غزل، دختری یتیم با قلبی سرشار از امید، در آستانه جوانی با عشقی ناگهانی روبرو می‌شود که زندگی‌اش را زیر و رو می‌کند. در میان رازهای خانوادگی و سنت‌های پیچیده، او باید برای یافتن هویت و عشق واقعی خود مبارزه کند. "در کنار تو" داستانی عاشقانه و پر فراز و نشیب از دختری است که در جستجوی خوشبختی، با چالش‌های غیرمنتظره‌ای روبرو می‌شود. آیا غزل می‌تواند در این مسیر پر پیچ و خم، عشق گمشده‌اش را پیدا کند و در کنار معشوق خود به آرامش برسد؟ این رمان، سفری است پر از احساسات ناب و لحظات فراموش‌نشدنی که خواننده را تا انتهای داستان همراه خود می‌سازد.

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۶ ساعت و ۱۲ دقیقه ۵۸ ثانیه

مطالعه آنلاین در کنار تو
نویسنده : نسیم میررمضانی

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

غزل، دختری یتیم با قلبی سرشار از امید، در آستانه جوانی با عشقی ناگهانی روبرو می‌شود که زندگی‌اش را زیر و رو می‌کند. در میان رازهای خانوادگی و سنت‌های پیچیده، او باید برای یافتن هویت و عشق واقعی خود مبارزه کند. "در کنار تو" داستانی عاشقانه و پر فراز و نشیب از دختری است که در جستجوی خوشبختی، با چالش‌های غیرمنتظره‌ای روبرو می‌شود. آیا غزل می‌تواند در این مسیر پر پیچ و خم، عشق گمشده‌اش را پیدا کند و در کنار معشوق خود به آرامش برسد؟ این رمان، سفری است پر از احساسات ناب و لحظات فراموش‌نشدنی که خواننده را تا انتهای داستان همراه خود می‌سازد.

مقدمه:

انگار خدا فصل هایش را در قالب دخترکی زیبا که در هر برهه ای از زندگی زیبایی خاص خود را دارد خلق کرده است. بهار به دخترکی زیبا، نوپا و بازیگوش ، آوای باران ناگهانی اش به مانند گریه بی امان دخترک که بهانه ی آبنبات چوبی پا بر زمین می کوبد. و ثانیه ای بعد آرام می شود. و تالالو خورشید دلپذیرش دلبری میکند. این دخترک خردسال و شیرین زبان آرام آرام قد میکشد و به نوجوانی زیبا بدل میشود. با وقار ،همچون درختان صنوبر . آفتاب سوزانش به مانند خشم ناگهانی دوران نوجوانی می‌ماندو نسیم خنکی که زیر سایه درختی روح را جلا می‌دهد، همان آرامش بعد از طوفان است. این دخترک با وقار آرام آرام قد میکشد. خزان!نه نه. خزان واژه زیبایی برای این دخترک زیبارو نیست. پاییز برازنده تر است. پاییز رنگارنگ، که دل از هر اهل دلی می رباید. آری دخترک زیبای خداوند عاشق شده است. رنگارنگ، زیبا، بی ریا. بغض می کند، ابری می شود، و با وقار می بارد. این انتظار و عاشقی با پوشیدن لباس سپید پایان می یابد. دخترک زیبا عروس شده است. برفی که آرام آرام از آسمان زیبا می بارد و تار و پود لباسش را می بافد و آن را زیبا و چشم نواز برتن این دخترک زیبا می پوشاند. زمستان شاد شاد است. زمستان عروس فصل هاست

----

مهین صبح زود از خواب بیدار شده بود و صبحانه مژگان و مرتضی را داده بود و آن ها را راهی مدرسه کرده بود .من با کش و قوسی که به بدنم دادم از خواب بیدار شدم و سر جایم نشستم .

مهین در آشپزخانه مشغول شستن استکان ها بود .مرا که دید لبخند زد و

گفت: ها تنبل خانوم !بالاخره بیدار شد ی؟امروز خودت رو تعطیل کردی پس لااقل پاشو بهم کمک کن .

خوابالو نالیدم :برات که توضیح دادم امروز دوزنگ ورزش داشتیم.معلم ریاضی هم که از هفته قبل اعلام کرده بود امروز نمیاد حالا تو بگو چرا باید می رفتم؟تازه دوست دارم امروز که سفره داری بمونمو کمکت کنم .فقط زحمت موجه کردن غیبتم میفته گردنت .

مهین ابرویی بالا انداخت و زمزمه کرد :از دست تو !

من هم یک خیز برداشتم وشروع کردم به مرتب کردن خانه .باید تا بعد از ظهر که میهمانها می آمدند همه چیز آماده بود

رفتم آشپزخانه یک دستمال برداشتم می خواستم استکان هایی که مهین شسته بود را خشک کنم .

مهین مهربانانه زمزمه کرد : نه کار به اینا نداشته باش اینا خودش خشک میشه تو برو گرد گیری کن.

من هم سری تکان دادم و به حرفش گوش دادم

خواستم از آشپزخانه خارج شوم که احساس گرسنگی اول صبح مانع شد . دستم را گذاشتم روی شکمم و همینطور که می مالیدمش نالیدم:

اما این خندق بلا یاری نمیکنه ضعف داره .

مهین نگاهی به من انداخت و گفت:

خدا مرگم بده تو هنوز صبحانه نخوردی!بیا بیا بشین یه چیزی بخور حالا تا بعد از ظهر وقت زیاده

بعد خودش هم نشست کنار من و با هم صبحانه خوردیم

پرسیدم جواد صبح زود رفت؟

جواب داد: آره یک ساعت قبل از بچه ها رفت.

همیشه کار کردن برای برگزاری روضه را دوست داشتم و خسته نمی شدم سفره صبحانه را جمع کردم و از مهین پرسیدم حالا چه کار کنم؟

سوالم را با سوال جواب داد: میتونی ناهار بذاری؟

سرم را به علامت بله تکان دادم و پرسیدم چی درست کنم؟

فکری کردو گفت: آبگوشت ،آبگوشت خوبه هم آسونه هم بچه ها دوست دارن

بعد ادامه داد:وسایلش رو برات بیارم؟ یا خودت بر میداری؟

خندیدم و جواب دادم: نه بابا مگه ناتوانم خودم بر میدارم تو برو به کارت برس

مهین دستانش را به هم مالید و گفت :باشه پس من حلوا می پزم برای سفره رو ضه

بعد دست به کار شد. در حین کار زمزمه کرد:

این نون بستنی ها رو دیروز خریدم حلوا لای اینا خوشمزه تر میشه.

من هم به خنده گفتم:

دستت درد نکنه اینجوری حلوا رو که می خورن محکم تر فاتحه می دن روح اموات شاد تر میشه !

مهین اخم شیرینی کردو رو به من گفت:

شیطون !آدم که با همه چیز شوخی نمی کنه

همینطور که مشغول پاک کردن نخود لوبیا بودم دستم را به علامت تسلیم بالا بردم و معذرت خواستم.حوالی ظهر دیگر کارها تمام شده بود . لقمه های نان پنیر سبزی را آماده کرده بودیم حلوا را هم داخل نان گذاشته بودیم مرتب داخل دیس چیده بودیم . استکانهای خالی هم داخل یک سینی بزرگ مرتب کنار هم نشسته بودند و انتظار ورود چای را می کشیدند . سرو کله مژگان و مرتضی هم پیدا شده بود. مژگان که همیشه شلوغ تر و سرو زبان دار تر از مرتضی بود مثل همیشه با سرو صدا وارد شد و اول سلام کردو کیفش را یک طرف انداخت مقنعه اش را هم طرف دیگر بعد رو به مهین پرسید:

نهار چی داریم مامان خوشگله؟

مهین جواب داد:عمه زحمت کشیده آبگوشت پخته براتون .

مژگان آمد لپم را بوسید و گفت :اوووو م آبگوشت خیلی گشنمه . راستی عمه، تو امروز مدرسه نرفتی؟

جواب دادم: نه دوست داشتم بمونم به مامانت کمک کنم.

بعد نگاهم رفت سمت مرتضی آرام و بی صدا مشغول جابه جایی وسایلش بود خیلی مرتب کفش هایش را گذاشت داخل کمد و بعد رفت دستو رویش را شست. خلق و خوی این خواهر و برادر زمین تا آسمان فرق داشت

مهین همیشه میگفت : مژگان باید پسر میشد مرتضی دختر.

هر چقدر مرتضی آرام و سر به زیر و مرتب بود ،مژگان شلوغ و پر سرو صدا و هردمبیل. سفره را انداختم و کنار هم ناهار خوردیم . جواد هم ناهار نیامد . اکثرا ناهار خانه نمی آمد .مهین سفارشات لازم را به بچه ها کرد و آماده شان کرد. بعد از ظهر سرو کله مهمان ها یکی یکی پیدا شد. خانم روضه خوان هم آمد دعای توسل و زیارت عاشورا و سلام و صلوات. منو مژگان هم پذیرایی میکردیم.همیشه هم آخر مجالس کارهای خیر و خدا پسندانه انجام می دادند. کلا مهین زن دست به خیر و خوش قلبی بود ؛با اینکه خودشان وضع مالی آنچنانی نداشتند ؛اما حواسش به دورو اطرافش بود که کسی در سختی نباشد مثلا آخر هر مجلس خانوم هایی که می آمدند مقدار معینی پول روی هم می گذاشتند وبه عنوان قرض الحسنه به کسی می دادند که بیشتر احتیاج دارد یا با هم جلسه می گذاشتند و اگر کسی مشکل مالی داشت حل میکردند. از جمله تهیه جهیزیه ،حتی شده بود پول هایشان را روی هم می گذاشتند و سری به محله های فقیر نشین میزدندوحساب دفتری افراد نیازمند را که شناسایی کرده بودند صاف میکردند بدون اینکه شناخته شوند .همه هم مهین را دوست داشتند و برایش احترام قائل بودند . جواد هم از این کارهای خدا پسندانه راضی بود . غروب که شد همه رفته بودند .به مهین کمک کردم و کارها را انجام دادیم .شب جواد آمد و دور هم شام خوردیم ؛از روزی که گذشت حرف زدیم و جواد از کارش و خودش گفت بعد هم رفتیم بخوابیم تا روزی جدید را شروع کنیم. من سر جایم دراز کشیدم و به سقف خیره شده بودم ؛خوابم نمیبرد همه اعضای خانه خسته بودند و به خواب عمیقی فرو رفته بودند . از جا بر خاستم؛رفتم سمت حیاط نگاهی به آسمان انداختم صاف بودو پر از ستاره مانند مخمل سیاهی که سنگ های نقره ای رویش کوبیده باشند .نشستم روی پله بالکن و خیره شدم به این دریای سیاه خیال انگیز ؛ نگاهم روی ماه مات شد داخلش صورت عزیز را دیدم که به من لبخند می زد .چقدر دلم برایش تنگ شده بود . ما پنج بچه بودیم خواهر بزرگم زهره خواهر دومم زمانه برادر بزرگم جواد برادر دومم ایرج و من بچه آخر بودم و ته تغاری مادرم فاصله سنی من با خواهر و برادر هایم زیاد بود .از برادرم ایرج ۱۰ سال کوچکتر بودم و از جواد ۱۵ ۱۶ سال از زهره و زمانه هم به ترتیب ۲۲ ۲۰ سال کوچکتر بودم

وقتی من به دنیا آمدم زهره و زمانه هر دو ازدواج کرده بودند .پدرم را اصلا به یاد ندارم چون همه اش یکی دو سالم بود که از دست رفت پدرم بنا بود اینطور که عزیز تعریف میکرد یک روز از بالای داربست می افتد و قطع نخاع می شود چند ماهی را به سختی ودر بستر می گذراند و حرکتی نداشته .

عزیز تعریف میکرد: بیشتر از اینکه آسیب جسمی باعث مرگش شده باشه آسیب روحی ناشی از ناتوانی مسبب دق کردنش شد .

به هر حال من خاطره ای از پدرم ندارم .

عزیز میگفت:وقتی تو رو بار دار شدم هر کسی حرفی زد هیچ کس خوشحال نبود . زهره و زمانه می گفتن جلو شوهراشون خجالت می کشن. خانواده خودمم می گفتن بچه رو نگه ندا ری بهتره حتی دکترا هم می گفتن چون سنت بالاست احتمال داره بچه ناقص دنیا بیاد . تنها کسی که به من دلداری می داد و خوشحال بود رحیم خدا بیامرز بود میگفت :

بچه نعمت خداست به حرف اینو اون توجه نکن ان شاءالله که قدمش پر خیر و برکت باشه وقتی هم می گفتم دکترا میگن شاید ناقص باشه می خندید و میگفت :

خدا کریمه طوری نیست

. وقتی هم به دنیا اومدی تا چند مدت جلو ی جواد و دامادها خجالت می کشیدم اما رحیم اینطور نبود دو ستت داشت و جلو همه بغلت میکرد و برات شعر می خوند . اما حیف نموند تا بزرگ شدنت رو ببینه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز که اینها را تعریف می کرد بیشتر ناراحت می شدم و دلم برای پدرم تنگ می شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد هنوز ازدواج نکرده بود و خرج زندگی ما از راه بیمه پدر و کار جواد پیش می رفت .ایرج هم که هنوز کوچک بود وقتی بابا فوت شد جواد قید درسو مدرسه را زد و در یک نانوایی مشغول کار شد .مادر هم رب می پخت وخیاطی می کرد . ایرج هم به درسو مدرسه اش می رسید یعنی جواد اینطور خواسته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفته بود من کار میکنم تو درس بخون حد اقل یکیمون کاره ای بشیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهره و زمانه هم هر کمکی از دستشان بر می آمد دریغ نمی کردند .در کار خانه نگه داری از من ، پختن رب . وقتی ۷ ساله شدم و باید مدرسه می رفتم زهره آمد دنبالم به عزیز گفت خودم می برمش .مرا در مدرسه ای که ریحانه دختر زهره درس می خواند ثبت نام کردند . ریحانه کلاس سوم بود و الحق هوای خاله کوچکترش را داشت. هیچ وقت آن روزها را فراموش نمی کنم دلم نمی خواست از عزیز جدا شوم آنقدر گریه کردم تا عزیز هم همراهم به مدرسه آمد آنقدر نازم را کشید و وعده خوراکی های خوشمزه داد تا راضی شدم سر کلاس بروم. بعد هم کلی سفارشم را به ریحانه کردو در میان اشک و آه من خدا حافظی کردو مرا به ریحانه سپرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا مدت ها با مدرسه غریبه بودم و گاهی فکر می کردم اگر ریحانه نبود من الان بی سواد می ماندم .روزهای خوش زندگی من با عزیز به سرعت می گذشت . ۹ ساله بودم و کلاس سوم ابتدایی طبق معمول همیشه مامان با ناز و نوازش از خواب بیدارم کرد و به زور وادارم کرد دو سه لقمه بخورم . مرا راهی مدرسه کرد.خانه خواهرم زهره از خانه ما چند کوچه فاصله داشت؛برای همین، گاهی من آنجا می ماندم و گاهی ریحانه خانه ما می‌ماند آن روز هم پنج شنبه بود به عزیز گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز جون امروز خونه نمیام با ریحانه قرار گذاشتیم بریم خونه آبجی زهره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه مادر ،نرو امروز با ریحانه بیاید اینجا من خودم به زهره می گم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم با بی میلی قبول کردم .وقتی مدرسه تعطیل شد ؛مثل همیشه ریحانه آمد و جلو در منتظرم ایستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را انداختم پایین و نالیدم: کجا؟خونه شما نه،عزیز گفته امروز بریم خونه ما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه که عاشق این بود که بیاید خانه مادر بزرگش از خوشحالی خودش را چلاندو فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هورا آفرین عزیز خودم !پس معطل چی هستی بزن بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای رفتم و به کنایه گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تو که بد نمی گذره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم تا خانه با هم مسابقه دادیم .وقتی رسیدیم به خانه رایحه خواهر ریحانه که فقط ۴ سال داشت پسرهای زمانه آرمان وآرمین هم آنجا بودند . نگاهی به ریحانه انداختم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینجا چه خبره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتیم سمت آشپزخانه عزیز داشت سفره پهن میکرد برای ناهار .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه پرسید:عزیز چه خبره؟ همه جمعن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز که ریحانه را خیلی دوست داشت بوسیدش و زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیس صداش رو در نیار، بچه ها رو اینجا جمع کردم چون سر غروب جایی کار داریم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد همینطور که یک نگاه به من و یک نگاه به ریحانه می کرد با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پس بچه ها بر می یاید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه پرسیدچطور مگه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز جواب داد: شب قراره بریم خواستگاری، این همه بچه رو که نمیشه با خودمون ببریم ؛شماها اینجا بمونید ما بریم ببینیم چی میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه با ذوق پرسید:خواستگاری دایی جواد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز مغموم جواب داد:نه مادر دایی ایرج .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در همان عالم بچگی با خودم گفتم مگه جواد بزرگتر نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز فکر شام شب را هم کرده بود و به اندازه همه شام پخته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت ۶ غروب قرار داشتند همه در خانه ما جمع بودند زهره و زمانه و شوهرانشان جواد و عزیز و ایرج؛ ایرج تازه ۱۹ سالش شده بود و سال اول دانشگاه بود همانجا عاشق یکی از هم کلاسی هایش میشود و تصمیم به ازدواج می گیرد. قضیه را که با عزیز در میان میگذارد عزیز اول راضی نمیشود و می گوید باید جواد زودتر زن بگیره چون بزرگ تره. وقتی هم قضیه را با جواد مطرح می کند ؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد میگوید:چه بهتر، من از خدامه ایرج زودتر سرو سامون بگیره من که اصلا کسی رو در نظر ندارم ولی حالا که ایرج آماده ست بهتره که اول اون ازدواج کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز هم قبول کرد و اینطوری شد که ایرج زودتر ازدواج کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن شب وقتی همه اعضای خانواده مثل لشکر شکست خورده بر گشتند فهمیدم باید خبر هایی باشد .همه یک جوری بودند ؛جز ایرج که خوشحال بود ،چایی ریخت و به همه تعارف کرد؛یکی یکی با همه ما بچه ها خوشو بش کرد.زمانه که از همه سرو زبان دار تر بود به ایرج تشر زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسه دیگه یه دقیقه بگیر بشین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایرج نشست ما بچه ها هم ساکت شده بودیم و آن ها را نگاه می کردیم که زمانه با تحکم گفت:ریحانه ،بچه ها رو بردار برید حیاط بازی کنید یعنی چی اینجا تو دهن چاهار تا بزرگتر وایستادین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد زهره با چشم به ما اشاره کرد که:آره برید بیرون و اینجا نباشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ما هم رفتیم. من اما فضولیم گل کرده بود پشت در ایستادم ببینم زمانه چه می خواهد بگوید. زمانه رو به ایرج گفت:آخه برادر من مگه تو چند سالته که می خوای ازدواج کنی؟ اصلا باشه تو بزرگ شدی، آقا شدی آخه کسی رو انتخاب میکردی که با هم،هم سطح باشین افاده ی اینا رو با یه تریلی هم نمیشه کشید ؛یه چرخ ماشینشون با کل زندگی تو برابری می کرد؛بعد تو فکر می کنی با حقوق مترجمی می تونی از پس قرو فر ناهید بر بیای؟خونه زندگی شون رو ندیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد زهره ادامه داد:من موندم این ناهید چطور قبول کرده با تو ازدواج کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانه رو به زهره گفت: مگه ندیدی بابای دختره چی گفت؟به شرطی راضی به این ازدواج میشه که ایرج قبول کنه بعد از ازدواج با اونا زندگی کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد زمانه با حرص ادامه داد:اصلا میدونی به نظر من اینا یه ریگی به کفششون هست که هم دارن دختر می دن هم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد که تا آن موقع ساکت بود گفت:اما به نظر من اینطور نیست؛اینا چون یه دونه بچه بیشتر ندارن تصمیم گرفتن اینطوری شوهرش بدن تا ازشون دور نباشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایرج با خوشحالی دستانش را به هم مالید و گفت:آفرین داداش با هوشم منم یه ساعته می خوام همینو بگم که این آبجی خانوما نمی ذارن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو به عزیزکردو گفت:نظر شما چیه مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز شانه ای بالا انداخت و نالید:چی بگم؟زهره و زمانه راست میگن افادشون که زیاد بود ولی جوادم درست میگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن شب با دلخوری زهره و زمانه گذشت .ایرج هم کار خودش را کردو با ناهید ازدواج کرد. هر چند عزیز و بقیه راضی به داماد سر خانه شدنش نبودند اما خودش پیشرفتش را در این کار می دید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از ماجرای ازدواج ایرج ، زهره و زمانه زیر پای عزیز نشستند که تا جواد هم خودش کسی را انتخاب نکرده و عشق و عاشقی راه نینداخته خودت دست به کار شو و یه دختر خوب در حد خانواده خودمون براش پیدا کن عزیز جون هم ریشو قیچی را به دست دخترانش سپرد تا مورد مناسبی را پیدا کنند . جواد اوایل زیر بار نمی رفت و می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید اول غزل رو به سر انجام برسونم بعد عزیز هم عصبانی شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه من مردم؟بعدم مگه اگر ازدواج کنی نمی تونی مراقب خواهر کوچیکت باشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهره و زمانه چند نفری را معرفی کردند ولی عزیز جون راضی نبود و به دلش نمینشست تا اینکه زهره مهین را معرفی کرد .دختر کوچک فائقه خانم که معلم بود. آن ها شش بچه بودند و مهین بچه یکی مانده به آخر بودو بعد از خودش یک برادر داشت اعضای آن خانواده همه تحصیلکرده بودند و بعضی درس دانشگاه و برادر آخرش هم ملا بودو لباس ملایی داشت آن ها هم مثل ما پدرشان را از دست داده بودند و بار زندگی را مادرشان به دوش کشیده بود . کارها به خوبی و خوشی پیش رفت مهین و جواد به دل هم نشستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر عکس عروسی ایرج که همه ناراضی بودند اینجا همه خوشحال و راضی بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا منو عزیز جون تنها شده بودیم خانه مان آنقدر بزرگ نبود که جواد و مهین با ما زندگی کنند. گاهی خواهر و برادرها که با همسران و بچه هایشان دور هم جمع میشدیم هم جا کم می آوردیم چه رسیده به آنکه میهمان هم داشته باشیم .اما جواد که همیشه به فکر ما بود خانه ای با فاصله ی دو سه در اجاره کرد و شد همسایه خودمان؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد و مهین زود بچه دار شدند ؛هنوز سالگرد ازدواجشان نشده بود که مژگان و مرتضی به دنیا آمدند .من قبل از اینکه به دنیا بیایم خاله شده بودم و حالا در سن ۱۱ سالگی عمه هم شده بودم . عزیز مژگان و مرتضی را خیلی دوست داشت چون دوقلو هم بودند مهین به این سادگی از پس نگهداریشان بر نمی آمد عزیز خیلی کمک حالش بود . در کل زندگی خوب و آرامی داشتیم تا اینکه یک روز که از مدرسه برگشته بودم هر چقدر در زدم عزیز در را باز نکرد من هم از روی شیطنت در را با کلید باز نکردم و رفتم خانه ی جواد و مهین می خواستم با دو قلوها بازی کنم اما آنجا هم کسی نبود که در را باز کند .با غرغر کلید را از کیفم در آوردم و به سمت خانه خودمان حرکت کردم؛کلید را داخل قفل چرخاندم ودر باز شد . وارد خانه شدم پر از صدای تنهایی بود وقتی عزیز خانه نبود چقدر بد بود .صدای سکوت از همه جای خانه شنیده می شد .سری به آشپزخانه زدم بر خلاف همیشه چقدر به هم ریخته و درهمو بر هم بود .ظرف های نشسته صبحانه شیشه شیر مژگان ؛فهمیدم صبح مژگان اینجا بوده .یعنی کجا رفته بودند؟ آن هم همگی با دوتا بچه ی نق نقو!وقتی عزیز نبود انگار زندگی روح نداشت حتی حوصله نداشتم لباس هایم را عوض کنم. چه برسد به اینکه بخواهم چیزی بخورم. با خودم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کم بخوابم اگه خبری نشد میرم خونه زهره. دو ساعتی خوابم برد بعد بیدار شدم اصلا گرسنه نبودم ؛دیدم خبری نیست. از جا بلند شدم و راه افتادم سمت خانه زهره یادم افتاد عزیز جون همیشه میگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ وقت تنها نرو خونه زهره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانه زهره چند کوچه با ما فاصله داشت عزیز هیچ وقت اجازه نمی داد تنها جایی بروم ؛اما حالا مجبور بودم دلم شور می زدو تنهایی آزارم می داد. ده دقیقه ،یک ربع راه رفتم تا رسیدم به خانه زهره در زدم ریحانه و رایحه در را باز کردند . چشمهای ریحانه قرمز و متورم بود؛ لباسهای مدرسه او هم هنوز تنش بود . بدون هیچ کلامی و صحبتی دستم را گرفت ،حیاط کوچک خانه را طی کردیم و رسیدیم داخل خانه. نگاهی به این طرف و آن طرف انداختم .صدا زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبجی ،آبجی زهره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایحه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی خونه نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متفکرانه گفتم :عه خونه مام کسی نبود.داداش جواد اینام نبودن . اینا همه با هم کجا رفتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریحانه زد زیر گریه. از همان بچگی زود اشکش در می آمد .نالید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز جون حالش بد شد. زندایی مهین بردش بیمارستان بعدم همه رو خبر کرد. مامان منو خاله زمانه هم رفتن ؛حالش خیلی بد بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشکم زده بود .دیگر چیزی نگفتم همان جا میخکوب شدم. چند ساعت بعد زهره آمد ؛با چشمانی سرخو ورم کرده یک راست رفت سر کمد لباسهایش .به طرز فجیعی ضجه می زدو موره می کرد. مثل کسی که دارد کاه الک می کند ؛لباسها را یکی یکی از کمدش پرت می کرد بیرون ضجه می زدو ناله می کرد . از صدای گریه زهره ریحانه هم صدای گریه اش بلند شد من اما مات و مبهوت به آن دو خیره مانده بودم و دلم نمی خواست به چیزی فکر کنم. آقا فر هاد شوهر زهره که حالا بلوز و شلوار مشکی به تن کرده بود با بغض روبه زهره زمزمه کرد: زهره جان زودتر پاشو بریم همه منتظرن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهره در میان اشک و آه رنگ ماتم به لباسهایش زد و دنبال آقا فرهاد راه افتاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من اما ماتم برده بود .شصتم خبر دار شده بود که برای عزیز اتفاقی افتاده اما نمی خواستم باور کنم . هیچ کس حواسش به من نبود .یک بچه ۱۰ ،۱۲ ساله که تمام پشتو پناهش مادرش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز دقیقا نمی دانستم چه اتفاقی افتاده ،فقط از ظاهر اعضای خانواده متوجه شدم که دیگر عزیز بینمان نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از ۷،۸ سال یاد مرگ مادرم افتاده بودم.نور ماه حیاط را روشن کرده بود. صورتم خیس از اشک بود و دلم برای مادری که به هوای نوه هایش عزیز صدایش می زدم تنگ شده بود. برای صدایش ،برای صورتش ،برای مهربانیهایش. صدای مهین را شنیدم که آرام صدایم می زد و آهسته آهسته به من نزدیک می شد آمد و روی پله کنارم نشست . دستش را زیر چانه ام گرفت و صورتم را به سمت خودش بر گرداند .مهربانی از چشمهایش می بارید لبخند ملیحی بر چهره نشاند و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی شده گل دختر؟ نکنه داری به خواستگارت فکر میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکهایم را پاک کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه یاد عزیز افتادم .ای کاش نمی مرد ای کاش هنوزم کنارم بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین آهی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اره نبودش روی هر کدوم از ما تاثیر بدی گذاشت اما تو بیشتر از همه اذیت شدی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ادامه داد: ولی الان بهتره بری بخوابی صبح مدرسه ات دیر میشه .دیرتم نشه سر کلاس چرت می زنی .می دونی ساعت چنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را پایین انداختم و نالیدم:من فکرام رو کردم دیگه نمی خوام برم مدرسه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین چشمهایش را گرد کردو با تعجب پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا ؟چیزی شده؟تو درست خوبه دلیلی نداره نخوای بری مدرسه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم جواب دا دم :چرا یه دلیل داره مگه نگفتی پروین خانوم منو برای برادرش خواستگاری کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین پرید وسط حرفم و با تحکمی آمیخته به لبخند گفت: اووووووه اینو ببین چه هول برش داشته! من گفتم خواستگاری کرده اما هنوز نه پسره تو رو دیده نه تو اونو . تو هم انگار معطل بودی یکی بیاد خواستگاری تا قید مدرسه رو بزنی . یادت نره که تو همینجوریشم یکی دو سال به خاطر مرگ عزیز از بچه های همسن خودت عقبی حالا می خوای ترک تحصیل کنی که چی بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین راست میگفت ،وقتی عزیز رفت من دیگر حسو حال درس خواندن نداشتم .حال هیچ چیز را نداشتم آن سال از همه درسها تک گرفتم و رد شدم سال بعدش هم با لجبازی مدرسه نرفتم .تا اینکه مهین مرا از زندگی نوبتی نجات داد و برای همیشه ساکن و عضوی از خانواده داداش جواد شدم. با اینکه مهین خیلی بیشتر از خواهر خودم هوایم را داشت و با اینکه سنو سال زیادی نداشت اما مثل بچه های خودش مراقبم بود اما دلم می خواست ازدواج کنم و دیگر سربار نباشم. مهین که دید ساکت شدم و چیزی نمیگویم با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه چند سالته که اینجوری هول کردی بذار ببینیم شاید پروین خانوم دوباره نیاد یا همینجوری از سر شوخی یه چیزی گفته . حالام پاشو پاشو زودتر بخواب که خیلی دیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردای آن روز در مدرسه اصلا حواسم به درس نبود؛من غیر از برادر پروین خانوم خواستگارهای دیگری هم داشتم که همه آن ها توسط داداش جواد و مهین رد شده بودند بدون اینکه مرا در جریان بگذارند. مهین می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید درس بخونی و برای خودت کسی بشی و با یکی در شان خودت ازدواج کنی تا زندگی راحتی داشته باشی. میگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه داداش جواد که نونواست در شان تو هستش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین اخم می کردو می گفت:شرافت و غیرت جواد می ارزه به صد تا تحصیل کرده بعدشم تو امانتی دست ما نمیشه که هر کی از راه اومد بهش جواب بله بدیم . تو هم سرت به درست باشه تا به وقتش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما دیروز وقتی روضه تمام شده بود و تقریبا همه رفته بودند ؛پروین خانوم این پا و آن پا می کردو نمی رفت ؛تا بالاخره مهین را تنها گیر آورد و در مورد من با او حرف زد .من هم پشت در اتاق بچه ها بودم همه چیز را شنیدم .اینبار دیگر مهین نتوانست چیزی را از من پنهان کند. من هم از او خواستم اینبار دست به سرشان نکند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین با اکراه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید اول به جواد بگم بعدم زهره و زمانه و ایرج رو در جریان بذاریم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم با غرغر گفتم:ااااه ه ه اگه عزیزم زنده بود لازم نبود این همه خان رو پشت سر بذارم واسه گفتن یه بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخر جالب اینجا بود که مهین فکر میکرد من تا به حال برادر پروین خانوم را ندیده ام اما نمی دانست که منتهای آرزویم ازدواج با پژمان است. مهین نگاه شماتت باری به من انداخت و غرغر کنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچین حرف میزنه انگار چند سال عاشق دلخسته ی هم بودن بابا حالا بذار پسره تو رو ببینه شاید خوشش نیومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این را که گفت ته دلم لرزید ،مهین راست می گفت شاید پژمان اصلا از من خوشش نیاید ! به اینجای قضیه دیگر فکر نکرده بودم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر کلاس چند بار معلم به من تذکر داد که حواسم را جمع کنم اما مگر می توانستم؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رشته انسانی درس می خواندم شعر و شاعری را دوست داشتم درسم هم بدک نبود اما تصمیم داشتم بعد از ازدواج فقط به فکر زندگی باشم و از فکر درس و مشق بیرون بیایم. بر عکس همه بچه ها که تب کنکور آن ها را گرفته بود من تب زندگی گرفته بودم و نمی دانستم قدم در چه راه پر پیچ و خمی می گذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مدرسه که به خانه رسیدم مهین حیاط را آب و جارو کرده بود. بوی قورمه سبزی که پخته بود مشام هر سیر شکم گنده ای را نوازش میکرد؛چه رسیده به من که خسته و گرسنه بودم . درست و حسابی جواب سلامم را نداد و سر سنگین بود .من هم به روی خودم نیاوردم . کفش هایم را در آوردم طبق عادتی که از بچگی عزیز یادم داده بود رفتم و جوراب و پاهایم را شستم بعد رفتم داخل خانه. مژگان و مرتضی هم آمده بودند مرتضی داشت ظرفهای ناهار را آماده می کرد و مژگان هم جلوی گاز ایستاده بود و غذا را بو می کشید . با دیدن این دو تا خنده ام گرفته بود هر دو کلاس دوم بودند . مژگان شلوغ و سر به هوا مرتضی آرام و سر به راه . بوسیدمشان و سفره انداختم و منتظر ماندم مهین بیاید . می توانستم حدس بزنم برای چه با من سر سنگین است . او همیشه دوست داشت درس بخوانم و دانشگاه قبول شوم و برای خودم وکیل خوبی شوم. اما حالا که می دید به جای بها دادن به درس و مدرسه به ازدواج فکر میکنم حرصش در می آمد و می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دوره ی ما وقتی اسم ازدواج می یومد دخترا سرخو سفید می شدن و از رو خجالتم که شده می گفتن :می خوام درس بخونم ،اما تو چی ؟هنوز نه به باره نه به داره هول برت داشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویم هم نمی شد حقیقت را به او بگویم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروین خانوم و شوهرش چند سالی می شد که همسایه ما بودند بچه ای نداشتند . اما در عوض خانه شان همیشه پر از میهمان بود . من هیچ وقت حسرت نداشتن بچه را در چشمشان ندیدم انگار همینطور از زندگیشان راضی بودند . پژمان برادر پروین خانوم سربازیش را که تمام کرد آمد و در محله ما یک مغازه باز کرد مغازه خدمات کامپیوتری .قبل از این دو سه باری دیده بودمش وقتی با پدر مادرش می آمد و به خواهرش سر می زد اما از وقتی مغازه زده بود بیشتر می دیدمش. سر به زیر و محجوب بود .تا به حال ندیده بودم وقتی با کسی حرف می زند سرش را بلند کند . چند باری برای خرید یا استفاده از اینترنت به مغازه اش رفته بودم .من دورادور او را می دیدم و بدون اینکه خودم بخواهم یا بفهمم عاشقش می شدم . اما چه فایده کاری از دستم بر نمی آمد گاهی با خودم می گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای کاش او عاشقم می شد و من از چیزی خبر نداشتم در اینجور مواقع پسر که باشی راحت حرف دلت را به زبان می آوری و تکلیف خودت را با دلت معلوم می کنی . اما امان از روزی که دختر باشی باید آنقدر در خودت بریزی تا زمان تکلیف را معلوم کند .یا طرف هم دلش گیر است و به سراغت می آید .یا اینکه نه و به سرا غ کس دیگر می رود که در این صورت فقط خود خدا می داند که در دل آن دختر بی نوا چه غوغایی به پا می شود . اما خب هستند دخترانی که عرف را زیر پا می گذارند و حرف دلشان را به زبان می آورند که آن وقت باید پی نه گفتن طرف مقابل را هم به تن بمالند . ولی من نمی توانستم این ریسک را انجام دهم چون به نظرم دختر مثل گل نازک و شکننده است اگر این علاقه دو طرفه نبود آنوقت میشکستم . برای همین ترجیح دادم علاقه ام را در دلم نگه دارم . با خودم می گفتم :هر روز میرم و یک نظر از پشت شیشه مغازه فقط می بینمش اگه قسمت هم باشیم خدا خودش کمک میکنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو روز از قضیه خواستگاری گذشت. بعد از ظهر بود . در اتاق نشسته بودم و به مژگان دیکته می گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغبان_ آسمان نوشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره عمه یه کم یواشتر چقدر می گی نوشتی ،بنویسم می گم دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مژگان حق داشت اصلا حواسم نبود کلمه ها را تند و تند می خواندم و چشمم به تلفن بود . دو روز بود آرام و قرار نداشتم همه اش گوش به زنگ بودم .یا زنگ خانه یا تلفن . بالاخره طاقت مژگان هم طاق شد و غرغر کنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا نمی خوام تو دیکته بگی می رم پیش مامانم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من از خدا خواسته چیزی نگفتم و گذاشتم برود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دست مهین حرصی بودم با خودم می گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتما چون سرد جواب داده پروین خانوم پشیمون شده و رفته . در همین افکار بودم که تلفن خانه زنگ خورد . یه بوق ،دو بوق، از جا پریدم و رفتم سمت گوشی تلفن ، صدای مهین را از اتاق بغلی می شنیدم داشت به درس های بچه ها رسیدگی میکرد . گوشی را بر داشتم :بفرمایید: سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام غزل جان حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممنون شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پروینم اگه ممکنه گوشی رو بده زن داداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول شدم با خوشحالی جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله بله حتما .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهایم را روی هم فشردم و گوشی را در دستم چلاندم و ذوق زده مهین را صدا زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین جون، زن داداش بیا تلفن با تو کار داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین آمد سمت من همینطور که گوشی را از دستم می گرفت با اشاره پرسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب زدم: پروین خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین پشت چشمی نازک کردو گوشی را از دستم گرفت : سلام پروین جون خوبی؟ _ _ والا چی بگم هنوز به جواد چیزی نگفتم _

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ امشب بهش میگم و دیگه تا فردا شب خبرتون می کنم _

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس باشه خودتون تماس بگیرید _

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه باشه قدمتون سر چشم _

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به خانواده سلام برسون خداحافظ .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را گذاشت سر جایش و کمی این پا و آن پا کرد و همینطور که خیره نگاهم میکرد گفت: یعنی تو تصمیمت رو گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر جواب دادم بله .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پس من امشب با جواد در میون می زارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرغر کنان لب زدم زحمت می کشی ! _

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه نه فقط گفتم ممنون از لطفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب که جواد به خانه برگشت ؛از لحظه ورودش شروع کردم به اشاره به مهین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگو دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین هم قیافه می گرفت و می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا صبر کن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام را که خوردیم ؛من سریع ظرف ها را جمع کردم و بردم آشپزخانه و مشغول شستن شدم. مهین آمد و فنجانی چای برای شوهرش ریخت و رفت کنارش نشست . بچه ها را هم فرستاد اتاقشان و با من من شروع کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

:میگم جواد ........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد:چیزی می خوای بگی ؟خب بگو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین: آره راستش در مورد غزله .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد:بگو می شنوم . چی شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین: چیزی که نشده خواستگار پیدا شده براش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد یک قلپ از چایش نوشید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب اینکه موضوع جدیدی نیست. اصلا نمی خواد به غزل چیزی بگی. بچه حواسش پرت می شه. بذار درسشو بخونه به یه جایی برسه خودت دست به سرشون کن مثل همیشه. بعد همانطور که لمیده بود چایش را هورت کشید. من هم به جای شستن ظرف ها حواسم پیش آن ها بود . مهین ثانیه ای مکث کرد و ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخه این دفعه فرق داره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد اخم هایش در هم رفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه فرقی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین آب دهانش را قورت داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروین خانوم هست، برا برادرش غزل رو می خواد . خیلی هم اصرار می کنه . هیچ جور هم کوتاه نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد اخم هایش غلیظ تر شد و گفت: بیخود اصرار میکنه . مگه غزل چند سالشه که بخواد شوهر کنه و زندگی بگردونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین : نه آخه .......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد:همین که گفتم آخه ماخه هم نداره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل تا دانشگاه قبول نشده حق ازدواج نداره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که بغض گلویم را گرفته بود. دیگر بی طاقت شده بودم و می خواستم از آشپزخانه بیرون بیایم و چیزی بگویم که مهین حرف را از سر گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شما هم چقدر بی طاقتی می دونم تو به غزل به چشم امانت و یادگار مادر خدا بیامرزم نگاه می کنی. اما به نظرم درست نیست که همینطوری همه ی خواستگاراش رو رد میکنی شاید نظر خودش چیز دیگه ای باشه من می گم بذار ایندفعه به غزل بگیم ببینیم چی میگه اصلا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد غرید: لازم نکرده اون بچه ست عقلش به این چیزا قد نمی ده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین:والا همچینم که شما میگی بچه نیست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد آمد چیزی بگوید که مهین حرف آخر را زد :من از پس پروین خانوم بر نیومدم خیلی اصرار کرد. گفت واسه فردا میان خونمون .اصلا خواستگاری نه ، به رسم همسایگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم، گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آقا جواد بگم بعد، پروین خانم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهمونو که سر گردون نگه نمی دارن . می یایم یه چایی می خوریم با هم آشنا می شیم . همین، حالا اگه قسمت بود که فامیل می شیم .اگر هم نه که هیچی . جواد انگار نرم شده بود که گفت:پس به غزل چیزی نگو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین پشت چشمی نازک کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخه می شه آقا جواد؟ گفتم که غزل بچه نیست بذار خودش تصمیم بگیره . راستی به نظرم بهتره به زهره و زمانه و ایرجم خبر بدی فردا روزی نا راحتی پیش نیاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد گفت: نمی خواد ؛ مگه نمیگی می یان یه چایی بخورن . یه مهمونی ساده ست دیگه اونا واسه چی بیان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین:هر جور خودت صلاح می دونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین همیشه همین طور بود دقیق و با درایت می دانست چه حرفی را کی و کجا باید بزند . اصلا اسمی از من نیاورد طوری وانمود کرد که یعنی من چیزی نمی دانم . انصافا همیشه هوایم را داشت کلی از مهین ممنون بودم که به جواد نگفته بود این همه اصرار از طرف خود من است نه پروین خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب از ذوق و اضطراب خوابم نمی برد اصلا انگار شب نمی خواست صبح شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر آن ندارد امشب که بر آید آفتابی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه خیال ها گذر کردو گذر نکرد خوابی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چه دیر ماندی ای صبح که جان من بر آمد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزه کردی و نکردند مو ذنان ثوابی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر جایم دراز کشیده بودم وبه سقف خیره شدم و این شعر را زمزمه می کردم که کسی در اتاق را به صدا در آورد و ثانیه ای بعد مهین داخل شد اول چراغ را روشن کرد و بعد نگاهی محبت آمیز به من انداخت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز نخوابیدی؟ برات شیر ولرم آوردم بخور راحت می خوابی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و سر جایم نشستم . تشکر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین آمد و کنارم نشست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نقطه ای روی دیوار روبه رو خیره شد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داداش جوادت راضی شد پروین خانوم اینا بیان ولی رضایت نداد بقیه رو خبر کنم به نظرت بعدا بفهمن ناراحت نمیشن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه هایم را بالا انداختم و گفتم :نمیدونم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد خودش گفت :بالاخره اونا خواهر برادرن زبون همو بهتر می فهمن . تو هم زودتر بگیر بخواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ادامه داد: نمیدونم کارمون درسته غلطه ؟ازدواج تو الان خوبه بده؟ .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریدم وسط حرفش و از زبان حافظ بهش جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین خندید و گفت :همیشه با این شعرها دهن آدمو می بندی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم با شیطنت جواب دادم:شعر من نیست مال خواجه ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا ظهر که از مدرسه بر گشتم ؛ مهین شاد و سرحال بود . معلوم بود از صبح که من رفته بودم مدرسه مهین مشغول آب و جارو کردن خانه بوده . خانه از تمیزی برق می زد مثل روزهایی که روضه داشتیم . استکانهای چای و پیش دستی میوه تمیز و مرتب گوشه ای خودنمایی می کرد . میوه ها که خوشگل و براق در ظرف چیده شده بودند . از خوشحالی دستانم را به هم فشار دادم و خودم را چلاندم . باورم نمیشد که پژمان مال من می شود . باورم نمیشد که این تدارکات برای میهمانی پژمان و خانواده اش باشد . سر خوشو خوشحال رفتم و لباسهایم را عوض کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مهین از آشپزخانه می آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سفره انداختم زودتر بیاید ناهار تو ن رو بخورید ؛امروز کلی کار داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مر تضی و مژگان از مادرشان پرسیدند امروزم روضه داریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین با خنده جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه مهمون داریم زودتر بخورید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سر کمد لباسهایم یک مانتوی بنفش بلند برداشتم و با یک شال صورتی پوشیدم و به مهین گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین:واسه امشب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:آره دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین:واقعا می خوای اینو بپوشی؟ مگه داری میری خواستگاری که مانتو تنت کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نا راحتی نگاهی به خودم انداختم و گفتم : مگه چشه؟ خوش رنگه که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با انگشتش پیشانیم را فشار آرامی داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر تو خونه خودت نشستی دارن میان خواستگاریت واسه چی مانتو پوشیدی؟ بیا بریم سر کمد لباسات ببینیم چی داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد دستم را گرفت و رفتیم سر کمد لباسها . ۰چند دور نگاه کرد و بعد یک سارافن مشکی با یک شومیز ارغوانی که مچش با دکمه بسته میشد را برداشت و گرفت جلو صورتم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بهت میاد همینو بپوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم مثل بچه ای حرف گوش کن پوشیدمش بعد رفت و یک روسری رنگی با گل های درشت برایم آورد .آن را هم روی سرم انداخت. بعد یک چادر حریر سفید با گل های نارنجی داد دستم و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینم بنداز رو سرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به چادر انداختم و بازش کردم و نشاندمش روی سرم . بعد از مهین پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چطور شدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین نگاه تحسین بر انگیزی به من اندخت و گفت: ماه شدی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین نگاهی به ساعت دیواری انداخت و با خنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما خیلی زود لباس پوشیدی هنوز عصره تا بعد از شام خیلی مونده برو عوضشون کن . دو سه ساعت دیگه بپوش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من اما مثل بچه ای که از خرید لباس نو ذوق زده شده ؛دلم نمی خواست لباسها را از تنم در بیا ورم . مثل بچه ای که برای پوشیدن لباس میهمانی در خانه به مادرش التماس میکند آرام یک پایم را بر زمین کوبیدم و با ناز به مهین گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قول میدم کثیفشون نکنم بذار تنم بمونه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین آهی کشید و گفت: باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد از اتاق بیرون رفت و مرا با افکارم تنها گذاشت . در خیالم پژمان را تصور میکردم و با خودم می گفتم اگر بزرگترها گفتن بریم یه گوشه حرف بزنیم چه باید به او بگویم ؟ اصلا او قبول می کند با من ازدواج کند؟ یعنی از من خوشش می آید؟ چه بگویم که دلسرد نشود ؟ ا اصلا چه طور باید بر خورد کنم؟ پژمانی که من دیدم از بس سر به زیر است ؛فکر نمیکنم در تمام عمرش دختری را دیده باشد و اصلا بعید می دانم بداند دختر ها چه شکلیند. چه برسد به اینکه حتی یک لحظه مرا به خاطر بیاورد و بخواهد دوستم داشته باشد . حتما به اصرار پروین خانوم پا پیش گذاشته است . بعد سست شدم چادر روی سرم ول شد و روی زمین افتاد و خودم ولو شدم روی صندلی کنار دستم. جلوی آینه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از دقیقه ای خودم را جلو کشیدم و در آینه به خودم خیره شدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادت نره که این خواستگاری فقط برای تو خیلی جذاب و مراد دل است .این یه حس یه طرفه ست ،یه عشق یه طرفه که هیچ کس غیر از خودت ازش خبر نداره و شاید اصلا به سرانجام نرسه پس یادت باشه که انتظار حرف یا حرکت غیر معمولی نداشته باشی . بنابر این ممکنه بیان و ببینن و پژمان اصلا تو رو نپسنده و برای همیشه برن .اگه اینجوری شد ناراحت نشو و زندگی رو تعطیل نکن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد انگشتم را گذاشتم روی آینه و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا خیلی هم دلش بخواد دختر به این خوبی به این قشنگی!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما ته تهش این بود که می دانستم چقدر اضطراب دارم . بعد برای اینکه خودم را آرام کرده باشم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببین این قضیه دو حالت داره یا میشه یا نمیشه . بعد سرم را بالا گرفتم و گفتم خدایا هر چی خیره همون بشه . از جایم بلند شدم و چادری که روی زمین افتاده بود را برداشتم و مرتب کردم و گوشه ای گذاشتم و از اتاق خارج شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدا زدم: مهین کمک نمی خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین:نه عزیزم کاری ندارم همه چیز ردیفه ای کاش می گفتیم عصر می یومدن. ساعت چقدر کشدار می گذره !.حالا کو تا ساعت ۱۰ شب .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعت انداختم ، مهین راست می گفت تازه ساعت ۵ بود و دقیقه ها به کندی می گذشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین ادامه داد: اما من هنوزم معتقدم باید زهره و ایرج و زمانه رو در جریان می ذاشتیم . اگه بفهمن حتما نا راحت میشن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که کنترل تلویزیون دستم بود و شبکه ها را بالا پایین میکردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب چرا خبرشون نکردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین لحظه ای نگاهم کردو بعد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد میگه : می خوان بیان دوتا چایی بخورن برن. اینکه دیگه دادار دودور نمی خواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همسایه ان دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با چشمان گرد شده نگاهش کردم و از سر استیصال نالیدم:یعنی اینقدر مطمئنه که نشدنیه؟ !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین شانه ای بالا انداخت و گفت:چی بگم والا!میگه زوده برات . خودت که دیدی چقدر اصرار کردم تا راضی به اومدنشون شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ته دلم خالی بود ؛حالا با این حرف ها خالی تر هم شد . بغض کرده بودم:آخه چرا هیچ کس منو نمی فهمید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین که چشم به تلوزیون دوخته بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند شدم و گفتم:نه با خودم بودم. من میرم توی اتاق کمی استراحت کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویم نمی شد با مهین در مورد عشق پنهانم صحبت کنم . رفتم اتاق و در را پشت سر بستم . بالشی آوردم و انداختم وسط اتاق و دراز کشیدم و به سقف خیره شدم . با خودم گفتم کاش حداقل ریحانه اینجا بود تا با اون حرف می زدم . دو سه سالی میشد که ریحانه شهرستان بود رشته ی دامپزشکی در س می خواند و فقط عید ها و تابستان ها به خانه می آمد و دیگر کمتر می دیدمش. هر چند فرقی هم نمی کرد؛ اگر بود هم نمی توانستم چیزی بگویم . نمی دانم چرا ولی خیلی خجالت می کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی توانستم خودم را گول بزنم استرس زیادی داشتم. صدای بازی و بالا و پایین پریدن های مژگان و مرتضی را می شنیدم در همان حال بودم که کم کم خوابم برد .خواب بودم اما صداها را می شنیدم .سیستم من هم این مدلی بود هر وقت استرسم زیاد می شد خوابم می برد. نمی دانم چقدر خوابیدم که با صدای مهین بیدار شدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل غزل زودتر بیا شام بخوریم ؛الانه که سرو کله شون پیدا بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که چشمانم را می ما لیدم بلند شدم و سر جایم نشستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق بیرون آمدم و رفتم سمت آشپزخانه . جواد هم تازه رسیده بود. داشت نان هایی را که آورده بود می گذاشت داخل سفره . مهین سفره را در آشپزخانه انداخته بود . سیب زمینی و تخم مرغ آب پز را هم به سفره اضافه کرد و خودش هم نشست و مشغول پوست گرفتن شد و بعد به من و مژگان و مرتضی گفت :پارچ آب و ظرف ها رو هم بیارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد نگاهی به سفره انداخت و چیزی نگفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مژگان غرغر کنان گفت: همش همین؟ ! من دوست ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین با مهربانی جواب داد:امشب مهمون داریم ؛گفتم این هم زود آماده میشه و جمع میشه هم خونه رو بو بر نمی داره . بخور فردا هر چی تو دوست داری برات می پزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به مرتضی انداختم که آرام گوشه ی سفره نشسته بود و با لذت تخم مرغی را پوست می گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکدفعه از جا بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسیدم کجا می ری عمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضی :می رم فلفل سیاه بیارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:فدات بشم عمه ،بشین ،خودم برات میارم تو که قدت نمی رسه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت ۹:۳۰ دقیقه بود .ما تقریبا حاضر بودیم ؛این نیم ساعت برایم قدر ۳۰ روز گذشت ساعت ۱۰ شد اما زنگ در به صدا نیامد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد رو به مهین پوزخندی زد و گفت :بد قولم که هستن! خوبه از همین بغل می خوان بیان . مهین کلافه جواب داد:شاید ساعتشون عقب جلوست پرواز هواپیما هم تاخیر داره چه برسه به........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ در به صدا آمد و حرف مهین نصفه ماند . همه همانجایی که ایستاده بودیم میخکوب شدیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از ثانیه ای مهین به جواد تشر زد: پس چرا ایستادی ! نمی خوای درو باز کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد :کی؟من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین:پس نه می خوای غزل بره درو باز کنه!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد خودش را جمع و جور کرد و رفت سمت در حیاط .در این فاصله مهین آخرین سفارشات را به من و مژگان و مرتضی گوشزد کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها شما برید اتاقتون بی صدا بازی کنید. غزل تو هم آشپزخونه باش صدات کردم با چای بیا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمتر از ثانیه ای مثل سربازی که تحت امر فرمانده باشد صحنه را ترک کردیم و به جایگاهی که مهین تعیین کرده بود رفتیم . مهین جلو در ورودی ایستاد و با مهمان ها خوش و بش کرد . اول صدای یک‌خانم سالخورده به گوش رسید . بعد یک مرد سالخورده ،صدای پروین خانوم ، اکبر آقا و بعد از همه صدای آرامی که متعلق به پژمان بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهمان ها با راهنمایی مهین نشستند و مشغول صحبت شدند . از زمین و آسمان حرف زدند . بیشتر از همه صدای آن مرد سالخورده به گوش می رسید. بعد از کلی صغری کبری چیدن ،آن آقا که حالا می دانستم پدر پروین و پژمان است گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است .این آقا پژمان ما .......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که مادر خانواده پرید وسط حرف شوهرش :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج آقا قبل از اینکه بریم سر اصل مطلب ؛ می خوام اگه عروس خانوم افتخار بدن بیان تا ما روی ماهشون رو ببینیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد از عنوان عروس خانوم خوشش نیامد . روی مبل جابه جا شد و یک پایش را رو ی پای دیگرش انداخت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین رو به حاج خانوم گفت: بله حتما و بعد صدا زد: غزل جان چند تا چایی بیار عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من دستپاچه در حالی که زیر لب چهار قل می خواندم استکان های داخل سینی را از چای پر کردم . همیشه در رو ضه ها چای ریختن با من بود اما اینبار انگار دفعه ی اولم بود . دست هایم می لرزیدند . خلاصه که این کار سخت را به سر انجام رساندم و وارد حال شدم و چقدر استرس داشتم صندلی اول پدر پژمان نشسته بود . خواستم چای را تعارف کنم که مادر پژمان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست گلت درد نکنه عروس خانوم زحمت نکش سینی رو بذار همونجا روی میز خودمون بر می داریم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم :آخه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر پژمان گفت:تعارف که نداریم مادر بذارش همونجا می دونم چه کار سختیه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمزمه کردم چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینی را همانجا گذاشتم کنار مهین نشستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین از جا بلند شد و چای را تعارف کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بردارین تو رو خدا لذت میزبانی به همین تعارفاتشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چایشان را برداشتند و گذاشتند داخل پیش دستی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا نگاهی به من انداخت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب حاج خانوم اینم از غزل جان حالا اجازه می فرمائید!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج خانوم که سر زبون دار بودو کم نمی آورد رو به شوهرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اجازه ما دست شماست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم می خوای از پژمان صحبت کنی گفتم غزل جان هم باشه بهتره به هر حال اصل کاری اونه . اون باید جواب بله رو بده ؛ببینه شرایط پژمان رو قبول میکنه یا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دلم گفتم ندیده و نشنیده قبوله حاج خانوم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج آقا اینطور شروع کرد: دخترم پروین و شوهرش که معرف حضورتون هستن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد جواب دا د:بله ما تو عالم همسایگی جز خوبی ازشون ندیدیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اکبر آقا شوهر پروین خانوم :خوبی از خودتونه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج آقا ادامه داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا پژمان ما هم لیسانس کامپیوتر داره و سر بازیش تموم شده اهل کاره و تنبل نیست از ایناییم نیست که بگه کار فقط باید شرکت و اداره باشه وقتی درسش تموم شد خیلی دنبال کار گشت وقتی دید کار دولتی جن شده و اون بسم الله قیدش رو زدو همین مغازه رو باز کرد . که حتما به رویتتون رسیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد سرش رو به علامت تایید تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج آقا دوباره ادامه داد:شکر روزیش می رسه طوری هست که بتونه زندگیش رو اداره کنه .از بابت خونه و جای زندگیش هم خیالتون راحت من براش یه مقدار پول گذاشتم تا راحت بتونن جایی رو اجاره کنن. ما هم که خونه زندگیمون اینجا نیست و شهرستانه. از لحاظ اخلاقیم که نه اینکه بچه ی من باشه بخوام اینو بگم نه، شما می تونید تحقیق کنید خودتون متوجه بشین ؛ فوق العاده آروم و سر به زیره و البته مهربون. حالا دیگه باقیش با خودتونه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروین خانوم که تا الان ساکت بود و چیزی نمی گفت ؛ رو به جواد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه آقا جواد اجازه بدن این دوتا برن یه گوشه حرفاشونو بزنن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد نگاهی به مهین انداخت و گفت: نه نه مشکلی نیست هر جور صلاح می دونید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین از قبل گفته بود که اگه کار به صحبت کشید به اتاق او و جواد برویم . خوشحال بودم ،استرس داشتم، خجالت میکشیدم، اصلا داشتم پس میفتادم. اول مهین از جا بلند شد و با چشم به من اشاره کرد . از جا بلند شدم . بعد رو به پژمان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بفرمائید آقا پژمان با من بیاید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پژمان نگاهی به این طرف و آن طرفش انداخت و از جا بلند شد . جلوی در مهین ایستاد . اول من داخل شدم و بعد پژمان و بعد مهین که در را نیمه باز گذاشت و برگشت کنار مهمان ها. اتاق مهین و جواد بزرگ بود یک اتاق تقریبا ۲۰ متری که چند تا پشتی به دیوارش تکیه داده بودند و گوشه ی اتاق یک میز آرایش قرار داشت و بغل دست آن یک کمد دیواری بزرگ. پژمان نزدیک در اتاق نشست . من کمی سرگردان شدم و بعد به فاصله ۵ متر از پژمان بالای اتاق نشستم. کم کم حس استرس و خوشحالی جایش را کامل به حس خجالت می داد . دانه های سرد عرق را روی پیشانیم حس می کردم . نزدیک به ۱۰ دقیقه در سکوت گذشت . داشتم عصبی می شدم . فکرهای جور واجوری از ذهنم گذشت ؛با خودم گفتم حتما پسر بیچاره را به زور آورده اند اینجا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه بتونه لب از لب باز کنه حتما می گه که :من قصد ازدواج ندارم و به زور خانوادم اینجام . لطفا شما بگید نه تا اینا دست از سرم بردارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فکر کردن به این چیزها غم تمام وجودم را در بر می گرفت .‌اما دست خودم نبود همه اش چیزهای منفی می آمد و در ذهنم لانه می کرد . به ساعتی که روی دیوار بود نگاهی انداختم ؛حالا ۲۰ دقیقه از آمدن ما در این اتاق می گذشت . قدر مسلم آدم هایی که بیرون نشسته بودند تا صبح برای ما صبر نمی کردند . باید کاری می کردم ؛ تمام حس هایی را که تا چند لحظه ی پیش تجربه کرده بودم را کنار گذاشتم و در وجودم را به روی حس جسارت باز کردم و محکم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شما نمی‌خواید چیزی بگید؟ الان ۲۰ دقیقه ست که به قصد حرف زدن اومدیم توی این اتاق . الانه که حوصله خانواده هامون سر بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پژمان که احساس می کردم در این چند دقیقه از بس سرش پایین بود و به گردش انگشتان شصتش به دور هم نگاه می کرد سرگیجه و گردن درد را با هم گرفته باشد؛ سرش را بالا آورد و هراسان پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با من بودید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به دورو برم انداختم و همین طور که خنده ی بی اختیارم را جمع می کردم جواب دادم : بله . مگه غیر از منو شما کس دیگه ای اینجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پژمان:نه نه حق با شماست راستش اینقدر هیجان زده ام اصلا نمیدونم چی باید بگم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او حرف می زد و قلب من در حال کنده شدن بود ساکت ماندم تا ادامه بدهد . دوباره سرش را پایین انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا نمیدونم چی باید بگم . اصلا تو اینجور مراسما چی می گن؟ الان فقط اینو می دونم که از خوشحالی زبونم بند اومده . با خودم قرار گذاشته بودم تا عاشق نشدم ازدواج نکنم . اما از وقتی شما رو دیدم دلم لرزید خواب و خوراک ازم صلب شد . روز و شبم یکی شد با خودم گفتم این همونیه که منتظرش بودی الان اصلا باورم نمیشه که اینجام و باید با شما در مورد ازدواج حرف بزنم ؛نمی دونم !شاید اصلا کار درستی نکردم که اول کاری اینارو به زبون آوردم اما خواستم شما از احساسم نسبت به خودتون خبر داشته باشین شاید رحمی به دل بیچاره ی من کنید. البته ازدواج شوخی بردار نیست و شما هم معیارای خودتونو دارید شاید اصلا من اون کسی نباشم که شما برای ازدواج در نظر دارید ؛ به هر حال اگه بر من منت بگذارید و ملکه ی قلبم بشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام سعی ام رو برای خوشبختی شما به کار می برم . از وضعیت زندگی و شغل و در آمد و سنو سالم هم که آقا جون گفتن . حالا دیگه شما می دونید و این دل عاشق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام مدتی که پژمان حرف می زد من ساکت بودم . مغزم هنگ کرده بود دهانم خشک شده بود و زبانم مثل تکه ای چوب به سقف دهانم چسبیده بود . باورم نمیشد. این حرف ها ،حرف های دل من بود که پژمان بر زبان می آورد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دردل زمزمه کردم جانا سخن از زبان ما میگویی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از گذشت چند دقیقه پژمان پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شما نمی خواید چیزی بگید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور سرم را بلند کردم و نالیدم : باید فکر کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پژمان سر در گریبان کشید و مغموم گفت: البته که حق با شماست تا هر وقت بخواید من منتظر می مونم. از شرایطم ،سنو سالم و وضعیت درسو تحصیل هیچ چیز نپرسید. از جا بلند شد و گفت:خب اگه حرفی نیست بریم ، بقیه منتظرن. فقط اینو بدونید که گفتن این حرفا اصلا برام آسون نبود ؛اما خب باید تکلیف دلم رو معلوم می کردم. من دیگر روی زمین نبودم . از خوشحالی شوک شده بودم دلم می خواست بگویم که عاشقش شده ام . از عشقش شب و روز ندارم . منتهای آرزویم رسیدن به توست . اما شرم و حیای دخترانه مانعم می شد . همانند آدمی هیپنوتیزم شده از جا بلند شدم و از اتاق خارج شدیم . پدر پژمان ما را که دید جعبه شیرینی را که آورده بودند باز کردو یک شیرینی برداشت و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسید :مبارکه؟ بخورم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمان را که پایین انداختیم شیرینی را خورد و کف زد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر پژمان به شوهرش تشر زد : حاج آقا ماشالا چقدر عجولید . اینا تازه اولین بار حرفاشونو زدن بزار فکراشونو بکنن ،جواب بدن ؛دفعه ی بعد شیرینی هم می خوریم ان شاالله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد جعبه شیرینی را از شوهرش گرفت درش را بست و گذاشت روی میز .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروین خانوم رو کرد به مادرش و گفت : دو سه روز خوبه واسه فکر کردن و جواب دادن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج خانوم سرش را به علامت تائید تکان داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو کرد به مهین :خوبه مهین جون دو سه روز کافیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین به جواد نگاه کرد و جواد گفت:اگه اجازه بدید یه هفته دیگه جواب می دیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم دلم داشت می ترکید که چرا یک هفته ؟ چرا همین حالا نه؟ اما خب گوش هیچ آدمی توانایی تشخیص صدای دل بقیه را ندارد. من در حال خوش خودم بودم . دیگر خیالم از بابت پژمان راحت بود . روی ابرها راه می رفتم که مهمان ها خدا حافظی کردند و رفتند. من اصلا متوجه لبخندی که نا خود آگاه روی لبانم نقش بسته بود نبودم . حواسم به نگاه جواد هم نبود که بدون پلک زدن چشم از من بر نمی داشت . تند و تند ظرف ها را جمع کردم و همه چیز را جابه جا کردم. حوصله ی جواد سر رفته و بالاخره صدایم زدو گفت: ببین چه دسته گلی هم آوردن!خب ، بگو ببینم نظرت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبه رویش نشستم و سرم را انداختم پایین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم هر چی شما بگید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد با زیرکی ابرویی بالا انداخت و گفت : خب پس مهین، چند روز دیگه که زنگ زدن برا جواب ، بهشون بگو که غزل هنوز بچه ست و وقت ازدواجش نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با چشم های درشت شده و به نشانه اعتراض نگاهی به مهین انداختم . مهین لبخند معنی داری تحویلم داد و شانه هایش را بالا انداخت. با خجالت سرم را پایین انداختم و به جواد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم :نه اینجوری که نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد اخمی زورکی به چهره نشاند و پرسید :خب پس چه جوری؟ لطفا رک و راست نظرت رو بگو. من قبلا نظرم رو دادم و اطمینان دارم که مهین در مورد عقیده ی من با تو صحبت کرده . حالا اگه نظر خودت چیز دیگه ایه بگو تا منم بدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خب ..... خب ..... می دونی ...... من .......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد: ای بابا چرا منو من می کنی؟ حرفت رو بزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین: هولش نکن بچه رو بذار حرفش رو بزنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواد با کلافگی گفت: خب منم می گم حرفشو بزنه دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند شدم و گفتم: من می خوام ازدواج کنم حوصله ی درسو مدرسه رو هم ندارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد قبل از اینکه عصبانیت جواد را ببینم مثل فشنگ رفتم سمت اتاق بچه ها؛ که در واقع اتاق خودم هم محسوب می شد . مژگان و مرتضی هر کدام یک طرف خوابشان برده بود . آن ها را سر جایشان گذاشتم و بوسیدمشان . بعد لباس هایم را عوض کردم و خودم هم خزیدم در رختخواب . صدای پچ پچ مهین و جواد به گوش می رسید ؛ اما متوجه نمی شدم چه می گویند . ولی مطمئن بودم در مورد من و خواستگارها حرف می زدند . از تقلا برای فهمیدن حرف هایشان منصرف شدم و کلمه به کلمه ی حرف های پژمان را در ذهنم تداعی می کردم و احساس شعف به من دست می داد. انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا بدون اینکه من به زحمتی بیفتم به خواسته ام برسم. فقط یک چیز ذهنم را در گیر کرده بود ؛ آن هم اینکه الان پژمان پیش خودش فکر می کند علاقه اش به من یک طرفه بوده و من از همه جا بی خبر هستم و اوست که در تب و تاب به سر می برد. از طرفی هم دلم برایش می سوخت و با خودم می گفتم ای کاش به او از احساسم می گفتم . بعد به خودم نهیب زدم حالا که همه چیز همانطور شد که تو می خواستی بهتر شد که حرفی از احساست نزدی اصلا مگر رویم میشد که بگویم؟ در همین افکار و ذوق کردن ها بودم که مهین در اتاق را باز کرد و داخل شد بلند شدم و سر جایم نشستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین: می دونستم بیداری ناقلا! تعریف کن ببینم یک ساعت توی اتاق چی به هم می گفتین؟ آهسته پرسیدم:جواد بیداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین :نه رفت اتاق بخوابه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: پس بیا بریم آشپز خونه بشینیم می ترسم بچه ها با صدای ما بیدار شن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین انگار تازه یاد بچه هایش افتاده باشد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قربونتون برم کی خوابیدن؟ آره حق با توئه پاشو بریم اونجا بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام و آهسته رفتیم سمت آشپزخانه و نشستیم رو به روی هم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین:خب تعریف کن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: هیچی نیم ساعت اول که توی سکوت گذشت اما بعدش همش اون حرف زد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین : خب چی می گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیجان زده گفتم: نمی دونم مهین انگار عاشقم شده ؛یه جوری از عشق خودش به من حرف می زد که اصلا باورم نمی شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد هر چیز را که پژمان گفته بود برای مهین تعریف کردم . مهین دوتا ابرو هایش را انداخت بالا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پژمان با اون سر به زیری و متانت ، اون وقت بیاد و از عشق و عاشقی حرف بزنه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتما تو هم خام این حرف ها شدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم نتوانستم بگویم که من از او هم بدتر بودم هر چه او گفت دو برابرش حرف دل من بود . دیگر نگفتم که از خدایم بود که او مرا بپسندد حالا که خودش ابراز علاقه کرده دیگر من روی ابرها سیر می کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط جواب دادم :مهین من ازش خوشم اومده تو رو خدا جواد رو راضی کن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین گفت:طبق شناختی که من ازشون دارم خانواده خوبین؛ حالا بذار جواد تحقیقاتش رو بکنه تا ببینم خدا چی می خواد به هر حال مبارکه. حالا برو بخواب فردا مدرسه ات دیر میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نالیدم : دیگه مدرسه واسه ی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهین چشم غره ای رفتو گفت خجالت بکش ، حیا کن . جوادم چیزی نگه شرط من گرفتن دیپلمته . حد اقل دبیرستانتو تموم کن . الان داغی نمی فهمی . برو برو تا بیشتر از این عصبانی نشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر چیزی نگفتم و رفتم سمت اتاق. فردا ظهر وقتی از مدرسه بر گشتم مهین در فکر بود . نشسته بود رو به روی تلوزیون بدون اینکه بداند چه کار می کند شبکه ها را بالا و پایین میکرد . رفتم کنارش ایستادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام کردم و جوابم را داد و پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کی اومدی متوجه نشدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقنعه ام را در آوردم و گفتم: بله .... معلومه!، کجاها سیر می کنی حواست نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب داد: آره ذهنم در گیره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکمه های مانتویم را باز میکردم : چی شده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • سعیده براز

    00

    به به نسیم جان مشتاقم رمانتوشروع کنم

    ۱۹ ساعت پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.