رمان دختر شمالی به قلم فاطمه ایمانی
لاله دختری تحصیلکرده است که با پدربزرگش تویکی از روستاهای گیلان زندگی میکنه با گذشته وپدری که از هردوشون متنفره.در حالیکه منتظره نتایج کنکور ارشد هست با خواستگاریه نوید که یکی از اقوام دورشه روبرو میشه.نوید پسری معمولی اما با خصوصیات اخلاقی وروحی خاصیه والبته گذشته ای که هنوزم باهاش درگیره.که بااین ازدواج مسیر زندگی هردوتاشون عوض میشه.
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۲۵ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
لاله دختری تحصیلکرده است که با پدربزرگش تویکی از روستاهای گیلان زندگی میکنه با گذشته وپدری که از هردوشون متنفره.در حالیکه منتظره نتایج کنکور ارشد هست با خواستگاریه نوید که یکی از اقوام دورشه روبرو میشه.نوید پسری معمولی اما با خصوصیات اخلاقی وروحی خاصیه والبته گذشته ای که هنوزم باهاش درگیره.که بااین ازدواج مسیر زندگی هردوتاشون عوض میشه.
مقدمه:
چیزی که قرار بود نوشته شود عاشقانه نبود داستان زندگی معمولی آدمی بود که شاید روزی هزارن نفر مانند او را دیده ای که از کنارت گذشته اند و تو هرگز تصور نکرده ای داستان زندگی آنها هم میتواند مانند رمانهای عاشقانه ای که خوانده ای فوق العاده باشد
اما همانطور که گفتم قرار نبود این داستان عاشقانه و یا حتی فوق العاده باشد من آن را نوشتم چون به این باور رسیده ام که داستان یک زندگی را دختری با چشمهای رنگی و پسری با عشق افسانه ای زیبا نمیکند
داستانی زیباست که تو آن را بتوانی لمس کنی و با شخصیت های آن بتوانی زندگی کنی تو باید بتوانی مانند آنها را بار ها و بارها ببینی و باور کنی که زندگی با همه تکرار و روز مره گی اش موهبت خارق العاده ایست که در اختیار تک تک ما انسانها قرار گرفته
داستان زندگی تو هم میتواند زیبا باشد چرا که قهرمان داستان تویی و ایمان دارم که تو نیز مانند قهرمان داستان من میتوانی آن را زیبا بسازی
************************
پنجره را باز کردم و روی طاقچه باریک آن نشستم واز آنجا به شالیزارهای سبز پشت خانه خیره شدم نسیم ملایمی لابلای ساقه های نازک برنج میپیچید وآنها را به ر*ق*ص وامیداشت صدای آب که زیر ساقه جریان داشت مانند موسیقی لطیفی روحم را نوازش میکرد.عاشق هوای خنک خرداد ماه بودم.همین دیروز بود که کار وجین آنجا تمام شده بود ومن از امروز مجبور بودم برای بردن غذای کارگرها تاخانه سید جعفر که آخرین خانه روستا بود بروم.نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم سه ونیم بود. باید عجله میکردم وسایل عصرانه را هنوز حاضر نکرده بودم. آقاجان(پدربزرگم)از بدقولی بیزار بود اگر حتی 5دقیقه هم دیر میکردم ابروهای پرپشت سفیدش تو هم میرفت وناراحت میشد هرچند ناراحتی اش گذرا بود اما من آنچنان به او وابسته بودم که طاقت دیدن دلخوری اش را نداشتم.
وسایل عصرانه را روی ایوان بزرگ خانه گذاشتم وبا درماندگی به آنها نگاه کردم حالا چگونه میتوانستم تنها با دو دست اینهمه وسایل را سر زمین ببرم.صدای پسرعمه ام علی داخل حیاط پیچید
_لاله خانوم؟!
دستی برایش تکان دادم واورا متوجه خودم کردم _من اینجام...
سربلند کرد ومحجوبانه سلام گفت
_اومدم وسایل عصرانه رو ببریم.الان سر زمین بودم آقاجان گفت دست تنهایی
نگاه دوباره ای به وسایل عصرانه انداختم وگفتم:آره زهرا صبح زود رفت.
_حالش چطور بود؟
_بدنبود. مثل همیشه آروم قرار نداره.خونه خودش که هست دلش پیش من وآقاجانه .اینجام که میاد نگران آقا دانیاله.میگه من نباشم اون بیچاره نه غذا درست میکنه نه از غذاهایی که براش پختم درست وحسابی میخوره.
علی خنده ریزی کرد وسربزیر انداخت
_معلومه این آقا دانیال بدجور عاشقه
فلاسک بزرگ چای را روی پله ها گذاشتم
_عاشقی کدومه به نظرم حرفای زهرا همه ش بهونه ست مطمئنم این حرفارو به اون دانیال بیچاره هم میزنه .زهرا همیشه دل نگران همه بود حالام نمیخواد قبول کنه که دیگه ازدواج کرده وباید به فکر زندگی خودش باشه.خوبه آقا دانیال خیلی صبوره واین اخلاق زهرا رو تحمل میکنه.
بی آنکه منتظر اظهار نظر دیگری از او باشم بلافاصله بطرف اتاقم راه افتادم
_میرم مانتومو بپوشم داره دیر میشه
تلفن همراهم رابرداشتم بعد از آنکه نگاه گذرایی به دور وبر انداختم تاچیزی را جا نگذاشته باشم براه افتادم علی ساک عصرانه وفلاسک چای را برداشته بودمن هم هندوانه درشتی که روی ایوان مانده بود به ب*غ*ل گرفتم وراه افتادم.متوجه نگاه علی به باغ بودم آقاجان هفت سال پیش درآنجا نهال صنوبر کاشته بود که حالا درختان بلندی شده بودند.
_خیلی قشنگن آدم دلش میخواد همش بینشون راه بره
علی باسر حرفم را تایید کردودوباره براه افتاد.میدانستم آن باغ را خیلی دوست دارد.ازخانه که بیرون آمدیم او بی مقدمه گفت:راستی تبریک میگم
یک لحظه مکث کردم وبعد که متوجه منظورش شدم با خنده گفتم:مجاز شدن که تبریک نداره حالا باید وایسیم نتیجه بیاد.
_من که مطمئنم قبولی تهران روشاخشه.آبجی فاطمه که خبرشو بهم داد خیلی خوشحال شدم میگفت رتبه ت عالی بوده
_نه بابا 143آوردم.حالا شاید باهاش میتونستم روزانه شهرستان قبول شم اما با اون انتخاب رشته افتضاحم شانس اونم از دست دادم.باورت نمیشه شبانه تهرانو زودتر از روزانه شهرستان زدم .گیجم به خدا باید دعا کنم حداقل توتکمیل ظرفیت روزانه قبول شم.
_خدارو چه دیدی شاید روزانه خودتهران قبول شدی.
باناامیدی سرتکان دادم وبه مزارع دوطرف جاده چشم دوختم.هندوانه را روی دستم جابجا کردم
_من که چشمم آب نمیخوره
علی برای آنکه مرا از آن حال وهوانجات دهد باخنده گفت:حالاخودمونیم ها اگه ارشدقبول شی چی میشه...باورکن تموم فامیل بهت افتخارمیکنن
نگاه کوتاهی به موتورسواری که ازروبرو می آمدانداختم ودرهمان یک نگاه شناختمش وسربه زیر انداختم.علی سربلندکرد وزیر لب به اوسلام کرد.ازکنارمان باسرعت گذشت.
_قبولیت هرکیو خوشحال کنه این میلاد بخت برگشته رو زجرکش میکنه.مطمئنم اون یه ذره امیدی روهم که داشت تابهش جواب مثبت بدی دود میشه میره هوا.
باعلی آنقدرها صمیمی نبودم که بگویم اگر اوبرای رسیدن به من قدمی برمیداشت کوتاه می آمدم.اگر میلاد کمی تلاش میکرد ولااقل دانشگاه قبول میشد شایدنگاهم بااو فرسنگ ها فاصله نداشت.مدرک اصلا برایم مهم نبود،دیدگاهمان نسبت به زندگی برایم اهمیت داشت که فرق آن زمین تاآسمان بود.سکوت من علی راهم درخود فرو برد.
آقاجان بادیدنمان جلوآمدوهندوانه را ازدستم گرفت.
_دستت درد نکنه دخترم.به خداشرمنده تم میدونم نباید ازت انتظار اینکارهارو داشته باشم.
بادلخوری لب ورچیدم وابروهایم درهم گره خورد
_این چه حرفیه می زنید آقاجان وظیفمه.این منم که بایدشرمنده محبتای شماباشم.
آقاجان هندوانه رادرآب سرد رودخانه قرار داد وبه علی کمک کرد تا وسایل راگوشه ای بچیند .هاجرخانم یکی ازکارگرهای آقاجان داشت آوازمیخواند.صدایش به حدی زیبا ودلنشین بود که تمام خستگیم راازبین برد.سرخم کرده بود وتندتند علف های ه*ر*ز را ازلابلای بوته های برنج بیرون میکشید خون به صورت آفتاب سوخته اش دویده بود وعلی رغم خستگی زیاد چهره اش راشاداب نشان میداد.مراکه دید به زحمت ایستاد وپیشانی به عرق نشته اش را باپشت دست پاک کرد.
_سلام خاله هاجر...خسته نباشین
لبخندگرمی زدو گوشه چشم هایش چروک خورد
_مانده نباشی خانوم دکتر
باخجالت سربزیر انداختم.میدانستم تاثیر حرف های آقاجان هست که آنهانیز مرا اینگونه صدامیزنند.با اینکه بارها گفته بودم من روانشناسی خوانده ام .اما آقاجان زیز بار نمیرفت.میگفت(مگه فقط اونی که جسممون رو درمان میکنه دکتره؟توکارت درمان روح وروان هست پس توهم دکتری)
کارگرها که عصرانه شان را خوردند دوباره به سرکار برگشتنداما آقاجان کنارم نشست وبه آنها خیره شد.علی ده دقیقه ای می شد که رفته بود.
_قبل ازظهر مجید اینجا اومده بود
عضلات صورتم منقبض شد وناخواسته انگشتانم را مشت کردم هروقت که اسم اورا میشنیدم دچارچنین حالتی می شدم به قول خواهرم لیلا من به شنیده اسم او آلرژی داشتم
_چی کار داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاجان نگاه گذرایی به چشمهای غمگینم انداخت وگفت:اومده بود وباز همون حرفهای دوماه قبلو میزد.میگفت زهرا دخترمه ومنم وظیفه م بوده جهازشو تهیه کنم .حالا که شما دادین باید لااقل پولشو بگیرین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند تلخی روی لبهایم نشست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میخواد پولشو به رخمون بکشه...هه دخترم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من کاری به گذشته ها ندارم لاله جان .اون پسرمه ودرسته ازش دلگیرم اما بی انصافیه که چنین قضاوتی درمورد حرفاش داشته باشم میدونم خیلی پشیمونه وفرصتی واسه جبران میخواد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخشم علف های کنارپایم راکندم وگفتم:اون نمیتونه با پولش گذشته رو جبرانو واسه مون پدری کنه.وقتی مادرگلم به خاطر خوشگذرانی آقاصبح تا غروب پاهاش توگل بود وسر زمین مردم جون میکند کجا بود؟آقاجان شما دیگه چرا ازش طرفداری میکنین شما که میدونین انسیه کنار همین زمینها سرشو گذاشت زمینو نفسه آخرشو کشید.اون واسه سیر کردن شکم سه تادخترش جونشو داد.اما آقا مجیدتون چیکار کرد اون بی معرفت حتی حاضر نشد تو مراسم کفن ودفن مادرم شرکت کنه.دیگه بقیه شم نمیگم که ازبس خودم گفتمو از دیگرون شنیدم حالم بهم میخوره ازش حرفی بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاجان آهی کشید وگفت:همش تقصیر من بود واقعا انسیه واسه این پسرحیف بود چه کنم که همین یه پسرو داشتمو میخواستم بهترین دختراینجارو براش بگیرم.مادرت واقعافرشته بود از نگاهش میفهمیدم که دل خوشی ازمجید نداره امادریغ ازیک کلمه حرف که توش گله باشه.اونقدرنجیب وچشمو دل سیر بود که حاضرنشد دست جلوی من یاپدرش دراز کنه.به خداقسم ازصدتا مرد هم مردتر بود اما من جای اینکه پسر کله خرابمو نصیحت کنم که دل به کار بده.اونو به مغرور بودن متهم میکردم.به خدا روزی نیست که بگم ایکاش به گذشته برمی گشتمو همه چیزو جبران میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جایم بلندشدم وپشت مانتویم راتکاندم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آقاجان شما که مقصر نبودین.اون بودکه مادرمارو ازمون گرفت حالامیخواد جبران کنه؟بره اونو از قبرش زنده بیرون بیاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاجان اخم کرد وبادلخوری گفت:استغفرالله دختر چرا هذیون میگی میخوای نبخشی اونو یه کلام بگو نمیبخشم این شرط وشروط های مسخره چیه که میزاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آقاجان پسرتون نه فقط برای من بلکه برای لیلا وزهرا هم مرده ماچنین پدری نداریم ونمیخوایم اونو ببخشیم.بهش بگین نیازی به جبران نیست شما خیلی خوب جورشو کشیدین.مجید پدر مانیست شما هستین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاجان باناراحتی سرتکان داد وسکوت کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من دیگه میرم.شاید یه سر به عمه بهجت زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراه افتادم وبرای کارگرها دست تکان دادم هاجر خانم باسوز داشت میخواند.دلم به طرز عجیبی گرفته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشوی پیغام بدی که مجبور آبوی*** بشوی بیگانه همراه خوب جور آبوی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیتوزنجیر به پا بیسم تی راه پا ***بشوی هفت کوهو هفت دریا دور آبوی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ گوشی مرا ازخواب پراند چشم هایم رابه سختی گشودم وبه شماره ای که روی صفحه ی آن افتاده بود چشم دوختم _سلام لیلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شادوخندان اومثل همیشه مرا به سر شوق آورد_سلام برعزیزدردونه ی حاج فتح الله مظفری...چه خبر آبجی کوچیکه؟نکنه تاالان خواب بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازجایم بلند شدم و واز زیر پشه بند بیرون آمدم خانه مثل همیشه سوت وکور بود.خمیازه بلندی کشیدم و گفتم:مگه صدای این قورباغه های درختی میزاره.خدانکنه آسمون ابری شه دیگه واسه آدم خواب نمیزارن دیشب تا ساعت دو دونیم ازاین دنده به اون دنده چرخیدم تاخوابم برد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخی خوش به حالت.من که عاشق صداشون هستم به قول اقاجان خوش خبرن ونوید اومدنه بارون رو میدن...گفتم نوید یاد یه چیزی افتادم یعنی راستش واسه خاطر همین موضوع بهت زنگ زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به آشپزخانه انداختم آقاجان سفره صبحانه راآماده کرده بود.عطرنان تازه اشتهایم راتحریک میکرد میخواستم زودتر ازدست وراجی های لیلا خلاص شوم _خب حرفتو بزن چراساکت شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا بزار یه مقدمه چینی بکنم بعدا برم سر اصل مطلب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به موهایم کشیدم وباکلافه گی گفتم:راستشوبخوای لیلا جان من دارم از گرسنگی غش میکنم توروخدا زودتر برو سراصل مطلب.راستی آقامصطفی چطوره خوبه؟تبسم کوچولو چیکار میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اونام خوبن مصطفی رفته مغازه تبسم هم مهدکودکه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب خوشحال شدم صداتو شنیدم کاری نداری خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا دادزد_وا چرا داری قطع میکنی؟!خیلی بی ذوقی لاله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرسنگی بی طاقتم کرده بود_د بگو دیگه جونمو به لبم رسوندی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واسه ت خواستگار پیدا شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالودگی گفتم:حالا این جوون خوش شانس کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پسرخاله ی مصطفی ...پسره خاله سیما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانم ازتعجب باز ماند _کدومشون سعید یا نوید؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سعید که الان چهار ماهی میشه زن گرفته.منظورم نویده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعت روی دیوار انداختم.نه ونیم بود باید برای کارگرها نهار می پختم _خب توبهشون چی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچی گفتم با آقاجان وتو صحبت میکنم اگه راضی بودین بیان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت حیاط رفتم بادیدن مرغ خروسها که آزادانه درحیاط میچرخیدند خیالم راحت شد که آقا جان آب ودانه شان را داده است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه من بهتون نگفته بودم تا اومدن نتیجه دانشگاه ازاین حرفا پیش من نزنین.بابا قضیه میلاد هنوزتموم نشده چرا دست ازسرکچل من برنمی دارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وا مگه اول خرداد نتیجه هانیومد توهم که الحمدالله قبول شدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مجاز شدم خواهر من قبول که هنوز نشدم.شهریور جواب میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب بابا چه فرقی میکنه انشالله قبول هم میشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرضمن مگه تاکی برات خواستگار میاد؟دخترلگدبه بخت خودت نزن.این یکی که دیگه باب میله توئه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه تخس ومغرور نوید جلوی چشم هایم آمد وناخواسته ابروهایم درهم گره خورد.او جزء آندسته از افرادی بودکه هرگز دلم نمیخواست درموردش فکر کنم .به حدی دنیایش محدود ودرعین حال دست نیافتنی بود که به خودم جرات نمی دادم به اونزدیک شوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اصلاحرفشم نزن.بازم سعیدبود یه چیزی اون یکی رو نمیشه بایه گالن عسل هم خوردبس که خوش اخلاقه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا مثلاخودت ملکه اخلاقی؟یاالهه ی زیبایی که واسه ش ناز میکنی .باباشانس درخونه تو زده سیما خانوم هرکسیو واسه پسراش لایق نمیدونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای آنکه کم نیاورم به تندی گفتم:ببینم نکنه تحفه ست؟حالا خوبه خودم ازنزدیک باهاش برخورد داشتم نه خودش چیز خارق العاده ایه نه باباش گنج قارون داره که اگه به خودش دلخوش نباشم به پولباباش دلمو خوش کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوا این حرفاچیه میزنی لاله؟!تو که اینقدر پولکی نبودی.منوباش که همیشه فکرمیکردم تحصیلات طرف برات از همه چیز مهم تره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای آنکه خیالش را راحت کنم گفتم:راستش نه پول نه تحصیلاتومدرک هیچکدوم واسه م مهم نیست من دنبال کسیم که بتونم دوکلمه باهاش حرف داشته باشم بزنم.به خدا واسه همین میلاد رو دست به سر کردم باورت نمیشه وقتی توجلسه خواستگاری باهاش حرف میزدم دلم میخواست یاسر خودمو بکوبم بدیوار یا زبون اونو از حلقومش بیرون بکشم.نمیدونی چقدر حرفاش پیش وپا افتاده ومزخرف بود.باآقا نوید شما که نمیشه اصلا حرف زدانگار ازدماغ فیل افتاده.هرکسی رو لایق همصحبتی نمیبینه حالاچطور شده مادرش ازم خواستگاری کنه بماند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین من به این حرفا کاری ندارم .میگی چی بگم بهشون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه درختان صنوبر باغ نگاهی انداختم .یک لحظه فکرشیطنت آمیزی به ذهنم خطور کرد ولبخند ناخواسته ای روی لبم نشست _بهشون بگو بیان البته مردادماه ...میخوام آقاجان کمی سرش خلوت تر باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلابا ناراحتی گفت:مرداد که هوای اینجا جهنمه.میخوای واسه بله دادن زجرکششون کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده کوتاهی کردم وگفتم:یه جواب بله ای بهشون بدم که تا عمر دارن فراموش نکنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوکه اصلا توجهی به حرفهای دوپهلو ومشکوکم نداشت با بیخیالی گفت:خبه تو هم .حالاببین آقاجان راضی میشه اونا بیان بعدا جواب بله رو بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خنده افتادم وبا سرخوشی گوشی راقطع کردم.زندگی برایم این روزها تکراری شده بود واین ماجرا تا مدتها میتوانست سرم را گرم کند.من باید هرطورشده دماغ این پسر رابه خاک میمالیدم هنوزهم رفتاربی ادبانه وغیراجتماعیش را ازیاد نبرده بودم وقتی نتیجه کنکورآمد ومن در رشته روانشناسی دانشگاه علامه تهران پذیرفته شدم مه لقا خانوم مادرشوهر لیلا مرا به خواهرش سیما معرفی کرد نا به نوعی در آن شهر احساس غریبی نکنم واگرمشکلی داشتم ازآنها کمک بگیرم .اتفاقا چندباری مزاحمشان شدم وحتی باکمک سعید برای تکمیل پروژه ام چندجا آشنا پیدا کردم.سیما خانم وشوهرش سرهنگ روزبهانی بسیارمهمان نواز وخونگرم بودنددخترشان ریحانه که هم سن وسال لیلا بودو آنموقع تازه نامزد کرده بود هم فوق العاده مهربان بود.حتی سعید با آن روحیه ی شوخی که داشت هرگزبرخوردی نکردتاناراحت شوم امانوید انگارپسر آنها نبود روابط عمومیش بسیار پایین بود .حتی سلام واحوال پرسی هم به سختی میکرد.البته خجالتی نبود ونگاههای مغرورانه وبی تفاوتش کاملا نشان میداد از حضورم در خانه شان ناراضی است.هربار که مرا می دید یا ازخانه بیرون میزد ویا خودش را در اتاق تاریکش که همه به آن تاریکخانه میگفتند پنهان مینمود.اوفارغ التحصیل رشته عکاسی دانشگاه تهران بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیتوانستم مطمئن باشم که ازمن بیزار است چون او به قول مادرش اخلاقش همیشه اینطوری بود اما این سردی رفتار بی دلیل هم نمیتوانست باشد به همین خاطر باورم نمیشد آنها به خواسته نوید به خواستگاریم بیایند باید هر طور شده از ماجرا سردر می آوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازلحاظ روحی بهم ریخته بودم چاره داشتم وسایلم راجمع میکردم ودور ازچشم بقیه به جایی فرار میکردم که دست هیچ کس به من نرسد.پشت درختان صنوبرپنهان شدم تاازدست نیش وکنایه های عمه بهجت وغرولندهای لیلا ونگاه دلواپس زهرا درامان باشم.صدای اذان ظهر ازمسجد محل به گوش میرسید آقاجان هنوز نیامده بود.ومن تاآمدنش مجبور بودم ازتیر رس نگاه دیگران دورباشم صدای عمه آتیه داخل حیاط پیچید وهمه رابه سرایوان کشانداو ودخترعمه ام گلناز تازه ازراه رسیده بودن از سر استیصال روی زمین نشستم وصورتم را پشت دستانم پنهان کردم طاقت حرف خوردن از اورا دیگر نداشتم. همه چیزازموقعی شروع شدکه آقاجان قبول کرد آنهابیایندولیلاخانوم این خبررابدون فوت وقت به هرکسی که می شناخت رساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه بهجت ازشنیدن آن شوکه شده بودومدام میگفت:"بزارین عرقمون واسه راهی کردن زهراخشک شه بعداین یکی رو راهی کنید.حالاچه عجله ایه لاله که میخواد هنوز درس بخونه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دیدکسی به حرفهایش توجهی نشان ندادازدر دیگری واردشد واینبارحسابی به لیلا توپید"اصلاچه معنی داره مادختر به راه دور بدیم.صرف اینکه خواه*ر*زاده ی مادرشوهرته دلیل نمیشه بهشون اعتماد کنیمو دختر دسته گلمونو بهشون بدیم اینطوری فامیل توفامیل میشه خدایی نکرده توزندگی یکی از شما مشکلی پیش بیاد زندگی اون یکی هم بهم میریزه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین اواخر هم فقط مثل بچه ها بهانه گیری میکرد"به خدا اگه لاله به این پسره جواب مثبت بده من دق میکنم.خودتون میدونین که من طاقت دوری هیچکدومتونو ندارم شماهاواسم بافاطمه وعلی فرقی ندارین عین بچه هام میمونین"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلاطور دیگری آزارم میداد"ببین لاله بالا بری پایین بیای بایدخواستگاری توخونه من برگزاربشه.بخدا اینجاآبرومون میره خونه آقاجان امکانات کافیو نداره توکه نمیخوای اونا به دیده تحقیرنگات کنن؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفهایش خونم رابه جوش می آورد واصلابا روحیه ام سازگار نبود ازنظر من خانه جایگاهی بودکه باید درآن احساس آرامش میداشتم وموقعیت مکانی وکوچک وبزرگی ان حتی امکاناتش اصلا مهم نبود.حرفهای لیلا نه تنها مرا بلکه عمه وزهرا راهم ناراحت میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر روی خواسته ام پافشاری کردم که بلاخره کوتاه آمدوراضی شدمراسم خواستگاری درخانه آقاجان برگزار شودمشروط برآنکه وسایل پذیرایی راازخانه خودش به آنجا منتقل کند.لباسم راهم خودش انتخاب کرده بود یک کت وشلوار صورتی روشن بودکه حسابی به تنم مینشست بلندی کت مناسب بود وجای ایرادی برایم نمیگذاشت.رنگ ان مراکه چهرهای گرد وسفید داشتم سبزه نشان میداد.شال سفیدی راهم برای به سرگذاشتن انتخاب کرده بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا در اینجور موارد نظری نمیداد.فقط مدام درباره ی پذیرایی ونحوه برخوردم چیزهایی را یاد آوری می کرد.فاطمه وگلناز دخترعمه هایم از این موضوع هیجان زده بودند.وآن راشانس بزرگی برایم میدانستند.من که پایان ماجرای خواستگاری را ازالان پیش خودم طرح ریزی کرده بودم آنقدر ذوق وهیجان نداشتم.تنهادیدن چهره وارفته نوید بعداز شنیدن جواب ردم شادم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله شهربانو ازشنیدن موضوع خواستگاریم حسابی خوشحال شدومثل همیشه که اشکش دم مشکش بود گریه کرد ومدام میگفت:"خداروشکر نمردمو عاقبت به خیری شما سه تارو دیدم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله طیبه عکس العمل خاصی نشان نمیدادالبته به اوحق میدادم ازشنیدن آن خبرخوشحال نباشد چراکه جواب ردم به خواستگاری میلاد که برادرزاده شوهرش بودحسابی خاله را ازچشم آنها انداخت زن دایی اما برخلاف خاله خوشحال شد وقول داداگرجوابم مثبت باشد یک دست لباس محلی زیبا برایم بدوزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدن تلاش وتکاپوی آنها مرا به سرشوق می آورد اما از دست حرفهای لیلاوعمه بهجت کلافه بودم.صدای آقامصطفی باعث شد به خودم بیام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام لاله جان اینجا چرانشستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازجایم بلند شدم ودامنم را تکان دادم_سلام داداش به خدا ازدست عمه ولیلا سر به کوه وبیابون نزارم شانس آوردم.ازهر طرف دارن بهم فشار میارن.باورکنید پشیمونم قبول کردم خانواده ی خاله تون تشریف بیارن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمصطفی قهقه ای زدوگفت:درمورد عمه هیچ راهکار وتاکتیکی ندارم اما درمورد لیلا اونقدر تجربه دارم که بتونم تا تورو ازاین ازدواج پشیمون نکرده ساکتش کنم.حالا بیابریم بالا ببینم کی جرات داره به خواه*ر*زن گل ما حرف بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوزمسیربین باغ تاخانه راطی نکرده بودیم که آقاجان ودانیال شوهر زهرا وعلی نیز وارد حیاط شدند.باآمدنشان مطمئن بودم که دیگرهیچ کس جرات ندارد حرفی به من بزند.سفره ناهار راچیدیم وبا آمدن آقارحیم شوهرعمه بهجت همه دور آن نشستیم.هنوز قاشقی غذابه دهان نبرده بودم که آقاجان بی مقدمه گفت:قراره واسه مهمونی پنج شنبه مجید وزنش هم بیان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذا به گلوی زهراپرید وشروع به سرفه کرد.نگاه کوتاه ونگرانی به لیلا انداختم واوبااشاره چشم وابرو خواست ساکت بمانم.تمام شوق وذوقم باشنیدن این خبر ازبین رفت.امااز آنجا که لیلا ازمن وزهرابزرگتر بودعکس العملی نشان ندادم تا خودش با آقاجان حرف بزندوآنها را از آمدن منصرف کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از ناهارهر سه مان در اتاق خوابم جمع شدیم.من بلافاصله گفتم:به خدا اگه اون پاشو تواین مراسم بزاره همه چیزو بهم میریزم لیلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تومیگی چیکار کنم بهش بگم نیا؟لاله چه تو بخوای چه نخوای اون پدرته واجازه ازدواجت دست اونه.نزار لج کنه وجلوی خوشبختیتو بگیره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دلخوری بغض کردم _چطور واسه مراسم تویازهرا نیومد.تازه یادش افتاده دختر داره؟من که میدونم تموم اینکار هارو ازسرلج ولجبازی بامن میکنه.میدونه ازش بدم میاد میخواد تلافی کنه.اماکور خونده داغ رضایت واسه ازدواجمو به دلش میزارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا باناراحتی گفت:مثلامیخوای چیکار کنی؟ تاآخرعمرت که نمیتونی مجرد بمونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین زهرا جان من این حرفا حالیم نیست خودتون یه جوری آقاجانو راضی کنید باهاش حرف بزنه بخدا اگه بیاد تو مراسم بشینه واونوقت خودش یازنش حرفی بزنن قیامت بپا میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمصطفی ودانیال وارد اتاق شدند وبادیدن چهره ناراحت هرسه مان جا خوردند انتظار نداشتند تاین حدپذیرش موضوع برایمان مشکل باشد.مصطفی که از همه مان بزرگتر بود جلوآمد ودستش را روی شانه ام قرار داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین لاله جان شاید از حرفایی که الان بهت میزنم تو یازهرا ولیلا ناراحت بشین اما همش حقیقته.فکرنکن چون پسر خاله م خواستگارته دارم حساسیت نشون میدم نه ...اماباور کن وجودآقا مجید تومراسم لازمه.میدونم درحقتون پدری نکرده اما جای خالی حضورش خیلی بدتر از بودنش تو مراسمه.اون باید باشه تا خانواده ی شوهرت حساب کار دستشون بیاد که نه تنها بی پشتوانه نیستی بلکه یه مرد مثل شیر پشتت وایساده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم وگفتم:این شیر که شما ازش حرف میزنین بی یال وکوپاله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا سرخ شد وسر به زیر انداخت.کمی تند رفته بودم اما حرفی بود که زده شد _آقاجان پدر منه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانیال مرا به آرامش دعوت کرد _لاله خانوم آروم باشین.هنوزکه اتفاقی نیفتاده.به نظرم هرچی بیشتر تند روی کنین آقا مجید رو جری ترش میکنین.بهتره کمی کوتاه بیاین .اصلافکر کنین اون از طرف خانواده آقا داماد به این مراسم دعوت شده شما که نمیتونین تعیین کنین ازطرف اونا چه کسی بیاد وچه کسی نیاد درست نمیگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا ولیلا با سر حرف اورا تایید کردنداما من که مجید رامثل کف دستم میشناختم با این حرف قانع نشدم.آقا بعدسالها ه*و*س کرده بود درحق فرزندانی که روزی آنها را ازخود راند پدری کند.در هر صورت ناراحتی من بی دلیل به نظر میرسید چراکه ازدواجی درکار نبودتا اوبخواهد برای سر گرفتن آن خط ونشان بکشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**************************************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرژ صورتی خوشرنگی روی لب هایم کشیدم وبه چهره ی بیتفاوت وغمگینم درآینه نگاه کردم ازته دل به خاطر کشیدن چنین نقشه ای پشیمان بودم.نوید درحق من بدی نکرده بود که حالامیخواستم با جواب رد دادن از اوانتقام بگیرم تصمیمم احمقانه بود.چراباید بخاطر تفریح وسرگرمیم خانواده روزبهانی را ازتهران به اینجا میکشاندم.حقیقتا رفتارم بچه گانه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا هراسان وارد اتاقم شد_بابا وزنش اومدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه تندی به او انداختم انتظار نداشتم اورا اینطور صدابزند.زهرا خودش راکمی عقب کشید وباناراحتی سر به زیرانداخت.خودش هم متوجه شده بود که چه دسته گلی به آب داده است _منظورم مجیده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به جهنم اصلا برام مهم نیست .شده همین امروزحقشوکف دستش میزارم حالامیبینین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا باالتماس به بازویم چنگ زد_ تورو خدالاله جان کوتاه بیا.چراباید واسه وجود بی ارزش اون زندگیو آینده تو خراب کنی؟من دلم به این ازدواج روشنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخند تلخی روی لبم نشست.دردل به خوش خیالیش خندیدم.زن دایی وارداتاقم شدوبلافاصله سه تاصلوات برایم فرستاد وروی صورتم فوت کرد _ماشالله بزنم به تخت مثل پری ها شدی.آقاداماد به یه نظر ببینتت دل ودینشو یه جامیبازه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای بلندشروع به خندیدن کردم وچشمکی به زهرا زدم _تورو خدا میبینی این زن دایی خوش خیال مارو .منو بازیبای خفته اشتباه گرفته.نترس تهمینه خانوم جون از این خبرام که میگین نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن دایی بادلخوری گفت:بر منکرش لعنت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دست شما درد نکنه حالادیگه لعن ونفرینمم میکنین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آن قلب مهربانش مرا درآ*غ*و*ش گرفت وگونه ام را محکم ب*و*سید.لیلا هم وارد اتاق شد_ مهمونا همین الان رسیدن زهرا توبالاله برو آشپزخونه وچایی بریز.زن دایی شما هم بیاین با من بریم پیش بقیه.خاله شهربانو بادیدن شهلا داره خون خونشو میخوره هرکاری کردم آروم نمیشه.یکی نیست به این آقا مجید بگه حالا خودت خیلی محبوب بودی که شهلا جونتم ورداشتی آوردی.زنیکه همچین به زمین وزمان فخر میفروشه که نگو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندایی دستانش را به طرف بالا گرفت وبادل نگرانی گفت:خدایا امروزو خودت به خیر بگذرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای احوالپرسی خانواده روزبهانی باآقاجان ومجید وبقیه بگوش میرسید مه لقا خانوم وآقای میرزایی پدر داداش مصطفی هم با آنها آمده بودند.از آنجا که اتاقم دری هم به سوی ایوان داشت منتظر شدیم تاآنها وارد اتاق پذیرایی شوندومااز اتاق خارج شویم.آشپزخانه اتاقک کوچکی بود که آقاجان آن را روی ایوان ساخته بود.از اتاق که بیرون آمدم نگاهم به ردیف ماشینهای مختلفی که درحیاط بودن افتاد.بادیدن ماشین مدل بالای مجید که بی رقیب بین ماشینها میدرخشید پوزخندی ناگهانی رولبهایم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دستور لیلا سینی چای به دست وارد اتاق شدم وهمه به احترام ورودم نیم خیزشدند سلام کوتاهی کردم وم*س*تقیما به طرف آقای روزبهانی رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوبادیدنم لبخند پدرانه ای زد _دستت درد نکنه دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای میرزایی که کنار اونشسته بود بالهجه شیرینش ازمن تعریف کرد.چای بعدی سهم آقاجان بود که او هم به عادت همیشه گفت: پیر شی دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز آنکه به مصطفی وسعید ودانیال هم چای تعارف کرد م زهرا باسینی دوم چای وارد شد وم*س*تقیما طرف خانمها رفت به آسودگی نفس بلندی کشیدم انتظار نداشتم برای یک خواستگاری فرمایشی اینهمه مهمان داشته باشیم.از زهرا رو برگرداندم وبه طرف نوید چرخیدم.نگاهمان برای لحظه کوتاهی درهم گره خوردومن برای اولین بار متوجه سبزتیره چشمانش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکت وشلوارخاکستری به تن داشت .لبخند گذرایی روی لبم نشست نگاهم را از چهره محجوب وسربزیر او گرفتم وبه دایی رسول چای تعارف کردم .خوشبختانه سالن پذیرایی خانه آنقدر بزرگ بود که برای اینهمه مهمان جا داشت.بجز آقارحیم شوهر عمه بهجت وخاله طیبه وشوهرخاله هایم بقیه بزرگترهای فامیل آنجا بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخلاف میلم چای رابطرف مجید گرفتم واوبا نگاه کوتاهی که به چهره ناراحتم انداخت با تندی گفت:ممنون میل ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی آنکه نگاه دوباره ای به او بیندازم ازاو گذشتم وباسینی چای بیرون رفتم. زهراهنوز مشغول پذیرایی بود.مجیدبه خیالش میخواست بااینکار آزارم دهداما من باتعارف نکردن چای به شهلا که کنار اونشسته بود انتقامم را خیلی زودتر از تصورش گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir************************************************** ****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتنم صدای اعتراض سیما خانوم وسرهنگ روزبهانی بلند شد .آنها میخواستند که من در جمع حضور داشته باشم.عمه بهجت به دنبالم آمد ومن برای بار دوم وارداتاق شدم.سیماخانوم برایم در کنار خود جا باز کرده بود .همه تلاشم این بود که به مجید وشهلا نگاهی نیندازم .نگاه خشمگینشان را بروی خودم احساس میکردم.دخترک ریزنقش وزیبایی کنار سیما خانوم نشسته بود وبا چشم های کنجکاو ومغرورش سرتاپایم را برانداز میکرد.حدس میزدم که همسر سعید باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیما خانوم گفت:بیا دختر گلم اینجا بشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش نشستم.شهلادرست روبرویم نشسته بود وبانفرت نگاهم میکرد.آقای میرزایی پدر مصطفی حرفهای جدی را پیش کشید وبه اصطلاح سراصل مطلب رفت.آنطور که لز حرفهای اوفهمیدم نوید خانه نداشت وماشینی را هم که زیرپایش بود سرهنگ خریده بود.بایکی ازدوستانش شریکی عکاسی بزرگی زده بود وخوشبختانه درآمد خوبی داشت هرچند تنها پنج ماهی میشد که ازشروع کارشان میگذشت باخودم گفتم(ببین آقا نوید جدا ازخوش تیپیت نه اخلاق داری ونه یه موقعیت درست وحسابی آخه من به چی توجواب مثبت بدم؟)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آقای روزبهانی مرابه خود اورد _حاج آقا اگه اجازه بدین این دوتا جوون هم باهم کمی حرف بزنن .البته یه وقت آقامجید تصورنکنن قصدجسارت دارم.درحال حاضربزرگتر این جمع حاج آقاهستن وحق بزرگی به گردن همه دارن به خاطر همین ازشون اجازه میخوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجید باصدای نخراشیده و دلخوری گفت:اختیار دارین حرفتون کاملا بجا وسنجیده ست بنده هم تصمیم ایشونو به دیده منت می پذیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاجان نگاه کوتاهی به او انداخت وگفت:من حرفی ندارم هرطور مایلین.لاله جان اقانوید رو به اتاقتون راهنمایی کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اکراه از جایم بلند شدم توی دلم گفتم(من بااین تندیس غرور وخودخواهی آخه چه حرفی واسه گفتن دارم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید بااشاره سرهنگ بلند شد.جلوتر از او براه افتادم.وارد هال شدیم دراتاقم درست روبروی دراتاق پذیرایی بود وآنهایی که درتیرس نگاهشان بودیم زیر چشمی به ماخیره بودند.لیلابه دنبالمان آمد وبعد از ورودمان به اتاق در را ازپشت برایمان بست.از اقدام بجایش راضی بودم خودم خودم خجالت میکشیدم چنین کاری را بکنم .نویدنگاه گذرایی به دورتا دور اتاق کوچکم انداخت.وسپس از پنجره به شالیزارهای طلایی چشم دوخت.هوا گرم ومرطوب بود امانسیم ملایم وخنکی میوزید وبعد از گرمای طاقت فرسای چند روزقبل واقعاعالی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم راباگوشی همراهم مشغول کردم انگارنوید قصد نداشت حرفی بزند.پیامکی ازطرف نغمه دوست صمیمی ام رسیده بود.خوب میدانستم که اونیز مانند دیگران با نگرانی ماجرای خواستگاری رادنبال میکند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه خبر خانوم خانوما؟همه چی امن وامانه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلاخره جواب بله رو دادی یانه؟)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه کوتاهی به نوید انداختم انگار اصلا دراین دنیا نبود پوزخندی زدم وسریع جواب نغمه را دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(نترس بابا فعلا همه چی به خیر گذشته.اما چشم آب نمیخوره آقامجید به همین راحتی بیخیالم شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازالان بگم جوابم منفیه.این پسره مثل ماست میمونه.الان پنچ دقیقه هست اومدیم تو اتاق دریغ از یه کلمه حرف که به زبون بیاره.فکر کنم باید براش تخم کفتر تجویز کنم تاطفلکی زبون باز کنه) نوید بی مقدمه گفت:میشه بریم یه جای دیگه احساس میکنم اینجا نمیتونم راحت صحبت کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نشانه موافقت سرتکان دادم ودردیگر اتاقم را که رو به ایوان بود باز کردم واورا بطرف باغ راهنمایی کردم.در آنجا دور ازچشم بقیه بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید سربلند کرد و به درختان مرتفع باغ نگاهی انداخت _اینجا خیلی قشنگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعکس العملی نشان ندادم وتنها نگاه پرسشگرم رابه چشمهایش دوختم.او کمی این پا وآن پا کرد وبلاخره به حرف آمد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دلتون نمیخواد بدونین واسه چی اینجام؟.....اصلا چرا انتخابم شما بودین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تمسخرآمیزی روی لبم نشست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_انتخابتون؟... من بیشتر فکر میکنم شما به خواست خانواده تون اینجایین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک تای ابرویش را بالا برد ومغرورانه نگاهم کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یعنی من اینقدر پسر حرف گوش کنی هستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیدونم.اینو باید ازسیما خانوم وسرهنگ پرسید.امامطمئنم که خواستگاری ازمنو اونا بهتون پیشنهاد دادن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه درخت صنوبری تکیه داد وطلبکارانه سرتا پایم را برانداز کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب منکرش نمیشم...اونا پیشنهاد دادن منم قبول کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی لحن حرف زدنش هم خودخواهانه واز روی غرور بود.انگار داشت بازیردستش صحبت میکرد.این درست که فاصله طبقاتی به خاطرموقعیت شهرنشینی او بینمان وجود داشت ومن درنگاهش فقط یک دخترتحصیلکرده روستایی بودم اما این دلیل نمیشد که بخواهد خودرا خیلی بالاتر ازمن وخانواده ام وبادیدی تحقیرکننده ببیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رابا حرص بیرون دادم وبه لحن مسخره ای گفتم:پس مورد پسند قرار گرفتم وای چه سعادتی؟...اونوقت من این مرحمت شمارو مدیون کدوم ویژگی خوب شخصیتیم هستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبزچشمانش تیره شد _من قصد توهین یاجسارت نداشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع درمقابلش جبهه گرفتم _اما من از طرز حرف زدنتون اینطور برداشت کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به خاطر برداشت اشتباهتون متاسفم ...اینطور صحبت کردن دست خودم نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی کوتاه آمدم _باشه سعی میکنم ندیده بگیرم...خب نمیخواین بگین چرا انتخابتون من بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظاهرا هواخیلی گرم بود چرا که کتش را ازتن درآورد وشروع به قدم زدن کرد. به دنبالش راه افتادم یک سر وگردن از من بلند تر بود.درکل قد وقامت خوبی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من آدم منزوی وگوشه گیری هستم.رک بگم زندگی رو واسه خودم خیلی سخت میگیرم.همه چیز برام مرز وحدوده داره.دست خودم نیست مثل کرم ابریشمی میمونم که توپیله ش اسیره...خودم اینطور زندگی کردنو دوست ندارم.دلم میخواد با خانواده م راحت باشم.بابرادرم شوخی کنم. به محبت مادرم بهتر پاسخ بدم.با پدرم مثل یه دوست حرف بزنم اما نمیشه.نمیتونم باهاشون مثل یه آدم معمولی رابطه برقرار کنم.ولی تومحیط بیرون وبا دوستام آدم دیگه ای هستم.خب کمی سخته باورش اما احساس میکنم بادوستام بیشتر از خونواده م راحتم واین منو عذاب میده ...وقتی تصمیم به ازدواج گرفتم بازم دنبال معیارایی بودم که باشخصیت خودم همخونی داشته باشه درواقع دنبال یکی مثل خودم میگشتم وحتی اونو انتخابم کرده بودم ومنکرش هم نمیشم که تواین انتخاب علاقه هم سهم داشت اما مامان این شمارو بهم پیشنهاد دادن ودر واقع حرف دل خودمو زدن.من به یه تغییر نیاز دارم ...این نویدی نیست که من میخوام باشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیان حرفش پریدم _اونوقت ازکجا میدونین با من میتونین اون نوید باشین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما دختر سرزنده ای وشادابی هستین.زندگی براتون مرزومحدوده نداره روابط اجتماعیتون بالاست.خیلی زود کوتاه نمیاین وجسارت دارین.منم دنبال چنین آدمی میگردم میخوام رفتارش وادارم کنه خود واقعیمو پیداکنم به خاطر همین پیشنهاد خانواده مو باوجود همه تفاوتهای فرهنگی واخلاقیمون قبول کردم.چون میدونم شریک زندگیم بایدیکی مثل شما باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک لحظه ایستادم وبه صورتش بادقت خیره شدم سوال بیهوده ای رولبم آمد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس هیچ علاقه ای درکار نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبااطمینان گفت:اما بوجود میاد...من اینو کاملا حس میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی بی اراده زدم_ اما من مثل شمافکر نمیکنم.شما بجای همسر به یک روانشناس احتیاج دارین البته از گفتن این حرف اصلا قصد جسارت ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میدونم وحرف شما هم کاملا درسته اما چه اشکالی داره روانشناسم همسرم باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش حتی یک ذره هم تغییر نکرد همانطور سرد ومغرور به چشمانم خیره بود.داشتم کنترلم را از دست میدادم _هیچ اشکالی نداره ...اما من قصد ازدواج ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین جمله ناخواسته ازدهانم پرید واوبا زرنگی آن را درهوا قاپید وباتندی گفت:قصد ازدواج ندارین؟!...پس واسه چی مارو اینهمه راه تااینجا کشوندین؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم باید یکجوری حرفم را ماستمالی میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من منظورمو خوب نرسوندم ...در واقع جوابم به خواستگاری شما منفیه...ببینین من آدم خاصی نیستم معمولیم.ازشریک زندگیم انتظارات زیادی ندارم فقط میخوام مثل خودم باشه.بتونم باهاش حرفی واسه گفتن داشته باشم اما باشما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کردم واو بقیه حرفم را ازنگاهم خواند وچیزی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم از باغ خارج شدیم واز کنار نگاه متعجب زهرا گذاشتیم و وارد سالن پذیرایی شدیم .از او جدا شدم وکنار خاله شهربانو نشستم .نگاه گذرایی به جمع انداختم.به نظر جومتشنج می آمد.سرهنگ روزبهانی بانگرانی گفت:لاله جان پدرتون میگن شما به هیچ عنوان قصد ازدواج ندارین ومیخواین ادامه تحصیل بدین درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنا خودآگاه به آقاجان نگاه کردم واوبا اشاره ی چشم وابرو مجید را نشان دادسرم راپایین انداختم وباخشم دو دستم را مشت کردم.صدای پر نخوت وخودخواهانه اش سوهان اعصابم شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لاله دختر بااستعدادیه.واقعابی انصافیه اگه بخوایم چنین ظلمیو درحقش بکنیم.ازدواج دست وپای اونومی بنده .دخترم بایدحالا حالاها درس بخونه.اون فقط 23 سالشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونم به جوش آمده بودمجید خیلی خوب میدانست چه حرفی بزند که اعصابم را داغان کند.دایی که نگاه خشمگینم را دیده بود پادرمیانی کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لاله جان نظرخودت چیه؟فکرمیکنم این وسط جواب تو همه مون رو ازسردرگمی نجات بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رادر سینه حبس کردم و به چشمان مجید که برق انتقام درآن میدرخشید خیره شدم.جوابم هرچه که بود برد با او میشد.آتش خشم تمام وجودم را می سوزاند.باید هرطور شده اورا سر جایش مینشاندم.نگاه کوتاهی به چهره ی نا امید ودلسرد نوید انداختم .انگار جوابم را ازقبل میدانست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اگه آقاجان راضی باشه من حرفی ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای من مثل تیری بود که درتاریکی پرتاپ شد واز قضا درست به هدف خورد.مجید با چشمانی گردشده ودهانی باز به من نگاه میکرد.حاضر بودم به روح مادرم قسم بخورم که تایک دقیقه ی دیگر آنجا قیامت به پامیشود.مجید ازجایش نیم خیز شد.مطمئن بودم برای زدنم بلند میشود.صدای آقاجان مثل آب سردی بود که برسر همه ریخته شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مبارک باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه شروع به دست زدن کردند ومن که از اتفاق پیش آمده هنوزگیج بودم درمانده وم*س*تاصل به نویدکه بابهت نگاهم میکرد خیره شدم.خدای من این چه بلایی بود که برسر خودم آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیما خانوم بطرفم آمدوانگشتر زیبایی را به دستم انداخت.اصلا نفهمیدم چگونه از او تشکر کردم وصورتش را ب*و*سیدم .با ناباوری به جمع شلوغ دور وبرم نگاه میکردم ای کاش توان این را داشتم که زیر همه چیز بزنم.ازسر لج ولجبازی وبدون فکر درست مثل یک بچه کله شق باسرنوشتم بازی کرده بودم.شمشیر دولبه انتقام زودتر ازتصورم سرم را به باد داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا مصطفی باخوشحالی به همه شیرینی تعارف کرد وقبل از هر کس نامزدی من ونوید را به هردویمان تبریک گفت.زندایی جلوآمد رویم را ب*و*سید وبه آرامی زیر گوشم گفت:شیر مادرت حلالت باشه لاله جان.خوب اون مرد خودخواهو سرجاش نشوندی .دایی رسولت از خوشحالی رو پاش بند نیست.همین امروز کار دوخت لباستو شروع میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خاله شهربانو عمه بهجت هم جلو آمد وبه سردی صورتم را ب*و*سید او هنوز هم به خاطر موضوع خواستگاری ناراحت بود.عمه اتیه اما برخلاف او صمیمانه تبریک گفت وبرایم آرزوی خوش بختی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا جان همه را برای شام نگهداشت .علی وفاطمه وگلناز هم ساعتی بعد به ما ملحق شدند.همه شان از شنیدن خبرنامزدیم شگفت زده بودند اصلا قرار نبود همه چیز اینقدر سریع اتفاق بیفتد.پیش خودم گفتم (عینهو دختری که از وقت ازدواجش گذشته هول کرده بودم یکی نبود بگه دختر یکم سنگین باش همه شون جواب مثبتمو رو هوا زدن انگار قحطی شوهر اومده)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها دوره ام کرده بودندو تند وتند سوال میپرسیدند.نوید گوشه ای ایستاده بود وباکنجکاوی به جمعمان نگاه میکرد.مصطفی که متوجه نگاههای خیره او به ماشده بود به طرفمان آمد وگفت:بسه دیگه بچه ها چقدر سوال میپرسین.اصلا از این به بعد هرکی سوال داره از خودم بپرسه بابا بزارین این پسرخاله ی بیچاره ماهم یکم با نامزدش خلوت کنه.مگه نمیدونین تازه داماد کم طاقت میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف او بچه ها خندیدند ودورم را خلوت کردند.سیما خانوم با محبت صورت داداش مصطفی را ب*و*سید.مصطفی چشمکی به نوید زد وگفت :هرچند باجناق فامیل نمیشه اما مایکی دربست مخلصتیم پسرخاله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا با خنده گفت:بس کن مصطفی همه رو دک کردی خودت دست برنمیداری.بهتره بری دنبال تبسم مهد ساعت پنج تعطیل میشه بچه م پشت در میمونه...در ضمن سر راهت این لیستی رو که میدم تهیه کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمصطفی باقیافه خنده داری ازما جدا شد.بچه ها بجای من دور زهرا جمع شده بودند تا اوبا حوصله همه چیز را توضیح دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به مجید افتاد که روی تراس ایستاده بود وباخشم سیگار میکشید.دردل خدا خدا میکردم که اورضایت ندهد.نوید بطرفم آمددستهایش را درجیب شلوارش فرو برد وطلبکارانه نگاهم کرد.حدس میزدم که منتظر توضیح منطقی ازطرف من است.لبخند محزونی روی لبهایم نشست بی اختیار نگاه دوباره ای به مجید انداختم واو نیز مسیر نگاهم را دنبال کرد شانه ای بالا انداختم وبی مقدمه گفتم:حماقت ولجبازی...جزاین دلیل دیگه ای واسه جواب مثبتم ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ واقعا غیر قابل پیش بینی هستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چهره سرد ومغرورش نگاهی انداختم.انتظار داشتم بعد شنیدن اعترافم عکس العمل خاصی نشان دهد اما او همانطور سخت ونفوذناپذیر در مقابلم ایستاده بود واقعا زندگی باچنین مردی غیرقابل تحمل بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه فکر میکنی این منم که غیر قابل پیش بینی ام هنوز اون مردی رو که اونجا ایستاده وداره عصبی سیگار میکشه نشناختی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید با تعجب نگاه گذرایی به مجید انداخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منظورت پدرته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخشم دندانهایم را بروی هم فشردم میخواستم بگویم او پدر من نیست.امانصیحت مصطفی مانع از این کار شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون با این ازدواج مخالفه مطمئنم محاله رضایت بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما وقتی پدربزرگت قبول کرد حرفی نزد...فکر کنم اونم فهمیده خواستگاری بهتر از من برات نمیاد قبول کرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی که روی لب هایش خودنمایی میکرد خونم را به جوش آورد درنگاهش چیزی به جز تحقیر نبود حالا دلیل خونسردی چند لحظه قبلش را بعد از شنیدن اعترافم میفهمیدم منتظر فرصت بود که به موقع جبران کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آقای بهترین زیاد دلتو صابون نزن.من فقط واسه یه تسویه حساب شخصی بهت جواب بله دادم.ازدواجی درکار نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جالب شد یعنی خانوم تحصیلکرده ومتشخصی مثل شما رسما همه مارو سر کار گذاشته درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سر بی تفاوتی شانه ای بالا انداختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به حال شما که فرقی نمیکنه...از نظر شما اونی که قراره موقعیت بزرگی رو از دست بده منم.هر طور دوست دارین حساب کنین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irته دلم خنک شد از اینکه دیدم خشم گذرایی در نگاهش نشست ازاو جدا شدم وبطرف سیما خانوم که مرا صدازد رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ لاله جان این نازنین خانوم سعیده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر ازمن کوچکتر می امد چرا که سعید همسن وسال خودم بود.لبخند محوی زدم وگفتم:از دیدنتون خوشوقتم.فرصتی پیش نیومد بهتون تبریک بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرسی منم تبریک میگم...خدارو شکر که داداش نوید هم سر وسامون گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعید که حواسش به حرفهای ما بود جلو آمد وگفت :من یکی که دیگه راحت شدم.ازبس از این واون حرف خوردم خسته شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برای چی؟ ازدواج آقانوید باشما چه ارتباطی داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعید دستی به موهایش کشید وباخنده گفت:خودتون که میدونید نوید از من چهارسالی بزرگتره.ازدواجم باعث شد کل فامیل مسخره م کنن وبگن هولم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازنین به شانه سعید زد وباخنده گفت:خب هل شدی دیگه جونم ...ترسیدی بپرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیرچشمی نگاهی به سیما خانوم انداختم کهبا لبخند به عروسش خیره بود.به نظرم رفتار نازنین کمی سبکسرانه آمد من یکی که هرگز چنین برخوردی با نوید جلوی مادرش نمیکردم.از این فکر زود هنگام خنده ام گرفت.نه به آن آتشی که با حرفهایم به جان نوید انداختم نه به این قضاوت های عجولانه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه جوان های فامیل دوباره به ما ملحق شدند.علی متواضعانه جلو امد وبا نوید دست داد_تبریک میگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند محزونی که روی لبهایش بود اورا جذاب میکرد.علی کمی از نوید بلندتر اما لاغرتر بود.پوست سبزه وچشمهای مشکیش با آن مژه های بلند چهره اش را دوست داشتنی میکرد.یک لحظه از خجالت سرم راپایین انداختم حسی به من میگفت نباید چنین نگاه خریدارانه ی به علی بیندازم.حضور نوید بی دلیل باعث بوجود امدن چنین حسی شده بود.صدای شاد فاطمه باعث شد سریع افکار مزاحم را کنار بزنم وبه خود بیایم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_موافقید یه گشتی این اطراف بزنیم روستای ما واقعا دیدنیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی ظاهرا موافق بودند.اما من نمیتوانستم آنها را همراهی کنم برای شب کلی مهمان داشتیم.لیلا با ماندنم مخالفت کردومن به ناچار با آنها همراه شدم .کنار نوید قدم زدن تجربه تازه ای بود که ازآن بدم نیامد.دلم نمیخواست با او در روستا دیده شوم .درهر صورت ازدواجی در کار نبود وخوش نداشتم با این کار پشت سرم حرفی زده شود.به همین دلیل به خواست من از آنها جدا شدیم.بچه ها با متلک وشوخی تنهایمان گذاشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانده بودم در توضیح حرفهای چند دقیقه قبلم به او چه بگویم.خوب حس میکردم که از دستم عصبانیست اماسعی داشت آن را بروز ندهد.در هر صورت بازی بود که خودم آن را شروع کرده بودم وخودم هم باید آن را به پایان میبردمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نوید پیشنهاد کردم که کنار شالیزارهای پشت خانه قدم بزنیم .او هم موافقت کرد.در هر صورت آنجادیگر کسی نبود که مارا با هم ببیند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تا به حال این موقع ازسال شمال نیومده بودم با اینکه هوا وحشتناک گرمه اما باز همه چیز قشنگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرمنده سر به زیر انداختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مجبور شدم این ماه ازسال رو برا اومدنتون در نظر بگیرم آخه تیر وشهریور سرآقاجان شلوغه وکار کشاورزی برای ما فرصتی نمیزاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو همیشه اینجا زندگی میکردی.منظورم اینه که به خونه ی پدرت نمیری؟آخه از لیلا خانوم شنیدم آقامجید رشت زندگی میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم نمیخواست برای این غریبه سفره دلم را باز کنم من هم برای خودم غرور داشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کنار پدربزرگم راحت ترم .از نه سالگی اینجا بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساقه شکسته برنجی نظرم راجلب کرد خم شدم وتکه ای از آن را جدا کردم.نوید کنجکاوانه نگاهم میکرد.برش نازکی رویش ایجاد کردم وآنرا به دهان بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای سوت نازکی که از آن در می آمد نوید را به خنده انداخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو دختر جالبی هستی راستش قبلا هرگز فکر نمیکردم تا این حد کارهات متعجبم کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ای بالا انداختم و گفتم:جای تعجب نداره تو هرگز نخواستی با من برخوردی داشته باشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب این فقط در مورد تو صادق نبود من کلا آدم دیر جوشی هستم مطمئنم الان بچه های عمه تون فکر میکنن من خودمو براشون میگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهمه که اونا در موردت چه قضاوتی دارن؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوال نابجایم و لبخند تمسخر امیزی که روی لبهایم بود او را عصبانی کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه فقط یه لحظه فراموش کردم قرار نیس ازدواجی در کار باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابش قلبم رابی دلیل فشرد اما در نگاهم تغییری به وجود نیاورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید با تندی گفت:میشه بگی این نمایش مسخره کی تموم میشه؟...تا همینجاشم خونوادم روی تو حساب عاطفی زیادی وا کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خجالت سرم را پایین انداختم او تند رفته بود اما حق داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_معذرت میخوام مطمئن باش تا شب همه چی حل میشه...من میدونم که پدرم مخالف این ازدواجه و هرطور شده بهمش میزنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو حرفی نزد برای اینکه جو را عوض کنم بلافاصله گفتم:با اینکه به گفته خودت آدم دیر جوشی هستی اما این خواستگاری باعث شد خیلی زودتر ار اونچه فکر میکردم باهام راحت برخورد کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید ایستاد و کنجکاوانه نگاهم کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_متوجه منظورت نشدم من رفتار صمیمی نشون دادم که به این نتیجه رسیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه روانشناسانه ای به اوانداختم و با خنده گفتم :درست بعد این نامزدی فرمایشی لحن صحبتت باهام خودمونی شد ومنو به جای شما تو خطاب کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند محوی زد و با خجالت سر بر گرداند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش خودم گفتم(آقا داماد شرمو حیاش از عروس بیشتره)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید سکوت چند دقیقه ای را که بینمان ایجاد شده بود شکست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مصطفی میگفت نتایج ارشد اومده و مجاز شدی...از نتیجه راضی بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بد نبود اگه اونطور بد انتخاب رشته نمیکردم باورت نمیشه شبانه تهران رو زودتر از روزانه شهرستان زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا باورم نشه خیلیا این کارو میکنن دانشگاه های تهران معتبر ترن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دلخوری سرم را پایین انداختم و گفتم:خودمم میدونم اما همون خیلیا که مثل من هزینه تحصیل براشون مهم نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکر نمیکنم پرداخت هزینه تحصیلت واسه آقا مجید مشکلی ایجاد کنه مخصوصا وقتی اینطوری برا ادامه تحصیلت نگرانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من هرگز از لحاظ مالی به اون تکیه نکردم.همیشه پدر بزرگم حمایتم کرده الانم میدونم حتی اگه شبانه قبول شم آقاجان هزینه هارومیده اما من دلم نمیخواد بیشتر از این زیر بار دین اون باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید صادقانه گفت:اگه ازدواجی درکار بود شاید این نگرانی ها در مورد ادامه تحصیلت وجود نداشت در هر صورت این وظیفه من بود که هزینه هارو پرداخت کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند محوی زدم و چیزی نگفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید دست پیش برد و ساقه بلند برنجی را گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من هنوزم مطمئنم که ما میتونیم زوج خوشبختی باشیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نا امیدی سر تکان دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من تو این ازدواج خوشبختی نمیبنم تفاوت بینمون چیز کمی نیست من وتو مال دوتا دنیای متفاوتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواسته ها و آرزوهامون باهم فرق میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم این تفاوتهارو میبینم اما معتقدم تو یه رابطه آدم باید بیشتر از اونکه از دست بده چیزهای زیادی به دست بیاره... چه آینده ای میتونه واسه من با کسی که مثل خودم فکر میکنه و خواسته هاش باهام یه جوره وجود داشته باشه جز اینکه بعد یه مدت واسه هم تکراری میشیم اون وقت به جای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینکه این ما باشیم که رابطمونو بخوایم حفظ کنیم رابطمون بخواد این در کنارهم بودنو حفظ کنه و این فاجعه است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از کجا مطمئنی بعد یه مدت برای همدیگه تکراری نشیم .من و تو حتی یه پیش زمینه عاطفی هم نسبت به هم نداریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی رک گفت:من به عشق بعد ازدواج بیشتر معتقدم.از طرفی فکر نمیکنم تا اون موقع که بخوایم بریم زیر یه سقف هیچ علاقه ای بینمون بوجود نیاد...ما برای همدیگه تکراری نمیشیم مطمئنم...من روانشناس نیستم اما آدم شناس خوبیم.توباوجود همه ی شیطنت ها ونآرامی هات دنبال آرامش ویه تکیه گاه محکمی.مطمئن باش من اون کسیم که میتونه این آرامش و اطمینانو بهت بده...درمورد خودمم همونطور که قبلا گفتم دنبال کسیم که کمکم کنه خود واقعیمو پیدا کنم وتوهم صد درصد همون شخصی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را جلوی پیشانیم گرفتم تاآفتاب اذیتم نکند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ریسک این موضوع خیلی بالاست...من حتی شده بخاطر خونوادم که طاقت یه شکست دیگه رو ندارن نمیتونم قبول کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید سر بزیر انداخت وچیزی نگفت.سکوتمان باعث شداتفاقات آن روز را یکبار دیگر در ذهنم مرور کنم.اینبار نوید را از دید یک خواستگار خوب برای ازدواج بررسی کردم اما بی فایده بود .شاید زیادی متوقع بودم .ولی تفاوت او با مرد ایده ال تصوراتم زمین تا آسمان بود حتی اگر موقعیت و امکانات مالی اش را نادیده میگرفتم باز هم حرفی برای گفتن با او نداشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشام در محیطی گرم و صمیمی صرف شد. عمه بهجت مثل همیشه شاهکار کرده بود.غذایش حرف نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله طیبه هم آمد وبا روی باز مرا در آ*غ*و*ش گرفت و تبریک گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی بعد از شام صحبتها جدی شد ترس برم داشت.مجید با ناراحتی سر به زیر داشت و آقا جان سر رشته صحبت جمع را بدست گرفته بود اقای روز بهانی پیشنهاد داد هفته دوم شهریور که نتایج ارشد هم تا آن موقع مشخص میشد مراسم عقد وعروسی را یکحا بر گذار کنیم.اقاجان پذیرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدانستم که برای تهیه ی جهازم از لحاظ مالی در مضیقه بود هنوز دو ماهی نمیشد که از عروسی زهرا میگذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگرانی به لیلا چشم دوختم.او با خیال راحت سر تکان داد و از من خواست نگران نباشم.صحبت به مهریه که رسید آقاجان بی مقدمه گفت:اینو دیگه خود لاله جان باید تعیین کنه. هدیه ای ست که به او تعلق میگیره درست نمیگم جناب سرهنگ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر نوید سر به زیر انداخت و با متانت گفت:استدعا دارم صحبت شما کاملا متین و بجاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام چشمها به دهانم دوخته شد.باید چیزی میگفتم که مجید را تشویق به مخالفت کنم این ازدواج نباید صورت میگرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای روز بهانی که سکوتم را دید گفت:ببین دخترم احساس میکنم خجالت میکشی حرفی بزنی. بزار کمی کارتو راحت کنم .ما واسه نازنین جان پانصدو چهارده سکه مهر کردیم. همه میدونن که این سکه ها ملاکی واسه ارزش گذاری یه دختر نیست و شما خیلی بیشتر از اینها برای ما ارزش دارین با این حال هر تعداد که بگین از نظر ما پذیرفته ست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز در پاسخ دادن مردد بودم با صدایی که انگار از ته چاه بیرون میامد گفتم:چهارده تا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر مصطفی وسیما خانم همزمان گفتند:چهارده تا؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خجالت سرخ شدم و سرم را پایین انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقای روز بهانی لبخند پدرانه ای زد و با افتخار گفت:حقا که عروسم بزرگوار ونجیبه.اما دخترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین مقدار خیلی کمه. نظر شما چیه اقا مجید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بلند کردم و به مجید که عمق نگاهم را میکاوید نگاه کردم.او خوب میدانست که این مقدار کم را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط برای عصبانی کردنش گفته ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری از تاسف تکان دادو گفت:به قول پدرم خود لاله بهتر از هرکس دیگه ای میتونه مهرشو تعیین کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا که اون به این مقدار راضیه من حرفی ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدای من این چه بلایی بود که داشت تدریجا به سرم می آمد.نزدیک بود به گریه بیفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید با پوز خندی نگاهش را از من گرفت و به مجید خیره شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاجان گفت:هدف خوشبختی این دوتاجوونه وگرنه تعداد بالای سکه هیچ زندگی ای رو تضمین نمیکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر مصطفی حرف اورا تصدیق کرد و بقیه جمع به تبعیت از او در تایید حرف آقاجان چیزی گفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این حرفها مهمانی از حالت رسمی خودش خارج شد و مهمانها گروه به گروه باهم مشغول صحبت شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جایم بلند شدم و به ایوان رفتم.مجید و شهلا کنار ماشینشان ایستاده بودند و حرف میزدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز انجا صدایشان را خوب نمیشنیدم.تاریکی شب باغ صنوبر را در خود پوشانده بود.چشمانم با نا امیدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلابلای درختها دنبال کور سوی امیدی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نوید باعث شد از جایم بپرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بلاخره تصمیمت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را روی قفسه سینه ام گذاشتم و نفس بلندی کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ترسوندی منو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم ظریفی ابروهایش را به هم گره زده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_معذرت میخوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فاصله کمی کنارم ایستاده بود و به ردیف پرچین ها که دور تا دور حیاط را گرفته بود نگاه میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیخوای حقیقتو به بقیه بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مجید مثل همیشه همه چیزو بهم ریخت... این مخالفت نکردنش فقط برای انتقام از من بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی بی تفاوت و سرد جمله ای را که گفتم نادیده گرفت.انگار اصلابرایش هر چیزی که مربوط به من میشد بی اهمیت بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تکلیف منو خونوادم این وسط چیه؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نا امیدی سر به زیر انداختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همه چیزو درست میکنم.بهم یه چند روز فرصت بده... اگه میشه در این مورد به خانوادتون چیزی نگین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست ندارم اینقد زشت جواب محبتاشونو بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق معمول سکوت کردو حرفی نزد .به ظاهر همه چیز را پذیرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت یازده بود که انها جمعمان را ترک کردند قبل از رفتنشان مصطفی شماره ام را به نوید داد.قرار شد هفته اول شهریور انها دوباره برگردند و مقدمات جشن را فراهم کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا و زهرا خیلی خوشحال بودند و آقا جان هم راضی به نظر میرسید.شاید این میان تنها من ومجید ونوید از این موضوع ناراحت بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدام زیر لب با خودم میگفتم (شوخی شوخی جدی شد)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس میکردم دارم به خاطر رفتار بچه گانه ام تنبیه میشوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباران ساعتی بود که شروع شده بود و به نظر به همین زودیها بند نمی آمد.به ایوان رفتم وبوی خاک خیس را درشش هایم پر کردم.صدای قطرات آب که از ناودان میچکید با آواز چکاوکی که زیر برگ های درخت صنوبری پناه گرفته بود هارمونی زیبایی درمحیط بوجود می آورد.از دور دختری را باچتری قرمز دیدم که بطرف خانه می آید.باخوشحالی ازپله ها پایین رفتم وبه طرف درحیاط دویدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنغمه با دیدنم از دور خندید وباصدای بلند گفت:این دیوونه بازی ها چیه که ازخودت درمیاری؟سرما میخوری دختر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به آسمان ابری انداختم وگفتم:بارون اونم تومرداد ماه نعمته خانوم.سرما کجا بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را باز کردم واورا در آ*غ*و*ش گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای نغمه نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود...فکر کنم یه سه ماهی باشه همدیگه رو ندیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنغمه با سر حرفم راتایید کرد.باسرعت مسیر درخانه تا ایوان را طی کردیم وازپله ها بالا رفتیم.همین که روی زمین نشستیم نغمه گفت:خب تعریف کن ببینم چه خبر عروس خانوم؟حال آقا داماد خوشبخت ما چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک هفته ای میشد که از رفتن نوید وخانواده اش میگذشت ودر این مدت سیما خانوم وآقای روزبهانی دوبار ونوید یکبار با من تماس گرفته بودند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خبر سلامتی.از تو چه خبر؟ مامان اینا خوبن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همه خوبن.بابا ول کن خونواده مارو ازخودت بگو.پشت تلفن فرصت نشد بپرسم بلاخره چی شد که راضی شدی با این آقا نوید ازدواج کنی؟مگه نمیگفتی جوابت منفیه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه بلندی کشیدم وباغصه گفتم:باورت نمیشه نغمه اگه بگم سر لج ولجبازی با مجید دستی دستی خودمو انداختم توهچل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنغمه از سر تاسف سرتکان داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واقعا که لاله. باورم نمیشه تو بزرگ شده باشی.مثل بچه ها میمونی به خدا...پس این جنگ زرگری بین تو وبابات کی میخواد تموم شه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شاید هیچ وقت.چون نه من کوتاه میام نه اون دست از آزار رسوندن به من بر میداره.باور کن اون از منم بچه تره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یعنی قراره این لج ولجبازی به قیمت خراب شدن آینده ت پیش بره؟...ببینم این آقانویدتم میدونه قضیه از چه قراره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوز خندی زدم وبا تاسف گفتم:اون اوضاعش از من خیلی خراب تره.نوید به خواست خونوادشو وبرای تغییر دادن روحیه ش حاضر شده با من ازدواج کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنغمه محکم به سرم زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خاک برسرت کنم.بقول مامانم عقل که در سر نباشه جون درعذابه...آخه خره این چکاری بود که کردی؟نکنه ترسیدی از اون بهترگیرت نیاد؟...حالا این آقا نویدت چه جوریه عکسی ازش داری یانه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه بابا عکسم کجا بود.قیافه ش بدنیست قد وقامت وتیپشم خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون از راهنماییتون یعنی الان که ایشونو پیش خودم مجسم میکنم واقعاهیچ نقطه مبهمی ازش درذهنم نیست...بابا یکم بیشتر توضیح بده اینایی که گفتی با سر وشکل وتیپ بابابزرگ منم همخونی داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خنده افتادم ومشت آرامی به بازویش کوبیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گمشو بابا چی بگم آخه؟...امممم خب رنگ پوستش روشنه چشاش سبز خوشرنگیه.دماغشم توآفساید نیست.موهای تقریبا کوتاهی داره که قهوه ای تیره ست.قد وقامتش هم ای بدک نیست. اما امان از اون اخلاق گندش که هرچی بگم کم گفتم.همچین به آدم خیره میشه که انگار داره به کلفت خونه زادش نگاه میکنه.بچه های خودمون که چیزی نمیگن ولی میدونم زیاد ازش خوششون نمیاد.بچه پرو خیال میکنه لقمه بزرگتر از دهانمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدانستم که کمی اغراق چاشنی حرفهایم کرده بودم اما انگار نغمه باورش شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی بگم که خود کرده را تدبیر نیست.حالا میخوای چیکار کنی؟تورو خدا نگو که میخوای به این بازی احمقانه ادامه بدی وراستی راستی زن این پسره بشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخنی از سر شیطنت زدم وگفتم:به هرحال جوونهایی مثل تو یه آئینه عبرت میخوان دیگه...من حاضرم واسه تون یه راهنمای آزموده باشم چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خفه شو دیوونه هیچ میفهمی داری چی میگی؟تو باید با آقا مجید حرف بزنی اون اگه بفهمه قضیه از چه قراره جلوی این ازدواجو میگیره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هرگز .من اگه بمیرمم یک کلمه به مجید نمیگم.میدونی اونوقت چه دماری ازروزگارم درمیاره؟تازه شم این پسره اونقدرایی که فکر میکنی بد نیست.یعنی یجورایی قابل تحمله.احساس میکنم میتونم باهاش بسازم.اخلاقش که دستم بیاد دیگه همه چیز حله...توروخدا اونجوری نگام نکن چهار سال ازعمرمو بیخودی تو دانشگاه حروم نکردم که حالا با دوتا اخم وتخم آقاعقب نشینی کنم.من عوضش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با این جمله آخریت واقعا باورم شد که تو اون خراب شده به تو چیزی یاد ندادن.میخوای عوضش کنی؟ ببینم این نوید چندسالشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیست وهفت سال چطور مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تومیخوای یه آدمی که بیستو هفت ساله به شیوه خودش زندگی کرده عوض کنی؟!اینا چیزایی بوده که تودانشگاه یاد گرفتی؟...واقعا خوش به حال خودم که دانشگاه نرفتمو بااین وجود میدونم احمقانه ست که ادم بخواد شخص بالغی رومطابق سلیقه خودش تغییر بده.من اگه بجای تو بودم ازهمون لحظه اول که میفهمیدم این آقانوید باچه هدفی اینجاست جواب رد میدادم.آخه چراباید سری که درد نمیکنه دستمال بست.به خدا مریضی تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی از جایم بلند شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من که بهت گفتم جوابم ربطی به پسره نداشت میخواستم حال مجید روبگیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب بابا حالا چرا بلند میشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میخوام برم یه چایی بریزم بیارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اشپزخانه شدم نغمه از همانجا باصدای بلند گفت:خودتو به زحمت ننداز راستش داداش رضا قول داده ساعت پنج ونیم اینجا باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعت مچیم نگاهی انداختم وسینی به دست به ایوان برگشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فعلا یه نیم ساعتی فرصت داریم.ببخش تورو خدا واسه دیدنم مجبور شدی اینهمه راهو بیای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه بابا چه اجباری مگه از اینجا تاسر جاده چقدر راهه؟خود داداش اصرار کرد بیاد دنبالم.راستی بهم گفت ازطرف خودش بهت تبریک بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسربزیر انداختم وبه استکان چایی که روبرویم بود خیره شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با آقاجان حرف میزنمو همه چیزو بهش میگم میدونم از دستم ناراحت میشه اما امکان نداره بزاره دو دستی خودمو بدبخت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنغمه دستش را روی شانه ام گذاشت وبامهربانی گفت:آفرین دختر خوب.حالا شدی لاله منطقی وسربراه خودم.این بهترین کاره.جلوی ضررو ازهرجا بگیری منفعته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندتلخی روی لبم نشست وسکوت کردم.ساعت پنج ونیم رضا امد وبعد از احوالپرسی مختصری سریع خداحافظی کرد ونغمه را باخود برد.باآنکه قولی که دادم تاحدودی خیال نغمه را راحت کرد اما نگرانی ازچشم هایش محو نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***************************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعد از آن باران تند سه روزه موج گرمای تابستان دوباره برگشته بود.کاسه گندم را به دست گرفتم و وارد حیاط شدم.با صدای من مرغ وخروسها بطرفم هجوم آوردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیح بیح بیح ...بیح بیح بیح
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاجان در چوبی را باز کرد وبا خنده وارد حیاط شد.مشت مشت گندم به دور وبرم ریختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام آقاجان چه خبره؟ امروز خیلی شنگولید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر چشم های آقاجان برق شیطنت عجیبی میدرخشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام دخترم خبر خاصی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفتاب به طرز عجیبی داغ وملتهب بود .صدای سیرسیرک ها برای لحظه ای قطع نمیشد.آوازخواندن دسته جمعیشان واقعا کر کننده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نهار آماده ست سفره بندازم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاجان بطرف چاه آب رفت با آنکه خانه لوله کشی آب داشت اما اوترجیح میداد از آب چاه استفاده کند_بزار وضوبگیرم نمازمو بخونم بعد سفره رو بنداز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین عادت قشنگی بود که هرگز در آقاجان تغییر پیدا نمیکرد.عادت داشت نمازش را اول وقت بخواند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای ناهار میرزاقاسمی درست کرده بودم.داشتم خیار محلی پوست میگرفتم که آقاجان حصیر گرد وکوچکی را که به آن گالی میگفتیم کنار پایم پهن کرد و بلافاصله قابلمه برنج و ظرف خورشت را روی ان قرار داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو در سکوت غذا خوردیم.آقاجان مرتب سر تکان میداد.از این حالتش میفهمیدم که از غذا خوشش امده.البته اگر بد مزه هم میشد او حرفی نمیزد.اقاجان هرگز به کسی انتقاد نمیکرد وهمیشه از ما میخواست در مورد دیگران قضاوت نکنیم.چیزی که از من بر نمی امد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امروز اقا اسمال شوهر خاله طیبه تودیدم.تو قهوه خونه نشسته بودو داشت سیگار میکشیداز اونجا که میگذشتم صدام کرد.برگشتم سلام کردم.اومد جلو باهام دست داد وبابت نامزدیت تبریک گفت.فکر کنم هنوزم بخاطر اینکه توبه برادرزاده ش میلاد جواب رد دادی ناراحته.ازم درمورد نوید پرسید منم تا اونجا که میتونستم ازش تعریف کردم.خودمونیم میلاد پسرخوبی بود اما نوید کجا واون کجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب با تردید گفتم: اقا جان شما از نوید خوشتون میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودت میدونی که خاطر اقا مصطفی چقد واسم عزیزه.بیشتر به خاطر اون رضایت دادم اونا بیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوگرنه من بیشتر دلم میخواست توهمه حواست به درست باشه.اما حالا خیلی خوشحالم که تو به اون پسر جواب مثبت دادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا زرنگی گفتم:اما آقا جان شما جوابمو ندادین.بلاخره خوشتون میاد یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_علف باید به دهن بزی شیرین بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستتون درد نکنه این جواب من بود؟حالا دیگه بزم شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقا جان از شدت خنده سرخ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی بهش برم میخوره.خب بابا چی دوس داری بشنوی؟...من از این آقا نویدتون خیلی خوشم اومده.تو این چند باری که با هم تلفنی صحبت کردیم خیلی چیزا دستم اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تعجب چشمانم گرد شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir