رمان نفوذ ناپذیر به قلم dokhtar daria
رائیکا کردانی (kardani) سروان دوم دایره ی جنایی پلیس دختری نفوذ ناپذیر و جدی اما با قلبی مهربان است،اما به خاطر شخصیت بیرونی وی بسیاری او را نشناخته اند.رائیکا ماموریت میگیرد برای متوقف ساختن یک گروه قاچاق به این گروه وارد شود و در این راه باید…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۲۶ دقیقه
ژانر : #پلیسی #جنایی #عاشقانه
خلاصه :
رائیکا کردانی (kardani) سروان دوم دایره ی جنایی پلیس دختری نفوذ ناپذیر و جدی اما با قلبی مهربان است،اما به خاطر شخصیت بیرونی وی بسیاری او را نشناخته اند.رائیکا ماموریت میگیرد برای متوقف ساختن یک گروه قاچاق به این گروه وارد شود و در این راه باید…
توضیحاتی از نویسنده درباره ی نفوذ ناپذیر:نفوذ ناپذیر یک رمانه مثل خیلی از رمان ها و متفاوت از خیلی رمان ها....اما رمانه.....قرار نیست همه چیزش واقعی باشه....پس اگه دنباله سراسر واقعیتی این داستان مناسب تو نیست....این داستان شخصیت های زیبا داره....چون لازم بود....در ضمن آدم زیبا کم نیست....حالا یکمم زیاده روی....مشکلی نداره از نظر خود من....بازم میگم لازم هم بود....چون اگه این زیبایی نبود هیچ کدوم از اتفاق های درون داستان،اتفاق نمی افتاد.....
زندگی فرازیست با نشیبی تند و گذری است با بن بستی در آخر تمام آواره های اندیشه....
اما زندگی گذران عمریست سبک و ان هنگام درک فداکاری شکوهی است به وسعت یک سرنوشت...
دنیا اطراف گاه دیدنی است و گاه به وسعت تمام اندیشه های یک نسل متزلزل کننده افکار...
اما شجاعت لغتی است به گستردگی تمام همت یک زن بر گسترش امنیتی دور از ذهن و این شروعی است برای یک حس و یک احساس ، احساس بودن و خواستن برای اثبات کردن زن بودن یک زن....زنی که مردانگیش را به رخ تمام مردنماهای عالم میکشاند و فریاد برمی آورد:آری من یک زنم...یک زن...
و در آخر از زن بودنش ل*ذ*ت خواهد برد....
*
*
*
روژان گفت:رائیکا تروخدا...
همونجور که مقنعه ام رو درست میکردم،با لحن جدی و همیشگیم گفتم:روژان الکی بحث نکن،من خوشم نمیاد برم اینجورجاها...تولد شمسی و قمری و میلادیشون رو هی جشن میگیرن،من که نمیگم تو نرو،برو خوش باشی اما من نمیام....
با زاری گفت:تو دلم مونده برای یک بار هم که شده تو رو به دوستام نشون بدم...
-پس موضوع اینه؟عزیز من مجبور نیستی جار بزنی خواهر من پلیسه...
مطمئن بودم که نگفته....یک دروغ کاملا بچگانه بود....میدونست کار من رو نباید به کسی بگه!
گفت:حالا که گفتم،رائیکا یک رحمی کن...ها؟
کش چادرم رو درست کردم و همونجور که به سمت در ورودی میرفتم گفتم:خوش بگذره،خداحافظ...
داد زد:چرا دلت نمیسوزه،دختره ی سنگدل...
لبخند کوچولویی زدم و زود جمعش کردم...سوار پژو 206مشکیم شدم و به سمت اداره راه افتادم...
تو پارکینگ وقتی که میخواستم پیاده بشم،زمزمه کردم:شروع شد...
تا پیاده شدم،سرباز ها ادای احترام کردن...من اگه نخوام اینا رو زمین پا بزنن باید کی رو ببینم؟
سر کوچیکی تکون دادم و آزادشون کردم و مصمم به سمت اداره قدم برداشتم...
یک قدم یک قدم صدای پاها بلند میشد...یک راست به سمت دفتر سرهنگ رفتم،اجازه ی ورود که صادر شد اینبار من بودم که ادای احترام کردم...
سرهنگ سر تکون داد و گفت:خوش آمدید سروان،بفرمایید...
روی صندلی نشستم و گفتم:خسته نباشید...موفق شدیم پاتوق نگار رو پیدا کنیم،ملقب به نگار سه کله...واسطه ی ورود دخترها به باند بزرگشون...
سرهنگ سر تکون داد و گفت:متشکرم،روی نقشه ای دارم فکر میکنم،ساعت پنج جلسه برقرار میشه...
بلند شدم و گفتم:وظیفمون بود،موفق باشید،با اجازه...
لبخندی زد و گفت:بفرمایید...
اینبار به سمت اتاقم راه افتادم ...چادرم رو آویزون کردم و پشت میز نشستم...
پرونده باند بزرگ قاچاق انسان که بیشتر دخترها رو به شهرهایی مثل دبی قاچاق میکرد و میفروخت،تنها سر نخامون نگار سه کله بود که انتخاب دخترها و واسطه ی ورودشون به باند بود و یکی از کافه های وسط شهر پاتوقش بود و فردین چشم عقاب که یکی از کله گندهاشون بود و یکی از سرگردها که من تا حالا ندیدمش هم سعی داره بهش نزدیک بشه اما تا حالا موفقیت چندانی نداشته و فقط در حد دوست بودن...چند نفر دیگه ای هم بودن که فقط در حد شناسایی بودن و اطمینانی درباره ی وظیفه اشون نداشتیم
به خودم گفتم:الکی که بهش نمیگن فردبن چشم عقاب،از بس تیزه...
تو فکر این بودم که سرهنگ چه فکری میتونه داشته باشه،مطمئن بودم بدون اینکه جوانب امر رو در نظر بگیره دستوری نمیده و نقشه ای نمیکشه...
تا ساعت پنج روی این پرونده و چیزهای خرده ریز دیگه کار کردم و راس ساعت پنج رفتیم به سالن جلسات...
بعد از اینکه تمامی همکارها جمع شدن،سرهنگ شروع کرد:همینطور که میدونید ما غیر از فردین چشم عقاب و نگار سه کله که میتونن دو عضو اصلی این گروه باشن،نشان دیگه ای از این باند نداریم و بقیه ی افراد شناسایی شده هم اطلاعات کاملی در موردشون پیدا نشده با اینکه کارهاشون پیگیری میشه...فردین که نزدیک شدن بهش شکستن سده و ما هنوز در تلاشیم...و اما نگار سه کله که سروان کردانی و گروهشون موفق شدن پاتوقشون رو پیدا کنن...من روی نقشه خیلی فکر کردم و دیدم بهترین راه حله...لطفا خوب گوش کنید...همونطور که اطلاع دارید نگار سه کله واسطه ی انتحاب دختران جوان برای این بانده،نقشه ی من اینه که سروان کردانی به عنوان دختری که به خاطر حل مشکلات خانوادش حاضره هر کاری انجام بده،با نگار سه کله طرح دوستی بریزه...مطمئنن با چهره ای که سروان دارن خیلی طول نمیکشه که نگار به ایشون پیشنهار میده که به این گروه در ازای مزایای خوب وارد بشه....این قسمت اول نقشه است؛در صورتی که به خوبی انجام شد،بقیه نقشه هم به اطلاعتون میرسونم...
همه ساکت بودیم و تو فکر...سرهنگ قادری بازم مثل همیشه نقشه ی خوبی کشیده بود...
همه ساکت بودیم و تو فکر...سرهنگ قادری بازم مثل همیشه نقشه ی خوبی کشیده بود...این وسط من بودم که کارم سخت بود...و من عاشق همین سختی ها بودم،همین ریسک ها و همین که با پای خودت بری تو دهن شیر...
سرهنگ گفت:کسی حرفی نداره؟
سروان محبی گفت:نقشه ی خوبیه،اما ریسک بالایی میخواد،دقت تو این نقشه خیلی مهمه و البته نظر سروان کردانی...
همه ی نگاه ها به سمت من چرخید،گفتم:من مشکلی تو این کار نمیبینم...کار من همینه...لطفا درباره ی جزئیات نقشه توضیحات بیشتری بدید سرهنگ...
اینبار نگاه ها به سمت سرهنگ چرخید،سرهنگ صداش رو صاف کرد و گفت:جزئیات بیشتر رو به اطلاع خودتون میرسونم،خسته نباشید...
همه بلند شدیم و ادای احترام کردیم،همکارها یکی یکی خارج شدن و من رفتم سمت سرهنگ...
وقتی تنها شدیم گفت:اول یک اسم م*س*تعار...
اصلا مهم نبود اسم چی باشه،زود جواب دادم:شهرزاد...
سرهنگ سر تکون داد و ادامه داد:شهرزاد همونطور که بهتون گفتم دختریه از طبقه پایین جامعه که برای رفاه خانواده اش حاضره هر کاری بکنه...
گفتم:به نظرم اگه شهرزاد دختر یتیمی باشه که برای نجات مادرش از بیماری حاضر به هر کاری باشه واقعی تره،چون اصولا رابطه دختر و مادر و رابطه عاطفی بین اونا خیلی قوی تره و مادر انقدر عزیز هست که آدم خودش رو هم فداش بکنه...
سرهنگ گفت:فکر خوبیه، این جزئیات با شما...شما میتونید از فردا کار خودتون رو شروع کنید،فقط در نظر بگیرید که پله به پله یعنی....
حدود یک ساعت درباره ی جزئیات حرف میزدیم،جزئیاتی که حتی نبود یکیشون هم میتونست کل نقشه ی پیچیده ی ما رو مختل کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ گفت:سروان کردانی توجه داشته باشید حرف هایی که میزنید ممکنه در آینده برای این گروه سوال پیش بیاره و شما از جواب عاجز بمونید،یا حتی انقدر جواب های گوناگون و سردرگمی بهشون بدید که شک کنن،متوجه که هستید اینا گروه با دقتی هستند که ما با تلاش گروه زیادی از همکارها غیر از فردین و نگار از اونا اطلاع دیگه ای نداریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادرم رو درست کردم و گفتم:متوجه هستم سرهنگ،امیدوارم بتونم کمکتون کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ لبخندی زد و پدرانه نگاهم کرد و گفت:من به تو ایمان دارم دخترم،من خیلی روی این نقشه فکر کردم،میدونم سختی های زیادی داره اما تو رو عین دخترم میشناسم و با رَب و رُبت آشنام،میدونم سربلندمون میکنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و انداختم پایین و گفتم:شما همیشه به من لطف داشتید سرهنگ...تمام نیرو و درایتم رو روی اینکار میزارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ گفت:میتونی بری سروان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و ادای احترام کردم و گفتم:متشکرم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ سری تکون داد و من از اتاق خارج شدم،خیلی کار داشتم،خرید لباس های متناسب نقشم اولین کارم بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی دفترم که نشستم،شروع کردم به مرتب کردن کارام تا برم بازار...یکدفعه یاد روژان افتادم...اون بهترین گزینه برای خرید بود اما مطمئنا از لج منم که شده خیلی سخت قبول میکرد،هر چقدر من سفت و سخت بودم اون لجباز و سرتق بود...یاد کاراش لبخند رو مهمون لبام کرد...عاشقش بودم...با پنج سال فاصله ی سنی با من،یک دختر هجده ساله بسیار احساساتی...مثل برادر مهربونم که بیست ونه ساله بود و یک مرد واقعی و شیما،زن مهربونش و شادی دختر بانمکش و مامان گلم که دنیا ربه پاش میریزم،کل خانواده ی ما بود...جای خالی پدرم بازم توی چشم میزد،اشک تو چشمام حلقه زد که زود پاکش کردم،من نباید ضعیف باشم...من به خودم قول داده بودم انتقامش رو میگیرم،از هر چی خلافکاره انتقام آدم های پاکی مثل بابا رو میگرفتم...دلیل اصلیم برای انتخاب شغلم این بود...با صدای در به خودم اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقالب همیشگیم ناخوداگاه ظاهر شد و محکم دستور داد که بگم:بفرمایید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دفتر باز شد و پگاه اومد تو و ادای احترام کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام دراومد:پگاه صد بار گفتم،اینم صد و یکمین بار،نیاز نیست به وقتی فقط خودمونیم احترام بذاری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپگاه لبخند نمکی زد و گفت:آقا هر چیزی جای خودش،توی محل کار تو درجه بالاتری داری پس احترامت واجبه،لطفا به ستاره هات دقت کن...بیرون از محیط کار هم من فقط پگاهم و تو هم رائیکا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دست حرفاش پوفی کشیدم و گفتم:من از پس تو بر نمیام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم لبخند زد و گفت:تو فقط امر کن،پگاه نیستم همون لحظه اجابت نکنم به غیر از این مورد.... یکم ساکت شد و بعد گفت:سرهنگ با توجه به این که من نزدیک ترین فرد به شما هستم،دستور دادن تا جایی که بتونم کمکتون کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند خشکی زدم و کفتم:واقعا متشکرم،به کمکت نیاز داشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپگاه زیر لب زمزمه کرد:بزار بریم بیرون حسابت رو میرسم...ادای احترام کرد و گفت:نیم ساعت دیگه پارکینگ میبینمتون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و بعد از خارج شدنش به کاراش لبخند زدم،همیشه از اینکه نمیتونستم احساساتم رو قشنگ نشون بدم حرص میخورد...مثل من بود اما نه به سختی و خشکی من... اما به هر حال برای هم دوستای خوبی بودیم...توی یک چهارچوب خاص و به دور از محبت های افسانه ای و صحبت های اغراق آمیز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارام که تموم شد،دیگه وقت رفتن بود...چادرم رو پوشیدم و رفتم سمت پارکینگ...پگاه کنار ماشینم ایستاده بود...تا رفتم گفت:مثل همیشه سروقت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست داشتم الان یکی از ابروهام رو بندازم بالا اما به هیچ عنوان بلد نبودم،به همین خاطر دوتا ابروهامون رو بالا انداختم و گفتم:انتظار دیگه ای داشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو کج کرد و گفت:به هیچ عنوان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشین شدیم و حرکت کردیم...تو طول راه درباره ی کارا و نقشه هامون حرف زدیم و وقتی به بازار رسیدیم گفتم:لباسی میخواییم که ارزون قیمت باشه و به کهنگی بزنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپگاه گفت:دقیقا،اما چون نو میخوای بخری نمیتونی زیاد کهنه نشونش بدی،مجبوری رفتیی خونه شش هفت بار بشوریش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:آره راست میگی،شال و کفش نمیخوام،تو خونه دارم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع کردیم به گشتن...آخرش یک مانتو طوسی دوازده هزار تومنی خریدم که دقیقا مثل این بود که گونی بپوشم...فقظ چند تا دکمه ساده و دو تا جیب و روی زانو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان شلوار مشکی کهنه داشت که دیگه نمیپوشیدش و این بهترین گزینه برای من بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپگاه رو دم خونشون پیاده کردم و خودم هم به سمت خونمون رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپگاه رو دم خونشون پیاده کردم و خودم هم به سمت خونمون رفتم...زنگ در رو که زدم صدای مامان اومد:بیا تو رائیکا جان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:ممنون مامان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد و با حیاط همیشگی روبه رو شدم!بدون هیچ تغییری!حوض قدیمی آبیمون که سه تا ماهی قرمز توش بود و تخت چوبی که مامان عاشقش بود و دو طرف حیاط متوسطمون باغچه ی قشنگمون بود که برگ های درخت های بید مجنونش تا نزدیکی سطح زمین میرسید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مامان اومد:رائیکا چرا نمیای تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:چشم مامان جان،اومدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدا سخت ترین قسمت نقشه همینجا بود،حالا تا دو ساعت باید بشینم گریه های مامان رو تماشا کنم...خدایا به امید تو،من خودم رو به تو میسپارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم در ورودی در حالی که کفشام رو درمی آوردم گفتم:سلام بر اهل خانه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با اسفندش نزدیک شد و گفت:سلام عزیز مادر،قربون قد و بالات برم من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تظاهر به ناراحتی گفتم:خدا نکنه عزیزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو اتاقم و لباس های راحتیم رو پوشیدم...خدایا به امید تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحنی که تمام سعیم رو به کار بردم که مظلوم باشه گفتم:مامان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان دقیقا با این لحن آشنا بود،فقط وقتهایی که ماموریت داشتم حالت صدام لوس میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض توی صداش گفت:رائیکا نگو که دوباره هم ماموریت داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا من که هنوز چیزی نگفتم؟چرا این مامان ما همیشه اشکش لب مشکشه؟اگه بدونه میخوام برم تو باند قاچاق دختر چکار میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:مامان من،من که هنوز چیزی نگفتم تو آماده شدی برای گریه کردن!بله ماموریت دارم و این یکی هم با بقیه خیلی فرق میکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس گفت:چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:همه چیز رو که نمیتونم توضیح بدم،فقط در همین حد بدونید که شاید چند ماه طول بکشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترس رو تو چشماش میخوندم،برای همین زود ادامه دادم:اما برمیگردم،مامان قول میدم برمیگردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکاش سرازیر شد...زود دست چپش رو که بعد از سکته قلبیش از کار افتاده بود تو دستم گرفتم و گفتم:رائیکا فدات بشه،مامان گریه نکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها جایی که رائیکای مهربون ظاهر میشد وقتی بود که من و مامان تنها بودیم،هیچوقت نمیتونستم گریه هاش رو تحمل کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هق هق گفت:رائیکا شماها چیزیتون بشه مرگ من صددرصده....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تلخ رویی گفتم:دیگه نمیخوام این حرفا رو بشنوم مامان،مثل همیشه است این ماموریت اما یکمی طولانی تر...مثل همیشه سالم میام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوستش که کمی چروک شده بود رو نوازش کردم و گفتم:گریه نمیکنی دیگه،مگه نه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:باشه،اما رائیکا هیچ وقت به مادرت دروغ نگو،وقتی به حق علی بچه دار شدی میفهمی که مادر چقدر زود دروغ بچه اش رو تشخیص میده...من که از پس تو برنمیام،برو،بازم تو رو به خدامون میسپارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشونیش رو آروم و کوتاه ب*و*سیدم گفتم:روژان هنوز تولده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:آره،از دستت خیلی جوشی بود،گفت زیاد نمیمونم و زود برمیگردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم و گفتم:مامان مواظبش باش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای در اومد و متعاقبش صدای روژان:مامان من اومدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه همین طور بود،ورودش رو اعلام میکرد...نمیدونست خونه ام برای همین گفتم:خوش اومدی...چه حلال زاده هم هست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای متعجبش گفت:رائیکا تویی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:نه صدای ضبط شده امه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دو اومد تو پذیرایی و گفت:تو که گفتی کلی کار دارم نمیتونم بیام جشن...چرا اینجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سمت اتاقم رفتم و گفتم:الانم میگم،باید برم به کارام برسم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:اینو نمیگفتی چی میگفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم و به سمت اتقم رفتم و به روی نقشه ام فکر کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرایش زیباییم صد برابر شده بود...مشکی خط چشم حصار چشمای سبز لجنی مثل زمردم شده بود و روژ حنایی و روژ گونه هم روی پوست سفیدم خودنمایی میکرد...لباسام اصلا باب میلم نبود...کاش حداقل میشد با لباس آبرومند برم...موهای طلاییم کمی کج روی صورتم ریخته بودم...خیلی کم...فقط برای اینکه بفهمن موهام طلاییه...کفشای کتونی قدیمیم رو پوشیدم و به مامان که با گریه داشت از زیر قرآن ردم میکرد نگاه کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:مامان مگه شما به من قول نداده بودی گریه نکنی؟به همین زودی فراموش کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکاش رو پاک کرد و با هق هق گفت:برو رائیکا،برو به سلامت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسم الله گویان از در خارج شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرایش زیباییم صد برابر شده بود...مشکی خط چشم حصار چشمای سبز لجنی مثل زمردم شده بود و روژ حنایی و روژ گونه هم روی پوست سفیدم خودنمایی میکرد...لباسام اصلا باب میلم نبود...کاش حداقل میشد با لباس آبرومند برم...موهای طلاییم کمی کج روی صورتم ریخته بودم...خیلی کم...فقط برای اینکه بفهمن موهام طلاییه...کفشای کتونی قدیمیم رو پوشیدم و به مامان که با گریه داشت از زیر قرآن ردم میکرد نگاه کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:مامان مگه شما به من قول نداده بودی گریه نکنی؟به همین زودی فراموش کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکاش رو پاک کرد و با هق هق گفت:برو رائیکا،برو به سلامت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسم الله گویان از در خارج شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر به ماشین عادت کرده بودم،با این که زیاد راهی نبود اما بالاخره دو کورس ماشین باید سوار میشدم...خوب شد خونه مون توی محله ی متوسطی بود،مگرنه با این اوضاع چقدر ضایع بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر دوست داشتم از اون محیط پر از دود سیگار و قلیون فرار کنم...همه ی آدما با اوضاعی نامتناسب با یک عده مثل خودشون مشغول گذروندن عمرشون بودن...سعی کردم شهرزاد بشم و به بقیه بی توجه...کمی اطراف رو گشتم و نگار سه کله و دار و دستش رو دیدم ،جلوی چشم ترین صندلی رو که نگار راحت منو ببینه انتخاب کردم و روش نشستم...حرفای سرهنگ توی سرم رژه میرفتن....نقشم از الان رسما شروع شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشتم رو به حالت عصبی چند بار کوبوندم رو میز...سعی کردم به بدترین خاطره ی زندگیم فکر کنم تا دوباره صورتم از عصبانیت سرخ بشه...پام رو به صورت عصبی تکون میدادم و مفصل های لای انگشتم رو میشکوندم و تمام سعیم رو به کار گرفتم تا خودم رو مشوش نشون بدم و اصلا هم به نگار نگاه نکنم...مشتم رو به کف دستم میکوبوندم و با کف دستم روی پیشونیم میزدم...چند بار که سرم رو تکون میدادم نگاه نگار رو روی خودم احساس میکردم...پس نه؟با اینهمه آرایش میخوام تو چشم نباشم؟همه دارن با نگاهشون درسته قورتم میدن...خدای منو ببخش...صدای در که اومد،نگاهم به سمت شخصی که وارد میشد کشیده شد...سروان محسنی یکی از همکارا بود که کمک میکرد تا نقشه رو پیش ببریم...به سرعت پاشدم که منو ببینه و هول بودنم رو نشون بده...بر طبق نقشه با یک قیافه ی بی تفاوت اومد سمتم...نگار به سمتش چرخیده بود تا طرفی که منتظر بودمش رو ببینه...نقشه تا اینجا داشت عالی پیش میرفت و نگار رو کنجکاو کرده بودیم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروان-بشین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزود به حرفش گوش کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروان-ببین شهرزاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن نزار و بلندی گفتم:آقا بهرام،تو رو جون اون دوتا بچه ات...تو رو به حق هر کی میپرستی...نگو که جور نشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو انداخت پایین و گفت:باور کن سعیم رو کردم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صورت شاکی از جام بلند شدم و گفتم:چرا ادعا دارید خدا رو میشناسید؟چراااااااااااااا اااااا؟شما از دین چی میدونید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغم دراومد و گفت:دین فقط به تسبیح دست گرفتنه؟آررررررررررررررررر ه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یکمی مکث ادامه دادم:نمیخوام این دین رو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیق زدم:دین اینو گفته که امید الکی بدید به یک دختر یتیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه داشتن نگاهمون میکردن،سروان هم مثلا سعی داشت آرومم کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زدم:نمیخوام آروم بشم...نمیخوام...میفهمی؟ از حقم نمیگذرم..به همون علی تون نمیگذرم...تو که اطمینان نداشتی این کار جور بشه برای چی همون پولی رو هم که داشتم به باد دادی؟صرف کلاس های چرت و پرت...به امید اینکه قبول بشم؟کو پس؟هرروز پول بده برو تا اون سر دنیا کامپیوتر و هزار تا کوفت دیگه یاد بگیر که بشه این؟ نمیخوام...به خدا نمیخوام...با هق هق گفتم:مادرم چیزیش بشه ازت نمیگذرم آقا بهرام...داغت رو به دل عزیزات میزارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروان بر طبق نقشه به اینجا که رسید بلند شد و یکی خوابوند تو گوشم...خودم رو پرت کردم به میز کناری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروان داد زد:هیچی بهت نمیگم دور برندار ضعیفه،تو کی باشی که داغ منو به دل عزیزام بزاری؟تو هم ثمره ی همون نصرت دودی...کوکب سبزی فروش هم دیگه عمر بیشتر از این زیادیشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش حمله کردم که نگار و دار و دستش پریدن سمتم و گرفتنم....همونجور گفتم:بمیری...ایشالا بمیری...عوضی ک*ث*ا*ف*ت...ابروی هرچی مسلمونه بردی...اون مسجد و قرآنت بخوره تو فرق سرت...برو گمشو از جلوی چشمم...برو میسپارمت به علی...علی تو نه علی مامانم...جیغ زدم:برو گمشو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروان سرش رو انداخت پایین و از در رفت بیرون...منم با عصبانیت خودم رو از دست نگار و دار و دستش کشدم بیرون و سرم رو رو میز گذاشتم ونفس های مقطع و عصبی ای کشیدم...بهتر از این نمیشد...خودم ایمان داشتم که گل کاشته بودم...همش رو هم مدیون مامان و بابا بودم که تصور کرده بودم همون مامان و بابای شهرزادن...الان اصلا نباید به نگار توجه میکردم چون زود ضایع میشدم...همونجور که حدث میزدم اومد طرفم و گفت:چی شده خانمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اعصاب داغون سرم رو آوردم بالا و داد زدم:تو دیگه چی میگی؟حالم از زندگی و آدم هاش به هم میخوره...بعد زار زدم:وای ماااااااماااااااان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز عکس العملم تعجب کرد اما به روش نیورد و ادامه داد:تو الان عصبانی هستی عزیزم،شاید من بتونم کمکت کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه عصبانیت و حرصی گفتم:نمیخوام کمک هیچ کس رو...نمیخوام...زبون آدمیزاد میفهمی؟از جلو چشمام دور شو...برو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد و گفت:هر وقت از حرفات پشیمون شدی برگرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با لبخند ازم دور شد...میدونستم تا دو سه بار دیگه محل سگ هم بهم نمیده...اما برای نقشه لازم بود...سریع کیف قدیمی مامان رو برداشتم و از کافی شاپ زدم بیرون و به سمت اداره راه افتادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای سرهنگ وارد اتاق شدم...بازم کار همیشگی،ادای احترام،که دوستش داشتم اما نه برای خودم...فقط دوست داشتم من احترام بزارم نه دیگران به من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:بشین سروان،واقعا ممنونم ازت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم،در غالب رائیکا،با لحن جدی همون رائیکای همیشگی گفتم:وظیفه ام بود سرهنگ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ لبخند پدرانه ای به روم زد و گفت:صدای ضبط شده ات رو شنیدم،کردانی عالی بود،آنقدر عالی که واقعا نمیدونستم کسی که دارم صداش رو میشنوم شهرزاده یا رائیکای خودمون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند خجولی زدم و گفتم:باور کنید انقدر تعریفی نیستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ ادامه داد:خوب تا اینجا باب میل ما پیش رفت،بگو ببینم بعد از رفتن سروان محمدی چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:بر طبق پیش بینی هامون،نگار فورا اومد طرفم...اما به حالت تهاجمی باهاش برخورد کردم چون لازم بود،اگه زود وا میدادم و به حرفش گوش میکردم فورا متوجه میشد که کاسه ای زیر نیم کاسه است،اینطوری خیلی بهتره،مطمئنم بالاخره بازم میاد سمتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ با افتخار گفت:کارت عالیه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب دادم:متشکرم سرهنگ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ گفت:خوب،سروان کردانی از این به بعد مواظب تمام کارات مثل همیشه باش،به هیچ عنوان درباره ی این ماموریت کسی چیزی نفهمه،کافیه تا یک سهل انگاری به دردسر بزرگی بندازتمون و تمام نقشه هامون رو نقش بر آب کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرکت سر تائید کردم و گفتم:بله،حواسم هست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره این پاتوق جهنمی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد کافی شاپ شدم...بوی سیگار و عرق و کوفت و زهرمار همه با هم قاطی شده بود...کاش این ماموریت نبود تا من کلا این کافی شاپ رو پلومب میکردم...نگار طبق معمول جای همیشگی نشسته بود...تو این شش روز که اینجا اومده بودم همیشه همونجا میشست و منم صندلی که اولین بار اونجا نشستم،جایگاه همشگیم شده بود...دو روز اول دوتامون نسبت به هم بی تفاوت بودیم اما روز سوم شروع کردم به نگاه های سرشار از پشیمانی سمت نگار...میدونستم متوجه نگاهام شده اما اینم میدونستم انقدر زود غرورش رو نمیشکنه بیاد جلو و حتی ممکنه من مجبور بشم برم جلو برای عرض معذرت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سر جای همیشگیم نشستم و نگاه های هیز و خیره ی خیلی از مردا رو رو خودم تحمل کردم،حالم از این موقعیتم بهم میخورد،کاش میومد سمتم...بهش نگاه کردم...فارق از من داشت با اکیپ دوستاش میخندید و قلیون میکشید...شاید حدودا بیست و هفت،هشت ساله بود...یک قیافه کاملا معمولی،موهای رنگ و مش قهوه ای و طلایی،ابروهای رنگ شده قهوه ای،چشم های معمولی و مشکی و دماغ و دهن کاملا معمولی...نه بانمک،نه جذاب،فقط میشد به قیافش نسبت بامهر رو داد،البته به دور از خروار آرایش هاش...تمام نیرویم رو انداختم توی چشمام و با التماس بهش زل زدم...میدونستم به کسی که ده مترم ازم فاصله داشت اینجوری نگاه میکردم برمیگشت سمتم،انگار که برق گرفته باشتش...نگارم یک آدم معمولی،زود برگشت سمتم...التماس رو تو چشمام ریختم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندش رو قورت داد و از جاش بلند شد...خدایا ممنونتم...ممنونتم...اومد سمتم و نشست رو صندلی روبروییم...خودم رو دستپاچه نشون دادم...خیره و مسلط تو چشمام نگاه کرد و گفت:پشیمونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم و با ترس ساختگی تو چشماش نگاه کردم...قه قه زد و گفت:چته دختر؟انگار لولو خرخره دیده...بعد دستش رو آورد جلو و گفت:من نگارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهاش دست دادم و گفتم:منم شهرزادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:انروز بدجور آمپر سوزونده بودی...بعدش هم خندید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند خجولی زدم و گفتم:معذرت میخوام،باور کنید اگر جای من بودید بدتر از این میشدید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم و توی دستش فشار داد و گفت:چکارت کرده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام رو لرزون کردم و گفتم:همه ی پولی رو که با بدبختی جمع کرده بودم تا مامانم رو عمل کنم ازم گرفت و من رو فرستاد برای کلاس های کامپیوتر و چیزایی که یک منشی باید بلد باشه،میگفت اگه این ها رو یاد بگیری میتونی منشی بشی و بعد با پولی که جمع کنی راحت مامانت رو عمل کنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک هایی که تو چشمام جمع شده بود روی گونه ام سرازیر شد:من مامانم رو خیلی دوست دارم نگار...خیلی...نمیتونم توصیفش کنم...خیلی از روز ها رو یادمه که برای اینکه از بابای م*س*تم کتک نخورم خودش رو می نداخت جلو و خودش به جام کتک میخورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هق هق گفتم:نگار نمیدونی چقدر از دست بابام کتک خورد تا نزاره من زن یک آدم بدتر از بابام بشم که از بابام فقط دو سال کوچیکتر بود...نگار از همون روز کارش کشید به بیمارستان...از حرص خوردن برای من ناچیز سکته کرد...مامانم سکته کرد نگار...من هر کاری که بتونم انجام میدم تا عملش کنم... من اون قلب نازش رو باید سالم بهش برگردونم...نگار همیچوقت،هیچوقت بهرام رو نمیبخشم...اون پول تنها امید و سرمایه ی من بود...نمیبخشمش....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد صندلی کناری من نشست و من رو کشید ب*غ*لش...تو ب*غ*ل کی بودم من؟من غیر از مامان تا حالا ب*غ*ل هیچکسی نرفته بودم...روژان هم هروقت چند روز ازم دور میشد ب*غ*لش میکردم...الان چطور تو ب*غ*ل کسی مونده بودم که نه تنها منو نمیشناخت بلکه دشمنم هم بود!از من بعیده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و از خودش دور کرد و دو دستش رو روی شونه هام گذاشت و گفت:تو خیلی نازی دختر...نکن اینکار رو با خودت...من تا جایی که بتونم کمکت میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهول زده گفتم:چه کمکی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب داد:آروم آروم دختر...مگه نشنیدی میگن گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا التماس گفتم:نگار من میگم نره تو میگی بدوش،من دارم میگم نمیتونم صبر کنم،مامان قلبش ضعیفه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:ببین شهرزاد،باید چند روزی بگذره تا بشناسمت،نمیتونم همین طور کار رو بهت پیشنهاد کنم،اینجوری نه برای من خوبه نه برای تو...در ضمن یک خدایی داری تو..همین طور که تا الان مواظب مامانت بوده ،الان هم مواظبش میمونه...نترس دختر...حکمتی بوده که من و تو با هم آشنا بشیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم گفتم:خدا کنه این چند روز زودتر بگذره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدو از جاش بلند شد:من دیگه باید برم،فردا اینجا میای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:آره میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:پس بای تا فردا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم و گفتم:خداحافظ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت سمت دوستاش و من از کافی شاپ خارج شدم...نقشه از الان عملا شروع شده بود...دیگه رفتن به اداره ممنوع بود و تمامی پیام ها تلفنی رد و بدل میشد...این آغاز راه پر پیچ و خمی بود که با کمال میل قبولش کرده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای زنگ گوشیم دستام رو که گوجه ای شده بود شستم و از آشپزخونه زدم بیرون...سرهنگ بود...صدام رو صاف کردم و جواب دادم:بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب داد:الو؟سروان خودتون هستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:بله سرهنگ بفرمایید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:صدای شما و خواهرتون خیلی به هم شبیه...من همیشه میپرسم تا اشتباه نکنم...خوب چه خبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:بالاخره اومد طرفم...باید چند وقتی منتظر باشم تا پیشنهاد کار بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم ساعت بود که داشتم با سرهنگ حرف میزدم و قرار ها رو مشخص میکردم..وقتی که قطع کردم،به سمت آشپزخونه رفتم که مامان گفت:رائیکا مادر سرهنگ بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونجور که برنج آبکش رو توی قابلمه میرختم گفتم:بله مامان،سلامتون رو رسوند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:کی میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونجور که صورتم رو از بخار هایی که بهش میخورد جمع کرده بودم،گفتم:مگه قراره جایی برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد تو درگاه آشپزخونه ایستاد و گفت:میدونی که چی میگم...انقدر حرف رو عوض نکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفش برگشتم و گفتم:چرا اذیت میکنی خودت رو با این موضوع؟مامان من هر وقت وقت رفتن شد،شده دیگه...اینم مثل بقیه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذاشت صحبتم رو کامل کنم و گفت:هم خودت میدونی و هم من که این مثل بقیه ماموریت هات نیست...پس انقدر این جمله رو تکرار نکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر قابلمه رو گذاشتم تا برنج دم بیاد و بعد گفتم:نمیدونم کی وقتش میرسه...این خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کم جونی زد و جواب داد:هر چیزی که دروغ نباشه خیلی خوبه مادر...رفتم طرفش و دستم رو روی شونش گذاشتم و گفتم:برام که دعا میکنی مامان؟مگه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:برای بچه هام دعا نکنم برای کی دعا کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم و به سمت اتاقم رفتم،روژان روی زمین خوابیده بود...بگو دختر مجبوری توی سرما اینجوری بخوابی؟پتوش رو روش انداختم و رفتم سمت کمد...لباس های همیشگی و رو پوشیدم و راه افتادم سمت پاتوق...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا وارد شدم به طرف میز نگار نگاه کردم،تا متوجه ام شد اشاره کرد که برم طرفشون...رفتم و کنارش نشستم و روبه جمع سلام کردم...همه جواب سلامم رو با سرخوشی دادن و نگار گفت:خوب دخترا این دوست عزیزمون اسمش شهرزاده و قراره بشه عضو جدید اکیپ،شیرفهمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه با حرکت سر تائید کردن و نگار با اشاره به یکی یکیشون اونا رو به من معرفی کرد:خوب شهرزاد خانم این مهرنازه،لیلا،نازنین،سوگند و گلاره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چهره ی تک تکشون نگاه کردم،حس کردم سوگند مثل بقیشون نیست...چهره ی مظلومی داشت و سربه زیر بود...قیافه اش هم زیر خروار آرایش پوشونده نشده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار که نگاه من رو روی سوگند دیده بود رو به بقیه گفت:دیدید گفتم این دختر مهره مار داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدش روی میز ضرب گرفت و با تکون دادن گردنش خوند:مهره ی مار داری تو دلبری...اما میگذری از عشقم همش سرسری..آره مهره ی مار داری تو دلبری...اما میگذری از عشقم همش سرسری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه غیر از من و سوگند به آهنگش خندیدن و همراهیش کردن...به سوگند نگاه کردم،چشمای سورمه ای و مو و ابروی روشنش با بینی قلمی و لب های غنچه ایش نمای قشنگی به صورتش داده بود...خدای من اما چشماش یک چیز دیگه بود...یک رنگ منحصر به فرد...یاد ماهی فایترم افتادم،اونم سورمه ای بود و براق...وقتی که مرد چقدر ناراحت شدم...یک دفعه سرش رو آورد بالا...سنکپ کردم از دیدن چشماش که توی دریای اشکش شناور بود...نفسم گرفت...زود سرم رو انداختم پایین...خدایا این دختر چش بود؟چرا چشماش اشکی شده بود؟سعی کردم برم تو جلد رائیکایی با نام شهرزاد... اما برای اولین بار دلم میخواست معنی غم توی اون چشما رو بفهمم...بفهمم چرا دلم داره آتیش میگیره...بفهمم چرا حس میکنم این دختر با همه ی اینا فرق داره...بفهمم چرا آرایش نداره...چرا خوشحال نیست که ازش تعریف کردن...چرا داشت گریه میکرد...چرا؟...چرا دلم میخواست رائیکای همیشگی نباشم و به قلبم اجازه بدم دلش برای یکی از دوستای مجرم که شاید خودش هم مجرم باشه به رحم میاد؟اسم جرم که اومد دوباره سخت شدم...دوباره شدم رائیکای همیشگی..دوباره یاد همه چیز افتادم...دوباره داغ دلم تازه شد و نگاهم رو به سمت نگار کشوندم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش گفتم:خوب من الان باید چکارا کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر کنم لیلا بود که گفت:هیچی عزیزم،باید چند روزی پیش ما باشی که بشی عین ما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم:دور از جونم...اما رو به همون دختره گفتم:بعدش چی میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازنین که به خاطر موهای قرمزش یادم مونده بود،گفت:بعدش رو همون وقتی که بعدش شد بهت میگه...نترس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزود جواب دادم:من گفتم میترسم؟من از هیچ چیز تو این دنیا نمیترسم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازنین گفت:از اول جسارت رو توی چشمات دیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار ادامه داد:از همین جسارتش توی صحبت با...بهرام بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به معنی تائید تکون دادم و نگار ادامه داد:آره از همین جسارت چشمات توی صحبت با بهرام از همه بیشتر خوشم اومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زدم و گفتم:از هر کسی که حقم رو بخوره متنفرم،برای همین حالم از این دنیا به هم میخوره...چون چیزی که الان هستم حقم نیست...چیزی که مادرم هست حقش نیست...حقم رو از دست زن هایی که بدون هیچ تلاشی هرروز باید از یک طرف دنیا سراغشون رو بگیری،میگیرم...صد در صد میگیرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو ذهنم داشتم فکر میکردم من و این حرفا؟چه مضخرفاتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار قه قه زد و گفت:مثل یک ماده ببر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت چشمی نازک کردم و گفتم:مثل یک ماده ببر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار به طرف یکی از دخترا که از همون اول خیره داشت نگاهم میکرد گفت:مهرناز چرا ساکته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نگار نگاه کرد و گفت:به علت رنگین کمان پشت کوه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرادارام فعال شد...یعنی چی؟رنگین کمان پشت کوه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار گفت:بیخیال بابا...برق دنبال مداره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان؟اینا چی میگن؟حواسم باشه به سرهنگ گزارش کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرناز لبش رو لوچ کرد و گفت:از ما گفتن،به نظرم دختر خوبیه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار با افتخار نگاهم کرد و گفت:معلومه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا یک ساعت داشتیم درباره ی همه چیز بحث میکردیم،میدونستم خوب تو دلشون جا باز کردم..سوگند تا ازش نظری نمیخواستن حرفی نمیزد...برای من سوگند شده بود یک علامت سوال بزرگ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا رسیدم خونه جریان های مهم و کلمات نامفهوم رو گزارش دادم و بعدش هم از فرط خستگی به سرعت خوابم برد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه به جک نگار خندیدیم...سخت بود مطابقت رفتارم با اونا...اما شد...چی تو این دنیا نشد داره که این یکی نشد داشته باشه...نگاهم به سوگند افتاد...بازم مثل این پنج روز فقط یک لبخند میزد...صندلی کناریش خالی بود...بلند شدم و رفتم کنارش...یک نگاه بهم انداخت که بازم مو به تنم راست شد...بعدش هم دوباره سرش رو انداخت پایین و با انگشتای دستش بازی کرد...نمیدونستم چجوری سر صحبت رو باز کنم...هیچ وقت خودم برای دوستی پیش قدم نشده بودم...اصلا نمیدونستم باید چکار کنم تا این دختر رو بفهمم...معنی نگاه های همیشه غمناکش رو بفهمم...معنی اینکه تو اوج شادیش هم بازم ناراحته...معنی اینکه وقتی همه شادن و از هر چی غم آزادن،چرا توی خودش غرقه؟غرق چی هست؟چجوری راهش با نگار این هاست اما هیچ چیزش مثل اون نیست؟خدایا من چقدر چرا داشتم که باید بهشون جواب میدادم...خوب الان باید چکار کنم؟دست هاش رو تو دستم گرفتم و گفتم:سوگند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رو به چشمام دوخت و گفت:بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:چرا ناراحتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زد و گفت:ناراحتی که چرا نداره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا عجب صدایی...این دختر همه چیز تموم بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم لبخند زدم و گفتم:هر معلولی یک علت داره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد و گفت:دینی سوم راهنمایی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوتا ابروهام رو انداختم بالا و با خنده گفتم:بچه زرنگ بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک لبخند کم جون زد و گفت:اگه بزارن هنوز هم هستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی گفتم:کی نمی زاره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره نگاهم کرد و گفت:چرا میپرسی؟دونستنش چه کمکی به تو میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم نیاوردم و گفتم:باری رو از روی شونه ی دوستم برمی دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زد و گفت:رو دوشم سنگینی نمیکنه...هر وقت کمک خواستم صدات میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا یک بارم ما رفتیم جلو برای باز کردن دوستی اینم نتیجه اش...دلخور بلند شدم و گفتم:فکر نمیکردم مزاحم باشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت صندلی خودم رفتم و روش نشستم...نگار و دار و دستش هم بازم در حال هر و کر بودن...دیگه تحمل این محیط رو نداشتم...من باید هر چه زودتر به هدفم میرسیدم...تازه اگه زیاد صبر میکردم شک آفرین بود...سنگینی نگاه سوگند رو روی خودم حس میکردم...اما مهم نبود...خودم غرورم رو له کرده بودم خودم هم درستش میکردم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از ده دقیقه خسته از مسخره بازیاشون رو به نگار گفتم:نگار یک لحظه بیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد بلند شدم و رفتم روی یکی از میزهای خالی نشستم و سرم رو گرفتم تو دستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستن نگار رو روی صندلی جلوییم احساس کردم و بعد صداش رو:شهرزاد چت شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو با عجز گرفتم بالا و گفتم:نگار تو رو به هر کسی که دوست داری،من باید چکار کنم تا این کار کوفتی رو بهم معرفی کنی؟من زیاد وقت ندارم نگار...درک کن...درک کن...تو رو خدا نگار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:دختر تو خیلی عجولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو گرفتم بالا و با صدای نسبا بالایی گفتم:عجول؟من؟نگار دارم میگم مادرم حالش زیاد خوب نیست...بفهم...بفهم...میفهمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرد و گفت:داد نزن شهرزاد...تو نباید دستور بدی...شیرفهمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی نگفتم که ادامه داد:باید صبر کنی،ناراحتی هم هری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدش هم از سر میز بلند شد که منم زود بلند شدم و با عجز گفتم:نگار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم برگشتت سمتم و گفت:چند تا چیز میگم خوب تو گوشات فرو کن...یک،برای کسی که داره بهت خوبی میکنه صدات رو بالا نبر،دو،هیچ وقت فکر نکن کسی هستی،سوم،چه الان که فقط آشنای منی و چه وقتی که اگر رفتی سر کاری که بهت معرفی میکنم،هیچوقت،هیچوقت حق دستور دادن نداری،چهارم،فرق بزرگ و کوچیک رو بفهم...اگه حالیت شد که بشین اینجا و صبر کن،اگرم نه که برو به سلامت...دیگه اینجا نبینمت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت طرف میز که دویدم سمتش و گفتم:نگار ببخشید...غلط کردم...شرایطم خوب نیست...ببخشید...اما فقط اینو بهم بگو...تا کی؟تا کی باید منتظر باشم؟من زیاد وقت ندارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار لبخندی زد و گفت:بستگی به خودت داره،اما منم زیاد معطلت نمیکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:این کارتون چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک نگاه خشن بهم انداخت و گفت:چی بهت گفتم؟صبر کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو انداختم پایین و گفتم:باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یک مکث گفتم:اگه کار دیگه ای باهام نداری من برم خونه...مامان تنهاست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی روی شونم کشید و گفت:برو به سلامت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی از کافی شاپ خارج شدم...ای خدا لعنت کنه باعث و بانی به وجود اومدن این بانده...این تازه اولشه...معلوم نیست بعدها چه کارهایی که باید بکنم...خدا خودش به خیر بگذرونه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان اگه کاری نداری من برم بخوابم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:نه عزیزم،شبت بخیر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو اتاق و لب تخت نشستم...گوشیم رو برداشتم و شماره ی سرهنگ رو گرفتم،جواب داد:بفرمایید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام سرهنگ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:به به خانم کردانی...چه خبرا؟خوب هستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-متشکرم،واقعیتش امروز یک سری صحبت هایی با نگار داشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:خوب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امروز بهش گفتم که کی این کار رو بهم پیشنهاد میکنی...من وقت ندارم و از این حرفا...اونم درست و حسابی کوبیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت:فکر کنم زیاده روی کردی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره فکر کنم،اما زیادم بد نشد...گفت بعد از اینکه کار رو بهم پیشنهاد بده چند روز برای فکر کردن بهمون میده و بعدش میرم سر کار...و واقعا هم که چه کار شرافتمندی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:خوبه،سروان حواست باشه کاری نکنی که بعدا نتونی راست و ریسش کنی یا حتی نگار رو برای انتخابش پشیمون کنید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حواسم رو بیشتر جمع میکنم سرهنگ...کار دیگه ای با من ندارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:موفق باشی،به خانواده سلام برسون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-متشکرم،خداحافظ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:خدانگهدار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم شالم رو صاف و صوف میکردم که صدای مامان اومد:رائیکا...رائیکا یک لحظه بیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم به سمت پذیرایی...مامان و روژان ب*غ*ل هم نشسته بودن و روژان در حال بازی با انگشتاش بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبل نسبتا قدیمیمون نشستم و گفتم:بفرمائید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با نگاه سرزنش باری به روژان رو به من گفت:باز خانم دست گل به آب دادن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمتش و گفتم:خوب توضیح بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای غرغرویی گفت:رائیکا به خدا من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذاشتم حرفش رو تموم کنه و گفتم:برو سر اصل مطلب روژان،حاشیه نرو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان خواست چیزی بگه که سریع گفتم:بزار خودش توضیح بده مامان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان چیزی نگفت و روژان گفت:بابا مهرسا امروز با خودش ماشین اورده بود،گواهینامه گرفته...بعد خواست ما رو برسونه...ما هم قبول کردیم...توی راه حرف رانندگی شد و منم...ساکت شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شک گفتم:تو که پشت فرمون نشستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو زود آورد بالا و گفت:نه،نه به خدا..اصلا مهرسا راضی نمیشد که ماشینش رو دست ما بده....بازم ساکت شد اما این بار دیگه من چیزی نگفتم تا خودش به حرف بیاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کمی سکوت ادامه داد:آره داشتیم در باره رانندگی حرف میزدیم و بحث سر سرعت بود...منم یک زری زدم که حالا از گفتنش پشیمونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:اولا درست حرف بزن...دوما پشیمونی فایده نداره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو انداخت پایین و گفت:درست میگی...برگشتم بهش گفتم:مهرسا تو که فعلا مثل لاکپشت میری لطفا حرف از سرعت نزن...اونم جواب داد:میتونم اما نمیخوام که برم....رائیکا تو که میدونی منم عشق سرعت برگشتم بهش گفتم:نمیتونی دروغ نگو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به علامت تاسف تکون دادم و روژان ادامه داد:من که اینو گفتم بقیه هم حرفم رو تائید کردن...خداییش خیلی آروم داشت میرفت...اونم به رگ غیرتش برخورد و گفت:بهتون حالی میکنم و تا جایی که جا داشت گاز رو فشار داد و ویراج داد...داشتیم با همون سرعت از یکی از خیابون ها میگذشتیم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بغض دارش ادامه داد:یک کمری از تو کوچه درآومد و ما هم که سرعت داشتیم نتونستیم ماشین رو کنترل کنیم و ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهق هقش بلند شد...با عصبانیت گفتم:واقعا که بچه اید!سرنشینا که چیزیشون نشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گریه گفت:نه رائیکا اما ماشین طرف صدمه ی بدی خورد و الان خسارت میخواد...مهرسا هم گفت:شما هم مقصر بودید پس باید کمک کنید...بدبخت مهرسا...الان تنبیه هم میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم خشونتم رو کنترل کنم...اما سرزنش کلام رو به هیچ وجه:روژان به نظرت وقتش نیست بزرگ بشی؟این که گذشت،خدا رو شکر که اتفاقی برای جون کسی نیافتاد اما ازت میخوام قبل از حرف زدنت فکر کنی خواهر من باشه؟تو دختر خوبی هستی با این بچه بازی ها خودت رو خراب نکن...الان باید چقدر خسارت بدیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروژان هق هقش بلند تر شد و بعدش با سرعت بلند شد و دوید تو اتاق و در رو محکم بست...سرم رو تو دستم گرفتم و به صدای گریه اش گوش دادم...فداش بشم...دلم داشت آتیش میگرفت از گریه مظلومانه اش اما این تنبیه به نفعش بود...دست مامان رو روی سرشونه ام حس کردم...سرم رو بالا آوردم و دستش رو گرفتم تو دستم...لبخند غمگینی زد و گفت:خسارت ماشین طرف خیلی بیشتر از چیزی شده که خواسته....بنده خدا فقط پنج تاش رو می خواد...چون پنج نفر بودن میشه نفری یک میلیون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیتونستم از حساب پس اندازم برداشتش کنم...چشمام رو به علامت باشه روی هم گذاشتم و بلند شدم و به سمت اتاق رفتم...نزدیک در اتاق بودم که مامان گفت:رائیکا من به وجودت افتخار میکنم دخترم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کم جونی زدم و رفتم تو اتاق...روژان رو تختش هنوز داشت هق هق میکرد،تا متوجه من شد سرش رو انداخت پایین و گفت:بچه ام درست میگی...هوز بزرگ نشدم راستی میگی...فکر ندارم حق داری...گریه اش شدت گرفت و گفت:رائیکا دلم میخواد مثل تو باشم...دلم میخواد مامان بهم افتخار کنه نه اینکه هر روز یک زحمت تازه براش درست کنم...رائیکا دلم خیلی چیزا میخواد که ندارم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان دلم میخواست ب*غ*لش کنم اما از من این کارا بر نمیومد...رفتم رو تختش نشستم و گفتم:من هیچکدوم از اینایی که تو گفتی رو قبول ندارم روژان...تو هم سن من نیستی...هر وقت هم سن من شدی میتونی خودت رو با همسنی من مقایسه کنی...اشتباهی کردی و تموم شد...دیگه راجع بهش حرف نزن...باشه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرید تو ب*غ*لم و گفت:تو خیلی خوبی رائیکا،خیلی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکمی پشتش رو ناز کردم و بعد از ب*غ*لم درش آوردم و گفتم:خسارت رو باید کی و کجا ببرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو انداخت پایین و گفت:فردا میریم خونه مهرسا بعد با هم میریم پیش اون آقاهه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و گفتم:تا فردا خدا بزرگه...بعدش هم چراغ رو خاموش کرم و گفتم:شب بخیر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم جوابم رو داد و منم رفتم سمت تخت خودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم روسریم رو روی سرم درست میکردم که روژان از خواب بیدارشد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش بادکرده بود و نشون میداد دیشب رو خیلی بد گذرونده ....خمیازه کشون اومد جلو و ب*غ*لم کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش گفتم: اِ نکن.این چه کاریه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خجالت لبخند زد و گفت: ببخشیدا باعث شدم از کارت بیفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب دادم: دیگه که گذشت....ولی دفعه اول و آخرت باشه که اینطوری همه رو تو هچل میندازی،خوب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروژان سرش رو پایین انداخت و از اتاق زد بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک نیم ساعت بود که داشتم دنبال آدرس میگشتم....ولی اسم کوچه رو پیدا نمیکردم.هیچکس هم تواین خیابون پیدا نمیشد ازش بپرسم که کوچه گلها کجاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره پیداش کردم.....وای خدا چه کوچه ی طولانی ای.....حالا پلاک 36 کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهان پیداش کردم... خدا رو شکر هنوز دیر نشده بود....اصلا دوست نداشتم بد قول به نظر برسم...جلوی خونه مهرسا اینا ایستادم وزنگ خونشون رو زدم و منتظر شدم تا آقای مودت،پدر مهرسا،از خونه بیاد بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد میانسالی اومد دم در...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:سلام...آقای مودت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:خودم هستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:خوشبختم،خواهر روژان هستم...باید بابت اتفاقی که افتاده ازتون عذرخواهی کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و گفت:خدا رو شکر به خیر گذشته...جوونن دیگه چکارشون کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کم جونی زدم و زود جمعش کردم و گفتم:درست میفرمایید...پس بفرمایید بریم تا دیر نشده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدش هم به ماشینم اشاره کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدو گفت:اجازه بدید با ماشین خودم بیام که بعدش هم برم به کارام برسم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام رو انداختم بالا و گفتم:اجازه ی ما هم دست شماست...پس شما جلو برید من پشت سرتون حرکت میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری با علامت تائید تکون داد...منم رفتم سمت ماشینم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیست دقیقه ای بود که توی راه بودیم که یکدفعه دیدم آقای مودت ماشین رو زد کنار...منم راهنما زدم و گوشه ی خیابون،پشت سر ماشین آقای مودت نگه داشتم...آقای مودت کلافه از ماشین پیاده شد اومد جلوو گفت:ببخشید خانم کردانی من کاری برام پیش اومده که حتما باید برم...معذرت میخوام ازتون...اما میشه خودتون تنهایی برین و خسارت رو بپردازین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدش هم ازکیفش پولشون رو درآورد و گفت:این پول تمام بچه هاست...اینم آدرس..اشکالی که نداره براتون؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:نه جناب،چه اشکالی...بازم معذرت میخوام بابت کار بچه ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای مودت لبخندی زد و گفت:منم بازم میگم که تقصیر همشون بود...کاری ندارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:نه به سلامت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو تکون داد و دوید سمت ماشینش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایی عجب مرد با فرهنگ عاقلی بود...خوب خدایا به امید تو...برم این خسارت رو بدم که کلی کار دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبه روی دفتر محمدی وایساده بودم و داشتم به برجی که آدرسش تو دستم مچاله شده بود نگاه میکردم.معلوم بود که این خسارت پول خورد تو جیبشم نمیشه....عجب ابهتی داشت...مخصوصا با نمای سنگ و شیشه ای که روش کار کرده بودن حسابی تو چشم میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد لابی بزرگ ساختمون شدم و به سمت آسانسور حرکت کردم .....آسانسور شلوغ بود ولی من اصلا حوصله نداشتم که 8 طبقه رو از پله بالا برم....می ارزید صبر کنم برای آسانسور...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرکت مهندسین مشاور برسام....وارد شدم...بعد از ورودی سمت چپ یه دختر نسبتا جوون پشت میز نشسته بود،به سمتش رفتم و گفتم:روز بخیر خانم...لطفا به آقای محمدی اطلاع بدید که کردانی اومده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشی سری تکون داد و ازم خواست که کمی صبر کنم تا جلسه مهندس تموم بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعصابم داغون شد...نمیدونم مهندس نمیدونست جلسه داره که قرار نذاره؟کلی کار دارم...هروقت کارم بیشتره اینطوری میشه....عجب شانسی دارما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیست دقیقه گذشت و دیگه داشتم از نشستن خسته میشدم که منشی گفت میتونم داخل بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی که از اتاق بیرون نیومد....پس چطوری جلسه داشتن؟ای خدا من به اینا چی بگم ها؟اصلا فکر نمیکنه شاید مردم کار و زندگی داشته باشن...اینا فکر کردن کین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق مدیریت شدم ..... یه اتاق بزرگ که جز اون دری که ازش اومدم تو در دیگه ای نداشت...پس حدسم درست بود واصلا جلسه ای در کار نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irست اتاق قهوه ای کرم بود و معلوم بود دیزانری که طراحیش کرده واقعا کارش رو بلد بوده...مبلمان اتاق چرم بود و گوشه دیوار هم یه گلدون بامبو گذاشته بودن که به فضا روح داده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چرخیدن صندلی محمدی به خودم اومدم و نگاهم رو از روی وسایل به خودش معطوف کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردی که روبه روم می دیدم تقریبا 30 ساله به نظر میومد با چشمای مشکی...این اولین بار بود که تو عمرم این رنگ رو میدیدم،نه رنگ سیاه... سیاهی چشماش عادی نبود..سیاه بود و مغرور...با ابروهای پر پشت که غرور تو چشماش رو بیشتر نشون میداد و با پوزخند داشت منو برانداز میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق مدیریت شدم ..... یه اتاق بزرگ که جز اون دری که ازش اومدم تو در دیگه ای نداشت...پس حدسم درست بود واصلا جلسه ای در کار نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irست اتاق قهوه ای کرم بود و معلوم بود دیزانری که طراحیش کرده واقعا کارش رو بلد بوده...مبلمان اتاق چرم بود و گوشه دیوار هم یه گلدون بامبو گذاشته بودن که به فضا روح داده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چرخیدن صندلی محمدی به خودم اومدم و نگاهم رو از روی وسایل به خودش معطوف کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردی که روبه روم می دیدم تقریبا 30 ساله به نظر میومد با چشمای مشکی...این اولین بار بود که تو عمرم این رنگ رو میدیدم،نه رنگ سیاه... سیاهی چشماش عادی نبود..سیاه بود و مغرور...با ابروهای پر پشت که غرور تو چشماش رو بیشتر نشون میداد و با پوزخند داشت منو برانداز میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه حوصله اش رو داشتم نه وقتش رو که منتظر بشم تا به حرف بیاد...سریع و جدی گفتم:کردانی هستم...خواهر یکی از دخترهایی که باهاشون تصادف کردید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کیفم پول رو درآوردم و رفتم جلوی میزش و بدون اینکه نگاهش کنم پول رو گذاشتم رو میزش و اومدم عقب:لطفا چک کنید که کم و کسری نداشته باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم به طرف محمدی نگاه انداختم...محمدی با غرور پول رو برداشت و سرسری یک نگاهی بهش کرد و بعد دوباره گذاشتش رو میز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت توی اتاق حکم فرما بود...وقتم همینطور داشت به هدر میرفت،برای همین همون طور جدی ادامه دادم:بازم معذرت میخوام بابت سهل انگاری بچه ها..من باید برم...خدانگهدار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقب گرد کردم و خواستم برم که صدای مقتدرش تو اتاق پیچید:میشه ازتون خواهش کنم بنشینید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمتش و گفتم:بله...اما لطفا زیاد طول نکشه چون خیلی کار دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد که معنیش رو نفهمیدم...روی صندلی نشستم و اون گوشی تلفن رو برداشت و یک شماره گرفت و گفت:خانم شکیبا لطفا دو تا قهوه برامون بیارید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به من گفت:قهوه که میخورید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زدم...تازه یادش اومده بود نظر بخواد...گفتم:من چیزی میل ندارم آقای محمدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو دوباره به گوشش نزدیک کرد و گفت:همون دو تا قهوه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردک انگار نمیفهمه میگم چیزی نمخوام...به من چه...بزار یک قهوه بیاره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمدی گوشی رو گذاشت و گفت:خانم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارام مونده بود اینم بازیش گرفته بود...بی حوصله گفتم:کردانی هستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه داد:بله خانم کردانی شما واقعا فکر میکنید من به این پول نیاز دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حالت سوالی نگاش کردم که پول رو برداشت و از جاش بلند شد و اومد روی صندلی روبه روی من نشست و پول رو محترمانه روی میز گذاشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهش کردم که گفت:فقط به این خاطر خسارت رو بهونه کردم که بهتون بگم اجازه ندید دختراتون بدون بزرگتر سوار ماشین بشن...این غریضه سنیشونه که سرعت رو دوست دارن...عاشق این هستن که مهارت هاشون رو به نمایش بزارن و حتی به رخ بکشن...ماشین من خسارتش خیلی بیشتر از این شد...اما من نیازی نمیبینم که خسارت بگیرم...خدا رو شکر که بلایی سر خودشون نیومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:ممنون از راهنماییتون اما خودمون هم اینا رو بهشون گفتیم...فقط یک سوال برای چی بدون اینکه جلسه ای درکار باشه من رو منتظر نگه داشتید؟کاش به این فکر میکردید که همونطور که خودتون کار دارید مرد هم کار و زندگی دارن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد و گفت:دقیقا قصدم همین بود نه توهین به شخص شما...اینکه خیلی راحت میشه آدم ها رو از کار و زندگی انداخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن نسبتا عصبی گفتم:شما از همه لحاظ میتونید خسارتتون رو بگیرید...هر چه قدر هم که باشه...ما شما رو مجبور نکردیم ببخشید..خودتون بخشیدید پس لطفا منت نزارید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و گفتم:باید برم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم بلند شد...از من یک سر و گردن بلند تر بود...گفت:نمیخواستم ناراحتتون کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه بهش خداحافظی کردم و اومدم بیرون...وای خدا عجب آدمای نچسبی پیدا میشه...خدا بگم چکارتون نکنه دخترای بی فکر که مجبور میکنید ما رو هر حرفی رو تحمل کنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم و به تابلوی شرکت نگاه کردم....شرکت صادرات و واردات قطعات اتومبیل برسام(به معنی آتش بزرگ)نگاهم کشیده شد به پنجره های بزرگ ساختمان...محمدی از پشت پنجره دست به سینه داشت نگاهم میکرد...ریلکس سوار ماشین شدم و به سمت خونه رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدا بازم این لباس ها...دیگه حالم داره ازشون بهم میخوره...خوب بود حداقل میتونستم روسریم رو عوض کنم...کیف رو روی دوشم انداختم و از خونه زدم بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پاتوق که رسیدم اوفی کردم و وارد شدم...دهمین روز اینجا بودن...خدایا کی خلاص میشم از این بیکاری؟از دست یک مشت آدم علاف؟آدمایی که همه ی عمرشون رو با سیگار و دود و دم میگذرونن و دلشون به بردن تو قماراشون خوشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام کردم و رفتم روی صندلی نشستم...همه جوابم رو دادن...نگار گفت:شهرزاد خانم ما چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و گفتم:معمولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار قه قه خندید...چش بود این؟مگه من چی گفتم؟حوصله ی جر و بحث باهاش رو نداشتم به خاطر همین ساکت به افراد توی کافی شاپ خیره شدم...بعضیا شاد...بعضیا غمگین....بعضیا عصبی...بعضی ها هم آروم و بی تفاوت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار دستی رو شونم گذاشت و گفت:حلوا درست شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگنگ نگاهش کردم که گفت:چشمات رو اینجوری نکن دختر...امروز عصر پیشنهادم رو بهت میگم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی برگشتم سمتش و گفتم:راست میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار با خنده گفت:کاسه ات رو بیار ماست بگیر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر خوشحال بودم که به مسخرگیش هم خندیدم...از حال و هوای گرفته اومدم بیرون و شنونده ی بحثای بیخودشون بودم...همش درباره ی مد لباس و مو و آرایش و کیف و کفش حرف میزدن...درباره ی کنسرت فلان خواننده بحث میکردن و به خاطرش به هم دیگه هم رحم نمیکردن...انگار حالا اون خواننده هه کشته مردیه ایناست تا یکیشون مرحمت کنه و بهش جواب مثبت بده...به بیخودی حرفاشون پوزخند زدم...ساعت شش کم کم دخترا عزم رفتن کردن...دیگه فقط من مونده بودم و سوگند و نگار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار روش رو کرد سمت من و گفت:خوب شهرزاد خانم و اما کار شما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم رو به تشویش زدم...کارم رو خوب انجام دادم چون نگار گفت:انقد نگرانی نداره که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش گفتم:نگار برو سر اصل مطلب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار خندید و گفت:از یک خانم پیری باید مراقبت کنی...کاراش زیاده...خونه بزرگه و غیر از تو و سوگند چند تا م*س*تخدم دیگه هم هستن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره ی متعجب به خودم گرفتم و گفتم:م*س*تخدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار با پوزخند گفت:انتظار داشتی الان بگم برو رئیس جمهور آمریکا شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون تعجب ادامه دادم:پس اینهمه وقت معطلی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار گفت:تو کم خونه ای نمیری...قصریه برای خودش...با اینکه هزار جور امکانات دزدگیر و دوربین و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه تو خونه هست اما خوب باید از م*س*تخدم مورد اعتماد استفاده بشه...نظرت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو انداختم پایین و گفتم:کار دیگه ای میتونم بکنم؟مادرم حال و روز خوبی نداره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار سر تکون داد و گفت:میدونستم قبول میکنی...کار خوبی کردی...فردا اولین کار میریم برات خرید...با این لباس ها بری تو خونشون پرتت میکنن بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم لبخندی زدم و سرم رو به علامت تائید تکون دادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ورق از این ماموریت خورده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن-خوب الان کجا بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار-یک جایی که فکر نکنم تو عمرت رفته باشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناراحت شدم...من شهرزاد نبودم اما امثال شهرزاد که بدون...کارشون که به نگار کشیده...از حرف زدنش ناراحت شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزد رو کمرم و گفت:ناراحت نشو...حقیقت محضه...امثال من و تو اگه به خودمون باشه عمرا همچین جاهایی راهمون رو گم کنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند غمگینی زدم...منم که قشر متوسط جامعه بودم هیچوقت از اون بالا مالاها خرید نکرده بودم...مگه خل بودم برای یک مانتو کم کم پونصد هزار تومن ناقابلم رو بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند غمگینم به پوزخند تبدیل شد...تا چه حد فاصله ی طبقاتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به سوگند کردم...متوجه نگاهم که شد اومد سمتم و گفت:راست میگه...نگران نباش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:تو چندمین بارته که میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:تو این یک سالی که پرستار خانمه بودم زیاد رفتم اینطرفا...خودت همه چیز رو میفهمی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر پراید داغون نگار رو باز کردم و نشستم...سوگند هم جلو نشست و نگار سریع راه افتاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir