دختری یتیم که طی ماجراهایی به فرزندخوندگی فردی درمیاد که از قضا گذشته‌ای ناخوشاید ازش می‌دونه؛ بعداز اومدن دختر داستان به روستا، عروس خانواده طی توطئه‌ای باعث می‌شه با مردی ازدواج کنه که بعدها فلج می‌شه و…

ژانر : عاشقانه، طنز، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۲ دقیقه

مطالعه آنلاین پرنسس اخراج شده
نویسنده : لعیا نظرپور

ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی

خلاصه :

دختری یتیم که طی ماجراهایی به فرزندخوندگی فردی درمیاد که از قضا گذشته‌ای ناخوشاید ازش می‌دونه؛ بعداز اومدن دختر داستان به روستا، عروس خانواده طی توطئه‌ای باعث می‌شه با مردی ازدواج کنه که بعدها فلج می‌شه و…

با خستگی تمام به فردی که می‌گفتن خان، روستایی هست خیره شدم. آخه این لاغر مردنی سوسک هم شد خان؟ خان باید ابهت داشته باشه، باید آدم می‌بینش خودش رو خیس کنه؛ آخه این که من خندم میاد بهش، یکی ندونه فکر می‌کنه سوتغذیه داره؛ با صدای ملکا دست از آنالیز کردن اون چوب کبریت کشیدیم.

- رستا پاشو برو ببینم این بار بخت باهات یاره یا بازم ور دل خودمونی.

با چندش صورتم رو جمع کردم و جواب دادم:

- گمشو بابا، مگه بلانسبتم خرم که شهر رو ول کنم برم روستا؟! اونم چی؟ به این مرتیکه خیار بگم بابا؟ عمرا مل ملی جون.

ملکا با حرص گفت:

- مل مل خودتی بی‌ادب، بعدشم تو چیکار لاغریش داری بابا، من تو رمان‌ها خوندم این خان‌ها و ارباب‌ها خیلی خر پولن، از من می‌شنوی کولی بازی درنیار بلکه بتونی عقده ننه، بابا داشتن رو از دلت دور کنی!

خواستم چیزی بگم که مامان جوادی وارد اتاق شدو رو به من گفت:

- رستا جان آماده‌ای؟

با لج بازی گفتم:

- آخه مامان جوادی این؟

چشم غره‌ای بهم رفت و خم شد سمتم و مچ دستم رو گرفت و گفت:

- حرف نباشه، ببینم اگر اینم فراری بدی، قول می‌دم تا آخر عمرت بی‌سرپرست بمونی.

لجوجانه بهتری گفتم که حرصی‌تر من رو به سمت اتاقک خانواده برد؛ روبه‌روش نشستم و با چشم‌هایی ریز شده پرسیدم:

- مطمعنی تالاسمی نیستی؟

با این حرفم متعجب بهم خیره شدو بعداز چند ثانیه جواب داد:

- یعنی چی بچه؟

نچی زیر لبی گفتم و روی صندلی جابه جا شدم و گلوم رو صاف کردم گفتم:

- فکر نمی‌کردم، با این سنتون ندونید تالاسمی چیه، عب نداره بزار براتون بگم...

بین حرفم پرید و عصبی گفت:

- ای‌دختره گسداخ!

با این حرفش زدم زیر خنده و جواب دادم:

- وایی... ارباب پیری، یاد این سریال کره‌ای‌های قدیمی افتادم!

از روی صندلی پاشدم و به سمتش قدم برداشتم؛ ادای این کره‌اها رو در آوردم و گفتم:

- عالی‌جناب من رو عفو کنید.

و به قیافه عصبیش خیره شدم که بلند داد زد:

- خانم جوادی!

به ثانیه نکشیده، مامان جوادی وارد اتاق شدو گفت:

- بله آقا؟

خودم رو مظلوم کردم که با اعصاش بهم اشاره کردو گفت:

- این دختره بی‌ادب رو از اینجا ببر!

مامان جوادی حرصی بهم خیره شد؛ چشم و ابرو واسم اومد که برم بیرون، من هم از خدا خواسته زدم به چاک، همین که از در اومدم بیرون چشمم به خانم قزلباش افتاد... با چشم‌هایی ریز شده و لب‌هایی جمع شده داشت نگاهم می‌کرد؛ وا این چرا با جنی شد؟

باصدای ملکا ترسیده دستم رو روی سینم گذاشتم و برگشتم سمتش.

- بگو کی جنی نبود؟! بعدشم، این صد بار فکرت رو با صدای بلند نگو آخرش یه طوری می‌شی.

بدون توجه به حرفش گفتم:

- ای‌درد نیم ساعته بگیری، ای‌واسه یه ساعت بچت سقط بشه بعد برگرده؛ این قزلباش جنی نیست، جن اصلی تویی، تو!

به نیش بازش خیره شدم و گفتم:

- نیشتو ببند نکبتِ فلج! وای اینا رو ولش کن ببین این پیرمرده عین معتادا بود خدایی تو کوچه می‌دیدمش دوتا پا داشتم یه ده، بیستای دیگه قرض می‌کردم و الفرار.

وا، این چرا چشم و ابرو میاد؟! تک خنده‌ای کردم و گفتم:

- نچ‌نچ، گناه داری، تو چرا تیک برداشتی؟! ببینمت الهی، باید بندازمت ترشی!

نه انگار واقعا حالش خوش نیست؛ به جایی که تیکش گرفته بود توجه کردم. یهویاد حرف‌هام افتادم، یا اکثر امام زاده‌ها مرتیکه خیار پشت سرمه؛ با انگشت اشاره به پشتم اشاره کردم و لب زدم:

- پشتمه؟

با تاسف سرش رو به معنای آره تکون داد و صدای مامان جوادی بلند شد.

- رستا جان بهتره بری اتاق من تا بیام!

بدون حتی کوچیک‌ترین نگاه به پشت سرم به سمت اتاق مامان جوادی رفتم، از الان می‌دونم کلی دعوا باید بشم! خوب بابا من نخواهم ننه، بابا داشته باشم باید کی رو ببینم؟ همین طور که داشتم باخودم غر می‌زدم؛ یهو در اتاق باز شد و خانم قزلباش وارد شدو پرسید:

- چیه؟ باز چیکار کردی، جوادی از دستت شکاره؟!

بدون توجه به حرفش، چیزی که مدت‌ها ذهنم رو در گیر کرده بود؛ پرسیدم:

- میگم تو چرا شوهر نمی‌کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این حرفم با حالت عصبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همینه دیگه... وقتی به یه آدم بی‌کس و کار رو می‌دن می‌شه مفتش همه عالم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو خیلی به فکر من نباش... من هر چی باشه خانواده دارم؛ چیزی که تو حتی تو خواب هم نداشتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن حرف‌هاش از جام بلند شدم و با پوشه‌ای پراز برگه محکم زدم توی صورتش و همزمان شد با ورود مامان جوادی به اتاق، مامان با بهت داشت صورت خونی مریم رو نگاه می‌کرد. خواست چیزی بگه که کنارش زدم و از ساختمون پرورشگاه خارج شدم. با گلویی پراز بغض وارد کوچه پشت پرورشگاه شدم و همون جای همیشگیم نشستم؛ حقش بود زنیکه بی‌چشم و رو، اصلا باید با صندلی می‌زدمش چشم سفید، ترشیده، بدبخت، سادیسمی، فلج، خیار اصلا به بقیه چه من خانواده ندارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب ندارم، مگه من خواستم که اصلا به دنیا بیام؟ بالاخره کار خدا بوده، حالا هی نباید به روی آدم بیاره که تو هیچ کس رو نداری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا کی گفته ندارم؟ من خدارو دارم؛ بهتر از اون مگه کسی هم هست؟ همین طور که داشتم غر می‌زدم، چشمم به ساختمون رو‌به‌رویی افتاد که یه پسر داشت توی تراسش سیگار می‌کشید. از جام بلند شدم و رو بهش داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ها، چته؟ چی می‌خوای هر بار میام می‌بینمت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این فاصله نمی‌تونستم دقیق صورتش رو ببینم، هرچند بعیدم می‌دونستم صدام بهش می‌رسه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا به درک بزار باشه تا زیر پاش آمازون سبز بش،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا باید هرجردی شده از دست ای‌هنا خلاص بشم، دیگه از سن قانونی هم رد کردم و یه ماه دیگه وارد نوزده سال م‌ ش، تا کی اجازه می‌دن توی پرورشگاه بمونم؟! بالاخره که باید برم، پس چرا الان نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مرور این که از این جا برم؛ از جام بلند شدم و به سمت ساختمون اصلی رفتم که بادیدن خانم جاوید، مدیر پرورشگاه که داشت با مامان جوادی اون مریم گور به گوری حرف ی‌ زد؛ وایستادم بهشون خیره شدم اَه،ه چقدر از این جاوید بدم میا؛! زنیکه چندش، حال بهم زنه خیار... همین طور که داشتم یواشکی بهشون نگاه م‌ کردم و القاب زیبا رو بهش نسبت م‌یدادم، یهویی چشم جاوید چرخید سمتی که من هستم، من هم سریع خودم رو پشت ستون جمع کردم که با صدایی بلند داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رستا سریع خودت رو از پشت اون ستون بکش بیرون، دختره خیره سر!اَه، هیچ جوره نم‌ شد از چشمش پنهان شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این که ازش م‌ ترسیدم، اما با صورتی ‌بی‌تفاوت از پشت ستون خارج شدم و به سمتشون قدم برداشت؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوش که رسیدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاری داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چم‌هااش رو ریز کرد و با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هزار بار بهت گفتم با بزرگ تراز خودت با احترام حرف بزن، از دختر بزرگی مثل تو بعیده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان جوادی لب باز کرد که خانم جاوید با صدای نکرش؛ سرش داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خفشو صدف!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخواسته پوزخند صدا داری زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ا‌ی‌وای ببخشید این رو میگم خانم جاوید، شما بگی خفش، بی‌احترامی محسوب نمی‌شه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی پاشنه پا چرخیدم و رو به مامان جوادی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کنم شما یه ده سالی از خانم جاوید که فقط بلده حرف بزنه بزر‌ترید؟!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره چرخید سمت خانم جاوید و با داد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا وقتی که خودت از حرف خودت پیروی نم‌ کنی حق نداری اون رو به کسی تحمیل کنی فهمیدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از کنارشون گذشتم که جلوی در سالن با همون مرتیکه اربابه مواجه شدم که داشت مرموز نگاه می کرد. اَه، رستا چیکار نگاه اون خیارداری! از پله‌ها سریع بالارفتم و در اتاق رو با پا باز کردم باصدای جیغ خفه‌ی ملکا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درد ده ثانیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتابی که افتاده بود روی پاش رو کنار زدو نگران پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته رستا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم رو روی تخت کناریش پرت کردم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خوام از اینجا برم، خسته شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبه صورتش چشم دوختم باتعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا می‌خوای بری؟ اصلا چرا می‌خوای بری؟ چطور می‌خوای بری؟ به چه بهانه‌ای می‌خوای بری؟ ببینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین حرفش پریدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اَه، بچه یه دم ساکت‌شو! چقدر حرف می‌زنی دختر، تو چیکار بهش داری؟! خودم یه طوری می‌رم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و طاق باز دراز کشیدم؛ چیزی نگذشت که در باز شدو مامان جوادی وارد شدو کنارم روی تخت نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینمت دختر شانس آوردی اون مرده قبولت کرد وگرنه خانم جاوید بدبختت می‌کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشنیدن این حرف وحشت زده از جام بلند شدم که به خاطر دو طبقه بودن تخت‌ها سرم محکم خورد به کف تخت بالا که صدای آخم باعث خنده ملکا شد. با اخم بهش خیره شدم که نیشش رو بست، رو به مامان جوادی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی؟ همون مرتیکه خیار رو میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان جوادی خنده‌ای کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره همون مرتیکه خیار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی چشم‌هام رو توی کاسه چرخوندم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه اون نرفته بود؟ پس حالا چی میگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه ای بالا انداخت و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه بدونم من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو توی دهنم جمع کردم و از لای لبم خارج کردم که مامان جوادی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم واسه زبون درازیات و خراب کاریات تنگ می‌شه رستا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و محکم بغلم کرد. از اون طرفم ملکا بغلم کردو محکم فشارم دادن؛ یهو غصم گرفت، من درسته تصمیم گرفتم برم، اما هرجایی می‌رفتم می‌دونستم توی همین شهرم، ولی اون می‌خواد من رو ببره به روستا، من نمی‌خوام برم، چرا باید این محدودیت رو قبول کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم رو از مامان جوادی جدا کردم همین طور ملکا رو، با حرص چشم‌هام رو بستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمی‌رم باهاش، من خانواده تهرانی رو که توی بهترین جای تهران بودن و با اون همه دَک و پز قبول نکردم، حالا بیام این پیری رو قبول کنم و برم باهاش روستا؟ عمرا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان جوادی شاکی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو این کار و نمی‌کنی رستا، مگرنه می‌دونی که جاوید منتظریه بهونست تا یه بلایی سرت بیاره... تو با اون مرده برو روستا، شاید اون طور که فکر می‌کنی نباشه دختر... ببین من تورو از همون روز اول که آوردن اینجا می‌شناسم؛ می‌دونم چقدر سرتق و لج بازی، اما مادر، عزیزم الان موقع‌اش نیست باهاش راه بیا، پشت بندش ملکا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، رستا جونم... تورو خدا فکری رو که واسم گفتی رو عملی نکن، به ضررت می‌شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه نفسی کشیدم. نه؛ این‌ها من رو درک نمی‌کنن، بابا من نمی‌خوام برم، این کجاش قابل فهم نیست؟! لب باز کردم چیزی بگم، که شهین سراسیمه وارد اتاق شد و نفس‌نفس زنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رستا... رستا پاشو برو اتاق خانواده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی تخت بلند شدم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو روی سینش گذاشت تا بلکه نفسش جا بیوفته، ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم جاوید با یه آقایی کارت دارن! فکر کنم می‌خوان ببرنت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرف وحشت زده کنارش زدم و از اتاق خارج شدم، من نمی‌زارم ببرنم! پله‌ها رو دوتا یکی طی کردم تا این که پشت در اتاق خانواده رسیدم؛ مکثی کردم تا نفسم جابیوفته تقه‌ای به در زدم. وارد اتاق شدم و با دیدن یه مرد دیگه‌ای کنجکاو، ساکت نگاهش کردم که صدای خانم جاوید بلندشد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبه صندلی رو به روی اون پسره اشاره کرد. به تبعیت از حرفش نشستم که رو به پسره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب جناب سعادت این هم از رستاجان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله؟ این گفت رستاجان؟ مشکوک نگاهش کردم که بالبخند از جاش بلند شدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب تنهاتون می‌زارم طبق گفته جناب سعادت بزرگ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از اتاق رفت. این زنه یه چیزیش هست؛ با صدای این یارو سعادت بهش خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب پس اونی که به پدر من گفته تلاسمی تویی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون هیچ خجالتی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه دردغ میگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ابروهایی پریده به سمت بالا نگاهم کرد؛ شاید توقع داشت خجالت بکشم، ولی خجالت چیه اصلا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق عادت همیشگیم که جد طرف رو درمیاوردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند سالته؟ به قیاقت میاد که دست کمی از بابات نداری، ام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دست چپش نگاه کردم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستتم حلقه نیست... زن نداری؟ اصلا به من چه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا رو پا انداختم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب بنال... نه بگو... نه با کلاسش چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و متفکر دستم رو به چونم زدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشکنی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره همین که تو گفتی، بفرما حالا کارت چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی از لای دندون‌هاش غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عادته چرت و پرت بگی بعدم بگی به من چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌خیال لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرت و پرت، خوب اگه طرفتم آدم چرتی باشه آره، چرا نگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دستش که روی تکیه گاه صندلی بود خیره شدم که مشت شده بود و رگاش بیرون زده بودن؛ کمی بالاتر، صورتش از حرص و عصبانیت قرمز شده بود و بزور با آرامش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین دختر، من که اصلا این زبون درازت رو دوست ندارم، اما نمی‌دونم چی گفتی و چیکار کردی که بابام بعداز اون توهین، قبولت کرده وبگم فکر نکن بیایی روستا می‌شی سوگلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره‌ای بهش رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زبون من توی دهن من هست و دراز بودن و نبودنش تورو اذیت نمی‌کنه تو به فکر زبون خودت باش، درضمن من هم عاشق چشم و ابروی شماها نشدم بخوام بیام روستا... یه طوری میگی روستا انگار می‌خوایین ببرینم امریکا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از جام بلند شدم و به سمت در رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ومطمعن با شده فرار می‌کنم، اما با شماقوم خیار هیچ بهشت زهرایی نمیام، البته دور از جونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از اتاق‌ خانواده خارج شدم، والله انگار من از خدامه با اینا برم روستا، یه طوری روستا، روستا می‌کنن انگار کجاست حالا، با دیدن مریم که دماغش رو چسب زده بود خنده‌ای کردم، حقش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن خندم سرش رو به معنی چیه تکون داد که ادای عق زدن رو واسش در آوردم که با چندش روش رو ازم برگردوند و رفت. با صدای همون پسره سعادت بهش نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین دختر چه بیایی، چه نیایی من تو رو می‌برم! شده از سر لج باشه می‌برمت آماده باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ورفت. زکی، این خیارو باش... عمرا باهات بیام، بیامم اون روستا رو خود جهنم می‌کنم واست مرتیکه خیار جانباز، مگه خیارم می‌تونه جانباز باشه؟ افکارم رو پس زدم و لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا نمی‌شه؟ وقتی گازش زدی جانباز می‌شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای خنده ملکا بهش نگاه کردم، که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای رستا لعنتی خیار جانباز رو از کجا در آوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برو بابایی بهش گفتم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از همون جا که شنیدی گفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم خنده‌ای کردم و دست ملکا رو گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در گالت رو ببند تا برق منطقه نرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسکل سریع دهنش رو بست. که گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من امشب باید از این جا برم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت روی دیوار نگاه کردم. فکر کنم همه خواب، باشن دیگه؛ یواش پتو رو کنار زدم و کفش‌هام رو که زیر تخت بودن رو برداشتم و بغل کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دخترها نگاهی انداختم که همشون خواب بودن؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یواش دستگیره رو پایین کشیدم و آروم بازش کردم مبادا کسی صدای قیژ، قیژ در بلند بشه. با یواش‌ترین حالت ممکن، از ساختمون خارج شدم؛ پشت سرم رو نگاه کردم که نکنه کسی دیده باشه من رو که محکم خوردم به چیزی؛ از ترس قلبم نمی‌زد مطمئنم خانم جاویده! چشم‌هام رو بستم و مظلوم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم به خدا من نمی‌خوام با اون خیار برم روستا، باباجون مگه زوره؟ ببینم اصلا زورتو به بچه یتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که سرم رو بالاآوردم با تنه درختی که عینا وسط حیاط بود مواجه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کف دستم زدم تو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای‌خاک تو سرت رستا که با چشم‌های کورت، نمی‌تونی درست ببینی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دست تو! خواستم قدمی بردارم ک با صدای مردی قبض روح شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به سلامتی کجاخانم کوچولو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت صدا برگشتم، چون می‌ترسیدم باز توهم باشه، اما با دیدن مردی مواجه شدم که از هیکلش معلوم بود ورزشکاره! وقتی دیدم چیزی نمیگم به خودم جرعت دادم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به توچه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحرفم ابروهاش رو بالا دادو لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا وقتی که همون جناب خیاری که گفتی، نگفتن؛ شما بانوی کوچک هیچ جایی نمی‌ری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لجوجانه پا به زمین کوبیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌رم... خوبشم می‌رم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و پشت بهش خواستم قدم بر دارم که با دستش مچ دستم رو محکم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیشتر از این خودت رو خسته نکن! برو تو نمی‌شه هیچ جابری تا فردا عصر که جناب سعادت بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی کنترل شده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، تو نه اون مرتیکه خیار جانباز نمی‌تونه آزادی من رو ازم سلب کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پشت بهش کردم و که با قرار گرفتن دستش روی دهنم جیغم توی گلو خفه شد. دست بردم که مانع بشم، اما سریع دستش رو روی شکمم گذاشت و بلندم کرد. بااین حرکت ترسیده شروع به دست و پا زدن کردم، ولی من کجا؟ اون کجا؟ هرچی تلاش کردم که ولم کنه، ولی اون محکم‌تر می‌گرفتم و به سمت ساختمون برد. دم اتاق که رسیدیم؛ خم شد کنار گوشم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارهای قانونیش انجام شده و الان جناب سعادت، یا همون خیار... قیم تو هستن و بهتره فکر فرار رو از سرت بیرون کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و هلم داد توی اتاق و خودش خارج شد. عصبی خودم رو روی تختم پرت کردم و شروع به غر زدن کردم. اصلا این ننه، بابایی که طی یه عملیات وحشیانه من رو پس انداختن چرا الان نیستن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اَه، مردم چرا به ضرب‌المثل‌ها توجه نمی‌کنن؟ گفتن که هواست پرت باشه یه عمر پشیمونی؛ ها؟! نه فکر نکنم این طور بود! اصلا هرچی مهمه نیت آدمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر غر زدم که نمی‌دونم کی خواب من رو یه عالم خاموشی برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص به این قوم خیار نگاه کردم که همون به اصطلاح جناب سعادت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب من همه کارا رو انجام دادم و تو الان‌می‌ری آماده می‌شی تا با ما بیایی روستا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی کوسن پشت سرم رو به سمت همون پسره که نزاشت فرار کنم پرت کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا تقصیر توکه من الان اینجام، مرتیکه بز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون بدبختم بهت زده فقط نگاهم می‌کرد که پسر خیار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بهش گفتم مراقب باشه! حدس می‌زدم بخوای کار احمقانه بکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی‌تر اون یکی کوسن رو برداشتم باشدت بیشتر به سمتش پرت کردم، که انتظارش رو نداشت؛ دقیقا خورد توی صورتش و با صدا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخیش دلم خنک شد؛ تازه احمقم خودتی احمق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که خواست چیزی بگه خیار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کافیه این معرکه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق عادت همیشم تندی جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تکبیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زدم زیر خنده که پسرخیار رو به باباش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه چرا این رو انتخاب کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این به من گفت این؟! دستم رو به سمتش دراز کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوی، این به درخت میگن! من اسم دارم اسمم رستاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست چیزی بگه که خانم جاوید با تقه‌ای وارد اتاق شد و با خود شیرینی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جناب سعادت، همه کارها تکمیل شده و شما می‌تونید رستای عزیزم رو ببرین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب طوری که همه بشنون گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عق چندش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که خانم جاوید یه چشم غره رفت بهم، ولی من کم نیاوردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشمات چپ نکن، همین طوری شوهر نکردی وای به حالت چشماتم چپم بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زدم زیر خنده که عصبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رستا عزیزم بهتره بری اتاقت آماده بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام پاشدم و به مرده که نزاشت فرار کنم و پسر سعادت اشاره کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌خواد خودنمایی کنی، اینا ترشیده نمی‌گیرن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قبل از این که چیزی بگه از اتاق خارج شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خدا، من که می‌دونم بزور من رو می‌خواد بده اینا ببرن تا از دستم خلاص بشه؛ زنیکه میخ خیلیم ربط داشت بهش رو به در اتاقش کردم و دهنم رو کج کر رستا عزیزم بهتره بری اتاقت آماده بشی! همین که لای چشمم باز شد با صورت متعجب پسر سعادت رو به رو شدم. بدون هیچ حرکتی برگشتم و با سرعت به سمت اتاق رفتم. در رو که باز کردم به چشم‌های گریون ملکا رو به رو شدم، نگران پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده؟ چرا قیافت این جوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین حرف من کافی بود تا بزنه زیر گریه، به سمتش رفتم و محکم بغلش کردم که لب باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه اگه توی گاو بری من چیکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و باز شروع به گریه کردن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دگوشش پچ زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دل منم برات تنگ می‌شه دوستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتی به همه بچه‌هایی که اومده بودن بدرقه نگاه کردم. یه کم بالاتر ساختمون پرورشگاه، چقدر دلم تنگ می‌شه واسه اینجا! از دوسالگی این زندگی کردم چطور دلم میاد الان برم؟ با صدای خیار که تازه فهمیده بودم ارباب هیروش صداش می‌کنن سوار ماشین شدم و بقیه هم سوار شدن، چیزی نگذشت که ماشین به حرکت در اومدو با حسرت و دلتنگی از شیشه پشتی ماشین به مامان جوادی و ملکا خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدر نگاهشون کردم تا ازشون فقط یه نقطه کور مشخص بود؛ برگشتم سر جام که متوجه فرد جدیدی که جفتم بود شدم. زیر چشمی نگاهش کردم که یهو برگشت سمتم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ، بالاخره دل کندی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم که ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از زبون درازت خیلی شنیدم، پس الان کوش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصی زبونم رو تا ته در آوردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایناش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسم من هاوشه از دیدنت خوشبختم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون توجه به حرفش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو پسر خیاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرفم متعجب بهم خیره شد که دو دستی، دست روی دهنم گذاشتم که صدای خندش فضای ماشین رو پر کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو، او به ارباب هیروش که حتی زنش اسمش رو بزور صدا می‌کنه‌ میگی خیار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یواش دستم رو برداشتم از روی دهنم، آخیش ین مثل اون‌ها نیست خدایا شکرت، با لبخند بهش خیره شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوم... خوب من هم رستام، ولی من فکر کردم الانه که عین اون هرکوله عصبی بشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو صدایی از جلو اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان منظورت از هرکول منم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحشت زده به همون پسرخیار خیره شدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو، تو اینجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ای کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توقع داری کجا باشم؟ من هم پسر خیارم دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زد زیر خنده، اِ نه بابا اینم بلنده بخنده؛ سوالی پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلوش رو صاف کردو جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیرسان... اسمم هیرسانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهانی گفتم و به صندلی تکیه دادم. هیرسان و هاوش پسرهای هیروش نمی‌دونم چقدر زمان گذشت، اما هر چقدر که بود. بالاخره به جایی سر سبز رسیدیم؛ کنجکاو خودم رو به سمت پنجره کشیدم تا ببینم چه جایی هست که من رو آوردن همین طور که با کنجکاوی دارودرخت‌ها رو از نظر می‌گذروندم، یهو صدای هاوش بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز اول جنگلیم، بزار یه نیم ساعت دیگه به روستا می‌رسیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرفش سرجام نشستم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چندسالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون طور که با گوشیش کار می‌کرد جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیست و پنج، چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون توجه به سوال آخری، سوال خودم رو پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌شه یه کم واسم از روستا و اون جایی که قراره برم بگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرفم سرش رو از توی گوشی برداشت و بهم کمی نزدیک شدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب اول از همه بگم زن هیرسان که اسمش پریسیما هستش، خیلی زیاد مرموز و حقه بازه، ولی این هیرسان نمی‌دونم عاشق چیش شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ای کردو ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به قول مامان اون داداشم رو جادو کرده که با تمام کارهای بدش بازم هوادارشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست‌هاش رو توی هم سابید و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما مامانم... اسمش عسل هستش و همه عسل بانو صداش می‌کنن، اون رو نمی‌شه گفت اخلاقش رو باید خودت ببینیش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم خیره شدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین رستا اون جا به هیچ عنوان با کسی در نیوفت و گرنه همه چیز پای خودت تموم می‌شه، اون جا توی اون عمارتی که داریم می‌ریم تو واسشون یه غریبه‌ای و تا بیان بهت عادت کنن طول می‌کشه، پس خیلی مراقب باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا امام زاده‌ها، پس بگو قراره برم توی میدون مین گذاری شده؛ سکوتم رو که دید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا نمی‌خواد بترسی بچه، اگر قول بدی دردسرساز نشی خودم هوات رو دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با لبخند بهم خیره شد. خدایا خودم رو به خودت می‌سپارم این طوری که این میگه مرگم حتمیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم. اَه، بابا از فاز فیلم‌ها دربیا بچه مگه شهرچرت و پرته؟! با صدای خنده‌ای که ازهاوش می‌اومد خبر از این می‌دادکه من باز افکارم رو بلند گفتمه! خندش که کم رنگ ترشد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو عالی دختر، شهر چرت و پرت چیه آخه؟ اون شهر هرته، نه چرت و پرت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره خندید. یه فوش آب‌دار نثارش کردم و به منظر بیرون خیره شدم. فقط خدا می‌دونه چی در انتظارمه... با توقف ماشین کنجکاوتر از قبل به همه جا نگاه کردم. باصدای هاوش از ماشین پیاده شدم؛ یه حس بدی بهم دست داد از دیدن اون همه آدمی که داشتن نگاهم می‌کردن! با دستی که پشتم قرار گرفت به عقب نگاه کردم که با هاوش مواجه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدو دم گوشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این نگاه‌ها تازه دارن خوش آمد میگن که این طوری شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم رو جمع کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا خود خدا، اینا دارن خوش آمد میگن؟ اینا کافیه یه چیزی بگی تا حمله کنن واست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرفم خنده‌ای کردکه با صدای ارباب هیروش خندش جمع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هاوش، رستا رو ببر پیش عسل و با اون و پریسیما آشناش کن، همین طور با بقیه مسائل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاوش چشمی گفت و ارباب با هیرسان دوباره سوار ماشین شدن و رفتن. به هاوش خیره شدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب بیا تا ببرمت پیششون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهاش هم قدم شدم و هم زمان اطراف رو دید می‌زدم. یه حیاط بزرگ، با کلی آدم که آخرش به یه عمارت ختم می‌شد. عمارتی که... با صدای هاوش ریشه افکارم پارشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین اینجا آدماش خیلی کم سوار دارن و یا کلا سواد ندارن... تازه افکارشونم مال زمان شاه ویز ویزکه، پس زیاد به حرفاشون توجه نکن، چون تهش خودت ناراحت می‌شی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون می‌گفت و من بیشتر از قبل نگران می‌شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رسیدن به در عمارت، نفس عمیقی کشیدم و وارد شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای داخلش از بیرونش خفن تر بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با راهنمایی ‌های هاوش به پزیرایی رسیدم که با دیدن یه زن با صورتی مهربون و جا افتاده و دختری با چشایی تقریبا سبز و موهایی رنگ شده مواجه شدم. از چشای دختره معلوم بود شرارت فوران می‌کنه، اما اون زنه که فکر کنم همون عسل بانو باشه برعکس حس خوبی از قیافش بهم دست داد، با صدای هاوش نظر اونا به ما جلب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام ما اومدیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت اون زن مسن رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب مامان خوشگلم اینم از رستاخانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زنه که دیگه مطمئن بودم عسل خانمه خیره شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازجاش بلند شدو به سمتم اومد و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام به روی ماهت عزیزدلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و محکم بغلم کرد؛ متعجب به هاوش نگاه کردم که عسل خانم ولم کردو دست‌هام رو بین دست‌های گرم و لطیفش گرفت و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی مشتاق دیدنت بودم عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من رو به سمت مبل کشوندو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا، بیا بشین دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این که من رو دخترم خطاب کرد یه جوری شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم چیزی بگم که صدای دختری که حدس می‌زدم زن هیرسان باشه به گوشم خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، رستاجان خوش اومدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چشم غره‌ای رفت؛ لبخندی زدم و در حواب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پای راستش رو روی پای چپش انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من پریسیما هستم، زن هیرسان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند زورکی زدم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله، خوش بختم از دیدنتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون توجه به حرفم روبه عسل بانو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان جون من برم به کارام برسم تا الانم وقتم رو الکی هدر دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره گاو بی‌شعور؛ با صدای عسل بانو چشم ار پریسیما برداشتم و بهش خیره شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکنم هاوش از اخلاق پریسیما واست گفته، پس دخترم زیاد بهش توجه نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمی بهش گفتم که رو به هاوش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر، رستا رو ببر به اتاقش و اگه مشتاق بود با بقیه آشناش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاوش چشمی گفت و عسل بانو از پزیرایی خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو روزی از اومدنم به ابن جا می‌گذشت؛ همه چیز خوب بود بجز نگاه‌ها و چشم غره‌های پریسیما؛ نمی‌دونم چه پدر کشتگی با من داره اصلا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا بره گمشه زنیکه مارمولک! بی‌خیال همه چیز واسه خودم از روی میز میوه برداشتم و شروع به پوست گرفتن کردم که صدای ارباب هیروش به گوشم خورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب، رستاخانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداش بهش خیره شدم که ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینم احوالاتت چطور می‌گذره؟! از این روستای عقب افتاده راضی هستی خانم فراری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سوزش دستم آخی گفتم و به دستم که بر اثر چاقو بریده شده بود خیره شدم. اه، لعنتی به کل هواسم رفت پیش این مرد؛ از بالا انگشتم رو گرفتم تا خون کمتری ازش بره که صدای ارباب بلند شدو کنیز خانم یکی از خدمه رو صدا زد تا واسم چسب رخم بیاره. ظرف میوه که حالا از اثر خون من روش بود رو سر میز قرار دادم که همون لحظه کنیز خانم اومد و کنارم نشست و شروع کرد به تمیز کردن خون روی دستم و در آخر چسب رو روبی انگشتم زدو رفت، با رفتنش رو به ارباب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در جواب سوالاتتون باید بگم، من به همون یتیم خونه هم راضی بودم و اصلا از این الان اینجام راضی نیستم و البته اگر چشم غرها و رفتاری‌های عروس گلتون بزاره فعلا چیزی نشده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اعصاش رو روی زمین کوبیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون رو اهمیت نده؛ خلقش این طوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکم شدو ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدمی جاه طلبه! فعلا حس کرده جای پاش با وجود تو سست شده، این رفتارم از این موضوع سر می‌زنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون طور که با نخی که از چسب زخم آوزون بود بازی می‌کردم، جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چرا من رو آوردین به این خونه؟ چی شد نظرت عوض شد ارباب هیروش؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب هیروش رو با تاکید گفتم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره نباید پای تورو باز می‌کردم، اما تو انتخاب عسل بانوی منی و هرچی اون بخواد من واسش محیا می‌کنم؛ حالا توهم حواب سوالت رو از عسل بانو بگیر، نه من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از جاش بلند شدو رفت. این چرا این طوریه آخه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای، خوش بحال عسل بانوی چه شوهری داره! خدایا، یکی از این رو خر کن بیا من رو بگیره، به قول ملکا بوی ترشیدگیم رو حس می‌کنم! توی همین احوالات بودم که صدای خنده هاوش بلند شد و پشت بندش کفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای دختر تو دیگه کی هستی؟! اولین نفری که این طوری می‌بینم باخودش حرف می‌زنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این رو گفت و روی مبل کناری من نشست و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیالت راحت یکی‌ هم خر می‌شه تورو بگیره غمت نباشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وشروع به خندیدن کرد. حرصی چشم غره‌ای بهش رفتم و از جام پاشدم و به سمت اتاقم رفتم که بین راه با شنیدن اسمم از زبون پریسیما وایستادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رستا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش چشم و یه تای ابروم رو بالا انداختم و سرم رو کج کردم به معنای چیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکم شدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه حسی داری از یتیم بودن درآومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو بستم و با خودم آروم باش رو زمزمه کردم که ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای، باید حس خوبی باشه که دیگه یتیم نیستی و توی یتیم خونه زندگی نمی‌کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتم خم شدو دوباره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه حسی داره از یتمی در اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی مثل هر وقت دیگه که عصبی می‌شدم هیچی نمی‌فهمیدم، دستم رو بلند کردم و یکی محکم زدم توی گوشش؛ شکه دستش رو جای سیلیم گذاشت و بهم خیره شد. آخیش، راحت شدم توی چشم‌هاش نگاه کردم و مثل خودش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه حالی داری جای چهار انگشتم روی صورتته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این حرفم عصبی بهم خیره شد، بی‌خیال پشت کردم بهش و در اتاقم رو باز کردم و همون طور گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما حسش رو بهم بگو تا من هم بگم بهت پری جون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

•پریسیما•

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آینه دل کندم رو به هیرسان، حرصی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین نیومده زد توی گوشم؛ اون وقت هی طرفش رو بگیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش روی تخت نشستم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیرسانم، عشقم به خدا خیلی دوست دارم، ولی این دختر باعث اذیت شدن منه توی این خونه؛ نمی‌شه یه طوری بیرونش کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرسان مثل همیشه با لبخند جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه خانمم، عزیزدلم مگه دست منه؟! می‌دونی مامان عسل خودش خواست اون دختر بیاد، وگرنه ارباب که اصلا توی این فازا نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام پاشدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همینه دیگه، هیچ کس جرعت نداره بالاتر از گل به مامان عسل بگه اون وقت من یه خواسته کوچیک بیشتر ازت ندارم و اونم اینه که رستا رو از این جا بیرون کنی، توهم هی نه بیار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه از روی تخت بلند شدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو میگی من چیکار کنم؟ ببینمت پری تو که چیزی نگفتی که عصبی بشه و بخواد بزنت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم ازش گرفتم و گل‌موم رو از روی عسلی برداشتم و همون طور که موهام رو می‌بستم جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه این چه حرفیه عشقم؟ من چیکارش دارم؟ اون دختر یهویی رم کرد و زد توی گوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو جای سیلیش گذاشنم و چشم‌هام رو مظلوم کردم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه من دلم میاد به یه بچه یتیم چیزی بگم؟ اصلا خدا رو خوش میاد عشقم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونمی زیر لب گفت و کتش رو از روی تخت برداشت و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولش کن پری، من می‌رم تا جایی برمی‌گردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمتم اومدو پیشونیم رو بوسید و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اه، از این هیرسانم هیچ بخاری بلند نمی‌شه؛ خودم باید دست به کارشم! روی تخت نشستم و به یه نقشه توپ فکر کردم. باید این رو هم مثل مه‌گل از این خونه بیرون کنم، وگرنه من نابود می‌شم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین طور که توی فکر بودم صدای گوشیم بلند شد. دست کشیدم و از روی عسلی برش داشتم با دیدن اسم پرشان خوشحال جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بم و مردونه جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به روی ماهت، چطوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به موهای بسته شدم کشیدم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده مردونش رو که شنیدم ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم واست تنگ شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیونه‌ای نثارم کردو ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از این حرفا نزن پرو می‌شم‌ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام پاشدم و رو به روی آینه ایستادم و دستم رو جای سیلی رستا گذاشتم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه نمیگم آقای جذاب، حالا چی شد یادی از ما کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کردو جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجب من که همیشه پیگیر احوالاتتم آبجی کوچیکه، راستش خواستم بگم که دارم میام ایران، دلم واسه همتون تنگ شده، حتی اون شوهر زبون نفهمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرف آخرش با لحنی شاکی، اما از سرشوخی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوی، هوی حواست باشه‌ها اون مرد منه، عشق منه، وای خدا روشکر داری میایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از مکالمه ای با پرشان داشتم. بازم برگشتم سر نقشه کشیدنم، که یهو یه فکر بکر به ذهنم خطور کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

•رستا•

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هاوش خیره شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین من خودم با رضایت خودم نیومدم که بخوام واسه موندنم، خودم رو به آب و آتیش بزنم؛ پس به اون زن داداشت بفهمون این موضوع رو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاوش کلافه بین حرفم پرید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم، می‌دونم دلت نمی‌خواست بزور اومدی، اما از من نخواه توی روی اون زن وایستم که می‌دونم آخرش بد تموم می‌شه، اصلا دلم نمی‌خواد توی روی داداشم وایستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از جاش پاشد و از اتاق خارج شد. همین؟! دلش نمیاد توی روی داداشش وایسته؟ هه، چیه رستا فکر کردی اون هم خونش رو ول می‌کنه طرف توی بی‌کس و کار رو می‌گیره؟ نه جانم هرچی نباشه از یه خونن! فایده نداره باید این جنگی که اون عفریته شروع کرد و خودم یه تنه حریف بشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌حال از جام بلند شدم، چقدر باید توی این اتاق بشینم؟! از عمارت خارج شدم و کنجکاو به همه جا سرک می‌کشیدم. با بوی قرمه سبزی که از توی سالن آشپزی می‌اومد، به سمتش حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که به در آشپز خونه رسیدم و خواستم وارد بشم با شنیدن اسمم از ایستادم و گوش دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رستا رو دیدی؟ همین بچه یتیمه که ارباب آوردتش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی دیگشون خوبی زیر لبی گفت و اون ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگن زده توی گوش پریسیماخانم؛ هیچ کس هم بش چیزی نگفته به نظرتون مشکوک نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی دیگشون جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، راست میگی این دختره حتما یه کاری کرده که نه ارباب، نه هیرسان خان که جونش واسه خانم در می‌ره حرفی نزده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم وارد بشم که با شنیدن حرف یکی دیگشون ماتم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای فکر کنم این دختره سرویس می‌ده بهشون! ماشاالله ترگل ورگلم هست، دیگه چی می‌خوان؟! ببین کی گفتم این دختره بی‌کس و کار خرابه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرشدم و کور، فقط می‌دونم وارد اون جا شدم و یکی رو از گیس گرفتم اون یکی رو از پیراهن، چقدر گذشت و چه کردم رو دیگه نمی‌دونم که با صدای داد هاوش دست از زدن برداشتم، با تمام جرعتم توی چشم‌های ارباب خیره شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زدم، خوبشم زدم، بازم می‌زنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم اسمم رو صدا زد که بلند تر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هان؟ چیه؟ توقع داری چی کارشون کنم؟ بزارم روی سرم حلوا، حلواشون کنم؟ بگم آفرین بهم بگین فاحشه، ها توقع داری این رو بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش رفتم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین ارباب جون من نمی‌تونم ببینم که کسی داره چرت و پرت الکی پشتم میگه، اون جاست که مثل گرگ به اون گله حمله می‌کنم؛ دیدی که پس به همه بگو به من تهمت نزنن! بگو به اونا ربطی نداره... بگو هر کسی رو توی گور خودش می‌خوابونن... بگو درسته یتیمم، ولی مگه خواست خودم بوده‌ها؟ من خواستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب خواست چیزی بگه که با صدای عسل بانو خورده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینم هیروش اینا راست میگن به رستا اون تهمت هارو زدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب سرش رو پایین انداخت که عسل بانو به سمتم اومدو بی‌هوا بغلم کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دردت به جونم، اونا ول کن بزار بگن مهم اینه که تو اون طور نیستی، اونارو بسپار دست خدا اون خودش جای حق نشسته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونم چرا، ولی توی آغوشش یه حس عجیبی داشتم. خودم رو ازش جدا کردم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در این که خدا جای حق نشسته هیچ تردیدی نیست، اما لذتی که توی کوبیدن دهنتشون هست توی هیچ جای دنیا پیدا نمی‌شه! من اون قدر صبور نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو گرفت و به سمت مبل هدایت کردو نشوندم، با لبخند جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درست عین اون خدا بیامرز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صورتی متعجب بهش خیره شدم که هول شده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Rahaw

    00

    این رمان چرا قاطی شده ت پارت ۲ صفحه ۸۰ از عسل بانو یهو رفت کیوان درستش کنین خواهشا

    ۲۳ ساعت پیش
  • Rahaw

    00

    رمان جالبیه فقط نمیدونم چرا ت پارت ۲ صفحه ۸۰ یهو عوض میشه انگار اون جا اشتباه افتاده نفهمیدم چیشد

    ۲۳ ساعت پیش
  • پریسا

    ۲۵ ساله 00

    بهترین رمان بو د که خوندم ممنون از نویسنده فقط یک سوال شایسته باکی ازدواج کرد

    ۲ هفته پیش
  • پریسا

    ۲۵ ساله 00

    بهترین رمانی بود من خوندم عالی ممنون و سپاس گذارم و تشکر میکنم از نویسنده بازهم میگم رمان تون عالی بود عشق بود از هر نظر شخصیت ها داستان از نظر ژانر فقط برای من یک سوال پیش اومد شایسته باکی ازدواج

    ۲ هفته پیش
  • tayebe

    ۱۹ ساله 00

    ممنون از نویسنده عزیز رمان خوبی بود

    ۲ هفته پیش
  • ماری

    ۲۰ ساله 00

    چرا از این مرتیکه های زردفقط توی رمان ها پیدا میشه ؟

    ۳ هفته پیش
  • فعلا جالبه

    ۴۷ ساله 00

    فعلا جالبه

    ۴ هفته پیش
  • محدثه

    ۳۶ ساله 00

    خیلی عالی بود ممنونم

    ۱ ماه پیش
  • Darya

    00

    عالیییی هرچی ازش بگم کم گفتم خودتون برین بخونین تا متوجه بشین

    ۱ ماه پیش
  • زهرا

    10

    واقعاا قشنگ بود از نویسنده اش تشکر مبکنم

    ۲ ماه پیش
  • فاطمه

    ۱۹ ساله 00

    یک رومان کاملا مزخرف اشغال وبی محتوا

    ۳ ماه پیش
  • آیریانا

    ۱۸ ساله 00

    وحشی بازیای شو دوس داشتم رمان خوبی بود

    ۳ ماه پیش
  • نسرین

    ۱۹ ساله 00

    خیلی خوب بود عالی

    ۴ ماه پیش
  • پَروآ

    ۱۶ ساله 00

    واقعا رمان هیجان انگیزیِ و من از شخصیته رستا زیاد خوشم اومد مخصوصا اون زبونِ درازس

    ۴ ماه پیش
  • Sara

    00

    آخر رمان خیلی مزخرف بود😒

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.