آریا پسر قصمون ، توی زندگیش ظاهرا چیزی کم نداره، ثروت، جذابیت، دخترای رنگارنگ، خیلیها بهش غبطه میخورن، اما در باطن خیلی کمبود داره...! مریم دخترمون یه دختر ساده و مهربون اما شیطونه، با خونواده ای مذهبی که عشق و محبت بینشون موج میزنه، خیلی ثروتمند نیست، چهره ای معمولی داره اما توی خودش کمبودی احساس نمیکنه... این دختر و پسر با هم بیگانه اند، با هم از زمین تا آسمون فرق دارن اما...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، هیجانی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۶ ساعت و ۱۱ دقیقه

مطالعه آنلاین سایه نفرت
نویسنده: روح خبیث

ژانر: #عاشقانه #اجتماعی #هیجانی

خلاصه:

آریا پسر قصمون ، توی زندگیش ظاهرا چیزی کم نداره، ثروت، جذابیت، دخترای رنگارنگ، خیلیها بهش غبطه میخورن، اما در باطن خیلی کمبود داره...!

مریم دخترمون یه دختر ساده و مهربون اما شیطونه، با خونواده ای مذهبی که عشق و محبت بینشون موج میزنه، خیلی ثروتمند نیست، چهره ای معمولی داره اما توی خودش کمبودی احساس نمیکنه...

این دختر و پسر با هم بیگانه اند، با هم از زمین تا آسمون فرق دارن اما...

مریم

کاش میتونستم بیشتر بخوابم، خیلی خوابم میومد. شب قبل تا دیروقت روی پروژه ی دانشگاهم کار می کردم، ترم آخرم توی دانشگاه بود و باید پایان نامه تحویل میدادم. بیشتر توی رختخواب موندن جایز نبود، داشت کم کم دیرم میشد. با کرختی و بی حالی از جام بلند شدم و به دستشویی رفتم. بعد از شستن صورت و مسواک و وضو گرفتن به اتاقم برگشتم.

شلوار لی آبی تیره ای پوشیدم و بی حوصله دکمه های مانتوی مشکیمو بستم. جلوی آینه ایستادم، کرم ضدآفتابمو زدم با مداد مشکی چشممو یکم رنگ دادم و یه برق لبم زدم.

موهای قهوه ای موج دارمو که تا پایین کمرم میرسید با کلیپس بالای سرم محکم کردم و همشون رو زیر مقنعه مشکی پنهان کردم. کیفموبرداشتم، چادرو روی سرم انداختم و مثل همیشه بی سر و صدا از اتاقم بیرون آمدم. یه نگاه به اطراف انداختم .

خداروشکر مامان خواب بود و نمی فهمید بدون صبحانه به دانشگاه میرم.

به سر کوچه رفتم و منتظر اتوبوس شدم. روی صندلی کنار شیشه ی دود گرفته نشستم، گوشیمو از کیفم بیرون کشیدمو مشغول خوندن رمانی شدم. به ایستگاه موردنظرم رسیدیم، باآرامش پیاده شدم و به سمت دانشگاه راه افتادم، خنکای صبح اواسط خرداد ماه بهم طراوت و تازگی میبخشید . به طرف پاتوق همیشگی رفتم. مثل همیشه صبا زودتر از من رسیده بود.

با تبسم بهش سلام کردم: سلام صبا خانومی.

صبا چشمای چمنی رنگشو به من دوخت : به سلام مریمی خودمون.

اخمی بین ابروهام نشوندم : کوفت! صدبار بهت گفتم بهم نگو مریمی، بدم میاد.

صبا بلند خندید و با شیطون جواب داد :بیخیال. استاد کریمی رو امروز عشق است.

کج خندی زدم: اگه بدونی، امروز چه نقشه ای براش کشیدم.

استاد کریمی ،استاد برنامه نویسیمون، پسری 32-33 ساله ای بود که غرورش توی دانشگاه زبون زد شده بود. سوژه اصلی شیطنتای اکیپ ما، خدا میدونه سرکلاس چقدر اذیتش می کردیمو و میخندیدیم.

صبا با نیش باز و ابروهای بالا پریده پرسید: ورپریده این بار میخوای چه بلایی سرش بیاری؟ ترم آخری برا خودت دردسر درست میکنی.

نیشم تا بنا گوش باز شد: یکم شوخی به جایی بر نمیخوره.

صبا موهای مشکیشو از جلوی چشماش کنار زد: مریمی، ببین شکوه و نازنین هم اومدند.

به مسیر نگاهشو دنبال کردم، بالاخره این پت و متم اومدن و اکیپ ما کامل شد.

با لبخند بهشون زل زدم که نازنین یکی زد پشت گردنم :هوی! چشاتا درویش کن .تموم شدم. مگه خودت ناموس نداری که اینطوری بهم زل زدی؟

یه چشمک به شکوه زدم : اول سلام. بعدشم برو ببینم مگه تحفه ای که تو رو دید بزنم؟ داشتم به شکوه نگاه میکردم، آخ قربون دوست پسرم بشم، وای که من می میرم برای پسرای چشم مشکی.

نازنین دریای چشماشو به من دوخت :گیرم علیک. شکوه جان اگه به این دختره بوق نگاه کنی خودم با دستام خفت می کنم.

با دستاش گردن شکوه رو گرفت و ادای خفه کردن درآورد. نازنین و شکوه بین ما به زن و شوهر معروف بودن و منم میشدم دوست دختر شکوه .

شکوه دستشو دور بازوی نازنین انداخت و قری به گردنش داد: نازنین عزیزم به اینا محل نذار بیا بریم سرکلاس.

یواشکی یه چشمک بهم زد. منم در جوابش تبسمی زدم. شکوه با قد بلندی که داشت در کنار نازنین ملوس و دوست داشتنی، زوج زیبایی به نظر میرسیدن.

با صدای خنده ی صبا بهش نگاه کردم : ببند نیشتو .

صبا اشاره ای به پت و مت کرد: شوهر ندیده های عقده ای.

حق به جانب جواب دادم: خوب تو یه شوهر گرامی خوشگل برامون پیدا کن تا عقده ای نشیم.

صبا پشت چشمی نازک کرد: اگه بود که خودم تورش می کردم. مگه دیوونه ام شما رو بهش معرفی کنم؟ تو هم به اطرافت نگاه کنی متوجه عشاقت میشی.

یه نشگون از بازوهای گوشتیش گرفتم: نمیخواد تو بعضیا رو به من یادآوری کنی. بیا بریم سرکلاس

به ساعتم نگاه کردم و برق از سرم پرید: وای بچه ها کلاس شروع شده.

همه با هم دویدیم . به کلاس که رسیدیم ، دیدم استاد هنوز نیومده. با سلامی بلند پذیرای چشمان منتظر بقیه شدیمو به سمت جای همیشگی رفتیم . من میان صبا و شکوه جای گرفتمو نازنین کنار شکوه نشست.

تا ظهرباید کریمی رو تحمل میکردیم. بعد از چند دقیقه کریمی اومدو درسو شروع کرد تا مجال هر گونه شیطنتیو از ما بگیره . استادی که با گذشت چندین ماه از ترم، میدونست که باید سریع درس بده و جدی باشه تا دانشجوهاش فقط کمی آروم و قرار داشته باشن. اما خبرنداشت چه نقشه ی شومی براش کشیدم.

ساعتی از تدریسش گذشت، مثل همیشه از بالای تخته شروع به نوشتن کرده بود، جایی که دست هرکسی بهش نمیرسید مگه افراد بلند قد. یه نگاه به پنجره ها انداختم ، چون فصل بهار بود، پنجره ها باز بود و کسی شک نمیکرد. دوربین گوشیمو برای فیلم برداری آماده کردم، طوری گرفتمش تا کسی متوجهش نشه. به بچه های کلاس نگاه کردم همه سرشون توی جزوه ها بود و تند تند نکته برداری می کردند. کریمی هم آسوده خیال توضیحات مربوط به درس جدید رو میداد.

یه قوطی کوچیک از توی کیفم بیرون آوردم و درشو باز کردم. ملخمو، که برای گرفتنش کلی زحمت کشیده بودم، بدون اینکه کسی متوجهش بشه پرت کردم .

به مسیر حرکتش نگاه کردم. مستقیما به سمت کریمی رفت و روی کمرش نشست. یهو کلاس منفجر شد. بعضیها میخندیدن و چند تا دخترم جیغ جیغ میکردن. سرمو پایین انداختم یعنی در حال نوشتن جزوه ام. صبا و نازی و شکوه با چشم درشت شده ملخو نگاه می کردن. بعد از چند ثانیه برای اطلاع از وضعیت استاد و بچه ها سرمو بالا آوردم. دیدم استاد با ملخ در حال کشتی گرفتنه تا از روی کمرش برش داره و بچه هام دارن با لذت این کشتیو نگاه می کنن. بعد از چند دقیقه جدال نابرابر ملخ خسته شد و از گود خارج شد و به طرف پنجره پرواز کرد. کریمی یه نگاه تو کلاس گردوند و نگاهش روی ما چهار نفر موند. میدونست اکثر این بلاها رو ما سرش میاریم.

با قیافه مظلومی گفتم: استاد چرا اینجوری نگاه می کنید؟

ابروهاشو تو هم گره زد: مقصر این اتفاق به غیر از شما کی میتونه باشه؟

چشمامو مثل گربه ی شرک کردمو با مظلومیت گفتم: استاد... دیوار کوتاه تر از من پیدا نکردین؟ همه شاهدن من جزوه می نوشتم.

بقیه بچه ها تایید کردن. ما هم عین مظلوما نگاش کردیم یه کم که نگاه کرد و نتونست متهمم کنه، دستی لابلای موهای کم پشتش کرد و به ادامه ی توضیحاتش مشغول شد. هر بار که برمیگشت تا حرفی بزنه، یه نگاه به من میکرد فهمیده بود کار منه ولی نمیتونست ثابت کنه. منم هر با با تبسمی ازش پذیرایی می کردم. دوربینو قطع کردم. تا ساعت 12 یه سره بدون هیچ وقت استراحت یا تنفس یا هر گزینه دیگری درس داد.

بعد از کلاس دوستان گرام به طرفم برگشتن و دستشونو به نشونه پیروزی بالا گرفتن. میدونستن کار منه. صبا بهشون گفته بود.

یه چشمک زدم : ما اینیم دیگه. اصل کاریو ندیدین.

نازنین با چشمای ریز شده نگام کرد و گفت : نگو که فیلمم گرفتی!

سرموبه نشونه بله تکون دادم. خنده ی ریزی کردم:زاپیاتونو باز کنید، فیلمشو براتون بفرستم.

صبا نیش خندی زد: شب توی لاین گروه آی تی میذارم تا بقیه هم از این فیلم فیض ببرن.

عاشق همکاری این تپل خانوم بودم. نگاهی بینشون گردوندم : امروز چکاره این؟

شکوه نظر داد: میگم بیاین بریم انقلاب.

صبا بینیشو جمع کرد: اخه همیشه اونجا میریم. امروز بریم صفه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنین موهای روشنشو توی مقنعه ی گشادش فرستاد: الان دیره نمیتونیم بریم تا برسیم باید برگردیم . بریم همون جا که عشقم میگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چندش به نازنین نگاه کردم: امروز بریم انقلاب تا هم یه دوری بزنیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شکمم اشاره کردم: هم یه چیزی بریزیم تو این...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی مثل پارازیت وسط حرفم پرید: خانم کاظمی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوه به پشت سرمون اشاره کرد و با صدای آرومی گفت: بیا عاشق دلخسته ت اومد که جزوه بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنینم ادامه داد: بهروز عزیزت اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناله گفتم: اه یه لحظه حرف نزنید تا ردش کنم بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهروز صدیقی یکی از همکلاسیام بود که از ترم دوم روی من کلید شد و هر از چندگاهی به یه بهونه میومد باهام حرف می زد. یه پسر که همیشه تیریپ مذهبی میومد. پسر خوبی بود، همه ازش تعریف میکردن، هیچ کس بدی ازش ندیده بود ولی نگاهش یه جوری بود. منو معذب میکرد .نه اینکه پسر بدی باشه ولی ازش خوشم نمیومد. قبلا چندبار خواسته بود قرارخواستگاری بذاره ولی هربار با جواب منفی من روبرو شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکم رسیده بود:سلام خانم کاظمی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش برگشتمو با سردی جواب دادم: سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کرد : ببخشید می تونم چند دقیقه وقتتونو بگیرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو تو هم کشیدم: الان؟ متاسفم امروز عجله دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب و لوچه اش آویزون شد: زیاد طول نمیکشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استیصال نگاهش کردم: بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم این پا اون پا کردو گفت: اگه اجازه بدین یه بار با خونوادم مزاحمتون بشیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میون حرفش پریدم: من قبلا جواب شما رو دادم فکر نمی کنم نیاز به تکرار باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع گفت:شما اصلا بهم اجازه ی خواستگاری هم نمیدین. اگه پیشنهادمو قبول کنید، قول میدم زندگی خوبی براتون فراهم میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفتم: اما من نمیخوام... چطور بگم، شما مرد خوبی هستید، شاید برای خیلی از دخترا ایده آل باشین، اما برای من فقط یه همکلاسی بودین همین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم ازش گرفتم تا درهم رفتن صورتشو نبینم. یه خداحافظ نصف نیمه گفتم و دست صبا روکشیدم و به طرف خروجی حرکت کردم. صدای خداحافظی شکوه و نازنینو با بهروز شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبا با حرص دستشو از توی دستم بیرون کشیدو گفت:گناه داره مریم. حداقل اجازه میدادی یه بار بیان. شاید با دیدن خانوادش یا با شنیدن حرفاش نظرت عوض میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غضب به سمت صبا برگشتم: صبا بی خیال شو. من اصلا نسبت بهش حس خوبی ندارم. اگه قرار به تغییر نظر بود ، تو این چند ترم نظرم نسبت بهش عوض میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر موندیم که شکوه و نازنین هم بیان و به سمت سی وسه پل رفتیم . تو راه مدام شوخی میکردیم و میخندیدیم . بعداز اون به فست فودی رفتیم و سفارش پیتزا دادیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم یه تیکه از پیتزامو نوش جان می کردم که گوشیم زنگ خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بدبختی گوشیمو تو کیفم پیدا کردم، شماره مامانم بود. جواب دادم: بلی مامی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبا پقی زد زیر خنده و با صدای اروم ادای منو در آورد. چشم غره بهش رفتم و به حرف مامانم گوش دادم: مریم کجایی ؟ کی میای خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای مامان نگران شدم: مامان چرا صدات گرفته ؟ چیزی شده؟ بمیرم برات نگران شدی؟ من که دیشب گفتم دیر میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گریه مامانم، دلمو لرزوند: مریم ، محمدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگرانیم بیشتر شد: محمد چی ؟ چیزیش شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها با کنجکاوی نگاهم می کردن، میون هق هقای مامان شنیدم: محمدو بازداشت کردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میون حرف مامان پریدم: بازداشت؟؟؟ برای چی؟ مگه چیکار کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط یه کلمه شنیدم: یکی رو کشته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه مهلت بهم نداد و گوشیو قطع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبا پرسید: چرا این شکلی شدی ؟ چرا رنگت پریده؟ مریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفهمیدم چی براشون تعریف کردم . فقط یه چیزی سرهم کردمو ازشون خداحافظی کردم. از اونجا اومدم بیرون. یه نفس عمیق کشیدم تا اشکم سرازیر نشه. گیج بودمو نمیدونستم چه اتفاقی افتاده. فقط جمله ی" یکی رو کشته" برام خیلی پررنگ بود. یه تاکسی دربست گرفتم و به خونه برگشتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلیدو انداختم تو درو رفتم داخل. مامان یه گوشه ی سالن روی زمین نشسته بود، مینا هم سعی داشت آرومش کنه. چادرمو برداشتم و بالای سر مامان ایستادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با ناله گفت: مریم اومدی؟دیدی بدبخت شدیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گیجی به مینا نگاه کردم تا جواب سوالهامو ازش بگیرم: مینا چی شده؟ چرا یکی عین آدم تعریف نمیکنه محمد چیکار کرده؟ آخه محمدو قتل؟ من که باور نمیکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا با ناراحتی جواب داد: منم درست نمیدونم، یکی دو ساعت پیش از کلانتری زنگ زدنو گفتن که محمدو به اتهام قتل عمد دستگیر کردن، بابا هم با محسن رفتن تا ببینن چی شده. فقط از لابلای حرفای محسن فهمیدم که محمد یه دخترو کشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هر کلمه قدرت زانوهام تحلیل میرفت. به دیوار تکیه دادم و سرخوردم اومدم پایین. کنار مامان نشستم. یه اشک سرکش از گوشه ی چشمم چکید: وای خدای من! چطور ممکنه محمد یکیو بکشه؟ آخه محمد که آزارش به یه مورچه هم نمیرسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت مینا برگشتم: میدونی دختره کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا از نگاه کردن بهم طفره رفت: دختره تهرانیه برای تفریح اصفهان اومده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکمو پاک کردم، بغضمو خوردم: خونوادش میدونن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد: نمیدونم. محسن هنوز خبری نداده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اومدن محسن و بابا به مامانم امید می دادم ولی با هر کلمه بغض توی گلوم بزرگتر میشد. با اومدنشون هممون دورشون جمع شدیم، هر کدوممون یه سوالی می پرسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بدون حرفی با شونه های افتاده راه اتاقشو پیش گرفت. محسن خودشو روی یه مبل پرت کرد. چند دقیقه ای بدون حرف به یه نقطه خیره شد. بلاخره مامان طاقت نیاورد و با ناله پرسید: محسن، چرا هیچی نمیگی؟ داری زجرم میدی. دق کردم، بگو چی شد؟ بگو که همش دروغه. بگو که محمدم قاتل نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محسن سرشو پایین انداختو با صدایی گرفته جواب داد: همه شواهد علیه محمده. باید امیدمون به خدا باشه. باید دنبال یه وکیل خوب هم باشیم، تا بتونیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گریه ی مامان بلند شد. با بی تابی پرسیدم: آخه چه جوری این اتفاق افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محسن سرشو توی دستاش گرفت و گفت: منم درست نمیدونم. محمد فقط گریه میکردو میگفت من کشتمش. اصلا خود محمد حالش از همه بدتره. بیچاره هنوز توی شوکه. اصلا نمیتونست درست حرف بزنه. تنها چیزی که از لابلای حرفاش فهمیدم اینه که توی درگیری دختره رو هول داده و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محسن سکوت کرد و با دست صورتشو پوشوند. انگار محسنم میترسید این کلمه رو به زبون بیاره. قتل... تنم مورمور شد. همیشه فکر میکردم قاتل یه آدم ترسناکه، کسی که دزد و قاچاقچیه. همیشه فکر میکنیم از ما دوره. اما با یه اتفاق ساده،با یه بی احتیاطی، با یه خشم یا شیطنت بچگونه ممکنه ما هم قاتل بشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محسن نفسشو محکم بیرون داد: به شوهرش زنگ زدن، ساکنه تهرانه. قرار شده فردا بیاد اصفهان. فردا صبح باید بریم کلانتری تا ببینیمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو بستم تا اشکامو حبس کنم. یه دست کوچیک به صورتم چسبید. با انگشت، یه اشکی که میخواست بریزه رو گرفتم. چشمامو باز کردم و به ایلیا نگاه کردم. برادر زاده ی بانمکم که چشمای سبزو موهای طلاییشو از مامانم به ارث برده بود. هر وقت دیگه ای بود یه گاز از لپاش میگرفتم اما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالی نگاهش کردم: عمه ، آبو میخوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم از جام بلند شدم، به آشپزخونه رفتم. میدونستم که به دنبالم میاد. توی یه لیوان آب ریختم و گرفتم جلوش تا بخوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون لحن بچه گانش گفت: عمه بیا با هم بازی کنیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم یه تلخند دیگه: امروز حالشو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباشو برچید و گفت: دوست ندارم. عمومحمد با من بازی میکنه اونو دوست دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن اسم محمد آهی کشیدم. به سالن برگشتم، گوشیمو پیدا کردم، یه بازی تو گوشیم براش آوردم و بهش دادم بازی کنه. اونم با خوشحالی روی مبل نشست به بازی مشغول شد. خوش به حالش که چیزی از اتفاق پیش اومده نمیدونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هممون سکوت کرده بودیم. حرفی بینمون رد و بدل نمیشد، تنها نگاهای پر درد، چشمای اشکی و آهی که از ته دل کشیده میشد، رابط بینمون بود. انگار هرکسی به خلوت با خودش نیاز داشت. بقیه رو نمیدونم، اما من توی فکر بودم. هر لحظه یه فکر بد، یه ظن ترسناک به مغزم هجوم میاورد و به سختی میتونستم ازشون بیرون بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد چند ساعت محسن و مینا با ایلیا به طبقه بالا رفتن و منم بدون شام خوردن به اتاقم برگشتم . روی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم و به محمد فکر کردم صدای گریه مامان از تو اتاقشون میومد. یه پیام روی لاین گوشیم اومد. بازش کردم. دیدم همه بچه ها برای اون فیلم لایک گذاشتند. بعد از کلی نذر کردن برای به خیر گذشتن ماجرا به خواب فرو رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تابلوی کنار در شرکت نگاه کردم، شرکت کامپیوتری هوشمند گستر سهامی خاص. وارد شرکت شدم . خانم رضوانی منشی دفتر، مشغول صحبت با تلفن بود. متوجه ورود من نشد. با غرور به سمت میز منشی رفتم . رضوانی با کمی مکث به بالا نگاه کردو با دیدن من از جا پرید، گوشیو با عجله قطع کرد. به صورتش خیره شدم، طبق معمول صورتش زیر یه خروار آرایش پوشیده شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای رنگ شدشو از جلوی صورتش کنار زد و گفت: سلام آقای مهندس وقت بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدنش منزجر شدم. حالم ازش بهم میخورد. نه تنها اون، بلکه همه هم جنساش. تموم کسایی که به اسم جنس ضعیف شناخته میشن، همونایی که به ظاهر مهربون و مظلومن، اما از پشت بهت خنجر میزنن. همشون شبیه همن، خیانت کار. تنها برای زمان خواب مفیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفتم: نیم ساعت دیگه پرونده ها رو بیار دفترم تا بررسیشون کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لکنت جواب داد: چ....چشم آقای مهندس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گامهای سنگین وارد اتاقم شدم. سنگینی نگاهشو روی خودم حس کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتمو درآوردم ، خودمو روی صندلی پشت میزم انداختم. چشمامو بستمو منتظر موندم تا رضوانی پرونده ها رو بیاره. بعد از بررسی پیشنهادها و تایید یا ردشون منشی رو فرستادم بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخاطر اینکه شهاب نبود مجبور شدم به بخش برنامه نویسی شرکت که طبقه پایین بود، سرکشی کنم و اشکالات کاری کارمندامو گوشزد کنم. بیشتر کارای شرکتو به شهاب که مشاور و برنامه ریز شرکت و صدالبته قابل اعتماد من بود، سپردم و خودم فقط برای سرکشی به شرکت میام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعتم نگاهی انداختم. ساعت 12 نشون میداد. کتمو به روی دستم انداختم و از اتاق بیرون رفتم. به خانم رضوانی گفتم: قرارهای کاری بعداز ظهرو کنسل کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شک جواب داد: اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن اخمای تو هم من، حرفشو خورد:چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونست که پرسیدن سؤالی یا بی توجهی به دستوراتم، مساوی میشه با اخراجش. از اول این قانونو بهش گوشزد کرده بودم. دوست نداشتم کسی در رفت و آمدم دخالت بکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدمهایی بلند از دفترم خارج و سوار آسانسور شدم. به طرف ماشین پورشه مشکیم رفتم و پشت فرمون نشستم. صدای آهنگ اسپانیایی بلند شد. با سرعت از پارکینگ بیرون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد سالن شدم، نگاهمو دور گردوندم. زیبا روی مبلی نشسته بود و ناخنای بلندشو سوهان میکشید. یه تاب قرمز با شلوارک مشکی تنش بود. پوست سفیدش با رنگ قرمز و مشکی تضاد جالبی پیدا کرده بود. آرایش غلیظی روی صورتشو پوشونده بود. موهای بلوندشو دورش آزادانه رها کرده بود. با شنیدن صدای پام، چشمای آبیشو به من دوخت. روی لبای وسوسه انگیزش یه لبخند نقش بست. با آرامش از روی مبل بلند شد، به سمتم آمد و خودشو توی آغوشم جای داد. قبل از هر حرفی منو بوسید. خوب میدونست چه رفتاری داشته باشه تا حضورش در این خانه طولانی تر بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خماری به چشمام خیره شد وگفت: سلام عزیزم، خسته نباشی... امروز زود برگشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحنی سرد جواب دادم:حوصله شرکتو نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای کفشی که توی سالن پیچید، به سمت چپ برگشتم. پریناز از پله ها به پایین میومد. آهسته وآروم. لوندی جزئی از وجودش بود . پیراهنی دوبنده بنفش تا روی زانوش پوشیده بود که اندام موزونشو نمایش می داد. موهای مشکیش رو بالای سر با کش بسته بود. چهره ای کاملا شرقی داشت سبزه، چشمای وحشی مشکی. به نزدیکیم رسید و کنارم ایستاد. با یقه ی پیراهنم شروع به بازی کرد و بدون اینکه نگاهشو از روی سینه ی پهنم بگیره گفت: سلام گلم. مشکلی پیش اومده؟ نکنه حالت خوب نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو زیر چونش گذاشتم نگاهشو به چشمام دوخت. نگاهش پراز خواهش بود. چشمامو ریز کردمو گفتم : نه فقط میخواستم امروزو خوش بگذرونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برقی توی چشماش پدیدار شد. لبای خوش فرمش به خنده باز شد. حسادتو دلخوریو میتونستم توی صورت زیبا ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهمو دور سالن چرخوندم و رو بهشون پرسیدم : هستی هنوز نیومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا قبل از پریناز با حرص جواب داد: نه فردا از اصفهان برمیگرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم : کم کم داره هرز میپره. تاریخ انقضاش رسیده، باید ردش کنم بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پری و زیبا بین خودشون نگاهی ردوبدل کردن، نگاهی پر از خوشحالی ازکمتر شدن رقیب، و کمی نگرانی برای مواجه شدن با همین سرنوشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست کنارشون زدم و از پله ها بالا رفتم. وارد اتاقم که انتهای راهرو بود، شدم . لباسمو از تنم بیرون کشیدموبه درون حمام خزیدم. وانو پر از آب کردم سرمو به لبه ی وان تکیه دادم و فکرمو سوق دادم به سه دختری که باهاشون زندگی میکردم. هستی،زیبا و پریناز. کسایی که به واسطه ی چند جمله ی عربی باهام محرم شده بودن. اعتقادی به محرمیت نداشتم، فقط به خاطر آرتا راضی شده بودم که اونا رو با خودم محرم کنم. هرچند که میدونستم دل خوشی از نحوه ی زندگی من نداره. اطرافم همیشه شلوغ بود، دوستام، دخترای رنگارنگ ولی در حقیقت، به غیر از آرتا کسیو نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره ذهنم رفت به دنبال گذشته، گذشته ای که خیلی دوست داشتم از زندگیم پاک بشه، از خاطرم، از حافظه ام محو بشه . به چند سال پیش، به روزگاری که فکر میکردم خوشبخت ترین آدم دنیام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو باز کردم. از وان بیرون اومدم. زیر دوش آب سرد رفتم و تمام افکارمو با آب شستم. نمی خواستم دیگه بهشون فکرکنم. این افکار 5 سالی میشد که اذیتم میکرد. دستام رو مشت کردم، چند بار محکم به دیوار کوبیدم و آرامش نسبی پیدا کردم. با خودم زمزمه کردم: من می تونم استوار بمونم، همونطورکه این 30سال استوار بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب سرد لرزه بر بدنم انداخت. شیر آبو بستم، با حوله خودمو خشک کردم. از کمدم یه تیشرت سفید جذب و شلوارک مشکی پوشیدم. به طبقه پایین رفتم. زینب خانم میز غذا روآماده کرده بود. سر میزکنار زیبا و پری نشستم و اجازه دادم تا با خودشیرینی غذارو برام بکشند. زندگیم یکنواخت و تکراری بود. دلم یه خواب بدون بیداری میخواست. اگه بخاطر آرتا نبود، سالها پیش خودمو ازین زندگی کوفتی راحت میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اتاق نشیمن رفتیم و روی مبل سه نفره بین زیبا و پریناز نشستم . به تی وی نگاه کردم. فیلمی آمریکایی با زبان اصلی درحال پخش بود. دست پری روی پام نشست. پوزخندی زدم و به تلوزیون زل زدم. زیبا خودشو به من چسبوند بازم یه پوزخند دیگه اما چشم از تلویزیون برنداشتم. میدونستم که هیچکدوم طاقت نمیارند تا به نحوی خودشونو به اتاق خوابم برسونند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی موبایلم رو میز زنگ خورد. نسبت بهش واکنشی نشون ندادم. بعد از هربار قطع شدن، مجددا زنگ میخورد. با بی میلی پری رو از خودم جدا کردم. به اسم هستی نگاه کردم و با خودم گفتم حتما پول کم آورده یا دوست پسرش براش کم گذاشته. گوشیوجواب دادم:بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پشت خط برام ناآشنا بود: ببخشید شما صاحب این شماره رو میشناسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرومو بالا انداختم: بله، همسرم هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد پشت خط صداشو صاف کرد: متاسفم این خبرو میدم . متاسفانه همسرتون به قتل رسیدن. لطفا برای شناسایی و تحویل جسد به بیمارستان ... بیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی؟ همون دختری که مدتی همسر من محسوب می شد؟ قتل؟ سرنوشتش چطور به یک قاتل گره خورده بود؟ کمی از درون ناراحت شدم، فقط کمی. در حدی که از شنیدن خبر یکی از آشنایان قدیمی ناراحت میشیم. شاید اگه من از جنس هستی صدمه ندیده بودم، شاید اگه خاطره ی بدی از هم جنسهای هستی نداشتم، بیشتر از این ناراحت می شدم. اخمامو درهم کشیدم: من ساکن تهرانم، فردا صبح خودمو میرسونم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیو بدون خداحافظی قطع کردم . لعنت بهتون . این چه دردسری بود؟ کاش زودتر هستی رو از سرم باز کرده بودم. همیشه و در همه حال مزاحمن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا پرسید: چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خونسردی گفتم: هستی مرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پری جیغی کشید و با شک گفت: چطوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله جواب دادم: به قتل رسیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا هینی گفتو شروع کرد به گریه کردن. مگه مردن هستی گریه داشت؟ مگه کم شدن یه دختر ازین خونه، زمینه رو برای عرض اندام اونا باز نمیکرد. پس چرا گریه میکرد؟ میدونستم ته دلش خوشحاله، اما چرا دورویی؟ همه شبیه همن، موجوداتی دورو، که هر لحظه رنگ عوض میکنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بیخیالی سرمو به سمت تلویزیون برگردوندم: فردا میرم اصفهان جسدشو تحویل می گیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی به دست به اتاقم برگشتم. یه زنگ به وکیلم، امیر زدم و ماجرا رو براش گفتم و قرار شد برای شب بلیط هواپیما بگیره و یه هتل رزرو کنه. زیبا و پری اصرار داشتند با ماشین خودم برم یا باهام بیان ولی نتونستن راضیم کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 9 آماده شدم با ماشینم دنبال امیر رفتم. دم در خونه ش منتظرم بود، از دور که منو دید، سری به نشونه سلام تکون داد. دوست خوبی برام بود. با هم تو دانشگاه آشنا شدیم. چهرش جذاب و با نمک بود. پسر شوخی بود و با حرفاش تو دل بقیه جا باز می کرد. در ماشین رو باز کرد و با خنده گفت: خوش تیپ ندیدی؟ جون من همینطوری به اون سه تا زیبای خفته نگاه می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشینو روشن کردم و به طرف فرودگاه حرکت کردم : هه زیبای خفته! بهتره بگی خون آشام. تازه شر یکی شون کم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر اخم با نمکی کرد : نگو دلت میاد بهشون بگی خون آشام! اگه نمیخوایشون من حاضرم قربونیشون بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم: همشون ارزونی خودت. همین فردا بیا تحویلشون بگیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدی پرسید: آریا تو واقعا بهشون علاقه ای نداری ؟ پس چرا نگهشون داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهمو به زمان سنج چراغ قرمز دوختم: علاقه چیه؟ مگه مغز خر خوردم به اینا علاقه داشته باشم؟ تو فکر کن اینا رو هم به خاطر تنوع نگه داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر نگاهشو به من دوخت: نگو برای تنوع بگو برای ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه ای بالا انداختم: چه فرقی میکنه؟ خودشون اینجور میخوان.درضمن فعلا که باید برم سراغ جنازه هستی. هم زندشون مزاحمه هم مردشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کنجکاوی پرسید: با کسی که هستی رو کشته چیکار میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشینو به حرکت درآوردم: هیچی یه کم برای تفریح اذیتش می کنم و بعد رضایت میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر با تشر گفت: آریا دیوونه ای؟ تو که میگی هستی برات مهم نیست. پس چرا میخوای بنده خداهارو اذیت کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالشو بدون جواب گذاشتم، یه اخم بهش کردم ، حساب کاردستش اومد و دیگه حرفی نزد. به فرودگاه که رسیدم، ماشینو تو پارکینگ پارک کردم و پیاده شدیم. چمدونم رو از صندوق عقب برداشتم و راه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرکه کنارم میومد، با خنده گفت : چه خبره کل لباساتو برداشتی اوردی؟ میخوای شو لباس راه بندازی یا یه دختر اصفهانی به کلکسیونت اضافه کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم: نترس با دخترا کاری ندارم. بمونن واسه تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر بلند خندید: آخه پسر، با این قیافه ای که تو داری، هیشکی به من نگاه نمیکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم و امیرم دیگه بحثو ادامه نداد. تا وقتی که سوار هواپیما میشدم، ساکت بودم. امیرهم که سکوتمو دید، سرشو مثل جغد به اطراف کشید تا یه سوژه ی جدید پیدا کنه. چشمامو بستم تا سردردم بهتر بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی هواپیما رو زمین نشست، به امیر که با دقت یه مهماندارو دید میزد، نگاه کردم و صداش زدم: امیر اینجا هم دست برنمیداری؟ پاشو بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر از روی صندلیش بلند شد: اگه گذاشتی به کارم برسم، داشتم مخ یکیو پیاده میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پس گردنی بهش زدم و با اخم گفتم : زود بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینجوری که گردنشو ماساژ، زیر لب غرغر کرد: زورگوی مغرور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه به سمتش برگردم گفتم: شنیدم چی گفتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گستاخی جواب داد: گفتم که بشنوی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدی به سمتش برگشتم:امیر حوصله ندارم، دست ازین مسخره بازیات بردار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر به قیافم نگاه کرد و فهمید عصبانیم. میدونست شوخیا و حرفای من درحد چند جمله است و بعدش باید ساکت بشه و دیگه حرف نزنه. چمدونمو تحویل گرفتم. یه تاکسی گرفتیم و به هتلمون رفتیم. از کنار سی و سه پل رد شدیم. به رودخونه خشکیده نگاهی انداختم و از روی تاسف سرموتکون دادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هتل که رسیدیم پیاده شدم و به طرف ورودی حرکت کردم. امیرمجبورشد چمدونمو همراهم بیاره. همینطور که پشت سرم میومد بلند گفت: نوکر بابات غلوم سیاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاهی به صورت سبزه اش کردم: نوکر منی و امیر سیاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر با حالت تدافعی گفت: مواظب حرف زدنت باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم جواب دادم :اگه نباشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تظاهر به ترسیدن کرد: غلط کردم، اصلا من دربست نوکر شمام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند خندیدم و به طرف مهماندار هتل رفتم: سلام من ارجمند هستم. دیروز تلفنی اتاق رزرو کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهماندار با چرب زبونی گفت: بله آقای ارجمند خوش آمدید. اتاق 305 که یکی از بهترین اتاقای هتله رو به شما اختصاص دادیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از دادن شناسنامه ها به اتاقمون رفتیم. در اتاقو بازکردم. یه سوییت با مبلمان سلطنتی و یه تخت دونفره و یه ال سی دی 48 اینچ . برای یکی دوشب مناسب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدونمو روی تخت گذاشتم: امیر گفته بودم دو تا اتاق بگیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر با نگاهش اتاقو رصد کردو جواب داد: اتاق دیگه ای نداشت. حالا مگه ایرادی داره یه شبم به جای اون خوشگلا با من بگذرونی عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تشر گفتم: امشب رو مبل میخوابی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عشوه گفت: نگو عشقم من بدون تو خوابم نمیبره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدونمو باز کردم حوله رو برداشتم و به حمام رفتم.صدای امیرو شنیدم :آریا جون صبر کن منم بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه شات آپی گفتم و دوشو باز کردم. به این شوخیای امیر عادت کرده بودم . اما اگه جلوشو نمیگرفتم تا صبح مسخره بازی درمیاورد. برای همین خیلی سریع ساکتش میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از یه دوش حوله رو پوشیدم و بیرون اومدم . امیرو دیدم که لباسش رو عوض کرده بود. تیشرت و شلوارک من رو پوشیده و خوابیده بود. نمیدونم تا کی میخواد اموالمو مال خود بدونه و مثل گرگ بهشون حمله بکنه. یه شلوارک مشکی پوشیدم و روی تخت نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی خسته بودم. به منشی دفترم زنگ زدم و گفتم تا چند روز قرارای منو کنسل کنه و کارا را به شهاب بسپاره . یه تلفن شهاب زدم و گفتم چند روزی دفتر نمیامو بدون توضیح اضافی قطع کردم. گوشیموخاموش کردم تا پری و زیبا مزاحمم نشن. هرچند که میدونستم برای امشبشون برنامه دارند. منتظرن خونه خالی بشه تا دورهمی های مسخره ی زنونشونو راه بندازن و به بقیه فخرفروشی کنن. سرشب توی خونه شام خورده بودم برای همین با خیال راحت خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***** صبح با صدای جیغ امیر بیدار شدم. مثل زنا یه ملحفه دورش پیچیده بود و میگفت: مرتیکه خجالت بکش تو تخت من چیکار میکنی ؟ چرا بی عفتم کردی ؟ با دست صورتش را چنگ میزد. به سمتش نیم خیز شدم و شیطون نگاهش کردم چشمش روی عضله های بدنم کشیده شد و با لحن خاصی گفت:جون دیشب خوب کاری کردی. من آمادگی هرگونه بی ناموسی دیگه رو هم دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و یه مشت به بازوش کوبیدم که از درد به خودش پیچید و گفت: الهی دستت بشکنه مرد، اگه میدونستم دست بزن داری بهت جواب بله نمیدادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از قیافه مظلومی که بخودش گرفته بود یه لبخند روی لبم اومد : زود آماده شو بریم دنبال کارای هستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی آماده شدم، صدای سوت امیروشنیدم. به طرفش برگشتم . امیر سرتاپامو با چشمای ریزش آنالیز کرد و گفت: الهی کوفتت بشه. ببین چه تیپی بهم زده. یکم موهات و پریشون کن. صورتتو چنگ بنداز. یه چیزی تو چشمات بریز تا اشک ازشون بیاد. یعنی امروز عزاداری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند به حرفهای امیر گوش میدادم . امیر همین طور که نصیحت میکرد آماده شد. دوتایی به رستوران هتل رفتیم و بعد از صبحانه با تاکسی خودمونو به کلانتری رسوندیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل کلانتری خودمونومعرفی کردیم و با راهنماییشون به اتاق سرگرد حسینی ، مسئول پرونده رفتیم. پدر و برادر راننده که فهمیدم اسمش محمد کاظمیه، زودتر از ما اومده بودن. با دیدن ما پدرش بلند شد و اومد روبروم ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد قد بلند و چهارشونه ای بود. گرد و غبار پیری روی صورتش نشسته بود. لابلای موهای قهوه ایش ، موهای سفید دیده میشد. از رو شونش به پسرش نگاه کردم، اونم نسخه جوون شده پدرش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد روبروم، با سر به زیری گفت: سلام آقای ارجمند. بهتون تسلیت میگم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو قالب یه عزادار واقعی و با اخم سرم و تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستهاشو با اضطراب روی هم میکشید: میدونم داغدارید. اما خواهش میکنم به جوونی پسرم رحم کنید. تورو خدا نگذارید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدامو بالا بردم و گفتم: آقا، خانم من الان تو سردخونه خوابیده و شما به فکر پسر لاابالی تون هستید؟ مگه شما به زن من رحم کردین؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای کاظمی سرشو انداخت پایین و با لحن آرومی گفت: میدونم حق باشماست . اما پسر منم گناه داره. میدونم خبط کرده اما تازه اول جوونیشه. هنوز 21 سالشم نشده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشخص بود که آدمای متشخصیند. اما باید کمی ادب می شدن. نه به خاطر هستی. فقط به خاطر اینکه منو توی دردسر انداخته بودن. در کنارش من هم کمی تفریح میکردم. باید جدی میشدم. آقای کاظمی همچنان داشت التماس می کرد. داشتم لذت میبردم.ازین بازی خوشم اومده بود. با صدای سرگرد به خودم آمدم: لطفا بفرمایید بنشینید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر با چشمای گشاد شده به من زل زده بود، سری به نشونه تاسف تکون داد و کنار هم روی صندلی نشستیم. برادر محمدم اومد، دست پدرشوگرفت و به سمت صندلیهای روبروی ما برد و نشستند. با اخم بهشون نگاه می کردم. امیر زیر لبی گفت: آرتیست بازیت تو حلقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفته بود. لبامو که داشت به لبخند باز می شد، جمع کردم و یه چشم غره بهش رفتم. بعد از یه سری صحبت که جناب سرگرد با ما و خونواده محمد داشت یه سربازوصدا کرد تا محمدو بیاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای در و بعد از اون صدای بفرمایید سرگرد نگاهم به طرف در کشیده شد. یه پسر جوون با دستبند وارد شد. قد بلندشو از پدرش به ارث برده بود. لباسای مارکش، به هم ریخته بود. سرشو پایین انداخته بود. با قدم های بلند به طرفش رفتم و یه سیلی بهش زدم. یقه اشو توی دستم گرفتم و همینطور که تکونش می دادم، به چشمهای روشنش که رگه هایی قرمز توش بود نگاه کردم: عوضی قاتل. می کشمت. به پای چوبه دار می کشونمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پشت سرم نگاه نکردم. مطمئن بودم با دیدن چهره ی امیر خندم میگیره. از تصور چهره ی امیر، خنده ام گرفته بود، ولی بقیه قرمزی صورتمو به حساب عصبانیت میگذاشتند. با صدای سرگرد که منو به آرامش دعوت می کرد به صندلی برگشتم و نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر با کمی مکث رفت سر اصل ماجرا: ببخشید جناب سرگرد حسینی، ما از نحوه ی قتل اطلاع دقیقی نداریم. این حق موکلمه که بدونه چی باعث شده، عزادار همسرش بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد سرشو تکون داد: بله، اما همکارای ما قبلا براتون شرح ماجرارو گفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر با زیرکی گفت: بله،اما ما میخوایم نحوه ی وقوع قتلو از زبون خود متهم بشنویم، با اینکه میدونم، موکلم اذیت میشه اما ترجیح میدم، خود متهم تعریف کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی فهمیدم، امیر به دنبال چی میگرده، اما از پیشنهادش خوشم اومد. میخواستم بدونم صنم هستی با این پسری که هنوز دهنش بوی شیر میده چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد از محمد پرسید: حادثه رو تعریف کن، بگو چطور قتلو انجام دادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرک با گریه گفت: باور کنید من نفهمیدم چی شد. من نمیخواستم بکشمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی دلم پوزخندی زدم. از کجا معلوم، که این پسر هم به خاطر زیبایی هستی باهاش نبوده باشه؟ شاید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد، جدی برخورد کرد: فقط تعریف کن چه اتفاقی افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد با استیصال جابجا شد: چند بار تعریف کنم؟ من که قبلا هزار بار تعریف کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد، جدی برخورد کرد:دوباره تعریف کن چه اتفاقی افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرک با گریه تعریف کرد: باور کنید من نفهمیدم چی شد. من نمیخواستم بکشمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی دلم پوزخندی زدم. از کجا معلوم، که این پسر هم به خاطر زیبایی هستی باهاش نبوده باشه؟ شاید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گرفتشو شنیدم: دیروز بعد از دانشگاه ، با دوتا از دوستام یه سر رفتیم بیشه ناژوون. وسط هفته بود، به خاطر همین خلوت بود. دور هم نشسته بودیمو حرف میزدیم. یکم که گذشت یه ماشین مدل بالا کنارمون پارک کرد. چند تا دختر ازش پیاده شدن. کامران و حمید، همونا که قبلا باهاشون حرف زدین، شروع کردن با دخترا دم بگیرن. دخترا هم خوششون اومده بود و با عشوه دلبری میکردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم که گذشت از جو ایجاد شده، معذب شدم. از حد گذرونده بودن، رعایت نمیکردن. حرفاشون زننده شده بود. از جام بلند شدم، به خدا میخواستم برگردم خونه، نمیتونستم تحمل کنم. با بلند شدنم، نگاه یکی از دخترا به سمتم کشیده شد. تا قبلش جوری نشسته بودم که زیاد توی دید نباشم. با دیدنم، اومد طرفم. دستمو گرفت، میگفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر چشمی به من نگاه کرد ، سرشو با شرم پایین انداخت: ول نمیکرد. میگفت هرجوری بخوای بهت پا میدم. اصلا دختره حال عادی نداشت. هر کاری کردم، خواهش ، اخم، حتی باهاش تندی کردم. خیلی عصبانی شده بودم، یکم درگیری لفظی پیدا کردیم، اما بی فایده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه امانشو برد، سرشو بین دستای بسته اش گرفت: فقط میخواستم از سر راهم کنارش بزنم. بخدا قصدی نداشتم. فقط با دست کنارش زدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بریده بریده ادامه داد: نمیخواستم... اینجوری بشه... بخدا نمیخواستم بکشمش. فقط میخواستم از اونجا برم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد بدون ملاحظه گفت: پس قبول دارین، یکم دلخوری و انگیزه هم داشتین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو بالا آورد، صورتش پر از اشک بود: دلخوری کجا بود جناب سرگرد؟؟ من فقط میخواستم از خودم دورش کنم. همین... وقتی با دست کنارش زدم، تعادلشو از دست داد... افتاد رو زمین... سرش خورد به یه سنگ... اولش نفهمیدم چی شد... بعدش که صدای جیغ دوستاشو، یا ابالفضل دوستام بلند شد، فهمیدم چیکار کردم... به خدا عمدی نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح به خاطر بی خوابی شب قبل، بی حوصله بودم. بابا و محسن میخواستن به کلانتری برن . من و مامانم میخواستیم باهاشون بریم ، اما اجازه ندادن. تا ظهر مثل مرغ پرکنده از این طرف سالن به اون طرف سالن می رفتم. دلشوره ی عجیبی داشتم. حتی برای یه لحظه هم نمیتونستم آروم بشینم. مامانم تسبیح به دست صلوات می فرستاد و گریه میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 2 بعدازظهربود که بابا و محسن با قیافه ای گرفته و خسته اومدن. محسن سلامی کردو به خونه ی خودش رفت. انگار میخواست ازمون فرار کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با اضطراب از بابا پرسید: چی شد؟ تونستین کاری برا محمد بکنید؟ محمدمو کی آزاد میکنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا کنار مامان، روی مبل نشست. چشماشو ازما میدزدید. این نشونه ی خوبی نبود. روبروی بابا نشستم و منتظر موندم تا تعریف کنه به چه نتیجه ای رسیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا نفسشو بیرون دادو اتفاقایی که توی کلانتری افتاده بودو برامون تعریف کرد. میگفت برای ماه آینده قرار دادگاه داریم. و تا اون مدت محمد باید به زندان منتقل بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه محمد تونسته بود خشم و عصبانیتشو کنترل کنه، این اتفاق نمیوفتاد. الان یه خونواده داغدار نمیشد. خودش هم کارش به زندان و آینده ای نامعلوم کشیده نمیشد. نمیدونم چرا گاهی ما آدما، با دست خودمون زندگی رو به کاممون تلخ میکنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و پلک زدم تا اشکام توی چشمام باقی بمونن. بغض کرده بودم اما نمیخواستم جلوی مامانم گریه کنم تا داغش بیشتر بشه. مامان بلند بلند گریه میکرد و بابا هم شونه هاش میلرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی مبل بلند شدم تا یه غذای حاضری آماده کنم . توی آشپزخونه آب خوردم تا با اون بغضمو فرو بدم، اما تاثیری نداشت. سوسیس ها رو خرد کردم و توی ماهیتابه ریختم. سوسیس ها که سرخ شدن، آبلیمو و رب و نمک و ادویه بهشون زدمو توی دیس ریختم . خیارشور وگوجه رو هم خرد کردمو توی ظرف گذاشتم. میزو چیدم. مامان و بابا رو صدا کردم و مجبورشون کردم حتی شده چند لقمه بخورن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقع ناهار به بابای مهربونم نگاه کردم که یک شبه پیر شده بود. زیرچشمی نگاهی به مامان انداختم. به خاطر گریه ی زیاد ، چشماش قرمز شده بودن و زیرشون پف کرده بود. لقمه ها رو به زور نوشابه پایین می فرستادم. بعد از چند دقیقه مامان و بابا بلند شدن و به اتاقشون رفتن، منم میزو جمع کردم. ظرفا رو شستم و به اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیدم . اجازه دادم اشکام رها بشن. همیشه سعیم بر این بوده که توی جمع گریه نکنم. همین باعث میشه که توی تنهایی بشکنم و خودمو خالی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلافاصله بعد از برگشتنمون به تهران ، یه مراسم ختم برای هستی گرفتیم. هرچند که لیاقتشو نداشت، کسی که باوجود داشتن همسر به پسرهای دیگه چشم بسته بود، کسی که تا خرخره نوشیده بود و به یک پسر مجرد پیشنهادهای آنچنانی می داد لیاقت چنین مراسم هایی نداشت. اما برای حفظ آبروی خودم لازم بود. به خصوص که هستی به غیر از من کسیو نداشت. کنار قبر هستی ایستاده بودم اما ذهنم به گذشته ها میرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هستی و نحوه ورودش به زندگیم فکر کردم. اینکه چطور سر یه هفته خودشو وارد زندگی من کرد. دختری که هیچ خونواده ای نداشت. توی بهزیستی بزرگ شده بود. به خاطر بدخلقی هایی که از خودش نشون میداد، کسی راضی به گرفتن سرپرستیش نشده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از 18 سالگی تموم تلاششو کرده بود تا از اونجا خارج بشه و بتونه زندگی مستقل داشته باشه. با کمک بهزیستی یه جا رو رهن ومطابق برنامه های اونا زندگی میکرد. اما بعد از مدتی، حس آزادی خواهیش بیشتر میشه. دلش میخواست بدون کمک بقیه زندگی کنه، نمی دونست توی این جامعه خیلی ها برای دختری به زیبایی اون، کیسه دوختن. با توهم اینکه میتونه خودش از پس خودش بربیاد، از خونه ی اجاره ای بیرون زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هربنگاهی سر میزنه و کسی بهش خونه اجاره نمیده، اوایل از پولی که پس انداز کرده بود، استفاده میکرد اما بعد از مدتی کفگیرش به ته دیگ خورد. چند شب توی پارک خوابیده بود. یه روز با یه دختر فراری دیگه آشنا میشه و با هم دوست میشن. به پیشنهاد دوستش برای گذروندن زندگیش، به آویزون شدن به پسرای پولدار متوسل میشه. اما خبر نداشته که کسی بدون چشم داشت، پولی خرج دیگری نمیکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اولین بار هستیو توی یه پارتی، خونه یکی از دوستام، دیدم .خیلی لوند و زیبا بود، اما سرووضع مناسبی نداشت. از همون اول پارتی نگاهشو روی خودم احساس می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از گذشتن یه ساعت، به من پیشنهاد دوستی داد. منم بعد از کلی تحقیر قبول کردم. اونقدر بین پسرها بود که میدونست، دلیل قبول شدنش چی بود. همون شب با خودم به خونه بردمش. هیچ وقت نگاه های خیره ی زیبا و هستی رو فراموش نکردم. بعد از چند روز یه صیغه محرمیت بین خودمون خوندیم. و توی خونه من موندگار شد. اما بازم هستی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای امیر به خودم اومدم: داداش خودتو کشتی از بس گریه کردی . حتما ضعف کردی! پاشو بریم خونه، مراسم تموم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لحنش خندم گرفت. با امیر هم قدم شدم . زیبا و پری داخل ماشین نشسته بودند، روی صندلی شاگرد جاگیر شدم . امیر هم پشت فرمان ماشین نشست و به خونه رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره زندگی من به روال قبلی خودش برگشت. بازم زندگی تکراری ، دیدن عشوه های پری و زیبا. بازم اتاق خوابی که هرشب با یکی از اونا شریک میشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*********

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیست و هشت روز از زندانی شدن محمد میگذشت. روزهایی که هر کدومشون برام مثل یک سال میگذشت. توی این مدت اوضاع خونه، هنوز هم آشفتگی داشت. بابا به اجبار سر کار میرفت. منم با بی حواسی امتحانات پایان ترممو گذروندم. اصلا مثل سابق نمیتونستم درسمو بخونمو فقط به فکر قبولی بودم. مامان کمتر بی تابی میکرد ولی گاهی وقتا میدیدم که یه گوشه از خونه نشسته و به یه نقطه خیره شده و گریه میکنه. جای خالی محمد خیلی احساس میشد. بابا چند باری به دیدن محمد رفته بود و هربار شکسته تر از قبل برمیگشت. با یه وکیل مجرب صحبت کرده بودیم تا وکالت محمدو به عهده بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه به انتظار روز دادگاه نشسته بودیم. و از طرفی از اومدن اون روز هراس داشتیم. از اینکه اتفاقات ناگوار بیفته، بیم داشتیم. تموم امیدمون این بود که ولی دم هستی رضایت بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای تحویل پروژه مجبور شدم به دانشگاه برم. درحالی که تموم ذهنم به دنبال فردا بود. فردایی که قرار بود سرنوشت داداشم مشخص بشه. قرار بود، حکم زندگیشو بدن. تموم این مدت از بس توی خودم بودم، همه ی دانشگاهم فهمیده بودن که یه مشکل دارم ولی از دوستام خواسته بودم که درباره این موضوع با کسی صحبت نکنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها مدام سعی میکردن منو از این حال و هوا دربیارن. منم برای دلخوشیشون با خنده همراهی میکردم. اما خودشون میدونستن که خنده هام ظاهریه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از تحویل پروژه هامون صبا گفت: آخیش راحت شدم . از فردا به مغزم استراحت میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوه با چشمای گشاد شده گفت: مگه تو مغزم داری ؟ چرا زودتر نگفته بودی ناقلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبا اخمی تصنعی کرد : فکر کردی همه مثل تواند که کله ات پوچ پوچه. هیچی توش نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنین به دفاع از شکوه گفت: هی به شوهر من توهین نکن. خودتم کله ات مثل این پوچه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوه چشم قره ای به نازنین: مرسی طرفداری! فقط احیانا تو این وسط منم خراب نکردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنین دستی به پشت گردنش کشید و با لبخند جواب داد : خوب واقعیت تلخه عزیزم. منم که میشناسی با خوب و بدت میسازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه لبخند کمرنگ به بچه ها نگاه میکردم. نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم: بسه بچه ها همه فهمیدن شما نخبه این. من خسته ام بیاین بریم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبا تهاجمی گفت: چی رو بریم خونه؟ امروز باید بریم صفا سیتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چادرمو محکم تر توی دستم گرفتم: توروخدا من خستم. دل تو دلم نیست. شما که خبردارین فردا دادگاه محمده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوه با دلسوزی نگاهم کرد: اینجوری خودتو داری داغون میکنی، مریم توی این اوضاع، یکم تنوع برات بد نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم با لحنی جدی ادامه داد: خستم و اوضاع و احوال و اینا سرم نمیشه یا خودت میای یا که میبریمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونستم از پسشون بر نمیام اما تلاش آخرمو کردم: و اگه نیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو دیدم سه نفرشون دورمو گرفتند و هر کدومشون یه بازومومی کشیدن و صبا هم از پشت بهم فشار میاورد. انگار اونا پلیسند و اومدن منو بازداشت کنن . آبروی نداشتمو توی دانشگاه ، به حراج گذاشته بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجبور شدم با خنده همراهیشون کنم :ولم کنید من گناهی ندارم. من باید با وکیلم صحبت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون شکوه با پراید قراضه اش اومده بود، تصمیم گرفتند به صفه بریم. تا خواستم اعتراض کنم ،پرتم کردند صندلی عقب و صبا هم مثل فشنگ داخل نشست و درو بست. شکوه و نازنین هم سریع نشستند و راه افتادیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند شیطون روی لبای صبا نشست .دستشو به شکل اسلحه به سمتم گرفت: اگه جرئت داری تکون بخور تا نفلت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا وضعم خنده دار شده بود. نمیدونستم از دستشون به کی پناه ببرم. از طرفی دلم به حالشون میسوخت. اونا چه گناهی داشتن که من دوستشون بودم؟ سعی کردم حتی با تظاهر هم که شده دل به دلشون بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی جیغ جیغی گفتم: شما چی از جونم میخواید؟ روانیا آزادم کنید. من بچه دارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوه که پشت فرمون نشسته بود، گفت: اگه قول بدی بچه خوبی باشی و مثل ما خوشحال باشی، آزادت میکنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم و گفتم: فعلا که باید با ساز شما برقصم. اما مواظب عواقبش باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنین صداشو کلفت کرد: لال شو ضعیفه تا قیمه قیمت نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبا نیم نگاهی بهم انداخت : جلوییا یه آهنگ بذارین شاد شیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنین هم که انگار منتظر یه اشاره بود، فلششواز داخل کیفش درآورد و ضبطوروشن کرد و صداشو زیاد کرد. صبا و نازنین با آهنگ میرقصیدن. شکوه هم سرش را با ریتم آهنگ تکون میداد. منم به شیطنتاشون میخندیدم و به آهنگ گوش میدادم. تو راه یه جا ایستادیم، از یه رستوران چند پرس چلوکباب گرفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از رسیدن وسایلمونو برداشتیم و به سمت بالا حرکت کردیم. با هر چیزی که میدیدیم عکس میگرفتیم. و مسخره بازی در میآوردیم. چون وسط هفته بود خیلی شلوغ نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بلندی کنار گوشم شنیدم. اونقدر بلند که باعث شد، از خواب بپرمو سرجام بشینم. امیرو بالای سرم دیدم، انگشتاش توی دهنش بود، مثل وقتی که سوت میزنن . اون تعجب و منگی جای خودشو به عصبانیت داد. این شوخیهای امیر از حد ظرفیتم گذشته بود. با عصبانیت به امیر نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر با دیدن چهرم از خشمم خبردار شد: غلط کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریاد زدم: بسه امیر ، شوخی هم حدی داره، داری از حدش میگذرونی، خودت میدونی که وقتی ظرفیتم تکمیل بشه، اگه یکی از حد بگذرونه، از زندگیم حذفش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر سرشو پایین انداخت: باشه داداش، فقط میخواستم یکم باهات شوخی کنم،یکم شادبشی، نمیدونستم که مزاحمتمو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفشو ادامه نداد. میدونستم که تند رفتم، میدونستم که موقع عصبانیت کنترلی روی رفتارم نداشتم. امیر هم اینو خوب میدونست. باید یه جوری از دلش در میاوردم. امیر بهترین دوستم بود. تنها کسی که به اندازه آرتا دوستش داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چهره مظلومی که گرفته بود، لبخندی زدمو گفتم: بسه دیگه، نگاه چه قیافه ای هم گرفته. عین بچه هایی شدی که دعواشون کردن، تا دو دقیقه ی دیگه اشکشم سرازیر میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرکمی با شک نگاهم کرد، لبخندمو که دید: خیلی مردی داداش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتمو جمع کردم: فکر نکن کارتو تلافی نمی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر با خنده گفت: گردن ما از مو نازکتر . هر بلایی میخوای سرم بیار، من اگه شکایت کردم. آریا پایه ای بریم صفه؟ البته تا بخوایم برسیم اونجا ظهر شده، اما بازم میچسبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم به امیر گفته بودم، برای دو روز زودتر بلیط بگیره تا یکی دوروزی هم بتونیم یکم اصفهان گردی کنیم. اما گاهی به اشتباهم پی میبردم. چندروز بیشتر با امیر بودن، اعصاب فولادین می خواست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه صبحونمونو خوردیم، با تاکسی های هتل به کوه صفه رفتیم. از اونجا خوشم اومده بود. مسیر سنگی که ساخته بودند تا بالای کوه میرفت. دو طرف جاده، درختای بلند و چمن کاشته بودند. هوای خیلی خوبی داشت، نسبتا خنک بود. در طول مسیر امیر شوخی میکرد و من هم خنده های نایابمو تحویلش میدادم. چون وسط هفته آمده بودیم خیلی خلوت بود و میتونستم از سکوتش لذت ببرم، البته اگه امیر دست از شیطنت برمیداشت. در حال قدم زدن بودم که یهو امیر صدام کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر: آریا یه لحظه صبر کن. سرتو مثل چی انداختی پایین و راه میری. اصلا انگار نه انگار که یک آدم با شخصیتی مثل من قدم میزنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه دهن کجی روبروش ایستادم: باز چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر با لودگی گفت: بند کفشام باز شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ابرومو بالا انداختم : نکنه میخوای من برات ببندم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر با تخسی جواب داد: نه بابا زحمتت میشه . فقط لطف کن، یکم صبر کن تا باهم بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شد و مشغول بستن کفشش شد، اما زیر لبی غرغر میکرد. مشغول تماشای اطراف شدم. یه کم که گذشت دیدم نه مثل اینکه خیال بلند شدن نداره . به سمتش برگشتم ببینم زنده است یا مرده . نگاهش یه جا زوم شده بود و نیشش تا بناگوش باز مونده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیر نگاهشو دنبال کردم: دوباره چهارتا دختر دیدی ، عقل از سرت پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیربدون اینکه چشم ازشون بگیره ، جواب داد : جون من یه نگاه بنداز، ببین چه حوریایی پیدا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای خنده دخترا کنجکاو شدم و با دقت نگاهشون کردم. چهار تا دختربودند. بهشون میومد، دانشجو باشند. امیر راست میگفت خب از بقیه به نسبت خوشگلتر بودن. نگاهم روی یه دختر چادری موند. اون سه نفر، همه تیپای شیک و جذاب داشتند و بینشون این دخترچادری وصله ناجور بود. با خودم گفتم حتما از این آویزوناست که به اینا چسبیده تا توی گروه راهش بدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار یه دایناسور سنگی ایستادیم تا عکس بگیریم. باز ما خواستیم عکس بگیریم و این دو تا پت و مت شروع کردند. مثل همیشه، ژستای زن و شوهری میگرفتنو من و صبا هم ازشون عکس میگرفتیم. از بس بهشون خندیده بودیم، دلمون درد گرفته بود. توی یکی از عکسا صبا و شکوه و نازننین روی دایناسور سنگی نشستن تا ازشون عکس بگیرم. بعد از عکس ، از پایین آمدنشون فیلم گرفتم. روی دایناسور گیر کرده بودن و نمیتونستن پایین بیان، من هم دلمو گرفته بودم و بهشون می خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوه با شیطنت به اطراف نگاه کرد: کمک . یکی زنگ بزنه 110 بیاد منو نجات بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنین محکم بر سر شکوه کوبید: دیوونه باید زنگ بزنیم 118

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبا حق به جانب من نگاه کرد: وای اینا چقدر خنگن . مریم بیا کمکمون کن، بتونیم پایین بیایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیطنتم گل کرده بود،از توی خوراکیها، پفک در آوردم ومشغول شدم . شکوه تا پفکو دید جیغ کشید: کثافت تک خور. آشغال صبر کن ما بیایم پایین با هم بخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه ای بالا انداختم: کی جلوتونو گرفته، بیاین بخورین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از کلی تلاش پایین اومدند. تا پاشون به زمین رسید، با غضب نگام کردن. پفکو که به نصفه رسیده بود، برداشتم و فرار کردم. اون سه تا هم مثل گرگ بهم حمله کردن. داشتم با نهایت سرعت میدویدم یه لحظه سرم و برگردوندم که موقعیتشونو بسنجم که یهو به یکی خوردمو آخ بلندی گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو آروم بالا آوردم ، دو تا چشم سیاه و تو خالی دیدم که به من خیره شده بودند. چند ثانیه طول کشید که بفهمم توی چه موقعیتی هستم. شرمنده شدمو ازش جداشدم. داشتم از خجالت آب میشدم،چادرمو مرتب کردم و یه عذرخواهی زیرلبی کردم. جوابی هم نشنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قدم ازش فاصله گرفتم، صبا هین بلندی گفت. گیجو سرگردان اول به دوستام و بعد به اون نگاه کردم که الان دوستش هم کنارش ایستاده بود. تازه عمق فاجعه رو فهمیدم. جای انگشتای پفکی من روی پیراهن سفیدش مونده بود. لبمو گاز گرفتم و دوباره به چشماش که الان کاملا قرمز شده بود، نگاه کردم و گفتم : ببخشید. واقعا شرمنده ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای فریادش به خودم لرزیدم: دختره احمق. مگه کوری. چشم برای اینه که جلوتو نگاه کنی، نه این که عین احمقا سرتو برگردونی و پشت سرتو نگاه کنی. فکر کردی با یه ببخشید خشک و خالی میشه حلش کرد؟ نه به اون مسخره بازیا و خنده هاتون نه به این چادری که سرت کردی. حالم از امثال تو به هم میخوره که خودشونو با نجابت نشون میدن ولی تا یه پسر میبینن، به بهونه ای میپرن تو بغلش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لحنش ناراحت شدم. به چه حقی به من توهین میکرد؟ اصلا با من بود؟ چرا اینطور با من حرف میزد؟ خوب یه اتفاق بود من که به عمد نمیخواستم بهش برخورد کنم. کم کم ناراحتی ، جای خودشو به عصبانیت داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدنش به یاد شیوا افتادم، البته شیوا خیلی زیباتر ازین دختر بود. تموم خاطراتی که از شیوا داشتم ، با دیدن این دختر برام زنده شده بود. نمی فهمیدم چی میگم فقط میخواستم عقده ی چند ساله امو سر یه نفر خالی کنم. بدون اینکه در نظر بگیرم این دختر کی هست، بهش توهین کردم. حتی به یاد ندارم چی بهش گفتم، مگه مهم بود؟ چه فرقی بین اون و شیوا بود؟ این دختر هم نسخه ی دیگه ای از شیوا و امثال شیوا بود. با ساکت شدنم به من نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم صورت سفیدش، قرمز شد، ابروهاشو تو هم کشید، چشمای درشت قهوه ایشو بهم دوخت و با صدای بلند گفت: چه خبرته؟ انگار نوبرشو آورده. یه لباس کثیف شده، پولشو میدم .شما به چه حقی به خودتون جرات میدین اینطور با من صحبت کنید؟ شما حق ندارین به من توهین کنین. یه اتفاقی افتاده من هم معذرت خواهی کردم، همچین چیزی، این همه داد و فریاد نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب ادامه داد: کافر همه را به کیش خود انگارد، معلوم نیست خودش چه غلطی میکنه که همه رو عین خودش میبینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر من فریاد میزد؟ به من اهانت می کرد؟ به کسی که تا به این سن احدالناسی جرئت نکرده چپ نگاهش کنه. عصبانیتم به اوج رسید، فاصله بینمونو پر کردم و با دست راستم موهاشو از روی چادر گرفتم و کشیدم. مجبورش کردم به من نگاه کنه. با گستاخی به چشمام نگاه می کرد و خط ونشون میکشید. زیر لب غریدم: صداتو روی من بلند میکنی ؟ روی آریا ارجمند؟ حقا که همونی که بهت گفتم. یه هرزه به تمام معنا. حالم از همتون بهم میخوره. از کسایی مثل تو که ادعای نجابت میکنند. ولی هر شبشونو با یکی میگذرونند. مثل اینکه خیلی دوست داری یه جوری خودتو به تخت منم بکشونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هر حرفی که میزدم چشمانش گشاد تر میشد. اخماش پررنگ تر میشد . لباش شروع به لرزش کرد. امیر بازومو کشید و مجبورم کرد ، ولش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر: چته پسر؟ چرا اینطوری میکنی؟ ولش کن. تو نباید خونتو بخاطر اینا کثیف کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهمو از اون نگرفتم مثل اینکه با حرفام شوکه شده بود. دوستاش دوره اش کرده بودند و صداش میکردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن حرفاش هنگ کرده بودم. مگه من چیکار باهاش داشتم که بهم توهین میکرد؟ مگه چادر سر کردن گناهه؟ چرا هرچی لایق دخترای هرزه بود، به من نسبت میداد؟ مگه منو میشناخت؟ چطور میتونست اینقدر راحت به یه دختر تهمت بزنه؟ از شدت خشم و ناراحتی زبونم بند اومده بود. صدای بچه ها رو میشنیدم اما نمیتونستم عکس العملی نشون بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوه بازومو گرفته بود: مریم . مریم جان. منو نگاه . ببین چیزی نشده که گلم . بیا. فدات بشم. الهی قربونت برم. تو که حرف مردم برات مهم نبود. اینم روش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنین با نگرانی میگفت: ببین چه قرمزم شده. الهی صبا قربونت بشه. بیا بریم . یه حرفی زد تو که نباید به دل بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبا حق به جانب گفت: اوی نازنین، از خودت مایه بذار. چرا ما رو این وسط قربونی میکنی؟ بیا مریمی خودمون. راه بیفت که امروزمونو قهوه ای کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به همراهشون میرفتم اما مغزم چیز دیگه ای فرمان میداد. باید جواب حرفاشو میگرفت. نباید بهش اجازه میدادم ، به این راه و روش ادامه بده. هر نظریه ای داشت مال خودش بود. حق نداشت بدون شناخت دیگرانو تخریب و تحقیر کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتند اونو از ما دور میکردند که یه لحظه از دوستاش جدا شد. با چند قدم بلند خودشو به من رسوند. دستشو بالا برد و یه سیلی به من زد و گفت: اینو زدم نه بخاطر اینکه حرفات برام اهمیت داشته باشه. نه خودت نه حرفات پشیزی هم نمی ارزه. اینو زدم تا یادت باشه که دیگه به کسی توهین نکنی. همه دخترا مثل هم نیستند آقا پسر . یه سری دخترا، مثل من، اصلا امثال شما رو نمی بینن چه برسه که بخوایم براتون تور پهن کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قبل از اینکه بتونم عکس العملی نشون بدم، دور شد و با دوستاش به پایین برگشتند. مات و مبهوت سرجام ایستاده بودم. باورم نمیشد که از یه دختر سیلی خورده باشم. از شدت خشم دندونامو روی هم می ساییدم و به جایی که تا چند لحظه پیش اون دختر ایستاده بود نگاه میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر کنارم ایستاد: چیه داداش. هنگ کردی؟ قربون خدا برم که حق منو از توی ظالم گرفت. گردن کلفت تر از خودت ندیده بودی؟ ناز شصتش . با اینکه ریزه میزه بود ولی خوب ضرب دستی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با توپ پر به سمت امیر برگشتم: امیر اعصاب ندارما . کاری نکن که تلافیشو سرتو دربیارم. بیا بریم این زنیکه کجا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن این جمله حرکت کردم و امیرم با من هم گام شد: نمیرسی بهشون. اینقدر زبر و زرنگ بودن که فکر کنم الان تو خونه نشستنو به ریش نداشته تو میخندن. بخشکی شانس. حالا هم که چهارتا دختر ملوس پیدا کرده بودم با این اخلاق گندت فراریشون دادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پایین که رسیدیم نبودن. نمیدونم چطور تونسته بودن به این سرعت، از اینجا دور بشن. کمی به اطراف نگاه کردم. پیداشون نکردم. حرصم گرفته بود. چطور گذاشتم از دستم فرار کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر با شیطنت سرشو تکون داد: مریم از قفس پرید. اما عجب دختری بود. فکرشونمی کردم یه دختر اینقدر دل و جرئت داشته باشه. تا چند دقیقه توی شوک بودی. واقعا قیافت خنده دار شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم به طرف امیر برگشتم و گفتم :خفه شو امیر. اینقدر حرف نزن. قسم میخورم اگه یه بار فقط یه بار دیگه ببینمش بدجوری ازش انتقام میگیرم. برای امروز بسه برمیگردیم هتل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اعتراض کرد: اما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین حرفش پریدم: اما و اگر نداره من میرم تو اگه دلت میخواد همینجا بمون و هر غلطی میخوای بکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشتمو به امیر کردم و به سمت تاکسی ها حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیربا کمی مکث به دنبالم حرکت کرد: حالا فهمیدم که اصلا اعصاب نداری . با هم میریم، میترسم با این حالی که داری، یه بلایی سر خودت بیاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو تاکسی امیر مدام زیر لب غرغر میکرد. گاهیم سربه سر من میگذاشت اما من لحظه ای از فکر اون دختر بیرون نمیومدم. مثل اینکه دوستاش مریم صداش میزدن. پس اسمش مریم بود. دلم میخواست تا میتونستم میزدمش. آخ که چقدر دوست داشتم اون چشای گشادشو، کور کنم. تا هتل خودخوری میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اجبار با بچه ها همراه شدم. دستم از شدت سیلی که به اون زدم درد میکرد. کمی پایین رفتیم و برای اینکه ما رو پیدا نکنند مسیرمونوعوض کردیم و لابلای درختا جایی که دید نداشت، نشستیم. میدونستم که اونا هم برای تلافی برمیگردند. اون پسرمغروری که من دیدم تا منو یه فصل کتک سیر نمیزد ول کن نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبا خودشو کنارم کشید: مریم دستت طلا. چه طوری جرئت کردی اینکارو بکنی . من تا قیافشو دیدم، نزدیک بود خودمو آباد کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوه به نشونه ی تایید سرشو تکون داد: آره منم خیلی ترسیده بودم. با اینکه خیلی جیگر بود ولی تا عصبانی شد، مثل بید به خودم میلرزیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صباپاهاشو دراز کرد: اما عجب تیکه ای بود. شکوهی هیکلشو دیدی؟ وای جون میداد تو بغلش بخوابی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوه هوم کشیده ای گفت: قیافش معرکه بود. ازون پسرایی بود که اگه داشتیش از دیدنش سیر نمیشدی، لامصب با اون موهای مشکیو اخم بین ابروهای مشکیش خیلی خاص بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت چندش صورتمو جمع کردم، کجای اون جذاب و خاص بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنین چیزی نمیگفت و حالت تفکربه خودش گرفته بود. شکوه با یه سقلمه آوردش توی این دنیا و گفت: چته ؟ چرا تو چیزی نمیگی ؟ کجا سیر میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنین با دستش، محل مورد هجوم واقع شده رومالش داد: خاک به سرت مریم. آخه دختر عاقل اینکارا میکنه؟ واقعا که خری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دهن باز به نازنین نگاه میکردم و حرفاشومی سنجیدم. نازنین چرا اینجوری میکرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنین با دست دهن وامونده منو بست: مگه دروغ میگم. تو اصلا چه طور دلت اومد به همچین پسر خوشگلی و جیگری سیلی بزنی. چرا از موقیعتات خوب استفاده نمی کنی؟ تو باید برای عذرخواهی همون موقع یه صحنه مثبت هیجده میومدی هم ما یه فیضی میبردیم، هم میدیدی به جای اینکه این طوری دعوا راه بندازه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفای نازنین خنده ام گرفته بود ولی برای اینکه کم نیارم با لحن حق به جانبی گفتم: بره بمیره. پسره احمق . کجاش قشنگ بود؟ پسره قیافش شبیه گوریل بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوه یکی پس سرم کوبید و گفت : مریم چشم پزشکی واجب شدی. وای کاش به جای تو من بهش برخورد میکردم. راستی تو بغلش بودی چه حالی بهت دست داد؟ هان؟ بغلش گرم بود؟ ادکلنش چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مشت توی بازوی شکوه کوبیدم و گفتم: بسه دیگه. حالم از این پسره چندش بهم خورد. یه بار دیگه حرفشو زدین من میدونم و شماها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کردم به گفتن خاطره ای که با بچه ها داشتیم و تونستم بقیه رو هم با خودم همراه کنم. ناهارو همونجا خوردیم و بعد هم شکوه مارو تا یه مسیری رسوند و من و صبا پیاده شدیم . چون مسیرمون یکی بود گفتم: خوب مثل اینکه باید هنوز ریخت تو رو تحمل کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای رفت وبه دنبالم راه افتاد: صبا کی میری شیراز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگام کرد: چیه از دستم خسته شدی؟ نترس یه هفته دیگه میمونم . خوب که حالتونوگرفتم بعد میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه ی زاری به خودم گرفتم: پس یه هفته باید تحملت کنیم. خدایا به ما صبر جمیل عطا فرما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبا ویشگونی از بازوم گرفت : خفه بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ایستگاه رسیدیم و همدیگه رو بوسیدیم و خداحافظی کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته و کوفته به خونه رسیدم. وارد که شدم بلند گفتم: آهای اهالی خونه من اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: باز چیه صداتو رو سرت انداختی؟ مثل آدم بیا جلو سلام کن نه اینکه کل محله رو خبر کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو دور گردن مامان انداختم یه بوس از لپاش گرفتم و گفتم: قربون مامانم برم که فکر اهالی محل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم منو به زور از خودش جدا کرد: خدا نکنه. میگم مریم تو هم فردا میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره غمگین شدم: اره میام ببینم چی میشه . طاقت اینکه خونه منتظر بمونمو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب موقع شام از بابا درمورد وضعیت پرونده محمد پرسیدم: آقای سعادتی (وکیل محمد) چی میگفت؟ میشه کاری پیش برد؟ یعنی میتونیم با دیه آزادش کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: آقای سعادتی میگه همش به ولی دم مربوطه. اگه اون راضی بشه که با دیه بیرونش میاریم وگرنه.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گریه مامان بالا رفت. زیر لب زمزمه میکرد. جلوی سرازیر شدن اشکامو گرفتم و با بدبختی، مامانو آروم کردم. اونو بردم توی اتاق خواب و یه قرص آرامبخش بهش دادم تا بتونه یکم استراحت بکنه. اگه بیدار میموند تا صبح خودشو به کشتن میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم به اتاقم رفتم یه مسکن خوردم و خوابیدم. قبل از خواب قیافه اخموی پسره جلوی چشمام میومد. یه اعوذ بالله .. گفتم، والا کم از شیطون نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا ساعت دو بود که رسیدیم هتل. رو به امیر کردم و گفتم: تا من میرم دست گل این دختره رو پاک کنم، تو هم برو توی رستوران و غذا سفارش بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر سری تکون داد و مسیرشو به طرف رستوران تغییر داد. رفتم تو اتاق. با یه حرکت تیشرت رو از تنم بیرون آوردم و ه پیراهن دیگه پوشیدم. داشتم موهامو توی آینه مرتب میکردم که نگاهم به سمت چپ صورتم افتاد. همونجایی که مریم با دستای ظریفش سیلی زده بود. دستمو مشت کردم و زیر لب زمزمه کردم: خدا کنه یه بار دیگه ببینمت اون موقع جواب این سیلیتو به بهترین شکل پس میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق خارج شدم. بقیه روزو با بدخلقی من و شیطنتای امیر گذروندیم. یکم هم درباره پرونده هستی صحبت کردیم و بعد خوابیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تموم اطرافم رو مه گرفته بود، و فریادهای از ته دل مامان لرز به تنم انداخته بود. فریادهایی که مثل سوهان روی دلم کشیده می شد. قدمی جلوتر رفتم. توی اون تاریکی تنها یک قدم جلوتر رو می دیدم. می گشتم به دنبال صداها، می گشتم و کمتر پیداشون می کردم. صدای گریه ی مردونه ی بابا روحم رو آزار می داد. کورمال کورمال به جلو رفتم، به هر سو می چرخیدم هیچ کسی رو نمی دیدم. پام به چیزی خورد، به زمین افتادم، چهارپایه ای مقابلم دیدم. سر بلند کردم و محمد رو بالای چهارپایه دیدم. نفسم حبس شد، خواستم فریاد بزنم، اما صدام حبس شد. چهارپایه لغزید و صدای خنده ای زنانه گوشم رو پر کرد. محمد میون زمین و آسمون دست و پا میزد، می تابید و من دستام بهش نمی رسید. دست دراز می کردم اما دستام اونقدر کوتاه بود که بهش نمی رسید. اونقدر جیغ کشیدم که خودمم از صدای جیغم از خواب پریدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به اطرافم انداختم، اتاقم توی تاریکی فرورفته بود. عرق نشسته روی پیشونیم رو پاک کردم و دوباره دراز کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**** با صدای مامان از خواب بیدار شدم: مریم! مریم! بیدار شو مگه نمیخوای آماده بشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بیحالی جواب دادم : اه مامان ولم کن. امتحانام تموم شده . توروخدا بذار بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پشت به مامان دراز کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان وارد اتاقم شد: بلند شو دختره تنبل. امتحان چیه؟ امروز دادگاه محمده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن کلمه دادگاه مغزم به کار افتاد. به یاد خواب چهار ساعت پیشم افتادم، به یاد برادر در بندم افتادم. مثل جنگ زده ها از تخت بلند شدم و همینجوری که به طرف دستشویی میرفتم گفتم: مامان چرا زودتر بیدارم نکردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان راهشو به آشپزخونه کج کرد: دو ساعته دارم صداش می کنم . تازه برای من طلبکارم شده. زود آماده شو. صبحونتو بخور تا بریم. زودتر از جلسه اونجا برسیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از شستن صورت و مسواک زدن سریع یه کرم ضد افتاب زدم هرچیزی که به دستم رسید، پوشیدم. اصلا هوش و هواس برای انتخاب لباس نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاقم که بیرون اومدم، بابا و محسن و مینا و مامان، منتظر تشریف فرمایی من بودن. از فکرم یه لبخند اومد رو لبم که با صدای محسن تو نطفه خفه شد: بفرما . اینم از دخترتون. همه ما رو معطل خودش کرده، از خوشحالی نیشش تا بناگوشش بازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم تو هم کشیدم : خوب شما دیر منو بیدار کردین. تقصیر من چیه خوابم سنگینه. من الان آماده آماده ام، بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: پس صبحونت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محسن: کوفت بخوره. اگه میخواین به موقع برسیم باید زودتر راه بیفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دهن کجی برای محسن کردم و یه راست به طرف ماشین رفتم. بعد از چند دقیقه بقیه هم سوار شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان لقمه ای به سمتم گرفت: بیا این لقمه رو بخور. اونجا ضعف میکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلی ذوق لقمه رو گرفتم: دستت درد نکنه مامی گلم که منو جلوی بعضیا، رو سفید میکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نیم لبخند روی لبای محسن کاشته شد، هرچند که چشماش غمگین بود. یه جورایی همه میخواستیم نشون بدیم، قرار نیست اتفاقی بیفته، اما خودمون هم میفهمیدیم که طرف مقابلمون داره نقش بازی میکنه. فقط میخواستیم به هم دیگه روحیه بدیم. تا دادگاه هممون ساکت بودیم و برای خوب پیش رفتن جلسه دعا میکردیم.با ایستادن ماشین، وارد شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و مامان و مینا توی راهرو منتظر موندیم تا محسن و بابام درمورد اینکه کجا باید بریم و قاضی چه کسی هست بپرسند. چقدر انتظار سخته. ثانیه ها و دقایق کش میومدن. انگار نمیخواستن حرکت کنن. از دلشوره، نیمتونستم آروم بشینم، پامو روی زمین میزدم. همین طور که سرم پایین بود و مشغول صلوات فرستادن بودم، صدای محسنو شنیدم : شوهر هستی کیانی اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تموم شدن حرفش، با چنان سرعتی سرمو بالا آوردم که تموم مهره های گردنم خرد شدند. مسیر نگاه محسنو دنبال کردم و به شخص مورد نظر رسیدم. با دیدن دو مرد که کت و شلوار مشکی پوشیده بودن، یک سکته ناقص زدم. همونایی بودن که توی صفه باهاشون درگیر شدم. استرسم صدبرابر شد. نکنه بخواد تلافی کنه؟ وای اگه بفهمه من خواهر محمدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محسن بدون توجه به حال زارم ادامه داد: اون که بلندتره آریا ارجمند شوهرشه. مثل اینکه خیلی دوستش داشته نمیدونی توی کلانتری چه طوفانی به پا کرده بود . اون پسر کناریش هم وکیلش امیر نجفیه. شنیدم با اینکه جوونه اما خیلی حرفه ایه. توی هیچ پرونده ای شکست نخورده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با لگدی که توی پهلوم خورد بیدار شدم. نشد امیر یه بار مثل آدم بخوابه. همش توی خواب جفتک میندازه. پاهای امیرو که روی قفسه سینم بود، به طرفش پرت کردم. با یه مشت به شکمش، ازش پذیرایی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیربا فریاد از خواب پرید: آخ... تو روحت آریا... اینجوری آدمو از خواب بیدار میکنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با توپ پر به سمتش برگشتم: پاشو ببینم از دیشب تا حالا کبودم کردی. تموم شب داشتی بهم جفتک می پروندی. اگه از اینا چشم پوشی کنم، با صدای خرناست هیچ جوره کنار نمیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر با دست پشت گردنشو خاروند: خوب اگه دوست نداری و اذیت میشی برو روی کاناپه بخواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه خیز به سمتش برداشتم، از روی تخت پرید و به حمام پناه برد. به پشت روی تخت دراز کشیدم و ساعتو نگاه کردم. ساعت 8 بود و ساعت 10 باید توی دادگاه باشیم. از همونجا داد زدم : امیر زود بیا بیرون. نری اون تو دوساعته دیگه بیای بیرونا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ..

    00

    عالی بود واقعا یکی از بهترین ها

    ۲ هفته پیش
  • خیرالاحباب

    00

    بسیار عالی و جذاب بیشتر بخاطر اینکه مریم نمازخوان وباحیابودخیلی دوستش داشتم😍😍😍

    ۲ ماه پیش
  • مهنا

    30

    وای که نصف بیشتر رمان دلم می خواست آریا رو به هزار قسمت تقسیم کنم ولی الان که تمومش کردم به دو سه تا چک راضیم کجایییی آریا که کلی بخاطرت حرص خوردم(خدایا یه عقل به من بده کی واسه رمان حرص میخور 🤦🏼 ♀️

    ۱ سال پیش
  • رزی

    ۱۸ ساله 00

    من😂🤣🤣🤣

    ۲ ماه پیش
  • نگارر

    00

    بسیار عاللیی و جذاب بود

    ۴ ماه پیش
  • باران

    ۱۴ ساله 00

    بهترین رمانی که در طول عمرم خوندم واقعا همین رمان بود من یک ساله که این رمان و خوندم ولی انقد خوب بود که بعضی وقتا یادش میکنم

    ۴ ماه پیش
  • امیری

    ۲۶ ساله 00

    خیلی عالی بودممنون ازنویسنده

    ۵ ماه پیش
  • متین

    ۱۸ ساله 00

    من خیلی وقت بود دنبال این رمان بودم عالیه

    ۵ ماه پیش
  • عاطفه

    ۱۳ ساله 00

    چی بگم عالیی بودددد الان اون حس بعد از تموم شدن رمان رو گرفتممم واقعا ما میخوایم تا کی به رمان خوندنمون ادامه بدیممم 😂 دیوونه رمان و کتاب شدممم یهمنو در بیارهه

    ۶ ماه پیش
  • Ghazal

    00

    خوب بود

    ۶ ماه پیش
  • ستاره

    00

    سلام خسته نباشید برای چندمین بار این رمان رو حوندم عالی بود انویسنده این رمان رمان دیگه ای داره?

    ۶ ماه پیش
  • ریحانه

    00

    رمان خیلییی عالی بودند بدون هیچ ضعفو ایرادی

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه

    ۱۷ ساله 00

    یکی ازبهترین رمان هایی که خوندم ممنون ازنویسنده

    ۹ ماه پیش
  • سحر 35

    00

    خیلی قشنگ بود دوسش داشتم

    ۱۲ ماه پیش
  • سمیرا

    ۲۰ ساله 00

    خوب بود درکل عالی فقط چرا اسم دختره مریم میتونست ماریا یا آرمیتا باشه اسمش خیلی بی حس بود یعنی اصلاً خاص نبود

    ۱ سال پیش
  • فرشته

    10

    قلم نویسنده ضعیف بود اتفاقات رمان هم تا حدودی تکراری

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.