آروین قصه ما یه پسریه عاشق هیجان و ترس…همین علایقش باعث میشه اروین و دوستاش برای تعطیلات به یه روستابرن یه روستاکه توش یه خونه نفرین شده وجود داره…! اتفاقاتی که تو اون خونه نفرین شده. میوفته،ماجراهایی رو به وجود میاره که باعث میشه آروین یه راز خیلی بزرگ از زندگیش رو بفهمه یه راز از گذشتش!از خانوادش!!و….

ژانر : طنز، ترسناک

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۳۳ دقیقه

مطالعه آنلاین میستری
نویسنده : Haniye و Azita

ژانر : #ترسناک #طنز

خلاصه :

آروین قصه ما یه پسریه عاشق هیجان و ترس…همین علایقش باعث میشه اروین و دوستاش برای تعطیلات به یه روستابرن یه روستاکه توش یه خونه نفرین شده وجود داره…! اتفاقاتی که تو اون خونه نفرین شده. میوفته،ماجراهایی رو به وجود میاره که باعث میشه آروین یه راز خیلی بزرگ از زندگیش رو بفهمه یه راز از گذشتش!از خانوادش!!و….

باید ترسید

باید از دنیای پوچ

دنیایی با این همه نامردی

باید ترسید

ترس از ضعف نیست

ترس از تنهاییست

با گفتن خسته نباشید استاد جزومو بستمو گذاشتم تو کوله پشتیم بلند شدم تا کلاس بعدیمون شروع نشده بریم با بچه ها یه چیزی بخوریم زدم رو شونه ی اریا و گفتم : پسر پاشو بریم دیگه چیکار داری میکنی؟؟

_ باشه و بعد بلند شد و گفت : سامی چرا امروز نیومده؟؟؟

_ دیشب عروسی خواهرش بود گفت احتمالا کلاس اولو نمیاد الانه که پیداش بشه

_ راستی چرا مارو دعوت نکرد؟؟؟

_ چون عروسی تو کرج بود ترسید ما تو زحمت بیفتیم پاشو دیگه حالا هی میخواد اینجا حرف بزنه بلند شد و دو تایی رفتیم سمت بوفه ی دانشگاه

جلوی بوفه یسری میز و صندلی چیده شده بود به اریا گفتم : الان اینجا شلوغ میشه تو بشین پشت یکی از میز ها من برم یه چیزی بگیرم

_ باشه و بعد نشست پشت نزدیک ترین میز دو تا نسکافه گرفتم با کیک شکلاتی طبق معمول دیشب دوباره تا صبح نتونسته بودم بخوابمو همون صداهای مسخره رو باز شنیدم شاید این نسکافه بتونه منو تا اخر امروز سر پا نگه داره

با سینی کیک و نسکافه برگشتم سمت میزمون با دیدن سامی که کنار اریا نشسته لبخندی زدمو گفتم : به به اقا سامی دیشب خوش گذشت؟؟؟

_ اره خوب بود ...

سینی رو گذاشتم روی میزو گفتم : سامی کیکو نسکافه دیگه؟؟؟

_ اره مرسی و بعد برگشتم سمت بوفه تا واسه سامی هم کیک و نسکافه بگیرم

و بعد برگشتم پیش بچه ها . در حال خوردن بودیم که اریا گفت : بچه ها به نظرتون یه برنامه تفریحی بریزیم؟؟

سامی گفت : چجور تفریحی؟؟؟

_ بریم مسافرت ... خیلی این ترم سنگین بود واسه تعطیلات بین امتحانات و ترم جدید بریم مسافرت

من که تا حالا ساکت بودم گفتم : خب کجا بریم؟؟؟

سامی گفت : بریم شمال هم اب و هواش خوبه هم این موقع سال خلوته

_ ایول داش سامی ... اروین تو هم میای دیگه؟؟؟

یکم فکر کردم بد هم نبود خیلی وقته یه تفریح اساسی نکردم بهتره یکم استراحت کنم گفتم :اره اریا پایم میام فقط باید از شرکت مرخصی بگیرم

_ مرخصی میدن؟؟؟

_ راستش میخواستم مرخصیامو بذارم واسه امتحانات که راحت تر درس بخونم ولی خب باید واسه امتحانا شبانه درس بخونم

سامی زد پس گردنمو گفت : اروین انقد خر خون نباش پسر

_ سامی جون تو و اریا یه بابای پول دار دارید من اگه درس نخونمو یه کار درست و حسابی پیدا نکنم نمیتونم زندگیمو بچرخونم

اریا گفت : خب مگه تو همین شرکتی که هستی چه مشکلی هست؟؟؟

_ من تو این شرکت موقت دارم کار میکنم یه حسابدار معمولیم که چون حسابدار قبلی بارداره من بجاش فعلا کار میکنم بعد از زایمان اون من باید دنبال کار بگردم

سامی گفت : خب تو الان داری برق میخونی تو بهترین دانشگاه تهران ... به نظرت بعد از درست کار پیدا نمیکنی؟

_ نمیدونم .....

واقعا یکی از دغدغه های فکریم کار بود که اگه نباشه هیچ درامدی ندارم

اریا با من من گفت : اروین..هیچ ... هیچ وقت نگفتی مامان بابات چیشدن

بازم شروع شد ..بازم سوالای بقیه از من راجب خونوادم شروع شد نفسمو فوت کردمو گفتم : خب ... خب راستش من تا 15 سالگی تو یه پرورشگاه بودم از همون موقعی که چشم باز کردم اونجا بودم یادمه اون خانومی که مسئول ما بود میگفت پدرم خودش منو برده اونجا شناسناممو با من گذاشته اونجا و رفته

سامی گفت : خب مادرت چی؟؟؟

شونه بالا انداختمو گفتم :سامی سوالایی میپرسیا من چمیدونم

دیگه کم کم داشت کلاس بعدیمون شروع میشد واسه اینکه از زیر سوالای اون دو تا فوضول در برم بلند شدمو گفتم : پاشید پاشید الان کلاسمون شروع میشه دیر شد

اون دو تا خوب میدونستن واسه اینکه بحثمون ادامه پیدا نکنه این حرفو زدم سامی گفت : بشین بابا هنوز ده دقه مونده

به اجبار نشستم پشت میز و اریا گفت : من میگم بریم یه روستا تا اینکه بریم تو شهرای شمال

من خوشحال گفتم : اره موافقم اینطوری بیشترم خوش میگذره

سامی گفت : تو روستا که هتل پیدا نمیشه

اریا گفت : جا پیدا میشه تو نترس فعلا بلند بشید بریم سر کلاس

سه تایی بلند شدیمو راه افتادیم سمت ساختمون دانشکده

داشتیم سه تایی میرفتیم سمت کلاس که تو راهروی دانشکده استادو دیدیم سامی گفت : استاد یه دقه صبر کن ما بریم تو کلاس بعد شما بیا تاخیر میخوریم

استاد خندیدو گفت : نه که تا به حال اصلا تاخیر نخوردین

اریا گفت : استاد تاخیر چیه ادم اعمالش درست باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه تامون خندیدیم که استاد گفت : وقتی تاخیر زدم از نمره پایانیتون کم شد میفهمید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا سرشو خواروندو گفت : خب استاد اعمال همون نمره های خوبه در نتیجه با تاخیر نکردن که نمره ی خوب میاره رابطه ی م*س*تقیم داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببین چه اثباتی کردم خندیدیمو سه تایی قبل از استاد داخل شدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی رو به بچه ها گفت : بچه ها استاد نیومده کلاس کنسله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای جیغ و هورا بود که میومد همه میگفتن ایول داش سامی خوش خبر باشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه بچه ها داشتن جزوه هاشونو میریختن تو کیفاشون که استاد وارد کلاس شد با دیدن همهمه ی داخل کلاس گفت : چه خبره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی گفت : استاد هرچی بهشون میگم ساکت باشن شما پشت در وایسادید باور نمیکنن که ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرفش کل کلاس فقط میخواستن کله ی سامی رو بکنن دیگه کم کم جو اروم شدو استادم شروع کرد به درس دادن از شنبه امتحاناتمون شروع میشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتابمو بستمو از تاکسی پیاده شدم رسیدم دم در شرکت بعد از حساب کردن کرایه رفتم داخل شرکت اول از همه مدیر عاملو دیدم سرمو خم کردمو گفتم : سلام اقای محمدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام اروین جان خوبی پسرم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به لطف شما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ راستی اروین جان از الان به فکر کار باش خانوم کاشانی دو ماه دیگه فارغ میشن و حدودا یک ماهم بخاطر استراحت بعد از زایمان نمیان ولی بعدش برمیگردن سرکار و شما باید بری پسرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی که همیشه از شنیدنش میترسیدم به سرم اومد گفتم : بله حتما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتی رفتم نشستم پشت میز کارم سیستمو روشن کردمو شروع کردم به کار کردن این سه ماه باید اضافه کاریم وایسم تا اگه بعدش کار پیدا نکردم پول کم نیارم تا ساعت سه بکوب کار کردم برای ناهار چیزی نیاورده بودم از رستورانم نمیخواستم غذا سفارش بدم تو کیفم کیک و اب میوه داشتم همونا رو میخورم.... در حالی که داشتم کیکمو میخوردم کتابمم گذاشتم جلوم و بازش کردم اگر دو صفحه ی دیگه بخونم دیگه لازم نیست امشب بیدار بمونمو بقیشم تا شب میخونم بعد از تموم شدن ساعت ناهار کتابمم بستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه چشمام نزدیک به کور شدن بود چند دقیقه دیگه کار داشتم همه رو تند تند انجام دادمو سیستمو خاموش کردمو وسایلمو جمع کردم تا برم خونه انقدر تو مسیر توی فکر کار جدید و اینده و مشکلات مالی بودم که نفهمیدم کی رسیدم در خونه رو باز کردمو رفتم تو خونه که صدای موبایلم بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام داش اروین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام خمیر بازی اریا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کوفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا ازین که بهش بگیم خمیر بازی متنفر بود و ماهم اذیتش میکردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب بابا حالا بگو ببینم چرا مزاحم شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من مراحمم مزاحم عمته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من بابا ندارم که عمه داشته باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیله خب حالا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب بنال ببینم کارت چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نفله تو باز پر رو شدی؟ بزنم دهنت ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه زورتو نگه دار موقع غذا درست کردن لازمت میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب بابا من کم اوردم زنگ زدم بگم چقد درس خوندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فقط 20 صفحه مونده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چییی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پیچ پیچی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو از یه کتاب 300 صفه ای فقط 20 مونده تا تموم بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ با اجازتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب منم فقط 20 صفه خوندم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدمو گفتم : تو مطمئن باش موفق میشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میدونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب فقط میخواستی ببینی من چند صفه خوندم؟ فکر کردی من بیکارم صدای نحس تو رو بشنوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خفه بابا زنگ زدم بگم یه روستا تو شمال پیدا کردم عالیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم گفتم :چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خلوته . ادماشم میگن ادمای خوبی هستن تازه هیجان انگیزم هست پول هتلم نمیدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب دیگه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میگن تو روستا جن و روح زیاده بریم روی روحا رو کم کنیم برگردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اره مثلا بریم با گلوله بزنیمشون؟ حرفایی میزنیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ساکت شو میگن جنا خوشگلن میخوام یکیشونو بدزدم باهاش ازدواج کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ لابد بچتونم نصفش ادمه نصفش جن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اره نصفش معلومه نصفش معلوم نیس وقتیم بسم الله بگی نصفش نابود میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدمو گفتم : به جای چرت و پرت گفتن بگو ببینم به سامی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اره گفت موافقه راستی ماشین با سامی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اووووف اریا ما سه هفته امتحان داریما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه تموم میشن نترس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب دیگه مزاحم نشو بزار درسمو بخونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اوکی شب خوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خدافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خداحافظی با اریا لباسامو عوض کردمو رفتم زیر دوش از صبح سر پا بودم لازم بود با یه دوش خستگیمو رفع کنم بعد شروع کردم بیست صفه ی باقی مونده رو خوندم و شام خوردم یکمم از درسای سبک امتحان بعدیمو خوندمو خوابیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز ها همین طوری میگذشتنو منم امتحان میدادم با مسخره بازیای اریا و سامی هیچ چیز بد به نظر نمیومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز بالاخره اخرین امتحانو میدادیمو دو هفته تا شروع ترم جدید تعطیل بودیم از اقای محمدی مرخصی خواستم که خوشبختانه قبول کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حال جمع کردن وسایلای داخل چمدونم بودم صبح راه میفتادیم تا بریم به اون روستا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا نزدیکای صبح خوابم نمیبرد همش فکر اینو میکردم که یه روح اونجا احضار کنم یا برم توی حموم قدیمیا که جن بوده و اونجاها جن ببینم زندگی من بدون هیجان معنی نداشت ولی این مدت انقدر درس و مشغله داشتم که نمیتونستم یکم هیجان رو تجربه کنم دیگه کم کم دست از فکرو خیال کشیدمو خوابیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای اعصاب خرد کن گوشیم از خواب بلند شدمو بدون اینکه نگاهی به صفحه گوشی بندازم ،با صدای دو رگه ای که به خاطر خواب اینجوری شده بود جواب دادم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بعله؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت خطی با شک گفت:ببخشید اشتباه گرفتم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست قطع کن که گفتم:سامی بنال خودمم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وای داش اگه بتونی صدات چه ترسناک شده!!خخخخ جون تو الان باید شلوارمو عوض کنم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کوفت حالا میشه عرض کنی چرا بهم زنگیدی؟؟ا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واییی اروین الزایمر گرفتی؟؟واییی داشم از دست رفتتت!!!!هییی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفتم:سامییییی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جون سامی خخخ بابازنگیدم بگم منو آریا داریم میایم دنبالت بریم شمال،حاضر شی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پشت دست زدم رو پیشونیمو گفتم :اوه پاک یادم رفته بود،اوکی پس فعلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فعلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پتو رو از رو خودم کنار دادمو از رو تخت بلند شدم،رفتم سرویسو دستو صورتمو شستم،دوس داشتم دوش میگرفتم ولی خب سامی گفته بود تو راه پس باید بیخیال دوش گرفتن شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تو کمدلباسا یه پیرهن سفید برداشتمو پوشیدم و طبق معمول استیناشو زدم بالا،شلوار لی ابی یخیم رو هم پوشیدمو موهام رو هم یکمی فشن دادم بالا و گوشی و بسته سیگارو فندک و چمدونمو که از دیشب اماده کرده بودم رو برداشتمو از خونه جیم زدم بیرون،میدونستم سامی از کدوم مسیر میاد و منم دوس داشتم سر صبحی یکمی باد به کلم بخوره و خواب از سرم بپره واس همین از همون مسیری که میدونستم سامی میاد شروع کردم به قدم زدن،پاکت سیگارو در اوردمو ی نخ از توش برداشتم با فندک روشنش کردم،ی پوک زدمو اروم دود سیگارو دادم بیرون،همین جوری که چمدونو از پشت با دستم میکشیدم روی اسفالت خیابون و با این یکی دستم به سیگار پوک میزدم ... تو فکر رفتم ..به فکر گذشته ی تلخم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه قدر زندگیم مضخرف بوده و هست...تو همین فکرا بودم که با صدای بوق یه ماشین از تو فکر بیرون اومدم،سامی سوتی زدو گفت:wowجیگرتو پسره چشم سبز،شماره بدم خدمتتون!؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا زد پس کلشو گفت:الحق که خلو چلی!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم صندق ماشینو بزن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد از گذاشتن چمدونم تو ضندق عقب ماشین سوار ۲۰۶مشکی سامی شدمو سامی هم پاشو گذاشت رو گاز و با هیجان گفت:پیش به سوی جن و روح!!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ازادگان رفته بودیم که یهو اریا گفت : اروین میدونی چند روز قراره بمونیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب معلومه 14 روز دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب تو واسه 14 روز این همه لباس اوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ یه چمدونه دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من یه کوله پشتی کوچیک اوردم فقط

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من.. لپ تاپم هم.... وااای و با پشت دست زدم رو پیشونیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی پشت فرمون زد زیر خنده و گفت : چیه لپ تاپو جا گذاشتی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا از خنده سرخ شده بود گفت : اروین جدا کل زندگیت تو لپ تاپتهو جاش گذاشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب خوابم میومد این سامی گور به گوری یهویی زنگ زد یادم رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوووی تقصیر من ننداز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب حالا برگرد بر دارمش که نباشه این سه ماه باقی مونده هم اخراج میشم اون وقت خرج منو شما باید بدید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی جلوی در خونه ترمز کرد رفتم بالا و لپ تاپمو اودردم اوووف پله ها خیلی زیاد بودن این اخراش نفسم در نمیومد یه خونه ی 40 متری داشتم تو طبقه ی پنجم یه ساختمون قدیمی تو جنوب شهر همین که اجاره نشین نبودم خیلی بود اینم از صدقه سر اون دو تا خدابیامرز دارم به طبقه ی همکف رسیدم راه افتادم سمت در به سامی گفتم : صندقو بزن باز بشه و بعد کیف لپ تاپمو گذاشتم تو صندق عقبو خودمم نشستم تو ماشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی گاز دادو راه افتادیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدودا سه ساعتو خورده ای تو راه بودیم که بالاخره رسیدیم به یکی از شهرای شمال ساعت تقریبا 11 صبح بود سامی از اینو اون ادرس اون روستا رو پرسید تا بالاخره با پرس و جو راهشو تونستیم پیدا کنیم به اخر جاده ی اصلی رسیدیم چند تا جاده ی فرعی بود که نمیدونستیم از کدومش باید بریم یه اقایی اونجا بود سامی شیشه رو کشید پایینو گفت : اقا ببخشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاهه برگشت سمتمونو با لهجه ی شیریین شمالیش گفت : بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ببخشید این اطراف به ما گفتن یه روستا هست از کدوم جاده باید بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ راستش این روستایی که شما میگید خیلی قدیمیه جاده نداره باید از مسیر خاکی برید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب کجاس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست یه مسیری رو نشون دادو گفت : از اینجا برید م*س*تقیم تا اینکه به یه دو راهی میرسید دو راهی رو برید سمت چپ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیلی ممنون اقا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد گازشو گرفتو رفت تو مسیر خاکی یه مسیر خاکی باریک بود از دو طرف درختای بلند رو به جاده خم شده بودن و همه جا رو پوشونده بودن بخاطر همینم تاریک بود خورشید از یه جاهایی نور داده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا فوق العاده سرد بود هیچ صدایی نمیومد تنها چیزی که میشد شنید صدای سگ ها بود واقعا جای ترسناکی بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خورد شدن سنگا زیر لاستیکای ماشین شنیده میشدن چون که جاده خاکی بود همش ماشین تلو تلو میخورد رو به سامی گفتم : شیشه رو بده بالا بابا یخ کردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی انگار که ترسیده بود شیشه رو داد بالا و چیزی نگفت حدودا یک ربع راه رفتیم تا رسیدیم به همون دو راهی طبق گفته ی اون مرد پیچید سمت چپ جاده باریک تر شد و یه طرفمون دره بود ینی اگه یکم اشتباه میرفت هممون میفتادیم تو دره باد درختا رو تکون میداد صدای زوزه ی گرگم به صدای سگ ها اضافه شده بود در اخر روستا رو دیدیم سامی سرعتشو بیشتر کرد و بعد با دیدن یه زن که یه نوزادم بغلش بود ترمز کرد شیشه رو داد پایینو گفت : ببخشید خانوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنه برگشتو مارو دید ولی یه لحظه چشمای طوسی درشتشو رو من زوم کردو بعد سریع دویدتا یه مسیری دیدمش ولی یهو غیب شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب کردم تا منو دید ترسید سامی گفت : زنیکه کر بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا گفت : بیخیال بابا برو جلو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو تر که رفتیم به یه پسر بچه رسیدیم چند تا گوسفند اطرافش بودن با یه سگ سامی سرشو از پنجره کرد بیرونو گفت : اقا پسر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره اومد سمتمونو گفت : بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اینجا هتلی مسافر خونه ای چیزی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ والا اینجا یه روستای قدیمیه برق و گازم نداره حدودا ساعت هفت شب که تاریک میشه همه ی اهالی میخوابن چیزی نمیتونین پیدا کنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب جایی هم نیست واسه موندن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اهالی اینجا زیاد کسیو تو خونشون راه نمیدن منم از روستای دیگه میام اینجا گوسفندامو چرا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ روستای شما چجوریه ؟؟؟ کجاس؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ صد متر بالا تره ولی هم برق داره هم گاز شبیه روستا نیست هم هتل داره هم رستوران فقط چون از شهر اصلی دوره بهش میگن روستا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه پسر جون مرسی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبعد بازم راه افتاد تا بره جلوتر ساخت حدودا 12 شده بود همه شکما به قار و قور افتاده بود اریا ساندویچایی که مامانش واسمون درست کرده بودو دراوردو داد بهمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرکدوممون داشتیم ساندویچ خودمونو گاز میزدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه کم کم هوا رو به غروب بود و ما هنوز جایی واسه موندن پیدا نکرده بودیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا گفت : بچه یا بیاید از اینجا بریم یا اینکه چادر بزنیم چون اهالی اینجا کسیو راه نمیدن تو خونه هاشون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو سامی هم با ایا موافق بودیم سامی گفت : خب پس بریم یه جای خوب و خلوتو پیدا کنیم اونجا چادر بزنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره بعد از کلی گشتن یه زمین خوب و صاف پیدا شد در حال نصب کردن چادر بودیم که از دور یه پیر مردی داشت بهمون نزدیک میشد یه پسر بچه ی حدودا 15 ساله هم همراهش بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نزدیک شدن اون دست از کار کشیدیمو برگشتیم سمت اون هممون سلام دادیم سرشو به علامت سلام تکون داد و بعد گفت : شب اینجا از سرمای زیاد تو چادر دووم نمیارید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی گفت : پتو اوردیم اگر خیلی سرد شد اتیش روشن میکنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ با گرگ ها و سگ ها چیکار میکنید؟ اونا رم لابد میکشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه چیزی خیلی عجیب بود اون پیر مرد معلوم بود از اهالی اینجاس ولی اصلا لهجه ی شمالی نداشت اون پسری که همراهش بود گفت : بابابزرگ من برم کارا رو درست کنم تا شما بیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیر مرد باز هم سرشو تکون دادو پسر رفت من گفتم : خب پس شما میگید چیکار کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من بهتون جا میدم تا هر وقت که بخواید میتونید بمونید خونه ی من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار اریا گفت : خب شما که محض رضای خدا به ما جا نمیدید نه؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیر مرد لبخند مرموزی زد و گفت : خب شما پولشو میدید من این مدت زمین های زراعیم اسیب دیدن اینه که به پول احتیاج دارم واسه همین این پیشنهادو بهتون دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هممون موافقتمونو اعلام کردیم قرار شد بریم خونه ی پیر مرد بعد از چند دقیقه رسیدیم به یه جای خلوت اون اطراف فقط یه کلبه ی کوچیک بود یه کلبه ی چوبی جلوی در کلبه یه چراغ نفتی روشن بود و همش تکون میخورد پیر مرد گفت پیاده شید رسیدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هممون پیاده شدیم گفت دنبال من بیاید خیلی عجیب بود با اون دو تا حرف میزد ولی نگاهش به من بود فکر کنم اهالی این روستا منو قبلا دیدن چون اون زنه هم صبح بد بهم نگاه میکرد بیخیال فکر کردن شدمو راه افتادیم دنبال پیر مرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل کلبه شدیم هوای کلبه سرد بود انگار که هیچ کس قبلا اونجا نبوده باشه رو به پیر مرد گفتم : شما خودتونم اینجا زندگی میکنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اره خونه ی خودمم اینجاس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی عجیب بود که خونه انقدر سرده با اینکه نور کم بود ولی روی همه جا یه متر خاک نشسته بود به یه اتاق رسیدیم درش چوبی بود و یکمم پوسیده بود درو باز کرد و گفت : این تنها اتاق خالی من اینجاس میتونید اینجا بمونید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه اتاق تقریبا 15 متری یه فرش دست باف قرمز کف اتاق پهن بود یه بخاری نفتی کوچیک گوشه ی اتاق بود که خاموش بود ولی از همه عجیب تر این بود که اتاق هیچ پنجره ای نداشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاره ای نداشتیم سامی گفت :خب شما اینجا رو شبی چند حساب میکنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باهم راه میایم میتونید برید وسایلاتونو بیارید در ضمن تو این خونه زن و بچه زندگی میکنه سعی کنید زیاد به جاهای دیگه سرک نکشید و بعد رفت طبقه ی بالا منو اریا رفتیم سمت ماشین تا وسایلامونو بیاریم سامی هم داشت بخاری رو روشن میکرد بعد از اینکه همه چیز درست شد سامی گفت : بچه ها بیاید بخوابیم هممون خسته ایم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه تایی پتو و بالشامونو پهن کردیمو خوابیدیم کف همون اتاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو یه خونه ی تاریکم اونقدر تاریک که منو به وحشت انداخته مثل این میمونه برام انگاری که مردم و تو قبرمم...به سختی میتونم چیزی ببینم ... ولی صدای پچ پچ دونفر میاد که من نمیتونم چیزی ازحرفاشون بشنوم یکی شون صداشو کمی بلند تر میکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ از اینجا برو انجا برات امن نیست برو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو برمیگردونم اینور اونور و نگاه میکنم ولی هیچی نمی بینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

. _ تو کی هستی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ برو برو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام به سرعت باز میشه چه خواب وحشتناکی بود اوووف...نگاهی به سامی و آریا میندازم فک کنم اگه بمب هم بیفته از خواب بیدار نمیشن...بیخیال نگاه کردن به سامی و آریا میشم ...از جام بلند میشم و سیگارو موبایلمو برمیدارم به سمت در میرم احساس میکنم شدیدا به سیگارو کمی قدم زدن نیاز دارم... از در که بیرون میام هوای خیلی سرده چراغ قوه ی موبایل موروشن میکنم تا بتونم چیزی رو ببینم جنگلای شمال روزاخیلی قشنگه ولی شبا وحشتناکه ... صدای زوزه ی گرگا میاد ... شروع به قدم زدن میکنم و سیگارمو بافندک روشن میکنم .... و پک محکمی از سیگارم میگرم ...احساس میکنم یکی پشتمه و داره تعقیبم میکنه چند باری به پشت سرم نگاه میکنم ولی کسی رو نمیبینم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شر شر آب میاد پس اینورا یه روده ... به سمت رودحرکت میکنم همیشه از بچگی عاشق آب بودم ....نور موبایل مو به سمت راست میگیرم ویه تکه سنگ بزرگ هست روی اون میشینم ....معرکه است چنین حس هوایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...چند تا نفس عمیق میکشم .... نور موبایلم و به سمت چپ میگیرم ....یه چشمای قرمز رنگ خون درشت نگاه میکنه از ترس نمیتونم بلند شم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون بلند میشه موهای فر خیلی بلند و قدشم همینطور... بهم نزدیک و نزدیک تر میشه ...آروین ترس بسه پسر بلند شو آفرین بلندشو خدایا خودت بهم توان بده به سختی از رو سنگ بلند میشم وبا توانی که ازم مونده سعی به دویدن میکنم و کمی از اون زن دور میشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام سرعتم به سمت همون خونه روستایی که بچه ها توش خوابیده بودن میدوم،از پشت سرم صداهای عجیب غریبی میاد ولی کو جرعت که بخوام بر گردمو پشت سرمو ببینم!نزدیکای خونه روستاییم که صدای خنده بلندو جیغ مانندی از پشت سرم میاد،با تمام ترسی که تو وجودمه برمیگردمو یه نگاه ب پشت سرم میندازم!به محض برگشتن من صداقطع میشه وطرفم غیبش میزنه!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا تواتاق برم اون چیزی کداشتم از دستش فرار میکردم ذهنمو مشغول کرده بود!شبیه ادمیزاد که نبود!!یه جورایی زیادی ترسناک بود،در اتاقو باز کردمو از چیزی که دیدم به کل هنگ کردم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع پسرارو صدا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اریاااا...اریااا....سامی پاشو اینو نگاه کن!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرا با غرغر از جاشون بلند شدن وبه محض اینکه چشمشون به دیوار روبه رویی افتاد از تعجب سرجاشون خشکشون زد.!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی دیوار با رنگ قرمز بزرررگ نوشته شده بود:از اینجا برید اونا میکشنتون!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی:جانمم؟!کیا میخوان مارو بکشن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصمیم گرفتم ماجرای اون زن ترسناکیو که دنبالم کرده بودو به پسرا بگم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا:من که فک میکنم اون جن بوده!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی:ن بابا،اگه جن بود که دیگه نیازی به این نبود که اروینو دنبال کنه!!کافی بود با یه وردی اشاره دستی چیزی داشو به دار فانی بفرسته!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروین:اگه..اگه قصدشکشتن من نبود چی؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا:به نظرت پیغامو اون گذاشته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیدو....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی:بچه ها دقت کردین خبری از اون پیر مرده نیست!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا زد تو سرشو بهش گفت:کله پوک نکنه نصفه شبی میخوای مرده بیاد اینجا برات بندری بر*ق*صه و هی اعلام حضور کنه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی:راس میگیاا،ولی یه چیزی،بیاین بریماز اون بپرسیم اینجا چه خبره،شاید کار اون بوده اصن،یا اون پسره گه همراهش بود!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروین:دیونه اخه این موقع شب پیرمرده رو از خوابش بزنیم که چی بگیم براساس احتمالاتما یه جن افتاده دنبالمونو یههمچین چیزیم رو دیوارتون نوشتس؟!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی یه اخم کوچیک به پیشونیش انداختو گفت : خب پس جمع کنید برگردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سامی چرتو پرت نگو .... نگو که میترسی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به اریا کردم راست میگفت ما که نمیترسیدیم ما سه تا عشق هیجان بودیم بیخیال به اون دو تا رفتم سمت رخت خوابمو خوابیدم پتومم کشیدم رو بدنم اون دو تا داشتن بهم نگاه میکردن که با حالت عادی گفتم : خب چیه؟؟؟ بگیرید بخوابید دیگه یا میمیریم یا زنده میمونیم نکنه تصمیم دارید نصفه شبی برگردید تهران؟؟؟ تازه من تا سر از جریان در نیارمول کن نیستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی دستی به سرش کشیدو گفت : با اون چشمای سبزت عین گربه ها زول زدی به من میگی بخوابم؟؟؟ لابد عین فیلم سینمایی نوشته ی روی دیوارم تماشا کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نخیر چشماتو ببند تا خوابت ببره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا که تا حالا ساکت بود گفت : منم با اروین موافقم و بعد رفتو خوابید سامی همچنانن وایساده بود که گفت : من اگه مردم شام روز خاکسپاری زرشک پلو با مرغ بدید دوست دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا خندیدو گفت : باشه تو فعلا بمیر ما قول میدیم زرشک پلو با مرغ بدیم تازه بهشون دسر ژله بستنی میدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه تاییمون خندیدیمو دیگه کسی چیزی نگفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صدایه گنجیشک ها از خواب بیدار شدم ..فقط با صدایه اونا بود که میفهمیدیم روزه و گرنه هیچ نوری داخل اتاق نبود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آریاااااا؟؟؟؟؟سامیییییییی؟؟؟؟پاشیدددد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا:چیه بزار بخوابیم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو دیگه صبح شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رادین اذیت نکن بزار بخوابیم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی:راست میگه تا تو صبحونمونو بیاری ماهم بیداریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوففف خوابالوهااا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه خیر فایده نداشت..بلند شدم و پیرهنمو رو تنم کردم.دستی تو موهام کشیدم...رفتم سمت در..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو باز کردم اما قبل خروج برگشتم و به دیواری که دیشب روش مثلا بهمون اخطار داده شده بود نگاهی کردم اما خبری نبود ..انگار که اصلا چیزی نوشته نشده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه ای بالا انداختم..مثل اینکه خیالاتی شده بودیم دیشب!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم بیرون وای چه هوایی با بینی و دهانم دم و بازدم کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه جا سرسبزو به طور غیر باوری زیبا بود...واقعا که روستایه زیبایی بود..کفشامو پاکردم چند قدمی رفتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم اون زنرو دیدم با چشمایه خاکستری اما بازم تا منو دید رفت..نمیدونم چرا؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردم روستا جدا از اون زن یه جوری نگاهم میکردن انگار که مدتها قبل دیدنم و الان بعد مدتها میخوان یه دل سیر نگاه کنن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی بازم چشمشونو ازم میگرفتن و میرفتن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت یه خانوم مسن که مشغول هم زدن محتوی داخل دیگ بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خانوم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم:سلام..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبح بخیر ..چجور میشه صبحونه پیدا کرد این اطراف مغازه ای چیزی نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه ..چند نفرید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما سه نفریم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به دوستات بگو بیان صبحونه آمادست..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتاراش خیلی خاص بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون ..الان خدمت میرسیم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع رفتم تا سامی و آریا رو بیدار کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو راه برگشت بودم که یهو باد نسبتا سردی وزید و حس عجیبی بهم دداد،انگارصدایباد با صدای پچ پچ ترکیب شده بود...!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرکت ایستادمو نگاهس به اطرافم کردم!خبری نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه هنوز اون باد به صورتو بدنم برخورد میکرد و نسبتا شدید بود ولی هیچ برگ درخت یا گلایی ک کنار در خونه ها بود تکون نمیخوردن!حس کردم صدای پچ پچ یکمی واضح تر شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشامو تیز کردمو چشامو بستم تا خوب بتونم تمرکز کنمو دقیق صدارو بشنوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آروییین بروووو ....اینجا..... جونت در خطررر.....اونا میدونن تو کی هسی اروییینننن بروووو!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداها یه جورایی انگار تو گوشم زمزمه میشدن،ی صدای اروم و بدون خش،پچ پچ وار ولی حالتی اهنگییین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منظورش چی بوده؟!!!!مگه من کیممم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چ ربطی به این روستا دارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو همین فکرا بودم ک حس کردم باد دیگه نمیوزه!چشمامو سریع باز کردمو به اطراف خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نچ هیچ خبری نبووود،هییییی عجب روستایی اینجا هه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت همون خونهه و پسرارو با چکو لگد بیدار کردم،اونام با دیدن غیب شدن نوشته رو دیوار تعجب کردنو بیشتر از اون نبودن پیرمرده تو خونه متعجببمون کرده بود!هیچ کسی تو خونه نبود و هیچ اساسیم تو طبقه بالا نبود!در صورتی ک پیرمرد میگفت با زنو بچش اینجا زندگی میکنه!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که این شک منو بچه ها رو برای مربوط بودن پیرمرده به این قضایای عجیب بیشتر کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرا و من حسابی تو فکر بودیمو با سکوت رفتیم سمت خونه همون پیرزنه اخمو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید امروز یه فکر اساسی کنیم،باید بفهمیم مردم اینجا چشونه و چرا من ب این روستای عجیب ربط دارم...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پسرا دور سفره کوچیکی نشستیم. پیرزنه برامون نونو پنیر و شیر محلی اورد،پسرا با ولع داشتن میخوردنو منم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کنجکاوی ب اطراف نگاه میکردم،ی حیاط نسبتا بزرگ ک گوشش ی باغچه کوچیک بود.با ی خونه ک اجراش خشتی بودنو تمام دیوارای خونه هم ک از بیرون معلوم بود گلی بودنو ما رو تراس نشسته ببودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان شیرو برداشتمو ی نفس سر کشیدم و به پسرا هم ک دیگه دست از خوردن رداشته بودن نگاه کردمو گفتم:بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا:اهوم،بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حاج خانوم،ما دیگه زحمتو کم میکنیم،میش ی لحظه بیاید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی زد رو پشتمو اشاره کرد که اونا میرن بیرون،منم سرمو ب معنی باش تکون دادمو دوباره پیرزنه رو صداش زدم:حاج خانوووم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم هیچی به هیچی!!چ قد عجیب،بیخیال شونمو دادم بالا و یکمی پول از تو جیبم در اوردمو گذاشتم تو سینی،برگشتمو خوتستم سمت در برم که حس کردم یه چیزی از کنارم حرکت کرد...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به اون سمت کج کردم که دیدم یه پرند هعجیب رو شاخه درختچه نشسته و انگاری به من زل زده!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیز عجیب تو اون پرنده رنگ پرهاش بود!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهای تنش مشکی بودو سینش قرمز و بالهاش طلایی و انتهای دمش هم یه رنگ عجیبی بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی سرش هم دو تا پر سیخ شده داشت ی جورایی پرنده عجیبی بود،شبیه ب هیچکدوم از پرنده هایی رو که تا ب حال دیدم نبود!با حالت کنجکاوانه ای رفتم سمت پرنده ودستمو بالا اوردمو خواستم بزارم روش که یهو نوک پرنده شروع ب حرکت کردو ی صدای جیغ و خش داری ازش خارج شد:اروین تو ب حرف ما گوشندادی!اروین هنوز دیر نشده تااونادس ب کاری نزدن برو از اینجااا....اگه بمونی رازیو میفهمی ک زندگیتو ب خطر میندازه......اروی.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت داشتم بهش نگاه میکردم ک یهو یه گربه سیاه مشکی با چشمایی ک به رنگ قرمز بودن پرید روش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرندهه جیغ میزدو گربهه هم با خشم میغرید،صداش مث این بود ک ی مرد داره نعره میکشه،پریدم سمت گربهه با پا لگدی بهش زدم ک افتاد سمت دیوار تراس....(من نمیدونم با این همه سروصدا پیرزنه چرا تا حالا در نیومده از تو خونه!!!)نگاه ب جایی ک پرنده افتاده بود کردم ولی نبود فقط روی خاکا یکمی خون ریخته بود!به جایی ک گربه افتاده بود هم نگاه کردم ولی اونم نبود!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار غیب شده بودنو رفته بودن توی زمین!زیر ل*ب ی بسم الله گفتم که دیدم در اتاقک محکم بازو بسته شد!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه مطمئنم اینا کار ی موجود ماورایی!!شک ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی:اروین،بیا دیگه داش چقد طولش دادی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فعلا بریم از اینجا تا براتون تعریف کنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی با حالت سوالی نگام کرد که سرمو تکونی دادم ک یعنی بریمو اونم راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم ازتو اون خونه بیرون اومدیمو رفتیم سمت اریا که به یه درخت تکیه داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا:اوووو اروین اونجا داشتی کوه میکندی پسر؟؟؟چ قد دیر کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یه سری اتفاقات عجیب داره رخ میده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی:اینجا که جای حرف زدن نیس بیاین بریم تو همون خونه قدیمی...تا هم سراز قضیه پیرمرده در بیاریم هم اروین چیزایی رو ک میخواد بهمون بگه هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من موافقم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا:منم بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه تایی راه افتادیم سمت اون خونهه،بین راه بودیم ک دوباره صدای اون رودخونه رو شنیدم،یادم باش ب بچه ها بگم ی بار اونجا بریم.تا ب اون خونهه برسیم فکرم مشغول اتفاقاتی ک افتاده بوده بود.ماجراهای اون خونه پیرمرده و زن عجوزه کنار رودخونه،و اتفاقات امروز صبحو اون بادو صدا...!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خونهه که رسیدیم رفتیم داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط حال کوچیک خونه وایستادیمو پیرمرده رو صدا زدیم!ولی خبری نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتیم میرفتیم بالا که صدای جیغ و نعره اومد.هرسه ایستادیم،سامی که معلوم بود ترسیده رو به ما دونفر گفت:این صدای چی بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا:نمیدونم والا...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بچه ها بیخال این صداها شید بیاید بریم بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی:ب....بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جالبیش اینجا بود که وقتی باهم حرف میزدیم اروم اروم حرف میزدیم،انگار که یکی داره حرفامونو گوش میده!!!!و ما هم نمیخوایم که اون ب کارش ادامه بده...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ب طبقه بالا که رسیدیم،مثل دفعه قبل با ی در رو ب رو شدیم که ب ی اتاقک ختم میشد،درش چوبی و قدیمی بود،درو باصدای قیج مانندی باز کردیمو سه تایی کله هامونو کردیم تو اتاق،باز هم مثل دفعه قبل،یه اتاق کاگلی تاریکو بی پنجره که بوی رطوبت میداد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط اتاق ایستاده بودم که حس کردم فضای اتاق خفه شده،احساس سرگیجه داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ب...بچه ها...بیاین بریم بیرون از اینجا....حالم...خوش نی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهوچشمام سیاهی رفتو دیگه چیزی نفهمیدم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای برخورد سنگ ریزه ها بهم چشمامو باز کردم،روی زمین دراز افتاده بودم،از جام بلند شدمو ب اطراف نگاه کردم،خونه های گلی و دربو داغون با سقفای گنبدی شکل و پنجره های خیلی کوچیک که ی جورایی بیشتر ب هواکش میخورد تا پنجره،صدای زوزه گرگ رو مخم اسکی میرفت،ی جورایی انگار جای زوزه صداش بیشتر ب جیغ شبیه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صدای برخورد سنگ ریزه ها اومد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار....انگار یکی داشت دور من میدویید!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا اینجا کجاااس؟؟چجوری من یهو از تو اون خونه روستایی لعنتی سر از اینجا در اوردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کردم صدای سنگ ریزه ها قطع شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ب پشت سرم برگشتم ک از دور یه نوری معلوم شد،ب سمت نور رفتم اما هرچی ب نور نزدیک تر میشدم،روشنایی نور کمتر میشدو دهن منم از تعجب و ترس باز تر.!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر جلو رفتم ک دیگه خبری از نور نبود،همین ک سرجام ایستادم ی چیز تیز خورد ب پس گردنم،و بعد صدای خس خس.....عرق سرد روی پیشونیمو با استینم پاک کردمو با ترس برگشتم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ی سنگ دیگه ب پیشونیم خورد،و پیشونین سوخت،دستمو ب پیشونیم،بعله خون اومده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به رو ب روم خیره شدمو چشمامو تا اخرین حد باز کردم تا بتونیم کسیو ک بهم سنگ میندازه رو تا تاریکی ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرف توی تاریکی وایستاده بودو چهرش ب خوبی معلوم نبود،ولی یکنی ک سرجاش ایستاد اومد جلو زیر نور ماه و با دیدن صورتش ب کل کپ کردم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای بند و مشکی رنگ،چشمای قرمز روشن ، لبخندی کریه و دو سوراخ ب جای دماغ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه کم کم ترسیده بودم رفتم عقب تر تر ولی اون هی به من نزدیک تر میشد و سنگ سمتم پرت میکرد با صدای لرزون ولی قاطع یه جوری که بخوام نشون بدم نترسیدم گفتم : تو کی ....تو ...کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر عکس قیافش یه صدای اروم داشت و گفت : من ؟ یعنی میخوای بگی منو نمیشناسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون صدای قاطع ولی اینبار ترسم با شنیدن صدای ارومش کمتر شده بود گفتم : نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب خودمو معرفی میکنم اون وقته که میشناسی و بعد یه خنده ی بلند سر داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره ادامه داد : من جرجاروس.... از قوم فایلدبند( دوستان لازم به ذکره که این اسما و قوم ها از روی تخیل هستن و واقیت ندارن)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه خنده که شبیه پوزخند بود و زدمو گفتم : منم آرنولدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار عصبی اومد جلو و یقمو گرفت و گفت : منو مسخره میکنی؟؟؟ و بعد فشارم داد سمت دیوار با نیرویی که خودمم نمیدونم از کجا اومده بود هلش دادم عقب که پرت شد روی زمین بلند شد بیاد سمتم که این بارم با لگد زدم به پهلوش و دوباره پرت شد روی زمین نمیدونم این همه انرژی رو از کجا اورده بودم ولی جالب بود برام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار بلند شد ولی نمیدونم چرا دیگه سمتم نیومد سرم گیج رفت و افتادم روی زمین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با باز کردن چشمام و دیدن اریا و سامی بالای سرم گفتم : چیشده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی گفت : پسر تو چته؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا با نگرانی گفت : اروین خوبی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مرسی خوبم بچه ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدمو نشستم باید برای بچه ها تعریف کنم چه اتفاقی افتاده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون ماجرا نمیتونه یه خواب باشه من مطمئنم واقیت بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کردمو جریانو برای بچه ها گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریا با اخم گفت : اروین اینا هر کاری که دارن با توئه... اصلا به ما اسیب نمیرسونن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی هم حرفشو تایید کردو گفت : اره باید ببینیم علتش چیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم : فعلا بیاید برم شهر یه چیزی بخوریم به مردم این روستا اعتمادی نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه تایی سوار ماشین شدیمو راه افتادیم سمت شهر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آماده برگشتن شدیم...بهترهم بود یه چندوقتی دور از اینجا باشم اتفاقاتش عجیب بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتفاقی که خیلی ذهنمو مشغول کرده بود اون پرنده عجیب و غریب بود...منظور از صحبتاش چی بود؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا همه اتفاقات برایه من می افتاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودمم شک کردم باید برمیگشتم چندوقتی به خونه تاشاید یکم استراحت مغزی برام خوب باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توراه بازگشت فقط تو فکر بودم ..بچه ها هم خدارو شکر کاریم نداشتن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین راه ماشین متوقف شد وقتی چشم چرخوندم دیدم که برایه خوردن غذا توقف کردیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا یادم رفته بود که هنوز چیزی نخوردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابچه ها پیاده شدیم ...رویه یه تخت چوبی سنتی نشستیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی :خوب بچه ها چی میخورید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا:اومممممم منننن کباب برگ..بدنم ضعیف شده!!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودشم به حرفش خندید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی رو به من:داداش تو چی میخوری ؟؟؟؟از اول که راه افتادیم تو فکری چیه؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من؟؟؟؟هرچی خودتون میخورید منم میخورم....چیزی نیست اون روستا به فکر انداختتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از صرف غذا به راه افتادیم..بچه ها اول راضی نمیشدن برگردیم اما من واقعا نیاز داشتم به تنهایی خونم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رسیدیم زمان زیادی گذشته بود....هوا تاریک بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستش اول ترسیدم برگردم تو خونه اونم تنهایی اما بعد با خودم گفتم اینجا شهره وهیچ کدوم از اون اتفاقات نمیوفته...میدونستم فکرام برا دلگرمیه خودمه..!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی و آریا خیلی تعارف کردن برم خونشون اما واقعا نیاز داشتم به تنهایی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل خونه که شدم احساس خستگی داشتم...رفتم به اتاق اول چمدونمو رو تخت چوبیم ولو کردم بعدم یه راست رفتم حموم....آب خیلی هم داغ نبود اما از هیچی بهتر بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر دوش رو به آینه بودم که حس کردم تو آینه چیزی وجود داره....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله بود یه موجود وحشتناک...ترس تموم وجودمو گرفت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدایی که واقعا زشت بود گفت:نترس کوچولو کاریت ندارم البته تا وقتی کسی هست مواظبت باشه..اما بدون تو بد دردسری افتادی..خنده وحشتناکی کرد و رفت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نفس نفس افتاده بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه خودمو بشورم لحظه ای درنگ نکردم ارز حموم سریع اومدم بیرون همینجور که نفس نفس میزدم شماره سامی رو گرفتم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد چندبوق صداش بلند شد:هوممممممم؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الوو سامیار سامیییی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه مرگت شده چرا نفس نفس میزنی اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی نپرس به آریا زنگ بزن بیاید اینجا...زودددددد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه باشه بابا اومدیممم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اومدن اونا فقط گوشه ای نشستم ...زنگ در که بلند شد درو باز کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی و آریا با دستپاچگی اومدن داخل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی:چیشده؟ این چه سرو وضعیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حوله حمام که هنوز تنم بود اشاره کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا:ما که نصف جون شدیم پسررر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیاید بشینید تعریف کنم....قضیه رو براشون گفتم اوناهم یکم ترسیدن اما آریا گفت:چیزی نیست تا ما اینجاییم کاریت ندارن اونا به ما کاری ندارن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز یکم حرف زدن خواب چشم هممون رو گرفته بود جا انداختیم و خوابیدیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواب عجیبی دیدم که محتوی خواب معلوم نبوداز خواب که پریدم دیدم سامی و آریا هم مثل من ترسیدنو از خواب پریدن..آریا پتورو به دندون گرفته بود و سامی یکی از کتابایه منو که دم دست بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردو میلرزیدن..منم کم از اونا نداشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه خوابامونو برا هم تعریف کردیم خوابی که فقط توش موجودات عجیب و ترسناک بودند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نتونستیم بخوابیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرکدوم گوشه ای نشسته بودیم که در حما م و شیر آبش باز شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اومدیم بریم سمت حمام از آشپزخونه وسایل خودبه خود میافتادن رو زمین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه از ترس نمیدونستیم چیکارکنیم تنها کاری که کردیم سریع از خونه زدیم بیرون.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تخته گاز رفتیم خونه مجردی اریا!مغزم به کل هنگ کرده بود...!!مگه اون پرنده یا اونا صدای ترکیب شده با باد بهم نگفته بودن از اونجا دور شمو از اون روستابرم چون اگه اونجابمونم اسیب میبینم!!حالا ک از اونجا فرار کردیمو تو شهریم چرا هنوز دس از سرم برنداشتن!؟!"مجددا صورت اون موجود تو اینه رو تصور کردم!تاحدودی شبیه همون موجودی بود ک تو خواب دیده بودم!!ولی این یکی صورتش طوری بود که انگار سوخته بود!!!یهو صداش اومد توی سرم((نترس کوچولو کاریت ندارم،البته تا موقع ای ک کسی هست مراقبت باش،ولی تو بددردسری افتادی))یعنی چی ؟؟یعنی کی داره ازم مراقبت میکنه؟؟یا چ کسایی؟؟چه دردسری!!به اریا و سامی که رو به روم نشسته بودنو تو فکر بودن نگاه کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نکنه اونا هستنکه وجودشون نمیزاره موجودات عجیب غریب سمتم بیان؟؟و ازم مراقبت میکنن!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به شیشە ی ماشین تکیە دادە بودمو داشتم بیرونو نگاه میکردم که ماشين ترمز زد و اين حاکي از اين بود که رسيديم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرسه تامون ساکت بوديم،از ماشين پياده شديم و آريا درو با کليدش بازکردو رفتيم داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه مجردي اريا يه خونه يه طبقه دوبلکس بود.با يه حياط نسبتا کوچيک و يه پشت بوم با آلاچيق که پاتوق شباي تابستونامون بود!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي رفتيم داخل انقدرر خسته بودم که بي حرف رفتم تو يکي از اتاق هاي طبقه بالا و خودمو پرت کردم رو تخت بشمار سه خوابم برد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو خونمون بودم!!همونجايي که،تاقبل از پنج سالگيم با بابا توش زندگي ميکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما اينبار اينجا خيلي عجيب شده بود،تمام دروديوار ترک خورده بودن.داشتم تو خونه سرک ميکشيدم که صداي جيغ و داد کر کننده اي به گوشم رسيد!!صدا تو کل خونه ميپيچيد!!دستام رو روي گوشهام گذاشته بودمو داد ميزدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداهاي جيغ کم کم با پچ پچ هاي بلند همراه شده بودو وضع وحشتناکي رو ايجاد کرده بود!!پچ پچ ها هرلحظه بلند تر ميشدن!!دستام رو از روي گوشهام برداشتمو سمت در دويدم.که يهو يکي ساق پام رو گرفت و محکم خوردم زمين و از خواب بلند شدم!!سامي و اريا با وحشت نگام ميکردن!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام که بلند شدم با ديدن وضع اتاق کپ کردم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کل اتاق بهم ريخته بود و همه چي يا شکسته بود يا وسط اتاق پخش بود!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ا...اين..اينجاچرا اينجوريه؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامي:ما...داشتيم غذاميخورديم،که يه دفعه صداي داد تو بلند شد،اومديم تواتاق ديديم هي داد ميزني و عربده ميکشي و با هر دادت اتاق ميلرزيد!!!و وسايل بهم ميريختن!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامی _ اروین پاشو ناهار یه چی ردیف کردیم بخوریماین اتفاقی که برام داره می افته کلا مغزمو از کار انداخته... با هزار زور زحمت از جام بلند میشم و یه نگاهی به سامی و آریا میندازم تو چشاشون دیگه اون شیطونی و نشاط قدیم و نمیشه دید... به سمت آشبز خونه میریم و ناهار و سامی واری املت درست کرده بودن روی صندلی میشنم... اریا و سامی تند تند غذاشونو میخوردن هی از دست پخت شون تعریف میکنن سامی_ داداش آروین تاحالا املت بین خوشمزه گی خورده بودی؟؟؟اریا_ معررکه شده افررین به منو تو به به _ اوووووووف حالا شانس اوردم یه املت درست کردینا اینقد شلوغش میکنید!!!!!!! خداروشکر با این حرف دهنای مبارکشونو میبندن و غذامو نو میخوریم........حوصله م سررفته... دلم میخواد با یه چیزی خودمو سرگرم کنم تا به اجنه فک نکنم _ برنامه ای ندارین حوصله ام عجیب سر رفته؟؟؟؟ اریا چند لحضه فک میکنه وایسا تو کیفم چند تا فیلمه برم بیارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه نشسته بودیم روی کاناپه روبروی تلویزیون تا فیلم شروع بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این مدت وقتی از دنیای واقعی دور میشم انرژِ زیادی از دست میدم انگار که یه کامیون جابجا کرده باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فیلم شروع شد بازم فیلم ترسناک زندگی خودمون کم ترسناک بود فیلم ترسناکم میبینیم کلافه به صفحه ی تلویزیون خیره شده بودم دستی تو موهام کشیدم و بلند شدم و گفتم : بچه ها من میرم یکم بخوابم شما بقیشو ببینید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونام با سر تایید کردنو راه افتادم سمت اتاق اریا داشتم از پله هابالا میرفتم که یه لحظه روی لوستر یه چیزی دیدم همون پرنده ...یکم نگاهش کردم اومد سمتم ازش نمیترسیدم میدونستم اون از دار و دسته ی بقیه نیست نشست روی شونم گفتم : چیشده؟ما که اونجا رو ترک کردیم چرا اون موجودات دست از سر ما برنمیدارن؟ پرنده اینبار گفت :دیره اروین ...دیره...برو دنبال گذشتت...پدرتو پیدا کن اروین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد پر زد و رفت به طور کل گیج شده بودم دستپاچه شدم نمیدونستم منظورش چی بود باید با یه ادم درست حسابی مـثه جن گیر یا دعا نویس صحبت کنم ببینم جریان از چه قراره و در بهترین فرصت برم خونه ی قدیمیمون که با پدرم زندگی میکردم و سر از اتفاقات در بیارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نتونستم بخوابم ...یکم تو اتاق نشستم و فکر کردم به پدرم که چجور ادمی بوده و چرا اون پرنده گفت از گذشتم بدونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجب بیست سوالی تو مغزم شکل گرفته بود؟!!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد کلنجار رفتن با خودم که برم خونه قدیمیمون ...رفتم پایین.......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف های پرنده رو به اریا و سامی گفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره بعد از یکم تمرکز همگی تصمیم بر این گرفتیم بریم خونه قدیمیمون....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما باید قبلش اتفاقات رو برا یه جنگیر تعریف میکردم تا بفهمم موضوع از چه قراره که بدونم باید تو خونه قدیمی دنبال چی بگردم؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.......................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.