رمان میراث خانم بانو به قلم لیلا رضایی
داستان درباره ی دختری به اسم سلدا ست که نامه ای از شخصی به نام نظام اشرف دریافت میکند که از او میخواهد اگر دوست دارد درباره پدربزرگش اردلان معتمد بیشتر بداند با او ملاقات کندو او که چند بار این نام را از زبان پدربزرگ شنیده است کنجکاو وبی قرار راضی به این ملاقات میشود ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۴۲ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #قدیمی #سنتی
خلاصه :
داستان درباره ی دختری به اسم سلدا ست که نامه ای از شخصی به نام نظام اشرف دریافت میکند که از او میخواهد اگر دوست دارد درباره پدربزرگش اردلان معتمد بیشتر بداند با او ملاقات کندو او که چند بار این نام را از زبان پدربزرگ شنیده است کنجکاو وبی قرار راضی به این ملاقات میشود ...
باری دیگر قلم به دست گرفته ام تا بویسم ان هم بعد از مدتها تفکر در نام او.نام غریبی که در دنیای فراموش شده ی پدر بزرگم زنده است و گهگاهی از میان لبهای بی تحرک و در سکوت نشسته اش ارام بیرون می اید.
اولین بار که یادش از خاطر پدر بزرگ گذشت و نامش را اهسته بر زبان جاری کرد فکر کردم از دنیای سیاه و فراموشی به دنیای ما ادمهای به ظاهر هوشیار باز گشته.مقابلش خم شدم تا از او بپرسم مرا به یاد می اورد اما ان چشمهای وحشت زده و گود رفته تفکر انگیز اطراف را می پایید.او دچار فراموشی شده بود و همه چیز از ذهنش پاک شده و گذشته ی خود را با تمام جزئیاتش از یاد برده بود.با زندگی فعلی اش مشکل پیدا کرده بود حتی خودش را نمی شناخت چنان که فکر میکردم حتی مارا هم نمیبیند.او چیزهایی را میدید که وجود خارجی هم نداشتند.
نظام....؟بارها اسمش را از زبان او گنگ و نا مفهوم شنیده بودم.هیچ کس را با نام خود نمی شناخت اما مطمئنا هرکس که بود در گذشته ی پاک شده از ذهنش نقشش محفوظ مانده بود و گهگاهی ذهن اورا به بازی میگرفت.زبان و لبانش را برای ادا کردن نامش به تحرک وا میداشت و مدتی نیز مرا کنجکاو کرده تا لدانم نظام کیست؟و به تازگی نمیدانم و شاید هم اشتباه میکنم و این شخص که تا این حد ذهن مرا درگیر خود کرده ان نظامی که مد نظر پدر بزرگ است نباشد.در هر حال سعی دارم...
صدای بر هم خوردن در سکوت خیال انگیز اتاق و سلدا را به هم ریخت با وحشت از جا پرید.دستش به قلمدان روی میز خورد.قلمدان با همه ی محتویاتش زیر میز افتاد.صدای خنده ی سوگند به خاطر رفتار وحشت زده ی خواهرش فضای اتاق را پر کرد.سلدا با ناراحتی به او خیره شد سپس برای جمع کردن قلم ها زیر میز رفتو معترضانه گفت:باید یه بار بدون اجازه وارد اتاقت بشمو غافلگیرت کنم !اونوقت ببینم بازم میخندی.
سوگند:من مثل تو اینقدر غرق رویاهام نمیشم که بتونی غافلگیرم کنی.اینقدر حواسم هست که حتی صدای چرخش دستگیره ی در هم متوجهم میکنه.
سلدا با قلمدان از زیر میز بیرون امد و در حالی که برگه هایش را مرتب میکرد گفت:خب حالا فرمایشتون؟
سوگند شیشه لاکی را که در دست داشت مقابل او گرفت و گفت :کمکم میکنی؟
سلدا برگه های روی میز را مرتب کرد و از پشت میز بیرون امد و در حالی که به سمت سوگند قدم بر میداشت گفت:فقط از همین حالا گفته باشم من مثل مامان توی این کار ماهر نیستم.
سوگند روی صندلی نشست و دست راستش را روی لبه میز گذاشت و گفت:مهم نیست تازه کار.خودم راهنماییت میکنم فقط پوستم و لاکی نکنی.سعی کن یه دست بزنی.
سلدا در حال باز کردن سر لاک گفت:بهتر نبود با یه رنگ کار تماس میگرفتی؟
-بامزه هم که شدی؟
سلدا با خنده لاک را ناشیانه روی ناخن سوگند کشید.سوگند فورا دستمالی برداشت ناخنش را پاک کرد و غرولند کنان گفت:چیکار میکنی؟ اول شیشه ی لاک رو تکون بده!در ضمن کمی دقت کن دیوار اوین را که رنگ نمیزنی.یه کم ظرافت به خرج بده.
سلدا در حال تکان دادن شیشه ی لاک گفت:فکر میکردم امروز مراسم سال مادر بزرگه..نمی دونستم قراره بریم جشن تولدش!
سوگند با دلخوری گفت:بیمزه..مگه لاک زدن توی مراسم سال درگذشت ممنوعه؟
-سلدا با تمسخر گفت:چند وقته مرسوم شده؟
-اگه میتونستم با دست چپم این ظریف کاری هارو انجام بدم مجبور نبودم اینجا بشینم و به متلکای تو گوش کنم.
سلدا که متوجه دلخوری او شده بود گفت:خیلی خب خودتو لوس نکن.. دستت را نگه دار تا لاک بزنم.
سوگند با مکثی کوتاه دستش را مقابل او نگه داشت و سلدا در حالی که سعی میکرد با نهایت دقت و ظرافت ناخون های خواهرش را لاک بزند گفت:سوگند چند ساله داری رو پرورششون کار میکنی؟
سوگند با سر در گمی گفت:پرورش؟پرورش چی؟
سلدا با خنده گفت:همین ها دیگه.ناخناتو میگم.
سوگند با عصبانیت گفت:نخیر مثل اینکه دست بردار نیستی.حیف که ریشم پیش تو گیره!والا میدونستم چه بلایی سرت بیارم.سلدا با خنده ی کوتاهی گفت:فکر کنم پیوندیه.
-هرچی دلت میخواد بگو بعدا به حسابت میرسم.
سلدا اخرین ناخن اورا لاک زدو گفت:حالا میتونی به حسابم برسی.
سوگند به ناخن هایش نگاهی کردو لبخند رضایت امیزی زد.سفیدیه پوستش در زیر درخشش رنگ لاک نمایان تر از همیشه به چشم میخورد.بعد رو به سلدا گفت:میدونی چیه سلدا همیشه خدارا شکر میکنم که علی رغم دوقلو بودنمان شباهتی به هم نداریم.تو شدی شبیه مامان با طرز فکر بابا و من شدم شبیه بابا با طرز فکر مامان.اگه شبیه ه میشدیم فاجعه میشد و من مجبور میشدم اسممو روی یه پلاکارد از گردنم اویزون کنم تا امل بازیهای تورو پای من ننویسند.
سلدا خنده ی کوتاهی کرد و گفت:واقعا خدارو شکر چون اگه اینطور میشد من اسمم رو روی پیشونیم خالکوبی میکردم.اخه از ظاهر سازی و عوام فریبی متنفرم.وقتی فکر میکنم من هم عضوی از این خانواده ی پر عفاده و ظاهر بین هستم از خودم خجالت میکشم.اخه زندگی با معتمدها فرصت خوب بودن رو از ادم میگیره.تمام کارهاشون ظاهر سازیه .ادم مجبوره یا خودش رو مثل اونا بسازه درست عین تو یا اونارو با هزار مصیبت تحمل کنه مثل من.
سوگند ناباورانه گفت:به به ...به به..اینا شعارهای جدیده؟تو باید افتخار کنی که مادرت عضو یک خانواده ی پر اوازه و سرشناسه یک خانواده ی اجتماعی و با فرهنگ.همه دنبال چنین خانواده ای هستن.قرن ما قرن کلاس و تجدد خانوم.اونوقت تو بر علیه اش شعار میدی!
سلدا با تمسخر گفت:کلاس وو تجدد!کلاس و تجدد یعنی در بروز احساسات ریاکاری کنی یعنی به خاطر شهرت و اوازه چشمت رو به روی انسانیت ببندی روی چیزهایی که روزی از اعتقاداتت بوده.
-تو هنوز توی دوران دایناسورها زندگی میکنی!
-من مخالف پیشرفت نیستم.تو فکر میکنی فرهنگ و تجدد و اجتماعی بودن توی ظاهر و پول خرج کردنه؟اصلا چیزی از فرهنگ میدونی؟یا میدونی داتی های متمول ما این پول هارو از کجا اوردن؟
سوگند ابرو در هم کشید و گفت:نه منظورت چیه؟میخوای بگی هرکی جزئی از طبقه ی مرفه باشه کلاهبرداره و...
-نه خیر من چنین چیزی نگفتم اما تو خوب میدونی معامله گران صادقی نیستن.یعنی دایی هاتو نشناختی؟توی ظاهر سازی رو دست ندارند.زیر اب هم رو هم میزنند.اون وقت از اون طرف جون پیشکش میکنند.
سوگند لبخند زد و گفت: ديگه چی؟
سلدا ادامه داد؟تو خانواده ی معتمدها رو متجدد و با کلاس میدونی چون همیشه سعی دارن بهتر از دیگران به نظر برسند بهتر از دیگران لباس بپوشند تفریح نند و فخر بفروشند.حتی توی مراسم عزاداری و سوگواری هم به فکر رقابتیو به تنها چیزی که فکر نمیکنن شادی روح متوفی است.فقط در این فکرن که متجلل تر و با شکوهتر از دیگری مراسمشونو برگزار کنن.تا باز هم فخر بفروشند.بهترین و گرون قیمت ترین سنگ قبر روو سفارش میدن.مفصل ترین شام و ناهارو تهیه میکنند غافل از اینکه اون مرده ی بیچاره به چیزی غیر از اینها نیاز داره.تو فکر میکنی لازم بود برای امروز تمام ماشین هارو با حلقه ی گل وروبان مشکی تزئین کنند؟
سوگند کمی روی صندلی جا به جا شد و گفت:من..من که فکر میکنم این طوری وقتی ماشین ها پشت سر هم قرار میگیرند شکوه مراسم مادر بزرگ بیشتر میشه.
سلدا پوزخندی زد و گفت:شکوه...!به چه درد مادربزرگ میخوره؟مطمئنا به این همه ظاهر سازی لعن و نفرین میفرسته.تازه اگه مامان میفهمید برق سنگ قبر گرون قیمت مادربزرگ زیر اون همه حلقه ی گل به چشم نمیاد و گم میشه به یه حلقه گل بسنده میکرد!
سوگند با بی حوصلگی گفت:خب حرفهایت را شنیدم.این همه سخنرانی کردی تا فامیلت را مسخره کنی؟
-من فقط میخوام به تو بفهمونم که داری در مورد اونها اشتباه میکنی.
سوگند شیشه لاکش را برداشت و از جا برواست و گفت: من و تو در این مورد هیچ وقت به توافق نمیرسیم.در ضمن هرکس سلیقه ی خودش رو داره و دوست داره برای خودش زندگی کنه.توهم بهتر به جای اماده کردن یک متن دیگه رای سخنرانی اماده بشی.من زیاد منتظرت نمیمونم. و از اتاق خارج شد.
سلدا رو به اینه کردو به تصویرش در اینه گفت:کی گفته درو تخته با هم جور در میاد؟مسعود فروغ استاد دانشگاه از یک طبقه ی متوسط جامع با کلی اختلاف سلیقه سالهاست داره با افروز معتمد مادرم و تک دختر یکی از سرمایه دارها زندگی میکنه.شاید این همه سال خانواده رو تحمل کرده تا ارامش مارو به هم نزنه شاید عشقش به مامان باعث شده خیلی چیزارو تحمل کنه و...
سوگند در حالی که با موبایلش صحبت میکرد وارد اتاق شد:نخیر..تشریف دارن...نمیدونم...بهتره از خودشون بپرسین که چرا هممراهشون همیشه خاموشه...از من خداحافظ.بعد گوشی را به سمت سلدا گرفت:با تو کار دارن.
سلدا اهسته پرسید:کیه؟سوگند لبخند شیطنت امیزی زد و گفت:سروش!
سلدا با صدایی اهسته تر گفت:نمی تونستی بگی نیست؟
-دروغگویی کار بدیه..شما که معلم اخلاق هستین...
سلدا با عصبانیت گوشی را از سوگند گرفت و گفت:بله ...بفرمایید!
صدای سروش در گوشی طنین انداخت:سلام سلدا چطوری؟
سلدا که از مکالمه با سروش زیاد راضی نبود با بی میلی گفت:متشکرم اقای شاهرخی.بفرمایید امری داشتین؟
سروش با طعنه گفت:من هم خوبم.سلدا پاسخی به کنایه او نداد و سروش ادامه داد:میشه کمی راحتتر باشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا روی صندلی مقابل میز توالت نشست و در حالی که به سوگند نگاه میکرد گفت:منظورتون از راحت بودن چیه اقای شاهرخی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منظورم اینه که من سروشم نه اقای شاهرخی.اینقدر رسمی نباش به هر حال...وحرفش را نیمه تنام گذاشت.سلدا با جدیت پرسید :و به هر حال چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیخوام همسر ایندم اینقدر خشک و متعصب باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با ناراحتی گفت:همسر ایندتون...؟منظورتون چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروش با لحنی کنایه امیز گفت:نمیخوای فکر کنم که فراموشی مسریه و تو هم مثل پدربزرگت فراموشی گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با عصبانیت گفت:بهتره مودب باشین .شما حق ندارین به من و پدر بزرگم توهین کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قصدم اهانت نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با عصبانیت گفت:خشک..متعصب..فراموشی مسری..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروش با لحنی ارام پاسخ داد:اگر گفتم خشک و متعصب به خاطر این بود که من با روابط قبل از ازدواج اصلا مخالفتی ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با تمسخر گفت:من هم مخالفتی ندارم البته اگر قصد ازدواج داشته باشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس شما قضیه خواستگاریه خانوادم رو بعد از این همه مدت جدی نگرفتید.به هر حال امروز مراسم سال مادربزرگتون برگزار میشه و تمام بهانه هاتونم تموم میشه.در ضمن رفتم مراسم نبودید.مادرتون خواستن بیام دنبالتون برای همین مزاحم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما انگار جواب منفی من رو جدی نگرفتین اقای شاهرخی..درضمن خودمون داریم میایم مجلس.شما زحمت نکشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروش با لحن مطمئنی گفت:درسته من جواب منفی شمارو جدی نگرفتم ولی مطمئن باشید لجاجت شما فایده ای نداره و این وصلت جور میشه.سلدا هم با لحنی تمسخر بار گت:اگر توی این وصلت نظر من هم مهم باشه توی خواب هم این این ازدواج رو میسر نمیبینید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده ی سروش در گوشی پیچید و بعد گفت:و اگه نظر شما هم مهم نباشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با عصبانیت تماس را قطع کرد و گوشی را رو میز انداخت و گفت:پسره ی پررو...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند گوشیه همراهش رو برداشت و گفت:چرا حرصت رو سر این بی زبون در میاری؟با صدای زنگ در سوگند از اتاق بیرون رفت و دکمه ی ایفن را فشار داد.تصویر سروش روی صفحه ی نمایشگر ظاهر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با صدای بلند سلدا را صدا کرد:سلدا...سلدا...بیا تحویل بگیر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا پشت سر سوگند ایستاد.سروش با کادوئی در دست منتظر بود.سوگند گوشی را برداشت و گفت بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروش بسته را بالا گرفت و گفت:واسه اشتی اومدم .سوگند گوشی را گذاشت و در را باز کرد ودر حالی که جلوتر از سلدا از پله ها پایین میرفت گفت:خدا شانس بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخرین پله را پایین میرفت که در سالن باز شد و سروش با ظاهری اراسته و لبخندی بر لب وارد شد و خطاب به او گفت:سلام عصر بخیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند مقابل او ایستادو گفت:سلام سروش خان حالتون چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-متشکرم سلدا کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحضور سلدا روی پله ها سوالش را پاسخ گفت.نگاه تحسن بر انگیزی به او انداخت و گفت:سلام.برای اشتی و معذرت خواهی خودم رو فورا رسوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا از پله ها پایین امد و به او تعارف کرد که بنشیند خودش هم همراه سوگند روی مبلی مقابل او نشست و گفت:من از روابط دوستانه و خانوادگیمون ناراضب نیستم فقط دلم نمیخواد در مورد ازدواج حرفی از شما بشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا باید این خیال رو از سرم بیرو کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من همون ادم خشک و متعصب هستم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروش فورا حرف اورا قطع کرد و با لبخند به جعبه ای که روی میز قرار داده بود اشاره کرد و گفت:منظوری نداشتم.این هدیه رو هم واسه معذرت خواهی اوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا نگاهی به جعبه ی کادویی انداخت و گفت:اجازه بدین حرفم رو بزنم.از همون اول گفتم من و شما به درد هم نمیخوریم.اصلا تفاهم نداریم اما شما مثل بچه ها با لجاجت سر حرف خودتون هستین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروش در حالی که از جا برمیخواست گفت:من حرفهای شمارو قبول ندارم.اصلا چطور ممکنه دوتا ادم کاملا متفاوت توی خیلی از مسائل با هم هم رای باشند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا ادامه ی بحث را بی فایده میدانست.سروش جوان کله شق و یکدنده ای بود که بدون فکر دست به انجام هر کاری میزد.هر حرفی را میزد و مرتکب اشتباهات زیادی میشد و سلدا دوست نداشت یکی از قربانیان اشتباهات او باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروش به طرف در خروجی رفت ناگهان مکثی کرد و به سمت سلدا و سوگند چرخیدو گفت:لطف کن کمی به خودت برس.عمه کتی از مونیخ اومده و توی مراسم سال مادربزرگت شرکت کرده که فقط بتونه زودتر تورو ببینه.نمی خوام نظر پدر رو هم عوض کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا از جا برخواست و در نهایت عصبانیت گفت:شماهم لطف کنید هدیه تون رو ببرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروش نگاهش کردو گفت:پس فرستادن هدیه کار ادمهای مودب نیست و بدون اینکه منتظر پاسخ سلدا باشد از سالن خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با کنجکاوی جعبه ی کادویی را باز کرد و ناباورانه سوتی کشید و گفت:اینجارو ببین لانه که منفجر بشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در حالی که جعبه ی کرم را از داخل ان بر میداشت گفت:میدونی این مارک از لوازم ارایش چقدر ارزش داره؟یکی از دوستام با قیمت گزافی تنها کرم پودرش رو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با عصبانیت جعبه را از دست سوگند گرفت و از سالن خارج شد.سروش در حال سوار شدن به مشین بود که سلدا در را باز کرد.سروش به سمت او برگشت سلدا گفت:من جواب گستاخی رو با بی ادبی میدهم اقای شاهرخی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجعبه را روی زمین گذاشت و به سرعت در را بست.و با ورودش به سالن سوگند معترضانه گفت: ديونه شدی دختر این چه رفتاریه داری لگد به بخت خودت میزنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با عصبانیت گفت:پیشکش تو...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با تعجب به او نگاه کردو گفت:من...؟ای کاش کمی از شانس و اقبال تو و بابا رو من داشتم!حیف که مثل مامان کم شانسم.و به سمت درب خروجی رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با جدیت گفت:حق نداری به اون جعبه دست بزنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میخوای نسیب یکی دیگه بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودش برمیگرده ورش میداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با جدیت جواب داد:نه اون اینکارو نمیکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با تمسخر گفت:پس خیلی دلگنده شده که یه چیز گرون قیمت رو همینجوری میذاره تو کوچه و میره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند بدون توجه به مخالفت سلدا برای برداشتن جعبه رفت.در را باز کردو با دیدن سروش که جعبه را برداشته بود جا خورد.سروش لبخندی زذ و گفت:اومدین جعبه رو بردارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه جعبه رو...؟نه...نه...دلم نمی خواد خواهرم سرم رو ببره!اومدم به خاطر رفتار تندش از شما معذرت خواهی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروش با لبخندی ارام گفت:فقط بهش بگین رفتارش برام مثل یک سرگرمی میمونه.خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند در را بست و زیر لب گفت:شاهرخی خسیس.سلدا خوب شناختت معلوم نیست کجا ترمز زده برگشته تا ورش داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورودش به سالن سلدا با خنده پرسید:خوب پس کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند شانه بالا انداخت و گفت:لابد یکی ورش داشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا خندید و گفت:همون که برام پیغام گذاشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند نگاهی سرزنش بار به او انداخت و گفت:فال گوش ایستادن رو از خانوم بزرگ یاد گرفتی؟برو تا دیر نشده اماده شو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا در حالی که چشم از خیابان های شلوغ و پر تردد بر نمی داشت سوال کرد:ببینم تو تا حالا متوجه شدی پدر بزرگ گاهی یه اسمی رو زمزمه میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند در حال رانندگی گفت:اسم..؟اهان..اره دو سه بار یه کلمه شبیه نظم...ناظم...یا شاید هم نظام...نظام رو شنیدم...چطور مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا به سوگند نگاه کرد و گفت:تو فکر میکنی این نظام کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند لبخند زنان گفت:هیچ کس ...پدر بزرگ از حکومت نظامی دوران شاهنشاهی صحبت میکنه.حتما توی اون دوران...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا حرف اورا قطع کرد و با جدیت گفت:لوس نشو.پدر بزرگ بعد از اون تصادف سنگین و فوت مادربزرگ دچار فراموشی شده.سوگند با لحن بی تفاوت گفت:اون الزایمر داره...میگن ارثیه.سلدا معترضانه گفت:سوگند..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی خب حالا که چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا ادامه داد:پدر بزرگ همه ی گذشتش رو با تمام خاطرات خوب و بدش فراموش کرده حتی مارو نمیشناسه.نمیدونه که خودش کیه اما هروقت لب باز میکنه اسم این نظام رو میاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند گفت:دچار توهم میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا پاسخ داد:توهم:نه..نه.. من فکر میکنم نظام یک شخص مهمه.اونقدر مهم که توی دنیای فراموش شده ی پدربزرگ هنوز زنده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند سرش را تکان داد و گفت:ول کن بابا دست از این کاراگاه بازیها بر دار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا متفکرانه گفت:اولین باری که اسم نظام رو از زبونش شنیدم توی بیمارستان بستری بود.ساعات ملاقات بود.به سمت در نگاه کرد.نگاهش همون جا مونده بود لبهاش رو به سختی حرکت داد و اسم نظام رو برد.یک بار دیگر هم بعد از اون سر خاک مادر بزرگ روی ویلچر نشسته بود من بغل دستش ایستاده بودم دست منو گرفت.وقتی به سمتش خم شدم واضحتر از دفعه ی قبل این اسمو شنیدم.نظام... به یک نقطه خیره شده بود توی اون جمعیت نمی شد به کسی مشکوک شد به جز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند حرف سلدا را قطع کردو گفت:ببین سلدا بهتر تا گندش در نیومده این موضوع رو بایگانی کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با تعجب گفت:گندش؟گند چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب ممکنه بابا بزرگ ما یک ازدواج مخفی داشته این نظام هم کاکل زریش بشه اونوقت میدونی چه اتفاقی می افته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا به فکر فرو رفت وبعد گفت:اگر حدس تو درست باشه باز هم باید این موضوع روشن بشه چون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره خب چون من فراموش کردم تو دشمن این طایفه هستی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پدر بزرگ خودش میخواد که این نظام پیدا بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب براش پیدا کن ولی از من کمک نخواه تا توی این ابرو ریزی شریک جرم تو باشم...قبول؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا بهسوگند نگاه کرد.نظریه ی سوگند میتوانست درست باشد.در این بین یک نفر ذهن اورا به خود مشغول کرده بود.یک مرد جوان.اولین بار که اورا دیده بود بر مزار عزیزی به سختی میگریست تقریبا هر 5شنبه او را انجا دیده بود.این دیدارهای دورادور کم کم احساسی دور از انتظارش در او به وجود اورد.انقدر ان حس در او ریشه دوانده بود که مطمئن بود منظور پدربزرگ از نظام همان مرد جوان است.می ترسید کنجکاوی و کششی که نسبت به ان مرد جوان پیدا کرده بود اورا رسوا کند.صدای سوگند اورا به خود اورد:حواست کجاست؟سلدا...سلدا...نمی خوای پیاده شی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا به دورو برش نگاه کرد نفهمید چه موقع به باغ رسیده اند.سوگند پرسید:حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا در حال پیاده شدن از ماشین گفت:اره...خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همراه او وارد سالن بزرگ و زیبای ساختمان شدند.صدای قاری از بلند گو پخش میشد.دور تا دور سالن پر بود از میهمانان شیک پوش و اراسته که سلدا را به یاد اخرین جشن سالگرد ازدواج پدربزرگ و مادربزرگش می انداخت.نگاهش به قسمتی از سالن افتاد که در انجا کیک بزرگه دو طبقه ای با پایه های بلندش فضا را پر کرده بود اما حالا عکس بزرگ شده ی مادربزرگش در قاب منبت کاری شده مزین به روبان سیاه در میان چند شاخه گل رز مشکی گران قیمت با میوه و حلوا و چند شمع سیاه رنگ در حال سوختن گم شده بود درست مثل خودش که هیچ اثری از او به جا نمانده بود جز رویایی کم رنگ از خاطراتش.به خاطر ان نمایشگاه کوچک و پر افتخار معتمدها لبخندی بر لب داشتند.با تعدای از میهمانها احوال پرسی کرد و روی یک صندلی نشست.هنوز همه را از نظر نگذرانده بود که با لحن معترض مادرش برخاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز در حالی که سعی داشت ناراحتی اش را از نگاه کجکاو میهمانان مخفی نگه دارد اهسته گفت:این چه سرو شکلیه؟میخوای با این کارت ابروی منو ببری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا نگاهی به خودش انداخت و گفت:مگه چیکار کردم مامان؟افروز زیر لب گفت:با من بیا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به سمت ایوان خارج از سالن رفت و همان جا ایستاد.سلدا هم پشت سر او روی ایوان ایستاد.افروز به سمت او چرخید و با عصبانیت گفت:مگه سروش رو نفرستادم که سفارشات منو بهت برسونه؟نمی تونستی یک دست لباس مناسب تر بپوشی و یه دستی هم توی صورتت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با ناراحتی گفت:پس سفارشات شما را اورده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز:اون چه رفتاری بود که با اون داشتی؟چرا هدیه اش رو پس فرستادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا:هدیه دور از باور اون یا خرید گرون قیمت و جالب شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هرچی که بود تو حق نداشتی اونجوری باهاش برخورد کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با ناراحتی گفت:مامان دیگه دارین اشکم رو در میارین من حق دارم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرو حرف اورا قطع کرد و گفت:تو هیچ حقی نداری.گریه رو هم بزار واسه وقتی که خانواده ی شاهرخی رو فراری دادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا:اونوقت به همه ی دنیا میخندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز با لحنی تحکم امیز گفت:من اجازه نمیدم در این مورد هر طور که میخوای تصمیم بگیری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اما این زندگیه منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درسته اما انتخاب تو در مورد همسر ایندت روی زندگی و اینده ی سوگند هم تاثیر میذاره.حداقل به خاطر چند دقیقه ای که زودتر از سوگند به دنیا اومدی بهتر از اون فکر کن و رفتار کن.چرا نمی خوای خودت باشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با لجاجت پاسخ داد:سعی میکنم خودم باشم اگه شما اجازه بدین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی دونم تا کی باید به خاطر رفتاره تو حرص بخورم.حالا راه بیفت اینقدر با من جر و بحث نکن.کتایون شاهرخی خیلی وقته که منتظره تورو ببینه.به خاطر خدا درست باهاش برخورد کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تا وقتی راجع به خواستگاری از من سماجت به خرج بدن نمی تونم رفتار خوبی داشته باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر کردی همشون دارن واست سرو دست میشکونن؟تنها سروش و پدرش روی این وصلت اصرار دارن.من هم اگر به جای خانوم شاهرخی بودم این همه علاقه رو برای دختری به خودخواهی تو حیف میدونستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بدون اینکه منتظر پاسخ سلدا باشد به سالن برگشت.سلدا هم اجبارا همراه او به سالن رفت.افروز اورا به سمت خانواده ی شاهرخی برد.خانوم شاهرخی با بی میلی به سلدا نگاه کرد و بدون اینکه از جا برخیزد به سردی سلام اورا پاسخ گفت.اما کتایون شاهرخی از جا برخواست و به گرمی با سلدا برخورد کرد.این رفتار مودبانه ی کتایون از نگاه سلدا دور نماند.بعد از رفتن سلدا خانوم شاهرخی رو به خواهر شوهرش گفت: ديدی کتایون جون؟باور میکنی سروش همچین انتخابی کرده باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتایون با لبخندی بر لب در حالی که نگاهش هنوز دنبال سلدا بود گفت:نه اصلا باور نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم شاهرخی که تصور میکرد سلدا مورد توجه کتایون قرار نگرفته خوشحال شد.او میدانست تنها کسی که میتواند نظر شوهرش را در مورد سلدا عوض کند همین کتایون مقتدر است که در فامیل حرفش تایید همه بود و در ادامه گفت:نمی دونم این پسر با کدوم عقلش دست گذاشته روی این دختره؟این همه دختر خوب و زیبا حداقل میتونست خواهرش سوگند رو انتخاب کنه اون کمی قابل تحملتره.درسته که بر و روی خواهرش رو نداره اما رفتارش خیلی بهتره و در حالی که به سوگند اشاره میکرد گفت:اونجاست ببین اون خواهرش سوگنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتایون به سوگند نگاه کرد و گفت:اره باید سوگندو انتخاب میکرد اما این باور کردنی نیست که سروش با اون همه شلوغ بازی و رفتارش چنین انتخابی کرده باشه باید بهش دست مریزاد بگم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم شاهرخی با تعجب به کتایون نگاه کرد و گفت:معلون هست تو طرف کی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتایون نگاهی به اون انداخت و گفت:تنها دختری که میتونه پسر تورو سر به راه کنه و ازش یک مرد بسازه همین دختر خانومه.قبلا تعریفش رو ا برادرم و سروش شنیده بودم حالا که از نزدیک دیدمش فهمیدم ظاهرش با تمام اون تعاریفمطابقت داره.فقط باید یکی دو جلسه از نزدیک باهاش صحبت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم شاهرخی با ناراحتی گفت: فکر کردم میتونم روی شما حساب کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتایون ابرو در هم کشید و گفت:برای چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم شاهرخی:گفتم شاید بتونی برادرت رو راضی کنی که از خیر این ازدواج بگذره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتایون با لحنی محبت امیز گفت:ببین عزیزم به نظر من سروش تنها وارث شاهرخی ها به همسری احتیاج داره که اونو به سمت زندگیه سالم سوق بده. به یکی که از اونم مرد زندگی بسازه.به یه زن پر جذبه و قدرتمند که اونو از بین رفیقای ناجورش بیرونم بکشه.اگه خود این سلدا خانوم مثل ظاهرش محکم باشه تنها کسیه که میتونه سروش رو بسازه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم شاهرخی با ناراحتی گفت:فکر نمیکنی در مورد سروش داری اشتباه قضاوت میکنی؟اون هنوز خیلی جون تر از این حرفاست که بد رو از خوب تشخیص بده در ضمن این دختره اونقدر پر افاده است که به سایه ی خودشم میگه دنبال من نیا.دیدی که چطور با ما احوال پرسی کرد.حالا خوبه که باباش فقط یکی استاد دانشگاهه و اگر ثروتی هم هست ماله مادرشونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتایون:دلت میخواست خودش رو لوس کنه؟ و با لبخند و چاپلوسی قربون صدقه ات بره؟تو فعلا خواستگارش هستی نه مادر شوهرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو دیگه چرا این حرف و میزنی کتی جون؟تو که چند ساله توی اروپا زندی میکنی.اصلا اگه به خاطر مادرش و معتمد بزرگ نبود با این فامیل قطع رابطه میکردم تا این دختره وصله ی ناجور فامیل نشه.از همین حالا دارم صدای خنده های تمسخر بار فامیل رو به خاطر این وصلت میشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب ادمای حسود هیچ وقت تحمل دیدن ادمای برتر از خودشون رو ندارن به خاطر همین همیشه شروع میکنن به تمسخر طرف مقابل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا که دورادور متوجه نگاه کتایون به روی خودش بود سعی کرد حواسش را به جای دیگر معطوف کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از خدمتکارها که در حال پذیرایی بود فنجانی قهوه مقابل سلدا گذاشت و رفت درست در همین موقع سوگند با لبخندی شیطنت بار مقابل او ظاهر شد.سرش را کنار گوش سلدا پایین اورد و گفت:عمه ی سروش بدجوری نگاهت میکنه.یا داری طعمه اش رو ازش می دزدی یا طعمه ی خوبی پیدا کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با بی حوصلگی گفت:میشه دست از لودگی بر داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند لبخندی تحویلش دادو رفت.سلدا با بی حوصلگی به ساعتش نگاه کرد.احساس کرد زیر نگاه کنجکاو کتی ذره ذره اب میشه.باخودش گفت:پس کی قراره راه بیافتند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگویا همه منتظر جمله ی بیان نشده ی او بودند.همه به تکاپو افتادند و سلدا برای رهایی از انجا فورا برخاست و از سالن خارج شد.سوگند داخل محوطه در حال نسب حلقه ای گل بر روی ماشینشان بود.سلدا جلو رفت و گفت:داری چیکار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کاری رو که تو اصلا دوست نداری.البته تو میتونی با اژانس بیای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با ناراحتی گفت:یادت نرفته که این ماشین برای هردوی ماست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با ناراحتی شانه اش را بالا انداخت و گفت:نه یادم نرفته اما توهم یادت باشه که این ماشین رو مامان برامون خریده حالا هم دوست داره اینطوری سوارش بشیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با نارضایتی به حلقه ی گل نگاه کردو گفت:خیلی خب حالا سوییچ رو بده به من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند عقبتر ایستادو به حلقه ی گل نگاه کردو گفت:خودم رانندگی میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با لحنی تحکم امیز گفت:نوبتی هم باشه نوبت منه که پشت فرمون بشینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند نگاه عمیقی به او انداخت و سلدا گفت:تو که نمیخوای جلوی این همه ادم واسه ی پشت فرمون نشستن داو بیداد راه بندازم و کلاست رو بیارم پایین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با کمی مکث سوییچ را طرف او گرفت و گفت:خیلی بدجنسی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهمراه او سوار ماشین شد.سلدا هنوز ماشین را روشن نکرده بود گفت:صبر کن قراره مهوش و مهرتوش هم با ما باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قراره تا اونجا بازار جوک و خنده راه بندازین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه توی عرف شما خنده هم گناهه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه من تحمل مسخره بازیه اون دو تا دلقک رو ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفتم اون دوتا دلقک بیان تا من رفتار خشک تورو تحمل کنم...اصلا خودت فکر کردی خیلی داری نق میزنی و از همه کس و همه چیز ایراد میگیری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا نگاه کوتاهی به خواهرش انداخت و سکوت کرد.لحظاتی بعد مهوش و مهرنوش دایی زاده هایشان به انها ملحق شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهوش خطاب به سلدا گفت: ديگه افتخاره یک سلام هم به ما نمیدین دختر عمه؟ومهرنوش بلافاصله بعد از او گفت:حق داره کسی که قراره عروس شاهرخی ها بشه با هرکسی احوال پرسی نمیکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا ماشین را روشن کرد و بدون اینکه پاسخ انها را بدهد راه افتاد.ماشین از جاده ی شنی وسط باغ عبور کردو پشت سر دیگر ماشین ها از باغ خارج شدند.باز هم مهوش سکوت را شکست و گفت:همه چیز درسته فقط عیب کار یه جاست.راننده ی ما با ما جور در نمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرنوش با خنده گفت:خب راننده است دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهوش خطاب به سوگند گفت:اگر میومدی پشت سلدا رانده شخصی میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرنوش با همان لبخند تمسخر امیز گفت:البته این راننده همسر اینده ی یک میلیونره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهوش:چه بهتر کلاسش بیشتر میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند به سلدا نگاه کرد.میدانست خواهرش مثل همیشه توهینهای انهارا فقط یک مشت حرف ابلهانه میدانست و در برابرشان سکوت میکرد.به سمت انها برگشت و گفت:میشه بس کنید؟اگه هیچی به شما نمیگه من ساکت نمیشینم.یه وقت دیدین جوابی دادم که تا اخر عمرتون یادتون نره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهوش و مهرنوش به هم نگاه کردند و با خنده و تمسخر گفتند:اووو...نه بابا از کی تا حالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین های گل زده پشت سر هم وارد خیابن اصلی شدند.حرکت کند ماشین ها مدل بالا و رژه شان در خیابان برای سوگند و مهوش و مهرنوش هیجان انگیز و افتخار افرین بود.اما سلدا را کلافه کرده بود وزیر لب گفت:اگر قصد رژه رفتن داشتن باید زودتر حرکت میکردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند در جواب خواهرش گفت:یه فاتحه خودندن که وقت زیادی نمیگیره.اصل ماشین سواریه.سلدا پوزخند زد و گفت:نکنه فکر کردی عروسیه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهوش به جلو خم شدو گفت:نکنه میترسی دیر برسیمو مردها برگردن خونه هاشون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرسه خندیدند لدا نگاهی به ساعتش انداخت و از صف ماشینها خارج شدو پایش را روی گاز فشرد.مهوش معترضانه گفت:داری چیکار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا از تمام ماشین ها سبقت گرفت.سوگند با صدایی نسبتا بلند گفت:یواشتر از همه جلو افتادیم قرارمون این نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با خونسردی گفت:من با کسی قراری نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرنوش با عصبانیت گفت:خل شدی؟نگه دار...حداقل یواشتر برو بقیه هم به ما برسند.نکنه فکر کردی مسابقه است و کورس گذاشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نخیر این شماها هستید که فکر کردید مراسم رژه است.من حوصله ی این مسخره بازیارو ندارم.چرا فکر میکنید همه با حسرت به این مراسم سالگرد نگاه میکنند در حالی که مه ی این مردم مارو مشتی احمق فرض میکنند که برای یک مراسم این همه ماشین گل زدیم و دوره افتادیم تو خیابونها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با عصبانیت گفت: ديگه داری حوصله ام رو سر میاری نگه دار...گفتم نگه دار..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگه دارم پیاده میشین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرسه به هم نگاه کردند و سلدا ادامه دا:پس ساکت باشین و اینقدر غر نزنین چون ممکنه حواسم پرت بشه و با سرعتی که دارم هممون رو واسه همیشه بفرستم همونجایی که داریم میریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرنوش خطاب به سوگند گفت:تحویل گرفتی؟خواهرت دیوونه است.وبعد سکوت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقایقی بعد سلدا ماشین را در محوطه پارکینگ پارک کرد و بدون اینکه سوییچ را بردارد یا منتظر بقیه بماند با عجله از ماشین پیاده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهوش ببا ناراحتی گفت:ماشین سواری رو به هممون حروم کرد.دیوونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا وارد قبرستان شد.باد سردی میوزید و حس غم انگیزی را در سرتاسر قبرستان پراکنده میکرد.با عجله از میان سنگ قبرها عبور میکرد و سعی داشت خودرا به منتی الیه قبرستان جایی که مقبره ی خانوادگی معتمدها و اخرین ردیف سنگ قبرها قرار داشت برساند.بالاخره به انچه میخواست رسید اما مایوسانه به سنگ قبر شسته شده نگاه کرد..دسته گل برجا مانده به روی سنگ قبر حاکی از ان بود که مراسم سال را بازماندگان به پایان رساندند.با اندوه جلو رفت و مقابل سنگ قبر ایستاد.حسرت هیچ فایده ای نداشت او دیر رسیده بود و میبایست برای دیدنش تا هفته ی دیگر انتظار بکشد.جلوی سنگ قبر زانو زده نشست و گلهارا کنار زد.تا اسم متوفی را بخواند.جوانی بود بیست و نه ساله که تاریخ فوتش با تاریخ فوت مادربزرگ یکی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خود اندیشید:اگر نظام همونی باشه که من فکر میکنم چه ارتباطی بین او و پدربزرگ وجود داره؟این متوفی چه نسبتی با پدربزرگ داره؟اگه هیچ ارتباطی وجود نداشته باشه؟اگر اون...اون نظام نباشه؟بعد ندایی از درون به او نهیب زد:سلدا تو دنبال هیچ ارتباطی نیستی حداقل از وقتی ان جوان را دیده ای به دنبال نظام حقیقی نبوده ای.تو داری به این جوان ناشناس دل میبندی و این کار احمقانه ای است.خیلی احمقانه!تو همیشه کارها و رفتارهای معتمدها رو تحمل کرده بودی اما اینبار بی حوصلگی رو بهونه کردی کار اونارو مسخره گرفتی که زودتر خودت رو به اینجا برسونی!بیای اینجا فقط برای دیدن اون.این اصلا کار درستی نیست .اگر متاهل باشه چی؟بهش نمیاد یک جون کم تجربه و مجرد باشه.تو دیوونه ای چشمهات رو باز کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگینیه نگاهی رو بر روی خودش احساس کرد .نگاهش را از سنگ قبر بر گرفت.او مقابلش نشسته و باد موهایش را به بازی گرفته بود.در نگاهش چیز خاصی نبود.حتی تعجب از دیدن شخصی ناشناس در کنار سنگ قبر متوفیش.مرد جوان ظرف خرمارا مقابل سلدا گرفت:بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطنین صدای او در دلش لرزه افکند.به کلی از ظرافت های سروش دور بود.بلند بالا قوی هیکل با چهره ای اسطوره ای.هرکولی دیگر...از کدام زمان امده بود؟سلدا خشکش زده و حسابی غافلگیر شده بود.حتی دستش برای برداشتن خرما پیش نرفت.از درون کسی به او نهیب زد:بلند شو.بلند شو برو.الان همه از راه میرسند.چه فکری میکنند وقتی تورو ببینند؟سلدا باعجله از جا برخاست و فورا از او فاصله گرفت و در ان هوای سرد بدنش به یکباره داغ و تب الود شده بود.احساس کرد گونه هایش اتش گرفته و دست و پاهایش به شدت میلرزد.هیچ گاه دچار چنین احساسی نشده بود.مرد جون برگشت و با نگاهش اورا تعقیب کرد.سلدا وارد مقبره ی خانوادگیه معتمدها شد وپشت به او مقابل سنگ قبر مادربزرگش نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگینیه نگاه اورا هنوز احساس میکرد اما جرات نداشت به پشت سرش نگاه کند .به خودش گفت:یکدفعه از کجا پیداش شد؟مگه نرفته بود؟حالا در مورد من چه فکری میکنه؟وای سلدا...سلدا چیکار کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل 2
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز در حال همزدن چای رو به همسرش گفت:مسعود برای امسب مهمون دارم زودتر بیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود در حالی که چشمش به تیتر خبر روزنامه ها بود گفت:همین که کلاسم تموم شد یکراست میام خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبه فقط یادت نره عوض خونه سر از جلسه های علمی و بحثای دوستانه در نیاری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم بزرگ که حکم دایه ی افروز و بعد هم بچه ها را داشت پرسید:مهمانها برای شام میان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز خونسرد پاسخ داد:غصه شام رو نخور خانوم بزرگ...از بیرون سفارش دادم بیارن.فقط باید بهم کمک کنی یه دستی به سرو روی خونه بکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند پرسید :حالا این میهمانها که هستن که شمارو وادار کرده بعد از سالها خودتون توی تمیز کردن خونه کمک کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرو با لبخند معنی داری گفت:غریبه نیستند.خانواده ی اقای شاهرخی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا فنجان شیر را روی میز گذاشت و با دلخوری به مادرش نگاه کرد.مسعود هم نگاهش را از روی روزنامه برداشت و به سلدا دوخت.افروز با خونسردی گفت:چیه؟همتون چرا اینطوری به من نگاه میکنید؟چیز عجیبی گفتم؟شاید تا به حال اسم این خانواده به گوشتون نخورده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با شوخی و شیطنت گفت:مبارکه...مبارکه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا معترضانه گفت:چی مبارکه بی مزه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز با جدیت گفت:ببین سلدا مراسم سالروز مادربزرگ هم تموم شده من دیگه بهونه ای ندارم که تحویل این خونواده بدم تا تو سر عقل بیای و جواب بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهوه...!احتیاج به بهونه نیست.من خیلی وقته که جوابمو دادم.من با این اقا مخالفم.شما خودتون با بهونه های الکی امروز و فردا کردین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز گفت:یک سال اونارو معطل کردم تا تو سر عقل بیای چرا نمی خوای بفهمی شاهرخی مرد پر اوازه ای است.انها خانواده ی متشخصی هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان من با شهرت و اوازه اشون چیکار دارم؟اره قبول دارم اقای شاهرخی مرد خوبیه اما پسرش ی؟من اصلا از سروش خوشم نمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز با عصبانیت گفت:غلط کردی که خوشت نمیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان ما اصلا شبیه به هم نیستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز لبخند تمسخر باری زد و گفت:شبیه؟یک نگاه به دورو برت کن تو با خواهر دو قلوی خودت هم هیچ شباهت ظاهری و اخلاقی نداری.اونوقت دلت میخواد با سروش که از یک پدر مادر و یک خانواده ی دیگه است شباهت داشته باشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با جدیت گفت:شما نمی تونین منظور منو از شباهت بفهمین چون از اون خوشتون میاد درحالی که من از اون پسره ی لوس و ننر هیچ چیزی ندیدم جز شرارت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چون سرزنده و شاده لوس و ننر نیست.درضمن اون شرور نیست.شور جوونیه که مال همه ی جووناست.یه روزی هم تموم میشه.اصلا تو کدوم جوونی رو میشناسی که رفیق نداشته باشه؟وبا هم نباشنو خوش نگذرونن؟اینها لازمه ی جوونیه تا خوش نباشی جوونی نمی کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جوونی کردن یعنی دنبال...ول کن مامان تورو به خدا کمی هم به فکر من باشین.اصلا نمیدونم چی از اون دیدین که اینهمه شمارو مجذوب کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند گفت:معلومه پول!...طرف پولداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز با عصبانیت به سوگند نگاه کردو به سلدا گفت:تو نمیفهمی شاهرخی مرد معتبریه اینقدر هم نگران گذشته ی سروش نباش میبینی که شاهرخی اونو تحت سلطه ی خودش داره و اجازه نداده به قول تو شرارت کنه.اجازه نمیده که سروش کاری کنه که شرافت خانوادگیش به خطر بیافته.مطمئن باش از این به بعد هم نمیذاره.میبینی چقدر سر به راه ده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با تمسخر گفت:اره ..اخه افسارش تو دست باباش محکم شده هرچقدر جفتک بندازه از دستش در نمیره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با صدای بلند خندید افروز با ناراحتی گفت:این خنده چه معنایی داشت؟یعنی توهم حرفای خواهرتو تایید میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند دست از خنده گشیدو سرش را پایین انداخت.سلدا اینبار با ملایمت گفت:مامان !مرد واقعی اونه که از خودش اراده داشته باشه نه اینکه اطرافیان مانع از به خطا رفتنش بشن یا کاری رو بهش تحمیل کنن.تازه مگه شاهرخی تا کی زنده میمونه که تا مواظب کارهای پسرش باشه که به اعتبارش لطمه نزنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز جواب داد:تا اون موقع سروش خودش خوب وبد رو تشخیص میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با تعجب گفت:تا اون موقع یعنی کی؟شما میدونین شاهرخی تا کی زنده است و جلوی اشتباهات پسرش رو میگیره؟یک جوری حرف میزنین انگار خبر دارین شاهرخی کی میمیره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز گفت:نکنه تو خبر داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به هر حال من حاضر نیستم با اون پسره ی جلف و عیاش ازدواج کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز فریاد زد:تو غلط کردی.پسره ی جلف و عیاش یعنی چی؟اسم رو پسر مردم میذاری؟بارها به تو گفتم انتخاب تو در مورد همسرت روی ازدواج سوگند هم تاثیر میذاره.اگر تو با سروش ازدواج کنی خواستگارای سوگند بهتر هم نباشن در ردیف سروش قرار میگیرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا از پشت میز بلند شد و با ناراحتی گفت:نگین بهتر.بگین عیاش تر لوستر مامان.سپس رو به سوگند کرد. گفت:زود باش داره دیر میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز خطاب به خانوم بزرگ که شاهد صحبت های انها بودگفت:خانوم بزرگ تو با این دختره صحبت کن.تو دایه اش بودی.تو بزرگش کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم بزرگ با لبخند گفت:اخه تصدقت بشم من فقط بزرگش کردم.اونو که نزاییدم.قربونش برم مثل خودت یه دنده است.یادتون رفته وقتی میخواستین با مسعود خان ازدواج کنین چه قشقرقی به پا کردین؟هیچ کس جلودارتون نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز با جدیت گفت:یه وقت این چیزارو واسه این دختره تعریف نکنی.همینطوریم پاش رو تو یه کفش کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با خنده میز رو ترک کرد و افروز ادامه ا:یکدندگی رو هم نشونش میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود روزنامه رو کنار گذاشت و گفت:سلدا هم حق داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز گفت:توهم تشویقش کن تا بیشتر تو روی من وایسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود با صدای ارام جواب داد:من که جلوی بچه ها فقط سکوت کردم خانوم.به هر صورت به سلدا حق میدم که از اینده ی این ازدواج نگران باشه.خودت خوب میدونی سروش جوونیه با گذشته ی نه چندان خوب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه هرکسی گذشته ی خوبی نداشته باشه اینده ی بدی هم پیش رو داره؟اون دست از کارهاش برداشته و توبه کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درست میگی این دلیل هم نمیشه سروش بخواد کارهاشو ادامه بده به قول تو ممکنه پشیمون شده باشه و توبه کرده باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس فهمیدی که سلدا گذشته ی سروش رو بهونه میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچ از خودت پرسیدی که چرا دنبال بهونه است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز مکثی کردو گفت:برای اینکه با من لج کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی تو دخترت رو اینطوری شناختی؟اینقدر احمق که به خاطر لجبازی با مادرش اینده و خوشبختیشو در نظر نگیره؟افروز سلدا هیچ علاقه ای به سروش نداره حتی اگر سروش بی عیبترین ادم روی زمین هم باشهبازم سلدا بهونه ای میتراشید تا با اون ازدواج نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-علاقه میتونه بعد از ازدواج هم بوجود بیاد.بیشتر ازدواج ها و زندگی ها همینطور شکل گرفته.این دختره رویایی فکر میکنه.مگه اولین کتابش رو نخوندی؟دیدی که چقدر احساساتی نوشته بود؟اون یکی رو میخواد که...چه میدونم یه فرهاد کوهکن باشه یا یه مجنون اواره نمیدونه که اینا همش داستانه.درسته که بیست و دو سالشه اما نمیفهمه چون جوونه کم تجربه است.ولی من نمی ذارم با این رویا پردازی ها ایندشو خراب کنه و این خانواده ی خوب رو از دست بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درسته علاقه میتونه بعد از ازدواج هم به وجود بیاد ولی این موضوع در مورد کسی که ازش نفرت داری صدق نمیکنه.درضمن من توی نوشته های سلدا فرهاد کوهکن و مجنون ندیدم.یه مرد ایده ال برای یه دختر عاقل و بالغ رو دیدم.مگه خودمو رو یادت رفته که پدرت با وصلتمون مخالف بود ولی به قول خانوم بزرگ تو چنان قشقرقی به پا کردی که..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز حرف اورا قطع کردو گفت:اینا همه درست ولی تو مورد تایید مادرم بودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله اما دلیل نمیشه چون مادرت راجع به اینده ی دامادش درست پیش بینی کرده بود پیش بینی شما هم درست از اب در بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز خواست حرفی بزند که سوگندو سلدا از بالا وارد سالن شدند.مسعود لبخندی به دو دختر جوانش زدو گفت:دارین میرین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند گفت:اره بابایی فقط یادت نره باز هم سوالات رو لو ندادی ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود لبخندی زد و گفت:توهم یادت نره نمی خوام ایندفعه هم کمترین نمره ی کلاس مال تو باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با خنده گفت:از بین ما دو نفر یکی باید کمترین نمره رو بیاره اخه اگه هردومون نمره ی بالایی بیاریم همه فکر میکنن شما سوالات رو به ما لو دادین.این وسط من فداکاری میکنمو سلدا زرنگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود لبخندی زدو گفت:از دست تو دختر.حالا برین تا دیرتون نشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا نگاهی به افروز انداخت و گفت:مامان خواهش میکنم ایندفعه قهر نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز اخم کردو گفت:تا وقتی یکدندگی و لجلجت به خرج بدی مامان بی مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا خواست حرفی بزند که با اشاره ی دست خانوم بزرگ سکوت کرد و بعد از خداحافظی همراه سوگند از سالن خارج شد.درحالی که هردو به سمت ماشین میرفتند سلدا گفت:نمیدونم مامان از جون من چی میخواد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند سوییچ را به سمت سلدا انداخت و گفت:یک بله ی ناقابل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا سوییچ را روی هوا گرفت در ماشین را باز کردو گفت:یک بله ی ناقابل واسه ی گرفتن همه ی خوشبختیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند برای باز کردن در به سمت ان رفت و گفت:تو دیوونه ای سلدا.از زندگیت چی میخوای؟سروش عاشقته.یه عاشق پولدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همه چیز که پول نمیشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درسته اما اینکه اون کمی رفیق بازه و تاحالا دنبال خوشگذرونی بوده دلیل خوبی واسه ی مخالفت نیست ممکنه عوض شده باشه.ظاهرش که همینو میگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا سوار ماشین شدو روشنش کردو منتظر ماند.همین که در را باز کرد پسرکی ده.یازده ساله از پشت دیوارارام خید.سوگند اورا به خوبی میشناخت.بیشتر مواقع کفشهایش را برایش واکس زده و سوگند برای اینکه کمکی به او کرده باشد خود را روی وزنه اش وزن میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن پسرک گفت:به به اقای خودم!این طرفا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرک لبخندی زدو گفت:شما باید سلدا خانوم باشید درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند یک ابرویش را بالا انداخت و گفت:با سلدا چیکار داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس شما سلدا خانوم نیستید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا خودم هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرک از زیر ژاکت سیاه و مندرسش پاکتی بیرون کشید و به سمت سوگند گرفت و گفت:این مال شماست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا کلافه از انتظار چندین بار بوق زد.سوگند پاکت را گرفت به سلدا نگاه کردو گفت:خیلی خب..خیلی خب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو به پسرک کردو گفت:کی فرستاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یک اقای جوان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند در حالی که کیفش را باز میکرد گفت:ااااباریک الله به این اقای جوون..چشمم روشن اینم خودش دلیلیه واسه مخالفت.و اسکناس را مقابل پسرک گرفت و گفت:بگیر این هم انعامت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرک پول را از دست پسرک قاپید و در چشم برهم زدنی دور شد.سوگند پشت و روی پاکت را نگاه کرد و برای خلاصی از بوق های اعتراض امیز سلدا در را باز کرد و بعد از اینکه سوار شد گفت:چرا با اینهمه عجله ای که داشتی ماشین رو نذاشتی پارکینگ که من مجبور نشم از سرما بلرزم و واسه ی جنابعالی دربازکن اتوماتیک بشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا در حال رانندگی گفت:توی این همه سال از زندگیت یه دفعه درو باز کردی ان هم با چه طول و تفسیری.درضمن مامان ماشینشو پارک کرده بود ماشین ما جا نمیگرفت.جلوی در با کی صحبت میکردی؟اون پسره کی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همونی که همیشه کفشامو واکی میزنه و دم به دقیقه وزنم میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا لبخندی زدو گفت:امروز هم اومده بود جوی خونه وزنت کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با لبخندی معنا دار گفت:نخیر اومده بود علت مخالفت جنابعالی رو واسه ی ازدواج با سروش برملا کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-علت...منظورت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند پاکت نامه رو از کیفش بیرون کشیدو گفت:این...منظورم اینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا نیم نگاهی به پاکت انداخت و با سردرگمی گفت:این چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینو دیگه باید تو بگی که این چیه؟اون اقای جوونی که اینو برای سلدا خانوم فرستاده کیه؟میخوای بازش کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسدا ماشین رو کنار خیابان پارک کردو گفت بده ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیر میرسیم سر کلاس اونوقت باز من مواخذه میشم تو که شاگرد خوبه هستی و مسئله ای نداری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا پاکت را از او گرفت و در حال باز کردن ان گفت:نترس دیر نمیرسیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند کنجکاوانه به پاکت نگاه کرد.سلدا از درون پاکت قطعه عکسی بیرون اورد و با تعجب به ان خیره شد.سوگند به سمت عکس سرک کشیدو گفت:چیه سلدا؟عکسه؟مال کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما سلدا فقط با تعجب به عکس نگاه میکرد.سوگند با کنجکاوی عکس را از دست سلدا که بهت زده مانده بود بیرون کشید و با دیدن عکس با تعجب گفت: اواه اینجارو..سلدا این عکس رو کی گرفتی؟خیلی رذلی تا مرحله ی ردو بدل کردن عکس هم پیش رفتی؟حقته وقتی با من مشورت نمیکنی همینه.تف به این روزگار.حالا طرف کی هست.چیکاره هست.من دیدمش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با کلافگی گفت:یه دقیقه زبون به دهن بگیر دختر.این عکس اصلا مال من نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ااا لابد مال منه.خداروشکر که اصلا شباهتی باهم نداریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با جدیت گفت:اینقدر چرند نگو عقلتم به کار نندازی با چشم میشه فهمید این عکس ماله سالها قبله.میبینی که عکس قدیمیه.لباسهای صاحب عکس هم قدیمی ان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند دقیق به عکس نگاه کردو گفت:راست میگی.میدونی تازه دارم میفهمم حرفای انی در مورد روح درسته.اون میگه ادما وقتی میمیرن روحشون میره توی یه جسم دیگه حالا توهم لابد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باز شروع کردی به چرند گفتن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند عکس رو برگرداند و گفت:واه سلدا اینجارو ببین نوشته نظام اشرف.تاریخش..تاریخ عکس خونده نمیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا فورا عکس را گرفت . نوشته ی پشت عکس را خواندو گفت: ديدی سوگند.من میدونستم مطمئن بودم که..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند فورا گفت:که یکی به اسم نظام وجود داره که پدر بزرگ اونرو میشناسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا داخل پاکت را نگاه کرد.یک کارت کوچک به اسم نظام و شماره ی تماس ان ثبت شده بود.کارت را بیرون اورد.سوگند به سلدا نگاه کردو گفت:انگار قضیه داره جدی میشه راستش را بگو نظام کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ای کاش خودم هم میدونستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب شماره که داده زنگ بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-زنگ بزنم بگم چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بپرس منظورش از این مسخره باازیا چیه؟اصلا کیه؟این عکس رو از کجا اورده و صاحبش کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا در حال پیاده شدن از ماشین گفت:تو بشین پشت فرمون من اصلا حواسم جمع نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز خطاب به خانوم بزرگ که در حال چیدن شیرینی ها بود گفت:اون کار تو نیست کلی سلیقه میخواد خودم میچینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم بزرگ با دلخوری کنار ایستادو گفت:دستت درد نکنه مادر یعنی من بی سلیقه ام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز در حال چیدن شیرینی داخل ظرف گفت:نه دلخور نشو منظور بدی نداشتم.خودت که این خونوادرو میشناسی میدونی چقدر وسواسی هستن مخصوصا خانوم شاهرخی که ظریفترین چیزارو زیر نظر داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم بزرگ که به یاد سالها قبل افتاده بود با حسرت اهی کشید و گفت:اره مادر یادمه.مادر خدابیامرزت هروقت میخواست این خانواده رو دعوت کنه کلی وسواس به خرج میداد و دستپاچه میگفت:این مادر و دختر.خانوم شاهرخی و مادرشو میگفت.افریده شدن واسه عیب و ایراد گرفتن.راستی مادر جون تو که این چیزارو خوب میدونی واسه چی این دختررو مجبور میکنی با این پسره ی سوسول ازدواج کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز با جدیت به خانوم بزرگ نگاه کردو گفت:واه..خانوم بزرگ...سوسول یعنی چی؟توهم حرفای سلدارو میزنی.یه وقت جلوی این دختره اینجوری صحبت نکنی پررو میشه.تازه سروش چه ربطی به مادرش داره؟اینقدر اراده داره که خواستش رو به مادرش تحمیل کنه.این خانوم شاهرخی از همون اول با اینکه چند سالی از من بزرگتر بود رقیب سرسخت من بود.همیشه کفر منو در می اورد.حالا یک ساله که داره منت کشی میکنه تا دختر گلم رو واسه ی پسرش بگیره.حالا نوبت پشت چشم نازک کردن من رسیده.واستا پسره بیاد تو چنگم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم بزرگ با تعجب گفت:خدامرگم بده.تو میخوای واسه انتقام گرفتن این دختررو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز با نگاهی غضبناک حرف اورا قطع کرد:این حرفا چیه؟حالا من یه چیزی گفتم.برو..برو به کارت برس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم بزرگ که وارد سالن شد سوگند. سلدا هم با هم رسیدند.سوگند مثل همیشه پر انرژی و شاد گفت:سلام خانوم بزرگ خسته نباشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم بزرگ با لبخند گرمی پاسخش را داد:علیک سلام مادر توهم خسته نباشی.وبه سلدا که بی توجه به حضور او به سمت پله ها میرفت گفت:چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با صدایی ارام و پر شیطنت گفت:نمیدونی چه خبر شده.مریم مقدست گند زده به قداست.سلدارو دست کم گرفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم بزرگ با کنجکاوی گفت:درست حرف بزن ببینم چی شده؟سوگند همانطور اهسته جواب داد:امروز همین که از خونه پا گذاشتیم بیرون یه پاکت نامه رسید دسته سلدا.یهو از اینرو به اونرو شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم بزرگ نگاه سرزنش امیزی به سوگند انداخت و گفت:د خوبیت نداره پشت سر خواهرت صفحه بذاری.شتر دیدی ندیدی.اگر مادرت بفهمه سرش رو گوش تا گوش میبره.همین طوری هم بچه ام رو نصف کرده.بس که بهش زور میگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز هم وارد سالن شد و گفت:خانوم بزرگ صد دفعه گفتم پچ پچ کردن رو به این دخترا یاد نده..دوست ندارم چیزی رو از من قایم کنن و خطاب به سوگند گفت:سلدا کجاست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رفت توی اتاقش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا ماشین رو نیاوردین توی پارکینگ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند شانه بالا انداخت:فکر کنم قراره جایی بره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچ کدومتون حق بیرون رفتن ندارین.از صبح ساعت هشت از خونه بیرون رفتین حالا که اومدین ساعت چهار بعد از ظهره.معلوم هست کجا میگردین که همراهتونو خاموش کردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند جواب دادتا ساعت یک توی کلاس علاف بودیم.بعد یه اشغالی خوردیمو رفتیم ازمایشگاه.شوهر بد عنقتون یعنی استادمون دستور داد صدایی از هیچ موبایلی سر کلاس بلند نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی خب حالا اون لباس رو ببر تا سلدا تنش کنه.ببین اگر عیبی ایرادی داشت زنگ بزنم شریفه خانوم بیاد رفعش کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند لباس را از روی مبل برداشت و برانداز کردو گفت:به..عجب لباسی پس مال من کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه نگاه توی کمد لباست بنداز ببین جا داره یه دست دیگه لباس اویزون کنی.این دختره مجلس به مجلس لباس میخره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصلدا لبه ی تختش نشسته بود با تردید به موبایلش نگاه میکرد که صدای در زدن اورا به خود اورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند وارد اتاق شد و در رو بست و گفت:زنگ زدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه...یعنی نمیتونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند لباس رو روی تخت انداخت و گفت:تا تو این لباس رو تنت میکنی من زنگ میزنم تو اینکاره نیستی عزیزم بده به من گوشیت رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با ناراحتی گفت:این لباس چیه؟سوگند گوشی رو برداشت و در حال شماره گیری گفت:لباس شبت واسه امشبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا بی توجه به لباس پرسید:ببینم شماره ی کجارو گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند کناره سلدا نشست و گفت:معلومه شماره ی طرف رو دیگه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو با یه بار دیدن شماررو حفظ کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند گوشی را کنار گوشش گذاشت وبا خنده گفت:به...تو ابجیت رو دست کم گرفتیا.داره زنگ میخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس فقط واسه ی درس خوندن ذهن اماده ای نداری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با صدایی اهسته گفت:هیس هیس برداشت.صدای مرد جوانی در گوشی طنین انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند گفت:ببخشید با اقای نظام اشرف کار داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میبخشید شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند دست پاچه شد:من..خب..شما خودتون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد جوان گفت:معذرت میخوام مثل اینکه شما تماس گرفتید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با کنجکاوی گوشش را به گوشی چسبانده بود سوگند در پاسخ گفت:ترجیح میدم فقط به خودشون معرفی بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بسیار خب چند لحظه صبر کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند دستش را روی دهانه ی گوشی گذاشت و گفت:الان خودش میاد.فکر کنم خونه مجردیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین هنگام صدای افروز از پشت در به گوش رسید:سلدا..سلدا..لباس رو پوشیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با دستپاچگی گفت:بلند شو ..بدو..بدو.. دست به سرش کنالان میاد تو اتاق و گند کار در میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا باعجله از اتاق خارج شد.در همان لحظه صدای ارام مردی در گوشی پیچید:بفرمایین نظام اشرف هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند گفت:از کجا مطمئن باشم که خودتون هستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد پاسخ داد:این دیگه مشکل شماست از طرفی از صبح منتظر تماس شما هستم فکر میکردم به اندازه ی کافی شمارو کنجکاو کردم که بعد از دیدن عکس فورا تماس بگیرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا دوباره وارد اتاق شدو سوگند در پاسخ گفت:بله به اندازه کافی متعجبم کردید اما کارهای مهمتر از تماس با شما داشتم.حالا لطف بفرماییدو خودتون رو معرفی بفرمایید.هم خودتون رو و هم صاحب عکس رو.چون اون عکس متعلق به من نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مطمئنا همین طوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس مال کیه؟اصلا چه ارتباطی به ما داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پاسخ تمام سوالات شمارو میدم اما نه حالا و نه از طریق تماس تلفنی.حرفهای شنیدنی من بیش از اونه که فکرشو کنید.قصد دارم حقایق قشنگی از زندگی معتمد براتون فاش کنم.اردلان رو میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با لحن مطمئنی گفت:هیچ حقیقتی غیر از اینکه هست وجود نداره.ونظام پاسخ داد:تلخ هست اما به شنیدنش می ارزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند فورا تماس را قطع کرد.سلدا که تقریبا تمام مکالمه ی انها را شنیده بود با تعجب به سوگند نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنظام گوشی را گذاشت.شهریار پرسید چی شد؟چرا قطع کردی؟نظام روی دسته ی صندلی نشست و گفت:قطع شد.فکر کنم ترسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهتره تمومش کنین چرا سعی دارین حقیقتی رو که توی زمان دفن شده بیرون بکشین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنظام گفت:دلش میخواست همه بدونن چه بلایی سرش اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر میکنین اگه حقیقت رو واسه این خانوم بگین فرقی میکنه؟او هم عضوی از معتمدهاست.با بازگویی حقیقت فقط اعتبار پدربزرگش زیر سوال میره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنظام به شهریار نگاه کردو پرسید:چطور ذیذیش؟فکر میکنی از اون دسته ادم هاست که حقیقت و فدای منافعشون میکنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار بعد از مکث کوتاهی گفت:نمیدونم ادمها رو نمیشه فقط از رویظاهرشون شناخت.اینو خودتون یادم دادین.اما در هر حال باید اینو در نظر داشته باشین که اون معتمده!در هر حال درست نیست این همه به اون اعتماد کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنظام به نقطه ای خیره شدو گفت:از همون اول که دیدمش احساس کردم همون کسیه که سالها به دنبالش بودم.شهریار من قصد ندارم با بازگویی حقیقن خودم رو از اتهاماتی که بهم وارد شده پاک کنم.یا چیزی رو از معتمد بگیرم.فقط میخوام یادش بندازم که چقدر کثیفه.میخوام خواسته ی اونو عملی کنم.میخوام از اوج بکشمش پایین.غرور کذاییشو خرد کنم.چیزی که یلدا میخواست.من به یلدا قولی دادم.خودت که میدونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار ملتمسانه گفت:من فقط نگران شما هستم.نمیخوام ارامش زندگیتون بهم بخوره.از روزی که این خانومو دیدین توی گذشته ها غرق میشین.شباهت بیش از اندازش به...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنظام حرف اورا قطع کردو گفت:پسرم تو ظاهر ارام منو دیدی.از درون طوفان زدم چه خبر داشتی؟حالا دیگه سکوت بسه.نوبت اینه که برم سروقت اردلان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*********************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز دوباره وارد اتاق شدو با دیدن دختر ها که مشغول گفت و گو بودند گفت:سلدا تو هنوز لباستو نپوشیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند لباس رو از روی تخت برداشت و به سمت سلدا انداخت و گفت:بگیر بپوش ادامه ی مذاکرات باشه واسه بعد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز خطاب به سوگند گفت:جای وراجی کاری کن که ابرومون جلوی مهمونا نره.یک کمی به خواهرت برس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا لباس خوش دوخت را پوشیدو گفت:بیخودی زحمت نکشین من حاضر نمیشم با اون پسرک لوس و هرجایی ازدواج کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز در حالی که دور او میچرخیدو براندازش میکرد گفت:گفتم که به زور هم که شده سر سفره ی عقد میشونمت.انقدر هم روی پسر مردم اسم نذار.وقتی رفتی توی زندگیش اونوقت میفهمی من چی میگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با کلافگی پرسید درش بیارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه لازم نیست.میترسم برای پوشیدن دوبارش خودم رو تیکه تیکه کنم.وخطاب به سوگند گفت:تو هم برو ماشین رو بیار تو پارکینگ.و اتاق را ترک کرد.سوگند سوییچ را برداشت و گفت:الان بر میگردم.میخوام از تو سیندرلایی بسازم که دهن سروش که هیچی دهنه عمه ی سروش هم تا بنا گوش که هیچی تا جای دیگشون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا فریاد زد:احتیجی ندارم تو از من سیندرلا بسازی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند در حالی که میخندید به سمت در رفت و گفت:ای بابا فکر کردم از جای دیگه ی عمه ی سروشو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا دمپاییش را در اورد و به سمت سوگند که خنده کنان فرار میکرد پرتاب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند شال را روسی سر سلدا انداخت و به سمت در رفت و انرا باز کرد و گفت:بفرمایید عروس خانوم.فقط اگه میذاشتی یه کمی رنگ روغنشو زیاد میکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا در حالی که از پله ها پایین میرفت گفت:میخوای برم بالا همین اینقدر رو هم پاک کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز وارد پذیرایی نشده بود که افروز با صدای بلندی گفت:سلدا زود اون شال رو از روی سرت بردار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با تعجب گفت:شما میخواین من بدون شال جلوی انها ظاهر بشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز با خونسردی پاسخ داد:خوب معلومه امشب شب خواستگاریه توئه دلیلی نداره موهات رو از اونا مخفی کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا با ناراحتی گفت:میترسین فکر کنن که کچلم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده ی سوگند فضا را پر کردو سلدا ادامه داد:مامان اهل تجدد من فکر کرده هنوز دورانه قاجاریه است.تازه توی اون دوران هم دختر جلوی محارم سر لخت میومد.نه جلوی دامادو پدرش.مثل اینکه فراموش کردین توی قرن بیست و یکم زندگی میکنین.درضمن ما با اونها سالهاست که رابطه ی خونوادگی داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با خنده گفت:این که دلیل نمیشم توی این دوره زمونه ادم میتونه یه شبه کچل بشه.چجوری؟معلومه با استفاده از یک شامپوی تقلبی.چیزی که زیاد شده.پس اجازه بده ببینن.مبادا فکر کنن کچلی و خرج و مخارج کاشت مو رو هم باید تقبل کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز گفت:سوگند دست از این مسخره بازیات بردار و بعد به سمت سلدا رفت و با ناراحتی شال را از روی سر او کشید.موهای سلدا بهم ریخت و بغض سنگینی توی گلویش نشست.اصلا دوست نداشت چون عروسکی در دستهای مادرش باشد.افروز شال را مچاله کردو گفت:دست از این امل بازیات بردار سلدا تو دختر من هستی دختر افروز معتمد.دوست ندارم جوونیتو توی قید و بند اینطور مسائل سر کنی و وقتی پشیمون بشی که سالها از عمرت گذشته.حالا برو بالا موهات رو دوباره سشوار کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلدا که نمیتوانست جواب افکار اشتباه و به دور از واقعیت مادرش را بدهد با عجله از پله ها بالا رفت و به اتاقش پناه برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز شال را به دست سوگند داد و گفت:برو بهش کمک کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند با ناراحتی گفت:مامان چرا اینقدر بهش گیر میدین؟فکر نمیکنین دارین درمورد مسائل ظاهرش و خصوصیش زیاد از حد دخالت میکنین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز با اخم گفت:مسائل خصوصی اش؟اون حتی یاد نگرفته چطور با دیگران برخورد کنه.وقتی نمی فهمه مججبورم بهش حالی کنم.این دخالت نیست.تاحالا فکر کردی چرا اینقدر به سلدا تذکر میدم و در مورد تو ساکتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر کردن نمیخواد.چون من همونطوری هستم که شما میخواین.اما سلدا طوری رفتار میکنه که خودش دوست داره.مامان راحتش بذارین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-توهم داری عوض میشی اما حواستو جمع کن اگه بخوای از سلدا تقلید کنی برخورد جدی تری از خودم نشون میدم.حالا برو بهش کمک کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند که رفت خانوم بزرگ با ناراحتی گفت:دختررو خرد کردی.تو مائرشی یا زن باباش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز بی توجه به حرفهای خانوم بزرگ وارد پذیرایی شد و خطاب به مسعود گفت:نمیخوای اماده بشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود که تا ان لحظه سکوت کرده بود دلخور از رفتار همسرش گفت:اماده میشم.تو خیلی عوض شدی افروز.لازمه که تذکری بهت بدم.سعی نکن بچه هارو از اصالتشون دور کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز ناباورانه به او نگاه کردو گفت:مسعود...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود بدون توجه به ناراحتیه افروز ادامه داد:تاگیا اخلاقت عوض شده مخصوصا از وقتی که پای خانوادهی شاهرخی به عنوان خواستگار سلدا به اینجا باز شده.رفتارت با سلدا اصلا درست نیست.هم توهینی به اون بود و هم به من.اصلا نظر من برات مهم هست؟مهمه که بدونی من دوست ندارم دخترم با اون وضع جلوی اونا ظاهر بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافروز در صدد توجیه رفتارش برامد:من..من که نخواستم همیشه اینطور باشه فقط یه امشب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرقی نمیکنه درضمن امشب فقط یک مهمونیه ساده است.برای اینکه با خواهر شاهرخی اشنا بشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-افروز:یعنی اگه حرفی از خواستگاری و مراسم بله برون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود حرف اورا قطع کردو گفت:مهم اینه که اونا بحث و پیش بکشن نه ما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضحی
۲۰ ساله 00عالی بود
۲ هفته پیشمینو
۴۲ ساله 00بی نهایت زیبا بود،خدا لعنت کنه آدمایی که همیشه دیگران رو فدای خودخواهی خودشون میکنن،
۳ ماه پیشنسرین
00قلم نویسنده بی نظیر بود هرچی از قشنگی داستان و قلمش بگم کم گفتم به عنوان کسی که تا حالا هزاران رمان خوندم این رمان قطعا پیشنهاد میکنم
۳ ماه پیشکیانا
00این رمان عالیی بود حتما حتما بخونینش من خط به خط این رمانو دوست داشتم و با علاقه دنبالش میکردم و رفت تو لیست رمانای مورد علاقم اگه دنبال رمان خوب هستین به هیچ وجه این رمانو از دست ندین
۴ ماه پیشنازیلا
00خانم رضایی عزیز دست مریزاد واقعا عالی بود خیلی لذت بردم
۴ ماه پیشSolijon
۳۸ ساله 00فوق العاده بود قلم قوی وعالی داشتی کاش از روی این یه فیلم بسازن خیلی خوب میشه
۴ ماه پیشحسنا
۳۶ ساله 00وای واقعا عالی بود ممنون از نویسنده عزیز بابت رمان خوبشون
۵ ماه پیشSomi
00عالی بود ،ممنون از نویسنده عزیز این داستان
۶ ماه پیشسارا
۳۵ ساله 01عالی بود مچکر از نویسنده عزیز
۷ ماه پیشمریم
۴۳ ساله 00عالی بود و بعدنظر من رمان نبود این یک داستان واقعی بود کاش میشد به صورت فیلم و تصویر در بیاد👌
۸ ماه پیشعاطفه
00به به ،رمان بسیار عالیی بود.واقعا نویسنده ی محترمش دست مریزاد داره.ماشالله به این قلم قوی.بسیار قشنگ بود بسیار زیبا بود حتما بخونیدش
۸ ماه پیشفرشته
00عالی فوق العاده زیبا
۸ ماه پیشبهترین رمانی بود ک خ
۳۳ ساله 00بهترین رمانی بود ک خوندم با تک تک لحظه هاش زندگی کردم و چهره هاشونو خونشونو همرو تصور کردم عالی بود
۸ ماه پیشمهدیار
۳۴ ساله 00پس یک سال که ترک رمان کرده بودم این رمان رو اتفاقی خوندم ولذت بردم.حقانویسندش نویسنده بود نه چرت و پرت نویس.باآنکه حتی یک جمله ازروابط***وشهوتی نداشت امابارهاقلب خواننده ازلذت عشق شخصیتهافشرده میشد
۸ ماه پیش
ضحی
۲۰ ساله 00عالی بود