دلوین اعتصام، مشهورترین مدلینگ ترکیه... دختری که گذشته ی تلخی را پشت سر گذاشته... دختری از تبار درد... آتش... زخم... خشم و... انتقام... جنجالی به پا می شود... برپا کننده ی این جنجال خود اوست... اویی که همانند آهویی درنده به انتظار شکارچی هاست... همان شکارچی هایی که روحش را کشتند و جسم بی جانش را درون کویر تاریک رها کردند... و حال نمی دانند که او با افکاری شوم به انتظار آنهاست... حال تنها خدا می تواند به آنها کمک کند... خدایی که با خودِ اوست چگونه به آن درنده ها کمک می کند؟! آیا اصلاً کسی قرار است به آنها کمک کند؟!

ژانر : انتقامی، تراژدی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱۰۴۸.۵

مطالعه آنلاین نمی بخشمت
نویسنده : ملیکا کاظمی

ژانر : #انتقامی #تراژدی

خلاصه :

دلوین اعتصام، مشهورترین مدلینگ ترکیه...

دختری که گذشته ی تلخی را پشت سر گذاشته...

دختری از تبار درد...

آتش...

زخم...

خشم و...

انتقام...

جنجالی به پا می شود...

برپا کننده ی این جنجال خود اوست...

اویی که همانند آهویی درنده به انتظار شکارچی هاست...

همان شکارچی هایی که روحش را کشتند و جسم بی جانش را درون کویر تاریک رها کردند...

و حال نمی دانند که او با افکاری شوم به انتظار آنهاست...

حال تنها خدا می تواند به آنها کمک کند...

خدایی که با خودِ اوست چگونه به آن درنده ها کمک می کند؟! آیا اصلاً کسی قرار است به آنها کمک کند؟!

سخنی از نویسنده:

این رمان برای به تصویر کشیدن افکار های نویسنده به انتشار رسیده و قصد جریحه‌دار کردن هیچ قوم و دین و مذهب و اعتقادی را ندارد.

حوادث رمان، افکار اشخاص، اعتقاداتشان، حرف ها و هر گونه اتفاقی که در رمان می افتد برای پیش بردن مسیر رمان است.

برای به تصویر کشیده شدن و بکار برده شدن کلمات و جملات این رمان تحقیقات زیادی انجام شده؛ بنابراین انتقاداتتان را در قالب ادب و احترام بیان کنید.

خوشحال می شوم اگر هرگونه کاستی در رمان دیدید را نقد کنید و نظراتتان را به اشتراک بگذارید.

با تشکر از تک تک همراهان عزیز...

امیدوارم این رمان نتایج درستی را به بار بیاورد.

مقدمه:

داستان، داستان زندگی من است...

زندگی با رنگ سیاهی...

خبری از سرسبزی و شادابی نیست...

اینجا دنیای من است...

با قانون های من...

در اینجا خبری از بخشندگی نیست...

اینجا نه من لیلی هستم و نه تو مجنون قصه...

اینجا نه من می بخشم و نه تو بخشیده می شوی...

نمی خواهم بخشنده باشم.

نمی خواهم ساده و مهربان باشم.

من بی رحمی را می خواهم...

بدی و بدی و بدتر بودن را می خواهم.

دنیا با کودکی ام بد کرد...

مهربان ماندم.

زندگی به نوجوانی ام رحم نکرد...

مهربانی کردم.

خنده های سرخوشانه ام را دزدیدی...

باز هم خوب ماندم و خوبی کردم.

اما...

روزی رسید که تو درنده شدی و من شکارت...

تو دریدی و من دریده شده ات...

تو ظلم کردی و من مظلومت...

دگر نمی بخشمت!...

نه تو را و نه اطرافیانت را...

من می روم اما بترس از روزی که باز گردم...

آن روز من شکارچی می شوم و زندگی ات را می دَرَم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن روز من درنده می شوم و خوشی هایت را تکه تکه می کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن روز دگر بخششی نخواهم کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهربانی نخواهم کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سادگی نخواهم کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوبی نخواهم کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس بترس از آن روز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان روزی که من باز می گردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«فصل اول»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بجنب دلوین... تو می‌تونی دختر... تو باید بتونی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم باز کردم. دستی به لباس سرخ رنگم کشیدم و صاف وایستادم. کمرم و صاف کردم، شونه‌هام و بالا دادم و نفس عمیقی کشیدم. صدام و انداختم پس سرم و با صدایی بلند خطاب به حضار گفتم: صبر کنین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غرور پله‌ها رو پایین اومدم. تمام اون جمعیت دویست نفره خیره‌ی من بودن. آروم باش دلوین... این روزیه که سالها منتظرش بودی... امشب مال توعه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره به آرشا که با تحسین نگاهم می‌کرد ادامه دادم: این عروسی بدون من سر نمی‌گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد بد اخلاق و اخمو از جمع بیرون اومد و خطاب به من گفت: چرا اون وقت؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غرور سر تا پاش رو بررسی کردم و گفتم: چون من دلوین اعتصام هستم... دختر عموی داماد و مشهورترین مدل ترکیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرفدارهام اشاره کردم و با لبخند ادامه دادم: طرفدارهام من و میشناسن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمعیت کمی از دخترا و پسرا شروع به دست زدن کردن. این فقط تعداد خیلی کمی از تعداد افرادی بود که من و می‌شناختن. نیشخند پر از تمسخری حواله‌ی افرادی که با تعجب نگاهم می‌کردن، کردم. صدای پچ پچ‌هاشون بلند شد. شیوا روبه من گفت: خب حالا... عاقد مابقی خطبه رو بخونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و گفتم: البته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاقد خطبه‌ی عقد و خوند. کنار عروس ایستادم. اقوام داماد داشتن با نگاهاشون رسماَ من و می‌خوردن. منم کم نیوردم. سرم و بلند نگه داشتم و با غرور به آرشا نگاه کردم. آرشا لبخند کمرنگی به لب داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه عاقد خطبه رو خوند. همه جمع شدن تا باهام عکس بگیرن. منم با آغوش باز همه رو قبول مردم. برام فرقی نداشت مردن یا زن با همشون عکس گرفتم و بع یکسریا هم امضا دادم. این کار مورد علاقم بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بین افراد اخمو و پوشیده و عبوسی که سمت چپ ویلا نشسته بودن و حتی دست هم نمی‌زدن، فقط اردشیر و می‌شناختم. همون پیرمردی که با یه اخم گنده گوشه‌ی ویلا نشسته و مثل قاتلا نگام می‌کنه. همون و میگم... همون زد زندگیم و نابود کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک مرد با موهای جو گندمی و چهره‌ی آشنایی جلو اومد و با اخم گفت: تو دختر فرشادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و با غرور جواب دادم: بله خودم هستم... شما؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی به جلو برداشت و با عصبانیت گفت: دختره‌ی عوضی داری با آبروی ما بازی می‌کنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش و بالا اورد تا بهم سیلی بزنه. جلوی طرفدارهام نمی‌تونستم وحشی بازی در بیارم وگرنه بهش نشون می‌دادم با کی طرفه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش و بالا اورد ولی موفق نشد بهم سیلی بزنه، چون یکی از طرفدارهام دست اون و تو هوا گرفته بود. منم با این حرکت اون جسورتر شدم و با ابروهای بالا رفته و نگاه تمسخر آمیز بهش زل زدم. از اون نگاه‌ها که از صدتا فحشم بدتره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون پیرمرد دست طردارم و پس زد و با اخم گفت: تو دیگه کی هستی؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون پسره هم فاز قهرمانا رو گرفته بود، با قلدری گفت: من طرفدار دلوین خانم هستم و اجازه نمیدم کسی بهش تو بگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینن کار اون باعث شد ما بقی طرفدارهام هم صداشون بلند بشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به چه حقی روی دلوین دست بلند می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون قهرمان ماست... کسی حق توهین کردن بهش و نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما به اون افتخار می‌کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداها عصبانی و حرصی بودن. می‌تونم به جرعت بگم اگر اون چهارتا نگهبان گردن کلفت دم در نبودن، بچه‌ها الآن می‌ریختن سرش. چند نفر که نمی‌شناختمشون جلو اومدن و سعی کردن آرامش و برقرار کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی به آرشا انداختم، از تمام اونایی که اسما فامیلم بودن فقط اون و می‌شناختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارم وایساد و با لبخند گفت: دختر نگفته بودی طررفدارهات اینقدر روت حساسن... نمی‌دونستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخند مغرورانه‌ای روی لبام نشوندم و در حالی که به جر و بحث‌هاشون نگاه می‌کرددم گفتم: تازه کجاش و دیدی... اومدم تا قیامت به پا کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش به سمت جماعت عصبی رفتم و با صدای بلندی ادامه دادم: خیلی خب بچه‌ها... بسه... بس کنید... لطفاَ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از دخترا به سمتم اومد و با حرص گفت: دلوین خانوادت اینه؟!... واقعا شرم‌آوره که باهات اینجوری رفتار می‌کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ای کرردم و برای مظلوم نمایی گفتم: نه بچه‌ها اونجوری که شما فکر می‌کنین نیست. اونا خانوادمن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک زن چادری و محجبه به سمتم آمد و با تعجب پرسید: ببخشید شما همون نوه‌ی اردشیر خان هستید که ده سال پیش گفتن مرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرفدارهام خواستن چیزی بگن که خندید و با ترس ادامه داد: البته دور از جونتون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زدم و خیره به چشمای قرمز و صورت کبود شده از خشم اردشیر جواب دادم: بله خودمم... اون خبرم چیزی جز دروغ نبوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عذرخواهی کوتاهی کرد و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صدای پچ پچ‌هاشون بلند شد. به سختی تونستم اون جمعیت عصبانی و آروم کنم. واقعا خودمم توقع این حجم از عصبانیت و نداشتم. برگشتم کنار آرشا و با خنده رو بهش گفتم: خب نگفتی اون مرده که بچه‌ها ریختن سرش کی بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زد و با نفرت گفت: بابام بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب بهش نگاه کردم که با لحن سردی ادامه داد: نمی‌خواد عذاب وجدان بگیری... اونم مثل خانوادشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرده بازوش و گرفتم و با عصبانیت غریدم: اون در حق من خیلی خوبی کرده بود چرا بهم نگفتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشا با خشم داد زد: دلوین بس کن... الآن وقت دلسوزی و مهربونی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم چیزی بگم که صدایی مانعم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلوین یه لحظه میای؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم م کلافه بیرون دادم و با کلافگی از اون جدا شدم. به سمت شهریار چرخیدم و با لحنی کلافه روبهش گفتم: بله شهریار چی می‌خوای؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار با لحنی آروم گفت: چه اتفاقی افتاده دلوین؟... چرا اینقدر عصبی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفتم: هیچی نیست شهریار گیر نده... حرفت و بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار که کلافگیم و دید، نفس عمیقی کشید و مثل همیشه مراعاتم و کرد و گفت: خواستم یکم آهنگ بذاریم برقصیم. به خانواده‌ی تو باشه که تا آخرش همینجوری مثل عزرائیل می‌شینن و هیچیم نمیگن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مثالی که زده بود خندم گرفت. همچین بیراهم نمی‌گفت. اردشیر و قومش مثل عزرائیل با اخم نشسته بودن و نه چیزی می‌خوردن و نه حرفی میزدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کمرنگی روی لبم نشوندم و با لحنی خبیث گفتم: بزن بترکونیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار که لبخند شیطانیم و دید، ذوق زده به سمت باندها رفت. با دیجی حرف زد و یکمم پول کف دستش گذاشت. چشمکی روبه شیدا زدم و با خنده گفتم: شنلت و درار بیا وسط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیدا گیج نگاهم کرد. به سمتش رفتم و با خنده روبهش گفتم: درار اون بیصاحب و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیدا هم از خدا خواسته شنلش و در اورد و با شروع شدن آهنگ هر دومون به جمع دختر پسرهای جوون پیوستیم. یه لیوان مشروب خوردم و با بقیه رقصیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آهنگ تا انتها زیاد بود و ما هم وسط می‌رقصیدیم. نمی‌دونستم تو بغل کی و کجام فقط سعی می‌کردم عقده‌هام و خالی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقده‌های این چند سال و... کمبودهایی که همیشه سعی می‌کردم از همه پنهونشون کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام وجود می‌رقصیدم. اونقدری خورده بودم که چشمام همه جا رو تار می‌دید و یکسری جاها رو اصلاَ نمی‌دیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور مشغول رقص و خنده بودم که دستی دور شکمم حلقه شد و من و به سمت تاریک کشوند. تقلا کردم تا از شرش خلاص بشم ولی نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لبن هر فحشی که بلد بودم و نثارش کردم و چهارتا فحش ناموسم بهش دادم. همینطور داشتم بهش فحش می‌دادم که یک سمت صورتم سوت کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستی که سهله من عقل از سرم پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی زمین افتادم و دست روی گونم گذاشتم. با خشم و عصبانیت از جام بلند شدم و با تمام توانم دست‌های مشت شدم و به سینه‌ی یارو کوبیدم. چون توی تاریکی بود چهرش و نمی‌دیدم و خب توی اون لحظه دیدن چهره‌ی اون اصلاَ /برام اهمیتی نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو به چه حقی دست رو من بلند کردی مرتیکه‌ی الدنگ بی‌شعور کثافت... آبروت و می‌برم عوضی... به طرفدارام میگم تیکه تیکت کنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین طور داشتم به سینش می‌کوبیدم که یک دفعه دستم و گرفت و با چشمایی سرخ شده از توی تاریکی بهم خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌بینم که وحشی تر شدی دلوین کوچولو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرده غریدم: ولم کن عوضی... بخدا آبروت و می‌برم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش یک دفعه خشن شد و با عصبانیت داد زد: خفه میشی یا خفت کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونم توی اون لحظه اون همه شجاعت و اونم یهویی از کجا اوردم ولی با جسارت تو چشمای‌ سرخ شدش زل زدم و گفتم: دقیقا چجوری می‌خوای خفم کنی یارو... تو رو یکی باید گردن بگیره... می‌خوای من و خفه کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخندیدم و با تمسخر ادامه دادم: یکی بیاد این و ببره... این می‌خواد من و خفه کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار اون موقع هنوز مست بودم و نمی‌دونستم کی جلومه... از طرفی هیچ شناختی نسبت به اون نداتشتم و از طرف دیگه، کلی مشروب خورده بودم و تو یک عام دیگه بودم. از کجا باید می‌فهمیدم که اون کیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یک دستش جفت دستام و گرفت و با دست دیگش گردنم و از پشت گرفت. تو وضعیت بدی بودیم و من اون لحظه که نه ولی الآن خدا رو شکر می‌کنم که کسی ما رو توی اون حالت ندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمای خماری نگاش کردم. توی اون تاریکی من نمی‌دیدمش ولی اون خیلی خوب من و می‌دید. تموم انرژیم صرف شده بود و با بی‌حالی نگاش می‌کردم که گفت: از قبلم وحشی‌تر شدی پرنسس کوچولو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام و باز کردم. وایسا ببینم. اون الآن چی گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت پرنسس کوچولو؟!... ولی این لقب من و که فقط آرتا می‌دونست. صبر کن ببینم. توی اون تاریکی تشخیص چهرش واسم کار سختی بود؛ ولی حالا که فکر کرده مستم و حالم خوب نیست، ضربه زدن بهش کار آسونیه. زانوم و بالا اوردم و یدونه زدم تو شکمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون توقع این حرکت و از من نداشت تو خودش جمع شد و من و ول کرد. منم از فرصت استفاده کردم و به سمت ویلا دویدم. اون آرتا بود. آرتای وحشی و اخمو و بداخلاق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین طور داشتم می‌دویدم که با سر به یک چیز سفت برخورد کردم. سر بلند کردم و ترسیده به فرد مقابلم خیره شدم ولی با دیدن شهریار نفسم و با خیال راحت بیرون دادم. شهریار دستش و به سمت دراز کرد. با کمک اون بلند شدم. همین طور جلوی شهریار وایساده بودم که اون یارو ترسناکه اومد از کنارمون رد شد و یه نگاه بدی هم به من انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار با نگاهی مبهوت زمزمه کرد: دلوین این یارو قلدره کی بود. همچین نگات کرد که من گرخیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یادآوری خاطرات گذشته و آخرین دیدارم با آرتا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زدم و گفتم: اون همونه که قرار بود شوهرم باشه ولی من از دستش فرار کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار ددست روی شونم گذاشت و با صدایی آرام گفت: خوب کردی... اگر باهاش ازدواج می‌کردی... یارو می‌خوردت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ای کردم. آرتا از همون اول بچگیش اخمو و بد اخلاق بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادمه مامان می‌گفت، آرتا تا چهار سالگیش اصلا نمی‌خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« کیمیا:این طور موردی واقعیه... اینکه بچه تا یک زمانی نخنده و با چشم دیدم»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اونم که همش یا با اردشیر وقت می‌گذروند و یاهم تو اتاقش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتا رو بیشتر از همه من می‌شناختم. اون یه عقده‌ای بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ما تو خانواده‌ی اعتصام یک رسمی داشتیم. رسم داشتیم، دختر به محض به دنیا اومدن برای پسری از همون خانواده نشون بشه... یعنی چجوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی هر دختری که به دنیا میادو اسم یه پسر دیگه رو روش می‌ذارن تا در آینده با اون پسر ازدواج کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی منه فلک زده و بدبخت هم اسم آرتا رو گذاشتن که البته... من اولین دختری هستم که دارم سنت شکنی می‌کنم و با فرارم از دست اینا و تبدیل شدنم به یک مدل معروف... کل قوانین این خانواده رو بردم زیر سوال...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار دستم و گرفت و باهم وارد ویلا شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلی داشت بهم خوش می‌گذشتا... این آرتا هم باید همین حالا گند می‌زد به خوشگذرونی من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادمه بچه که بودیم، آرتا جلوی بقیه باهام بد رفتاری می‌کرد و بعدش که می‌رفتم تو اتاقم میومد و از دلم در میورد. مهربونیاش و فقط به من نشون می‌داد و همه ازش می‌ترسیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونم چی شد که اون شب اون اتفاق وحشتناک افتاد و کل خانواده از هم پاشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اون شب آرتا دیگه آرتای سابق نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون به یک شیطان تبدیل شد. شیطانی که تشنه‌ی انتقامه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار روبه من گفت: این پسر عمموت آرتا... همین که می‌خواستن به زور بندازن بهت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن حرف شهریار از فکر بیرون اومدم و خیره به اون گفتم: خب؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار دست دور کمرم انداختم و کنار گوشم گفت: جوری بهم نگاه می‌کنه، که هر لحظه فکر می‌کنم قراره رَم کنه و بیاد بکشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ای کردم و با صدای آرومی گفتم: حسودیش شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار با تعجب بهم نگاه کرد که ادامه دادم: از سنتمون که بهت گفته بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار با به یاد اوردن چیزی گفت: آره... گفتی، همون سنتی که دختر و پسر حق ازدواج کردن با غریبه رو ندارن و تا زمانی که توی فامیلشون دختر یا پسر مجردی باشه، باید با اون ازدواج کنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به نشونه‌ی تایید حرفش تکون دادم و با لحن آرومی گفتم: خب بهت گفته بودم که منم نشون کرده‌ی آرتا بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار سری به نشونه‌ی تایید حرفم تکون داد. با بی تفاوتی ادامه دادم: خب اونم الآن حس مالکیت می‌کنه و رگ غریتش زده بالا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار با تعجب گفت: دختر مردم مگه ارث باباشه که حس مالکیت داشته باشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه بالا انداختم و در حالی مه به سمت میز غذا خوری می‌رفتم، گفتم: چه می‌دونم والا... بچه‌های این خانواده همشون همینن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی روبه‌روی مابقی بچه ها نشستم. شهریار کنارم نشست و با اخم گفت: من خواهرم و به بچه‌های همین خانواده دادما... آرشا هم بخواد، مثل این جونور باشه همین فردا طلاق شیدا رو می‌گیرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و دست روی شونش گذاشتم و گفتم: ببین برادر من... همه جا خوب و بد داره... آرشا رو جزوی از این خانواده ندون... اون خیلی خوبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشا و شیدا داشتم از مهمئنا تشکر می‌کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام سرو شده بود و منم که اونقدر گشنه بودم، اصلا به کسی توجه نکردم. سر میز شام کلی با شهریار گفتیم و خندیدیم. شهریار پسر باحالی بود. با اینکه چند ماه بیشتر نبود که باهاش آشنا شده بودم ولی خیلی باهم صمیمی بویم. همسن بودیم و این باعث می‌شد باهاش راحت باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خلاصه که شهریار شوخی می‌کرد و من با صدای بلند می‌خندیدم. صدای خنده‌هام عامل خشم و عصبانیت اونا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین خنده‌هام شکلکی برای شهریار در اودم و با مشت به بازوش زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از بچه‌ها ازم خواست که باهاش عکس بگیرم. منم بلند شدم و کنارش وایسادم. دستش و انداخت دور کمرم. حاضرم قسم بخورم هرجای دیگه بودیم یه سیلی محکم می‌خوابودندم دم گوشش تا بفهمه نباید پاش و از گلیمش درازتر کنه ولی چون اونجا بودیم و منم می‌خواستم حرص اردشیر و در بیارم لبخندی زدم و بعد از عکس گرفتن باهاش، برگشتم سر جام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردشیر سعی داشت مهمونی و تموم کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند تا مرد مهمون‌ها رو هدایت می‌کردن. شهریار اخم کرده خطاب به من گفت: اینا چرا دارن همچین می‌کنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرده روبه او گفتم: صبر کن الآن درستش می‌کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت دیجی رفتم. می‌کروفن و از خواننده گرفتم وبا صدای بلندی روبه حضار گفتم: اقوام عروس... طرفدارهای من... همگی گوش کنین... مهمونی تازه شروع شده... تازه قراره بزنیم و برقصیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میکروفن و به دست دیجی دادم و روبهش گفتم: همه‌ی اون آهنگایی که واست فرستادم و پخش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیجی سری به نشانه‌ی تایید تکون داد. مهمون‌هایی که در حال رفتن بودن برگشتن و دوباره دختر پسرای جوون ریختن وسط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینبار یک لیوان پر نوشیدنی خوردم و به جمعشون پیوستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگی باهم شروع کردی به رقصیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر بی‌بند و باری نبودم، ولی اون شب بخاطر در اوردن حرص خانواده‌ای که به وجیع ترین شکل ممکن طردم کرده بودن، از جلد اون دلوین مغرور و خودساخته در اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید اشتباه می‌کردم. شاید واقعا حق با بقیه بود. من نباید بر می‌گشتم. من برگشته بودم نه برای انتقام و در اوردن حرص اونا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من برگشته بودم تا خواهرم و پیدا کنم. برگشته بودم تا یک نفر و پیدا کنم که بتونم باهاش به این زندگی کوفتی ادامه بدم. آره... من اولش به قصد انتقام وارد اون خونه نشدم، ولی زمانی که حقیقت و فهمیدم، قسم خوردم که کل اون خانواده رو از هم بپاشونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ساعت چهار صبح بدون خستگی با بچه‌ها رقصیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخراش بود که مردی دست دور کمرم انداخت و با لحن مستی گفت: تو خیلی خوبی دلوین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم پسش بزنم که با اردشیر چشم تو چشم شدم. نمی‌دونم چرا اون لحظه اون حرکت زشت و زدم. من فقط یادمه بخاطر خونی کردن چشمای اردشی چرخیدم و گونه‌ی اون مرد غریبه رو بوسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا که به اون حرکتم فکر می‌کنم، کلی از خودم بدم میاد؛ ولی خب من توی اون لحظه تو حال خودم نبودم. مرده سرش و اورد جلو تا ببوستم که یکدفعه آهنگ قطع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برقا روشن شد و یک نفر از پشت میکروفن گفت: خانما و آقایون... همه لطف کنید برید خونه‌هاتون مهمونی تمومه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدا، صدای آرتا بود. با بی‌حالی به شهریار تکیه دادم که گفت: دلوین به نظرم بهتره که ما دوتا زودتر بریم وگرنه باید وصیتنامت و بنویسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن خمار و چشمای خواب‌آلودم بهش نگاه کردم و گفتم:اهمم... نظر منم همینه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار که دید نمی‌تونم درست رو پای خودم بایستم. سریع وسایلم و جمع کرد. داشتیم به سمت در خروجی می‌رفتیم که صدای داد اردشیر بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا می‌بری اون دختره‌ی چشم سفید و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار سعی کرد نسبت به اونها بی‌توجه باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع از ویلا خارج شد. من و سوار ماشین کرد و خودشم طرف راننده نشست. همینکه خواست ماشین و روشن کنه یه عده ریختن سر ماشین با چشمای نیمه باز و بیحال به اونها خیره شدم. شهریار دنده عقب گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم دیگه جونی نداشتم همونجا خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح که بلند شدم با همون سر و وضع دیشب توی هتل بودم. با سردرد شدید و تن کوفته و خسته از جام بلند شدم. اولین کاری که کردم این بود که گوشیم و بردارم و به شهریار زنگ بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته پیدا کردن گوشیم سخت ترین کاری بود که می‌تونستم انجام بدم. سرم گیج می‌فت و اصلاً حالم خوب نبود. درحالی که لباس و از تنم در میوردم. شماره‌ی شهریار و گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خواب‌آلود و خستش نشون می‌داد که از خواب بیدار شده. سرم و ماساژ دادم و با کلافگی گفتم: شهریار بیا اینجا کارت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم بدون اینکه منتظر بمونم قطع کردم. اینجوری مجبور می‌شد بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع پریدم تو حموم و رفتم زیر دوش. فقط دوش آب سرد می‌تونست حالم و جا بیاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوله رو پوشیدم و از حموم بیرون اومدم. صدای در بلند شد. به سمت در رفتم و بازش کردم. شهریار با سر و وضع ژولیده و شلخته و پیژامه وارد اتاق شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده روبهش گفتم: چیشده؟ سر و وضعت جوریه که انگار از جنگ برگشتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار با کلافگی گفت: دیشب و یادت نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و به طرفین تکون دادم و به سمت مبل رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... برای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار با اخم گفت: به زور از دست اون وحشیا فرار کردم... اون پسر عموی دیوونت می‌خواست من و بکشه... زد شیشه‌ی ماشین و شکوند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو بالا انداختم و با تعجب گفتم: واقعاً؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار روی مبل نشست و با اخم جواب داد: آره... بابا اون پسر عموت آرتا خیلی وحشیه... انگار از باغ وحش فرار کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لفظش خندم گرفته بود ولی جرعت خندیدن نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش نگاه کردم و با لحن خبیثی گفتم: نظرت چیه کارش و تلافی کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار نگاهی به لبخند مرموزم انداخت و با هیجان لب زد: چی تو سرت می‌گذره دلوین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاکت سیگارم و در اوردم و درحالی که پوک عمیقی به سیگار می‌زدم جواب دادم: چیزای خوب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار ذوق زده دستاش و به هم کوبید و گفت: من عاشق افکار شیطانیتم دختر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زدم و به چیزهای خوبی که توی مغزم رژه می‌رفت فکر کردم. اون موقع فکر می‌کردم کار درستی انجام میدم و در کنار گشتن دنبال خواهرم یکم تفریحم می‌‌کنم. فکر می‌کردم آرتا آدمه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونستم کارم چه تاوانی داره... نمی‌دونستم بعد از اون آرتا دیگه هیچوقت ولم نمی‌کنه و اون کلکل به یک جنگ طولانی تبدیل میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشتباه می‌کردم. یادم رفته بود با چه حیوونی طرف بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و گوشی و به شهریار دادم. عقب رفتم و به دوربین خیره شدم. موهام بهم ریخته نشون دادم. شهریار گفت: برو دلوین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض شروع کردم به نقش بازی کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه‌‌ها دیشب یک اتفاق وحشتناک برام افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست روی دهنم گذاشتم و هق هق کردم. قبلاً باید برای بازیگری ثبت نام می‌کردم. بخدا که در جا قبولم می‌کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک روی گونم و پاک کردم و با صدایی لرزون و به زبون ترکی گفتم: دیشب به من حمله شده و شیشه‌ی ماشینم به بدترین شکل ممکن شکسته... لطفا ازم حمایت کنید وگرنه‌خانوادم من و می‌کشن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار دوربین و جلو اورد و شیشه شکسته رو نشون داد و در آخرم من یکم بیشتر گریه کردم تا مردم و تحریک کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه شهریار گوشی و پایین اورد. اشک‌هام و پاک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار مشت تقریباً محکمی به پهلوم زد و ذوق زده گفت: دختر تو چه کردی؟... ترکوندی... چه خوب نقش بازی کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و با غرور گففتم: حالا بشین و ببین که چه آشی واسشون می‌پزم!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شهریار به سمت اتاق رفتیم. شهریار با لخنی آروم گفت: باید به فکر یه خونه باشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق و باز کردم و با تعجب پرسیدم: مگه تو می‌خوای ایران بمونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار روی مبل لم داد و گفت: من خواهرم و دست اون وحشیا ول نمی‌کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند کمرنگی گفتم: نگران نباش... آرشا حواسش به شیدا هست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار خیره به من با نگاهی آروم گفت: من منظورم تویی دلوین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهش کردم که ادامه داد: درسته من زیاد نمی‌شناست دلوین ولی نمی‌تونم بذارم تنهایی با اونا بجنگی... من اجازه نمیدم دوباره اذیتت کنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض کرده بهش نگاه کردم. این اولین باری بود که یک نفر اینقدر هوام و داشت و بهم توجه می‌کرد. توی این ده سال هیچکس اینجوری هوام و نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش رفتم و بغلش کردم. اونم بغلم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون برای من جای شروین بود. شروین من... داداش قشنگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار با نگاهی سوالی بهم خیره شد و پرسید: عه... چرا گریه می‌کنی دختر؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پربغضی زدم و گفتم: نمی‌دونم... یاد شروین افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار لبخند مهربونی زد و گفت: شروین دیگه کیه کَلَک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم خندیدم و گفتم: داداش دو قلوم بود... مامانم می‌گفت توی دو سالگی تشنج می‌کنه و فلج میشه... داداشم خیلی مظلوم بود شهریار... اصلاً حرف نمی‌زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار اشکام و پاک کرد و با مهربونی پرسید: خب اون الآن کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغلش کردم و با بغض گفتم: بعد از اینکه بابام مرد... اردشیر اون و برد مسافرت و دیگه هیچوقت اون و بر نگردوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار دستش و به آرومی روی بازوی برهنم حرکت داد و با لحن مهربونش گفت: امکان داره اردشیر بلایی سر برادرت اورده باشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و به طرفین تکون دادم و گفتم: نه... نمی‌دونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش جدا شدم و با ناراحتی ادامه دادم: مامانم خیلی دنبال شروین گشت... ولی اون و پیدا نکرد. اردشیر گفت، اون و یه ببر وحشی خورده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار با غم نگام کرد و روبهم گفت: اشکالی نداره دلوین... درست میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کمرنگی زدم و گفتم: امیدوارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا شب با شهریار کلی گفتیم و خندیدیم... اونقدر با شهریار بهم خوش می‌گذشت که کنار هیچکس اینجوری احساس خوشحالی نمی‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب قبل از اینکه شهریار بره با یا اوردن چیزی گفتم: راستی... یادمون رفت اون فیلم و پست کنیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار لبخندی زد و با غرور گفت: هه... چی فکر کردی پیش خودت؟ خیلی من و دست کم گرفتیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب به بازوش زدم و گفتم: تو اون فیلم و پست کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار سری به نشونه‌ی مثبت تکون داد. مشتی به شکم عضلانیش زد و ذوق زده جیغی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایول به تو پسر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار خندید و با هیجان خاصی گفت: بشین ببینیم واکنش مردم چی بوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده سر تکون دادم. با هم روی تخت دو نفره نشستیم. شهریار وارد اینستاگرام شد. چون اون یه جورایی ادمین پیج من محسوب می‌شد. به پیجم دسترسی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فیلم و باز کرد. نزدیک هزارتا کامنت و سه هزارتا لایک خورده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذوق زده به بازوش زدم و گفتم: تو کی وقت کردی این و زیرنویس فارسی کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار با خنده یکی از کامنت‌های فارسی و خوند: دلوین تو فقط بگو کار کی بوده تا من برم دهنش و سرویس کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم. ایول بابا... چه طرفدارای غیوری دارم... خیلی راحت می‌تونم ازشون بر علیه اردشیر استفاده کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور داشتیم با شهریار کامنتا رو می‌خوندیم و می‌خندیدیم و گاهی اوقات هم شهریار مسخرم می‌کرد و نم کلی ذوق می‌کردم که این همه ادم پشتمن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا هم ذوق داره... حداقل واسه منی که اون موقع هیچکدوم از اعضای خانوادم پشتم نبودن، خیلی ذوق داشت. اون همه آدم هوادارت باشن و کلی هم دوست داشته باشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من پونصد هزارتا فالور داشتم، نود درصدشون ابرانی بودن. مابقی طرفدارهام ترک بودن ولی خب اکثریت پیج من ونداشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه شهریار رفت من دوباره وارد صحفه‌ی اینستاگرام خودم شدم و دوباره کانت‌عا رو خوندم. این کار بهم یه چیزی اضاف می‌کرد اینکه این همه مردم دوستم داشتن باعث می‌احساس غرور بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون شب واقعا شب من بود. با اینکه دروغ گفته بودم ولی حس خوبی داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورم نمی‌شد که من، دلوین اعتصام، با وجود اون همه مانع و سختی... تونستم به یک مدل معروف تبدیل بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونم ساعت چند بود و چقدر وقت از رفتن شهریار گذشت که خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط می‌دونم که صبح اون شب بود که فهمیدم چه گندی به زندگیم زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای در از خواب بیدار شدم. خواب آلود و عصبی به سمت در رفتم. این موقع صبح کی بود که اینجوری در می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در و که باز کردم با چهره‌ی عبوس و اخموی مردی روبه رو شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم در و روش ببندم که پاش و بین در گذاشت و با یک هل کوچیک وارد اتاق شد. موهای ژولیدم و از جلوی چشام به عقب هدایت کردم و با اخم روبه اون مرد گفتم: هوی بیشعور کی بهت اجازه داد وارد اتاق من بشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک دفعه به سمت خیز گرفت که ترسیده قدمی به عقب برداشتم. کمرم به پشت در خورد و در بسته شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمای خونی و صورت سرخ شده رو به من گفت: من برای وارد شدن به اتاق تو از کسی اجازه نمی‌گیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر جا داشتم که بتونم برم عقب‌تر حتماً این کار و می‌کردم؛ ولی نه جا داشتم و نه توان داشتم که بتونم اون و هل بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حقیقتاً خیلی ازش ترسیدم. نمی‌دونستم کی بود. اون موقع نشناختمش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون مرد نفس داغش و توی صورتم فوت کرد و با غیض غرید: نمی‌دونستم اینقدر زود من و فراموش می‌کنی دختر عمو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز تو عالم خواب بودم. با نیشخند و لحن تمسخرآمیزی گفتم: من یه عالمه پسر عمو داشتم... تو کدومشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشت محکمی کنار گوشم فرود اورد و از لابه‌لای دندون‌های چفت شدش غرید: انگار یادت رفته ده سال پیش از سر سفره‌ی عقد کی فرار کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب و پاهای سست شده بهش نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آ...آرتا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زد و با تمسخر گفت: بالاخره یادت اومد من کیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم و به سختی قورت دادم و به چشماش که شبیه کاسه خون شده بود نگاه کردم. سبزی چشماش روبه تیرگی می‌رفت و همین موضوع اون و از همیشه ترسناک‌تر نشون می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست روی سینش گذاشتم و یکم هلش دادم تا ازم دور شه ولی دور نشد هیچ، نزدیک‌ترم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو عقب آرتا دارم خفه میشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش و دور گردنم حلقه کرد و با عصبانیت تو صورتم داد زد: هنوز مونده تا خفت کنم دلویت خانم... هنوز مونده... با آبروی من بازی می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست روی دستش گذاشتم و با چهره‌ی تو هم رفته نگاهش کردم. فشار دستش و بیشتر کرد و با خشم بیشتری غرید: پشیمونت می‌کنم دلوین... بخدا که پشیمونت می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‌نمی‌تونستم از خودم جداش کنم. زورم بهش نمی‌رسید. قدرتش خیلی زیاد بود. درست مثل قدیما که وقتی شوخی شوخی باهم بحث می‌کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم نمی‌تونم دستش و از دور گردنم جدا کنم. خودم و زدم به بی‌هوشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض اینکه چشمام روی هم رفت آرتا دستش و برداشت و منم برای اینکه نقشم و درست بازی کنم سر خوردم و افتادم روی زمین. آرتا و نمی‌دیدم و نمی‌دونستم واکنشش چیه. فقط صداش و می‌شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلوین... دلوین عزیزم؟... دلوین پاشو غلط کردم... دلوین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض اینکه حس کردم سرش و جلو اورده، با سر رفتم تو دماغش... با فریاد بلندی ازم جدا شد. منم از فرصت استفاده کردم و بی‌توجه به سردرد شدیدی که داشتم، به سمت آشپزخونه رفتم و چاغویی برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتابا عصبانیت از سر جاش بلند شد. خواست به سمتم بیاد که فردی در زد. چند دقیقه بعد از بلند شدن صدای در صدای شهریار بود که می‌گفت: دلوین یه خبر توپ برات دارم دختر... اون فیلمی که دیشب پست کردیم و الآن دارن توی اخبار ترکیه پخش می‌کنن... کلی آدم جمع شده تا از تو محافظت کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتا عصبی غرید: پس اونم همدستته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست به سمت در بره که سریعتر از اون خودم و به در رسوندم و با صدای بلندی روبه شهریار گفتم: شهریار آرتا اینجاست... زودتر از اینجا برو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتا با لحن ترسناکی گفت: بخاطر اون از خود گذشتگی می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستای لرزون چاقو رو توی دستام فشار دادم و با وجود اینکه می‌ترسیدم، گفتم:من به خاطر اون جونمم میدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ نگاهش رو به سیاهی رفت. خواست به سمتم حمله کنه که چاقو رو بالا بردم. فکر کردم چاقو قراره تو شکمش فرو بره ولی اون با دستش مچ دستم و گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و چسبوند به دیوار و با چشمای به خون نشسته بهم نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد که اینقدر عوضی شدی دلوین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش با اینکه آروم بود ولی خشن و عصبیم بود. سعی می‌کرد عصبانیتش و سر دست بیچارم خالی کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نفرت به چشماش زل زدم و گفتم: من عوضی نشدم شما عوضیم کردین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست آزادش و مشت کرد وو محکم به دیوار کوبید و با عصبانیت داد زد: چی برات کم گذاشتیم که اینجوری شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینبار دیگه سکوت نکردم و مثل خودش داد زدم: چی برام کم گذاشتین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخند زدم و با عصبانیت بیشتری ادامه دادم: چی برام گذاشتین که اینجوری نشم؟ از همون بچگی اول که بابام و اط خانواده طرد کردین... بعدشم مامانم و کشتین... بعد از اونم معلوم نشد اردشیر چه بلایی سر داداشم اورد و حالا هم که من بعد از ده سال برگشتم به جای اینکه حمایتم کنین، تحقیرم می‌کنین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتا با نیشخند عصبی گفت: تو خودت فرار کردی دلوین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاه تیزی به سبزی چشماش خیره شدم و حرصی گفتم: چه توقعی داشتی از من؟... توقع داشتی بمونم و با تو ازدواج کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخند زدم و بدون اینکه حتی به عواقب حرفم فکر کنم ادامه دادم: با توی روانی ازدواج می‌کردم که تهش مثل فیلما هر بلایی عشقت کشید سرم میوردی... لابد منم چون زنت بودم باید خفه خون می‌گرفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و جلو اورد. نگاهش خیره‌ی لبام بود و به چشمام نگاه نمی‌کرد. نفس‌های داغش پوست صورتم و می‌سوزوند. نگاهش و دوست نداشتم. جفت دستم و گرفته بود. پاهامم چسبیده بود به دیوار و نمی‌تونستم دست از پا خطا کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آ... آرتا... برو عقب... م... مگه تو مسلمون نیستی... م... من نامحرمم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زد و با لحن خماری گفت: تو خودت من و بهتر می‌شناسی دلوین... من پسر بده‌ی خانواده هستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و تو گودی گردنم فرو کرد. بچه که بودم معنی این حرکتش و نمی‌فهمیدم و حس می‌کردم داره قلقلکم میده؛ ولی حالا می‌فهمم چه غلطی می‌کرده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی لرزون و بغض کرده گفتم: آرتا ولم کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه مغرور و سرسخت بودن فایده‌ای نداشت. باید از در التماس وارد می‌شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تروخدا ولم کن... آرتا صدام و می‌شنوی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش همچنان تو گودی گردنم بود و داشت نفس می‌کشید. نمی‌بوسید. فقط نفس می‌کشید. قبلاً عادت داشت، گردنم و ببوسه و بعد هم بره. یادمه یک بار که خواستم باهاش مخالفت کنم از سر لجبازی دو ساعت سرش و فرو کرد تو گودی گردنم و در نیورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاشق این بود که موهام بریزه تو صورتش و اونم موهام و بو بکشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم و به سختی فرو خوردم. داشت آروم می‌شد. این و از ریتم نفس‌هاش می‌فهمیدم. نمی‌دونم حالا هم مثل ده سال پیش رگ خوابش همونه یا نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم و عمیق بیرون دادم. خب دلوین... باید از در محبت وارد بشی... با اینکه دلم نمی‌خواست ولی مجبور بودم، مجبور بودم تا رامش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم و آروم با بردم. دستش شل شده بود و می‌تونستم دستم و از بین دست بزرگش بیرون بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتام و میون موهاش بردم و شروع کردم به نوازش کردنش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این درنده‌ی بی اعصاب یه رگ خواب داشت که ظاهراً بعد از ده سال هنوز هم عوض نشده بود. من و بیشتر به خودش چسبوند و با خستگی لب زد: خیلی دلم برات تنگ شده بود دلوین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقیقا بعد از این حرفش بود که سر و صدایی از پشت در به گوش رسید. آرتا ازم جدا شد و به در نگاه کلافه‌ای انداخت. همه چیز خوب بود اما نه تا وقتی که صدای شهریار بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای آرتا اعتصام... نوه‌ی سوم خاندان اعتصام... بهت هشدار میدم که بیای بیرون... اگر بلایی سر دلوین بیاد با طرفدارهاش طرفی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتا خواست به سمت در بره. می‌دونستم قبل از اینکه کسی به خودش بیاد اون مثل بمب رو سر شهریار منفجر میشه و هیچکش هم نمی‌تونه جلوش و بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازوش و گرفتم و به سختی نگهش داشتم. جلوش واستادم و با لحن آرومی گفتم: به خاک بابات کاری به اون نداشته باش... هر بلایی خواستی سر من بیار ولی کاری به او نداشته باش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتا ابرو بالا انداخت و با اخم گفت: دوستش داری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسادت توی نگاهش از همون بچگی تا الآن پا برجا بود. خب باید اعتراف کنم که اون حسودترین آدم زندگیم بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم و قورت دادم و با صدای آرومی جواب دادم: خیلی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندون روی هم سابید و با خشم بازوم و گرفت و بدون هیچ مکثی گفت: میری بیرون و میگی که آرتا دوست پسر منه و همه‌ی این اتفاقات سوءتفاهمی بیش نبوده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و به طرفین تکون دادم و با اخم گفتم: من به هیچ عنوان همچین کاری نمی‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتا نگاه سردی حوالم می‌کنه و با جدیت می‌پرسه: مطمئنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش و پس می‌زنم و با اخم میگم: مطمئن تر از همیشمَم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتا به سمت در اتاق رفت و اون و باز کرد. جلو نرفتم تا برای کسی توضیح بدم که چه اتفاقی افتاده. من اون زمان با شناختی که از آرتا داشتم... توقع اون رفتار و ازش نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌دونی... گفتنش برام سخته ولی خب من وقعا توقع اینکه اینقدر راحت ول کنه بره رو نداشتم. نه اینکه عاشقش بودما... نه... من فقط با توجه به لجباز و یه دنده بودنش توقع نداشتم به این راحتیا بی‌خیال بشه و تا یمدتم اصلاً پیداش نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب توقع داشتم اسرار کنه و مثل همیشه تا به خواستش نرسیده بیخیال نشه؛ ولی بعد ها فهمیدم دلیل این بیخیال شدنش چی بوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اون روز کلی خبر توی رسانه‌ها پخش شد. دیگه جرعت نمی‌کردم از خونه بزنم بیرون. حالم زیاد خوب نبود که بتونم جلوی دوربین بایستم و جواب مردم و بدم. از اون روز به بعد دیگه نتونستم با آرامش زندگی کنم. همش حس می‌کردم قراره آرتا یه حرکتی بزنه که نتونم جلوش مقاومت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار هم مدام بهم دلداری می‌داد و سعی می‌کرد آرومم کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو یه روزی بعد از اون اتفاق یه شماره‌ی ناشناس باهام تماس گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که روی تخت دراز کشیده بودم و به سقف خیره شده بودم با فکر اینکه شهریار هست و احتمالاً یه خونه پیدا کرده، بدون نگاه کردن به شماره‌ی شکل گرفته روی گوشی جواب دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو... شهریار... ببین من واقعا حوصله‌ی بیرون اومدن ندارم... تو خودت یه خونه رو پسند کن، بعد منم میام یه نگاه بهش میندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدام به قدری خسته و کلافه بود، که قطعا دیگه باهام بحث نمی‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشمم روشن دلوین خانم... شهریار کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پیچیدن صدای یه مرد غریبه تو گوشم، متعجب به شماره‌ی ناشناس نگاه کردم. با یه تک سرفه صدام و صاف کردم و سرجام نشستم. لحنم و تغییر دادم و با سردی پرسیدم: شما؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد از پشت گوشی با صدای گرفته‌ای گفت: چه زود مارو یادت رفت دلوین خانم... تو که می‌گفتی هیچوقت ما رو فراموش نمی‌کنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با به یاد اوردن قسمتی از خاطرات بچگیم با تردید گفتم: عمو فرزاد تویی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد از پشت گوشی با لحن دلخوری گفت: چه عجب بالاخره شما ما رو یادتون اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کمرنگی روی لبام نشوندم و با صدای آرومی گفتم: شرمنده عمو جون... من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو بین حرفم پرید و با صدای گرفته‌ای گفت: اشکال نداره... میگم دلوین یه خواهش ازت دارم... یه کار برای عموت انجام میدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یادآوری کارهایی که عمو فرزاد واسم انجام داده بود. لبخند زدم و با صدای آرومی گفتم: تو حون بخواه عمو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو هم با صدای آرومی گفت: یه سر بیا به این آدرسی که میگم... اینجا خونمه... یکم باهم حرف بزنیم... دلم برات تنگ شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم از خدا خواسته حرفش و قبول کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دروغ چرا، دلم برای خانواده‌ی عمو فرزاد تنگ شده بود. دلم برای آروشا، آرشام و زنعمو مهشید تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونا تنها کسایی بودن که بعد از مرگ بابا کلی حمایتمون کردن و هوای خانوادم و داشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاضر شدم و بدون اینکه به کسی خبر بدم راهی اون آدرسی شدم که عمو برام فرستاده بود. من هیچ وقت حتی فکرشم نمی‌کردم که عمو بخواد همچین بلایی سرم بیاره و اینقدر ازم متنفر باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایدم اشتباه از خودم بود که به اون اعتماد کردم. میگن گاهی آدما اشتباهاتی می‌کنن که جبران ناپذیر هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشتباه منم اعتماد کردن به عموی خودم بود. شاید هر کس دیگه‌ای جای من بود این اشتباه و مرتکب می‌شد؛ ولی من، من یک لحظه فراموش کردم کی هستم و با چی کسی طرفم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الآن که دارم این و می‌نویسم، وقتی به اون کار احمقانه‌ی خودم فکر می‌کنم دلم می‌خواد سرم و بکوبم به دیوار و از روی زمین محو بشم، ولی خب شاید اگر من اون روز اون اشتباه و انجام نمی‌دادم، هیچوقت به تو نمی‌رسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«فلش بک»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده زیر مبل قایم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت اشارم و روی لبام گذاشتم و با صدای آرومی خطاب به عروسکم گفتم: هیس خرسی کوچولو... ساکت باش وگرنه آرشام پیدامون می‌کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای قدم‌های آرشام و میشنیدم. ذوق زده دست روی دهنم گذاشتم تا صدام و نشنوه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور به پاهای آرشام نگاه می‌کردم، وقتی دور شد، از زیر مبل بیرون اومدم. یه دفعه‌ای چرخید و با خنده گفت: دلوین پیدات کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و به سمت پله‌ها دیویدم. آرشام زد دنبالم. پله‌ها رو بالا رفتم و خیلی ناگهانی در اتاق مامان و خودمون و باز کردم ولی با صحنه‌ای که دیدم، از شدت ترس دو قدم به عقب برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشام با خند به کتفم زد و گفت: گرفتمت دلوین خانوم... دیگه نمی‌تونی از دستم فرا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم با دیدن صحنه‌ی روبه‌روش متعجب فقط داخل اتاق و نگاه می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم و به سختی فرو فرستادم. خرسی از دستم افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آرتا رو شنیدم که از توی پله‌ها با داد می‌گفت: بچه‌ها بیاید یه دست فوتبال بازی کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قدم ببه جلو برداشتم و به سمت مامان رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سر بلند کرد با اشک بهم نگاه کرد. آبجی سلین با بهت فقط به یه نقطه نگاه می‌کرد. رد نگاهش و که گرفتم، رسیدم به عمو فرهاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو فرهاد یه گوشه خوابیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار عمو فرهاد مامانم باهم رنگ بازی کرده بودن، چون سرتاپای جفتشون خونی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که داشتم به مامان نزدیک می‌شدم، صدای عربده‌ی آرتا رو شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش باعث شد اشک‌هام سرازیر بشن. به سمت مامان دویدم و با ناراحتی بغلش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان... مامان قشنگم؟... چرا باهام حرف نمی‌زنی؟... چرا عمو فرهاد خوابیده؟... اون تو اتاق تو چیکار می‌کنه مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دستای قرمزش و دورم حلقه کرد. تو بغلش هیچی و حس نمی‌کردم. نه صدایی میشنیدم و نه چیزی می‌دیدم. صدای جیغ و داد و گریه تو کمترین زمان ممکن همه جا رو گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با بغض روبهم گفت: دلوین... دختر قشنگم... خوب گوش کن ببین چی میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستای رنگیش صورتم و نوازش کرد و بغض کرده ادامه داد: تو و خواهرت به جز همدیگه کسی و ندارین... دلوین مراقب خواهرت باش عزیزم... مراقب خودت باش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه زن غریبه اومد و بازوی مامانم و گرفت. با بغض چادر زنه رو کشیدم و گفتم: هی خانومه... مامانم و ولش کن... مامانم و نبر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلین من و بغل کرد و مثل همیشه آروم شروع کرد به گریه کردن. من چیزی نمی‌فهمیدم. ده سالم بیشتر نبود و اصلا نمی‌دونستم دور و برم چه خبره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان و بردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتا عمو فرهاد و بغل کرده بود و گریه می‌کرد. آرتام به ما کمک کرد تا از اون اتاق خارج بشیم. با تعجب روبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتام پرسیدم: داداش آرتا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتام اشکاش و پاک کرد و جلوم زانو زد. آبجی سلین رفت تو اتاقمون و در و بست. آرتام لبخند کمرنگی زد و مهربون گفت: جونم پرنسس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش و گرفتم و با ناراحتی گفتم: مامانم و کجا بردن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتام لبخند کمرنگی زد و با لحن مهربونی گفت: مامانت میره یمدت یه جای دیگه بعدشم زود بر می‌گرده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم دوباره پرسیدم: چرا همه دارن گریه می‌کنن؟... بابات چرا رو زمین اتاق مامان من خوابیده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتام دستم و گرفت و بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و به سمت سرویس بهداشتی برد و بغلم کرد. اون قدش مثل آرتا بلند بود و خیلی راحت می‌تونست من و بغل کنه. من نسبت به همسن و سالام رشد کمتری داشتم و هنوز ریزه میزه مونده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا من اول دست و صورتت و بشورم... بعدش بریم، باهم پیش آبجیت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کرد به شستن دست و صورتم. منم خیره به ریشاش که داشت درمیومد گفتم: بهم قول میدی مامانم زود برگرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتا بدون اینکه به من نگاه کنه با لبخند خیلی کمرنگی و صدای لرزونی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قول میدم پرنسس... قول میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدشم دوباره مشغول از بین بردن رنگ‌ها شد. صدای داد و جیغ و فریادها هنوزم نخوابیده بود و فقط من بودم که دلیلش و نمی‌دونستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«حال»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین که پیاده شدم، چشمم به یه خونه‌ی شیک و با صفا افتاد، نه بابا ایول عمو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‌می‌بینم که چنان خونه‌ای ساختی که قصرم کنارش باشه کم میاره. آفرین به تو... یادمه عمو فرزاد قبلاً به جز یه خونه‌ی کوچیک و یه پیکان درب و داغون چیزی نداشت. شاید اگر بابا هم زنده بود الآن مثل اون پولدار شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم وارد خونه که نه... ویلا مناسب تره واسش... داشتم وارد ویلای عمو می‌شدم که گوشیم زنگ خورد. نگاهی به شماره انداختم، شهریار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب دادم: الو... جانم شهریار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار مضطرب گفت: دلوین الآن کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونسرد وارد باغ شدم و گفتم: دارم میرم پیش عموم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهریار با داد بلندی گفت: نه دلوین... نرو اونجا... برگرد... اینا همش برنامه ریزی آرتا بوده تا تو رو بکشونه اونجا... برگرد دلوین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه از حرکت ایستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم برگردم که صدای آرتا تو گوشم پیچید: خوش اومدی دختر عمو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‌همون جا خشکم زد. در باغ بسته شده بود و چند تا نگهبان جلوی در ایستادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شهریار مثل ناقوس مرگ تو گوشم زنگ زد: دلوین برگرد... آرتا می‌خواد کاری کنه که مجبور بشی باهاش ازدواج کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نیلگون

    10

    این رمان واقعا مسخره بود پس سرنوشت دلوین آرتا و سیلین به کجا رسید نویسنده همینطور باچندتا جمله الکی رمانو تموم کرد

    ۲ ماه پیش
  • ملیکا کاظمی | نویسنده رمان

    رمان دو جلدیه، همه چیز واضح نوشته شده عزیزم.

    ۲ ماه پیش
  • فاطمه

    ۲۰ ساله 00

    اصلا واضح نبود تا یه اتفاقی میفتاد شخصیت ها تو فکر میرفتن هیچی معلوم نمیشد

    ۳ هفته پیش
  • میرای

    00

    چرا نه توی سایت میشه خوندنش نه توی اپ؟ توی بخش رمان های افلاین تراژدی اپ رفتم ولی رمان نمیبخشمت نبود کجا دنبالش باید بگردم؟؟

    ۳ هفته پیش
  • ملیکا کاظمی | نویسنده رمان

    درود خوبی عزیزم؟ ببین اگر هیجا برات نمیاره می‌تونی توی قسمت رمان‌های من(نویسنده) دنبالش بگردی، یا هم توی گوگل جست و جو کن، سایت دوم رمان هست.

    ۳ هفته پیش
  • Roslla

    00

    رمان قشنگی بود دوسش داشتم کاش جلد دومشم زود بیاد

    ۴ هفته پیش
  • کوثی

    ۱۶ ساله 11

    رمان قشنگی بود ولی اسم شخصیت هارو خیلی شبیه به هم گذاشتی درکل خوب بودو اینکه این رمان بر اساس واقعیه؟

    ۱ ماه پیش
  • ...الهام

    00

    سلام خسته نباشید .رومان دیگه هم دارین یانه

    ۱ ماه پیش
  • ملیکا کاظمی | نویسنده رمان

    رمان به سردی یخ توی بخش آنلاین همین برنامه در حال قسمت گذاری هست

    ۱ ماه پیش
  • مهسا

    10

    اسم جلد دوم چیه

    ۲ ماه پیش
  • ملیکا کاظمی | نویسنده رمان

    هنوز ننوشتمش عزیزم

    ۲ ماه پیش
  • ناهید

    00

    آیا این رمان فصل دوم یه رمان دیگه هست؟ وسوال بعداینکه پایانش باز یا غم انگیزه؟

    ۲ ماه پیش
  • ملیکا کاظمی | نویسنده رمان

    رمان دو جلد داره، فعلاً دارم روی جلد دومش کار می‌کنم. ولی در کل پایان شخصیت‌ها توی همین رمان نوشته شده و فقط چندتا سوال موند که توی جلد دوم بهش می‌رسید.

    ۲ ماه پیش
  • خاتون

    21

    رمان خوبی بود

    ۲ ماه پیش
  • ملیکا کاظمی | نویسنده رمان

    ممنون عزیزدلم

    ۲ ماه پیش
  • AZ

    ۰ ساله 00

    که هر یک از داستان های هایی که ما می خواهنیم یا رمان ها می تواند داستان یکی باشد و دیگران باید از عبرت بگیرند ومن فکر می کنم این داستان چیزای خیلی زیاد داره برای عبرت ادامه بده و بنویس موفق باشه

    ۲ ماه پیش
  • ملیکا کاظمی | نویسنده رمان

    خیلی ممنونم... نظرت برام ارزشمنده . خیلی خوشحالم که نوشته‌ی من تونسته حرفش و برسونه. براتون آرزوی موفقیت می‌کنم

    ۲ ماه پیش
  • زهرا

    21

    رمان قشنگی بود، ارزش یک بار خوندن و داره. متفاوت بود و پایان متفاتی داشت

    ۲ ماه پیش
  • AZ

    ۰ ساله 11

    عالی بود پیشنهاد می کنم که بخوانید و ایده و عبرت بگیریدکه زندگی خیلی کوتاه هست دلوین مرده نویسنده الان یعنی منتظر جلد دومش هستم کارت خوب بود برای اولین بار این رمانت خیلی عبرت آمیز هست

    ۲ ماه پیش
  • AZ

    11

    سلام به نظرم رمان قشنگی بود برای اولین کارت و برات آروزی بسیاری موفقیت دارم و در نظر رمان باید بگم که الان دلوین مرده یعنی و این که بگم شاید جایی در این دنیا داستان کسی اینجوری باشه چون که هر یک از

    ۲ ماه پیش
  • مهسا

    00

    سلامت باشید انشالله همیشه گلم🙏🙏

    ۲ ماه پیش
  • مهسا

    11

    ممنونم ملیکا جان نویسنده عزیز که زود جواب دادی بااینکه اولین رمانت بود خیلی خوب بود احسنت برشماانشالله که تو زندگیت همیشه موفق وپیروز باشی واینکه داستانهای قشنگتری ازشما بیشتر بخونیم

    ۲ ماه پیش
  • ملیکا کاظمی | نویسنده رمان

    ممنون عزیز دلم

    ۲ ماه پیش
  • مهسا

    10

    سلام نویسنده عزیز داستان خیلی غلط املایی داشت ولطفا اخر داستانو ویرایش کن چون مشخص نشد لاوین داره برگه های سلینو میخونه یادلوین میخونه ویه سری اشتبهای دیگه بود امیدوارم بتونی اصلاحشون کنی موفق باشید

    ۲ ماه پیش
  • ملیکا کاظمی | نویسنده رمان

    لاوین بود. عزیزدلم این رمان اول بنده هست و من برای این ارسالش کردم تا با نقایسه‌ی اون با به سردی یخ خودم و بسنج و میزان قوی تر شدن قلمم و ببینم. مثل تمام اثرهای اول اینم قرار نبوده بی نقص باشه

    ۲ ماه پیش
  • ملیکا کاظمی | نویسنده رمان

    نقص باشه. تمام کم و کاستی‌های این رمان توی جلد دومش جبران میشه

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.