مادر و پدر ترانه بخاطر مشکلات خانوادگی از هم دیگه جدا میشن؛ بدون اینکه به فکر تنها فرزندشون باشن. ترانه بعد از جدایی پدر و مادرش یه شب همراه پدرش به مهمونیی میره که همه‌ی اتفاق‌های داستان از این مهمونی شروع میشه. آشنایی با آدم های جدید و مرموز!! قبولی در دانشگاه...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۲۱ دقیقه

مطالعه آنلاین مهمانی به یاد ماندنی
نویسنده: معصومه ظرافتی

ژانر: #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه:

مادر و پدر ترانه بخاطر مشکلات خانوادگی از هم دیگه جدا میشن؛ بدون اینکه به فکر تنها فرزندشون باشن. ترانه بعد از جدایی پدر و مادرش یه شب همراه پدرش به مهمونیی میره که همه‌ی اتفاق‌های داستان از این مهمونی شروع میشه. آشنایی با آدم های جدید و مرموز!! قبولی در دانشگاه...

فصل اول

سر و صداشون کل خونه رو برداشته بود. همینطور که با خونسردی به داد و هوارشون گوش می کردم با برداشتن کیف از اتاق خارج شدم.

مامان: دیگه از زندگی با تو خسته شدم. می فهمی ؟ خستـــه. دیگه نمی تونم تحملت کنم.

مثل همیشه داد مامان کار ساز شد و بالاخره بابا از میدان جنگ به در شد و بیرون رفت. این دعواها برام عادی شده بود به طوری که دیگه خودم می تونستم آخرش رو حدس بزنم. از پله ها پایین اومدم. مامان توی آشپزخونه نشسته بود و سرشو گذاشته بود روی میز. یه نگاه سرسری بهش انداختم و از رو به روی آشپزخونه رد شدم. با این که آشپزخونه اُپن بود ولی اصلا متوجه من نشد ! میخواستم از در بیرون برم که توی آیینه کنار در، خودم رو دیدم. کمی مداد مالیده بود زیر چشمم. با انگشت کوچیکم پاکش کردم و چشم از آیینه گرفتم. با صدای بلند گفتم:

من دارم میرم بیرون.

اما جوابی نداد. کفش هامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون. بی هدف برای خودم قدم می زدم. همیشه قدم زدن تو این شرایط آرومم می کرد. باعث می شد که از حال و هوای غمگین اون خونه یا همون میدون جنگ بیرون بیام. همینطور که از کنار جوب پریدم سمت پیاده رو به این فکر می کردم که آخر عاقبت دعواهاشون چی می خواد بشه. شاید جوابش رو می دونستم اما دوست نداشتم باور کنم. گوشیم رو که داشت زنگ می خورد از تو کیفم درآوردم. (( BITA )).

- سلام

- سلام کجایی؟

- خیابون.

- متر می کنی؟

- نه صبر کردم با هم دیگه متر کنیم.

- در هر صورت کم نیار.

- اگه کم بیارم زیادیت میشه. چی شد ثبت نام کردی؟

- آره ولی اصلا حس درس خوندن ندارم.

- منم دیروز رفتم ثبت نام کردم.

- به نظرت یکم دیر نیست؟

- یکم؟ خیلی دیره.

- عیب نداره امسالم نشد سال دیگه.

- وای نه سال اول رو بمونیم انگیزه مونو از دست می دیم.

- هنوز که کنکور ندادیم بیتا. از الان عذا گرفتی؟

- نخیر شما خیلی ریلکسی. یه لحظه گوشی رو نگه دار.

از اون ور خط صدای مامانش رو می شنیدم که داشت صداش می زد.

- باز من یه دقیقه این گوشی رو گرفتم دستم مامان صدام زد. برم تا کچلم نکرده. فردا شب می بینمت.

- باشه خدافظ

با کلافگی به در خونه نگاه کردم. از این سر کوچه رفتم از اون سر کوچه برگشتم. سر جمع پنج دقیقه نشد که از خونه بیرون اومده بودم اما باز حالم بهتر شده بود. ااقل بهتر از چند دقیقه پیش. در رو باز کردم و رفتم تو. مامان روی مبل نشسته و سرش رو با دستاش گرفته بود.

- سلام

با شنیدن صدام سرش رو بلند کرد و نگام کرد.

- سلام.

داشتم می رفتم بالا که گفت:

- بیا بشین باهات کار دارم.

نفسمو با کلافگی فوت کردم بیرون و برگشتم. نشستم رو به روش و زل زدم بهش.

مامان: من فردا دارم از ایران میرم.

زهر خندی زدم و تو دلم گفتم : جالب شد.

- کجا به سلامتی؟

سرش رو پایین انداخت و آروم تر گفت:

- پیش مادرجون. همون جا هم غیابی میخوام از بابات جدا بشم.

پوزخندی تحویلش دادم و گفتم:

- شما که تصمیم هاتونو گرفتید دیگه چرا دارید به من می گید.

- ترانه تو دخترمی. این زندگی تو هم هست. تو هم..

تک خنده عصبی کردم و پریدم میون حرفش.

- جدا؟ پس چرا نمی مونی و برای دخترت مادری نمی کنی؟ هان؟ تویی که ادعا می کنی من دخترتم؟

- تحمل این زندگی برام سخته می فهمی؟ تا همین جاشم زیادی تحمل کردم.

- اتفاقا برای منم سخته.

با حرص بلند شدم سر پا.

- هر دوتون خودخواهید. اصلا یه ذره به این فکر می کنید که منم آینده دارم؟ یکم در قبال من احساس مسئولیت می کنید؟ از اون موقعی که یادم میاد همش تو این خونه جنگ و دعوا بوده. بابا منم آدمم. حق دارم زندگی کنم. بعضی وقت ها فکر می کنم اصلا منو نمی بینید. نه می پرسید کجا میرم با کی میرم چرا میرم. همه پدر و مادرها اینقدر روشن فکرن یا فقط شما اینطوری هستید؟ شما که با هم تفاهم نداشتید چرا ازدواج کردید یا اصلا چرا بچه دار شدید؟ به نظر خودتون این زندگیه برای من ساختید؟

روم رو برگردوندم و با بغض دویدم سمت پله ها. در اتاق رو محکم به هم کوبیدم و کوله پشتیم رو با حرص پرت کردم وسط اتاق. دو تا نفس عمیق کشیدم تا اشکام سرازیر نشن. خودم رو با همون لباس ها انداختم روی تخت و چشم هام رو بستم. دوست ندارم مُهر بچه طلاق بخوره رو پیشونیم. برام سنگینه، گرونه. اما کاریش نمی شه کرد. باید تاوان تصمیم های غلط پدر و مادرم رو من بدم. کاش.. کاش.. زنگ گوشی رشته افکارم رو پاره کرد. فرهاد بود. سعی کردم به خودم مسلط باشم. تا جواب دادم صدای شادش پیچید تو گوشی.

- سلام تری .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام فرهاد چه طوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بد نیستم تو چطوری؟ حال؟ احوال؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن فرهاد جدی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو بستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بالاخره چیزی که ازش می ترسیدم اتفاق افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه اتفاقی؟ چی میگی ترانه درست حرف بزن ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان فردا داره میره آمریکا. به فکر طلاقه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طلاق؟.... مگه میشه؟ مگه الکیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همچین الکی هم نیست. 19 ساله خونمون میدون جنگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میخوای بیام دنبالت بریم بیرون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که چی بشه؟ چقدر فرار کنم از واقعیت؟ چقدر خودم رو گول بزنم. اینطور که معلومه خیلی وقته مامان دنبال کارهای رفتنشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریدم میون حرفش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیخیال فرهاد. کاری نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ترا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زنگ می زنم بهت خدافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس رو قطع کردم. نمی خواستم برام دلسوزی کنه. من نیازی به ترحم کسی ندارم. الان که به عمه احترام ( مامانش ) بگه نیم ساعت نشده همه می فهمن و زنگ می زنن برای همدردی. حوصله هیچ کدومشون رو نداشتم برای همین گوشی رو خاموش کردم. با سر درد به غروب غم انگیز تهران نگاه کردم. آهی کشیدم و بعد از عوض کردن لباس هام رفتم پایین. مامان سر جاش نبود. رفتم آشپزخونه و از تو یخچال یه قرص سر درد برداشتم و گذاشتم تو دهنم. شیشه آب رو برداشتم و سر کشیدم. چقدر مامان از این کار بدش میاد. نگاهی به شیشه دهنی کردم و گذاشتمش تو سینک و از آشپزخونه بیرون اومدم. به یه خواب اساسی نیاز داشتم تا رو به راه بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هول از خواب بیدار شدم و دویدم سمت در. قفل بود. یادم افتاد دیشب خودم قفلش کردم. سریع بازش کردم و به سمت اتاقشون دویدم. دعا دعا می کردم خواب باشه. در رو باز کردم و خودم رو پرت کردم تو اتاق. نبود، یعنی هیچ کدومشون نبودن. از اتاق زدم بیرون و رفتم پایین. در به در همه جا رو سرک می کشیدم ولی اثری از هیچ کدومشون نبود. به ساعت دیواری نگاه کردم. عقربه ها ساعت 11 رو نشون می دادن. یعنی من از دیروز عصر تا الان خواب بودم؟ البته اونقدر که من از خواب پریدم و دوباره خوابیدم بایدم تا الان می خوابیدم. رفتم سمت تلفن و شماره مامان رو گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد. "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا خواهش می کنم، مامان نرفته باشه. تند تند شماره بابا رو گرفتم. بعد از چهارتا بوق بالاخره جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساعت 7 پرواز داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص تماس رو قطع کردم و تلفن رو پرت کردم روی مبل. چرا فکر می کردم نمیره؟ این فکر احمقانه رو کی انداخته بود تو سرم؟ قطره اشک مزاحمی که آماده ریختن بود رو با لجاجت پاک کردم. نمی خواستم...نمی خواستم فرو بریزم. این همه سال چشم هام رو بستم اینم روش. اون برمی گرده من مطمئنم. به خاطر منم که شده برمی گرده. من از گوشت و پوست خودشم. من از وجود خودشم. نمی تونه منو رها کنه و بره. اون مادره. اما یه صدایی مثل پتک کوبیده شد تو سرم. صدایی که می گفت اگه می خواست برگرده چرا رفت؟ مگه اون نمی دونه که تو از وجود خودشی ؟ مگه خودش نمی دونه مادره؟ کاش این صدا خفه می شد. خفه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس ضعف می کردم هم روحی هم جسمی. از دیروز هیچی نخورده بودم. رفتم آشپزخونه و یه لیوان شیر و چندتا بیسکوییت خوردم. از آشپزخونه بیرون اومدم و دوباره دکمه تکرار تلفن رو زدم. بوق اول به دوم نرسیده جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چکم کو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم چک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همونی که برای تعویض ماشینم قرار بود بهم بدید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سوئیچش رو گذاشتم روی اُپن آشپزخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دفعه اون بود که گوشی رو قطع کرد. شونه هامو با بی قیدی بالا انداختم و به سمت جایی که گفته بود رفتم. چرا قبلا ندیدمش؟ سوئیچ رو برداشتم و رفتم بالا تا لباس هام رو عوض کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشینی که انتخاب کرده بودم گوشه حیاط بهم چشمک می زد. نزدیک تر رفتم و دستم رو کشیدم رو بدنه اش. برای اولین بار از دیروز تا الان لبخندی روی لبام نشست. درش رو باز کردم و سوارش شدم. به قول بچه ها عروسکیه برای خودش. سوئیچ رو چرخوندم و با روشن شدن ماشین رفتم سمت دروازه. دو تا بوق زدم تا آقا رحمان در رو باز کنه. یه نیش گاز که می دادی از جاش کنده می شد. امروز روز عزا و غم و ناراحتی نبود. روز عشق و حال بود. روز خوش گذرونی. وقتی مامان می تونه بره و ازم دل بکنه وقتی بابا اصلا رفتن زنش براش مهم نیست. پس برای منم مهم نیست ... پس برای منم رفتنش مهم نیست. هر چی باشه بچه خودشونم... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم طرف خونه عمه احترام اینا. عمه احترام عمه کوچیکم بود و عمه محترم عمه بزرگه. یه عمو هم بیشتر نداشتم. عمو کامران. وقت های بیکاری بیشتر می رفتم خونه عمه احترام اینا. چون با بچه هاش فرگل و فرهاد که بهشون دوقلوهای افسانه ای می گیم بیشتر از بقیه بچه های فامیل راحت تر بودم. طرف مامان هم یه خاله و یه مادربزرگ بیشتر نداشتم، که خاله مو دو سال یه بار به زور می دیدم و مادربزرگمم که آمریکا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنج دقیقه بعد ماشین و خاموش کردم و اومدم پایین. زنگ در رو زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرگل: عع تری تویی؟ بیا تو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم می رفتم طرف ساختمون که در باز شد و فرگل بدو بدو اومد تو حیاط. تا بهم رسید مهلتم نداد و بغلم کرد. چند روزی می شد که هم دیگه رو ندیده بودیم. وقتی ازم فاصله گرفت نگاهش یه طوری بود. یه چیزی تو نگاهش بود که ازش بیزار بودم. حدس می زدم دلیلش چی باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرگل: چه عجب راه گم کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم تا بدونه ترانه نیازی به ترحم نداره. ترانه محکم می ایسته. ترانه همچنان نقاب خوشحالی رو روی صورتش نگه می داره. این منم. درسته. این دختر شاد منم. نه دختر دیروز عصر و امروز صبح... این شخصیت قلابی منه که همه باورش دارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که هر روز چترم اینجا. کی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کس خاصی نیست خودمونیم بیا بریم تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که خواستم راه بیفتم فرهاد رو دیدم که داشت می اومد سمت ما. وقتی رسید لبخندی زد و رو به فرگل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا کی میخوای نگهش داری توی حیاط دختره ی بی عقل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد حکم برادر نداشته مو داشت. بیش از اندازه دوسش داشتم. هنوز یک هفته از آخرین دیدارمون نگذشته بود ولی دلم براش یه ذره شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد: ستاره سهیل شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوبه یک هفته نگذشته اینجوری می کنید. بیاید بریم تو دیگه. نکنه تا آخر شب می خواید منو همین جا نگه دارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم جلوتر از دوتاشون راه افتادم و اونا هم پشت سرم. در ساختمون رو باز کردم و رفتم تو. عمه توی آشپزخونه بود و با خودش داشت حرف می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معلوم نیست نیم ساعته کجا موندن. هم دیگه رو که ببینن یا در حال جنگ و دعوان یا مسخره بازی. کی می خوان بزرگ بشن خدا می دونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هوا زدم رو شونش و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی میگی با خودت عمه خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول شد و قاشق از دستش توی ماهیتابه افتاد برگشت سمتم و یه اخم مصنوعی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر ترسیدم جای سلام دادنته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و بغلش کردم به قول فرگل و فرهاد عمه ی مهربان تر از مادرم رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عمه ی خوشگل من. دلم برات تنگولیده بودا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علیک سلام وورجک صد دفعه نگفتم اینطوری حرف نزنید تنگولیده بود یعنی چی دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عع احترام جون گیر نده دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی ازش فاصله گرفتم و بهش نگاه کردم. بازم همون نگاه. مثل نگاه فرگل. تا خواست دهن باز کنه پیش دستی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سیب زمینی هات جزغاله شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هینی گفت و برگشت طرف گاز، از آشپزخونه رفتم بیرون، هیچ کدوم نبودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرگل... فرهاد.. کجایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای فرگل از تو اتاقش بلند شد: بیا اینجا تری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو باز کردم و رفتم تو. کف اتاقش کلی کتاب ریخته بود و خودشم با گوشیش مشغول بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرگل: خود شیرینی هاتو کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حسود هرگز نیاسود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره ای به کتاب ها کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این کتاب ها چی میگن اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که چشمش به گوشی بود جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینا مختص مامانه. تا صدای پاش رو می شنوم می پرم وسط کتاب ها و گوشی رو قایم می کنم. مثلا من کنکوریم دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره ای به گوشی تو دستاش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله کاملا واضحه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی کتاب ها رو جا به جا کردم تا بتونم رد بشم. نشستم روی تختش. 5 دقیقه ای نگاهش کردم اما همچنان با گوشیش مشغول بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرگل میشه اون گوشیت رو بزاری کنار؟ همش سرت تو اونه. اصلا چیکار داری می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا قاچاقی به نت وصل شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا چرا قاچاقی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرهاد رمز وای فای رو عوض کرده تا من درس بخونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدرم که میخونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جون تری حسش نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند روز پیش رفتم کلاس کنکور ثبت نام کردم. از فردا باید برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیش رو کنار گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم باید ثبت نام کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عوضش از دست غرغر های مامان راحت میشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم گفتم کاش مامان منم می موند و غرغر می کرد سرم. کاش آینده منم برای پدر و مادرم مهم بود. سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرگل: چی شد چرا ساکت شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو گذاشت رو شونه ام و ملایم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیشب فرهاد گفت که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بالا گرفتم و آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره امروز رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان خیلی ناراحت شده. ولی من میگم که مامانت سر ماه نشده برمی گرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه ای چیزی نگفت اما یکدفعه که انگار چیز مهمی یادش افتاده باشه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی فهمیدی نریمان برگشته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدا؟ نه نمی دونستم. کی برگشته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند روز پیش... منم نمی دونستم از فرهاد شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه بی خبر. راستی ندا چی ؟ میخونه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه چه جورم. منو توی خریم که ول معطلیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد در رو باز کرد و اومد تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرگل: اووو در زدنم بلند نیستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد: بیاید ببینید چی دم در خونه پارکه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرگل: چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه پورشه مشکی جیگر. یعنی هلو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرگل: یعنی مال کیه؟ کوفتش بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عع فرگل واسه چی کوفتم بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو رو نمیگم که .. منظورم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو چشماش گرد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی.. یعنی مال توئه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند ژکوندی زدم و سرم و به معنای تایید تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد: تری مرگ فرهاد سوئیچش رو بده برم بهش سر بزنم بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کولمه برش دار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرگل: منم میام ببینم یه وقت جاش بد نباشه. زیر آفتاب پارکش نکرده باشی یه وقت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند بلند خندیدم. کارها داشتند این دوقولوها ، تا رفتن بیرون منم رفتم پذیرایی و نشستم رو به روی تلویزیون. کنترل رو برداشتم و همینطور که تلویزیون رو روشن می کردم با صدای بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه جون نمیای بشینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه: چرا عمه دارم میام بچه ها کجا رفتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفتن بیرون یه چرخی بزنن بیان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه با سینی شربت اومد و نشست کنارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وا تو رو اینجا ول کردن رفتن چرخ بزنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و یکی از شربت ها رو برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه: بابات چیکار می کنه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبح تا شب کار خودش رو توی کارش خفه کرده زندگیش رو خلاصه کرده تو شرکتش اصلا یادش رفته زن و بچه داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این حرف ها چیه عزیزم. حتما سرش شلوغه نمی تونه به همه کارها رسیدگی کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره فکر کنم. به قدری شلوغ هست که بیخیال رفتن زنش شده. خیلی ریلکس می خوان از هم جدا بشن. اصلا گور بابای من کی به من اهمیت میده این وسط؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضم رو قورت دادم و شربت رو سر کشیدم. هرچقدر می خوام فرار کنم نمی شه. هر دو ساکت نشسته بودیم و چیزی نمی گفتیم. مدت زیادی نگذشته بود که عمو علی ( شوهر عمه احترام) و بچه ها اومدن و ناهار و با شوخی و خنده خوردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دم دم های غروب بود که نگار زنگ زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عاشق دلخسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زهرمار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شماره حساب بده واریز کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ارث باباتو. چیه باز پاچه می گیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم چی بپوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه گونی چیزی تنت کن دیگه. آخه کی به تو نگاه می کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی بپوشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من چه بدونم. فقط جون هرکی دوست داری اون مانتو خفاشیتو نپوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عع چرا قشنگه که..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگـــــار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه بابا. کی میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه ربع دیگه سر کوچه تونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوکی پس می بینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلا عاشق شده عقل از کله اش پریده. به فرگل که باز با گوشیش مشغول بود نگاه کردم. از 24 ساعت 23 ساعتش رو با اینترنت و این شبکه های اجتماعی مشغول بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیچاره دیوونه می شی ها. بسه دیگه. من دارم میرم. تو نمیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرگل: هوووم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هووم و کوفت. میگم من دارم میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که داشت با گوشی یه چیزی رو تایپ می کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عع کجا ؟ شب بمون زنگ بزنیم بچه ها هم بیان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امشب با بیتا و نگار قراره رستوران گذاشتم. بمونه یه وقت دیگه. تو نمیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم بخوام عمه جونت نمیزاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم سرپا و کوله مو برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب دیگه خدافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیام تا دم در؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما به گروه هات برس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه روز تو رو هم می برم حالا ببین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خداحافظی از عمه و دست رد زدن به اصرارهاش برای موندن از خونشون بیرون رفتم تا برم دنبال بچه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا برسیم رستوران کلی ادا اصول درآوردن. از کوفت و زهرمار کردن ماشین جدید به من گرفته تا ایراد گرفتن از لباس عابرهای پیاده ای که اصلا نمی شناختنشون. تا ماشینو پارک کردم و پیاده شدیم بلافاصله یه ماشین مدل بالای سفید رنگ ، کنار ما زد رو ترمز و یه دختر در راننده رو باز کرد و با عجله اومد پایین وبه سمت رستوران دوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار: حاضرم قسم بخورم قرار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتا: اونم با یه آدم خیلی مهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نکنه بازم قراره بریم فوضولی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لبخند ژکوندی که تحویلم دادن فهمیدم که بازم کارمون در اومد. بس که دوتاشون فوضول بودن فوضولی شون به منم سرایت شده بود. همین که وارد رستوران شدیم رفتیم و جای همیشگی نشستیم. با دقت کل سالن رستوران رو نگاه کردم اما خبری از دختره نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس کو این دختره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتا: غلط نکنم رفته بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار: قیافش....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریدم میون حرفش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگار صدبار نگفتم قیافه آدم ها رو مسخره نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار: خبه خبه تیریپ با ادبی برندار اصلا بهت نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتی بعد کلا بیخیال دختره شده بودیم و داشتیم با هم دیگه بحث می کردیم. رستوران رو گذاشته بودیم رو سرمون. کی بود که بیاد بگه آروم باشید. اونم به ما. ماهایی که مشتری دائم این رستوران بودیم. مدیر رستوران حاضر بود کل رستورانش رو به آتیش بکشیم اما بازم مشتریش باشیم. همین طور که به جک بی مزه و بی ادب بیتا می خندیدم به طور اتفاقی چشمم به در ورودی رستوران افتاد. چند لحظه روی پسر خوش استایل و خوش قیافه ای که با گارسون در حال صحبت بود مکث کردم. چشم ازش برداشتم و رو به بیتا و نگار که افتاده بودن به جون غذای رو به روشون گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کنم دختره با این یارو که داره از پله ها بالا میره قرار داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردن هر دوتاشون 360 درجه چرخید سمت جایی که اشاره کرده بودم. با این که هیچ کدوم قیافه پسره رو ندیده بودن اما باز شروع کرده بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتا:یه لیوان آب قند بیارید برای من که دارم غش می کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار:وای چه تیکه ای ورداشته دختره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت به هر دوشون نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما که اصلا ندیدید یارو رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار: از پشت تیپش اینه ببین قیافه اش چیه دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتا رو به نگار با غیض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای چشم چرون. تو مگه عاشق میکائیل نیستی؟ چرا به یه پسر دیگه نگاه می نگار لبخند مصلحتی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من فقط داشتم جو می دادم همین. وگرنه انگشت کوچیکه ی میکائیل منم نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به تو سر و کله ی هم زدن بیتا و نگار داشتم غذامو می خوردم که با صدای پاشنه های کفشی که از پله ها با سرعت می اومد پایین به پله ها نگاه کردم. همون دختره بود که دنبال پسره از پله ها پایین می اومد و هی صداش می کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای زند کجا؟ .... آقای زند یه لحظه صبر کنید... من منظور بدی نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی رستوران چشم شده بود و به اون نگاه می کرد که از در رستوران خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتا: دیده بودیم پسر بدوئه دنبال دختر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیخیال بابا شام تونو بخورید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتا: فردا ساعت چنده کلاس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- 8 صبح تا 2 بعد از ظهر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار: چه خبره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتا: چه خبره؟ همش دوماه تا کنکور وقت داریم. حالا هفته ای سه روز 8 تا 2 زیاده به نظرت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستمال دور لبم رو پاک کردم و شونه ای بالا انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیخیال ما که می دونیم درنمیایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتا: اه موج منفی نده دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار: بلند شید بریم دیگه ساعت 9 /30 شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها رو سر راه پیاده کردم و خودمم رفتم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا مثل همیشه رو به روی تلویزیون بود ولی حواسش جای دیگه. سلامی دادم و خواستم از پله ها برم بالا که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو تو حدقه چرخوندم و یه پله اومدم پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا عصری خونه عمه اینا بودم. شامم با دوستام رفته بودم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا این موقع شب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلخ خند صدا داری زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه برای شما مهمه ؟ نکنه دیگه دست از روشن فکر بودن برداشتید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی بهم کرد و دوباره به تلویزیون که داشت مستند نشون می داد خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به یه نفر گفتم تا از فردا بیاد به کارهای خونه برسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پله ای که برگشته بودم رو بالا رفتم. همینطور بقیه پله هارو. بعد از عوض کردن لباس هام رو به روی آیینه وایسادم و به دختری که توی آیینه بود نگاه کردم. دختری سفید پوست با چشم های عسلی کشیده که هیچ وقت بدون خط چشم دیده نمی شدن و دماغ و دهن متوسط. کش موهام رو باز کردم و موهای خرمایی ریختن پایین و تا وسط کمرم خودشون رو به رخ کشیدن. کم پیش می اومد کوتاهشون کنم. همه میگن شبیه مامانمم. مثل سیبی که از وسط نصفش کرده باشن. تنها چیزی که شبیه اون نیست رنگ موهامه بخاطر این که موهای مامان همیشه به رنگ عسلی رنگ شده. با یاد آوری مامان چشم از آیینه گرفتم و گوشیم رو برداشتم و شماره شو گرفتم ولی زود پشیمون شدم و تماس رو قبل از این که بوق بخوره قطع کردم. اصلا گیریم که زنگ زدم اون وقت چی می گفتم؟ دستت درد نکنه منو و شوهرت رو ول کردی رفتی اونور دنیا. زنگ زدم ببینم همه چی رو به راهه؟ الان می تونی این زندگی که داری رو تحمل کنی؟ تحملش برات سخت نیست؟ روی تخت نرم و دوست داشتنیم دراز کشیدم و چشم هام رو بستم. خیلی نگذشته بود تقه ای به در خورد و پشت سرش بابا وارد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: خوابیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا شب جایی نرو باید بریم مهمونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه مهمونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه مهمونی کاریه. ساعت 8 میام که بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو بست و رفت. همچین بد به حالمم نشد. مهمونی کله گنده ها که بدی نداره. حالش رو نداشتم چراغ رو خاموش کنم. خم شدم و از کنار تخت یه لنگه دمپایی برداشتم و پرت کردم سمت کلید برق که محکم خورد بهش و چراغ خاموش شد. لبخندی زدم و به پهلو خوابیدم و چشم هامو بستم سعی کردم فکرم رو از همه چیز آزاد کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایین پله ها که رسیدم وایسادم رو به روی آشپزخونه و به زنی که پشت به من با مهارت داشت کابینت ها رو تمیز می کرد نگاه کردم. حتما همون زنیه که دیشب بابا می گفت. وارد آشپزخونه شدم و یه سرفه مصلحتی کردم. با صدای سرفه برگشت و نگاهم کرد. زنی با پوست تیره و چشم های مشکی. حدودا 45 ساله. لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانوم صبحتون بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام چیکار می کنید؟ چرا کابینت هارو بهم ریختید؟ مگه کثیف بودن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خانوم اتفاقا یه ذره هم گرد و خاک ندارن. راستش دنبال هر چی می گشتم پیدا نکردم برای همین بهمشون ریختم تا دوباره بچینمشون و بدونم که چی به چیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این که یه ذره هم کثیف نبودن مطمئن بودم چون مامان به این جور مسائل خیلی حساس بود. مخصوصا به این که کسی بیاد تو آشپزخونه اش و با وسایل اون آشپزی کنه و به همه چیزش سرک بکشه. عقیده داشت که آشپزخونه خصوصی ترین و مهم ترین مکان برای یه زن تو خونشه ، حتی از اتاق خوابش هم مهم تر. اما حالا کجا بود که ببینه یه نفر از راه نرسیده کل آشپزخونه شو بهم ریخته تا اونجور که خودش می خواد بچیندش. از این که یک چیز دیگه خلاف عقیده مامان داشت صورت می گرفت ته دلم پوزخندی بهش زدم. رو به زن مستخدم سری تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کار خوبی کردید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از صندلی ها رو بیرون کشیدم و نشستم. همینطور که صبحونه می خوردم کارهای زن رو هم زیر نظر داشتم. سخت مشغول چیدن وسایل بود. وقتی صبحونه ام تموم شد بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من ساعت 2 میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه خانوم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم از آشپزخونه برم بیرون که برگشتم سمتش و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستی اسمتون چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماه منیر هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و خواستم برم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم چی بپزم برای ناهار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هرچی که خودت دوست داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو باز و بسته کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر نگو خانوم اسم من ترانه اس و دختر آقای افشار هستم نه خانومشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم ترانه خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم آخرش رو هم بردار خدافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا به همرات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدم و عینک دودیم رو زدم به چشم هام. وسط راه بیتا و نگار رو هم سوار کردم. وقتی رسیدیم مستقیم رفتیم سر کلاس. به غیر ما 5 ، 6 نفر دیگه ای هم بودن که قیافه شون داد می زد از اون خرخونان. جو کلاس به قدری سنگین بود که هیچکس جرات نمی کرد به غیر تابلو و جزوه به جای دیگه نگاه کنه. هر دو ساعت یه بار کلاسمون عوض می شد. ساعت 2 بود که دیگه چشم هام باز نمی شد. اما جرات نمی کردم به این معلم عصا قورت داده اعتراض کنم. ولی بالاخره بیتا طاقت نیاورد و شروع کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببخشید آقای شفیعی فکر نمی کنید برای امروز کافیه؟ مغزمون دیگه نمی کشه. با کامپیوترم آدم بخواد کار کنه وسطاش یه استراحتی بهش میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شفیعی نگاهی به ساعتش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله حق با شماست حواسم به ساعت نبود. خسته نباشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق جزوه و خودکارم رو انداختم تو کیفم و خم شدم یه دونه محکم بیتا رو بوسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ قربون دهنت بیتا جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتا: دیدم هیچی نگم تا فردا این موقع باید جزوه بنویسیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار: جمع کنید بریم که دارم از گشنگی هلاک میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از موسسه خارج شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتا: بریم یه چیزی بخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که خونه منتظرم هستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار: مگه مامانت نرفته؟ نکنه بابات ناهار میاد خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه دونه مستخدم آورده خونه رو از انفجار کثیفی حفظ کنه و به آشپزی برسه. بهش گفتم ساعت 2 میرم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتا: خوش به حالت من الان باید برم خسته و کوفته ناهارم رو داغ کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار: منو بگو که مامانم خونه نیست باید تخم مرغ بخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم خونه ما ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتا: نه من میرم همین رستوران بغل یه چیز بخورم و مستقیم برم خونه بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار: منم میام بیتا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیاین برسونمتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتا: نه تو برو ما خودمون می ریم خدافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدم و مستقیم رفتم خونه. بدون اینکه لباس هام رو عوض کنم رفتم آشپزخونه. ماه منیر میز رو چیده بود و داشت ظرف های اضافی رو می شست. با شنیدن صدای پام نگام کرد. لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خسته نباشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام ترانه جان. شما هم خسته نباشی. بشین تا ناهارتو بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ که دارم می میرم از گشنگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناهارم رو کشید و گذاشت رو به روم خواستم شروع کنم که یه لحظه مکث کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما ناهار خوردید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما بخور عزیزم من بعدا می خورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب چه فرقی می کنه. بیاید بشینید با هم دیگه بخوریم دیگه. چه معنی داره من تنها بخورم شما تنها و آقا رحمان هم تنها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه نداره که آقا رحمان انقدر خجالتیه که اصلا روش نمیشه بیاد تو نکنه شما هم خجالت می کشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند شرمگینی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه دخترم این حرفا چیه. الان میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلارم گوشی رو قطع کردم و نشستم سرجام دلم نمی خواست از خواب بیدار بشم اما چاره ای نداشتم ساعت 6 بود و باید برای مهمونی آماده می شدم. حولم رو برداشتم و رفتم حموم. آب سرد که به بدنم خورد کلا خواب از سرم پرید. یه ربع بعد همینطور که موهام رو خشک می کردم رفتم پایین. ماه منیر داشت جارو برقی می کشید. رفتم آشپزخونه و یه دونه سیب از تو یخچال برداشتم. همین که خواستم گازش بزنم ماه منیر سر رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماه منیر: وای عزیزم چرا نشسته می خوری؟ بدش من تا بشورمش.. بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیب و از دستم بیرون کشید و شست. گذاشت داخل بشقاب و نشست برام پوست گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید حالا شما تا اینو بخورید تا من براتون قهوه درست می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و نشستم پشت میز و با ولع سیب های قاچ شده رو می خوردم. ماه منیر یه فنجون قهوه گذاشت رو به روم. با دهن پر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای خودت هم بریز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و یه قهوه دیگه ریخت و نشست پشت میز رو به روی من. داخل فنجون شکر ریختم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما تنها زندگی می کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماه منیر: شوهرم تو یه تصادف عمرش رو داد به شما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه مچه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اجاقمون کور بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حسرت سرش رو انداخت پایین. آخه یکی نیست بگه تو رو سننه. هیچکدوم چیزی نمی گفتیم تا اینکه ماه منیر سکوت بینمون رو شکست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما چی دخترم؟ مادرت کجاست؟ خواهر برادر نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامانم دیروز رفت آمریکا...نه تک فرزندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسلامتی رفته مسافرت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خوان طلاق بگیرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی خواستم بیشتر از این راجع بهش حرف بزنم خیلی دل خوشی ازش دارم دم به ثانیه هم باید راجع بهش برای همه توضیح بدم. بعد از تشکر رفتم بالا تا برای شب حاضر بشم. دفعه ی اولم نبود که می خواستم با بابا مهمونی برم همیشه با مامان می رفتن و گاهی اوقات منم همراهشون می بردن مهمونی های بزرگی که کله گنده های تهران می گرفتند بی شباهت به پارتی های خارجی نبود. اتو رو زدم به برق و شروع کردم موهام رو صاف کردن موهام صاف بود ولی ل*خ*ت شلاقی رو بیشتر دوست داشتم قسمتی از جلوی موهام رو جدا کردم و بقیه رو دم اسبی از بالا بستم تا وسط پشتم می رسید از جلو فرق باز کردم و پایینش رو کمی حالت دادم تا مواج وایسه آرایشم خلاصه شد توی خط چشم و سایه دودی و رژ لب کالباسی همیشه خط چشم رو داشتم فرگل می گفت فکر کنم تورو با خط چشم بزارن توی قبر. وقتی آرایشم تموم شد رفتم سر وقت کمد که همون لحظه صدای بابا رو که داشت با ماه منیر حرف می زد رو از بیرون شنیدم یه پیرهن کوتاه کتان آستین حلقه ای سفید که از روش یه کت نیم تنه سفید می خورد و انتخاب کردم و پوشیدم کفشهای پاشنه بلند قرمزم رو هم پام کردم و کیف دستی ستش رو هم برداشتم و از اتاق خارج شدم که هم زمان با من اونم از اتاقش خارج شد. نگاهی بهم انداخت و جلوتر از من راه افتاد و از پله ها رفت پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای موزیک کر کننده بود. بابا مثل همیشه خلوت ترین جای ممکن رو برای نشستن انتخاب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: برو بالا لباستو عوض کن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم و رفتم به سمت بالا. توی راه رو معطل وایساده بودم. نمی دونستم باید کدوم اتاق برم. دل رو زدم به دریا و دستگیره اتاق رو به رویی رو گرفتم و کشیدم به سمت پایین و رفتم تو. مانتو ، شلوار و شالم رو آویزون چوب لباسی کردم و رفتم رو به روی آیینه. از کیف دستیم رژ لبم رو درآوردم و دوباره با دقت کشیدم رو لبام. همین که خواستم رژ لبم رو بزارم تو کیف صدایی از پشت در شنیدم. گوش تیز کردم تا بهتر فوضولی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره پسرش رو هم آورده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسرش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب تو برو منم الان میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست گیره در تکون خورد. کیف دستیم رو برداشتم و سریع دویدم و پشت پرده قایم شدم. یه مرد اومد تو و رفت جلوی میز آرایش و خم شد طرف آیینه. چراغ رو روشن نکرده بودم چون به اندازه کافی چراغ های راهرو اتاق رو روشن کرده بودن. اصلا چرا قایم شدم؟ من که کاری نکردم؟ داشتم به اندام ورزشکاریش نگاه می کردم که بی هوا برگشت و اومد طرف پرده و تو یه حرکت پرده رو کنار زد. با تعجب بهش نگاه می کردم درست برعکس اون که انگار می دونست من پشت پرده بودم. زول زده بودم به چشم هاش. چشم هایی به سیاهی شب. از حرف زدن یهوییش شوکه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا چیکار می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لالمونی گرفته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی اومدی اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر کاری می کردم نمی تونستم زبونم رو تو دهنم بچرخونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه با تو نیستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکدفعه چونه مو گرفت و فشار داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جوابمو ندادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من اومده بودم لباسامو عوض کنم ....همی .....همین....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه همین قایم شده بودی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستامو گذاشتم رو دستی که باهاش چونمو گرفته بود. سعی کردم دستشو باز کنم اما یک میلی مترم جا به جا نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لعنتی ...دستتو بردار .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه بر ندارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو کمی خم کردم و محکم دستشو گاز گرفتم . دستشو برداشت. دویدم سمت راست تا برم بیرون که یکدفعه مچ دستم رو گرفت و محکم برم گردوند بینیم پر از عطرش شده بود تلخِ تلخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گازم که می گیری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هُلش دادم عقب اما تکون نخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو کنار می خوام برم پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگفتی اینجا چیکار می کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم تلاش کردم اما بی فایده بود. اخم کردم و با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا واسه چی باید به تو جواب پس بدم هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جاسوس کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شدم همون دختر سرتق همیشگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جاسوس چیه بابا... چرا جنایی می کنی قضیه رو گفتم که لباس هام رو عوض می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چرا قایم شده بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قایم نشده بودم گرمم بود می خواستم پنجره رو باز کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسش زدم و خواستم از در برم بیرون که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره معلوم میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا از در رفتم بیرون نفهمیدم چه طوری خودمو رسوندم پیش بابا. رو به مردی که کنارش نشسته بود سلام دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای من برگشت سمتم و با یه لبخندی که اصلا ازش خوشم نمی اومد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام خانــــوم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو کرد سمت بابا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتما این دختر زیبا و جوان همون ترانه کوچوله دیروزه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا سری تکون داد و چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد: تو منو نمی شناسی عزیزم. من دوست قدیمی پدرت هستم. یه زمانی رفت آمد خانوادگی داشتیم با هم دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و نشستم روی مبل کناری. سنگینیه نگاهش رو خوب درک می کردم. اگه رفت آمد خانوادگی داشتیم چرا تا حالا من ندیده بودمش؟ لابد قبل از تولد من بوده دیگه. سعی کردم فکرم رو از این موضوع مسخره منحرف کنم و به آهنگ ملایمی که پخش می شد گوش بدم و به زن و مردهای شیک پوش در حال ر**ق*ص نگاه کنم. از گوشه چشم به پله ها نگاه کردم و دوباره یاد چند دقیقه پیش افتادم. مردک دیوانه. معلوم نیست با خودش چند چند بود. با دیدن کسی که از پله ها پایین می اومد کاملا به سمت پله ها برگشتم. چقدر حلال زاده هم هست. اما هر چی فکر می کنم به این نتیجه می رسم که قبلا یه جایی دیدمش. کمی که به مغز مبارکم فشار آوردم یادم اومد که دیشب تو رستوران دیدمش. وقتی به پایین پله ها رسید با غرور کل سالن رو دید زد و نگاهش رو متوقف کرد روی ما. همچنان نگاهش می کردم. اومد سمتمون وقتی رسید با بابا دست داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام آقای افشار از دیدنتون خوشوقتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: بابات رو نمی بینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایران نیستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دوست قدیمی بابا نگاه کرد و چشماش رنگ نفرت گرفت. پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به به آقای مرادی شما هم که هستید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردی که حالا می دونستم فامیلیش مرادیه بلند شد سر پا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله هستم درست بر خلاف پدرتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت بابا برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فعلا کامبیز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری هم برای من تکون داد و از ما دور شد. پسره با چشم مرادی و دنبال کرد و دوباره یه پوزخند زد. یکدفعه برگشت و با نگاهش غافلگیرم کرد. ولی من پرو پرو همچنان زول زده بودم بهش. چشم ازم برداشت و رو به بابا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلا آقای افشار .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم همون سر تکون دادن همیشگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعتی می شد که نشسته بودم سر جام و مثل جغد به اطراف نگاه می کردم. هیچ آشنایی اینجا نبود تا باهاش حرف بزنم. با بابا هم که اصلا حرفی نداشتیم بزنیم. بلند شدم سر پا و با گفتن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میرم حیاط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سالن بیرون رفتم حیاط خیلی سرسبز بود درخت ها آدم رو وسوسه می کردن تا بری میونشون و قدم بزنی. رفتم لا به لای درخت ها. همین طور که قدم می زدم صدایی شنیدم. کمی مکث کردم تا حواسم رو جمع کنم. صدای حرف زدن بود. رفتم طرف صدا. از بین شاخه ها و درخت ها سعی کردم اون طرف رو ببینم. دختر و پسری رو به روی هم وایساده بودن و در حال صحبت بودن. خیلی آروم جلوتر رفتم و پشت یکی از درخت ها قایم شدم. گوش هام رو تیز کردم تا حرف هاشون رو بشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای زند من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.