دو داستان در غالب گذشته و آینده ست گذشته مربوط به عاشقانه مادریست ک باتمام تلاشش معشوق را از دست داده و در گذر زمان او را دوباره خواهد یافت...عاشقانه دختر کوچکش ک زندگیش را از روند طبیعی خود خارج کرده ‏

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۲۷ دقیقه

مطالعه آنلاین نسل عاشقانه
نویسنده : z@hra.h

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

دو داستان در غالب گذشته و آینده ست گذشته مربوط به عاشقانه مادریست ک باتمام تلاشش معشوق را از دست داده و در گذر زمان او را دوباره خواهد یافت...عاشقانه دختر کوچکش ک زندگیش را از روند طبیعی خود خارج کرده

نميدانم چقدراينجانشستم وبه بازي بچه ها چشم دوختم وبه گذشته سفرکردم که باصداي محيا به خودامدم

مامان کجايدشما مرديم ازنگراني بازم که گوشي تونو فراموش کرديد....،اه.ببخشيددخترم متوجه گذرزمان نشدم اصلانفهميدم کي هوا تاريک شده...،دراين بين صداي گوشي محيا بلندشد...،جانم مهلا...،اره...،پارک سرچهارا...،داريم ميايم...،فعلا....،بلندشيدمامان

باهم براه افتاديم ...مامان اين روزهازيادتوخودتونيدچرايه سرنميريدپيش دوست اميرمهدر...،خوبم مامان ،نميخوادنگران من باشيد ....،وقتي رسيديم محيا ايفون روزد...،انقدرباعجله امدم کليدو يادم رفت درباز شد...،وقتي داخل شديم صداي جوجو که عزيزجون عزيزجون ميگفت امد...،سلام عزيز خوبي ...،سلام گلم چطوري جوجو...،سلام مامان کجابوديدنگرانتون شديم...،درحالي که مه گل راب*غ*ل کرده بودموبسمت خانه ميرفتم .گفتم:متاسفم اصلامتوجه گذرزمان نشدم...مامان بذاريدش زمين سنگينه اذيت ميشيد...،دخترگل عزيزاينجاميشينه تابرم لباسموعوض کنم بيا ‏

بطرف اتاق رفتم بعدازتعويض لباس رفتم پيش دخترا ‏

روي صندلي ناهارخوري نشستم مهلا استکاني چاي جلو گذاشت...‏

مامان اين روزها حالتون زيادخوب نيست چرالج ميکنيداگربراي مشاوره بريدپيش دوست اميرمهدي چي ميشه...، من حالم خوبه ببين يه ديرکردنموچطوربزرگش کردين....،اصلااين جوجورفته کجا ..؟هردومتوجه عوض کردن بحث شدن به يکديگرنگاه کردن ديگرچيزي نگفتن....،مهلا خودت چيکارکردي ظهردوباره صداتون ميومدچرالجبازي ميکني نميري....شماديگه چرامامان من دوست ندارم برم غربت زندگي کنم بعدم براي مه گل خوب نيست تا بياد به زبان انجامسلط بشه وخودشوبازندگي انجا وقف بده بايد برگرديم اصلا براش خوب نيست اينهاروگفت اشکي روي گونش چکيد...،اشکشوپاک کردم وگفتم:ناراحت نشودرست ميشه توکل کن بخدا...،ايفون به صدا درامد...مهلا:حتما اميرمهدي برم دروبازکنم ...،مهگل:عزيزجون بريم بازيدستمو گرفت باهم وارد نشيمن شديم....، سلام مامان جون .،سلام خسته نباشي پسرم .،سلامت باشي مادر...،سلام باباجونم .،سلام گل بابا خوبي .،مرسي باباي.،سلام داداش خوبي .،سلام محيا خانم ممنون شما خوبي.،شکرخوبم ...،محيا سيني چاي وارد شدبعدازخوردن چاي وکمي خوشو بش دخترا رفتن ميز رابچينند

اميرجان پسرم ميدوني که اندازه پسرنداشتم دوست دارم وبا بچم هيچ فرقي نداري .،مرسي مامان شمابه لطف داريد.،لطف نيست عزيزم حقيقت...، ازت يه خواهشي دارم هملا سررفتنتون به المان شوکه شده وحسابي نگران مه گل و اما ماهست خودش نميگه اما من ميدونم اذت ميخوام بهش فرصت بدي خيلي تحت فشاراين به اين معني نيست حق روبه اون ميدم به توام نميدم ومطمنم مثل ديگرمشکلاتتون باهم حلش ميکنيدولي مهلا به زمان احتياج داره تا بپزيره...،منم بهش گفتم راجبش فکرکنه چون باعث ميشه توزندگي خيلي جلوبيفتم ،بازم چشم بيشترمرات ميکنم ...،اميرجان عزيزم بيا شام اماده ...،مامان شما بيايد...،مرسي پسرم .،خواهش ميکنم

اوه ببين دخترا چه کردن دستتون درد نکنه .،نوش جان ‏

کمي براي خودم کشيدم وبه اين فکرکردم چقدرخوب شدکه براي ازدواج شون شرط گذاشتم بايد نزديک خودم زندگه کنند

خانه ما سه طبقه که تقريبا150مترجزطبقه همکف که من زندگي ميکنم100متروبراي منه تنها زيادم هست ..،طبقه دومم مهلا که مامايي خوندهوشوهرش اميرمهدي که متخصص قلب به همراه وروجک که 5سالش زندگي ميکنندواما طبقه اخرمتعلق به محيا که درحال حاضردانشجوي معماريي انشاالا بعداز ازدواج زندگي کنند.،انقدربه اين چيزا فکرکردم تاشام خورده شد بهمراه اميربه نشيمن رفتيم ،اميرتلويزيون تماشا کرد منم کمي با مهگل بازي کردم کمي بعددختراباسيني چاي امدن بعدازخوردن چاي مهلااينا بخاطرخستگي اميررفتن منم خستگي روبهانه کردم وبه اتاقم رفتم روي تخت درازکشيدم به سقف زل زدم وفکرم وبه گذشته پرواز دادم درست زماني که 5سالم بود

ان زمان خانواده شيش نفرما که شامل خانم بزرگ که مادرپدربودميشودچون پدرتک فرزندبودوپدرش هم فوت شده بود بامازندگي ميکرداما برادربزرگه به اسم مهران که چهارسال ازمن بزرگتربودوبرادرگوچکه به نام مهدي که دوسال ازمن بزرگتر بودوخانه که شامل دواتاق دوازده متري که گاز،يخچال و....انجا قرارداشت واتاق نه متري که ميشه گفت اتاق خواب محسوب ميشد تشکيل شده بود

زندگي مازيادارام نبودروزها مادروخانم بزرگ سرخرجي وتربيت بچه هابحث ميکردن شبم مادربه جان پدربه خاطر کوچک بودن خانه وکم بودن خرجي غرميزد ‏

تا پدرتصميم گرفت بااندک پس اندازي که داريم خانه 40متري حومه تهران خريداري کند اين بودکه چيزهاي باارزش به خاطرکم بودپول فروخته شدازجمله تلويزيون گوشواره طلاي من که هديه صاحب کارباباهنگام تولدم بود،قلک برادرانم و.....خانه خريداري شدوما نقل مکان کرديم

پدرم مردي قدبلند وچشموابرومشکي بودداشت وچون ازنوجواني بار سنگين بلندکرده بودبازوان عضلاني داشت درکل ميتوان گفت جذاب بوددرمغازه لوازم خانگي کارگربود(وقتي کسي خريدميکرداوباچرخ دستي بار،را تادم ماشين يا حتي منزلشان ميبرد

مادرهم زني روستايي بود که بعدازازدواج به تهران امده بودزني قدبلندوالبته کمي چاق بودباچشماي عسلي وپوستي سفيددرکل بانمک بوداما زيباودلربا نبود.،بيشتروقتش راصرف شستوشو،گردگيري و.... که صداي پدر،راهميشه درمياوردکه ميگفت خدمتکارگرفتم يا زن....،مامانم باگريه ميگفت توقع نداري جلومادرت سرخ اب،سفيداب بمالم...،بابا:دقيقاهمين توقع دارم من اززني که بوي پيازداغ بده خوشم نمياداخه مادرمن چيکارداره بتو...،مامان:خوب روم نميشه ميگي چيکارکنم....،بابام با پوف بلندبالاي سروته قضيه رومياوردهم

امااين بحثا تمامي نداشت تا بابامجبورشدخانم بزرگ رابفرستدروستانزدخواهرش که شوهراوهم چندسالي بودفوت شده بود،باباهم قول دادزودبه زودبه اوسربزندوهرماه مبلغي رابراي خرجي اوبفرستدخانم بزرگ رفت وخانه کمي ارام شددراين ميان مانيزبزرگ شديم وبه مدرسه رفتيم

‏ چندسالي خوب بودتا خانم بزرگ فوت کردبابا مامانوعامل مرگ خانم بزرگ ميدانست وميگفت:اگربهانه هاي الکي نمي گرفتي نمي فرستادمش تاازتنهايي دق کنه ...،مامان:ميخواستي خونه بزرگتربخري تاراحت تراز،زنت پيش مادرت لذت ببري ،محمد(پدرم)ازالان گفتم بچه هاهم دارن بزرگ ميشن بايدفکري به حال خونه هم بکني وگرنه کلامون ميره توهم

مامان انقدر گفت وگفت گفت تاپدرخانه را فروخت درمحله ديگرخانه دوطبقه 70متري خريدکه دوخوابه بودوپذيرايي نسبتا بزرگي داشت ماطبقه بالام*س*تقرشديم چون به قول مامان دلبازبود وتصميم براين شدکه پايين هم اجاره داده شودکمک خرجي شود برايمان ‏

پايين توسط زن وشوهري که کودکي دوساله داشتن وازهمدان به خاطرشغل مردخانه امده بودن اجاره داده شد

زن که فرشته جون نام داشت زني مهربان وخون گرم بودهمين باعث شدبااورابطه صميمي برقرارکنم ودوستان صميصمي شويم

روزهادرپي ديگري ميگذشت مشکلات پدرومادرکمترنشدکه بابزرگترشدن مابيشترهم شدتااين اواخرپدربعضي شبها نميامدخانه وخيلي سردبرخوردميکردچندماه بعديکي ازهمسايگانمان نزدمادرامدوگفت:فاطمه خانم(مادر)خبرداري شوهرت زن گرفته مامان:وا،اعظم خانم چه حرفهاميزني محمدچرابايدهمچنين کاري بکنه...،اعظم خانم:نميدونم والاامروزخونه خواهرم بودم داشتم ميومدم که محمداقادست تودست يه خانمي ديدم ازخواهرم پرسيدم گفتش زنوشوهرا انگارازديشب اونجا مراقب شوهرت باش ازماگفتن به خاطرثوابش امدم گفتم بااجازه ...،خدانگهدار

بعدرفتن اعظم خانم مامان بسمت تلفون پروازکردشماره صاحب مغازه باباروبراش گرفتم که

گفت:محمدازديروزعصرمرخصي گرفته تا فرداتلفن ازدست مامان افتاد تلفونو سرجاش گذاشتم رفتم اشپزخانه اب براي مامان بيارم که باصداي فريادش ليوان ازدستم افتادهزازتيکه شددويدم سمت پذيرايي مامان مثل ديوانه ها خودشوميزدوفريادميزدسعي کردم ارومش کنم که نميزاشت منم ميزدبه خونه دوست مهدي زنگ زدم حال مامانو براي مهدي گفتم قرارشدخودشوزود برسونه منم گوشه تلفن توخودم جمع شدم مامانوديدمواشک ريختم مامانم انقدرخودشوزدوفريادکشيدتابيحال روي زمين افتاد وقتي مهدي امدبلندشدم مهدي بسمتم امدگفت:چيکارش کردي چرا اينطوري شده ودوتاسيلي مهمونم کرد...،نزن داداش بخدامن کاري نکردم پس بنال ...ماجراروتعريف کردم که دوسه لگدهم خوردم بخاطر گرفتن شماره صاحب کاربابا خلاصه باهزاربدبختي مامان رو رسونديم بيمارستان...،

مهديم به مهران خبردادمهران وقتي رسيدوماجرا روفهميدبه مغازه اکبراقا(دوست بابام)زنگ زدوگفت:سلام عمواکبر...،اره خوبن مرسي غرض ازمزاحمت حال مامان خوب نبوداورديمش بيمارستان...... باباروپيدانميکنيم خبربديم ميخواستم بدونم شما ميدونيدکجاست مثل اينکه عموگفته باباروپيدا ميکنن باهم ميان

نيم ساعت بعدعمووبابا امدن وقتي روي نيمکت بيمارستان نشستيم ....،مهران ازبابا پرسيدراست که دوباره ازدواج کردين ‏

بابااول ناباورمهرانونگاه کرد بعد گفت:خلاف که نکردم مادرت نتونست ازخودشوتغييربده وبشه اونيکه ميخوام اکبرشيرين رو.معرفي کردمنم ديدم زن خوبي باهاش ازدواج کردم يکباره مهران يورش بردسمت باباويقه اشو گرفت جيغ بلندوالاي کشيدم که باتودهني که ازمهدي خوردم خفه شدم عموبازورمهرانوباباروجدا کردوباباروباخودش بردمنم به سرويس رفتم دستوصورتموشستم گوشه لبم پاره شده بودبشکنه دستت الهي هميشه همينطوربوده وقتي عصباني ميشدسرمن خالي ميکردوقتي رفتم بيرون مامان روداشتن مرخص ميکردن

مهران روکردسمت من کدوم گوري بودي برومامانو حاضرکن منم کاراي ترخيص روانجام بدم بريم

بعدترخيص مامان يه مرده محرک شده بود نه راميرفت نه حرفت ميزدفقط بعضي وقتها گريه ميکرد

کارهاي خانه افتاده بودرودوش من هم به مدرسه ميرفتم هم کاراي خانه انجام ميدادم ‏

خدايا شکرمامانم باکمک روانپزشک روزبه روزبهترميشد

هفت ماه بعدکاملا خوب شده بودوهوي خودراپذيرفته بودباباهم بين زنهاش فرقي نميگذاشت يه شب اينجا يه شب اونجا بود

امامامان، ديگه مامان سابق نبودبيشتروقت شوتوارايشگاه واستخر،مرکزخريدميگذارونداصلا به کارخانه کاري نداشت

يه شب که حسا بي خسته شده بودم رو به مامان گفتم:مامان من ديگه خسته شدم هم کارخانه بوکنم هم برم مدرسه سخته ديگه کارخانه خودتون انجام بديدخداروشکرخوب شدييد

مامان:بي خوديه عمرمن براي شما کارکردم چندصبايي هم تو تا نرفتي خونه شوهرت بکني به هيچ جابرنميخوره اگرسختته نرو مدرسه به اندازه کافي سواد داري اخرسربايدبري شوهرداري کني بچه داري کني کهنه بچه بشوري چه فرقي ميکنه چقدرسوادداشته باشي

ناباوربه چشماي مامان زل زده بودم واشکهام فروميريخت که مهدي گفت:خوبه،خوبه نميخوادابغوره بگيري مگه دروغ ميگه به مهران نگاه کردم که سرش پايين بودکلاازوقتي مامان حالش بدشده بودخيلي هواشوداشتن نمي زاشتن اب تودلش تکون بخوره روحرفشم حرف نميزدن

تااوضاع رواينطوري ديدم دويدم تواتاق وگفتم بميرمم مدرسموول نميکنم ‏

انقدرگريه کردم که نفهميدم کي خوابم برد

زمان حال

صبح باصداي الارام گوشي ازخواب بيدارشدبعدازخواندن نماز ميزصبحانه روچيدم که صداي محيا امد

سلام صبح بخير .....بسمتش چرخيدم وگفتم:،سلام صبح توم بخيربيا صبحانه توبخوردانشگاهت ديرنشه ‏

توي سکوت صبحانمونو خورديم ومحيابعداماده شدن خداحافظي کردو رفت منم کارهاي خانه روانجام دادم ناهارم درست کردم درحال چيدن ميز بودم که محيا با صورتي گريون وارد خونه شدقاشق چنگالارو رها کردم به سمتش پا تندکردم دراغوشم گرفتمش که صداي هق هقش بلندشد

درحالي که سروکمرشو نوازش ميکردم گفتم:اروم باش دخترم اروم گلم کي چشاي قشنگت روباروني کرده اروم باش نفس مادر دراين حال بسمت مبل بردمش نشستم اونوهم کنارم نشوندم وسرشودراغوش کشيدم ....مدتي.گذشت که کمي سبک شداز خودم جداش کردم ليوان ابي براش بردم دادم دستش لاجورهاي خورد دوباره کنارش نشستم گريش به سکسکه تبديل شده بود دستشو گرفتم...،نميخواي به مامان بگي چرا چشات باروني خوشگلم ...,،مامان،خودشوانداخت توب*غ*لم واينطورتعريف کردارمان ديشب دوباره با پدرمادرش صحبت کرده باباش گفته ي ييايامن يااو اونا ارمانم گفته من بدونه محيا ميميرم که پدرش گفته ميتوني همين فرداباهاش ازدواج کني اماازارث محرومت ميکنم کاريم. ميکنم نه تونه اون جاي نتونين کارکنييين مامان ارمان خيلي ناراحت بودمامان چشاش پراشک شده بودچشاي ارمان من...عشقم ازغصه پراشک شده بودميفهمي يعني چي....مامان چرانمي خوان باورکنن من ارمانو ميخوام نه ثروتشو....اگه ازم بگيرنش چي.....مامان ارمان نفسم اکسيژن برام....اگه بره اگه اذم بگيرنش بخدا ميميرم ....مامان من بدونه اون ميميرم نمتونم ....نزارازم بگيرنش توروخدا کمکم کن مامان....‏

همه اينهاروباگريه ميگفت.....اروم باش عزيزم خدا بزرگ توکل کن بخودش همه چيزدرست ميشه حالام پاشو بريم دست وروتوبشور کمکش کردم بعدازشستن دست صورتش لباسهاشوکمک کردم تا عوض کنه بعدازدادن يه ارامبخش بهش روي تخت خواباندمش پتوروش مرتب کردپيشونيشو ب*و*سيدم زمزمه کردم همه چيزدرست ميشه قول ميدم

ازاتاق امدم بيرون زيرغذارو خاموش کردم خودمم اشتها نداشتم بسمت اتاقم رفتم تااستراحت کنم اما خوابم نبرد کلافه بلندشدم تصميم گرفتم برم پارک سرچهاراه اماده شدم براي محيا ياداشت گذاشتم ورفتم بعدحدود يه ربع پياده روي رسيدم روي نيمکتي نشستم وبه تماشاي بازي بچه ها پرداختم وذهنمم پروازدادم به گذشته.....!‏

درگذشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزها ازپي هم ميگذشتندمنم هم درس ميخواندم هم کارهاي خانه انجام ميکردم اگرهم کوتاهي بودمادرنزدبرادرانم شکايت ميکردانهام باکتک مراحمايت ميکردن وتحديدم ميکردن ديگه نميذارن برم مدرسه منم عذرخواهي ،التماس ميکردم براينکه اجازه ادامه تحصيل دهم خيلي سخت ميگذشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه روزبه خانه فرشته جون رفتم وگفتم:سلام خوبي امروزازصبح نديدمت کجاي....،فرشته:داشتم خونه روکمي جمع جورميکردم اخه فردامهمون دارم....خودم:ا بسلامتي کي هست ...فرشته:سلامت باشي گلم داداشم کاري براش پيشومده قراربيادتهران يه سرم بهم بزنه....،خوبه کمي دل تنگيت برطرف ميشه چشمت روشن...،فرشته:مرسي...،خودم:خواهش ،من ديگه برم الان مهدي ومهران پيداشون ميشه بايدشامواماده کنم....،فرشته:باش برو به سلامت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي امدم خونه سفره رواماده کردم بعدامدن برادرهايم شام خورديم وقتي کارظرفهاو.... تموتم شب نيمه شب شده بودبه رختخوابم رفتم وخوابيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح باصداي ساعت زنگي ازخواب بيدارشدم ...،واي خداجون ديرم ميشه الان بعداماده کردن صبحانه لقمه اي خوردم اماده رفتن مدرسه شدم ازپله ها بادوپايين رفتم وقتي درحياط روبازکردم دلم هري ريخت قلبم محکم به قفسه سينه ميکوبيد ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداي من اين ديگه کي چقدر خوشکله چشماي مشکي نافذ که درون ادم وبه تلاتم ميانداخت ابروهاي کشيده مشکي پوستي برنزه بالب وبيني مناسب قدبلندوهيکل چهارشانه اي داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نميدونم چقدرگذشته بودکه درچشماش غرق بودم که باصداش به خودم امدم ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم کوچولواجازه ورودميديد.....,واي صداش چ قشنگ کلفت ومردانه....,هول کردم نگاه ازش گرفتم ،البته ب بخشيدهواسم نبود کنارکشيدم بايه پوزخندازکنارم گذشت....،منم فورا خارج شدم اماان روزازدرس ومدرسه چيزي نفهميدم کل روزاهنگ صداش درگوش زنگ ميزدومنوازخودبي خودميکرد.،شبم موقع خواب چشماش جلو چشام جون ميگرفت وتا نزديکي صبح نتونستم بخوابم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صداي بهم خوردن ظرفهاازخواب بيدارشدم وقتي ازاتاق بيرون رفتم چشمام ازتعجب گرد شد..،باتعجب ترديدبه مامان درون اشپزخونه ....،سلام صبح بخيرگفتم....،مامان:سلام چه عجب بيدار شدي....خودم:خوب بيدارم ميکرديد ديشب درست خوابم نبرد ....،مامان:هزاربا بيدارت کرديم گوياخانم خواب اصحاب کهف ميکردن بيدارنشدن....،درحالي که بسمت درخرجي ميرفتم ببخشيد.،اماباصداي مادرمتوقف شدم...،مامان ميري دستشويي خودت روبپوشون مثل اينکه برادرفرشته امده....،اخه (دستشوي روي پاگردبودوچهارپله روبه پايين ميخورد،باحدودده پله ديگه به حياط ميرسيدي که باغچه اي داشت که درخت شاه توت وانگوربه همراه گلهاي لاله وياس انوزينت داده بود واز حياط به راه پله ديدداشت)بعدازبرداشتن چادربه بيرون رفتم باصداي که ازپايين ميومدسرک کشيدم که نگاهم قفل ان نگاه جادوي شدواي خدايا چقدرچشمانش نافذوقشنگه ادم رادرخودگم ميکند...،صداي فرشته جون باعث شدبه خودبيايم وسربدوزدم که مبادا مراببينه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ان روزوشب اصلاحال خوبي نداشتم فقط دلم ميخواست اوراببينم انگاردلم برايش تنگ شده بودديوانه شدم دلم براي پسرمردم تنگ شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دررختخواب هم به يادش مانندديشب خوابيدم وبه اميدديداردوباره فردا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمان حال....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصداي زنگ گوشي به خودم امدم هوا تاريک شده بود ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جانم....،محيا:سلام مامان پس کجايدچرانميايد....،خودم:سلام عزيزم توراهم دارم ميام....،محيا:باشه پس فعلاخداحافظ.....،خدانگهدار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسمت خونه حرکت کردم حدوديک ربع بعدرسيدم درراباکليد بازکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام دخترخونه خوبي....،محيا ازاشپزخانه امدوگفت:سلام مرسي شماخوبي مامان....،خودم:شکرخوبم چه خبرمهلااينها نيستند....،محيا:نه مثل اينکه داداش به خاطربحث ديروزشام اشتي کنون داده....،خودم:خوبه ميرم لباساموعوض کنم...،محيا:باش منم چاي ميريزم....،بسمت اتاق رفتم وبعدازتعويض لباس برگشتم که محياهم با سيني چاي واردنشيمن شد بعدازنشستن روبه محيا کردم.،بهتري مامان ظهراصلاحالت خوب نبود....،محيا:اره بهترم اماخيلي ميترسم اگرارمان به اجبارازدواج کنه چي......؟خودم:گلم اگرارمان واقعادوست داشته باشه هرگزهمچين کاري نميکنه درضمن قرارنيست تمام عاشق هاي دنيابهم برسن که اگه اين طوربوددنيا گلستان ميشد....،محيا:اين همه عاشق بهم رسيدن چرامانبايدبهم برسيم بعدم من واقعا بدونه ارمان ميميرم،ميدونم شما توجوني عاشق شديدوبهش نرسيديد(درست شما هيچ وقت ازش حرفي نزديداماهنوزحرفاي باباتوگوشم ک بهتون ميگفت خاين شماهم باگريه ميگفتي خاين نيستم عاشقم)اما مامان من نه مثل شماصبورم نه قويم زودميشکنم....،خودم:پدرخدابيامرزت زيادي حساس بودانشالاتوهم بهش ميرسي دخترم اماعشق صبروتحمل زيادوسرسختي ميخوادبايدقوي بودهمه فکرميکنن بدترين درددنيا سرطان وديگرمريضياي سخته.من ميگم بدترين درعشقه ودراين حال شيرين ترينش عشق بدترينش مال وقتيه که معشوق رااز دست بدي چون قلب زخم خورده هيچ وقت ترميم نميشه مگرباخودمعشوق شيرين ترينش برميگرده به لحظه وصال وقتي ميبينيش دراغوشش فروميري زمان متوقف ميشه تويي ومعشوق وحال رويايي که هيج زمان جزدراغوشش به اون نميرسي بگذريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چي شده اين ارمان خان بعدپنج ماه دوباره بامادر،پدرش راجبت صحبت کرده....؟محيا:هيچي فقط قرارشرکتشون بايه شرکت تودبي قراردادببنده ارمانم حدوددوماهي بايدبره دبي ميگفت،.قبل رفتن اين رابطه رسمي بشه صيغه هم شيم تا منم بتونم باهاش برم....، خودم:عاليه محيا واقعاازتوتوقع نداشتم به نظرت من اجازه ميدم بامردکه صيغه اشي اونم درحالي که خانوادش توروقبول ندارن بمدت دوماه بري مسافرت خارجه من انقدرروشن فکرم نميدوني من مارگزيده ام ،ميخواستي توعمل انجام شده قرارم بدي بعدازصيغه اجازه مسافرت بگيريدکه منم نتونم مخالفت کنم که اگربکنم بي احترامي وبي اعتمادي به خانواده ارمان وخودش به حساب واقعا اذت توقع نداشتم....،نه مامان به خدايعني ارمان گفت اين کاربه صلاح...،خودم: توم قبول کردي. بهترميزو بچيني من گرسنه ام....، محيا:چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام درسکوت مطلق خورده شدبعدازشام به کمک محياظرفهاروشستم وبه اتاقم امدم انقدر روي تخت اين پهلو اون پهلو شدم خوابم نبرد اخرکلافه ازجا برخاستم پشت پنجره وايستادم وبازش کردم نسيمي لابه لاي موهايم پيچيدچشم بستم نفس عميقي کشيدم ذهنم راپروازدادم به گذشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمان گذشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروزصبح بعدازبيدارشدن ازخواب نمازموخوندم صبحانه رواماده کر دم خودمم اماده شدم براي اينکه ديرم شده بولقمه اي نان پنيردرست کردداخل کولم گذاشتم تا اگرضعف کردم بخورم.،به سوي راپله ها رفتم درحال پوشيدن کفشهام بودم که درخانه فرشته جون بازشدوصدايش امد....،مصطفي جان امشب رو کمي زودتربيا تادرست ببينمت اين دوروزخانه نبودي که چشم ابجي سعي ميکنم ومشغول پوشيدن کتانيش شد...،دراين بين مجبورشدم صحبت کنم درست روبروانها بودم اگر سرشان وبلندميکردن منوميديدن باهمان سرپاييين کفتم:سلام صبح بخير.ميترسيدم سرم رابلندکنم دوباره درسياهي چشمانش غرق شوم ....،هردوهمزمان سلام....،فرشته جون :صبح توم بخيرميري مدرسه...،خودم:باصداي که سعي ميکردم نلرزد،آ آره بااجازه پشت به انهادرراباز کردم وراه افتادم ..،پس اسمش مصطفي است چقدر بهش مياددراين فکرها بودم که اهنگ صداش ازگوشم پيچيد و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درجودم رخنه کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم کوچولو ...نيستادم من ميترسم .... نداخانم ..درست قلبم راهدف گرفت...ناخداگاه ايستادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگارخيلي عجله داري....،دستاي لرزانم را درجيب مانتويم پنهان کردم وجواب دادم ن نه فقط نخواستم مزاحم بشم....،مصطفي:اين چه حرفي،کلاس چندمي....،خودم:باهام هم قدم شددرحالي که قلبم ارام وقرارنداشت جواب اورادادم ...،دوم راهنمايي....،مصطفي:حتما حسابي درس خونيي ....،خودم:اره درس خوندن کلامطالعه بهم ارامش ميده....،مصطفي:چه عالي موفق باشي....،خودم:درحالي که مي ايستادم گفتم:ممنون من بايدمنتظردوستم بمانم...نگاه خيره اش روروي خودم حس کردم سرم را بالاگرفتم دوباره ان چشماه وجودناارامم ونااروم ترکردخيره درچشمام نگاه کردو گفت:هيچ وقت خيره به چشماي کسي نگاه نکن چشماي زيباووسوسه کننداي داري اينو گفت ورفت....،کنارتيربرق دوزانوافتادم اشکهايم ازچشمانم برروي.گونه ام.سرخوردوبرزمين افتاد....مراچه شده چراگريه ميکنم اين چه حسي ست که وجودم راه به اتش کشيده اگربرادرانم بفهمندبي شک زنده نميگذارنم....،نميدانم چقدردران حال بودم که باصداي سمانه به خودامدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واي ندا چراافتادي زمين...،زيربازوم راگرفت بلندم کرد...،چرا گريه ميکني....،خودم:ببخش سمانه جان من حالم خوب نيست نميتونم بيام برميگردم خانه....،سمانه:باش بزارکمکت کنم تاجلودر...،خودم:نه نه خودم ميرم توبروديرت نشه...،سمانه:باشه پس مواظب خودت باش....،خودم:باشه فعلاخداحافظ....،خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي واردحياط شدم فرشته انجابودباديدنم گفت:خدامرگم بده چت شده رنگ به روت نمانده ...من وبه خانه خودبردبازورصبحانه به خوردم داد..بعدصبحانه خواستم برم که نگذاشت ...،فرشته:وايستابابامامانت حالاحالاهاخوابه مهدي ومهرانم صبحانه بخورن ميرن دوروزيي درست نديدمت دلم برات تنگ شده....،خودم:اخه مهمون داشتي نميشدبيام....،فرشته:اره مصطفي ازدانشگاهشون يه پروژه توتهران گرفتن ماهي يه باربايدبيادالبته خونه براشون گرفتن اما مصطفي ميادپيش من تاهم خودش تنها نباشه هم منو مرتضي(پسرش)روببينه....،خودم:چه خوب مگررشته اش چي چندنفرن که خونه هم گرفتن.....،فرشته:ترم اخربرق انشالاامسال ليسانسشو ميگيره راحت ميشه،باخودش ده نفرميشن که امدا....،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم:اهان،ازدواج نکرده....،فرشته:نه باباميگه دختري که دلموببره پيدانکردم اما اقاجونم گفته امسال وقت داره دخترمدنظرشوبگه کي وگرنه خوداقام دختري انتخاب ميکنه وبراش ميگيره.....،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگرهيچ نميشنيدم اگرازدواج کندمن چه کنم به يکباره بدنم شروع کردبه لرزيدن نميدانم کي فرشته جون اب قندبه خوردم داد کي به خانه رفتم کي ان روزشب شد ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بياددارم ان شب تاصبح هق هق گريه سردادم وازخدادرخواست کمک کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح روزبعدمصطفي به شهرخودرفت ...من ماندم ودلي که ازرفتنش اتش گرفتوبه خاکسترتبديل شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزها ازپي يک ديگرگذشت تااين يک ماه سپري شد ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امشب قراراست مصطفي بيايدقلبم حسابي بيقرارديدنش است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروزمامان بايکي ازدوستاش ازاستخرامدن خانه مان بعدازپذيرايي ازانها به اتاق امدم ودرس خواندم ....;مامان زياددوستانش رابه خانه نمياوردبه قول خودش نميخواست بفهمندشوهرش سرش هواورده اما مريم خانم ازهمسايگان بودوکم بيش ازاوضاع باخبربود....،بعدازرفتنش مامان صدايم زد....ندا..ندا....،بله مامان....،بياشماره بابات روبگيرکارش دارم....،چشم....،شماره راگرفتم مامان ازباباخواست امشب به خانه بيادکارمهمي داره چون امشب بايدميرفت خونه زن بابا...،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاشب درس خواندم شب بعدازامدن پدروبرادرهايم شام اوردم ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشام پدرگفت:حالااين کارمهم چي هست....،مامان:مريم خانوم نداروبراي پسرش رضا خواستکاري کرده ميگفت ماشاالا خوشکله جذاب ازخانمي هم کم نداره مثل اينکه رضاهم چندباري نداروديده بدش نمياد.....،سرم راتا يقه لباسم پايين گرفته بودم....،که صداي مهدي امد....،پاشوبروتواتاق دخترهاي مردم تااسم خواستگارمياد هزارتاسوراخ خودشونوقايم ميکنندخواهرما نشسته گوشاشم تيز کرده ببين چه خبرپاشوبروببينم .....منم رفتم تواتاق دروبستم گوشموچسبوندم به در.....،مامان:چي ميگي محمد...،بابا:ازالان شوهرکنه چي بشه ،نداهنوزاب دماغشوبا زورميکشه بالاشوهرميخوادچيکار....،ديگه به حرفاشون گوش ندادم....حرف مامان به يادم امدجذابه....خودموبه ايينه قدي که روي درکمدمامان بودرساندم...بادقت خودرابراندازکردم چشماي درشت عسلي باموژه هاي بلندمشکي که تازيرابروهاي مشکيم فرخورده بودوپوستي سفيدبيني کوچک ولبهايي به رنگ اناري...قدبلندي واندام ظريف وباريکي دارم که موهايي بلندخرمايم تا کودي کمرموپوشانده بود... يعني خوشکلم شايد،ميشه مصطفي هم خوشش بياد....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم امدم زيرپتوخزيدم به اين فکرکردم شايدفردا مصطفي روببينم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح باصداي زنگ خونه ازخواب بيدارشدم به سمت راپله ها رفتم که صداي مامان ومريم خانم متوقف شدم سرک که کشيدم واي نه خدايا اين امکان نداره مصطفي توحياط بودالان ميشنوه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره برگشتم خانه مامان ده مين بعدامدمنم به سمت پله ها رفتم ديدم کفشش جلودره مگه نميخواست بره...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح روبا دلهره بعدازظهرکردم دلهرم وقتي بيشترشدکه فرشته جون صدام کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جانم فرشته جون کارم داشتيد....،فرشته:اره بيابريم توبهت ميگم....،فرشته جون بادواستکان چاي برگشت نميدونم چرا ولي استرس گرفته بودم....،نميخواي بگي چي شده...،فرشته:مثل اينکه برات خاستگارامده بود....،سرموتااخرين حدانداختم پايين وباصداي ارومي گفتم:اره ولي باباردکرداخه هنوززوده....،فرشته جون دستاشوبااسترس درهم گره کردوگفت:ميخوام اين حرفاي که ميزنيم پيش خودمون بمونه خواهش ميکنم....، درحالي که سرموتکون ميدادم ...اره مطمن باش....،فرشته:مصطفي صبح وقتي فهميدداغون شدچطوربگم اون گفت درموردش يعني نظرت راجبه مصطفي چي حس بهش داري....،مثلاچه حسي نميفهمم....،فرشته:يعني دلت براش تنگ ميشه وقتي ببينيش هولي شي يادلت بخوادبازم ببينيشوازاين چيزا....،باخودم گفتم من اززوزاولي که ديدمش به اميدديدنش نفس ميکشم...,،فرشته:پس مبارک..وقتي نگاه گنگموديدگفت:اينکه توم عاشق داداشمي...ازتعجب داشتم شاخ درميوردم....،خنديدو خودت الان گفتي تازه فهميدم چه سوتي دادم مثل اينکه بلند گفتموشنيده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مصطفي ميگم.....،کمي ديگه حرف زديم من امدم خانه ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاشب اروموقرارنداشتم...تورختخواب فکرکردم يعني چي ميشه مصطفي بفهمه چيکارميکنه نفهميدم کي خوابم برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازصبح تاحالااروموقرارندارم نميتونم درسم بخونم خداروشکرچهارروزمدرسه تعطيل وگرنه درس خوندنم محال بود فرشته هم خبري ازش نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزديک به ظهربودکه فرشته جون صدام کردوگفت ناهارم پيشش باشم تنهاست وقتي مامان اجازه دادبه پاييين پروازکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي وارده خونه شدم شوکه شدم مصطفي نشسته بودبامرتضي بازي ميکردفرشته هم تواشپزخانه بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته :امدي بيابشين مصطفي ميخوادباهات صحبت کنه...دستمو گرفت تا بشينم که نگاه خيره اي رو روخودم حس کردسرموبلندکردم ديدم مصطفي داره نگام ميکنه....به خودم نگاه کردم واي خداابروم رفت اخه بابلوزسفيدي که عکس يه قلب روش بودوشلوارک سفيدي که تازيرزانوم بودموهامم دم اسبي بسته بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاتندکردبه سمت درکه مصطفي بايه جهش جلوم سبزشد...،ميدونم بري ديگه نمياي....،سرموتااخرين حدانداختم پايين....،ابجي ميشه يه چادربه ندابدي....،واي داشتم ازخجالت ميمردم اماچه خوب فهميداينطوري معذبم....،بعدازسرکردن چادرنشستم مصطفي هم ب*غ*ل دستم نشست شروع کرداروم حرف زدن چنان ارامشي گرفتم که تو14سال عمرم هرگزنداشتم....،مصطفي:ببين ندامن ادم رک يم پس صاف ميرم سراصل مطلب ...ندامن روزاولي که ديدمت به چشمم خيلي زيبا امداما کوچيک.،ولي وقتي باهات حرف زدم ديدم شايدسن کمي داشته باشي اما ازنظرعقلي رشدکاملي داشتي نميدونم ازکي شروع شدولي وقتي چشاموميبندم چهره توجلوجون ميگيره وقتي بهت فکرميکنم اهنگ صدات ارومم ميکنه نداميدوني کي به عمقش پي بردم ديروزوقتي فهميدم برات خواستگارامدترسيدم به خدا... به قران محمدترسيدم....ترسه نداشتنت انقدرزيادبودکه به فرشته گفتم باهات صحبت کنه وقتي فهميدم توام به من بي ميل نيستي فکرکن دنياروبهم دادن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان موقعيت ازدواج براهردومون درست نيست ميخوام يه مدت وباهم باشيم من بهت زنگ ميزنم وقتيم امدم ميبينمت هم باهم بيشتراشناميشيم هم من خيالم راحت ميشه تا درسم تموم شه وبيام خواستگاريت خانم کوچولومنم تااون موقع بزرگ ميشه نظرت چي....؟به چشماش نگاه کردمو گفتم ميدونستي نگاهت تا عمق وجودموميسوزونه....،دستموگرفت...انگارجريان برق بهم وصل کردن پس پاشوخانومم بريم ناهاربخوريم ....،باهم به اشپزخانه رفتيم فرشته جون انجانشسته بودماروکه دست تودست ديد گفت:مبارک حالاناهاروبکشم....،اره بکش ابجي خانم که اين ناهارخوردن داره....،ناهارخوردن زيرنگاه خيره اش سخت بوداما به هرجون کندن بودکمي خوردم....،بعدازشستن ظرفها به پذيرايي امديم که مصطفي اشاره کردکنارش بشينم .....مصطفي:من فرداصبح ميرم به کارام ميرسم بعدازظهرميتوني بياي باهم بريم بيرون.... کمي فکرکردم گفتم:اره امااگه کسي ماروببينه....،نگران نباش اين اطراف نميريم ماشين دوستموميگيرم سر کوچه منتظرت ميمونم ...،باشه...،باشه پس من ميرم الان مامان صدام ميزنه خداحافظ....،برو به سلامت گلم مواظب خودت باش....خداحافظ فرشته جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگربگم انروزبهترين روز رندگيم بود دروغ نگفتم ...،شبم ازاسترس وخوشحالي خوابم نميبرد نميدونم چطور خوابم برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمان حال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصداي اذان به خودامدم هواگرگ و ميش شده بودنگاه خسته ام راازپنجره گرفتم بسمت دستشوي رفتم بعدازگرفتن وضونمازخواندم ،ميزصبحانه رااماده کردم ياداشتي براي محياگذاشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديشب نتونستم خوب بخوابم ميزاماده اب پرتقالم ازيخچال بردار صبحانت روبخورحتمااگرخواب بودلطفابيدارم نکن موفق باشي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دراتاقم چسباندم ..،تن خستم راب تخت رساندم چشم برهم نهادم قطره اشکي ازچشمانم روي بينيم چکيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدايااين ديگرچه دردي است...،گرماي عشق دروجودم اتشي بپاکرد،باگذشت زمان اتش زبانه گرفت و وجودم را به خاکسترتبديل کردبعدازگذرسالهابانسيمي خاکسترهادوباره زبانه ميگيردومرادرحسرت معشوق ميسوزاند ...،خداياچراجانم رانميگيري راحت شوم....خسته ام.....خسته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعي کردم ذهنم را ارام کنم وچشمان خسته ام رابرهم بنهم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصداي زنگ گوشي بيدارشدم چشم بسته روعسلي دنبالش گشتم اه.پس گواي....ايناهاش چشماموبازنکرداتصال تماسولمس کردم باصداي خوابالوجواب دادم....،الو...،سلام...خانم رضايي ....باشنيدن صداي غريبه روي تحت نشستم...سلام بله خودم هستم شما....،خوب هستيدمن ارمانم .ارمان محبي....،فکرکردم ارمان تواشناها ارمان نداريم جزيه نفردوست پسرياهمون معشوقعه محيا...بله بله بجا اوردم ممنونم شماخوبيد...،مرسي ببخشيدمزاحم شدم خواستم اگربراتون مقدورببينمتون وراجب موضوعي صحبت کنم...،البته کجاوچه ساعتي....،اگه امکانش باشه کافي شاپ......ساعت6.....،باشه پس ميبينمتون....، ممنون که قبول کرديدخدانگهدار....،خواهش ميکنم خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندشدم ساعت ونگاه کردم اوه اوه دوازده درحالي که بسمت دستشويي ميرفتم به اين فکرکردم چيکارميتونه داشته باشه بدازشستن دست وروم بيرون امدم چاي دم کردم بعداز خوردن چاي وکمي غذاتصميم گرفتم خورشت شاموزودتراماده کنم که اگرديرامدم جا بيافته بعدازاماده کردن وسايل شروع کردم به درست کردن قورمه سبزي بعدازتمام شدن کارم زيرغذارا کم کردم به حمام رفتم بعدازبيرون امدن کمي استراحت کردم ساعت 4:30خودمواماده کردم يک سا عت بعدسويچ برداشتم با206البالويم به سمت محل قراررفتم دررابه محيا زنگ زدم تاساعت شيش کلاس داشت روپيغام گيربود سلام مامان جاي کارداشتم جايي ميرم.زودي ميام زيرگازروشن مواظب غذاباش جوشيدخاموش کن فعلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوربع ساعت به کافي شاپ موردنظررسيدم داخل شدم (بالادراويزي نصب بود که با،بازوبسته شدن دربه صدادرميومد)همه نگاها چرخيدسمت من توجه هم به جواني که ازروصندلي بلندشدوکمي دستش رابالا برده بودجلب شدخودشه...، به سمت ميزرفتم جواني باقدبلندوچشمهاي درياي که کمي هم بور بودان طرف ميزبودروي صندلي نشستم انم نشست درست روبروهم بوديم.....،سلام خوبيدخوش امديد....،من:سلام شکرشماخوبيد...،ارمان:مرسي...چي ميل داريد...،من:قهوه لطفا...بعدازاوردن قهوها...چنددقيقه اي درسکوت گذشت وقتي ارمان نگاه منتظره منوديداين طورشروع کرد.....،ارمان:نميدونم ازکجاشروع کنم حتماازرابطه منومحيااطلاع داريددرست ميگم....،من: بله کم وبيش درجريانم....،ارمان:نميدونم اطلاع داريديانه متاسفانه من براي سفرکاري حدود دوماه ياحتي بيشترطول ميکشه بايدبرم دوبي باخانواده صحبت کردم که قبل رفتن رابطه منومحيارسمي بشه ولي متاسفانه خانواده ام مخالف اين ازدواجاوراضي کردنشون زمان ميبره....ازشماميخوام اجازه بديدبين ماصيغه دوماهه اي خوندبشه ومن بتونم بامحيا برم ب اين سفر......من :اگربگويم ازاعصبانيت درحال انفجاربودم اغراق نکردم نفس عميقي کشيدم سعي کردم اروم باشم وبا منطق قانعش کنم...چي باعث شده فکرکنيدهمچين اجازه اي ميدم اونم درصورتي که خانوادتون مخالف که اگرموافقم بود احتمالش خيلي کم بودبرفرض مثال،اگراجازه بدم به دوستواشنا چي بگم.،بگم دخترم باهمسره صيغه ايش رفته مسافرت اونم خارج ازکشور....،ارمان:اصلاقرارنيست کسي متوجه بشه ميتونيدبگيدازطرف دانشگاه رفتن واسه تحقيق به يکي ازشهرها.....،من:واي خدا اين ديگه کيه....باتن صدايي که کمي بلندترازحدمعمول بود گفتم به فرض مثال رفتيدوبعددوماه امديدوشمانتونستيدخانوادتونوراضي به ازدواج کنيدانوقت تکليف محيا چي ميشه ميتوني ازاون ثروت کلان بگذري وزندگي تواز صفر بامحياشروع کني....،ارمان بعدازکمي مکث جواب دادنميدونم واقعا نميدونم ....،اگرتاالان باازدواج شما موافق بودم الان بتوميگم رفتم خونه به محيا ميگم منم مخالفم شماباهم خيلي فاصله داريد چه ازنظراجتماعي،اقتصادي وازهمه مهمتراعتقادي وديني ديگه ....،بهتراين رابطه هرچه زودترتمام بشه....کيفموبرداشتم...خدانگهدار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درراه حرصموسرپدال گازخالي کردم انقدرتندامدم نفهميدم کي رسيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درخونه روبازکردم داخل شدم....محياروي مبل نشسته بودوتلويزيون تماشاميکرد....،محيا:سلام خوبي کجا بودي....،من:يعني نميدوني روي مبل نشستم...،محيا:نه ازکجا بايدبدونم....،من:خجالت نميکشي توچشمام نگاه ميکني ودروغ ميگي همين طورکه صدام بالا ميرفت ادامه دادم ميخواي بگي ارمان نگفته بامن قرارگذاشته پسره گستاخ پيش خودش چي فکرکرده همچين درخواستي ازم ميکنه هان مگرتوخاک برسرعروسکي که يه مدت دسماليت کنه بعدم بگه نميخوام....محيادرحالي که اشک ميريخت سعي داشت ارومم کنه نه مامان غلط کرده همچين پيشنهادي داده توروخدااروم باش...،اما من طغيان کرده بودم ارامشم بااين حرفامحال بود....،غلط وتوبيشورکردي که اجازه ميدي همچين پيشنهادي بده توغلط کردي که نزدي تودهنش....،دراين بين هملاسراسيمه واردخانه شودچي شده مامان چرا انقدراعصباني....،ازخواهرت بپرس پسرپروپروميگه کسي متوجه نشه .....،مهلابه طرفم امدباشه مامان اروم باش....،روکردطرف محيا برويه ليوان اب وقرصاشوبيار...،چنددقيقه بعدمحياامد...،مهلاليوان ابوگرفت به طرف دهانم بردلاجوره اي خوردم زيرزباني روداخل دهانم گذاشتم به کمک مهلاب اتاقم رفتم ولباسهاموعوض کردم مهلاارام بخشي بهم داد باکمکش روتخت درازکشيدم پتوروم کشيدب*و*سه اي برپيشانيم گذاشت وباگفتن خوب استراحت کن اتاق روترک کرد صداي بحث شون ميامدامامغزم کشش فهميدن ان نداشت چشام روبه ارامي بستم ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح باصداالارم گوشي بيدارشدم بعدازخواندن نمازدوباره رو تخت درازکشيدم به ديوارزل زدم ذهنم به گذشته سفرکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازصبح انقدراسترس داشتم که مامانم پي به حالتهام برده بودوقتي پرسيدچم شده بي حوصلگي وخستگي روبهانه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازظهرم قبل ازاينکه مادربراي استراحت بره اجازه خواستم تا براي خريدبيرون برم که خداروشکراجازه داد تحول مادرتنهاخوبي که داشت اين بودکه براي بيرون رفتن زيادسخت نمي گرفت ولباسم هرجوردوست داشتم ميپوشيدم خريدتادلم ميخواست ميتونستم بکنم کلابي خيال دخترش شده بودوسخت نميگرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازگرفتن دوش.بسمت کمدم رفتم تااماده بشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتوصورتي باشلوارسفيدوشال سفيدپوشيدم....جلوميزکشويي(دراور)ايستاده ولوازم ارايش مامانو نگاه کردم حيف که بلدنيستم چشمم خوردبه مدادي که يکبارديدم مامان داخل چشمش کشيدمدادوبرداشتم منم داخل چشمم کشيدم زيبايي خاستي به چشماي عسليم بخشيد ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت حياط رفتم وخارج شدم نميدونم باچه دل وجرات وعقلي ميرفتم سرقراراگربابا يا داداشام ميديدن حکم قتلم صادربوداماعشق جسورم کرده بود،درجدارعقلودل بي شک پيروزي نصيب دل بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي سرخيابون رسيدم جزپرايدي ماشين ديگه پارک نبوددرحالي که به دقت اطراف رانگاه ميکردم نزديک شدم مصطفي سرش تکيه صندلي داده بودچشماشم بسته بود....درماشين نشستم چشماي خيره کنندقشنگ شوبازکردونگام کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:سلام خوبي مصطفي :درحالي که شاخيه گله روزسرخ راروبرويم ميگرفت سلام شما خوبي تقديم خانم کلم باعشق ....،من:بالبخندنگاهش کردم....مرسي چرازحمت کشيدي....،مصطفي:قابل خانم خوشکلمو نداره ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشين روشن کردوصداي ظبط کمي بلندترصداي سعيدتوجهم وجلب کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منوتنهانزارروقلبم پانزاربه ديداردلم فقط بيا يبار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط بيايبار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم قربونيتم يارجون جونيتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏ ميان عاشقامنونزاربرو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منونزاربرو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من اولين واخرين خريدارچشاتم ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزعاشق لحظه ديدارنگاتم ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راضي نشوبه مردن غرورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏ به يادتم اگرچه ازتودورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به يادتم اگرچه ازتودورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف مرکزشهرميرفتيم لحظه ترسيدم باپسرجواني تنها اما به خودتلنگورزدم ديونه شدي مگرعشق وخيانت ميشه مگرعشق وت*ج*ا*و*زميشه عاشق دوست نداره خاربه پاي معشوق بره انوقت .... نه نه نه اين امکان نداره .....اماازکجابفهمم واقعاعاشقم باشه....،به صورتش نگاه کردم ...،اره من عشقوتوچشاش ديدموجمله جملشوبانگام خوندم به جانم تزريق کردم ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوکافه بستني نگه داشت پياده شديم منتظرم شدوقتي کنارش وايستادم بااجازه اي گفت ودستموگرفت داغ شدم قلبم رابه اتش گرفت نفسم اهسته مياد....چه مرگت شده نداادم باش خانمانه رفتارکن .....باهم به داخل رفتيم جاي دنجي نشستيم.....مصطفي هم بعدازسفارش دادن بستني زعفراني که عاشقش بودم امدونشست....سرم پايين بودبه ميزنگاه ميکردم ميترسيدم به چشماش نگاه کنم وجادوي ان جادوگرهاي زيبا شوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مصطفي:چراسرت پايين ندادلم واسه چشماي عسليت تنگ شده نگام کن بي انصاف...چندروزديگه برم تا يماه نمتونم ببينمت ها.....من:تااينهاروشنيدم قلبم اتيش گرفت اشک توچشام جمع شدسرموکه بالاگرفتم اشکم روي گونم چکيد....،مصطفي:چراگريه ميکني گلم نگفتم گريه کني کفتم تاچشاتوازم دريغ نکني.....من :من ميميرم بدونه تودوام نميارم شب به اميدديدن فرداچشم ميبندم....،تايکماه چطوردوام بيارم باهام چيکارکردي اينهاروباگريه ميگفتم.....،مصطفي:دست توموهاي خوش حالت مشکيش کشيد....گريه نکن ندا ديونم نکن کاري نکن پا روي خط قرمزامون بزارمو بيام ب*غ*لت کنم.....،من:درحالي که اشکاموپاک ميکردم....به خدادست خودم نيست وقتي به نبودت فکرميکنم قلبم ميسوزه نميدونم چرااينطوري شدم تاحالاازنبودکسي انقدرحالم خراب نشده بودحتي ازنبودخانوادم....,،مصطفي:لبخندقشنگي زد.....اين معجزه عشقه.....بستني هارواوردن ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ان روزمصطفي حرف زدازاينده ازارزوهاش گفت انقدرروحم اروم بودکه به زنده بودنمم شک کرده بودم....انگارارامش ابدي گرفتم....،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزديک غروب به سمت خانه رفتيم من دوباره سرخيابون پياده شدم....،وباانرژي فوق العاده به سمت خانه رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروزباحسي وصف نشدني بيدارشدم انقدرانرژي داشتم که نميدونستم چطورخاليش کنم نزديک ظهربودکه فرشته جون صدام کرد وخواست بازم براي ناهاربرم انجا بعدازاينکه مامان اجازه دادتاپموبابلوزکه کمي بلندبودورنگ ابي داشت عوض کردم روسري به همان رنگ سرم کردم (چون احتمال ميدادم مثل ان سري مصطفي هم باشه،) شلوارمم خب بوداول ميخواستم چادرسرکنم اما ترسيدم مامان شک کند بسوي پله هاشتافتم....،وقتي واردخانه شده،حدسم درست بود....مصطفي نشسته بودبا فرشته صحبت ميکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام....،فرشته:سلام بيا بشين برم چاي بيارم....وبه سمت اشپزخانه رفت....مصطفي:سلام عشقم خوبي عزيزم ....کنارش رانشان دادبيا بشين.....من:درحالي که ازحرفهايش غرق لذت وخجالت بودم سرم راپايين انداختم وکنارش نشستم......وقتي توچشماش نگاه کردم غمي اشکارراديدم.....سلام..چيزي شده انگارناراحتي.... مصطفي:لبخندزيبايي زدکجام ناراحت خانم کوچولو....،من:خوب خداروشکر...خوبي چه خبر....،مصطفي سلامتي خانمم ....،فرشته جون باسيني چاي امد...خوب دل اقا داداش مارو برديها....من:سرموپايين انداختم وباصداي ارومي که حتم دارم فقط مصطفي شنيدگفتم:من دل انوبردم اون چي که وجودموباگرماش به اتيش کشيده....مصطفي نگام کردولبخندمحوي زد...‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازخوردن ناهار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مصطفي:نميخوادظرف بشوري بياکارت دارم.... باترديدکنارش نشستم ....ببين گلم من تانيم ساعت ديگه بايدبرم خواستم قبل رفتنم ببينمت.....،من:دلم هري ريخت بدنم رالرزخفيفي گرفت چشمام لبريزاشک شدديگه تمام شدميخوادبره يعني عمرخوشيم اينقدرکوتاه بود.....،مصطفي:بازگريه کردي که....،من:من ميميرم نرو....،مصطفي:نميشه خانمم درسودانشگاه دارم ولي قول ميدم بهت زنگ بزنم دراولين فرصتم بيام....،من:توروخدافراموشم نکني من بي تودوام نميارم....،مصطفي:مگرديوانه شدي دختراين نگاه رواين چشاي خوشکلت رواگربميرمم نميتونم فراموش کنم......،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصداي مامان چشم ازمصطفي گرفتم....باعجله بلندشودم مصطفي بلندشددستمو گرفت فشارخفيفي داد....خودت روناراحت نکن باهات تلفني حرف ميذنم دراولين فرصتي هم که گيرم امدبه ديدنت ميام باشه گلم....،من:باشه به اميدديدار...،مصطفي:بسلامت گلم.....نميدونم چطوربه خونه رسيدم.... مامان:واخدامرگم بده چرارنگت اين ميت.....،به اشپزخانه رفتم ليوان ابي براي خودم ريختم کمي خوردم...حرفهاي مصطفي دوباره درگوشم پيچيد....بايدبرم....دوزانووسط اشپزخانه افتادم.....،مامان:واچه مرگت شده پاشويه چاي دم کن دهنمون خشک شده.....،باحرفهاي مامان اتش وجودم زبانه کشيد....،من:ليوان اب روروي اپن کوبيدم....مگه نميبيني حالم خوب نيست اگرخودت دم کني هيچي ازت کم نميشه.....،مامان:خوبه ميبينم دوباره هارشدي مثل اينکه ازچربي بدنت کم شده نگران نباش شب که مهدي امدميگم بدنت روخوب چرب کنه (منظورکتک خوردنه).....من:ظرفهاي روي اپن که شامل ليوان ابي که خوردم،گلدان پايه کوتاه زيبايي که گلهاي رزمصنويي داخلش بودويه شکلات خوري پرشکلات بودبادستي که رواپن کشيدم يک به يک روي زمين ميفتادهزارتيکه ميشددراين حال فريادميکشيدم.....خوب ب درک بگو....خستم کرديد....خسته.... خدالعنت تون کنه..... دست ازسرم برداريد......،به طرف اتاق خواب دويدم درصورتي که به پهناي صورت اشک ميريختم کنارديواردراز کشيد...صداي مامان ميام ......،دعاکن امروزشب نشه چون قول نميدم اززيردست مهرانو مهدي زنده بيرون بياي.....من:درست ميگفت ميدانستم با امدن برادرانم طوفان عظيمي درراه....،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمان حال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تق هاي که به دراتاق ميخوردمنوازخلسه شيرين گذشته بيرون کشيدنگاهم و به دردوختم....محياازلاي درسرک کشيد.....،درحالي که وارداتاق ميشد.....بيداري مامان جونيم ازصبح چراچيزي نخوردي....من:فقط نگاهش ميکردم....،محيا:درحالي که اشک توچشماش جمع شده بودگفت:غلط کردم توروخداباخودت اينطوري نکن اصلاهرکاري بگي ميکنم توروخدامامان باهام حرف بزن...جان محيا ببخش نه نه اصلاجان مهلا ببخش.....،هق هق گريش را ازسرگرفت.....،من:درحالي که اشکم ازچشمانم روي بالشت.ميچکيدگفتم :ميدوني که باچنگ ودندان بزرگتون کردم يه زن تنهاوبي کس توي اين شهري که پراز گرگه کارکردم جون کندم شب سرگرسنه روي بالشت گذاشتم که کمبودنداشت باشين بخاطرکمبودتون تحقيرنشين کوچک نشين دردبي پولي نکشين غروروقلب تون نشکنه...که اگرقلب بشکنه ديگه ترميم اش محاله...هرکاري کني بازم ترکهاش روش ترميم نميشه دوباره جوش نميخوره....نميخوام خانواده ارمان غرورتوبشکنن نميخوام ناراحتيتوببينم نميخوام ونميذارم ارمان قلبتو بشکنه....شماازجونم واسم باارزش ترين بانفسهاتون نفس ميکشم....ميتوني درکم کني.....،محياخودشوتو ب*غ*لم انداخت وگريه کردببخشيدمعذرت ميخوام .....کمي که ارم شديم محيا گفت:مامان پاشوبريم غذا گرفتم باهم بخوريم ازديروز چيزي نخوردي ضعف ميکني .....من:توبرومنم لباس عوض کنم ميام....،باشه.....بعدازرفتن محيالباساموعوض کردم به سمت دستشويي رفتم دست وروموشستم راهي اشپزخانه شدم....محيا ميزوچيده بودبعدازخوردن ناهارمحيانگذاشت دست به چيزي بزنم منم ازخدا خواسته اخه کمي دست چپم لمسه ودردميکنه ميدونم به خاطرعصبانيت ديروزکاش به يکباره وايميستاده راحت ميشدم اخه اين قلبه شکسته به چه کارم مياد....،غروبم مهلا امدحالموپرسيداماازدرددستم چيزي نکفتم هم نگران ميشدهم اميرمهدي روبه جانم مينداخت شده بودبازوربه خاطراکوقلب به بيمارستان ميبردم وتاازسلامت کامل قلبم مطمن نمشددست برنميداشت اصلابه دردسرش نمي ارزيد....محياهم ديگرحرفي ازارمان به ميان نياورد....شبم بعدازخوردن شام براي خواب به اتاقم رفتم کلاامروزارام وبي دردسرگذشته بود.....وقتي روي تخت دراز کشيدم چشم بستم وچشمان يارجلوي چشمم جان گرفت ......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته ندا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدرگريه کرده بودم که بي حال شدبودم زمان ازدستم دررفته بود.....،صداي مامان که داشت ماجرايي بعدازظهرراتعريف ميکردميامدالبته اشک تمساحي هم چاشنيش کرده بودکه انها روجريع ترکنه مهران سعي دراروم کردن مامان داشت که باصداي پايي که ميامدوحشت کردم اخه خبرازامدن مهدي ميداد کاش مهران ميامدکمترکتک ميخوردم دستشم سبکترازمهدي بابازشدن دراتاق رشته افکارم ازهم گسيخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدي وارداتاق شددرروپستش قفل کرد....اين يعني تنبيه سختي درانتظارمه....مهدي:به به نداخانم شنيدم افسارپاره کردي هارشودي.....من:بخداداداش تقصيرمن نبودف فق ط فقط حالم خوب نبود....درحالي که کمربندشوبازميکردگفت:که حالت خوب نبود...اولين ضربه.....،اخ.....حالت خوب نباشه بايدسرمامانت داد بزني اره.....،اينهاروميگفت وبيرحمانه کمربندروروي بدنم ميکوبيدجوري که تا مغزاستخوانم دردميگرفت تنهاکاري که کردم اين بوددستام روجلوي صورتم بگيرم تاکمربندبه صورتم نخوره وصورت يکدستم رودچارکبودي يا زخم نکنه....،مهدي:حالت خوش نباشه بايدظرف بشکني ميشکنم دست توفهميدي....،توروخدا داداش ببخشيد...اي...داداش درداره نزن توروخدا....،مهدي:که درد داره دل مامانت روبشکني دردنداره...هان...اصلاواسه چي حالت خوش نبودکم ميخوري وميخوابي سگ هار.....،داداش غلط کردم توروخدانزن....ميزنم تاببينم يه بارديگه ميتوني ازاين غلط هابکني.....واي خدا...داداش جون مامان نزن غلط کردم گ.ه خوردم....،افرين بخرتاسيرشي چون تااطلاع ثانوي ازغذاخبري نيست.....،ازاتاق رفت بيرون درم ازپشت قفل کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تموم جونم دردميکردامادرقلبم خيلي بيشتربود....روي زمين جنين واردرازکشيدم درحالي که به پهناي صورت اشک ميريختم باخدادردودل کردم.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدايااين چه سرنوشتي....چرامامانم اينطوري شده يعني التماسامونشنيديعني زجه هامونشنيدپس چرانيامدازدست پسرش نجاتم بده....خداياچرا ،ها،چرامن مگرچيکاکردم ....اينهايطرف اين دردچي بودکه باديدن مصطفي انداختي توقلبم ....بدونه اون حتي نفس کشيدنم سخت برام.....اين چي درديه که دوريش قلبموبه اتيش کشيده.....دردام کم بوداينم اضافه کردي اخه چرا ....حداقل کاري ميکردي نزديکم باشه توهواي که اون نفس ميکشدنفس بکشم.....،نه اينکه ازدرددوريش اين چوري نابودشم .....بسمه خدا....بس بسمه ...هع هعه....ديگه نميکشم ....خدااا...صداموبشنوم خواهش ميکنم .....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نميدانم کي خوابم برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح باصداي چرخاندن کليدتوقفل ازترس بلندشدم نشستم که همزمان کمرم ومعدم تيرکشيددربازشدباشتاب بلندشودم دستموجلودهانم گرفتم مهدي که جلودربودکنارزدم دويدم سمت دستشويي ....صداي مهدي روشنيدم چته وحشي.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تودستشويي انقدرزردابه بالااوردم که بي حال شدم کنارديوارسرخوردرويدوپانشستم.....حتي نمييان ببينن مردم يازنده ام اشکهايم روي گونه هايم فروريخت.... کمي که رمق به پاهام برگشت بلند شدم دست وصورتموشستم رفتم بيرون نبايدبهانه دستشان ميدادم...راه اتاقودرپيش گرفتم داخل شدم.....،مهدي:پوزخندي زد....کارت انقدرواجب بود...که ايطوري ميدوييدي ....بگيراينوبخرتاشب که ميام چيزي نيست بخوري تلف نشي....اگرميخواستي بري دستشويي درميزني مامان بازميکنه....ميري کارت روانجام ميدي دوباره مياي تواتاقت واي بحالت اگرپاتوکج پزاري به امام رضاشب بيام ميکشمت....فهميدي....باصداي ارومي گفتم :اره....رفت درم قفل کردسيني صبحانه روکشيدم جلونگاهي انداختم يه ليوان چاي باکمي کره پنيرومرباهويچ يه تکه نان يه مسکنم کنارسيني گذاشته بود نامردميدونه محکم زده درد دارم مسکنم گذاشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدصبحانه درازکشيدم به مصطفي فکردم اينکه الان کجاست چيکارميکنه يعني بهم تلفون ميکنه ....يهوچيزي يادم افتادمصطفي شماره مارونداره بعدم تلفن خونه رو هميشه من جواب نميدم تازه اگرمنم جواب بدم مامان هست نميتونم باهاش حرف بزنم ....يع يعني تاماه ديگه حتي ازشنيدن صداشم محرومم بااين فکراشکهام جاريشد.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏((دوستاي گلم:ماه مبارک رمضون ماه مهماني خداروبه همتون تبريک ميگم))‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏(التماس دعا)‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نظرفراموش نشه مرسيييي ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته ندا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه روزبعد...‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحس نوازش دستاني لاب لاي موهام چشماموبازکرد...وادرست ميبينم فرشته جون....فرشته لبخندمحزوني زدگفت باخودت چيکارکردي گلم....،من:خودمودراغوشش انداختموگريه کردم کمي که ارام شدم پرسيدم،چطورامدي تواتاق درقفل بودکه....،خنديدوگفت:اول سلام صبح که مامانت ميرفت بيرون سراغت روگرفتم...گفتش تواتاق خوابي اين شدکه امدم اين چندروز جون به لب شدم هروقت سراغت روگرفتم مامانت ميگفت:مهدي تنبيهش کرده که درس بخونه واي نميدوني مصطفي، ديونم کرده هرروز،زنگ ميزنه سراغت رو ميگيره پاشوبريم خونه ماميخوام سوپرايزت کنم دستموگرفت وکشيدوقتي به خونش رسيديم تلفن داشت زنگ ميخوردگفت:ايناهاش....گوشي برداشت .....سلام اره گوشي....به من اشاره کرد...باترديدگوشي گرفتم ....،الو...نداجان....خداياچه ميشنيدم صداي خودش بوداين اهنگ صداراخوب ميشناسم....بغض گلوم اجازه صحبت بهم رانميداد....،الوخانومي پشت خطي يه چيزي بگوتوکه من کشتي ازنگراني .... باصداي بغض داري که بشدت ميلرزيدجواب دادم خوبم همينم باهزارجان کندن بود....،ندا چي شده چراچيزي بمن نميگين مگرتوتعطيل نبودي چراتنبيهت کردن....سدچشمانم شکست اشک جاري شد....نداچراحرف نميزني.....چه ميگفتم:ميگفتم به خاطردم نکردن چاي ازبرادرم کتک خوردم وتواتاق حبس شدم اه اين ديگرچه تقديريست....،نداجان من پس فردا بعدازظهرميام جمعه شب برميگردم خوب ان موقع بايدبگي چه به روزت امده.....ناخداگاه کفتم:نه خوبم فقط دل تنگت بودم دوسه روزي که اينجابودي شيطوني کردم درسمونخوندم داداشم عصبي شدوتنبيهم کردمجبوربودم دروغ بگويم وگرنه مي امدواگرچيزي ميفهميدابرويم ميرفت....،مطمني: خوبي مشکلي نيست.... اره بابانميخوادنگران باشي خوبم....،هرروز،زنگ ميزنم بيا خونه فرشته تا صداتوبشنوم باشه گلم ....،باشه سعي ميکنم بيام...،مواظب خودت باش خداحافظ ....توهم همينطوربه اميدديدار....،وقتي گوشي روگذاشتم بغضم شکست وهق هق گريه سردادم.... فرشته اب قندي بخوردم دادوبراي ناهارنگهم داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرسفره غذاازگلويم پايين نميرفت انگاردرگلويم چسب ريخته اند گويي بهم چسبيده بودوبا فرودادن غذابشدت ميسوخت ....خدارو شکرفرشته جون زياداصرارنکردوچقدرممنونش بودم بخاطره.اينکه چيزي را برويم نمياوردوتوقع توضيع ازمنونداشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزها درپي ساعت هاوساعتهادرپي دقيقه هاودرپي ثاثيه گذشتن....تالحظه وصال رافراهم کردن.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديروزکه بامصطفي حرف زدم قراربود امروزبياد....ازصبح هزاربارسرک کشيدم اما هنوزنيومده اخرمامان دعوام کردوگفت چي ميخواي ازاون حياط بي صاحاب چي گم کردي انجابگوماهم کمکت کنيم پيداشه الانم دوساعت بي خبرم و اينجانشستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظهرم باامدن برادرام ناهارخوديم انهادومرتبه رفتن سرکارمامانم ميخواست بره استخر کمي خوشحال شدم شايدبتونم ببينمش....بعدازرفتن مامان....،فرشته جون صدام کردواين يعني مصطفي امده.....بسمت کمدم رفتم به لباسانگاهي اندختم اخرم يه تونيک به رنگ طوسي که بلنديش تارونم بودوجذب تنم بودوگودي کمرموبه نمايش ميذاشت پوشيدم بهمراه جين يخي موهاي بلندمم که دم اسبي بسته بودم اززيرروسري بيرون بودوبه گودي کمرم زيبايي خاصي ميدادمدادچشمم توچشمام کشيدم ازعطرمامانم زدم....پيش به سوي پايين....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاامدم واردخانه بشم يکي امدبيرون ....وافرشته جون کجا ميري....،بروخونه ميرم بقالي سرگوچه الان ميام....کمي ترسيدم برم تووقتي تنهايم اماديگه نميشه نرفتم...زشت ميشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي رفتم خونه....مصطفي هم بلندشدوايستادوچندقدمي به سمتم برداشت درست روبروي هم قرارگرفته بوديم خيره چشمان هم بوديم من دوباره جادوي ان جادوگرها شدم.....نميدانم چه شدکه خودرادراغوششا نداختم گريه کردم....اول شوکه شدولي چندثانيه بعديکي ازدستانش رودورشانه هام قفل گردومرا به خودفشردوديگري راروي موهايم که کمرم راپوشاندبودحرکت ميداد...هيچ کدام حرفي نميذديم شايدفکرميکرديم روياي شيرين است که باحرف زدن ازان به واقيعيت پرت ميشويم ....نميدانم چقدرگذشت که مصطفي سکوت راشکست.....بينيش راروي سرم گذاشته بودازروي روسري درحاليکه بومکشيدگفت :دوستت دارم......،به خدااگردنيارابا تمام داراييهايش بهم ميدادند انقدرخوشحال نميشدم....که باشنيدن اين کلمه انهم اززبان مصطفي خوشحال شدم وشوروشوق وصف ناشدني دروجودم تزريق کرد....،مصطفي کمي مراازخودفاصله دادپيشونيموب*و*سيد...پييشونيشوبه پيشونيم چسباندو نگاهش بين لب هاوچشمام درگردش بودکه يکباره لب هايش روي لبهايم قرارگرفت ووجودم راپرازحسهاي متغيرکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لذت،ترس،احساس گ*ن*ا*ه....حس گ*ن*ا*ه کاربودن انقدرقوي بودکه بادستي که روي سينه اش قرارداده بودم کمي به عقب هلش دادم بعداز مکث طولاني لبهايش را جداکردوبادستهاش صورتم روقاب گرفت....قبل ازاوگفتم:کارمادرست نيست بهم نامحرميم.....مصطفي:اين ب*و*سه،ب*و*سه عشق نه ه*و*س...توحسرت داشتنت دارم مثل شمع اب ميشم....،اينوازم دريغ نکن.....،قبل ازاينکه مخالفتي بکنم بالبهاش مهرسکوت برلبم نهاد....چنان باولع ميب*و*سيدم که انگارميخواست براي اولين واخرين با رمرابب*و*سد...ولي ان حس گ*ن*ا*ه دروجودم نميگذاشت پابه پاش پيش بروم وجودمواز ان ب*و*سه ناب لبريزازعشقودوست داشتن کنم واين ب*و*سه راتاييدي برايش بدانم....انقدرگذشته بودکه نفس کم اورده بودم وقلبم ارامترمي تپيدانگارخودش فهميدازم جداشد...نگاهش رابه چشمانم دوختوکلافه دست درموهاي مشکي زيبايش کشيدم گفت:معذرت ميخوام باورکن احتياج داشتم ازعشقت لبريزبشم .....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خداوندي خدا به جان خودت که عزيزترينمي ه*و*س توب*و*سه هام جايي نداشت..... اينوگفت به اشپزخانه رفت بعدازخوردن ليوان ابي برگشت.... چراوايستادي بيا بشين کنارش نشستم وحرف زديم اون روزم به لطف حضورمصطفي درذهنم به عنوان بهترين روزم ثبت شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمان حال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزديک به دوهفته ازقرارم باارمان ميگذشت خداروشکرکه محياهم بي خيال شده بود،دوباره ارامش به زندگيم برگشته بودخداروشکر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصميم گرفتم شام موردعلاقه محيا رودرست کنم زرشگ پلو مرغ...‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازدرست کردن غذا روصندلي ناهارخوري نشستم مشغول درست کردن سالادشدم ناخواسته دوباره به گذشته فکرکردم......، گذشته ندا......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزهاي که مصطفي اينجابودجزبهترين روزهاي زندگيم بودبي شک اما حيف که عمرخوشيام دو سه روزبود....،اين دوروزبامصطفي بيرون رفتم وحسابي خوش گذرونديم....ديروزکه رفته بوديم خريد مصطفي برام خرس پاندايي خريد وقتي بهش گفتم اينوخريدي چيکارش کنم اونم نگاه شيطوني بهم انداخت وسرشو خم کردنزديک گوشم شد....قلبمم بي جنبه شده بودمحکم خودشوبه قفسه سينم ميکوبيدانگار*ق*صدبيرون امدن ازسينم راداشت...صداي ارامش درون گوشم پيچيدهرم نفسهاي ازروي شال به گوشم ميخوردحالم ودگرگون ميکرد....مصطفي:اينوواسه خانم گلم خريدم که ازامشب ب*غ*لش کنه بخواب تاعادت کنه کسي ب*غ*لش باشه که قراربزودي جا پانداوبنده عوض بشه منم خانوممو ب*غ*لي ميخوام اينوخريدم که بعدانگي عادت ندارم کسي پيشم بخوابه نفسم ميگيره و.......درحالي که ازخجالت قرمزشده بودمگفتم....خيلي بي حيايي چه فکراميکنه ازحالا.....مصطفي:خبرنداري هرشب به اين فکرميکنم چطورب*غ*لت کنم که اذيت نشي مخصوووصا شب اول که بايدرعايت کنم، اخه انقدرکوچيک ولاغري ميترسم ب*غ*لت کنم .....،باحرص ازبين دندوناي کليدشدم اسمشو صدازدم،مصصصطفي......،مصطفي:حرص نخورخانمم شيرت خشک ميشه دخترم گرسنه ميمانه.....،مصصصصط.....باشه بابا باشه هيچي نميگم اه،کف دستشوارام رودهانش کوبيد.....البته راست ميگفت مصطفي راحت دوبرابرمن ميشدبااينکه 175قدم بودبهنزديکياي شونش ميرسيدم واسه خودش غولي بودهاخودمونيم....خلاصه امروزخوشمم گذشت ومصطفي صبح فردا ميرفت......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين يکماه که مصطفي رفت منم چون امتحانات پايان ترم بودحسابي درس خواندم وکمي حواسموازدوريش پرت کردطوري که متوجه گذرزمان نشدم يکماه به سرعت برق وباد گذشت هفته پيش امتحانات تمام شد...‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروزصبح هم مصطفي امده اما مامان امروزقرارنيست بيرون بره وامکان نداره اجازه بده برم پايين چون ميدونه مصطفي صبح رسيده داره استراحت ميکنه.....يک دفعه فکري بذهنم رسيدرو به طرف مامان کردم.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واي دوسه روزپيش فرشته جون اسم محلولي که واسه جوش ميزنم به صورتم پرسيداصلايادم نبوداسمشوبدم بره بگيره ديدي تازگي ها جوش ميزنه ميگفت حسين اقاازجوش متنفر(شوهرفرشته)اسمشومينويسم ميدم مرتضي بده بهش فوري ياداشتي به اين مضون نوشتم(فرشته جون مامان امروزجايي نميره ازمصطفي بپرس ببين اگر خسته نيست بيادپارک....ببينمش به يه بهانه زنگ بزن خبرشوبده مرسي)دادم به مرتضي تا به اعظم بدتش......مامان حوصلم سررفته يه سرميرم خونه سمانه اينا....مامان:برو ولي زودبيا شام درست کن من حوصله ندارم.... باشه گفتم که تلفن زنگ خورد برداشتم فرشته بود...سلام مصطفي چنددقيقه پيش رفت توام برو....سلام اره فرشته جون صبح وشب استفاده ميکني بايد نيم ساعت بمونه....فرشته:خنديدوگفت اي شيطون....،خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبه مامان گفتم مثل اينکه داداشش رفته بخره....بسمت اتاق رفتم درکمدوبازکردم شلوارمشکي بهمراه مانتو کرم که بلنديش تابالازانوم بودپوشيدم شال همرنگشم سرکردم، ازعطرمامان زدم وخداحافظي کردم ورفتم.....سرخيابان تاکسي گرفتم چون ميترسيدم کسي ماروببينه پارک دوري انتخاب کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمان حال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باتکونهاي شونم به خودم امدم محياروکنارم ديدم.....،محيا:مامان حالت خوبه چراصدات ميکنم جواب نميدي.....،من:ببخشيدهواسم نبودگلم برولباساتروعوض کن بيا غذا موردعلاقتودرست کردم....،محيا:وايي دستتت مرسي مامان جون....،من:بروخودت رولوس نکن دخترمحيا:درحالي که سرشوکج کرده بودحالت مظلوم به خودش گرفته بود...دلت مياد کجام لوسي به اين نازيم....،من:باشه نازي حالا ميري يانه....،محيا:ميرم...ميرم درحالي که بسمت اتاقش ميرفت غرميزدچراميزني مامان گلم بچه که زدن نداره خخخخخخ......،هميشه همينطوربوده شخصيت جالبي داره درکنار مهربون ودلسوزبودن بسيارشوخه تاحالا نديدم به بزرگترش بي احترامي کنه اماشوخي باکسايي که راحت باشه ميکنه.....باامدن محياازفکربيرون امدم غذاروکشيدم...مشغول خوردن شديم......،من چي شده سرحالي کپکت خروس خونه....،محيا:حالا بعدشام بهتون ميگم.....راستي چراانقدرديرکردي....،رفتم انقلاب دوسه تا کتاب لازم داشتم خريدم....،راستي يه رمان باحالم براتون گرفتم....مامان حرفهاي دکترتون روکه فراموش نکردين مگه نه توروخداکمتر توگذشته غرق شييدبه خدامنومهلاتحمل ديدنتون روتواون حال نداريم هروقت مکرتون ميخواست برگرده کتاب بخون حالاکه براي مشاوره نميريدبيشترمراقب خودتون باشيد....،من:نگران نباش مراقب خودم هستم.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازخوردن شام محيا:ظرفاروشست منم چايي گذاشتم ....وقتي دم کشيدم ظرفهاهم تموم شده بود....چاي ريختم وباهم به نشيمن امديم.....من:خب نگفتي چي انقدرسرحالت اورده......به چشمام نگاه کردوگفت:قول بده که عصباني نشي....،من باايين که حدس ميزدم موضوع چي گفتم:باشه قول ميدم......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببين مامان من بابت اون حرفهايي که ارمان بهتون زد معذرت ميخوام ب خدامن نميدونستم ميخوادچي بگه فقط بهم گفت ميخوام مامانت روراضي کنم بدون اطلاع خانوادم ازدواج کنم شمارشو بهم بداصلادرموردصيغه چيزي نگفت حالام پشيمونه ميخواداگراجازه بديدبيادواسه عذرخواهي بياد.....،من:محيا جان مگرنگفتم رابط تو باهاش کم کن....،محيا:چراخه بخاطره چهارکلمه حرف که خودشم تقصيريي نداره توخانواده اش اين يه امرطبيعه.....،من:افرين من بخاط حرفاش نميگم فاصله تووارمان به اندازه زمين تااسمون شما ازلحاظ اعتقادي،اعتمادي،دينوي،فرهنگي وخيلي چيزهاي ديگه متفاوتين چطورميتونين کنارهم خوشبخت بشي...،محيا:درحالي که گريه ميکرد ميگفت مگرقلبم اين چبزا سرش ميشه تکليف اون چيه .....؟اينهايي که ميگيي چطوربهش بفهمونم......؟من:ميدونم سخت امادردي که الان بکشي خيلي کمترازبعدزندگي باهاش....اگرقلب توناخواسته بشکنه ديگه درست بشونيست ولي الان قلبت زخم ،مرحم ميتونه خوبش کنه.....،محيا:من بدونه عشقش ميميرم نميتونم ازش جداشم مگرادم ميتونه بي نفس زندگي کنه هرچقدرهوا الوده باشه بازم نفس ميکشي زندگي باارمانم هرچقدربدوعذاب اورباشه ميخوام بودن کنارشوتجربه کنم...اين هاروباگريه ميگفت....،من:اينهاروکه شنيدم دوباره جوش اوردم درحالي که اشک منم درامده بودگفتم:ازمن چه توقعي داري هان ...که جيگرگوشموبه اسم بهشت بفرستمش ته جهنم هان ....چرا لال شدي هان...ميدوني اگرخودت يا قلبت بشکنه چه بروزمن ميادمگرهزاربانگفتم شما دليل زندگي زنده بودنميد....مگرازاين زندگي کوفتي خوشيي ديدم غيرداشتن شما ها....چه رابفکرمن نيستي ....اگرقراربود،ادم بدون عشقش بميره،پس من آ*ش*غ*ا*ل چرازنده ام چرانفس ميگشم هان...چرابعدازبيستو خرده اي سال نميميرم ازدست اين زندگي کوفتي خلاص شم.....،دراين بين مهلاسراسيمه واردشد بدون توجه بهش رو به محيابافريادادامه دادم....چراهمتون بفکرخودتونيد...خدايا کي اين نفس کوفتي روميگيري ازم راحت شم ها.....،ديگه چي بايدميکشيدم که نکشيدم....قلبم تيربدي کشيددستمو روش گذاشتم واخي گفتم مهلا باگريه نزديکم ميشدکه دستموبه علامت وايستادن بالااوردم وزيرلب زمزمه کردم خدايا راحتم کن خستم....خسته....باصداي نسبتا ضعيفي که ناشي ازدردبودگفتم درهرصورت من بااين ازدواج مخالفم ....به طرف اتاق داشتم ميرفتم که صداي مهلابلندشد:کجاميري قربونت شم مامان دردداري اميروصدابزنم.....بي توجه بهش بسمت اتاق ميرفتم درهمان حال گفتم خوبم ....ميخوام تنها باشم....مهلا:حداقل قرص تونوبخوريد....من:لطفادراتاقونزنيدخوبم ....درحالي که ازدرد نفسم بشماره افتاده بود دوست نداشتم نگرانشون کنم هم دلم کمي ارامش ميخواست.....هنوزصداي انهاميامد...مهلا:اگريه تارموازسرش کم شه اول اون ارمان بي لياقتوميکشم بعدم روزگارتوسياه ميکنم......... ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست نداشتم بشموم......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي تخت درازکشيدم چشماموروهم فشردم وبه گذشته سفرکردم انجاارامشي ازجنس نداهست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته ندا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي به پارک رسيدم چشم چرخوندم مصطفي روپيداکردم روبروش وايستادم گفتم سلام خوبي عشقم......؟درحالي که برندازم ميکردبلندشدودست دورشونه هام انداخت سرشونزديک گوشم بردوگفت:سلام خانم نقشه کشم خوب مامانتوميپيچوني باپسرمردم مياي عشق وحال.....،من:اگرناراحتي ميتونم برگردم.....،مصطفي:بنده غلط بکنم ناراحت باشم خبرنداري روابرام.....درحالي دستموم ميگرفت راه افتاديم.....،،مصطفي:حالاخودمونيم خوب نقشه اي کشيديها......،باحرص گفتم:مصطفي....،باشه باباباشه چيزي نميگم چرا ميزني حالا....نيمکتي رونشون دادبيااينجابشين تا من برم يکم حله هوله بخرم....درحالي که سرموکج کرده بودم بالحن لوسي گفتم :ميشه الوچه،لواشکم بخري....مصطفي:توجون بخواه عشقم تافدات کنم....،رفتوبادوتاپلاستيک پربرگشت...بيا بخورتاروشن شي خانمم ....,من:وااين چه مدل حرف زدنه بعدم چه خبراين همه خريدي....مصطفي درحالي که ميخنديدگفت:بخوريکم چاق شي خانمم تاشب عروسي غش نکني که کارباهات زياددارم....،درحالي که مشتي به بازوش ميزدم گفتم:مصصصصطفي.....، مصطفي:خيلي خوب حرص نخورشير....،نزاشتم جملش تمام بشه باحرص گفتم به خداميزارم ميرما......مصطفي خنديدگفت مگه ميزارم گلم ....کمي به سکوت گذشت تامصطفي گفت:ميخوام يه خبرخوشحال کننده بهت بدم.....چي مثلا .....مصطفي:اينکه اينباريک هفته قراربمانم....درحالي که جيغ خفه اي کشيدم کفتم راست ميگي توروخدا....،مصطفي:اره تازه يه پيشنهادم دارم برات اميدوارم قبول کني.....چيه هست حالا......،مصطفي:ببين ندامن اينطوري راحت نيستم ببين نمتونم ب*غ*لت کنم وارومشم شم نمتونم ازت اون ارامشي که ميخواموبگيرم....براي همين ميخوام اين پيشنهادوبهت بدم فقط توروخدافکربدنکن وخودتوبافکروخيال الگي اذيت نکن فقط ميخوام اين چندروز که اينجام باهات راحت باشمواذت ارامش بگيرم که اگرخداخواست رفتم همدان بابابااينا صحبت کنم براي خواستگاري بيايم....نداديگه نميتونم بيشترازاين صبرکنم نبودت ديونم ميکنه....ترس ازدست دادنت انقدرزيادکه شبهاخوابوازچشمام گرفته ....ميترسم يه خواستگاربيادبرات مامانت اينهامجبوربه ازدواجت کنن نميدونم چراولي اين کاب*و*س هرشبم....ميخوام مال خودم بشي خانم خونم بشيي وشبو توب*غ*لت اروم صبح کنم....واما پيشنهادم ميخوام يه صيغه يه هفتهاي بخونيم تامن دستم کمي بازباشه بتونم روحموبه ارامش برسونم به شرافتم قسم پا ازحدم فراترنميزارم به خداخواهش ميکنم بهم اعتمادکن......،من:درحالي که بشدت استرس گرفته بودموميترسيدم ولي بخاطراين که ازم خواهش کرده بودقبول کردم مگرميتونستم قبول نکنم اخه اون عشقم بودجونم بودمگرميشودچيزيوازم بخوادوازش دريغ کنم حتي اگراون چيزجونم باشه....باشه قبوله......،مصطفي:ممنونم به خدااذيتت نميکنم به جونه خودت که عزيزمي قسم، نميخوادبترسي فقط ميخوام ب*غ*لت کنم وازوجودت سيراب شم......، ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمي ديگه حرف زديم دم غروب من دوباره با تاکسي برگشتم خونه ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه حس خاص داشتم هم ناراحت بودم هم ميترسيدم همم خوشحال بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبم به اميدفرداخوابيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته ندا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروزانقدراسترس داشتم دچارحالت تهوع شدم ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازظهربودکه فرشته جون صدام زد...به مامان گفتم ورفتم پايين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام خوبيد....فرشته:سلام بيا گلم خوبي بيا بشين.....نزديک مصطفي نشستم.......،مصطفي:سلام چطوري گلم امادهي راستي،راستي خانمم بشي....،اره....،باشه وشروع کردشماره گرفتن....،بعدازصحبت کمي گذاشت روبلندگوگذاشت ومردي شروع کردخوندن يه حس خواصي داشتم خيللللي خوشحال بودم کيه ازرسيدن به معشوق ناراحت باشه....بعدازخوندن مصطفي تشکروخداحافظي کرد....روکردسمت منوگفت :بااجازت دوماه خوند ميخوام تاوقتي عقدميکنيم راحت باشيم....سري تکون دادم....فرشته جونم برامون دست ميزدخندم گرفته بودانگارعقدکرديم بعدم هردومونو ب*و*سيدوتبريک کفت....،من.:مصطفي کي صيغه روخوند....مصطفي:پدريکي ازدوستام.....ديدم فرشته داره اماده ميشه گفتم:جايي ميخوام برم يه شکلاتي شيريني بخرم کاممونوشيرين کنيم....من:نميخوادتوروخدا....فرشته جون:زحمتي نيست.....رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مصطفي:منوکشيدب*غ*لشوبااجازه اي گفتوروسريموبازکردکش مومم بازکرددستشولابه لاي موهام فروکردروي موهام ب*و*سه طولاني زد ونفس عميق کشيدهرم نفساش لاب لاي موهام ميپچيدحالمودگرگون ميکرد....دستشوزيرچونم گذاشتو سرموبالااورد،وادارم کردنگاهش کنم ....وقتي توچشماش نگاه کردم بازم اون حس خواست امدسراغم حس خواستنش ديوانم ميکرد....درصدم ثانيه لبهاشوروي لبام گذاشت باولع ميب*و*سيدم اول شکه شدم....وقتي به خودم امدم دست پشت سرش گذاشتم وهمراهيش کردم انگارجريع ترشدباشدت بيشتري ميب*و*سيدانقدر محکم لباموبه بازي گرفته بودکه دردميکرد اما انقدردردش شيرين بودکه دوست داستم.تااخرعمرم اين دردوبکشم....وقتي نفس کم اوردم بادستام کمي فشاربه سينش اوردم ازم جداشدوبا چشماي خمارکه خيلي قشنگترشده بودگفت:ازروزاولي که ديدمت دوستت داستم وقتي براي اولين باربدون روسريو، بلوزشلوارديدمت حس خواستن ب*غ*ل کردنت ديونم کردهروقت ميديدمت دوست داشتم....ب*غ*لت کنم وقتي نميتونستم به جونون ميرسيدم ميفهمي....چيکارباهام کردي....گرگرفته بودم گرماي لذت بخشي وجودمودربرگرفته بود....حالم وصف نشدني بود......،زيرگلومو گازکوچکي گرفت اخ ارومي گفتم....مصطفي گفت ديونم نکن ندا کاردستت ميدم دوباره لباموبه بازي گرفت ....نميدونم چقدر گذشته بودکه باصداي هين فرشته ازهم جداشديم.....گريم گرفته بودميخواستم زمين دهن بازکنه منوببلعه......فرشته:واي ببخشيد هواسم نبود دربزنم.....،مصطفي:بياراون شيرينوکه واقعا به موقع بود....،من:ببخشيدمن بايدبرم الان مامان صدام ميکنه....،مصطفي:بيا شيريني با يه چاي بخوربعدميري.....،من:درحالي که سرمو بشدت پايين گرفته بودم گفتم:نه بالاکاردارم انگارمصطفي فهميدبودميخوام فرارکنم که گفت:باشه برو فردا ميتوني بيايي ببينمت....،من:اره مامان فرداساعت4وقت ارايشگاه داره ميخواد برموهاشورنگ بزارميام.....،باشه منتظرم....خداحافظ....وقتي امدم بيرون انگارازقفس ازادشده بودنفس هاي عميق گشيدموبطرف خونه راه افتادم.......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته ندا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز صبح انقدراسترس داشتم که دچارحالت تهوع شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازظهربودکه فرشته جون صدام زد....به مامان گفتم ورفتم پايين...‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام خوبيد...فرشته:سلام گلم بيا بشين.....رفتم ونزديک مصطفي نشستم.....،مصطفي:سلام گلم امادهي راستي،راستي خانمم بشي....،اره....باشه ي گفت وشروع کردشماره گرفتن.....بعدازکمي صحبت گذاشت روبلندگوومردي شروع کردبه خوندن يه حس خواستي داشتم خيللللي خوشحال بودم کيه ازرسيدن به معشوقش ناراحت باشه.....بعدازخوندن مصطفي تشکروخداحافظي کرد.....مصطفي :بااجازت دوماه خوندم ميخوام تاوقتي عقدميکنيم راحت باشيم.....سري به معني فهميدن تکون دادم.....فرشته جون برامون دست ميزدخندم گرفته بودانگارعقدکرديم....بعدهردومونوب*و*سيدوتبريک گفت.....من:مصطفي کي صيغه روخوند....،مصطفي:پدريکي ازدوستام......ديدم فرشته جون داره اماده ميشه گفتم:جايي ميخواي برم....اره ميخوام برم يه شکلاتي شيريني بخرم تا کاممونوشيرين کنيم......من:نميخوادتوروخدازحمت بکشي.....فرشته:زحمتي نيست گفت ورفت.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض رفتنش....مصطفي منوکشيدب*غ*لش بااجازه اي گفتوروسريموبازکردکش مومم بازکرددستشولاب لاي موهام فروکردروي موهام ب*و*سه طولاني زدونفس عميقي کشيدهرم نفساش لاب لاي موهام ميپيچيدحالمودگرگون ميکرد.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشوزيرچونم گذاشتوسرموبالااوردو.وادارم کردنگاهش کنم.....وقتي توچشاش نگاه کردم بازم اون حس خواستننش ديونم ميکرد.....درصدم ثانيه لبهاشوروي لبام گذاشت باولع ميب*و*سيدم اول شکه شدم....وقتي به خودم امدم دستمو پشت سرش گذاشتم وهمراهيش کردم انگارجريع ترشدباشدت بيشتري ميب*و*سيدانقدرمحکم لباموبه بازي گرفته بودکه دردميکرداماانقدردردش شيرين بود که دوست داشتم تااخرعمرم اين دردوبکشم.....وقتي نفس کم اوردم بادستام کمي فشاربه سينش اوردم ازم جداشدوباچشماي خمارش که خيلي قشنگ شده بود گفت: ازروزاولي که ديدمت دوستت داشتم وقتي براي اولين بار بدونه..روسري بابلوزشلوارديدمت حس خواستنت، ب*غ*ل کردنت ديونم کرد....هروقت ميديدمت دوست داشتم ب*غ*لت کنم بب*و*سمت بوت کنم ازبوت م*س*ت بشم وقتي نميتونستم به مرزجونون ميرسيدم ميفهمي...... چيکارکردي باهام.....گرگرفته بودم گرماي لذت بخشي وجودمودربرگرفته بود.....حالم وصف نشدني بود.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زيرگلوموگازکوچکي گرفت اخ ارومي گفتم.....مصطفي:ديونم نکن نداکاردستت ميدم...دوباره لباموبه بازي گرفت.......نميدونم چقدر گذشته بودکه باصداهين فرشته جون ازهم جدا شديم.....گريه گرفته بودميخواستم زمين دهن بازکنه منوببلعه.....فرشته:وايببخشيدهواسم نبوددربزنم.....،مصطفي:بياراون شيريني روواقعا بموقع بود.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:ببخشيدمن بايدبرم الان مامان صدام ميکنه....مصطفي:بيا شيريني وچاي بخوربعدميري....،من:درحالي که سرموبشدت پايين گرفته بودم گفتم:نه بالاکاردارم....انگارفهميده بودمعذبم ميخوام فرارکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:باشه بروفقط فرداميتوني بياي ببينمت......من:اره مامانم فردا ساعت4وقت ارايشگاه داره ميخوادموهاشورنگ بزاررفت ميام.....باشه پس منتظرم.....خداحافظ...وقتي امدم.بيرون انگارازقفس ازادشده بودمدرحالي که نفسهاي عميق ميکشيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بطرف خونه راه افتادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته ندا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروزصبح خييييلي زودبيدارشدم يااصلابهتربگم ديشب اصلا نتونستم بخوابم استرس زيادي داشتم براي ديدن دوباره مصطفي اونم وقتي زنشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازصبح خودم با کاراي خونه مشغول کردم يه ناهارحسابي هم درست کردم طبق معمول برادرام بعدازخوردن ناهاررفتن سرکارمنم بعدازشستن ظرف ها رفتم حمام وقتي بيرون امدم مامان امده شده بود.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :داري ميري.....مامان:اره توکه جايي نميري....،من:نه اگرفرشته جون تنهابودشايديه سربرم انجا.....،مامان:خيلي خوب من شايدکمي ديربيام شام يادت نره درست کني ها.....،من:باشه.....،مامان:پس من رفتم....،من:خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض خارج شدن مامان منم رفتم تواتاق تا حاضرشم....يه بلوزشيري استين سه ربع که روش با کلي ستاره ومنجاق کارشده بودبه همراه شلوارسفيدجذب که پاهاي کشيده وخوش ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرمموقشگ به نمايش ميذاشت پوشيدم موهاي بلندخرمايمم سشوارکشيدم حالت دارشدوباکلپس بالاي سرم جمعش کردم مدادمشکي هم داخل چشمام کشيدم ....خيلي چشماموقشنگ ميکرد....رژيکه از مامان طرزاستفادشو يادگرفته بودم رولبم کشيدم ...رنگ صورتيش خيلي به صورت سفيدم ميومد....بايه روسري کرم تيپم تکميل شدم واماده رفتن ....درست بودمصطفي محرمم بوداما روم نمشدفعلا جلوش بي حجاب بگردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي پايين رسيدم درزدم مصطفي خودش دروبرام بازکردوازجلودرکناررفت تابرم تو.....،مصطفي:سلام عشقم خوبي بيا بشين برم برات يه چاي بيارم.....من:سلام ممنونم توخوبي....نميخوادزحمت بکشي مگرفرشته جون نيست....،مصطفي درحالي که بادواستکان چاي وارد بذيرايي ميشد گفت:نه گلم نيست مرتضي روبرده پارک .....امدب*غ*ل دستم نشست....يه لحظه وحشت کردم من بايه پسرجون تويه خونه تنها درحالي که بهم محرميم وهيچ مانعيم بينمون نيست....يه لحظه يادحرف مامان افتادم ميگفت:وقتي دختروپسرتنها يه جاباشن نفرسوم بينشون شيطونه...نکنه شيطون بره توجلدمصطفي يه بلاي بخوادسرم بيار...تواين فکرا بودم که باصداي قه قهه مصطفي به خودم امدم باگيجي نگاش کردم مابين خندش گفت:چراقيافت رواينجوري کردي دخترنگاه کن توروخدا چقدرترسيده انگارميخوام بخورمش البته اگردخترخوبي باشي وشيطوني نکني قول ميدم نخورمت امااگرشيطوني کني يه لقمه چپت ميکنم.....،باحرص نگاش کردم درهمون حال بازوشونيشگون گرفتم اما انقدرسفت بودلاي انگشتم نميرفت....مصطفي هم با لبخندي که بيشترحرصم ميدادنگام ميکرد.....يک باره تويه حرکت غيرارادي بازوشو گازگرفتم ....مصطفي خندشوجمع کردمنوروي زمين خوابندارنجشوروي زمين گذاشت وساعددستشوزيرسرم گذاشت خودشم روم خيمه زد.....چون حرکتش يهوي بودجيغ خفه اي کشيدم.....مصطفي درحالي که روسريموبعدکليپس موم وبازکرد،درگوشم گفت:مگرنگفتم شيطوني نکن ها.....حالابخورمت....ازلاله گوشم گازکوچکي گرفت که باعث شده جيغ کوچيک ديگه اي بکشم ....مصطفي :نکن دخترديونم نکن گفتو ....لبهاشوروي لبهام گذاشت وباولع شروع کردب*و*سيدنم انگارباراولي بودکه ميب*و*سيدم وقتي همراهيش ميکردم انگارديونه ترميشدوشدت فشارروي لبموبيشترميکردگه گاهي هم گازي ازلبم ميگرفت وقتي که نفس کم اوردم کمي به عقب هولش دادم انگارفهميدکه ازم جداشدوگفت:موهاتوخيلي دوست دارم بوشون ديونم ميکنه ديگه هيچ وقت جلوم روسري نپوش.....دوباره شروع کردب*و*سيدنم اماانبارباشدت بيشترميب*و*سيدانگارحريص ترشده بود.....وقتي خسته شد شروع کردبه ب*و*سيدن گلوم....همه بدنمو غرق ب*و*سه کردوزمزمه هاي عاشقانه اي توگوشم خوندکه تاعمق وجودموازعشقش لبريزکردخبرنداشت داره با قلب بيچاره من چيکارميکنه خوب که غرق ب*و*سم کرد دوباره سراغ لبهام امدولبهاموبه بازي گرفت دستشوزير بليزم بردوروي شکمم گذاشت موچ دستشو گرفتم ازخودم جداش کردم گفتم :نه ديگه بسه.....دستشوبيرون اوردو گفت:حق باتوگلم ببخش اگراذيت شدي....ب*و*سه اي رولبم گذاشتوازروم بلندشد...منم باخودش بلندکرد...سيني چايي روبرداشتوبردگفت:اينهارونخورديم سردشد ...رفت اشپزخانه وبادوتاليوامن شربت برگشت.....مصطفي:بياگلم بخورجون بگيري....،من:بازشروع کردي.....،مصطفي:من که چيزي نگفتم خودت منحرفي به من چه.....درحالي که مشتي به بازوش ميزدم گفتم خيلي بدي......مصطفي دستمو گرفت وب*و*سيدوگفت خيلي خيلي دوست دارم اينوبراهميشه يادت باشه......کمي ديگه هم باهم حرف زديم نزديک غروب بودکه به مصطفي گفتم:من بايدبرم الان مامانم ميادبعدم بايد شام بپزم .......باشه گلم بروفقط من فردا بعدازظهرخونه ام اگرتونستي باهم بريم بيرون نظرت چي.....،من:باشه اگرتونستم ازمامانم اجازه بگيرم زنگ درخونه رو4بارپشت سرهم ميزنم ميرم دوتا خيابون بالاترسرچهاراه..... منتظرت وايميستم زودي بياي..... باشه عزيزم ب*غ*لم کردوب*و*سه کوتاه ازم گرفت ....ازدرکه امدم بيرون فرشته جونم امد داخل حياط.....سلام فرشته جون خوبي.....فرشته :سلام زنداداش مثل اينکه شمابهتري خوش گذشت اقاداداشم که اذيتت نکرداگه کرده بگوتا گوش شوطبق قرارمون که موقع رفتن گذاشتم ببرم.....درحالي که ازخجالت کبودشده بودم گفتم اين چه حرفي .....،خداحافظ .... ازحرکتم دوتاشون به خنده افتادن منم خودمو به خونه رسوندم شام درست کردم مامانم کمي ديگرامد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب موقع خواب به حرفاي مصطفي وکاراش فکرکردم تموم جونم غرق لذت شدواقعا هيچ لذتي تودنيابيشترازشنيدن زمزمه هاي عاشقانه معشوقت نيست وهيچ تودنيا جزمعشوقت به ارامش نمي رسونت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوستاي گلم نظرولايک فراموش نشه ممنون ازهمتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمان حال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروزصبح کمي زودازخواب بيدارشدم بعدازرفتن محيا کاراي خانه روانجام دادم امروزدرست يکماه ازروزي که بامحيابحثمون شده گذشته ...‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزديک ظهربودکه صداي ايفون امد.....هرچي نگاه کردم کسي رونديدم.....ايفونوبرداشتم ...کيه....؟ببخشيدميشه چندلحظه بيايدجلودر.....من:شما......اگربيايدميفهميد.....من:باترديدودودلي جواب دادم باشه الان ميام.....چادرموبرداشتم ورفتم جلودرازچيزي که ديدم چشمام ازتعجب اندازه توپ تنيس شده بود.....ارمان:سلام خوب هستيدببخشيدميتونم چندلحظه وقتتونو بگيرم......،من:سلام ......فکرنکنم حرف باقي مانده باشه براي زدن......ارمان:چراباقي مانده شما حرفاتونوزديدورفتيدپس من چي....،من:ناخواسته ازجلودرکناررفتم.....ارمان واردخونه شدچون نزديک امدن محيابودچاي دم کرده اماده بود.....چاي رواوردم.....روبروش روي مبل تک نفره نشستم....من:ميشنوم....ارمان:ببنيدخانم رضايي من بابت حرفهاي اون روزم واقعامتاسفم....نميخواستم ناراحتتون کنم فقط دوست ندارم محياروازدست بدم....به خدامن ديوانه واردوسش دارم ....چيکارکنم، اخه خانوادم رضايت نميدن به ازدواج باهاش تقسيرمنه چيه .....نميدونم چي به محياگفتيديکماه ازم فرارميکنه.....جوابموسرسنگين ميده....دارم ديوانه ميشم....بگيدچيکارکنم ببخشيدم....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظرنگام کرد....من:حرفاتون تمام شد.....،ارمان:بله حالالطفابگيد چيکارکنم که منوببخشيد.....من:شما کاري نکرديدکه طلب عف ميکنيد.....امادرموردازدواج تون من درصورتي که شماباخانواده براي خواستگاري بيايدوازاموالي که بهتون ميرسه چشم پوشي کنيدرضايت به اين ازدواج ميدم.....ارمان:چي ميگيديي يعني توقع داريدارث پدريموقبول نکنم....من:بله دقيقاارمان:يعني چي، انوقت کجاکارکنم چطورپول دربيارم ازهمه مهمترارثي که بهم ميرسه چيکارکنم....من:مثل تمام ادماي ديگه ميريدسرکاروپول درمياريدفقط ازرييس يه شرکت بزرگ به کارمندمعمولي تبديل ميشيدواماارث تون ميتونيدوقف کنيدبراي ساخت ...مدرسه،بيمارستان و.......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمان:مگه ديونه شدم اگراينطوربودزودترازاينهابامحياازدواج ميکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون ازپدرم که شرط ميذاره اگربادخترموردعلاقم ازدواج کنم ازارث محرومم ميکنه اينم ازشما،ازجدايي ماچي نصيبتون ميشه....واقعا متاسفم.....رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش عشق هيچ وقت به وجود،نميومدونسل به نسل به مانميرسيد تا اين دردشيرين ودراين حال تلخ روهيچ وقت نميکشيديم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمي بعدمحياباچشماي گريون واردخونه شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:چي شدگلم....محيا:چي شده تازه ميگيدچي شده....چييييي به ارمان گفتيد.....منوبگشيدتيکه تيکم کنيدامانخوايدازش جداشم....حتي اگربدترين ادم دنيا باشه .......مامان من عاشقششششم ميفهميد.....شماکه دردعشق کشيدي چراسنگ جلوپامون ميندازيد.....چييي ازجونمون ميخوايد اخه....خسته شدم....خسته....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فريادميزدوگريه ميکرد....جلورفتم ب*غ*لش کردم وگفتم:باشه اروم باشه .....اروم شدي حرف ميزنيم قول ميدم سنگاروبردارم.....اروم.باش عزيزم.....بسمت اتاقش بردمش بعدازعوض کردن لباسش يه مسکن بهش دادم وخوابيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم رفتم تواتاقم تاکمي استراحت کنم فکرم اروم بشه حسابي بهم ريخته بودم باديدن حال امروزمحياانگارگذشته ام دوباره برام زنده شده......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته ندا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروزازصبح توفکربودم اخه نميدونستم چه بهانه اي گيربيارم برم بيرون........انقدرفکرکردم تا......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روکردم سمت مامانوگفتم:من بايدساعت4باسمانه برم خريداخه هفته ديگه عقدخواهرشه ازم خواسته باهاش برم تالباس بخر......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:چه خبراين روزاتوخونه بندنميشي هواست باشه اگرمهرانو مهدي بفهمن سرخودميري بيرون واي بحالت.......من:کجاسرخودرفتم هرجاميخوام برم بهتون ميگم که.... خواهش ميکنم اينباروبزاريدبرم قول دادم نرم زشته.......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:باشه امروزوميتوني بري فقط زودبرگردکه شام درست کني......من:باشه زودي ميامي گفتم ...بسمت اتاق رفتم اماده شدم ....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شلوارجين يخي بهمراه مانتوابي روشني که بلنديش تاروي زانوم بود پوشيدم روسري ابي که راه راه سفيدداشت سرکردم........‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداحافظ ي گفتموبسمت حياط راه افتادم....طبق قرارديروززنگ فرشته جونو4بارپشت هم زدم والفراررررر....اگرمامان به هردليلي ميومدبيرونومنوميديدزنگ فرشته جونوميزنم مطمعناشب زنده نميموندم.......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه سرکوچه رسيده بودم که ماشيني برام بوق ميزدسرموانداختم پايينوپاتندکردامامگه ول کن بود......عجب ادم.بيشوري بودناخداگاه صداموبالابردمووايستادم روبهش گفتم: مگرنميبيني صاحب دار......ا.ا.اين که مصطفي ويييي فوشش دادم......سوارشدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:سلام خوبي کي حاضرشدي.......مصطفي درحالي که لبخندي روي لب داشت گفت:سلام خانم گلم من خوبم شماچطوري بعدم بنده خيلي ووقت اماده ام منتظرشمابودم بعدم گلم مردم بايدازکجا بدونن گلم صاحب داره......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببخشيدامدسرزبونم نميدونستم تويي......مصطفي اشکالي نداره خانمم......روبروي پارکي نگه داشت پياده شديم درکنارهم قدم ميزديم که مصطفي گفت:ندابنظرت خونه هموببينيم بهترنيست.....من:نه چه فرقي داره اصل ديدنه حالاچه پارک باشه چه خونه......مصطفي:اخه توخونه دست بنده بازه.....توفضاي عمومي نميشه حرکت بالا18زد......اينوگفت پا تندگردوازم دورشد.....منم افتادم دنبالش.....ميکشمت مصصصصطفي......ديدم مردم بدجورنگامون ميکنن.....پس چندتا سرفه مصلحتي کردمو مثل خانماي باشخصيت به راهم ادامه دادم.....مصطفي ديداينطوره وايستاد منم باهزاربدبختي نيشگوني ازبازوش گرفتم که خندش گرفت.....کمي ديگه قدم زديم بعدبه کافه بستني رفتيم بعدازخوردن بستني زعفراني که عاشقش بودم راهي خونه شديم ....توراه روکردم سمت مصطفي وگفتم فکرنکنم فردابتونم بيام ببينمت اخه امروزم بازورازمامان اجازموگرفتم......مصطفي کمي دمق شداما گفت اشکالي نداره گلم خودت رواذيت نکن......پيچيدتويه کوچه خلوت روکردسمت من صورتموبادستاش قاب گرفت ولبهاشوروي لبم گذاشت اول شوکه شدم امابعدهمراهيش کردم وقتي نفس کم اوردم طبق معمول به سينش فشاري اوردم که ازم جداشد سرشواوردنزديک گوشموگفت:فکراينکه فردانميتونم ببينمت به قلبم چنگ انداخته چيکارم کردي نداانگارجادوت شدم گازي ازگوشم گرفت لبموزيردندون گرفتم تاصدام درنيادچون باهرکلمه ياچيزه ديگه اي مصطفي جريع ترميشود...ومن اصلا دوست نداشتم توماشين بب*و*سم ....ميترسيدم يکي ببينه....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشينوروشن کردسرخيابون پياده شدم بسمت خونه رفتم فکرنديدن فردامصطفي وجودموبه اتيش گشيده بودواشک هام روي گونه هام جاري شدن....خيلي بهش عادت کردم اين چندروز ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدايا بهم صبربده رفت همدان بتونم جدايشوتاب بيارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته ندا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروزحالم اصلا خوب نبودفکراينکه مصطفي توچندقدميم باشه ومن ازديدنش ازبوکشيدن عطرش محروم باشم.....ديوانم ميکر دفکردوريش به قلبم چنگ مينداخت ......خلاصه باهزاربدبختي روز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبه شب رسوندم وشب وبه اميدديدارفرداش به صبح رسوندم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروزبعدازظهروقتي مامان رفت استخربسمت پايين پروازکردم خدا ميدونه ازديدنه دوباره مصطفي چقدرخوشحال وسرخوش بودم وقتي به پايين رسيدم درزدم فرشته جون دروبرام بازکرد......سلام فرشته جون خوبي مصطفي هست ديگه........فرسته جون ازجلودرکناررفت داخل شودم.....فرشته جون:اره هست امروزنرفته......مصطفي بسمتم امدفرشته جونم بسمت اشپزخونه رفت.......من:درحالي که چشمام ازديدن دووبارش پرازاشک شده بودگفتم:سلام خوبي.....دلم خيلي برات.... باگذاشتن لبهاش روي لبام جملم ناتمام موند......بعدازب*و*سه طولاني که ازم گرفت لبهاشوازلبهام جداکرد ومنودراغوش گرفت سرموروسينه اش گذاشتم ب*و*سه اي روي موهام کاشتو گفت:منم دلم برات تنگ شده بودگلم،خانمم،عشششقم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تااينهاروشنيدم دوباره اشک به چشمام هجوم ارود وري گونه هام روان شد تيشرت مصطفي رو تودستم فشردم وگفتم......مصطفي اگربري چيکارکنم.....من بدونه تودوام نميارم ميميرم.....من بودن توچيکارکنم.....تونباشي کي قلب نااروممواروم کنه.....کي باعشقش زره زره ارامشوبه وجودم تزريق کنه....به اميدديدن کي سرروبالشت بزارم.....اينهارودرحالي که بشدت اشک ميريختم ميگفتم.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مصطفي درحالي کمرمونوازش ميکرد گفت:خانمم مگه ميخوام برم کجاقراربرم همدان و سري ديگه بيام خواستگاريت......من:توروخدا راست ميگي......مصطفي درحالي که منوازخودش جداميکردگفت:اره که راست ميگم تازه اگرکاراخوب پيش بره وعقدکنيم توروهم باخودم ميبرم......،من:درحالي که ذوق مرگ شده بودم گفتم واي يعني ميشه.....مصطفي:چرانشه درضمن ديگه دوست ندارم چشات روباروني ببينم حيف اين چشماي خوشکل نيست که بارونيشون ميکني......درحالي که ازتعريفش کيلوکيلوقندتودلم درحال اب کردن بودن....محواون چشماي مثل شبش شدم......که باصداي سرفه يه نفرازجاپريدم......مثل برق گرفته ها ازمصطفي جدا شدم.....مصطفي ازحرکتم ازخندريسه رفته بود.....فرشته جونم بعدازکمي خنده.....گفت اون ازاولش واون صحنه بالا 18ده سال.....اخه خجالت نميکشيدنميگيدشوهرم نيست دلم ميخواد.....ازحرف فرشته جون لبخندرولبم امداما مصطفي غش کرده بودازخنديعني اين بشرخجالت سرش نميشه ........فرشته ادامه داداينم از الان که فيلم هندي راه انداختيدواشکمونو دراورديد.....مصطفي:چيکارکنم ابجي خانمم دل نازک طاقت دوري مونداره.....دست اندخت دورشونم گفت:بياخانمم بريم بشينيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته جونم بايه سيني شربت واردشدوگفت: ميگم ندااين داداش مارويه کاري بکن تابتونه احساساتشوکنترل کنه.....اخه اگراينطوري بريدهمدان جلومامان واقاجون ازاين حرکتا بزنه اقاجون فکرميکنه پسرافتاب مهتاب نديدشوکه به دخترانگاه نميکردچه برسه به اين کاراي خاک برسري......از،راه بدرکردي.....اينوگفت وهردوشون ازخنده ريسه رفتن منم ازخجالتم لبموزيردندونم گرفتم ومحکم فشاردادم.....صداي مصطفي درامدا....ا....ا....خانمم لبمو بادستش کشيدتااز،زيردندونم ازادکنم.....نبينم ازاين کارابکني من ازلبهاي ترک خورده زخمي هيچ خوشم نمياد......واي خدااين بشرکمرهمت بسته منوازخجالت بکشه...خدايا صدتانه دويستا صلوات نزرميکنم بفرستم اگه منوالان غيب کني........ خواهش.....وقتي ديدم ازغيب شدن خبري نيست....مشت محکمي به بازوي مصطفي زدم وگفتم بخدا ميزارم ،ميرما......باشه ديگه چيزي نميگيم خانم خجالتي من......مصصصطفي توروخدا....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مصطفي ديگه چيزي که باعث خجالتم بشه نگفت...‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمي ديگه بامصطفي وفرشته جون حرف زدم بعدعزم رفتن کردم ...بايدقبل ازرسيدن مامان ميرفتم خونه......موقع رفتينم مصطفي گفت:ببين ندا من بايدفردابرم اماقول ميدم زودي باخانوادم براي خواستگاري بيام.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من درحالي که اشکهاي گرمم روي گونه هاي سردم فروميريخت گفتم:مگرنگفتي يه هفته ميموني اين بارهنوزدوروزش مونده که.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مصطفي دستهاي سردم ميونه دستهاي گرم مردونش گرفت وگفت:چيکارکنم کارازودپيش رفت.....گريه نکن گلم مگه قرارنبود ديگه چشاتوباروني نکني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:توبري من چيکارکنم مياي منوبه ديدنت عادت ميدي.....قلبمو به اروم بودن کنارت عادت ميدي.......عادتم ميدي شبوبه اميدديدنه فردات صبح کنم......بعدم.ميزاريو ميري.....فکرمنونميکني که تونبودت ديونه ميشم...... اين قلب لعنتيم اروم نميگيره تانياي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مصطفي: باشه قول ميدم زودبيام قبل يکماه حالا اروم باشه...... کمي فقط کمي باحرفاش دلم اروم گرفت ب*غ*لم کردوب*و*سيدم ......خداحافظي کرديم منم امدم خونه حالم اصلا خوب نبود......درحال درست کردن شام انقدرگريه کردم که نفهميدم مامان کي امده.....باصداش ازجا پريدمودستموروقلبم گذاشتم.......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:چي شده چراگريه ميکني......هول کردم گفتم:ن...نه...نه..داشتم پيازپوست ميکندم......مامان سري تکون دادوبسمت حمام رفت ......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب ازچشماي قرمزهمه فهميدن گريه کردم......منم بي حوصلگي روبهانه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب تورختخواب انقدراين پهلوان پهلوشدم فکرکردم باصداي اذان صبح بخودم امدم....فکري بذهنم رسيدکه تاقبل رفتن مصطفي ببينمش ميدونستم صبح زودبعدازاذان ميره......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازرختخواب بلندشدم رفتم سمت دستشويي....شيرابوبازکردم برقم روشن گذاشتم دردستشويي روبستم....پاورچين پاورچين بسمت پايين راه افتادم نميدونم باچه جراتي همچين کاري کردم ولي عشق انقدرجسورم کرده بودکه به عواقب کارام فکرنميکردم.....وقتي پايين رسيدم يواش درزدم خدا..خدا ميکردم....که فرشته جون يا مصطفي دروبازکنه اگرحسين اقابازميکردواي ابروم ميرفت يه لحظه پشيمون شدم ازامدنم اما براي رفتن خيلي ديربود......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل اينکه خداصداموشنيدفرشته جون دروبازکرد......باتعجب نگام کرد...باصداي ارومي گفتم:.سلام مصطفي هست ميخواستم قبل رفتنش ببينمش.....فرشته جون:اره عزيزم الان ميگم بيادرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندلحظه بعدمصطفي امددروبست .....سلام اينجاچيکارميکني اگرمامانت اينها بفهمن چي منوبسمت باغچه کشوندبردزيردرخت شاه توت که ديد کمي داشت.....من:ازديشب خواب به چشمم نيومده گفتم قبل رفتن بازببينمت......مصطفي:اخ من قربونت برم خانمي گفتم خودتوناراحت نکن زودبرميگردم که.....اينوگفتولبشو روي لبهام گذاشت باولع ميب*و*سيدم گه گاهي هم گازي ازلبم ميگرفت.....نميدونم چقدرگذشت که ازم جداشدسرشونزديک گوشم برد جوري که لبهاش موقع حرف زدن به لاله گوشم ميخوردوازخودبي خودم ميکرد.....اگربرکردموبشنوم به هردليلي... ميفهمي هردليلي... گريه کردي واي بحالت ندا......ازاين به بعدحق نداري يه دونه اشک ازاون چشاي خوشکلت بريزي فهميدي اينوگفتو پيشونيشو به پيشونيم چسبانددست دورگردنش انداختم اينبارمن شروع کننده بودم لبهاموروي لباش گذاشتم درحالي که گريه ميکردم ميب*و*سيدمش ......اول شوکه شده بودخوب حق داشت ازندا خجالتي اينکارابعيدبود.....کمي که گذشت اونم همراهيم کرد........‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي ازم جداشدکفت:مگرنميگم گريه نکن هاچراگوش نميکني.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالي که اشکهاموپاک ميکردم گفتم:دست خودم نيست فکرنبودت اتيشي به قلبم انداخته که فقط باحضورت ......باارامشي که بهم ميدي خاموش ميشه....مصطفي:کاش ميتونستم نرم.... ولي قول ميدم.....بخدا زودبرگردم....من:باشه سعي ميکنم اروم باشم من بايدبرم اگرپاشن شک ميکنن به نبودم......پيشونيموب*و*سيدوگفت ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مراقب خودت باش گريه هم نکن......،من:باشه قول ميدم توم رسيدي به فرشته جون خبربده تا منم بيخبرنمونم.....خداحافظ......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداحافظ امدم بالا رفتم دستشويي بعدازگرفتن وضونمازخوندمو ازخدا خواستم صبرم بده تادوري مصطفي ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روتحمل کنم.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمان حال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي ازخواب بيدارشدم نزديک غروب بود....محيا هنوزخواب بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرسنه بودم براي خوردن ناهارديروبراي خوردن شام زودبود بنابراين تصميم گرفتم چيپس پنيردرست کنم محيا خيلي دوست داشت بعدازگذاشتنش داخل فربه اتاق محيا رفتم روي تخت نشستم دستمولاب لاي موهاش کشيدم درهمون حال صداش زدم ....محياجان گلم باشو....محيايي بيدارشوعزيزم ضعف ميکني.....غلتي زدچشماشوبازکردچندثانيه نگام کردانگارداشت موقعيت وتجزيه وتحليل ميکرد....درصدم ثانيه چشماش پراشک شد......من:واي...چت شددخترم جايت دردميکنه چراگريه ميکني..محيا:اره مامان دردميکنه قلبم خيلي دردميکنه.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:خدامرگم بدچرا اخه بذارزنگ بزنم اميربيادمعاينه ات کنه...‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محيا:نه مامان داداش نميتونه دردشواروم کنه ...ازدوري ارمان درد ميکنه......وجودش اروم ميکنه....مامان توروخدامانع ازدواج مانشو جان هرکي دوست داري خواهش ميکنم اذت التماست ميکنم من ارمانوخيلي دوست دارم.....اينهاروباگريه ميگفت دلم براش سوخت دردعشق چقدردنامرده ببين بادخترشيطونم چيکارکرده......من:پاشودخترم دست وصورتت روبشوربياصحبت کنيم خبراي خوبي برات دارم......مثل فنرازجاپريد منم به اشپزخونه رفتم چيپس پنيراماده بودازفربيرون اوردم ميزوچيدم...محيا هم امدپشت ميزنشست بعدازخوردن به نشيمن رفتيم.....محيا:مامان نميخواي بگي خبرخوبت چيه......من:ميگم دخترم ببين گلم من بااين ازدواج مخالفم ميدونم اگرباارمان ازدواج کني دلت ميشکنه غرورت خوردميشه ميخوام بدوني هراتفاقي بيفته هراتفاقي من هميشه پشتتم دراين خونه هم هميشه بروت بازه.....محيا:مامان....دستموبه علامت سکوت بلا اوردم گفتم بزارحرفام تموم شه.....محياهم سرتکون داد....منم دوباره شروع کردم....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااينکه دلم رضانيست ولي باشه فقط بخاطرتو قبول ميکنم نمتونم زره زره سوختنو اب شدنت روببينم..بااينکه ميدونم سختي زيادي درانتظارت قبول ميکنم وازت ميخوام محکم باشي ومنويه تکيه گاه براي خودت بدوني....واماارمان ....چندتا شرط براش دارم وبايدموقع ازدواج ....چندتا حقو،بتوبده ازجمله حق طلاق.....پس بهش بگوفرداعصربيادتاباهاش اتمام حجت کنم.....محيا:مرسي مامان ممنونم ازاينکه درکم کردي وبهم اجازه تجربه زندگي درکنارکسي که دوستش دارم و دادي کمي ديگه بامحيا حرف زديم بعدازخوردن شام شب بخيري گفتوبه اتاقش رفت ......منم به اتاقم رفتم روي تخت درازکشيدم اما انقدرفکرم مشغول بودوظهرم زيادخوابيده بودم خوابم نميبرد.....بلندشودم رفتم کنارپنجره وايستادم به ماه که ميان اسمان خودنمايي ميکردنگاه کردمو فکرم پروازکردبه گذشته درست زمانيکه.........‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته ندا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروزجمعه است وازرفتن مصطفي حدوددوهفته ميگذره روزي يه بارباهم تلفوني حرف ميزنيم جز جمعه هاچون خونشون شلوغه ومهمون دارن يا ميرن مهموني........‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏ کلا روزجمعه دلم ميگيره.....امانزديک غروب اين هفته دل تنگيم شدت گرفته بود.....دوري مصطفي هم ازيه طرف بدجوربه قلبم چنگ مينداخت باعث ميشداشکم دربياد....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصميم گرفتم برم خونه فرشته جون تابراي مصطفي زنگ بزنم ....اينطوري شايدقلبم اروم ميگرفت......بعدازاجازه کرفتن ازمامان بسمت پايين رفتم ميدونستم حسين اقانيست اخه يه هفته خونه بوديه هفته ديگه تش ميرفت اضافه کاري اين هفته هم اضافه کاري بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درروزدم....فرشته جون دروبازکرد.......فرشته:ا....وا.......وايي بياتو.....،درحالي که واردخونه ميشودم گفتم:سلام فرشته جون خوبي ميشه به مصطفي زنگ بزنيدنمي دونم چرادلم اشوبه......فرشته:سلام گلم چرانشه بيازنگ بزنم خدا کنه دوروبرش خلوت باشه بتونه حرف بزنه.......اينوگفتوشروع کردبه گرفتن شماره......کمي صحبت کردازروي حرفاشون فهميدم داره بامامانشه ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش گفت مامان گوشيوميدي مصطفي دلم براش تنگ شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي مصطفي امداون ورخط فرشته جون گفت :مصطفي جان ندا دلش واست تنگ شده بيقراري ميکنه اگرسرت خلوت شديه زنگ بزن باهاش حرف بزن بلکه اروم بگيره......هان باشه باشه گفت وقطع کرد.....من:چيشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته:گفت ميره بيرون ده دقيقه زنگ ميزنه.....من:باشه نشستم استرس بدجوربه جانم افتاده بود،ده دقيقه شديه ربع که تلفن زنگ خوردبسمتش پروازکردم.....من:الو.....مصطفي:سلام خانمم چطوري عشقم......من:همين چندکلمه باعث شددوباره اشکم دربيار....دستموجلودهنم گرفتم تامصطفي صداي گريه مونشنوه ولي مصطفي زرنگ ترازاين حرفابود.....مصطفي:چرا گريه ميکني خانمم چي شده اتفاقي اتفاده چيزي شده......من:باهزارجون کندن وهق هق گفتم:سلام نه هيچي نشده فقط قلب بيچارم ازدوريت اروم وقرار ندار ......مصطفي:قربون دلت بشم منم دل تنگم ولي اگرقول بدي دخترخوبي باش وگريه نکني قول ميدم فردا کاراموراست وريست کنم پس فرداصبح راه بيوفتم......من:راست ميگي توروخدا......مصطفي :اره که راست ميگم خانم کوچولوم حالاهم دخترخوبي باش وگريه نکن تامن بيا......من:باشه چشششم..........فقط خودت خوبي مصطفي فکرميکنم زيادسرحال نيستي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مصطفي:نه عشقم خيليم خوبم وقتي توگريه کردي حالم گرفته شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:مصطفي مطمني چيزت نيست وخوبي.......مصطفي: اره خانم جان من خوبم نگران نباش بايدقطع کنم ازکيوسک تلفن زنگ ميزنم انجام شلوغه ..من:باشه مواظب خودت باش من منتظرتم خداحافظ.....مصطفي:خداحافظ قطع کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امادلم اروم نگرفت انگارقراريه اتفاق بعدبيفته .....دلم اشوب بودخدا بخيرکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته ندا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين دوروزمثل برق وبادگذشت ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديروزغروب مصطفي رسيده بود.....ولي من نتونستم ببينمش چون نزديک امدن مهران ومهدي رسيده بودمحال بود بتونم ببينمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولي امروزناهارخونه فرشته جون دعوتم.....رفتم حمام وقتي بيرون امدم نزديک ظهربودبسمت اتاق رفتم تااماده بشم......يه شلوارکوتاه مشکي که بلنديش تازيرزانوم بودبهمراه يه تاپ بندي مشکي پوشيدم موهامم باسشوارحالت دارکردم ويه تل نقرهاي که گلاي ريزمشکي روش داشت زدم حسابي خوشکل شدم رفتم پايين......درزدم خودمصطفي دروبرام بازکردتعجب کردم اما اون فوري دستموگرفت وکشيدبردخونه درم پست حسابي شوکه شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مصطفي:خنده کوتاهي کردمنوکشيدب*غ*لش.....گفت: خانمم قيافت واينجوري نکن ميخورمت تا.......سرموگذاشتم روي سينش ،،نفس هاي عميق ميکشيدم وعطرتنشوباولع به بندبندوجودم تزريق ميکردم....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:دلم خيلي برات تنگ شده بود......مصطفي:منم همينطورخانمم.... بهترنيست بريم بشينيم الانکه صداي فرشته دراد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تااينوگفت موقعيت ودرک کردم فوري ازش جداشدم فرشته جون ازحرکتم خنديدوگفت:خوش امدي نداجان.....من:سلام ببخشيد هواسم نبود.......فرشته:سلام بيابشين چراسرپا وايستادي درحالي که ميشستيم فرشته جون گفت:چاي ريختم بخوريدمن برم مغازه زودي ميام.....ميدونستم هدف فرشته جون تنهاگذاشتن ماست......مصطفي روکردسمت فرشته جون وگفت:فقط زودبياي ميدوني که ساعت3قراردارم.....من:وا باکي قرارداري فرشته:تاشماحرفاتونوبزنيدمنم ميام.......بعدازرفتن فرشته جون مصطفيدستهاشوازهم بازکردوبه ب*غ*لش اشاره کردخزيدم توب*غ*لش....مصطفي گفت:بايکي ازمهندساي پروژ قراردارم.....من: مصطفي يه چيزي بگم ناراحت نميشي.....مصطفي:درحالي که موهامونوازش ميکردب*و*سه اي روش نشوندگفت:نه گلم مگرميشه من ازعشقم ناراحت بشم.....من:پس جان ندابگوچت شده تومصطفي هميشگي نيستي......مصطفي منوازخودش جداکرد....درحالي که انگشت اشارشوتکون ميدادگفت:اگريه بارديگه فقط يه بارديگه جونتوقسم بخوري به خدا احدو واحدکاري ميکنم توتمام عمرت جرات اوردن اسمت و نداشته باشي چه برسه قسم خوردن به جونت....قيافش انقدر وحشت ناک شده بودکه چندبارسرموبه معني فهميدن تکون دادم......باصداي ارومي گفتم خوب نگرانت شدم توکه نميگي چته....مصطفي:اگرنميگم بخاطراينکه نميخوام ناراحت بشي...ولي حالاکه قسم دادي ميگم......اقاجونم باازدواج مامخالفت کرده.....من:باتعجب گفتم اخه چراانهاکه هنوزمنونديدن.....مصطفي:اصلاربطي بتونداره اقام اعتقادداره ازهمدان زن بگيرم بهتره امااينامهم نيست منوفرشته راضيشون ميکنيم بيان ببيننت مطمنم وقتي ديدنت به سليقه پسرشون افرين ميگنو،ميگن به به چه عروسي برامون پيداکردي مثل پنجه افتاب ميمونه......دراين بين فرشته جون امد.....بااينکه مطمن بودم يه چيزي روازم پنهون ميکنه ولي چيزديگي نگفتم......بعدازخودن ناهارمصطفي خداحافظي کردورفت منم به کمک فرشته جون ظرفهاروشستم......بعد چاي ريختم بردم....تونشيمن نشسته بوديم چاي ميخورديم........روکردم طرف فرشته جون وگفتم:مصطفي خيلي ناراحت وبهم ريخته اين روزا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته:توقع داري باحرفهايي که اقاجونم بهت زده ناراحت نشه وقتي انقدرعاشقته........شصتم خبردارشدمصطفي همه چيزوبهم نگفته.....گفتم:اره، اماحال مصطفي زيادخوب نبود نخواستم همه چيزوبرام بگه دوباره ناراحت شه گذاشتمش براي بعد.....ميشه خواهش کنم کاملشوبرام بگي اخه نميخوام مصطفي باتعريف دوباره اش ناراحت بشه.....فرشته جون مشکوک نگام کردو گفت خيلي خوب.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏ بابام مخالفت کرده چون اعتقادداره........‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمان حال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق قراري که بامحياتنظيم کردم ارمان نيم ساعت ديگه بيادبيادتاباهاش صحبت کنم......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم چايي دم ميکردم که ايفون روزدن حتما ارمانه.....رفتم ازايفون نگاه کردم بله خودش بودايفون روبرداشتم بيايدداخل دروبازکردم جلودر ورودي منتظرارمان شدم چنددقيقه بعدامد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام خانم رضايي خوشحالم دوباره ميبينمتون.......من:سلام منم همينطوربفرماييد....امدداخل روي مبل دونفره اي نشست...... رفتم اشپزخانه شربت اوردم.....روبروش روي مبل تک نفري نشستم هردوسرجاي چندروزپيشمون نشستيه بوديم......اون منتظرمنونگاه ميکرد من خيره اون بودم تاببينم براي دخترمن که توپرقوبزرگ شده همسرايده الي هست.........ازنظرتيپ وقيافه چيزي کم نداشت ازنظراخلاقم اين چندباري که باهم برخورد داشتيم بيحرمتي نديدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنهاميموندازنظراعتقادي وفکري که باهم خيلي فاصله داشتيم .....باصداش به خودم امدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمان:خانم رضايي نميخوايدبگيد ديدارامروزمون به خاطرچيه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:ارمان خان خودتون ميدونيدکه مخالف اين ازدواجم اما بخاطراينکه دخترم به ارامش برسه وقلبش اروم بگيره موافقم اما قبلش چندتا شرط دارم براتون که اگرقبول کنيدراحلي هم جلوپاتون ميزارم که بتونيدپدرومادرتونم راضي به اين ازدواج بکنيد........‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمان:بفرماييدبندسراپاگوشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:اول اينکه من دختراموتوپرقوبزرگ کردم ازگل پايين تربهشون نگفتم نتيجه اش شده به قول خيلي ها لوس ونازنازي بارامدنشون ......خيلي زوودناراحت ميشن اشک ميريزن.....واي به حالت ارمان خان اگراشکشوببينم بيچارت ميکنم شايدپيش خودت بگي اين زن تنهاامدمنوکه پولم ازپاروکه چه عرض کنم ازسقف بالاميره تحديدميکنه شايدخنده داربه نظربرسه اماازاين زن بترس که گرگه بارون ديده تواوج جواني بيوه شدوتوجامعه پرازگرگ که به چشم طمه نگام ميکردن کارکردجون کندوخودمم يپاگرگ شدم واسه خودم خلاصه جدي بگيرکه ندا سختي گشيده گرگ شده، داره تحديدت ميکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست ندارم اب تودلش تکون بخوره.....خانوادت حق توهين به محياروندارن اگرکاري دراين موردازدستت برنميادبهتر زيادنبريش اونجا......مهريه و.....اذت نميخوام عوض عشق وعلاقت روبپاي دخترم ميريزي......حق طلاق.........وحق حضانتم ميدي به محيا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نظرت چيه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمان کمي نگاهم کردوگفت قبول ميکنم.......راه حلتون براي راضي کردن پدرم چيه......من:مشکل پدرتون ثروتيه که به شماوبعدم به محياميرسه درست ميگم........ارمان:يه جورايي .......من:پس يه قراردادازدواج امضا ميکنيم......ارمان چشماش برقي زدوازجاش بلندشودوگفت: قبول قول ميدم محيا روخوشبخت کنم واقعاازتون ممنونم نميدونم چه جوري تشکرکنم.....من:تشکرلازم نيست محيا روخوشبخت کني برام کافيه......ارمان:قول ميدم.....خوب ديگه اگراجازه بديدبنده مرخص بشم.....من:البته اختيارداريد.....ارمان درحالي که بطرف درخروجي ميرفت گفت:باخانواده صحبت ميکنم باهاتون تماس بگيرندوقرارخواستگاري روبزارن.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به معني فهميدن چندبارسرم روتکون دادم.....ارمان:خداحافظ به اميدديدار....من:خدانگهدار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امدم خونه ته دلم خوشحال بودم که دوتا عاشقوبهم داشتم ميرسوندم کاش همه دردعشق ميکشيدن تا هيچ وقت عشق وبا ه*و*س مقايسه نميکردن و درکنارهم قرارشون نميدادن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏ که فاصله عشق ازه*و*س قديه دنياست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته ندا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته جون گفت:ميدوني من کمي اززندگي تونوبراي خونوادم گفتم تا کمي اشنايي داشته باشن اما اقاجونم وقتي داستان زندگيتونو فهميدمخالف کردو گفت:خانوادهاي که پدرش بعدازداشتن 3تابچه بره ودوباره ازدواج کنه بدردمانميخوران ازکجامعلوم دخترش بعدازبه دنيا اوردن يه يا حتي چنددتا بچه ه*و*س طلاق وجدايي مثل باباش نزنه به سرش .....اين خانواده قابل اعتمادنيستن.......چه ميشنيدم گ*ن*ا*ه بابامو پاي من مينوشتن اخه چرا اين کاروميکردن درصورتي که هنوزمنونديدن..اخه چرا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏ ديگه هيچي نمشنيددلم لرزيد،زانوهام شروع کرد لرزيدن ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيچ کنترولي روي لرزش بدنم نداشتم فرشته جون ليوان اب قند داد،دستم نصف ليوانوخودم....وقتي کمي حس به پاهام برگشت بلندشدم بسمت خونه را ه افتادم وبه اتاق خواب رفتم.دوتا قرص ازاونهايي که دکتر به مامان داده تاموقع بي خوابي نصفشو بخوره ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي اب قورت دادم درازکشيدم انگارميخواستم يه خواب طولاني داشته باشم وموقعيي که بيداربشم بگن اينها همش خواب بوده ........اولين قطره اشک ازچشمام چکيد...خدايا چرااشتباه پدرموتوکارنامه من نوشتن......اصلاچرا خدا....چراعاشقم کردي نميدونم بخاطرحس قشنگ عاشقي شکرت کنم يا بخاطراين تلخياش کفربگم.....چراخدااگرميدونستي سختي داره چراعاشقم کردي مگر کم عذاب کشيدم ازوقتي ادم بودنم روشناختم عذاب کشيدم بخودت قسم بسمه ديگه توان ندارم انقدرازاين فکرهاکردم نفهميدم کي چشمام گرم شد.......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اززبان فرشته......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واي خدا اين دختره چش شدحالاجواب مصطفي روچي بدم.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازظهر وقتي مصطفي امديه چرت زد تاغروب وقتي بيدارشدگفت:ابجي، ندا نيومده.....من(همون فرشته):نه نيومده......مصطفي: مگرميشه خودش گفت مامانم بره استخرميام......من:نميدونم والا.....مصطفي:گفشاموميارم خونه يه زنگ بزن ببين چرانيومده......من:درحالي که شماره بالا روميگرفتم تودلم دعاميکردم حالش خوب شده باشه...فاطمه خانم گوشي روبرداشت.....من:سلام فاطمه خانم خوب هستيدنداجون خونه ظهرکه اينجابودحالش زيادخوب نبودنگرانش شدم......فاطمه خانم:اره ازپايين حالش زيادخوب نبودامدرفت اتاق خوابيدهرچي بيدارش کردم بيدارنشدشامم بزاره خودم مجبورشدم شام درست کنم به سانس قبلااستخرنرسيدم حالا ميخوام برم اماهنوزبيدارنشده.....من:باشه شمابيايدبريدمن ميام بيدارش ميکنم.......فاطمه خانم:باشه پس دروبازميزارم من الان ميرم شماهم زودبيا دربازه.....من:باشه امدم شمابروخداحافظ....فاطمه:خداحافظ.......تاتلفنوقطع کردم مصطفي روبروم قرارگرفت نداچش شده بودمن رفتم که خوب بود.....من:هااره اخه ميدوني من نميخواستم بگم بخدا خودش گفت مصطفي ميخواسته بگه من ديدم ناراحت ميشه نزاشتم بگه چمي دونستم اخه اينطوري ميشه.....مصطفي:ابجي لقمه رودور سرت نپيچون بگوببينم چي گفتي چي شده.......من:هي....هيچي....فق...فقطحرفايي که اقاجون زده بودگفتم......مصطفي:نه ي...يع....يعني همشوگفتي ياخدااگرچيزيش بشه چيکارکنم......اخه چرا کفتي ابجي اگربلايي سرخودش بياره چي مگرنميدوني نداچقدرحساسه واي خدايا.....من:دراين بين صداي فاطمه خانم امد.....فرشته....فرشته جون دروبازگذاشتم زودي برو.......من:باشه الان ميرم خيالت راحت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه خانم:باشه خداحافظ......من:خداحافظ......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روکردم سمت مصطفي گفتم من برم ببينم چش شده......مصطفي:لازم نکرده خودم ميرم......من:اگريکي بيادهردوتا تونوميکشه.......مصطفي:جلودروايستااگرديدي کسي داره مياد به تلفن بالا زنگ بزن زودي ميام......اينوگفتو بسمت پله ها رفت منم جلودرهرچي دعابلدبودم ميخوندم که کسي نيادميدونستم اگربرادراش بيان دوتاشونوزنده نميزاري......ازاسترس مردم تاوزندشدمتا مصطفي بياد.....وقتي ازپله هاامدداغون بود.....به معني واقعي کلمه پشتش خم شده بود.....بطرفش رفتموگفتم چي شده........‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوستاي گلم اگربه عشق تونگاه اول اعتقاد داريدو دنبال يه رمان عاشقانه ايدکه داستانش خاص باشه رمان( نسل عاشقانه ) حتما بخونيداسم رمان (نسل عاشقانه) بخش(عاشقانه)تعدادفصلهاش30 تانوشتم ازکل کل همخونه شدن ازدواج اجباري خبري نيست ندا داستان يه عشق ناب تجربه ميکنه که براي رسيدن بهش سختي هاي زيادي ميکشه اما.........‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داستان دوبخش گذشته ندا که داستان عشق پاکشه وزمان حال که عاشقي يه دخترش دردسرسازشده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوستاي عزيزم توجه کنيدداستان نوشته شده اسمش (نسل عاشقانه)30فصلشه اين جنبه تبليغي داره لايک نکنيداميدوارم رمانمو بخونيدخوشتون بيادنظرولايک فراموش نشه فداي همتون زهرا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته ندا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏ اززبان فرشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چي شده مصطفي نداچش شده......مصطفي:زنگ بزن اژانس فوري يه ماشين بفرستنه بايدببريمش بيمارستان.....من:بيمارستان براي چي اخه.......مصطفي:بجاي اين حرفهابروزودترزنگ بزن......درحالي که بسمت خونه ميرفتم گفتم بگوببينم چي شده نميشه که بايدبه خانوادش بگيم.......مصطفي:کدوم خانواده مادرش يه سرنرفته بالاسرش ببينه ،دورازجونش زنده يامرده،داره توتب ميسوزه، دختره احمق اگراشتباه نکنم قرصم بايدخورده باشه.....من:ياامام زمان قرص چي........مصطفي:فرشته محض رضاخدابروزنگ بزن اگرچيزيش بشه من ميميرم......من:باش...... باشه بسمت تلفن دويدم.......بعدازقطع کردن مصطفي گفت چي شدکي مياد....من:گفت تاپنج دقيقه ديگه ميرسه.....باهم بسمت بالا رفتيم.....مصطفي:توازدفترتلفن شماره باباش يايکي ازداداشاش پيدا کن، زنگ بزنن منم امادش ميکنم.....من:باشه......داخل دفترتلفن گشتم شماره مهرانوپيداکردم و........زنگ زدم......من:سلام ببخشيدبامهران عباسي کارداشتم.......مرد:بله...بله الان صداشون ميکنم........چندلحظه بعدمهران امد.....مهران:الو.....من:الوسلام اقا مهران من فرشته م*س*تاجراتونم مادرتون رفتن استخرمنم قرارشدبيام نداروازخواب بيدارکنم ......متاسفانه نداتوتب ميسوزه هرچي صداش ميکنم بيدارنميشه فکرکنم قرص خورده من اژانس خبرکردم خداروشکرداداشمم امده ميبريمش بيمارستان.......مهران:دختره ديوانه چراهمچين کاري کرده.....من:نميدونم اقامهران......مهران:باشه کدوم بيمارستان ميبريدش منم خودموميرسونم.....من:بيمارستان......پس بااجازه تون من برم.....خداحافظ.....مهران:خداحافظ....من:مصطفي من برم حاظرشم.....مصطفي:باشه برواژانس امدصدام کن.....داشتم حاظرميشدم که ايفونو زدن ....بله:سلام خانم اژانس خواسته بوديد......بله ...بله الان ميايم.....رفتم بيرون مصطفي روصدازدم......مصطفي درحالي که يه دستشوزيرسرنداودست ديگه شوزيرزانوش گذاشته بودسرشم روي سينش گذاشته بودازپله هاپايين ميومد چشماش قرمزبودفکرکنم گريه کرده بود......وقتي به ماشين رسيديم گفت:ابجي توجلوبشين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودشم عقب نشست وسرنداروروي پاش گذاشت تا رسيدن به بيمارستان سرشونوازش ميکردوقربون صدقش ميرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي به بيمارستان رسيدم نداروبردن ......دکتروقتيازاتاق بيرون امدگفت علاعم حياتيش پايين چه جورقرصي خورده .....چندساعت قبل خورده .......مصطفي :نميدونم فقط اين قرصوروميزبالاسرش دربازپيدا کردم فکرکنم ازهمين خورده....بعدقوطي قرص به دکترنشون داد........دکتر:بايدمعده شوشستشوبديمي گفت و.....بعدم رفت.......بعدازرفتن دکترمصطفي روي نيمکت نشستو گفت:خدايا توروبه بزرگيت توروبه کرمت نداروبرام نگهدار......ازعمرمن بگيروبه عمرم ندام اضافه کن.....اينهاروگفت ويه قطراشک ازچشماش چکيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عشق چه هاکه نميکنه ببين چطورغرورمردهاروبه زانودرمياره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمان حال(اززبان ندا)‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروزدقيقا پنج روزازصحبتم باارمان ميگذره ولي هنوزخبري ازخانوادش نشده محياتواين پنج روزداغون شده لاغرترشده رنگش به سفيدي ميزنه زيرچشماش گودافتاده خيلي نگرانشم ولي چه ميشه کردفعلامجبورم صبرکنم.......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏ امروزغروب محياباارمان قرارداشت رفت .......منم داشتم شام درست ميکردم که ايفون زده شد.....ديدم ناشناس جواب دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:بله........ناشناس:ببخشيدمنزل رضايي......من:بله امرتون.......ناشناس:من حميدمحبي هستم پدرارمان......من:بله....بله خوب هستيدبفرماييدداخل......حميد(ناشناس):ممنون مزاحم نميشم اگرزحمتي نيست چندلحظه تشريف مياردبيرون.....من:اخه اينطوري که نميشه شمابيايدتوبهتره.....حميد:باشه .........دروبازکردم وجلودرورودي منتظرش ماندم.....مردميانسالي که حدودا 49،50بهش ميخورد...موهاي جوگندمي داشت کت وشلوارمشکي وپيراهن ابي کم رنگي پوشيده بوددريک کلام ميتونم بگم جذاب وشيک پوش بود....داخل شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:سلام اقاي محبي خوب هستيدخوش امديد.......حميد(محبي):سلام ممنونم......رفت داخل روي مبل دونفري نشست.....منم به اشپزخونه رفتم با دوتا استکان چاي برگشم روبروش نشستم.....من:بنددرخدمت.امري داشتيد......،حميد:ببينيدخانم رضايي من ادم رکي هستم پس بدون مقدمه ميرم سرموضوع اصلي......من:بفرماييد بندسراپاگوشم......حميد:من شنيدم شما هم باازدواج پسرم ودخترتون مخالف بوديد......من:بله بودم امااين دوتا عاشق هم هستن وعشق منطقي که مابراي مخالف کردن ميپزيريم روقبول نميکنه.....حميد:خانم بين پسربنده ودخترشما يه دنيافاصله هست من عشق واين چيزهاروقبول ندارم دختراي زيادي بودن که براي سرکيسه کردن پسرم اداي عاشقاي دل خسته رودراوردن ولي وقتي خوب پولي به جيب زدن رفتن وپيداشون نشد.....حالازودتربگيدچقدرميگيريدتا پاتونواززندگي پسرم بيرون بکشيدواين بازي مسخره عشق وعاشقي روتمومش کنيد......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:ازاعصبانيت به مرزانفجاررسيده بودم درحالي که نفس هاي عميق ميکشيدم تا اروم باشم وبه مهمون خونم بي احترامي نکنم گفتم:شمابا خودتون راجع ماچه فکري کرديدهاببينيداقاي محبي شايدما به اندازه شماپولدارنباشيم اما انقدري داريم که محتاج پول امسال شما نباشيم که همه چيزتوپولشون خلاصه ميشه شايدبچه هاي من پدرنداشته باشن اما خودم کارکردم جون کندم تاچشمشون به جيب امسال پسرشمانباشه انقدربهشون محبت کردم وعشق ورزيدم تامحبت وعشق وازامسال پسرشماگدايي نکنه شايدپول زيادي نداشته باشيم اما غرورانسانيت وشرف داريم که به اندازه پول شما شايدهم بيشترارزش داره درضمن اين پسرشماکه دست ازسردخترم برنميداره که بخاطرسردبودن دخترم تا خونم هم امده براتون متاسفم که امديداينجاوروي احساس پسرتون غيمت ميزاريد.......حميد:من اين حرفهاحاليم نميشه يابه دخترتون ميگيد پاشواززندگي پسرم بکشه بيرون ياکاري ميکنم ديگه حتي خودتونم نتونيدبه دخترتون نگاه کنيدفهميديد.....من:شماداريدمنوتحديدميکنيداونم توخونه خودم درست ميگم.......حميد:تحديدنميکنم هشدارميدم حالاکه باپول راضي نمشيدکه دست ازاين بازي مسخره بکشيدمجبورم خودم اين بازي روبه پايان برسونم ولي ممکن براي شماغم انگيزباشه.... خوب گوشاتونوبازکنيدببينيدچي ميگم اقاي محبي من به دخترم چيزي نميگم وبراي رسيدن اين دوتاجون هرکاري ميکنم هرکاري واگريه خراش روبدن دخترم بيفته ازچشم شماميبينم ان موقع که بايدازمن بترسيدبه پسرتونم گفتم من اندازه شما پولو پارتي ندارم امااهل تلافيم اگربخوام تلافي کنم به خاک سياه ميشونم تون پس ازندا رضايي بترسيد......همين الانم ازخونه من بريدبيرون ديگه هم نميخوام ببينمتون.......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي رفت حسابي ميلرزيدم رفتم اشپزخانه زيرگازوخاموش کردم ليواني اب پرکردبه اتاقم رفتم بعدازخوردن قرصهام روي تخت درازکشيدم چشماموبستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گذشته فکرکردم تاکمي ارامش ازگذشته خوش ياشايدتلخم بگيرم.......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته ندا(اززبان ندا)‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحس سوزشي توگلوچشماموبازکردم......مصطفي روبالاسرم ديدم....واخدااينجاکجاست...ماکه توخونه تخت نداريم مصطفي هم نميتونه بيادخونمون....پس حتمامردم چه خوب که مصطفي پيشمه.....مصطفي:نه نمردي بيمارستاني البته خدارحم کرداگرکمي ديرترميرسيديم.....اصلاولش کن جاييت دردنميکنه چيزي نميخواي.....من:بيمارستانم تاجايي که يادمه خونه خواب بودم چطورسرازبيمارستان دراوردم......مصطفي:يعني نميدوني....من:نه بخداازکجابايدبدونم.....مصطفي:پس عمه من بوده قرص خورده خودکوشي کنه.....من:خودکشي ديگه چي من وقتي اون حرفاروشنيدم داغون شدم دوتاازقرص هاي مامانموخوردم تابخوابم خودکشي چيه ديگه.....مصطفي:دوتاقرص خوردي که علاعم حياتيت انقدرپايين بودوبازوررسيدي بيمارستان....من:اره دوتا خوردم ميشه بهم اب بدي تشنمه......چندديقه صبرکن برم ازدکترت.....دراين حين دراتاق بازشدويه مردکه روپوش سفيدپوشيده بودهمراه خانمي واردشد......مصطفي:خسته نباشيداقاي دکتر.....دکتر:ممنون خوبي خانم حيدري خوب خوابيديد چيکارکردي بااين بنده خدايه پاش تواتاق من بوديه پاش اينجاانقدرازماپرسيدچرابهوش نيومده که کلافمون کردقدرشوبدون....من:لبخندي زدموگفتم کاري نکردم فقط دوتاازقرص هاي مامانموخوردم تابخوابم......مصطفي:ميبينيد اقادکترتاپاي مرگ رفته وبرگشته انوقت ميگه دوتاقرص خوردم....دکتر:امکانش هست جون بدنشون ضعيفه وقرصاهم قوي بوده احتمالابااب کم خورده شدکه انقدرخطرسازشده.......دکتربعدازمعايينه چشمام وپرسيدن چندتاسوال رفت......بارفتن دکترمصطفي کمکم کردبشينم ليوان ابي هم بهم دادخوردم البته نصفشودادچون دکترگفت اب زيادضررداره......وقتي دوباره روي تخت درازکشيدم روکردم سمت مصطفي وباگريه گفتم؛ چرااورديم بيمارستان.....چرانجاتم دادي ها......مصطفي:توميفهمي چي ميگي نداتوميدوني بامن چيکارکردي...نگفتي من بي توچيکارکنم......اگرکمي ديرتراورده بودمت ازدست داده بودمت ميفهمي.......من:خوب بدرک ميمردم وقتي قرارنداشته باشمت.....مصطفي بسمتم امدوب*غ*لم کردگفت:اروم باش نداعصبانيت برات خوب نيست معدت دوباره خون ريزي ميکنه درهمان حال زنگ کمک پرستاروفشرد.......امامن ديوانه شده بودم درحالي که بامشت به سينه ميکوبيدم گفتم اونم بدرک وقتي قرارنيست داشته باشمت بهترکه بميرم.... دستم سوزبدي ميزدوگرمي خونورودستم احساس ميکردم امابرام مهم نبود......چررررراگذاشتي زنده بمونم کم عذاب کشيدم که ميخواي عذابم بدي......مصطفي:کي گفته قرارپيشت نباشم تااخرعمرمپيشتم.....من:درووووغنگوبابات نميزاره بزاربميرم......درهمون حال دوتا پرستارامدن يکي ازاونهابه کمک مصطفي نگهم داشت يکي هم امپوري بهم تزريق کردانقدرمشت کوبيده بودموفريادزده بودم که بي حال روي تخت افتادم اشک ازگوشه چشمم لغزيد......نميدونم کي اشکم خشک شدوچشمام روي هم افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اززبان مصطفي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازان همه دادوبيدادبلاخره خوابيد.....وقتي مشتهاي کوچک شوبه سينم ميکوبيدونميتونستم ارومش کنم قلبم اتيش گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين دخترچقدرتنهاست ازغروب که به خانوادش خبرداديم تا الان که ساعت نزديک ده خبري ازخانوادش نشده چقدرتنهاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم نزديک تختشوب*و*سه اي روي پيشونيش گذاشتم اشکم روي صورتش چکيدازترس بيدارشودنش فوري گشيدم کناردراتاق باز شد مادرپدرندابايکي ازبرادراش امدداخل بعدازاحوال پرسي برادرش روکردسمت من وگفت:دستت درنکنه داداش به من مرخصي ندادن به مامانم نگفتم تانگران نشه موقع امدن باخودم بيارمش.....فکرنميکردم مانده باشيدممنون درحقش برادري کردي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مصطفي:اين چي ميگفت من درحق عشقم،زنم،محرمم برادري کردم شيطونه ميگه بزنم دکورصورتشوبيارم پايين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرندا:پسرم چي شده نداعادت نداره ازاين کاراکنه قرص وخودکوشي ازکجاپيداش شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:قصدش خودکشي نبوده فقط دوتاازقرصهاي شماروخورده تا بخوابه متاسفانه بدنش ضعيف بوده به اين روزافتاده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمي ديگه ماندم بااينکه دلم نميخواست برم امابلاجباررفتم ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته ندا( اززبان ندا)‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح باتکون هاي دستم ازخواب بيدارشدم مامانوبالاسرم ديدم وقتي ديددارم باگيجي نگاهش ميکنم گفت:پاشوصبحانتوبخورالاناست مهران پيداشه کاراي ترخيص روبکنه بريم.....بيحرف بلندشدم بعدازشستن دست وصورتم صبحانم روخوردم کمي بعدمهران امد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام.....مامان:سلام پسرم خوبي.....مهران:مرسي مامان يه چيزايي برات اوردم بخورضعف نکني منم برم دنبال کارهاي ترخيص.....قبل رفتن روکردسمت منوگفت:خوبي ندا......من:چه فرقي ميکنه خوب باشم يانه.. .......مهران:چي ميگي دخترديروز تاپاي مرگ رفتي وامدي ميدوني اگرفرشته خانم وبرادرش نيم ساعت ديرتررسونده بودنت بيمارستان الان جاي درازکشيدن روي اين تخت توقبرستون درازبودي........من:به درک ازاين زندگي کوفتي خلاص ميشدم......مهران:مثل اينکه قرص خوردي زبونت درازشده حيف که مريضي وگرنههمين الان قيچيش ميکردم.....اينوگفت ورفت ....نيم ساغت بعدبابرگه ترخيص امد.....ماهم اماده شديمو به طرف خونه رفتيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي رسيدم رفتم حمام بوي کندخون والکل گرفته بودم بعدازبيرون امدنم بي هيچ حرفي رفتم تواتاق ودرازکشيدم ......داشتم فکرميکردم اگرپدرمصطفي راضي به اين ازدواج نشه تکليف من چيه يعني ميتونم بدونه اون مثل گذشته زندگي کنم بااين فکراشکهام روي گونه هام جاري شد.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمي دونم کي در خلسه شيرين خواب فرورفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که بانوازش موهام چشماموبازکردم فرشته جون باچشماي اشکي بالا سرم نشسته بود......بعدازاحوال پرسي و.....گفت:ندا جان مصطفي خيلي نگرانت اگرتونستي غروب يه بهانه اي بگيربيا پايين تا ببينت شايداروم بگيره......من:فرشته جون بنظرم رابطه منومصطفي ديگه درست نيست وقتي قرارنيست باهم ازدواج کنيم بهتراين رابط همين جاتموم شه......فرشته:اماندا مصطفي......حرفشوقطع کردمو گفتم من اگه بيشترازمصطفي عذاب نکشم مطمن باش کمترنميکشم ولي بهترقبل اينکه بيشتربهم وابسته شيم تموم شه......فرشته جون ديگه حرف نزدوچنددقيقه بعدرفت بارفتنش بغض گلوم روازادکردم تاميتونستم گريه کردم ولي مگراتيشي که درونم شعله وربود خاموش ميشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح روزبعدبامهران براي گرفتن جواب يه سري ازمايش ها به بيمارستان رفتيم ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي امديم مهران منوجلودرپياده کردوخودش رفت تاازکارش عقب نيافته......کليدانداختم داخل قفل ودروبازکردم واردحياط که شدم مصطفي روديدم پاتندکردم سمت راپله که دستم ازپشت کشيده شد روموکردم انطرف که مصطفي گفت راه بيفت کارت دارم دستموکشيدوبردخونه فرشته جون بابسته شدن دردادزدم وگفتم:.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشته ندا( اززبان ندا)‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي دروبست باصداي جيغ جيغم گفتم:چرامنواوردي اينجاها...‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مصطفي:اين بچه بازيهاچيه دراوردي ديروزچرانيامدي .....مگرفرشته نگفت نگرانتم ميدوني ازديروزچي به من گذشته ازديروزتاحالا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:چرا...چرا....بايدنگران يه دختره*ر*ز.....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزحرف ازدهنم کامل بيرون نيومده بودکه دست مصطفي روصورتم فرودامددستموروصورتم گذاشتم به مصطفي خيره شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من سيلي زد .....اره...... به من سيلي زدمصطفي به من.......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسمت مصطفي يورش بوردم درحالي بامشت به سينش ميکوبيدم وگريه ميکردم گفتم:توحق نداري منوبزني اصلانبايد دستت بهم بخوربابام ه*ر*زه ممکن منم مثل بابام ه*ر*ز........‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينبارقبل ازاينکه حرفم تکميل بشه لبهاي داغشوروي لبهام گذاشت اول تقلاکردم .......ولي کم کم ارامش به بندبندوجودم تزريق شد....دست ازتقلاکشيدم همراهيش کردم .......گريه ميکردموميب*و*سيدمش شوري اشک وتودهنم حس کردم خواستم ازش جدابشم که نزاشت وباولع شروع کردبب*و*سيدنم........ نميدونم چقدرگذشت وقتي نفس کم اوردم انگارفهميد اول گازارومي ازلبم گرفت بعدازم جداشد.......منوب*غ*ل کردسرمو روي سينش گذاشتم نفس عميق کشيدم عطرتنشوبه ريه هام کشيدم .......ارامش وبه وجودم ريخت......تازه فهميدم چقدردل تنگ اين اغوش امنم.......چقدردل تنگ اين ارامش دست نيافتنيم....من عاشق وشيداي مصطفي بودم نفسم به نفس بندبود چطورميتونستم بدون اون زندگي کنم........مصطفي سکوت بينمونو شکست ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مصطفي:نداجان باخودت ومن اين کارونکن خودتم ميدوني نه من بي توميتونم نه توبي من پس اين ارامشواين حس قشنگوازم نگير........خودتوازم دريغ نکن.......قول ميدم به مردنگيم به شرافتم قسم به خداقسم من باهات ازدواج ميکنم هرطورشده اقاموراضي ميکنم.....بهم وقت بده خواهش ميکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:چي ميشنيدم مصطفي مغرورکه بقول مامان غرورازسروروش ميباره.......بازورجواب سلام ادم وميده ازمن براي دومين بارداره خواهش ميکنه.......کمي ازب*غ*لش بيرون امدم به چشماش نگاه کردم ......خداي من چي ميديدم چشماش پراشک بودچشماي عشقم،شوهرم،اسطوره زندگيم،تکيه گام بخاطرمن باروني شده بود....به اينکه مصطفي عاشق ومجنونه ايمان اوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرموروي سينش گذاشتم نميخواستم اشک مردموببينم اونم اشکي که خودم باعث وبانيشم.......باصدايي ضعيفي گفتم:خدالعنتم کنه که باعث ناراحتيت شدم.......نگفتم باعث اشک چشمت شدم نخواستم غرورخوردبشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مصطفي چونشوروي سرم گذاشت اشکهاش روي موهام چکيدوگفت:خدانکنه جونم،عمرم،نفسم ديگه حق نداري يه لحظه ازم دوربشي جزمواقع ضروري درضمن ديگه نميخوام اون چرت وپرتهايي که ديروزبه فرشته گفتي روبشنوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرموازروسينش برداشتم وگفتم:معذرت ميخوام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي فرشته جون امداگراشتي کرديدوصحنه با18درنمياريدمن ازاشپزخونه بيرون بيام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مصطفي:خنديدوگفت قول نميدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازاحوال پرسي بافرشته جون گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من بايدبرم بعدازظهرمامان رفت ارايشگاه ميام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مصطفي:بروگلم مواظب خودت باش منتظرتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:فعلاخداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مصطفي بااجازه اي گفت ب*و*سه اي روگونم کاشت وگفت خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمان حال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصداي محياازخواب بيدارشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محيا:مامان.....مامان.....پاشيدديگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:چشماموبازکردم........بيدارشدم گلم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محيا:خوبيد.......الان چه وقت خوابيدنه......چرازيرغذاروخاموش کرديد......نکنه بازم قلبتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:کافي شلوغش نکن من خوبم جايمم دردنميکنه فقطخسته شدم امدم درازکشيدم نفهميدم که خوابم برده.....توکي امدي خوش گذشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محيا:خيلي وقت امدم.....اره خيلي خوش گذشت مگرميشه باارمان بيرون برموبدبگذره..........چاي دم کردم غذاروهم کامل درست کردم بيابخوريم ضعف ميکنيدها.......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:باشه توبرويه ابي به دستوصوورتم بزنم ميام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محيا:باشه فقط زودبيايدچاي ميريزم سردنشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:باشه.....بعدازرفتن محيابه دستشويي رفتم بعدازشستن دست وصورتم به اشپزخانه رفتم.......بعدازخوردن چاي وشام.......به محيا کمک کردم ظرفهاروشستيم برگشتيم نشيمن.......‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:محياارمان راجع به خواستگاري حرفي نزد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محيا:نه مامان من پرسيدم چيزي نگفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:شماره ارمان وبده......ببينم باپدرش صحبت کرده يانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازگرفتن شماره ازمحياکمي ديگه نشستم .........بعدخستگي روبهانه کردم وامدم اتاقم......گوشيم روبرداشتمم پيامي به اين عنوان براي ارمان نوشتم(سلام...من نداهستم.....مادر:محيا رضايي اگربراتون مقدورفرداساعت ده کافي شاپ ......ببينمتون....کارمهمي پيش امد....لطفاازقرارمقالات مون به محياچيزي نگيد.....ممنونم ندا).......وقتي تاييديه پيام امدروي تخت درازکشيدم ونفهميدم کي خوابم برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح باصداي الارم گوشي ازخواب بيدارشدم بعدازخوندن نمازصبحانه رواماده کردم.......بعدازبيدارشدن محيا وخوردن صبحانه اماده شدبه دانشگاه رفت .......منم بعدازجمع کردن ميزاماده شدم وبه کافي شاپ رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي رسيدم ارمان امده بودوجاي دنجي نشسته بود.......رفتم نزديک ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:سلام خوب هستيد اقاارمان دراين بين روي صندلي نشستم....‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمان:سلام ممنون بنده خوبم......شماخوبيد.....محياخوبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:شکرهردومون خوبيم.....گارسون امدسفارشات روگرفت که هردوقهوه سفارش داديم .....بعدازرفتن گارسون ارمان گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمان:چيزي شده نگرانم کرديد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:بله متاسفانه پدرتون ديروزامدن خونه ماومنو........... همه حرفايي که بينمون ردوبدل شدبه ارمان گفتم.....اخم رو پيشونيش رفته رفته بيشترميشدوقتي حرفام تموم شد......کلافه دستي پشت سروگردنش کشيدوگفت:فکراينجاشونکرده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:حالاميخواي چيکارکني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمان:هيچي محياروازخودم برونم چون هيچي اندازه جون محياواسم ارزش نداره.....حتي عشقم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:شايداينطوري ازلحاظ جسمي ازشمحافظ کرده باشيدو سالم باشه ولي ازلحاظ روحي بايه مرده فرقي نداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمان:ميگيدچيکارکنم به رابطم ادامه بدم تابابام تحديدشوعملي کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:نه راه بهتري هم هست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمان:مثلاچي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:اينکه پدرتو،توعمل انجام شده قراربدي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمان:ميشه واضح تربگيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:مثلاتااخرماه کارهاي عقدتونوانجام بديدتالاربگيريدکارت پخش کنيددوسه روزمانده به مراسم به پدرت بگي اون موقع بخاطرحفظ ابروش پيش دوست واشنا،فاميل مجبوربپزيرش ميشه.......بعدازعقدم مسلما به عروسش اسيب جسمي واردنميکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمان:فکربدي نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:پس موافقي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمان:البته........ من امروزبامحيا صحبت ميکنم ازفرداميفتيم دنبال کاري عقد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:عاليه پس من ديگه ميرم ديرم شده اگرکمکي چيزي خواستي روي من حساب کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمان:ممنونم درحقم مادري روتمام کرديد تاعمردارم اين لطفتونوفراموش نميکنم ‏

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    رمان عالیه چرانظرهاپاک شدن

    ۱ سال پیش
  • زیبا

    00

    خیلی خوب بود ولی دلم به حال علی سوخت ندا در حقش بد کرد ولی حیف بود اخرش به هم نرسیدن

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.