داستان درباره زندگی یه دختره که تو یه باند خلاف کار متولد میشه و اسمش رونیکا… تو زندگی بخاطر اونا دردهای زیادی میکشه و موقع عاشقی بشدت عاشق کسی میشه که بعد ها میفهمه عشقش پسر یکی از دشمنانشه و…… پایان خوش

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، غمگین، هیجانی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵۵ دقیقه

مطالعه آنلاین عشق در حین نفرت
نویسنده: Shaparak1113

ژانر: #غمگین #عاشقانه #هیجانی #اجتماعی

خلاصه :

داستان درباره زندگی یه دختره که تو یه باند خلاف کار متولد میشه و اسمش رونیکا… تو زندگی بخاطر اونا دردهای زیادی میکشه و موقع عاشقی بشدت عاشق کسی میشه که بعد ها میفهمه عشقش پسر یکی از دشمنانشه و……

پایان خوش

مقدمه:

می اییم میرویم در فواصل بین یک اذان و یک نماز نقش بر خاطره ها میزنیم.... زخم میکنیم و زخمی میشویم...نقش بد بر جان و روحمان میزنند و میشود سوهان روحمان تا اخر عمر! گاهی به تقاص گناه نکرده مان عذاب میکشیم.... و به تقاصش از کسی دیگر انتقام میگیریم. یادمان نرود هر چه زیباتر نقش بر جان و روح کسی بزنیم دنیا بهترین نقش را بر وجودت خواهد زد....

فصل اول:

اعصابم خورد بود.... نشستم رو صندلی چرخونه اتاقم خودکارو با بیحوصلگی رو شیشه کاملا تمیز میز مطالعه ام چرخوندم..... خودکاری که همیشه علاقه داشتم باهاش بنویسم هم نمیتونس ارومم کنه....دره اتاقم زده شد. حوصله بفرمایید گفتنم نداشتم. پس جوابی ندادم بیتفاوت به تابلوی روبروم خیره شدم تابلوی مادری که بچه شو بغل کرده.... دستگیره در پایین کشیده شد. پشتم به در بود صدای مردونه جوونی پیچید تو اتاقم:

_اهم اهم

صدای پسر دایی غد و سیریشم بود از سر کلافگی پوفی کشیدم. دستش رو گذاش رو صندلی چرخون یدست مشکیمو منو بزور چرخوند طرف خودش. اسمش ایلیاس و چهار سال بزرگتره. با بیخیالی این بار زل زدم به فرش که دست باف و گرون قیمت بود فرشی با گل های قرمز و ریز و زیاد با نقش هایی از حیات وحش کف چوبی اتاق رو نصفه نیمه پوشونده بود و به دیوار های کرم رنگ میومد. ایلیا دست گذشت زیر چونم و سرمو برگردوند طرفش چشای میشی وحشیش با حسی که نمیفهمیدم دقیقا چیه بهم نگاه میکردن. صورتشو اسکن کردم. پوست سفید دماغ کوچیک لبهای قلوه ای و گونه های نیمه برجسته ابروهای کمونی. نفسهاش حاکی از عصبی بودنش بود اونم منو اسکن کرد از بالا تا پایین صورتم.... من اونقدر ها هم خوشگل نیستم اما تا حدی هستم که مقبول باشم. ابروهام مثل ابروهای ایلیا وسط داره اما کمونی کمونی نیست. چشمامم ابی تیرهس و لبام و دماغم کوچیکن و گونه دارم. موهای خرمایی بلندم رو دم اسبی بسته بودم و صافش کرده بودم. بالاخره ایلیا به حرف اومد:

_کاری که ازت خواستن بکن.....

با غصب و اخم نگاش کردم. و گفتم:

_عمرا ابدا من نمیتونم کسی رو گول بزنم و بهش دروغ بگم.

نگاه مرموزی به صورتم کرد و گفت:

_عضوی از خانواده ما هستی مگه نه؟! میدونم مثل ماها نیستی میدونم بقول خودت مثل ما دزد و دروغ گو و بیشرف نیستی ولی الان ما تو خطریم خواهش میکنم اینکارو بکن.... قسم میخورم کاری کنم که دیگه درگیر خلاف های ما نشی....فقط یبار. رونیکا فقط یبار !

فقط زل زدم تو صورتش و گفتم:

_گمشو بیرون......

انگار خیال بیرون رفتن نداشت.... من نمیتونم بد باشم من اصلا از هفت سالگی ازین خانواده جدا شده بودم و بابام همیشه درس خوبی هارو بهم داده بود. یه لحظه به کاری که ازم خواسته بودن فکر کردم. یه پسره پولدار و نه چندان قیافه دار ازمن خوشش اومده بود و ایلیا هم فهمیده بود اون پسر همونیه که مدتها س سره کارگاه بلوک سازی باهاشون درگیره ازم خواسته بود پیشنهاد دوستیه پسره رو قبول کنم و گولش بزنم و یجوری راضیش کنم بلوک سازیو به خواست خودش با دست خودش تقدیم ما کنه....! بابام سه ماه پیش فوت کرده بود اونم به دست خانواده مامانم سره یه دعوای چند سال پیش انداختنش زندان و اونجا سکته کرده بود.... همیشه و هر روز به انتقام فکر میکنم درسته بابام درست پدری نکرده بود ولی باز بهتر از این نامردهای بی احساس بود مامانم که رفته پی زندگیش. بدبختی اینکه جز خانواده مامانم کسی رو ندارم. ایلیا با کلافه گی نشست رو تختمو گفت:

_ببین رونیکا اگه کسی دیگه میتونس اینکارو بکنه مطمئن باش از اون میخواستم نه تو ولی الان هیچ راهی نمونده یعنی اگه کمکمون نکنی ما از هم پاشیده میشیم و تو هم بی کس و کار تر از الان میشی..... هر چی تو بخوای بهت میدیم و هر وقت تو دردسر بیفتی فقط ماییم که کمکت میکنیم. کی دلش بحالت میسوزه جز ما؟!

بغضم داشت بیشتر کلافم میکرد اما نه نباید جلوی این جور آدمها ضعیف ظاهر بشی. بغضمو قورت دادم و با شجاعت گفتم:

_تو و خانواده ات بابامو کشتین چطور جرات میکنی حتی روم نگاه کنی هان؟!

یقه لباس سبز کاهویی شو صاف کرد و استینشو تا زد . بعدم یه پوزخند زدو گفت:

_بد بود راحتت کردیم از دستش؟!!! خودت گفتی زندگی رو برات جهنم کرده گفتی میخوای یکم ادبش کنی کنه اینقدر عذابت نده!!

صداش پر از فریاد و تنش بود سرم درد گرفته بود صداش عین پتک میموند. بی اختیار دستم بلند شد و محکم زدم تو گوشش. از خودش بلندتر داد زدم:

_گفتم ولی نگفتم بکشینش!! اون پدرم بود پست فطرت! همون که من رو از دست قاتل ها و بی هویت هایی مثل شما نجات داد!

تا اون زمان هیشکی تو خونه نبود همه رفته بودن بیرون ولی با داد زدن من مامان بزرگم که تازه رسیده بود اومد تو و با تعجب پرسید:

_ایلیا رونیکا چی شده؟!

با حالت عصبی شروع کردم به جویدن پوست لبم مامانبررگم از نقشه ایلیا و پیشنهادش بمن خبر نداشت پس ایلیا پیش دستی کردو گفت:

_هیچی مامانی یکم فقط سربسرش گذاشتم همین.....

مامانبزرگم در رو بی هیچ حرفی بست. کتاب بینوایان از هوگو رو از رو میزم برداشتم و با نگاهی چپ چپ از بغل ایلیا رد شدم و از در قهوه ای سوخته اتاق بیرون زدم....

از سره تنهایی باهاشون رفت و امد میکردم...چون حالا بابا رو هم نداشتم.... تنهای تنها تو برهوت زندگی بودن فقط ذره ذره ابت میکنه ذره ذره عین پوسته های دیوار پوسته پوسته شده میریزی.... یک سالم بود که خانواده ام از هم پاشید سره خرابکاری های خانواده مامان.... مامانم رو مجبور به طلاق غیابی کردن.... بابام رو با همه مردانگی هاش خورد کردن. خوب یادمه تا شیش سالگی تو چه مجالس عرق خوری و اکثرا چاقو کشی ها بزرگ شدم.... با شیطنت ها و دختر بازی دایی هام و مواد فروشی هاشون و.... تا شیش سالگی از محبت پدرم محروم بودم خیلی وقتا حتی کارم به سرزنش خدا هم میکشه اخه این چه تقدیر نحسیه...مامانم وقتی از بابام جدا شد با پول هنگفتی که از مهرش گرفته و بود و بابامو ناود کرده بود رفت دانشگاه هیچوقت خونه نبود هر وقت هم که میومد سره هر چیز و ناچیزی دعوا میشد و عین برده هااز باباش با کمربند کتک میخورد هیچوقت نداشتمش. یه بچه متشنج بد عنق کمبود محبت دار بودم که بسته بودنم به قرص های عصبی.... اره به این میگن جنایت، جنایت در حقه یک بچه! با یادآوری گذشته دستم مشت شد دست خودم نبود....جز ایلیا و مامانبزرگ مامانم نشسته بود.از بس تو گذشته غرق بودم اصلا صدای حرف زدنشونو نمیشنیدم! همینجوری وایساده بودم کنار مبل حتی ننشسته بودم که یهو مامانم قسمت جلویی مو هامو کشید و با لحنی که عین زی زی گولو بود گفت:

_چته؟! چرا تو فکری؟!بشین دیگه.....

سریع از گذشته غم انگیز م بیرون اومدم و نگاهی به مبل سه نفره سفید گل گلی انداختم و یه گوشش نشستم نگاهی به جمع انداختم همه چشمشون تلویزیون دوخته شده بود اونقدر بیخیال بودن که اصلن نمیفهمیدن من الان حالم داغونه. نگاهی به خونه کردم خونه سی سال ساخت با تمام وسایل نو و مدرن....خب بایدم باشه چون پول صاحب های خونه از پارو که هیچ از ایفل هم بالا میرفت. طبقه پایین این خونه هم اجاره داده شده بود. مثل هفت اپارتمان دیگه هم توسط مامان بزرگ بابابزرگم اجاره داده شده بود. تمام پولهای حرامی که به این خونه سرازیر میشد هم باز خوشحال و راضی شون نمیکنه و خانواده به نوعی از هم پاشیده اس بخاطر طمع و بد تینتی اعضاش....

ایلیا دقیقا اومد نشست کنارم ازون جایی که تقریبا حالم بهم میخورد از بودنش عمدا یه پیش دستی از روی میز بزرگ پایه بلند جلوم برداشتم و یه خوشه انگور پر و یه هلو بشقابی برداشتم و رفتم رو یه مبل تکی نشستم.... چشم مامان بزرگم دور نموند و پرسید:

_رونیکا مامان جان چرا عین برج زهرماری امروز ؟!

حرصم گرفت ولی سکوت کردم فقط. که ایلیا گفت:

_هوی مامانی با تو بودا!

پشت چشمی نازک کردم و گفتم:

_هوی و زهر هلاهل!

دیگه موندن تو اینجا و این همه فشار داشت روانیم میکرد بغض و استرس داشت کاری میکرد که چیزی بگم که جمع رو بهم بریزه. قرار بود تا به روال هر دو هفته از پنج شنبه تا شنبه خونه شون بمونم اما دیگه نمیشد هیچ جوره نمیشد. با حس رخوت پاشدم و رفتم سمت دستشویی مشت مشت اب یخ کوبیدم تو صورتم....حالم بهتر شد ولی بغض هی بیشتر فشار میداد گلومو تا اینکه در جدال با بغض باختم و اشک هام پایین اومدن....چقدر دلم برای روزهای خوشم تنگ شده بود. ایکاش وقتی بابا بود اینهمه ناشکری نمی کردم. ایکاش و ایکاش ها هق هق بیصدا مو بدتر کرد. تو ایکاش های خودم غرق بودم که تقه ای به در خورد و صدای مامانم اومد:

_رونیکا چکار میکنی حالت خوبه؟! یه ربع اونجایی!

واقعا یه ربع شد؟! تا اومدم جواب بدم دستگیره سریع اومد پایین و مامان با عجله اومد تو! چون صورتم هنوز خیس بود چشمهام گریه هامو نشون نمیدادن. یه سر تا پامو با گنگی بر انداز کرد و بعد از اینکه هیچی ازم دست گیریش نشد پرسید:

_خل شدی وسط زمستون؟! چرا خیس ابی؟!

منظورش همون تی شرت یاسی رنگی بود که تنم بود و بر اثر مشت مشت کوبیدن اب به صورتم کاملا خیس شده بود. سریع یه بهانه جور کردم.

_اومدم دستشویی از جعبه کمک های اولیه آستامینوفن بردارم سرم خیلی درد میکنه اب زدن صورتم حالم رو بهتر کرده تو برو میام......

سرم بشدت درد میکرد واقعا خب دروغ نگفتم.... چند بار چشامو فشار دادم تا خوب شه شاید. مامان که رفت تو اینه خودم رو نگاه کردم با خودم گفتم یه بهانه میارم و این هفته رو در میرم حداقل از دس ایلیا.... پس درو باز کردم و رفتم بیرون.... همه با نگاشون دنبالم کردن. برای اینکه مقدمه اینکه میخوام از خونه برم امشب رو نامحسوس براشون بگم عمدا نشستم پشت میزه ارایشم و کیف ارایش جیگری رنگم رو برداشتم و شروع کردم به ارایش! یه خط چشم خیلی نازک مشکی کشیدم اول بعد بالاش طلایی و دوباره اومدم بالاتر اون دوباره مشکی بزنم که صدای ایلیا ی فضول بلند شد!!

_خانم خوشگله میخوان جایی تشریف ببرن پنج بعدازظهری؟!!!

از تو اینه نگاش کردم و گفتم:

_به تو مربوط نیس!

صدای سرزنش گر مامان بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با ایلیا درست حرف بزن ازت بزرگتر ه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادای مامانم رو به بهترین نحو ممکن در اوردم و بعد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این هرجور بخواد با من حرف بزنه ولی من مراعات کنم واقعا که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه منتظرش شم که جواب بده بهم به سمت اتاق راه افتادم تا لباس بپوشم و درو بستم که یهو باز شد و ایلیا عین میرغضب وارد شد. خودم رو زدم به ندیدنش. صورتش سرخ بود. حرکت سینه اش عادی نبود میدونستم دارم با دم شیر بازی میکنم با عصبانی کردنش با همون حالت بی تفاوتی دستمو دراز کردم تا مانتوی شکلاتی رنگ و شال قهوه ای مو از روی چوب لباسی ایستاده ی مشکی رنگ گوشه اتاق بردارم که یهو استخوان بازوم بشدت درد گرفت چهره ام از درد مچاله شد! چسبوندتم به در اومدم بگم اخ که دست مردونه ایلیا رو لبام گذاشته شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیسسسسس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازومو گرفته بود و محکم فشار میداد کم کم داشتم از زور درد بی حال میشدم نفسم حبس شده بود. میون فشار دادنش از لای دوندون های سفید بهم چفت شدش غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین دختره ی ولد چموش فکر نکن که حالا یه آتو گرفتی حق داری بامن هرجور خواستی رفتار کنی دستت که هیچی میتونم همه وجودت رو خورد کنم. حدتو بدون....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بچگی یه نقص کوچیک قلبی داشتم و موقع ترس واسترس کار دستم میداد درد دستم که وحشتناک بود کم کم زد به قفسه سینم.... گز گز و تیر کشیدن همزمان قلبم مثل یه چاقو که خورده باشه به قفسه سینه ام سستم کرد. اما اون عین خیالش نبود باز غرید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالیت شد؟!!! یا حالیت کنم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای جمله آخرش اکو شد تو گوشم همه چی یهو گنگ شد چشمام تار شد و در کسری از ثانیه مثل مجسمه فرو ریختم.... فقط صدای اکو داری شنیدم موقع افتادنم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمهههههههههه عمههههههه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم چقدر گذشته بود چشمامو باز کردم محیط سفید نا اشنایی که توش صدای بیپ بیپ بیپ میومد اتاق های ترک خوردش فهموند بهم اینجا بیمارستانه.... خواستم پا شم که سوزش چیزی تو دستم اخ منو به هوا برد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه کردم دقیق به جایی که میسوخت سوزن سرم با دوسه تا چسب تو شاه رگم بود یکم بر اثر کشیدن ناگهانیش زیر پنبه خونی شده بود. موهای دستم بر اثر سوزش یهویی سیخ شده بود. یکم چشم چرخوندم و نگاه کردم به دور ور خودم ... اه باز این ایلیای لعنتی اینجاس، روی صندلی خوابش برده بود. دلم میخواست با پا بزنم به پایه صندلی قهوه ای رنگ و ضربه مغزیش کنم. سرم که تموم شد خودم چسب روشو باز کردم و پیچشو هم بستم و نشستم لب تخت. حالا بهترین فرصت برای در رفتن بود. آروم اول پای چپمو گذاشتم زمین و بعد راستم و بعد عین پلنگ صورتی پاورچین پاورچین رفتم بسمت در سفید رنگ نیمه شیشه ای.... شده بودم عین مارپل. کف زمین حسابی ساییده شده بود و اثر کف صابون و شست و شو روش بود کفش منم لیز بود نباید لیز میخورم درو آروم باز کردم راه رو خلوت بود انگار گرد مرده پاشیده بودن توش. از اتاق اومدم بیرون. چقدر دلم میخواد فقط ازین جا برم و با سرعت از جلوی تمام اتاق ها رد شم اتاق هایی که شاید روحهای زیادی توشون سرگردان باشن چون خیلی ها تو این اتاق ها مردن..... همیشه بخاطر این تفکر از بیمارستان بدم میاد....قدمهام ناخود آگاه تند شد و بعد از چند ثانیهش متوجه شدم دارم میدوئم! خوشبختانه دم پذیرش و نگهبانی هم کسی نبود خوش شانسی من بود! با تمام توانم بیرون زدم ......به قدر کافی که دور شدم احساس فتح قله ها رو داشتم همیشه سره فرار کردن از جایی همین حس رو دارم. سوز سردی میومد برگها روی زمین به طور پراکنده ریخته بودن.... زمین بر اثر بارونی که باریده بود خیس بود و چاله های روش در هر جا بچشم میومد. خیابون شلوغ یک طرفه با پیاده رویی که هرکسی بخاطر رسیدن به مقصدش توش قدم میزد ولی من به قصد رسیدن به خونه و مأمن ارامشم قدم میزدم خونه ای که توش با بابام باهاش با عشق زندگی کردیم. خونه ی سفید با دویست و بیست و دو متر زیر بنا حیاطی پر از دار و درخت و کاشی های تنگی شکل سفید و قرمز....بهترین جاست تا ذهن خسته تو باز جلا بدی. قیافه آدمها رو نگاه کردن وقتی داری قدم میزنی خیلی چیزا رو تو نگاه اول بهت تحویل میده و منم عاشق اینکار هستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به چهره همه اونایی که از جلوم رد میشدن گره میخورد یکی شیک پوش ولی افسرده و ناراحت....یکی اخم کرده و جدی، یکی با لباس ساده و محجوب و و و....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول عشقولانه روانکاوی کردن از روی ظاهر ادمها بودم که یهو چشمم یکیو گرفت پسر قد بلندی که کاپشن چرم قهوه ای با جین یخی پوشیده بود. اندامش نه زیاد هیکلی بود نه لاغر و عین سوسک زشت! اندامش موزون و مردونه بود تقریبا عین باشگاه رفته ها.....اولین بار بود که یه پسر اینطور چشمامو گرفته بود.روانکاوی سریع چهرش بهم فهموند که ادم تو داریه با اینکه سردی از چشمها و صورتش میبارید اما مشخص بود یه دل مهربون رو قایم میکنه یجورایی خالی از شیطنت های پسرانه و.مردانه بود قیافش و.مشخص بود خیلی هم پولداره. آروم عقب گرد کردم و وایستادم جلوی یه داروخونه تا راحت تر بتونم دیدش بزنم. منی که از همه پسرها و مردها متنفر بودم و هزاران هزار پسر خوشگل دیده بودم و عین خیالم نبود حالا بطور ناخوداگاه عین هیز ها چشمام دوخته شده بود بهش. صورت کشیده و دماغ کوچیک پوست سفیدش ابروهای نه پر و نه نازک و لبهای قلوه ای موهایی پر پشت و قهوه ای یا بعبارتی خرمایی رنگش که به طرف چپ صورتش شونه شده بود نه تنها باعث شده بود من نگاه کنمش بلکه اکثر دخترا نگاه کننش. اونقد نگاش کردم که متوجه شدم رفته! سریع یدونه آروم زدم تو صورت خودم و گفتم خاک بر سر پسر ندیدت کنم! بخودم خندم گرفت، دوباره راهمو کشیدم برم که گوشیم تو جیب راستم لرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تو جیبم دراوردمش و نگاه عاقل اندرسفیهانه ای به شماره نقش بسته روش کردم. ناشناس بود. متن اس ام اس رو خوندم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«سلام عزیزم خوبی؟!!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیزم؟!!! چه غلطا کدوم ناشناسی جرأت کرده بمن بگه عزیزم؟! پس با کنجکاوی نوشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شما؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ثانیه هم نشده بود که نوشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پاک شوما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازون جایی که اصلن خوشم نمیاد کسی ازون جور جواب ها بهم بده خیلی حرصم گرفت و با حرص تایپ کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه پودر لباس شویی هستی برو صاحبت رو بده خشک شویی چرک و کصافتش بره رو بندم آویزون کننش تا شاید فرجی شد وگرنه خودم اینکار رو میکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از زدن کلید فرستادن پیام پوفی کشیدم امروز کلی خرید داشتم که باید انجام میدادم. تقریبا نزدیک خونه بودم و بازار هم خیلی نزدیک بود. چون روزها دانشگاه گیلان میرفتم، نمیتونسم هر روزی که بخوام برم خرید. وقتی وارد بازار شدم، به سختی میشد رفت ازین ور به اونور از بس شلوغ بود. اونهایی که اومدن شمال میدونن که شمال چند شنبه بازار زیاد داره. مشغول نگاه کردن اجناس بودم که فکرم رفت پیش ایلیا یعنی تا الان چه اقدامی کرده میدونم بیخیال نمیشه..... ایلیا پسر شروری بود که بخاطر رسیدن به تمام اهدافش از زور و تقلب استفاده میکرد حتی یکی رو هم کشته بود. پسر بیست و پنج ساله ای که ایلیا کشت پسر یکی از همون زمین دار هایی بود که ایلیا و خانواده مون قصد تصاحبشونو کرده بودن. با یه ضربه چاقو تو کتفش جابجا سرد شده بود. اما ایلیا خیلی راحت از زیرش در رفت و تبرئه شد چون همه ی گیلان زیر نفوذ و سلطه ی بدی ها و پارتی بازی خانواده مامان منه....(این داستان برگرفته از حقیقت زندگی یک نفره....اون یه نفر هم حتما متوجه شدین کیه دیگه....اونهایی که در رشت یا بندر انزلی زندگی میکنن اگه براشون همینا رو بگی اکثرشون بخوبی میدونن حرف از کدوم خانواده اس دقیقا)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسری که کشته شد اسمش ایدین بود. خانواده اش با مرگ اون ضربه ی سختی خورد چون پدرش از کار افتاده و زمین گیر بود. کارگر ساختمونی بود و پرت شده بود و اسیب زیادی دیده بود. وقتی حکم اومد و ایلیا تبرئه شد منکه بخوبی میدونستم خانواده آیدین چه عذابی از نبودنش میکشن و من هم که از بدیهای خانواده مامان ازرده بودم رفتم برای دلجویی. تو خاطره ی فوت ایدین گیر بودم که گوشی دوباره با ویبره لرزید.دستم پر پر شده بود کلی خرید کرده بودم و سنگینیش حسابی دستمو به درد اورده بود. یه گوشه بازار وایسادم و چندتا پلاستیک که حاوی سبزیجات بود رو با هم یکی کردم و گذاشتم تا خستگیم در بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز اس ام اس:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه بد اخلاق من حامدم! ایلیا گفت خودت شماره تو دادی بهش که بده بمن! خب پس چرا اینجوری رفتار میکنی ؟!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو کنترم پرید اخ اخ اخ این همون بی ریخت عاشق پیشهس ایلیا ی عوضی پس کاره خودتو کردی.... لعنت بهت. در عرض چند ثانیه خونم جوشید صورتم که بر اثر سرما سرد شده بود حالا هجوم خون بهش باعث حس گر گرفتنش شده بود. تو دلم به هفت جده ایلیا فحش دادم. قدمهام هم جوری شده بود که پامو میکوبیدم و راه میرفتم..... رسیدم خونه بعد از پرت کردن همه چی تو آشپزخونه نقلیم ،با بیحالی خودمو با لباس بیرون پرت کردم رو کاناپه چرم و تا شو جلو تلویزیون چند اینچی بزرگ خونه. شال نخی سبز رنگمو با نق نق از زیر سرم کشیدم بیرون و گوشیم رو گرفتم دستم. چهار تا اس اومده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نفسم چیشدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_رونیکا جووووون؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ناز نکن خانمی جواب بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اخری اس ام اس ایلیا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واقعا بامزه ای فکر کردی با این قایم با شک بازیت از دستم در میری و راحت میشی؟! حتما یادت هس امروز چروزیه؟! امروز روز عزای همه ی ارزوهای منه.... سالگرد روزی که تو به جواب خواستگاری من گفتی نه....روزی که با حرفات تحقیرم کردی... تو میدونی من مثل الان اینقدر کریه نبودم بی رحم نبودم ولی تو کاخ آرزوهای منو پارسال تو بیست چهار آذر تو یه روز بارونی فروریختی. از لحظه ای که تو گفتی نه و دوره منو خط کشیدی قسم خوردم دیگه به هیچی و هیچکس رحم نکنم حتی به تو اونوقتی که دیگه زن رویاها مو نداشتم بد شدم اونوقت که دیگه اصلا رویایی نداشتم بد شد رونیکا من انتقام دلمو که شکستی میگیرم مطمئن باش رنگ خوشبختی رو نمی بینی قسم میخورم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستام یخ کرد یادم افتاد بیست چهار آذر پارسال.... مامان زنگ زد و گفت بیا که مهمونی داریم. منم بابا رو به بهانه رفتن به کتاب خونه پیچوندم و تو بارون شدید رفتم بیرون و یه اژانس گرفتم و رفتم خونشون کلی کفش دمه در خونه بود حدودا سی چهل جفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت در صداهای همهمه مانند میومد به دره قهوه ای کنده کاری شده ضربه آرومی زدم. زندایی لیلا درو باز کرد وارد خونه شدم و حسابی مشغول احوال پرسی و گاها هم روبوسی شدم. همه به نوعی لباسشون شیک و مجلسی بود. من یه تونیک بنفش تیره پوشیده بودم و شلوار نخی ساده. ایلیا با موهای ژل زده رو به بالا و پیراهن سفید که دقیقا کیپ بدنش بود و کراوات مشکی و شلوار کرمش خیلی خواستنی شده بود. میوه و شیرینی ها درجه یک بود عینهو یک مجلس خواستگاری. تمام خاله های مامان و دایی هاش و دایی های منم بودن. بعد از درآوردن مانتو و پالتوم که بعد مامان ازم گرفت تا اویزونشون کنه رفتم و تو جمع نشستم.... با تعجب به جمع نگاه کردم آروم در گوش مامان بزرگم زمزمه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چه خبره؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی از سره سر خوشی تحویلم داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مراسم خواستگاری.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام رفت بالا و با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مبارک باشه کی هس حالا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که به حرف یکی از مهمون ها گوش میداد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودت میفهمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم که گذشت دایی محمد (بزرگترین داییم) صداش رو صاف کرد و بعد از جابجا کردن کراوات قهوه ای توپ توپیش رو گردنش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانمهای زیبا آقایون خوش تیپ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو که گفت هممون خندیدیم ولی جمله بعدش حکم میخی بود که تایرو پنچر میکنه و دقیقا منو پنچر کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همه ی ما اینجا جمع شدیم تا من رونیکا رو برای ایلیا خواستگاری کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند رو لبهام ماسید حس کردم پشت ساق پام ضعف رفت با اینکه نشسته بودم خوب حسش کردم. بی هدف نگاهم به نگاه مامان که نشسته بود تقریبا رو بروم گره خورد مشخص بود غمگین و از این مراسم ناراضیه. لبخند تلخی بهم زد. قبل اینکه دایی بخواد چیزی بگه با صدایی که میلرزید گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما من هیچ آمادگی ای برای مراسم ندارم!!! من هیچ اطلاعی از این جریان ندارم. اصلا من قصد ازدواج ندارم و ثالثا این حق من بود که حداقل یه پیش درامدی بهم بدین من شوکه شدم!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدام کم کم داشت اوج میگرفت و عصبانی میشدم سکوت مرگباری جمع رو در بر گرفته بود. توپ تو میدون من بود و حالا وقت تاخت و تاز بود. پی حرفم رو گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطور تونستید بدون من ببرین و بدوزین و بپوشین یعنی انقدر بی ارزشم که حتی زحمت ندادین بخودتون نظر منو بپرسین؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان اومد چیزی بگه که با جیغ گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیخوام ازت چیزی بشنوم تو از همه بدتری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله ی بزرگتر مامان زبان به سرزنش من باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زشته رونیکا مادرته خجالت بکش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سر بزیر گرفته بود. با خشم و دلخوری گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مادر؟!!! ههه مادر!!! زنی که فقط یه بچه پس انداخت شیر هم که نداشت بده وقتی دوساله بود بچش رهاش کرد و رفت پی زندگی و درسش تو زنجان.... بچه ای که دچار تشنج بود ولی مادرش نبود کنارش تا ارومش کنه بچه با قرص های عصبی اروم میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضم شکست و اشک پهنای صورتم رو شست جیغ هایی که زده بودم گلوم رو میسوزوند نفرت و دلخوری توم موج میزد اشک قطره میچکید ناحوداگاه زانو زدم و هق هق نفس گیری مجال ادامه ی حرفو ازم گرفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای هق هق من تنها صدای تو خونه شد همه قیافه ها محزون شده بود ایلیا بغض و دلخوری ازش میبارید همه میدونستن راس میگم. میون هق هق گاهی نفسم می گرفت. سوگند دختر کوچیکترین خاله مادرم اومد کنارم زانو زد و بغلم کرد. دره گوشم زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خالی کن اون دل لامصب رو فریاد بزن دردهاتو بزار سبک شی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان به حرف اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از همه عذر میخوام....بابته....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزاشتم حرفش رو ادامه بده با همون گریه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_معذرت بخوای اونکه باید ازش معذرت بخوای منم تا حالا شده غیر از هر دو هفته ای که اومدی خونه ی مامانی حالمو بپرسی اصلا شده بپرسی زندهم یا مرده شده یبار بیای دم خونم بگی کجایی دخترم تو حتی شماره خودتو از گوشیم حذف کردی تو همون سالی که ازدواج کردی برای من تموم شدی من مادری ندارم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله اخرم با جیغی ادا شد که انگار گلومو پاره کرد. سوگند رو کنار زدم و به سمت اتاقم دویدم و درو محکم کوبیدم بهم. دمر افتادم رو تخت انقدر گریه کردم که دیگه نه نا موند نه نفسی بارها اون شب از خدا خواستم جونم رو بگیره و راحت شم. بابا که بیماری حاد روانی داشت مامانم هم که انگار وجود نداشت خانواده شم که پست تر از حیوانن.... خدایا چطور دلت اومد یه بچه به این خانواده بدی خدایا چه گناهی کردم خدایا..... میون گریه ها اینا رو میگفتم. اونقد بیحال شده بودم که به حالتی عین اغما فرو رفتم. با سر و صدای شدیدی چشمامو به سختی باز کردم لاش بزور باز بود صدای مامان که با گریه و عجز و لابه به در میکوبید میومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_رونیکا درو باز کن رونیکا چه بلایی سرت اومده رونیکا تو رو به اون ابوالفضل که عاشق محرم شی درو وا کن رونیکااااا. این بچه یه بلایی سرش اومده تقصیره شماهاس یکی بیاد دره این خراب شده رو باز کنه ببینم چه خاکی بسرم شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم پاشم اما ضعف روم مستولی شده بود احساس شوره رو صورتم حسابی اذیتم میکرد کل بدنم درد میکرد ساق پام قنج میرف بزور پاشدمو درو وا کردم.....به هر حال اون شب هم تموم شد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسابی مشغول ورق زدن اون روز نحس بودم که گوشی دوباره ویبره زد پسره مزاحم حامد زنگ میزد. رد تماس زدم. دوباره زنگ زد گوشی رو برداشتم و با خشم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین اقای بد ذات بیریخت نا نجیب من شماره مو به ایلیا ندادم تو یا ایلیا هر سگی هستین برید جهنم مزاحم منم نشو پسره الدنگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطع تماس رو که زدم دوباره زنگ زد گزاشتمش رد تماس خودکار. لیست شماره هامو باز کردم و به نفیسه اس ام اس زدم. ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفیسه خواهر آیدین بود و بعد ازون دلجویی شده بود همه کس و خواهر عزیزتر از جونم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام نفیس جوووونی خوبی جیگر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از زدن اس ام اس گوشی رو با بی رغبتی پرت کردم رو مبل چوبی خوش تراش خونمون.....چشمم به عکس بابا افتاد عکسی که وقتی نه سالم بود تو حیاط پر از گل و درختمون گرفته بودیم. تو عکس یه تیشرت سفید و یه دامن صورتی پوشیده بودم اخ بابا چقدر دلم تنگ شده چقدر هواتو کردم. عکس رو برداشتم و روبروی خودم گرفتم چهره ام بی غم و ناراحتی بود و میخندیدم.... ولی حالا اونقدر چهره ام شکسته و افسرده بود که همه از به فرسخی میفهمن چقدر رنج کشیدم.... حالا بیست و یک سالمه اما همه میگن انگار بیست پنج بیست شیش سالته. احساس گناه رو قلبم سنگینی میکرد حس اینکه من بابا رو کشتم! شاید اگه اونوقت که رفت زندان با نفرت چشم به روش نمیبستم الان زنده بود. شاید اونوقت ایلیا جرات نمی کرد به خلاف دعوتم کنه! غار و غور شکمم بلند شد حسابی گشنم شده بود. اومدم پاشم برم لباس عوض کنم و برم اشپزخونه که جواب اس نفیسه اومد. نفیسه دختر خیلی خوبی بود ولی حالا که دارم این داستان رو مینویسم دوست نیستیم و کات کردیم....خودش رفیق نیمه راه شد.....بگذریم حتی فکرشم باعث میشه بغض کنم.... سخته نوشتن ازش ولی خب چاره ای نیس با این بغض سمج باید بجنگم و داستان رو براتون بنویسم!نوشته بود :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام جیگر خوبی؟ راستی فردا امتحان شیمی داریما! خوندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوندن کلمه شیمی تازه کنترم پرید! سریع نوشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خاک بر سرم نه!!! میرم بخونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول هولکی لباس عوض کردم و نشستم سره کتاب گشنگی هم یادم رفته بود! امروز این گوشی ول کن من نبود یا اس میخورد یا زنگ میزد. اینبار هم اس بود و باز ایلیا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نصف راه رو رفتم پسره نمیدونه من دقیقا کیم نه میدونه تو نوه کی ای فقط چشاش گرفت تو رو. .بهتره کارتو انجام بدی وگرنه نمیدونم چه بلایی سرت میارم میدونی شوخی ندارم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست میگفت اگه عصبانی میشد اون قد بد تینت میشد که دست شیطانو میبست و طرف رو سر به نیست میکرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در مبارزه با حامد حتی فامیلی وشناسنامه اشو عوض کرده بود و هزار خلاف دیگه تا زمین پنج هزار متری رو از دستش دربیاره. حامد نمیدونس ما دقیقا از کدوم طایفه ایم. اگه میدونس اصلا بهم دل نمیبست. دلم به انجام خواسته ی ایلیا رضا نمیداد ولی من دنبال انتقام خون بابا بودم پس باید سیاست بخرج میدادم. ولی انجام همین کار باعث میشد تو منجلاب فساد خانوادگی مامان بیشتر فرو برم.... سرمو تکون دادم تا این افکار از ذهنم بره بیرون و بتونم درس بخونم. سال دوم رشته داروسازی دانشگاه گیلان بودم و اکثرا جز شاگرد اول های کلاس. تازه هفت شب بود و حول و حوش هفت ساعت وقت داشتم. حسابی سرمو کردم تو کتابو تا ساعت ده خوندم. سرمو که از کتاب بلند کردم دیگه چشمام البالو گیلاس چید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم پاشم برم یکم هله هوله بر دارم که چشم بد از همه تون بدور پام رفت رو پایه صندلی چرخون و صندلی رفت عقب و با باسن محکم خوردم زمین! دستم گذاشتم رو کمرم و با قیافه مچاله شده از درد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اخ اویی اخ ای ای ای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشدم و قیافم هنوز از درد مچاله بود و چشامم بسته بود که اومدم برم بیرون که اینبار محکم خوردم تو دیوار!! دیگه اخ و واخم بیشتر شد! بعضی روزا همینجوری میشه کلی باید بخورم زمین تا شاید مثل ادم صاف راه برم میگن تا سه نشه بازی نشه تو اشپزخونه هم لیز خوردم نخندین!! اتفاقه دیگه! بعد از خوردن هول هولکی هله هوله هام باز نشستم سره شیمی انقدر خوندم که نمیدونم کی از خستگی سره کتاب غش کردم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با خواب آلودگی چشمهامو باز کردم تا کمر خم شده بودم رو میز و کتاب همچنان باز بود. نگاهم که به ساعت افتاد سیم پیچام جرقه زد وای خدا دیرم شد من ده کلاس داشتم حالا نه و ربع بود. دانشگاه من رشت بود و فقط سه ربع وقت داشتم سریع رفتم دستشویی و صورتم رو اب زدم دویدم اشپرخونه و غذا ساز رو روشن کردم یکم شیر موز رو میکس کردم و با همون ظرفش سر کشیدم وقت نداشتم خب!! بدون توجه به پشت و رو بودنم مقنعم سرم کردمش با یه مانتوی شکلاتی و شلوار جین تیره و بارونی گرم و مشبک سورمه ایم. با حالت لی لی پوتین پاشنه چند سانتی مشکیمو برداشتم و پوشیدم. کتابهامو تو کوله دوبندم چپوندمو همراه کلید بعد از قفل کردن در زدم بیرون! چون خیابون خلوت بود از کوچه پس کوچه ها دویدم تا به ایستگاه رسیدم سریع یه ماشین گرفتم و بعد از پنجاه دقیقه رسیدم دمه دانشگاه گیلان... از راه روی خلوت دوییدم و همه پله ها رو دوتا یکی کردم و وسط راه رو یهو یه پسر دیدم ولی نتونستم ترمز کنم و محکم شونم خورد بهش جوری که پسره محکم خورد به دیوار. در حالی که نفسم بریده بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید معذرت میخوام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بجای اینکه بگه خواهش میکنم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خدا شفا بده بعضیارو!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه به چهره اش نگاه کنم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منو نباید شفا بده باید تو رو بده که مامانت بخشیدن و خواهش میکنم گفتن یادت نداده!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینارو در حالی که میدوییدم گفتم! راستش فقط یه نیم نگاهی به لباسش کرده بودم فقط. کفش مشکی نایک شلوار کیپ جین تیره و یه کاپشن چرم گرون پوشیده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اعتراض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی؟!!!! وایستا خانوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اعتنا بهش به دویدنم ادامه دادم که یهو دیدم دمه در کلاسم نفس عمیقی کشیدم و تقه دو ضربه ای به در زدم. بر اثر دویدن سرعتی و ناگهانیم پهلوم گرفته بود یا به عبارتی قفل کرده بود. استاد تمدن استاد شیمی تخصصی با صداش که مثل دوبلور ها بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرمائید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع پریدم تو و درو بستم. با همون نفس بریدگی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام ببخشید دیر کردم استاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمدن مرد متشخصی بود مودب و خوشتیپ و مثل اسمش متمدن! بیست و هشت سالش بود و روی درس شیمی از من خیلی خوشش میومد و اکثرا از من میخواست مباحث رو توضیح بدم. میدونس اولین باری که دیر کردم پس با لبخند دختر کشی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خواهش میکنم خانم آرزم. بفرمایید سره جاتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محوی زدم و رفتم طرف جام که کنار نفیسه بود (ای نفیسه ایشالا خیر نبینی که جونم در میاد تا ازت بنویسم هی.....) نفیسه لبخند مهربونی زد و زمزمه کرد بیا بشین. مانتو سبز تیره پوشیده بود و جین و مقنعه مشکی و مشغول یادداشت کردن مطالب وایت برد بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم نشستم رو صندلی تک دسته خردلی رنگمو روش جا خشک کردم دفتر شیمی ساده مو باز کردم و با خودکار phoenix مشکی رنگ تند تند مشغول نوشتن فرمول ها شدم. در همین نفیس پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا دیر کردی؟!د مقنعت چرا بر عکسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداروشکر که مقنعه ام جوری نبود که اگه برعکس هم بپوشیش با یک نگاه کسی بفهمه! سریع کشیدمش جلو و بدون دراوردنش همون طور رو سرم برعکسش کردم! و همینطور که مشغول نوشتن بودم آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خواب موندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نوشتن دری وری های وایت برد که هیچ علاقه ای نداشتم بهشون تمدن اومد چیزی بهمون بگه که تقه آرومی به در خورد که باعث شد استاد تمدن با شک بگه؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کسی در زد بچه ها؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوشا یکی از بچه های شاگرد اول کلاس که همیشه رقیب درسی من بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله آقا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره همون تقه بدر خورد که اینبار تمدن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرمائید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه سرها بطرف کسی که وارد شد چرخید. چشمم اول به همون کفش اشنای نایک مشتی افتاد و یهو که لباسش رو شناختم نگام خورد به صورتش! صورتش رو که دیدم فکم اومد پایین! نه ازین بابت که این همون پسره اس که تو راه پله تنه به تنه شدیم بلکه بخاطر اینکه این که این همون پسری بود که دیروز اونقدر تماشا کردمش و چشمامو گرفت!! یه نگاه به جمع انداخت انگار دنبال کسی میگشت چشماش که بمن افتاد نگاه معنی داری کرد بهم که باعث شد همه برگردن منو نگاه کنن. بعد با صدایی که خیلی قشنگ و یجورایی مخملی بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام استاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمدن یه سرتا پای پسرو برانداز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_علیک سلام امرتون؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من فقط زل زده بودم به پسره اصلا نمیدونم چرا! فقط شنیدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من ساتیار موحد انتقالی جدید این دانشگاه هستم استاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیش تمدن باز شد و با خوش خلقی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به به خیلی خوش اومدید بفرمائید هر جا که خواستین بشینین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موحد ممنونی گفت و دقیقا اومد تو ردیف سمت چپ من دوتا پسر نشسته بودن نشست. یجوری باهاشون حرف میزد انگار دوتا پسرا رو میشناخت! خودم رو سپردم به حرفای تمدن و مشغول گوش کردن شدم که حس کردم کسی زوم کرده روم. سرمو چرخوندم سمت چپم دیدم ساتیار بر و بر داره نگام میکنه! با حرکت سر بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند بار سرشو تکون داد و یه نیم نگاه به تمدن کرد و وقتی دید حواسش نیست گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_که مامانم تربیت نکرده منو ها؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پر رو پر رو زل زدم تو چشمهای سبز خیلی تیره اش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نکرده دیگه غیر از اینه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمی نازک کردو یکم به طرفم خم شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از مادر زاییده نشده کسی که بامن اینجوری حرف بزنه. منم که حسابی همیشه حاضر جوابم و بدم میاد کسی با من اینجوری حرف بزنه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از مادر زاییده نشده کسی که بامن اینجوری حرف بزنه و بخواد در بیفته ولی نسلشو منقرض نکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هه ببینیم و تعریف کنیم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه شخصیت من طوری بوده که به هیچ جنس مذکری اجازه اینکه برام رییس بازی در بیاره ندادم. حالا که این اقای ظاهرا متشخص پولدار میخواد بپیچه پر و پاچهم باید ادبش کنم! حرفای تمدن که تموم شد با گفتن یه روز بخیر از کلاس رفت بیرون. ساعت یک شده بود و وقت ناهار بود و ساعت بعد هم ادبیات داشتیم. کش و قوسی به خودم دادم که نفیسه پاشد. یه نگاه به ساتیار و اون دوتا پسر کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با پسره در نیفت این خوشش میاد با دخترا کل بندازه انگار.... فکر کنم سادیسم داره رونیکا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه کم بیارم میگه عجب خری بود و خر سواری میکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیم رو بعد از اینکه این جمله رو گفتم از جیبم بیرون کشیدم.... راستش خیلی رو پیشنهاد ایلیا برای گول زدن حامد فکر کردم. این بهترین راه بود تا کم کم اعتماد باند و ایلیا رو بدست بیارم و سر اخر خودم انتقام بابا رو بگیرم. پسره حامد که دقیقا نمیدونس ما کی هستیم پس زیاد هم سخت نبود هر چند که میدونستم این کار باعث نابودی یا شاید مرگ خودم و تا خرخره تو خلافهای ایلیا و باند فرو رفتن بشه .....که اونهم ماجراها داره که بهتون میگم اما من بیست سال بخاطر خانواده مامان رنج و دردی کشیدم که پایانی نداشت پس حتی اگه قرار باشه بمیرم باید بعد از گرفتن انتقام بمیرم! تو همین افکار بودم که نفیسه زد پشتم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پاشو بریم ناهار بخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از افکارم سریع بیرون اومدم و خواستم.گوشیو برگردونم تو.جیبمو برم با نفیس پایین که خودکار موحد از دستش پرید و افتاد جلوی پای من. بدجنسیم گل کرد فرصتی بود سربسرش بزارم. تا اومد از جلوی پام برش داره عمدا با پاشنه پوتینم جوری بهش ضربه زدم که خودکار lexy ابیش چند متر بره جلوتر! بعدم خودم رو زدم به ندیدنش و خواستم برم که عمدا جلوی همه بهم با قیض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بدجنس بد ذات

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه با تعجب نگاش کردن! دیگه داشت غلط زیادی میکرد. با جدیت عقب گرد کردم که نفیسه بازومو گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولش کن رونیکا روانیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازومو با قاطعیت از دستش بیرون کشیدم و با قدمهای استوار به سمت موحد قدم برداشتم. متعجب زل زد بهم و از صندلی خردلی رنگش بلند شد حالا چهره به چهره من بود. دیگه خیلی رو اعصابم رفته بود و باید میفهمید من ادم قاطعی هستم. با قدرت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین اقا کوچولو برو با همسن و سالهای خودت در بیفت بچه! دیگه خیلی داری دهنتو زیادی باز میکنی من آدمهایی مثل تو رو میشورم میزارم بند دوتا گیره هم میزنم روش خشک شه! همه اینجا میدونن من کیمو چجور شخصیتی دارم.... تصمیم با توعه بخوای در بیفتی یا نه ولی بدون من هزارتای تورو عین کاغذ پاره میکنم میزارم جیبم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفامو خیلی محکم با جدیت گفتم! یهو یاده ژاندارک افتادم. کم مونده بود خندم بگیره اما خودم رو کنترل کردم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ ساتیار یهو پرید جدیت من تقریبا حالیش کرده بود که من شوخی ندارم فکش باز مونده بود و مبهوت فقط نگام کرد.....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(ساتیار)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام دیشب رو بیدار بودم فکر و خیال یک لحظه ولم نمیکرد مامان و بابا دوماه بود که جدا شده بودن.... یجورایی این قضیه شده بود خوره روحیم. کتایون خواهر شونزده ساله بیچاره منم خیلی ضربه خورد ازین ماجرا. بابام دستش تو کاره مواد بود و طی سالهای فعالیتش تو اینکار جوون های مردم رو به کام مرگ کشونده بود. خیلی هم بداخلاق بود. مامانم دیگه به ستوه اومده بود. تازگیا بابا شام و ناهارشم شده بود مشروب....بیست و اندی سال که کم کم میشد سی سال مامان با بابا سوخت و ساخت... این اواخر هم منم درگیر کارای کثیف بابام شدم مامان از دیدن ماها زجر میکشید.... اما یک شب جرات پیدا کرد دوماه پیش. رک و رو راست جلوی بابا وایستاد و با مقاومت در حین گریه گفت که دیگه خسته شده طلاق میخواد. بابا کمربند کشید و مامان رو مثل همیشه به باد کتک گرفت. هیچ کاری ازم بر نیومد فقط کتی رو که هق هق میکرد تو آغوش گرفتم دست های مردونمو رو گوش هاش گذاشتم تا الفاظ زشت بابا رو نشنوه و یا ناله ها و گریه های مامان بیچارمونو.... سرش رو چسبوندم به سینمو نزاشتم باز هم اون دعوای همیشه گی رو باز ببینه. تا دوماه پیش تهران بودیم و اونجا دانشگاه میرفتم. ما خیلی پولدار بودیم و تو سلطنت اباد میشستیم همون خیابون پاسداران امروزی تهران. با اینکه بابا تن به طلاق مامان نمیداد ولی مامان به کمک یه وکیل معروف طلاق غیابی گرفت و نصف تمام اموال بابا رو. خانواده مادریم شمالین پس ما هفته ی پیش به خواست مامان اومدیم شمال. کارای انتقالی دانشگامم درست شده بود و من امروز باید به دانشگاهم که تو رشت بود میرسیدم. ازونجایی که تمام دیشب رو جغد شده بودم صبح با خستگی زاید الوصفی با غرغر پاشدم که اماده شم برم لباس هامو که پوشیدم حوصله صبونه خوردن نداشتم و یه تیکه نون از جانونی برداشتم و گذاشتم دهنم. کفشهای تمیز و تازمو که اصلا نپوشیده بودم از جعبه کفش در اوردم و پرت کردم جلو پام خم شدم و بعد از میزون کردن بندهاش پوشیدمشون. کمی دیرم شده بود سانتافه سفیدو از تو گاراژ بیرون کشیدم و راه افتادم سمت دانشگاه.... اصلا نمیدونستم چی انتظارمو میکشه.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونروز اولین باری بود که دختری با اون جسارت دیده بودم. وقتی بهم تنه زد و جواب منو اونطوری داد حس کردم کسی منو به سخره گرفته. رو راه پله ها با خودم گفتم وقتی میرسم به اون کلاس یخورده اذیتش میکنم و عین بقیه دختر ها جا میزنه و دیگه جرات نمیکنه حتی اسم مامانم رو بیاره.... ولی وقتی با اون قاطعیت تو کلاس منو ضایع کرد وقتی حرف میزد مبهوت فقط خیره شدم به چشمای ابیش.... تو نگاهش گم شدم. چشماش میلرزیدن تو چشمهای درشتش میشد خشم رو مالامال دید. جنگ رو دید. انگار دلخور دلخور بود از همه چی. چشماش عین آسمون بود ولی انگار یه پرنده بود تو قفس که با میله های قفس بی هدف میجنگید جمله های آخرش رو با قاطعیت میگفت اما صداش میلرزید خوب مشخص بود پشت اون شخصیت کماندو مانندش دل صاف و شکننده ای رو قایم میکنه. اونقدر شکننده بود که حتی وانیساد تا جوابشو بدم و زود عقب گرد کردو رفت! دختر عجیبی بود یعنی عجیب ترین دختری بود که دیده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از قاطعیت که بخرج داد ساعت بعد سره کلاس ادبیات ساکت شد و دلخوری توش موج میزد نمیدونم چرا یهو دلم براش سوخت! بر خلاف اونکه خیلی ظاهر مستحکمی داشت دوستش که فهمیدم بعدا اسمش نفیسه اس ادم بی دل و جرات و بی زبونی بود. یخورده مچ بودن دو نفر با چنین خصوصیاتی سخته ولی خب اونا دوستهای خیلی صمیمی ای بودن. به هر حال دانشگاه و اولین روزش با این ماجرا حسابی منو درگیر کرد... بعد از تموم شدن دانشگاه حس عجیبی داشتم که تا به حال نداشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(رونیکا)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بحث کردن با موحد باعث بهم ریختن تمرکز و اعصابم شده بود. بغض سمجی بعد ازینکه از کلاس زدم بیرون گلومو گرفت. خیلی حساسم بشدت حساسم و این کار دستم میداد همیشه....ساکت شدم و بغضم رو مدام قورت میدادم نفیسه همیشه با دیدن من تو این حالت امکان نداشت نزنه زیر گریه!! نشستیم تو کافه دوره یه میزی که نزدیک پنجره بودو گل های رز تو یه گلدون یه دست سفید رو رومیزی زرد با گل های کوکب روش خودنمایی میکرد....گلدونو کشیدم جلو و بی اختیار دستم لرزید اما یهو حس کردم قطره ابی چکید رو میز چشامو بالا اوردم و رد اشکی رو که چکیده بود گرفتم....صورت نفیسه غمزده و متاثر بود چشماش به دست های لرزونم خیره شده بود و برق اشک و عشق نسبت بمن چشماشو دیدنی کرده بود. با بغض و اشک که نمیتونس کنترلشون کنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وقتی دردت زیادی میکنه دستات میلرزه مثل همیشه هم هیچی بهم نمیگی میدونم لایقت نیستم میدونم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه اینجور حرفاش کفرم رو در میاورد برای همین با ناراحتی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساکت شو وگرنه گریم میگیره و دانشگاهو اب میبره.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفیسه با جمله ای که با حالت تهدید گفتم سرشو انداخت پایین. گارسون کافه اومد و سفارش گرفت. کارت دانشجویی مونو دادیم بهش تا تخفیف بگیریم. من باقالی پلو با گوشت سفارش دادم و دوغ و سالاد نفیسه هم ماکارونی و سالاد. بعد از یک ربع غذامونو اوردن. تو همین یه ربعم بهر بهانه میخواست شادم کنه اما نمیشد.... هر دو مشغول خوردن شدیم. نفیسه گریه کرده بود خالی شده بود ولی من بغض سنگین گلوم غذای به اون خوشمزگی رو بهم کوفت کرد. چند قاشقی بیشتر نخورده بودم که یهو بغضم شکست. نفیس غمزده نگام کرد. اشکام چکید رو برنجم! نفیس بخاطر اینکه من رو از اون حال و هوا دربیاره پاشد و با خنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پاشو پاشو تا غذا تو اشک پلو نکردی بجای باقالی پلو پاشو بریم آروم کنمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به گارسون اشاره زد که بر میگردیم. دستم رو با دست های سردش از ساعد گرفت و منو دنبال خودش کشوند. پشت دانشگاه حیاط خلوتی داشت که چند سکو سیمانی داشت اونجا نشستم و حسابی با قربون صدقه های نفیسه از بغض و گریه خالی شدم،بعد از اب زدن صورتم برگشتیم غذا خوری و غذای یخ کرده مونو خوردیم. خیلی گشنم بود و همون غذای یخ کرده هم چسبید...... وسط خوردن بودیم که نفیسه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولی رونیکا ایول پسره بدجور ضایع شد عاشق همین شخصیت شکست ناپذیرتم! حیف ایکاش منم مثل تو بودم راستی اسم پسره چی بود ساتور؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی گفت ساتور پخی زدم زیر خنده که.نزدیک بود هرچی خوردم ابرومندانه تف کنم روش! وسط خندیدن و ریسه رفتن گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساتور چیه ساتیار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی فهمید چه سوتی ای داده خودشم مرد از خنده.... نفیسه از خیلی جهات اخلاق و خصلتهاش شبیه من بود خوش خنده ولی از درون تنها ، مثل خودم به شدت احساسی ولی یه فرق خیلی بزرگی داشت با من که همین وجه تفاوت سر اخر باعث شد خودش نیمه راه شه که بعدا بهتون میگم چرا و چجوری دوستیه صمیمی ما نابود شد..... مشغول جویدن و لذت بردن از قاشق های اخر سالادم بودم که ساتیار اومد تو کافه کلا تیپشو دوست داشتم و قیافشو ولی با کاری که کرده بود منو از خودش بیزار کرده بود شاید بگید خب راس گفت بچه خودت سربسرش گذاشتی خودکارش رو شوت کردی بعد اعتماد به سقفم هستی؟! خب اره تا حدودی زیاده روی شد ولی خب اونم اگه میخواس چیزی بگه باید بخودم میگف نه جلوی همه....منو نفیسه به غذا خوردنش یه جورایی دقیق شدیم. خیلی آروم و با کلاس غذا میخورد. حالا گذشته ازین ها من فکر میکردم ادبش کردم و روشو کم کردم اما اشتباه میکردم.....اون دست بردار نبود!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(ایلیا)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خون رو با پارچه نخی سفید رنگی از رو دستم پاک کردم. لعنتی اعصابم خورد شد و زدم دک و پوز طرف رو اوردم پایین. یکی از افراد باند ما بود و هوای لو دادنمون رو کرده بود منم یه هوایی بهش نشون دادم که حظ کنه. اسمش محمد بود نمیدونم چی شده بود که از همه ی کارهای ما خسته شد. هر چی بهش دستور میدادم نیمه تموم انجام میداد یا اطاعت نمیکرد.... کفرم رو بالا آورده بود. دیشب بهش گفتم بره پولای دراومده از مواد فروشی خورده فروشامونو جمع کنه که شروع کرد به هارت پورت که نمیخواد انجامش بده. خونم جوشید پاشو که گذاشت از پاتوق من بیرون دادم چهارتا هیکلی قلدر که پادوم بودن بیارنش عین سگ ترسیده بود میدونس میتونم خونش رو بریزم دادم بستنش. دوتا دستاشو بستن دو طرفش. اعصابم از همه چی خورد بود از رونیکا....از زمین پنج هزار متری و حامد از بیشرافتی خودم.... محمد با نفرت نگام میکرد نگاش رفت رو مخم و اولین مشت رو کوبوندم فکش. خون تو دهنش رو تف کرد و با نفرت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منکه تا خرخره تو منجلابم. بکش راحتم کن بی ناموس د بکش منو خلاصم کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غریدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میکشمت معلومه که انگل بیمصرفی مثل تو رو میکشم اره میکشمممممممت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشتم بلند شد اینقدر زدم تو دماغ دهنش که غرق خون شد و نیمه جون شد حین مشت زنی چهره رونیکا هی میومد جلو چشمم و این باعث میشد بی اراده مشت بزنم. بعد از اینکه حسابی عقده هامو سرش خالی کردم. موهاش رو گرفتم که باعث شد سرش در عین بیحالی بالا بیاد صورتم رو بردم دم صورت بیرمق و غرق خونش و در گوشش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_انجامش میدی یا بدم بچه تو بی پدر کنم......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه بچه دوازده ماهه داشت که پیش ننه بزرگ پدر بزرگش زندگی میکرد. زنش ولش کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نالید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو به جهنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_که اینطور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاقوی خوش دستی رو از رو میز که ابزار شکنجه بود روش برداشتم و گرفتم نزدیک صورتش.... نگاه بی رمقی بهش کرد. چشماش بزور باز بود. چاقو رو سطحی کشیدم رو گونه چپش که از درد قیافه اش مچاله شد و خون از جای بریدگی اومد پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگذریم اگه یه بار دیگه بگه نه خودم خرخره شو میجوئم.... نشستم رو صندلی پامو دراز کردم رو میز جلوم و دستامو گذاشتم پشت سرم. اینکه کارم به رونیکا گیر بود و اون داشت منو سر میچرخوند اعصابمو خوردتر کردو چاقو رو محکم کوبوندم رو میز که تا ته فرو رفت توش.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگام به بطری مشروب میز کنار دستم افتاد خیلی میلم میکشید بخورمش. گیلاس رو برداشتم و تا نصفه پرش کردم تازگیا خیلی آروم میکردتم خوردنش. نگاه بیتفاوتی به گیلاس کردم و بعد یه نفس رفتم بالا.... نصف گیلاس شراب ممکنه ادمو بکشه اما برام مهم نبود. مردن یا زنده بودنم برای کسی اهمیت نداشت.. . کم کم گر گرفتم تنم داغ شد حس بیخیالی داشت توم جا خوش میکرد.... اومدم پاشم که پای راستم واسه خودش رفت و افتادم به تلو تلو خوردن. همه ی افرادم که حول حوش هشت نفر بودن فقط نگام کردن. اون عوضیا معلومه دیگه میخواستن همشون از شرم خلاص شن. یکی از افرادمو که بیرون وایساده بود صدا زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرتضی مرتضیییییییی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگذشت که اومد تو. خواستم چیزی بگم که سرم گیج رفت و پرید زیر بازومو گرفت و بعد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله قربان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اون گوشی بی صاحبم رو بیار بینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیم رو که موقع کتک زدن محمد داده بودم بهش از جیب کت شلوار رسمی سورمه ایش کشید بیرون و داد دستم. خودمو از قید بازوش آزاد کردم و از زیر زمینی که توش بودیم زدم بیرون. همینجوری گیج و کور مال کور مال خودم رو پرت کردم رو تاب دو نفره سفید رنگ حیاط. قیژ قیژ صدا میداد.... یادم افتاد که چه روزایی رو با رونیکا رو این تاب داشتم اونوقت که براش مثل یه داداش عزیز بودم همون موقع هایی که هنوز بد تینت و خشن نبودم. اونوقت هایی که ازم متنفر و فراری نبود ولی حالا تمام پل های بین ما خراب شده بود حالا اونقدر پست و بیشرف شده بودم که دیگه کارم رسیده بود به جایی که باید عشقم رو درگیر خلق و خوی حیوانی خودم میکردم. دست گذاشتم رو شمارش و زنگ بزنم بهش که گوشیم زنگ خورد. نگاه به عکس چشمک زن کردم و صاحب شماره رو شناختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

INCOMING CALL eshgham

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه دلم یک سال بود که از رونیکا خون بود ولی دلم نیومده بود و نمیاد که کلمه عشقم رو حذف کنم از گوشی...دکمه سبز رنگ اتصال تماس گوشی هواوی جی 630مو بطرف سمت راست کشیدم و با صدایی که از مستی کشیده میشد ناخوداگاه،گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه عجبببب خانم فراااری چیه چیشده یاده مننن افتاااااادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه سکوت کرد. بعد از چند ثانیه سکوت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وقتی مستی نمیشه باهات حرف زد بعدا زنگ میزنم خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و تلفن رو قطع کرد. فهمیدم میخواد باهام همکاری کنه که زنگ زده وگرنه امکان نداشت بهم زنگ بزنه.. بی اختیار قهقهه پیروز مندانه ای زدم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(رونیکا)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانشگاه تموم شده بود و اومده بودم خونه.... تو اولین فرصت زنگ زدم ایلیا تا باهاش حرف بزنم اما مست بود. هیچوقت از ادمهای مست و پاتیل خوشم نمیاد. موهای خرمایی فرم رو که ریخته بودم دورم با کش جیگری رنگ دم اسبی بستم و رفتم تو حیاط پر از درختمو نشستم رو پله ها..... به گوشه حیاط جایی که درخت پرتقال هفت ساله ای با هر نسیم تکون میخورد خیره شدم..... صحنه ای از گذشته جلو چشام پا گرفت.... یه روز بهاری منو بابا تو همین حیاط جلوی همین پرتقال بغل گل نسترن بودیم که بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا اینجا رونیکا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم کنار بابا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا اونروز میخواس با نشون دادن تکون تکون خوردن برگ های نسترن با باد بهم بفهمونه که برگهای کوچیک نسترن هم احساس دارن! پس بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این نسترن رو ببین بگو چی میفهمی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم به برگهای نسترن نگاه کنم که یهو چشمم افتاد به گوش بابا. تو گوشش یه خورده کثیف بود... ولی من بجای گفتن نظرم راجع به گل نسترن بیهوا گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گوشت کثیفه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو بابا از شدت خنده خم شد! چشام گرد شد و با گنگی پرسیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا میخندی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده اش که تموم شد صاف شد و بهم نگاه کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو با نگاه کردن به گل فهمیدی تو گوشم کثیفه؟!!!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد اینکه تازه فهمیدم چی گفتم خودم هم خندیدم حسابی.... رژه رفتن خاطره که جلوی چشمم تموم شدپاشدم و رفتم از پله ها پایین و با قیچی هرس گیاهان مشغول شکل دهی به درخت های پرتقال و خرما شدم اونم به بهترین شکل ممکن.... گل های محمدی که خار داشتن یکم دستمو خراشید اما هرس کردنشون خیلی لذت بخش بود. با زنگ خوردن گوشیم بخودم اومدم و رفتم سمت ایوان که روش گوشیمو گذاشته بودم. قیچی رو زمین گذاشتم و گوشی رو جواب دادم. ایلیا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سردی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لحن صداش مشخص بود که مستی از سرش پریده نشستم دوباره رو پله ها و زل زدم به خرمالو های رو درخت خرمالو که هنوز نارس بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زنگ زده بودی. کاری داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه دقیقا به نقشه ای که براش داشتم فکر کردم و بعد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره ایلیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی که شک توش موج میزد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حاضرم کاری که میخوای بکنم برات....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه سکوت عمیقی کرد انگار که باور نکرده باشه.... خواستم چیزی بگم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از کجا باید باور کنم که بی غرض میخوای اینکار رو انجام بدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب این سوالش رو از قبل روش فکر کرده بودم پس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همون جور که من بهت اعتماد کردم و خواستم که کارت راه بیفته میدونی منکه جز شماها کسی رو ندارم پس برای چی بجنگم با شماها؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من حرفی رو زدم که خودم هیچ ایمانی بهش نداشتم و صد درصد مخالف بودم ولی خب باید اونو خر می کردم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی که حس کردم توش رضایت هست گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبه جلدی بپر بیا خونم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایلیا یه ویلای خیلی لوکس تو بهترین جای گیلان داشت که تنها توش زندگی میکرد از وقتی قید زندگی رو و درستی هاشو زده بود قید خونه و خونواده خودش رو هم زده بود! ولی کم کان ارتباط داشت. سریع گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نیم ساعت دیگه میبینمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون هیچ حرفی قطع کرد. هنوز لباسهای بیرون تنم بود سریع یکم پول چپوندم تو کیف یه طرفه قهوه ای رنگ جمع و جورم و کفش پشت باز پاشنه ده سانتیمو برداشتم و پوشیدم هر چند راه رفتن باهاش خیلی خیلی سخت بود اما خب میخواستم یکم نظر ایلیا رو جلب کنم خواستم پامو بزارم از پله ها پایین که یادم افتاد بهتره یه رژ جیغ بزنم. رژو که اصلا هیچوقت بخاطر رنگش نمیزدم کفشمو دراوردم و سریع همون رژ رو از میز عسلی رنگ ارایشم برداشتم و زدم بیرون. تو راه فکرم مشغول اهدافم شد با خودم فکر کردم اوایل هر چی میگه گوش میکنم ولی کم کم یجورایی با پلیس همدست میشم و باند و میپاشونم. شاید اینطور بنظر برسه که غیر ممکنه اما باید حساب شده کار میکردم. تاکسی گرفتم و بعد از یه ربع رسیدم جلوی منطقه دهکده ساحلی. دهکده ساحلی منطقه پولدار نشینی که خونه هاش جلوی ساحله و بدون دیوار به سبک خارجی ها ساخته شده بود.... به شخصه عاشق خونه هاشم. جلوی دره کرم رنگ خونه ی پارچه سفید که پنجره های کوچیک به سبک خارجیا داشت وایسادم. نگاهی به کل خونه کردم سقفش جیگری خوشرنگ بود... رژ قرمزمو دراوردم و با یکم فشار کشیدم رو لبای کوچولوم تا حسابی جیغ شه. دستم رو گزاشتم رو زنگ رو فشار دادم صدای بلبل مانندش بلند شد. در که باز شد رفتم تو. وارد هال شدم. خونه ی جذابی بود. مبل های سلطنتی قهوه ای و طلایی تابلو های نفیس از اسب ها و طبیعت و زنان روستایی.... فرش های دوار دست بافت گرانبها و لوسترهای بزرگ و پر چراغ....مشغول تماشا بودم که ایلیا از اتاق اومد بیرون در حال پوشیدن تی شرت مشکیش بود. اندام بی لباسش خیلی عضلانی و ورزش کاری بود.اون لحظه فهمیدم که حتما غیر از من دختری تو این خونه هست که ایلیا باهاش شیطنت کرده. ایلیا پسره هاتی بود همیشه و بعد از دلسرد شدن از اینکه من همسرش شم خودش رو با هر دختری ارضا میکرد. به سردی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوش اومدی بگیر بشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم بسمت مبل سلطنتی سه نفره رفتم و نشستم روش. بی تفاوت نشست روبروم و نگاه گذرایی بهم انداخت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی از نشستنم نگذشته بود که دختر لاغر اندامی با صورتی که هفتصد نوع قلم ارایش داشت و لباس هاش تنگ بوداز اتاق اومد بیرون دامن کوتاه قرمز پر رنگش همه جاشو به نمایش گذاشته بود حالم رو بهم زد عقم گرفت خواستم خودم رو کنترل کنم که باز عقم گرفت و دوییدم تو دستشویی خداروشکر با اب زدن صورتم عق زدنم قطع شد و گلاب به روتون بالا نیاوردم. رفتم بیرون که دیدم دختره نشسته رو پای ایلیا و مشغول دلبری کردنه با حسی که بهم میگفت ایلیا با آوردن دختره تو خونش داره منو تحقیر میکنه، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بنظرم بد موقع مزاحم شدم میرم که شما به عشق بازیتون برسین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره چشم غره ای برام رفت و صورتشو چسبوند به ایلیا بدون حرف چرخیدم و با قدمهای تند رفتم طرف در و تا اومدم دستگیره رو بچرخونم اندام ایلیا جلوم قرار گرفت. با غصب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو اونور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گره ای بین ابرو هاش افتاد. نفس هام صدا دار و عصبی بود و صورتم گر گرفته بود. با خشم نگاش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نشنیدی چی گفتم؟! لشتو ببر اونور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کف چوبی زمین خیره شده بود.ودر همون حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میندازمش بیرون چند لحظه صبر کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لجم گرفته بود نمیخواستم تو جایی که ایلیا منو اینجوری با بودن یه دختر دیگه تحقیر کرد بمونم پس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من الاغ رو بگو که میخواستم به توعه بی لیاقت کمک کنم واقعا متاسفم برای خودم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو با غضب چرخوند و چسبوند به دیوار و صورتش رو نزدیک صورتم کرد صدای قلبش عین مسلسل بود نفسهاش داغ بود و گونمو میسوزوند. دست چپش رو گذاشت کنار صورتم رو دیوار و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بی اعتنایی دیدن سخته حالا از هر کی باشه میندازمش بیرون وایسا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم برگشت به حال.... یاده بابا افتادم.... زیر لب زمزمه کردم بابا دخترتو ببخش ایکاش زنده بودی تا با دشمنانت بخاطر خونت همدست نمیشدم بابا حلالم کن. چیزی نگذشت که دختره با قر و ور قمیش اومد سمت در. سرم پایین بود و با همون سره پایین خودمو از کنار در بسمت دیوار کشیدم رسید جلوی در و برگشت سمت ایلیا و دستشو دور گردنش حلقه کردو و رو پاش بلند شد و گونشو بوسید و با ناز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ امروز خیــــــلی خوش گذشت عشقم بعد میبینمت بــــــای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم یهویی درد گرفت میگرن تنشیم داشت میزد بالا...چشامو بستم و دستمو رو شقیقه هام گذاشتم و یکم مالیدمشون.. دختره که رفت ایلیا با تعجب نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چته مریضی؟!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه سرم درد گرفت یهو....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم به هال برگشتیم. دراز کشید رو مبل و دستشو کرد تو مو هاشو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هر کاری بگم حاضری انجام بدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبمو جمع کردم و با قاطعیت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره هر کاری که باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا شدی دختر خوب خب اول کاری زنگ بزن حامد و باهاش برای فردا تو کافه کاکوله قرار بزار تا بعد بگم چکار کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون حرف گوشیم رو دراوردم و شماره حامد رو گرفتم ایلیا با تحسین نگام کرد.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رو به سقف چوبی قهوه ای رنگ ویلاش دوخت. بعد از شنیدن کلی دری وری از اهنگ پیشواز حامد اومدم قطع کنم که گوشی رو برداشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جانم عزیزم!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشام گرد شد یهو! ایلیا سریع لب زد حرف بزن دیگه! سریع جمع کردم خودمو و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام اقا حامد خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبم جیگر چیشد یهو الان یادت افتاد منم هستم اصلا چرا یهو اونجوری حرف زدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو اسپیکر بود و ایلیا هم میشنید که حامد چی میگه و وقتی دید حامد هنوز منو نشناخته اینطوری پسر خاله شده حرصی شد و شروع کرد به کندن پوست لبش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دس از نگاه کردن به ایلیا کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید اونروز عصبانی بودم از جایی سره شما خالی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایلیا خندهش گرفت. خودمم خندم گرفت. حامد با لحن مهربونی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانمی من خیلی از تو خوشم اومده بخدا هرچی بخوای بهت میدم هر کار هم بخوای میکنم برات فقط با من بمون خیلی تنهام....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن حرف زدنش اون قدر مهربون و صادقانه و پر از تمنا بود که یک ان اصلا یادم رفت چرا زنگ زدم!! سکوت کردم ناخواسته که ایلیا نجوا کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بگو دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم چیزی بگم که حامد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیشد خانمی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه دلم به حال حامد میسوخت ولی نباید میزاشتم احساسم.بهم غلبه کنه هدف من بالاتر و حساس تر از اونی بود که بخوام دلم براى کسی بسوزه یا رحم کنم.... پس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حامد میتونی بیای همو ببینیم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کردم خیلی ذوق کرده چون با حالتی که توش ذوق بیش از اندازه ای بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره عزیزم حتما کجا بیام کی چه ساعتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فردا ساعت پنج بعدازظهر کافه کاکوله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشم بروی چشم هرچی تو بگی خانومم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست نداشتم بیشتر ازین باهاش حرف بزنم پس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس،فردا میبینمت،بای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم بایی گفت و قطع کردم. یهو ایلیا با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اه لعنتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پای چپمو رو پای راستم انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من که قرار نیس زن یا دوستش بشم حرص خوردن یا حسودی نداره که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماشو با حرص به هم فشار داد و با کلافگی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از خودم بدم میاد ازینکه مجبورم از تو استفاده کنم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشخص بود هنوز بارقه هایی از احساس تو وجوده ایلیامونده. باز دوباره رفتم تو جلده نقش خودم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب اگه من کمکمت نکنم کی کمکمت کنه؟ اگه نمیخواستم انجامشم بدم تو وادارم میکردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حالت درازکش دراومد و نشست. و با صورتی که ندامت توش موج میزد به چشمام خیره شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متاسفم رونیکا متاسفم....ولی چیشد که راضی شدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام رفت بالا و لبمو کشیدم تو دهنم. منتظر نگام میکرد هنوز تو چشماش میشد علاقه رو دید. نفس عمیقی کشیدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از زیر دستت نمیشه در رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناباورانه زل زد به یه طرف و دوباره نگاه کرد بمن و پوفی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_غیر ازون؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از جنگیدن با تو و خانواده و همه چی. خسته شدم ایلیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونستم به این راحتیا باور نمیکنه ولی برای اینکه به شکش خاتمه بدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه شک داری خب کارو بده به یکی دیگه! اگه نیازی بمن نداری خب من برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و عمدا کیفمو برداشتم که برم که یهو از جاش پرید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عه نه صبر کن! بچه نشو دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشتم بهش بود و ازینکه تونستم نظرشو جلب کنم ناخواسته لبخند بدجنسانه ای زدم برگشتم و نشستم روبروش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم عمیق نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا اینجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسشگرانه نگاش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واسه چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا کاریت ندارم بخدا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم نشستم کنارش و منتظر نگاش کردم از کنارش یه دستمال کاغذی از جعبه ی دستمال کاغذی نقره ای رنگ کشید بیرون و یهو کشید رو لبام! رنگ جیغ رژم به کل از لبام پاک شد. با حالت اعتراض گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عه چرا پاک کردیش؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که سرش رو اروم به.بالا و پایین تکون میداد و نگام میکرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نیازی به این کارات نیس درسته که الان عضوی از مایی ولی نباید کارای دخترای خراب مثل رژ قرمز زدنو.انجام بدی. البته جلو من عیب نداره ولی جلو بقیه نکن.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز دوسم داشت هنوزم روم انحصار طلب بود.هنوزم روم غیرت داشت و این یعنی که هنوز براش بی ارزشه بی ارزش نشدم! بدون حرف زل زده بودم به گلهای فرش.که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این اولین و آخرین کاریه که برام میکنی رونیکا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو چشماش نگاه کردم اونم زل زد بهم انگار میخواست چیزی بگه ولی جراتشو نداش. چشماشو ازم گرفت و بطرف دیگه خیره شد. سوالی تو ذهنم داشت ورجه وورجه میکرد. دوباره نگاش کردم. اینبار نگام نکرد. پس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ایلیا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یباربرام نوشتی انتقام میگیری.....تو.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم ادامه حرفمو بگم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عصبانی بودم یچی گفتم به دل نگیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم که با کنجکاوی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کم کم میرم خونه دیر شده.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماشو اروم بهم فشار داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه مواظب باش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی وقت بود که بعد از بابا کسی بهم نگفته بود مواظب خودت باش... زیر.لب خدافظی گفتم و رفتم از در بیرون.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(ساتیار)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو تختم دراز کشیده بودم و کتاب دانشگاهی مو میخوندم که دره اتاقم زده شده و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتی با سینی وارد شد. دستامو با ارنج به تخت دادم و نیم خیز شدمو نگاش کردم. لبخند قشنگی زد و اومد و سینی رو گذاشت رو میز اتاقم عصرونه اورده بود شیر کاکائو داغ و بیسکوئیت دیجستیو. کاملا نشستم و با مهربونی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا پیش داداش بینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی موهاشو با دست زد پشت گوشش و اومد نشست لب تخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت بغلش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به به اجی گلم راه گم گردی خانم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نیم نگاهی کرد و لبخند قشنگی زد.زیبایی کتی به مامان رفته بود. موهای خرمایی چشماش عسلی پوست سفید و لباش که عین لبهای مامان غنچه ای بود. کش موهاشو باز کردم و مشغول ناز کردنش شدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه خبر از دانشگاه جدید داداش خان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی گفت دانشگاه بی اراده یاد رونیکا افتادم تو همین فاصله قبل ازینکه کتی بیاد اتاقم هم چشم ها و حرفای رونیکا ولم نمیکرد. خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یه دختری داداشتو ادب کرد امروز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع با تعجب برگشت طرفم و با چشمای گرد شده پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واقعا؟! چطوری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی همه چی رو براش تعریف کردم اونقدر دهنش از تعجب باز شد که اخر کارش به قهقهه زدن کشید! و من با لذت خندیدن خواهرم رو تماشا کردم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول خندیدن با کتایون بودم که گوشیم زنگ زد آریا بود بهترین دوستم آریا و من هم سن بودیم. اون بیست و یک بود منم بیست و یک....ولی اریا تو دانشکده افسری درس میخوند و تقریبا پلیس قابلی بود چهره قشنگی هم داشت. برام عین داداش میموند. دستمو رو قسمت سبز صفحه گذاشتم و کشیدمش سمت راست و گوشی رو گذاشتم دم گوشم. صدای آریا پیچید تو گوشم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام داداش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خلق خوش جوابش رو دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به به اقای بی وفا! چه عجب دادا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سر کلافگی نفسشو فوت کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جونم داره درمیاد بخدا از بس درگیر پرونده هام فرصت نمیکنم حال ننه بابامو بپرسم چه برسه به تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب حالا چیشده که تو زنگ زدی بمن؟! احیانا افتاب که از مغرب طلوع نکرده هان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ی ریزی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کم.دری وری بگو! میخواستم دعوتت کنم بیرون بریم دور دور و یه شامی بزنیم تو رگ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با کله میام جناب سرهنگ اریا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو ادم نمیشی اخر! یه ساعت دیگه دم در منتظرتم اقا کوچولو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم جواب در خور شأنی بهش بدم که نا کس قطع کرد! کتی که تا الان ساکت منو نگاه میکرد با ذوق پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اریا بود اره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتایون همیشه از اریا خوشش میومد هم از قیافه اش هم از استایل بدنش ابرومو دادم بالا و دست چپمو اوردم بالا و زرتی زدم پس کلهش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خجالت بکش دختر! بی حیا نباش دیگه توعه شونزده ساله رو چه به این غلطا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و دستش رو گذاشت رو جای پس گردنیمو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یکی باید اینو بگه که خودش حلال زده باشه تو خودت مشخصه تو یه لحظه دل و ایمون باخته به اون دختره که چزوندت شدی بعد منو موعظه میکنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبه پایینمو از حرص با دوندون ردیف بالای دهنم پوشوندم و بالش رو برداشتم! تا دید میخوام بزارم دنبالش دویید منم جستی از تخت زدم و گذاشتم دنبالش! میخندید و جیغ جیغ می کرد! اخرم.پرید تو دستشویی و درو بست !منم بیخیالش شدم و رفتم که اماده شم فقط یه ربع تا اومدن اریا مونده بود. جلوی اینه وایسادم تا موهای بهم ریخته ی خرمایی تیره امو مرتب کنم موهامو یه طرف کج ریختم سمت چپ صورتم و یه کم رو به بالا زدمش و با اسپری مو به همون حالت نگه داشتمش. پیرهن سفید تن خورمو پوشیدم و روش یه بافت جلیقه مانند مشکی هم پوشیدم. شوار جین تیره ام رو پوشیدم و بعد ادکلن bossرو بخودم زدم و مشغول برانداز خودم بودم که تقه ای به در خورد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم رفتم تا دم در اتاقم و بازش کردم. مامان با لبخند اومد تو. با عشق نگام کرد منم قشنگ ترین لبخند خودمو تحویلش دادم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ماشالله ماشالله بزنم به تخته....عین قرص ماه میمونی مامان جان....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • یسنا

    ۱۳ ساله 00

    کاشکی ایلیا خودکشی نمیکرد واقعا حالم رو خراب کرد 🥲💔ولی موندم ک داستان از رو واقعیت بوده یانه ؟

    ۱ هفته پیش
  • Sh

    ۱۸ ساله 00

    رومان خوبی بود ولی کاش آخرش رونیکا به ایلیا می رسید واقعا برای سرنوشت ایلیا گریم گرفت

    ۲ هفته پیش
  • Nana

    00

    رمان قشنگی بود🖤

    ۳ هفته پیش
  • مهسا

    ۳۵ ساله 01

    ممنون خیلی زیبابود به دلم نشان حالم وخراب کرد عالی

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه

    ۲۱ ساله 10

    نویسنده جان بهتره کمی مطالعه کنی درباره درجات نظامی یه نظامی حتی اگه جهشی هم درس خونده باشه بازم تو سن 21سال به سرهنگی نمی رسه بعد جالبه یه سرهنگ از سروان که پایین تر از درجه خودشه دستور میگیره آریا

    ۱ ماه پیش
  • ع . ک

    00

    سلام رمان فقط خوب بود ممنون🙏🙏

    ۱ ماه پیش
  • Soraya

    ۲۲ ساله 00

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • فاطمه

    00

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • رها

    ۲۱ ساله 00

    رمانت حرف نداشت رونیکا ولی باید بگم که خیلی با رمانت گریه کردم ولی یاد دادی که زندگی آدم هر چقدرم سخت و پیچیده باشه بازم نمی تونی جات رو عوض کنی❤

    ۳ ماه پیش
  • م ش

    ۲۱ ساله 00

    این رمان عشق در حین نفرت خیلی رمان بی نظیری هست

    ۳ ماه پیش
  • Sheida

    ۱۴ ساله 00

    من تازه این برنامه رو نصب کردم هرچی هم میزنم که رمان رو نمایش بده میگه چند ثانیه صبر کنید هر چقدر هم صبر میکنم بازم لود نمیشه لطفاً پیگیری کنین

    ۳ ماه پیش
  • Sara

    ۱۶ ساله 00

    ایلیا رونیکا بهتر بود چقد بدمرد😔

    ۳ ماه پیش
  • سحر عزیزی

    ۲۰ ساله 00

    رمان خوبی بود ولی ساتیار کمی ضحیف بود و آخرش هم زیاد خوب نبود باز هم دستت درد نکنه بابت رمانت

    ۳ ماه پیش
  • Ghazal

    ۱۶ ساله 00

    قشنگترین رمان عمرممممم🙃

    ۴ ماه پیش
  • Ghazal

    ۱۶ ساله 00

    بهترین رمان عمرم بود🥲

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.