من عاشق سهراب و بوم نقاشی بودم؛ سهراب عاشق آتیش بازی با سرنوشت شوممان. گذشته طناب دارمون شد، حلقه زد دور گردنمون. اما یه مرد مرموز پر کینه، منتظر توی سایه، تا طوفان به پا کنه! من آخر این بازی نمی دونم. تو این طوفان خاکستر میشم یا ... پس بیا از اول اول بازی شروع کنم... آمد تا خزانش را سبز کند و یا…

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۴۰ دقیقه

مطالعه آنلاین هزار و یک بوم
نویسنده : طیبه حیدرزاده و فاطمه شیرشاهی

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

من عاشق سهراب و بوم نقاشی بودم؛ سهراب عاشق آتیش بازی با سرنوشت شوممان.

گذشته طناب دارمون شد، حلقه زد دور گردنمون.

اما یه مرد مرموز پر کینه، منتظر توی سایه، تا طوفان به پا کنه!

من آخر این بازی نمی دونم. تو این طوفان خاکستر میشم یا ...

پس بیا از اول اول بازی شروع کنم...

آمد تا خزانش را سبز کند و یا…

مقدمه

رنگ می‌زنم بومی را که حکایت زندگی‌ام است...

ترکیب‌های رنگ‌‌‌های تند و تیره را بارها می‌کشم.

قلم مو را محکم می‌کشم.

باید تیره ترین شبی شود که می‌شود دید!

روشن‌ها را آن شبی دور ریختم که خوبی‌ام رفت...

این بار عشق طناب دار شده است

بدترین تاوان، درد ترین داستان...

من خود را با رنگ‌‌‌‌هایم در کارناوال زندگی پنهان کرده ام.

دست مرا نگیر

مرا پیدا نکن

من از خود گریزانم!

بگذار مردگی کنم

جای من هرگز کنار تو نیست

نیا نگذار بیش از این تاوان دهم...

*****‌*

آب استخر سرد سرد چون یخچال بود، دست و پایم از کرختی آب سنگین و بی حس شده، هر چه در آب تقلا می‌کردم، دستان سفید اشباح مرا با قدرت تمام به پایین می‌کشاندند. به دنبال جرعه ای نفس و اکسیژن له له می‌زدم؛ ولی کو آن نفسی که به ریه‌‌‌های ناسورم برسد. دوباره نگاهی به کف استخر انداختم، شبح با چشمان سیاه توخالی و صورت سفید می‌خواست همراهش برای همیشه در آنجا با او بمانم.

از تاریکی و تنهایی می‌ترسیدم؛ دوباره برای رهایی تقلایی کردم. آب با تمام وجود در دهان و بینی‌ام پر شد، بین زندگی و مرگ معلق شدم. با حس خفگی دوباره با نفس کشیدن‌‌‌های وحشتناک از خواب می‌پرم. دست‌هایم را دور گلوی متورم و سوزناکم حلقه می‌کنم. پتوی سفید را به کناری می‌زنم، تن تبدار و داغم را با سوز پاییزی اول مهر خنک می‌کنم. موهای سیاه خیس از عرقم را بالای سرم گره می‌زنم. خم می‌شوم و دمپایی راحتی خانه رامی پوشم. نور مهتاب از لای پرده تور و حریر به داخل خانه ریخته شده است.

تابلوی رنگی پر از رنگ‌‌‌های سیاه و سرخ کارناوال روی پایه اش به صاحبش دهان کجی می‌کند. چه شب‌‌‌های که با شور رنگ‌‌ها را آراسته و چهره شاد و زنده مردان و زنان را با پالت رنگی روی بوم نقش زده بودم. به چهره محو و چشمان غمگین پسرک در لابه لای شادی مردمان خیره شدم. سیگاری از بسته بیرون آوردم و با فندک زیپوی نقره‌ای اهدایی بردیا آتش می‌زنم.

اولین پک را که می‌زنم، دود تلخ با حجم خاطرات تلخ را بالا می‌آورم. با دومین پوک، چشمان سیاه و نیش گزنده بردیا را بالا می‌آورم. سومین پوک دست‌‌‌های گرم و پیچک وارش را دور تن ظریفش یادم می‌آید. چهارمین پوک، ناامیدی عمیق و اشک‌‌‌های مانده در پستوی ذهنم را بالا می‌آورم. من با خشم خودم، سایه را، نقاش معروف، دختری زیبا با موهای سیاه و چشمان خاکستری را بالا می‌آورم. من گناه‌های فراموش شده در کودکی‌ام را بالا می‌آورم.

آوای تیز پاشنه ی کفش دخترک سکوت پر آرامش فضا را از هم گسسته بود. دخترک با موی پریشان و چشم‌‌‌های غرق آرایش خیره به تابلوهای ماهگونی رنگ، گاهی پر هیجان دستی بند بازوی مرد کنارش می‌کشید. زنی پوشیده شده در چادری ابریشمی و صورتی سفید که انگار قاب شده بود، تیز و با دقت تابلو‌‌ها را بالا و پایین می‌کرد. ساعت مچی استیل جلوی نگاهم تاب می‌خورد. هنوز یک ساعت نشده بود ولی راضی از حضور نسبتا شلوغ زن و مردها گوشه ای ایستاده و از هیجان و نگاه‌‌‌های پر مفهومی که بر روی چهره شان موج می‌زند، انرژی می‌گیرم.

گالری سرتاسر رنگ سفید بود، دیوارهای برفی و سرامیک‌‌‌های بزرگِ دو در دو سفید با خطوط نقره ای، دو ستون وسط سالن، سه بخش مجزا را برای هنرهای دستی‌ام تشکیل داده بود. سه نوع سبک که برای یادگیری شان سال‌‌ها حتی از خانواده خود دور بوده ام. شاید می‌توان گفت، من سال هاست که روزهایم را در تاریکی و تنهایی خود سپری کرده ام. نگاه زن مشکی پوش حولِ سالن می‌چرخد و انگار سراغ کسی را از چشم‌‌‌های تیزبین و تیره رنگش می‌گیرد. دستی به مانتوی طرحِ سنتی خوش دوختم می‌کشم و با حفظ لبخند بر روی لب‌‌‌‌هایم به سمتش می‌روم. از نگاه ناباور زن لبخند تا چشم‌‌‌‌هایم به جریان می‌افتد. سری به رسم احترام خم می‌کنم.

_ به گالری لی لی خوش اومدید خانم!

زن باید حداقل 35 سال را داشته باشد. در عین پوشیدگی خاص خود، به نظر تیز و دانا می‌آمد. لبخند کمرنگی کنج لب هایش لانه می‌کند:

_ من از طریق پروفسور حاجتی با گالری لی لی آشنا شدم. خیلی از طرح‌‌‌های جالب و محرک این گالری شنیده بودم؛ ولی افتخار آشنایی با صاحبش رو نداشتم. نمی دونستم صاحب آثار هنری که می‌بینم یک زن جوان هست.

من جوانی‌ام را پای همین تابلوهای روی دیوار داده بودم که برود. حالا من صاحب چندین فرزند از خود بودم که چشم‌‌ها را به شوق می‌آورد.

_ پروفسور حاجتی یکی از استادای به نام بنده بودند که همیشه لطفشون شامل حال بنده بوده و هست.

_ من نقاشی‌‌‌های شما رو نگاه کردم، چه خوب که تونستی مجزا و در عین حال شوریده دست به قلم ببری خانمِ...

_ بنده مشفق هستم. من سال هاست که به صورت جداگانه سبک‌‌‌های دوست داشتنیم رو یاد گرفتم، روزهایی بود که به خودم می‌اومدم و می‌دیدم خورشید رفته و من هنوز تو خیالِ خودم غرقم، روزهاست که من با انرژی مضاعف به سراغ هنر مورد علاقه‌ام می‌رم و مطمئنا وقتی این همه علاقه و شوق پشت یک کار خوابیده باشه، هیچوقت کسل و خسته کننده نخواهد بود.

حس می‌کنم که لبخندش پررنگ تر می‌شود. به تابلوی ماهگونی که طرح پیچیده ای را در خود جای داده بود اشاره می‌کند.

_ سبک امپرسیونیسم چندان آسون نیست!

_ ضرب تندی که در این سبک هست مطمئنا وقت گیر و به دقت لازمی نیاز داره، اما برای تخلیه هیجان انتخاب درستی هست.

به تابلو نگاه می‌کنم، تصاویر پر پیچ و خمی که دریا و طبیعت را به یکدیگر متصل کرده و پرنده ای کوچک و زیبا در آسمان در حال پرواز بود. زن به سمت دیگری از سالن اشاره می‌کند و این بار واضح و با بیانی روشن ادامه می‌دهد:

_ به خوبی دو سبک رو در هم ادغام کردید و این متحیر و شیوه ی نوعی به حساب میاد. این سبک با طبیعت رقم خورده و شما از فوتوریسم هم استفاده کردید.

_ من خوبی رو تو جهان امروز می‌بینم که طبیعت به دست انسان در حال نابودیه، انتخاب این سبک مبنی بر تایید عقاید برتریِ من نسبت به سرسبزیِ جهانم نیست، اما می‌تونه هشداری در سبک نقاشی من خوابیده باشه!

_ همونطور که پروفسور حاجتی می‌گفتن، شما زنی زیبا، دانا و پر استعدادی هستی.

لبخند مانند شکوفه‌‌‌های بهاری از لب‌‌‌‌هایم سرریز می‌کند. او مانند پدر دوم همه جا هوایم را داشت و بودنش افتخار و هدیه ای بود که سال‌‌ها نصیبم شده بود.

رفتن زن را تماشا می‌کنم، با انتخاب سبک امپرسیونیسم و تابلوی طبیعت او اعلام کرد هنوز هم انسان هایی هستند که محیط زنده‌ی اطرافشان اولویت زندگی‌شان است. همین حین نگاهم در بین سالن چرخ می‌خورد و چشم‌‌‌‌هایم روی فرزند آخرم متوقف می‌شود، جدا از همه و در جایی قرار گرفته بود که در عین چند برابر کردن زیبایی اش فقط و فقط افراد خاص اولویت دیدنش را داشته باشند. پوسته ی تابلو به زیبایی یک خورشید می‌درخشید و پسرک با چشمای سیاهش به آسمان نگاه می‌کرد.

صدای بم و غیر آشنایی به نام می‌خوانم، چشم‌‌‌‌هایم را از فرزند دوست داشتنی‌ام گرفته و با چرخشی به هیکلم، به سمت صدا بر می‌گردم. نمی‌دانم جا خوردنم واضح است یا نه، اما لحظه ای چشم‌‌‌‌هایم از روی کفش‌‌‌های اسپرت صاحبش تا پیرهن و شلوار طوسی مشکی و موهایی که به یک سمت شانه شده بود، کشیده می‌شود. قد و قامتش را پوشیده در کت و شلوار براق مشکی تصور می‌کنم. کارت آشنای آبی رنگ در جیب پیراهنش جلوی چشمانم به حرکت در می‌آید. پوزخندی به خیالاتم می‌زنم. او بی شک باید یک بادیگارد اخم آلود و ترسناک می‌شد! زیر عینک گرد و با مزه اش چشم‌‌‌های تیز و تیره ای پنهان شده بود‌.

_ خانم مشفق؟

به خود می‌آیم. آب دهانم را قبل از هر حرکتی، فرو می‌دهم و با نفسی آرام اعتماد و حواس از دست رفته‌ام را در خود جستجو می‌کنم.

_ خودم هستم و شما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارت آبی رنگ مقابل نگاهم تاب می‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بردیا فروتن، از دفتر خبریِ راسخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راسخ؟ نام آشنایی که زیاد با آن کار داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آه، من تا حالا با کسی مصاحبه نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایم را از ریشه می‌خشکاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به تازگی در این دفتر شروع به کار کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش در گالری‌ام به چرخ در می‌آید. برای منی که آدم‌‌‌های اطرافم را زیر ذره بین نگاهم می‌گذاشتم، جالب به نظر می‌آمد. نگاهش را انگار قیر داغ و گداخته ریخته باشند، در عین سرمایی که به شخصِ مقابلش القا می‌کند، کنجکاوی از لابه لای چشم هایش سرریز بود. خسته به نظر می‌آید و حالت چشم هایش رو به خماری می‌رود، با دیدن ابروهای پیوند خورده اش متوجه شده‌ام که زیادی او را دید می‌زنم و این در شأن منِ خانم مشفقِ صاحب گالریِ لی لی نبود. آن هم در مقابل خبرنگاری که مطمئنا برای نوشتن از هیچ چیز نمی گذشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک آن با خود می‌گویم چنگ زدن به آن موهایی سیاه چه حسی خواهد داشت. دست در جیب شلوارش می‌کند، نیشخندی به احوال من پریشان می‌زند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خانم مشفق، اگه وقت دارین یه مصاحبه در مورد نمایشگاه داشته باشیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت صفحه گردم نگاهی می‌اندازم، موسیقی لایت فضا بین سکوتمان جاری می‌شود. لبه شالم را روی شانه چپم می‌اندازم و زیر لب می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من تا حالا با هیچ خبرگزاری مصاحبه نکردم، ارزش یه هنرمند به مرموز بودنش هست، امیدوارم از نمایشگاه لذت ببرین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد جوان با دست عینکش را روی بینی اش بالا می‌برد، انگار که جواب رد من برایش زنگ تفریحی بیش نیست. با لبخندی مرموز می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من خبرنگار معمولی نیستم، بیشتر دنبال جمع آوری یه کتاب نفیس از هنرمندان برتر ایران هستم، قراره این کتاب به چندین زبان ترجمه شه، اگه شمام مایل بودین یه زنگی بهم بزنین، و الا من برم سراغ گزینه بعدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارت آبی رنگ که با نستعلیق خوش آب و رنگ را میان دستانم می‌گذارد، به نشانه خداحافظی دست تکان می‌دهد. و من ،سایه مشفق، را با برزخی از حس‌‌‌های متفاوت، خشم، بهت، غبطه تنها می‌گذارد. کارت را درون دستم مچاله می‌کنم، مردک چه فکری با خودش کرده است؟ من خالق این بوم‌‌‌های رنگی زنده هستم، منی که با هر چرخش قلمم دنیای جدید را می‌آفرینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف میز کنار سالن می‌روم، آب پرتقال ولرم شده در لیوان کریستال خوش تراش را بی محابا می‌خورم. دنبال مرد نامحسوس به اطراف چشم می‌چرخانم، ولی خبری از مردک پر مدعا نیست. سبد‌‌‌های گل اهدایی از طرفدارانم را نگاه می‌کنم، سبد گل رزهای سرخ با کارت سهراب را بر می‌دارم. چه عجب این برادر خوانده بی تفاوت من برایم سبد گلی فرستاده است. هر چند او بی عارتر از این است که تاریخ نمایشگاه من حتی یادش بماند، مگر اینکه دوباره چاه فاضلاب هایش بالا زده باشد، مرا برای ماله کشی گندش بخواهد. میان من و او پیوند ناگسستنی از نیاز و حمایت دوطرفه است. او از دوران کودکی، شاید سنگ ریزه درون کفشم بوده، ولی بودنش برای زندگی عجیب من لازم است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی پاشنه‌‌‌های کفش لژداری را در نزدیکی‌ام می‌شنوم. سرم را که به آرامی بلند می‌کنم، سهراب را با شلوار کتان سیاه و کت جیر تیره اش می‌بینم. گاهی حس می‌کنم این سیاه پوشیدن‌‌ها یعنی او هنوز سوگوار عمو مسعود است. همیشه باید در تیپ و استایلش رنگی از تیرگی پیدا کرد! موهای قهوه ای بلندش را پشت سرش بسته است. تارهای دو رنگ موهایش زیر نور خورشید همیشه به رنگ طلایی در می‌آمدند. او علاوه بر ته چهره‌ی غربی‌اش، رفتاری غرب گرایانه دارد و من همیشه فکر می‌کنم که او به اشتباه پا به کشور اسلامی گذاشته است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را برقی خیره کننده پوشانده بود، این مرد با این چشمان فتان آبی و فک مربعی شکل مردانه، خیلی جذاب است. با نیشخندی، برق دندان‌های لمینت شده اش را نشانم می‌دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احوال خانم هنرمند، اگه می‌دونستم اومدنم برات خیلی مهمه، از صبح اینجا چادرمی زدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب، با صورت برنزه کرده اش، شبیه مدل‌‌‌های شبکه مد و فشن است. اگر سختگیری بابا نبود، الان در فشن شوهای ترکیه به حد اعلا رسیده بود. دستم را به طرفش دراز می‌کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عالی‌ام، برادر عزیز، حاجی رو چطور پیچوندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به جواهر ناخن‌‌‌های کاشته شده‌ام می‌اندازد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به نظرت میشه حاجی رو پیچوند؟ راستش رو گفتم، من که این همه داداش خوبیم، به حاجی بگو شب شام موفقیت نمایشگاهت با توام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشگونی از بازوی ستبرش گرفتم. لعنتی این بازوها دور کدام فتانی قرار بود، پیچک شوند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باز کجا میخوای بری دنبال عیش و تعیش؟ ها؟ نری باز دنبال خانم بازی، صدتا مرض می‌گیری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدقه چشمانش را برایم گشاد می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حاجی کجاست ببینه دردونه اش چه حرف‌ها که نمی‌زنه، خانم هنرمند، نقاش، با چند تا بروبچ می‌خوایم بریم صفاسیتی، فشم،همشونم بچه پاستوریزه‌ان جونِ تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم زنان به طرف نقاشی آخرم می‌رویم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز به حد پرستش این تابلو را دوست دارم. برای آفریدنش ساعت‌‌ها از جانم مایه گذاشته ام. می خواهم حرف درشتی نثار برادر کمی بی مسئولیت که نه، کمی بازیگوش،کنم. سهراب با اخم به خطوط نقاشیم با دقت نگاه می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اینو خودت کشیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شیفتگی ابروهایم را تا شقیقه بالا می‌کشم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عالی شده! اینو تا الان بالای صدتا پیشنهاد دادن، ولی نمی فروشمش! یه جور خاصیه برام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب با اخم دوباره به نقاشی زل می‌زند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو این رو از یه نقاشی کپی نکردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت دست بر کمر می‌زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شبیه این رو تو نقاشی‌‌ها بابای جوونمرگ شده‌ام ندیدی؟ من کثافت همین ماه پیش تو رو بردم خونه قدیمیمون، ولی تو با رذالت مال بابای من رو کپی کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهانم اندازه غار علی صدر باز می‌ماند، بهت زده می‌نالم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سهراب تو...تو، واقعا دلم رو شکستی، تو یه...اصلا اون تابلوها رو کامل از نزدیک دیدی؟ که تهمت بهم میزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از میان دندان‌های کلید شده اش غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من دروغ میگم، من تهمت می‌زنم؟ من یا تو دختر حاجی؟چقد دیگه از دستتون بکشم، اون از بابات که کرده تو قفسم، اجازه نفس کشیدن بهم نمیده، اینم از تو که با این کار دشنه برداشتی زدی تو قلبم، خاک تو سر بی عرضه من که اسیر اون مادر ویلچریم هستم...آی بمیری سهراب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست محکم بر پیشانی کبود شده از خشمش می‌کوبد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمان لبالب از اشک، دست‌های بزرگ برنزه اش را میان دستانم می‌گیرم. دست‌‌‌‌هایم می‌لرزید، درست مثل نگاهش، درست مثل نگاهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جون سایه نکن این کارو با خودت، سهراب جان، به خدا اشتباه می‌کنی، خدا من رو بکشه اگه اینکارو با تو عزیز از جونم بکنم. بخدا که من خبطی نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آن زمان، نه آدم‌های توی سالن مهم هستند، نه خبرنگارها که صدایمان را می‌شنوند. فقط حال دل، مردی که نه برادر، بلکه تنها دوستم در این روزگار سیاه است، مهم بود. نفس نفس می‌زد، سینه اش پر ضرب از زیر پیرهن تیره‌اش بالا و پایین می‌رفت و پیشانی اش از شدن خشم و حرص به عرق نشسته بود. دستم را با شدت به طرفی می‌اندازد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هیس سایه، دیگه نه می‌خوام صدات رو بشنوم، نه میخوام ریختت رو ببینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلماتش مثل پتکی بر سرم فرود می‌آید، اگر سهراب نباشد زندگی پر از گودال‌های سیاه پر از مار زنگی می‌شود. اگر سهراب نباشد، دیگر نه نوری است نه سایه ای تا به بوم نقاشی جان دهد. نفس کم می‌آید، دیوارها از طرف به سویم هجوم می‌آورند، من در خلایی از وحشت تنهایی به هوا چنگ می‌زنم و سقوط می‌کنم. کسی ته ذهنم می‌گوید او همیشه دلی از سنگ در سینه داشته است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*‌*‌*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای چکه کردن آب در سرم اکو می‌شد. چهار دیواری سیمانی با آن ترک‌‌‌های ریز و درشت را تابلوهای رنگی رنگی و گاها شکسته که بر روی زمینِ خاکی پهن شده بودند، در بر گرفته و از سقف کثیفش تارهای لزج عنکبوت آویزان بود. بوی تعفن می‌آمد، از میان قاب‌‌‌های شکسته قدم بر می‌دارد. پنجره ای با شیشه‌‌‌های ترک برداشته، میان ترک‌‌‌های دیوار میخ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای جیغ و خنده‌‌‌های کودکانه ای از پشت پنجره توجه اش را جلب می‌کند. میان پنجره که جای می‌گیرد، پیچک شاخه‌‌‌های پربار انگور را می‌بیند که بر روی دیوار حیاط قد علم کرده بودند. عروسک چشم دکمه ای با موهای بلند و بافته شده ی قرمز رنگ در دست کودک در هوا می‌رقصید. دامن چین دار گل گلی اش در رقص باد شریک شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده شان حیاط کوچک را پر کرده بود، چشم به قامتی بلند که در ایوان خانه و پشت به او بود، می‌دوزد. "او" ی آشنا دست به سینه کنار نرده‌‌‌های آبی رنگ ایوان ایستاده و دویدن و سربه هوایی‌‌‌های کودکانه را تماشا می‌کرد. جیغ و خنده ی تیزی در گوشم پیچ می‌خورد و درد انگار در قلبم جریان می‌یابد، قفسه ی سینه‌ام با احساسی مبهم پر ضرب بالا و پایین می‌رود. صدای دویدن می‌آید و حوضی پر آب با ماهی‌‌‌های کوچک و قرمز رنگ درست در وسط حیاط طنازی می‌کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سایه... سایه... ای خدا عجب غلطی کردم! سایه... پاشو دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی آشنا مرا به نام می‌خواند. گونه ی ملتهبم را سرانگشتانی یخ زده نوازش کرده و نفسی معطر زیر بینی‌ام پیچ می‌خورد. صدایی از کنار گوشم شنیده می‌شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خانم پرستار این آبجیِ ما کِی بهوش میاد؟ نکنه به سلامتی می‌خواد یه ماهی ما رو مهمونِ شما کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ریز خنده ای که گوشم را پر می‌کند، پلکم را به لرز می‌اندازد. "خانم پرستار" که به نام خوانده شد صدای دلنشین و نازی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دکتر سرم تقویتی به خواهرتون زدن، الاناست که ایشون بهوش بیان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با زمزمه ی ریزی که از قصد و پر مفهوم آهسته گفته می‌شو د و قصد دلبری کردن داشت، چشم باز می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نیومد هم که فداسرتون، بیشتر در خدمت شما موندگاریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب کنار خانم پرستار ایستاده و با یک سر و گردن بلندتر معنا دار "خانم پرستار" را نگاه می‌کرد. آخ دخترک بیچاره! لپ هایش از نگاه پر نفوذ مردک گستاخ، سرخ اناری شده و چشم‌‌‌های عسلی رنگش را شوقی وصف نشدنی برق انداخته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک با دیدن چشم‌‌‌های خیره‌ام لحظه ای جا خورده، خود را عقب کشانده و دستی به روپوش سفیدش می‌کشد. حس می‌کنم که صدای طنازش لبریز از احساساتِ دروغینِ سهراب، می‌لرزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ انگار خواهرتون بهوش اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیش باز شده ی سهراب با کلامش کاملا بسته و اخم هایش بهم پیوند می‌خورند. چشم هایش که قفلم می‌شود، ذهنم شروع به کنکاش کرده و ناگهان غرق حسی داغ و ملتهب می‌شوم و لایه ای اشک پشت پلک‌‌‌‌هایم خانه می‌کند. سهرابِ لعنتی! او مرا می‌کشت. بی شک قصد جانم دارد که بی رحمانه مرا متقلب و عوضی می‌خواند. آخ سهراب... آخ که قلبم با حرف هایت تکه تکه بر صفحه ی خالی سینه‌ام باقی مانده است. لب‌‌‌‌هایم می‌لرزد و آهسته صدایش می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سهراب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب لحطه ای قفل نگاهمان را شکسته و با لبخندی وسوسه انگیز هدیه ی دخترک بامزه ی مقابلم می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ انگاری این آبجیِ ما از مهمون و مهمونی رفتن زیاد خوشش نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک ریز می‌خندد و پشت در اتاق ناپدید می‌شود و سپس او آن روی خوشش را نشانم می‌دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به چطوری آبجی خانمِ ما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار کسی میخ آهنین را گرفته و پر ضرب به ملاجم می‌کوبید. بوی الکل و سفیدیِ یکدست اتاق حالم را بدتر از پیش کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می نالم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آخ سهراب، سهراب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب‌‌‌‌هایم می‌لرزد. تهوعم کار دستم داده بود. او قلبم را در مشتش همچنان می‌تاباند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کاش قبل بی فکر حرف زدنت، کاش قبل اینطور له کردن و متهم کردنت فقط یه سوال کوچیک و درست و درمون می‌پرسیدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطره ای اشک روی گونه‌ام می‌چکد، نگاهش حس مبهمی را در خود فریاد می زد. دست هایش مشت شده و انگار خون به زیر انگشتانش نمی رسید. دستم را روی سینه‌ام می‌گذارم، تکه گوشت وامانده محکم بر در و دیوار دلم می‌کوبید. اوی لعنتی تنها رفیق سال‌‌‌های تنهایی‌ام بود، چطور، چطور...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو کِی دیدی این همه سالِ لعنتی و بعد این همه جون کندن بخوام با یه کپی خودم رو خراب عالم کنم؟ هان؟ چطور حتی به فکرت رسید من از هنرِ عمو مسعود بخوام یک دم سوء استفاده کنم!؟ وای بر تو سهراب، من... منِ سایه بخوام به توی لعنتی زخم بزنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم از حجمی از احساسات لبریز شده از نگاه تلخش، می‌ترکیدم. قلب شکسته، به سان شکستن گلدانی عتیقه است که بعد از خراب شدن، حتی تکه چسب خورده اش، تنها به درد زباله دانی می‌خورد. هیچ شرمندگی در صورتش هویدا نبود. برخلاف سرمای نگاهش، با نیش باز تا بناگوش، پشت دست استخوانی‌ام را با شستش نوازش می‌دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می دونم کپی نکردی هانی، ولی خوب بعضی طرح هاش به نظرم آشنا اومد، یه لحظه قاتی کردم. اصلا...اصلا باهات شوخی کردم پیکاسوی من، چقدر جنبه‌ات پایین اومده، یه دوره باید بیایی پیش دوست دخترای من دوره ببینی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان گشادشده خاکستری‌ام را در حدقه می‌چرخانم. هنوز صورتم خیس اشک بود. او هیچ هم عقل درستی ندارد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو واقعا لحنت به شوخی نمی خورد، اون وقت شبیه یه جنگجوی بیرحم شده بودی... تو چرا خوشت میاد اشک من رو در بیاری؟ وای خدای من... اگه اون همه زحمتم رو به باد داده باشی، به جون سایه دیگه باهات حرف نمی‌زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملافه سفید را روی صورتم می‌کشم، هق هق خفه‌ام را زیر ملافه کنترل می‌کنم. دلم جیغ زدن می‌خواست، اینکه کنج اتاق تاریکم نشسته و تنها تلافی حرصم را سر خودم دربیاورم. سهراب ملافه را با سرعت از روی صورتم کنار می‌کشد. نگاهش غران روی چشم‌‌‌های خیس و لب‌‌‌های لرزانم می‌نشیند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بابا هیچی نشده، اتفاقا بازدید نمایشگاهت رفته بالا، به رحیمی گفتم به روزنامه هامون بگه بنویسن اینکه از خستگی زیاد غش کردی. جون سهراب گریه نکن، سایه؟ عزیزم؟ منو نگاه کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم را از زیر دستش کنار می‌کشم. لمس سر انگشتش به زیر فک و چانه‌ام ملتهبم کرده بود. با این بغض وحشتناک در گلویم زار می‌زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بسه لعنتی، من الان سایه هفت سالم؟ یا تو ده سالته؟ الان یه مرد بالغ سی ساله ای لعنتی... این رفتارهای بچه‌گانه ومسخره ت رو ببر سر دوست دخترات پیاده کن. مگه من بازیچه توام؟ بازیچه ام؟ آره؟ می‌خوای منو بکشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب با خشونت شانه‌‌‌‌هایم را می‌گیرد و مرا روی تخت می‌نشاند. از ضرب و زور استخوان شانه‌ام به فغان در می‌آید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سایه، این حرف هات از ته دلته؟ فقط یه شوخی بچگانه بود، من معذرت می‌خوام عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در چشمان آبی اش رگ‌‌‌های خونی بی شمار شناور است. آسمانش را ابرهای خونی فرا گرفته و مردمک‌‌‌های لرزان و پرنفوذ رج به رج نگاهم می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اگه بودنم اذیتت میکنه، بهم بگو، بگو تا یه جوری گورمو گم کنم جلو چشمات نباشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک‌‌‌‌هایم را با پشت دست از صورتم پاک کرده و به او که کنار پنجره به بیرون خیره شده، نگاه می‌کنم. بودنش اذیتم می‌کند؟ آره! اما نبودنش انگیزه ادامه زندگی را از من خواهد گرفت. وقتی نفسش به نفسم بند است، وقتی بودن دوست دخترهایش روزها و شب‌‌ها برایم چون کابوسی عذاب آور بودند. وقتی که او در نور وسط صحنه زندگی‌اش با دیگران دل می‌داد، دل می‌شکست. من همچون اسمم در تاریک و روشن در سایه به او عشق می‌ورزیدم! عشقی یک طرفه و خانمان سوز که اگر بابا از آن خبر می‌داشت، حتما تلافی اش را سر سهراب بی گناه در می‌آورد. با صدای گرفته می‌نالم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ قهری؟ قهر نباش. من تشنمه، یه لیوان بهم آب بده، مثلا همراه مریضی؟ تو که منو می‌کشی با این مریض داریت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست‌‌‌های گره کرده در پشت، به طرفم بر می‌گردد. خطوط صورتش پر از دلخوری و طلبکاری است:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ قهر؟ مگه من بچم!؟ سرمت تموم شده میرم بگم بیان باز کنن. دستتم کبود کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب زیر لب غر می‌زند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حداقل کنار خوشگلی اش یکمم تزریقات یاد می‌گرفت، زده سوراخ سوراخت کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب معدنی پلاستیکی را دربش را باز می‌کند و به دستم می‌دهد. زیر لب می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سهراب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار درب بر می‌گردد و سوالی نگاهم می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایم را زیر روسری می‌برم و با آرامش می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اگه تو و مامان نباشین تو دنیای سایه، سایه فرداش، سیاه سیاه میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صورت جمع شده از حسی که همیشه با دیدن بابا به خود می‌گیرد، ازجلوی درب کنار می‌رود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حاج بابا اومده، راپورت ندی ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رابطه بابا و سهراب مثل یک دور تسلسل بی فایده بوده و بی فایده است. آن روزهای اوایل ازدواج نه سهراب نوجوان کله شق، بابا را جای مسعود قبول کرد؛ نه بابا توانست آن مهر خفته در وجودش را به پای او بریزد. سهراب هنوز افسون روزهای زندگی قبلی‌اش بود، جایی که نه از من خبری بود، نه از دردسرهای حاج اسماعیل مشفق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب مثل پسری مودب روی مبل زرشکی به انتظار دوئل می‌نشیند. من هم دستی روی لب‌هایم می‌گذارم تا خنده کش آمده از جدیت سهراب را پر می‌کند. سهراب به احترامش نیم خیز می‌شود. بابا با دل نگرانی، بی حرف، تن نشسته روی تخت، را به آغوش می‌کشد. گرومپ گرومپ قلب‌‌‌‌هایمان از جداره لباس‌هایمان در هم پیچک می‌شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عزیز بابا، جون بابا خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هزاران چروک پنجه کلاغی دور چشمانش از نگرانی در هم ادغام می‌شوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نفس بابا، تو که از نگرونی من رو کشتی! انقدر روز و شب چسبیدی به اون چارتا تیرو تخته ورنگ، که رنگ به روت نمونده. عوض خط خطی کردن اونا، مدیریت یاد می‌گرفتی الان شرکت لنگ یه مدیر لایق نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستان پر چروکش را فشار ملایمی می‌دهم. با ابرو به چهره دژم سهراب اشاره می‌زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بابایی من خوبم، فقط یه افت فشارساده اس، در ضمن من یه نقاشم، ازاون تیر و تختم کلی پول در میارم.از مدیریت و تجارت و شراکت چی حالیمه؟ سهراب مگه مدیر نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این حرفم شبیه ریختن آب در چاله مورچه است. وقتی بابا نگاه تحقیر آمیزش را به سهراب شنگول می‌دوزد که بی خیال در حال خوردن تکه‌‌‌های کمپوت آناناس است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حاج بابا جون، شما نمی خوری؟ این دخترت شبیه نی قلیونه، هی رژیم، پژیم به ناف خودش بسته که با یه باد غش می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا دستی به ریش پروفسوریش می‌کشد، به تلفنش که بی وقفه زنگ میخورد، نگاه حرص آلودی می‌اندازد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کارت اینجا تموم نشد؟ پاشو برو شرکت، کلی کارها مونده رو زمین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حاجی، این تن بمیره کی می‌خوای بزاری ما بپریم، بریم پی دل خودمون. بابا این کارگردان ترکیه ای منو پسندیده برا فیلمش، این پاسپورت منو بده برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس از جایم نیم خیز می‌شوم، چشمان سرد بابا و لحن تیز سهراب خبر از شروع جنگی دیگر را دارند. بابا انگار که حرفی نشنیده، با محبت لیوان آب پرتقال را به دستم می‌دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخور باباجون، برم کارای ترخیصت رو انجام بدم. سهراب اخم آلود قوطی کمپوت را روی میز می‌کوبد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ منم دارم باهات حرف میزنم، حاجی مشفق، کر نبودی؟ میخوای برم واست وقت دکتر گوش و حلق بگیرم؟ یا سعمک می‌خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا در سکوت به رفتار هیستریک وار سهراب که موهایش را چنگ می‌زد، خیره می‌شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باباجان، ما چند بار در این مورد حرف زدیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربان قلبم را در گلویم حس می‌کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بابا ، سهراب...یکم آرومتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب کف دستش را روی پیشانی‌اش می‌کوبد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من پسرت نیستم، چرا انتظار داری من برات وارث درست کنم؟ همین سایه پس چیکاره اس؟ شوهرش بده برات صدتا وارث درست کنه. اصلا مگه چند سالته؟ میخوای برات یه داف واست ردیف کنم، برات زنگوله پای تابوت درست کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت دستم را روی دهانم مشت می‌کنم، این پسر به سیم آخر زده است. بابا با آرامش از روی تخت بلند می‌شود، سهراب هنوز با وقاحت به ما نگاه می‌کند. سرمای نگاهش ، مرا از این فاصله به یخ مبدل کرده. قد بابا تنها تا شانه سهراب است، دست روی شانه چهارشانه و عضلانیش می‌گذارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ وقتی بدنیا اومدی، خیلی ضعیف و کوچولو بودی، بابات بهم گفت این پسر بچه هر دومونه، تو بچه ناخلفی نیستی بابا، من فکر مامانتم که مریضه، تو که میدونی بدون تو ما دوام نمیاریم، ازدواج کن بعد هرجا خواستی برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این نرم خویی بابا سیاستش است، گویی هیچ چیز در دنیا عصبانیش نمی کند. بعد از اینکه خوب با حرکاتش کیش و ماتت می‌کند، آن وقت تو با موج شرمندگی کاری را که او می‌خواهد انجام خواهی داد. سهراب عرق روی صورتش برق می‌زند، زبانش را روی لب‌‌‌های خشکش می‌کشد و زیر لب ناله می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حاج بابا، آخه من یه ماهه زن از کجا بیارم؟ چرا تو منگنه‌ام میذاری؟ مامان که حالش خوبه، واسه همیشه که نمیرم، زود میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باباجون، چیکار کنم، مامانت می‌خوای دق کنی؟ حرف‌های دکترشو مگه نشنیدی، قلبش زیاد تاب و تحمل ناراحتی رو نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این ته بحث‌‌‌های چند وقت اخیرشان بوده، چون بمب ساعتی که ثانیه شمار معکوس برای انفجار رسیده باشند. از ماشین پایین می‌آیم، نگاه بابا نگران و دلواپس به دنبالم کشیده می‌شود. گاهی پر حرص سیبیل بالای لبش را می‌جود و گاهی پر غیض، اخم و چشم غره ای حواله‌ام می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب بی حرف با صد من اخم چسبیده میان ابرو‌‌‌های پر و یکدستش کنارم قدم بر می‌دارد. گناه است اگر بگویم دلم برای همین صورت مچاله و لب‌‌‌های بهم فشرده می‌رود؟ سهراب با سر به هوایی هایش، با گندابی که در آن درحال غرق شدن است، با تمام آزارهایش برایم سهراب است. با بحثی که درون اتاقک سرد و سپید بیمارستان میان بابا و سهراب به راه افتاد، دلم به صد تکه مبدل شد. نیاید روزی که سهراب کنار غیر از من تا ابد ماندگار بماند! نیاید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ توهمی... خوبه حالت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعنتی اخم هایش پیچ دارد، چشم هایش قطب جنوب را به خانه آورده بود. او در اوج ظالم بودن هایش هوایم را دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هوی... چته دختر؟ الحمدالله دختر حاجی لالمونی گرفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"حاجی" گفتنش پر تمسخر و با نفرتی آشکار همراه است. قفسه ی سینه‌ام پر بغض بالا و پایین می‌رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوبم، فقط... فقط یکم سرم گیج میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردمک‌هایش که برق نگرانی می‌زند، اشک پشت پلک‌‌‌‌هایم خانه می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ گیج می‌زنی و هیچی نمیگی، دستت رو بده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن مامان که نگران و پریشان کنار ورودی بر روی ویلچر نشسته است، نگرانی‌‌‌های بالا آمده اش را می‌برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نیست. دیگه رسیدیم، مامان چرا اومده بیرون!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه سهراب پی مادرش می‌رود و چشم هایش را برقی از محبت و عشق روشن می‌کند. حتی اگر از تمام دنیا نفرت داشته باشد، مامان مهتابش تمام جان و توانش است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ببین برا یه غش کردن فنچمون چه غشون کشی کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اکرم خانم پیچیده در چادر گلدار و مامان دوز و روسری هزار رنگی که تا بالای ابروهایش آمده بود، اسپند به دست کنار مامان جا گیر می‌شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خدا بده از این شانسا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به کنایه و پوزخند زهرآگین سهراب به سمت مامان پرواز می‌کنم. مرا نزاییده مادر بود. سرم که میان دست‌‌‌های نرم و لرزانش قرار می‌گیرد، بی قراراشک هایش روی گونه‌‌‌های تپل و اناری رنگش می‌چکد. مروارید بود از آسمان نگاهش می‌چکید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فدات بشه مهتاب، تو چرا مراقب خودت نیستی‌؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه هایش را آماج بوسه‌‌‌های آبدارم قرار می‌دهم و محکم تن نرم و پنبه ایش را میان آغوشم می‌چلانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آی به قربون مامان مهتابم بشم که... باور کن هیچیم نبوده، این پسر تخست بزرگش کرده از اونورم بابا... اخلاقشو می‌دونی که؟ آخ بگم انگار نزدیک مردنمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشگونی بازوهایم را به سوزش می‌اندازد، سهراب معترض و اخم آلود نگاهم کرد و سپس بوسه ی بر سر مامان مهتاب می‌نشاند. مامان با لبخند شل و وارفته ای پاسخش را داده و رو به من می‌نالد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دور از جونت دختر... همش تقصیر منه، تو دوماهه خودت رو تو اتاقت حبس کردی من باید مراقب خورد و خوراکت می‌بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب حیرت زده جواب می‌دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دیگه انقد فنچ و بی بال و پر نیست که لقمه دهنش بذارید مادر من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانند بادکنکی که چسبِ بخاری ست، می‌ترکم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فنچ فنچ حواله‌ام نکن، چشم نداری ببینی مامان مهتاب دلواپس احوالاتمه... اصلا فرمون بچرخون راست، آدرس اتاقت که دستته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه ناباور همگی چهره ی سرخ شده‌ام را هدف قرار می‌دهند. خجالت زده پلک روی هم می‌گذارم، انگشتان ظریف مامان که روی بازویم می‌نشیند و سپس حرف هایش حرارت دلنشینی را روانه ی قلب پر تپشم می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خسته ای سایه جان، رنگ و روت پریده جانم، این از بی خوابی‌‌‌های چند روزته، ایشالله که نتیجه ی زحماتت رو بدی، بریم تو... بریم، اکرم خانم برو کم کم شام رو بچین بچم گرسنه ست. سهراب جان صندلی رو می‌چرخونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اکرم خانم که می‌رود، پشت سهراب و مامان مهتاب قدم بر می‌دارم. سهراب مامان را کنار مبل سلطنتیِ طلایی رنگ جای داده و کنارش لم می‌دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بشین سایه جان، الاناست که اکرم خانم صدامون کنه... راستی اسماعیل کوش؟ مگه با آقا بر نگشتید؟ انقد هول زد که ظهری ناهارشم درست و درمون نخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب با پوزخندی بر لب‌‌‌های گوشتی اش، خم شده و سیب سرخی از میوه خوری طرحِ قو چنگ می‌زند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اوو... مهتاب بانو چه هولِ شوهرش رو می‌زنه. دلواپسش نشو، قد و قوارش دو برابر منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آدم نه ناهار بخوره و نه شام پس می‌افته، ربطش به قد و قوارش چیه پسر جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب غیضی روی صورتش می‌نشاند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بخدا که مردم شانس دارن... زده از پا علیلت کرده و اسماعیل جان اسماعیل جان از دهنت نمی افته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان مهتاب غمگین نگاهش می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو باز شروع کردی!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض مامان را می‌بیند، کلافه چنگی میان موهای بلند و براقش می‌زند. طره موهایی که روی پیشانی اش می‌نشیند دل و دین می‌برند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جرئت نیست تو این خونه حرف زد... دِ مادر من، عزیز من تو از وقتی اومدی تو این خونه ی وامونده روز خوش دیدی؟ صبح تا شبت رو صندلی چرخ دار تو پذیرایی ویراژ میدی... اینم شد زندگی آخه!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نگاهش به من می‌افتد، ناگه لب می‌گزد و اشک لانه کرده کنج چشم هایش روان می‌شود.اشک‌‌‌‌هایم یکی پس از دیگری روی گونه‌‌‌های ملتهبم می‌ریزد. سهراب سکوت مامان را می‌بیند، نیم نگاهی به او انداخته، امتداد نگاهش را گرفته و به من پریشان احوال می‌رسد. حیرت از سر و کولش بالا می‌رود. کاش در نظرش آنقدر رقت انگیز نباشم. کاش بابا در نظرش زندانبانی نباشد. کاش و ای کاش جور دیگری او را می‌دیدم نه در این خانه و نه انقدر... برادر وار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سایه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس می‌کنم نامم را با طعمی ناب میان دهانش می‌چرخاند، خیره نگاهش می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو باز واشرت باز شد؟ این حرفا برات عادی نشده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را به چه تعبیر می‌کند که خشمگین از جا کنده شده و به سمتم خیز می‌گیرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش یقه ی مانتوام را مچاله می‌کند و لب هایش بیخ گوشم می‌چسبد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو هیچوقتِ هیچوقت دختر اسماعیل نبودی برام. این رو تو گوشت فرو کن خوشگله و انقدرم واسه دردی که میون من و باباته آبغوره نگیر... این کار هر روزه ی ماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سهراب، چکاره سایه داری! ولش کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یقه‌ام را که رها می‌کند، لبخندی سرخوش، برخلاف طوفانی که در چشم هایش جولان بود، روی لب هایش می‌نشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دختر خانمت چهار روز آب و دونش قاطی شده، بکل احوالاتشم برگشته... سایه فردا میریم شرکت، بابا جانت دستور داده ریزجزئیات حسابداری بیرون بکشم، دست تنها وقت می‌بره و اوشون گفتن یه روزه تحویلش بدم. شام صدام نکنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله‌‌‌های مرمرین بالا می‌رود، بی حال به مبل تکیه می‌دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اون منظوری نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌‌‌‌هایم از غصه می‌سوزد. از پشت پلک‌‌‌های تبدارم مامان مهتابم را می‌بینم. بیچاره او که میان ما یویوی شده است. تایید وار پلک روی هم می‌فشارم و آهم را پشت دندان‌‌‌‌هایم خفه می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می‌شناسمش مامانم. این پسره تخس تو وقتی عصبی میشه هیچی دیگه حالیش نیست... همونقدر که زود وحشی میشه زودم مثل یه حیوون رام آروم می‌گیره‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استخر خانه مان مثل همیشه خالی است. روی تاب فلزی سفید می‌نشینم. روشنایی ماه بزرگ چهارده روی زمین وهم آلود می‌رقصد. دستم را بند زنجیر تاب می‌کنم،صدای قیژ گوش خراشش بلند می‌شود. درون من دخترکی ماتم گرفته است، ماتم زمزمه ازدواج سهرابی که هیچ وقت از آن من نخواهد شد. سهرابی که تا ابد داغ پاهای مادرش را از آن بابا خواهد دانست. سهرابی که بین حس تنفر و عشق و عذاب وجدان به من و بابا گیر افتاده است. موهای بلندم با وزش نسیم روی شانه‌‌‌‌هایم افشان می‌شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی تندِ سیگار را حس می‌کنم. سرم را به طرف درختِ پر از شکوفه‌‌‌های ریز صورتی بر گرداندم. سهراب جام پر از مایع زرد رنگ به دست، ته سیگارش را با پاشنه کفشش خاموش می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مگه امروز تو از بیمارستان مرخص نشدی؟ بیا برو تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شال سفیدم را دور شانه‌‌‌‌هایم محکم می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من حالم خوبه، تو واقعا می‌خوای ازدواج کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در تاریک روشن نورهالوژن چراغ‌‌‌های باغ، نیشخند دندان‌های سفیدش برق می‌زند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من و حاج بابا سال‌ها داریم می‌جنگیم، هی من سر این طناب رو گرفتم می‌کشم ، اون سر دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مویم را پشت گوشم می‌زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می خوای من پاسپورتت را از اتاقش بر دارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مایع درون جامش را تکان تکان می‌دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عه؟ پیکاسوی من، دزدیم بلدی؟ آفرین، آفرین، دیگه چه غلطایی دیگم می‌کنی، رو نمی کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبانیش کرده ام، با بیچارگی یک قدم به عقب بر می‌دارم. بغض لعنتی ته گلویم گره خورده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سهراب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای پریشانم را از روی صورتم کنار می‌زند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جان سهراب، شوخی هم نمیشه با تو کرد...حاج بابا ممنوع الخروجم کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در مقابل چشمان گشاد شده از حیرت، جام را یکسره می‌نوشد و با چشمان سرخ شده با ته رنگ آبی یخ زده دستور می‌دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ برو بالا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این کلام سردش، باعث می‌شود تا خجالت زده از رفتارهای عجیب پدرم از پله‌‌‌های سفید خانه بالا بروم. من چه ساده دل بودم که اره و تیشه‌‌‌های دادن‌‌‌های بابا و سهراب را فقط یک اختلاف سلیقه جزئی می‌پنداشتم، غافل از اینکه این قصه سر درازی دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**‌*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرکت صادرات خشکبار بابا وشرکا، ساختمانی با نمای شیشه ای بیست طبقه است. سهراب با پیراهن چهارخانه آبی و شلوار سفید تیپ کارمندی نزده است. حتی برق گردن بند فروهر هم از میان دگمه‌‌‌های نیمه بازش دلبری می‌کند. نگاهش روی مانتو و شلوار سیاه اداری من چرخی می‌زند. شال قرمز رها روی موهای بازم را کمی جلوتر می‌کشد. توی آینه آسانسور رژلب قرمزم را با دستمال کاغذی کم رنگتر می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ موندم، من از حساب کتاب چی حالیمه، منو هم همراه خودت کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بند کیف کوچک قرمزم را روی شانه‌ام می‌اندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سهراب من آدم جنگیدن یا دعوا نیستم، میگم بیا رضایت بده شاید دختره خوشگل باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب از زیر عینک آفتابیش با موبایلش مشغول است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مسئله حاج بابا نیست، مشکل حاج تراب فروتنه، شریک حاج اسماعیل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب بازویش را می‌گیرم، این بی خیالیش گاه روی عصبانی‌ام را بالا می‌رود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا قطره چکونی حرف میزنی؟ بابا ورشکست شده؟ چرا تو رو ممنوع الخروج کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آه بلندش، سینه محکمش مثل موج دریا بالا و پایین می‌شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فنچ جان، نباید تو رو درگیر کنم، یکی می‌خواد جورکش تو بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخن‌‌‌های درازم را میان گوشت بازویش فرو می‌برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میگی یا گوشتت رو بکنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میان خنده او و جدیت من آسانسور دنگی می‌کند، در طبقه سیزدهم متوقف می‌شود. درها باز می‌شوند، دستم هنوز بند بازوی ستبر سهراب است. میان سرامیک‌‌‌های براق همهمه و ازدحام عجیبی از کارمندان است. سهراب هم گویا خط فکری مرا دارد، نگرانِ قلب مریض حاج بابا ازدحام مردان و زنان را کنار می‌زنیم. با دیدن دو مرد با یونیفرم پلیس، از وحشت بازوی سهراب را چنگ می‌زنم. فضای شلوغ با خود پیام آور خبر خوشی نیست. حتما اتفاقات ناگواری در حال رخ دادن است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارمندها با دیدن سهراب دایره را وسیعتر می‌کنند. مرد دیگری با عینک ته استکانی و ریش و سبیل سیاه رنگ کرده با تمسخر ما را می‌پاید. نگاه هرزه اش را روی موهای باز و تنم حس می‌کنم، سهراب مرا به پشتش هدایت می‌کند تا از شرالخناس رها شوم. مرد تسبیحش را در دست مشت می‌کند و رو به افسر پرونده به دست می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جناب سروان، ایشون سهراب رنگرزه، همون همدست شیوا عابدینی، خود ناکسش همه گاوصندوق رو جارو زده و برده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بهت آلودم باعث می‌شود تا حاجی یقه بسته صدایش بلندتر شود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ منتظر حاج باباتی؟ خودشم ازت شکایت کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب با خشم از لای دندانهایش می‌غرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حاجی، من با اون دختره صنمی ندارم، تو خودت دوس دختر منو قر زدی، ولی طرف تو زرد از آب دراومد تقصیر منه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاجی با خشم رو به سروان می‌توپد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بفرما، داره چرت و پرت میگه، حکم جلبش رو دارین که، دستبند بزنین، بریم پاسگاه تا آدم شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من دیگ خشمم به قل قل افتاده است. سهراب را به کناری می‌زنم تا حرصم را سر این پیرمرد در بیاورم، سهراب مچم را محکم می‌فشارد. از میان دندان‌هایش آرام می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سایه وضع رو بدتر نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسر جوان به آرامی می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آقا باید بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب سری به علامت فهم تکان می‌دهد. ولی من جانم را داس عزارئیل می‌خواهد درو کند، دستانش را می‌گیرم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سهراب ماجرا چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بلند حاج بابا را از ته راهرو می‌شنوم که به کارمندها برای تجمع شان تذکر می‌دهد. کارمندها کجا معرکه ای را این چنین مهیج از دست می‌دادند؟ با پچ پچ زیر گوش همدیگر، قیافه‌‌‌های پراز سوال و ظن متفرق می‌شوند. سهراب با غرور به طرف آسانسور به راه می‌افتد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بفرمایید بریم، حاج فروتن بد تا کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاجی دستی به معنای برو بابا تکان می‌دهد. جلوی بابا که تکیه داده به میز بزرگ می‌رسند، سهراب با نیش باز ابرویی برای بابا بالا می‌اندازد. هر دو برای دوئلی سخت و سهمگین در سکوت جدل می‌کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حاجی، اگه بارگرون بودیم رفتیم، اگه نامهربون بودیم رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا جوابش را نمی دهد، چشمان هر دو پر از سنگ نیزه‌‌‌های تلخی و دشمنی است. حاج تراب با اخم کنار میز می‌ایستد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حاجی این پسرچموشت باید حساب پس بده، پول دوزار سه زار نیست، درک کن مرد مومن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا لبخند بر لب سر تکان می‌دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حساب حسابه، کاکا برادره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این حرف‌ها سرم به دوران می‌افتد، دستم را به مجسمه بزرگ شیر طلایی بند می‌کنم تا غش نکنم. سهراب با دیدن احوالاتم لب می‌گزد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ زودی میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی من نفس تنگ شده‌ام را با بغضم قورت می‌دهم. در این جنگ نابرابر، این قلب کوفتی چه بر سرش آمده است؟ باید درقفس محکمی از فولاد زندانیش کنم، تا دلش بی خود برای سهراب طوفان به پا نکند. دختر درونم نیشخند زنان می‌گوید:«خودتم میدونی تو فقط به یه بدل دل خوش کردی. چون اون خودش رو مثل دراکولا تو قلعه‌اش زندونی کرده، تو هیچ وقت دستت بهش نمی رسه. حتی این بدل هم سهم تو نیست.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم می‌آیم، گیج و سردرگم وسط دفتر بزرگ و بی روح بابا ایستاده ام. چهاردیواری سفید رنگ و مبل‌‌‌های همرنگش. خط و خطوط رنگی قاب‌‌ها هم نتوانسته بود فضای سرد و سنگین اتاق را روح بخشد. بابا پشت میز بزرگش نشسته و با عینکی که روی بینی اش گذاشته بود، سعی می‌کند بی توجه به من خط خطی‌‌‌های روی برگه‌‌ها را بخواند. چشم‌‌‌‌هایم می‌لرزید؛ دست‌‌‌‌هایم می‌لرزید؛ قلبم پر ضرب خود را بر در و دیوار دلم می‌کوبید و تنم از سر خشم بی حدی که احاطه‌ام کرده، به ضعف نشسته است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کف دست‌‌‌های عرق کرده‌ام را با مانتو گلبهی‌ام پاک می‌کنم. حس می‌کنم بوی تلخ و ناخوشایندی در فضای بسته‌ی اتاق می‌پیچد‌. انگشت‌‌‌های اشاره و شستم، شقیقه‌ام را لمس می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا... بابا... حاج اسماعیل! حاجی... آقای مشفق! او با من و دلم، با سهراب و زندگی و زندگی اش چکار کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب! در پس ذهن پریشانم چهره ی مردانه اش قد علم می‌کند. چشم‌‌‌های آبی پررنگش که بازیگوشانه جست و خیز می‌کردند، بینی مردانه و لب‌‌‌های کلفت پرخونش که در پس زمینه ی پوست برنزه اش، یک مرد ایده آل و جذاب از او ساخته بود. سهراب اکنون در باید در اتاقک منفور و پشت میله‌‌‌های زبر زندان باشد؟ آخ... چطور دلش آمده!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف دلم بر زبانم می‌نشیند و نگاه او متفکر و کمی عصبی روی صورتم چرخ می‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی و چطور دلم اومد بابا جان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این همه خونسردی بی حد متنفرم! پاهای لرزانم کشان کشان من را به سمت مبل‌‌ها می‌برند، نرمی نشیمن‌‌ها را لمس می‌کنم، معده‌ام به جوش و خروش می‌افتد‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اون پسرته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ و در این شکی نیست عزیز دلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌‌‌‌هایم می‌خواهد از کاسه ی سرم بیرون آید، سرم در معرض انفجار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو اجازه دادی که اون بره زندان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینک را از روی چشم هایش برداشته و با سرانگشت پشت پلک هایش را فشار می‌دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بابا جان گاهی وقت‌‌ها باید بذاری تا بچت خودش سرد و گرم روزگار رو بکشه، که بدونه همیشه که بابایی پشتش درنمیاد که خراب کاری هاش رو ماستمالی کنه، درسته؟ سهراب باید جور اشتباهش رو بکشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشم در حلقم چنبره زده، می‌غرم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سهراب خبط کنه؟ آره، آره... گندکاری زیاده داره این پسر اما... زندان رفتن؟ اصلا... اصلا حاج تراب چی میگه، سهراب، اون چرا بردنش!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس بیچارگی می‌کنم، هیچ دستگیری سهراب، دستبند زدن به دست هایش در ذهنم نمی گنجید. بابا با چشم‌هایش سعی در آرام کردنم دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سهراب خربزه خورده باید پای لرزشم بشینه. شیوا عابدینی دیده چک ها رو از گاوصندوق برداشته‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اما سهراب می‌گفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا این بارطغیان می‌کند. با ضربه ای که محکم و خشمگین بر میزش می‌کوبد، هراسان در جایم نیم خیز می‌شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سهراب، سهراب، سهراب... بس کن دختر! تا کی می‌خوای دُم براش باشی و گند کاری هاش رو جمع کنی؟ فکر می‌کنی حواسم نیست که تا یه جا گیر می‌کنه تو ساپورتش می‌کنی؟ با این یارو... دختره، شیوا عابدینی تو شرکت ریخته بود رو هم، دختره هم که دید این دستش حَله و هر جا میره اومده به حاج تراب گفته و سهرابم کم آورده و چرت و پرت پشت سر حاجی راه انداخته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عنبیه ی چشم هایش را خون گرفته بود. لب‌‌‌‌هایم از زور بغض و غضب می‌لرزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سهراب اینجور نیست. سهراب هرکار کنه، به خودی آسیب نمی رسونه. سهراب صبح تا شب و شب تا صبح تو این شرکت کوفتی جون میکَنه در ازاشم که چندر غاز مثل نونِ سگ میندازید جلوش صداشم در نمیاد. سهراب اینکارست؟ خودت دیدی؟ خودت دیدی سهراب همچین کاری کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عزیزم شیوا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایم لحظه ای اوج می‌گیرد‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هی نگید شیوا شیوا، اون خرِ کیه؟ از کجا معلوم دست خودش تو کار نباشه؟ از سهراب شنیده بودم که یه دختره عین چسب دوقلو هر روز هر روز بند آستینشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درب بی اجازه باز می‌شود، نگاهم خروشان به سمت درب می‌چرخد. دختری جوان پوشیده در مانتو بلند که تا مچ پای کشیده اش دوخته شده و کفش‌‌‌های پاشنه بلند و نوک تیز که صدای گوشخراشی را در فضا منعکس می‌کند. یک جفت چشم درشت و سیاه رنگ خشمگین و طلبکار خیره‌ام شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خانم به نظر میاد شما بیش از حد حساسیت به خرج می‌دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا حدی شوکه و حیران نگاهش می‌کنم. موهای بافت تیغ ماهی اش از شقیقه شروع شده و با شالی که بر سر داشت تا گردن و پشت گوش هایش به خوبی دیده می‌شد‌، رژ خوشرنگ زرشکی، لب‌‌‌های گوشتالودش را پرتر به نمایش گذاشته است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با دیدن دخترک طلبکار اخم ملایمی میان ابروهایش می‌نشاند‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خانم عابدینی ادب حکم می‌کنه قبل از وارد شدن به هرجایی اول در زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بابا خشم پنهانی را در خود دارد. به دخترک که حالا متوجه شده بودم چه کسی ست، با دقت بیشتری خیره می‌شوم. پس این دخترک لاغر اندام، شیوا نامی ست که سهراب را به دردسر انداخته است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر جوان با دیدن اخم‌‌‌های بابا کمی خود را جمع و جور می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ والا جناب مشفق داشتم به لاله جان می‌گفتم اطلاع بدن که اسم خودم رو شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی که روانه‌ام می‌کند، کمی تمسخر به همراه دارد. دست‌‌‌‌هایم را مشت می‌کنم‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به قیافه طلبکارش چشم ریز می‌کنم، به انگشترهای متعدد طلا که درون انگشتان کشیده اش جا خوش کرده است. این زن ریگ به کفشش، به اندازه کلوخی شده است. با لحن پیروزمندانه ای رو به بابا می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ لااقل حرف‌هاتون رو باهم یکی می‌کردین، حاج تراب میگه شیوا خانم با پولا فرار کرده، شیواجون میگه سهراب پولارو برداشته، اصلا اینجا چه خبره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دخترک بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، روی مبل سفید جلوی رویم می‌نشیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خانم مشفق، نمی‌دونم چی شنیدین؛ والا من هیچ صنمی نه با سهراب نه با حاج ترابی دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش را به حد زمزمه پایین می‌آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حاج اسماعیل میدونه، من زنده موندن مادرم رو مدیون آقا سهراب ام، اگه اون نبود پول عمل مامانم رو بده، الان مادرم صدتا کفن پوسونده بود. به حاج آقا هم تو خفا گفتم حاج تراب کلی ازش آتو گرفته، چند تا چک سنگین هم ازش تو دست و بالشه، بعلاوه گم شدن چک هام هم بهانس، تا این شرکت رو ازدست حاجی در بیاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم با شنیدن حرفهای جدید، مثل کتری در حال جوش قل قل می‌کند. نگاه سرد بابا هم رویم سنگینی می‌کند. مانتویم زیر دستم چروک و بد شکل شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پس چرا علیهش شهادت دادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خسته بابا تارهای روحم را خراش می‌دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سایه، باباجون، این حاج تراب مثل مار افعیه، تا زهرش رو نمی ریخت ول کن ماجرا نبود، شیوا میگه چند نفر رو اجیر کرده تا به قصد کشت بزننش، شایدم مواد مخدری چیزی تو ماشینش جاساز می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم بالا نمی آید، این حرف‌ها شبیه یک فیلم تخیلی ترسناک به نظر می‌آمد. با صدای بغض دار می‌گویم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حاج تراب، چرا اینقدر به سهراب کلید کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا گوشه چشمانش را با دو انگشت شست و سبابه ماساژ می‌دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ این پسر لکه ننگ شده برام، ای کاش سال‌ها قبل می‌فرستادمش بره. چی میخواسته باشه یه زمانی با فرین دخترش، چیک تو چیک بوده، تو چند مهمونی باهاش رقصیده و عاشق خودش کرده و بعد چند مدت که ولش کرده، دختره خودکشی نافرجام داشت، بعدشم دختره الان افسرده شده و روانشناسی نبوده که نرفته باشه، این حاج تراب هم انتظار نداشت سهراب این کثافت کاری رو در مورد شریک باباش بکنه، حاجی نمیدونه سهراب قسم خورده من رو سکه یه پول کنه همه جا...حاج تراب هم الان میگه یا باید با فرین ازدواج کنه یا تو زندون بپوسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار بود؟ هوای خنکی که از لای پنجره نیمه باز طبقه سیزدهم به داخل می‌آمد، می‌گفت بهار است. پس چرا من مثل چله زمستان می‌لرزیدم. امان از قلب ساده لوحم که می‌گفت، سهراب اینقدر سیاه نیست، پست نیست. فرین خیلی جوان بود، هیجده سالگی سن مردن و از زندگی سیر شدن نبود. تا کی سهراب می‌خواست با این رفتارهایش زندگی خودش، مامان و مرا به آتش بکشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیوا دست سردم را به میان دستان لاغرش میگیرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سایه خانم، باهاش حرف بزن با این ازدواج موافقت کنه، و اِلّا این شرکت با این همه کارمند ورشکست میشن، منم مجبور شدم علیهش شهادت بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک از لای پلک بسته‌ام بیرون می‌خزد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ والا تا ابد می‌مونه پشت نرده‌‌‌های زندون، مامان دق می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من دق می‌کنم، اگر در هوای شهرم صدای قدم‌‌‌های سهراب نمی پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**‌*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازصبح نبض بدی در شقیقه‌‌‌‌هایم پیچیده است، تکه ای از بسکویت کرم دار را با آب معدنی ولرم از گلویم پایین می‌دهم. یک چشمم هم به درب پاسگاه است تا سهراب از بازداشتگاه بیرون بیاید. نیم نگاهی از آینه ماشین به چشم‌‌‌‌هایم می‌اندازم. مردمک‌‌‌های لرزان و تیره رنگ را دریایی از خون فرا گرفته است. سایه همیشگی نیستم! موهایم در عین مرتب بودن، با آشفتگی خاصی روی سر و شانه‌‌‌‌هایم جای گرفته اند. جای رژ ملایم روی لب‌‌‌‌هایم را تنها رطوبت آب پر کرده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودم و دل دیوانه و مجنونم که تعارف ندارم! دست‌‌‌‌هایم می‌لرزید، تنم می‌لرزید، قلبم تند می‌تپید و انگار سینه‌ام زندان کوچکی برایش دست و پا کرده است. چند ساعتی می‌شود که جلوی درب پاسگاه و در دنیای خودم غرق هستم. شمار تماس‌‌‌های از دست رفته بابا دو رقمی شده است و من بی توجه و چشم انتظارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موزیک آرامی در فضای ماشین پیچیده است. این روزها من همیشه بغض دارم، چه با موسیقی شاد، چه محلی، چه نوای غمگین...چه تار...چه کمانچه! شال حریر ابرو بادم را روی موهایم جلوتر می‌کشم. به موهای رنگ شده طلایم در آینه پوزخند می‌زنم. من خودم را می‌خواستم عوض کنم، اصلا کل خاطراتم را با سهراب با فندکی آتش می‌زدم. خاطرات که آتش بگیرند، انگار از زیر خاکستر آتش گرفته سایه دیگری متولد خواهد شد... خیال خامی است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تیپ شلخته، شانه‌‌‌های خسته و صورت سیاه شده از ته ریش دو روزه اش با اندوه و قلبی مچاله نگاه می‌کنم. موهای بلندش را با دست شانه می‌کند. پنجه هایش که لای تار تار موهایش فرو می‌رود، قلب لعنتی من پر هیجان می‌کوبد. چقدر دیدن تک تک حرکات وسوسه کننده و جذابش را می‌خواهم. این لعنتی دوست داشتنی که گه گاه با نفرتی وافر درون چشمانم خیز می‌گرفت، از من چه می‌خواهد!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای دیدن ماشین آشنایی به اطراف سرک می‌کشد. با زدن بوقی، با ابروهای درهم طلبکار به طرفم می‌آید. درب طرف راننده را به ضرب باز می‌کند، تیله چشمان آبی اش در قرمزی بد رنگی غوطه ور شده است. روی صندلی جاگیر می‌شود، مانند شیری سرکش و وحشی می‌غرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حاج بابا مرده، تو اومدی دنبالم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی می‌شد اگر دستم را روی صورت خسته اش می‌گذاشتم. چه می‌شد اگر حتی یک بار لب‌‌‌های نرم و ابری اش را زیر سر انگشتانم حس می‌کردم؟ با غم لب می‌زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب به لحن غم آلودم روی صورتم خم می‌شود. نگاهش با دقت اجزای چهره‌ام را از نظر می‌گذراند. روی چشم‌‌‌های سرخم مکثی کرده و سپس روی موهای رنگ شده‌ام ثابت می‌ماند. نگاه تلخم را از او می‌گیرم، صدای متعجبش گوشم را نوازش می‌کند‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سایه جان، عزیز دلم نگام کن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم را به طرف دیگری بر می‌گردانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مامانم طوریش شده؟ بابات؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قسم می‌خورم که حین "مامان" گفتن صدایش را لرزشی آشکار فرا گرفت. قطره اشکی از ته چشمانم بیرون می‌جهد و روی گونه‌‌‌های ملتهبم سقوط می‌کند. با خشم صورتم را به طرف خودش بر می‌گرداند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دردت به جونم، به خدا دارم دیوونه میشم، مامانم حالش خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس‌‌‌های گرمش به صورتم برخورد می‌کند، دم نفس کشیدن را از من عاشق می‌گیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مامان خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کناری هلش می‌دهم، از ماشین پیاده می‌شوم هوای شبانگاهی را به ریه می‌کشم. نور تیر چراغ‌‌‌های برق، روشنایی بیمار گونه دارند. به طرف درب شاگرد راننده می‌رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بیا بریم خونه، از خستگی جون ندارم رو پام وایسم، دوشبه تو اون هلفدونی بوی سگ گرفتم. دیگه حالم از خودم بهم می‌خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی به فکرهای مسخره‌ام می‌زنم، دریغ از یک ذره ندامت یا نگرانی بابت کارهایش! او سهراب است، موجودی ولنگار و از خود راضی که می‌خواهد ما را بکشد. من را بکشد... تا جان دارد می‌خواهد که جانم را جرعه جرعه سر بکشد. با کلافگی دوباره صدایم می‌زند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سایه؟ سایه... پیکاسو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سایه مرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"چی" کشیده اش باعث می‌شود تا چشمانم را با حرص ببندم و دندان روی هم بلغزانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو آخر منو و مامان رو می‌کشی، باعث شدی فشار مامان تا پونزده بره، دو شبه فقط به شاهکارات فکر می‌کنم، به تویی که به بچه دبیرستانیم رحم نمی کنی. آخه چی از زندگی میخوای؟ الان خوبت شد مجبورت کردن با فرین ازدواج کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستی درون جیب شلوارش کرده به طرفم می‌آید. چهره اش را خونسردی خاصی فرا گرفته است. از آن‌‌ها که دیگر سهراب را باید از لابه لای سختی سنگ شناخت. چشم هایش سرد و بی نفوذ خیره‌ام بودند و لب هایش به طرز مضحکی به رویم کج شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ از کی من باید به توی بچه جواب پس بدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باد سردی می‌وزد، گوشه مانتوی جلو باز حریرم را بالا می‌برد. دستی به شالم می‌کشم و با بغضی که تا گلویم بالا آمده است، می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من بچه نیستم، فقط نگرانتم، مامان هم نگرانته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره کمی نزدیکتر می‌شود، دستش را به طرف کمرم می‌برد. گرمای دستش مرا تا عمق استخوان می‌سوزاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آخه جالبه، این بغض صدات ، این چشمای پر از نگرانی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم می‌کنم، برای رها شدن تقلا می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ولم کن،خستمون کردی، به خدا دیگه استرس کارات.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان پر اشکم را با کنجکاوی می‌کاود، دستش به طرف موهای طلایی شده‌ام می‌رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ این رنگ بهت نمیاد، شبیه سایه نیستی، شبیه دلقکا شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم دستش را کنار می‌زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو به چه حقی منو مسخره می‌کنی؟ واسه نامزدیت خوشگل کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چانه‌ام را محکم می‌گیرد. تیله‌‌‌های آبی اش می‌لرزند، درونشان گرما و حس عجیبی است که تاریکی را کنار زده برق می‌زند. از این همه تغییر آنی به خود می‌لرزم. سحر و افسون شده ام، نگاهم روی لب‌‌‌های کلفتش میخ شده است. عطر تنش مست و دیوانه‌ام کرده است. چه زمان که من سودای او را در سر می‌پرورانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیوانگی محض است که سرم ناخودآگاه جلو می‌رود، این حس بوسیدنش مرا دیوانه کرده است. حس نرمی و گرمی لب هایش مجنون بودن را تزریق جانم می‌کند. با چشمان گرد شده، نفس گرم مان که در هم می‌شود، مرا محکم به کناری هل می‌دهد. افسون باطل می‌شود، چند قدم به عقب تلو تلو می‌خورم که ضرب سیلیش هوش از سرم می‌پراند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه ای چشم‌‌‌‌هایم را سیاهی محض فرا می‌گیرد‌. روی زمین آسفالت پشت درختان چنار گوشه تاریک خیابان، ولو می‌شوم. صدای خشم عذاب آورش روی سرم ویران می‌شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خدای من، سایه چه غلطی کردی؟ اصلا، اصلا تو...یا خدا منو بکش...سایه ...سایه...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه عذاب آورم به دنبال سهرابی که دیوانه وار سربالایی خیابان را می‌دود، بیشتر می‌شود. من می‌شکنم، من پودر می‌شوم، من در گرمای بوسه مان دیوانه وار غرق می‌شوم. دست به لب‌‌‌‌هایم می‌کشم. با یادآوری برق خیره کننده‌ای که برای لحظه‌ای در چشم هایش می‌نشیند، قلبم پرهیاهو گوش فلک را کر می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خندم. در حین مزه مزه کردن شوری اشک‌‌‌‌هایم قهقهه سر می‌دهم. حس لطافت لب هایش و حالا... میزان تنفری که در لحظه ی آخر به نام خواندم. مرا چه می‌شود؟ سهراب من با من چه کردی؟ با خود لعنتی ات چه میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**‌*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد جوان با چشم‌‌‌های برق افتاده و موهایی که روی پیشانی پهن و برنزه اش دلبری می‌کرد، با پیروزی که در چهره اش آشکارا می‌درخشید سر تکان می‌دهد. نگاه شعله ورش هنوز پی طرح قلم زنی روی دیوار است و توضیح داد که این زیبایی می‌تواند تحفه ای فوق العاده برای همسر عزیزش باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پس بی صبرانه منتظر شما خواهم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مودبانه کمی از کمر خم شده و با آرزوی موفقیتی که بر لب می‌راند، عقب کشیده و به سمت درب خروجی روانه می‌شود.حس می‌کنم او مرا یاد کسی می‌اندازد! اما چه کسی!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بازم سبک امپرسیونیسم!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بم و جا افتاده ی آشنا، در گوشم پیچ خورده و گوشه‌ی قلبم جا خوش می‌کند‌. قلبم با مهربانی برای صاحب آوا می‌تپد. به چهره اش نگاه میکنم. جدا از چین و چروک ریز حولِ چشم‌‌‌های تیز و ریز بینش و موهایی که تنها چند تار تیره در خود داشتند، باز هم مرد دوست داشتنی و ستایشگری است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه کنجکاو و سرشار از هوشش از من به طرح روی دیوار می‌چرخد. دست به سینه کنار او جای گرفته و با افتخار پاسخ می‌دهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حس می‌کنم از من عقب افتادید پروفسور حاجتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو هنرجوی مبتدی تموم مشتری‌‌‌های من رو قاپیدی، دختر بد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ته کلامش علاوه بر شوخ بودن، افتخاری بس عمیق، خوابیده است. لبخند ملایمی روی لب‌‌‌‌هایم نقش می‌بندد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ یادمه روزی بهتون قول دادم که حتی رو دست شما هم بلند میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ و من گفتم باعث افتخاره که شاگردی به هنرمندی تو دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌‌‌های تیره و براقش سالن را از نظر می‌گذراند. سالن بزرگ و راهرو مانند که توسط درب‌‌‌های شیشه ای از هم جدا شده و سقفی پر طرح ابر و بادی داشت. آینه کاری‌‌‌های روی دیوار‌‌ها که دور تا دور تابلوهای طرح طلایی فرا گرفته، هر بازدید کننده ای را جذب ظاهر بی نقص خود می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هیچ فکر نمی‌کردم که روزی با شما همکار بشم استاد‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه ملایمش روی صورتم می‌چرخد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هروقت طرحی از تو می‌دیدم و شوقت رو با تمام وجود حس می‌کردم، پیش خودم می‌گفتم تو آینده‌ی درخشانی در این حرفه خواهی داشت‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اگه کمک شما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ازیتا

    ۵۶ ساله 00

    فوق العاده زیبا وزیبا بود بسیار لذت بردم هرچند بخاطر کمی شلوغ بودن داستان اون رو دوبار خوندنم واخرش که بسیار پایان خوش وخوبی داشت وبسیار خوشحال شدم ممنون از قلم زیبای شما نویسنده ی گرامی موفق باشی

    ۱ ماه پیش
  • ماریا

    ۳۷ ساله 00

    ممنون از نویسنده عزیز خسته نباشید

    ۳ ماه پیش
  • زینب

    ۳۵ ساله 00

    خوب بود

    ۳ ماه پیش
  • Fatemeh

    00

    بسیار قلم قوی و زیبایی داشتن داستان هم خیلی زیبا بود

    ۵ ماه پیش
  • مرضیه

    ۳۹ ساله 00

    عالی بود خسته نباشی

    ۶ ماه پیش
  • مریم

    ۳۳ ساله 00

    دیگه پی شدم مغزم به اینجور رمان ها پاسخ مثبتی نمیده وهنگ میکنه نصفه خوندم دیگه نخوندم ولی داستانش خوب بودتکراری نبودممنونم خانم نویسنده 😍😘

    ۷ ماه پیش
  • حمیده

    00

    سلام.با وجود طولانی گواهی مبهم بودن و وارد کردن یهویی افراد جدید و طول کشیدن ربطشون بهم اما آخرش بسیار زیبا و عالی و امیدبخش تمام شد.در کل بسیار خوب و عالی بود.🙏👏👏👏👏👏

    ۷ ماه پیش
  • رحیمی

    ۳۶ ساله 00

    با اینکه سبکش عامیانه نبود ولی کتاب فوق جذابی بود حتما بخونید ارزش داره من که خوشم اومد

    ۸ ماه پیش
  • Mah

    ۳۸ ساله 10

    قشنگ بود دوسش داشتم

    ۸ ماه پیش
  • بشری

    ۲۱ ساله 00

    داستان بسیار قشنگی بود،اما یه خورده مبهم بود،درکل عالی،ممنون از نویسنده

    ۸ ماه پیش
  • Hamta

    10

    با اینکه خوندش یه خورده برای من سخت بود وروان نبود ولی رمان خیلی خوبی بود وتکراری نبود.ممنون از زحمات نویسنده عزیز

    ۹ ماه پیش
  • سولماز

    00

    بسیار بسیار عالی بود ارزش خواندن رو قطعا دارد.

    ۹ ماه پیش
  • زهرا

    11

    داستان جالبی داشت ولی متن روانی نداشت یکم خوندن وربط دادن مطالبش سخت بود

    ۹ ماه پیش
  • آرام

    ۱۹ ساله 00

    عزیزم اگه دنبال اون رمانی اسمش عابر بی سایه هست این رمانم عالی

    ۱۰ ماه پیش
  • سحر

    ۲۷ ساله 10

    عالی بود خیلی قشنگ بود

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.