رمان نمی بخشمت به قلم ملیکا کاظمی
دلوین اعتصام، مشهورترین مدلینگ ترکیه... دختری که گذشته ی تلخی را پشت سر گذاشته... دختری از تبار درد... آتش... زخم... خشم و... انتقام... جنجالی به پا می شود... برپا کننده ی این جنجال خود اوست... اویی که همانند آهویی درنده به انتظار شکارچی هاست... همان شکارچی هایی که روحش را کشتند و جسم بی جانش را درون کویر تاریک رها کردند... و حال نمی دانند که او با افکاری شوم به انتظار آنهاست... حال تنها خدا می تواند به آنها کمک کند... خدایی که با خودِ اوست چگونه به آن درنده ها کمک می کند؟! آیا اصلاً کسی قرار است به آنها کمک کند؟!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱۰۴۸.۵
ژانر : #انتقامی #تراژدی
خلاصه :
دلوین اعتصام، مشهورترین مدلینگ ترکیه...
دختری که گذشته ی تلخی را پشت سر گذاشته...
دختری از تبار درد...
آتش...
زخم...
خشم و...
انتقام...
جنجالی به پا می شود...
برپا کننده ی این جنجال خود اوست...
اویی که همانند آهویی درنده به انتظار شکارچی هاست...
همان شکارچی هایی که روحش را کشتند و جسم بی جانش را درون کویر تاریک رها کردند...
و حال نمی دانند که او با افکاری شوم به انتظار آنهاست...
حال تنها خدا می تواند به آنها کمک کند...
خدایی که با خودِ اوست چگونه به آن درنده ها کمک می کند؟! آیا اصلاً کسی قرار است به آنها کمک کند؟!
سخنی از نویسنده:
این رمان برای به تصویر کشیدن افکار های نویسنده به انتشار رسیده و قصد جریحهدار کردن هیچ قوم و دین و مذهب و اعتقادی را ندارد.
حوادث رمان، افکار اشخاص، اعتقاداتشان، حرف ها و هر گونه اتفاقی که در رمان می افتد برای پیش بردن مسیر رمان است.
برای به تصویر کشیده شدن و بکار برده شدن کلمات و جملات این رمان تحقیقات زیادی انجام شده؛ بنابراین انتقاداتتان را در قالب ادب و احترام بیان کنید.
خوشحال می شوم اگر هرگونه کاستی در رمان دیدید را نقد کنید و نظراتتان را به اشتراک بگذارید.
با تشکر از تک تک همراهان عزیز...
امیدوارم این رمان نتایج درستی را به بار بیاورد.
مقدمه:
داستان، داستان زندگی من است...
زندگی با رنگ سیاهی...
خبری از سرسبزی و شادابی نیست...
اینجا دنیای من است...
با قانون های من...
در اینجا خبری از بخشندگی نیست...
اینجا نه من لیلی هستم و نه تو مجنون قصه...
اینجا نه من می بخشم و نه تو بخشیده می شوی...
نمی خواهم بخشنده باشم.
نمی خواهم ساده و مهربان باشم.
من بی رحمی را می خواهم...
بدی و بدی و بدتر بودن را می خواهم.
دنیا با کودکی ام بد کرد...
مهربان ماندم.
زندگی به نوجوانی ام رحم نکرد...
مهربانی کردم.
خنده های سرخوشانه ام را دزدیدی...
باز هم خوب ماندم و خوبی کردم.
اما...
روزی رسید که تو درنده شدی و من شکارت...
تو دریدی و من دریده شده ات...
تو ظلم کردی و من مظلومت...
دگر نمی بخشمت!...
نه تو را و نه اطرافیانت را...
من می روم اما بترس از روزی که باز گردم...
آن روز من شکارچی می شوم و زندگی ات را می دَرَم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن روز من درنده می شوم و خوشی هایت را تکه تکه می کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن روز دگر بخششی نخواهم کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهربانی نخواهم کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسادگی نخواهم کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوبی نخواهم کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس بترس از آن روز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان روزی که من باز می گردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«فصل اول»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبجنب دلوین... تو میتونی دختر... تو باید بتونی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم باز کردم. دستی به لباس سرخ رنگم کشیدم و صاف وایستادم. کمرم و صاف کردم، شونههام و بالا دادم و نفس عمیقی کشیدم. صدام و انداختم پس سرم و با صدایی بلند خطاب به حضار گفتم: صبر کنین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غرور پلهها رو پایین اومدم. تمام اون جمعیت دویست نفره خیرهی من بودن. آروم باش دلوین... این روزیه که سالها منتظرش بودی... امشب مال توعه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره به آرشا که با تحسین نگاهم میکرد ادامه دادم: این عروسی بدون من سر نمیگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد بد اخلاق و اخمو از جمع بیرون اومد و خطاب به من گفت: چرا اون وقت؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غرور سر تا پاش رو بررسی کردم و گفتم: چون من دلوین اعتصام هستم... دختر عموی داماد و مشهورترین مدل ترکیه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفدارهام اشاره کردم و با لبخند ادامه دادم: طرفدارهام من و میشناسن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمعیت کمی از دخترا و پسرا شروع به دست زدن کردن. این فقط تعداد خیلی کمی از تعداد افرادی بود که من و میشناختن. نیشخند پر از تمسخری حوالهی افرادی که با تعجب نگاهم میکردن، کردم. صدای پچ پچهاشون بلند شد. شیوا روبه من گفت: خب حالا... عاقد مابقی خطبه رو بخونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم و گفتم: البته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاقد خطبهی عقد و خوند. کنار عروس ایستادم. اقوام داماد داشتن با نگاهاشون رسماَ من و میخوردن. منم کم نیوردم. سرم و بلند نگه داشتم و با غرور به آرشا نگاه کردم. آرشا لبخند کمرنگی به لب داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه عاقد خطبه رو خوند. همه جمع شدن تا باهام عکس بگیرن. منم با آغوش باز همه رو قبول مردم. برام فرقی نداشت مردن یا زن با همشون عکس گرفتم و بع یکسریا هم امضا دادم. این کار مورد علاقم بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بین افراد اخمو و پوشیده و عبوسی که سمت چپ ویلا نشسته بودن و حتی دست هم نمیزدن، فقط اردشیر و میشناختم. همون پیرمردی که با یه اخم گنده گوشهی ویلا نشسته و مثل قاتلا نگام میکنه. همون و میگم... همون زد زندگیم و نابود کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک مرد با موهای جو گندمی و چهرهی آشنایی جلو اومد و با اخم گفت: تو دختر فرشادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و با غرور جواب دادم: بله خودم هستم... شما؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمی به جلو برداشت و با عصبانیت گفت: دخترهی عوضی داری با آبروی ما بازی میکنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش و بالا اورد تا بهم سیلی بزنه. جلوی طرفدارهام نمیتونستم وحشی بازی در بیارم وگرنه بهش نشون میدادم با کی طرفه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش و بالا اورد ولی موفق نشد بهم سیلی بزنه، چون یکی از طرفدارهام دست اون و تو هوا گرفته بود. منم با این حرکت اون جسورتر شدم و با ابروهای بالا رفته و نگاه تمسخر آمیز بهش زل زدم. از اون نگاهها که از صدتا فحشم بدتره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون پیرمرد دست طردارم و پس زد و با اخم گفت: تو دیگه کی هستی؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون پسره هم فاز قهرمانا رو گرفته بود، با قلدری گفت: من طرفدار دلوین خانم هستم و اجازه نمیدم کسی بهش تو بگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینن کار اون باعث شد ما بقی طرفدارهام هم صداشون بلند بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به چه حقی روی دلوین دست بلند میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون قهرمان ماست... کسی حق توهین کردن بهش و نداره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما به اون افتخار میکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداها عصبانی و حرصی بودن. میتونم به جرعت بگم اگر اون چهارتا نگهبان گردن کلفت دم در نبودن، بچهها الآن میریختن سرش. چند نفر که نمیشناختمشون جلو اومدن و سعی کردن آرامش و برقرار کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم نگاهی به آرشا انداختم، از تمام اونایی که اسما فامیلم بودن فقط اون و میشناختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارم وایساد و با لبخند گفت: دختر نگفته بودی طررفدارهات اینقدر روت حساسن... نمیدونستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخند مغرورانهای روی لبام نشوندم و در حالی که به جر و بحثهاشون نگاه میکرددم گفتم: تازه کجاش و دیدی... اومدم تا قیامت به پا کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدش به سمت جماعت عصبی رفتم و با صدای بلندی ادامه دادم: خیلی خب بچهها... بسه... بس کنید... لطفاَ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از دخترا به سمتم اومد و با حرص گفت: دلوین خانوادت اینه؟!... واقعا شرمآوره که باهات اینجوری رفتار میکنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهای کرردم و برای مظلوم نمایی گفتم: نه بچهها اونجوری که شما فکر میکنین نیست. اونا خانوادمن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک زن چادری و محجبه به سمتم آمد و با تعجب پرسید: ببخشید شما همون نوهی اردشیر خان هستید که ده سال پیش گفتن مرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطرفدارهام خواستن چیزی بگن که خندید و با ترس ادامه داد: البته دور از جونتون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زدم و خیره به چشمای قرمز و صورت کبود شده از خشم اردشیر جواب دادم: بله خودمم... اون خبرم چیزی جز دروغ نبوده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن عذرخواهی کوتاهی کرد و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره صدای پچ پچهاشون بلند شد. به سختی تونستم اون جمعیت عصبانی و آروم کنم. واقعا خودمم توقع این حجم از عصبانیت و نداشتم. برگشتم کنار آرشا و با خنده رو بهش گفتم: خب نگفتی اون مرده که بچهها ریختن سرش کی بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زد و با نفرت گفت: بابام بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب بهش نگاه کردم که با لحن سردی ادامه داد: نمیخواد عذاب وجدان بگیری... اونم مثل خانوادشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرده بازوش و گرفتم و با عصبانیت غریدم: اون در حق من خیلی خوبی کرده بود چرا بهم نگفتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشا با خشم داد زد: دلوین بس کن... الآن وقت دلسوزی و مهربونی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم چیزی بگم که صدایی مانعم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلوین یه لحظه میای؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم م کلافه بیرون دادم و با کلافگی از اون جدا شدم. به سمت شهریار چرخیدم و با لحنی کلافه روبهش گفتم: بله شهریار چی میخوای؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار با لحنی آروم گفت: چه اتفاقی افتاده دلوین؟... چرا اینقدر عصبی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم گفتم: هیچی نیست شهریار گیر نده... حرفت و بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار که کلافگیم و دید، نفس عمیقی کشید و مثل همیشه مراعاتم و کرد و گفت: خواستم یکم آهنگ بذاریم برقصیم. به خانوادهی تو باشه که تا آخرش همینجوری مثل عزرائیل میشینن و هیچیم نمیگن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز مثالی که زده بود خندم گرفت. همچین بیراهم نمیگفت. اردشیر و قومش مثل عزرائیل با اخم نشسته بودن و نه چیزی میخوردن و نه حرفی میزدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی روی لبم نشوندم و با لحنی خبیث گفتم: بزن بترکونیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار که لبخند شیطانیم و دید، ذوق زده به سمت باندها رفت. با دیجی حرف زد و یکمم پول کف دستش گذاشت. چشمکی روبه شیدا زدم و با خنده گفتم: شنلت و درار بیا وسط...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا گیج نگاهم کرد. به سمتش رفتم و با خنده روبهش گفتم: درار اون بیصاحب و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا هم از خدا خواسته شنلش و در اورد و با شروع شدن آهنگ هر دومون به جمع دختر پسرهای جوون پیوستیم. یه لیوان مشروب خوردم و با بقیه رقصیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آهنگ تا انتها زیاد بود و ما هم وسط میرقصیدیم. نمیدونستم تو بغل کی و کجام فقط سعی میکردم عقدههام و خالی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقدههای این چند سال و... کمبودهایی که همیشه سعی میکردم از همه پنهونشون کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمام وجود میرقصیدم. اونقدری خورده بودم که چشمام همه جا رو تار میدید و یکسری جاها رو اصلاَ نمیدیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور مشغول رقص و خنده بودم که دستی دور شکمم حلقه شد و من و به سمت تاریک کشوند. تقلا کردم تا از شرش خلاص بشم ولی نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لبن هر فحشی که بلد بودم و نثارش کردم و چهارتا فحش ناموسم بهش دادم. همینطور داشتم بهش فحش میدادم که یک سمت صورتم سوت کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستی که سهله من عقل از سرم پرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی زمین افتادم و دست روی گونم گذاشتم. با خشم و عصبانیت از جام بلند شدم و با تمام توانم دستهای مشت شدم و به سینهی یارو کوبیدم. چون توی تاریکی بود چهرش و نمیدیدم و خب توی اون لحظه دیدن چهرهی اون اصلاَ /برام اهمیتی نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو به چه حقی دست رو من بلند کردی مرتیکهی الدنگ بیشعور کثافت... آبروت و میبرم عوضی... به طرفدارام میگم تیکه تیکت کنن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور داشتم به سینش میکوبیدم که یک دفعه دستم و گرفت و با چشمایی سرخ شده از توی تاریکی بهم خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میبینم که وحشی تر شدی دلوین کوچولو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرده غریدم: ولم کن عوضی... بخدا آبروت و میبرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنش یک دفعه خشن شد و با عصبانیت داد زد: خفه میشی یا خفت کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم توی اون لحظه اون همه شجاعت و اونم یهویی از کجا اوردم ولی با جسارت تو چشمای سرخ شدش زل زدم و گفتم: دقیقا چجوری میخوای خفم کنی یارو... تو رو یکی باید گردن بگیره... میخوای من و خفه کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخندیدم و با تمسخر ادامه دادم: یکی بیاد این و ببره... این میخواد من و خفه کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار اون موقع هنوز مست بودم و نمیدونستم کی جلومه... از طرفی هیچ شناختی نسبت به اون نداتشتم و از طرف دیگه، کلی مشروب خورده بودم و تو یک عام دیگه بودم. از کجا باید میفهمیدم که اون کیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یک دستش جفت دستام و گرفت و با دست دیگش گردنم و از پشت گرفت. تو وضعیت بدی بودیم و من اون لحظه که نه ولی الآن خدا رو شکر میکنم که کسی ما رو توی اون حالت ندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمای خماری نگاش کردم. توی اون تاریکی من نمیدیدمش ولی اون خیلی خوب من و میدید. تموم انرژیم صرف شده بود و با بیحالی نگاش میکردم که گفت: از قبلم وحشیتر شدی پرنسس کوچولو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام و باز کردم. وایسا ببینم. اون الآن چی گفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت پرنسس کوچولو؟!... ولی این لقب من و که فقط آرتا میدونست. صبر کن ببینم. توی اون تاریکی تشخیص چهرش واسم کار سختی بود؛ ولی حالا که فکر کرده مستم و حالم خوب نیست، ضربه زدن بهش کار آسونیه. زانوم و بالا اوردم و یدونه زدم تو شکمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون توقع این حرکت و از من نداشت تو خودش جمع شد و من و ول کرد. منم از فرصت استفاده کردم و به سمت ویلا دویدم. اون آرتا بود. آرتای وحشی و اخمو و بداخلاق...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور داشتم میدویدم که با سر به یک چیز سفت برخورد کردم. سر بلند کردم و ترسیده به فرد مقابلم خیره شدم ولی با دیدن شهریار نفسم و با خیال راحت بیرون دادم. شهریار دستش و به سمت دراز کرد. با کمک اون بلند شدم. همین طور جلوی شهریار وایساده بودم که اون یارو ترسناکه اومد از کنارمون رد شد و یه نگاه بدی هم به من انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار با نگاهی مبهوت زمزمه کرد: دلوین این یارو قلدره کی بود. همچین نگات کرد که من گرخیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوری خاطرات گذشته و آخرین دیدارم با آرتا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تلخی زدم و گفتم: اون همونه که قرار بود شوهرم باشه ولی من از دستش فرار کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار ددست روی شونم گذاشت و با صدایی آرام گفت: خوب کردی... اگر باهاش ازدواج میکردی... یارو میخوردت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهای کردم. آرتا از همون اول بچگیش اخمو و بد اخلاق بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادمه مامان میگفت، آرتا تا چهار سالگیش اصلا نمیخندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« کیمیا:این طور موردی واقعیه... اینکه بچه تا یک زمانی نخنده و با چشم دیدم»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اونم که همش یا با اردشیر وقت میگذروند و یاهم تو اتاقش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا رو بیشتر از همه من میشناختم. اون یه عقدهای بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما تو خانوادهی اعتصام یک رسمی داشتیم. رسم داشتیم، دختر به محض به دنیا اومدن برای پسری از همون خانواده نشون بشه... یعنی چجوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی هر دختری که به دنیا میادو اسم یه پسر دیگه رو روش میذارن تا در آینده با اون پسر ازدواج کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی منه فلک زده و بدبخت هم اسم آرتا رو گذاشتن که البته... من اولین دختری هستم که دارم سنت شکنی میکنم و با فرارم از دست اینا و تبدیل شدنم به یک مدل معروف... کل قوانین این خانواده رو بردم زیر سوال...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار دستم و گرفت و باهم وارد ویلا شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلی داشت بهم خوش میگذشتا... این آرتا هم باید همین حالا گند میزد به خوشگذرونی من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادمه بچه که بودیم، آرتا جلوی بقیه باهام بد رفتاری میکرد و بعدش که میرفتم تو اتاقم میومد و از دلم در میورد. مهربونیاش و فقط به من نشون میداد و همه ازش میترسیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چی شد که اون شب اون اتفاق وحشتناک افتاد و کل خانواده از هم پاشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اون شب آرتا دیگه آرتای سابق نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون به یک شیطان تبدیل شد. شیطانی که تشنهی انتقامه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار روبه من گفت: این پسر عمموت آرتا... همین که میخواستن به زور بندازن بهت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن حرف شهریار از فکر بیرون اومدم و خیره به اون گفتم: خب؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار دست دور کمرم انداختم و کنار گوشم گفت: جوری بهم نگاه میکنه، که هر لحظه فکر میکنم قراره رَم کنه و بیاد بکشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهای کردم و با صدای آرومی گفتم: حسودیش شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار با تعجب بهم نگاه کرد که ادامه دادم: از سنتمون که بهت گفته بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار با به یاد اوردن چیزی گفت: آره... گفتی، همون سنتی که دختر و پسر حق ازدواج کردن با غریبه رو ندارن و تا زمانی که توی فامیلشون دختر یا پسر مجردی باشه، باید با اون ازدواج کنن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به نشونهی تایید حرفش تکون دادم و با لحن آرومی گفتم: خب بهت گفته بودم که منم نشون کردهی آرتا بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار سری به نشونهی تایید حرفم تکون داد. با بی تفاوتی ادامه دادم: خب اونم الآن حس مالکیت میکنه و رگ غریتش زده بالا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار با تعجب گفت: دختر مردم مگه ارث باباشه که حس مالکیت داشته باشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه بالا انداختم و در حالی مه به سمت میز غذا خوری میرفتم، گفتم: چه میدونم والا... بچههای این خانواده همشون همینن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی روبهروی مابقی بچه ها نشستم. شهریار کنارم نشست و با اخم گفت: من خواهرم و به بچههای همین خانواده دادما... آرشا هم بخواد، مثل این جونور باشه همین فردا طلاق شیدا رو میگیرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و دست روی شونش گذاشتم و گفتم: ببین برادر من... همه جا خوب و بد داره... آرشا رو جزوی از این خانواده ندون... اون خیلی خوبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشا و شیدا داشتم از مهمئنا تشکر میکردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشام سرو شده بود و منم که اونقدر گشنه بودم، اصلا به کسی توجه نکردم. سر میز شام کلی با شهریار گفتیم و خندیدیم. شهریار پسر باحالی بود. با اینکه چند ماه بیشتر نبود که باهاش آشنا شده بودم ولی خیلی باهم صمیمی بویم. همسن بودیم و این باعث میشد باهاش راحت باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه که شهریار شوخی میکرد و من با صدای بلند میخندیدم. صدای خندههام عامل خشم و عصبانیت اونا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبین خندههام شکلکی برای شهریار در اودم و با مشت به بازوش زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از بچهها ازم خواست که باهاش عکس بگیرم. منم بلند شدم و کنارش وایسادم. دستش و انداخت دور کمرم. حاضرم قسم بخورم هرجای دیگه بودیم یه سیلی محکم میخوابودندم دم گوشش تا بفهمه نباید پاش و از گلیمش درازتر کنه ولی چون اونجا بودیم و منم میخواستم حرص اردشیر و در بیارم لبخندی زدم و بعد از عکس گرفتن باهاش، برگشتم سر جام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردشیر سعی داشت مهمونی و تموم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند تا مرد مهمونها رو هدایت میکردن. شهریار اخم کرده خطاب به من گفت: اینا چرا دارن همچین میکنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرده روبه او گفتم: صبر کن الآن درستش میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت دیجی رفتم. میکروفن و از خواننده گرفتم وبا صدای بلندی روبه حضار گفتم: اقوام عروس... طرفدارهای من... همگی گوش کنین... مهمونی تازه شروع شده... تازه قراره بزنیم و برقصیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیکروفن و به دست دیجی دادم و روبهش گفتم: همهی اون آهنگایی که واست فرستادم و پخش کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیجی سری به نشانهی تایید تکون داد. مهمونهایی که در حال رفتن بودن برگشتن و دوباره دختر پسرای جوون ریختن وسط.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار یک لیوان پر نوشیدنی خوردم و به جمعشون پیوستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی باهم شروع کردی به رقصیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر بیبند و باری نبودم، ولی اون شب بخاطر در اوردن حرص خانوادهای که به وجیع ترین شکل ممکن طردم کرده بودن، از جلد اون دلوین مغرور و خودساخته در اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید اشتباه میکردم. شاید واقعا حق با بقیه بود. من نباید بر میگشتم. من برگشته بودم نه برای انتقام و در اوردن حرص اونا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن برگشته بودم تا خواهرم و پیدا کنم. برگشته بودم تا یک نفر و پیدا کنم که بتونم باهاش به این زندگی کوفتی ادامه بدم. آره... من اولش به قصد انتقام وارد اون خونه نشدم، ولی زمانی که حقیقت و فهمیدم، قسم خوردم که کل اون خانواده رو از هم بپاشونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا ساعت چهار صبح بدون خستگی با بچهها رقصیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخراش بود که مردی دست دور کمرم انداخت و با لحن مستی گفت: تو خیلی خوبی دلوین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم پسش بزنم که با اردشیر چشم تو چشم شدم. نمیدونم چرا اون لحظه اون حرکت زشت و زدم. من فقط یادمه بخاطر خونی کردن چشمای اردشی چرخیدم و گونهی اون مرد غریبه رو بوسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا که به اون حرکتم فکر میکنم، کلی از خودم بدم میاد؛ ولی خب من توی اون لحظه تو حال خودم نبودم. مرده سرش و اورد جلو تا ببوستم که یکدفعه آهنگ قطع شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرقا روشن شد و یک نفر از پشت میکروفن گفت: خانما و آقایون... همه لطف کنید برید خونههاتون مهمونی تمومه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا، صدای آرتا بود. با بیحالی به شهریار تکیه دادم که گفت: دلوین به نظرم بهتره که ما دوتا زودتر بریم وگرنه باید وصیتنامت و بنویسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن خمار و چشمای خوابآلودم بهش نگاه کردم و گفتم:اهمم... نظر منم همینه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار که دید نمیتونم درست رو پای خودم بایستم. سریع وسایلم و جمع کرد. داشتیم به سمت در خروجی میرفتیم که صدای داد اردشیر بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا میبری اون دخترهی چشم سفید و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار سعی کرد نسبت به اونها بیتوجه باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع از ویلا خارج شد. من و سوار ماشین کرد و خودشم طرف راننده نشست. همینکه خواست ماشین و روشن کنه یه عده ریختن سر ماشین با چشمای نیمه باز و بیحال به اونها خیره شدم. شهریار دنده عقب گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم دیگه جونی نداشتم همونجا خوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح که بلند شدم با همون سر و وضع دیشب توی هتل بودم. با سردرد شدید و تن کوفته و خسته از جام بلند شدم. اولین کاری که کردم این بود که گوشیم و بردارم و به شهریار زنگ بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته پیدا کردن گوشیم سخت ترین کاری بود که میتونستم انجام بدم. سرم گیج میفت و اصلاً حالم خوب نبود. درحالی که لباس و از تنم در میوردم. شمارهی شهریار و گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خوابآلود و خستش نشون میداد که از خواب بیدار شده. سرم و ماساژ دادم و با کلافگی گفتم: شهریار بیا اینجا کارت دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم بدون اینکه منتظر بمونم قطع کردم. اینجوری مجبور میشد بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع پریدم تو حموم و رفتم زیر دوش. فقط دوش آب سرد میتونست حالم و جا بیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوله رو پوشیدم و از حموم بیرون اومدم. صدای در بلند شد. به سمت در رفتم و بازش کردم. شهریار با سر و وضع ژولیده و شلخته و پیژامه وارد اتاق شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده روبهش گفتم: چیشده؟ سر و وضعت جوریه که انگار از جنگ برگشتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار با کلافگی گفت: دیشب و یادت نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و به طرفین تکون دادم و به سمت مبل رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه... برای چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار با اخم گفت: به زور از دست اون وحشیا فرار کردم... اون پسر عموی دیوونت میخواست من و بکشه... زد شیشهی ماشین و شکوند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرو بالا انداختم و با تعجب گفتم: واقعاً؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار روی مبل نشست و با اخم جواب داد: آره... بابا اون پسر عموت آرتا خیلی وحشیه... انگار از باغ وحش فرار کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لفظش خندم گرفته بود ولی جرعت خندیدن نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش نگاه کردم و با لحن خبیثی گفتم: نظرت چیه کارش و تلافی کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار نگاهی به لبخند مرموزم انداخت و با هیجان لب زد: چی تو سرت میگذره دلوین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاکت سیگارم و در اوردم و درحالی که پوک عمیقی به سیگار میزدم جواب دادم: چیزای خوب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار ذوق زده دستاش و به هم کوبید و گفت: من عاشق افکار شیطانیتم دختر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زدم و به چیزهای خوبی که توی مغزم رژه میرفت فکر کردم. اون موقع فکر میکردم کار درستی انجام میدم و در کنار گشتن دنبال خواهرم یکم تفریحم میکنم. فکر میکردم آرتا آدمه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونستم کارم چه تاوانی داره... نمیدونستم بعد از اون آرتا دیگه هیچوقت ولم نمیکنه و اون کلکل به یک جنگ طولانی تبدیل میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشتباه میکردم. یادم رفته بود با چه حیوونی طرف بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و گوشی و به شهریار دادم. عقب رفتم و به دوربین خیره شدم. موهام بهم ریخته نشون دادم. شهریار گفت: برو دلوین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض شروع کردم به نقش بازی کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچهها دیشب یک اتفاق وحشتناک برام افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست روی دهنم گذاشتم و هق هق کردم. قبلاً باید برای بازیگری ثبت نام میکردم. بخدا که در جا قبولم میکردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک روی گونم و پاک کردم و با صدایی لرزون و به زبون ترکی گفتم: دیشب به من حمله شده و شیشهی ماشینم به بدترین شکل ممکن شکسته... لطفا ازم حمایت کنید وگرنهخانوادم من و میکشن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار دوربین و جلو اورد و شیشه شکسته رو نشون داد و در آخرم من یکم بیشتر گریه کردم تا مردم و تحریک کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه شهریار گوشی و پایین اورد. اشکهام و پاک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار مشت تقریباً محکمی به پهلوم زد و ذوق زده گفت: دختر تو چه کردی؟... ترکوندی... چه خوب نقش بازی کردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم و با غرور گففتم: حالا بشین و ببین که چه آشی واسشون میپزم!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شهریار به سمت اتاق رفتیم. شهریار با لخنی آروم گفت: باید به فکر یه خونه باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق و باز کردم و با تعجب پرسیدم: مگه تو میخوای ایران بمونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار روی مبل لم داد و گفت: من خواهرم و دست اون وحشیا ول نمیکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند کمرنگی گفتم: نگران نباش... آرشا حواسش به شیدا هست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار خیره به من با نگاهی آروم گفت: من منظورم تویی دلوین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهش کردم که ادامه داد: درسته من زیاد نمیشناست دلوین ولی نمیتونم بذارم تنهایی با اونا بجنگی... من اجازه نمیدم دوباره اذیتت کنن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض کرده بهش نگاه کردم. این اولین باری بود که یک نفر اینقدر هوام و داشت و بهم توجه میکرد. توی این ده سال هیچکس اینجوری هوام و نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش رفتم و بغلش کردم. اونم بغلم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون برای من جای شروین بود. شروین من... داداش قشنگم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار با نگاهی سوالی بهم خیره شد و پرسید: عه... چرا گریه میکنی دختر؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند پربغضی زدم و گفتم: نمیدونم... یاد شروین افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار لبخند مهربونی زد و گفت: شروین دیگه کیه کَلَک...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم خندیدم و گفتم: داداش دو قلوم بود... مامانم میگفت توی دو سالگی تشنج میکنه و فلج میشه... داداشم خیلی مظلوم بود شهریار... اصلاً حرف نمیزد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار اشکام و پاک کرد و با مهربونی پرسید: خب اون الآن کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغلش کردم و با بغض گفتم: بعد از اینکه بابام مرد... اردشیر اون و برد مسافرت و دیگه هیچوقت اون و بر نگردوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار دستش و به آرومی روی بازوی برهنم حرکت داد و با لحن مهربونش گفت: امکان داره اردشیر بلایی سر برادرت اورده باشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و به طرفین تکون دادم و گفتم: نه... نمیدونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش جدا شدم و با ناراحتی ادامه دادم: مامانم خیلی دنبال شروین گشت... ولی اون و پیدا نکرد. اردشیر گفت، اون و یه ببر وحشی خورده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار با غم نگام کرد و روبهم گفت: اشکالی نداره دلوین... درست میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی زدم و گفتم: امیدوارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا شب با شهریار کلی گفتیم و خندیدیم... اونقدر با شهریار بهم خوش میگذشت که کنار هیچکس اینجوری احساس خوشحالی نمیکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب قبل از اینکه شهریار بره با یا اوردن چیزی گفتم: راستی... یادمون رفت اون فیلم و پست کنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار لبخندی زد و با غرور گفت: هه... چی فکر کردی پیش خودت؟ خیلی من و دست کم گرفتیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب به بازوش زدم و گفتم: تو اون فیلم و پست کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار سری به نشونهی مثبت تکون داد. مشتی به شکم عضلانیش زد و ذوق زده جیغی کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایول به تو پسر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار خندید و با هیجان خاصی گفت: بشین ببینیم واکنش مردم چی بوده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده سر تکون دادم. با هم روی تخت دو نفره نشستیم. شهریار وارد اینستاگرام شد. چون اون یه جورایی ادمین پیج من محسوب میشد. به پیجم دسترسی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفیلم و باز کرد. نزدیک هزارتا کامنت و سه هزارتا لایک خورده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذوق زده به بازوش زدم و گفتم: تو کی وقت کردی این و زیرنویس فارسی کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار با خنده یکی از کامنتهای فارسی و خوند: دلوین تو فقط بگو کار کی بوده تا من برم دهنش و سرویس کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم. ایول بابا... چه طرفدارای غیوری دارم... خیلی راحت میتونم ازشون بر علیه اردشیر استفاده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور داشتیم با شهریار کامنتا رو میخوندیم و میخندیدیم و گاهی اوقات هم شهریار مسخرم میکرد و نم کلی ذوق میکردم که این همه ادم پشتمن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا هم ذوق داره... حداقل واسه منی که اون موقع هیچکدوم از اعضای خانوادم پشتم نبودن، خیلی ذوق داشت. اون همه آدم هوادارت باشن و کلی هم دوست داشته باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن پونصد هزارتا فالور داشتم، نود درصدشون ابرانی بودن. مابقی طرفدارهام ترک بودن ولی خب اکثریت پیج من ونداشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه شهریار رفت من دوباره وارد صحفهی اینستاگرام خودم شدم و دوباره کانتعا رو خوندم. این کار بهم یه چیزی اضاف میکرد اینکه این همه مردم دوستم داشتن باعث میاحساس غرور بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون شب واقعا شب من بود. با اینکه دروغ گفته بودم ولی حس خوبی داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورم نمیشد که من، دلوین اعتصام، با وجود اون همه مانع و سختی... تونستم به یک مدل معروف تبدیل بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم ساعت چند بود و چقدر وقت از رفتن شهریار گذشت که خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط میدونم که صبح اون شب بود که فهمیدم چه گندی به زندگیم زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای در از خواب بیدار شدم. خواب آلود و عصبی به سمت در رفتم. این موقع صبح کی بود که اینجوری در میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر و که باز کردم با چهرهی عبوس و اخموی مردی روبه رو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم در و روش ببندم که پاش و بین در گذاشت و با یک هل کوچیک وارد اتاق شد. موهای ژولیدم و از جلوی چشام به عقب هدایت کردم و با اخم روبه اون مرد گفتم: هوی بیشعور کی بهت اجازه داد وارد اتاق من بشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دفعه به سمت خیز گرفت که ترسیده قدمی به عقب برداشتم. کمرم به پشت در خورد و در بسته شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمای خونی و صورت سرخ شده رو به من گفت: من برای وارد شدن به اتاق تو از کسی اجازه نمیگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر جا داشتم که بتونم برم عقبتر حتماً این کار و میکردم؛ ولی نه جا داشتم و نه توان داشتم که بتونم اون و هل بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحقیقتاً خیلی ازش ترسیدم. نمیدونستم کی بود. اون موقع نشناختمش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون مرد نفس داغش و توی صورتم فوت کرد و با غیض غرید: نمیدونستم اینقدر زود من و فراموش میکنی دختر عمو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز تو عالم خواب بودم. با نیشخند و لحن تمسخرآمیزی گفتم: من یه عالمه پسر عمو داشتم... تو کدومشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشت محکمی کنار گوشم فرود اورد و از لابهلای دندونهای چفت شدش غرید: انگار یادت رفته ده سال پیش از سر سفرهی عقد کی فرار کردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب و پاهای سست شده بهش نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آ...آرتا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زد و با تمسخر گفت: بالاخره یادت اومد من کیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم و به سختی قورت دادم و به چشماش که شبیه کاسه خون شده بود نگاه کردم. سبزی چشماش روبه تیرگی میرفت و همین موضوع اون و از همیشه ترسناکتر نشون میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست روی سینش گذاشتم و یکم هلش دادم تا ازم دور شه ولی دور نشد هیچ، نزدیکترم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو عقب آرتا دارم خفه میشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش و دور گردنم حلقه کرد و با عصبانیت تو صورتم داد زد: هنوز مونده تا خفت کنم دلویت خانم... هنوز مونده... با آبروی من بازی میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست روی دستش گذاشتم و با چهرهی تو هم رفته نگاهش کردم. فشار دستش و بیشتر کرد و با خشم بیشتری غرید: پشیمونت میکنم دلوین... بخدا که پشیمونت میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیتونستم از خودم جداش کنم. زورم بهش نمیرسید. قدرتش خیلی زیاد بود. درست مثل قدیما که وقتی شوخی شوخی باهم بحث میکردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم نمیتونم دستش و از دور گردنم جدا کنم. خودم و زدم به بیهوشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض اینکه چشمام روی هم رفت آرتا دستش و برداشت و منم برای اینکه نقشم و درست بازی کنم سر خوردم و افتادم روی زمین. آرتا و نمیدیدم و نمیدونستم واکنشش چیه. فقط صداش و میشنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلوین... دلوین عزیزم؟... دلوین پاشو غلط کردم... دلوین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض اینکه حس کردم سرش و جلو اورده، با سر رفتم تو دماغش... با فریاد بلندی ازم جدا شد. منم از فرصت استفاده کردم و بیتوجه به سردرد شدیدی که داشتم، به سمت آشپزخونه رفتم و چاغویی برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتابا عصبانیت از سر جاش بلند شد. خواست به سمتم بیاد که فردی در زد. چند دقیقه بعد از بلند شدن صدای در صدای شهریار بود که میگفت: دلوین یه خبر توپ برات دارم دختر... اون فیلمی که دیشب پست کردیم و الآن دارن توی اخبار ترکیه پخش میکنن... کلی آدم جمع شده تا از تو محافظت کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا عصبی غرید: پس اونم همدستته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست به سمت در بره که سریعتر از اون خودم و به در رسوندم و با صدای بلندی روبه شهریار گفتم: شهریار آرتا اینجاست... زودتر از اینجا برو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا با لحن ترسناکی گفت: بخاطر اون از خود گذشتگی میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستای لرزون چاقو رو توی دستام فشار دادم و با وجود اینکه میترسیدم، گفتم:من به خاطر اون جونمم میدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ نگاهش رو به سیاهی رفت. خواست به سمتم حمله کنه که چاقو رو بالا بردم. فکر کردم چاقو قراره تو شکمش فرو بره ولی اون با دستش مچ دستم و گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و چسبوند به دیوار و با چشمای به خون نشسته بهم نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شد که اینقدر عوضی شدی دلوین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنش با اینکه آروم بود ولی خشن و عصبیم بود. سعی میکرد عصبانیتش و سر دست بیچارم خالی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نفرت به چشماش زل زدم و گفتم: من عوضی نشدم شما عوضیم کردین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست آزادش و مشت کرد وو محکم به دیوار کوبید و با عصبانیت داد زد: چی برات کم گذاشتیم که اینجوری شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار دیگه سکوت نکردم و مثل خودش داد زدم: چی برام کم گذاشتین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخند زدم و با عصبانیت بیشتری ادامه دادم: چی برام گذاشتین که اینجوری نشم؟ از همون بچگی اول که بابام و اط خانواده طرد کردین... بعدشم مامانم و کشتین... بعد از اونم معلوم نشد اردشیر چه بلایی سر داداشم اورد و حالا هم که من بعد از ده سال برگشتم به جای اینکه حمایتم کنین، تحقیرم میکنین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا با نیشخند عصبی گفت: تو خودت فرار کردی دلوین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگاه تیزی به سبزی چشماش خیره شدم و حرصی گفتم: چه توقعی داشتی از من؟... توقع داشتی بمونم و با تو ازدواج کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخند زدم و بدون اینکه حتی به عواقب حرفم فکر کنم ادامه دادم: با توی روانی ازدواج میکردم که تهش مثل فیلما هر بلایی عشقت کشید سرم میوردی... لابد منم چون زنت بودم باید خفه خون میگرفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش و جلو اورد. نگاهش خیرهی لبام بود و به چشمام نگاه نمیکرد. نفسهای داغش پوست صورتم و میسوزوند. نگاهش و دوست نداشتم. جفت دستم و گرفته بود. پاهامم چسبیده بود به دیوار و نمیتونستم دست از پا خطا کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آ... آرتا... برو عقب... م... مگه تو مسلمون نیستی... م... من نامحرمم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زد و با لحن خماری گفت: تو خودت من و بهتر میشناسی دلوین... من پسر بدهی خانواده هستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش و تو گودی گردنم فرو کرد. بچه که بودم معنی این حرکتش و نمیفهمیدم و حس میکردم داره قلقلکم میده؛ ولی حالا میفهمم چه غلطی میکرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی لرزون و بغض کرده گفتم: آرتا ولم کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه مغرور و سرسخت بودن فایدهای نداشت. باید از در التماس وارد میشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تروخدا ولم کن... آرتا صدام و میشنوی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش همچنان تو گودی گردنم بود و داشت نفس میکشید. نمیبوسید. فقط نفس میکشید. قبلاً عادت داشت، گردنم و ببوسه و بعد هم بره. یادمه یک بار که خواستم باهاش مخالفت کنم از سر لجبازی دو ساعت سرش و فرو کرد تو گودی گردنم و در نیورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاشق این بود که موهام بریزه تو صورتش و اونم موهام و بو بکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم و به سختی فرو خوردم. داشت آروم میشد. این و از ریتم نفسهاش میفهمیدم. نمیدونم حالا هم مثل ده سال پیش رگ خوابش همونه یا نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم و عمیق بیرون دادم. خب دلوین... باید از در محبت وارد بشی... با اینکه دلم نمیخواست ولی مجبور بودم، مجبور بودم تا رامش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم و آروم با بردم. دستش شل شده بود و میتونستم دستم و از بین دست بزرگش بیرون بیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتام و میون موهاش بردم و شروع کردم به نوازش کردنش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین درندهی بی اعصاب یه رگ خواب داشت که ظاهراً بعد از ده سال هنوز هم عوض نشده بود. من و بیشتر به خودش چسبوند و با خستگی لب زد: خیلی دلم برات تنگ شده بود دلوین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقیقا بعد از این حرفش بود که سر و صدایی از پشت در به گوش رسید. آرتا ازم جدا شد و به در نگاه کلافهای انداخت. همه چیز خوب بود اما نه تا وقتی که صدای شهریار بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقای آرتا اعتصام... نوهی سوم خاندان اعتصام... بهت هشدار میدم که بیای بیرون... اگر بلایی سر دلوین بیاد با طرفدارهاش طرفی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا خواست به سمت در بره. میدونستم قبل از اینکه کسی به خودش بیاد اون مثل بمب رو سر شهریار منفجر میشه و هیچکش هم نمیتونه جلوش و بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازوش و گرفتم و به سختی نگهش داشتم. جلوش واستادم و با لحن آرومی گفتم: به خاک بابات کاری به اون نداشته باش... هر بلایی خواستی سر من بیار ولی کاری به او نداشته باش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا ابرو بالا انداخت و با اخم گفت: دوستش داری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسادت توی نگاهش از همون بچگی تا الآن پا برجا بود. خب باید اعتراف کنم که اون حسودترین آدم زندگیم بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم و قورت دادم و با صدای آرومی جواب دادم: خیلی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندون روی هم سابید و با خشم بازوم و گرفت و بدون هیچ مکثی گفت: میری بیرون و میگی که آرتا دوست پسر منه و همهی این اتفاقات سوءتفاهمی بیش نبوده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و به طرفین تکون دادم و با اخم گفتم: من به هیچ عنوان همچین کاری نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا نگاه سردی حوالم میکنه و با جدیت میپرسه: مطمئنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش و پس میزنم و با اخم میگم: مطمئن تر از همیشمَم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا به سمت در اتاق رفت و اون و باز کرد. جلو نرفتم تا برای کسی توضیح بدم که چه اتفاقی افتاده. من اون زمان با شناختی که از آرتا داشتم... توقع اون رفتار و ازش نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونی... گفتنش برام سخته ولی خب من وقعا توقع اینکه اینقدر راحت ول کنه بره رو نداشتم. نه اینکه عاشقش بودما... نه... من فقط با توجه به لجباز و یه دنده بودنش توقع نداشتم به این راحتیا بیخیال بشه و تا یمدتم اصلاً پیداش نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب توقع داشتم اسرار کنه و مثل همیشه تا به خواستش نرسیده بیخیال نشه؛ ولی بعد ها فهمیدم دلیل این بیخیال شدنش چی بوده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اون روز کلی خبر توی رسانهها پخش شد. دیگه جرعت نمیکردم از خونه بزنم بیرون. حالم زیاد خوب نبود که بتونم جلوی دوربین بایستم و جواب مردم و بدم. از اون روز به بعد دیگه نتونستم با آرامش زندگی کنم. همش حس میکردم قراره آرتا یه حرکتی بزنه که نتونم جلوش مقاومت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار هم مدام بهم دلداری میداد و سعی میکرد آرومم کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو یه روزی بعد از اون اتفاق یه شمارهی ناشناس باهام تماس گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که روی تخت دراز کشیده بودم و به سقف خیره شده بودم با فکر اینکه شهریار هست و احتمالاً یه خونه پیدا کرده، بدون نگاه کردن به شمارهی شکل گرفته روی گوشی جواب دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو... شهریار... ببین من واقعا حوصلهی بیرون اومدن ندارم... تو خودت یه خونه رو پسند کن، بعد منم میام یه نگاه بهش میندازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام به قدری خسته و کلافه بود، که قطعا دیگه باهام بحث نمیکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشمم روشن دلوین خانم... شهریار کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پیچیدن صدای یه مرد غریبه تو گوشم، متعجب به شمارهی ناشناس نگاه کردم. با یه تک سرفه صدام و صاف کردم و سرجام نشستم. لحنم و تغییر دادم و با سردی پرسیدم: شما؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد از پشت گوشی با صدای گرفتهای گفت: چه زود مارو یادت رفت دلوین خانم... تو که میگفتی هیچوقت ما رو فراموش نمیکنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا به یاد اوردن قسمتی از خاطرات بچگیم با تردید گفتم: عمو فرزاد تویی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد از پشت گوشی با لحن دلخوری گفت: چه عجب بالاخره شما ما رو یادتون اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی روی لبام نشوندم و با صدای آرومی گفتم: شرمنده عمو جون... من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو بین حرفم پرید و با صدای گرفتهای گفت: اشکال نداره... میگم دلوین یه خواهش ازت دارم... یه کار برای عموت انجام میدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوری کارهایی که عمو فرزاد واسم انجام داده بود. لبخند زدم و با صدای آرومی گفتم: تو حون بخواه عمو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو هم با صدای آرومی گفت: یه سر بیا به این آدرسی که میگم... اینجا خونمه... یکم باهم حرف بزنیم... دلم برات تنگ شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم از خدا خواسته حرفش و قبول کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ چرا، دلم برای خانوادهی عمو فرزاد تنگ شده بود. دلم برای آروشا، آرشام و زنعمو مهشید تنگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونا تنها کسایی بودن که بعد از مرگ بابا کلی حمایتمون کردن و هوای خانوادم و داشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاضر شدم و بدون اینکه به کسی خبر بدم راهی اون آدرسی شدم که عمو برام فرستاده بود. من هیچ وقت حتی فکرشم نمیکردم که عمو بخواد همچین بلایی سرم بیاره و اینقدر ازم متنفر باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایدم اشتباه از خودم بود که به اون اعتماد کردم. میگن گاهی آدما اشتباهاتی میکنن که جبران ناپذیر هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشتباه منم اعتماد کردن به عموی خودم بود. شاید هر کس دیگهای جای من بود این اشتباه و مرتکب میشد؛ ولی من، من یک لحظه فراموش کردم کی هستم و با چی کسی طرفم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالآن که دارم این و مینویسم، وقتی به اون کار احمقانهی خودم فکر میکنم دلم میخواد سرم و بکوبم به دیوار و از روی زمین محو بشم، ولی خب شاید اگر من اون روز اون اشتباه و انجام نمیدادم، هیچوقت به تو نمیرسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«فلش بک»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده زیر مبل قایم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت اشارم و روی لبام گذاشتم و با صدای آرومی خطاب به عروسکم گفتم: هیس خرسی کوچولو... ساکت باش وگرنه آرشام پیدامون میکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قدمهای آرشام و میشنیدم. ذوق زده دست روی دهنم گذاشتم تا صدام و نشنوه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور به پاهای آرشام نگاه میکردم، وقتی دور شد، از زیر مبل بیرون اومدم. یه دفعهای چرخید و با خنده گفت: دلوین پیدات کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و به سمت پلهها دیویدم. آرشام زد دنبالم. پلهها رو بالا رفتم و خیلی ناگهانی در اتاق مامان و خودمون و باز کردم ولی با صحنهای که دیدم، از شدت ترس دو قدم به عقب برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام با خند به کتفم زد و گفت: گرفتمت دلوین خانوم... دیگه نمیتونی از دستم فرا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم با دیدن صحنهی روبهروش متعجب فقط داخل اتاق و نگاه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم و به سختی فرو فرستادم. خرسی از دستم افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آرتا رو شنیدم که از توی پلهها با داد میگفت: بچهها بیاید یه دست فوتبال بازی کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه قدم ببه جلو برداشتم و به سمت مامان رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان سر بلند کرد با اشک بهم نگاه کرد. آبجی سلین با بهت فقط به یه نقطه نگاه میکرد. رد نگاهش و که گرفتم، رسیدم به عمو فرهاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو فرهاد یه گوشه خوابیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار عمو فرهاد مامانم باهم رنگ بازی کرده بودن، چون سرتاپای جفتشون خونی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که داشتم به مامان نزدیک میشدم، صدای عربدهی آرتا رو شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش باعث شد اشکهام سرازیر بشن. به سمت مامان دویدم و با ناراحتی بغلش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان... مامان قشنگم؟... چرا باهام حرف نمیزنی؟... چرا عمو فرهاد خوابیده؟... اون تو اتاق تو چیکار میکنه مامان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان دستای قرمزش و دورم حلقه کرد. تو بغلش هیچی و حس نمیکردم. نه صدایی میشنیدم و نه چیزی میدیدم. صدای جیغ و داد و گریه تو کمترین زمان ممکن همه جا رو گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با بغض روبهم گفت: دلوین... دختر قشنگم... خوب گوش کن ببین چی میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستای رنگیش صورتم و نوازش کرد و بغض کرده ادامه داد: تو و خواهرت به جز همدیگه کسی و ندارین... دلوین مراقب خواهرت باش عزیزم... مراقب خودت باش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه زن غریبه اومد و بازوی مامانم و گرفت. با بغض چادر زنه رو کشیدم و گفتم: هی خانومه... مامانم و ولش کن... مامانم و نبر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلین من و بغل کرد و مثل همیشه آروم شروع کرد به گریه کردن. من چیزی نمیفهمیدم. ده سالم بیشتر نبود و اصلا نمیدونستم دور و برم چه خبره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان و بردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا عمو فرهاد و بغل کرده بود و گریه میکرد. آرتام به ما کمک کرد تا از اون اتاق خارج بشیم. با تعجب روبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتام پرسیدم: داداش آرتا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتام اشکاش و پاک کرد و جلوم زانو زد. آبجی سلین رفت تو اتاقمون و در و بست. آرتام لبخند کمرنگی زد و مهربون گفت: جونم پرنسس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش و گرفتم و با ناراحتی گفتم: مامانم و کجا بردن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتام لبخند کمرنگی زد و با لحن مهربونی گفت: مامانت میره یمدت یه جای دیگه بعدشم زود بر میگرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم دوباره پرسیدم: چرا همه دارن گریه میکنن؟... بابات چرا رو زمین اتاق مامان من خوابیده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتام دستم و گرفت و بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و به سمت سرویس بهداشتی برد و بغلم کرد. اون قدش مثل آرتا بلند بود و خیلی راحت میتونست من و بغل کنه. من نسبت به همسن و سالام رشد کمتری داشتم و هنوز ریزه میزه مونده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا من اول دست و صورتت و بشورم... بعدش بریم، باهم پیش آبجیت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع کرد به شستن دست و صورتم. منم خیره به ریشاش که داشت درمیومد گفتم: بهم قول میدی مامانم زود برگرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا بدون اینکه به من نگاه کنه با لبخند خیلی کمرنگی و صدای لرزونی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قول میدم پرنسس... قول میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم دوباره مشغول از بین بردن رنگها شد. صدای داد و جیغ و فریادها هنوزم نخوابیده بود و فقط من بودم که دلیلش و نمیدونستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«حال»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ماشین که پیاده شدم، چشمم به یه خونهی شیک و با صفا افتاد، نه بابا ایول عمو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیبینم که چنان خونهای ساختی که قصرم کنارش باشه کم میاره. آفرین به تو... یادمه عمو فرزاد قبلاً به جز یه خونهی کوچیک و یه پیکان درب و داغون چیزی نداشت. شاید اگر بابا هم زنده بود الآن مثل اون پولدار شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم وارد خونه که نه... ویلا مناسب تره واسش... داشتم وارد ویلای عمو میشدم که گوشیم زنگ خورد. نگاهی به شماره انداختم، شهریار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب دادم: الو... جانم شهریار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار مضطرب گفت: دلوین الآن کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونسرد وارد باغ شدم و گفتم: دارم میرم پیش عموم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار با داد بلندی گفت: نه دلوین... نرو اونجا... برگرد... اینا همش برنامه ریزی آرتا بوده تا تو رو بکشونه اونجا... برگرد دلوین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لحظه از حرکت ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم برگردم که صدای آرتا تو گوشم پیچید: خوش اومدی دختر عمو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون جا خشکم زد. در باغ بسته شده بود و چند تا نگهبان جلوی در ایستادن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شهریار مثل ناقوس مرگ تو گوشم زنگ زد: دلوین برگرد... آرتا میخواد کاری کنه که مجبور بشی باهاش ازدواج کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir