رمان ارباب عشق به قلم پریسا رحمانی
سارانکوهش، تک دختر رضا نکوهش، دختری مغرور و بیاحساس! ثروت پدرش او را قدرتمند ساخته؛ اما روزگار همیشه بر وقف مراد نیست. ورق بر می گردد و این دختر مغرور، مجبور می شود درخانه ی خود مانند یک رعیت زندگی کند و از ثروت پدری محروم شود. ثروتی که توسط مردی سنگ دل تصاحب می شود. این دختر تلاش می کند تا آن را پس بگیرد. آیاموفق می شود یا…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۲۱ دقیقه
ژانر: #جنایی #معمایی #عاشقانه
خلاصه :
سارانکوهش، تک دختر رضا نکوهش، دختری مغرور و بیاحساس! ثروت پدرش او را قدرتمند ساخته؛ اما روزگار همیشه بر وقف مراد نیست. ورق بر می گردد و این دختر مغرور، مجبور می شود درخانه ی خود مانند یک رعیت زندگی کند و از ثروت پدری محروم شود. ثروتی که توسط مردی سنگ دل تصاحب می شود. این دختر تلاش می کند تا آن را پس بگیرد. آیاموفق می شود یا…
مقدمه:
به نام خدایی که عشق را آفرید، تا قلب های سنگی را ذوب کند.
آمدم جانت رابگیرم، اما نشد.
قصه برگشت...
عشق تو جانم را گرفت!
"به نام خدا"
در اولین نگاه ما، چیزی جز نفرت دیده نمی شود. تو برای نابودی من آمده بودی ومن برای نابودی تو؛ امّا قصه برگشت.
حسی بین ما قرارگرفت، حسی به نام عشق!
و حال تو برای به دست آوردن من تلاش میکنی و من برای به دست آوردن قلب سرد و سنگی تو!
"سارا"
تا آخرین حد ممکن صدای ضبط ماشین رو بلند کردم و همراهش میخوندم. نگار هم من رو همراهی می کرد.
توی بزرگ راه شلوغ بودیم. با آخرین سرعت رانندگی میکردم. از بچگی عشق سرعت بودم و هیچ ترسی هم نداشتم. با نگار مشغول خوندن بودیم که یه پراید قراضه کنارمون قرار گرفت. با غرور نگاهشون کردم. دوتا پسر جوون سرنشین ماشین بودن.نگار هم متوجه شد و بهم گفت:
- این روخاموش کن؛ ببین چه مرگشونه!
ضبط روخاموش کردم و باهمون غرور همیشگی که مخصوص خودم بود، گفتم:
- کاری داشتین؟
راننده ماشین گفت:
- ببینم خانم عشق سرعت، حاضری با ما کورس بذاری؟ میخوام ببینم جراتش رو داری یا نه؟
یه پوزخند تحویلش دادم و گفتم:
- شما میخواین با این ماشین قراضه با من کورس بذارین؟!
انگاری بهش برخورد؛ چون گفت:
- انقدر به خودت نناز خانم مایه دار!
پسر بغل دستیش با خنده گفت:
- این خانم کوچولو میترسه ضایع بشه. چون میدونه ما برنده میشیم.
لبخندکجی زدم و گفتم:
- سارا نکوهش هیچ وقت از هیچ احد و الناسی نمیترسه و هیچ وقت هم ضایع نمیشه. شما که دیگه خیلی واسم بی ارزشین؛ چه برسه که بخوام بترسم!
راننده عصبانی شد و گفت:
- ببینم تو فقط حرف میزنی یا توی عمل هم انقدر جسور و شجاعی؟!
پدال گاز رو فشار دادم و گفتم:
- خودت ببین!
به سرعت از کنارشون رد شدم. اوناهم پشت سرم حرکت کردن؛ اماعمرا با اون ماشین به من میرسیدن.
با آخرین سرعت رانندگی میکردم. نگار با ترس گفت:
- سارا بی خیال شو! الان هردومون رو به کشتن میدی.
- نگران نشو بچه.
از آینه جلو نگاهشون کردم. خیلی از ما عقب بودن.به آخر بزرگ راه که رسیدیم، ماشین رو نگه داشتم.
نگار: چرا وایسادی؟
-میخوام قیافه های ضایعشون رو ببینم.
طولی نکشید که کنارمون وایسادن. با پوزخند گفتم:
-دلم براتون میسوزه، هیچ کسی نمیتونه با من دربیافته.
باتعجب نگام کردن. این رو گفتم وبه سرعت ازشون دور شدم. من سارا نکوهش، دختری مغرور وجدی هستم. بدون کوچکترین حس توی قلبم، زندگیم رو میگذرونم. سرخوش و خوشحال به زندگی ادامه میدم، به نظرم هیچ کس توی این دنیا ارزشش رو نداره که بخوای واسش آبغوره بگیری؛ به نظر سارا نکوهش فقط باید خوش باشی! من دختری بیست و پنج ساله، با ثروت عظیم پدرم، بهترین تفریح ها رو می کنم به هیچ کس هم اجازه نمیدم این خوشی رو از من بگیره. البته کسی جراتش رو نداره!نگار رژ لبش رو تمدید کرد و گفت:
-سارا؟ بیخیال شو دیگه! بیا امشب بریم. آرش این مهمونی رو به خاطر تو گرفته.
بااخم غلیظی نگاش کردم وگفتم:
- غلط کرده! یه بار دیگه هم بهش هشدار داده بودم که دور و ور من نپلکه؛ اما انگار حالیش نیست. حتما بهش بگو دور من رو خط بکشه و گرنه یه جور دیگه برخورد میکنم.
- ای خداتو چرا انقدر مغروری؟
با لبخندی که به زور روی لبم جا داده بودم گفتم:
- همینه که هست. خوش نداری میتونی دوستیت رو با من تموم کنی،
پوفی کشید وگفت:
-واقعا نمی تونم درکت کنم. من رو آرایشگاه همیشگی پیاده کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من راننده ی کسی نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیله خب بابا، همین جانگه دار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی زود ماشین رو نگه داشتم؛ بدون حرف اضافه ای.حتی بهش مجال ندادم که حرف بزنه. به سرعت ازکنارش رد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چطور تا الان دوستیش رو با من به هم نزده! هیچ کس تا به حال نتونسته کنارم بمونه. خب کاریش نمیشه کرد من همین جوریم و همیشه هم میمونم. ازبچگی این غرور رو داشتم. شکوه و جلال بابام من رو این قدر پر قدرت و مغرور کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد قصر بزرگ پدریم شدم. ماشین رو توی باغ پارک کردم که یکی ازخدمتکارا سریع اون رو سمت پارکینگ برد. از باغ گذشتم وارد قصر شدم. روی دیوارها تابلوهای برگ وسلطنتی نسبت شده بود که جلوه ی خاصی به خونه می داد. رفتم سمت پذیرایی، انگار پدرم نبود. یکی دیگه از خدمتکارها که حتی اسمش رو هم نمیدونستم به سمتم اومد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام خانم. خوش اومدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به حرفش سمت اتاقم رفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وان رو واسم حاضر کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاقم شدم. اتاق بزرگ با تمام وسایل مربوط هیچ چیز کم نداشت.روی تخت سلطنتیم نشستم و به اطراف نگاه کردم، حس کردم وسایل هام قدیمی شده. باید فردا بگم همه رو عوض کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدمتکار وان رو حاضر کرد و پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم امر دیگه ای ندارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابام کی میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اطلاع ندارم. ناهارتون رو حاضر کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه کوتاهی به چهره ی معمولیش انداختم. به نظر من که زیبایی نداشت. از روی تخت بلند شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه؛ میل ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی وان نشستم. برخورد آب به بدنم، حس آرامش رو بهم داد. چشمام رو بستم و توی وان خوابیدم.واقعا حس خوبی بود. توی زندگیم هیچی کم نداشتم. مثل یه شاهزاده زندگی میکردم و نمیخواستم این خوشی رو با هیچ چیز عوض کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوله حموم رو تنم کردم، یه حوله کوچیکتر هم گذاشتم روی سرم و از حموم بیرون اومدم. نشستم جلوی آیینه و به خودم خیره شدم.حتی بدون آرایش هم جذاب بودم.چشم های درشت به رنگ خاکستری که دل هرکسی رو آب میکرد؛ چشمام خیلی نافذ بود.لب های قلوه ای و دماغ قلمی و پوستی سفید بدون هیچ عیب و نقصی؛ همه چیز عالی بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بدنم کرم مرطوب کننده زدم و رفتم سراغ کمدم که انبوهی از لباسها رو توی خودش جا داده بود؛ طوری که انتخاب برام سخت میشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به لباس ها انداختم و بالاخره یه تاپ و شلوار کوتاه انتخاب کردم. حتی توی خونه هم واسه انتخاب لباس یکم سختگیر بودم. دوست داشتم همه جا شیک به نظر بیام حتی توی خونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهام رو شونه کردم و همونجور رهاشون گذاشتم. یه رژ لب صورتی به لبم و خط چشم درشت هم پشت چشمام کشیدم. عطرمخصوصم رو هم روی خودم خالی کردم ورفتم بیرون. باید الان بابام خونه باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدسم درست بود. توی پذیرایی نشسته بود و به لب تابش چشم دوخته بود. آروم گونه هاش رو بوسیدم و کنارش نشستم. با لبخند مهربونی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبی دختر بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالبخندی که تنها بابام اون رو دیده بودگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی بابا؛ شما خوبین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا همون طور که به صفحه لب تاپ چشم دوخته بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش نزدیک شدم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حداقل توی خونه از کار دست بکشین. واسه قلبتون خوب نیست. یکم به خودتون استراحت بدین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعینکش رو از چشمش برداشت و با مهربونی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تونگران من نباش. فقط به درست فکر کن. چون بعد من تو باید رئیس اون شرکت بشی و کارمندا هم رئیس بی سواد نمیخوان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کردم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا من به اجبار شما دارم میرم دانشگاه. درضمن شما واسه همیشه رئیس اون شرکت خواهی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو روی دستم قرار داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترم چیز زیادی به عمرم نمونده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند نیمه جونی به حرفاش ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دختر این قلب دیگه بیشتر از این نمیتونه کارکنه. دکتر بهم گفت اوضاعت خیلی بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباترسی که به وجودم غلبه کرده بود، نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: میترسم بعد از من واسه انتقام از کارای گذشته تو رو مجازات کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباتعجب بیشتری گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا لطفا حاشیه نرو. اصل مطلب رو بهم بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید اول این اموال به نامت بشه، بعد بهت همه چی رو میگم. به مسعودی گفتم برگه های وکالت تام رو اماده کنه و فقط یه امضا ازمن لازمه؛ اونوقت تو صاحب این املاک میشی و بعد من راحت سرم رو میذارم زمین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغضی که نمیخواستم تبدیل به گریه بشه، چون ازگریه کردن نفرت داشتم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لطفا بابا! من از شما چیزی نمیخوام. توخودت میدونی که تو دنیا بعد ازرفتن مامان، شما برام موندی؛ پس لطفا از مرگ حرفی نزنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالبخندگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من که نگفتم همین فردا قراره بمیرم، فقط میخوام خیالم ازجهت تو راحت باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین استاد گند اخلاق هم حسابی روی اعصابم بود. اصلاً نمیفهمیدم داره چی میگه. به نگار زل زدم. با دقّت به حرفای استاد گوش میداد. چه دل خسته ای داشت؛ یعنی واقعا میفهمید داره چی داره میگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلاخره کلاس تموم شد.آیینه ام رو از توی کیفم بیرون آوردم وبه خودم نگاه کردم؛ از خستگی رنگم پریده بود. نگار از روی صندلی بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سارا بریم دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میبینی که کار دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه خانم پرنسس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حرفش لبخندکجی زدم. عادت به خنده ی بزرگ نداشتم. اگر هم چیزی واسم جالب میشد، به لبخند کمرنگی اکتفا میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کلاس که خارج شدیم، یه نفر صدام زد. اصلا به خودم زحمت ندادم که ببینم کیه؛ هر کی بود بالاخره بهم میرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش بود. روبه روم وایساد. از دوییدن زیاد به نفس نفس افتاده بود. نگار مارو تنها گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرفت رو بزن که کلی کارم دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرادیشب نیومدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیازی نمیبینم که واست توضیح بدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط یه سوال بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم دوست ندارم جواب بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباکلافگی به موهاش دستی کشیدوگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی میخوای بفهمی که دوستت دارم لعنتی!؟ میدونی چند نفر فقط منتظرن که یه نگاه کوچیک بهشون بندازم؟ اما من به تو علاقه مند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تمومش کن. توچطور به خودت جرات میدی که به من ابراز عشق کنی؟! اخه تو کجا و من کجا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی روی پیشونیش نشست وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منظورت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام رو توی هم حلقه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون تو در حد من نیستی آقا پسر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این طرز بر خوردت بی جواب نمیمونه. درسته که دوستت دارم، امّا بهت اجازه نمیدم بهم توهین کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه کوتاهی سر تا پاش انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عددی نیستی که بخوای من رو تهدید کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارش با تهدید بیشتری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تلافیش رو سرت درمیارم؛ منتظرم باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم باعصبانتت بهش زل زدم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مواظب حرف زدنت باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و ازکنارم رد شد. به حرفاش خندیدم. آخه این بی سرو پا چطور میخواد کار من رو تلافی کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"فرهاد"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهارمین سیگار خاموش شده رو توی جاسیگاری له کردم و یکی دیگه رو روشن کردم. پک عمیقی بهش زدم. اتاق از دود سیگار پر شده بود و هیچ چیز قابل مشاهده نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلاً هم برام مهم نبود که چه بلایی به سر ریه ام میاد. خیلی وقت بود که خودم رو فراموش کرده بودم و از زنده موندن فقط یک هدف داشتم؛ انتقام! انتقامی که باعث میشد قلبم مثل سنگ بشه و به بدترین شکل ممکن به اونایی که زندگیم رو نابو دکردن ضربه بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قاب عکس توی دستم نگاه کردم.دیدن این عکس من روبرای انتقام مصمّم تر میکرد. این سیگار هم تموم شد. اون رو هم گذاشتم توی جاسیگاری که از سیگار پرشده بود. خواستم یکی دیگه رو روشن کنم که در باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخشم نگاهش کردم. نفرت داشتم از اینکه یه نفر خلوتم روبهم بزنه و بی اجازه وارد اتاقم بشه. قیافه ی خشمگینم روکه دید باترس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب راستش قربان... مسعودی اومده؛ خودتون گفتین بهتون خبر بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباعصبانیت از روی صندلی بلند شدم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به جهنم که اومده.این دلیل نمیشه که مثل حیوون وارد اتاق بشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباترس بیشتری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شرمنده آقا فرهاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباحالتی نفرت انگیز نگاهش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بهش بگو بیاد داخل. معطل نکن؛ یالا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم اقا. الان میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاب عکس رو توجای مخصوصش پنهان کردم ودوباره سیگاری رو روشن کردم. به درضربه ای خرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعودی بود. شادو خندون وارد اتاق شد و دستش روبه سمتم درازکرد. نگاه کوتاهی به دستش انداختم و روی صندلی نشستم. پاهام رو روی هم انداختم. بعد از اینکه به سیگار یه پک زدم،گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیدوارم خبرای خوبی آورده باشی. چون میدونی که فرصتت تمومه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخوشحالی که توی صورتش مشخص بود،کیفش روبازکردوچند برگه جلوم گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب اینا چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قربان حلش کردم. بدون هیچ شکی برگه هایی که به اسم شمابود رو امضا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کجی زدم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی انقدر بهت اعتمادداره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی بزرگی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله اقا فرهاد. تمام زندگیش دست من بود. واسه همین با اعتماد کامل، اونارو امضا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخوشحالی به برگهای توی دستم نگاه کردم. بالاخره شکستش دادم. بعد از چندسال تلاش بالاخره دارم حاصلش رو میبینم؛ اماهنوز کارم تموم نشده. رو کردم به مسعودی و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید بهش خبربدم. شخصاً باید از خودم بشنوه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور که سیگارم رو دود میکردم بهش زنگ زدم. البته هنوز کارم نیمه تمومه؛ من با اون خانواده حالا حالا ها کار داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز چندبوق بلاخره جواب داد. با پوزخند روی لبم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باختی اقای نکوهش. شکستت دادم. بالاخره حقم رو ازت گرفتم.منتظرم باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سارا"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی حوصلگی وارد خونه شدم. خدمتکار همیشگی بهم خوش آمد گفت. نگاه کوتاهی بهش انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ناهار روحاضر کن. خیلی گرسنه ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستی بابا خونست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله خانم؛ توی اتاقشون هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم سمت اتاق بابا و تقه ای به در زدم اما جوابی نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره در زدم اما بازم چیزی نگفت. دلهره ام بیشتر شد. برای اولین بار دستام از ترس لرزید. آروم در رو باز کردم و با چیزی که جلوم دیدم ،همونجا کنار در خشکم زد.بابا بی حال کنار میز افتاده بود. به سمتش رفتم وکنارش زانو زدم.صداش زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باباجون؟ خوبی؟ بابا صدام رو میشنوی؟!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سختی و با صدای ضعیفی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترم مواظب خودت باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباترس نگاهش کردم و از اتاق بیرون رفتم. با صدای بلندی رو به خدمتکارا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زود باشین آمبولانس خبر کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره رفتم توی اتاق و دستای سردش رو توی دستم گرفتم. با لرزشی که توی صدام ایجاد شده بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبرکن بابا. الان خوبی میشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به حرفم دوباره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بلایی که ازش میترسیدم سرم اومد.دختر بابا مواظب خودت باش. از اینجابرو سارا. من رو ببخش. همه اینا تقصیر منه. من...من...گناهکار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو چشاش بسته شد.با جیغ و فریاد صداش زدم. برای اولین بار تنهایی روحس کردم.یعنی بابام رفت؟ باباجونم دیگه نیست؟! نه امکان نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک هفته از مرگ بابا میگذره. توی مراسم خاکسپاری آدمایی رودیدم که به عمرم یه بار هم ندیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدمایی که ادعا میکردن اقوام هستن. چه آدمایی بودن که تا بابا زنده بود براشون مهم نبود؟ پس حالا چی شده؟! حتما پول میخوان! الان من صاحب این دارایی هستم و باید مثل بابا ازش مراقبت کنم و نذارم این آدما طمع کنن. توی افکارم بودم که موبایلم زنگ خورد. نگار بود. این صدمین بار بود که بهم زنگ میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو؟ سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام خوشگلم خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بخداخوبم نگار؛ باور کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیام پیشت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه؛ میخوام تنها باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه. هر جور راحتی عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"فرهاد"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت پنجره ی غبار گرفته، به بیرون خیره بودم. مثل همیشه سیگارم روشن بود. دکتر بهم تذکر داده بود که سیگار رو ترک کن؛ اما من بی توجه به کارم ادامه میدادم. خودم هم نمیدونستم واسه چی دارم لج میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروزخوشحالم. چون به هدفم رسیدم. دوست نداشتم نکوهش بمیره. دلم میخواست به وسیله ی من زجرکش بشه. اما خب دخترش هنوز مونده! به وسیله اون انتقامم رو میگیرم. پک عمیقی به سیگار زدم. حس کردم نفس کشیدن واسم سخت شده. سعی کردم نفس عمیق بکشم. اما نمیشد. میدونستم این به خاطر سیگاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سختی رفتم سراغ کمد تا اسپری تنفسم رو پیدا کنم اما نبود.کل اتاق رو به هم زدم اما اثری ازش پیدا نشد. نفسم هر لحظه کم تر میشد. نباید الان میمردم. من هنوز هدف داشتم. بی جون نشستم کف اتاق که در باز شد. علی مثل همیشه به دادم رسید. خودش از حالم فهمید چی شده. باتعجب اسپری رو از کتم بیرون اورد و به دهنم زد. بالاخره نفسم درست شد. یه نفس عمیق کشیدم. حالم جا اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قربان؟ چرا با خودتون این کار رو میکنین؟دکتر بهتون گفت سیگارو ترک کنید. اخه چرا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به روش وایسادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بس کن. همه چی حاضره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله قربان. راستی نگفتین این خونه رو میفروشین یا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه. واسه مواقع ضروری خوبه. توهم آماده باش. داریم میریم قصر جدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اقا واقعا فکر میکنین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخشم به چشماش زل زدم. اونم فهمید که نباید بیشتر حرف بزنه.کتم رو پوشیدم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی یکی از افراد زیر دستم بود؛ و البته یه دوست قدیمی که همیشه نگرانم بود اما من نمیتونستم به هیچ کس غیر از خودم اعتماد کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوارماشین شدم وبه راننده گفتم حرکت کنه. حس عجیبی داشتم. بعداز این همه سال دارم میرم اون خونه. خونه ای که.....باخشم به موهام چنگ زدم. دیگه نباید به چیزی فکرکنم. الان قدرت دست منه. نکوهش خودت خواستی اینجوری بشه.دلم میخواست زنده بودی وزجر کشیدنت رو میدیدم. اما دخترت تاوان پس میده. منتظر باش خانم نکوهش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبه روی در ویلا وایسادیم که مسعودی به سمتمون اومد ورفت زنگ رو زد. پیرمردی در رو باز کرد. ما هم سریع وارد شدیم. درست مثل چند سال پیش، لرزش پاهام رو حس کردم. بازهم ترس بهم غلبه کرد. صدای گریه ها و التماس ها، چهره ی دختر بچه ای که رو به روم وایساده بود و با گریه نگاهم میکرد. رو یادم اومد. این ویلا بازهم من رو یاد کتک هایی انداخت که به نا حق خوردم. الان مثل اون زمان بغض کرده بودم. به علی نگاه کردم. چشماش توی باغ میچرخید. نمیخواستم ترس رو توی چهره ام ببینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم گفتم پسر این خونه الان مال توئه. قدرت دست خودته. تو آقا فرهادی؛ دیگه از چی میترسی؟!نفس عمیقی کشیدم و از ماشین پیاده شدم.مسعودی با عجله خودش رو بهم رسوند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوش اومدین اقا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شیرین زبونیش پوزخند زدم. میدونستم بااین کارها، میخواد خودش رو بهم نزدیک کنه. اما کورخونده! من به آدمای خیانتکار، هیچ وقت اعتماد نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون پیرمرده اومد سمتمون و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اقای مسعودی ایشون کی هستن که بی خبر وارد ویلاشدن؟ بدون اطلاع خانم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبااین حرف یه تای ابروم رودادم بالا وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم خونه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله؛ ،ساراخانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حرفی که زده بود خندیدم.تعجب زده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرادم اومدن سمتش وگفتن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خفه پیری. برو اونور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه بهشون همراه مسعودی به سمت ویلا حرکت کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سارا"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت پنجره چند تا مرد خیلی گنده دیدم که با با غبونمون حرف میزدن. مسعودی و یه مرد دیگه هم اومدن این سمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله شالم رو انداختم روی سرم و رفتم پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت به مردی که با غرور به مبل تکیه داده بود، نگاه کردم.این مرد چطور جرات کرده بدون اطلاع من وارد خونه بشه؟! بی توجه بهش، مسعودی رو صدا زدم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگو ببینم این اقا اینجا چی میخواد؟! اونم بدون اطلاع من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه مسعودی حرفی بزنه خودش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من به اجازه ی کسی نیاز ندازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخشم نگاهش کردم. یه پسرجوون بود. تقریبا بیست هشت یاسی ساله. کت و شلوار خوش دوختی هم پوشیده بود. انگاری پیش ازحد غرور داشت. پوزخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته،غیر از این، اینجا مال منه و من میگم کی بیاد و کی نیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ی بلندی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اشتباه میکنی جوجه. اینجا مال تو نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار من به حرفش خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس لابد خونه ی توئه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه کوتاهی بهم انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درست حدس زدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ی بلندی کردم که اخماش رفت توی هم.دستام روتوی هم حلقه کردم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید بیرون اقای به ظاهر محترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی مبل بلندشد و توی دو قدمیم وایساد. نمیدونم اون خیلی دراز بود یامن خیلی کوتاه! باخشم سرم رو بلند کردم و زل زدم توی چشماش. رنگش خیلی عجیب بود و مشخص نبود چه رنگیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین کوچولو؛ اینجایی که الان وایسادی به اسم منه. فهمیدی یا حالیت کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندکجی زدم و با غرورگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه. نمیفهمم. اصلاً تو کی هستی که اومدی توی خونه من وادعا میکنی صاحبش هستی!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو کردم به مسعودی و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توچرا لال شدی؟ بهش بگو بابام تمام املاک رو به من داده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعودی نگاه کوتاهی بهم انداخت و خواست حرفی بزنه که خودش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینم با منه خانم کوچولو. توی برگه هایی که قرار بود اسم شما باشه، اسم من آورده شده بود. به بوسیله همین اقای مسعودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم و ناباوری رفتم سمت مسعودی و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چی داره میگه؟ اصلا این کیه؟ چراحرف نمیزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو کردم به همون مرد. درحالی که سیگاری رو روشن میکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهش نشون بده. معطلش نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش چشم برداشتم و منتظر به مسعودی نگاه کردم. چند برگه، به سمتم گرفت. با عصبانیت ازش گرفتم. اسم اون لعنتی توی برگها بود:«فرهاد مقامی». یعنی چی؟ چطور ممکنه ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباعصبانیت برگه ها رو پرت کردم سمت مسعودی و رو کردم به اون مرد. که حالا میدونستم اسمش فرهاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکرکردین با بچه طرفی که باچندتا برگه حرفاتون روباورکنم؟! گمشید بیرون. هردوتاتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم نزدیک شد. دستاش رو به صورتم نزدیک کرد که با عصبانیت پسش زدم. دود سیگارش رو به صورتم داد. داشتم خفه میشدم؛ اما نمیتونستم بذارم ضعفم رو ببینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد: خانم خوشگله؛ این برگه ها قانونیه. خب درسته پدرت بدون اطلاع امضا کرده، اما به هر جهت این کار انجام شد. اونم به وسیله ی پدرت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونستم چیکارکنم. من تنها بودم. حتی مسعودی هم طرف اون بود.با نفرت نگاهش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آشغال پست فطرت! جواب خوبی های بابای من این بود؟! آشغال عوضی. حالم از آدمایی مثل تو بهم میخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعودی لبخند کجی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم نکوهش؛ پای پول که بیاد وسط،دیگه هیچ کس رو نمیشناسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره شدم به فرهاد. با حالتی نفرت انگیز نگاهم میکرد. نه نمیذارم ثروتی که بابام خودش واسش زحمت کشیده پای مال بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ازتون شکایت میکنم. فکر کردی به این راحتی میتونی صاحب همه چیز بشی؟! تا من هستم نمیذارم اینجور بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو کردم به مسعودی و تهدیدوار گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به حساب تو هم میرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خندهاش باعث شد دوباره نگاهش کنم. حسابی عصبیم کرده بود. اخه این لعنتی یهو از کجا پیداش شد؟ همونطور که داشت میخندید با خشم بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خفه شو آشغال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرف رو که زدم، اخم بدی روی پیشونیش نشست و به سرعت به سمتم حمله کرد. این اولین بار بود که از کسی میترسیدم. نمیدونم اون خیلی قوی بود یا الان که تنهام همچین حسی رو داشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمچ دستم رو فشار داد که دردم اومد؛ اما انقدر مغرورم بودم که دم نزدم. با خشمی که توی چشماش جا شده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین جوجه، این اموال مال منه. حتی توهم مال منی. تو چنگ من اسیری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناباوری نگاهش کردم. چشماش از خشم نزدیک بود بیرون بیاد. نمیتونستم انکارکنم؛ واقعا ترسیده بودم! نمیتونستم بفهم چطور این آدم یهویی پیداش شد.حرفای بابام یادم اومد:«سارا از اینجابرو. فرارکن.» نکنه این مرد باعث مرگ بابام شده و حالا هم میخواد جون من رو بگیره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم داشت میترکید. دیگه از اون دختر مغرور خبری نبود. با عصبانیت دستم رو از تو چنگش کشیدم بیرون و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه تو کی هستی که تمام اموال بابام رو تصاحب کردی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه موهاش دستی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به تو ربطی نداره جوجه. فقط این رو بدون که از امروز من صاحب تو و این خونه ام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کور خوندی. هیچ کس نمیتونه من رو وادار به کاری کنه. و اینو هم بدون که تورو هم به زودی میندازم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اخه بچه من رو از چی میترسونی؟ هان؟ بیچاره؛ من از امروز صاحب توام و توهم مجبوری واسه من کار کنی. مثل یه کلفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یه چشمک بهم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هرکاری بخوام واسم انجام میدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظورش رو فهمیدم. نباید میذاشتم هر چی میخواد بهم بگه. من هنوزم سارا نکوهش هستم و نباید بذارم بهم توهین بشه. با عصبانیت به صورتش چنگ انداختم که یه خراش بزرگ روی گونه اش برداشته شد. یه لحظه از کارم پشیمون شدم؛ چون چهره اش حسابی خشمگین شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت خونیش رو پاک کرد و آروم بهم نزدیک شد. یهو دست راستم رو اورد بالا و ته مونده سیگارش رو گذاشت روی دستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوزش دستم باعث شد جیغ بزنم. تاعمق وجودم سوخت. اشکام سرازیر شد. اولین بار بود که جلوی یه مرد کم میاوردم. دستش رو برد توی موهام و کنارگوشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این آخرین باره که بهم توهین میکنی. حالیت شد؟ این تازه اول کاره بچه؛ کلی باهات کار دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرف رو زد و من رو روی مبل پرت کرد. مسعودی جلوش رو گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا فرهاد لطفا بس کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون رو پس زد و روی صورتم خم شد. نفسای عصبیش به صورتم میخورد. خیره شده بودم به چشمای نافذش که هنوز نفهمیده بودم چه رنگیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو خدمتکار من میشی. دختر مغرور آقای نکوهش از امروز میشه یه خدمتکار بدبخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباترس نگاش کردم. همون سه مرد گنده با یه نفر دیگه که مثل فرهاد قد بلند و چهارشونه بود، وارد شدن. خدمتکارا هم پشت سرشون وارد شدن. انگاری اونارو هم باحرفاشون ترسونده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهادروکردبه یکی از اون غول های گنده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این رو ببرین انباری ته باغ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباتعحب نگاش کردم. اون اصلا از کجا میدونست ته باغ یه انباریه؟ حتی منی که این همه سال اینجا زندگی میکردم، نمیدونستم اون اتاقک کوچیک چیه! اخه این لعنتی کی بود؟ مرده اومد سمتم و مثل بچها از روی مبل بلندم کرد. با زوهام تو دستای غول پیکرش اسیر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقلامیکردم که ولم کنه؛ اما اون زورش بیش ازحد زیاد بود. با نفرت زل زدم به فرهادو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه تو کی هستی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به حرفم دوباره سیگارش رو روشن کرد و رو به همون مرده که من رو گرفته بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا وقتی آدم نشده همونجا نگهش دار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم آقا فرهاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباترس نگاش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تلافی میکنم. تو حق نداری با من این کارو کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه کوتاهی بهم انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببرش دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرکاری میکردم نمیتونستم از چنگ این غول پیکر بیرون بیام. من رو پرت کرد توی اتاقک کوچیک. باخنده ی چندشی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوش بگذره خانم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر روهم پشت سرش قفل کرد. با وحشت به جایی که بودم نگاه کردم. خیلی تاریک بود. اصلا نمیدونستم اطرافم چی میگذره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخشم رفتم سمت در و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لعنتی در رو باز کن. اخه به چه حقی با من اینکار رو میکنین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه در مشت میزدم؛ اما انگار نه انگار! کسی به دادم نمیرسید. سرخوردم روی زمین و زانو هام رو بغل کردم. اصلا چیزی قابل مشاهده نبود. دستام از شدت ترس میلرزید. هیچ وقت فکر نمیکردم که اینجوری از چیزی بترسم. منی که همیشه مغرور و جدی بودم و جلوی کسی کم نمیاوردم، الان توی این اتاق تاریک وسط این همه خرت و پرت گیر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواد گریه کنم. ولی نه؛ من هنوز قوی ام. باید بفهمم این پست فطرت چطوری با پدر بیچاره ی من این کار رو کرده! آروم از روی زمین بلند شدم که یهو یه چیز کوچیک از کنار پام رد شد. با جیغ و ترس بالا پریدم. صداش همین نزدیکی ها بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ترس قلبم داشت از جاش کنده میشد. به دیوار چسبیدم. باز هم یه چیزی از روی پام رد شد که بازم جیغ زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس به اطرافم که هیچ چیز معلوم نبود، نگاه کردم. اشکام راه خودشون رو پیدا کرده بودن. به در مشت میزدم. واقعا از این اتاق تاریک میترسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا چیکارکنم؟! تنهام بابا؛ اون دخترمغرورت داره نابود میشه. بابا میترسم! آخه اینا کین؟! کاش همه چی رو بهم گفته بودی. خواستم بشینم روی زمین که باز اون موجود کوچولو از کنارم ردشد. هم ازش میترسیدم و هم چندشم میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دیوار تکیه دادم. باید از یه نفرکمک بخوام. اما کی؟ انقدر مغرور بودم که همه رو از خودم روندم. اماشاید نگار یا حتی آرش بتونن کمکم کنن. اول باید از این اتاق خلاص بشم. باید بفهمم اینا کی هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«فرهاد»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو کردم به خدمتکار ها که با ترس نگاهم میکردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از امروز، من صاحب این خونه ام و شما هم باید از دستور من و افرادم اطاعت کنید. دستم رو تهدیدوار به سمتشون گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و اینکه حق ندارید درباره ی اینکه چطور اومدم اینجا و غیره حرفی بین خودتون رد و بدل کنین. وگرنه بلایی به سرتون میارم که فکرشم نمی کنید. حالا هم زود بزرگترین اتاق رو واسم اماده کنین. خیلی زود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمی گفتن ورفتن. مسعودی بهم نزدیک شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا با من کاری ندارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه کوتاهی بهش انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیر پیش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرف جاخورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا فرهاد؛ راستش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جدیت نگاش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو که پولت رو گرفتی. دیگه چی میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من میخوام واسه شما کار کنم.چون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش رو قطع کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو مسعودی. فکر کردی انقدر ساده ام که بهت اعتماد کنم؟ تو به رئیس خودت هم رحم نکردی؛ حالا میخوای واسه من کارکنی و منم بهت اعتماد کنم؟! من انقدر هم ساده نیستم. حالا هم برو و گرنه یه جور دیگه باهات برخورد میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباناامیدی نگاهم کرد و رفت. این تنهایی توی این ویلا بازم ضعیفم کرد، دستام رو با عصبانیت مشت کردم و به سمت طبقه ی بالا رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هر قدمی که به راهرو نزدیک میشدم، ترس هم بیشتر بهم سرایت میکرد. هیچ کس نمیدونست پشت این چهره ی مغرور و جدی، یه پسر بچه ی ترسو قایم شده. پسری که غرورش رو له کردن و به ناحق بهش ضربه زدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط راهروی بزرگ ایستادم. چشم دوختم به اتاق بزرگ کنار دستم که یادآوریش زجرم میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای موسیقی عربی رو از این اتاق میشنوم؛ ختر بچه ای هم کنار در وایساده و به هنرنمایی یه دختر دیگه نگاه میکنه. اون دختر با مهارت برای بابا و مامانش میرقصه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم به دختربچه نزدیک میشم و میگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پریچهر؟ تو اینجا چی میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمای عسلیش نگاهم میکنه و میگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داداش؟ منم میخوام مثل اون برقصم. ببین چه قشنگ میرقصه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخشم به دختری نگاه میکنم که با عشوه موهاش رو تکون میده و پدرش هم با ذوق نگاش میکنه. توی همین بین پدرش متوجه ما دو تا کنار در میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس همیشگیم نگاهش میکنم. اونم با عصبانیت میاد سمتم و یقه ام رو میگیره تو دستش و میگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تواین جا چه غلطی می کنی؟! پسره ی چشم سفید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس میگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا من....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه سیلی محکم به صورتم میزنه که منم مثل همیشه با ترس و لرز سرم رو میندازم پایین و گریه میکنم. پریچهر با گریه میگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولش کن داداشم رو. تقصیر منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم پریچهر رو هول میده و میگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو خفه شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره یکی میخوابونه تو گوشم و میگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونم باهات چیکار کنم. اینجا وایسادی وبه دختر من نگاه میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن یه پسربچه ده ساله،از حرفایی که میزد، هیچ سر در نمیاوردم. آخه یه پسر بچه چه میدونه هیزی چیه؟! با نفرت به دختر رو به روم نگاه میکنم. ازش متنفرم. به خاطر اون من و خواهرم باید کتک بخوریم. اونم با چشمای درشت خاکستریش با تعجب به من نگاه میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به صورتم حمله میکنه و هولم میده سمت پله ها. با دست خودم رو به دیوار تکیه میدم تا از پله ها پایین نیفتم. باتهدید دستش روبه سمتم دراز میکنه و میگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منتظر کتک های بعدیم باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخشم از اتاق چشم برداشتم. دوباره نفسم تنگ شد. بادستای لرزون از یادآوری گذشته، اسپری رو از کتم بیرون آوردم و به دهنم زدم و بعد یه نفس عمیق کشیدم. دیگه نباید این ترس بهم غلبه کنه. من الان یه مرد قوی ام. رفتم سمت اتاق بزرگ دیگه ای که سمت چپم قرار داشت. آروم در رو بازکردم و وارد شدم. با ورودم، عطر ملایمی به مشامم خورد. پس اتاق شاهزاده خانم اینجاست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست مثل اتاق یه ملکه! همه چیز شیک وگرون قیمته. خیره شدم به عکس روبه روم. حتی توی این عکس هم پرا از غرور بود. چشمای درست خاکستریش سرد و بی روح بود. با حالت خاصی دستاش رو دو طرف صورتش قرار داده بود. بهش پوزخند زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این غرورت دیگه تموم شد. از امروز مثل بیچاره ها زندگی می کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق بیرون اومدم و در رو هم قفل کردم. دیگه بهش حق نمیدم پاش رو اینجا بذاره. باید مثل بیچاره ها زندگی کنه. بزار اونم طعم بدبختی رو بچشه. خوشی دیگه بسته خانم نکوهش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«سارا»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان یه روز کامله که اینجام. با ترس زانو هام رو بغل گرفتم. هیچ کس هم به دادم نمیرسه. حتی واسم یه ذره آب وغذاهم نیاوردن. نکنه میخوان همینجا خلاصم کنن؟ باورم نمیشه. توی یه چشم به هم زدن، این بلا سرم بیاد. همین لحظه در بازشد و نور کمی وارد اتاق شد. من هم منتظر وایسادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخود پست فطرتش بود. بهم پوزخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آدم شدی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون هیچ حرفی بهش خیره بودم. اونم با خشم بیشتر ازم چشم برداشت و رو کرد به همون مرد چهارشونه و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- علی ما رو تنها بذار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی به فرهاد نزدیک شد و کنار گوشش حرفی زد. سرگرم بحث بودن. به اطرافم نگاه کردم. یه ظرف قدیمی کنار دستم بود. بدون اینکه متوجه بشن، آروم برش داشتم. باید حساب این عوضی رو میرسیدم. یهو بهش حمله کردم که علی متوجه ام شد. فرهاد هم سریع به سمتم برگشت ودستم رو تو هوا گرفت. باخشم زیاد نگام میکرد. آخه چرا کاری میکنم که بعد پشیمون بشم؟ مچ دستم رو محکم فشار داد از درد زیاد ناله ام بلند شد.فرهاد با خشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس میخواستی من رو بکشی؟ الان نشونت میدم عوضی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروکردبه علی و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا فرهاد ولش کن. هرچی باشه اون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهت میگم برو بیرون،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا التماس به علی نگاه کردم. اگه اون میرفت، معلوم نبود چه بلایی به سرم میاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی: آقا فرهاد، خواهش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد با خشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بیرون وگرنه به حساب توهم میرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم نگاه کوتاهی به من انداخت و رفت. باترس نگاش کردم. مچ دستم رو بیشتر فشار داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داشتی چه غلطی میکردی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم رو فرو دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو گمشو کثافط.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرف رو که زدم دستم رو پیچ داد ومن رو برگردوند و پشت سرم قرارگرفت . نفساش بدنم رو مور مور میکرد. کنارم گوشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کثافط لقب تو و اون پدرته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اسم بابای من رو به زبون کثیفت نیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو بیشتر فشار داد که جیغم دراومد. ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون یه حرومزاده بود؛ حرومزاده! توهم همینجوری مثل پدرت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه ام گرفته بود. دستم خیلی درد میکرد. من روهول داد سمت دیوار. باخشم نگاش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو حرومزاده ای نه من. واسه همین داری این بلا رو سرم میاری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرف روکه زدم؛چهره اش ازخشم زیاد گرفته شد و یهو به صورتم حمله کرد. گرمی خون از بینیم روحس کردم .پاکش کردم و پوزخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نکنه حقیقت رو گفتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن رو محکم به دیوار زد و خودش هم بهم نزدیک شد. لبخند کجی زدو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صورت خوشگلی داری. خیلی حال میده واست خط خطیش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره شدم به گونه اش که خراش بزرگی برداشته بود. بهم نزدیکتر شد و به لبام زل زد. قصدش رو فهمیدم. بادست هولش دادم عقب؛ اما یه قدم هم تکون نخورد .با عصبانیت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو کنار عوضی. دستت به من بخوره میکشمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ی بلندی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای ترسیدم! تورو خدا بهم رحم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو با عصبانیت با دستش صورتم رو گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باور کن اونقدراهم بد نیستم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدیه چشمک زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به امتحانش می ارزه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش رو به لبم نزدیک کرد. نباید بذارم این اتفاق بیافته. تف توی دهنم رو روی صورتش پرت کردم..با اینکه ترس داشتم از بلایی که به سرم بیاره، ام ابرام مهم نبود؛ چون هربلایی هم که به سرم میاورد بهترا از این بود که دهنش کثیفش رو به لبم بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازم فاصله گرفت و صورتش روپاک کرد. قلبم از ترس حسابی تند میزد. با خشم به موهاش چنگ زد و دوباره یه سیلی نثارم کرد. افتادم روی زمین. صورتم خیلی درد گرفته بود. شانس اوردم فکم نشکست. بهم نزدیک شد و با موهام بلندم کرد. انقدر بی جون بودم که نمیتونستم اعتراض کنم. با خشم بیشتر موهام رو گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودت خواستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی جون خیره شدم توی صورتش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالم ازت بهم میخوره. آشغال،حرومزاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ خشم دوباره تو چشماش جا گرفت.محکم من رو هول داد سمت دیوار. طوری که حس کردم کمرم شکست. روی زمین سر خوردم. بالای سرم وایساد و با بی رحمی پاهاش رو گذاشت روی دستم. بابی جونی ناله کردم. بیشتر فشار داد. خورد شدن استخوانهای دستم روحس کردم. کنارم زانو زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوشت اومد؟یا بازم ادامه بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم نگاش کردم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تویه حرومزاده ای. یه بیچاره ی عقده ای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره وحشی شد و جوری زد توی صورتم که چشمام سیاهی رفت ودیگه چیزی نفهمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد شدیدی توی کمر باعث شد چشمام رو باز کنم. به اطراف نگاه کردم. اینجا کجاست؟ به سختی نشستم روی تخت کهنه و فرسوده. همین لحظه در بازشد. خدمتکار همیشگی بود. برای اولین باربهش دقیق شدم. برخلاف همیشه که فکر میکردم چهره ی معمولی داره، حس کردم جذابه. صورت گردو معصومی داشت با چشمای درشت سبز. موهاش هم طلایی بود. به نظرم کم سن و سال هم بود. ظرف غذا رو کنارگذاشت و رو به روم وایساد. با نگرانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم حالتون خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حرفش پوزخندی زدم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir