رمان غرور شیشه ای به قلم فاطمه صفار
علی آقا در خانه آقای افشار باغبان است. سودابه بعلت فرار از این مسئله زنِ احمد میشود تا دیگر کسی شغل پدرش را بر سر او نکوبد. تا اینکه سودابه روزی احمد را با دختری دیگر میبیند! از او جدا شده و به خانه پدر باز میگردد. او با پسرخانوادهی افشاری که پسر خیلی خودپرست و مغروریست آشنا می.شود. آزار واذیت افشین حتی با وجود اینکه استاد سودابه است ادامه مییابد تا اینکه افشین میفهمد که عاشق سودا شده و به او دلبستهست؛ بعد از اثبات عشق خود به سودابه با او ازدواج میکند. افشین نمیداند چرا چند وقتی است سودابه بیحوصله است! بعد از تعقیب سودابه او را....
ژانر : عاشقانه، اربابی، خدمتکاری
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۹ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #ارباب_رعیتی #خدمتکاری
خلاصه:
علی آقا در خانه آقای افشار باغبان است. سودابه بعلت فرار از اين مسئله زنِ احمد ميشود تا دیگر كسی شغل پدرش را بر سر او نكوبد. تا اینکه سودابه روزی احمد را با دختری ديگر میبيند! از او جدا شده و به خانه پدر باز ميگردد. او با پسرخانوادهی افشاری كه پسر خيلی خودپرست و مغروریست آشنا می.شود. آزار واذيت افشين حتی با وجود اينكه استاد سودابه است ادامه میيابد تا اينكه افشين میفهمد که عاشق سودا شده و به او دلبستهست؛ بعد از اثبات عشق خود به سودابه با او ازدواج میكند. افشين نميداند چرا چند وقتی است سودابه بيحوصله است! بعد از تعقيب سودابه او را....
روستایی کوچک و زیبا در یکی از شهرهای مرکزی ایران با خانه های کاه گلی که در بین ان خانه های تازه ساز اجری خودنمایی میکرد . در بعدازظهر که خانواده در حال استراحت بودند ناگهان صدای همهمه در روستا پیچید . سودابه هشت ساله مشغول نوشتن تکلیف هایش بود صدای همهمه با سرعت به خانه ی انها نزدیک شد و پشت در خانه متوقف شد . بعد از ان در و صدای خواب الود علی اقا پدر خانواده بود که به مادر امر کرد در را باز کند .
اقا داوود شوهر اکرم خانم با عده ای از اهالی بودند که در چهره ای تک تک انها هراس نمایان بود .
اقا داوود گفت :سلام مریم خانم به علی اقا بگید سریع بیاد مغازه اش خراب شده که باید هر چه زودتر خبر دار بشن .
مریم خانم همسرش را صدا کرد .علی اقا سرعت کت سیاهش را که به مرور زمان بیرنگ شده بود به تن کرد بی خبر از این که اهالی واقعیت را به او نگفته و در اصل چیزی از مغازه اش در اثر اتش سوزی نمانده بود .
با اهالی راهی شد . وقتی به مغازه رسید میخکوب شد تازه متوجه اتفاق افتاده شد و با دو دست بر سرش کوبید و پاهایش از شدت ناراحتی تا شد . و روی زمین زانو زد .
مریم خانم در خانه نگران بود و منتظر شوهرش راه می رفت . علی اقا با حالی زار با کمک اهالی به خانه بازگشت . اهالی موضوع را به او توضیح دادند . و بعد از هم دردی به خانه های خودشان برگشتند .
سودابه با نگرانی به همه این وقایع نگاه می کرد . با دیدن نگرانی پدر دست بر صورت پدر گذاشت و گفت :بابایی . نگران نباش . اگه تو ناراحت باشی من هم ناراحت می شم .
پدر دستان کوچک او را در دست گرفت و بوسید . مریم خانم هم گوشه ای نشسته بود و به زندگی از دست رفته شان فکر می کرد . و اشک می ریخت .
علی اقا دیگر نتوانست مغازه رو بسازد چون پول زیادی می خواست و او نداشت .به یکی از دوستانش در تهران نامه نوشت تا بلکه کاری در تهران بیابد . بعد از چند روز جواب نامه امد و انها با جواب مثبت به سمت تهران حرکت کردند . در این بین سودابه غمگین بود از ترک کردن دوستانش و مدرسه ای که در ان درس می خواند . به همراه پدر و مادر به سوی سرنوشت تازه ای که برایش رقم خورده بود می رفت .
وارد تهران شنید چون اولین بار بود ابهت و بزرگی شهر او را به وجد اورده بود .
از مادر پرسید :مامانی . این جا دوست هم پیدا می کنم ؟
مریم خانم که خسته بود ولی گفت :اره امید زندگی ام . فقط باید کمی صبر کنی .
بعد از ساعتی به منزل دوست پدرش رسیدند . دوست پدرش اقا هادی که در یکی از خانه های بزرگ کار می کرد برای علی اقا کاری در یکی از خانه ها پیدا کرده بود .
باغبانی شغلی بود که علی اقا به ان علاقه داشت . بعد از ساعتی استراحت به سمت ان خانه حرکت کردند . اصلا در باور انها نمی گنجید که خانه ای که قرار بود در ان زندگی کنند این چنین زیبا باشد . خانه ای که حالا روبروی ان ها بی شباهت به قصر نبود . علی اقا با ترس به اقا هادی نگاه کرد .
اقا هادی گفت :نگران نباشید . ادم های این خونه برعکس پول دارهای دیگه ادم های خوب و با ایمانی هستند .
زنگ در را به صدا در آوردند . دقایقی بعد در توسط خدمتکاری که علی اقا قرار بود به جای او کار کند باز شد . همه وارد حیاط شدند جلوی روی انها باغی بزرگ نمایان شد . باغ زیبا با درختان سرو و انواع گل های رنگارنگ که راه به ساختمان پیدا کرده تزیین شده بود. در بین درختان ان با سنگ های تزئینی راهی باریک تا ساختمان ایجاد کرده بودند . ساختمان زیبايی محصور شده در باغ خود را نشان میداد .خانهای بزرگ که دو طبقه بنا و نمایی کاملا سفید با ایوانی بزرگ در طبقه دوم که با ستون های گچ بری که به سقف متصل بود . استحکام لازم را به ان بخشیده بودند .
درون ساختمان هم با کمال سلیقه چیده شد بود . با وسایل زیبا و عتیقه که در جاهای مخصوص قرار گرفته بودند . علی اقا و مریم خانم از دیدن ان همه زیبایی ترس شان چند برابر شده بود . اما سودابه غرق در زیبایی خانه شده بود . دعا می کرد که انها انجا بمانند . اهالی خانه ان ها را پذیرفتند و زندگی حدید شان شروع شد .
علی اقا و همسرش نگران درس سودابه بودند که ان هم از طرف خانواده افشار که از سودابه خوششان امده بود برطرف شد . سودابه در ان خانه رشد کرد و مورد توجه به خصوص اقا و خانم افشار قرار می گرفت . اولش زندگی برای سودابه در ان خانه زیبا بود ولی هر چه بزرگتر شد و فهمید که مادر و پدرش باغبانی خانواده افشار هستند از بودن در انجا متنفر شد . بعد از چند سال زمانی که پا به سن شانزده سالگی نهاد برای شرکت در مراسم ازدواج یکی از اقوام به شهر خود رفتند . در همین مراسم بود که زندگی اش تغییر کرد . و خواهر احمد اور ا برای برادرش انتخاب کرد . احمد در تهران مشغول کار بود . و موقعیت شغلی نسبتا خوبی داشت . سودابه علی رغم مخالفت پدر و مادرش و خانواده افشار با احمد ازدواج کرد . اما احمد از همان ابتدا ماهیت خود را نشان داد و دلیل ازدواجش با سودابه اجبار خانواده اش عنوان کرد و این که هیچ علاقه ای به او ندارد . این برای سودابه از زندگی در خانه افشار سخت تر بود . اما سعی کرد به مرور با این زندگی خو بگیرد و با ان کنار بیاید . با تلاش فراوان توانست در مدرسه ثبت نام کند و با استعداد بی نظیری که داشت درسش را ادامه دهد .
در زندگی آرامشی نسبی داشت و تا این که بعد از چند سال تلاش توانست در دانشگاه قبول شود . ان روز با خوشحالی به خانه رفت و منتظر شد احمد بیاید . بعد از امدن احمد به خانه . مانند همیشه به استقبالش رفت و باز هم مثل همیشه با کم توجهی احمد مواجه شد اما ان قدر خوشحال بود که توجهی به رفتارش نکرد .
بعد از خوردن شام . احمد از روی کنجکاوی به خاطر خوشحالی اون پرسید :چی شده ؟ امشب خیلی خوشحالی ؟
سودابه با سر مستی گفت :وای احمد . باورت می شه که بالاخره در دانشگاه قبول شدم ؟
احمد با ناباوری به او نگاه می کرد . فکر نمی کرد او بتواند در دانشگاه قبول بشود . با خوشحالی ظاهری به او تبریک گفت . از ان روز تلاش سودابه شروع شد . یک روز به دیدن احمد در شرکت رفت ان روز مرگ باورها را به چشم خود دید .
ان روز باورهایش توسط دستان دختری که در دستان شوهرش بود جان دادند و تمام رویاهایش نابود شدند . با قلبی شکسته و ارزو های نابود شده ان خانه را ترک کرد . وقتی به پشت سر خود نگاه کرد نتوانست بفهمد که چگونه این همه سال بدون عشق گذرانده است .
فصل دوم
در طبقه بالای مسافر خانه ای اتاق کوچک گرفته بود . کنار پنجره ایستاده بود و برای گذشته از دست رفته اش اشک می ریخت و اشک ها که راه خود را پیدا کرده بودند با شتاب می امدند . گریه اش شدت گرفت . دستش را روی صورتش گرفت. اری باید گریه می کرد . باید سبک می شد . ان قدر گریه کرد که دیگر اشکی نداشت . احساس سبکی میکرد . اما سوزش قلبش هنوز باقی بود . مگر نه این که قلبش شکسته بود . حسرت گذشته رو نمی خورد بلکه حسرت سال هایی از دست رفته را می خورد .
در افکار ش غرق بود که صدای زنگ تلفن او را از افکار ش رهانید . ارام به سوی تلفن رفت و گوشی را برداشت .
-بله بفرمایید .
-سلام خانم خانم ها . تو هنوز توی مسافر خونه ای ؟ حالت چه طوره ؟
دستی به موهای سیاه مواجش کشید و ان را به پشت گوش راند و جواب داد :سلام مگه انتظار داری حال یک ادم شکست خورده چه طور باشه ؟
-باز از اون حرف ها زدی ؟ غصه نخور می برمت پیش چینی بند زن .
-تو رو خدا شوخی نکن . فرناز اصلا حوصله ندارم .
-باشه بابا . تسلیم . اصلا دختر مگه تو دادگاه نداری ؟
-چرا نترس . دیر نمیشه . اگر یک ساعت هم معطل بمونه نه زمین به اسمون می یاد نه اسمون به زمین می چسبه .
دوباره به گریه افتاد . فرناز متاثر از گریه او گفت :خوشحالم که تونستی بغضت رو باز کنی . عزیزم . ان قدر خودت رو عذاب نده تو باید خوشحال باشی . از دست اون بی غیرت راحت شدی . خدا رو شکر کن که هنوز جوانی و سنی نداری . فکر کن اگر سنت بیشتر بود یا بچه داشتی می خواستی چی کار کنی ؟ تازه تو درست رو هم تازه شروع کردی پس از این به بعد باید فقط به فکر درسات باشی . به خدا امید داشته باش دختر . حالا هم زود آماده شو که دیر میشه .
-فرناز جان . خواهش می کنم امروز با من بیا . چون تنهایی می ترسم .
-چشم . عزیزم . مگه می شه خواهرم رو توی این وضعیت تنها بذارم . آماده باش یک ساعت دیگه میام دنبالت.
-واقعاً که خوبی .منتظرت هستم . خداحافظ .
-فرناز به شوخی گفت :دوستی اینه دیگه . هلاک شدن هم داره . بای .
سودابه با لبخند گوشی را روی دستگاه گذاشت . باز یاد گذشته افتاد انقدر در افکار ش غرق شد که متوجه زمان نشد . وقتی به خود امد که دید در اتاق رو می زنند . با نگاه کردن به ساعت متوجه شد نیم ساعت از تماس فرناز گذشته و او در تمام این مدت در کنار پنجره به سر برده .به سوی میز رفت و شالش را که روی دسته صندلی بود برداشت و روی سر انداخت و مرتب کرد و سپس در را باز کرد .
فرناز بود با لبخندی بر لب و دست به سینه پشت در ایستاده بود .
سودابه با دیدن او پرسید :وای سلام . خیلی وقته پشت در ایستادی ؟
فرناز با خنده گفت :اون قدر که علف ها دو باره جوانه بزنند . اخه دختر مگه قرار نشده تا من میام آماده باشی ؟
-ولی تو قرار بود یه ساعت دیگه بیای . الان تازه نیم ساعت گذشته .
-این دفعه حق با توست . اما مطمئنم که اگه یک ساعت دیگه هم می اومدم باز هم آماده نبودی . ولی خوب دلم نیامد تواین موقعیت تنهات بذارم . تو که منو قابل ندونستی بیای خونمون
-نمی خواستم مزاحم بشم
-تو هم که عجب مزاح می هستی . ادم خوبه همش از این مزاحم ها داشته باشه . حالا یک وقت تعارف نکنی بیام تو
سودابه تازه متوجه شد فرناز را بیرون نگه داشته با ناراحتی از جلوی در کنار رفت و گفت :اه معذرت می خوام . حواسم نبود بفرما تو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز داخل شد و گفت :سریع حاضر شو که بریم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن آرامش سودابه دست به کمر زد و با حرص گفت :وای که تو چه قدر خونسردی . حرص ادم رو در میاری .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه الان حاضر می شم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پاسخ فرناز کنار پنجره رفت و در حالی که بیرون را نگاه می کرد پرسید :سودابه دیدی بیرون چه برفی میاد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره دیدم خیلی قشنگه . دلم می خواد برم برف بازی یه ادم برفی درست کنم قد خودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب فکریه . اصلا یه فکری به شکل احمد درست می کنیم . اون وقت با سنگ می افتیم به جونش می ز نیمش خود ادمشو که نمی تونیم بزنیم . لااقل عقده ها مونو روی شکل برفیش خالی کنیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه با خنده گفت :فرناز . تو چه قدر عقده ای شدی . من خبر نداشتم . اخه دختر دلت میاد با برف به این قشنگی شکل احمد رو درست کنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز با شوخی گفت :نه دلم نمی یاد . ولی دلم می خواد با ناخن هام چشماشو در بیارم . مرتیکه رفته واسه من ادم شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه که غم هایش را فراموش کرده بود خندید گفت:وای پس بد به حال کسی که بخواد در حق تو کاری کنه .حتما زنده زنده چالش می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه عزیزم . اشتباه نکن زنده به گور کردن به درد نمی خوره . می دونی چی کار می کنم ؟ بینی شو با دست هام می گیرم و این قد رنگه میدارم تا نفسش قطع بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه با خنده گفت :وای وای تو دیگه کی هستی ؟ ادم هم این قدر کینه ای ؟ حواسم باشه در مورد تو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کاملا درست گفتی این ها رو گفتم تا یه وقت سر من هوو نیاری .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو بلند خندیدند اما این شادی زیاد طول نکشید و سکوت بر فضای اتاق حاکم شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز پرسید :سودابه . تو واقعاً از احمد کینه به دل نداری و نمی خوای انتقام بگیری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه با ناراحتی گفت :من فقط همین قدر می دونم که ازش متنفرم . ولی به فکر انتقام نیستم . چون روزگار انتقام منو ازش می گیره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به یاد آوردن زندگی اش اشکش روانه شد . دیگر مثل قبل قادر به کنترل اشک هایش نبود . روی تخت نشست . و گریه کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز به کنارش امد و دستانش را دور او حلقه کرد و گفت :گریه کن عزیزم . که گریه دوای درد دل توئه . گریه کن تا سبک بشی .می دونم که خیلی سختی کشیدی . می دونم که قلب مهربونت شکسته . این بار فرناز هم گریه می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرناز نمی دونم چه کار کنم ؟ دلم داره می ترکه . توی دلم انگار اتیش روشن کردن . فرناز به دادم برس دارم داغون می شم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیگه کافیه . میدونم سخته اما چاره ای نداری باید تحمل کنی . چی شد اون همه صبر و تحمل ؟ به همین زودی خسته شدی ؟ تو باید مقاوم باشی . نیاید گریه کنی . نباید وقتی به دادگاه می ری چشمات اثری از اشک داشته باشد . اون نباید فکر کنه تو از این که داری ازش جدا می شی ناراحتی . خواهش می کنم مثل همیشه محکم باش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز اشک هایش را پاک کرد و به ساعتش نگاه کرد و گفت :وای که دیر شد . تو رو خدا بلند شو وقت رفتنه . دلم می خواد ما زودتر از احمد اون جا باشیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه نگاهی سرشار از قدر دانی به او کرد و با سر حرف او را تایید کرد و لباس پوشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز نگاهی به او کرد و گفت :می خوای این جوری بیای ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه چمه ؟ مثل همیشه ام دیگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عزیزم . ایراد ش همینه دیگه . نیاید مثل همیشه باشی . یک کمی به خودت برس . باید زیباتر از همیشه باشی . تا وقتی احمد تو رو دید پشیمون بشه . از این که خوشگلی مثل تورو از دست داده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز اون رو به سمت اینه هل داد و ادامه داد :ولی نداره . زود باش . کمی آرایش کن . اگه این طوری بیایی همه متوجه می شن که گریه کردی . تو باید نشون بدی که خوشحالی از این که از او جدا می شی . زود باش دیگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه با خنده به سوی اینه رفت . و آرایش ملایمی کرد و روسری را مرتب کرد و با تایید فرناز به راه افتادند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز گفت :همین جا بایست تا ماشین رو بیارم . مجبور شدم کمی بالاتر پار کش کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با سرعت از او دور شد . با رفتن او سودابه به اسمان نگاه کرد به یاد فرناز افتاد . اگر فرناز نبود چی میشد ؟ اون وقت باید چی کار می کردم ؟ وای که چه قدر دوستش دارم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز دختر یک خانواده ثروتمند بود که پدرش کارخانه دار بوده و که چند سال قبل فوت کرده بود و مادرش زنی تحصیل کرده که مدام در سفر به سر می برد .با فرناز در دانشگاه اشنا شده بود و ان هم خیلی اتفاقی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد روزی که با او اشنا شده بود افتاد ان روز هم مثل همیشه بعد از بحثی با احمد به دانشگاه امده بود . بعد از تمام شدن دانشگاه و امدن به بیرون متوجه شد که کسی او را تعقیب می کند . جوانی را دید که در دانشگاه هم مزاحمش می شد . جوان شروع به متلک کرد و سودابه که به تنگ امده بود به سمتش رفت و ایستاد و گفت :آقای به ظاهر محترم مزاحم نشو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irان جوان با نگاه هرزه اش را به او دوخت و گفت :اخه می خوام با تو دوست بشم . نمی خوام کسی زودتر از من این کار رو بکنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه با خشم گفت :هرزه کثیف . برو گم شو من شوهر دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر گفت :اصلا مهم نیست . ما همین طوری هم راضی هستیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه دیگر چیزی نگفت . دوباره به راه افتاد . اما ان جوان گوشه ای مان توی او را گرفت و می خواست حرکتی کند که دستی از پشت او را از سودابه دور کرد . به پشت سر او نگاه کرد . د تری را دید که ان جوان را به کناری هل داد و با او در حال بحث شد . اما در یک لحظه ان جوان به سمت او یورش برد که ان دختر با ضربه ای ماهرانه ان جوان را نقش زمین کرد . دهان سودابه از تعجب باز مانده بود . بعد از دقایقی ان جوان از انها دور شد . دختر کلاسور ش را از روی زمین برداشت و به سمت سودابه امد و پرسید :شما که طور ین نشد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه گفت :نه واقعاً ممنون . دیگه داشتم . کلافه می شدم ولی شما هم خوب حریفش شدی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر با لبخند گفت :مثل این که کمربند سیاه دارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راست می گی ؟ این واقعاً عالیه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر دستش را به سمت او دراز کرد و خود را معرفی کرد :من فرناز بدیعی هستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه دستش را به گرمی فشرد و با لبخند گفت :من هم سودابه امیری هستم و از آشنایی با تو خوشوقتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای آغاز دوستی گرم و صمیمانه ای ان ها بود . از ان روز لحظه ای از هم دور نشدند . سودابه به کسی مثل فرناز که دختر شوخ و شادی بود احتیاج داشت و حالا او را به عنوان خواهر قبول داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بوق ماشین او را به خود اورد و به سمت ماشین رفت . و سوار شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز پرسید :تو این همه می ری توی فکر یه وقت گم نشی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-داشتم به روز اشناییمون فکر می کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره . راستی عجب روزی بود . بالاخره کلاس های رزمی به یه دردم خورد ولی این فن رو باید روی یک نفر دیگه هم به کار ببرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه کسی رو می گی ؟ بازم کدوم بدبخت رو می خوای لت و پار کنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب معلومه احمد رو دیگه . ولی فکر کنم همین که دستم بره بالا از ترس بی هوش بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه از حالت اون می خندید .و گفت :حالا حواست به رانندگی باشه نکنه می خوای احمد رو خوشحال کنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدا نکنه . امیدوارم دشمنش شاد بشه . و به سودابه اشاره کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز سکوت کرد . سودابه سرش را به صندلی تکیه داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه گفت :واقعاً نمی دونم چرا زندگی من این طوری شد ؟ به فکر پدر و مادرم هستم که چه قدر این جدایی . اونا رو داغون می کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز گفت :تو هنوز به اون ها چیزی نگفتی ؟ مگه قرار نبود اون ها رو در جریان بذاری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه اصلا نمی دونم این موضوع رو چه طوری به اونها بگم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیچاره ها دق می کنن تمام امید اون ها در زندگی من هست حالا اگر بفهمن که همه خیال واهی بوده حتما خیلی زجر می کشن ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درسته که برای پدر و مادرت سخته ولی تحمل می کنند . حالا خدا رو شکر کن که بچه نداری . و با یه بچه بر نکشتی پیششون . تازه تو حالا یک دانشجو هستی چند سال دیگه می شی یک خانم مهندس و می تونی به اونها کمک کنی . حالا اخما تو باز کن . غصه نخور . جلوی احمد ضعف نشان نده اونو هم به خدا بسپار که خود بهترین تقاص گیرنده است . و جواب ظلم را میده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه از جواب فرناز خندید و گفت :فرناز . تو خیلی خوب صحبت می کنی و این با روحیه شادت اصلا جور نیست . اما تو که گفتی با فن کارا ته جسابشو می رسی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اون هم سرجاشه . خواهش می کنم حالا بخند تا بریم و روی احمد اقا رو کم کنیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دادگاه رسیدند . ترس تمام وجودش را گرفته بود . فرناز هم دست او را گرفت . به فرناز گفت :این جا خیلی وحشتانکه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز برای دلداری او گفت :بله عزیزم می دونم . باید تحمل کنی . امیدوارم که این اخرین باری باشه که این جا رو می بینیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز به سودابه گفت :بیا سودابه باید از اون طرف بریم فکر کنم توی اون اتاق باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز اسم سودابه را به منشی گفت . منشی در حال جواب دادن بود که احمد رسید . بعد زا چند دقیقه وارد اتاق شدند و قاضی از انها خواست که بنشینند . چون هر دو حاضر به اشتی نبودند قاضی حکم به طلاق داد . سودابه با شنیدن این حکم احساس کرد که دوباره متولد شده است .ساعتی بعد به محضر رفتند و حکم طلاق بین انها جاری شد و هر دو زیر ورقه رو امضا کردند . سودابه بعد از دادن حلقه به احمد به او گفت :نفری نت نمی کنم . چون لیاقت نفرین را نداری ولی این رو مطمئن هستم که کسی که شاهد و ناظر ماست تقاص منو از تو می گیره . و من منتظر اون روز می مونم . یادت باشه . کاری که در حق من کردی زمانی کسی در حق تو انجام میده . در این مورد اصلا شک ندارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحمد امد حرف بزند که سودابه نذاشت و گفت :نمی خوام دیگه صدات رو بشنوم . این رو گفت و از انجا بیرون امد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز هم به دنبال او خارج شد .و هر دو سوار ماشین شدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز پرسید :برسونمت خانه پیش پدر و مادرت ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه می خوام برم مسافرخانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیوانه شدی دختر ؟ بالاخره که اون ها باید در جریان قرار بگیرن یا نه ؟ و هر چه زودتر این کار انجام بشه بهتره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه الان آمادگی ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس لجبازی رو بذار کنار و بیا خونه ما . من که تن هام مادرم هم مثل همیشه سفر است . خواهش می کنم بیا . نگو نه که دلخور می شم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه گفت :باشه . ولی فقط همین امشب رو میام قبوله ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز با خوشحالی گفت :قبوله پس بزن بریم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی رو بریم ؟ اول باید بریم وسایلم را از مسافر خانه بگیرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه خانم خانمها . وسایل تم می گیریم . دیگه امری نداری قربان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه عزیزم . جونت سلامت . همینا رو انجام بده کافیه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابتدا به مسافرخانه رفتند و بعد از گرفتن وسایل به خانه فرناز رفتند .خانه ای ویلایی در بهترین نقطه شهر . خانه در میان باغ بزرگ .با گچ بری های زیبا . درون ان هم با صنایع دستی گران قیمت و ظروف هایی عتیقه و فرش های مینیاتوری تزئین شده بود . سودابه با دیدن این ها با خود گفت :زندگی چه قدر با هم فرق دارند . یکی غرق در نعمت و دیگری در آرزوی حتی لمس کردین اینها و تلاش بیهوده برای رسیدن به انها .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز با دیدن او گفت :چت شده ؟ باز رفتی تو فکر . ببین تو از همین حالا فقط به فکر اینده ات باش . نه گذشته . فهمیدی ؟ یا دوباره تکرار کنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه با لمس کردن جای حلقه اش دوباره به گریه افتاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز گفت :سودابه تو رو خدا بس کن . اون مرد این قدر لیاقتش رو نداره که به خاطرش گریه کنی . لیاقت احمد همون دختره ایکبیریه . اون لیاقت تو رو نداشت نباید به خاطر جدایی ازش گریه کنی . پاشو ابی به صورتت بزن تا بنشینیم در باره اینده صحبت کنیم .آفرین دختر خوب برو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه به روشویی رفت و فرناز به سمت آشپزخانه رفت و به ربابه خانم خدمتکارش سفارش های لازم رو کرد و نزد سودابه برگشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از صرف شام که سودابه حتی نیمی از ان را نخورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز گفت :خوب حالا سودابه خانم . بدون این که جوی اشکت روانه بشه بگو ببینم می خوای چی کار کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچ چه کار می توانم بکنم ؟ اول باید به دنبال یک کار نیمه وقت بگردم . تا برای خرج تحصیلم به خو نواده ام فشار نیاد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه اشتباه گفتی . این دومین کاریه که باید انجام بدی اولی اینه که تو باید بری پیش خانواده ات . همین فردا هم این کارو انجام میدی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میدونم باید این کارو انجام بدم . بیچاره ها خیلی وقته از من خبر ندارن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کار درست همینه . مطمئنا اون ها به تو کمک می کنند . پس حالا به این نتیجه رسیدیم که بریم بخوابیم . که خیلی خسته ام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف به زیر پتو رفت و خوابید . اما سودابه نمی توانست بخوابد . احساس طرد شدن و خوار شدن مانع از احساس آرامش او می شد . و احساس دور انداخته شدن بود که قلب او را به درد می اورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هنوز بیداری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله . تو هم هنوز نخوابیدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه باز فکر جی رو می کنی ؟ تو اخرش با این فکر ها دیوانه می شی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرناز ؟ اون دختر از من خیلی قشنگ تر بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو به اون می گی قشنگ ؟ اگر اون قشنگه پس به تو میگن ملکه ی زیبایی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دست بردار . فرناز . اگر ملکه ی زیبایی بودم که احمد منو دور نمی انداخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-احمد چشماش کور بود . و گرنه هیچ وقت ین پری زیبا رو رها نمی کرد . به سراغ یک دختر زشت بره . حتما فکر کرده که این طوری به همه چیز می رسد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میدونم به خاطر پولش بوده که با میترا ازدواج کرده وای که چقدر من بدبخت هستم . یعنی پول این قدر مهمه که ادم همسرش رو که هفت سال با اون بوده مثل اشغال دور بندازه -؟ اگه این طوره امیدوارم که هیچ وقت نصیبی از اون پول ها نبره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سودابه جان . خواهش می کنم این قدر خودت رو عذاب نده تو فقط باید حالا به فکر درس هات همین و بس .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو درست میگی من باید تلاش و کار کنم . باید پول در بیارم و اون پول ها رو توی صورت احمد بندازم و بگم این همون چیزیه که به خاطرش منو به میترا فروختی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به گریه افتاد . فرناز از جا بلند شد و به سوی او رفت و او را در آغوش گرفت و این بار هر دو گریه می کردند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با تمام زیبایی هایش از راه رسید و روز دیگری را برای انسان به ارمغان اورد . بعد از خوردن صبحانه حاضر شدند و به سمت خانه سودابه به راه افتادند . سودابه گفت :فرناز . خیلی دلم براشون میسوزه می تونم تصور کنم که بعد از شنیدن این خبر چه حالی می شن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باز داری خیال بافی می کنی ؟ امیدت به خدا باشه همه چیز درست میشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خانه رسیدند زنگ زدند و صدای مادر از پشت ایفون شنیده شد . فرناز از او خواست که چند لحظه ای بیرون بیاید . بعد از دقایقی مریم خانم خود را به دم در رساند و از دیدن سودابه با چمدانی در دست تعجب کرد . سودابه به آغوش مادر رفت و اشک ریخت . مادر با مهربانی او را نوازش می کرد . در حالی که تعجب کرده بود ان ها را به خانه دعوت کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما فرناز تشکر کرد و گفت :مریم خانم . اگر اجازه بدید من برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجا مادر ؟ حالا بیا تو کمی پیش ما باش بعد میر ی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون مادر . جایی کار دارم باید برم انشاالله یه وقت دیگه مزاحمتون میشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این چه حرفیه مادر دیدنت همیشه باعث خوشحالی ما میشه . باشه حالا اصراری نمی کنم ولی حتما یه روز بیا دیدن ما .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز به سمت سودابه رفت و گفت :سودابه جان و توهم استراحت کن مریم خانم مواظبش باشید خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خداحافظ دخترم سلام به مادر برسون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز چند قدم رفت و بعد ایستاد و به سودابه گفت :راستی فردا . منتظر باش میام دنبالت بریم ثبت نام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه با سر تایید کرد و فرناز رفت . مریم خانم به چهره ناراحت سودابه نگاه کرد . کمی پی به ماجرا برده بود . با هم به خانه رفتند . سودابه گوشه ای نشست . به اطراف خانه شان نظری انداخت . خانه ای محقر ولی با صفا در گوشه ای از باغ . چشمانش به مادر افتاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر با ناراحتی و سرشار از سوال به او چشم دوخته بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه گفت :مادر دخترت رو قبول می کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عزیزم . تو همیشه روی سرما جا داری . ولی چی شده که این حرف رو می زنی . از وقتی اومدی یک کلام نگفتی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه سکوت کرده بود . مادر با ناراحتی گفت :تو که خون به جی گرم کردی ؟ باز هم با احمد حرفت شده ؟ چرا با چمدونت اومدی ؟ تو که اهل قهر نبودی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه به صورت نگران مادر نگریست و ارام گفت :من ...من .. مادر من از احمد جدا شدم . یعنی طلاق گرفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم از شنیدن کلمه طلاق شوکه شد . بعد از دقایقی گفت :درست شنیدم . طلاق گرفتی ؟ چه طوری ؟ پس چرا ما رو خبر نکردی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همین دیروز . راستش دلم نیومد خبرت ون کنم از روی شما خجالت می کشیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه جریان رو برای مادر تعریف کرد . مریم خانم با چشمانی اشکبار به او نگاه میکرد . گفت :همون بهتر که زودتر خودشو نشان داد هر چند هم زود نبود . ولی ای کاش این طور نمیشد . خدایا اخه تا کی باید از دست بنده هات بکشیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین حین علی اقا هم وارد شد . او صدای همسرش را که در حال گله به خدا بود شنیده بود و متوجه چشمان اشکبار دخترش شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قلبی لرزان کنار انها نشست و گفت :موضوع چیه که اه و ناله می کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم گفت :تا الان هر چه زجر و بلا بوده بنده های خدا برسر ما آوردند از احمد نخورده بودیم که اون هم برسر ما امد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی اقا پرسید :زن درست صحبت کن ببینم چی شده چه اتفاقی افتاده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی می خواستی بشه احمد و سودابه از هم جدا شدند . از هم طلاق گرفتن . مریم خانم این را گفت و زد زیر گریه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی اقا با حیرت به هر دو نگاه می کرد .با ترس رو به سودابه کرد و پرسید :اره سودابه ؟ مادرت راست می گه؟تو واقعاً از احمد جدا شدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه با شرمندگی گفت :بله باباجون . ما دیروز از هم جدا شدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام جریان را برای پدرش تعریف کرد . با دیدن سودابه که غمگین بود با مهربانی گفت :چه می شه کرد دخترم . اشکال نداره . حتما حکمتی تو این کار بوده . نباید خودت رو ببازی . ما در زندگی خیلی چیزها از دست دادیم . این هم روش . خودتو عذاب نده . تو همیشه روی سر ما جا داری و ما هر کاری که از دستمون بربیاد انجام میدیم . تا تو درست رو بخونی . و باعث افتخار ما بشی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه از مهربانی خانواده اش خوشحال شد ولی در دلش احمد را نفرین می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزها از پی هم می گذشتند سودابه در این مدت توانست با این موضوع کنار بیاید . ولی باز هم یک حس گزنده او را از درون ازار می داد و این در رفتارش مشخص بود . یک ماه بعد از جدایی سعی می کرد دنبال کار بگردد . ولی هر روز ناامید به خانه برمی گشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک روز پدر و مادرش در ایوان نشسته بودند که سودابه امد . مریم خانم برایش شربت اورد و جلوی دخترش گذاشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه مادر جون . چرا این قدر خودتو عذاب می دی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای مادر . مگه من گله ای کردم . بالاخره که باید کار پیدا کنم یا نه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر با ناراحتی گفت :دخترم مگه من مردم که تو می خواهی کار کنی تو دختر من هستی و من دوست دارم که تو فکر هیچ چیزی رو نکنی . و فقط به درست برسی . دیگه دوست ندارم بری دنبال کار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه پدرجان . شما تا کی باید جور منو بکشید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همین که گفتم از فردا بمون تو خونه درس هات رو بخون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم فکری کرد و پرسید :سودابه تو برات فرقی هم میکنه که چی کاری انجام بدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه ولی خوب به درسم مربوط باشه خیلی بهتره . نکنه برام کار پیدا کردی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین من اصلا دوست ندارم تو بیرون از خونه کار کنی ولی من تونم با خانم افشار صحبت کنیم تا در مواقعی که بی کاری به من کمک کنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی اقا با عصبانیت گفت :زن این چه حرفیه ؟ دخترم بیاد و کار مردم رو انجام بده همین قدر که تو از این کارها می کنی کافیه . دیگه دخترت رو درگیر نکن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم دیگر چیزی نگفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه که ناراحتی مادر را دید گفت :اتفاقا فکر خیلی خوبیه . این طوری هم مادر کمتر کار می کنه هم من به درسهایم بهتر می رسم . بابا برای من فرقی نمیکنه چه کاری انجام بدم . کار کردن برای دیگران آزارم نمی ده بلکه سربار بودنه که باعث ازار منه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو اصلا سربار نیستی . ولی باشه حالا که خودت می خوای من حرفی ندارم با خانم افشار صحبت می کنم . اما با این حال هنوز هم میگم که خدمتکاری برازنده ای هیچ کدو متون نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اصلا برای من مهم نیست که چه کاری انجام بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم خوشحال از موافقت دخترش رفت تا ناهار را حاضر کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم افشار از جدایی سودابه اطلاعی نداشت . وقتی به دیدن او رفتند. مریم خانم موضوع جدایی سودابه رو گفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه ارام اشک می ریخت . خانم افشار که علاقه ای خاصی به سودابه داشت با دیدن ناراحتی او بلند شد و کنارش نشست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که او را نوازش می کرد گفت :می دونم تحمل کردنش سخته ولی باید تحمل کنی . من مطمئن هستم با این زیبایی که داری تا یکسال دیگه بیشتر تنها نمی مونی و زود می پری . حالا بخند که گریه اصلا به اون صورت زیبات نمی یاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه لبخندی زد و اشک هایش را پاک کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم با خجالت مسئله کار سودابه را مطرح کرد . خانم افشار با مهربانی خاصی گفت :سودابه مثل دختر خودمه و خودت می دونی که چه قدر به او علاقه دارم . اصلا دوست ندارم که این جا کار کند ولی اگر خودش دوست داره باشه از نظر من موردی نداره .من هم قبول دارم که سودابه الان نباید بیرون کار کنه . من هم با افشار صحبت می کنم تا یک حقوقی براش در نظر بگیره البته این بهانه ای برای دادن خرج تحصیل شه . و سودابه رو بوسید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین گونه سودابه ارام شد . با موافقت آقای افشار زندگی و فعالیت سودابه وارد مرحله ای جدیدی شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir* * *
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یکی از روزها سودابه به همراه فرناز به خرید رفته بودند . فرناز اصلا توجهی به روبرو نداشت و چند بار نزدیک بود چند بار تصادف کنند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه اعتراض کرد و گفت :فرناز جان . یک کمی یواش تر برو دنبالت که نکردند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-غصه نخور . رانندگی من حرف نداره . تو فقط محکم سر جات بشین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه محکم خود را به صندلی چسباند . فرناز در پیچ اخر که منتهی به خانه ای انها می شد .فرناز به سودابه که چشمانش را بسته بو نگاهی انداخت و گفت:خانم ترسو . چشم ها تو باز کن رسیدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه چشمانش را گشود ولی ناگهان چشمش به یک پژو افتاد که به سمت انها می امد . به فرناز نگاه کرد که اصلا توجهی به جلویش نداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه فریاد زد :فرناز مواظب باش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما دیگر دیر شده بود . صدای فریاد او با صدای برخورد ماشین ها بیک شد . فرناز از ترس قدرت هر گونه حرکتی از او سلب شده بود . به ماشین پژو که دو جوان سرنشین های ان بودند نگاه می کرد . ماشین ها که بر اثر برخورد در هم فرو رفته بود انداخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوان دستش را مشت کرد و جلوی دهان گرفت و گفت :ببین چه کار کرده . هیچی از جلو بندی ماشین نمونده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز به خود امد و طبق معمول که اصلا دوست نداشت در این مواقع کم بیاورد از ماشین پیاده شد . سودابه که بر اعصابش مسلط شده بود هم پیاده شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز که فریاد ان جوان را دید گفت :آقای محترم . چتونه ؟ تصادفه دیگه پیش میاد خسارتتونو می دم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irان جوان با ادایی گفت :خانم محترم . جلوی ماشین رو نابودی کردی و می گی خسارت میدم ؟ خواستم که ندی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ان لحظه جوان همراه او هم از ماشین پیاده شد و خطاب به هم راهش گفت :کامیار . چرا شلوغش می کنی ؟ تصادفه پیش میاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پسر ببین ماشین نازنینم نابود شد . حالا باید تا یک ماه توی تعمیرگاه بخوابه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز خطاب به همراه او گفت :اقا به ایشون بفرمایید این به قول خودشون یک ماه می تونن از یکی از ماشین های ما استفاده کنند . این که دیگه فریاد نداره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامیار با غیض گفت :فکر کردی ماشین قحطه که از شما ماشین بگیرم ؟ ولی برای این که از این به بعد حواستون به رانندگی تون باشه باید جریمه بشید همین جا بایستیم تا افسر بیاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه گفت :اقا خواهش می کنم شما کوتاه بیایید دوست من که گفت خسارتتون رو میده این مدتی هم که ماشین در تعمیر گاه است قول میدم یک طوری جبران کنیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامیار که انگار قصد اذیت کردن داشت گفت :لازم نکرده بخشش کنید . بهتره بعضی ها موقع رانندگی حواسشونو جمع کنند . حتما خانم . مهر گواهینامه شون تازه خشک شده درست نمی گم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز که به اوج عصبانیت رسیده بود گفت :اقا توهین نکنید ماشین رو ببرید تعمیرگاه منزل ما داخل همین کوچه است شماره تماس هم میدم تا هر چه هزینه اش شد با شما حساب کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمش به ماشین خودش افتاد و گفت :ماشین من هم دست کمی از ماشین شما نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه کامیار گفت :درست شنیدم . شما در همین کوچه ساکن هستید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز به چند خانه ان طرف تر اشاره کرد و گفت:بله اون خونه با نرده های نارنجی متعلق به ماست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامیار با حیرت پرسید :یعنی شما دختر خانم بدیعی هستید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز گفت :بله مگه شما مادر منو می شناس ید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله مادرم با ایشون رابطه دارند .ما هم تازه به این جا اومدیم . اون خونه روبروی خونه شما مال ماست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چند وقت که اومدین ؟ من تازه شما را ملاقات کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوان همراه گفت :کم سعادتی از ما بوده بنده کامیاب و این هم برادر جوشی من کامیار است . هر دو پزشک هستیم . بیمارستان می رفتیم . که این تصادف پیش امد و باید اعتراف کنم که در این تصادف هر دو مقصر بودیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز گفت :من هم فرناز هستم . و ایشون هم سودابه دوستم هستند و از آشنایی با شما خوشوقتم . بابت ماشین هم متاسفم . کامیار خان هم اگر راضی باشن می تونن از ماشین مادرم استفاده کنند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامیار که هنوز ناراحت بود با حرص گفت :لازم نیست از ماشین پدرم استفاده می کنم .شما خودتون به ماشین مادرتون نیاز دارید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز گفت :پس این کارت خدمت شما باشه تا خسارت ماشین مشخص بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامیار کارت رو گرفت و سریع سوار ماشین شد و کامیاب هم از ان ها خداحافظی کرد . و به سمت خانه حرکت کردند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم سودابه و فرناز به خانه رفتند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گم سودابه عجب اتفاقی بود . ولی ادم لج بازی بود نزدیک بود منو قورت بده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفتم که یک کاری دستمون میدی . حالا هی منم منم کن که رانندگیم خوبه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی عجب جووونهای خوبی بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه با حیرت به او نگاه میکرد . تا به حال ندیده بود او از جنس مخالف تعریف کند . با همان حیرت گفت :فرناز ؟ تو که تا حالا داشتی باهاشون دعوا می کردی ببینم کلک نکنه یکیشون چشم تو گرفته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بابا . حرف ها می زنی ها منو چه به اون پسره ی دیوونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای این که بحث رو عوض کند گفت :بیا غذا بخوریم که از دهن افتادند حالا دیگه باید گرم بشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه که از کلام اخر او پی به ماجرا برده بود کلامی نگفت . و به روبرو خیره شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شام درحال تماشای فیلم بودند که زنگ خانه زده شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز گفت :این وقت شب کی می تونه باشه ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای جعفر باغبان را شنیدند :فرناز خانم . یک آقای جوانی اومدن با شما کار دارند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز و سودابه با هم به سمت در رفتند . کامیار را جلوی در دیدند . با هم سلام کردند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد فرناز پرسید :کاری داشتید اقا کامیار ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامیار که هول شده بود گفت :ببخشید این موقع مزاحم شدم می خواستم با مادرتون صحبت کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز به سودابه نگاه کرد و گفت:متاسفم . ولی مادرم خونه نیستند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامیار با حیرت گفت :یعنی شما منزل تنها هستید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله . حالا امرتون رو بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامیار کارت بیمه را به سمت او گرفت و گفت :هیچ فقط می خواستم با ایشون اشنا بشم . و این کارت رو هم بدم خدمتتون و به شما هم بگم نگران نباشید یک تعمیرگاه ماشین پیدا کردم خوشبختانه صاحبش از اشنایانه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز که از هم صحبتی او خوشحال بود گفت :اما من نگران نبودم . اما بابت این کارت و توضیحتون هم ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه به حرکات هر دو طرف نگاه میکرد . و در این میان متوجه برق نگاه کامیار شده بود و از طرز صحبت فرناز ناراحت شد . و رو به کامیار گفت :اقا کامیار . ببخشید من و فرناز از بابت تصادف صبح واقعاً متاسفیم و خیلی از این بابت ناراحت بودیم . و چشم غره ای به فرناز رفت . و از این که با حرف هاتون خیال ما رو راحت کردید ممنونیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامیار در حالیکه به فرناز اشاره می کرد با طعنه گفت :ولی مثل اینکه دوستتون زیاد خیالش راحت نشده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز که متوجه رفتار نادرستش شده بود گفت :نه . خیلی هم خوشحال شدم من بابت مسئله ی دیگه ای ناراحتم و ببخشید از این که نمی تونم تعارف کنم که به منزل تشریف بیاورید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامیار با لبخند گفت :نه اصلا مهم نیست من بی موقع مزاحم شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خداحافظی سریع از انها جدا شد . فرناز در را بست . و سودابه با لحن شیطنت امیزی گفت :فکر نمیکنی این حرفها رو فردا هم می تونست بگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز با ناراحتی تصنعی گفت :منظورت از این حرف چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه گفت :هیچی ولی فکر می کنم این تصادف غیر از ماشین ها یک چیز دیگر رو هم خراب کرده باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی رو خراب کرده ؟ مشکوک شدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه اشاره به قلب او کرد و گفت :قفل قلب شما رو خراب کرده . خانم خانم ها . فکر می کردم متوجه نگاه کامیار شده باشی . یعنی هنوز متوجه نشدی که این حرف ها بهانه ای بود تا با تو صحبت کنه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز در حالی که داخل خانه می شدن گفت :شوخی نکن سودابه . من که متوجه نشدم اصلا از کجا معلوم که چشمش تورو نگرفته باشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب تو این قدر به فکر پوشاندن احساسات خودت بودی که متوجه اون بیچاره نشدی که داشت تورو با نگاهش قورت می داد . در ضمن اگه منظورش من بودم چرا داشت تورو با نگاهش می خورد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی سودابه این امکان نداره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همه چیز امکان داره از ما گفتن بود حالا بریم بخوابیم که بعد از این معاشقه ای زیبا یک خواب می چسبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با تاخیر از خواب بیدار و سریع حاضر شدن . فرناز با نگاهی به ماشین گفت:سودابه . ببین این ماشین بدبخت چه به روزش اومده . باید بدمش صاف کاری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز ماشین مادرش را روشن کرد و هر دو سوار ماشین شدند و از خانه بیرون رفتند .که کامیار و کامیاب را جلوی در دیدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامیار به طرف انها امد و گفت :فرناز خانم . می خواستم بگم اگر مشکلی نیست ماشین شما رو هم به تعمیرگاه ببرم برای صاف کاری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی من نمیخوام مزاحم شما بشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه اصلا هیچ مزاحم تی برای من نداره . پس من بعدازظهر میام ماشین رو می برم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامیار رفت . فرناز و سودابه هم به سمت دانشگاه رفتند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز و کامیار ذهن سودابه رو به خود مشغول کرده بودند . دوست داشت . که فرناز به او علاقهمند شده باشد . با این فکر به خانه رفت . و مادرش را در حال آشپزی بوسید . روی کا بیت پر از وسیله بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز مادر پرسید :اوه چه خبره مثل این که مهمونیه اره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله درسته مادر . اون هم چه مهمونیه . تولد خانم و اقا ست . از تمام فامیل دعوت کرده تا بیان .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس صبر کن تا من هم بیام کمکتون کنم . الان لباس هامو عوض کنم و میام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از تغییر لباس به کمک مادر شتافت و هر دو مشغول کار شدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستش از دانشگاه چه خبر فرناز خوبه . طفلک خیلی برات زحمت کشیده امیدوارم که خوشبخت بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی جز درس وجود نداره . فرناز هم که فکر می کنم یک جورابی عاشق شده باشه . و خودش بی خبره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راست می گی ؟ پسره چی خوبه یا نه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این جوری که خوب نشون میده این ها هم بعدا معلوم میشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-انشاالله که خوبه . فرناز لیاقتش رو داره اون خیلی دختر خوبیه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره من هم ارزو میکنم که همیشه موفق باشه . راستی . پدر کجاست ؟ از وقتی اومدم ندیدمش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امروز راننده اقا نیامده بود پدرت اونو برده کار خونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خانم اقشار که به آشپزخانه امده بود صحبت های انها را نیمه تمام گذاشت :سلام خسته نباشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه و مادرش هم زمان جواب دادند :ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کارها خوب پیش میره ؟ چیزی کم ندارید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم گفت :نه همه چیز کامله . خیالتون هم راحت باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم افشار با خوشحالی گفت :می دونم و خیالم راحته چون تو این جا هستی و من به تو اطمینان کامل دارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به سودابه گفت :سودابه جان افتادی به زحمت . به وقت از درسات عقب نیفتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه چه زحمتی . این کم ترین کاریه که می تونم برای شما انجام بدم .امیدوارم که تولد صد سالگی تون رو جشن بگیرید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون عزیزم . تو یک دنیا مهربونی هستی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس سودابه را بوسید و از آشپزخانه خارج شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شروع فصل امتحانات سودابه و فرناز مشغول خواندن درس شدند . و هر دو با موفقیت امتحانات را پشت سر گذاشتند و با خوشحالی به استقبال تابستان رفتند . سودابه بیشتر به مادرش کمک می کرد چون کارهای خانه زیاد شده بود. زیرا هر دو هفته یک بار در خانه ان ها مهمانی برگزار می شد .و این برای مادر خسته کننده بود و سودابه تصمیم گرفت که برای مادرش مفید باشد . تابستان رو به پایانش نزدیک می شد و شروع دوباره کلاس ها را نوید میداد درحال گردگیری بود و به حرفهای طعنه امیز مهمانان که از اقوام خانم و اقا بودند فکر می کرد و در افکار ش غرق شده بود که صدای تلفن او را به خود اورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی در خانه نبود به ناچار به سمت تلفن رفت و گوشی را برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله بفرمایید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الو من افشین پسر آقای افشار هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه کمی فکر کرد و بعد با حیرت گفت :بله حال شما چطوره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما کی هستید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ناچار گفت :من اینجا کار می کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس چرا شما گوشی رو برداشتید کس دیگری در خونه نیست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه از لحن او خوشش نیامد و با همان لحن گفت :نخیر آقای افشین خان . کسی منزل نیست . اقا و خانم رفتند منزل یکی از اقوام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس این طوره چون من دیگه نمی تونم تماس بگیرم به ان ها بگو من فردا با پرواز ... ساعت هفت شب می رسم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله به اونها اطلاع میدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر می کنم این هم جزئی از وظایف شما باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو منتظر جواب نشد و گوشی را قطع کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه با شنیدن صدای بوق آزاد را از ان طرف شنید . گوشی را گذاشت و با خود گفت :چه عصبانی . عجب ادم مغرور و خودخواهی . انگار می خواست منو بزنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعتی بعد خانم و اقا امدند . سودابه برای ان ها چای برد و در حالی که برایشان چای میگذاشت گفت :خانم . یک خبری براتون دارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای افشار گفت :بگو دخترم . امیدوارم که خیر باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله که خیر خوشیه. ان هم اینه که امروز پسرتون تماس گرفتند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم افشار با خوشحالی گفت :افشین تماس گرفته ؟ چی گفت ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفتند که فردا با پرواز .. ساعت هفت شب تهران هستند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم افشار با خوشحالی به سمت او امد و دستانش را با مهربانی گرفت و پرسید :تو مطمئنی که گفت میاد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله که مطمئنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس چرا به ما چیزی نگفته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفتند که دیگه نمی تونند تماس بگیرند . با اجازت ون من برم به کارها برسم .مامان دست تنهاست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه به کمک مادر شتافت . تا روز بعد همه چیز باری ورود فرزند خانواده افشار آماده بود . ان روز جمعه بود و روز بعد کلاس ها شروع می شد با این حال به کمک مادر شتافت تا زیاد خسته نشود .ساعت هفت مهمانان امده بودند . خانم و اقا که به فرودگاه رفته بودند و همراه فرزندشان که به مدت پانزده سال ایران نبود به منزل بازگشتند . افشین تنها فرزند خانواده بود که برای تحصیل به سوئد رفته بود و حال بعد از سال ها دوری به وطن بازگشته بود . افشین لحظه ای از کنار پدر و مادرش دور نمیشد . سودابه از همان نگاه اول اورا جوان مغرور و سرکشی دید و از او خوشش نیامد . وقتی مهمانان دور او را خلوت کردند سودابه متوجه شد که افشین به او اشاره می کند که شربت بیاورد شربت را نزد او برد و به انها تعارف کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین متوجه شد که او از همه خدمتکار ها جوان تر است پس با طعنه گفت :شما همان خدمتکاری نیستید که جواب تلفن را داد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه به همان لحن جواب داد :بله من بودم که جواب تلفن رو دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین گفت :شما همیشه با عصبانیت به مخاط بتون پاسخ میدید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نخیر فقط زمانی که طرف مقابل قصد دعوا داشته باشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین شربت را برداشت و قبل از این که دوباره بخواهد چیزی بگوید برگشت . ولی ناگهان دست یکی از مهمانان به ظرف درون سینی خورد و یکی از لیوان ها برگشت و محتویات ان روی زمین سرازیر شد و مقداری از ان به روی لباس افشین پاشیده شد . با این که سودابه مقصر بود اما افشین با خشم به او نگاه کرد و با صدای تقریبا بلند گفت :خانم خدمتکار مراقب باشید اگر هنوز یاد نگرفته ای سنی رو به دست بگیری این کار رو به کس دیگه ای بسپار .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه با خشم به او نگاه کرد و سپس عذرخواهی کرد و از او دور شد . و به آشپزخانه رفت . بغض راه گلویش را بسته بود . ولی به خاطر مادرش سخنی به زبان نیاورد و از ریزش اشکهایش جلوگیری کرد . مریم خانم که شاهد ماجرا بود چیزی نگفت . بالاخره مهمانی تمام شد . وان ها مشغول تمیز کردن آشپزخانه شدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خانم به سودابه گفت :سودابه جان .تو برو استراحت کن .خسته شدی . من بقیه ی کارها رو تموم می کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه مامان جان . خوابم نمیاد امروز ظهر کمی خوابیدم هنوز می تونم ادامه بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هر طور میل خودته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جان دلم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می گم این افشین خیلی مغرور به نظر میاد انگار از دماغ فیل افتاده امشب سر من فریاد زد . حتی عذرخواهی من هم اونم اروم نکرد .وقتی که با عصبانیت نگاهم کرد مثل این بود که ارث بابا شو از من می خواست . پسره عین غول می مونه با این هیکل گندش خجالت نمیکشه سرمن داد میزنه . اخ اگر به خاطر شما نبود همون جا می زدم تو دهنش تا دیگه از این غلطا نکنه . فکر می کنه کیه . من که اصلا از اون خوشم نیومد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر گفت :خوب مادر جون اون چند سال خارج بوده تا بیاد به خلق و خوی این جا عادت کنه طول میکشه . تو هم یه کم کوتاه بیا حالا تو از پولدار ها خوشت نمیاد دلیل نمیشه این همه درباره پسر این خانواده که بهشون مدیونیم این طور بد بگی . ولش کن اهمیت نده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه و مادرش در حالی که این سخنان را می گفتند که افشین برای درخواست اب به آشپزخانه امده بود و همه این حرفها را شنید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو پسری با چهره ای زیبا و جذاب با قدی بلند و چهارشانه و صورتی نمکین و موهای سیاه و صاف . اما بسیار مغرور بود و از این که کسی در مورد او این گونه سخن بگوید و اظهار نظر کند متنفّر بود .اما ان لحظه به روی ان ها نیاورد که حرف ها را شنیده . سودابه که در حال جواب دادن به مادرش بود که با صدای ضربه ی در به ان سمت نگاه کرد و افشین را در چهارچوب دید قلبش از حرکت ایستاد و رنگ از رخسار ش پرید . اما وقتی چهره ی ارام او را دید فکر کرد که چیزی از سخنانش را نشنید ه با صدایی که سعی داشت لرزش ان را پنهان کند پرسید :اقا . کاری داشتید که براتون انجام بدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین با لحنی که سعی داشت خشم در ان محسوس باشد گفت :بله یک لیوان اب می خواستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه لیوان اب را درون یک پیش دستی قرار داد و به سوی او گرفت و افشین پیش دستی حاوی لیوان اب را با نیش خندی بر لب از او گرفت و بدون تشکر از ان جا دور شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل چهارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاس ها به طور جدی شروع شده بود یک هفته از امدن افشین می گذشت و در طی این مدت ان ها برخوردی با هم نداشتند . روز شنبه سودابه وقتی به دانشگاه میرفت . افشین را دید که با ماشین اخرین سیستمش از در حیاط خارج شد . به سمت ایستگاه رفت تا با اتوبوس به دانشگاه برود از در که وارد شد به دنبال فرناز که بعد از یک هفته تاخیر به دانشگاه میآمد گشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای از پشت شنید که صدای فرناز بود :سلام خواهر گل خودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام فرناز جان . حالت چه طوره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی یکدیگر را سخت در آغوش گرفتند و بعد از دقایقی از هم جدا شدند . و روی نیمکتی نشستند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونی چه قدر دلم برات تنگ شه بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من هم همین طور میدونی که با مادر رفتیم المان و کلی هم گشتیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس خوبه من که همش کار خونه انجام دادم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچ اشکالی نداره در عوض خونه داریت تقویت میشه و مهم تر این که دوباره کنار هم هستیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستی از کامیارخانتون چه خبر ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی بابا . از وقتی اومدم ندیدمش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان به یاد آوردند که کلاس دارند با سرعت به سمت کلاس رفتند . استاد هنوز نیامده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز گفت :خوب شد مثل این که استاد هنوز نیامده اخه خیلی عصبیه من که خیلی ازش می ترسم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه گفت :چه عجب تو بالاخره از یک نفر ترسیدی . دیگه داشتم به سلامت عقلت شک می کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه کار کنم استاده مثل جن میمونه اخلاقش هم که نگو نپرس ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرناز درست صحبت کن اون استاد ته نباید در موردش این طوری حرف بزنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه نگاه از فرناز گرفت و به بچه ها نگاه کرد . ترس در وجود همه بود .ناگهان یکی از بچه ها وارد کلاس شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بلندی گفت :توجه . توجه. یک خبر خوب دیگه می تونید اون ترس رو از صورت هاتون پاک کنید چون استاد این درس تغییر کرده و اون استاد دیگه نمیاد به کلاس .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها هورا بلندی کشیدند . یکی از ان ها گفت :حالا این استاد جدید کی هست میشناسیمش یا نه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی دونم از استاد ای این جا نیست . می گن تازه از خارج اومده . فکر می کنم از اون اتو کشیده های خارجی باشه اسمش هم افشاره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه با شنیدن اسم افشار خشکش زد . فرناز با تعجب گفت :سودابه ... چت شده یک دفعه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هان ؟. چیه .. چی می گی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چت شد یهو . چرا ماتت برد؟ مگه جن دیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی بدتر از جن . ای کاش جن دیده بودم . بیچاره شدم فرناز کارم تموم مه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا مگه چی شده . تو که حالت خوب بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرناز می دونی افشار کیه ؟ اون پسر هموناییه که براشون کار می کنیم افشین رو می گم تازه از خارج اومده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راست می گی ؟ من که باور نمی کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تازه بدبختی این جاست که موقعی که ازش بدگویی می کردم و حرفهای ناجور میزدم اومد توی آشپزخانه . ولی نمی دونم صدام رو شنیده بود یا نه .فرناز چه کار کنم ؟ اون از همون روز با من سر لج داشت حتما منو می ندازه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز با بی خیالی گفت :وای سودابه به چه چیزهای فکر میکنی . تازه شاید اون نباشه . تازه دختر جا قحط بود رفتی تو آشپزخانه غیبت کردی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای فرناز . شوخی نکن من مطمئنم که خودشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز صحبت فرناز تمام نشده بود که استاد وارد کلاس شد .بله خودش بود .افشین افشار که به عنوان استاد وارد کلاس شد . همه به احترام او ایستادند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه به فرناز گفت :دیدی گفتم خودشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را پایین انداخت . استاد ابتدا خودش را معرفی کرد و سپس لیست اسامی رو باز کرد و شروع به خوندن اسامی کرد . سودابه تمام مدت ارزو می کرد استاد اسم او را نبیند . اما اسم او خوانده شد . ارام از جای بلند شد و گفت :منم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد سرش را بلند کرد تا دانشجویش را ببیند که با چهره ای اشنا روبرو شد . پرسید :شما خانم امیری هستید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله من هستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین اخمی کرد و گفت :که این طور بنشین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناتوانی نشست . فرناز در گوش سودابه زمزمه کرد :مثل این که حرفا تو شنیده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیدی بدبخت شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی خودمو نیم عجب غولیه . از هیکل کم نداره ببینم ماشین داره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه با تعجب گفت :اره چه طوره مگه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه جای تعجب داره که چه طوری با این هیکل توی ماشین جا می گیره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه جلوی خنده اش را گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان صدای افشین را شنید که با عصبانیت خطاب به ان ها گفت :ته کلاس اگه صحبت خصوصی دارند تشریف ببرند بیرون و گرنه ساکت باشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد درس را شروع کرد . در حین بیان مطالب نگاه لبریز از خشم خود را به او می دوخت . ان وقت سودابه از ترس سرش را پایین می گرفت . بالاخره کلاس تمام شد . و استاد از کلاس خارج شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرناز نفس بلندی کشید و گفت :اخیش راحت شدیم عجب استادی بود . صد رحمت به استاد قبلی این که از قبلی هم جنّی تره . ببینم سودابه تو توی خونه چه طور تحملش می کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه با ناراحتی گفت :خوش به حال شما . منو بگو تو خونه هم باید به قول تو تحملش کنم . دیدی چه طور نگاهم می کرد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تازه بدیش اینه که هفته ای دو روز باهاش کلاس داریم . گفتم با رضایی برداریم تو گفتی نه همین ساعت خوبه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای فرناز . چه کار کنم . اگه منو بندازه چی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه حرف هایی می زنی . مگه بچه بازیه . با درسی که تو می خونی و نمره های که بالایی که میاری حتما نرم میشه . کارت رو هم فراموش میکنه .تو هم تو خونه براش چایی زیاد ببر ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه از کلاس خارج شدند سودابه چون کلاس دیگر ی نداشت از فرناز خداحافظی کرد و به خانه رفت . وارد خانه شد و صدای مادر را شنید:سودابه جان اومدی مادر ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله مامان . تازه رسیدم کاری دارید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره عزیزم . اگه کاری نداری بیا کمی کمکم کن تا وسایل رو آماده کنیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم مادر الان میام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسش را عوض کرد و به کمک مادر شتافت . سینی چای را برداشت و به اتاق رفت . خانم افشار روی مبل نشسته بود و با دیدن او لبخندی زد و سودابه چای را تعارف کرد و خانم افشار از او تشکر کرد . می خواست اتاق را ترک کند که با صدای خانم ایستاد :سودابه جان . کمی بیا بشین باهات حرف دارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه با تردید نشست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم افشار گفت :سودابه جان بین تو و افشین مشکلی به وجود اومده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدس می زد افشین به مادرش چیزی گفته باشد . بنابراین پرسید :مگه چیزی شده یا ایشون حرفی زدند ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه عزیزم . اون به من چیزی نگفته . از برخوردهای که دارید فهمیدم .حالا به من می گی مشکل چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستش مشکلی درمی ون نیست یعنی من با ایشون مشکلی ندارم ولی مثل این که ایشون با من مشکل دارند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه قدر جالب اون هم دقیقا این حرف رو زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی من راست گفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می دونم عزیزم . من کاملا اونو می شناسم . و می دونم که چه قدر کینه ایه . متاسفانه یک اخلاق بدی که داره اینه که اون خیلی زود درباره افراد قضاوت می کنه و کینه به دل می گیره . اما یک خواهش ازت دارم اینه که تو کمی در برابر او کوتاه بیای تا تورو بشناسه . می دونم که اون در این جور مواقع فکر انتقام در سرش می پرورونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم خانم . من کاری به اون ندارم اما ببخشید اینو می گم من نمی تونم در برابر بی احترامی ساکت بشینم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم افشار خندید و گفت :فکر کنم یک جنگ جهانی در راه باشه . ولی اشکال نداره کسی تا به حال حریف افشین نشده شاید تو باعث بشی این اخلاقش رو ترک کنه البته اگر کوتاه نیای . و در این جنگ مغلوبه نشی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه بدونم ناراحت نمی شید در این جنگ شکستش می دم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه عزیزم مطمئن باش در این راه من طرف تو هستم . چون دوست دارم افشین ادم منطقی بشه و در مورد همه چیز زود قضاوت نکنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه حرف او را تایید کرد و از او خداحافظی کرد . اما سخنان خانم ذهنش را مشغول کرد . از طرفی از انتقام افشین لرزه به اندام او افتاد . دیگر مطمئن بود که این ترم نمره نمیاره . ان قدر در افکار ش بود که متوجه نشد که افشین از کنارش عبور کرده نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین عملش افشین را به خشم اورد با خود گفت :باید این دختر را ادب کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک سرفه ای کرد و بعد با عصبانیت گفت:سودابه خانم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه که متوجه نشده بود با صدای خشک و خشن افشین به خود امد :سلام اقا کاری داشتید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین که نیش خندی روی لبش بود و این از دید سودابه پنهان نمانده بود گفت :شما همیشه عادت دارید که افراد را نادیده بگیرید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودابه که سعی داشت خشم خود را پنهان کند گفت :معذرت میخوام اصلا متوجه شما نشدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir