رمان افسانه ی تیارانا به قلم lord of fear
همه ی ما میدونیم که افسانه ها واقعیت ندارن…. قصه های تخیلی هم واقعی نیستن….. اما تیارانا اصرار داره که موجودات ماوراءالطبیعه هم میتونن وجود داشته باشن…. تیارانا تمامی قصه های فانتزی رو بلده…. همیشه تصورش اینه که میتونه ملکه ی سرزمین آب ها بشه….جنگل های روشن رو تحت سلطه داشته باشه و با آسمون آبی حرف بزنه…..در اعماق قلبش تصور میکنه که روزی عاشق پرنسی قدبلند و چهار شانه میشه و اون ها تا ابد خوشبخت زندگی میکنن….تیارانا حتی با اینکه میدونه آوردن اسمش بر زبان ها هم ممنوعه باز هم ،گاهی در گوشه ای از ذهنش حس میکنه که توانایی مقابله با لرد سایه ها رو هم داره…..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۵۰ دقیقه
ژانر : #تخیلی
خلاصه :
همه ی ما میدونیم که افسانه ها واقعیت ندارن….
قصه های تخیلی هم واقعی نیستن…..
اما تیارانا اصرار داره که موجودات ماوراءالطبیعه هم میتونن وجود داشته باشن….
تیارانا تمامی قصه های فانتزی رو بلده….
همیشه تصورش اینه که میتونه ملکه ی سرزمین آب ها بشه….جنگل های روشن رو تحت سلطه داشته باشه و با آسمون آبی حرف بزنه…..در اعماق قلبش تصور میکنه که روزی عاشق پرنسی قدبلند و چهار شانه میشه و اون ها تا ابد خوشبخت زندگی میکنن….تیارانا حتی با اینکه میدونه آوردن اسمش بر زبان ها هم ممنوعه باز هم ،گاهی در گوشه ای از ذهنش حس میکنه که توانایی مقابله با لرد سایه ها رو هم داره…..
تیارانا در حالی که به سمت در مدرسه میره ،رو به جولیا میگه:"جولی به نظرت میشه روزی من یه پری واقعی رو از نزدیک ببینم؟"
جولی در حالی که به خل بازی های دوست عزیزش عادت کرده با لبخند مهربانی جواب میده:"شاید تیارانا...بعید نمیدونم،این قدر که تو به این جور چیز ها فکر میکنی،روزی یکی از اون ها رو ببینی!”
تیارانا که ذوق و هیجان به وضوح توی رفتارش به چشم میخوره میگه:"جولی...دلم میخواد اگه ببینمشون،یکی از اون قدرتمند هاشون باشه....شاید هم زیباترینشون ،نمیدونم!”
جولی خنده ی بلندی میکنه و میگه:"تو همین الان قراره با یکی از زیباترین پری های دنیا آشنا بشی تیارانا،دکتر استوارت جِیکین!”
تیارانا با یادآوری اسم استوارت صورتش توی هم میره و میگه:"امیدوارم زنگ ریاضی زودتر تموم بشه جولی...اصلا حوصله ی این معلم عبوث کم حرف بی احساس مزخرف دیوونه ی ...... "
جولیا که میبینه تیارانا همین طور داره برای استورات صفت ردیف میکنه،حرفش رو قطع میکنه و با خونسردی میگه:"دوست نداشتنی!”
تیارانا در حالی که حرف توی دهنش ماسیده به جولیا خیره میشه که جولیا ابروش رو بالا می اندازه و میگه:"استورات واقعا دوست نداشتنیه تیارا!”
تیارانا که هنوز داره جملات جولیا رو توی ذهنش هضم میکنه متوجه مخفف شدن اسمش توسط جولیا نمیشه ،پس خیلی سریع با داد میگه:" چرا تو همیشه توی توصیف آدم ها موفق تری جولی!”
زنگ سوم ،ادبیات
جاستینا،متن شعری رو که در صفحه ی چهل نوشته شده باز کن و برامون یه ترجمه ارائه بده!”
جولیا به سمت تیارانا خم میشه و توی گوشش میگه:"بعدی منم تیارا....کمکم کنی ها....تیا....خدای من ،دوباره توی کدوم سرزمین شگفت انگیز به سر میبری؟"
تیارانا که از غرغر های جولیا به خودش میاد با اخم میگه:"بلد نیستی یک جور دیگه رویا های آدم رو خراب کنی؟"
جولیا به تیارانا اخم میکنه و با داد کوتاهی میگه:"رویاهات به درد من نمیخوره وقتی آقای هالف کینگز قراره ازم درس بپرسه،ملکه خیالات!”
مسیر خونه
جولیا :"خیلی مسخرست که امروز اتوب*و*س مدرسه خراب شده و ما باید پیاده برگردیم خونه،نه تیارا؟"
تیارانا موهای طلاییش رو عقب میده و میگه:"خوب میتونیم کمی با آسمون حرف بزنیم ،جولی با طبیعت...با پاییز!گرچه من میدونم حرص تو از سر زنگ ادبیاته “!
جولیا لگدی به سنگ زیر پاش می زنه و با غرغر میگه:"افتضاحه تیارا...چرا باید یک متن کامل از شکسپیر به من بیفته تا معنی کنم؟"
تیارانا میخنده و میگه:"چون تو همیشه بدشانسی جولی عزیز،تو مثل اِسمِرفی میمونی که مدام بدشانسی ها به سرش میریزن!”
جولی پوزخندی میزنه و میگه:"پاییز فصل قشنگیه ،حیف که داره زم*س*تون میشه،نه تیارا ؟"
تیارانا که اسمش برای چندمین بار مخفف شده ،داد میزنه:"اسمم رو کامل بگو جولیا!”
جولی کمی خم میشه و با مسخرگی میگه:"عذر میخوام ملکه ی خیالات" بعد هم با پوزخند ادامه میده:"من نمیدونم این چه اسمیِ که پدر مادرت روت گذشتن ،تیارانا!”
تیارانا گارد میگیره و با اخم میگه:"نه که اسم خودت خیلی قشنگه....جولیا اسم من متفاوته،مثل خودم!”
جولی خندش رو کنترل میکنه و به زور میگه:"خوبه...خوبه ملکه ی تخیلات سخنرانی رو شروع میکنند،همه ساکت....میشه برامون کمی از شهر زیبای پری ها بگید؟"
تیارانا مشتی به شونه ی جولیا میزنه و میگه:"تو حق نداری تخیلات من رو مسخره کنی جولی!”
جولی دستش رو روی شونه ی تیارانا می اندازه و میگه:"عصبی نشو تیارا،چند وقت دیگه تولدته،نباید قیافت هم به اندازه ی اسمت مسخره باشه!”
جولی با گفتن این حرف ،سریعا دستش رو بر میداره و با دو به سمت خونه میدوه اما تیارانا عصبی می ایسته و در حالی که با حرص نفسش رو بیرون میده ،داد میزنه:"اگه یه روز ملکه آب ها بشم خودم با همین دست هام خَفَت میکنم جولی!”
خانه
"تیارانا امروز مدرسه چطور بود؟"
تیارانا:"مامان مثل همیشه....نه شنل نامرئی در کار بود ...نه پرنده ها حرف خاصی زدند"
مامان:"تیارانا،منظورم اینه که درس ها چطور بود؟"
تیارانا خنده ای میکنه و با گوشت توی بشقابش ور میره و میگه:"تکراری مثل هر روز،حتی معلم ها هم بلد نیستن با آسمون حرف بزنن و این خیلی مسخرست!”
مامان به حرف تیارا توجهی نمیکنه و میگه:"جولیا چطور بود؟از تولدت که بهت حرفی نزد؟"
تیارانا با شنیدن این حرف دست هاش رو به هم میکوبه و میگه:"چرا....مامان زود باش بگو ببینم برنامه ی امسال چیه؟میریم خونه ی مادربزرگ و اونجا مهمونی میگیریم؟وسط یه جنگل پر از درخت؟درسته؟"
مامان در حالی که ظرف پر از غذا رو جلوی خودش میگذاره، پشت میز میشینه و میگه:"تیارانا،باید دید پدرت تام چه نظری داره،میدونی که شغل پدرت مُلزمِ بودنش توی این شهره!”
تیارانا لب ور میچینه و میگه:"حتی پری ها هم گاهی وقتشون رو صرف پری های کوچک تر میکنن!”
مامان دستی به سر تیارانا میکشه و میگه:"تو هیچ وقت بزرگ نمیشی تیارانا!”
تیارانا به آغوش مادرش میره و میگه:"پری ها وجود دارن مامان ایزابل،باور کن!”
ایزابل تیارانا رو در آغوش میگیره و میگه:"با پدرت صحبت میکنم تا تولد امسالت رو توی جنگل های کوآرا برگزارکنیم،؛به شرطی که تو هم سعی کنی،یکم بزرگ بشی تیارا!”
تیارا به سمت اتاقش میدوه و در حالی که چشم هاش پر از اشک شده داد میزنه:"پری ها وجود دارن مامان ....پری ها وجود دارن!”
اتاق تیارانا
تیارانا:"شما رو به سِمَت سرباز ویژه ی خودم قبول میکنم کُنتِ جوان،از این به بعد وفادارانه میتونید به ملکتون خدمت کنید!"
تیارانا در حال اجرای نمایش مورد علاقشه که ناگهان صدای مادرش از طبقات پایین به گوش میرسه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل:"تیارا،دوستت جولی دم در منتظرته،امروز میری دوچرخه سورای؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا سریعا تاج ظریف شیشه ایش رو توی کمد میگذاره و بالشتی رو که به شکل یک سرباز درست کرده رو به دست میگیره و میگه:"متاسفم رافائل،باید برم،آخه جولی دم در منتظرمه....تو فعلا اینجا بمون و مثل یک سرباز واقعی مراقب پری های دیگه باش!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا با این حرف سریعا شنل آبی رنگش رو از دور شونش باز میکنه و با دو به سمت پله ها میدوه و داد میزنه:"من دارم میام...!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاده ی وِست ،دوچرخه سواری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجولیا:"امسال برای تولدت میرید،به شهر مادربزرگت تیارا؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا سرش رو کمی تکون میده و میگه:"پدر هنوز راضی نشده تولدم رو توی جنگل های کوآرا برگزار کنیم،جولی...احتمال میدم امسال هم مثل سال قبل هیچ اتفاقی نیفته!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجولی کمی دوچرخش رو کج میکنه و میگه:"تقصیر خودته تیارا،کی تولدش رو وسط جنگل میگیره،خواسته های خودت خیلی عجیب غریبن دختر!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا کمی سرعت پا زدنش رو بالا میبره و میگه:"جولیا تولد توی جنگل خیلی قشنگ تره ،من توی اولین ثانیه 18 سالگیم میتونم همزمان با خورشید و آب و آسمان صحبت کنم،این عالی نیست؟!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجولیا هم کمی سرعت پا زدنش رو بالا میبره و در حالی که به درخت های دو طرفشون نگاه میکنه ،میگه:"تو واقعا دختر عجیبی هستی تیارانا!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا لبخندی میزنه و میگه:"تو هم خیلی دختر مهربونی هستی،قطعا میتونی یکی از ندیمه های نزدیک ملکه ی آب ها بشی،البته اگر وفاداریت رو ثابت کنی!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجولی ناگهان دوچرخش رو نگه میداره و با مکث میگه:"چند درصد احتمال میدی که چنین دنیایی وجود داشته باشه تیارا؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا که متوجه منظور جولی میشه، دوچرخش رو نگه میداره و در حالی که برقی توی چشم هاش موج میزنه، میگه :"بهت ثابت میکنم جولی،بهت ثابت میکنم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجولی که هنوزم معتقده تیارانا خیلی رویاییه، سریعا پاش رو روی رکاب دوچرخه میگذاره و با خنده میگه:"تو شگفت انگیزی دختر...شگفت اَنگیز!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا توی ماشین نشسته و با خانوادش دارن به سمت جنگل های کوآرا میرن،تیارانا فردا 18 ساله میشه و قراره امسال ،یک سال متفاوت رو در کنار خانوادش داشته باشه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا حواسش به جاده است و به درختها خیره شده و توی ذهنش تصور میکنه اگر درخت ها آبی ها بودند چی میشد؟که ناگهان صدای پدرش اون رو از فکر کردن در میاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر از آینه ی جلو به دخترش نگاهی می اندازه و به شوخی میگه:"تیارا،دخترم،دوباره داری به کدوم افسانه ی محلی فکر میکنی؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا دستش رو زیر چونش میگذاره و میگه:"به اینکه توی دنیای پری ها آسمون چه رنگیه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر بلند قهقه میزنه و در حالی که آب از گوشه ی چشم هاش سرازیر شده رو به ایزابل میگه:"ما این دختر رو میفرستیم مدرسه چیکار کنه ایزابل؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل نگاهی به همسرش می اندازه و با غرغر میگه:"تیارا دختر توئه تام ،از من میپرسی چرا این قدر خیالاتی شده؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتام دستی توی موهاش میکشه و با لبخند میگه:"همه ی هم سن و سال های تیارانا هم همین طوری اند عزیزم...لازم نیست نگران باشی ...کم کم با زندگی واقعی رو به رو میشه نگرانش نباش!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا که روی صندلی عقب نشسته، از حرف های تکراری پدر مادرش خسته میشه و دوباره به جاده زل میزنه که حس میکنه یک خرگوش کوچولو اون سمت جاده داره براش دست تکون میده...اول ذوق زده به سمت پدر و مادرش برمیگرده اما یادش می افته که اون ها قطعا از چنین چیزی استقبال نمیکنن،به همین خاطر اون هم سرش رو به سمت پنجره ی دیگه ی ماشین میگیره و چشم هاش رو میبنده و با خودش تکرار میکنه: "این ها همش خیالات تیارا !این ها همش خیالات.........!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه ی مادربزگ و پدربزرگ توییتِر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ به سمت تیارا میاد و اون رو در آغوش میکشه و میگه:"تیارا...دخترم ،از آخرین باری که دیدمت چقدر بزرگ شدی!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتام به سمت مادرش میاد و دست های مادرش رو میگیره و میگه:"ببخشید که مجبوریم دیر به دیر بهتون سر بزنیم مامان ،میدونی به ما خیلی دیر مرخصی میدن ،راستی پدر کجاست؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ لبخندی میزنه و دستش رو توی هوا تکون میده و میگه:"عیبی نداره پسرم،پدرت رو که میشناسی،تا وقت اضافه گیر میاره میره ماهی گیره...کنار دریاچه است!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا با شنیدن اسم دریاچه سریعا به وسط حرف مادربزرگ میاد و میگه:"منم میتونم برم پیش ،پدربزرگ؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتام به ذوق دخترش خنده ای میکنه و میگه:"به شرطی که قول بدی ،اگر توی دریاچه پری دریایی دیدی ،تصمیم نگیری ،بری پیشش!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا که مجوز رفتن رو گرفته سریعا به سمت در میدوه و در همون حال میگه:"میدونی که من هیچ وقت دلم نمیخواد خانواده ام رو ترک کنم بابا،حتی اگر یک پری خیلی خیلی خوشگل هم بهم این پیشنهاد رو بده!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدریاچه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"تیارا دخترم خودتی؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا خودش رو در آغوش پدربزرگ می اندازه و با ذوق میگه:"دلم براتون تنگ شده بود،پدربزرگ ماتیو!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ تیارا رو از آغوشش جدا میکنه و میگه:"بزار ببینیم اینجا چی داریم،یک دختر بچه که امروز خیلی بزرگ شده،امسال 18 سالت میشه تیارانا،تو باید مسوولیت های زیادی رو از این به بعد به عهده بگیری!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا رو به پدربزرگش خم میشه و دستش رو روی سینش میگذاره و میگه:"باعث افتخار منه سرورم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ خنده ی بلندی میکنه و میگه:"خوبه...خوبه...اشتباه میکردم،هنوزم همون دختر کوچولوی سابقی تیارانا!من و مادربزرگت اِدوینا خیلی منتظر اومدنت بودیم،امسال برات یک کادوی خیلی خاص آماده کردم،چیزی که لیاقت ملکه ی توییتِر ها رو داره!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا از صحبت های پدربزرگش ذوق میکنه و میگه:"مطمئنا الان بهم نمیگید که اون هدیه چیه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ تیارا رو در آغوش میگیره و میگه:"باید تا ساعت 8 فردا شب که متولد میشی ،صبر کنی ملکه ی کوچیک و کم طاقت من!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا به سرعت وارد خونه میشه و داد میزنه:"پدربزرگ اومده...بابا،ما با هم یک ماهی بزرگ گرفتیم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتام خندان به سمت ورودی خوه میاد و پدرش رو در آغوش میگیره و میگه:"خیلی دلم برتون تنگ شده بود پدر،ایزابل هم به تبع لبخندی میزنه و دوباره به خاطر اینکه پارسال نتونستند به دیدنشون بیان عذر خواهی میکنه و میگه:"تیارانا بیش تر از همه اصرار داشت که امسال تولدش رو وسط جنگل های کوآرا برگزار کنیم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماتیو دستی به سر تیارا میکشه،که ادوینا وارد حال خونه میشه و میگه:"اُه ،چه ماهی بزرگی ماتیو....تو همیشه میدونی که کی باید چه ماهی ای رو صید کنی،قطعا امشب شام خوشمزه ای خواهیم داشت!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا لبخندی میزنه و نگاهی به ماهی توی دست های پدربزرگش می اندازه و به آرومی میگه:"متاسفم ماهی بزرگ!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجنگل های کوآرا،ساعت 7:30عصر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا لباس آبی رنگ پف داری رو پوشیده که دامن بلندش روی زمین کشیده میشه،موهای طلاییش رو فر کرده و آرایش زیبایی روی صورتش نشسته،از تخیلی بودن تمام پری های توی قصه ها که بگذریم،تیارا واقعا زیبا شده،درست مثل یک پری.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا سریعا به سمت پدربزرگش میره و میگه:"جنگل،آتیش،آسمون ،درخت ها و آب،همه ی چیز عالیه ،ممنونم مامان بزرگ ادوینا،متشکرم پدربزرگ...امشب خاص ترین تولد من توی کل عمرم بوده و خواهد بود!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتام دخترش رو در آغوش میگیره و در حالی که با هم کیکی رو که روی پارچه ای آبی رنگ گذاشته شده میبرن ،آهنگ میخونن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل دوربینش رو از توی کیفش در میاره و از همه عکس میگیره و جالب ترین عکس ها شامل عکس های پدربزرگ و تیارا میشن ،چون تیارا توی اون ها خیلی شیرین میخنده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد کیک و عکاسی نوبت به دادن کادوها میرسه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا کادوی اولش رو باز میکنه و چند کتاب قصه ی فری تِیل از توی جعبه بیرون کشیده میشه،ایزابل با دیدن ،کتاب ها اخم هاش توی هم میره و میگه:"تو نمیگذاری این دختر هیچ وقت بزرگ بشه تام!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتام به همسرش لبخند مسخره ای میزنه و دخترش رو در آغوش میگیره و میگه:"حتی اگه صد سالش هم بشه،بازم هر چیزی که بخواد رو براش میخرم ایزابل...ما میخوایم خوشحالش کنیم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل اخم هاش رو باز میکنه و کادوی خودش رو به تیارانا میده،تیارانا با ذوق جعبه رو باز میکنه و توش یک کتاب روش های موفقیت رو میبینه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه کادوی عجیبیه ولی باز هم از مادر قانون مندش چنین چیزی انتظار میره ،پس با عشق مادرش رو در آغوش میگیره و ازش تشکر میکنه که نوبت میرسه به کادوی مادربزگش!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ براش یک پلیور بافتنی رو بافته،چون معتقده هوای شهر خیلی سرده،تیارا از مادربزرگش تشکر میکنه و به پدربزرگش خیره میشه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ هم میدونه که تیارا منتظر چیه....پس سریعا کنارش میشینه و یک جعبه ی نسبتا بزرگ رو جلوش میگذاره و میگه:"برات چیز های زیادی دارم تیارا!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا جعبه رو باز میکنه و روی جعبه یک عکس یادگاری میبینه...یک عکس که همه ی اعضای خانوادش توشن...خودش که فقط پنج سالشه،پدرش،ایزابل،پدربزرگ ،مادربزرگ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا نگاهش رو بالا میاره و به پدربزرگ خیره میشه که پدربزرگ میگه:"دانشگاه های شهر خیلی دورن،این طوری دیگه دلت تنگ نمیشه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا مثل اینکه یک شی باارزش توی دست هاشه ،عکس رو روی زیرانداز میگذاره و یک گردنبند از توی جعبه بیرون میکشه که پدربزرگ این بار خودش میگه:"برای مادرت بود...اونم مثل خودت خیلی کنجکاو و رویایی بود ولی اون بالاخره تونست یک پری رو ببینه تیارا،اون تونست اما خیلی کوتاه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا که اشک توی چشم هاش جمع شده با بهت به پدربزرگش خیره میشه که ماتیو ادامه میده:"وقتی تو متولد شدی ،مادرت باور کرد که پری ها هم وجود دارن....اما نتونست کنار اون پری کوچولو بمونه و خیلی زود از دنیا رفت!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا که متوجه منظور پدربزرگ میشه سریعا اون رو در آغوش میگیره و میگه:"مراقبش میمونم پدربزرگ... قول میدم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ میخنده و پنهانی اشک هاش رو پاک میکنه و با خنده میگه:"اصل کاری مونده تیارا،ببینش!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا به درون جعبه نگاهی می اندازه و این بار یک گوی برفی رو بیرون میکشه و جلوی چشم هاش میگیره ،زیباست... وسط این گوی برفی یک پری آبی رنگ با موهای طلایی نشسته.....و برف و آب دورش رو احاطه کردن...!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم های تیارا از اون طرف شیشه ی گوی منتهی میشه به صورت پدربزرگ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ این بار با خنده دست هاش رو باز میکنه و میگه:"حداقل شبیه یکی از اون واقعی هاشه...حالا نمیاین تولد خاص تیارا رو جشن بگیریم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه شروع میکنن به دست زدن و پدربزرگ یک آهنگ محلی رو میخونه ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما تیارا توی جمع نیست و حواسش عجیب محو گوله های برف در حال دَوَران توی گوی و پری آبی رنگیه که توی شیشه حبس شده....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا حس میکنه که قلبش سنگین میزنه و چشم هاش داره بسته میشه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به گوی نگاهی می اندازه و اجازه میده که با حس عجیب توی قلبش ادغام پیدا کنه.........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا با احساس جنگل یکی میشه و اونجاست که قراره یک قصه ی تخیلی رو شروع کنه و در اون لحظه قراره همه ی موجودات ماورائی با پچ پچ به هم بگن:"ساعت 8 شب شده سوفی ،وقتش رسیده که تیارانا دوباره متولد بشه؟!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی به آرامی پاهاش از زمین جدا میشه و به سمت تیارانا پرواز میکنه....به آرامی کنار دست های تیارانا فرود میاد...کمی به چهره ی غرق خواب تیارانا خیره میشه و بعد از چند لحظه ی ماورائی و نفس گیر به سمت پری های دیگه برمیگرده و با صدای بلند اعلام میکنه:"ساترینانت ها،خودشه...خودشه...همونی که سالها انتظار اومدنش رو کشیده بودیم....به زودی دیگه سایه ای روی جنگل های ما رو نمیگیره...دیگه ترسی وجود نخواهد داشت...ما از این لحظه ملکمون رو پیدا کردیم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد هم ادامه میده:"سرباز ها ملکه رو به سمت قلعه ببرید تا هوشیار بشه....اون سفر درازی رو از زمین تا اینجا طی کرده!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعداد زیادی سرباز سریعا با شنیدن این حرف سوفی سر خم میکنن و به سمت تیارانا میرن....ساترینانت ها هم همگی با لبخند به سمت خونه هاشون هدایت میشن ،اما سیدنی با نگرانی به سمت سوفی میره و میگه:"این همون تیاراناست،سوفی؟مطمئنی؟ اشتباه نکرده باشیم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی لبخند آرام بخشی به سیدنی میزنه و میگه:"اون این همه راه رو طی نکرده که کس دیگه ای باشه سیدنی!اون دختر ملکه ی سابقمون،ایاراناست!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیدنی و سوفی هم زمان به احترام بیان شدن اسم ملکه ی سابق ایارانا،چند ثانیه چشم هاشون رو میبندن و تکرار میکنن:"تاسوس های تاسوس....تاسوس های تاسوس!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد هم دست هاشون رو به سمت آسمون فوت میکنن و گردهای طلایی رنگی فضا رو میگیره.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون ها میدونن که سالهاست دارن بدون ملکه و در عمق انزوا زندگی میکنن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون ها میدونن ساترینانت ها ،سالهاست غم پنهانی توی سینه اشونه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون ها میدونن توی این سالها لردِ فیناند ها چقدر قوی شده.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اونها چقدر ضعیفن ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما دیگه چیزی مهم نیست چون اون ها حس میکنن ملکه ای پیدا کردن که لیاقتش رو داره آرامش رو به جنگل برگردونه،تیارانا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلعه،صبح مریخی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا کمی غلت میخوره ولی کم کم چشم هاش باز میشه اما به محض باز شدن چشم هاش نور آبی رنگی مانع باز شدن چشم هاش میشه،با تمام رخوت و خستگی دستش رو جلوی صورتش میگیره و میشینه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی به اطراف نگاهی می اندازه و چیزی که روش خوابیده رو میبینه....یک چیزی شبیه یک پرنده...یک قو یا شاید هم یک طاووس...که قطعا در هوا معلقه..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا سریعا نگران میشه و از پشت پرنده پایین میاد و نگاهی به اطراف می اندازه.....قاب عکس هایی که به شکل عجیبی به دیوار وصل شدن و یا کمد آبی رنگی که در گوشه ی اتاق گذاشته شده و هر از گاهی تکون میخوره....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا با دیدن اطرافش نگران میشه و داد میزنه:"خونه ی مادربزگ این شکلی نبود!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریعا به سمت پنجره میدوه و با دیدن منظره ی روبه روش،تا حداکثر حالت ممکن چشم هاش گرد میشن.....نمایی کوچک از یک شهر بزرگ ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه های کوچکی که سر تاسر زیر پای تیارانا قرار گرفته بودند....آبشاری که از روبه رو به دریاچه ای بزرگ منتهی میشد....پرنده های آبی رنگی که شبیه قُمری کنار پنجره نشسته و به تیارانا خیره شده بودند و آدم های عجیبی که گاهی زیر پنجره می ایستادند و از دور به تیارانا اشاره میکردند.....و دست آخر خیلی خیلی دور تر،جایی که انگار شهر به دو نیم میشد ،سرزمینی سیاه و تاریک...ساکت و خنثی،بی روح و بی آب ،بی پرنده و جنگل....تقابل به وضوح بین این دو سرزمین مشخص بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا چندین بار چشم هاش رو روی هم فشار میده و دست آخر که کاملا باورش میشه خواب نیست،اولین سوالش رو با جیغ و بهت بیان میکنه:"یکی به من بگه من کجام؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه ناگهان با جیغ تیارا در باز میشه و زن زیبا رویی به داخل میاد و تعظیم میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتحلیل اتفاقات افتاده برای تیارانا غیر ممکنه ،پس از زن زیبای عجیب آهسته دور میشه و در حالی که لکنت زبان گرفته ، داد میکشه:"اینا یه خوابه؟یه خوابه...بیدار شو تیارا.....بیدار شو...کافیه که...کافیه....صبر کن ببینم ،شما من رو آوردید اینجا درسته؟میخواید باهام چیکار کنید...سریع و توی سه کلمه حق داری توضیح بدی!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن با شنیدن واژه ی سه کلمه هول میشه و در حالی که دوباره خم میشه تا تعظیم کنه ،با احترام میگه:"توی سه کلمه خیلی کمه بانوی من،اجازه میدید 10 کلمه ای باشه،آخه سوفی به من نگفته بود که قراره این قدر زود همه چیز.....!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا به زن معلق روبه روش خیره میشه و با تعحب با خود میگه :"چه زن عجیبی!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن که هنوز جملاتش تموم نشده ،صبحتش رو قطع میکنه وبه آرامی و با لبخند میگه:"عادت میکنید بانو....زندگی اینجا با زمین خیلی فرق داره!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا با شنیدن این جملات میترسه و ناخودآگاه داد میزنه:"عقب!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن سریعا با شنیدن این جمله اطاعت امر میکنه و میگه:"چشم بانو!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا کمی سرش رو خم میکنه و میگه:"تو حق نداری ذهن من رو بخونی،حتی اگر واقعا چنین توانایی ای رو داشته باشی،حالا هم بگو این جا مریخه؟!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن کمی نگران میشه و میگه:"اینجا همه میتونن ذهن شما رو بخونن بانو....این یک توانایی عادیه !"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا نفس عمیقی میکشه و چون میدونه اون ها بلدن ذهن هم رو بخونن پس این بار با صدای بلندی میگه:"چه مردم عجیبی!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن کمی جلو میاد و با غرور میگه:"ساترینانت ها همگی در خدمت شمان بانو...امر کنید تا هر ویژگی نامربوطی رو ترک کنن!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا کمی فکر میکنه و بعد بلند میگه:"با اینکه میدونم میدونی چی میخوام بگم چون توی این چند ثانیه ی اخیر کاملا ذهنم رو خوندی،ولی باید جوابت رو بدم چون فعلا من بلدم به سبک آدم ها رفتار کنم پس جوابم اینه، لازم نیست چیزی رو تغییر ب...د...ی...د"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا در حال کامل کردن جمله اشه که ناگهان یادش میاد،چرا اون باید امر کنه ،تا چیزی انجام بشه؟مگه تیارانا کیه؟اصلا ساترینانت ها کین؟اینجا کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا آب دهنش رو قورت میده و آرام آرام ،کمی چشم هاش رو گرد میکنه و رو به زن معلق توی هوای رو به روش با مکث و تعلل میگه:"من که ملکه ی ساترینانت ها نیستم؟هستم زن عیجب معلق؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن معلق موهای مشکی رنگش رو عقب میزنه و آروم دستش رو جلو میاره و با لبخند معنا داری میگه:"به سرزمین ساترینانت ها خوش اومدید بانوی من!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا که کاملا از حرف های زن معلق شگفت زده شده ،دست هاش رو دراز میکنه و با زن دست میده و در حالی که سرمای دست زن به دست تیارا منتقل میشه، تیارانا سریعا میگه:"یعنی من الان ملکه ی شما ها هستم!؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون لحظه زن لبخندی میزنه و بدون توجه به حرف تیارانا ،میگه:"نگران نباشید سرما طبیعیه بانو ،شما هم که ساترینانت بشید،بدنتون مثل ما با سرمای آب یکی میشه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا سریعا عقب میکشه و میگه:"من نمیخوام یک ساترینانت بشم...من باید برگردم پیش خانواده ام!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن با نگرانی جلو میاد و میگه:"یعنی شما نمیخواید به ما کمک کنید بانو؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا سریعا موضع میگیره و میگه:"چرا باید به شما ها کمک کنم....من ...من یک آدمم و شما...اصلا شما باید تخیلی باشید،این یک خوابه...خواب!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن چهره ی مغمومی به خودش میگیره و با بغض میگه:"بانوی من شما دیگه نمیتونید برگردید!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا سریعا جیغ میکشه :"یعنی چی؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن نگران انگشت هاش رو توی هم فرو میکنه و به سختی میگه:"تیارا،این بخشی از سرنوشت توئه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا کمی فکر میکنه و میگه:"شما سرنوشت من رو از کجا میدونید؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن کمی بغض میکنه و با مکث بلندی میگه:"با من بیا ،باید چیزی رو نشونت بدم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا و زن هر دو با هم از اتاق خارج میشن و زن وارد دالان بزرگی میشه...هر دو از پله های بلندی پایین میرن و به یک دخمه ی تاریک میرسن.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا نگاهی به اطرافش که کاملا سیاهه و نور کمی اطراف رو گرفته می اندازه و میگه:"انگار یه دنیای دیگست این تو....ما بهش میگیم زیر زمین ،شما چطور؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن لبخند غمگینی میزنه و میگه:"این جا تاریک ترین نقطه ی این قلعه است...جایی که خاطرات فیناند ها ذخیره شده!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا پوزخندی میزنه و میگه:"ببین....ببین،من نمیدونم این فیناند ها کی اند یا چی اند...ولی کاملا میدونم دلم نمیخواد وارد یک قصه بشم...من دوست داشتم ،شما ها رو ببینم تا ثابت کنم که شما ها وجود دارید...ولی راستش الان که توی موقعیتش قرار گرفتم اعتراف میکنم که من توانایی اینکه وارد یک قصه بشم رو ندارم...من نه آلیس هستم نه سیندرلا،و نه هیچ کس دیگه ،من تیارانام همین!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن کمی جلو میاد و میگه:"من اسمم سیدنیه...زنی که قراره باهاش روبه رو بشی هم اسمش سوفیه....خدمتکار شخصی ملکه ی کشته شده ی قبلی!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا باش شنیدن ملکه ی قبلی ،پوزخندی میزنه و میگه:"تو ...تو میگی ملکه ی قبلی کشته شده نه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیدنی لبخند کم رنگی میزنه و بعد از تکرار کلمه ی تاسوس های تاسوس، میگه:"آره کشته شده.....چون اون هم میخواست برگرده...به زمین!به خاطر خانواده اش!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا عصبی میشه و داد میزنه:"توقع داری بمونم و کشته بشم،برای چی،ملکه ی قبلیتون به خاطر خانوادش جا زده و تنهاتون گذاشته اون وقت من که یک دختر 18 ساله با کلی آرزو ام باید بمونم و از شما ،از شما موجودات.......موجودات....؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیدنی ناگهان وسط حرف تیارا میاد و چشم هاش رو میبنده و داد میزنه:"تو حق نداری به این فکر کنی که ما یه احمقیم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا داد میکشه:"تو هم حق نداری فکر های من رو بخونی!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیدنی این بار بلندتر داد میکشه:"ما احمق نیستیم تیارانا....ما به تو نیاز داریم،حجم قرمز زندگی ،تنها توی قلب تو وجود داره....زندگی ما توی قلب تو در جریانه.... تنها کسی که میتونه،ما رو نجات بده تویی....تو حق نداری ما رو تنها بذاری!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا پوزخندی میزنه و با کنایه میگه:"من به پدرم قول دادم که هیچ وقت تنهاشون نگذارم....ببخشید که مجبورم برگردم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا به سمت خروجی دخمه بر میگرده که سیدنی داد میکشه:"برای حفظ اون چیزی که مادرت ناقص گذاشتش بمون،تیارانا!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا با شنیدن اسم مادرش سریعا بر میگرده که نور عجیبی سالن رو پر میکنه و تصاویری در حال حرکت روی دیوار نقش میبندن!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایارانا کودکی رو در آغوش داره و در حالی که نفس های آخرش رو داره میکشه ،کودک رو به خود نزدیک میکنه و به سختی توی گوش بچه زمزمه میکنه:"هیوراس پنس سیوس!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خاطره ی روی دیوار به ضرب گفته شدن این جمله کاملا محو میشه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا سریعا به سمت سیدنی برمیگرده و با بغض میگه:"مادرم ملکه ی شما بوده، نه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیدنی لبخندی میزنه و تیارانا رو در آغوش میگیره و میگه:"خودت مجبورم کردی ....تیارانا ،زندگی ساترینانت ها توی خون توئه....مادرت اون رو به تو انتقال داده....تو باید هدف مادرت رو کامل کنی....تا شکستشون بدیم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا با بغض به سیدنی نگاهی می اندازه و چند ثانیه بعد با غرور و اقتدار میگه:"کیا رو باید شکست بدیم سرباز؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیدنی که این بار که حس میکنه ایارانای قبل روبه روش ایستاده ،خیلی آروم و خوشحال میگه:"سایه ها رو ملکه ی من!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا اشک توی چشم هاش رو پس میزنه و خیلی جدی میگه:"چطور باید یک ساترینانت بشم سیدنی؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه ناگهان صدای زنی به آرامی از پشت سر تیارانا به گوش میرسه:"طلوع فردا خورشید آبی جوابت رو میده تیارانا!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا به سرعت با شنیدن صدا برمیگرده و با دیدن زنی که توی لباسی سفید روی هوا معلقه میگه:"شما باید سوفی باشید درسته؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی کمی خم میشه و با احترام میگه:"خدمت به شما باعث افتخار منه بانو!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا کمی به موهای طلایی زن خیره میشه و بعد هم به چشم های آبی رنگش و در آخر هم با کلافگی میگه:"آخه من حتی نمیدونم کجام!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی چند قدم نزدیک تر میاد و میگه:"شما در سرزمین ساترینانت ها قرار دارید بانو...جایی ورای ذهن انسان ها...جایی که هر کسی نمیتونه کشفش کنه،جایی که متاسفانه سالهاست در خطره!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا موهاش رو عقب میده و با حالت پرسشی میگه:"خوب من یک انسانم..مادرم هم بود،پس من اینجا چیکار میکنم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی خنده ای میکنه و میگه:"مادرت یک ساترینانت بود تیارانا!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا این بار پوزخدی میزنه و میگه:"شوخی جالبی بود!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی نزدیک میاد و دست های تیارا رو میگیره و میگه:"مادرت فرزند پادشاه این جا بود....زنی که قدرتش زبانزد تمامی فیناند ها و ساترینانت ها ، و حتی کوتوله ها بود...اما متاسفانه بعد از مرگش همه چیز به هم ریخت و سایه ها قدرت پیدا کردن!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا دست هاش رو از توی دست های سوفی در میاره و میگه:"فیناند ها همون سایه هان؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیدنی جلو میاد و با چهره ی نگرانی میگه:"سایه ها زمان حکومت مادرت اسمی نداشتن،اما به محض مرگ مادرت ،اون ها هم رهبری پیدا کردن و برای خودشون اسم گذاشتن...چیزی که خلاف قوانین ما بود....اون ها خلاف قوانین از قدرتشون استفاده کردن و این طور نیمی از سرزمین جنگل های آبی سیاه شد و از اون جا بود که خورشید آبی تا مشخص شدن ملکه ی جدید طلوع نکرد و تنها نورش از بین ابر های تیره به اتاق ایارانا تاپیده میشد!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا کمی فکر میکنه و میگه:"قطعا همون اتاقی که من توش بیدار شدم....حالا یعنی فردا قراره خورشید طلوع کنه؟اون هم به خاطر من؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیدنی این بار لبخندی میزنه و با غرور و شادمانی میگه:"به خاطر تو ،و جریان قرمزی که تو قلبته،یادت نرفته که پدر تو یک انسان بوده و نیمی از روحت هم شامل حیات و زندگی ساترینانت ها میشه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا که کم کم داره حس میکنه شخصیت مهمیه،کمی لبخند میزنه و با غرور میگه:"مادرم چطور به زمین اومد....مگه نمیگید انتقال از این جا به زمین و یا بالعکس غیر ممکنه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی به سمت دیوار رو به روش پرواز میکنه و به آرامی روی دیوار دست میکشه و زمزمه میکنه:"تایسان هانوس پِرین و ناگهان تصویر هایی روی دیوار شکل میگیرن،تیارا به دیوار نزدیک میشه و عکس مادرش رو میبینه که به شکل یک انسان وارد خونه ی توییتر ها شده،کنار پدر ایستاده و داره به مادربزرگ ادوینا و پدربزرگ ماتیو معرفی میشه،کاملا مشخصه که این اولین دیدار اون هاست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی که تحیر تیارانا رو میبینه ،با جدیت میگه:"خارج شدن از سرزمین ساترینانت ها غیر ممکن نیست و تنها توسط افرادی صورت میگیره که دارای مقام و درجه ی تایسا باشن....درجه ای که بهت اجازه میده تحت شرایط خاص و برای نجات سرزمین و مردمت ،اینجا رو ترک کنی!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا نزدیک دیوار میشه و با بغض به صورت مادری که تنها توی عکس ها دیده اش دست میکشه و این بار بدون اینکه به سوفی نگاه کنه میگه:"مادرم برای نجات ساترینانت ها به زمین اومد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی عکس رو محو میکنه و برمیگرده و میگه:"مادرت ملکه ی ما بود و سرزمین ما هم تحت خطر بود...سایه ها قوی شده بودن....اون ها برای خودشون به دنبال رئیس جدیدی بودن و از حرف های ملکه تبعیت نمیکردن... "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا سریعا وسط حرف سوفی میپره و میگه:"چرا ..مگه یک گروه از سایه ها چه قدر قدرت دارن که سرزمینی رو نابود کنن،چرا قبل از اینکه دیر بشه مادرم دشمنان ساترینانت ها رو نابود نکرد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیدنی بدون اینکه بفهمه چی داره میگه سریعا جواب میده:"چون اونا چیز باارزشی رو پیدا کرده بودن تیارا!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا با شنیدن این حرف سریعا به سمت سیدنی برمیگرده که همون لحظه سوفی سریعا به سیدنی اخم میکنه و سیدنی با نگرانی میگه:"نباید میگفتم سوفی...متاسفم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا با شنیدن این حرف اخم میکنه و میگه:"من قراره ملکه ی شما بشم ،پس شما موظفید ،همه ی اطلاعاتی که دارید رو در اختیار من قرار بدید،من دستور میدم که همین جا همه چیزه این قضیه مشخص بشه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی با دیدن اخم تیارا کمی سرش رو تکون میده و با آرامش و احترام میگه:"ما نمیتونیم تا روزی که تو کاملا به درجه یک تایسای واقعی انتقال پیدا کنی ،راز سرزمین رو بهت بگیم تیارانا!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا با شنیدن این حرف میگه:"میتونم بپرسم چرا مادرم رو به زمین فرستادید،اون ماموریت چی بوده اصلا؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی لبخندی میزنه و میگه:"ما به خون انسان نیاز داشتیم چیزی که بتونه به جنگل های ما انرژی دوباره بده،چیزی که جریان داشته باشه و به جنگل جریان بده...!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا چشم هاش رو گرد میکنه و با تعجب میگه:"مادرم قرار بود یک انسان رو با خودش بدزده و خونش رو......"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی میخنده و میگه:"قرار نبود بدزده...حتی چند قطره خون هم برای ما کافی بود،البته تا وقتی که این سرزمین ملکه داشت،کسی که از ما در مقابل فیناند ها حمایت کنه.....اما متاسفانه همه چیز به هم ریخت و خراب شد!ایارا میزان خون مورد نیاز ما رو از فردی به نام تام و اون هم در حالت بیهوشی گرفت و به سرزمینش برگشت...اما دیر شده بود...چون ایارا موقع برگشت مثل گذشته نبود...مادرت عاشق مردی شده بود که روی زمین زندگی میکرد....حتی با پدر و مادر اون مرد خیلی گرم گرفته بود....اون دو فکر میکردن که ایارانا،یک دختر رویایی که قراره با پسرشون ازدواج کنه ،یک نویسنده که ذهنش بلده به خوبی پری ها رو شبیه سازی کنه و از سرزمین های عجیب و غریب اون ها حرف بزنه....کم کم مادرت هم خودش این دروغ بزرگ رو باور کرد،و به صورت پنهانی به زمین برگشت ،و متاسفانه اون دو با هم ازدواج کردن، مادرت دلش نمیخواست با گفتن جواب رد به تام اون رو ناراحت کنه...اون عاشق تام شده بود این یعنی یک حالت زمینی...مادرت تغییر کرده بود و دیگه نمیتوست جنگ ما رو هدایت کنه ،حتی اگر پشیمون میشد...پس این شرایط تصمیم گیری رو سخت میکرد، اگر به سرزمین خودش برمیگشت،تام تا ابد فکر میکرد که ایارانا اون رو رها کرده و این چیزی نبود که ایارا بخواد....عشق درست زمانی گریبان ایارا رو گرفت که از یک طرف همسرش و از طرف دیگه سرزمینش در دو طرف ذهنش قرار گرفته بودن.....به همین خاطر ایارانا ملکه ی سرزمین ساترینانت ها،تصمیم گرفت آخرین راه رو دنبال کنه،مادرت کشته شد چون میخواست که به زمین برگرده و بیاد پیش خانوادش......اون خودش رو فدا کرد تیارا.....ایارانا بچه ای رو آورد که از لحاظ چهره ی ظاهری با خودش مو نمیزد....قلبی داشت که مثل خودش میتپید و چشم هایی که از خورشید آبی سرچشمه میگرفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایارا بعد از به دنیا آوردن فرزندی که نیمه انسان و نیمه ساترینانت بود،برای آخرین بار به فرزندش خیره شد و راز حیات این سرزمین رو توی گوش اون کودک خوند...و اون طور بود که به همه ی ما پیغام داد،خون این فرزند قراره موجب ادامه ی حیات ما بشه و تا زمانی که این بچه بزرگ بشه،ما باید درد رو تحمل کنیم...... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا به امروز دیگه چیزی از خونی که آخرین بار ایارانا برامون از زمین آورده بود نمونده....و هیچ کس از پری ها هم جرات نمیکنن تا به زمین برن ،چون میترسن که درگیر آدم های خوش قلب بشن و سرنوشت ایارانا ملکه ی سابق دوباره و دوباره تکرار بشه.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همه ی این ها الان و در این دخمه بر میگرده به اون نقطه ای که ایارانا حیات ساترینانت ها رو توی گوش کودکش زمزمه کرد و تمامی وجودش نابود شد و زندگی ما رو بدست کودکی سپرد که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی زمین متولد شده بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه پرواز میکرد.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه خورشید آبی رو دیده بود.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نه حتی خبری از سرزمین ساترینانت ها داشت.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون کودک نه یک تایسای واقعی بود و نه یک ساترینانت کامل....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما خوشبختانه یا متاسفانه قلب ساترینانت ها توی سینه اش بود......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس باید از طریق شکستن قوانین توسط یکی از پری های ارشد به اینجا منتقل میشد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون کودک...تنها اسمش و قلبی که توی سینه اش میزد،کور سویی از دنیای ما رو تداعی میکرد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا به بدترین شکل سرنوشتش با ما گره خورد و تبعیدی بازی ای شد که لرد سایه ها شروع کرده بود!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا با شنیدن حرف های سوفی،کمی غمگین میشه،هنوز نمیدونه چی در انتظارشه ،آیا باید با پری ها مهربان باشه یا باهاشون به خشم رفتار کنه،اون حتی نمیدونه دقیقا کجاست و خیلی دوست داره به یک پیاده روی طولانی بره ،به همین خاطر ،کمی سکوت میکنه،و بعد از چند ثانیه میگه:"خوب هنوز با اینکه نمیدونم دقیقا این لردتون مثل لرد توی قصه ها خطرناک هست یا نه ولی با این حال ترجیح میدم مثل یک ملکه ی واقعی بهتون روحیه بدم و بخوام با مردمم آشنا بشم،کی همراهیم میکنه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلعه آبی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیدنی:"این جا آشپزخونه ی قصره،جایی که اکثرا غذاهای سلطنتی پخته میشه،البته غذاهای سرباز ها رو هم همین جا درست میکنن،گوشت،سبزیجات،نان و غلات م*س*تیقا به این بخش از قلعه انتقال داده میشه،تا آشپز بزرگمون کارلوس اینجا کار میکنه،کسی گرسنه اش نمیشه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا نگاهی به کارکنان آشپزخونه می اندازه و میگه:"مرد چاقی که اونجا ایستاده کارلوسه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیدنی خنده ای میکنه و میگه:"بر خلاف چهره ی جدی اش مرد خوبیه ملکه ی من!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا نگاهی به اطراف می اندازه و میگه:"چرا اینجا همه لباس زرد پوشیدن؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیدنی جدی میگه:"کارکنان آشپزخونه باید از سرباز ها،خدمتکار ها،مردم عادی و حتی تایسا ها جدا بشن بانوی من!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا نگاهی به رو به روش می اندازه و میگه:"اون در به کجا میره؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیدنی با اشاره ی تیارانا به در سریعا به سمت در میره و بازش میکنه و میگه:"اُه...این در....این در به اتاق سرباز ها میرسه....ایارانا فکر میکرد،سرباز ها باید به آشپزخونه نزدیک باشن تا خوب بخورن و خوب هم بجنگن،به هین خاطر دستور دادن این راهروی ارتباطی رو بسازن!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا که کم کم داره با شخصیت مادر نداشتش آشنا میشه،به آرامی میگه:"شما هم مثل انسان ها گوشت و سبزیجات میخورید؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیدنی خنده ی بلندی میکنه و میگه:"چیزی که ما رو از انسان ها متفاوت میکنه غذامون نیست ملکه ی من،نوع خونیه که توی رگ هامون!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا کمی جدی تر میشه و میگه:"اگر خونی که شما دارید خیلی متفاوت تر از خون انسانهاست پس چرا شما به خون اونها نیاز دارید؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیدنی با شنیدن این حرف سریعا از حرکت می ایسته و میگه:"باید جایی رو بهت نشون بدم تیارانا،تو قراره ملکه ی ما بشی و این حقه توئه که خیلی چیز ها رو بدونی!....ولی قبلش با سوفی میری و سرباز خانه و تئودور رو میبینی ،و یک گشتی هم توی شهر میزنی!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلعه ی سیاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر جوان گوی رو به طرف دیوار پرت میکنه و نور های سیاه رنگی اتاق رو پر میکنن و زن با محو شدن چهره ی تیارا،داد میزنه:"این ...غیر ممکنه....اون عوضی ها پیداش کردن هِرولد!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرولد پوزخندی میزنه و میگه:"نگران نباش آنجلای عزیز...یک دختر 18 ساله نمیتونه در برابر ما بایسته!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنجلا توی راهروی اصلی قدم میزنه و میگه:"ذاتش رو دیدم...مثل مادرش آبی بود....دختر مسخره و شوخ و شادی بود....خوشبختانه در اکثر مواقع رفتارش بچه گانس ولی...وقتی باید جدی باشه مثل مادرش پوست عوض میکنه....اونا راست میگن هرولد،اون یک نیمه ساترینانته که حیات توی قلب اونه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهِرولد با عصای نقره ای رنگ و بزرگش از روی صندلی سیاه و عجیبش بلند میشه و با زیرکی و طعنه میگه:"آروم باش آنجلا....حیات توی قلب اون دختره...پس ما هم،قلبش رو بدست میاریم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهنگری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی:"تئودور،تیارانا رو که میشناسی، کسی که قراره سرزمینمون رو نجات بده!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتئودور با احترام جلو میاد و در برابر تیارا زانو میزنه و میگه:"تا لحظه ی مرگم حاضرم به شما خدمت کنم بانو!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا که انگار خصلت کودکانش به سراغش اومده،به شیرینی میخنده و میگه:"شما چقدر شبیه رافائل عروسکی هستید که در زمین بهم خدمت میکرد،مخصوصا لباس هاتون ،گرچه مادر ناتنیم ایزابل معتقد بود زمان عروسک بازی من گذشته اما روح کودکانم هیچ وقت بهم اجازه نمیداد که عروسک هام رو رها کنم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی کمی جلو میاد و با نگرانی میگه:"این به خاطر وجود حیات توی قلبته تیارا،تو هیچ وقت نمیمیری و هیچ وقت هم حس ملکه بودنت بر سربازانت رها نمیشه...البته تا وقتی که حیات از قلبت خارج نشده باشه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا با شنیدن این حرف اون هم این طور ناگهانی کمی عقب میره و میگه:"شما میخواید که من حیات رو تقدیم شما کنم و با افتخار بمیرم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی سریعا سرش رو تکون میده و میگه:"ما میخوایم که حیات توی سرزمینمون باقی بمونه و از اینجا خارج نشه همین!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا عصبی میشه و داد میزنه:"حاضرم تا ابد مسخرم کنن که یک دختر دیوونم که تخیلات عجیبی داره تا اینکه این طوری فدا بشم....من همش 17 ،18 سالمه....و این حرف شما یعنی من اگر بخوام به زمین برگردم شما قلب و حیات رو به وحشیانه ترین حالت از توی سینه ام در میارید،جز اینه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی سریعا داد میزنه:"همون طور که ما کاری با ایارانا ملکه ی سابقمون نداشتیم با تو هم نخواهیم داشت...تو حق نداری این طوری درباره ی ما فکر کنی..ما هیچ وقت وحشی نبودیم و نیستیم ،حتی اگر پای حیات وسط باشه....در ضمن قانون هیروس حکم میکنه،آخرین تصمیم همیشه با ملکه است که سرزمینش رو نجات بده یا اینکه اون رو نابود کنه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتئودور که حس میکنه دعوا داره بالا میگیره وسط میاد و میگه:"من شمشیر های آهنی قوی ای درست میکنم بانوی من،تا زمانی که میتونیم با دشمن بجنگیم،نیازی نیست به چیز های دیگه فکر کنیم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا از شنیدن این همه قانون و اسم و پیچیدگی،سردرگم میشه و گریه اش میگیره و بدون توجه به حرف تئودور از کلبه بیرون میزنه و گوشه ای میشینه و گریه میکنه که سوفی به آرامی کنارش میاد و میگه:"ما نمیتونستیم بیش تر از این صبر کنیم تیارا...درسته که تو بچه ای ولی...بزرگ تر شدن تو هم برای ما خطر ناک بود و هم برای تو...و الان تو باید به ما کمک کنی...تیارا سعی کن کودکانه هات رو کنار بگذاری،و این بار با خشونت و صلابت تصمیم بگیری.... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی کمی مکث میکنه و بعد به پایین تپه ای که روش نشستن اشاره میکنه و میگه:"مردم رو میبینی....اون ها تنها به امید اینکه تو حیات رو زنده میکنی،و به امید اینکه برگشتی،کار میکنن،اون ها یک لحظه هم به تو و اینکه در کنارشون خواهی ماند شک نمیکنن!تو هم نگزار که این اتفاق رخ بده...بگذار یک بار هم که شده ،خودت به خودت این باور رو بدی که ما وجود داریم و الان به کمکت نیاز داریم....تیارانا قلب پیش توئه...،حیات هم پیش توئه،ولی چیزی که چیزی که پیش ماست،امید به توئه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیتونی برگردی زمین،پیش پدر و مادرت ولی یادت نره تا زمانی که حیات ما توی سینه ی توئه و تا زمانی که ما زنده ایم تو نمیتونی یک دختر عادی باشی حتی اگه 30 یا 40 سال زمینی رو داشته باشی و شاید تا ابد این تهمت رو بهت بزنن که تو یک دختر بزرگ هستی ولی همیشه مثل بچه ها رفتار میکنی،یا شاید به قول خود زمنی ها یه دیوونه ای...تیارا تو شاید چند دقیقه ای بزرگ باشی ولی تو متعلق به این سرزمینی ،سرزمین تخیلات و رویاهای آبی،جایی که نیاکانت این جا بودن.....،تو مقصر نیستی و این اشتباه ریشه در ازدواج مادرت با یک انسان زمینی بوده،تو نمیتونی تصمیم بگیری که یک ساترینانت واقعی بشی و یا یک انسان کامل باقی بمونه...این چیزیه که پری ها ازش میترسن،ادامه نسلی که با وجود ازدواج با انسان ها قراره دچار دوگانگی بشه....ولی الان این اتفاق برای تو رخ داده و من به عنوان ندیمه ی مادرت و شاید هم آخرین ندیمه ی آخرین ملکه باید بهت بگم تو با وجود حیات اون هم توی سینه ات تا ابد نمیتونی کودکی و توهم وجود داشتن ما رو فراموش کنی،حتی اگر بخوای..... "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی کمی سکوت میکنه و بعد با بغض گردنبدی آبی رنگ و با طرحی از قلب رو از توی جیبش در میاره و میگه:"این نشون تایساست...چیزی که انتقال به زمین توسط اون رخ میده،تنها کافیه که لمسش کنی و چشم هات رو ببندی و بخوای که به زمین بری....میتونی گرچه که خلاف قوانینه و من قسم خوردم که این گردنبند رو به هیچ کس ندم حتی اگر یک تایسای واقعی بود....من یک بار به خاطر مادرت این قانون رو شکستم...یک بار به خاطر آوردن تو به اینجا و این سومین باره که میخوام این قانون رو بشکنم....این نشون مال منه.....و با دادن این گردنبند به تو و جرم هایی که انجام دادم احتمالا 13 سال ماورایی زندانی میشم و این حتی توی تصور تو هم نمیشینه که چقدر هست.......اما من و مادرت دوست های خوبی بودیم و الان من حاضرم این نشون رو به تو بدم ،اگر واقعا زندگی اون شکلی رو ترجیح میدی.... "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا با بهت گردنبد رو میگیره که سوفی چند قدم جلو میره وبعد می ایسته و میگه:"اگر تصمیمت برای یک لحظه هم عوض شد،پایین تپه رو به روی جنگل های آبی،میون آب های دریاچه ی سالا ،یک درخت وجود داره که روش طرح یک قلب حکاکی شده و برگ هایی داره که انگار میلیارد ها کرم شب تاب روش نشستن،جذاب تر از چیزی که بتونی تصور کنی....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتاسفانه با تصمیمی که تو گرفتی ،دیگه فرصتی نیست که با مردم آشنا بشی ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا با قلبت به جنگل معلق بیا و ببین که چرا ما به خون انسان ها نیاز داریم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتپه ی بالای شهر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا گردنبد رو سفت توی دستش میگیره و بهش خیره میشه...یک ثانیه....دو ثانیه،شاید هم بیش تر،بعد هم آروم چشم هاش رو میبنده و به سرعت گردنبد رو روی قلبش میگذاره و میگه:"من رو به زمین برگردون تایسا!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا چند ثانیه سکوت میکنه و آروم آروم چشم هاش رو باز میکنه به اطرافش خیره میشه،تغییری حس نمیکنه،خودشه،خود خودشه،هنوز هم روی تپه ...پس...پس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت به گردنبند خیره میشه که صدایی از طرف قلبش ،توی گوشش پیچیده میشه:"تو قلبا نمیخوای بری تیارانا؛تو هرگز نباید فرار کنی..........!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا سریعا بلند میشه و دستش رو روی قلبش میگذاره و میگه:"تو کی هستی، تو...توی...توی قلب من چیکار میکنی،من میخوام به سرزمینم برگردم،پیش پدرم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا به آرامی توی فضا پخش میشه و میگه:"مگه تو تایسا رو صدا نزدی؟تو خودت تایسا رو روی قلبت گذاشتی...تایسا تو رو به زمین نمیبره تیارا،سرزمین تو اینجاست....تو باید به ما ملحق بشی!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا کمی بغض میکنه و چند ثانیه بعد میگه:"اما پدرم.......!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا سریعا به سمت گوش راست تیارا میره و به آرومی میگه:"اما اونا به کمکت نیاز دارن دختر جوان!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا با دست به گوشش ضربه میزنه و کودکانه میگه:"من به بزرگ تر هام نیاز دارم....آخه من چه کمکی میتونم به اون ها بکنم؟من...من...فقط 18 سالمه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا خنده ای میکنه و میگه:"حیات با توئه تیارا،تو به گل ها که دست بزنی شکوفه میدن....درخت ها بارور میشن...ابرها باران تولید میکنن،خورشید آبی طلوع میکنه....گرمی خونی که توی رگ هات باعث جریان این سرزمین میشه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا عصبانی میشه و با حرص داد میزنه:"شما که تا الان بارها قوانین تایسا رو شکستین،یک انسان دیگه رو برای این کار پیدا کنید.. "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم عاجزانه ادامه میده:"خواهشا!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتایسا کمی سکوت میکنه و بعد میگه:"ملکه ایارانا حیات رو به قلب تو انتقال داده........کمکی از دست من ساخته نیست بانوی من...!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا داد میزنه:" اصلا تو یک صدایی،یا یک روح ؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتایسا سریعا به سمت گوش تیارا میره و با خونسردی میگه:"من تمام این سرزمین رو بلدم....کوه ها،چشمه ها،جنگل ها،من تمامی جانوران این سرزمین رو میشناسم...اشراف زاده ها،ساترینانت ها،سرباز ها،مردم عادی،فیناند ها،سایه ها...."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم به گوش تیارا نزدیک میشه، به طوری که انرژی ناشی از تولید صدا به گوش تیارا برخورد میکنه..توی گوش تیارا میگه:"لرد سایه ها هرولد!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا کمی فکر میکنه و میگه:"بگذار ببینم ،این حرف ها یعنی که تو میخوای به من کمک کنی درسته؟تو هم میخوای توی جنگ با همین لرد سایه ها شریک باشی نه؟اصلا بگو ببینم این لردی که میگی چقدری قوی و سیاه هست که این قدر براتون تهدید به حساب میاد!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتایسا کمی فکر میکنه و بعد با جرعت عجیبی میگه:"اون برای ما تهدید نیست تیارانا،اون دنبال چیز دیگه ای...چیزی که سالها متنتظرش بوده،چیزی که به خاطرش ،سالها به سمت ما نیومده و ما رو نابود نکرده....لرد سایه ها دنبال حیات جاودانه است....چیزی که توی قلب توئه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا با شنیدن این حرف به سختی آب دهنش رو قورت میده و میگه:"پس لرد برای من یه تهدید به حساب میاد و من سپر بلای شما ها هستم درسته؟!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتایسا کمی سکوت میکنه و بعد میگه:"شما ملکه ی این سرزمین هستید،شما میتونید،از حیات مراقبت کنید و به همه ی موجودات زندگی بدید!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا این بار پوزخندی میزنه و میگه:"هرولد هم میخواد من رو بکشه و قلبم رو از توی سینه ام بیرون بکشه تا هم من نابود شم،هم شما درسته؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتایسا این بار خنده ای میکنه و میگه:"شما لرد رو نمیشناسید بانوی من،هرولد همیشه از روش های دیگه ای استفاده میکنه و کشتن،آخرین راه حل اونه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا با اینکه کاملا نفهیمده،روش های لرد سایه ها چیه کمی سرش رو میخارونه و میگه:"این لرد سایه ها جاودانه نیست؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتایسا به سمت گوش چپ تیارا میره و با لحن عجیبی میگه:"نه تا زمانی که حیات توی قلب شماست!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا متوجه میشه که چرا مادرش این قدر نگران سرزمینش و دوری از این لرد بوده...تنها یک ابهام براش مونده....اون هم اینکه ،این مردم چرا به خون نیمه انسانی تیارا نیاز دارن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس با شکل گرفتن این سوال توی ذهنش به سمتی که حس میکنه تایسا یا همون صدای عجیب به نوعی ایستاده ، میچرخه و میگه:"تایسای بزرگ...لطفا من رو به سمت ..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا داره جملش رو کامل میکنه که تایسا سریعا توی حرفش میپره و میگه:"درختِ زندگی ،وسط جنگل های آبی قرار داره ،درست جایی که دریاچه ی بزرگ هم از اونجا عبور میکنه بانوی من،اگر الان راه بیوفتیم،سه ثانیه ی دیگه اونجاییم،من هم برای اینکه بتونم همراهیتون کنم و باهاتون حرف بزنم،در گوشه ای از قلبتون قرار میگیرم...اما لطفا یادتون باشه که هر کسی رو توی قلبتون جا ندید!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا کمی سکوت میکنه و به این فکر میکنه که چقدر بده این جا همه میتونن ذهنش رو بخونن و با این فکر که همین الان هم تایسا داره ذهنش رو میخونه کمی منزجر میشه اما سریعا ذهنش به سمت این میره که سه ثانیه ی دیگه چطور میتونن به جنگل آبی برسن،پرواز کنن و یا اینکه کی میتونه وارد قلب تیارانا بشه...؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا به افکارعجیبی که توی ذهنش شکل گرفتن لبخند میزنه که ناگهان احساس میکنه درد عجیبی توی قلبش پیچیده میشه ....دستش رو روی قلبش میگذاره که صدای تایسا از توی قلبش به گوشش میرسه:"بلدید سوت بزنید بانوی من؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا که هنوز توی قلبش احساس سنگینی میکنه به سختی میگه:"سوت دیگه برای چی؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتایسا که متوجه حال تیارانا میشه خیلی سریع میگه:"اُه....اُه.....اشکالی نداره ...این بار خودم سوت میزنم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با پخش شدن صدای سوت تایسا،پرنده ای بزرگ با بال های سفید، و پر هایی به شکل طاووس به سمت تیارانا میاد و سرش رو روی زمین میگذاره تا تیارانا سوارش بشه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا که کاملا از اتفاقات دور و برش متحیر شده،با تعجب سوار پرنده میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پرنده از بالای شهر به پرواز در میاد،چشم انداز سرزمینی که خونه های کوچیکش ترکیبی از رنگ های آبی و سفید و گاهی هم صورتی یا زرد رو تشکیل دادن، کاملا تحسین برانگیزه....و درست در مخالف سرزمین ابر های تیره رنگی که در جریانن و قلعه ی سیاهی که قطعا لرد سایه ها اونجاست...تیارانا آهی میکشه که باعث میشه پرنده کمی سرعتش رو کم کنه،تیارا کمی سرش رو میچرخونه و موهای مشوشش رو کمی عقب میده که چشمه ی زیبایی در دور دست به شکل یک ابر سفید بزرگ، توجه تیارانا رو جلب میکنه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا برای یک لحظه با خودش میگه:"ملکه بودنم بدک نیست"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه ناگهان تایسا به میون افکار تیارانا میاد و با خونسردی عجیبی میگه:"نه تا وقتی که پای حیات و لرد سایه ها وسط باشه بانوی من"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدریاچه ی حیات،درخت حیات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرنده به آرامی به سمت دریاچه ی پایین سرش نزول میکنه و خیلی ظریف روی آب میشینه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا داد میزنه:"نه...نه....اینجا آبه،برو روی زمین بشین....پرنده..پرنده....!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما پرنده بی حرکت روی آب نشسته و تکون نمیخوره.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا سرش روبه سمت بالا میگیره و نفس عمیقی میکشه و میگه:"این کاب*و*س کی تموم میشه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه تایسا سریعا جواب میده:"درختِ زندگی کمی جلوتره بانوی من!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا سریعا عصبی جواب میده:"خوب که چی...این اطراف کاملا آبه،نکنه انتظار داری تا درخت زندگی شنا کنم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتایسا این بار به آرامی میگه:"شما توانایی های زیادی دارید بانو!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا سریعا دستهاش رو به نشونه ی سکوت بالا میاره و میگه:"بسه....نکنه انتظار داری من روی آب راه برم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتایسا خنده ای میکنه و با شوخی میگه:"البته!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا با شنیدن این حرف شگفت زده میشه و میگه:"من توی مدرسه سه کتاب مختلف از علوم فیزیک و شیمی خوندم و توی هر سه ثابت شده ،چیزی که چگالیش از آب بیشتر باشه روی آب نمی ایسته!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتایسا دوباره میخنده و میگه:"اینجا سرزمین ساترینانت هاست بانوی من،نه زمین!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا که میبینه بحث فایده ای نداره به آرامی یک پایش رو به سمت آب میبره که ...تایسا سریعا میگه:"چگالی کم شما ذهنتونه بانوی من....به آب دستور بدید که شما میخواید روی آب حرکت کنید!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا این بار جفت پاهاش رو به سمت آب میبره و توی ذهنش میگه:"من میخوام عبور کنم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اون لحظه به آرامی زیر پاهای تیارانا موج های کوچکی شکل میگیرن و تیارانا با شک پاهایش روی آب میگذاره و می ایسته...شگفت زده شده و باورش نمیشه روی آب ایستاده ...لبخندی میزنه و به آرامی میگه:"ممنونم آب عزیز!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا با این حس که ملکه ی آب ها شده به آرامی به سمت م*س*تقیم یا جایی که دقیقا میگن درخت زندگی قرار داره میره....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوتر درخت هایی با شاخه های بزرگ تر وجود دارن و با برگ های آبی رنگی که خیلی عجیب به نظر میان....تیارا همین طور که هر لحظه شگفت زده تر میشه ،به آرامی جلو میره و هر قدمی که به جلو میگذاره درخت ها به سمتش تعظیم میکنن....!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا به همه چیز لبخند میزنه و گاهی شکوفه های آبی رنگی که از روی شاخه به سرعت شکفته میشن رو لمس میکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو گاهی هم بلند بلند میگه:"زندگی اینجاست...زندگی اینجا در جریانه.... !"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا حس میکنه ،که خون توی بدنش در حال گردشه و ضربان قلبش بالا رفته،به همین خاطر رو به تایسا میگه:"درخت زندگی همین جاست؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتایسا این بار جوابی نمیده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا دوباره سوالش رو میپرسه که باز هم جوابی نمیشنوه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا کمی میترسه اما سعی میکنه خونسردیش رو حفظ کنه....کمی خم میشه و دستش رو توی آب شفاف فرو میکنه و با مکث میگه:"شما میتونید من رو به سمت درخت زندگی ببرید؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب سریعا با پرسش تیارا موج درست میکنه ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا با افسوس بلند میشه و به آسمون و پرنده های بالای سرش نگاه میکنه و میگه:"شما درخت زندگی رو سر راهتون ندیدید؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرنده ها بی توجه به سمت مقصدشون پرواز میکنند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا چند ثانیه فکر میکنه و بعد به آرامی دست هاش رو بالا میاره و روی قلبش میگذاره و چشم هاش رو میبنده و میگه:"حیات ساترینانت ها،من جانشین ملکه ی این سرزمین ،تیارانا هستم....به من بگو درخت زندگی کجاست؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا حس میکنه،چیزی در قلبش در حال جریانه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه بعد هم به آرامی ، چشم هاش رو باز میکنه و از چیزی که جلوش میبینه چند لحظه به لرزش در میاد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسمان سیاه به نظر میرسه و هیچ چیزی به جز یک درخت غرق در نور پیدا نیست.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرختی که رو به روی تیارانا قرار داره،خیلی بزرگ تر از چیزی که تصور میکرده....تیارانا به آرامی سرش رو از اوج درختی که سر در آسمان داره پایین میاره و به ریشه های درخت میرسونه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریشه هایی که روی آب قرار دارند......و ....و پری های کوچکی که به ریشه های درخت مثل بند ناف متصل اند...با چشم هایی بسته و بدنی بلوری که با برگ هایی آبی رنگ پوشیده شده اند....و لب هایی قرمز ...درست مثل فرشته هایی بی حرکت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا بی اراده،به سمت درخت میره و پاهایی که به خاطر سردی آب به خنکی میزنه رو حرکت میده ....حتی یک لحظه هم نمیتونه چشم هاش رو از چیزی که میبینه بگیره.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا به درخت ،نزدیک میشه و با دست راستش به آرامی تنه ی درخت رو لمس میکنه و با این حرکت،سریعا میلیارد ها شب تاب از روی برگ های درخت به پرواز در میان ، و در آسمان شب فرو میرن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا که از این همه زیبایی شُکه شده لبخند میزنه و کمی خم میشه و به میلیون ها کودکی که متصل به ریشه های درخت هستند نگاه میکنه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرامی دستش رو به گونه های کودکی میزنه که در حال خواب مثل یک فرشته ی کوچیک به نظر میاد ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریعا احساس یخ زدگی میکنه و دستش رو عقب میکشه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکودک بعدی و بعدی.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ی نوزاد ها مثل مرده ای یخ زده اند.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگران میشه و به سرعت داد میزنه:"داستان چیه تایسا؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتایسا به آرامی نفس میکشه و نفس هایش توی گوش تیارانا به خوبی شنیده میشه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا دوباره داد میزنه:"تایسا....درخت زندگی چرا...چرا سرده ....اصلا این بچه ها کین؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتایسا این بار به آرامی به گوش راست تیارانا نزدیک میشه و میگه:"خوب دقت کن تیارا....تو این بچه ها رو میشناسی،تو اون ها رو میشناسی “!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا داد میزنه:"نمیشناسم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتایسا سریعا جواب میده:"چرا میشناسی تیارا...فقط باید تمرکز کنی....سربازانت،مردمانت، دوستانت کسانی که هنوز متصل به درخت زندگی هستن و متاسفانه دارن نابود میشن ،چون درخت زندگی ماده ی حیاتش رو از دست داده.....سالها بدون ملکه بوده...سالها بدون حیات سر کرده...چون مادرت از ترسش آخرین قطره های حیات رو به تو داده تا ازش حفاظت کنی و به موقع اون رو به درخت پس بدی.....حیات با خون توی قلب تو آمیخته شده تیارا....متاسفانه اون طور که همه میگن لرد سایه ها توی آخرین جنگ درخت حیات رو زخمی کرد،پس مادرت به زمین اومد تا دنبال چیزی بگرده تا درخت رو درمان کنه ولی اون هم عاشق شد ،و درست همون لحظه بود که به عنوان یک ملکه فهمید بهتره حیات رو به کسی بده که به درخت متصل نباشه و دست لرد هم بهش نرسه...یک انسان که خودش منبع جریان و زندگیه.....یک انسان که چیزی در رگهاش جریان داره که شبیه زندگیه....خون....خون تو،خون فرزندی که وارث سرزمین یک ملکه است و قراره که سرزمینش رو حفظ کنه..........خوب فکر کن تیارا تو همه ی این ها رو میشناسی!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا ناگهان بی اختیار، داد میزنه:"آره.....میشناسم...آدولف ....روبِرت.....آنتُنی....نیکلاس. .سوفی...سیدنی...تئودور......من همه شون رو میشناسم..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتایسا کمی سکوت میکنه و بعد میگه:"درخت زندگی سالهاست که مریض شده تیارانا.... متاسفانه مدت هاست که تمامی سربازانت مریض هستند....توی جنگ آخر....لرد به سرچشمه ی حیات ما حمله کرد.....جایی که تمامی ساترینانت ها به زندگی وصل هستند....این درخت........اون ها در حقیقت همیشه به شکل یک نوزاد هستند و در جسم شبیه سازی شدشون مثل یک پری در ابعاد مختلف ...این یکی از قانون های هیروسه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا....سوفی...سیدنی..حتی سربازانت....حتی تئودور.....همه در جسم حقیقی به شکل یک نوزاد به مادر حقیقیشون ،یعنی این درخت وصل هستند و درخت سالها پیش توسط شمشیر لرد سایه ها زخمی شده و به خون کسی نیاز داره که به درخت متصل نباشه و جریان زندگی رو بهش پس بده تا دوباره فرزند های بیش تری رو متولد کنه...اما این درخت سال هاست که حتی توانایی دادن حیات به مردم ساترینانت ها رو هم نداره.....اون به خون تو نیاز داره ....چیزی که مادرت سالها دنبالش گشت ،یک انسان...خون یک انسان ،جریان یک زندگی ......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا تو به درخت متصل نیستی....حیات سرزمین ساترینانت ها توی دست توئه....فقط کافیه که به خاطرات مادرت رجوع کنی....جایی که این نوزاد ها رو شناختی و چیزهای زیادی که باید بشناسی......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا...به ما ملحق شو و زخمی رو که به درخت زدن ترمیم کن....با حیاتی که توی قلبت و توسط چیزی که مادرت سالها ازش حفاظت کرده...با خونی که توی رگ هات دوباره به ما زندگی بده!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا از شنیدن حرف های تایسا شگفت زده میشه و قطره اشکی از گونه ی راستش به پایین میلغزه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاطراتی که توسط مادرش به ذهنش انتقال داده شدن،از جلوی چشم هاش خیلی سریع میگذرن.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی....شادی....جنگ.....ازدواج مادرش....لحظه ی تولدش.....زخمی شدن درخت......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای یک لحظه جریان سنگینی از توی قلب تیارانا عبور میکنه و تیارانا روی زانوهاش می افته و به سختی داد میزنه:"به سلامتی ساترینانت ها " و اون لحظه سینه ی تیارانا به آرامی دریده میشه و خون زیادی از توی قلبش روی آب جریان میگیره..........................."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنجات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی به سرعت روی آب میدوه و به سمت تیارانا که روی آب افتاده میره ،خم میشه و دستش رو سریعا روی قسمت زخمی شده میذاره و مدام تکرار میکنه:"ساسویانا،هاپایانا.... ...هیروس...ساسویانا......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی کم کم به نفس نفس می افته که کم کم تیارانا چشم هاش باز میشه ،زخمش تا حدودی برطرف شده،اما جای خراش هنوز روی سینه اش خودنمایی میکنه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا به سختی بلند میشه و میگه:"چه اتفاقی افتاده؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی لبخندی میزنه و میگه:"راستش من حس کردم ممکنه برات اتفاقی بیفته،پس اول از همه سریعا به تپه رفتم ولی تو رو اونجا پیدا نکردم...نمیدونم چرا اما حس میکردم که تو باید توی دریاچه باشی،نمیدونم چرا اما حس میکردم که تو ما رو ترک نمیکنی ،توی ذاتت تنها گذاشتن ما نیست...حس میکردم تو با بقیه ی ملکه ها فرق داری...،پس دست آخر خودم رو راضی کردم و به اینجا اومدم....خدای من...به اینجا اومدم و دیدم که تو... تو خیلی ناگهانی به قلبت دستور داده بودی که به درختِ حیات ،خون بده ولی چون هنوز خیلی چیز ها رو یاد نگرفته بودی این طوری بیهوش شدی..تیارانا حیات قدرت زیادی داره ، متاسفانه کنترل حیات از دستت خارج شد و به تو فشار اومد ،اون وقت بود که تو از ناتوانی بیهوش شدی"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی کمی سکوت میکنه و بعد خیلی جدی میگه:"ممنونم که کمکمون میکنی تیارانا....ممنونم که نرفتی!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا که داره به حرف های سوفی گوش میده ،وقتی اسم رفتن میاد سریعا میگه:"تایسا....تایسا کجاست؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی برای یک لحظه با شنیدن این اسم مات میشه و به سختی و با لکنت میگه:"تو با تای...تایسا ح...حرف زدی؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا کمی سینش رو مالش میده و با خستگی میگه:"البته که حرف زدم....چیز عجبیه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی کمی نزدیک تر میاد و این بار به آرومی میگه:"تو واقعا با تایسا حرف زدی؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا به نگاه نگران سوفی خیره میشه و با بهت میگه:"مگه نگفتی تایسا رئیس گروه انتقال به زمینه و از قوانین هیروس پیروی میکنه...پس مشکل کجاست؟کمکم کرد بیام اینجا...برام توضیح داد که درخت زخمی شده و به خون من نیاز داره...بهم ثابت کرد که قلبا دلم میخواد از میراث مادرم حفاظت کنم...باعث شد که جا نزنم و مثل یک ساترینانت واقعی بمونم و بر ترسَم غلبه کنم....تایسا خیلی کمکم کرد....حتی یک پرنده ی خیلی بزرگ رو به شکل طاووسی سفید احضار کرد و ما هر دو با اون به اینجا اومدیم!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی با شنیدن این حرف ها سریعا بلند میشه و شگفت زده و داد میزنه :"پرنده ی سیمرغ؟ "سوفی سریعا نزدیک تر میاد و تیارانا رو بلندش میکنه،و آستین لباس ملکش رو پاره میکنه و با دیدن خالکوبی درخت حیات روی نبض تیارا عقب عقب میره،نمیدونه گریه کنه یا بخنده...حتی حس میکنه قدرت نفس کشیدن هم نداره.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا که از رفتار سوفی شگفت زده شده داد میزنه:"میشه به منم بگی چه خبر شده سوفی؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی آب دهنش رو به سختی قورت میده و با بهت میگه:"تو جزئی از هیروس شدی تیارانا!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا با ظاهری خیس و آشفته و درب و داغون روی آب می ایسته و با بهت میگه:"چی شدم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی لبخندی میزنه و با ذوق میگه:"تو جزئی از هیروس ها شدی یعنی اینکه ،به تو قدرت جادو داده شده.....تو میتونی با جادوت یک کوه رو جابه جا کنی....یک زمین رو بشکافی ،یک آسمون رو رنگ بزنی ،یک دریا رو خشک کنی....تیارانا تو قدرتمند ترین ملکه شناخته شدی....تایسا این قدرت رو به تو داده!تو.......تو.....ما باید هر چه سریع تر مراسم ملکه شدن تو رو برگذار کنیم و تو به صورت رسمی ملکه ی ما بشی....تو کار های زیادی داری...تو چطوری با تایسا حرف زدی؟تو فوق العاده ای دختر...هیچ ملکه ای تا به امروز نتونسته با تایسا حرف بزنه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا این بار که از هیجان سوفی هیجان زده شده داد میزنه:"گردنبد تایسا رو روی قلبم گذاشتم تا به زمین برگردم که تایسا به کمکم اومد...فکر نمیکردم این قدر شخصیت مهمی باشه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی تیارانا رو در آغوش میگیره و با شادی وصف نشدنی ای میگه:"حتی مادرت هم با تایسا حرف نزده بود....من میدونستم....تو این همه راه رو نیومدی که اشتباهی باشی!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا که حس عجیبی داره دستش رو به سمت گونه ی سوفی میبره و با مکث میگه:"تو داری گریه میکنی سوفی؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا به سرعت دست های سوفی رو میگیره و با اقتدار میگه:"نگران نباش ،من از میراث مادرم محافظت میکنم سوفی،من از مردمم محافظت میکنم.."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی با شنیدن این حرف سریعا تیارانا رو در آغوش میگیره و با غرور میگه:خوشحالم بانوی من!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اون لحظه میشه گفت،همه چیز به جز آسمان سیاه و درخت زخمی حیات قشنگ به نظر میاد،حتی گریه های سوفی...،حتی شب تاب هایی که به دور تیارا میچرخن...حتی شکوفه هایی که همراه با باد ملایمی به پرواز در میان و روی موهای تیارانا مینشینن.........حتی...حتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره...همه چیز زیبا به نظر میاد ،همه چیز به جز نیمه ی سرزمینی از ساترینانت ها که کسی با نام هرولد بر اون حکومت میکنه.....هرولد کیه...از کجا اومده...و به دنبال چیه؟این ها سوالاتی اند که تیارانا به زودی باهاشون رو به رو میشه اما فعلا مهم اینه که تیارانا حس میکنه موفق شده و لبخد میزنه،حس میکنه متفاوت ترین ملکه است و لبخند میزنه.....تیارانا از دیدن جشنی که طبیعت به خاطر این موفقیت گرفته لبخند میزنه و درآن میان یک قطره اشک به صورت ناگهانی از چشمان تیارا قل میخوره و دریاچه ی آبی رنگ بدون درنگ طلایی میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا آرام روی آب به حرکت در میاد و با سوفی به سمت قلعه میرن و اونجاست که شکوفه ها روی آب فرود میان و به آرومی زمزمه میکنن:"شاید تیارانا واقعا ملکه ی خاصی باشه!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا ملکه می شود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا و سوفی هر دو در حال عبور از سالن دراز قلعه هستند.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالن درازی که روی زمین آن موزاییک ها اصلا معلوم نیستند چون سطح زمین با چیزی شبیه ابر در حاله جریان پوشیده شده ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پاهای هر دوی آن ها در میان ابر ها مشخص نیستن،در دو طرف راهرو ،پنجره های بزرگی وجود دارن که آسمان آبی رو میشه به خوبی توسط اون ها دید....پرنده های رنگا رنگی که از پشت پنجره عبور میکنن و گاهی صدای جیک جیکشان هم به گوش میرسه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتابلو های بزرگی از پُرتره ی پری هایی مثل ملکه های سابق،سربازان از خود گذشته و خدمتکاران وفا دار که یکی در میان در بین پنجره ها نصب شدند به چشم میخوره...دست آخر هم در انتهای راهرو صندلی بزرگ طلایی رنگی قرار داره که تیارانا احتمال میده ،صندلی سلطنتی باشه....جایی که مادرش،و تمامی ملکه های سابق حداقل یک بار رو روی اون نشستن... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور جلو میرن که متاسفانه نرسیده به صندلی ،سوفی میپیچه و وارد راهروی دیگه ای میشه که با پله به سمت طبقه ی بالا تری میره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبقه ی بالا به شدت شلوغه و پر از خدمتکار و آدم هایی که با لباس ها و مناصب متفاوت درحال حرف زدن و کار کردن اند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا دیگه طاقت نمیاره و به سوفی نزدیک میشه و با هیجان میپرسه:"اینجا چه خبره سوفی؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی لبخندی میزنه و خیلی آروم میگه:"دارن قصر رو برای جشن تاج گذاری آماده میکنن ملکه ی من!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا چشم هاش رو باز میکنه و با تعجب میگه:"اینجا خبر ها خیلی سریع میپیچه سوفی!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی خنده ای میکنه و میگه:"ساترینانت ها اکثرا خبر ها رو از طریق انرژی دریافت میکنن،اگر انرژی ای که میگیرن شدت بالایی داشته باشه ،یعنی اتفاق خوبی در حال رخ دادن و اگر انرژی شدت پایینی داشته باشه،یعنی اتفاق بدی قراره رخ بده....خوب این روز ها همه ی اهالی میدونن که تو قراره ملکه ی ما بشی تیارانا!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا که از قدرت های عجیب این مردم شگفت زده شده ، سرش رو تکون میده و با هیجان میگه:"شما هم قدرت های جالبی دارید ها....خیلی خوشم میاد یک ساترینانت واقعی بشم تا از نزدیک چیز هایی رو که میگی درک کنم.... !"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی لبخند میزنه و میگه:"طلوع فردا ،همه چیز برای مراسم آماده میشه بانوی من،لباستون ،تاجی که مادرتون و تمامی ملکه های قبل بر سر گذاشتن،مهمون ها..جملاتی که باید ادا کنید...همه چیز باید آماده بشه ،باید،به زودی سرزمین ساترینانت ها ،توسط شما اداره میشه بانوی من و این باعث افتخار ماست!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا میخواد جواب سوفی رو بده که یک کوتوله ی تپل به اون ها نزدیک میشه و تعظیم میکنه بعد هم سبدی رو به سمت سوفی میگیره و میگه:"برای ناهار فردا نان های بزرگی رو درست خواهم کرد سوفی عزیز،لطفا ببینید این نمونه ها چطوره؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی تکه ای نان از توی سبد بیرون میکشه و شروع میکنه به جویدن که تیارانا همون لحظه میگه:"میخواید ناهار بدید؟چرا این قدر بریز و بپاش؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی تکه ی نان رو به سبد برمیگردونه و خیلی سریع میگه:"عالی سانا،فردا به میزان زیادی از این نون ها نیاز داریم.....گوشت هایی که روی میز سِرو میشن به نون های تو نیاز دارن!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم رو میکنه به تیارانا و با ذوق میگه:"قوی ترین ملکه ی سرزمین ساترینانت ها به ما پیوسته،این بریز و بپاش نداره بانوی من؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی رو میکنه به سانا که سانا با پایان حرف سوفی لبخند پر رنگی میزنه و دوباره تعظیم میکنه و با سکوت از اتاق خارج میشه و زنی که به نظر میاد خیاط باشه با یک متر بزرگ به تیارانا نزدیک میشه و با احترام تعظیم میکنه و بعد خیلی سریع شروع میکنه به اندازه گرفتن سر شونه های تیارانا،و در حین انجام کارش به آرامی میگه:"گفتید لباس ملکه دامن بزرگی داشته باشه و با پارچه ی حریری که از پرنده ی فابی گرفته میشه درست بشه ،درسته بانو سوفی؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفی سریعا تایید میکنه و میگه:"بله...همون پرنده ....ما فردا حتما به این لباس نیاز داریم ،اَشلی!باید دست بجونبونی!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشلی سریعا مترش رو جمع میکنه و با جادو یک سری چیز ها روی دفتر سفیدش مینویسه که تیارانا احتمال میده اندازه های لباسه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشلین سریعا تعظیم میکنه و بدون حرفی از اتاق خارج میشه که پشت سرش کارلوس با لیست بلند بالایی،به سوفی نزدیک میشه...احتمالا لیست غذاهایی که توی مهمونی فردا باید توسط این آشپز چاق پخته بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا که میبینه فعلا سر سوفی شلوغه و منطقا جوابی بیش تر از او نخواهد گرفت به آرامی به سمت پله ها میره و در طبقه ی پایین ،کنار صندلی پادشاهی می ایسته ،هنوز باورش نمیشه که همه چیز این قدر سریع پیش رفته و فردا قراره ملکه ی سرزمین ساترینانت ها بشه تا این سرزمین رو از دست ارباب سایه ها نجات بده....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی این قدر توانایی داره که رو در روی چنین شخصی قرار بگیره....اصلا لرد سایه ها چه شکلی هست؟چطور آدمیه؟قراره چی بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا نفس عمیقی میکشه و با دستش صندلی رو لمس میکنه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست های تیارانا نورانی میشه و گرد و خاک روی صندلی ،توسط نور دست تیارا به هوا بلند میشن و خود به خود به سمت پنجره میرن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا لبخندی میزنه و با خودش میگه:"یعنی میشه همه ی پلیدی ها رو مثل این گرد و خاک پاک کنم و از بین ببرم؟آیا میتونم سرزمین و میراث مادرم رو حفظ کنم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارا به آرومی به سمت صندلی میره تا روش بشینه که همون لحظه سوفی با عجله از پله ها پایین میاد و داد میزنه:"بانوی من...شما کجا رفتید...فردا مراسمه و شما هنوز هیچ چیز از قوانین هیروس رو یاد نگرفتید....معلمتون بالا منتظره !لطفا عجله کنید!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا به سمت پله ها میره و با خودش زمزمه میکنه:"چقدر ملکه شدنش با ملکه شدن سفید برفی یا سیندرلا و یا همه ملکه های موجود توی قصه ها فرق داره...!”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیارانا و سوفی به آرامی از پله ها بالا میرن که ناگهان سوفی روی پله ی دهم می ایسته و دست هاش رو روی شقیقش میگذاره.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی جذاب و عال بود
00خیلی جذاب و عالی بود.
۳ هفته پیشمهری
۱۸ ساله 00عالیییییییی
۴ ماه پیشزری
۲۱ ساله 00تو جلد دوم رمانی که تو نظر قبلیم گفتم دختره از آینه رد میشه می ره به یه سرزمین و پسره که می فهمه می ره دنبالش تا نجاتش بده . اسم رمان یادم نمیاد .
۶ ماه پیشزری
۲۱ ساله 00میشه راهنماییم کنید ؟ دنبال یه رمان میگردم که دختره با یه پسره که گویا نگهبانی بود میره جنگل واسه پنهان شدن بعد روح جنگل به دختره خشمگین میشه ... دو جلدی بود ، جلد سومش قرار بود بیاد ، تو جلد دو دختره
۶ ماه پیشفاطی
01عالیییییی بود عاشق این رمانممم خفن بود خیلی حیلی مرسییی
۱۰ ماه پیشمبینا
۱۹ ساله 00بچه ها من دقیقا پایین این نظر یه نظر دیگه دادم که ممکنه یکم اسپویل داشته گفتم بگم نه اگه کسی هنوز نخونده براش اسپویل نشه
۱ سال پیشمبینا
۱۹ ساله 01این که آخرش وقتی اونادر زمان سفر کردن این قدر سریع شارل و هرولد کودک حرفشونو باور کردن و مطیعانه تبعیت کردن عجیب بود.به هر حال قشنگ بود(دوست داشتم زمان به عقب برنگرده و تو زمان حال همه چیو درست کنن😅)
۱ سال پیش⚘⚘⚘
61افسانه ای ازچمروش واقعاعالیه
۲ سال پیشمعصوم
00عالی بود ولی اگه عاشقانه بود یه ذره بهتر میشد
۲ سال پیشREYHANEH
00رمان تخیلی خوب میشناسید (づ ̄ ³ ̄)づ
۲ سال پیشپرستو کرنوکر
۲۳ ساله 00سلام خیلی رمان قشنگی بود ازخوندنش لذت بردم ولی چرا نصفه تموم شد یعنی جلد دوم نداره؟
۲ سال پیشSahar
۲۴ ساله 20رمانش یکم زیاد افراطیه(چشمای رنگی،موهای طلایی،پوست سفیدو...)باعث میشه یکم ضعیف بنظر بیاد. بنظرم داستان قشنگی داره و این خلاقیت نویسنده رو نشون میده ولی اگه شخصیت هاش ایرانی بودن قشنگتر میشد
۲ سال پیشSahba
10یک کلمه عالی
۲ سال پیشtaranom
۱۴ ساله 00قشنگ بود
۲ سال پیش
زهرا
۱۴ ساله 00سلام به نویسنده عزیز و گرامی این رمان واقعا عالی هستش و امید وارم که برای رمان ها و کتاب های بعدی هم به همین خوبی پیش بری و حتی بهتر از این ها هم بنویسی وهمینطور مرسی برای در اختیار گذاشتن رمان هاتون