رمان گلی در پیچک آتش و عشق به قلم فاطمه سودی ، آرزو جلالی
7 سال قبل دختر یازده ساله و ته تغاری یکی از افراد ثروتمند و شناخته شده ی خاورمیانه بنام مختارخان، بخاطر دشمنی و خصومت دزدیده می شود. داستان ما از آنجا آغاز می گردد که " آهو " توسط پدر و برادران قدرتمندش بعداز سالها جستجو که الان دختر زیباروی 18 ساله ای است پیدا شده و ماجرا آغاز میگردد...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۵۸ دقیقه
داستان ما از آنجا آغاز می گردد که " آهو " توسط پدر و برادران قدرتمندش بعداز سالها جستجو که الان دختر زیباروی 18 ساله ای است پیدا شده و ماجرا آغاز میگردد...
-چشمام دو دو میزد. قفسه سینه ام چکش وار میکوبید. نفسهای بریده بریده ام، صورت پژمرده و زردم، جسم نحیفم، زیر فشار ترس و وحشت در حال پاشیدن بود، پاهام یاری نمیکرد چرا که دیگه نایی در خود نداشت.
توی دلم داد زدم: ای خداااااا بسه دیگه، نمیتونم... نمیتوووووونم!!! دیگه نمیتوووووونم!
هق هق گریه ام در میان نفسهای بریده ام گم شد. خسته شده بودم.
هرروز تا شب مثل کنیزهای مطبخی، در برابر لاشخورهایی با چشمانی بخون نشسته ، که هرلحظه روحمو خش میدادند، گرگ صفتانی که رحم و مروت و مردانگی رو در خود زنده بگور کرده بودند، کلفتی میکردم!
صدای نکرهی کریم بگوشم نشست که داد زد: دختره یِ هرزه یِ پدرسگ، چرا اون تنِ لَشتو تکون نمیدی، یاا... تکون بخوررررر ببینم! تا کی میخوای کپه ی مرگتو بذاری؟
!
در حالیکه موهامو میکشید نالیدم: آی آی توروخدا… توروخدا… موهام کنده شد نکش، باشه غلط کردم…
کریم بدتر داد زد: ننه سکینه هووووووی زنیکه کجایی؟ بیا ببینم، پس تو اینجا چه غلطی میکنی؟ مگه نگفته بودم باید همه چیزو بهش دیکته کنی کفتارپیر!! بزنم استخوناتو له کنم عجوزه ی بد ترکیب… هنوزم که هنوزه این پدرسگ تنِ لَش که کار کردن بلد نیست!!!!
با نگاه خشمگین و شرورانه ای که بهم انداخت بلند گفت: هااااا چته؟ تنت میخاره؟ خسته ای؟ نه مثل اینکه لازمه باهات یه خورده کار کنم! و با مشت لگد به جان نحیفم افتاد.
ننه سکینه نالان گفت: آقا تورو خدا غلط کرد!! شما به بزرگی خودتون ببخشیدش! این دختر هنوز بچه هستش! توروخدااااااا!
که در همین حین خودش آماج مشت های این گرگ بی وجدان شد.
نمیفهمیدم چه حالی دارم! همه جای بدنم میسوخت.
مدتی بعد صدای خسته ی ننه سکینه بگوشم نشست که گفت: سحر جان، بلند شو مادر، بلند شو عزیزکم!
این زن تنهایِ شکسته، که خطهای کنار چشم و لبهاش نشان از گذر روزگار بر پیکر این پیرزن مهربان رو داشت، در حالی ک خود درد داشت ولی باز هم از منِ تنها و ضعیف و دلشکسته حمایت میکرد. منی که تند بادی شدید اونو از میان خونواده و ستون حمایتگرش دور کرده بود! منی که بی رحمانه در میان شرارتها، طمع و دشمنی هایِ انسان هایی کثیف، به غایت مورد شکنجه روحی و جسمی قرارگرفته بودم. دختری که با وجود داشتن خاندانی اصیل و خونواده ای بزرگ و اسم و رسم دار مورد بی مهری روزگار قرارگرفته و تنها شده بودم.
بی نهایت از این تنهایی وحشت داشتم! چرا که مانند غزالی ترسو و رها، در دستان گرگهای زمانه مورد توهین و شکنجه قرار گرفته بودم!
ننه سکینه دلسوزانه گفت: مادر دورت بگرده الهی! بلند شو… بلند شو عزیزدلم، میدونم چقده عذاب میکشی عزیز دلِ ننه، ولی تحمل داشته باش!
صدای رنجورم از میان لبهای ترک خورده و خونین مانند ناله کودکی دوساله بلند شد: ننه سکینه خسته ام! درد دارم! پس کی راحت میشم! چرا دست از سرم برنمیدارن! چن روزه رفتم توی 18 سالگی، الان هفت ساله گیرِ این لاشخورها افتادم! پس چرا هیشکی صدای منو نمیشنفه؟ چرا هیشکی کمکم نمیکنه؟ یعنی همه منو فراموش کردن؟؟ اشکام سرگرفت.
ننه سکینه نالان گفت: آخ خ خ خ الهی دورت بگردم ناشکری نکن عزیزم! بازم خدا رو شکر که همیشه اینجا نیستن که تن و بدنتو بلرزونن! این نکبتهای خدا، همیشه ی خدا ضعف کُشن! نترس مادر، خدای تو هم بزرگه، انشا ا... بزودی از این خونه ی خراب شده نجات پیدا میکنی! دلم روشنه سحر جان..... خیلی روشنه!
این حرف ها مانند لالایی زیبایی، روزها و روزها درگوشم خونده میشد که شاید مرحمی باشه در این دل غمگین و آتش گرفته ام!!
فکر کردم: الان به مدت هفت ساله از میان خونواده ام دزدیده شدم و مانند یه برده باهام رفتار میشه! منی که حتما به خاطر داشتن خونوادهی اصیلم، مورد شکنجه روحی قرار دارم!
ننه زمزمه کرد: هرچقدر هم اذیتت کنن بازم به لطافت گلهای بهاری می مونی! صدای آه نفس گیرت که از میان لبهای سرخت بیرون میاد، مانند آتشی سرخ در میان گلستانی از گلهای بهاری خودی نشون میده! چشمان کشیده ات که بی نهایت درشت و خماره، به رنگی از رنگهای آسمان هفت رنگ، رنگی سرشته از طوسی، سبز، آبی رو یدک میکشه! موهایی به سیاهی شب، پوستی مهتابی و زیبا، اما حیف از رنجش روزگار زرد، که حاصلِ دسترنج این مردای ظالمه!
ننه آروم بلند شد و سری بیرون زده برگشت. درحالیکه دلسوزانه نوازشم میکرد گفت: ای جان مادر بیا ببینم که دیگه راحت شدی، الان گورشون رو گم کردن. نترس… نترس عزیزدلم!
در میان نوازشهای مهربانانه ی این پیرزن تنها و دلسوز دوباره بخواب رفتم.
وقتی چشمان خستم رو باز کردم نور خورشیدی که از لابلای پرده کهنه اتاق به صورتم می تابید باعث شد لبخند بزنم.
با وجودی که تمام بدنم درد میکرد، ولی بازم امیدوارانه لبخند رو مهمان لبهام کردم
که صد البته اینهمه چشمِ امید، بلطف دلداریهای این پیرزن مهربان بود.
چشمامو بستم .نام خدارو برزبانم جاری کردم: "خدایا ای الرحمن الراحمین" خودت به دادم بِرس ای پناه بی پناهان! دردای دلمو همیشه با تو گفتم و بازم چیزی نشنیدم، ولی امیدمو از دست نمیدم خودت کمکم کن!!!
توی دلم زمزمه کردم
نفس های آخرم را میکشم...
نمـیدانم فردایی برايم هست...؟؟؟
تمـام عمرم رفت
به کجا نمیدانم...!!!
دلگیرم...
از دنیا....... از آدمها.....
از خودم... از سایه ام...
و از تـــــو ای خــدای من..!!!
خــدایــــــــا . . . گـِـــله نـمی کــنم
ولــی کـمـی آرامــتــر امتحانم کُــن ؛
بـه خـودتـت قَسَـم خســتـه ام .
خدایا کـــم آورده ام !
صبـــری کــه داده بـــودی تمـــام شــد ، ولـــی دردم همچنـــان بــــاقیست ، بدهکـــار قلبـــم شـــده ام ،
میدانــــم شرمنــده ام نمیکنــــی ،
بــــاز هــم صبـــــــر میخواهــم !
خدا یـــــا ...
دستـــــانم را زده ام زیرچــانـه ام،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمــــات ومبـــــهوت نگاهـــت میــکنم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلبـــکار نیستــم.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقــط مشــتاقم بدانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتـــه قصه ی مــــن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه میـــــشود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آهنگی از رادیوی ننه بگوشم می نشست که چه زیبا میخوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچنانکه گوشم به آهنگ بود چشمم به همدم همیشگیم افتاد که با چشمانی اشک آلود منو نگاه میکرد. این پیرزن مهربان، همدم هفت سال تنهاییها و ترسهای شبانه ام بود. چقدر دوستش داشتم فقط خدا عالم بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمدم و یاوری که هر چند کاری به جز دلداری دادن به منِ رنجور نداشت، ولی بازم عاشقانه دوستم داشت و میدونست دوستش دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره اشکی از میان چشمام غلطید. ننه بطرفم خم شد و با دستان نحیف و پرمحبتش، اشکمو پاک کرد و بعد دستشو مشت کرده بروی قلبش گذاشت! کاری که هرروز و هرروز تکرار میکرد. این زنِ تنها، همیشه مانند ستونی محکم و استوار، باوجود دل خونینش بزرگترین تکیه گاهم بود. لبخندی روی لبام نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه با خنده گفت: باز هم لبخند زدی و چال زیبای گونه ات دلمو برد! بلندشو تنبل خانومم، بلند شو که ضعف میکنی ها!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم گفتم: ننه سکینه باور کن هم گشنمه هم ضعف دارم، چیزی داریم بخوریم؟....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغلتی بین لحاف و پتوی کهنه ام زدم که صدای آخم دراومد. پیرهنمو با دستان کوچیکم بالا زدم و نگام به کبودیهای زیر سینه ام افتاد. آهی از ته دل کشیدم و سرمو بالا بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه سکینه با چشمانی نگران و دیدگانی اشک آلود نگام میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلِ کوچیکم تاب نیاورد، خودمو با بغض در آغوش ننه رها کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم و بغض گرفته گفتم: ننه بریم صبحونه بخوریم. گرسنمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه با دستان تکیده اش موهای سیاه و بلندمو که همیشه به دست و بالم می پیچید، نوازش کرد و شانه ی چوبیش رو در دست گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاشقانه گفت: بشین دخترم، میخوام موهاتو شونه کنم، و منو توی آغوشش فشار داد. لبهای سوزان از دردمو به دندان گرفتم تا دردی که در بدنم پیچیده بود رو مهار کنم. به سختی خودمو در آغوشش جابجا کردم و دستمو روی زانوی ننه گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه با عشقی که در میان سینه مهربونش لونه کرده بود گفت: ننه دورت بگرده" آهـــــــــوی مــــــــــن " تکون نخور عزیزدلم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد با شانه ی چوبی به شونه زدنِ موهام پرداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلندی موهام بقول ننه شبق گون، تا روی باسنم میرسید. البته به لطف ننه که هرروز اولِ وقت با نازو نوازش موهامو مرتب میکرد و برام میبافت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" آهو ...... آهو....... آهو "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا این اسم همیشه ذهن خستمو مشغول میکرد؟ چرا همیشه با این اسم احساس آشنایی داشتم؟ نمیدونستم کجا و کِی این اسم رو بارها و بارها شنیده بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ ذهنیتی از گذشته ی دورم در ذهن و فکرم نداشتم! خودمم نمیدونستم چرا و چگونه؟؟ مگه یه آدم میتونه به همین راحتی گذشته شو فراموش کنه؟ چرا هیچی یادم نمیاد؟ اصلا من کی هستم و از کجا اومدم؟ این آدمها چی از جونم میخوان؟ چرا تنها موندم؟ پس پدرو مادرم کو؟ اصلامن برادر یا خواهر ندارم؟ ینی من هیچ کسیو ندارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستایی بروی شونه های لرزانم بخودم اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم پرسیدم: ننه سکینه، چرا من اینهمه تنهام؟ چرا کسی رو ندارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه تند گفت: کی گفته کسی رو نداری؟ کی گفته تنهایی؟ بارها بهت گفتم با گوشم از خودِ این لاکردارا شنیدم از خونواده ی اسم و رسم داری هستی که تورو ازشون دزدیدن! اونام الان سالهاست دارن دنبالت میگردن، ولی دستشون بجایی بند نیست. کاش میدونستم خونواده ات کی هستن خودم خبرشون میکردم! ولی حیف هیچی نمیدونم… هیچی! الانم از این فکرای بیخودی نکن که خدای تو هم بزرگه! فقط ببین چی توی سرنوشتت داری. شونه رو کناری گذاشته داد: مگه گُشنت نیست مادر! بلند شو بریم صبحونه بخوری که ضعف کردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قل قل سماور در گوشه اتاق کوچیکمون بگوشم میرسید، با حسرت نفس عمیقی کشیدم و با کمک دستان مهربان ننه بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه گفت: دورت بگردم الهی، تا تو دست صورتتو بشوری، من اینارو جم میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه کردم: چشم ننه جونم، بعد گونه ننه رو ماچ آبداری کردم که تند گفت: نکن ننه سر صبحی، برو کنار ببینم دخترک شیطون!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینکه میخواست با انگشتاش پهلومو غلغلک بده، خواستم فرار کنم که درد امانمو برید، ولی صدامو در نیاوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم این ننه ی مهربون میخواد چکار کنه! من کلا قلقلکی بودم. اگر کوچکترین انگشتی به پهلوم میخورد، از خنده ریسه میرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه با محبت تمام نگاه کرده گفت: باشه بازم خواستی در بری دیگه؟؟؟ خودم که میدونم کی گیرت بیارم وروجک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی که به لب داشتم از اتاق بیرون رفتم. به راهروی باریکی که در کنار اتاق دوازده متری قرار داشت قدم گذاشتم. نگاهم به اتاق روبرو کشیده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق معمول ریخت و پاشهای ریز و بزرگ اتاق رو از نظر گذروندم. آهی از سر افسوس کشیده، نگاهمو به شکسته های لیوان و بطریهای نوشیدنی که وسط اتاق دیده میشد دوختم. صورتمو برگردوندم. وسایلی که درراهرو گذاشته شده بود نظرمو جلب کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرنج و روغن، چای، قند و شکر، ماکارونی، نان و.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشامو بستم. اینا آذوقه یک ماه ما بود که سر هر ماه به این خونه آورده میشد. ولی جای شکرش باقی بود همیشه وظیفه داشتند خورد و خوراک مارو آماده کنند. این نگهبانهای مزدور با وجودی که هر بار خواروبار و وسایل مارو تهیه و تحویل میدادند، بجز دشنامهای لفظی و مشت و لگدی که گَه گُداری نصیب ما دو نفر میکردند، حق حرکت اضافه ای نداشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر کردم: در طی این هفت سال بارها وبارها اسم اتابک خان رو از زبان این غول فَشنهای مزدور شنیدم و نفرتی عجیب در قلب و روح خودم نسبت به این مرد ظالم احساس میکنم، که همیشه و همه حال از خداوند در برابر ظلمهای این مرد کمک و یاری خواستم. چرا که همیشه این مرد رو مسبب تمام بدبختیها و دور موندنم از خونه و خونواده ی خود میدونستم. هرچند هیچ خاطره ای از گذشته ام بخاطر نداشتم، فقط طبق گفته های همدم مهربونم، یک روز منو خونین و مالین به این خونه آورده بودند. در حالیکه بی هوش و سروصورتم بشدت ضرب دیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق گفته های ننه سکینه، شوهرش که باغبان قدیمی اتابک خان بود، حدود 7 سال پیش فوت کرده، که همزمان منِ 11 ساله رو هم به این خونه انتقال داده بودند. ننه سکینه هم که بچه ای نداشت، به اینجا آورده بودند تا همراه و مواظب من باشه و همیشه کنارم بمونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه سکینه هم طی این هفت سال در دادن آرامش به من، و نشان دادن راه و روش درستِ زندگی کردن، تمام تلاش خودشو کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه میگفت: دخترم تحت هر شرایطی خودتو نَباز. امیدتو از دست نده، همیشه یاد و نام خدا رو توی دلت حفظ کن تا خدا هم همیشه حافظ و نگهدارت باشه! من مطمئنم تو بلاخره از این زندان نجات پیدا میکنی. پس محکم و استوارباش عزیزدل ننه سکینه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرفا به مدت هفت سال در گوشم خونده شده بود. همین سفارشها بود که باعث میشد دلمردگی به خود راه نَدم و امیدمو به آینده از دست ندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهنگی زیبایی از رادیو بگوشم نشست که همچنان ایستاده کمی گوش کردم و دلم پراز شادی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز تموم شدن آهنگ، نفس عمیقی کشیده، نگاهم به سمت حیاط کشیده شد. با قدمهای لرزان بطرف پله ها رفتم. لحظه ای احساس لرز کردم. کُتی که به میخی در دیوار آویزون بود رو برداشته پوشیدم. شالمو یه دور، دور گردنم پیچیدم و از پله ها پایین اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" قدم به قدم پیش به سوی سرنوشت ". این کلمات رو روزی چند بار تکرار میکردم و در زمزمه هایی که با خودم میکردم، همیشه و همیشه سرنوشت و تقدیر خودم رو در آینده ای نامعلوم که بی ارتباط با اتابک خان جلاد نبود، بتصویر میکشیدم. چه سرنوشتی داشتم؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونستم چرا و به چه علت باید در این خونه حبس باشم که حق هیچ اعتراضی هم نداشتم! جز این چند نفر که هرماه بارها به این خونه اومده و سرکشی میکردند، کس دیگه ای رو ندیده بودم و نمی شناختم. این سه نفر بیرحم هم قاتل روحم شده بودند که ذره ذره از ترسشون از زندگی ساقط میشدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه سکینه همیشه میگفت: دخترم به محض اینکه این مردا رو دیدی صورت و موهاتو بپوشون، مادر، سرو صورتت رو کثیف نگهدار. تو بیش از اندازه زیبایی و وجاهت داری! میترسم خدای نکرده بلایی سرت بیاد! من همیشه سعی میکنم تو رو از اونا دور نگهدارم. خودم همیشه کنارت هستم، ولی چه میشه کرد!! این نره غولا رو اصلا نمیشه شناخت. خطرناکن مادر، خیلی هم درنده! تو مثل یک آهو و غزال می مونی، باید خیلی خیلی مواظب خودت باشی! تا جوون دارم همیشه هواتو دارم، فقط از خدا میخوام تاوقتی تو به سروسامون نرسیدی زندگی منم همینطور داشته باشه تا کنارت بمونم و مواظبت باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدای من چقدر دوستش داشتم! نفس بلندی کشیده تمام وجودمو از هوای تازه ی حیاط پر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به تنها درخت زردآلوی حیاط افتاد که شاخه هاشو به زیبایی روی حیاط نُقلی مون گسترده بود و چه روزها و شبهایی رو دوست و غمخوار دلتنگیام بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به دوچرخه ام زیر درخت گوشه ی حیاط افتاد. دوچرخه به دیوار تکیه داده شده بود که روزهای زیادی رو با این دوچرخه توی حیاط سواری کرده بودم و خیلی هم به اینکار علاقه داشته و لذت میبردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم یه تکه از موهای سیاهم روی پیشونیم افتاد. با دست کنار زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاواخر مهرماه بود و سرما کم کم خودی نشون میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمی برداشتم که باعث شد زیردلم بشدت تیر بکشه و نفس توی سینه م حبس بشه. زیر لبم گفتم: الهی مرده شور ببره شمارو نره غولهای بی شاخ و دم! الهی بروز سیاه بشینین که آدم نیستین حیوونای کثافت.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه این ناسزاها روی زبونم جاری شده بود بطرف دسشویی رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست صورتمو شسته برگشتم. روی پله اول حیاط نشسته دور تا دور حیاط رو نگاه کردم. دلم گرفته بود. رو به آسمان بلند کردم. از وقتی به یاد داشتم آسمونِ دلِ کوچیکم همیشه ابری بود و میبارید. ولی با این حال، بازم ابرهای تیره رو کنار میزدم و سعی میکردم حرارت و گرمی خورشید رو حس کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ننه بگوشم نشست: مادر کجایی پس بیا دیگه!! ........ چاییت یخ کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم گفتم: باشه، اومدم ننه جونم. بلند شدم واز پله ها بالا رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم به داخل اتاق گذاشتم. رادیوی ننه همچنان میخوند و شادی رو مهمون دلم میکرد. شال و کُتمو در آورده با لبخند سلام دادم. سلامِ صبح ننه یادم رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه مهربون گفت: سلام به روی ماهت! بیا بشین عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچنانکه می نشستم پرسیدم: راستی ننه دیروز به رضا گفتین کتابا رو بیاره یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه گفت: اون دوتا نره غول که عین برج زهرمار میمونن، ولی این پسره رضا یه خورده دل رحمتر از اوناس. کتابهارو بهش گفتم. گفت خبرشو میده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم گفتم: آره خداروشکر رضا بازم بهتر از اوناست! خوبه از کتاب هم سردرمیاره که کتابهای روانشناسی برام بیاره! خودتون که میدونین من عاشق کتابای روانشناسیم. بازم خدارو هزار مرتبه شکر این قسمت رو برامون محدودیت نذاشتن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای خودم لقمه ای درست کردم و هنوز دهنم نذاشته بودم که یه دفعه یاد خوابم افتادم گفتم: ننه راستی الان یادم افتاد، دیشب یه خواب خیلی عجیبی میدیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه گفت: چه خوابی ننه بگو ببینم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه فکر میکردم خواب کامل یادم بیاد گفتم: ننه یه زنی داشت آروم آروم گریه میکرد. صورت خیلی قشنگی داشت! حالتِ چشماش درست شبیه چشمای من بود! باورتون میشه مثل اینکه مادرم یا خواهر بزرگترم باشه!!! نمیدونم توی خواب هم کلافه بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه گفت: دخترم اینکه خواب خیلی خوبی بود! چرا کلافه؟ خوبه بعداز ایــــــــــن همه مدت یه همچین خوابی رو دیده باشی. تا اونجایی که یادم میاد همیشه هر خوابی میدیدی بعدا بیاد نداشتی! ولی با این تعریفی که کردی، فک کنم کم کم این خوابای تو بشه کلیدی معمای زندگی گذشته ت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این حرف مادرانه ی ننه سکینه خوشحال شدم و دلم غنچ رفت.گفتم: راست میگی ننه جونم. من اصلا به اینجاش فکر نکردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه با محبت گفت: اره عزیز دلِ ننه، ان شاا... که خیر باشه مادر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه شروع بخوردن صبحونه کرده بودیم که صدای زنگ در بلند شد......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بشدت صدای گرومب گرومب در، مثل اینکه چن نفر با مشت و لگد بجان این درِ وامونده افتاده بودند بگوشمون رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس در سینه ی من و ننه حبس شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه لرزان گفت: یا خدااااا خودت به دادمون برس! چه خبر شده، دارن پاشنه درو از جا میکنن!!! فورا از سر سفره بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنکه به شدت میلرزیدم، تند بلند شده پشت ننه سکینه سنگر گرفتم. بجز این زن مهربون و پیر پناهی نداشتم که ننه لرزان با بازوان تکیده و نحیفش منو در آغوش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای کوبیدن به در همچنان بگوش میرسید و کم مونده بود در بشکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو لرزان در آغوش هم بودیم که ننه تند شالی روی سرم انداخته گفت: از اتاق تکون نخور. و به طرف حیاط حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه زبونم بند اومده و آب دهنم خشکیده بود زمزمه کردم: نه، ننه نرو من میترسم و تند خودمو بهش رسوندم و دوباره در آغوشش فرو رفتم. صداهای زیادی حیاطو پرکرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی ورودی راهرو، چشمم به دو مرد جوان که بالای دیوار رفته و گردن کشان داخل حیاط رو دید میزدند افتاد. حالم خیلی بد بود و کل بدنم میلرزید. احساس میکردم کم کم چشام سیاهی میره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا چشمشون به ما افتاد یکی فریادی از ته دل کشیده گفت: اردلان همینجاست! خدارو شکر. وفرز و چابک خودشون رو بالای دیوار کشونده از آن بالا با استفاده از گوشه کنارِ دیوار به داخل حیاط افتادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو متعجب به ما که در آغوش هم بودیم چشم دوختند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم درنمیومد. در همین حین صدای در بلند شد که یکی داد زد: ارسلان دارین چکار میکنین؟ چه خبرشده؟ اونجاست یا نه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از مردا فورا به طرف در هجوم برد و درب کوچک حیاط رو که قفل بود نگاهی کرد. اسلحه ای از جیبش بیرون آورد و شلیک کرد. در با صدای وحشتناکی باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که با بهت و حیرت، چشمانی که از حدقه بیرون زده و هر لحظه سیاهیش بیشتر میشد این صحنه ها رو نگاه میکردم مردانی با لباسهای شخصی به داخل حیاط قدم گذاشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی بلند داد زد: اردلان خودشه! بخدا خودشه!!! و چنان نفسی عمیقی کشید که گواه بر بغض و فریادی خاموش در عمق جانش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج و منگ احساس کردم مرد جوانی که بنظرم اسمش ارسلان بود داره بطرفم میاد. مرد دیگه ای هم با چشمانی اشک آلود بطرفم میومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچنانکه خودمو به ننه میفشردم و قلبم داشت بدهنم میومد زمزمه کردم: نه ..........نه..... دیگه تحملشو ندارم ....... دیگه طاقت ندارم .......انقدر درد کشیدم که دیگه کشش ندارم! خدایا داره چه بلایی سرم میاد........ این آدما دیگه کی هستن؟ آدمای اتابک که نیستن! چرا اینجوری به من نگاه میکنن!...... چرا داره بطرفم میاد....... نکنه بازم میخان منو ببرن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا زبانی لرزان ناخواسته جیغ زدم: نمیخواااااام، آقا تو رو خداااااا..........آقا تو رو خدا برو عقب، جلو نیا...... مگه من چیکار کردم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی باز داشتن جلو میومدن و بمن میرسیدن! دیگه نمیتونستم خودمو جمع کنم. یه دفعه همه جا تاریک شد و دیگه چیزی نفهمیدم.🌊🌊
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر چشماش بسته شد و داشت زمین میفتاد که ارسلان تند بین زمین و هوا در آغوشش کشید. بدون هیچ حرفی فقط اشک بود که از چشماش میجوشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان در حالی که بشدت نفس نفس میزد و چهره اش نشان از نگرانی و اضطراب بیش از حدش داشت، با دستانی لرزان و قدمهایی کند که انگار بزور خودشو میکشید به سوی ارسلان که جسم نزار دختر جوون رو درآغوش داشت رفت. چشمش به جسم بیهوش آهو که در آغوش برادرش بود افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر چشمانش تلالو اشک موج زد و بروی صورتش جاری شد. روی زانوهاش بر زمین افتاد و از ته دل فریادی کشید: خدااااااااااااااا........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالی که شدت فریادش، خبر از دل طوفانزده و دردمندش داشت جسم دخترک بیهوش رو از ارسلان گرفته محکم در آغوشش کشید و همچنان که ضجه میزد آهو رو صدا میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی که گریست سر بلند کرده فریاد زد: چرا وایستادین منو نگاه میکنین، زنگ بزنین اورژانس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفورا زنگ بزنین بابام!.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارسلان از شانه ی اردلان گرفت و تکونش داده گفت: اینهمه نگران نباش! فک کنم بیهوش شده! به شدت ترسیده بود حتما فشارش افت کرده! الانم باید فورا به بیمارستان منتقل بشه! اصلا بکش کنار، تو که حالت بدتر ازخواهرمونه! بِدِش من ببینم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین حین دستاشو برای آغوش کشیدن آهو دراز کرد، ولی اردلان در حالیکه از روی زمین بلند میشد آمرانه گفت: نه خودم میارمش ..زود ماشینو روشن کنین....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمام وجودش آهو رو در آغوش کشید و در حالیکه بغض صداشو درگلو خفه میکرد و خواهرشو به خود میفشرد به سرعت راهی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنشو به گوش آهو چسبونده زمزمه میکرد: عزیز دلِ اردلان، غنچه کوچولوی داداشی، عروسک قشنگم ... دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و دوباره شروع به گریه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه اشک میریخت، جسم بیهوس آهو رو آرام بر روی صندلی عقب ماشین سیاه رنگی گذاشته، خودش کنارش خزید و در حالیکه سر نازخواهرشو بسینه اش میفشرد محکم گفت: حرکت کن زود زود!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده تند حرکت کرد. اردلان پرسید: ارسلان چی شد؟ به پدر خبر دادین یا نه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارسلان با چشمانی اشک آلود گفت: آره پسر نگران نباش....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین حین همراه ارسلان زنگ خورد. صدای خشن و پرابهتی بگوش رسید که پرسید: الان در چه وضعی هستین و کجایین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین صدای مختار خان پدر آهو بود که بمدت هفت سال دردِ دوری از تنها دخترش رو بجان خریده بود. گل بهشتی قشنگی که زینت دهنده روح و جسمش بود! گل سرسبد خانه و وجودش بود! اما حالا بعد از این همه مدت دوباره پیداش کرده بودند، بعد از هفت سال دربدری، بعد از هفت سال اشک ریختن و ضجه زدن و خون گریستن، که به قیمت بستری شدن مادری دردمند در آسایشگاه روانی، به قیمت شکسته شدن پدری عاشقِ فرزند دُردونه اش، به قیمت جنون دو برادر دوقلویش که نفسشان به نفس این دختر بند بود! خدارو هزاران بار شکر که حالا پیداش کرده و دوباره بخونه برمیگردوندند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان چشم به خوهرش دوخته بود و فکر میکرد: عزیزدلِ برادر، با این حالِ سر گشته ،جسم نحیف و بی هوش، با رنگ و رویی زرد و چشمانی که دورشون به سیاهی میزد، معلوم نبود چه دردها که نکشیده و چه ضربه هایی که نخورده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ارسلان توجهشو جلب کرد که به بابا میگفت: نگران نباشین! فعلا آهو بیهوشه و داریم به بیمارستان میبریمش. باید هرچه سریعتر بهش رسیدگی بشه! فک کنم حالش اصلا خوب نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آمرانه ی مختارخان اومد که پرسید: محافظان همراهتون هستن؟ خیلی مواظب باشین! نمیخوام اتفاق دیگه ای بیفته! متوجهی که چی میگم ارسلان! الان اتابک زخم خورده هستش!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارسلان تند گفت: بله بله، حتما، لطفا شمام نگران نباشید. الان توی ماشین هستیم و دوتا ماشین از محافظا هم همراهمون هستن. بیمارستان می بینمتون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین BMW X6 سیاه رنگی که سوارش بودند و دو سواری بنز سیاه و سفیدی که درجلو و عقب ماشینشون اسکورتشون میکردند و لحظه ای ازشون جدا نمیشدند سریع السیر به سمت بیمارستان در حال حرکت بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبمحض رسیدن به بیمارستان، جسم بیجان آهو روی برانکارد گذاشته شده و هرچه سریعتر بسمت مراقبتهای ویژه حرکت داده شد، در حالیکه ورودیهای بیمارستان رو محافظین با لباسهای شخصی محافظت میکردند و دو نفری هم کنار برانکارد در حرکت بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان همراه جسم بیهوش دخترک درحالی که دستش رو در دست گرفته و فشار میداد با سرعت همراه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی جلوی مراقبتهای ویژه رسیدند اردلان که میخواست وارد بشه پرستاری تند گفت: آقا!! صبر کنید! شما نمیتونید وارد بشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان با دستش پرستارو کناری زده محکم گفت: بکش کنار ببینم تا این بیمارستانو روی سرتون خراب نکردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین حین که اردلان این حرفها رو با چشمانی بخون نشسته و صورتی عرق کرده، با اون قد بلند، شونه هایی پهن و خوش هیکل، دیدگانی که از شدت عصبانیت و استرس دودو میزد و بسوی بخش قدم برمیداشت، دستی بروی شانه اش نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان عصبی بعقب برگشته نگاهش به دایی محمد افتاد که با لباس سفید پزشکی و گوشی بگردن پشت سرش ایستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی محمد خندان گفت: اردلان جان خودتو کنترل کن! داری چیکار میکنی؟؟ مثل اینکه اینجا بیمارستانه ها!! و بعد با لحن شوخی اضافه کرد: میخوای آبروی چند هزار ساله ی این دکتر خوشتیپ و با مرام که بنده باشم رو یکجا ببری؟؟ خب نشد دیگه ... اصلا نشد..... الانم مثل یه پسر خوب و آروم میری روی اون صندلی میشینی و اصلا هم نگران نمیشی که همکاران من همه شون به کارشون واردن و هیچ نیازی به دلشوره و دلهره نیست.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان محکم گفت: دایی جان، تو که منو خوب میشناسی و میدونی کله خراب تر از این حرفام!! باید خودم کنارش باشم تا حفظش کنم! بسه دیگه .......... هرچقد تنهاش گذاشتیم بسه دیگه ........ هــــــــــفت سال ............. میشنوی دایی، هفــــــــــت سال!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینهمه مدت برای دوری و دربدری، خون گریه کردنهای پدرمادرم و برادرم ، خودت، خودم، همــــــــــه، دیگه کافیه! دیگه تحمل ندارم!!! پس لطف کن بگو کاری به کارِ من نداشته باشن که به هیچ صراطی مستقیم نیستم. فقط کنارِ آهو.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد لحظاتی با چشمانی مهربان به این خواهرزاده ی مقتدر و دوستداشتنی خودش نگاه کرده بعد گفت: باشه!!! هرچی تو بگی! هرچی تو دوست داشته باشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دست دور کمر اردلان انداخته به سمت بخش مراقبتهای ویژه حرکت کردند که با صدای لرزان و خشن مردی به خود اومدند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان دخترم کجاست؟ آهوی من کجاست؟ عزیز بابا کجاست؟یاا... چرا لال مونی گرفتید همه ی قلبم کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد رو به خواهر شوهرش گفت: مختارخان، خواهش میکنم خودتونو کنترل کنین! آهو رو به بخش مراقبتهای ویژه بردن، ما هم داریم پیش آهو میریم. اگر بخواین میتونین همراه ما بیاین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی با قدمهایی سریع وارد بخش شدند و با راهنمایی پرستار، در حالیکه هرسه با چشمانی نگران به دختر جوان و بیهوش چشم دوخته بودند به سویش قدم برداشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستان لاغری که آثار ضرب دیدگی بر روی اونا دیده میشد! صورتی نحیف که در اثر ضعف و افت فشار به شدت پریده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمختارخان که پدر این آهوی گم گشته بود، دستاشو آرام به طرفِ صورت آهو بُرد و ضجه زد: خدایاااااااااااااااااا این دختر من چی به روزش اومده؟ این دختر لاغر و کوچولو مال منه؟عزیز دل بابایی! گل کوچولوی بابایی! بعد چشمای اشک آلودشو بسته زمزمه کرد: واااااااااااای خدای من، چرا نمردم این لحظه رو نبینم!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاشو بروی چشمها، ابروها، و گونه های دخترش کشیده، آهی از عمق دلش کشید شاید بتونه بغضی که درحال ترکیدن بود رو پس بزنه، که در یک آن تصمیم، دستاشو مشت کرده آمرانه گفت: محمد، خیلی زود به محض اینکه آهو به هوش اومد یا نه،........ نه همین الان خوبه! گوش کن چی میگم، چون دوبار تکرارش نمیکنم، همین الان آهو رو خیلی سریع به ویلا منتقل میکنید، همراه با تجهیزات کامل!! هر چیزی که فک میکنید لازمه تهیه میکنید. هرچند تا پرستار و دکتر لازمه همراه خودت میاری. توی ویلا منتظرتونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان زود به پریناز زنگ میزنی خودشو برسونه ویلا، شنیدین چی گفتم؟ خیلی زووووووووووووود!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با قدمهایی استوار و ابهتی ناگفتنی عقب گرد کرده از بخش خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد نگاهی به اردلان کرده سری تکون داد. بعد برای انجام دادن دستورات مختارخان حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه کسانی که مختار خان رو میشناختن میدونستن دارای چه قدرت و صلابتیه! اقتدارو شخصیت محکم، برنامه ریزی دقیق، حرف و دستورات بدون بروبرگردِ مختار ردخور نداشت و هرکسی با اون مواجه میشد تحت تاثیرش قرار میگرفت و بدون چون و چرا فرامینش رو اطاعت میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمختار یکی از مردان ثروتمند و پر قدرت خاورمیانه بود که اسم و رسم و اقتدار و همینطور درستکاریش، حساب حق الناس و حلال و حرام رو رعایت کردنش زبانزد خاص و عام و مورد احترام بزرگان و شناخته شدگان کشور بود. ولی به ناگاه گردباد سهمگینی خود و خانواده شو دربر گرفت و چون آواری ضربه ای بزرگ به پیکرش وارد کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترش، نورچشمی و دردانه اش هفت سال قبل توسط یکی از دوستان و رقبای قدیمی که در نهان کینه ای عجیب از مختار بدل داشت و از علاقه ی زیاد مختار بدخترش خبر داشت دزدیده شده بود تا شاهد عذاب کشیدن و ذره ذره آب شدن جسم و روح مختار باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردی کینه ای به نام اتابک که دوست دیرینه اش بود، ولی به مرور زمان این دوستی تبدیل به دشمنی عمیقی شده بود که آثارش همچون زخم لای پوست و استخوان خود نمایی میکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر جوان بهمراهی اردلان که دور تا دورش رو محافظین گرفته بودند در امنیت کامل که هنوز از نقشه های اتابک ترسی در وجودشون بود، همچنین دایی محمد و پرستاری مجرب به آمبولانس انتقال داده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرِ ویلای بزرگ توسط نگهبانان بسرعت باز شده و بلافاصله ماشینها که آمبولانس رو همراهی میکردن، به داخل ویلا وارد شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدمتکاران با لباسهای رسمی منتظر بودند. محمد با دکتر میانسالی که تازه از راه رسیده و جلوی پله ها چشم به آمبولانس داشت، دست داد و احوالپرسی کرده به طرف مختارخان حرکت کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر میانسال رو به مختار گفت: به به مختارخان چطوری مرد؟؟ چشم و دلت روشن مرد حسابی! باور کن با زنگ زدنت چنان خودمو رسوندم که روپوشمو توی ماشین درآوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حین گفتگو دست به سوی مختار دراز کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه دو مرد همدیگرو در آغوش گرفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمختار: چطوری بهروز؟ خوب شد زود رسیدی! فقط هرچه زودتر به حال دخترم رسیدگی کنین که بعد با هم حرف میزنیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر گفت: باشه مرد نگران نباش! محمد وضعیت آهو رو توی دوسه کلمه بهم گفته، همه چیزم آماده ست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهو رو خیلی سریع به اتاق بالا انتقال دادند و پس از معاینه کامل و تزریقات داخل سرمی که بدستش بود، خیال همه از بابتش راحت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین حین در اتاق بشدت باز شد که همه ی نگاهها بسمت ورودی اتاق برگشت. زن ۴۵ ساله ای نفس زنان وارد اتاق شده لرزان گفت: کو کجاس؟؟ عزیز دلِ عمه کجاست؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بدنی لرزان، چشمانی اشک ریزان، چهره ای عرق کرده و رنگی پریده، با قدم های بلند خود رو به بالین آهو رسوند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه پریناز آهو رو در آغوش کشیده و زار زار میگریست و فقط میگفت: خدارو شکر...... خدارو شکر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر جووونی همسن و سالِ آهو با عجله خودشو داخل اتاق انداخته بلند گفت: خدااااااای من، ینی خودشه! باورم نمیشه! بخدا باورم نمیشه! یعنی بلاخره بعدِ این همه سال پیداش کردیم! خدایااااااا مااااماااان مامان!!! و از طرفی دیگه خودشو روی آهو انداخت و دخترک بیهوش رو میبوسید و اشک میریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز اینکه کمی حالش جا اومد و اشکاشو با سروصدا پاک کرد، دورتادور اتاق رو از نظر گذرونده گفت: بابا ایولا به آهو! ایول! مثل اینکه این دختره خیلی کاردرسته ها!! ببینین همه رو شَپلق عین آش رشته هست که شما همیشه به خوردِ منِ بدبختِ مظلومِ خوشتیپِ و بد شانس میدین، چه جوری با هم اشکریزان قاطی کرده!! بابا دستت مرسی ،کار درست ایول بابا ایول!!! حال کردم بخدا اســـــاسی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچین که حرفارو بلغور میکرد، یدفعه با دیدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمختارخان، دستیِ پرسروصدایی کشید و ماتزده گفت: واااااآااااااای پریناز بدبخت شدم رفت پیِ کارش! دیگه حسابم با کرام الکاتبین هستش!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی جونِ خوشتیپِ خودمم که اینجاااااااست الهی قربونش بشم!! مااماان شما چطور جرأت کردین این حرفهای اجق وجق رو به دخترِ یکی یدونه ی آقا مختار ِگرانقدرِ زرین کمان بزنین!!! مامان جان خواهشا خودتونو اصلاح کنین! اینو جدی میگم ها! دیگه با آهو کاری نداشته باشین دُخمل گوگولی مردم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه در همین حین گوشش توسط مختارخان کشیده شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمختار خان با لبخند گفت: خوشم باشه دیگه! از راه نرسیده داری پشت سر دختر من حرف درمیاری؟؟ بیا ببینم!! و دخترو گرفته بسوی خودش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپونه تند گفت:آآآآآآآآآآخخخخخخ دایی جونِ خوشتیپِ خودم، تورو خدا کمتر فشار بده! نفسم بند اومد آااااااخه! هم گوشمو فشار میدین هم آغوشتون خیلی تنگه! باور کن اشتباه گرفتمش، به جوووووونِ ننه، به مرگ نیلا ورپریده با ننه جوونش و داش مرتضی چپل چلاقِ خودم اگه دروغ بگــــــــــم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه شروع به خندیدن کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریناز که مادر پونه بود گفت: بسه دیگه ورپریده!!! نیومده باز شروع کردی؟؟ عوض اینکه این همه حرف مفت بزنی بیا پیش دختر داییت باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپونه تند گفت: آااااخ راست گفتیا نَن جون، الان خدمت میرسم! پس آقا مختار، لطف کنین این گوش صاحب مرده رو ول کنین که حالا حالاها بهش نیاز هست! در غیر این صورت تقدیم جنابعالی میکردیم بی برو برگرد! اصلا شک نکنین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباوجود حرفهایی که بدو ورود به اتاق زده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو جو اتاق رو عوض کرده بود، ولی به محض نگاه کردن دوباره به آهو باز بشدت شروع به گریه کرده گفت: الهی دورت بگردم خواهر خودم، بلند شو که همبازی بچگیات اومده دیدنت! نامرد نباش دخملی، خواهش میکنم بلند شو. و خودشو روی پاهای آهو انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه این دختر سر زنده و شاداب رو میشناختن و میدونستن چقد آهو رو دوست داشت و همیشه مثل سایه همراش بود. در این هفت سال هم چقدر دلتنگش بوده و انتظار پیدا شدنش رو میکشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی بروی شانه اش نشست. با دیدن اردلان که پشت سرش ایستاده بود و بهش نگاه میکرد، گونه هاش رنگ گرفت و خیلی سریع سرشو پایین انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای فکر کرد: واااااای بازم که اردلان اینجاست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعشق دوران کودکیش مثل خون در رگهاش جاری بود. عاشقانه دوستش داشت ولی همیشه طوری رفتار کرده بود که اردلان متوجه این عشق و علاقه نشه! چنانکه طی این چند سال به اندازه کافی مشغله داشت و بحران روحی و جوّ خاص و پراضطرابی که در منزل داییش حاکم بود، باعث میشد فعلا دندون روی جگر بذاره و چیزی بروز نده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونست اردلان شخصیت محکم و ثابتی داره که خیلی سخت میشه به اون نفوذ کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه فکر میکرد اردلان به چشم یک دختر بچه ی تخس بهش نگاه میکنه و هیچ احساس دیگری بجز دختره عمه و پسردایی بودن بهش نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ذهنش گذشت: همینکه می بینمش حالم عوض میشه! حالا چه غلطی بکنم که مثلا خیلی با کلاس و با فهم نشون بدم! اصلا اینارو ولش، ببین پدرسوخته چقدرخوشتیپ شده ها! باباجان لطف کن دستتو بکش اونور ببینم! یدفعه دیدی بلند شدم کارهای قشنگ قشنگ کردم ها که شامل یک ماچ ناقابلم میشه! خدااااااا جووووونم خودت به درد این دخملی با حیایِ خوشگلِ سربزیر برس! .......... دیگه چی؟ یعنی خیلی از خودم تعریف کـــــردم!!!! بمیرم الهی با این تعریف توصیفهام که به هیچ جایی هم نمیرسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه با صدای مادرش به خودش اومد که گفت: مثل اینکه داره به هوش میاد! خدایا شکرت! همه به سوی آهو گردن کشیدند و تند دور تخت جمع شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهو آرام گفت: ننه جوون، چشام داره میسوزه! چه بلایی سرم اومده! بعد آروم آروم چشماشو باز کرد و نگاهی بدور برش کرده گفت: اینجا کجاست؟ ننه سکینه کوش؟ آخ سرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا واضح شدن دیدِ چشماش ترس عمیقی به جانش نشست و به سرعت در جای خود نیم خیز شد که دست زنی بروی شانه اش نشست و آروم گفت: ......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه دخترم نترس! آروم باش عزیزدلم! بعد آروم بوسه ای به گونه اش نشونده با چشمای اشک آلود بسوی آهو خم شد و بالش زیرِ سرشو درست کرد و کمکش کرد تا بتونه بشینه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهو با تعجب و چشمانی گشاد شده و هراسان به آدمهای داخل اتاق نگاه کرد. از فکرش گذشت: اینا دیگه کی هستن؟ از جوون من چی میخوان! برا چی منو آوردن اینجا؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه در همین هنگام مردی میانسال که چشماش به اشک نشسته بود به سمتش اومد که باعث شد آهو تند خودشو عقب بکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس و لرز و نگاهی ترسان گفت: نه!! جلو نیا! خواهش میکنم برو عقب!.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه با ترس و لرز به اطرافم نگاه میکردم و قلبم بشدت میکوبید طوریکه صداش توی گوشم بود، مرد میانسالی رو دیدم که چشماش به اشک نشسته بود و به سمت من میومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هر قدمی که به سمتم برمیداشت احساس عجیبی در من شکل میگرفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم گیج میشدم، این آقا ........... چرا ازش نمیترسم؟ چرا احساس میکنم غریبه نیست! چقدر قیافه اش برام آشناست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی همزمان با رسیدنش بمن که میخواست با دستانی لرزان منو در آغوش بکشه، تند خودم عقب کشیدم و همین حرکت باعث شد همان مرد در جای خودش بایسته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهربون شروع به حرف زدن کرده گفت: دخترم نترس! اصلا نترس! هیچ کس نمیخواد و نمیتونه تو رو اذیت کنه چون من پیشتم! چون منو داری! آروم باش ببینم عزیزدل بابایی! تو منو میشناسی؟ چهره ی من، برادرت، دایی جوونت ،عمه ت، دوست دوران بچگیت پونه! ینی چهره هیچ کس بخاطرت نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد در حین گفتن این حرفها بشدت سعی میکرد صداش نلرزه و محکم باشه، همزمان بغض صداشو قورت داده، نفس عمیقی کشید و داد: یعنی گلِ زیبا و کوچولوی من حالا دیگه باباشو نمیشناسه؟؟ عزیز دلِ بابا اجازه نده بشکنم! اجازه نده شکسته هایِ این چند سال خورد و خاکشیر بشه! خواهش میکنم حرف بزن. عزیزم بگو فقط یه چیزی بگو بزار صدای قشنگتو بشنوم، بزار لحن کلامتو حس کنم، ازم دریغش نکن خواهش میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من با ترس و چشمانی که از زور تعجب گشاد شده بود، بدون حرف به چهره ی تک تک آدمهای داخل اتاق نگاه میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا دوباره گفت: فقط حرف بزن خواهش میکنم! آروم در حالیکه لکنت داشتم گفتم: شممممماا ششمممااا ینی میخواید........ بگید خونواده ی من هستین؟.......... یعنی من ......... داداش دارم ........ عمه و دایی دارم........ نه نه! پس چرا هیچی یادم......... نمیاد؟ چرا اینهمه...... دیر.... بسراغم اومدید؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه دوباره داشتم ضعف میکردم و بشدت عرق کرده بودم، با دستی لرزان بروی شقیقه هام فشار آورده گفتم: اصلا از کجا بدونم شما دروغ نمیگید و اینم یه بازی تازه نیستش!! اتابک دیگه چه بلایی میخواد سرم بیاره؟ بس نبود هفت سال عذابم داد؟بس نبود هفت سال اذیتم کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نفس نفس افتادم .....داشتم از حال میرفتم که اشکام سرازیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین حین در آغوش دختری که همسن و سال خودم بود فرو رفتم. در حالیکه منو توی بغلش میفشرد گفت: دخملی جوووووووونم، نون برنجیِ من، الهی فدات بشم، منم یادت نمیاد بی معرفت! منم فندقی! که اینجوری صدام میکردی و منم تورو نون برنجی صدا میزدم؟! یادت نیست.........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه منو بسینه اش میفشرد هق هق گریه هاش باعث شد نتونه حرف بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین زمان همان خانوم مهربون، دستاشو روی شونه های دختر گذاشت و اونو بعقب کشیده گفت: پونه مادر بسه دیگه، بهش فشار نیار، کم کم دوباره همچیو به خاطر میاره مطمئن باش عزیزم. عجله هم نکن چون اینجوری آهو هم اذیت میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد جوانی که گوشه ای از اتاق با چشمانی به رنگ خون و اشکآلود که نشان از فشار زیادی که بهش وارد میشد داشت، با چهره ای خسته و خشمگین و دستانی مشت شده به من نگاه میکرد. مثل اینکه سعی میکرد لباشو تکون داده حرفی بزنه ولی نمیتونست! که یکباره مثل اینکه تحملش تموم شده سریع از اتاق خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان مرد درشت اندام دیگری که توی حیاط خونه ی اتابک دیده بودم، وارد اتاق شده گفت: شنیدم آهو بهوش اومده؟ کو این ناناسِ من که بیاد یه بوس به داداشش بده و منو راهی کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای دیگه منو چنان در آغوشش کشید که در جا سکته کردم! ولی مثل اینکه گفته بود داداشمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه صورتمو بوسید گفت: این قلب کوچیکت چرا داره میاد بیرون عزیزِ داداش! یعنی هنوز با خونواده ات آشنا نشدی آهو جوووووونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتری با روپوش سفید که سمت راست من گوشه اتاق ایستاده بود، شروع به حرف زدن کرده گفت: ارسلان تو که از راه نرسیده این دخترو کشتی؟ بابا بذار گاماس گاماس! چه خبرته؟ دیگه بسه لطفا! الحمدا... خانوم کوچولوی ما هم به هوش اومده، الان همه لطف کرده اتاق رو تخلیه کنین که بعدا وقت برای حرف زدن زیاد دارین! پونه خانوم با شما هم هستم ها! نترس دوباره نون برنجی جووونت میشه رفیق حموم و گرمابه گلستانت! همگی فقط یه کم تحمل کنین تا بیشتر از این بهش فشار نیارین! حالا همگی برین بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دستی پدرانه بر سر پونه کشیده، سعی کرد همه رو بیرون هدایت کنه ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختری که پونه صداش میزدن قبل از رفتن، با چشمانی به اشک نشسته و مهربون، بر روی من خم شد و گونه مو بوسیده دستمو فشار کوچکی داد که صدای آخم دراومد که تند دستمو ول کرد و گفت: الهی بمیرم! ببخشید، ببخشید اذیت شدی! فدات بشم من! و بعد خیلی آرام بوسه ای کوچولو به دستم زد و بلند شده چشمکی بهم زد و از اتاق خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای همان خانم به خودم اومدم که گفت: آقای دکتر میتونم باهاتون صحبتی داشته باشم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر گفت: خواهش میکنم بفرمایید خانوم توانمند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن نگاه پرمحبتش رو با لبخندی بر روی من پاشید و بوسه ای بر پیشونیم گذاشته از اتاق خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که سعی میکردم تمام حرف ها و اتفاقات امروز رو در مغزم حل و فصل کنم، با صدای همان مرد میانسال که خودشو بابای من میدونست به خودم اومدم که با چهره ای مهربان سعی میکرد نگرانیشو را در پس نگاه مهربونش پنهان کنه. با لبخندی زیبا که چال گونه شو نمایان میکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودت فشار نیار عزیزدلم، همه چیز درست میشه. دردونه ی من، حالام استراحت کن! خواست دستی به سرم بکشه که یکباره با دیدن چهره ی ترسان من دستش در هوا خشک شد و خیلی آرام دستشو پایین آورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد آرام صورتش رو برگردونده از اتاق خارج میشد که پرستاری با روپوش و مقنعه ی سفید به داخل اتاق اومده سلام کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه خیلی محکم جوابشو داده گفت: مواظبش باشید. نذارید اذیت بشه! و از اتاق بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار با لبخند و چهره ای پرمحبت نگاهی بمن انداخته گفت: اجازه میدی خانوم کوچولو! و بعد خیلی با احتیاط سِرم رو ازدستم بیرون کشید و بعد دستمو چسب زده، وسایل رو با خودش بیرون برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردی که ارسلان صداش میکردن، در حالیکه انگشتش بالا بود آرام و بیصدا به اتاق خزیده رو بمن گفت: آهو جوووونم، اجازه میدی؟ هرچند دلم نمیخواد ولی مجبورم ازت خداحافظی کنم! بعد انگشتشو پایین انداخت و نزدیکتر اومده داد: وقتی شنیدم از تو خبری شده خودمو با سررسوندم، درحالیکه اصلا اومدنی نبودم! اگه اجازه بدی و نترسی یه بار دیگه داداشی بغلت کنه و بره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بدون اینکه منتظر اجازه ام باشه آروم منو در آغوشش فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر احساس راحتی باهاش داشتم که ایندفعه اصلا نترسیدم. آهسته بوسه ای هم به پیشونیم گذاشته گفت: خوش بحال اردلان که همیشه میتونه پیشت بمونه! کاش خودمم میتونستم کنارت باشم که اونموقع آرزویی نداشتم خواهر کوچولوی خودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه دهنم خشکِ خشک بود زمزمه کردم: کجا باید بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار تخت روی صندلی نشست و دستمو توی دستش گرفت. کمی فکر کرده بعد در حالیکه سرشو تکون میداد گفت: من و اردلان دوقلو هستیم و بزرگتر، تو هم ته تغاری و قلب مامان و بابا! از وقتی که اون نامردا تورو دزدیدن، دیگه آب خوش از گلومون پایین نرفت و باعث شد مامان ناراحتی عصبی و روانی بگیره که الانم توی انگلستان تحت درمانه. اردلان پیش بابا می مونه و کمکش میکنه منم پیش مامان هستم و مواظبش که تنها نباشه! الانم سه روزه که اینجام و برای کمک به اردلان خودمو رسونده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی پرستارهای مامان تماس گرفتن که منو میخواد و مجبورم برگردم. مواظب خودت باش عزیزِدلِ داداشی! انشاا... حال مامان هم خوب بشه و هرچه زودتر پیشت برگردیم. حالا اجازه میدی دوتا عکس از خودمون بندازم و همیشه پیشم باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه دلم گرفته بود سری تکون داده چیزی نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوربین زیبایی رو از جیبش بیرون آورده و در حالیکه سرشو به سرم تکیه داده بود دوتا عکس گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر کردم چقدر از همه ی دنیا دورافتاده و اطلاعات ناچیزی دارم! الان چه راحت دوربینها در جیب جا میگیره و هرلحظه میشه عکس انداخت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارسلان دوباره لباشو بصورتم چسبونده گفت: اینم از طرف مامان! خدانگهدارت آبجی کوچولوی خودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دکتر بگوشم خورد که گفت: چشمم روشن! بازم که خودتو بهش چسبوندی! نگفتم کمی بهش فرصت بدین؟ تو با این هیکلت خجالت نمیکشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارسلان هم در حالیکه خندان بلند میشد گفت: دایی جوون تورو خدا گیر نده! خودت که میدونی من راهی هستم. دیگه کی بتونم خواهرمو ببینم خدا میدونه! پس دوتا بوس و یه بغل که چیزی نیست! حالا اجازه بده خودتونم ببوسم............ و با خنده دست دور گردن دایی جوونش انداخت و ماچ صداداری برداشت که لبای منم بخنده باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو از دیدن صورت خندانم گل از گلشون شکفت و یکی از همون ماچهای صدادار هم توسط ارسلان نصیب من شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی کشیده گفت: خوشــــــــــم باشه! خوشــــــــــم باشه! بخدا اصلا انصاف نیست مارو از اتاق بیرون کنین و خودتون بازار ماچ و بوسه راه بندازین! بیا برو بیرون ارسلان اینجا قرنطینه هستش و قدغن! تند بیرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارسلان تند دستاشو بالا برده گفت: چشم الان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم انگشتاشو روی صورتم کشیده گفت: خداحافظت. مواظب خودت باش کوچولوی داداشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه پونه از بازوش گرفته از اتاق بیرونش کرد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمختارخان با دستانی مشت شده دراتاق کار خود به دیوار تکیه داده در حالیکه از پنجره چشم به حیاط ویلا دوخته بود، فکر میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل قشنگش اونو نمیشناخت! هیچی از گذشته رو بخاطر نداشت، حتی سراغی از مادرش هم نمیگرفت! چه بلایی سر دخترش آورده بودن! چقدر خودش با خونواده اش عذاب کشیده بودند! در طول این هفت سالِ طولانی خیلی دوست داشت و آرزو میکرد پدرانه شونه های دخترش رو بگیره و در آغوش خودش بروی سینه اش فشار بده! یا الان بتونه انقدر از دخترش حمایت کنه که تمام عذابهایی که این همه سال کشیده بود از روی شونه های ضعیفش برداشته بشه! ولی فعلا با این وضعیت آهو هیچکاری از دستش برنمیومد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه یه دختره یازده ساله چقدر میتونست تحمل کنه! حالام هفت سال تنها بوده! اصلا با کی بوده؟ چی میخورده، چی میپوشیده، کتکش همکه میزدن!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواااااااااای فَکش منقبض شده و دوباره با شدت دستاشو مشت کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر عزیز دردانه ی مختارِ توانمند که شهره و آوازه اش در تمام خاورمیانه زبانزد خاص و عام بود، در تمام این مدت مثل یک برده زندگی کرده، کتک خورده و عذاب میکشیده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یکباره چهره اش رنگ خون گرفته با خشم و صدای بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیدات میکنم نامرد! هر چند الان بیخبری که تورو شناختیم، ولی بلایی بسرت میارم هر لحظه آرزوی مرگ کنی! باید تقاص پس بدی! تقاص خونواده ی آواره مو ازت میگیرم! زجر کُشت میکنم! انتقام زنم، پسرام، خودم، و با به یاد آوردن چهره ی خسته ی دخترش بناگاه نعره ای از عمق وجودش کشید و با زانوانی لرزان احساس شکست خورده ها رو با تمام وجودش داشت! اصلا تحمل دیدن چهره ی رنجور دخترش رو نداشت. شانه های پهنش تحمل اینهمه دردِ سنگین دخترش رو نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی باز هم باید تحمل میکرد، باز هم باید محکم می بود، باز هم باید دستهای حمایتگرش رو بر سر خونواده و فرزندانش می گسترد! آهویش برگشته بود! گل پریشانش دوباره باید شادابی و نشاط خودش رو بدست می آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاشو بالا برده از صمیم قلب دعا کرد: خدایا خودت کمکم کن! یاریم کن دوباره بتونم خونواده مو سرپا نگه دارم! کمکم کن انتقام اینهمه آوارگی رو بگیرم بلکه آروم بشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشید و با قدم های محکم شروع به حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم بعد از اینکه پرستار از اتاق خارج شد درباره گفته های آقاهه که میگفت بابامه و حرفهای داداش ارسلانم فکر کنم! واقعا چرا از ارسلان نمیترسیدم؟ چرا اون احساس بدی رو که به مردای دیگه داشتم به این آدم نداشتم؟ خدایا واقعا خواهرشم؟ یعنی اون آقا بابای منه؟ بابای خودِ خودم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره داشتم داغ میکردم! هجوم فکر و خیال های گوناگون، تمامی انرژی رو که کوچولو کسب کرده بودم رو داشت ازم میگرفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستامو روی کیجگاهم گذاشتم و شروع به ماساژ دادن کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین حین در اتاق آرام و دزدکی باز شد و پونه ی شیطون وارد اتاق شده، تند درو بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چهره معصوم و شیطونش نگاه کردم. آشنایی غریبی نسبت به این دختر احساس میکردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندان گفت: سلام نون پنیر خودم! چطوری عشخم! و به یکباره با شتاب به طرفم اومده و خودشو کنارم روی تخت انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته گفت: آهو تو چرا خوابیدی؟ پاشو ببینم، چقده هم ناز میکنی بابا توهم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو دراز کرد و دستمو تو دستش گرفته گفت: بسه دیگه چقده هم تو ناناس شدی امروز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی همین اول کاری تصمیم داری همه رو به جناح خودت بکشی! بابا انصاف نیست بخدا، لااقل یه خورده هم برا من بذار بمونن! آخه تو که نبودی همه کلی ناز منو خریدار بودن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالام پاشو ببینم! بریم پایین خب! چی میگی میتونی راه بیای یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچین با قیافه مظلوم و چشمان معصوم این حرفو گفت که دلم یه جوری شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط با تکان دادن سرم جواب مثبت دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرکتم یکباره روی تخت بالا پایین پریده گفت: ایول پس بزن بریم! بعد داد: چند لحظه صبر کن، اولش باید یه خورده به سرو وضعت برسیم گل گلی جونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه با چشم قشنگ مشکیش بهم زل زده و سرتاپامو برانداز کرد. ولی به یکباره حالش تغییر کرد. چانه اش شروع به لرزیدن کرده چشماش اشکی شد، ولی خیلی زود به خودش مسلط شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی از ته دل کشیده گفت: اول بزار ببینم حالت بهتره یا بازم به استراحت نیاز داری!! چون قبل از اینکه جنابعالی تشریفتون رو ببرین پایین، به محض اینکه ببینن چیکار کردم، اول پوستِ شخصِ شخیص بنده رو غلفتی میکنن، بعد موهامو از ته میزنن، جنازه ی بی سروتَهمو از سر درِ ویلا آویزون میکنن! باید ازت مطمئن باشم. خب الان با این توصیفات حالت خوبه یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه ای به این صورت آشنا زل زدم، چشم و ابروی مشکی، دماغ ریزه میزه ی دوستدارشتنی، لبانی صورتی و پوست گندمیِ یکدست، موهایی تیره و بلند که برق میزدند، روی هم رفته قیافه ی بامزه و دل نشینی داشت که درعین معصومیت، شیطنت توی اون قیافه بیداد میکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که داشتم صورت پونه رو تجزیه تحلیل میکردم، با صدای داد زدنش به خودم اومدم که گفت:......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوااااااآی چقد نگاه میکنی که رنگ و روی خوشگلم پرید!!! یه چیزی بگو ببینم آخه!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم نفس عمیقی کشیده گفتم: خیلی بهترم پو ............ پونه جان....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپونه بعداز اینکه اسمشو از دهنم شنید جلوتر کشید و گونه مو یه ماچ گنده کرده گفت: الهی پونه جوووووووووووونت فدات بشه! خودم غش کنم برات الهی! فکرکردم خدای نکرده لال شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه بلند میشد چیزی شبیه دوربین ارسلان رو روشن کرد که آهنگ قشنگی رو برامون پخش میکرد و روی میز گذاشته، داد: صبر کن ببینم اینجا توی کمد چی داریم؟ و بسمت کمددیواری که در طرف راست اتاق، کل دیوارو پوشونده بود رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه یادم افتاد نگاهی به اتاق بندازم. اتاق دو دیوارش صورتی کمرنگ و یه دیوارش کَرمی براق بود. سقفی به رنگ آبی دریا و موج وار که آدمو کاملا یاد دریا مینداخت. چه رنگ زیبا و آرامش بخشی بود! در گوشه ی دیگر اتاق میز آرایشی به رنگ سفید و طلایی که ست تختخوابم بود و آینه ی ایستاده ای که گوشه ی دیگه اتاق قرار داشت. کنار تختم آباژور لوکس بزرگی که همرنگ تخت بود خودنمایی میکرد. فرشی ابریشم با طرح ماهی که زینت بخش اتاق شده و پرده هایی توری همرنگ سقف آبی که زیبایی اتاق رو صدچندان میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای چنان آرامش عمیقی تمام وجودمو فرا گرفت که ناخودآگاه لبخند کوچکی روی لبام اومد ولی باصدای پونه بخود اومدم که بلند گفت: ای باااابااااا اینجا که چیزی نیست! فقط ببین چی پیدا کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه پیراهن بلند زنانه با زمینه کرم قهوه ای شیک با روسری همرنگش که مناسب با سن یک خانم بالای پنجاه سال بود، که خیلی هم زیبا و خوشدوخت از همون فاصله داد میزد شاید کار هر خیاطی نباشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچند من از این چیزا سردر نمیاوردم ولی هرچی باشه به مدت 7 سال با ننه سکینه همخونه بودم و میدیدم که ننه لباسهایی با پارچه های معمولی و در حد متوسط استفاده میکنه. این لباسها کجا و لباسهای ننه سکینه کجا؟ بیچاره ننه سکینه که الان معلوم نبود توی چه وضع و حالی هستش. فکر کردم: حتما باید بپرسم کجاست و ببینمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای مریم یهو از جام پریدم که بلند گفت: هوووووووووی، الوووووووو کجایی؟ خانوم گل، جواب بده بینم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالیکه قلبم تند تند میزد گفتم: باور کن زهره ترک شدم چه خبرته؟ فک کنم بازم سِرم لازم شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالیکه میخندید گفت: وای منو ببخش! دایی بشنوه منو میکشه! راستی، میگم همین لباس عزیز جون رو بپوش. ردخور نداره ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شروع به خندیدن کرد و همین خنده ش باعث شد منم شروع به خندیدن کنم که درِ اتاق باز شد و دکتر میانسال، بدنبالش دکتر جوان که دایی محمد صداش میکردن وارد اتاق شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب با دیدن خنده ی من و پونه اول مات نگامون کردند و بعد لباشون بخنده باز شد که چشماشون از خوشحالی برق افتاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقه دیگری به درب اتاق خورد و همون خانمه یا مامان پونه هم وارد شد و با دیدن ما وصورت خندانمون با خوشحالی لبخندی زده رو بمن گفت: به به عزیزِ دل و گلِ عمه پریناز! الهی همیشه خندان و سلامت باشی عمرِ عمه! و بوسه ای روی صورتم کاشته رو به دکترا کرده گفت: خب آقای دکتر مثل اینکه حالِ نازدونه ی ما خیلی بهتر شده اینطور نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر میانسال هم در تایید حرفای عمه گفت: بله بله، الحمدلله مثل اینکه به بنده نیازی نیست. البته بنده قصد جسارت ندارم، ولی آقا محمد خودتون شبها همه چیزو کنترل کنید که به تشخیص و پشتکارتون ارادتی خاص دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه اجازه بدید سری به رفیق قدیمیم بزنم که انشاالله همیشه خوش و خرم باشید. ولی محمد جان هرزمان و هر موقع به کمکم احتیاج داشتید بنده در خدمتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی محمد لبخندی به لب آورده گفت: خواهش میکنم جناب دکتر مارو شرمنده نفرمایید! شما جزئی از این خونواده به حساب میایید پس لطفا اینطوری صحبت نکنید! شما استاد بنده هستید و من حالا حالاها به کمک شما احتیاج دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر هم تشکری کرده رو بمن گفت: خوب آهو خانم خیلی زودتر از آنچه که فکرشو بکنی سرپا و شاد تو این خونه به زندگی قشنگت میدی! دخترم فرصت هارو از دست نده به زندگی امیدوار باش و رو کمکهای ما هم حساب کن. بعد نفس عمیقی کشید و با قدم های کوتاه از اتاق بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقول ارسلان دایی محمد با نگاهی مهربان و لبخندی به لب کنار تخت اومد و لحظاتی چند به من خیره شده جزء به جزء صورتمو با دقت نگاه کردو گفت: درست شبیه مادرتی! مثل سیبی که درست از وسط نصف شده باشین! با همون پوست مهتابی و زیبا با همون چشمای رنگی و خمارِ براق، ولی تضاد میان موهای سیاهِ براقت با رنگ چشمات، باعث شده صورتت جذابیت خاص و منحصر به فردی داشته باشه که باعث میشه خیلی خیلی زیبا دیده بشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد لب پایینی شو به دندان گرفته گفت: از امروز دیگه کارم دراومد باید مواظب خواهرزاده خوشگلمم باشم که ایندفعه عاشقاش ندزدنش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی دوباره، نگاهی مهربان به صورتم پاشید و از اتاق بیرون رفت بدون اینکه مثل ارسلان به من نزدیکتر بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر هر حال اون یک دکتر بود و میتونست علائم حیاتی منو چک کنه ولی این کارو نکرد!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر کنم چون ترسی رو که با نزدیکتر شدنش بمن توی چشمام لونه کرده بود رو تونست ببینه! شایدم میخواست قدم به قدم بمن نزدیک بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچند من هنوز نتونسته بودم باور کنم اینا خونواده ی من هستن! اول باید مطمئن میشدم، باید باور میکردم، باید احساسشون میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ذهنم گذشت: چه حس خوبیه احساس پناهگاه و حامی داشتن، احساس خونواده داشتن، خونواده ای شامل پدر و مادر، برادر، عمه و دختر عمه، داشتن یک دایی دکتر و خوشتیپ، که همه شون باعث احساس امنیت و آرامش بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای مادرِ پونه یا عمه پریناز به خودم اومدم که بلند گفت: پونه داری چه غلطی میکنی دیوونه؟؟؟ با لباس عزیز چیکار داری تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ خونه ای نباید از دست تو در امان باشه ورپریده؟ بزارش ببینم سرجاش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپونه هم اول نگاهی به من کرده بعد نگاهی به مادرش گفت: مامان ماشاا... بلا به دور، این چه طرز حرف زدن با دختر قشنگتونه!!! نچ نچ نشد!.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با خنده داد: باید به بابا بگم یه فکری به حال خودش بکنه! این مامان جان ما دیگه هیچ فایده ای برامون نداره!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه بلافاصله گفتن این حرف باعث شد مامانش به سمتش خیز برداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپونه جیغ کوتاهی کشیده گفت: ای بااااابااااااا مگه من چی گفتم جنابعالی با توپ تشر به طرف بنده ی حقیر حمله ور میشید ها!!! خب اعصاب نداری دیگه ماااااادررررِ من! حالا من به جهنم! میتونم خودمو قانع کنم یه نسبت خونی که بنده با شما دارم مجبورم میکنه یک جوری شمارو تحمل کنم که چاره دیگه ای هم ندارم، ولی امان ..... امان از روزی که بابای بیچاره ی من مورد تهاجم شما قرار بگیره!!!! اووووووووووه هرچی تیرو توپ و مسلسل از نوع درجه یک که دارین ها، اونارم از داداش مختارخان تون میگیرین و راست به سمت جنابِ بابایِ عزیزِ گرانقدرِ من شلیک میکنین! ایشونم که فعلا بدون زره تشریف دارن و نمیتونن در برابر این حملات شما دفاع کنن، شیرینی این جملات رو با جان و دل نوش جان میکنن!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با صورتی سرخ شده از خنده که سعی میکردم کمی، فقط کمی خودمو کنترل کنم، به این مادرو دختر نگاه میکردم که پونه با کمال خونسردی، بدون اینکه کوچکترین تغییری در حالت صورتش باشه این حرفهارو میزد و مادرش هم دست به کمر، روبروش ایستاده و داشت حرفای صد من یه غاز دخترشو گوش میکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا بماند که بقول خودشون عمه پریناز هم کاملا خونسرد و بدون هیچ حرکت اضافی منتظر صحبتهای دخترش بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپونه داد: ببین آهو خانوم، دختر دایی قلوه ای من! این مادرِ من که عمه ی جناب علیه هم باشه عین جادوگرای زبردست عمل میکنه! وقتی تعجب منو دید گفت: مثل اینکه نگرفتی چی میفرمایم هااااااااان! پس خوب گوش کن. بابای عزیز من مثل همین خانومشون پزشکن و توی یه خیابون، توی یه ساختمون، مطبهای جداگانه دارن. وقتی که مامان بنده که پریناز جووون باشن، میخوان از سر کارشون در برن و به قول معروف زیر آبی کار کنن، شروع میکنه به مخ زَنی بابام که مثلا خسته شدمو، کار دارمو، بیشتر وقتام که من بدبختو بهونه میکنه و الفراااااار! بابای بیچاره منم شروع به کشیدن ناز و نوز و ادا و و اطوار و ماچ و بوسه و عزیزم عزیزم....... آخرش میدونی چی میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابای بیچاره و بیکسِ من مریضای مامان خانمو راه میندازه، مامان خانومم که فرصت طلبِ درجه ی یک، یکدفعه می بینم اومدن ورِ دل بنده در حال استراحتن! اون بابای دربدر و بیچاره ی منم عین چی....... داره جور خانومو میکشه!!! حالا ببین هم باید به مریضای خودش برسه هم به مریضای خانوم جواب پس بده! حالا تو بگو دیگه جونی واسه بابام میمونه که بیاد با این خانومِ کماندوکارِ تازه نفسِ آماده یِ حمله نبرد تن به تن داشته باشه؟ دِ حال نداره دیگه بی انصاف!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که تمام حواسم به حرفای پونه بود با صدای آخش که یه پس گردنی محکم از مادرش نوش جان کرد شروع به خندیدن کردم و حالا نخند کی بخند!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر و دختر در حال جدال تن به تن بودن و پونه که الکی شروع به آه و ناله کرده و مامانش هم یه گوش مریم رو گرفته داشت میکشید، منم که دیگه بهیچ عنوان نمی تونستم خودمو کنترل کنم، با صدای بلند می خندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر و دختر راضی از این صحنه های نمایشی همراهِ من شروع به خندیدن کردند. یه دفعه برگشته دیدم سایه مردی بلند قد روی دیوار افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچنان خندان بطرف در برگشتم که دیدم بله ایشون که طبق شنیده هام باید اردلان خان بوده و طبق گفته هاشون صدرصد داداشی بنده باید باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زنان شروع به آنالیز داداش اردلان کردم. از شلوار نوک مدادی اسپرتِ خوش دوخت با پیراهنی سفید که تا آرنجِ دستش، پیراهنو بالا زده بود و با دو دکمه ی باز پیرهنش که به خوبی عضلات سینه خوش فرمش نشون داده میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم های کشیده و پرجذبه، دماغِ بفهمی نفهمی کمی بزرگ و لب هایی که بشدت روی هم فشار میداد، موهای سیاهِ خوش حالتش که بسمت چپ شونه کرده بود با ابروهای کمانیِ سیاه رنگش که به حالتِ با مزه ای رو به بالا رفته بود و با تعجب و چشمانی باز شده مارو نگاه میکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم خودمو کنترل کنم و جلوی خنده مو بگیرم ولی اصلا نمیتونستم و قادر نبودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان آرام به طرفم اومد و کنار تختم ایستاده سرشو به سمت راست کج کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه چیزی میگفت نه حرکتی میکرد، فقط داشت منو نگاه میکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس میکردم زیر نگاهِ پرنفوذ و محکمش دارم آب میشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نتونستم بیخیال باشم. چشامو به چشماش دوختم و در حالیکه خنده ام قطع شده بود شروع به کنکاش این نگاه پر محبت و مهربان که حرف های زیادی برای گفتن داشت کردم! منم حرفهایی توی دلم داشتم که به مدت هفت سال روی سینه ام تلمبار شده بودن و باید گفته میشدن! باید بیرون ریخته میشدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط نگاه کردم و حرفهای دلمو توی نگاهم ریختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچنانکه توی چشمای مهربونش غرق بودم ناخودآگاه بزبون اومده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکباره دیدم دارم حرف میزنم و صورتم خیس از اشک شده....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم گریه میکردم و بدون اینکه خودم متوجه باشم انگاری حرفام سرریز کرده بود! داشتم تمام ناراحتی ها، تمام عذاب هایی که کشیده بودم، تمام نامردی هایی که در حقم شده بود رو خالی میکردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم با چشمهای اشکی میگفتم و میگفتم و میگفتم که یکباره احساس کردم در آغوش محکمش کشیده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نتونستم در برابر دستای محکمش که منو در آغوش گرفته بود مقاومت کنم و سرمو محکم به سینه اش فشار دادم و دستام دورش حلقه شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقدری گریه کردم که دیگه اشکی برای ریختن نمونده بود! احساس آرامشی که داشتم بسیار شگفت انگیز بود! احساس سبکی خاصی داشتم که تاکنون برام ناآزموده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو از روی سینه اش برداشته دیدم اونم داره گریه میکنه! صورتش خیس از اشک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دوتا دستاش صورتمو قالب کرد و مهربون بهم نگاه کرد. بعد خیلی آروم لباشو جلو آورد و پیشونیمو بوسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه همونطور تو اون حالت بود و بعد صورتشو عقب برد و دوباره منو توی آغوشش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا هیچ اعتراضی نمیکردم! چرا هیچی نمیگفتم! مگه این مرد برام غریبه نبود؟ مگه من تا به امروز باور نداشتم هیچ کسی رو ندارم؟ مگه هفت سال بدون هیچکدوم اینا، تنهایی سر نکرده بودم؟ پس چرا نمیتونستم حرف بزنم؟ چرا احساس آرامش میکردم؟ چرا دیگه نمیترسیدم؟ چرا دوست داشتم توی این آغوش گرم و پر از آرامش بمونم؟ چرا احساس امنیت میکردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بم مردونه اش به خودم اومدم که دم گوشم گفت: کوچولویِ عزیز دلِ اردلان، عشقِ داداشی بذار صورت قشنگتو ببینم! بذار احساست کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد صورتمو عقب برده با نگاهش صورتمو کاوید و با عشق و محبتی که توی نگاهش موج میزد اشکامو پاک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم شدم خيــــــــــلي آروم، طوريكه يه لبخند زيبا روی لبم اومد. بدون اينكه جلوی لبخندمو بگيرم، باعث شد چال لپم خيلي قشنگ خودنمايي كنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عشق و لبخند روي لبش بهم گفت: الهي قربون اون چال لپت بشم! آآآآآآآآآآخ خ خ دوباره در آغوشم كشيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچ حرفي، هيچ صدايي از كسي درنميومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه يكباره از آغوش اردلان بيرون اومدم و به سمت راستم نگاه كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپونه و عمه پريناز خيلي خوشحال و با چشماي اشكی و سرخِ سرخ، به ما خيره شده بودن و نگاه گرمشون رو به ما هديه ميكردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشحال از احساس زيبايي كه داشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي هم به روي اونا پاشيدم، كه با صداي مهربون ومردونه ي ديگه ای بخودم اومدم گفت: خداياشکرت، خدايا هزاران مرتبه شكرت ،ديگه تموم شد، همه بايد الان خوشحال باشيم وشاد! ديگه نبينم كسي گريه كنه، همگی بلند شيد ببينم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين صداي مختار خان بود كه با محبت در حين گفتن اين حرفا بطرفم ميومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عشقي پدرانه نگام كرده و خيلي آروم منو از آغوش اردلان بيرون كشيده گفت: بسه بابا، دخترمو ول كن ببينم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان خيلي آروم از من جدا شد و بابا جاشو گرفت. با چشماي سياهِ مهربونش نگام كرد و دستاشو روي شونه هام گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحاليكه خيلي آروم دستاشو روي شونه هام حرکت ميداد گفت :عزيزِ دل بابايي ،شيرين عسلم، اجازه ميدي منم بغلت کنم شاید دلم آروم بگیره؟ اجازه ميدي جاهای خالی اين هفت سال جدايي رو با صداي نفسات پر كنم؟ اجازه ميدي تورو به سینه ام فشار بدم و نفسی بگيرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكه به يكباره بغضم تركيد و خودمو به آغوشش پرت كردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو به سينه ی مردانه اش فشار دادم و گريه كردم! ضجه زدم! ناله كردم! اشك ريختم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاي مهربونش به دورم حلقه بود و خيلي آرام و نوازشگونه بروي پشتم درحال حركت بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از دقایقی آروم شدم و سرمو روي سينه اش به سمت چپ متمايل كرده نفس عميقي از سر آرامش كشيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی حالم جا اومد، سرمو از روي سينه اش بلند كرده بصورتش نگاه كردم. حالا بايد به اين مرد مهربون و مثل کوه كه سينه اي محكم و پراز صفا داشت ميگفتم با....با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه چشم به دیدگان مهربونش دوخته بودم آروم زمزمه کردم: بـــــا.........بـــــا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكه به يكباره خشكش زد! نفس درسينه اش حبس شد! زمزمه کرد: چي؟ چي گفتي؟ يكبار ديگه بگو، خواهش ميكنم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتمو با دستاش جلوي صورتش گرفت ومنتظر نگام کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره آروم گفتم: بـــــا ....بـــــا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره محكم به آغوشش كشيده شدم که پشت سرهم میگفت: جان بابا، عمر بابا، آآآآآآآآاآه ديگه راحت شدم! ديگه ميتونم سرپا بمونم! ديگه نميترسم! دیگه آرزو به دل نموندم! عشق بابايي، خدايا شكرت! شكرت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو از خودش جدا كرد وبا دستهاش اشكهاي صورتمو پاك كرده نفسي كشيد و بعد آروم اشکهای چشماشو سترد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم از جاش بلند شده با عشق به من و بعد اردلان كه با لبخند نظاره گر ما بود نگاهی كرده روبمن گفت: خب عزيزم مثل اینکه حالت بهتره. درسته بابايي؟ درد كه نداري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهي كرده گفتم :نه .....نه خيلي بهترم! بعد سرمو پايين انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دستهاي مردونه اي كه به سمتم دراز شده بود نگاه كردم، اين دستهاي اردلان بود گفت: پس بلند شو ببينم خانوم خانوما! ميخوایم امروز با جنابعالي شام بخورم سريك ميز و در كنار هم! قبوله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داده دستامو بدستای قوی و محکمش سپردم و بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه به سمت بيرون حركت كرديم اول بابا مختار! چه واژه شيريني، چه حلاوتی! ته دلم بشدت غنچ رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم عمه پريناز و بعد اردلان كه دستم هنوز توی دستش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه يكباره سقلمه اي به سمت چپم خورده صدایی گفت: پيس پيس! هي آهو وايسا بينم دختره ی بد ذات!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرف پونه ايستاده بهش نگاه كردم كه به يكباره اردلان هم ايستاد ومنتظر نگامون كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپونه با شرم نگاهی به اردلان كه دستمو هنوز ول نکرده بود كرده گفت: اردلان خان شما بفرماييد من و آهو جوووونم با هم مياييم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان ابرويي بالا انداخته، نگاهی بصورتم کرده از اتاق بيرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپونه تند گفت: بي معرفت تنها تنها؟؟؟ پس من چي نسناس؟؟؟ نميگي يه دختر عمه ی بزرگوارِ خوشگلِ خيلي قابل احترام دارم كه نبايد تنها بمونه! کج و کوله داد: دست داداش جونشو گرفته داره ميره!!! واقعا كه!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاشو به سينه ش زده با قهر صورتشو به سمت ديگه برگردوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوتر رفته دستشو گرفتم و در حالیکه می کشیدمش گفتم: باشه بابا! بيا بريم دختر حسود که نميتونی يك لحظه جداييمو تحمل كنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرفم ايستاد و رو بمن گفت: ااِاِِ نه بابا چه از خود راضي! خواب ديدي خير باشه! داشتم فيلم بازي ميكردم جوووووون خودت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم با تعحب گفتم: فيلم؟ چه فيلمي؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت با مزه اي بطرف در عقب عقب رفته شروع به دويدن كرد و گفت: من بايد قبل از تو سر ميز بشينم همين!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حاليكه بلند مي خنديد و منم در حاليكه سرمو تكون ميدادم خنديده بيرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمينكه از جلوي آيينه اي كه توي راهرو نصب بود رد ميشدم، با ديدن خودم یه لحظه كپ كردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواااااي وضعيتم افتضاح بود! روسري يا شالي به سرم نبود. موهام يك در ميون از بافتش بيرون اومده و همه جا وِلو بودند. رنگم زرد و پريدگي صورتم قشنگ خودشو نشون ميداد! يه شلوار راحتي طوسي با يه بلوز آستين بلندِ ساده ی سياه تنم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخودم نگاهي كرده راهمو به سمت اتاقی که بودم عوض كردم. اول بايد يه سروساموني به اين موها و سروصورتم ميدادم كه يه دفعه سرم گيج رفت! دست به ديوار وايسادم و چشمامو بستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم دستی به سرم كشيده شد که چي شده آهو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي پونه بود كه بدنبالم برگشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشامو باز كرده نگاهي به پونه كه با نگراني به من نگاه ميكرد انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم گفتم: هيچي بابا يه لحظه سرم گيج رفت! دستمو گرفته گفت: خوبي نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: آره خوبم نگران نباش. فقط پونه سرويس كجاست؟ بايد يه آبي به دست وصورتم بزنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپونه گفت: تو همين اطاق سرويس بود، ولي بيا اينجام يكي هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir