رمان کژال به قلم آرتمیس ماکانی
کوروش سالهاست که آمریکا زندگی و تحصیل میکند آنجا بر یک دختر ایرانی ازدواج کرده است و از او بچه ای دارد.خانواده ی سرشناس کیازند همیشه نقل مجلس تمام اقوام بوده اند.برای آنها نیزاین اتفاق از خانواده ی متدین و سختگیر کیازند تعجب آور است..حالا بعد از سالها کوروش به ایران برگشته است آن هم بدون همسر و غقط با فرزند چهار سالشه..این خبر مانند بمب در فامیل میترکد هرکس چیزی میگوید مهمتر از همه سن کم کوروش است و دخترهایی که هنوز هم برای ثروت و زیباییش دندان تیز کرده اند...
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۵۴ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
کوروش سالهاست که آمریکا زندگی و تحصیل میکند آنجا بر یک دختر ایرانی ازدواج کرده است و از او بچه ای دارد.خانواده ی سرشناس کیازند همیشه نقل مجلس تمام اقوام بوده اند.برای آنها نیزاین اتفاق از خانواده ی متدین و سختگیر کیازند تعجب آور است..حالا بعد از سالها کوروش به ایران برگشته است آن هم بدون همسر و غقط با فرزند چهار سالشه..این خبر مانند بمب در فامیل میترکد هرکس چیزی میگوید مهمتر از همه سن کم کوروش است و دخترهایی که هنوز هم برای ثروت و زیباییش دندان تیز کرده اند...
صدای آیفون من رو از عمق درس بیرون کشید...به کمرم کش و قوسی دادم و بلند شدم صدای زنگ قصد متوقف شدن نداشت باید حدس میزدم چه کسی پشت دره...آیفون رو برداشتم
-کیه؟
-منم خرخون باز کن اون درو مردم از سرما...
حدسم درست بود پریسا با چهره ی گل انداخته از سوز و سرما به داخل اومد...خندم گرفت
-کوفت چرا میخندی؟
-قیافشو نگاه انگار از قطب اومده.. دختر تو چرا اینقدر سرمایی؟!!
-وا مثه تو گرمایی خوبه..یه چایی بردار بیار ببینم
همینطور که به سمت اشپزخانه میرفتم پرسیدم
-خب واسه چی اومدی اینجا؟
-زهرمار این چه طرزه مهمون نوازیه ...خونه ی خالمه هرموقع بخوام میام اصلا به تو چه..؟
با سینی چایی برگشتم
-خب حالا....
همینطور که عشوه میومد گفت-بهم برخوردااا
با خنده گفتم-خب میخواستی بری کنار که بهت برنخوره
-ااا لووس همه چیو مسخره کن کژال..بهم میرسیم.راستی خاله و عمو کجان؟
-رفتن عروس دومادی بیرون
-اوه اوه چه رومانتیک
-اره دیگه
-وای کژال خبر دارم برات در حد کهکشان
-چی؟
-کوروش برگشته ایران
-کوروش زند؟
-آره ه ه اونم فقط با بچش،میگن زنش و طلاق داده .. میگن زنش بهش خیانت کرده خلاصه خیلی حرف پشته سرشونه ولی از اون مهم تر مهمونیه خاله خانم به خاطره ورود تک پسرش به ایران همه هم دعوتن شما هم همینطور...
-وایسا ببینم...کوروش برگشته؟ اونم بدون زن؟ با یه بچه ؟ بعد خاله خانم مهمونی داده ؟ مهمونی واسه چی داده ؟واسه طلاق پسرش
یه مرتبه پریسا شروع به خندیدن کرد..
-به چی میخندی دارم جدی میگم آخه دیگه مهمونی گرفتن داره !!
-چیکار به اونش داری تو نمیدونی دخترای فامیل چه دندونی براش تیز کردن همه افتادن به تکاپو که دل این شاه پسرو یه جورایی بدزدن
-اونوقت دل یه پسر بیوه اونم با یه بچه دزدیدن داره
پریسا بلند شروع به خندیدن کرد- اون زن شوهر مردس که بهش میگن بیوه...برو خوب شو
خودم هم خنده ام گرفت گفتم-خب حالا هرچی...پس چرا مامانم به من چیزی نگفت
-چه میدونم والا
در همون حین صدای باز شدن در اومد و پدر و مادرم وارد شدن
-سلام مامان سلام بابا خسته نباشید انگار حسابی خرید کردید
پریسا هم متقابلا سلام کرد و با هم به کمکشان رفتیم کیسه های خرید رو از مادرم گرفتیم و به همراه پدرم و پریسا به آشپزخانه رفتیم و انهارو توی آشپزخونه گذاشتیم و برگشتیم
مادرم روی مبل لم داده بود و خستگی به در میکرد
با پریسا کنارش نشستیم پدرم به اتاقشان رفت تا لباسش را عوض کنه
رو به مادرم گفتم-مامان چرا نگفتی خاله خانم مهمونی گرفته و همرو هم دعوت کرده؟؟!!
مادرم با خنده به پریسا نگاهی کرد، پریسا شانه ای بالا انداخت....مادر گفت
-نمیخواستیم حواست پرت بشه تو فعلا باید روی درست تمرکز کنی و به فکر مهمونیو اینا نباشی
-آهان ولی من میخوام بیام
پریسا-آره خاله بیاد برای روحیشم خوبه
-حالا تا روزه مهمونی فعلا که نظر منو پدرش اینه که تو خونه درسشو بخونه بهتره
پریسا با اشاره بهم فهموند که پاشو بریم توی اتاقت ،با اجازه ای گفتیم و به اتاقم رفتیم.به محض ورود به اتاق گفتم
-هان چته؟
-خاله میترسه توام کوروش رو ببینی هوایی بشی حواست از درس و اینا پرت بشه واسه همین مخالفه
-برو بابا اون یارو سن بابای منو داره تازه بیوه هم که هست مگه خرم هوایی بشم؟!
-اولا سن بابای تورو نداره و همش 27 سالشه تازه اگه ببینیش... میگن شبیه مدلاس تازه با اون مال و ثروت چرا که نه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لازم نکرده از این نسخه ها واسه خودت بپیچ خواهشا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوف من که از خدامه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روز بعد از اینکه پریسا رفت کمی به اینکه آیا چی شده که کوروش برگشته فکر کردم و بعد به خودم گفتم به تو چه دختر مگه فوضولی.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزه مهمونی فرا رسید بالاخره مادرم بعد از اصرار های فراوان پریسا راضی شد تا من هم به مهمونی بیام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی آیینه خودم رو برانداز کردم شلوار جین مشکی جذبم رو پوشیدم وسارافون قهوه ای رنگم رو با یه شال خاکی ست کردم هارمونی خوبی با موهای لخت و زیتونی رنگم ایجاد کرده بود چشمانم درشت بودند و قهوه ای رنگ ارایش خاصی نکردم و فقط یه رژ صورتی رنگ زدم تا صورتم بی حال نباشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار پراید پدر شدیم و به سمت خونه باغ آقای زند حرکت کردیم جلوی خونه پر بود از ماشین با هم پیاده شدیم و به سمت در رفتیم که من متوجه شدم کیفم رو داخل ماشین جا گذاشتم کلید رو از پدرم گرفتم به اونها گفتم شما برید منم الان میام ،دره ماشین رو که باز کردم دیدم گوشیم در حال زنگ خوردن هست سریع کیفم رو برداشتم در ماشین رو بستم و گوشیم رو از توی کیف بیرون آوردم رها بود دوست دوران دبیرستان، من و رها با چند تا از دوستای دیگم برای کنکور میخوندیم به ماشین تکیه دادم و اتصال رو برقرار کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الو سلام رها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام کژال جونم خوبی؟ یه سوال داشتم بپرسم الان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الان که خونه نیستم بذار واسه ی فردا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باااوشه..ببخشید مزاحمت شدم پس فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو قطع کردم به داخل کیفم انداختم و اروم وارد عمارت شدم کمی که جلو رفتم صدای گریه ی یه بچه توجهم رو به خودش جلب کرد دنبال صدا رفتم و دیدم یه پسر بچه ی ناز و شیطون روی زمین افتاده و داره گریه میکنه جلو رفتم و روبه روش نشستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخی کوچولو چی شده زمین خوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش رو به طرف دیگه باغ کرد و دوباره گریه کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا با من قهری؟ بیا خاله ببینم دستت زخم شده؟ مامان بابات کجان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنخیر نمیخواست هیچ جوره جواب منو بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هههممم خب آخه مردا که گریه نمیکنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه مرتبه برگشت و گفت –ولی من میخوام گریه کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دوباره صورتش رو برگردوند ،فهمیدم حسابی روی مرد بودنش غیرت داره خندم گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره ه خب هرطور که دوست داری ولی فکرنمیکنی اگه تو که مردی گریه کنی پس دختر بچه های لوس چیکار کنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم آروم برگشت و با پشت دستش اشکای صورتشو پاک کرد و گفت- خب اونا گریه کنن من دیگه گریه نمیکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند پیروزی روی لبام نقش بست یه دستمال کاغذی از توی کیفم برداشتم و خاک و خون روی دست اون بچه رو پاک کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آفرین مرد کوچولو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه مرتبه دستشو کشید و از روی زمین بلند شد و گفت-من کوچولو نیستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند بازوهاش رو گرفتم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه اوه ببخشید اشتباه از من بود لطفا منو ببخشید آقااااا حالا برای عذرخواهی....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند داشتم به صورت با نمک اون کوچولو نگاه میکردم اومدم بگم حالا برای عذرخواهی چی دوست داری بهت بدم که یه مرتبه صدای یه مرد منو مجبورم کرد تا سرم رو بالا بگیرم دستش روی شونه ی اون پسر بچه قرار گرفت ایستادم و به اون مرد نگاه کردم اخم هاش توی هم بود چشمای خاکستریش زیادی توی دید بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کوهیار مگه بهت نگفتم توی حیاط نرو..هوا سرده سرما میخوری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی بابا من حوصلم سر رفته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه بی ادب انگار نه انگار که منم اونجا ایستادم کیفم رو روی شونه ام جابه جا کردم و خواستم رد بشم که کوهیار گفت: خاله میخواستین برای عذرخواهی چی کار کنین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفت بدون توجه به مرد که ابروهاش به خاطر تعجب بالا رفته بود دوباره روی پاهام نشستم و از کیفم شکلات کاکائویی رو بیرون آوردم و روبه روی کوهیار گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا خاله نوش جونت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی گرفت و گفت-مرسی خاله من کاکائو خیلی دوست دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و بلند شدم نیم نگاهی به اون مرد که حالا نیشخندی به صورتش داشت و منو برانداز میکرد ؛کردم و به سمت عمارت رفتم .. داخل عمارت خیلی شلوغ بود به محض پیدا کردن پریسا به سمتش رفتم و کنارش نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام پس تو کجا موندی دختر شیش ساعته مامان بابات اومدن داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کیفمو توی ماشین جاگذاشته بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میگم ببین چه دخترای فامیل همه به خودشون رسیدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب نرسن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیوونه با این قیافه ی پشت کنکوری تو کوروش کبیر که سهل خواجه ی توی حرمشم چشمش تورو نمیگیره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وا به این خشگلی در ضمن کوروش و خواجه اش ارزونی خودتون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای خره ندیدیش که اگه ببینیش یه دل نه صد دل عاشقش میشی خره تا وارد شد همه دخترا پس افتادن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم...در عمارت باز شد و اون مرد اخمو با پسرش وارد شدن حس کردم با همون نیشخند مسخره داره منو نگاه میکنه یه عده از دخترا جلو رفتن و جلو دید گرفته شد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریسا گفت-وای کژال دیدی کوروش رو؟ همونی که یه پسر بچه کنارش بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب به پریسا نگاه کردم توی دلم گفتم پس اون مرد با اون نگاه نافذ و اون نیشخند مسخره کوروش بود!!پس اون پسر بچه ی ناز و دوست داشتنی کوهیار پسر کوروش بود... خاک بر سر اون زنی که به یه همچین شوهر و یه همچین بچه ای پشت کرده......با صدای پریسا به خودم اومدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الو حواست کجاست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخ ببخشید چی میگفتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریسا با خنده گفت-پس توام جادوش شدی آره؟ لامصب مهره مار داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی میگی تو جادو و جمبل کجا بوده داشتم فکر میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزه جذابی واسه تعریف کردن نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب بگو دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه مرتبه صدای دخترا اومد هرکدوم چیزی میگفتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخی کوهیارم چرا دستت زخمی شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا بریم برات بشورم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای صورتتو چرا کاکائویی کردی!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت صدا برگشتم دیدم کوروش و کوهیار اومدن سمت انتهایی سالن جایی که ما نشسته بودیم و دخترا هم دورشون و هرکدوم واسه جلب توجه کوروش کاری میکردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به پریسا گفتم-پاشو بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجا بریم بابا تازه سوژه اومده نزدیک ما بذار ببینیم بالاخره کدومشون پیروز میدون میشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ااا پریسا مسخره بازی در نیار بیا بریم من هنوز به بزرگترا سلام نکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین چطوری خودت سوژه رو میپرونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفت با هم بلند شدیم و به سمت قسمتی از عمارت که بزرگترها نشسته بودند رفتیم میون راه یه مرتبه صدای خاله خاله گفتن کوهیار اومد و دستای کوچولوش که دور پام حلقه شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم شدم و بغلش کردم و با خنده گفتم-چی شده خاله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خاله منو از دست این دخترا نجات بده همشون میخوان با من ازدواج کنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پریسا که با تعجب به من نگاه میکرد نگاه کردم خندم گرفته بود با لبخند به کوهیار گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا خاله فرار میکنی خوبه که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه خاله من که نمیتونم با همشون ازدواج کنم که تازشم من خودم یکیو واسه ازدواج انتخاب کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که تو بغلم بود و حرف میزد به سمت دیگر سالن رفتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی هست اون دختر خوشبخت خاله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شمایین!من میخوام با شما ازدواج کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفت گفتم-چرا من خاله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به به کژال جان دخترم خوش اومدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو از کوهیار که میخواست صحبت کنه گرفتم و به خاله خانم دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام خاله خانم خوب هستید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون دخترم میبینم که بالاخره کوهیار به یه نفر روی خوش نشون داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار که از این مکالمات خسته شده بود از بغل من پایین اومد و به سمت دیگر عمارت رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاله خانم لبخندی زدم به سمت خاله و شوهر خالم رفتم با اون ها هم سلام و احوال پرسی کردم با اقای زند و بقیه ی اقوام هم سلام و احوال پرسی کردم وبا پریسا نشستیم......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریسا پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بگو ببینم جریان چیه کوهیار از کجا تورو میشناسه ای موزمار من میدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسته نکنه با کوروش صنمی داری آره؟ وای باید فکرشو میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ااا زبون به دهن بگیر دختر یه بند حرف میزنه کوهیارو توی باغ دیدم خورده بود روی زمین بهش شکلات دادم باهام دوست شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه اگه به شکلات بود که الان با همه ی این دخترا دوست شده بود!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه منم مهره ی مار دارم خوده کوروشم از وقتی منو دیده همش نیشخندای عاشقانه تحویلم میده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه مرتبه پریسا به خنده افتاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیوونه....!!! البته اون نیشخنده همیشه کنج لبش جا خوش کرده انگار با عالم و آدم دعوا داره میخواد سر به تن هیچ کس نباشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوهوم ولی از حق نگذریم جذاب بود اگه زن نداشت و میومد خاستگاری من شاید جوابم مثبت بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوهو خانم! عزیزم ضعیف میشی اینقدر کم اشتهایی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم خندیدیم و چند دقیقه بعد برای شام صدا زدند تا به سمت دیگر سالن که میز چیده بودند بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرکسی بشقابی بر میداشت و به سمت میز ها میرفت تا برای خودش غذا و مخلفات بردارد با پریسا به سمت میز ها رفتیم در حین حرف زدن با هم غذا برمیداشتیم حس کردم کسی پشت سر من ایستاد برگشتم و کوروش رو در یک قدمی خودم دیدم که با اخم به سمتم خم شد و گفت –نقشت هرچی هست منتفیه قبول دارم تونستی دل کوهیار رو بدست بیاری که اونم کاره اسونی نیست ولی من نه! سرمایه گذاریتو روی کس دیگه ای انجام بده .......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اونجا دور شد با بهت به دور شدنش نگاه میکردم مرتیکه ی احمق با خودش چه فکری کرده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض کرده بودم دلم میخواست داد بزنم فکر کردی کی هستی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریسا سعی کرد منو آروم کنه پس او هم شنیده بود چطوری کوروش کبیرش من رو تحقیر کرده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینکه آن شب چگونه و به چه شکل گذشت چیزه زیادی یادم نیست فقط دستان کوچک کوهیار که موقع برگشت بر گردنم آویزان شده بود و مانع رفتنم میشد و لبخند معنادار خاله خانم و اخم پیشانی کوروش در خاطرم ماند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر راه برگشت حسابی از جانب مادر و پدر بازخواست شدم که چرا کوهیار اینقدر با من صمیمی بود! حس کردم زیاد از این موضوع خوشحال نیستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو روز بعد وقتی در اتاقم مشغول درس خواندن بودم حس تشنگی باعث شد تا از اتاقم به سمت آشپزخانه بروم در حین نزدیک شدن به آشپزخانه حس کردم مادر و پدرم پچ پچ وار مشغول صحبت هستند داخل نشدم مادرم به پدر گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا چیکار میتونیم بکنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم اگه پول رو جور نکنیم بانک خونه رو میگیره و میذاره واسه فروش سندش گرو بانک!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای اینطوری که وسط سال اواره ی کوچه و خیابون میشیم مثلا تو کارمند اون بانک بودی نمیتونن یکم محلت بدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم همین الانم به خاطره اینکه کارمنده اونجا بودم این وام رو بهم دادن و تا الان محلت دادن..نمیدونم باید یه فکری بکنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه چه فکری!! قسط تخت و کمد کژال هم فردا وقت پرداختشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را بر روی دهانم گرفتم تا صدای حق حق گریه ام را نشنوند و به سمت اتاقم هجوم بردم بدترین حس دنیا این بود که درماندگی پدر با شرافتت را ببینی پدری که با حقوق کم بازنشستگی تمام سعیش را میکرد تا بهترین زندگی را برای زن و فرزندش بسازد....نگاهی به اتاقم کردم حالا اگر این تخت و کمد و میز تحریر نبود میمردی؟! وای بر من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن روز تا شب در اتاقم ماندم و موقع ناهار هم خودم را به خواب زدم، روی نگاه کردم به صورت مادرو پدرم را نداشتم شب موقع شام وقتی از اتاقم به آشپزخانه رفتم مادر و پدرم هرکدام غرق در افکار خود با غذایشان بازی میکردند سعی کردم خودم را بی خبر نشان دهم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به به چه کرده مامان خانم چه کوکوسبزی لذیذی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو از فکر بیرون آمدند و سعی کردند با لبخند از من استقبال کنند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا مادر بیا بشین که ناهارم نخوردی حالا ضعف میکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره بابا جان بیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشــــــم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی نشستم و مشغول غذا خوردن شدم حس کردم مادروپدرم با چشمانشان در حال حرف زدن با یکدیگرند سعی کردم به روی خودم نیاورم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای چهارشنبه شب مهمون داریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرفی بود که مادرم زد پرسیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب به سلامتی کیا هستن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاله خانم و حاج زند با پسرشو نوه اش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه مرتبه غذا بیخ گلویم پرید و به سرفه افتادم مادرم لیوان اب را به دستم داد کمی از اب نوشیدم و بانگرانی گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم خاله خانم میگفت کوهیار بهانه ی کژال رو میگیره و میخوایم یه سری بهتون بزنیم و اینا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم ساکت غرق در خودش بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آهان..خب بیان قدمشون به چشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.........................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این مسخره بازیا چیه درآوردید من نیومدم ایران که شما برای من زن بگیرید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاجی ساکت بود و من رو نگاه میکرد ،حاج خانم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پسرم سر خود رفتی زن گرفتی هیچی نگفتیم با یه بچه بدون زنت برگشتی گفتی اهل زندگی نبود گفتیم قدمت به روی چشم اینجا خونه ی تو و این بچس...ولی این بچه به مادر احتیاج داره کی بهتر از کژال که اینقدر راحت باهاش کنار اومده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنخیر اینا هیچ جوره کوتاه نمیومدن باید از یه راه دیگه وارد میشدم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مادر من این دختره بچس !شما یه درصد فکر کن من راضی بشم فکر کردی اونا راضی میشن دخترشون رو بدن به من ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار حاجی دخالت کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پسرم اینکه اونا راضی میشن یا نه رو فردا میفهمیم ،این هم که بخوای مخالفت کنی یا نه به خودت مربوطه ولی اگه خواستی مخالفت کنی بلیت بگیر و برگرد همون جایی که بودی از ارث هم محرومی دیگه هم اسمت رو نمیارم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد و آرام به اتاقش رفت، به حاج خانم نگاه کردم او هم ابرویی بالا انداخت سری تکان داد و من رو تنها گذاشت روی نزدیک ترین مبل ولو شدم و دستانم رو به سرم گرفت چرا اینقدر پافشاری میکردند کاش برنگشته بودم ...صدای کوهیار من رو از افکارم بیرون آورد، روی پله ها استاده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جان بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خونه ی خاله نمیریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین را دیگر کجای دلم میگذاشتم ...دستم را باز کردم، به آغوشم آمد گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو دوست داری بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی دستانش را به هم کوبید و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره خیلی دوست دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه فقط به خاطر تو میریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینکه اینگونه بهانه ی کژال را میگیرفت کم بود محبت مادری بود که هیچ وقت برایش مادری نکرد شاید من هم بودم اینگونه وابسته ی محبت زن دیگری میشدم دلم به حال بچه ی خودم سوخت این زندگی بود که خودم برایش ساختم حال باید درستش میکردم...برایم محروم شدن از ارث و این مسائل مهم نبود تنها کوهیار برایم مهم بود و بس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir..........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبه روی کژال که با کوهیار فارق از دنیا اطرافش بازی میکرد و میخندید نشسته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچگونه میتوانم به این دختر بچه به چشم همسرم نگاه کنم اصلا مگر میتوانم کسی را جایگزین عشقم آتوسا بکنم..کژال کت بلند و شلوار راسه ی مشکی رنگی پوشیده بود و یک شال آبی هم سرش کرده بود خیلی ساده تر از آن چیزی بود که فکر میکردم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه حرفی زده میشد به جز بحث ازدواج اصلا شک داشتم خانواده ی بهرامی در جریان بودند یا نه..در فکر بودم که کژال من را مخاطب قرار داد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقای زند کوهیار که آمریکا بزرگ شده چطوری اینقدر روون فارسی حرف میزنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به خاطره اینکه من نخواستم زبون اصلیشو فراموش کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب ابروهایش را بالا داد و آهانی گفت و دوباره با کوهیار مشغول شد صدای پدرم همه را به سکوت وادار کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب غرض از مزاحمت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای بهرامی-خواهش میکنم حاجی مراحمید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اختیار دارید... ما برای امر خیری خدمتتون رسیدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد حاجی رو کرد به حاج خانم و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حاج خانم بقیه ی مجلس دست شما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانم شروع کرد به صحبت کردن و من خیره بودم به کژال تا ببینم عکس العملش چیست!حاج خانم شروع به حرف زدن کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله همینطور که حاجی گفتند برای امر خیر مزاحمتون شدیم اینکه ما از وقتی پسرمون از امریکا برگشته واسش دنبال یه دختر خوب میگردیم تا هم برای پسرمون همسری کنه هم برای کوهیار مادری..از وقتی من وابستگی کوهیار رو به کژال جان دیدم گفتم کی بهتر از کژال که بشه تک عروس خانواده ی کیازند البته بگم همیشه مهر کژال تو دلم بود ولی چه کنم که سرنوشت رو نمیشه عوض کرد خلاصه که غرض از مزاحمت خاستگاری دخترم کژال برای کوروش پسرمون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتموم شد...رنگ کژال مثل دیوار خونشون سفید شده بود پوزخند نشست روی لبم چیه اینقدر وحشتناکم..مادر و پدرش متفکرانه روی زمین رو جستوجو میکردند نمیدونم دقیق دنبال چی بودند ولی قصد حرف زدن نداشتند........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کژال بود که با یه عذر خواهی مجلس رو ترک کرد......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.......................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.......................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکژال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهارزانو روی تختم نشسته بودم و به دیوار روبه روم بی هیچ هدف خاصی خیره شده بودم ...مغزم قفل کرده بود حتی نمیدونست الان دقیقا باید به چی فکر کنه...دو روز از اون روز کذایی خاستگاری گذشته بود و مادر و پدرم سعی میکردند که این جریان رو از یاد من ببرند ولی ذهن من خیلی درگیر شده بود،بدتر از همه این بود که از همه دوری میکردم.. نمیدونم چند ساعت بی هدف به دیوار رو به روم خیره بودم که کسی در اتاقم رو زد سریع به زیر پتوم خزیدم و خودم رو به خواب زدم چند ثانیه بعد در اتاقم دوباره بسته شد و من هم دیگر چشمانم را باز نکردم.. صبح ساعت 10 که از خواب بیدار شدم صدای مادرم و خاله ام از بیرون می آمد مجبور شدم گوش بایستم تا ببینم چه میگویند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خاله خانم یک ساعت پیش زنگ زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میگفت میدونم پسر ما یه بچه داره و قبلا ازدواج کرده ولی اگه قبول کنید جبران میکنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب تو چی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفتم نه دختر من اصلا توی فکر ازدواج و این بحثا نیست من نمیخوام فکرش رو از درس منحرف کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهر شاید اگه کژال با کوروش ازدواج کنه بتونید بدهی بانک رو هم بدید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هی خواهر یعنی میگی دخترم رو بفروشم؟ هنوز اینقدر بدبخت نشدیم.من نمیدونم حاج زند از کجا متوجه بدهی ما شده بود!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهر تو آقای زند رو دسته کم گرفتی ؟ همه جا اشنا داره از هرچی بخواد میتونه سر در بیاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی من نمیتونم دخترم رو به خاطر بدهی باباش بدبخت کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بدبخت چیه ؟ ندیدی توی مهمونیشون همه دنبال این بودند که یجوری دخترشون رو قالب پسر حاج زند بکنن؟ اتفاقا پسر بدی هم به نظر نمیرسید.حالا باز هرطور خودت میدونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من زنگ میزنم و میگم کژال مخالف تا به اونا هم بی اخترامی نشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تختم نشستم و شروع به فکر کردن کردم باید چه میکردم ؟ اگر قرار بود با ازدواج من بدهی پدرم را حاج زند کامل بدهد و پدرم را از این همه فشار رها کند حاضر بودم با کوروش ازدواج کنم البته به قول خاله کوروش پسر بدی هم به نظر نمیرسید شاید با او خوشبخت میشدم .حتی فکر کردن به کوهیار هم مرا وادار میکرد تا تن به این ازدواج بدهم در همین افکار غوطه ور بودم که صدای گوشی تلفنم مرا به خود آورد موبایلم را برداشتم پریسا بود دکمه ی اتصال را زدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلاااام عروس خانم واییییی نمیدونی تا شنیدم کوروش اومده خاستگاریت چقدر ذوق کردم وای دختر کی فکرشو میکرد خره قراره حسابی خوشبخت بشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام پریسا خانم..خیلی ممنون منم خوبم شما چطوری؟ کم پیدایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوووو حالا ول کن این تعارف هارو تعریف کن ببینم چی شد؟ وای مامانم نذاشت باهاش بیام وگرنه میخواستم بیام اونجا حسابی با هم حرف بزنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی میخواستی بشه..اولا در اصل خاله خانم اومد خاستگاری من نه کوروش دوما من الان باید برم سر درسم بعدا باهات تماس میگیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ای نامرد داری منو میپیچونی..باشه برو فقط بگو جوابت چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم پری بخدا نمیدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی خودتم بدت نمیادا هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه چه میدانست این دختر خاله ی سر خوش من از افکار مشوشم با اینکه 22سال سن داشت و از من بیشتر در جامعه بود اما رفتار هایش او را بچه سال تر از من نشان میداد...نفس عمیقی کشیدم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره بدم نمیاد حالا تا ببینیم چی میشه!!فعلا کاری نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوکی عزیزم مواظبه خودت باش فعلا خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدانگه دار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموبایلم را روی تخت انداختم و روی صندلیم نشستم هرچه تلاش میکردم کلمه ای در ذهنم جا نمیگرفت...کتابم را بستم و از اتاقم بیرون رفتم مادر طبق معمول در آَشپزخانه بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام دخترم بالاخره بیدار شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی دست پاچه بود انگار میخواست چیزی بگوید اما نمیدانست بگوید یا نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی نشستم و دستم را دور لیوان چایی که مادر برایم ریخت حلقه کردم و به بخار هایش خیره شدم مادر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خاله خانم زنگ زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم خیلی عادی برخورد کنم..و عادی هم برخورد کردم حتی عادی تر از حد معمول....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفت دو سه روز گذشته از اون روز که...که اومدیم خونتون و میخواستیم ببینیم جوابتون چیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بعد هم گفت شب زنگ میزنه جواب آخر رو میگیره من که همون موقع گفتم نیازی به فکر نیست جواب ما منفیه ولی گفت حالا تا شب فکراتون رو بکنید من دوباره تماس میگیرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من جوابم مثبته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر با تعجب اومد بالای سرم ایستاد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفتم من جوابم مثبته بگید حاضرم با پسرشون ازدواج کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واسه ی چی باید اجازه بدم تو همچین کاری بکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وا مگه چیه مامان میخوام ازدواج کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ازدواج کن کسی جلوتو نگرفته ولی نه با یه مرد مطلقه که یه بچه ام داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان من کوهیار رو خیلی دوست دارم..شاید با این وصلت هممون خوشبخت بشیم من خیلی فکر کردم جوابم مثبته مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی آخه دخترم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی آخه واسه چیه ؟ شما بدی از این خانواده دیدید؟ حتی از پسرش؟تنها مشکلش اون بچه اس؟شده وبال گردنش؟ نه مادرم، من کوهیار رو خیلی دوستش دارم، خیلی زیاد پس مشکلی با این موضوع ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوده کوروش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کوروش هم یه مرد ایده آله برای زندگی، کسی که خیلیا همین الان هم حاضرن باهاش ازدواج کنن.... من میرم تو اتاقم فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس صبحانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میل ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت اتاقم رفتم و مادرم را در بهت و ناباوری قرار دادم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیخواستم بیشتر از این سوال پیچ بشوم ..تصمیمم را گرفته بودم حتی فکر کردن به کوروش هم آزارم نمیداد برعکس شاید هم از آن چشم های خاکستری خوشم آمده بود به هرحال آن شب پدرم سعی کرد من را متقاعد کند که زندگی با کوروش شاید برایم سخت باشد و باید همه ی جوانب را بسنجم و ملاکم فقط دوست داشتن کوهیار یا حتی کوروش نباشد من هم به پدرم گفتم به همه چیز فکر کرده ام و تصمیمم قطعی است.خاله خانم بار دیگر تماس گرفت و وقتی جواب مثبت را شنید بسیار تشکر کرد و از پدرم اجازه گرفت تا فردا کوروش به دنبال من بیاید و با هم ملاقاتی داشته باشیم ،آنها نیز اجازه دادند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir..........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یکم اون اخمارو باز کن کژال مثلا داری میری سر قرار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم در آیینه نگاهی انداختم شلوار جین آبی دمپا پالتو مشکی بلند و شال آبی رنگ..خوب بود اخم هایم را باز کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجا من اخم کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اهان حالا شد یکمی هم بذار واست خط چشم بکشم عالی میشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه نه بهم نمیاد خط چشم پری بیخیال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس حداقل یکم ریمل بزن اون چشمای گاویت پیدا بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از چشمای خرمگسی تو که بهتره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساکت ساکت عروس که اینقدر حرف نمیزنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای پریسا چند روزه دوستام زنگ میزنن جوابشون رو نمیدم نمیدونم باید بهشون چی بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وا نمیدونم نداره میگی دارم شوهر میکنم فعلا وقت درس ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خاک بر سرم مثلا میخواستم برای کنکور بخونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ول کن بابا کنکور ماله اوناس که شوهر ندارن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه آدم میره دانشگاه که شوهر پیدا کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه حوا میره دانشگاه که شوهر پیدا کنه...پس چی فکر کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی من قصدم از دانشگاه رفتن این نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست چیزی بگوید که موبایلم زنگ خورد موبایل را برداشتم شماره ناشناس بود پریسا پرسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم ناشناسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکمه ی اتصال را زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام من دم درتونم بیا پایین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطع شد!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کوروش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه مکالمه ی طولانی!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بی تربیته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هی! به شوهر آیندت بی احترامی نکن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه من رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاقم خارج شدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان من رفتم کوروش اومده دم در.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم دوباره سفارشات و نصایحش را از سر گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم مامان همه رو حفظ شدم..سروسنگین باشم بلند نخندم باهاش کل کل نکنم مودب و با وقار و خانم و ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آفرین دخترم برو منتظره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم در بسم الله گفتم و در را باز کردم ماشین مقابل در بود و کوروش از ماشین پیاده شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوار جین آبی و کت بلند مشکی یقه اش را بالا داده بود و عینک آفتابی بر چشم داشت خوش تیپ بود همانطور که همه میگفتند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را که بستم نیم نگاهی به من کرد و سوار ماشینش شد...مسلما خوشحال نبود سوار ماشینش شدم و آرام سلام کردم او نیز سلام آرامی کرد و راه افتاد..هر دو روزه ی سکوت گرفته بودیم کسی قصد شکستن این سکوت را نداشت او به خیابان خیره بود و من به انگشتان دستم . نمیدانم چند دقیقه ای گذشت که ماشین داخل پارکینگی رفت و پس از توقف گفت پیاده شو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیاده شدم و با هم به داخل رستورانی رفتیم جایی نشستیم و گارسون منو را آورد کوروش منو را باز کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی میخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنوی رو به رویم را باز کردم و نگاه کردم و بعد گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میگو مخصوص
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهایش بالا رفت از تعجب بود به نظرم...نکند نباید انتخابم در غذا را میگفتم!!شاید هم باید تعارف میکردم!!وای فکر کنم گند زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگارسون آمد کوروش منو رو بست و به گارسون داد و سفارش رو گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دو تا میگو مخصوص با مخلفات مرسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس او هم میگو میخواست برای همین تعجب کرده بود..بعد از اینکه گارسون رفت کوروش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبه! فکر کردم حالا باید شیش ساعت نازتو بکشم که نه توروخدا بگو چی میخوری و تعارف نکن و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم پوزخندی بر لب داشت و یک تای ابرویش بالا بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیح دادم حرفی نزنم در اصل حرفی هم برای گفتن نداشتم.شاید باید ناز میکردم و تعارف، به هرحال ترجیح دادم سرم را زیر بیندازم و چیزی نگویم.زیر چشمی نگاهی کردم دستش را روی میز و زیر چانه اش گذاشت و شروع به حرف زدن کرد..خودم را اماده کرده بودم آماده ی هرحرفی با اینکه هنوز دقیق نمیدانستم کوروش از این موضوع راضیست یا ناراضی!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من فکر نمیکردم جوابت مثبت باشه یعنی تا قبل از اینکه بیایم خونتون نه، فکر میکردم قصد نزدیک شدن به من رو داشته باشی مثه همه ی اون دخترایی که اونشب توی مهمونی بودن ولی توی خاستگاری اینطوری که پاشدی وسط مجلس رفتی گفتم خداروشکر نظرش منفیه ولی خب نمیدونستم اینا همش فیلمه به هرحال دیگه پاتو وسط این بازی گذاشتی قبل از شروعش باید یه سری چیز هارو بدونی که بعدا دچار مشکل نشی داستان از این قراره،من فقط و فقط به خاطر کوهیار دارم تن به این ازدواج میدم اگه یه موقع دوچار سوتفاهم شدی از طرف من باید بگم که من هنوزم به همسر سابقم آتوسا علاقه مندم..یعنی عاشقشم دیوانه وار وخب به خاطر یه سری مسائل مجبور شدیم از هم جدا بشیم و من به ایران بیام ولی این دلیل نمیشه که من بخوام به کسه دیگه فکر کنم تو هم مسلما یه سری منافعی داری از این ازدواج کسب میکنی مثله بدهی پدرت و... خب بگذریم میخواستم بگم قرار نیست توی این ازدواج بین من و تو احساسی به وجود بیاد حداقل من اینطور میخوام تو هم بهتره خودتو با این موضوع وقف بدی همه ی رسم و رسومات ایرانی مو به مو انجام میشه بی کم و کاست ولی به این هم فکر کن که میتونی زندگی با مردی که هیچ علاقه ای بهت نداره رو با یه بچه تحمل کنی اگر میتونی که بسم الله اگرم نه بعد از ناهار که رفتی خونه به مادرت میگی با هم حرف زدیم و به تفاهم نرسیدیم و تمامم......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتماااام...خیلی قشنگ توهین و تحقیر بود که رگباری به سمتم پرت میکرد ..من هم عاشقه چشم و ابرویش نبودم ولی این هم رسمش نبود کمی در چشمانش خیره شدم پدر و مادر و کوهیار از جلوی چشمم عبور کردند..حتی خوده کوروش شاید در دلم نقطه ی امیدی بود که ممکن است مانند رمان هایی که خوانده بودم در طی زندگی مشترک با من از فکر همسر سابقش بیرون بیاید و شاید هم عاشقم شود به هرحال به خاطر پدرم هم که شده بود تن به این ازدواج داده بودم و دیگر نمیخواستم به عواقبش فکر کنم...نفس عمیقی کشیدم و مستقیم به چشمانش خیره شدم اونیز نگاهش را از چشمان من بر نمیداشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبه!به یه نقطه ی اشتراکی رسیدیم شما به خاطر یک هدف و من هم به خاطر هدف خودم تن به این ازدواج دادیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله درسته پدر من زیر فشار بانکه برای پرداخت وامش و شما هم زیر فشار کمبود محبت برای کوهیار و وابستگی که به من پیدا کرده..پس این ازدواج هم برای شما سودمنده هم برای من و این هم باید بدونید که از طرف من هم هیچ گونه احساسی نسبت به شما وجود نداره پس بعد از ازدواج توقع یک زندگی احساسی و روابط زناشویی از من نداشته باشید چون هر دومون هدف دیگه ای از این وصلت داریم و نه چیز دیگه ای ! من محبتم رو از کوهیار دریغ نمیکنم چون خیلی دوستش دارم شما هم یعنی پدرتون همونطور که خودشون گفتن بدهی بانک رو میپردازند به علاوه اینکه نباید پدر من کوچک ترین حس سرافکندگی از این موضوع بکنه چون پدر و مادر من با این ازدواج موافق نبودند و من خودم این رو خواستم.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذا را آوردند من حرفم را قطع کردم تا گارسون برود و به کوروش که یک تای ابرویش را بالا داده بود و با یک نیشخند من را نگاه میکرد نگاه کردم..گارسون که رفت پرسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چند سالته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنگال را در میگو فرو کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگو را در دهانم گذاشتم گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باید بدونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو نیز میگویی در دهانش گذاشت و منتظر جواب من شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مسلما وقتی میرن خاستگاری یک نفر از مادرشون قبلش میپرسن مامان حالا دختره چند سالش هست!!این دیگه خیلی بدیهیه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش چند ثانیه ای به من نگاه کرد و ناگهان شروع به خندیدن کرد ولی من جدی به او نگاه میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی خب تسلیم..میدونم چند سالته ولی خوشم اومد کم نمیاری..خوبه!حالا هم که تو هم موضع خودت رو میدونی راحت تر میتونم باهات کنار بیام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کردم و فقط سری تکان دادم اما در دلم اشوب بود!!مگر میتوانستم به این راحتی کنار بیایم!من هم دختر بودم پس احساساتم چه میشد !همه اش را باید چال میکردم و پا در خانه ی کوروش میگذاشتم ..بقیه ی غذا در سکوت خورده شد و هیچ کدام دیگر حرفی برای گفتن نداشتیم بعد از ناهار بلافاصله من را به خانه رساند و رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریسا هم به خانشان رفته بود، مادرم هیچ جوره مرا رها نمیکرد و یکسره سوال میپرسید و من هم سرسری جوابش را میدادم حال خوشی نداشتم مادرم هم فهمیده بود اما من بهانه ی استرس داشتن را آوردم و مادرم گفت که این ها قبل از ازدواج طبیعی است اما مگر ازدواج من طبیعی بود که استرسش طبیعی باشد!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز بعد با دوستانم تماس گرفتم و آنها را به خانه یمان دعوت کردم....به مادرم هم گفتم که میخواهم به بچه ها بگویم بقیه راه را بدون من طی کنند و من دیگر نمیخواهم برای کنکور بخوانم، به قدری فکرم درگیر این مسئله شده بود که دیگر درس خواندن برایم مشکل شده بود..ساعت 5 عصر بود که بچه ها آمدند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاقم نشسته بودیم ،من روی صندلی، رها و مهتاب روی تخت و زهرا روی زمین بود و به تخت تکیه داده بود..به چهره ی تک به تکشان نگاه کردم هر سه پکر شده بودند همه چیز را برایشان تعریف کردم و انها بهت زده و ناراحت به من نگاه میکردند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب چرا لباتون آویزون شد!!باید برای دوستتون خوشحال باشید داره ازدواج میکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب-آخه الان وقت ازدواج؟؟ اخه مگه تو چند سالته که میخوای با یه مرد مطلقه که یه بچه هم داره ازدواج کنی!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها-مهتاب مگه نمیبینی گفت مجبوره..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا-پس کنکورت چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از فکرش اومدم بیرون دیگه تمرکز ندارم برای درس خوندن!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها-اما این همه دختر که هم ازدواج میکنن هم درسشون رو ادامه میدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب شاید من مثله اونا تواناییشو ندارم!!الان که اصلا نمیتونم تمرکز کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها ساعتی دیگر ماندند و کمی هم سربه سره من گذاشتند و رفتند.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزها به سرعت میگذشت پنجشنبه شب خانواده ی کوروش آمدند و قرار های بعدی و زمان جشن و خرید را تعیین کردند...قرار شد تا عقد و عروسی در یک روز گرفته شود .. یک هفته تمام به خرید گذشت..کوروش گفت که نیازی به جهیزیه نیست و خانه ای که قرار است در آن زندگی کنیم وسایلش تکمیل است با این حال مادر و پدرم راضی نشدند و وسایلی برای ان خانه خریدند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار شد کوروش به دنبالمان بیاید و مارا به خانه اش ببرد تا ان جا را آن طور که من میخواهم درست کنیم...وارده اپارتمان دوبلکس کوروش شدیم کوروش همه جارا نشانم داد و بعد کلید را به دست من داد و خودش رفت من و مادر به همراه خاله و پریسا به تمام نقاط خانه سر زدیم معلوم بود خانه تازه گرفته شده است .. آشپزخانه و یک اتاق و سالن پذیرایی پایین بود و سه اتاق دیگر بالا ...اتاق وسط قرار بود مثلا اتاق من و کوروش باشد اتاق بزرگی بود با حمام و دستشویی که داخلش بود همه ی اتاق هایش حمام و دستشویی جدا داشت اتاق کنار اتاق بزرگتر را برای کوهیار در نظر گرفتیم و اتاق دیگر را اتاق مهمان همه ی خانه وسایل مورد نظر را دارا بود و چیزی کم نداشت حتی اتاق کوهیار هم از وسایل کودک پر شده بود کوروش گفت که خانه را به طراحی سپرده است تا خودش هرچه لازم است فراهم کند اما اگر دیدم چیزی باب میلم نیست میتوانم تغییر بدهم. ولی همه چیز بسیار عالی بود و ما کار خاصی نکردیم جز اینکه وسایل من را به خانه اضافه کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها پایین آمدم و وارده اتاق پایین شدم میز بزرگ نقشه کشی، یک کمد دیواری، یک میز اداری و چند مبل روبه روی میز، مانند اتاق کار بود !! اما چه کاری؟ مگر کوروش کارخانه ی پدرش را اداره نمیکرد؟پریسا وارده اتاق شد و با هیجان گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وووووواووو..چه اتاق خشگلی! وای همه ی وسایلش چرمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به سمت میز رفت و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کژال! کوروش رشتش چیه؟ معماری خونده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی ؟ نمیدونی شوهرت چیکارس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مدیرعامل کارخونه ی باباشه دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب حتما رشتش چیزه دیگس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم !شاید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای قربون اون همه ذوق و هیجان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق بیرون رفتیم و کارهای لازم را برای خانه انجام دادیم..آن روز هم گذشت بعد از اتمام کار هم کوروش به دنبالمان آمد و مارا به خانمان رساند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روزی بیشتر تا جشن عروسی باقی نمانده بود اکثر کارها انجام شده بود در این چند وقت من شاید بک یا دوبار بیشتر کوروش را ندیدم تمام کارها را خاله خانم و مادرم انجام دادن حتی برای خرید هم یکبار بیشتر همراهمان نیامد کوهیار را اکثر روزها میدیدم او نیز متوجه ازدواج من و پدرش شده بود و بسیار خوشحالی میکرد در این چند وقت وابستگی من و کوهیار بیش از پیش شده بود.من او را از صمیم قلبم دوست داشتم..ناخودآگاه به دلم نشسته بود....خاله خانم به کوهیار گفته بود تا من را مامان صدا بزند ولی کوهیار عادت نداشت من هم برایم تفاوتی نمیکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز جشن رسید مراسم را در خانه باغ اقای زند برگزار کردند و همه را نیز دعوت کردند صبح به همراه بزرگان فامیل به محضر رفتیم و عقد انجا برگزار شد و بعد از آن کوروش مرا همراه با پریسا به آرایشگاه رساند در راه پریسا بیشتر حرف میزد و کوروش مودبانه جوابش را میداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقا کوروش شما رشتتون چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عمران خوندم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اهان ! پس چرا شرکت نمیزنید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آمریکا با یکی از دوستام یک شرکت ساختمان سازی و طراحی داشتیم..اما وقتی اومدم ایران پدر اصرار داشت تا مدیریت کارخونه را به عهده بگیرم و خودش بازنشسته بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اهان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما چی میخونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من کامپیوتر میخونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همم رشته ی خوبیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن همچنان ساکت بودم تا اینکه به مقصد رسیدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام خدافظی کردم پریسا زود تر از من خارج شد خاستم خارج شوم که کوروش دستم را گرفت به سمتش برگشتم و با تعجب به دستش که مچ دستم را محکم گرفته بود نگاه کردم و بعد هم به خودش، با چشمانم به او فهماندم که دستم را رها کن ولی کوروش لبخندی زد و گفت-چیه؟ ما دیگه به هم محرمیم!! چرا ترسیدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب برای چی دستم رو گرفتید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میخواستم بپرسم کی تموم میشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هر موقع تموم شد زنگتون میزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را رها کرد..گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی نشنیدم، در را باز کردم و پیاده شدم و به سمت آرایشگاه رفتم صدای کشیده شدن لاستیک های ماشینش به زمین را شنیدم....با پریسا به داخل رفتیم لباسم دست پریسا بود ..ساعت ها آرایشگر در حال نقاشی کردن روی صورت من بود تاکید کرده بودم که نمیخواهم شبیه عروسک ها بشوم و آرایش مختصر کافیست و فقط مدل موهایم خاص و زیبا باشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت 6عصر کوروش ،مادر و پدرم،خاله و شوهر خاله و چند تا از فامیل های اقای زند به دنبالمان آمدند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آرایشگاه خارج شدیم کوروش ماشین کوپه ای به همراه داشت که ان را گل زده بود چه دل خوشی داشت !!لباس سفید و کت مشکی دو دکمه ای که یک دکمه اش را بسته بود و شلوار سفید که با کرواتی ست کرده بود.. قد بلندش در این تیپ بسیار برازنده شده بود!حس عجیبی در درونم شعله ور شد!!نمیدانم چه بود ولی هرچه بود که مرا خوشحال کرده بود...رو به رویم ایستاد و دسته گل را به دستم داد...همه به سمتمان آمدند و تبریک گفتن.کوروش و من از همه تشکر کردیم...کوروش به سمت ماشین رفت و در را برایم باز کرد هیچ عکس العملی نسبت به من نشان نداد !! حتی آن نیشخند هم دیگر گوشه ی لبش نبود...درون ماشین نشستم اونیز سوار شد و راه افتادیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارده خانه باغ شدیم کوهیار را روی پله های متصل به عمارت دیدم با خوشحالی به سمت ما دوید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای ی ی خاله چه خشگل شدی !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار هم کت و شلواری ست پدرش پوشیده بود و پاپیون زده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-توهم خیلی خوشگل شدی عزیـــزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی جلوتر از ما شروع به دویدن کرد و داخل عمارت شد ما نیز داخل شدیم ...آن شب به سرعت سپری شد سعی کردم خودم را خوشحال نشان بدهم اما کوروش هیچ سعی در خوشحال نشان دادن خود نمیکرد اصلا امروز هیچ تفاوتی با روزهای دیگرش نداشت.هرچه از او خواستند تا کمی برقصد به هیچ عنوان راضی نشد اولین شام زندگی مشترکمان را در کنار هم خوردیم..مهمانی که تمام شد قصد رفتن به خانه ی خودمان را کردیم کوروش کوهیار را صدا زد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کوهیار بابا بدو بریم خونمون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار به سمتمان آمد که خاله خانم گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کوهیار قول داده امشب رو پیش من و پدربزرگش بمونه مگه نه کوهیار جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار –بله بابا..من قراره امشب اینجا بمونم شما برید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمهای کوروش در هم رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای چی ؟ بچه باید خونه ی خودش باشه! بیا بریم کوهیار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله خانم-چی میگی پسر؟ مثلا امشب شب عروسیته! نمیخوای یکم با زنت خلوت کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی روی لبم آمد!! کوروش به سمت من برگشت و نگاهم کرد . من هم با همان پوزخند نگاهش کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش-خیلی خب پس ما رفتیم .بریم کژال!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir....................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بقیه خدافظی کردیم و رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش وارد پارکینگ شد از ماشین پیاده شدم و منتظر ماندم تا کوروش هم پیاده شود، او نیز پیاده شد نیم نگاهی به من کرد و جلوتر از من وارده اسانسور شد...نفس عمیقی کشیدیم و وارد شدم خیلی جو سنگین بود بغض کرده بودم نمیدانم چرا ،آسانسور ایستاد، در باز شد وارد خانه شدم پله هارا بالا رفتم در اتاق خواب را باز کردم و چراغ را روشن، نمیدانم کوروش کجا رفت روی صندلی میز آرایش نشستم به خودم در آیینه نگاه کردم پوزخندی به خودم هدیه کردم، چرا بغض داشتم ؟ نمیدانم! از روی صندلی بلند شدم شیفون روی سرم را برداشتم روی میز گذاشتم دستم را به پشت کمرم بردم تا زیپ لباسم را باز کنم اما هر کاری میکردم دستم نمیرسید در حال کلنجار با زیپ لباس بودم که در یک مرتبه باز شد و کوروش وارد شد!هین بلندی گفتم و برگشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بلد نیستی در بزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاش بالا رفت و با یه لبخند شیطنت امیز گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واسه ی ورود به اتاق خودم هم باید در بزنم و اجازه بگیرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشتم را به او کردم و توی ایینه نگاه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اتاقتون از حالا اتاق کناریه! فکر میکردم بدونی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و قدمی جلو آمد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره میدونم نترس منم علاقه ای به کنار تو خوابیدن ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم در حال ترکیدن بود! هر لحظه از طرف این مرد در حال خرد شدن بودم..نگاهم به ایینه بود خیلی به من نزدیک شده بودو پشت سرم ایستاده بود یک سرو گردن از من بلند تر بود و به راحتی از ایینه من را نگاه میکرد در نگاهش هیچ چیز قابل خواندن نبود ! به چشمان خاکستریش نگاه کردم یک مرتبه زیپ لباسم پایین آمد چشمانم ناخوداگاه بسته شد لبم را به دندان گرفتم نمیدانم چرا نمیتوانستم تکان بخورم با صدای در که بسته شد به خودم آمدم کوروش رفته بود، نفس عمیقی کشیدم..لباسم را با یک لباس راحت عوض کردم آرایشم را با شیرپاک کن پاک کردم و موهایم را باز کردم در ایینه به خودم نگاه کردم مثلا الان تازه عروس بودم ! به خودم نهیب زدم مگر نمیدانستی چه قرار است بشود ناخوداگاه اشکانم سرازیر شد احساس پشیمانی میکردم ! هیچ وقت فکرش را نمیکردم بتوانم پا در چنین زندگی بگذارم.. خودم را روی تخت انداختم و به سقف خیره شدم بی مهابا اشکم روی صورتم میریخت کوروش هیچ جوره مرا نمیپذیرفت من هم ادمی نبودم که خودم را به اجبار به او تحمیل کنم ..بیشتر گریه ام گرفت از فکر و خیال خوابم نمیبرد، به حمام رفتم و دوش گرفتم و بعد از ان خوابیدم صبح زود از خواب بیدار شدم ..از اتاق بیرون آمدم به پایین رفتم و وارده اشپزخانه شدم چایی را دم کردم و روی صندلی نشستم تا دم بکشد غرق در افکارم بودم که با لیوان چایی که مقابلم قرار گرفت سرم را بالا گرفتم و کوروش را روبه رویم نشسته روی صندلی دیدم گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو فکری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir