رمان کافه شلوغ به قلم آریانا
اتفاقاتی عجیب و شاید غیر قابل باور. زخم هایی پر درد از نزدیک ترین آدمای زندگیش و بازی عجیب سرنوشت! چه اتفاقی افتاد؟ چی باعث شد تا همه چی بهم بریزه؟ قربانی های این داستان شاید بی گناه ترین آدمای قصه باشن! دسیسه و اعتماد بیش از اندازش، ضربه هایی رو به وجود میاره که خیلی کاریه برای همه؛ نه تنها خودش! اعتمادی که وقتی بریزه همه چیز رو بهم می ریزه! اعتماد فرو ریخته دختری که اسیر دسیسه ها می شه! دسیسه هایی که اون و زندگی شو نابود می کنه! راز هایی که با بر ملا شدنشون زندگی شو زیر رو می کنه! زندگی که شاید هیچ وقت دوباره زندگی نشه! دروغ و فریب و پنهان کاری، همه چیز و توی زندگیش عوض می کنن؛ ادم هایی رو وارد زندگیش و ادم هایی رو از زندگیش حذف می کنن! و دسیسه چینی بهترین هاش زندگیشو ازش می گیرن! کاش اون هیچ وقت خودشو وارد این بازی نمیکرد!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۳۹ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه:
اتفاقاتی عجیب و شاید غیر قابل باور. زخم هایی پر درد از نزدیک ترین آدمای زندگیش و بازی عجیب سرنوشت! چه اتفاقی افتاد؟ چی باعث شد تا همه چی بهم بریزه؟ قربانی های این داستان شاید بی گناه ترین آدمای قصه باشن! دسیسه و اعتماد بیش از اندازش، ضربه هایی رو به وجود میاره که خیلی کاریه برای همه؛ نه تنها خودش! اعتمادی که وقتی بریزه همه چیز رو بهم می ریزه! اعتماد فرو ریخته دختری که اسیر دسیسه ها می شه! دسیسه هایی که اون و زندگی شو نابود می کنه! راز هایی که با بر ملا شدنشون زندگی شو زیر رو می کنه! زندگی که شاید هیچ وقت دوباره زندگی نشه! دروغ و فریب و پنهان کاری، همه چیز و توی زندگیش عوض می کنن؛ ادم هایی رو وارد زندگیش و ادم هایی رو از زندگیش حذف می کنن! و دسیسه چینی بهترین هاش زندگیشو ازش می گیرن! کاش اون هیچ وقت خودشو وارد این بازی نمیکرد!
مقدمه:
طرح قلم تو و عکسای من سرنوشتی رو رقم می زنه که من و تو رو ما می کنه
هیچ وقت روزی که دیدمت رو فراموش نمی کنم؛ کنار اون حوض، تو هوهوی باد پاییزی!
تو اونی هستی که در عین نبودن، همیشه هستی! خیلی وقت بود که منتظرت بودم. پس با قلمت به قلب نا آرومم آرامش بده!
آرامشی که سال ها به دنبالش بودم، آرامشی که فکر می کردم هست ولی در واقع هیچ وقت نبود؛ چون تو آرامش واقعی هستی!
قلم تو معجزه گر زندگی من بود!
زندگی که با عکسای رنگارنگم رنگ گرفت، یک شبه با قلم تو به رنگ سیاه در اومد!
عشق تو، چیزی بود که دوباره این زندگی سیاه رو رنگی کرد و منو به خودم برگردوند!
و تو کسی بودی که معنی عشق رو بهم فهموندی! بهم فهموندی که برای عاشقی باید سختی بکشی.
چون عشقی که راحت به دست بیاد؛ عشق نیست، چون پخته نیست.
به نام خدا
چطور اتفاق افتاد؟ ما که همه یه زندگی آروم داشتیم! این طوفان از کجا پیداش شد؟ کاش حداقل می تونستم بفهمم کی مقصره. اما افسوس که تو این ماجرا همه مقصریم! هم من هم بقیه. ای کاش این گرداب هیچ وقت به جون زندگیامون نمی افتاد! کاش!
***
طبق معمول هر روز داشتم تو جایی که کاملا اتفاقی پیداش کرده بودم، عکاسی می کردم. یه مجتمع تجاری شلوغ و پر رفت آمد. یه حوض بزرگ درست وسط حیاطش داشت. دور تا دور حوض پر شده بود از درختای سر به فلک کشیده و بید مجنونای سر به زیر! و نقطه ی متمایز کننده ی این همه ازدحام، کافه آروم و اسرار آمیزی بود که توی حیاط جا داده شده بود. کافه ای با دیزاین سنگ کاری شده مدرن و درای سنتی قهوه ای رنگی که در شیش قسمت، شیشه رنگی می خورد. اون ترکیب مدرن و سنتی منظره چشم گیری به وجود آورده بود. دیروز وقتی برای انجام کاری اومده بودم این طرفا پیداش کردم. حالام شده سوژه جدید عکسام! اما اینبار یه فرقی داشت؛ درسته که مثل همیشه با پیدا کردن جایی با سوژه های مناسب برای عکاسی، شروع به کار می کردم اما اینجا یه حس خاصی بهم می داد! یه حس اسرار آمیز، آمیخته با آرامشی خالص! روی دو پا نشستم و لنز دوربین رو با فکوس مورد نظرم روی تصویر تنظیم کردم. قبل از اینکه بتونم عکس رو بگیرم گوشیم زنگ خورد. با نگاه به صفحه ی گوشی لبخندی روی لبم نشست. از روی دو پا بلند شدم و با همون لبخند جواب دادم:
-چی می گی مزاحم؟
شایان: سلام عرض شد! حالا شدیم مزاحم؟ داشتیم؟
خندیدم و آروم گفتم:
-دوست دارم این طوری جوابت رو بدم. مشکلیه؟
شایان: نخیر! مگه می شه مشکلی باشه زلزله؟
خواستم جوابی بهش بدم اما صدایی که تقریبا فاصله کمی باهام داشت توجهم رو جلب کرد. برگشتم سمت صدا. دو تا پسر بودن که پشتشون به من بود و قیافه هاشون رو نمی دیدم. یکیشون ناراحت و نگران با صدایی آمیخته به خواهش به اون یکی گفت:
-رستا جون من لج نکن! هنوز خوب نشدی؛ جون من بیخیال شو بیا برو خونه. یه روز اینجا نباشی که طوری نمی شه! بیا برو. تب داری پسر!
پسر دوم با کلافگی مشهودی جواب داد:
-ساتیار دست از سرم بردار! برو سرکارت...
دیگه وقتی برای کنجاوی بیشتر پیدا نکردم. با صدای شایان حواسم معطوف اون شد.
شایان: الو ثمین! اون جایی؟
-آره، آره ببخشید. کاری باهام داشتی؟
شایان: می خواستم اگر افتخار می دید امشب بریم شام بیرون. میای؟
-معلومه! شایام هست؟
شایان: بله که هست! مگه می شه بخوام با تو برم بیرون و شایا نباشه!
لبخندی از سر قدردانی بابت اون همه محبت و هوا داری زدم و گفتم:
-خیلی خب. ساعت هشت بیا دنبالم. فعلا.
و قبل از اینکه اجازه هر حرفی رو بهش بدم تماس رو قطع کردم. برگشتم سمت همون جایی که اون دو تا پسر بودن. انگاری رفته بودن! نگاهی به اطراف کردم. دیدم که چطور درختای بی برگ، برگای طلایی رنگشون رو که سنگ فرش کف حیاط شده بود، به رخ هر رهگذری می کشیدن و صدای خش خش خورد شدن بی دفاعانشون، اعتراض مظلومانشون به این بی برگی بود. وسطای پاییز بودیم. اواخر ابان ماه! هوا داشت کم کم رو به سردی می رفت. آسمون گرفته نوید سپید پوش شدن این اطراف رو می داد! اینجا وقتی برف بیاد خیلی خوشگل می شه، نه؟! حتما که همین طوره! دوباره رو دو پا نشستم و لنز دور بینم رو تنظیم کردم و از صحنه ی مورد نظرم عکس گرفتم. اینجا جا برای کار زیاد داشت! کارش به امروز و فردا تموم نمی شد. دوربینم رو جمع کردم تا بر گردم خونه. نگاهم افتاد به حوض وسط محوطه، یه پسر اونجا نشسته بود. با یکم دقت فهمیدم همون پسری بود که چند ساعت پیش داشت با دوستش حرف می زد. از روی لباساش شناختمش! با دقت تمام و بدون دغدغه؛ جدا از دنیا نشسته بود لب حوض بی آب و رنگ رو رفته ی پر از برگای خشک و طراحی می کرد. اون همه دقت و حواس پرتی صحنه نابی ساخته بود! عکس فوق العاده ای از آب در می یومد اما حیف که من دیگه وقتی نداشتم، باید می رفتم زود تر حاضر می شدم. وسایلمو برداشتم، راه افتادم سمت خونه. اما فکرم در گیر اون پسر بود! چقدر آرامش خرج خودش کرده بود؟ ماشین رو بردم داخل پارکینگ و سریع خودمو رسوندم داخل خونه. نیم ساعت بیشتر وقت نداشتم. سریع یه دوش گرفتم. موهام و خشکم نکردم. کوتاه بود و زود خشک می شد. سریع لباسامو انتخاب کردم و حاضرشدم. به خودم تو آینه نگاه کردم. پوست سفید لبای کوچولو و صورتی با چشمایی که الان آبی بود، با بینی متناسب. در کل یه ترکیب خوب بود! می شد گفت جذاب نه، خوشگل! گوشیم زنگ خورد. شایان بود. ریجکت کردم و سریع رفتم بیرون. به محض دیدن اون پورشه باکستر مشکی رنگ پارک شده جلوی عمارت براش دست تکون دادم. از ماشین پیاده شد و از همون کنار ماشین گفت:
-سلام عرض شد خانم خانما! لباست گرمه؟
-سلام .آره گرمه. شایا کجاست؟
شایان: خودش میاد.
با صدای معترضی گفتم:
-شایان!
متعجب گفت:
-بله؟!
ناراحت از بابت نبود همدم همیشگیم، گفتم:
-خیلی بدی! چرا گذاشتی تنها بره؟
با حالتی حق به جانب که بسی به اون تیپ متشکل از شلوار کتون مشکی و پلیور بافت مشکی و نیم بوتای چرمی که بی نهایت بهش می یومد و جذابش کرده بود؛ گفت:
شایان: خب چیکارش می کردم؟ بیا بریم که احتمالا از حمام اومدی و موهاتم خشک نکردی! مگه نه؟
با مظلومانه ترین حالت ممکن لبم و گزیدم. صد در صد الان میخواست توبیخم کنه. با چپ چپ توبیخگرانه ای نگام کرد و سوار ماشین شد. در رو محکم کوبید بهم. بی صدا رفتم سوار شدم و با حالت شوخ مانندی گفتم:
-آقا در پیکان که نمی بندی! بعدم 5 سانت مو که خشک کردن نداره دیگه!
شایان: هرچی، باید خشکشون می کردی. هوا سرد شده. سرما می خوری!
حرفش درست بود. پس پرچم سفیدم رو به اهتزاز در آوردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثمین: بله معذرت می خوام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و با چپ چپ خنده داری، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین از دست تو عصبی شدم، سرماشین بد بختم خالی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمامو براش گرد کردم و با خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شایان برو دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان: چشم بانو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا رسیدن به محل مورد نظر شایان خان به شوخی و کل کل بینمون گذشت. اینجا پاتوقمون بود، یه رستوران سنتی توی در بند. شایا زودتر از ما رسیده بود و روی یکی از تختای دنج رستوران نشسته بود. چرا تنها بود؟ فکر می کردم با دوستاش بیاد! با دیدن ما بلند شد و از تخت اومد پایین. رفتم کنارش و محکم بغلش کردم و با چشمک با مزه و لحنی کشیده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطوری خوشگله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت با خنده نگام کرد. چشماشو ریز کرد و تهدید وار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ثمین دست بردار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم و همون طور که نیم بوتای چرمی صورتی رنگم رو در می آوردم زبونی براش در آوردم و با حرص گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لطفا شایا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید با اون لبخند چال گونه هاشو به رخ کشید و با همون لبخند خوشگل گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا: چشم ثم ثم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی به خاطر این مخفف مزخرف اسمم چپ چپ نگاش کردم و با اخم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شایا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار شایان دیگه صبر نکرد و مداخله کرد. نگاهی به جفتمون کرد و با اعتراض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باز شما دوتا افتادین بهم شروع کردید!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا پرید رو تخت. گوشه ترین نقطه تخت جا گیر شده و خودش و برای شایان لوس کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا: شایان گیر نده دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بچه ها بسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان و شایا دو قلو بودن. تاریخ تولدشون خیلی بامزه بود. چون یکیشون 18 و اون یکی 19 آذر به دنیا اومده بود! در واقع شایان 18 و شایا 19 بود. و دلیلش این بود که شایان ساعت 11 و 50 و شایا 12 و 10 دقیقه به دنیا اومده بود. اما بر خلاف این اختلاف در روز تولد بی نهایت بهم شبیه بودن. چشمای آبی تیره و موهای طلایی. قد بلند و خوش استایل و البته بسی خوش قیافه! شایان یه تای ابروشو بالا داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من ساکت می شم. شما مخمو بخورید! خوبه خواهر عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحنی شوخ حاضر جوابانه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عالیه!حقت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما جملم تموم نشده بود که نگام افتاد به پشت سر شایانی که هنوز وایساده بود! حرف تو دهنم ماسید. این اینجا چیکار می کرد؟ شایان متعجب از این نا تمومی جملم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی شده ثمین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی نگاه یخ زدم رو دید رد نگاهمو دنبال کرد. برگشت و به پشت سرش نگاه کرد. با دیدن فرزام اخماش رفت توهم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این اینجا چه غلطی می کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم لب تخت و سرمو تو دستام گرفتم. با عجز و حالی خراب نالیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـنمی دونم!هر جا می رم هست. انگار موش و آتیش می زنن! زندگیمو جهنم کرده؛ دیگه خسته شدم! لعنتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان با اخمی آمیخته با مهربونی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگران نباش! می ریم یه جای دیگه. باید صد در صد خوش بگذره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به اون طرف انداختم که برام سری تکون داد. اخم کردم و ناراحت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من از خیر شام گذشتم! بریم کافه یه قهوه بخوریم. بعد می ریم خونه یه چیزی می خوریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا سریع دست به کار شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا: منم موافقم. این طوری ثمینم کمتر استرس داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان: باشه. کجا بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه کافه جدید پیدا کردم. بریم اونجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان: کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نزدیکه. کافی شاپ گل سرخ! تجریش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف بلند شدیم و راه افتادیم. شبم به راحتی کوفتم شد. امشب از اون شبایی بود که دنبال آرامش بودم؛ اما نداشتمش! دلم غرق شدن تو عالم عکسام رو می خواست. اما آرزوی محال بود! شایان مطمئنا نمی ذاشت! چشمام و بستم و نفسمو آه مانند از سینه بیرون دادم. تا وقتی که رسیدیم چشملم و باز نکردم. ماشین ایستاد و صدای شایان عصبی بلند شد:.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رسیدیم. اگه دوس داری می تونی چشاتو باز کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمامو باز کردم. دلخور نگاش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شایان من نخواستم فرزام اونجا باشه. نمی تونی باهام این طوری حرف بزنی! من هیچ گناهی ندارم. می فهمی شایان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز زور ناراحتی و بغض داشتم به خودم می لرزیدم. از ماشین پیاده شدم. لعنت به این هوای سرد! اشک تو چشمام حلقه بست. لبمو گزیدم و سرمو انداختم پایین. شایا سریع پیاده شد و اومد کنارم، بازوم و گرفت و با مهربونی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می دونی که خیلی دوست داره؟! اون فقط نگرانته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی، خسته و پر بغض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شایا خستم! فرزام داره فشار زیادی به من میاره، دیگه نمی تونم! شاید برگردم پیش مامان اینا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا بهت زده نگام کرد. بازوم رو از دستش خارج کردم و به راهم ادامه دادم. بیخیال، شایای بهت زده رو به حال خودش رها کردم. شایا سرجاش خشکش زده بود. در کافه با اون شیشه های رنگارنگش رو به سمت داخل هل دادم و وارد کافی شاپ شدم. چیزی که دیدم باعث شد بهت زده سرجام بمونم؛ چقدر اینجا خوشگله! روی تمام میزا گلای رز سرخ بود. تمام کافی شاپ با دیزاینی مخلوط از سنتی و یه نمایه خاص مدرن چیده شده بود؛ رو یکی از دیوارا پوسته درختی کار شده بود که روش پر شده بود از طراحیای سیاه قلم، آبرنگ و مداد رنگی. بقیه دیوار یکی در میون پر بود از نقاشی های کلاسیک و سنتی! میزای نیمکتی چهار نفره رنگارنگ و میزای سنتی دو نفره با صندلی های استیل سلطنتی. سماور زغالی و فنجونای کمر باریک شش ضلعی برای چای و فنجونای کاملا مدرن برای قهوه. خدای من اینجا فوق العاده بود! یه میز تو دنج ترین نقطه ی کافه گیر آوردم و نشستم. نشستنم همزمان شد با پخش ملودی لایت که با پیانو نواخته می شد. یه حس خوب، چیزی که من بهش نیاز داشتم! اینجا پر بود از آرامش. تو اون لحظه هیچ چیز نمی تونست آرامشم رو بهم بزنه! چشمامو بستم و به ملودی اروم گوش دادم. چقدر دلم یه زندگی بی دغدغه می خواست! یه زندگی آروم. تنها خودم، بدون هیچ توضیحی! من انگار آزادم ولی نیستم! زندگی من یه زندگی پر از استرسه. آرامشم فقط زمانیه که عکاسی می کنم. گوشیم تو کیفم لرزید؛ درش آوردم. یه پیام از شایا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا: ثمین ببخشید این شایان قاطی کرده! بردمش خونه. الان می اومد تو رو هم ناراحت می کرد! بازم ببخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشیمو انداختم تو کیفم و بر خلاف تمام عشقی که به اون خواهر و برادر داشتم زیر لب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهتر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو بلند کردم؛ دور و برم رو با دقت نگاه کردم. نگام افتاد به همون پسر لب حوض که داشت با دقت روی یه نقاشی سیاه قلم کار می کرد. چقدر خوشگل کشیده بود. خیلی ظریف و دقیق! دیگه باید بر می گشتم خونه، برای فردا با اینجا کار زیاد داشتم. بلند شدم تا صورت حساب رو پرداخت کنم که در باز شد و فرزام وارد شد. قلبم برای چند لحظه ایستاد! بدون اینکه بهش توجه کنم رفتم حساب کردم. خواستم برم بیرون که مچ دستم اسیر انگشتای دستش شد. با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به به خانم اربابی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به دور و برم کردم، کسی حواسش به ما نبود. با اخم و خشم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی می خوای فرزام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه به دور برش کرد و آروم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینجای مزخرف رو از کجا پیدا کردی خانم عکاس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفتم چی می خوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزام: تو که می دونی من چی می خوام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زدم و با تمسخر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هه! که هیچ وقتم بهش نمی رسی. حالام بهتره دستمو ول کنی بذاری برم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو چشمام زل زد و با گستاخی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه نذارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و تهدیدوار گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودت می دونی چه اتفاقی می یوفته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی به نفس نفس افتاد و غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ثمین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند چشمام رو تو کاسه سر چرخوندم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببینم با کدوماشونی؟ با اون بلونده که ارایشگره؟ اوه ببخشید استایلیست! یا اون قهوه ای که مدله؟ یا شایدم با اون مشکیه که مربی شناس؟ یا شایدم متفرقه ها؟ هان؟ با کدوماشونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم مچ دستم داره خورد می شه. ولی کم نیاوردم و هیچ تغییری تو حالتم ندادم. با تشر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ثمین زبونت زیادی دراز شده؛ مواظب حرف زدنت باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون هیچ ترسی تو چشماش زل زدم و جوابشو دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گمشو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمچ دستمو فشاری داد که جلوی چشمام سیاه شد. بعدم دستمو ول کرد و رفت. با عصبانیت از کافی شاپ اومدم بیرون. اشکام خود به خود می ریختن روی صورتم. کنترلی روشون نداشتم. دلم می خواست بمیرم! کی می خواست شر این پسره از سرم کم بشه؟ نمی دونم! بدون اینکه بدونم دارم کجا می رم فقط راه می رفتم. بعد از گذشت مدت زمان زیادی یه دفعه به خودم اومدم . خیلی وقت بود که داشتم راه می رفتم پاهام ذوق ذوق می کرد. نمی دونستم چقدر پیاده راه رفتم. حتی نمی دونستم کجام. ساعت 3 بعد از نصف شب بود. تو خیابون قو پر نمی زد. گوشیم و در آوردم تا به شایان زنگ بزنم. آه از نهادم بلند شد. گوشیم خاموش بود! شارژ تموم کرده بودم. حالا چیکار باید می کردم؟ یه نگاه دیگه به خیابون کردم و یه نگاه به خودم ، نیم بوتای بدون پاشنه کت صورتی رنگ، بافت نازک سفید که روش یه بافت بدون آستین صورتی پوشیده بودم؛ با یه شال بافت و شلوار جین مشکی.خسته نشستم روی پله یکی از آپارتمانا. با دیدن صحنه تمام سفید پوش رو به روم برگشتم به عقب، زمانی که بریتانیا بودم. زادگاهم! من توی لندن به دنیا اومده بودم. کمتر از یک سال بود که به ایران اومده بودم، تهران رو هنوزم خیلی خوب بلد نبودم. البته با حالی که اومدم ایران اصلا جای تعجب نداشت! اصالتا ایرانیم! مادر و پدرمم ایران به دنیا اومدن ولی بعد از یه مدت مهاجرت می کنن به بریتانیا. نفسم رو آه مانند بیرون دادم، کاش هیچ وقت پامو ایران نمی ذاشتم! من توی لندن خوشبخت بودم! شاید از اونجا فرار کردم به ایران برای آرامشی که تو کشورم از دست داده بودم! هوا سرد بود و آسمون قرمز. آسمون با یه غرش و نور شدید شروع به باریدن کرد و دونه های سفیدشو دست و دلبازانه رو سرم ریخت. چقدر دلم برف می خواست. ام پی تری مو در آوردم؛ پوزخندی به هوای سرد و سوز دار زدم و زمزمه وار با خودم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به جهنم که هوا سرده، به جهنم که گم شدم، به جهنم که ماشین نیست و من اینجا یخ می زنم! الان فقط می خوام آهنگ گوش بدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم آهنگام بالا پایین کردم تا آهنگ که به حال و هوام بخوره پیدا کنم. از وقتی اومده بودم ایران بیشتر به اهنگ پارسی گوش می دادم. بعد از کلی گشتن پیداش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرف، برف، برف میباره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلب من امشب بیقراره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرف ، برف، برف میباره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاطره هاتو یادم میاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا دوباره صدامو در آره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرف، برف، برف می باره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسمونم دلش غصه داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحق داره هرچی امشب بباره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجای برف باز میشینی کنارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمطمئنم دیگه شک ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشک ندارم تو هم فکرم هستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنهایی تو اتاقت نشستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفته بودی دلت تنگ نمیشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس چرا هی میای پشت شیشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرف، برف، برف میباره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاطره هاتو یادم میاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ی آدمک روی برفا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزای خوبمو زنده کرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دلم گرمه هیچکی نمیشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسردمه سردمه خیلی سرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز دوباره داره برف میباره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز چه ساکت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه کم حرف میباره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیخ زده دستای بی گناهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم براهم فقط چشم براهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم براهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم براهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم. نمی دونم چرا این آهنگ گذاشتم. چی باعث شد این اهنگ رو بذارم؟ شاید چون داشت برف می یومد! چشمام پر اشک شد. داشتم به خودم دروغ می گفتم؟ یه جفت چشم آبی جلوی چشمم جون گرفت. صدای گرم یه خنده. آرامشی که بود و حالا نیست اشکام روی گونم سر خورد. من بخاطر اینا از اونجا فرار کردم. باز برگشت به گذشته. باز مرور خاطرات و باز نم اشک! یه دست جلوی صورتم تکون خورد. قبل از هر کاری اشکام و پاک کردم. آروم سرم رو بلند کردم. به محض بلند کردن سرم چشمام تو یه جفت چشم آبی خاکستری قفل شد. یعنی در واقع تنها چیزی که پیدا بود یه جفت چشم آبی خاکستری بود! چون تمام صورتشو با شال گردن آبی نفتیش پوشیده شده بود و فقط چشماش پیدا بود. دوباره دستشو جلوی صورتم تکون داد. هندزفیری رو از گوشم در آوردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بفرمایید؟ ببخشید نشنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر:گفتم چرا اینجا نشستید؟ اونم این موقع شب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه فهمیدم چه خبره. با کمی تامل آروم و ناراحت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چون نه ماشین هست که برم! نه اینجا رو بلدم! و نه گوشیم شارژ داره که به کسی زنگ بزنم! و اینکه در حال حاضر این نزدیکیا جایی دارم که برم! برای این...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز زیر اون شالگردن بزرگ فقط چشمای گرد شدش پیدا بود. کاملا بهش حق می دادم! حتما فکر کرده با دیوونه ای چیزی طرفه. اخه مگه می شه ادم شهری رو که داره توش زندگی می کنه، بلد نباشه؟ دستای سردمو بهم کشیدم و آروم و با خواهش در حالی که بخار از دهنم خارج می شد. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من برای این اطراف نیستم! می شه اگر مقدوره گوشیتون رو بدید تا من زنگ بزنم بیان دنبالم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گیجی نگام کرد و با من و من بابت گیر کردن تو اون موقعیت یا هر چیز دیگه. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-متاسفانه گوشیم شارژ نداره. واقعا شما نمی دونید کجایین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیر! چون حالم خوب نبود پیاده راه افتادم. دیگه نفهمیدم کجا اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به نشونه فهمیدن تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درسته. اگر سو تفاهم نمی شه، اگر نمی خواین اینجا یخ بزنید، بیاید بالا از اون جا زنگ بزنید. وگرنه تا چند دقیقه ی دیگه به قندیل یخی تبدیل می شین. البته اگر مشکلی نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه دقیقی بهش کردم و نرم خندیدم. دوباره نگاش کردم داشت با انگشتاش به بالا اشاره می کرد. بدنم خشک شده بود و دستام داشت یخ می زد. دوباره صداش بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس چرا بلند نمی شین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بدنم خشک شده. نمی تونم بلند شم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمی تردید دستشو اروم جلو آورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اجازه هست کمکتون کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون می شم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گرفت و کمک کرد بلند شم. بعدم در و باز کرد و اشاره کرد برم داخل. نمی دونم رو چه حسابی بهش اعتماد کردم.شاید بخاطر چشماش که بی نهایت معصوم بود! چشمایی که حس اون چشمای ابی رو بهم می داد! سوار آسانسور شد و رفت طبقه پنجم. در واحد 10 رو باز کرد. و به داخل اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر: بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت داخل. آباژورا رو روشن کرد. آروم رفتم داخل. مبهوت به خونش نگاه کردم. خونش خیلی خوشگل بود! کفپوشای ریشه بلند کرمی، مبلای راحتی سفید با چوب کاری ام دی اف، چند تا اباژور و یه عالمه شمع و گل؛ با پرده های حریر ساده شیری رنگ. با اینکه 80 متر بیشتر نبود ولی خیلی خوشگل بود. دیواراش پر طرحای سیاه قلم و ابرنگ و مداد رنگی بود. با یه طرح رنگ روغن از یه دختر حدودا پنج ساله خیلی خوشگل! داشتم گیج به اون موزه نقاشی رو به روم نگاه می کردم که با خنده بابت نگاه مبهوتم همون طوری که کاپشن کتونشو به جالباسی آویزون می کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بشینید. گوشیمو بزنم به شارژ روشنش کنم، بدم بهتون. متاسفانه خط خونه به مشکل خورده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف رفت تو یه راهرو که کنار اشپزخونش قرار داشت و درست جلوی در ورودی بود. زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم روی مبلا ی راحتیش که واقعا گرم و نرم بود! خیلی سردم بود و تنم خیلی کوفته! یه کم خودم رو روی مبل سر دادم. انقدر خونش گرم و مبلاش نرم بود که خوابم گرفت! به زور چشمام و باز نگه داشته بودم! صدای یه آهنگ ملایم بلند شد و این تیر خلاص من بود. بعد اون همه پیاده روی حسابی خسته بودم. به ثانیه نکشید که بی هوش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احساس نور شدیدی چشمامو باز کردم. تنم خشک شده بود. روم یه پتوی سفید خیلی نرم بود. روی همون مبلی بودم که دیشب روش خوابیده بودم. مبل درست رو به روی پنجره ها بود و دلیل اون نور شدیدم همین بود. خوابالود نشستم رو مبل. از آشپزخونه سر وصدا می یومد. بلند شدم که دیدم داشت قهوه درست می کرد. صدامو صاف کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت طرفم و بدون اینکه نگام کنه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام صبحتون بخیر. من که بیدارتون نکردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه. ببخشید ساعت چنده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت نگاهی به پشت سرم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-7. پس سحر خیزین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم و با مکث کوتاهی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تقریبا. مرسی بابت کمکتون! اگر کمکم نمی کردید تا صبح اون بیرون یخ می زدم. و ببخشید که خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه نگام کنه همون طور که قهوشو درست می کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مشکلی نیست. کاری نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می شه اگر ممکنه یه تلفن بهم بدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر: حتما! گوشیم اونجا روی عسلیه. بی زحمت برش دارین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستش به عسلی کنار مبلی که روش خوابیده بودم اشاره کرد. رفتم برش داشتم و با گفتن با اجازه ای، شماره شایانو گرفتم. سریع جواب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان: بله بفرمایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش خش دار و گرفته بود. انگار که نخوابیده باشه. سرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شایان ثمینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین کافی بود تا بترکه. با صدای بلند و عصبی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان: کجایی؟ گوشیت خاموشه! خونتم که نیستی! پیش لاریکام که نیستی! پیش اون دوستاتم که نیستی. پس کدوی گوری هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه داشت نعره می کشید.عصبی اما آروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-داد و بیدادت تموم شد؟! اولا حق نداری سرمن داد بزنی! دوما اگر برات مهم بود، دیشب نمی ذاشتیم بری! سوما اختیار من دست خودمه؛ پس وظیفه ندارم برای تو توضیح بدم! و اگر هنوزم می خوای به داد و بیدادت ادامه بدی قطع کنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشمرده شمرده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه؛ نه قطع نکن .فقط بگو کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی دونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو کردم سمت پسر و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می شه لطفا آدرس اینجا رو بدید بهش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرتکون داد . گوشی رو گرفت و آدرس و گفت. بعدم گوشی رو داد دستم. با همون لحن گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا دنبالم. فقط یادت باشه که توضیحی نخوای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان: ثمین فقط یه چیز و بدون، اینجا لندن نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبانیتم به اوج خودش رسیده بود اما با تمام تلاشم صدامو پایین نگه داشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو هم این رو بدون آدم اگر بخواد کاری بکنه می کنه چه تو ایران ، چه تو لندن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی قطع کردم و گذاشتمش روی همون عسلی. یه نفس عمیق کشیدم و به خودم مسلط شدم. برگشتم سمتش. داشت کارش و می کرد. خدا رو شکر حرفام و نشنیده بود! نیم نگاهی بهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قهوه می خورین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون می شم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفنجونی گذاشت جلوم. لبخند زدم و ازش تشکر کردم. نگاهمو به دیوار دوختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-طراحیای خوشگلی دارین. در واقع خونه خوشگلی دارین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد و به تصویرای طراحی شده روی دیوار نگاهی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و یکم از قهومو خوردم. اممم خوشمزه بود! با لبخند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون. خیلی خوش طعمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر: خواهش می کنم. خوشبختانه این یه کار رو خوب بلدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنجکاو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر: زندگی مجردی! حداقل باید از پس قهوه درست کردن دیگه بر بیای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم در کثری از ثانیه از روی لبام پاک شد. "زندگی مجردی" اون چشمای آبی. پسر نگران پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع سعی کردم از اون حالت خارج شم. لبخند زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه؛ نه چیزی نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر: هر طور مایلید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفنش زنگ خورد. بلند شد و برش داشت، نگاهی به صفحش کرد و گرفتش سمتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر: فکر کنم با شما کار دارن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی و ازش گرفتم و جواب دادم. بدون اینکه حرفی اضافه ای بزنه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان: بیا پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه جوابی بدم قطع کردم. گوشی و گرفتم سمتش. فنجون رو گذاشتم روی میز و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باز مرسی بابت کمکتون. من دیگه می رم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر: کاری نکردم؛ خدانگهدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند سری به نشونه خداحافظ تکون دادم. کیفمو برداشتم و رفتم پایین. شایان جلوی در بود و اخماشم حسابی تو هم بود. رفتم سوار شدم و هیچیم نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان: سلام عرض شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو خونه می خوام برم گل سرخ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد زل زدم تو چشماشو ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته با ماشینم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکش منقبض شد. با عصبانیت ماشین و راه انداخت و راه افتاد. با تمام سرعتش می رفت. ریلکس به صندلی ماشین تکیه دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می دونی که من از سرعت نمی ترسم. پس به فکر ماشینت باش که نخوابه پارکینگ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه عصبی بهم کرد و با اخم سرعتشو کم کرد. می خواستم با صدای بلند بخندم اما به زور جلوی خودم گرفتم. شایان حق به جانب و با اخم غلیظی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان: می شه بپرسم دیشب کجا بودی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه نگاش کنم خیلی جدی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه چون به تو مربوط نمی شه! تو تو افکار احمقانت غرق باش و با خیالاتت خوش! واقعا برات متاسفم که بعد از این همه سال هنوز منو نشناختی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا نیم ساعت بعد جلو در خونم بودم. بدون تشکر از ماشین پیاده شدم. خم شدم و از شیشه ماشین نگاهش کردم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من مستقلم و نیازیم ندارم به کسی جواب پس بدم چون اختیارم دست خودمه! باشه شایان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر جوابش نشدم و صاف وایسادم. پشتم و بهش کردم و رفتم داخل. مستقیم رفتم بالا. لباسامو در آوردم و حمام رو آماده کردم. رفتم تو وان دراز کشیدم، سرم روی بالشتک وان گذاشتم. احساس خوبی بود! بوی گل رز فضا رو پر کرده بود. امروز از اون روزایی بود که دوست نداشتم هیچ کاری بکنم. فقط می خواستم روی تختم دراز بکشم و عکسام و ادیت کنم. انقدر فضا آرامش بخش بود که خوابم برد. آب داشت سرد می شد که بیدار شدم. بخاطر دیشب که روی مبل خوابیده بودم بدنم یکم درد می کرد که با آب گرم کاملا برطرف شد. حولم و تنم کردم و موهامم با حوله سرم بستم و از حمام اومدم بیرون. پام که از حمام گذاشتم بیرون دیدم شایان به دیوار رو به رو در تکیه داده. سرش انداخته بود پایین و یه پاشو رو دیوار بود. اینم از معایب خدمتکار داشتن. خیلی سرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینجا چیکار می کنی؟ کی اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو آورد بالا نگام کرد. دوباره سرشو انداخت پایین. هر چی بود پست نبود. عصبی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با شما بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم و با پشیمونی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان: تازه رسیدم . اومدم ازت ... معذرت بخوام بابت حرفای صبحم ، ببخشید عصبی بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهت زده نگاش کردم. شایان پسر مغرور و متکبر از من معذرت خواهی کرد! ترسیده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شایان خوبی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور که سرش پایین بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان: من درسته که مغرورم ولی اگر اشتباهی کرده باشم عذرخواهی می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبونم بند اومده بود. با لبخند کمرنگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تازه واسه تلافی دیشب، امشب می خوام ببرمت یه جای خوب. میای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر چشمی به صورتم نگاه کرد. لبخندی روی لباش نقش بست. چشمام قد توپ پینگ پونگ شده بود. با گیجی سرمو خاروندم و سرمو تکون دادم. خندش گرفت و با مهربونی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من می رم توهم بمون استراحت کن. معلومه نمی خواستی واسه عکاسی بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره مبهوت سری تکون دادم. این بار خندش تبدیل به قهقه شد! قهقه ای زد و رفت بیرون. رفتم رو تختم نشستم. دوباره به جایی که بود نگاه کردم. یکم فکر کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودش بود؟ دیوونه شدم رفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کردم و بلند شدم و یه دست لباس در آوردم. یه شلوارجین روشن دم پا با بلوز بافت پولیش مانند نارنجی پرنگ. یه کم به دست و صورتم مرطوب کننده زدم. نشستم پشت لب تابم و رسیدگی به ادیت عکسا. وقتی به خودم اومدم ساعت6 بود. آخ آخ من تا الان هیچی نخورده بودم! بلند شدم. داشتم می رفتم پایین که از توی آینه نگام افتاد به خودم وحشت کردم. موهام همه توهم گره خورده بود. از حمام اومدم شونشون نکردم. با دیدن موهایی که تازه داشت بلند می شد با عصبانیت نگاشون کردم. ازشون متنفر بودم. با بغض از همونجا داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اکرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسراسیمه اومد تو اتاق و در حالی که ترسیده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله خانم چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که نفس نفس می زدم تا به بغضم اجازه شکستن ندم. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-زنگ بزن آرایشگرم. بگو تا ده دقیقه ی دیگه اینجا باشه. زود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکرم: بله خانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم لب تختم و انگشتامو توی موهای لختم فرو کردم. یه آه پر بغض و عمیق کشیدم. تازه رسیده بودن پشت گردنم. همیشه پسرونه خوردشون می کردم. فقط 5 سانت! البته این همیشه بر می گرده به بعد از اون اتفاق! صدای در بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرایشگر همیشگیم بود. یه دختر جوون با قیافه ی معمولی. با مهربونی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده: سلام. ای بابا دختر تو که موهات انقدر خوشگله! چرا همش کوتاهشون می کنی؟ تازه رسیده پشت گردنت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای جلوگیری از سست شدنم و عصبی بابت تعریف همه از این لعنتیا محکم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چون از موی بلند خوشم نمیاد! لطفا کوتاهشون کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه بالا انداخت و گفت بشین. نیم ساعت بعد موهای خرد 5 سانتیم خودنمایی می کرد. بیچاره خیلی اذیت شد تا موهامو شونه کرد. چون موهام بیش از اندازه لختن. داشت وسایلشو جمع می کرد. رو بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی. به اکرم بگو باهات حساب می کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده: خواهش می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهام خیس بود، یکم موس زدم و با اتو درستش کردم. یکمی از موهام و کج اوردم تو صورتم. حالا خوب شد! نیازی به حمام نداشتم. داشتم اتو رو جمع می کردم که در اتاقم دوباره به صدا در اومد. منتظر به در نگاه کردم. در باز شد و سر شایا اومد داخل! به محض دیدن موهام غرغرش شروع شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خاک برسرت! تو دختری به خدا! موهای شایان از تو بلند تره اه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم به غرغراش می خندیدم که شایان با خنده وارد شد. نگاهی به موهام کرد و متفکر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اولا موهای من از این کوتاه تره! بعدشم شانس آوردی این پنج سانتم می ذاره رو سرش بمونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد منو نگاه کرد و با تاسف و ناراحتی ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو که عاشق موی بلند و مدلای جورواجورش بودی! پس چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخود به خود اخمام رفت توهم. اتو رو گذاشتم تو کشو و بستمش. از توی آینه نگاهی به خودم کردم. آهی کشیدم و خیلی سرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیگه نیستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع برای رفع اون جو مزخرف با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان: خیلی خب ثمین جون. بدو بپوش بریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نفس عمیق کشیدم و سرتکون دادم. شایان رفت بیرون. شایا شروع به لباس انتخاب کردن کرد. کار همیشگیش بود! تا می رسید، سر کمدم بود تا برام لباس انتخاب کنه! کاری که قبلا من برای... آهی کشیدم و چشمامو محکم روی هم فشار دادم. صدام کرد نگاهش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا: می گم این خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم به ستی که آماده کرده بود نگاه کردم. بوتای پاشته ده سانتی مشکی، شلوار کتون کلفت مشکی لوله تفنگی، شال مشکی بافت و اما پالتوش یه پالتوی خز کوتاه که تا روی ران پام بود! خیلی خوش مدل بود و رنگشم کرمی بود. لبخند کوتاهی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوش سلیقه ای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و با شیطنت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بالاخره باید مشخص باشه که طراح لباسم دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی بهش زدم و رفتم پشت پارتیشن و لباسامو پوشیدم. نشوندم روی صندلی تا آرایشم کنه. کم پیش می یومد آرایش کنم. فقط وقتایی که با این دوتا خل و چل بیرون می رفتم. شایا با لبخند نگاهی به طراحیش کرد. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پاشو ستاره.خیلی خوشگل شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به اون همه مهربونی زدم و نگاهی از توی آینه به خودم کردم. خوب شده بودم! خط چشمای نازک و دنباله دار برام کشیده بود. ریمل و یه سایه کمرنگ کرمی؛ در آخرم رژ و رژگونه. گونشو بوسیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو که شکل ماهی خوشگل من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند ملوسی با ضمیمه چشمک جذابی زد. یه کیف جیر که به بوتای جیرم بخوره برداشتم و رفتم بیرون.شایان با دیدنمون نالید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ای بابا امشب که من باید باز در نقش بادیگارد ظاهرشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا با بدجنسی نگاش کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می خواستی انقدر خوشگل نشی داداش گلم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا و شایان قیافه هاشون کپ هم بود. شایان بزرگتر بود. برای همین هروقت به شایا می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو چرا انقدر خوشگلی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می خواستی خوشگل نشی داداش گلم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان با مهربونی نگاش کرد. خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه کنیم دیگه خواهرم! بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه تایی از خونه زدیم بیرون. با دیدن ماشین شایان رو به شایا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شایا تو با چی اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا: با شایان اومدم. گفتم بعدشم تو ماشین برداری باهم بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی خب تو با ماشین خودت بیا. ما باهم میام. بدو شایا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا خندید و اومد سمتم. رفتیم سوار شدیم و روشن کردم. جلوی چشمای بهت زده ی شایان راه افتادم. از تو آینه دیدم که دوید سمت ماشینش و سوار شد. اس دادم کجا می خوای بریم؟ گفت برو بام. رفتم سمت بام. همزمان رسیدیم. با دیدن برفا خوشگل رو زمین یه چشمک به شایا زدم که گرفت می خوام چیکار کنم. چه برف خوشگلی اومده بود! پیاده شدم و آروم یه گوله نسبتا بزرگ درست کردم و صبر کردم تا شایان پیاده شه! پیاده شد؛ داشت درو می بست که گوله رو پرت کردم، خورد به گردنش و بعد از اونجا افتاد تو تیشرتش! با اینکه تیشترش تنگ بود ولی چون شونشو داده بود عقب، رفت پایین. بیچاره قرمز شده بود. شایا فقط می خندید. آروم در ماشینشو بست، بعدم برفارو از توی تیشرتش تکوند. برگشت طرفم. از چشماش خون می بارید. اما ما با پروییت تمام همچنان داشتیم می خندیدم. از بین دندونای کلید شده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو دعا کن کفشات پاشنه داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی صدا قهقه زدم. شایا اومد پیشمو دستمو گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بریم ستاره خانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بریم مون خوشگله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان خنده ای کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه نونیم بهم قرض می دن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا بابا خوش تیپ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حالت قهر رو شو برگردوند و کت چرم عسلی رنگشو پوشید و افتاد جلو. تازه نگاهی به تیپش کردم. شلوار کتون مشکی، بوتای عسلی و تیشرت مشکی. پشت سرش باخنده راه افتادیم. سوار تله شدیم و رفتیم بالا. نسبتا خلوت بود. رفت سمت یه رستوران. وقتی وارد شدم دهنم باز موند. رستوران کلا خالی بود و کیک تولدی با عدد 26 روی میز خودنمایی می کرد. شایا و شایان جفتشون با خنده نگام می کردن. خدای من! اشک توی چشمام حلقه بست؛ امروز تولدم بود، 29 آبان شمسی، 20 نوامبر به میلادی! بیست شیش ساله شدم! یه قطره اشک افتاد روی گونم. یاد جشن تولد پارسالم افتادم، یه پارتی بزرگ... و خنده هامون ... اون چشمای آبی! سرمو تکون دادم و ذوق زده با چشمای پر از اشک فقط تونستم بگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفتن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irHappy birth day-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irI appreciate it thanks-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان: باشه بابا فهمیدیم خارجکی هستی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای کردم و با تای ابرو بالا رفته و اخم کمرنگی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از مهندسی مثل شما اینطور صحبت کردن بعیده جناب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا خنده ای کرد و بوسی برای شایان فرستاد. با نگاهی به جفتمون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب حالا بیاین بشینیم! تا آخر شب می خوایم رو پا وایسیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف راه افتاد سمت میزی که اونجا بود و نشست. من و شایانم رفتیم نشستیم. اول یه قهوه خوردیم. بعدم کیک و بریدم ولی ندادم بهشون. با شیطنت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب کادوها رو رد کنید تا کیک بدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا خیلی معمولی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ما که کادو نگرفتیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم بیخیال به پشتی صندلی تکیه دادم و چنگالمو توی کیک فرو کردم و یه تیکه کیک خودم و در حالی که به چنگالم نگاه می کردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اشکال نداره. منم کیکا رو تنهایی می خورم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان چشای خوشگلشو گرد کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من با شکم شوخی ندارم! بیا این کادوت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه جعبه مخمل مستطیلی شکل سرمه ای گرفت طرفم. شایا خندید و سری به نشونه تاسف تکون داد. جعبه رو ازش گرفتم باز کردم. یه دستبند با نگینای آبی پرنگ جواهر بود. چرا همه زندگی من به رنگ آبی گره خورده بود؟ لبخند کمرنگی روی لبم نشست . آهی کشیدم و زمزمه وار گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی درک همین اکنون است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی شوق رسیدن به همان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردایی است، که نخواهد آمد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو نه در دیروزی، و نه در فردایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظرف امروز، پر از بودن توست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید این خنده که امروز، دریغش کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرین فرصت همراهی با، امید است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جا می ماند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان به شوخی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به طبع شعرم که داری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز مرور خاطرات. باز یاد اون چشمایی که یادش دست از سرم بر نمی داشت. و من غم زده، لب زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سهراب سپهری !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و یه تکه کیک گذاشتم تو بشقاب و بهش دادم. شایا اینبار یه بسته مکعبی چوبی کوچیک گرفت طرفم. بازش کردم. داخلش فقط یه کلید بود. سوالی نگاش کردم که توضیح داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه ویلای نقلی تو شماله! چیز بهتری به ذهنمون نرسید. البته پیشنهاد دایی و زندایی بود، کار گروهیه! جور کردم آخر هفته بریم اونجا. امیدوارم خوشت بیاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشگفت زده و مبهوت نگاش کردم. با عشق گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای واقعا ازتون ممنونم! مرسی که به یادم بودید. اینم کیک شما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا با خنده کیک و گرفت. خدایا مرسی بابت این دوتا دیوونه! داشتم نگاشون می کردم که شایان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیه خوشگل ندیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده و مهربونی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نچ ندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا با خنده و بدجنسی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این کجاش خوشگله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده چپ چپ نگاش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودتم به چیزی که گفتی اعتقاد داری شایا؟! شایان خوشگل نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا مثل این دختر کوچولو ها دستاشو توهم تاب داد و با صدای بچگونه ای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ام امـــــــم خب چیزه ... من حرف نمی زنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم سریع یه تیکه کیک بزرگ گذاشت تو دهنش و همه لباشو کیکی کرد! صدای خنده من و شایان همزمان شد با زنگ خوردن تلفن شایا. مدیر برنامه هاش بود. حالا داشت بال بال می زد. نمی تونست کیک رو قورت بده. گوشیشو برداشتم و اشاره کردم آروم باشه. جواب دادم اما شایا هی سرخ و سفید می شد. فهمیدم یه خبری هست. با خنده ای که سعی در کنترلش داشتم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله بفرمایید شایا دستش بنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی که پشت خط بود، معلوم بود هل شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدیر برنامه: سلام من زنگ زدم برنامه فرداشونو هماهنگ کنم. بعدا تماس می گیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع قطع کرد. با خنده به شایا که تازه از خوردن کیک فارغ شده بود نگاه کردم. بیچاره رنگش پریده بود. شایان نگاش کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چته شایا؟ خواهری خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایا فقط سرتکون داد. اون ترسیده بود از این که من بفهمم؟! بهش لبخند زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگران نباش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد. با نگاهی به ساعت که ده و نشون می داد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب شایان خان پاشو بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان: کجا هنوز مونده ! شام غذای مورد علاقته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبهوت و شرمنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شایان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان: بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو دیوونه ای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند پر رنگی زد. بعد از خوردن شام همه رفتیم خونه ی من. و بعد از تعویض لباس بیهوش شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با سرو صدای شایا بیدار شدم. داشت با تلفن حرف می زد و سر یه قرارداد بحث می کرد. بلند شدم نشستم رو تخت و خودمو کشیدم. پتو رو زدم کنار و بلند شدم. یه دوش یه ربع گرفتم. وقتی اومدم بیرون شایا نشسته بود رو تخت و به گوشیش زل زده بود.با خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir