رمان باغ بی برگی به قلم الهام جنت
داستان درمورد دختری به نام پرند و پسری به اسم کوهیاره.کوهیار که بر اثر حادثه ای بینایی خودش رو از دست داده دارای خلق بسیار پرخاشگرانه ای شده و در صدد انتقام از کسی هست که باعث مرگ عزیزترین افراد زندگیش شده. و حالا پرند بعد از تردید زیاد از حرفی که می خواد بزنه به خونه ی کوهیار میره و همین که متوجه نابینا شدنش میشه به طور ناخواسته به عنوان پرستار در کنار کوهیار قرار میگیره و.....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۴۵ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
داستان درمورد دختری به نام پرند و پسری به اسم کوهیاره.کوهیار که بر اثر حادثه ای بینایی خودش رو از دست داده دارای خلق بسیار پرخاشگرانه ای شده و در صدد انتقام از کسی هست که باعث مرگ عزیزترین افراد زندگیش شده. و حالا پرند بعد از تردید زیاد از حرفی که می خواد بزنه به خونه ی کوهیار میره و همین که متوجه نابینا شدنش میشه به طور ناخواسته به عنوان پرستار در کنار کوهیار قرار میگیره و.....
فصل اول:
خسته بود،دندانهایش از لرز به هم می خورد،
خودش هم نمی دانست چه مدت از آمدنش می گذرد،فقط تا انجا که یادش بود وقتی به در یشمی رنگ روبرویش رسید باران نمی بارید،آن هم بااین شدت؛
دستهای یخ زده اش به به زنگ نرسیده بود که در باز شد وماشین مشکی رنگی نمایان شد.کمی کنار رفت،
ماشین کنارش متوقف شد و پنجره ی صندلی عقب پایین آمد.چهره ی مرد میان سال روبه رویش برایش آشنا بود ولی درست به یاد نمی آورد که کی و کجا او را دیده است.
-دخترم کاری داری؟
هاج و واج نگاهش کرد و چرا کلامی برای جواب از دهانش بیرون نمی آمد؟!
خوب می دانست که بالاخره یک روز می آید،ولی چرا امروز را انتخاب کرده بود؟در این باران؟حسش چرا امروز را روز محاکمه نمی دانست؟حس پیرمردی مانند او که اشتباه نمی کرد،
پیرمرد-با کی کار داری؟
-آ...آقای فرجام
پس مطمئنا هدفش کوهیار بود،اینکه امروز قرار بود چه بشود را خدا می داند....
یک لحظه چیزی به ذهنش رسید،نکند به قصد دیگری آمده بود،یعنی ممکن بود او همان پرستاری باشد که کوهیار منتظرش بود؟
-دخترم تو پرستار جدیدی؟
پرستار؟نه او پرستار نبود.....او پرند بود...پرند لطیفی،کسی که بعد از یک سال تردید آمده بودکه حرف بزند وحرف بشنود،آمده بود که اگر قرار است مجازات شود پس بشود،آمده بود که....
-.........
نه این دختر مطمئنا حال خوبی نداشت،خدا بخیر کند امروز را....
-مشکلی پیش اومده؟نکنه از اومدنت پشیمون شدی؟
پشیمان؟نه.....اینبار نه....بارها تا پشت این در آمده بود،ساعتها به در خیره شده بود، دستش را تا روی زنگ برده بود اما پشیمان شده بود و راه آمده را برگشته بود.اینبار اما فرق میکرد.قید همه چیز را زده بود،اینبار می خواست همه چیز را تمام کند،به
هرقیمتی که بود.
-نه آقا پشیمون نشدم
پیرمرد لبخندی زد....این دختر چطور می توانست با نوه اش کنار بیاید؟
-برو تو،زیر این بارون حتما سرما می خوری
-چشم...
غم چشمان این دختر عجیب چشمان کوهیار را تداعی می کرد.دیدن این چشمهای غمگین،این تردید و سردرگمی ،وادار به ماندنش می کرد اما باید به تصمیمش احترام می گذاشت.
باصدای بسته شدن در به خودش آمد.پیرمرد رفته بود.نگاهش به ساختمان روبه رویش دوخته شد.از همه ی این باغ و ساختمان سفید رنگی که وسط درختهای بدون برگ خودنمایی می کرد چشمش تنها یک در می دید.دری که اورا به آن چشمهای
مشکی می رساند.
لباسهایش به تنش چسبیده بود،از موهای روی پیشانیش آب میچکید،پاهایش توان قدم برداشتن نداشت،احساس ضعف تمام بدنش را گرفته بود،چرا این باران تمام نمی شد؟با قدم های ضعیفی خودش را به ساختمان رساند،ضربه ای به در زد...بعد از چند دقیقه زنی حدودا شصت ساله در را باز کرد.
-وای خدا مرگم بده ...دختر چرا شدی مثل موش آب کشیده؟بیا تو مادر،بیا تو
-سلام خانم
-سلام دخترم،پرستار جدیدی؟بیا بریم تو که آقا خیلی وقته منتظرته،
تا بشینی کنار شومینه منم برات یه چایی داغ میارم.
چه اصراری بود که پرستار باشد؟اصلا پرستار برای چه بود؟تا آنجا که می دانست آنها نه سالخورده ای داشتند و نه کودکی.
-عه دخترجون هنوز که وایستادی؟....راه بیفت دیگه...آقا تو سالنن،بیا من میبرمت پیششون.
تپش قلبش شبیه به صدای آلارمی شده بود که آمدن زلزله ای را خبر می دهد....بی شباهت هم نبود،قرار بود ویران شود زیر سنگینی همان نگاه سیاه رنگی که بارها و بارها در خیالش مانند شبهای کویر دلش را آرام کرده بود.
طول سالن ده قدم بیشتر نبود ولی مگر طی می شد؟!
نگاهش را به دور سالن چرخاند.سمت راستش در انتهای سالن،حرکت صندلی راکی که در کنار شومینه قرار داشت توجهش را جلب کرد.
-آقا پرستارتون اومدن.
پرستارتون؟؟؟؟؟؟نکند خانه را اشتباه آمده است؟مگر جز کوهیار کسی آنجا زندگی می کند؟
زن آرام در گوشش گفت:
-برو دخترم آقا رو منتظر نذار،من می رم یه چیز گرم واست بیارم.اگه آقا چیزی بهت گفت از لحنش دلخور نشو،خودت که می دونی با این شرایطی که داره باید بهش حق داد.
دلخور شود؟دلخوری کمترین چیزی بود که انتظارش را داشت.کسی نمی دانست که او حتی برای مرگ هم آماده است، چه رسد به......
-چشم خانم
-چشمت روشن عزیزم،برو مادر
کاش این زن هم با او می آمد،کاش تنهایش نمی گذاشت،چرا پاهایش از زمین کنده نمی شد؟چرا نمی توانست؟
_تا کی می خوای اونجا وایسی؟چیه نکنه کارت دعوت می خوای؟
خودش بود....همان صدای آشنا
-.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نکنه پشیمون شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید راست می گفت،باید پشیمان می شد...شاید هنوز برای برای بازگشتن دیر نبود،اصلا بهتر بود فکر کند خانه را اشتباه آمده است...ولی تصمیمش را گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمی به جلو برداشت و به دنبالش قدم بعدی و قدم های بعد....حالا فاصله اش با تمام ترسها و تردیدهای این روزهایش فقط یک قدم بود...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_س...س....سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه عجب نطق خانم باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز به خاطر زاویه صندلی نتوانسته بود صاحب این صدایی که حالا شک نداشت متعلق به همان چشمان مشکی است راببیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا بشین خوشم نمیاد کسی پشت سرم وایسه،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجهت اشاره ی دستهای مردانه اش به صندلی کوچک حصیری بود که کنار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشومینه درست روبروی صندلی خودش قرار داشت،وچقدر این صحنه او را یاد دادگاه می انداخت، دادگاهی که روزها انتظارش را کشیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشست اما چرا نمی توانست سر بلند کند و ببیند اویی را که....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب ؟می شنوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر وقتش بود،وقت گفتن و شنیدن.اما دیدن آن نگاه قاطعیت می خواست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش بلند کرد،کاش طاقت بیاورد،...کاش بتواند...کاش...!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش بود،....کوهیار،همان شانه های مردانه،موهای مشکی حالت دار،بینی کشیده و چشمهایی به رنگ شب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نکنه لالی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید هم لال می شد،چطور می توانست در نگاه مشکی اش خیره شود و غرق نشود؟و بگوید؟و....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-م...من ...من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا راه حنجره اش بسته بود؟چه بود این سکوت ناخواسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه خوب بود که کوهیار نگاهش نمی کرد،ولی با این نگاه ثابت به کجا خیره بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوچقدر عجیب بود که به حضور او واکنشی نشان نمی داد،مگر نه این که خونش را حلال کرده بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگفتی تو چی؟چته؟نکنه اولین بارته ؟شایدم تا حالا یه آدم کور از نزدیک ندیدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه می گفت؟کور؟؟؟؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را دقیق در نگاه خیره و بی حرکت کوهیار دوخت،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی کوهیار؟.....چطور ممکن بود؟یعنی کوهیارش دیگر نمی دید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار پوزخندی زد وبا تکیه بر صندلی برخاست و به سمت پله های وسط سالن رفت....دستش را به نشانه ی خروج سمت درگرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوش اومدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی چه؟یعنی باید می رفت؟......نه امروز روز برگشتن نبود.سرجایش ایستاد و ته مانده ی توانش را در صدایش جمع کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اسمم پرنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار باشتاب سرش را به سمت پرند چرخاند و چشمهایش را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جایی نزدیک به پرند دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند؟چه می شنید؟ یعنی پرند اینجا بود؟این دختر پرند بود؟حس می کرد زمین زیر پایش حرکت می کند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اسمم پرند مهرنیاست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش هم نفهمید چرا فامیلیش را دروغ گفت؟چرا ترجیح داد کسی باشد جز خودش،مگر تصمیمش را نگرفته بود؟مگر قرار نبود امروز همه چیز تمام شود؟!پس چه شد؟چرا به خودش جرات داد که رو در روی کوهیار بایستد و دروغ بگوید؟نکند باورش شده بود که به عنوان پرستار آمده است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار-مهرنیا؟پرند مهرنیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند-.........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی گوشه ی لبش را زیر دندانش کشید،چرا باید از میان این همه اسم پرند باشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار-نمی تونید بمونین خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از پله ها بااحتیاط بالا رفت،که یک باره ایستاد وسرش را کمی به سمت پرند متمایل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار-نظرم عوض شد،می تونی بمونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه شد،چه شد که قبول کرد ماندنش را...چرا نگفت نه؟مگر او کوهیار نبود؟کوهیار که به این راحتی پرستار نمی پذیرفت.....شاید هم خواسته بود بماند که با هربارتکرار نام این دختر بیشتر برای پیدا کردن پرند لطیفی انگیزه پیدا کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند نزدیک راه پله شد و با تعجب پرسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_بمونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میتونی بمونی به شرطی که همیشه مثل امروز شبیه آدمای لال باشی.خوشم نمیاد کسی در گوشم وراجی کنه،در ضمن از فضولی کردن،دخالت کردن و نظر دادن هم خوشم نمیاد.....بهتره اینجا فقط سرت به کار خودت گرم باشه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانش را غورت داد و باصدایی که خودش هم نمی شنید جواب داد،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از فردا 7 صبح اینجایی .....بدون حتی یک دقیقه تاخیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داد و بالا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان جا لبه ی پله نشست،چه کرده بود؟با خودش، با کوهیار ؟این مرد برایش آتشی بود در کنار انبار کاه.اما نه ...شاید خود اوبود که این مرد را به خاکستر نشانده بود. خاکستری که حالا ته مانده ی شعله اش انتظار جانش را میکشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بفرما دخترم اینم قهوه،عه آقا کجا رفتن؟تو چرا این جا نشستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دخترجون چت شده چرا چیزی نمیگی؟آقا بد بدخورد کرد؟گفتم که ناراحت نشو مادرجون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرمش بود...حس میکرد حرارت بدنش را گرفته است...حتی خیسی لباسهایش نمیتوانست کمی از این التهاب را کم کند...زبانش به گفتن کلمه ای به این زن بازنمیشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط گرمش بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخاست و به سمت در رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دخترم با توام.حالت خوب نیست وایسا کجا میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیتوانست بماند.نمیتوانست چیزی بگوید فقط باید میرفت تا کمی نفس بکشد..انگار تمام اکسیژن خانه ته نشین شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحوطه ی باغ را تا در خروجی دوید...باران قطع شده بود...چقدر به این هوا نیاز داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که در را باز کرد با دختری لاغر اندام و قدبلند با موهایی بلوند و لبهایی برجسته مواجه شد.این دختر دیگر که بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما اهل این خونه اید خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir....اهل این خانه شده بود،درست همین چند دقیقه پیش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوان حرف زدن نداشت ولی....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله.شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پرستار خواسته بودین برای یه کور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"' کور'"؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دختر به کوهیار میگفت کور؟!....طوری که انگار نامش کور باشد.چرا حس می کرد خون در رگهایش می دود؟انگار تمام توان نداشته اش را دوباره پس گرفته بود.....یعنی آن پرستاری که همه از او سراغش را می گرفتند او بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن سردی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اولا پرستار گرفتیم و دیگه نیازی به شما نیست.دوما به نظر من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا یاد نگرفتی چطور حرف بزنی پرستار یه ' کور'نشو....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواز عمد کلمه ی کور را محکم ادا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار با دیدن این دختر تمام ضعفهایش ته کشیده بود... قدرت این احساس خطرهای زنانه بیشتر از آن بود که بتواند سکوت کند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من قصد بدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نیازی نیست ادامه بدید...بفرمایید خانم بفرمایید..اینجا نیازی به شما نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو که هیچ وقت اهل این برخوردها نبود.چه شده بود که این گونه واکنش نشان داد؟چرا حتی از این رفتارش حس بدی نداشت؟!...باخودش که تعارف نداشت،از اینکه نگذاشته بود این دختر به کوهیار نزدیک شود احساس رضایت هم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت 6:50بود...محال بود بگذارد دقیقه ای از 7 بگذرد...زنگ را زد...در باز شد، به سمت ساختمان رفت .همان زن در راباز کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای دخترجون یه کلام میگفتی آقا قبولت کرده میدونی من دیروز تاحالا واست چقدر ناراحت نبودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبعد محکم پرند را درآغوش گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خداروشکر دخترم،خیلی خوشحال شدم،راستشو بخوای بین همه ی پرستارا تو به دلم نشستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین زن حتی مهلت نمیداد پرند سلام کند،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اسمم نرگس خاتونه.آقا خاتون صدام میزنه تو هرچی دوست داری صدام کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_منم پرندم،ببخشید که نگرانتون کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_به به اسمت مثل خودت قشنگه،خواهش میکنم،....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به چمدانش انداخت،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_وای خاک عالم ببین چقدر سرپا نگهت داشتم...بیا تو دخترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را دورتا دور سالن چرخاند....کجا بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_آقا خوابن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد آروم زیر گوشش گفت،بعضی شبا انقدر زهرماری میخوره و سیگار میکشه که فرداش نمیتونه از جاش بلند شه...البته نترس فقط وقتی خیلی حالش خراب باشه میخوره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس حالش خراب بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازهمان دیروز ک از پله ها بالا میرفت متوجه شد که این مرد حالی شبیه به خودش دارد....چقدر عجله کرده بود که دیر نرسد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فعلا بیا اتاقتو نشونت بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز همان پله های وسط سالن بالا رفتند،یک راهروی نسبتا طولانی،با دیوارهایی به رنگ سبز خیلی روشن با طرح های برگ مانند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه پله به طبقه ی سوم ادامه پیدا میکرد اما ظاهرا اتاقش در همین طبقه بود....سه در سمت چپ بود و دو در سمت راست که کاملا به هم چسبیده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسیری که خاتون میرفت منتهی میشد به همان درهای سفید رنگ سمت راست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این اتاق آقاس و این یکی مال شما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اشاره ی دست خاتون به سمت اتاقی رفت که حالا اورا همسایه ی دیوار به دیوار آن چشمهای شبرنگ میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_اگه چیزی خواستی صدام کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_چشم...ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر این اتاق دربرابر این خانه ساده بود...دیوارهای سفید،تخت چوبی سفید رنگ با روتختی سفید ساده...یک کمد لباسی معمولی سفید و یک میز آرایش فرفوژه ی دیوارکوب....چرا همه چیز سفید بود؟یکنواختی تا این حد؟!...البته چه فرقی داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر تمام خانه را هم سفید میکردند تیرگی این روزهایش را کم نمیکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب بود که اتاقش سرویس بهداشتی و یک بالکن کوچک روبه باغ داشت. پرده را کنار زد و پنجره را باز کرد،لباسهایش رادرکمد گذاشت و مختصر لوازم آرایشی اش را روی میز آریش چید، ساعت رومیزی را روی میز کوچک کنار تخت گذاشت و همین طوردوربین عکاسی اش را....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط میماند کتابهایش که باید فکری برایشان می کرد؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهمان لباسها روی تخت دراز کشید....خسته نبود اما عجیب احساس کوفتگی میکرد...انگار که کوهی راجابه جا کرده باشد...البته بیراه هم نبود این قسمت از زندگی اش واقعا کوهی بود که شانه های ظریفش توان تحمل آن را نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا چه باید میکرد؟حتی نمیدانست کار یک پرستار چه میتواند باشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پرستار-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارها و بارها این کلمه را از دیروز شنیده بود و پیش خودش تکرار کرده بود،او پرستار شده بود بی آنکه بخواهد،....بی آنکه فکرش را بکند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی میتوانست؟پرستار بودن یک چیز بود و پرستار کوهیار بودن چیز دیگری ....هنوز هم نمیدانست چرا دروغ گفته بود؟چرا به کوهیار نگفته این پرند همان پرند است،همان پرندی که....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید ترسیده بود، اما نه.....این ترس نبود،اصلا آن لحظه به خودش فکر نکرده بود که بخواهد بترسد،آن لحظه فقط غم چشمان کوهیارش را میدید....تنهایش....خمیده شدن کمر مردانه اش و اینکه چرا دوست داشت کنارش بماند را نمی فهمید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیادی جرات به خرج داده بود،اگر کوهیار می فهمید چه می شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز برایش سخت بود باور کند که آن نگاه خیره و ثابت متعلق به کوهیار است،چطور ممکن بود؟این چشمها همیشه در خیالش اورا به شبهای آرام کویر میبرد جایی که میتوانست روی شن های گرمش دراز بکشد و ستاره های راه شیری را بشمارد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالاشب سوت و کور این چشمها فقط آسمانی بود که یک زندانی از پشت میله های زندانش به آن مینگردهنوز ساعت 8 نشده بود آنطور که خاتون گفته بود تا بیداری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار زمان زیادی داشت....باید با خاتون حرف میزد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آشپزخانه رفت ولی آنجا نبود...حتما مشغول نظافت جایی از خانه بود...همانطور که دنبال خاتون میگشت فرصتی پیش آمد که خانه راهم ببیند.... خانه ی فوق العاده ای بود....دیروز واقعا به همین خانه آمده بود؟؟؟هرچه فکر میکرد تنها چیزهایی که از این خانه درحافظه اش ثبت شده بود به ترتیب یک دریشمی،یک ساختمان سفید،یک صندلی راک کنار شومینه و یک صندلی حصیری کوچک در کنارش بود....همین ....دیروز فقط همین ها را دیده بود و امروز این خانه ،خانه ی دیگری بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالن بزرگی که به طور ماهرانه ای با ترکیبی از وسایل لوکس و مدرن و همینطور سنتی و عتیقه چیده شده بود.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین چیزی که نظرش را جلب کرد گرامافون بزرگی بود که در گوشه ای از سالن در کنار یک پیانوی مشکی حرفه ای قرار گرفته بود.و یک دست مبل سنتی با پارچه های محلی خاص و کوسن های سنگ کاری شده و رنگی که نیم دایره وار روبرویش چیده شده بود انگار که در دل سیاه چادرهای عشایر نشسته ای....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک کتابخانه دیوار کوب،آواژوری که دریک تنه ی درخت تزیین شده بود،چند دست مبل راحتی و سلطنتی که هرکدام به شکلی در اطراف سالن جای گرفته بود،یک سری گلدان سرامیکی سفید رنگ در اندازه های گرد و کوتاه تا بلند و کشیده،گلدان کریستال بزرگی با سه شاخه بامبو،یک آینه ی قدی فیروزه کاری شده همراه با شمدانهای بلند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا نیمی از سالن به سمت حیاط پنجره داشت....پنجره های قدی که با پرده های حریر و مخمل سفید و زرشکی پوشیده شده بودو چه خوب میشد اگر این پرده ها را کنار میزدند.... نگاهش به سمت قاب عکسهای روی دیوار رفت......کوهیار با کت مشکی رنگ و سیگاری بر دست،با دستبند چرمی و نگاهی مرموز،چقدر این عکسش را دوست داشت. خودش آن را قاب گرفته بود،خوب یادش بود که چندساعتی آن را به دیوار اتاق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش زده بود و نگاهش میکرد ،چقدر دلش میخواست این عکس را روی دیوار خانه ی کوهیار ببیند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی آن طرف تر عکس خانوادگیشان بود،مادرش،پدرش،خواهرکوچکش و....و مهیار.....دوباره غم یکساله اش تمام وجودش را گرفت.....مهیار....مهیار مهربانش.... این
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزها عجیب دلش برایش تنگ شده بود،ای کاش اینجا بود.با زانو روی زمین سقوط کرد،بی صدا اشک میریخت،تمام بدنش میلرزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش هیچ وقت پرندی نبود ....کاش به این دنیا نمی آمد،کاش به زندگی هیچ کس پا نمیگذاشت،چقدر دلش میخواست بمیرد،دلش زندگی نمیخواست....هیچ وقت زندگی نمی خواست خیلی وقت بود که نمیخواست بماند...اما نمیتوانست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_دخترجون چرا رو زمین نشستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع اشکهایش راپاک کرد و برخاست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_وا چی شده پرند؟چرا گریه کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_چیز مهمی نیست خاتون یاد یه چیزی افتادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_یاد چی افتادی که اینطوری کردی با خودت؟مشکلی داری مادر؟بگو اگه کاری از دستم برمیاد کمکت کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_نه خاتون چیزی نیست...ببخشید من باید برم اتاقم...بعدا باهاتون حرف میزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_ولی آخه پرند؟.....پرند مادر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرعت از پله ها بالا دوید....گریه امانش نمیداد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش را به بالکن اتاقش رساند....انگار دوباره همه چیز از نو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع شده بود.....پژواک آن روزها مدام در سرش تکرار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشد....چرا تمام نمیشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانست چند ساعت آنجا نشسته است،نگاهش به نقطه ای نا معلوم خیره بود،اشکهایش تمام شده بود ولی مگر دلش آرام میگرفت؟مگر نه اینکه میگویند گریه کن تا خالی شوی؟پس چرا خالی نمشد؟...چرا از خودش،از زندگی،از این بغض های خفه کننده تهی نمیشد؟ دوباره صدای در زدن خاتون میآمد،این چندمین باری بود که آمده بود.به سختی از جایش بلند شد.پاهایش بی حس شده بود،در راباز کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_بله خاتون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_مادر منو نصفه جون کردی که....چی شد آخه یه دفعه؟؟؟چرا جواب نمیدادی دختر؟فکر کردم حالت بد شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_ببخش خاتون، حالم خوب نبود،الان بهترم نگران نباش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_کجا بهتری؟رنگ به صورت نداری زود بیا پایین تا غذاتو گرم کنم،اینطوری فشارت میافته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_شما غذاتو خوردی خاتون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_آره مادرجون ما غذامونو خوردیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما؟منظورش از ما خودش و کوهیار بود؟؟؟....ای وای چرا اصلا حواسش به کوهیار نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_ساعت چنده مگه خاتون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_ساعت دو و نیمه،ما ساعت 1 ناهار خوردیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_خاتون آقا کوهیار بیدار شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_آره عزیزم خیلی وقته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_من اصلا حواسم نبود حالا چی کار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_والا مادر منم هی اومدم دنبالت که تا آقا نیومده بیای پایین ولی درو باز نکردی...تا آقا اومد کلی دعا خوندم که یه موقع بت گیر نده..ولی راسشو بخوای تعجب کردم اصلا حرفی ازت نزد وقتی هم خواستم واسه ناهار صدات کنم گفت بذار هر وقت خواست بیاد،من اولین بار بود این برخوردش رو دیدم شانس باهات بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احساس سردرد بدی چشمهایش را باز کرد....انگار که سرش ورم کرده باشد،کمی حالت تهوع داشت،لباسش خیس بود،از گرمای تنش حالش بهم میخورد....زیاده روی کرده بود.... دیشب مگر صبح میشد؟ چه چیزی میتوانست التهاب درونش را ذره ای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی وقت بود که هیچ چیز آرامش نمیکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز هم نمیتوانست درک کند چرا دیروز آن دختر اینگونه او را به هم ریخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید از شنیدن نامش بود ولی نه.. ...از همان سلام پر از تردیدش حال دیگری پیدا کرده بود....شمار پرستارهایی که از سر بدبختی و یا شاید از سر ترحم به این خانه آمده بودند از دستش رفته بود....از همه شان بدش می آمد....چه از آن مردهایی که برای زندگی روزمره اش هم تعیین تکلیف میکردند...چه آن دختربچه های 20 ساله ای که گاهی بادست و پا چلفتیشان خسته اش میکردند و گاهی با نقشه های ازدواج و پول و ثروت حالش را بهم میزدند.باهر نیتی که می آمدن یک وجه اشتراک داشتند....اینکه فکر میکردند کور بودن مساوی احمق بودن است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر دست خودش بود حاضر بود بارها و بارها زمین بخورد،از پله ها پرت شود،زخمی شود وهرچیز دیگری ولی احمق فرض نشود...با ترحم دیده نشود....کور نامیده نشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکسالی میشد که این کلمه برایش حکم نامش را داشت....حتی در مکالمه های خاتون هم شنیده بود که برای دیگران از زندگی یک کور حرف میزند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارها به هر شیوه ای که بود سعی کرده بود خودش را از این زندگی نکبت بار نجات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهد اما نمیشد....انگار باید می ماند....باید میماند و تاوان میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردن که فقط به یک قبر و یک جسم بی تحرک نیست....میشود بیرون از قبرت راه بروی،بنشینی،حرف بزنی .....ولی بمیری، در هر لحظه هزار بار بمیری و هیچ کس نفهمد،هیچ کس برایت مراسمی نگیرد،فاتحه ای نخواند... اشکی نریزد....میشود هر روز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهزاران بار شاهرگ روحت پاره شود و زنده بگور شوی ولی حتی خودت هم نفهمی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش به جای کور،مرده مینامیدنش....حداقل حس میکرد کسی نبودنش را میفهمد ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالش از این بودن زورکی اش بهم میخورد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنچه برایش عجیب بود حسی بود که نسبت به این پرستار جدید داشت... حس میکرد این دختر هم خسته از ماندن های اجباریست.....کلام خسته و قدم های سنگینش و آن تردیدی که گلویش را گرفته بود شاید فقط برای او قابل درک بود....حس میکرد زندگی این دختر مانند لباسهای خیس بارانی اش به تنش چسبیده است و صدای خش خشش زندگیش را میخراشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حس ها خفه اش میکرد.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسهایی که مطمئن بود یک شلوار راحتی و یک تیشرت است را از قفسه کمد لباسی اش برداشت...همینطور حوله و بقیه چیزهایی که نیاز داشت را....در این مدت تقریبا یاد گرفته بود چطور بدون برخورد کردن به اشیا در خانه و به خصوص در اتاقش حرکت کند...جای اشیا راهم تقریبا حفظ بود و کمتر به مشکل بر میخورد.دستی روی میز کنار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتختش کشید...ساعت مچی عجیب غریبش را لمس کرد....ساعتی که شماره هایش برجسته بود و عقربه هایش از دو گوی که دور مداری میچرخید و ساعت را نشان میداد ساخته شده بود...این ساعت را آقابزرگ برایش هدیه آورده بود...هدیه ای که مانند بیشتر هدیه های این روزها برایش درد داشت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدود 9 بود...نمیدانست چرا دلش میخواهد این دختر را زودتر ببیند....هنوز به در حمام درون اتاقش نرسیده بود که صدای دویدن کسی در راهرو و سپس کوبیده شدن در اتاق کناری اش مانع رفتنش شد....اتاق کناری که اتاق پرستار است...یعنی این همان دختر بود؟معلوم بود که حالش نمیتواند خوب باشدو درست هم حدس زده بود صدای گریه اش که نه صدای هق هق بلندش را میشنید....به بالکن رفت ،صدا نزدیک تر شد...انقدر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک که مطمئن بود به دیوار مشترک بالکن اتاقش تکیه داده است و گریه میکند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مادرجون چرا با غذات بازی میکنی؟نکنه دوست نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه ...نه خاتون غذات خیلی خوشمزس ....یه کم سرم درد میکنه اشتها ندارم...فقط همین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_والا منم اگه انقدر گریه کرده بودم حال و روزم بهتر از این نبود...خودتو تو آینه دیدی؟ببین با خودت چیکار کردی،آخه دخترجون تو یهو چت شد؟با این حال و وضعی که تو داری چطور قراره با آقا سر کنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخش خاتون...حق باشماست....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من واسه خودت نگرانم مادر....حیف اون چشمای خوشگلت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما درست میگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا پاشو یه گشتی تو باغ بزن هوا خوبه یه کم حالت عوض شه.پاشو مادر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه میزو تمیز میکنم و میرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نیازی نیست عزیزم وظیفه ی خودمه تو برو نگران چیزی نباش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولی آخه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو مادر... برو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون راست میگفت،واقعا فضای باغ حالش را عوض
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیکرد...هوای باغ هنوز از نم باران دیروز تازه بود...درختهای نیمه ع*ر*ی*ا*ن،برگهای ریخته شده روی سنگفرشها...نیمکتهای چوبی خیس، صدای گنجشکها و حتی کلاغی که حس میکرد تنها در گوشه ای برای خودش شعر میخواند،همیشه شنیده بود جایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه گنجشک باشد کلاغ نیست،پس این کلاغ تنها اینجا چه میکرد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...این حال و هوارو دوست داشت....بی شک این باغ بهار زیبایی داشت...هرچند که پاییزش را ترجیح میداد...خودش به قول مهیار دختر بهار بود....اردیبهشت....اما پاییز چیز دیگری بود.،بهاربا داشته هایش زیبا میشد و پاییز با نداشته هایش؛پاییز ذره ذره از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست میداد و تهی میشدو باز هم می ماند....باز هم زندگی میکرد....مثل مردی که کمی آن طرف تر در چاردیواری چشمهایش محب*و*س شده بود، مثل کوهیارش....باغ بی برگی که به قول اخوان زچشمش پرتوی گرمی نمی تابد.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر این شعر به کوهیارش می آمد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"آسمانش را گرفته تنگ در آغوش"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابر،با آن پوستین سرد نمناکش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباغ بی برگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز و شب تنهاست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سکوت پاک غمناکش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساز او باران،سرودش باد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجامه اش شولای ع*ر*ی*ا*نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irور جزاینش جامه ای باید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبافته بس شعله ی زر تارو پودش باد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگو بروید،یا نروید،هرچه در هرجا که خواهد،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا نمیخواهد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباغبان و رهگذاری نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباغ نومیدان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم در راه بهاری نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irور به رویش برگ لبخندی نمی روید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداستان از میوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپست خاک می گوید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباغ بی برگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده اش خونی است اشک آمیز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپادشاه فصلها پاییز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ وقت اهل فال گوش ایستادن نبود اما نمیدانست چرا از همان لحظه ای که روی پله ها صدای مکالمه ی خاتون با این دختر راشنیده بود دلش شنیدن میخواست....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیدی گفتم عزیزم بری تو باغ حالت بهتر میشه،رنگ و روت برگشت مادر،دیگه نکن باخودت این کارارو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حق با شماست خاتون، فوق العاده بود،اگه به من باشه دلم میخواد همونجا چادر بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب دخترجون میخواستی بیشتر بمونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فرصت زیاده، یه موقع آقا کوهیار میان پایین،اینجا باشم بهتره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه عزیزم هرطور صلاح میدونی،فقط یه چیزی، امروز که مش حسن نیست چرا روسری سرت کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مش حسن کیه خاتون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باغبونه عزیزم ...خونش همون اتاقیه که گوشه ی باغه...زنش و بچه اش شمال زندگی میکنن خودش اینجا،معمولا آخر هر ماه میره شمال یه سری بهشون میزنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آهان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب نگفتی چرا روسری سرت کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب آخه آقا کوهیار که هستن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وا دختر آدم از یه کور حجاب میگیره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این طوری راحت ترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدم سخت گیری نبودوبه این مسائل زیاد توجه نمی کرد ولی از کوهیار حتی در خواب هم خجالت میکشید.انگار معذب می شد که جلویش راحت باشد..... هضم این هم خانه شدن برایش سخت بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هرطور خودت میدونی ولی عزیزم موهات خراب میشه که...پرستارای قبلی اگه بدونی با چه تیپایی میگشتن،خیلی وقتا من به جاشون خجالت میکشیدم،....از من میشنوی سعی کن راحت زندگی کنی،خوبی پرستاری از یه آدم کور اینه که هرکاریم بکنی طرفت نمیبینه که بخواد ایراد بگیره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشیمان شد از فال گوش ایستادنش....چه می گفت این زن؟گلویش فشرده شد...چرا این کور نامیدنها برایش عادی نمیشد؟چرا هنوز نمی توانست ندیدنهایش را باور کند؟کاش پله های آمده را برگشته بود و ه*و*س شنیدن نمیکرد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_خاتون اگه میشه دیگه ازاین کلمه استفاده نکنین.وقتی اینطوری به کسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگین کور مثل این میمونه که این آدم اسم نداره،به نظرم شخصیتش میره زیر سوال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست شنیده بود؟این دختر چه میگفت؟هنوز نیامده قلب فشرده این مرد را ندیده و ندانسته درک کرده بود....لبخندی بر لبش نشست،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irندیده بود که کسی جز ترحم های ظاهری خرجش کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط کسری و آقابزرگ بودند که مهربانیشان از جنس گذشته بود و هنوز اورا کوهیار میدیدند نه یک کور...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو حالا این دختر.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_وا دختر یه جور حرف میزنی انگار من چی گفتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_خاتون قصدم جسارت نبود فقط ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_خاتون یه چایی به من بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهول زده به سمت کوهیار برگشت،از کی اینجا بود؟کاش حرفهایشان را نشنیده باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست نداشت دلش از این حرفها بگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_سلام آقا بروی چشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_فکر نمیکنی واسه روز اول کارت یه کم دیر سلام کردی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_حق با شماست.معذرت میخوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_معذرتت به دردم نمیخوره ولی امروز شانس باهاته چون حوصله ی اخراج کردن کسیو ندارم ...و آیا دلیلش واقعا همین بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_چاییو بیار تو سالن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_چشم آقا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_اجازه بدین من ببرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_احتیاجی نیست خودم میبرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_خاتوووون از دستم دلخور نباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_خاتوووون دلخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_نه،بیا ببرش،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_شما عزیزی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاتون_برو دختر برو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد،به این زن نمی آمد کینه ای به دل بگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیدا کردنش سخت نبود،اینبار هم روی همان صندلی دیروزی نشسته بود،آرام به سمتش رفت و چایی را به طرفش گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_از کی تاحالا خاتون کارشو به بقیه پاس میده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_من ازش خواستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_و اون وقت چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_چون فرصتی بود برای شروع صحبت با شما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو با زهر همیشگی کلامش حرف میزد و این دختر چه ساده و راحت جوابش را میداد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب میشنوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_چشم...فقط فکر میکنم چاییتونو یادتون رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را به سمت صدای پرند دراز کرد و پرند با احتیاط چایی را در دستانش گذاشت.یک قلپ از آن را مزه کرد و دوباره به سمت پرند گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_میلی ب خوردنش ندارم چایی همیشگی نیست.از همان اول هم میلی به چایی نداشت وفقط برای آنکه مکالمه ی آن دو قطع شود آن را بهانه کرده بود و وارد آشپرخانه شده بود،اما بدش نمیامد این بی میلی را به پرند نسبت ندهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه هرطور راحتید،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفنجان را بر لبه ی شومینه گذاشت و روی صندلی روبروی کوهیار نشست...حالا باید چه میگفت؟ چه حرفی برای زدن داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط میخواست حرف بزند، میخواست صدای کوهیار را بشنود حتی اگر پر از زهر بود،میخواست کمی از اضطرابش کم شودو کمی درکنار کوهیار بودن را هضم کند،....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_بابت امروز معذرت میخوام،باید برای ناهار میومدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_مهم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو چرا پیش خودش حس می کردمهم است؟حداقل اخمهایش که اینطور می گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_ حرفت همین بود؟اگه این بود میتونی بری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_فقط این نیست....راستش،راستش من اولین باره برای پرستاری اومدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد،بین پرستارهایش جای یک پرستار ناشی تازه کار خالی بود که آن هم تکمیل میشد....البته تعارف که نداشت همین برخورد امروز کافی بود که اورا به همه ترجیح دهد و کاش همه مثل او ناشی بودند.کاش مثل او ناشیانه کوری را از حماقت جدا میکردند.کاش ناشیانه دردش را میفهمیدند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_اولین بار؟جدی اولین بارته که اومدی واسه پرستاری ؟چیه نکنه فکر کردی میای خونه خالت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه تلخ حرف میزد این مرد،......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی توانست چیزی نگوید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_شاید کار سختی باشه،شاید اولین بارم باشه ولی مطمئن باشید از پسش برمیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_باشه میبینیم،فقط حواست باشه من حوصله ی دست و پاچلفتی بازی ندارم،میفهمی که؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_بله متوجهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا آرامش صدایش به هم نمیریخت؟!این دختر نه میترسید،نه عصبانی میشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها چیزی که درصدایش حس میکرد همان غم دیروز بود و شاید کمی نگرانی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز موقعی که با کوهیار حرف زده بود اضطرابش به کلی از بین رفته بود،با آنکه تلخ حرف میزد،با آنکه تیغ کلامش تیز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه کسی جز خودش درد این مرد را میفهمید؟چه کسی جز خودش سزاوار یخ زدن زیر این نگاه ثابت بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار بود برای کوهیار کتاب بخواند،نمیدانست سلیقه ی کوهیار چطور می تواند باشد، شعر میخواند یا داستان،کتاب تاریخی دوست دارد یا علمی؟چرا وقتی گفته بود برایش کتاب بخواند نپرسیده بود چه کتابی؟حالا هم انگار جرات نمیکرد بپرسد،....ترجیح داد به سلیقه ی خودش انتخاب کند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گزیده اشعار نیما یوشیج-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبل راحتی کنار پنجره نشسته بود...سرش را به مبل تکیه داده و چشمانش را بسته بود،به آرامی روی مبل کناریش نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحضورش را متوجه شد و چشمانش را از هم باز کرد اما حرفی نزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین کافی بود که شروع کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتاب را باز کرد و شعر مورد علاقه خودش را خواند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتورا من چشم در راهم شباهنگام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتورا من چشم در راهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشباهنگام،در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفته گانند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی، دام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرم یاد آوردی یانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن از یادت نمی کاهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو را من چشم در راهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیفهمید خوشش آمده یا نه،نه حرفی میزد نه حرکتی میکرد،فقط به روبرو خیره بود....چه باید میکرد؟با آنکه این سکوت آزارش میداد اما حس بدی نسبت به آن نداشت....شعر دیگری راشروع کرد،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خشک آمد کشتزار من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جوار کشت همسایه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرچه می گویند میگریند روی ساحل نزدیک سوگواران در میان سوگواران
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاصد روزان ابری داروگ،کی می رسد باران؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر بساطی که بساطی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش میترکد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چون دل یاران در هجران یاران_
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاصد روزان ابری داروگ کی میرسد باران؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار چشمهایش را بست و دوباره باز کرد....سرش را سمت پرند چرخاند و قسمتی از شعر را تکرار کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بر بساطی که بساطی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش میترکد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون دل یاران که در هجران یاران
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاصد روزان ابری داروگ کی میرسد باران
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را دوباره به مبل تکیه داد و دوباره تکرار کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_"در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دوباره ودوباره تکرار همین یک جمله....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب معنی تکرار های این مرد را می فهمید،کومه ی تاریک او را مگر که ساخته بودجزخودش؟نتوانست جلوی اشکهایش رابگیرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید کوهیار اشک نمیریخت اما نم کلامش به اوهم سرایت میکرد....سرایت میکرد نه فقط به چشمانش،...که به قلبش،روحش و تمام انچه از خود میشناخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جایش بلند شد،چقدر کنار کوهیار بودن سخت بود و نمیدانست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_اگه اجازه بدین من چند دقیقه برم اتاقم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_اجازه نمیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_ف...فقط چند دقیقه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_گفتم که اجازه نمیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش ماندن این دختر را می خواست هرچند که خودش هم دلیلش را نمی دانست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_واسه گریه کردن خیلی زود نیست؟،نکنه دلت واسه مامان جونت تنگ شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو که صدای گریه ش را خودش هم نمیشنید پس چطور کوهیار فهمیده بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_جوابش سخته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_شما چ... چطور فهمیدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر میشد نفهمد؟در این مدت دنیارا با گوشهایش دیده بود،هرچند که به نظرش دنیای این روزهایش دیدن نداشت؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_چه فرقی داره ،....اگه از پس این کار برنمیای دیر نیست میتونی برگردی خونتون،هنوز دیر نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_دختر خانم زبون نداری؟یا نکنه کر شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض داشت،نه برای این برخوردهای تند....بغض داشت،بغضی که هر روز زندگیه اجباریش را یاداوری میکرد.....شرم داشت،از بودنش،....از اینجا بودنش،....چطور چند دقیقه همه چیز را فراموش کرده بود؟..چطورکنار این مرد نشسته بود و برایش شعر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواند؟!بغض داشت و ای کاش می توانست همین الان فرار کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نخیر ظاهرا هم کر شدی هم لال...خوبه منم که کورم،کلا تیم دونفره ی خوبی میشیم...میتونیم تو پاراالمپیک باهم شرکت کنیم، نظرت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا این مرد نمی فهمید نفسش هم بالا نمی آید چه برسد به صدایش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_ببین کوچولو بهتره برگردی خونتون،من حوصله بچه بازی ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضش را غورت داد و نفس گرفت،باید پای تصمیمش می ایستاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_آقای فرجام من متاسفم،جوابی براتون ندارم،اگه دوست دارید، از اینجا بیرونم کنید،اگه هم دوست ندارید این کارو نکنید....هر کاری که فکر میکنید انجام دادنش آرومتون میکنه انجام بدید.من اعتراضی ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعتراضی نداشت؟مگر همیشه این طور نبود که گریه میکردند و خواهش که اخراجشان نکند،او که بارها در همین موقعیتها پرستارهایش را اخراج کرده بود،پس چطور اینبار داستان طور دیگری پیش رفته بود؟این دختر در جواب حرفهای او نه لجبازی کرد و نه التماس و نه حتی با وجود بغضش گریه کرد،چطور رفتن و ماندنش را به او سپرده بود؟ چطور معادلاتش را به هم ریخته بود؟هیچ وقت اخراج کسی برایش تا این حد گیج کننده نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_رو موود خوبمم،فعلا حال و حوصله بیرون انداختن کسیو ندارم، برو میخوام استراحت کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم استراحت که نکرده بود،بهتر نبود بهانه ی دیگری بیاورد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرند_باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهیار_باشه نه،چشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir