رمان پاییز بی مهر به قلم اسما کرمی پور
نیما ، در کارخونه ای کار می کنه که به تازگی ورشکست شده . رییس جدید به کارخونه میاد تا کارخونه رو از نو بسازه . رییس جدید که یک زن جوونه ، در برابر بعضی از اتفاقات ، عکس العمل های شدید و غیر قابل انتظاری نشون میده . و بالاخره از نیما برای انجام کاری تقاضای کمک می کنه . کمکی که باعث فهمیدن مطالب جالبی میشه…پایان خوش
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲۱ ساعت و ۵۷ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
نیما ، در کارخونه ای کار می کنه که به تازگی ورشکست شده . رییس جدید به کارخونه میاد تا کارخونه رو از نو بسازه . رییس جدید که یک زن جوونه ، در برابر بعضی از اتفاقات ، عکس العمل های شدید و غیر قابل انتظاری نشون میده . و بالاخره از نیما برای انجام کاری تقاضای کمک می کنه . کمکی که باعث فهمیدن مطالب جالبی میشه…پایان خوش
ازصبح ساعت هشت من و همه ى كاركنان و مسئولين كارخونه منتظر بوديم كه صاحب جديد كارخونه تشريف فرما بشند و ديدگانمون را با قدومشون منور بفرمايند. ساعت ده بود و هنوز خبرى ازش نشده بود.
كارخونه ى ما در حال ورشكستگى بود و همه ى محصولات به خاطر مارك هاى تقلبى كه از روى اجناس ما زده بودند، برگشت خورده بود. چوب كثافتكارى يكى ديگه رو ما داشتيم مي خورديم . تو اوج بدبختى ها يه ناجى پيدا شده بود و حاضر شده بود كارخونه رو بخره. نمى دونم كدوم آدم بى كله اى هم چين كارى كرده بود ولى هر چى كه بود به نفع ما بود كه از كار بيكار نمى شديم.
جلوى در ورودى ساختمون ايستاده بوديم و آفتاب م*س*تقيم توى چشممون بود . با اينكه بهمن ماه بود ولى دو ساعت زير آفتاب موندن زجر آور بود ... با اون سوز سردى هم كه ميومد حس مى كردم به زودى لبهام دو برابر ميشه ... گرماى آفتاب لبهام رو خشك مى كرد و مجبور بودم مدام با زبونم ترشون كنم ... باد كه مى وزيد و آفتاب هم كه مى تابيد و حسابى لبهام در حال سوخته شدن بودن ... مثل بچه گى هام كه هميشه تمام زم*س*تون دو لبه بودم ... دور تا دور لبهام خشكى ميشد و زجر مى كشيدم ... اوف ... پس كى قرار بود بياد .. صداى غرغرهاى زير زيركى هم ميومد ...
- دو ساعته اينجا علافيم ...
- حالا انگار قراره پادشاه از راه برسه ...
- كم مونده فرش قرمز هم پهن كنند ...
- حيف كه نون زن بچه بايد دربياريم وگرنه همه امون ول مى كرديم مى رفتيم كه بفهمه يه ملتى رو اين قدر علاف نمى كنند ...
- پاهامون تركيد اينقدر سر پا وايساديم ...
- دستهاتونو بذاريد روى سينه اتون مي خوايم سرود ملى بخونيم ... سر زد از افق ...
صداى شوخ و شنگ بنيامين همه رو به خنده انداخت ... طبق معمول مزه پرونى مى كرد ... با اون مدلى هم كه ماها صف ايستاده بوديم، هر كى مارو مى ديد فكر مى كرد قراره سرود كشورمون رو بخونيم! ... چه خوب بود كه بنيامين تو هر موقعيتى يه چيزى براى خنديدن پيدا مى كرد ... حتي الان كه آفتاب، عرق از تيره ى كمرمون راه انداخته بود و باد هم كمر به قولنجمون بسته بود!
بالاخره صداى بوق مسخره ى ماشين آقاى حيدرى ، مشاور امور مالى كارخونه، شنيده شد ... بنيامين پريد جلو و شروع كرد به صاف و صوف كردن بقيه :
- آقا مسعود دكمه ى بالايى تو ببند ... حاج منصور تسبيحتو بگير دستت ... اِ اِ خانوم بخشايى مقنعه اتون چرا كج شده ...
رسيد به من ... دستشو گذاشت روى يقه ى لباسمو گفت :
- تو اين هوا بستني خوردى و كاكائوش هم ماليدى به پيرهنت ... نگاه نگاه ... پيرهنت لكه شده آقا نيما ...
انگشت اشاره ى دست راستمو زير بينيش گذاشتم و كشيدم بالا و گفتم:
- برو بچه ... اون موقع كه ما از اين بازى ها مي كرديم تو پستونك مي خوردى ...
دوباره صداى خنده بلند شد و بنيامين با لحن خاله زنكى گفت:
- الهي بميرم ... اصلا بهت نمياد شصت سالت باشه ها .... ولى خيلى خوب موندى ... بزنم به تخته ... خاله بخشى ... مى پسنديش واسه ات عقدش كنم؟ ...
خانوم بخشايى كه حدود پنجاه سالش بود و از كار كناى رستوران بود، از خنده ريسه رفت و دستش رو به نشونه ى " خاك بر سرت " توى هوا تكون داد و گفت:
- خدا نكشدت بنى ... بيا وايسا سر جات اينقدر شيطونى نكن ...
بنيامين اون قدر با خانوم بخشايى صميمى بود كه گاهى وقتها " خاله بخشى " صداش ميزد ... خانوم بخشايى هم كه هيچ وقت بچه دار نشده بود و شوهرش هم دو سال پيش فوت شده بود، بنيامين رو مثل پسرش دوست داشت و " بــِنى " صداش ميزد!
ماشين آقاى حيدرى از جلوى نگهبانى رد شد و اومد به سمت ما جمعيت علاف !! پشت سرش هم يه ماكسيماى سورمه اي شيشه دودى!! يه نگاه به اطرافيانم انداختم ... تمام چشمها عين وزغ ، زوم شده بود روى شيشه ى ماشين و مى خواستن از بين اون شيشه هاى دودى هر چه زودتر رئيس جديد رو كشف كنند !
در ماشين باز شد و اولين چيزى كه از جناب رئيس ظاهر شد، دست چپش بود كه روى لبه ى در ماشين قرار گرفت ... دستى كه مزين به حلقه اى سفيد و گرون قيمت بود ...
***
عضو بعدى كه از رئيس كارخونه نمايان شد، پاي چپش بود كه همه ي سرهارو به طرف خودش چرخوند ... تمام كسايى كه رديف جلويى من ايستاده بودند، بلا استثنا سرهاشون خم شده بود ... كمي از بين تن و بدنهاشون گردن كشيدم و چيزي كه ديدم، چشمهاى منو هم خيره كرد ... چكمه ى چرم مشكى رنگى كه هر چى روى پاش بالاتر مى رفتم، لبه ى انتهاييش معلوم نميشد! بالاخره تمام قد از ماشين خارج شد و تونستيم زيارتش كنيم ... از همون چكمه ها شروع به براندازيش كردم ...
پالتوى بلند قهوه اى كه تا وسط ساق پاش بود ... دم آستين ها و يقه اش ، خز مشكى دوخته شده بود ... كيف چرم مشكى دستش بود ... اندامش هم كه بيست بود ! ... رسيدم به سر و صورتش ... فكرى كه از لحظه ى اول پياده شدنش تو ذهنم مى چرخيد، درست از آب دراومده بود .. يه زن ... يه زن صاحب جديد كارخونه بود ... ابروهام بالا رفت و اين بار به چشم ديگه اى نگاهش كردم!!
شال قهوه اى با لكه هاى پراكنده ى مشكى ... تمام موهاش با هد مشكى رنگى اسير شده بودند و حتى تارمويى ازشون پيدا نبود ... و اما صورتش ... جزء اصلى صورتشو زير عينك آفتابى پوشونده بود ... بينيش تقريبا متناسب بود ... لبهاش با اون رژ لب قهوه ايش برجسته به نظر مى رسيد... اين چه علاقه اى بود كه به قهوه اى و مشكى داشت؟؟ سر تا پاش مشكى و قهوه اى بود ... شايد موهاشم يكى در ميون مشكى و قهوه اى رنگ كرده بود! صورتش تقريبا گرد بود و پوستش گندمى ... فعلا كه بد نبود ولى اصل كار چشمهاش بود كه بايد اون عينكش رو اول برمى داشت تا بشه نظر داد ... صداى بنيامين زير گوشم پيچيد :
- آق نيما به فكر كادوى عروسيم باش كه عروس ننه ام پيدا شد!
با پشت كفشم، ضربه اى به جلوى كفشش زدم و زير لبى گفتم:
- خفه ... خوبه مى بينى حلقه داره ...
ريز خنديد و گفت:
- حلقه ى چى؟ كشك چى؟ اينها همه سياه بازيه ... اينو گذاشته تو انگشتش كه مگس پرونى كنه ...
كمي سرمو به عقب چرخوندم و نيم نگاهى بهش انداختم ... چه با اطمينان هم حرف ميزد!
- خوبه خودت مى دونى مگسى !!
قيافه اش رسما كش اومد و باز با اطميناني دو برابر گفت:
- حالا هى مسخره كن ... ولي ببين كى بهت گفتم ... وقتى سياه كاريش معلوم شد به هوش من ايول ميگى ...
- از كدوم ثبت احوال آمارشو درآوردى كه اينقدر خيالت جمعه؟
- تو هم خنگيا ... ثبت احوال نمى خواد ... الان ديگه همه ى دخترهاى مجرد الكى حلقه دست مى كنند ... اصلا به قيافه اش مياد متاهل باشه؟
حوصله ى حرفهاشو نداشتم ... نفسمو با شدت بيرون دادم و گفتم:
- حالا فعلا اون دهنو ببند بذار دو دقيقه زبونت استراحت كنه تا بعد ...
آقاى حيدرى با دست به خانوم اشاره كرد و گفت:
- خانوم صداقت ... صاحب جديد و صد البته ناجى كارخونه هستند ... اگر ايشون لطف نمى كرد و اينجارو از صاحب قبليش نمى خريد الان همه ى ما بيكار كنج خونه هامون نشسته بوديم و كاسه ى چه كنم چه كنم دست گرفته بوديم ...
چشمهامو تنگ كردم ... چى ميگفت واسه خودش ... حالا خانومو هوا برميداره كه انگار بَت من ِ ... از طرف خودت حرف بزن آقاى حيدرى ... من كه هر جا برم رو هوا ميبرنم ... هه ... همچين مطمئن هم نباش ... با اين وضعيت كار ... يادت رفته با چه بدبختى اى همين كارو پيدا كردى ... با يه نفس عميق افكار مزاحم رو دور كردم و حواسمو دادم به حيدرى كه حالا داشت مي گفت:
- به افتخارشون ...
و شروع كرد به دست زدن و پشت سرش هم صداى دست زدن جمعيت بلند شد ... به اجبار، بدون توجه به ريتم دست زدن بقيه، شروع كردم به دست زدن ... صداى ناموزون دستهام، نگاه خانوم صداقت رو به سمتم چرخوند ... بين هر بار خوردن دستهام به همديگه، يك سالى فاصله بود!!
سرش كه به سمتم چرخيد، م*س*تقيم زل زدم تو شيشه هاى عينكش ... هر چند چيزى نمى ديدم اما حس مى كردم درست مردمك چشمهاشو هدف گرفتم! سرشو چرخوند سمت حيدرى ... عينك آفتابيشو برداشت ... نور آفتاب پيچيد بين مژه هاش ... بلند و فر خورده ...
- ممنون آقاى حيدرى ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب صدايى داشت ... نه خيلي نازك و پرعشوه ... نه خيلى خشن و دورگه ... يه ملاحت خاص همراه با يه اقتدار عجيبى توى صداش بود ... احساس كردم از شدت اعتماد به نفس در حال انفجاره! سرشو چرخوند سمت ما كه عين بز زل زده بوديم بهش! هومممم ... چشمهاش هم قابل تامل بود! ... نسبتا درشت ... رنگشون زياد معلوم نبود ولي فكر كنم يه چيزي بين قهوه اى و مشكى بود ... عجب بابا ... باز هم قهوه اى و مشكى ... ابروهاى پيوسته ى مشكى ... نوچ ... ابروى پيوسته دوست ندارم ... اصلا هم بهش نميومد ... يادم باشه بهش بگم وسط ابروشو برداره ... اه نيما ... يه دقيقه خفه خون بگير ... كسى از تو نظر خواست كه اينقدر زن مردمو كنكاش مى كنى؟ صداى مليحش توى گوشم پيچيد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به همه ى شما كاركنان محترم سلام عرض مى كنم ... آقاى حيدرى فرمودند كه خيلى وقته منتظر هستيد .. شرمنده ام ... اميدوارم اين تاخير رو به حساب بدقولى نذاريد ... به حساب بدشانسى بذاريد كه همين روز اول لاستيك ماشين پنچر شد ...خب ... فكر مى كنم حرف هاى زيادى براى گفتن باشه ... بهتره جايى صحبت كنيم كه بيش از اين اذيت نشيد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو كرد سمت حيدرى و پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اينجا سالن همايش نداره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته كه داره ... از اين طرف بفرماييد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحيدرى به سمت سالن راه افتاد و خانوم صداقت پشت سرش با قدم هاى موزون حركت كرد ... ما هم كه عين جوجه دنبالشون راه افتاديم ... چه حس بدى داشتم ... كاش زودتر اين بساط تموم ميشد ... بنيامين خودشو بهم رسوند و با لودگى گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه با قر و ناز راه ميره ها ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيكى زدم پس كله اش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمى خواى اين چرندياتتو تموم كنى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور كه اخم كرده بود و پشت گردنشو ماساژ ميداد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشيد ... يادم نبود شما طيب و طاهرى ... فقط موندم ديروز كى بود با من و ژاله و مهسا تو پارك گل میگفت و گل ميشنيد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه داری ميگى پارك ... اينجا محل كاره ... حواستو جمع كن بنيامين ... اصلا دلم نمی خواد به خاطر هيچ و پوچ اخراج بشم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروى صندلى ها كه نشستيم، خانوم صداقت پشت تريبون قرار گرفت و يه چيزى گفت كه ما رو هم عين لاستيك ماشينش پنچر كرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همكارهاى عزيز ... فكر مى كنم لازم باشه كه يه موضوعى رو در همين ابتدا باهاتون درميون بذارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلويى صاف كرد و خيلى ناگهانى گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من چيزى از كارخونه دارى بلد نيستم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولوله اى بين جمعيت افتاد ... هر دو سه نفر سرهاشونو تو هم كرده بودند و پچ پچ مي كردند ... مارو باش دلمونو به كى خوش كرديم! پوفى كردم و سرمو با تاسف تكون دادم ... همونطور كه سرم رو شونه ى چپم بود،به صداقت نگاه كردم ... با آرامش و لبخند عجيبى داشت به پچ پچ كردن بقيه نگاه مى كرد ... نفسى تازه كرد و خيلى محكم و جدى گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ى سرها برگشت سمت صداقت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قرار نيست هنوز شروع نكرده جا بزنم ... من براى زنده كردن مجدد اين كارخونه فكرهاى خوبى دارم. قطعا هر كدوم از شما در حيطه ى كارى خودتون متخصص هستيد و تجربه هاى ارزشمندى داريد. ازتون مى خوام كه با نهايت صداقت و پشتكار براى سرپا كردن اين كارخونه زحمت بكشيد. من خيلى اميدوارم. با كمك و همكارى شما اين كارخونه رو به يك رقيب شكست ناپذير براى كارخونه هاى مشابه تبديل مى كنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه دفعه همه شروع كردن به دست زدن! ... آخه كدوم حرفش ارزش دست زدن داشت؟ ... ملت هم معطلن يه چيزى بشه الكى دست بزنن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بذاريد با يه مثالى منظورمو براتون روشن كنم ... اگر قرار باشه يه غذاى خوب و خوشمزه پخته بشه چه شرايطى لازمه؟ مواد اوليه مرغوب ... دستورالعمل پخت غذا ... دست پخت آشپز ... نظارت سر آشپز ... همه ى اينها لازمه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره ى منگل ... تو بيا برو آشتو بپز ... آخه تو رو چه به كارخونه دارى ... ولى خوشم مياد خودت هم مي دونى هيچي بارت نيست و فقط واسه پشت اجاق گاز خوبى ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- براى توليد يه محصول مرغوب هم ، تمام اين شرايط لازمه ... مواد اوليه مرغوب ... شرايط نگهدارى و انبار كردن مواد ... بهداشت خط توليد ... تخصص و كاردانى ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربه اى به پهلوم خورد ... به سمتش برگشتم ... بنيامين بود ... سرى تكون دادم كه يعنى " چيه" ... چشم و ابرويى به سمت صداقت انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو رو صدا ميزنه ... ميگه " كاردان " ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه ى سمت راست لبم رو بالا دادم و با بى حوصلگى فقط نگاهش كردم ... خنده ى موذيانه اى كرد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخى ... خيلى بده ... نه؟ ... دكترا هم كه بگيرى آخرش " كاردانى " ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ى خرناس مانندى كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فاميل قحط بود رو خاندانتون گذاشتين؟ فكر كن يكى بخواد صدات بزنه " دكتر كاردان " ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خنده شونه هاش مى لرزيد ... نمى دونم چرا با وجود مزخرفاتى كه مى گفت، توى معده ام از شدت خنده مى لرزيد! ولى نبايد ميذاشتم اين بنيامين ديوونه بفهمه از حرفش خوشم اومده ... ديگه تو هر جا و مكانى آبرومو مى برد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- طرف پيش خودش فكر مى كنه عقده ى " دكتر " بودن داشتى كه با وجود كاردان بودن به خودت ميگى دكتر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز خنديد ... همونطور كه لپهامو از داخل گاز گرفته بودم كه نخندم، برگشتم به سمت صداقت كه با هيجان مشغول سخنرانى بود و اكثريت هم با تكون سر، حرفهاش رو تاييد مى كردن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه فقط تجهيزات و مرغوبيت و تخصص و چنين مسائلى نيازه ... بلكه فرمولاسيون يك محصول هم يكى از مهمترين گزينه هاييه كه موجب انتخاب كالا توسط مشترى ها ميشه ... كه انشاءالله به زودى تغييراتى در فرمولاسيون ايجاد مى كنيم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز ملت جوگير شدن و دست زدن ... ولى همچين هم بد نمى گفتا ... حداقل حرف زدنش كه خوب بود ... انصافا تسلط خوبى تو سخنرانى داشت ... پس حداقل به پاس سخنوريش(!) يه دست قابل دار براش ميزنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همراه بقيه براش دست زدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره نطق خانوم تموم شد و نوبت به معارفه رسيد. كارشناس ها و متخصصين دونه دونه معرفى شدن و نوبت به من رسيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقاى نيما كاردان ...كارشناس ارشد و سرپرست آزمايشگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنيامين زير لبى گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا چرت ميگى حيدرى ... اين كارشناس هم نيست چه برسه به ارشدش ... اين فقط كاردان ِ ... والسلام ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر سوخته وقت گير مى آورد براى مزه پرونى ... كم مونده بود با نيش شل شده عرض اندام كنم ... بلند شدم و با خم كردن سر، سلام كردم ... به زور جلوى خودمو گرفته بودم كه نخندم ... به سبك خودم جواب داد و پشت ميكروفون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از آشنايى تون خوشوقتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم " منم همين طور " ولى با اون فاصله اى كه ازش داشتم نهايتا مى تونست لب خونى كنه ... حيدرى گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين آقا نيماى ما فقط سرپرست آزمايشگاه نيست ... يه جورايي همه كاره ى اينجاست ... آزمايشگاه كه رو انگشت ايشون مى چرخه ... تمام زير و بم خط توليد رو هم از بره ... تو اكثر برنامه هاى كارخونه هم آقا نيما كمك حاله ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه عجب اين حيدرى يه بار تعريف مارو كرد ! ... صداقت فقط لبخند ميزد و سر تكون ميداد ... بله خانوم صداقت ... اينجا من همه كاره ام ... دست راست رئيس قبلى كارخونه بودم ... حالا كجاشو ديدى ؟ ... منم اگه مثل تو يه باباى پولدار داشتم كه كادوى تولد، برام كارخونه بخره، الان رقيبت بودم نه همكارت ...فقط خدا كنه زن با جنبه اى باشى ... وگرنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوگرنه چى؟ ... مثلا مى خواى چه غلطى بكنى؟ طرف صاحب كارخونه است ... هر كارى هم دلش بخواد مي كنه ... حتى لازم نيست براى كارش به كسى توضيح بده ... پس در ِ مغزتو ببند و سرت به كار خودت باشه ... درضمن ... تو كه اينقدر ادعات ميشه " دست راست رئيس قبلى " بودى ... پس اين ورشكستگى مفتضح هم تقصير خودته ... خدا به داد اين كارخونه برسه اگه باز هم قرار باشه تو همه كاره اش باشى ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاى بى معرفت ... تو كه اينجورى بگى ديگه از بقيه چه توقعيه؟ ...كف دستمو بو كرده بودم كه يه نامردى اين جورى اعتبار كارخونه رو از بين ميبره؟ ... اصلا بگو ببينم ... تو طرف منى يا اين دختره ى قرتي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولا كه من طرف حقم ... حرف حق هم تلخه ... دوما ... اين بيچاره كجاش قرتيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخيلى خب بابا تو راست ميگى ... حالا بى خيال شو بذار ببينيم چه خبره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبساط معارفه كه جمع شد، صداقت گفت كه مى خواد بازديدى از كارخونه داشته باشه ... طبق معمول هميشه كار بازديد بر عهده ى من بود ... هميشه كارآموزها يا دانش آموزهايى كه براى بازديد از كارخونه ميومدن، وظيفه ى راهنماييشون بر عهده ى من بود. اونقدر اين كارو انجام داده بودم كه ديگه از چرخيدن تو كارخونه و توضيح درباره بخش هاى مختلف، حالم به هم مى خورد ... ولى چاره چى بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقيه كاركنان تو سالن همايش منتظر موندند و من و حيدرى و صداقت ، همراه چند تا از سرپرست ها، به سمت ساختمون خط توليد راه افتاديم ... كارخونه ى ما توليد كننده مواد شوينده و آرايشى و بهداشتى بود و من همه چيز رو براش توضيح دادم ... از مخازن مواد اوليه تا مخازن ساخت محصولات ... سيستم هاى توزين و بارگيرى ... نحوه ى اختلاط مواد در مخازن ... طريقه ى شست و شوى مخازن و مسيرها ى منتهى به اون ... تست هاى ميكروبى و شيميايى ... بسته بندى و ذخيره و غيره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه كم مونده بود زبونم از گفتن اين حرفهاى تكرارى مو دربياره! ... به آزمايشگاه كه رسيديم ، برق چشمهاشو به وضوح ديدم ... دهن باز كردم كه توضيح بدم ، ولى دستشو بالا آورد و با آرامش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نيازى به توضيح نيست ... اينجا تنها جاييه كه به خوبى باهاش آشنا هستم ... ممنون بابت توضيحات خوب و كاملتون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهش مى كنم ... وظيفه ام بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندى زد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جناب كاردان ... من براى فكرها و ايده هايى كه دارم ... به كمك و دانشتون احتياج دارم ... البته به اضافه ى آزمايشگاهتون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با لبخند عميق ترى اضافه كرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اميدوارم ناراحت نشيد اگر يه مدت تو آزمايشگاه مزاحمتون باشم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا توقع نداشتم اين قدر متواضعانه باهام حرف بزنه ... انگار نه انگار كه صاحب كارخونه است و مالك تمام تجهيزات و امكاناتش ... از اين مدل حرف زدنش خوشم اومد ... بى اختيار گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اختيار داريد خانوم ... اين آزمايشگاه متعلق به خودتونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم فقط لبخند زد و سر تكون داد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگشت و گذار توى كارخونه كه تموم شد، رفتيم به ساختمون رياست ... صداقت بدون هيچ راهنمايى، مسير دفتر رئيس رو در پيش گرفت. انگار با اين ساختمون كامل آشنا بود. در اتاق رو باز كرد و رو به ما " ببخشيدى " گفت و وارد اتاق شد. من و حيدرى هم پشت سرش. روى مبل هايى كه مقابل ميز رياست قرار داشت نشستيم. صداقت كيفشو روى ميز گذاشت و روى مبل مقابلمون نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جناب حيدرى فعلا كليه ى كاركنان رو مرخص كنيد ... حقوق اين ماهشون رو هم واريز كنيد كه فعلا نگرانى اى بابت مخارجشون نداشته باشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحيدرى من و منى كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولى خانوم صداقت، موجودى كارخونه خيلى كمه. ما توان پرداخت حقوق كارمندهارو نداريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه به حيدرى خيره شد. از نوع نگاهش معلوم بود كه اصلا حيدرى رو نمى بينه و رفته تو فكر. من و حيدرى هم به صداقت خيره شده بوديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقيافه اش خوب بود. تك تك اجزاى صورتش قشنگ بودن ولى در كل، كنار هم صورتى متوسط مايل به خوب رو به وجود آورده بودند. با اين چشم ها و بينى و لبها، خدايا ... بيشتر از اين ها ازت توقع مى رفت ها !! مى تونستى خيلى خوشكلترش كنى. موقع قالب بنديش فكر كنم حواست پرت شده بوده. تقريبا بيست و هفت هشت ساله به نظر مى رسه. ولى خب اين احتمال هم وجود داره كه از اون دسته آدم هايي كه " خوب مى مونند " باشه و الان يه ده سالى از من بزرگتر باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداى صداقت حواسمو جمع كرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسيار خب ... من از حساب خودم مبلغى رو به حساب كارخونه واريز مى كنم. مى خوام حقوقشون كامل پرداخت بشه كه ماه آينده به محض شروع مجدد ، با جون و دل كار كنند و عقب افتادگى هارو جبران كنند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحيدرى – ولى خانوم صداقت لزومى نداره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونقدر محكم گفت " چرا " كه فكر كنم حيدرى به كلى حرفشو فراموش كرد! لبشو تر كرد و با احتياط گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- يعني نمى خوايد حتى با وكيلتون مشورت كنيد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ايشون در جريان هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن ملايمى ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقاى حيدرى ... لطفا به كارگرها هم بگيد برن خونه هاشون. وقتش كه شد خبرشون مى كنيم. ممنونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اينكه لحنش ملايم بود ولى اون قدر قاطع بود كه باعث شد حيدرى ديگه هيچ حرفى نزنه. بله ديگه ... منم تو پول غلت ميزدم، بى حساب مى بخشيدم. اون هم براى كار نكرده! احساس كردم داره يه مبلغ هنگفتى رو صدقه ميده. پوفففف ... تو شاهد باش اگه باز ورشكست شديم تقصير من نيست ها! خودش داره همين جور بريز و بپاش مى كنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست پيش گرفتى كه پس نيفتى؟ مهم نيست كه اين خانوم با پولش چيكار مى كنه. مهم اينه كه تو اونقدر از درستى كارت مطمئن باشي كه جلوى من شرمنده نشى. روت بشه با افتخار سرتو جلوى من بلند كنى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم جوابشو بدم كه بلند شدن حيدرى افكارمو به هم ريخت ! حيدرى كه از اتاق بيرون رفت، صداقت از روى مبل بلند شد و به طرف ميز رياست رفت. كيفش رو باز كرد و كتابى بيرون كشيد. دستشو همراه با كتاب به سمتم دراز كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جناب كاردان ... مطالبش رو با دقت مطالعه كنيد. لطفا در اسرع وقت اين كارو انجام بديد تا هر چه سريع تر با كمك هم كار رو شروع كنيم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و به سمتش رفتم تا كتاب رو بگيرم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور كه به سمتش مى رفتم سوالى كه توى مغزم چرخ مى خورد رو مطرح كردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مى بخشيد خانوم صداقت ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو بالا گرفت و منتظر نگاهم كرد. ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما قبلا از كارخونه بازديد نكرده بوديد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب هاشو كمى روى هم فشار داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه طور مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه شما ... انگار چندان با محيط كارخونه آشنا نيستين. شما از من خواستيد خط توليد رو بهتون نشون بدم و در موردش توضيح بدم. شما حتى نمى دونستيد اينجا سالن همايش داره يا نه. اينها يعنى كه شما قبلا كارخونه رو نديده بوديد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفكرى كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته در مورد اين ساختمون ... شما خودتون مى دونستيد دفتر رياست كجاست. پس احتمالا اين جارو قبلا ديدين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرى تكون دادم و بى حوصله گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشيد من زيادى كنجكاوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام مدتى كه حرف ميزدم در سكوت گوش ميداد و لبخندش هر لحظه عميق تر ميشد. حرفهام كه تموم شد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هم كنجكاويد هم باهوش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه عجب تعريفى ازم كرد. دمت گرم صداقت جون. الحق كه صداقت دارى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حق با شماست ... من ديروز اومدم كارخونه كه البته فقط تو همين ساختمون با جناب فتحى رئيس قبلى، ملاقاتى داشتم. ديگه فرصت نشد باقى بخش هارو ببينم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما چه طور كارخونه اى رو خريديد كه قبلا نديده بودينش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من ايران نبودم كه بخوام ببينم. وكيلم آقاى مقدسى اينجارو ديده بودن. همه چيز به عهده ى ايشون بود. البته ايشون يه توضيحاتى داده بودن ولى خب، شنيدن كى بود مانند ديدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- يعنى اينقدر بهشون اعتماد دارين ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز فقط نگاه كرد و لبخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكمى جلوتر رفتم تا كتاب رو ازش بگيرم. قدم آخرو كه برداشتم، ناهموارى كوچيكى زير پام احساس كردم! همون لحظه صداقت دستشو به لبه ى ميز گرفت و در حالى كه ابروهاش به هم گره خورده بود، آخ كوتاهى گفت! ناخوداگاه ابروهاى من هم گره خورد و زير پامو نگاه كردم. تازه متوجه شدم كه پامو گذاشتم روى پاش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفورا پامو عقب كشيدم و پشت سر هم عذرخواهى كردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شرمنده ... ببخشيد حواسم نبود ... معذرت مى خوام عمدي نبود ... چيزيتون شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه كلى ريخته بود به هم. با زحمت نفس مى كشيد و قفسه ى سينه اش طورى بالا و پايين مى رفت كه حس كردم هر آن ممكنه نقش زمين بشه. يعنى اينقدر دردش اومده بود؟ چه سوسول. باز عذرخواهى كردم. براى لحظه اى سرشو بالا آورد و نيم نگاهى بهم انداخت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهم نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجل الخالق! چشمهاش پر از اشك شده بود. واسه يه لگد ساده؟ دستمالى از جعبه ى روى ميز بيرون كشيدم و طرفش گرفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعا متاسفم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو توى هوا تكون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چيز مهمى نيست. شما مى تونيد بريد. هر وقت خوندينش به آقاى حيدرى اطلاع بديد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكتابو چپوند توى دستم كه هنوز با دستمالى به سمتش دراز مونده بود و با دست به سمت در اشاره كرد كه برم بيرون. زير لب " با اجازه اى " گفتم و به سمت در رفتم. قبل از اينكه درو ببندم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لطفا بيشتر از سه روز طول نكشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتما. باز هم معذرت مي خوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر جواب نموندم و از اتاق بيرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدبخت شوهرش چه جورى با اين نازك نارنجى پولدار زندگى مى كنه؟ حتما تا بهش دست ميزنه، خانوم دو ساعت آبغوره ميگيره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم سمت ماشينم كه توى پاركينگ بود. 206 سفيد. پشت فرمون نشستم و كتاب رو روى صندلى ب*غ*ل انداختم. هنوز استارت نزده بودم كه در ماشين باز شد و بنيامين چپيد تو ماشين. قبل از اينكه بشينه، كتاب رو از زير ب*ا*س*نش بيرون كشيدم و روى صندلى عقب انداختم. سرى تكون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرما تو. دم در بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده اى تحويل داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فرماييدم. خب ... چه خبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از كجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرش به ساختمون رياست كه پشت سرمون قرار داشت اشاره كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شنيدم قراره از كيسه خليفه حقوق دريافت كنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اومدى كه همينو بپرسى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه داداش. اومدم كه منو برسونى خونه. يادت رفته ماشينمو فروختم. صبح كه قالمون گذاشتى و با بدبختى اومدم. كه اى كاش نيومده بودم. فقط پول كرايه از جيبم رفت. دو ساعت هم كه تو آ*غ*و*ش نسيم و آفتاب موندم. بايد برم كلى خرج پوستم كنم يه وقت كك مك نزنه. ديگه براى برگشت عمرا پول حروم نمى كنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيعني بنيامين ممكن بود با اين اخلاق شوخش پير هم بشه؟ از وقتى باهاش آشنا شده بودم، هم نشينيش در من هم تا حدودى اثر كرده بود و ديگه مثل روزهاى اول از اراجيفش اعصابم خورد نميشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستارت زدم و راه افتادم. فلشى از جيبش درآورد و پخشو روشن كرد. چند تا آهنگ رو رد كرد و آهنگ رپ خنده دارى گذاشت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه ميگى دوسم دارى واقعا رژيم دارى ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو زير شكم كوچيكم، كه به خاطر حالت نشسته ام و كمربند شلوارم ايجاد شده بود، گذاشت و با آهنگ همخونى كرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاشو پاشو بر*ق*ص واسم يه كم آب شه اون شيكم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ام گرفت. پسره ى ديوونه ى سرخوش. انگار نه انگار كه سى سالشه. مثل بچه ها سرتق بود و شيطون.آهنگ مي خوند " خانوم ببخشيد " و بنيامين به جاش مي گفت " آقا ببخشيد " ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا ببخشيد چند كيلويى شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخجالتى اى؟ واى مامانم اينا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دستش رو به حالت كشيدن چادر توى صورتش، جلوى صورتش تكون داد. همزمان با مسخره بازى هاش منم كم كم داشتم وسوسه ميشدم كه يه كم بزنم تو خط " سرخوشى ".
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنخور ديگه گز اصفهان بشه كمر مثل استكان ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسيديم پشت چراغ قرمز و آهنگ عوض شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن زيبا بود در اين زمونه بلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه اى بى بلا هرگزنمونه اى خدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن گل ماتمه خار و گل با همه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن نامهربون دشمن جونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل سراي غمه غم عالم كمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه ى دل ولى بى زن نمونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهنگش بدجورى بهم مزه داده بود. به خصوص كه بازخونى شده بود و بين آهنگ يه قسمت هايى رپ هم مى خوند و خنده رو به لبم مى آورد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه زن دارم شاه نداره ناصرالدين شاه نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخ نداره شاخ نداره باباش ويلا و كاخ نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چرت و پرتهايى كه خواننده مى گفت و قر و اطوارى كه بنيامين ميومد، از شدت خنده اشك توى چشمهام جمع شده بود. حالا ديگه هر دومون با آهنگ ريتم گرفته بوديم. من روى فرمون ضرب گرفته بودم و شونه هامو تكون ميدادم، بنيامين هم كه تمام اهنگ رو حفظ بود و باهاش مى خوند. شيشه ى سمت خودش رو هم پايين داده بود و حسابى هنرنمايى مى كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواى جون، بازم جون، شكرى و قند قندون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكوچولوى ناز خندون، هر جا راه ميره ميشه راه بندون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشينى سمت راستمون رسيد و پشت چراغ متوقف شد. صداى موزيك سنتى اى كه از ماشين شنيده ميشد، سر هردومون رو به سمتش چرخوند. راننده ماشين ب*غ*لى هم با نگاه متعجبى به ما نگاه مى كرد. بنيامين همچنان با خواننده مى خوند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا پشت چراغ قرمزه/ وُلوم ميديم كه خانوم قر بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم تو نگاه راننده ى ماكسيماى سورمه اى قفل شد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخانوم صداقت با چشمهايى كه به خاطر تعجب كمى درشت تر و جذاب تر شده بودن، به ما خيره شده بود. اونقدر غافلگير شده بودم كه حتى دستم سمت ضبط نمى رفت كه حداقل كمترش كنم. بنيامين تا چشمش به صداقت افتاد، دستهاشو كه در حال تكون خوردن توى هوا بودن، روى سينه اش قلاب كرد و با تكون سر سلام كرد. آهنگ همچنان مصرانه مى خوند و آبروى نداشته امون رو بر باد ميداد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بيا تپلى ِ سبزه مبزه ... مى خوام بكنمت مزه مزه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه متعحبش رنگ بى تفاوتى گرفت. در جواب بنيامين سرش رو تكون نامحسوسى داد و قبل از اينكه عكس العملى نشون بدم، صورتشو برگردوند و شيشه ى ماشينش رو بالا داد. چهره اش پشت شيشه هاى دودى پنهون شد. بنيامين مشتى روى رونم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاك بر سرت. آخه اين مزخرفات چيه تو گوش ميدى؟ ببين مردم چى گوش ميدن يه كم ياد بگير !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامان از اين بنيامين كه تحت هيچ شرايطى از رو نمى رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچراغ سبز شد و خانوم صداقت م*س*تقيم رفت و ما به سمت چپ پيچيديم. همين روز اولى چه طور اين بنيامين آبرومونو برد. حتما صداقت به اين نتيجه رسيده كه دو تا پسر علاف و خوش گذرونيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه كه نيستين؟ يعنى مى خواى بگى خيلى سربه زير و چشم پاكين؟ هر كى شمارو نشناسه من كه ديگه ميشناسم. پس نمى خواد جلو من حفظ ظاهر كنى. من و تو كه ديگه از اين حرفها با هم نداريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسمو بيرون دادم و جلوى كوچه امون ترمز زدم. خونه ى بنيامين چندان فاصله اى تا خونه ى ما نداشت. ديگه از اين جا به بعدش رو بهتر بود خودش پياده بره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوش اومدى. از اينجا به بعدش رو پياده برو كه " يه كم آب شه اون شيكم "!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خودم از حرفم قاه قاه خنديدم ! بنيامين همون طور كه فلشش رو برميداشت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گذر پوست به دباغ خونه ميفته آقا نيما. نوبت ما هم ميرسه وسط راه ولت كنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو اينقدر وراجى نكن. كم امروز از دستت كشيدم كه توقع دارى ، تا در خونه برسونمت؟ همه اش دو تا كوچه است ديگه. آفرين داداش. برو پايين كه خيلى خسته ام. مى خوام برم يه چرت بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنيامين رفت و منم در خونه رو باز كردم و ماشين رو بردم توى حياط. حدود پنج عصر بود كه رسيدم. در حياط رو بستم و رفتم سراغ كتابى كه روى صندلى عقب ماشينم جا مونده بود. هنوز به در ورودى سالن نرسيده بودم كه نـَجلا با عجله خودشو بهم رسوند. معلوم بود يه خبرى شده كه من قبل از رسيدن به داخل خونه بايد خبردار بشم. آب دهنش رو با صدا قورت داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داداش ... كارت در اومد!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمى دونم چرا با حرفش دلم ريخت. جورى كه اين گيس بريده خبر ميداد ، بند دل آدم پاره ميشد. هميشه عادت داشت از كاه كوه بسازه. نفس حبس شده امو بيرون دادم و پشت سرش يه دم و بازدم عميق. رشته اى از موهاى بلندشو دور انگشتم تاب دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلامت كو " راپونزل " ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت كوچيك دست راستشو جلوى صورتم گرفت و با ناز و كرشمه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اولا كه " راپونزل" نه و " رودابه " ... عرق ملى داشته باش آقاى مهندس ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت دومش رو كنار انگشت كوچيكش قرار داد و اضافه كرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوما هم ... ببخشيد ... سلام ... اينقدر هيجان زده ام كه يادم رفت سلام كنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم شروع كرد به بال بال زدن و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نيمـــــــــا ... بدبخت شدى ... مامان به خونت تشنه است ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعنتى ... اگه گذاشت آرامش داشته باشم. تازه ريتم تنفسم عادى شده بود. باز ريختش به هم. با بي حوصلگى گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه خبر شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو كنار گوشم آورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- يه خانوم ترگل ورگل و مامانى تشريف آوردن و با شما كار دارن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه خانوم ترگل ورگل؟ اينجا؟ با من كار داشت؟ مگه ميشه؟ من كسي رو نداشتم بياد سراغم. اون هم يه خانوم خوشكل و ترگل ورگل!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كى هست؟ خودشو معرفى نكرد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه اى بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ميگه اسمش ژاله است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاى واااااى ... ژاله ... مهسا ... ديروز توى پارك ... با بنيامين ... امروز ساعت سه با هم قرار گذاشته بوديم ... دستى رو كه مى رفت تا محكم روى پيشونيم فرود بياد، نيمه ى راه جلوشو گرفتم و به خاروندن نمايشى پيشونيم تبديلش كردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ژاله؟؟ ژاله ديگه كيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچپ چپى نگام كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما خودمون زغال فروشيم آقاى مهندس ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرويى بالا دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشمم روشن. از كـِى تا حالا؟ مامان جونت خبر داره دخترش هم تو خطه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكم كم داشت متوجه حرفى كه ناخواسته زده بود و برداشتى كه من كرده بودم ميشد، چشمهاش كمى گرد شد و لب گزيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خجالت بكش ... پررو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو راهشو كشيد و رفت داخل ...خنديدم و پشت سرش حركت كردم و رفتم سمت آشپزخونه ... در ِ سالن پذيرايى نيمه باز بود و يك جفت پا معلوم بود ... تو در آشپزخونه كه رسيدم، مامان رو در حال غر زدن ديدم كه با صداى آرومى به نجلا مى گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دِ دِ دِ ... پسره ى بى چشم و رو حالا ديگه پاى دوست دخترهاشو به خونه باز مى كنه ... قبلا يه جو شرم و حيا داشت كه از ما مخفى كنه ... دختره ى چشم سفيد زل زده تو چشمها ى من و ميگه " من دوست دخترشم " ... واه واه واه... دختر هم دخترهاى قديم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور كه غرغر مى كرد چشمش افتاد به من ... چهره اش هر لحظه برافروخته تر و قرمز تر ميشد ... لبهاش رو با عصبانيت تمام روى هم فشار ميداد ... حس كردم صورتش داره متورم تر ميشه .. بايد قبل از اينكه منفجر ميشد، بمب رو خنثى مى كردم! ... اولين كارى كه به ذهن خسته و خواب آلودم رسيد رو انجام دادم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپريدم سمت سينك ظرفشويى و سرمو زير شير آب گرفتم !! هوه ... لعنتى ... حالا نميشد اين شيرى كه بازش مى كردم آب گرم مى بود نه سرد؟؟ اون هم توى زم*س*تون ... يخ زدم ... نفسم بند اومد ... خون توى رگ هام منجمد شد ... به جاى مامان خودم خنثى شده بودم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداى " هين " مامان و نجلا بلند شد ... دستى روى شونه ام قرار گرفت و از زير شير آب كنارم كشيد ... هر چند زورش اون قدرى نبود كه بتونه منو از جام تكون بده ... ولى من فقط منتظر يه اشاره بودم تا صد متر با شير آب فاصله بگيرم ... شايد شاعر هم تو چنين وضعيتى قرار گرفته بوده كه گفته " از تو به يك اشاره ... از من به سر دويدن " !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسريع سرمو از زير شير آب بيرون كشيدم ... دختره ى عفريته ... فقط بذار دستم بهت برسه ... ببين چى به روزم آوردى ... به خاطر ندونم كارى يه دختر احمق بايد اين جورى عين موش آب كشيده از درون بلرزم ... مامان يكى زد پس كله ام ... آخ ... بى انصاف مگه نمى دونى وقتى پوست خيس باشه دردش بيشتر ميشه ... پوست گردنم سوزن سوزن ميشد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با صداي نه چندان عصبانيى گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خل شدى پسر؟ ... اين كارها چيه ميكنى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش رنگ طبيعى گرفته بود ... ظاهرا وضعيت سفيد بود ... قطره ى آبى از پشت موهام داخل يقه ام چكيد و شونه هام بى اراده لرزيد ... چشمهامو بستم و سرمو با شدت تكون دادم تا قبل از فرود اومدن قطره هاى بعدى ، از شرشون خلاص بشم ... صداي جيغ مامان و نجلا بلند شد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنجلا - اَه ... چيكار ميكنى نيما ... شستيمون ... چندش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان – كـِى مى خواى اين عادتو ترك كنى ؟ آخه اين جورى مو خشك مى كنن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهامو باز كردم و همون لحظه حوله اى روى سرم افتادم ... با يه دست حوله رو روي موهام حركت دادم و با دست ديگه گونه ى نرم مامان رو كشيدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان خانوم ... چرا اينقدر حرص بيخود مى خورى عزيز دلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست به خودم اشاره كردم و ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبر كن مجرم به دادگاه برسه بعد حكم اعدامشو صادر كن ... آخه قربونت برم ... من خودمم نميدونم اين دختره چرا پا شده اومده اينجا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان پشت چشمى نازك كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با همين زبون ريختن ها دخترهاى مردومو از راه به در مى كنى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاى خدا ... بدتر شد كه ... حوله رو روى سر نجلا انداختم ... ايشى كرد و سريع در ماشين لباسشويى رو باز كرد و چپوندش اون تو ... موهاى ده سانتيمو با دست بالا زدم ... چند تاشون با سماجت دوباره توى صورتم ريختن ... نگاه مثلا دلخورى به مامان انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شد يه بار بگى ، دخترها پسرمو از راه به در كردن؟مامان جان ... الان دخترها ديگه دست كمى از پسرها ندارن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو كردم سمت نجلا و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته بلا نسبت شما !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنجلا دستهاشو روى سينه اش قلاب كرد و با ناز و غمزه روشو برگردوند ... سريع از حركتش ball گرفتم و با انگشت اشاره نجلا رو نشونه رفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ديدى ... ديدى گفتم ... اين هم نمونه اش ... همين ناز و كرشمه هارو مياين كه جوون هاى مردم هوايى ميشن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان دستشو روى شونه ام گذاشت و به سمت در آشپزخونه هولم داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسه ديگه اين قدر زبون نريز ... بيا برو زودتر اين عفريته رو از خونه ى من بنداز بيرون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا به كلى اين دختره رو فراموش كرده بودم. سرى تكون دادم و رفتم سمت پذيرايى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد سالن پذيرايى كه شدم، ژاله جلوى پام بلند شد و سلام كرد ... با تكون سر جوابشو دادم ... با نگاه كوتاهى به سر تا پاش، تيپش رو بررسى كردم. كِى مى خواستم دست از اين عادت زشتم بردارم؟ هميشه هر زنى رو كه مى ديدم اول از همه هيكل و تيپش رو چك مى كردم ! و قطعا ژاله هم از اين قاعده م*س*تثنا نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشال نارنجى سرش كرده بود و دسته اى از موهاى مش شده اش رو از زير شال روى پيشونيش ريخته بود. بافت سفيدى پوشيده بود كه تا بالاى زانوش بود. ساپورت مشكى رنگى كه تمام انحناها و حجم پاش رو نشون ميداد. ديگه اين پوست رو هم نمى پوشيدى ژاله خانوم ! پس اون چكمه هاى سفيد ساق كوتاه هم مربوط به حضور ژاله بود. حداقل ساق بلند مى پوشيدى كه كمتر اين پر و پا معلوم باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروى كاناپه ى سه نفره ى مقابلش لم دادم. لب هاى خشك شده امو با زبون تر كردم. زبريشون خبر از خشك شدنشون ميداد. ظاهرا قرار بود بعد از سالها دوباره لب قلوه اى بشم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو حركت داد و با ناز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو معلوم هست كجايى؟ ... امروز ساعت سه قرار داشتيما ... چه راحت يادت رفت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دلخورى روشو برگردوند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مخ كدوم بيچاره اى رو كار گرفته بودى كه منو فراموش كردى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواى خدا ... اين زن چى بود خلق كردى ؟ بيكار بودى آرامش رو از ما و خودت گرفتى ؟ تا زن ندارى مامان و خواهر و دخترهاى مردم ولت نمى كنند. وقتى هم كه زن گرفتى، خواهر و مادر و دخترهاى مردم كه هيچ، زن و مادر زن و خواه*ر*زن هم به بدبختى ها اضافه ميشه! آخ بميرم براي خودمون. چه مى كشيم از دست اين جماعت زن ها ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر قرارى كه گذاشته بودم و احتمالا، چند دقيقه اى علافش كرده بودم، يه عذرخواهى بهش بدهكار بودم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امروز كارم طول كشيد و كلا قرارمون رو فراموش كردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكلى به خودم فشار آوردم تا بتونم بگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- متاسفم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسمو فوت كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببين ژاله خانوم ... من نمى دونم آدرس اينجارو چه جورى پيدا كردى. ولى اشتباه بزرگى كردى كه اومدى اينجا. اگه اينجا به جاى خانواده ى من چند تا پسر مجرد زندگى مى كردن مى دونى چه بلايى سرت ميومد. اصلا به كارى كه انجام دادى فكر كردى يا ... يا اينكه عادت دارى هر خونه اى كه آدرسشو بهت دادن يه سرى بهش بزنى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جمله ى آخرم اخم هاش تو هم رفت و با عصبانيت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- متوجه هستى دارى چه تهمتى به من ميزنى ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهى به سر تا پاش انداختم و با خونسردى گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تيپت كه اين طور نشون ميده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اعتراض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نيمـــــا ... من اين لباس ها رو به خاطر تو پوشيدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم پوزخند بزنم ولى جمله اش اونقدر مسخره بود كه نتونستم جلوى قهقهه امو بگيرم. خنده هام كه تموم شد ، نگاه بدى بهش انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه اين لباس هارو به خاطر من پوشيده بودى ، چادر سرت مى كردى و تا اينجا ميومدى ... نه اينكه از اون سر شهر تا اين جا ، با اين سر و وضع ، تو خيابون جولون بدى و نمايش مجانى راه بندازى ... در ضمن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتكيه امو از پشتى كاناپه گرفتم و به جلو خم شدم. آرنج هامو روى زانوهام گذاشتم و انگشت هامو در هم قفل كردم. درست لحظه اى كه مى خواستم جمله امو كامل كنم، چشمم به بند باريك نارنجى رنگى افتاد كه از كنار يقه ى بافتش بيرون زده بود! پوف ... نگاهمو از اون بندينك كذايى گرفتم و به چشم هاش خيره شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ديگه نمى خوام دور و برم ببينمت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند صدا دارى زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو نمى خواى منو ببينى ؟ پس براى چى هر موقع با مهسا مى رفتم پارك سر و كله ى تو و اون بنى ديوونه پيدا ميشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستى بين موهاى نمدارم فرو كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره اينو از دوستت و همون بنى ديوونه بپرسى ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نميدونم بنيامين از چى ِ مهسا خوشش اومده بود كه اينقدر باهاش قرار ميذاشت ... هميشه هم كه منو دنبال خودش ميبرد و مهسا هم در تمام موارد ژاله رو با خودش مى آورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و با دستم ، در خروجى سالن رو نشون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوش اومدى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانيت بلند شد و كيف بافتنى سفيد و مشكيش رو از كنار مبل برداشت و رفت سمت در خروجى. از كنارم كه رد شد ايستاد، يه دفعه برگشت و سيلى بى جونى تو گوشم زد. پوست كلفت تر از اون بودم كه يه ضعيفه بتونه آسيبى بهم برسونه ... پوزخندى زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر با اين سيلى دلت خنك ميشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطرف ديگه ى صورتمو رو به روش گرفتم و ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بيا ... يكى ديگه هم بزن اين طرف صورتم ... ولى يادت باشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهامو بالا دادم و تهديدوار گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو اين خونه مهمون بودى كه جوابشو نوش جون نكردى ... حالا ديگه مى تونى برى ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمهاى قرمز شده، برگشت و سريع از در سالن خارج شد. با فاصله پشت سرش رفتم كه مطمئن بشم از خونه ميره بيرون ! توى ايوون ايستادم و رفتنش رو تماشا كردم ... در حياط رو كه محكم به هم كوبيد ، صداى نجلا رو زير گوشم شنيدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه لباسى واست پوشيده بود؟ نكنه بافتنيشو درآورد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب به سمتش برگشتم ... دختره ى ورپريده چه حرفهايى ميزد!! گوششو تابوندم. روى پنجه ى پاش بلند شد و پشت سر هم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آى آى آى ... ول كن ديوونه ... گوشم كِـش اومد ... ول كن، تا به تا شدن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عيب نداره ... عوضش ياد ميگيرى كه ديگه فالگوش نايستى ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوششو ول كردم ... گوششو ماساژ داد و با دلخورى گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب مامان هم داشت گوش ميداد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره گوشش رو گرفتم ... ولى اينبار آرومتر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين هم براى اينكه ياد بگيرى همدستت رو لو ندى ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پاش ضربه اى به ساق پام زد كه باعث شد خم بشم و گوشش رو ول كنم ... زبونى درآورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين هم براى اينكه ياد بگيرى با يه ليدى محترم چه طورى رفتار كنى ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهامو به سمتش دراز كردم كه جيغى كشيد و دويد سمت مامان كه با خنده به ديوار آشپزخونه تكيه داده بود و مارو نگاه مى كرد ... از چهره ى خندون مامان معلوم بود كه از چيزهايى كه پشت در شنيده راضيه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون كوچكترين تلاشى براى گرفتن نجلا، سر جام ايستادم و نگاهش كردم ... نجلا خنده ى سرخوشانه اى سر داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پير شدى ها ... قبلا تا منو نمى گرفتى و يكى پس كله ام نميزدى بى خيال نميشدى ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو هم ترشيده شدى ها ... قبلا وقتى دور و برم مى پلكيدى بو شامپو ميومد ، ولى جديدا بو ليته مياد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان غش غش خنديد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نيما ... اذيت نكن بچه امو ... اين دختر همه اش بيست سالشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنجلا دستهاشو به سينه زد و موذيانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا نيما ... جديدا از همون عطرى كه شما كادوى تولد بهم دادى استفاده مى كنم ! اتفاقا همه ى دوستهامم ميپرسن كدوم آدم خوش سليقه اى اينو واسه ات خريده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اين همه زبون درازيش فقط لبخند زدم و رفتم سمت اتاقم ... بالاخره دست پرورده ى خودم بود ... بايدم اين جورى جواب ميداد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوارمو از پام درآوردم كه لباس راحتى بپوشم ... طبق معمول نجلا بدون در زدن، پريد تو اتاق و تا منو اونجورى ديد ، هينى كشيد و درو بست ... بلند بلند خنديدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا ديدى حقته گوشتو بكشم ... كِـى مى خواى ياد بگيرى كه در بزنى ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت در گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بيا و خوبى كن ... پايان نامه رو ، روى كابينت ها جا گذاشته بودى ... نزديك بود مامان ازش به عنوان زير قابلمه اى استفاده كنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعويض لباسم تموم شده بود ... درو باز كردم و با تعجب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كدوم پايان نامه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون كتابى كه صداقت بهم داده بود رو جلوى چشمم گرفت ... از دستش گرفتم و به نوشته هاى روى جلد سورمه ايش نگاهى انداختم ... حق با نجلا بود ... پايان نامه بود ... اون هم پايان نامه ى خانوم صداقت ... نگاهم روى اسم كوچيكش ثابت موند ... لبخند روى لبم نشست و اسمش رو توى ذهنم تكرار كردم ... "سايه صداقت"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنجلا دستشو روى پايان نامه گذاشت و كمى به سمت پايين كشيدش؛ با ابروهاى بالا رفته و حالت مشكوكى گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ايشون كى باشن؟ سوژه ى جديده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين ديگه نوبر بود واقعا؛ يه الف بچه منو بازخواست مى كرد. نمى دونم اين خانواده چه رفتارى از من ديده بودن كه اينقدر بهم تهمت ميزدن!! كم كم داشتم به خودم شك مى كردم ... نكنه هر شب يه دختر تو ب*غ*لم مى خوابه و خودم خبر ندارم ؟! تا جايى كه يادم ميومد، خلاف سنگينم گرفتن دست دخترها بود ... البته يه بار تو دوران جاهليت، دخترى رو ب*و*سيدم كه جاش يه مشت اساسى از پدر گرامى نوش جان كردم ... اين هم از بخت بد من بود كه تو همون سينمايى كه ما رفته بوديم، اين نجلاى ورپريده و رفيقش هم بودن ... شايد هم از همون موقع بود كه براى هميشه بهم مضنون شدن! با اتفاق امروز هم حتما مطمئن شدن كه من همون پسر جاهل سابقم ... هى روزگار ... خر ما از كره گى دم نداشت...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز ه*و*س كردى گوشتو بپيچونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهاشو روى گوش هاش گذاشت و تند تند تكون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه نه نه ... من غلط كردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده امو كنترل كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا شد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اشاره ى ابرو، در اتاقشو نشون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مى تونى برى ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقيافه اشو لوس كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- يعنى نمى گى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشايد بهتر بود براى يه بار هم كه شده از خودم دفاع كنم و توضيح بدم ... قطعا مامان توى آشپزخونه منتظر خبر نجلا بود تا به قضاوت بشينه ... سرى تكون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- يادته گفتم امروز قراره رئيس جديد كارخونه بياد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو با هيجان تكون داد و منتظر نگام كرد ... ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب امروز اومد و اين هم پايان نامه اشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم هاشو تو هم كشيد، چند ثانيه بعد اخمش باز شد و با ابروهاى بالا رفته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- يعني رئيستون يه زنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب و لوچه اى يه ور كردم و سر تكون دادم ... همين حركت من كافى بود تا نجلا ابرهارو سير كنه ... سرشو با غرور بالا گرفت و با چشمهاى باريك شده كه اوج خباثتشو نشون مى داد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ديدى آقا نيما، خانوم ها در تمام عرصه ها نقش فعال و پر رنگى دارن؛ ديگه دور، دور خانوم هاست ... بزن كنار جناب ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجناب گفتنش منو ياد صداقت انداخت ... از اين مدل صدا زدن خوشم نميومد ... معمولا نجلا موقع فحش دادن، بهم مى گفت" جناب " ! موهاشو كشيدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو رَد ِ كارت بچه، هر موقع خودت يه كاره اى شدى، بعد بيا اينجا فيس بده ... برو منم خسته ام يه چرت بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنجلا رفت و منم برگشتم تو اتاق و روى تخت دراز كشيدم ... نگاهى اجمالى به پايان نامه انداختم. تو قسمت مشخصاتش، چشمم افتاد به شماره دانشجوييش ... دو رقم اولش 89 بود ... چشمهامو تنگ كردم و دوباره شماره رو خوندم ... 89؟ ... يعنى خانوم صداقت فقط يك سال بود كه از مقطع ارشدش فارغ التحصيل شده بود؟ ... اگر تمام مقاطع تحصيليش رو بدون وقفه طى كرده باشه، اين يعنى كه ... يعنى كه صداقت فقط 25 سال داره؟؟ نه ... غير ممكنه ... چهره اش بيشتر از اين نشون ميده ... اگر واقعا 25 سالش باشه پس بيچاره از اونهاست كه خيلى زود شكسته ميشن ... البته شايد هم يكى دو سال پشت كنكور مونده باشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاَه نيما بس كن ديگه ... مثلا مى خواستى بخوابى ... دو ساعته زوم كردى رو يه عدد و حساب كتاب مى كنى كه چى بشه؟ حالا به فرض هم كه بفهمى چند سالشه؟ به حال تو چه فرقى مى كنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست ميگيا ... اصلا به من چه مربوط ... بينيم رو خاروندم و پايان نامه رو، روى ميز كامپيوتر گذاشتم و خوابيدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوندن پايان نامه فقط يك روز طول كشيد ... اونقدر برام جذابيت داشت كه نمى تونستم لحظه اى بى خيالش بشم ... نجلا هم كه مدام مى گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا فهميدى وقتى يه رمان دستم مى گيرم، چرا تا تموم نشه ولش نمى كنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر واقعا نجلا از خوندن رمان، همون قدر كه من از خوندن اون پايان نامه ل*ذ*ت برده بودم، ل*ذ*ت مى برد، ديگه جاى هيچ خرده گرفتنى باقى نمى موند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپايان نامه ى صداقت دو بخش داشت؛ بخشى در رابطه با ساخت ماده اى بود كه در پاك كننده ها و شوينده ها قابل استفاده بود و بخش ديگرش در رابطه با تركيبات انواع شوينده ها و به كار گيرى همون ماده در محصولات. آخر پايان نامه هم، برگه اى رو ضميمه كرده بود كه در مورد تبليغ محصولات بود. چند تا ايده هم براى تبليغات داده بود. زن جالب و خلاقى به نظر مى رسيد. كم كم داشت ازش خوشم مى اومد! خيلى دوست داشتم بفهمم زندگى خصوصى و خانوادگيش چه طوريه؟ اين كارخونه رو با پول باباش خريده يا شوهرش؟ اصلا شوهر داره يا به قول بنيامين همه اش سياه بازيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزديك غروب بود كه با حيدرى تماس گرفتم و قرار شد كه روز شروع كار رو بهم اطلاع بده. نيم ساعت بعد زنگ زد و گفت كه صداقت خواسته يكى ديگه از همكارهاى آزمايشگاه رو هم مطلع كنم و فردا رأس ساعت هشت صبح، كارخونه باشيم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب ... چى بهتر از اين؟ بهترين گزينه بنيامين بود كه تو اين مدت ورشكستگى كارخونه و خونه نشين شدنمون، تمام پس اندازشو صرف خوش گذرونى كرده بود و براى اين روزهاش هم قطعا برنامه ها داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گوشى بنيامين تماس گرفتم و به محض اينكه تماس برقرار شد، امون حرف زدن بهش ندادم و با سرخوشى گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاشو كاسه كوزه اتو جمع كن كه الواتى تموم شد. از فردا بايد در خدمت خانوم صداقت باشى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداى جيغ زنونه اى توى گوشى پيچيد و متعاقبش، سيل فحش و ناسزا بود كه نثار روح اجداد بنيامين مى شد! براى چند لحظه، شوك زده به مكالماتى كه از پشت گوشى شنيده مى شد، گوش دادم. صداى زن رو شنيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين صداقت ديگه كيه ؟ تو كه گفتى جز من هيچ زنى تو زندگيت نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صداى بنيامين :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آروم باش مهسا، كدوم زن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همين الان دوست جونتون فرمودن كه بايد در خدمتشون باشى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا اين جورى مى كنى مهسا. اون گلدونو بذار زمين. بذار برات توضيح بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صداى شكستن و خورد شدن و داد بنيامين:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دختره ى روانى اون گلدون عتيقه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره از شوك خارج شدم و پقى زدم زير خنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به درك. معلوم نيست كدوم زنيكه اى واست خريده بوده. تو كه از اين سليقه ها ندارى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ى بلند بنيامين و حرفى كه جيغ مهسا رو درآورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- والله به خدا. من اگه سليقه داشتم كه دنبال تو نمى افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اين بار صداى سيلى!! به به ... عجب دخترهايى بودن اين ژاله و مهسا. چه دست بزنى هم داشتن. به ثانيه نرسيد كه صداى سيلى بعدى بلند شد و اين بار جيغ و داد هم قاطيش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا- رو من دست بلند مى كنى روانى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از مادر زاده نشده كسى كه رو من دست بلند كنه. خداروشكر كن از پا آويزونت نكردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مـــال اين حرف ها نيستى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجيغى بلندتر و بعد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بذارم زمين بى شعور. دل و روده ام اومد تو حلقم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شدت خنده اشك توى چشمم جمع شده بود. ولى انگار وضعشون خيلى داشت بغرنج ميشد. بايد يه جورى اين قضيه رو فيصله مى دادم. تماس رو قطع كردم و اين بار به شماره ى خونه اش زنگ زدم. بعد از پنج شش تا بوق جواب داد و همون طور كه نفس نفس مى زد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هان؟ چيه؟ زهر خودتو ريختى؟ دلت خنك شد؟ زندگى رو به گند كشيد و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور كه مى خنديدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اى بابا ... تا همين يه دقيقه پيش كه فقط يه گلدون شكسته بود. سكانس برترش تو همون يه دقيقه اتفاق افتاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفى كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دختره ى ديوونه روى فرش بالا آورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنان قهقه اى زدم كه خودم از صداش ترسيدم! بنيامين با عصبانيت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زهر مار. كر شدم. ببين چيكار مى كنيا؟ شاممونو كوفتمون كردى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميون خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا چى كوفت مى كردى؟ حتما پيتزا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بى حوصلگى گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir