادن دکمۀ زنگ همیشه برایش ساده نبود، گاه خسته می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز موری پرسیدم آیا به حال خود متأسف است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب داد:«بعضی وقت ها به هنگام صبح ناراحت می شوم.به حال خودم سوگواری می کنم.انگشت ها و دستم و آنچه را هنوز برایم باقی مانده تکان می دهم و به حال آنچه از دست داده ام تأسف می خورم.برای خودم سوگواری می کنم، برای خودم که به تدریج و به آرامی به سوی مرگ می روم.بعد دست از سوگواری برمی دارم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همین شکل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اگر لازم باشد به قدر کافی گریه می کنم، بعد به همۀ نعمت ها و جنبه های مثبتی فکر می کنم که هنوز برایم باقی مانده است.به کسانی فکر می کنم که هنوز به دیدنم می آیند، به داستان ها و حکایت هایی فکر می کنم که قرار است برایم تعریف شود و اگر سه شنبه باشد، به تو فکر می کنم.آخر ما مردمان روز سه شنبه هستیم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خندم.مردمان روز سه شنبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«میچ، بیش از این خودم را ناراحت نمی کنم.اندکی ابراز تأسف هر روز صبح، ریختن چند قطره اشک،همین.همین اندازه کافیست.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یاد همۀ کسانی افتادم که ساعت های طولانی از اوقات روزشان را با تأسف خوردن به حال خود می گذرانند.چقدر خوب است که برای تأسف خوردن به حال خودمان نیز زمان مشخص و محدودی در نظر بگیریم.چند دقیقه اشک بریزیم و بعد به استقبال روزی برویم که در پیش رو داریم و اگر موری با آن حال وخیمش می توانست چنین کاری بکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری گفت:«می دانی، وحشتناک است، وحشتناک است که می بینی بدنت تحلیل می رود و تو به سمت نیستی می روی، اما در ضمن جالب هم هست، فکر کن چقدر وقت فراوان داری که خداحافظی کنی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسمی کرد.«همه به این حد خوشبخت نیستند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه روی صندلی نشسته بود، او را زیر نظر گرفتم.نه توان آن را داشت که بایستد، نه می توانست شستشو کند و نه شلوارش را بالا بکشد.خوشبخت؟آیا به راستی دم از خوشبختی می زد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+++
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر وقت تنفس، در حالی که موری به دستشویی رفته بود، روزنامۀ بوستون را که نزدیک صندلی اش بود برداشتم و به آن نگاهی انداختم.مطلبی درباره دو دختر نوجوان نوشته بود که مرد هفتاد و سه ساله ای را پس از شکنجه به قتل رسانده بودند و دست آخر هم مجلس شادمانی به راه انداخت بودند.خبر دیگری حکایت از به قتل رسیدن یک مرد همجنس باز می کرد.ظاهراً مرد همجنس باز در جریان یک برنامه تلویزیونی گفته بود که خاطرخواه مرد قاتل است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزنامه را کنار گذاشتم.موری برگشت و به عادت همیشه تبسمی بر لب داشت.کانی او را از روی صندلی چرخدار بلند کرد تا روی صندلی گردان بنشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسیدم کمکی می خواهی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس لحظه ای سکوت حاکم شد، حتی نمی دانم چرا این را پرسیدم.اما موری به کانی نگاه کرد و گفت:«می توانی به او یاد بدهی که چگونه این کار را بکند؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو کانی جواب داد:«بله، حتماً.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه راهنمایی کانی خم شدم، ساعدهایی را زیر بازوان موری محکم کردم و او را به سمت خودم کشیدم.انگار کنده سنگینی را بلند می کنم.بعد خودم را به حالت قائم نزدیک کردم و او را با خودم بالا کشیدم.معمولاً وقتی کسی را از جایش بلند می کنید، او با بازوانش به شما کمک می کند، اما موری از انجام دادن این کار عاجز بود.جسم بی جان و بی حرکت بود.سرش بی اختیار بر شانه ام قرار گرفت.بدنش، شل و آویزان به من چسبیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی از گلویش خارج شد:«آه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبذرهای مرگ را درون کالبد پلاسیده اش احساس می کردم و چون او را روی صندلیش نشاندم و سرش را روی بالش تکیه دادم، احساس کردم که زمانمان به انتها نزدیک می شود؛ فرصت چندانی باقی نمانده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید کاری می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+++
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسال 1978 است، سال اول دانشکده را می گذرانم. ()دوران دیسکو و فیلم های راکی است.در براندیس در کلاس جامعه شناسی غیرمتعارفی نشسته ایم.موری به آن نام «فرایند گروهی» داده است.هر هفته درباره طرز تبادل های دانشجویان با یکدیگر بحث می کنیم، اینکه چگونه در برابر خشم، حسادت و توجه واکنش نشان می دهند.موش های آزمایشگاهی از جنس انسان هستیم.اغلب اوقات کسی در جمع حاضران در کلاس به گریه می افتد.من اسمش را درس «نازک نارنجی» گذاشته ام.موری می گوید باید با ذهن بازتری به مسئله نگاه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این روز موری می گوید برای ما تمرینی دارد.از ما می خواهد پشت به هم بایستیم و بعد آنقدر به عقب متمایل شویم که اگر دانشجوی پشت سری ما را نگیرد،به زمین بیفتیم. برای اغلبمان تمرین دشواری است.نمی توانیم بیش از چند اینچ خودمان را به عقب متمایل کنیم.از روی خجالت می خندیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرانجام یکی از دانشجویان، دختری لاغر و باریک اندام با موهای سیاه که پلوور سفیدرنگ ماهیگیران را بر تن دارد، دست هایش را روی سینه می گذارد،چشمانش را می بندد، بدون ترس و لرز، به عقب متمایل می شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای لحظه ای یقین می کنم که به زمین درمی غلتد.اما این اتفاق نمی افتد، دانشجویی که پشت سرش ایستاده او را می گیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آفرین! آفرین!» بعضی ها دست می زنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموری سرانجام لبخند می زند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دختر می گوید:«می بینی، چشمانت را بستی.تفاوتش در این بود.گاه آنچه را می بینی باور نمی کنی.مجبوری آنچه را احساس می کنی باور کنی و اگر قرار باشد کاری کنی که دیگران به تو اعتماد کنند، باید احساس کنی که تو هم می توانی به آنها اعتماد کنی _حتی وقتی در تاریکی هستی،حتی وقتی داری سقوط می کنی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه شنبۀ سوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدربارۀ تأسف حرف می زنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه شنبه بعد با پاکت های عادی مواد غذایی _پاستا با ذرت، سالاد سیب زمینی و یک چیز دیگر:یک ضبط صوت سونی _به دیدار مورفی رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه موری گفتم:می خواهم صحبت هایمان را به خاطر بسپارم.می خواهم صدایتان را ضبط کنم تا بعداً به آن گوش بدهم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«وقتی که من مردم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرف را نزنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید.«میچ، من دارم می میرم.کمی دیرتر یا زودتر.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ضبط صوت نگاه کرد.«خیلی بزرگ است.» مانند گزارشگرها احساس کردم که در کارم دخالت شده است و بعد به ذهنم رسید که دستگاه ضبط صوت میان دو نفر که قرار بود با هم دوست باشند شیئی بیگانه است، یک گوش مصنوعی است.با توجه به شمار کثیری که میل دیدارش را داشتند، شاید من می خواستم از این سه شنبه ها بهره برداری بیش از اندازه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه ضبط صوت را برمی داشتم گفتم، اگر این شما را ناراحت می کند، مجبور نیستیم از آن استفاده کنیم _
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلامم را برید، یکی از انگشتانش را بلند کرد و بعد عینکش را از روی بینی اش برداشت تا به بندی که به دور گردنش بود آویزان شود.حالا در چشمانم نگاه کرد:«بگذارش زمین.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضبط صوت را به زمین گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا به صدای ملایمی ادامه داد:«میچ، متوجه نیستی.من می خواهم درباره زندگیم با تو حرف بزنم.می خواهم پیش از اینکه دیگر نتوانم حرف بزنم، این کار را بکنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش به حد نجوا ضعیف شد.«دوست دارم کسی سرگذشتم را بشنود.تو حاضری؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به نشانۀ تصدیق پایین آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای در سکوت نشستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خوب، روشن است؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعیت این است که آن ضبط صوت چیزی بیش از غم غربت بود.من داشتم موری را از دست می دادم، همۀ ما موری را از دست می دادیم _خانواده اش، دوستانش، دانشجویان سابقش، سایر استادانی که زمانی در کنار او درس می دادند، کسانی که سابقاً شریک رقصش بودند، همه ما.و من گمان می کنم که نوارها، مانند عکسها، و ویدیوها، تلاشی نومیدانه برای ربودن چیزی از چمدان مرگ هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما در ضمن برایم روشن شد که موری با شجاعتش، با خلق و خویش، با صبر و شکیبایی اش و با آن گشادگی و صراحتش، از مکانی متفاوت از دیگران که من می شناختم به زندگی نگاه می کرد.از جایگاهی سالم تر، از مکانی عقلانی تر. و او در شرف مرگ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir