یه پسر خلبان که با یه ازدواج از پیش تعیین شده تو شرایط سختی قرار میگیره و با خیانت نامزدش از محل زندگیش دور میشه و دور از ویلای خودش، تو پایینشهر یه زندگی برای خودش میسازه که با یه دختر پایینشهری اشنا میشه و... یه کلیشه پر از عشق...داستانی که قرار بود فقط یه نقشه باشه...ولی مگه دستا چقدر میتونن همو لمس کنن و عادت نکنن؟چشما چقدر میتونن ببینن و عاشق نشن؟شایان دل میبنده به چشمای مظلوم دختری بی‌ریا و رویا قلب میده به گرمای آغوش مردی محکم و حامی...

ژانر : عاشقانه، طنز، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۱۱ دقیقه

مطالعه آنلاین رویای نیمه شب
نویسنده : پرواز جوینده

ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی

خلاصه :

یه پسر خلبان که با یه ازدواج از پیش تعیین شده تو شرایط سختی قرار میگیره و با خیانت نامزدش از محل زندگیش دور میشه و دور از ویلای خودش، تو پایینشهر یه زندگی برای خودش میسازه که با یه دختر پایینشهری اشنا میشه و... یه کلیشه پر از عشق...داستانی که قرار بود فقط یه نقشه باشه...ولی مگه دستا چقدر میتونن همو لمس کنن و عادت نکنن؟چشما چقدر میتونن ببینن و عاشق نشن؟شایان دل میبنده به چشمای مظلوم دختری بی‌ریا و رویا قلب میده به گرمای آغوش مردی محکم و حامی...

شخصیت پسر:شایان شمس(صاحبِ جوانِ اولین فرودگاه خصوصی ایران)بیست و هفت ساله

شخصیت دختر:رویا مجد(تو محله بهش میگن رورو جیب‌بُر یه سریا هم بخاطر اخلاق بدی که داره بهش میگن رورو روانی)بیست و پنج ساله

شایان:

داشتم وسایلامو جمع میکردم و همزمان به این فکر میکردم که یه دختر چقدر میتونه عوضی و پست باشه که منی که نه از قیافه نه از مال و نه از هیچی کم ندارمو ول کنه بره با یه بی سر و پا بهم خیانت کنه...از دیشب تاحالا که مچشو گرفته بودم حرفاش مدام تو سرم اِکو میشد.

*دیشب*

راوی:

مایا:شایان عزیزم بزار برات توضیح بدم...بخدا اونوجوری که فکر میکنی نیست،شایان من عاشـ...

شایان داد زد:خفه شووو خفه شووو

دیگه حق نداری اسممو به اون زبون کثیفت بیاری...

همینطور که یه چرخ دور خودش میزنه و دستشو میبره تو موهاش ،خنده هیستیریکی میزنه و میگه:آخه با سعید؟اصلا به اینکه بزرگترین دشمن و رقیبمه هیچ کاری ندارما...فقط واسم سواله که چی توی اون دیدی که تونستی باهاش به مــــن به من شایان شمس خیانت کنی؟

هی با خودم میگم شاید بخاطر قیافه‌مه(یه پوزخند بلند میزنه و ادامه میده):که میبینم اون سعید بیخاصیت انگشت کوچیکه منم نمیشه

به ثروت و مال و اموالشم که فکر میکنم میبینم کل زندگیو جفت کلیه‌هاشو هم بفروشه بازم نمیتونه یکی از ماشینای منو بخره

دقیقا بهم بگو چی توی اون دیدی که رفتی باهاش به من خیانت کردی؟

مایا:من میتونم همه‌چیزو برات توضیح بدم عزیزم...فقط آروم باش عزیزمـ...

شایان:چیه هی همین یه جمله رو تکرار میکنی؟توضیح بده...توضیح بده دیگه

شایان که به شدت عصبی بوده و چشماش سرخ و ترسناک شده بودن داده میزنه:چیــــــه؟چرا خفه خون گرفتی؟مگه نمیخواستی توضیح بدی؟خب بگو دیگه...

مایا میترسه و چند قدم به عقب میره که شایان به سمتش میره و میگه:چیشد؟ترسیدی؟چرا میری عقب؟

مایا به دیوار میخوره و شایان دقیقا توی فاصله‌ی ده سانتیِ صورتش می‌ایسته...

به لباش زل میزنه و آروم میگه:فکر کردی منم مثل تو و اون سعید عوضی هرزه‌م؟متنفرم...هم از تو...هم از اون که به سگای تو خیابونم رحم نمیکنه

گلوی مایا رو جوری که داشت خفه میشد محکم گرفت و به دیوار چسبوند و ادامه داد:اگه حتی روزی اتفاقی هم دور و بر من پیدات شد فاتحه‌ی خودتو همه‌ی دور و بریاتو بخون

چون محاله بزارم زنده بمونین.

گلوی مایا رو ول میکنه و ازش دور میشه که مایا میوفته زمین و پشت سر هم سرفه میکنه تا بتونه هوا رو به ریه‌هاش بفرسته...

شایان:

صبح رفتم دفتر و همه‌ی مسئولیتا رو به حسام سپردم. توی این شهر بعد از بابام حسام تنها کسی بود که از چشمامم بیشتر بهش اعتماد داشتم...بالاخره اون یه روزی باعث نجات جونم شده بود...وقتی فهمید یه مدت خیلی طولانی نیستم قشقرق به پا کرد. دلیل این غیبتو هم که فهمید خیلی بیشتر از قبل عصبی شد ولی خودش خوب میدونست که نمیتونه از پس من بر بیاد برای همین فقط ساکت شد و با بدخلقی بدرقه‌م کرد.

تو خونه دیگه کاری نداشتم. لباسامو برداشته بودم خونه رو هم سپرده بودم به نگهبان. خونه‌ی جدیدو هم بی هیچ دردسری اجاره کرده بودم. فقط چون از دیشب تاحالا چندان نخوابیده بودم خیلی خسته بودم. داشتم میرفتم یکم بخوابم که نگهبان گفت مهمون دارم. در باز شد و حسام با همون اخمش که معلوم بود اگه رفیق نبودیم یه کتک حسابی ازش میخوردم اومد جلو.

قبل اینکه شروع کنه به غرغر خودم گفتم:حسام جون من شروع نکنا...بخدا خیلی خستم...میخوام برم یکم بخوابم که هم ذهنم اروم شه هم جسمم.

حسام:دو دقیقه ساکت باش...نیومدم دعوا راه بندازم...اومدم ببینم دقیقا چه اتفاقی افتاده که داری بخاطرش همچین غلطی میکنی

با کلافگی گفتم:نپرس...اصلا دلم نمیخواد به خودم یاداوریش کنم

حسام:باید درباره‌ش فکرکنی و به یاد بیاریش تا بتونی تصمیم درست بگیری

همینجور شد که دستمو گرفت نشوندم و به اجبار همه‌ی اون تصاویر مسخره دوباره از جلوی چشمام رد شد:دیروز طرفای عصر تو راه خونه بودم که این برنامه که مایا رو گوشی جفتمون نصب کرده بود آلارم داد که مایا این نزدیکیاس...کنجکاو شدم ببینم کجاس که دیدم داره شرکت این مرتیکه شهابیو نشون میده

حسام پرید وسط حرفمو با تعجب گفت:م...منظورت که سعید شهابی و باباش نیست؟

زده بود وسط خال...پوزخندی زدم و گفتم:چرا دقیقا منظورم همونه...کنجکاو شدم ببینم اونجا چیکار میکنه پس رفتم شرکتشون و اونجا هم از رو برنامه تونستم جای دقیق مایا رو پیدا کنم...در اتاق مدیریت باز بود... یکم رفتم جلو که صدای خنده‌های مایا و سعید خان بلندتر به گوشم رسید...رفتم جلوتر دیدم جفتشون با نیم‌تنه‌های لخت رو مبل رو همدیگه افتادن...اون موقع فقط تونستم خداروشکر کنم که هیچکس تو اون خراب شده نبود و منو تو اون وضع ندید...داشتم بدون اینکه سر و صدا کنم از اونجا میرفتم که مثل اینکه مایا منو دیده بوده. دیگه نتونستم اونجا بمونم و قبل از اینکه بهم برسه خودمو رسوندم خونه...از اینجا به بعدشو تصمیمی هم که گرفتمو که صبح تو دفتر واست گفتم...

حسام:اگه این نقشه سعید باشه که تو رو از دفتر و فرودگاه و کارا دور کنه چی؟تو همچین موقعی نباید جاخالی کنی

دستمو گذاشتم رو شونشو با لبخند اطمینان بخشی گفتم:تو اونقدرا خودتو ثابت کردی که بتونم با ارامش و بدون فکر همه‌چیو بهت بسپرم و برم...فقط امیدوارم خیلی خسته نشی تو این مدت...بعدم هر اتفاقی افتاد میتونیم باهم تلفنی درباره‌ش حرف بزنیم...

حسام:واسه خونه و ماشین چیکار کردی؟

—خونه که تو یه محله‌ی جنوب شهر اجاره کردم، ماشینم که دیگه کاری لازم نیست بکنم اینهمه ماشین دارم...با یکیش میرم.

حسام با قیافه‌ی عاقل اندر سفیهی که انگار داشت بهم میفهموند خیلی خرم گفت:لابد لباسم نرفتی بخری و داری با همین لباسای مارک و کت شلوارای گرونت میری؟

—آره مگه چیه؟

حسام:ببین تو یا خیلی خر و آکبندی یا داری منو مسخره میکنی.

وقتی دید گیج زل زدم بهش گفت:آخه عقل کل تو ارزون‌ترین ماشینی که تو پارکینگ خونت داری سوزوکیه...فکر نمیکنی اگه با این ماشینا و لباسا بری تو همچین محله‌ای زندگی کنی خِفتِت میکنن کل زندگیتو ازت میدزدن؟

اونجا جایی نیست که بتونی با ماشینای لوکس و لباسای مارک بری...پایینشهر خفت‌گیر و جیب‌بُر زیاد داره...اگه ذره‌ای حس کنن از خودشون پولدارتری دار و ندارتو ازت میگیرن مخصوصا که غریبه هم هستی...

وقتی به حرفاش فکر کردم تازه به اوج نادون بودن خودم پی بردم...از اونجایی که نمیدونستم باید چیکار کنم حسامو مجبور کردم باهام بیاد بگه چجور لباسا و ماشینی باید بخرم...

از اونجایی که حسام قبل از آشنایی با من و نشون دادن تواناییاش بهم از قشر متوسط جامعه بود خیلی خوب میدونست باید چه مدلی لباس بپوشم که خیلی جلب توجه نکنم...بعد از خرید وسایل لازم رفتیم یه پراید دست دومم پیدا کردیم خریدیم و من دقیقا تبدیل شدم به یه پسر بیکار و الاف که یه خونه تو پایینشهر داره...

هوا تقریبا تاریک شده بود و لباسامو پوشیده و اماده بودم که برم...

حسام که رو‌به‌روم ایستاده بود با خنده گفت:با این لباسا‌ی قدیمی و اسپرت بازم واسه یه بچه‌ی پایینشهر خیلی خوشتیپ به نظر میای...مخصوصا اون موهای حالت گرفتت...

جلوتر اومد و دست کرد تو موهامو به کل به همشون ریخت و باز با خنده گفت:حالا بهتر شد

توی دیوار آینه‌ای اتاق خودمو نگاه کردم دیدم این قیافه دقیقا همون چیزی بود که اگه روزی کسی بهم میگفت قراره همچین تیپی بزنم بهش میگفتم حتما روانی شده...شایدم من به عنوان یه پسر خیلی رسمی و سوسول بار اومده بودم که به لطف بابام بوده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام:فکر کنم بار اولته همچین لباسایی میپوشی...درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—آره...یادم نمیاد قبلا یه بارم همیچین چیزایی پوشیده باشم...حتی از نزدیکم ندیده بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام:ولی خیلی خوبه...حسابی بهت میاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست میگفت...از اون حالت کت شلواری در اومده بودم...همیشه تصوراتم از تیپ اسپرت همون کت‌های تک و شلوارای کتون خودم بود ولی مثل اینکه اسپرت واقعی به این تیشرت و شلوارای جین میگن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از رفتن حسام کلاه سیاه نقاب‌دارمو گذاشتم سرمو به سمت ادرسی که املاکی داده بود راه افتادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از رد شدن از کوچه‌ی پر از چاله چوله به خونه رسیدم که رسما همه‌ی تصوراتم خراب شد. دقیقا مصداق بارز یه خرابه بود...کلیدو تو در چرخوندم که در باز نشد...کلیدو در اوردم داشتم نگاهش میکردم ببینم مال این قفله یا نه که یه صدای زنونه از پشت سرم اومد:پوففففف....این اکبر بنگاهی نَسناس دوباره اینجارو به یه بچه سوسول اجاره داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو کرد به من و بدون اینکه ذره‌ای بهم توجه کنه گفت:برو اونور بینیم بچه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلم داد اونطرف و کلیدو ازم گرفت یه چرخ توی قفل داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم به این فکر میکردم که این دختره که قدش به زور به سر شونه من میرسه بهم گفت بچه که با یه لگد محکم درو باز کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو شوک ضربه محکمش بودم که همینجور که از بغلم رد میشد گفت:این درا همه همینطوری وا میشن...یه دور کیلیتو پیچ میدی یه جفتکم میندازی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم نگاهش میکردم که در خونه‌ی بغلی روهم همینجور باز کرد و رفت داخل و درو محکم بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که رفتم توی خونه داشتم به این دختره و رفتار عجیبش فکر میکردم که وضع توی خونه اشکمو در اورد...حیاط خونه جوری که حتی نمیشد توصیفش کرد کثیف بود...روی زمین جوری پر از برگ و اشغال بود که انگار بیست ساله هیچکس اینجا پا نزاشته...پیشاپیش میتونستم حدس بزنم توی خود خونه چه خبره...از اونجاییم که نمیتونستم کسیو استخدام کنم خونه رو تمیز کنه مجبور بودم خودم دست به کار شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساک ورزشیم که لباسام توش بودو یه گوشه انداختم، رفتم وسایل شوینده و کیسه زباله و جارو خریدم و برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسامو با یه پیرهن شلوار راحت عوض کردم و شروع کردم به جمع کردن آشغالدونی که توی حیاط راه افتاده بود...خداروشکر بابا جوری بارم اورده بود که تو هر شرایطی بتونم گلیممو از آب بیرون بکشم...دوران سربازیَم که کاملا تمیزکاری رو بهم یاد داده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از جمع کردن آشغالای حیاط تازه تونستم ببینم یه حوضچه کوچیک کف حیاطه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرفای ساعت سه صبح بود که کار حیاط تموم شد...تا ساعت پنجم تونستم فقط یکی از اتاقای خونه رو جمع و جور کنم که بتونم فقط بخوابم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرف ساعتای دو ظهر بود که از خواب بیدار شدم...تمام بدنم بخاطر رو زمین خوابیدن کوفته شده بود و فقط یه دوش آب گرم میتونست حالمو خوب کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم تصمیم میگرفتم برم حمام که یادم افتاد من حتی همین اتاقی که توش خوابیدمو هم کامل تمیز نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ناچار لباسامو عوض کردم رفتم بیرون ببینم چی برای خوردن میتونم پیدا کنم. یه ساندویچ خریدم و بعد از اینکه همون بیرون غذا خوردم برگشتم تا بقیه خونه رو سر و سامون بدم که امشب بتونم راحت بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو راه خونه بودم که گوشیم زنگ خورد...بنا به عادتی که همیشه داشتم دستمو بردم سمت ضبط که صدا رو وصل کنم که یادم افتاد پراید از این اپشنا نداره...گوشی رو برداشتم دیدم حسامه. جواب دادم که گفت:هنوز خسته نشدی از اون اوضاع؟ببین نمیتونی زیاد تحمل کنیا...تا دیر نشده برگرد به کار و زندگیت برس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—الکی سعی نکن منصرفم کنی...اینجا تنها جاییه که اون دختره‌ی عوضی فکرشم نمیکنه برم...دلم نمیخواد ریخت مایا و اون سعید کثافتو ببینم...بعدم اینجا خیلی خوبه، منم واقعا راحتم، همه‌ی خاطرات سربازیمم واسم تداعی شده حتی به نظرم تو هم بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام خندید و گفت:قربون دستت داداش من تازه یه مدته تونستم به این خونه زندگی که واسه خودم جور کردم عادت کنم...بعدشم مثل اینکه یادت رفته یکی همه‌ی زندگیشو سپرده به من و خودش رفته پی استراحتش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:استراحت؟!بزار عکسی که از حیاط خونه گرفته بودمو قیافه الانشو برات بفرستم ببینم من دارم استراحت میکنم یا تو...فعلا تو رانندگیم بزار رسیدم خونه برات از وضع خونه عکس میفرستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام:خیلی خب برو به تمیزکاریت برس بعدا دوباره آمارتو میگیرم...فعلا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از رسیدن به خونه دوباره لباسامو عوض کردم و مشغول تمیزکردن خونه شدم. داشتم آشغالا و جونورایی که تو خونه مرده بودنو میبردم بزارم پیش زباله‌های توی حیاط که یکی گفت:هی خوشتیپ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر گردوندم ولی کسی رو ندیدم که دوباره گفت:کجا سِیر میکنی؟این بالارو بِپا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بالا بردم که دیدم همون دختر دیروزیه با یه کبوتر توی دستش لبه‌ی پشت‌بوم خونه‌ش نشسته و پاهاشو آویزون کرده...از این حجم از نترس بودنش واقعا متعجب شده بودم و داشتم به سر و وضعش که یه تاپ سفید و یه شلوار ارتشی و یه کلاه سرش بود نگاه میکردم که دوباره گفت:اوی بچه...بالا رو بپا...دیدبانی بالاتره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منظورشو که گرفتم خنده‌مو نگه داشتم و به چشماش نگاه کردمو با جدیت گفتم:چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمسخر گفت:اوهو! چه غلطا...چیه چه صیغه‌ایه دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم مثل خودش باشم و لو ندم که از کجا اومدم برای همین با نهایت لاتی که میتونستم گفتم:صدای زدی...بگو ببینم چیکار داشتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که بال کبوتر توی دستشو باز میکرد و بهش نگاه میکرد گفت:به تریپ معاشرتت نمیاد اَ بچه‌محلامون باشی...اَ کجا تشریف فرما شدی اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—به تو چه؟نکنه بازرس محلی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—از بلبل زبونیت تابلو شد که واقعا بچه اینجاها نیستی وگرنه میفهمیدی نباید با رورو روانی اینجور زر زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرز حرف زدنش واقعا زننده بود و دیگه تحمل این حجم از توهینو نداشتم برای همین با اخم گفتم:زرو که فعلا فقط تو میزنی...من دارم حرف میزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همون فاصله‌ی زیاد پرید رو دیوار خونه‌ی منو از رو دیوارم پرید کف حیاط و اومد سمتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اینکه بتونه تو چشمام نگاه کنه باید سرشو تا جایی که میتونست بالا بگیره. همینجور که سعی میکرد مستقیم تو چشمام نگاه کنه حق به جانب گفت:چی گفتی؟الان دقیقا به من چی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—دقیقا همونی که شنیدیو گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو مشت کرد که بزار توی شکمم. منم از اونجایی که هیچوقت فکرشو نمیکردم با این همه سابقه‌ی باشگاه و مربی‌گری کیک‌بوسکینگ از یه دختر بچه کتک بخورم اومدم دستشو بگیرم که متاسفانه خیلی دست کم گرفتمش و مشت سنگینش دقیقا خورد وسط شکمم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درد داشتم ولی ذره‌ای توی صورتم تاثیر نزاشت. مچ دستشو با فشار گرفتم که اونم هیچ اثری از درد توی صورتش به من نشون نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پوزخند گفتم:شاید اگه میخواستی همسن و سالای خودت یا اراذل و اوباش این محله رو بزنی این ضربه جواب خوبی بود ولی واسه یکی مثل من یکم ضعیف بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو با ضرب از توی دست من در اورد و با گستاخی تمام گفت:اونقدر سوسول و ناشی که نفهمیدی گوشات از درد قرمز شده بچه‌جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم و تعجب دستمو بردم سمت گوشم که رو زمین نشست و پاشو کشید زیر پاهامو افتادم زمین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرص و درد چشمامو بسته بودمو داشتم دندونامو روی هم میسابیدم که روبه‌روم زانو زد و گفت:به من میگن رورو روانی...بهتره سر به سر من نزاری بچه‌جون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز چشمام بسته بود که حس کردم از کنارم بلند شد...چشمامو باز کردم دیدم داره به سمت در میره. مچ پاشوگرفتم کشیدم که با دوتا آرنج افتاد زمین...از جام بلند شدم و گفتم:من دقیقا رییس همون تیمارستانیم که تو روانیشی...پس سر به سر من نزار بچه‌جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت در رفتم و درو باز کردم که بلند شد و اومد سمتم. وقتی داشت از در بیرون میرفت با عصبانیت گفت:تقاصشو بدجور پس میدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رفت و درو بستم داشتم میرفتم تو خونه به ادامه‌ی کارم برسم که دیدم روی زمین جای دوتا لکه‌ی خون مونده...احتمالا وقتی کشیدمش آرنجاش زخم شده...بیخیال رفتم توی خونه و مشغول کار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غروب بود که کارم تموم شده بود و کل خونه تمیز شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه‌ی کیسه زباله‌ها که توی حیاط گذاشته بودمو برداشتم گذاشتم تو ماشین تا ببرم یه جا بریزم دور...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی برگشتم خواستم برم تو خونه که دیدم در خونه‌ی اون دختره بازه...یهو یاد زخمای دستاش افتادم. اگه بهش نمیرسید امکان اینکه عفونت کنه زیاد بود چون اینجا اصلا محیط تمیزی نیست. دوباره اون رگ دلسوزم زده بود بالا و هیچ کاری‌هم نمیتونستم بکنم...رفتم تو خونه و جعبه‌ی کمک‌های اولیه‌ای که برای مواقع ضروری از خونه‌ی خودم اورده بودمو برداشتم رفتم طرف خونه‌ش...خوشبختانه از این آدمای فضول محله‌ها که توی همه‌ی کارای دیگران فضولی میکنن خبری نبود...در زدم ولی کسی جواب نداد...چند بار دیگه هم در زدم ولی جوابی نشنیدم که دیگه رفتم توی خونه. توی حیاطو یه نگاه انداختم که دیدم رو یه تخت زوار در رفته خوابش برده و زخماشم توی همون حالت ول کرده...میدونستم اگه الان بیدارش کنم و بخوام زخمشو براش تمیز کنم اول که چیز دیگه‌ای برداشت میکنه بعدشم اگه اهل این فکرا نباشه چیزی جز دعوا نداریم پس به ناچار یه دستمال از توی جعبه برداشتم و روش نوشتم:آدمی نیستم که ضعیف‌تر از خودمو بزنم پس بچه‌ی خوبی باش و هی سر به سر من نزار تا مشکلی برات پیش نیاد. اون زخماتم تمیز کن تا عفونت نکرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمالو گذاشتم زیر جعبه و از خونه‌ اومدم بیرون. درو هم محکم بستم تا بیدار شه و این موقع تو حیاط نخوابه...یـ...یه لحظه...چی میگم من؟ولش کن...اصلا بیدارم نشد به درک...کل امشب اینجا بمونه تا همه‌ی بدنش بگیره...اصلا خوندن بلده؟بعید میدونم بلد باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه‌ای بالا انداختم و به سمت خونه‌م رفتم. بعد از یه دوش آب گرم خواستم برم غذا بخورم که یادم افتاد این خونه جز آب و برق هیچ چیز دیگه‌ای نداره...یادم باشه فردا برم وسایل بخرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رورو:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه وقتی سیم‌پیچی مُخم اتصالی میکرد میوفتادم به جون خونه و حالا بساب و کِی نساب...این مرتیکه بدجور رفته بود رو اعصابِ نداشته‌م واسه همین آوار شدم رو سر حیاط و شروع کردم به جارو کردن. تازه بعد از جارو زدن اون آشغالدونی که اِسی کچل تو حیاط راه انداخته بود خوابم برده بود که با یه صدای بلند تو مایه‌های جفتک‌پرونی طلبکارا به در خونه از خواب ناز پریدم. به دور و برم نگا انداختم دیدم کسی نیست...خواستم دوباره بخوابم که دیدم یه جعبه بغل دستمه. برش داشتم نگاش کنم که دیدم یه دستمالم زیرشه. نوشته‌ی رو دستماله رو که خوندم فهمیدم کار این بچه‌ تخسیه که دیروز اومد. به دستخطش میخورد از اون بچه خوشکلا باشه که حسابی میشه تیغیدشون ولی تیپ و قیافش یه چی دیگه بلغور میکرد. دلم میخواست ببرم اینو بکنم تو حلقش ولی این زخما خیلی درد میکردن...باید ببندمشون وگرنه مریض میشم...منم که اصن آدمِ مریضی و تو خونه نشینی نیسم. یعنی اگه بخوامم نمیتونم اینجور باشم چون نون شبم به همین سالم بودن چهارستون بدنم بنده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا بازم الهی شکر ننه خدابیامرزم دوزار خوندن و نوشتن حالیم کرده بود وگرنه از کجا میفهمیدم اینا از کجا اومده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جعبه رو ورداشتم بردم تو خونه تا قشنگ زیر نور این زخما رو دوا درمون کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که زخمامو میبستم به این پسره فکر میکردم. بهش نمیومد بچه‌ی بدی باشه ولی واسه منی که یه محله ازم حساب میبردن خیلی زبون دراز بود. باید زبونشو کوتاه میکردم ولی الان نه. ناسلومتی کمکم کرده بودا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از بستن دستام از اونجایی که گشنگی امونمو بریده بود پاشدم یکم ماکارونی پختم که بخورم. وقتی داشتم واسه خودم غذا میکشیدم یادم اومد این خرابهه که این پسره توش زندگی میکنه هیچی نداره پَ حتما تاحالا چیزی نخورده...اَ اونجا که خیلی بچه دلرحمیَم یه بشقاب ماکارونی کشیدم بردم بهش دادم که قضیه‌ی جعبه رو هم تلافی کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو زمینی که فقط یه موکت کهنه داشت نشسته بودم و سرمو با گوشیم گرم میکردم. از وقتی اومدم اینجا همه‌ی محدودیتا به زندگیم سرازیر شده بود. به قدری که حتی نمیتونستم واسه‌ی خودم غذا سفارش بدم و بیارن دم خونه‌م. یکم غیر منطقیه تو این محله که آدماش حتی پول واسه خریدن غذا ندارن یکی بیاد پول پیک برای اوردن غذا هم بده. اونقدرا هم حوصله و توان نداشتم که برم بیرون غذا بخورم در نتیجه تصمیم گرفتم بخوابم و فردا یه فکری برای این وضع بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخواستم شروع کنم موهای خیسمو سشوار بکشم که صدای در اومد. به ناچار با همون موهای خیس که رو پیشونیم ریخته بود رفتم دم در ببینم کیه این موقع. درو که باز کردم دیدم قلدر کوچولوی محله با یه سینی که توش یه بشقاب ماکارونی و یه لیمو هست روبه‌روم ایستاده. از وقتی رفتارشو که دقیقا نقطه مقابل ظاهر معصوم و هیکل ریزه‌میزه‌ش بود دیدم تصمیم گرفتم قلدر کوچولو صداش کنم. اسمشو هم که درست و حسابی نمیدونستم پس همون لقبی که بهش دادم بهترین گزینه برای صدا زدنشه. جفتمون داشتیم با تعجب همدیگه رو نگاه میکردیم که یهو اون به خودش اومد و با اخم سینی رو داد بهم و گفت: هوا ورت نداره خوشتیپ...این فقط تلافی اون قوطیه‌س...اگه میخوای تو آتیش بس باشیم به پروپام نپیچ پرروییم نکن...یه محل میدونه من کیم و چه کارایی ازم ساختس پس حواست باشه داری چی جلوم زر...یعنی میگی. ظرفاشم میشوری پس میدیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از تموم شدن حرفاش بدون اینکه منتظر بمونه من جوابی بدم یا حرفی بزنم رفت. به این حجم از پررویی و وراج بودنش خندیدم و در خونه رو بستم. خوشحال از داشتن یه بشقاب از یکی از غذاهای محبوبم با اشتیاق رفتم توی اتاق و با اشتها شروع به خوردن دستپخت اون قلدر کوچولوی وراج کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رورو:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از دیدنش تو اون وضع نمیدونم چم شده بود...حس میکردم چشام داره از کاسه میپره بیرون واسه همین تخته‌گاز سینیو انداختم تو بغلش و تیز خودمو رسونم پشت در خونه خودم...مرتیکه شاسکول با خودش چی فکر کرده که با این سر و شکل زاقارتش اومده دم در؟!آخه یکی نبود بهش بگه منگل مگه داری میری مهمونی که تو خونت اینقد خوشتیپ میگردی؟تو خونه باید شلوار کردی پوشید و تماااام. این ادا اصولا چیه دیگه. اصن اون موهاش تو صورتش چی میگفت دیگه؟مگه فلجی؟خو موهاتو از تو صورتت بزن بغل بیریخت...من چم شده دیگه؟دو ساعته دارم پشت در خونه‌م درباره قیافه ملت نظر میدم که چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیخیال قیافه و تیپ بقیه شدم و رفتم تو خونه تا بگیرم کپه مرگمو بزارم که فردا باید بیشتر بقیه روزا جیب بزنم...این روزا کفگیرم بدجور خورده ته دیگ هرچی داشتم و نداشتمو خرج کردم. حالام که واسه این بچه خوشکل دست و دلبازی کردم...رسما آه در بساط ندارم...باید برم بالاشهر که یه چیزی عایِدَم بشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکارونیش جز سویا هیچی نداشت ولی با این حال بازم خیلی خوشمزه بود. فکر نمیکردم با این قد و قواره‌ش بتونه به این خوشمزگی غذا درست کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فکر قلدر کوچولوی آشپزباشی در اومدم و آماده شدم که بخوابم...فردا خیلی کار داشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آماده شده بودم و داشتم کفشامو پام میکردم. همین که درو باز کردم و از خونه بیرون اومدم دیدم قلدر کوچولو داره در خونه‌شو میبنده. روشو برگردوند و رفت سمت کوچه‌ی رو‌به‌رویی که به خیابون میخورد که صداش زدم و گفتم:وایسا...یه لحظه اینجا وایسا تا ظرفارو بیارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هیچ حرفی ساکت ایستاد و بهم نگاه کرد که رفتم تو و سریع ظرفا رو برداشتم اومدم بیرون...ظرفارو که بهش دادم درو خونه رو بازکرد بدون اینکه بره تو خونه گذاشتشون پشت در و بدون هیچ حرفی دستاشو کرد تو جیبشو با حالت لاتی‌ای رفت. با تعجب به رفتنش نگاه میکردم که یه صدایی از پشت سرم اومد:شانس حسابی بغلت کرده که رورو خرخره‌تو نجوییدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم که دیدم یه پسر جوونه. با اخم و تعجب گفتم:مگه چیکار کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره:صبحا نباید با رورو حرف بزنی...الان لابد میخوای بپرسی چرا...چون اولا رورو خیلی بدخوابه و صبحا سگ اخلاقه دوما رورو همیشه کم و بد میخوابه و واس همین مخصوصا سر صبحا اعصاب هیشکیو نداره پَ سر به سرش نذار تا نزنتت سینه‌ی دیوار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینکه که گفت کم و بد میخوابه کنجکاوم کرده بود برای همین پرسیدم:کم و بد میخوابه یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاشو کرد تو جیبشو شونه بالا انداخت و گفت: اینو دیگه من نمیتونم بگم خودش باید بگه...از رورو که بگذریم...اسم تو چیه؟جدیدی؟قبلا ندیده بودمت این دورو ورا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گیجی جواب دادم:آره پریروز اسباب کشی کردم‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو جلو آورد و گفت:اسم من علیه...همسایه‌ی خونه روبه‌رویی و تنها رفیق رورو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال از دیدن یه آدم نسبتا نرمال دستشو به گرمی فشردم و گفتم:خوشبختم منم شایانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت:اسمت زیادی باکلاسه...بچه‌ اینجاها نیستی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—مگه اهل جایی بودن به اسمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:آره که به اسمه مثلا اینجا تا چش کار میکنه علی و ممد و حسن و حسین رو زمین ریخته ولی هیشکی اسمش شایان نیس...این اسما واسه اینطرفا زیادی سانتال مانتاله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌م گرفته بود از استدلالی که آورده بود که گفت:خیلی خب شایان خان من دیگه میرم کار زیاد دارم. فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خداحافظی با علی راه افتادم به سمت ماشینم. همینجور که سوار میشدم شماره حسامو گرفتم که به محض جواب دادن گفت:بــــــه بــــــه بزار ببینم افتاب از کدوم طرف اومده بیرون که آقا شایان یادی از رفیق رفقای قدیمی کرده. اقا نکنه شماره رو اشتباهی گرفتی؟شایدم دستت خورده زنگ زدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشینو روشن کردم و همینطور که میخندیدم گفتم:اگه دو دقیقه از وراجیت کم کنی خودم بهت میگم افتاب از کدوم طرف در اومده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از راهنمایی گرفتن از حسام که باید از کجا وسایل خونه‌ی قدیمی بگیرم که گفت خودش واسم ماجرا رو حل میکنه رفتم دنبال خرید لوازم غذایی برای خونه تا از گشنگی نمیرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت شیش عصر بود که وسایلا رسیدن خونه. طبق گفته‌ی من، حسام یه یخچال و تخت و گاز و بخاری و کمد و آینه و یه کاناپه فرستاده بود. دقیقا وسایلی بود که یه خونه‌ی کوچیک قدیمی میتونست داشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداروشکر حسام خوب بلد بود ذهن منو بخونه و دقیقا چیزایی که میخواستمو پیدا کرده بود...ساده و قدیمی ولی نو و تمیز. بعد از گذاشتن هر وسیله سر جای خودش با فکر اینکه اگه جای باشگاه رفتن زودتر میومدم اینجا،خیلی زودتر به بدن خوشفرم میرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو انداختم رو کاناپه تا یکم استراحت کنم. البته هنوز کلمه‌ی استراحتو کامل تو ذهنم هِجی نکرده بودم که یکی با نهایت وحشی بازی کوبید به در‌. همینجور که میرفتم درو باز کنم به اینم فکر کردم که خیر سرم مثلا اومدم اینجا زندگی کنم که کسی نشناستم و ندونن کجام و بتونم دور از همه باشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینجور که بیشتر به در نزدیک میشدم صدای در زدن طرف شبیه به ریتم آهنگای بندری میشد. درو باز کردم که دیدم علی با یه قیافه‌ی خندون نگاهم میکرد...با ظاهر پوکر فیس گفتم:در خونه رو با پرکاشِن اشتباه گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب و قیافه‌ی خنده داری گفت:پِر چیچی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:هیچی...بیا تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو بستم و اون جلوتر از من رفت سمت خونه...وارد خونه که شد گفت:اَاَاَاَ پسر چیکار کردی با اینجا؟؟!!اینجا هیچوقت اینقد مرتب و تمیز نبود حتی وقتی ننه غلومرضا توش زندگی میکرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—ننه‌ی غلامرضا کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:صاحب این خونه دیگه...اکبر بنگاهی بهت نگفته قضیه‌ی این خونه چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—نه...مگه ماجرای خاصی داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:پَ از دنیا غافلی که اومدی اینجارو اجاره کردی کَکِتَم نگزیده...بزار واست وا کنم قصه رو...فقط نمیگُرخی که؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:نه بگو خیلی وقته دیگه از چیزی نمیترسم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کرد به تعریف کردن:این خرابه قدیما مال یه زنی بود که وقتی اومده اینجا حامله بوده...این زنه از بس ندار و بدبخت و بی‌کس بود که بچه‌شو هم همینجا تو خونه زایید...زنای محل که میبینن این حتی کهنه هم نداره که بچه‌شو بپیچه میان واسش گلریزون میکنن که خودشو بچه‌ش از بی لباسی و گشنگی تلف نشن. از اونجا که هیشکی اسم و رسم این بنده خدا رو نمیدونسته از اون به بعد همه بهش میگن ننه غلومرضا...خلاصه این غلومرضا میشه یکی دوسالش که ننه‌ش میبینه این بچه قاطی‌پاتیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—قاطی‌پاتی یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:نپر وسط حرفم یادم میره...قاطی‌پاتی یعنی یه مرضی داشته...مث آدم سالم نبوده. میگفتم...این غلومرضا که عجیب غریب میزده با خدازدگی تا سه‌چهار سالگی زنده میمونه و وقتی میمیره ننه‌ش چون پول و پَله‌ای نداشته که ببره توله‌شو خاک کنه همینجا تو باغچه میکارَتِش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خود ننهِ هم هف‌هشت ماه بعدِ بچه‌ش از فشار گشنگی و کثافت میمیره...بعد یه هفته در و همسایه میبینن خبری ازش نیس میریزن تو خونه‌ش میبینن جنازه‌ش افتاده کف خونه...دیگه یکی دوزار پول میزارن رو هم میبرن زنه رو تو قبرسون خاک میکنن...خبر ندارم واقعیه یا نه ولی میگن روح زنه شبا تو این خونه داد و بیداد میکنه...همه عین سگ میترسن بیان اینجا جز رورو. اون همیشه وقتی میخواست کسی نره تو مخش میومد اینجا کسیَم تخ...یعنی جرعت نمیکرد بیاد دنبالش...حالا اینا رو که گفتم لازم نیس بزاری بری از اینجاها...اینا که گفتم مال بیست سال پیشه که فضولای محل واسه خودشون بلغور میکردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درباره‌ی قلدر کوچولو کنجکاو شده بودم برای همین پرسیدم:این دختره که شما بهش میگین رورو چرا نمیترسه از اینجا و این داستاناش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:من خیلی بچه بودم که این ماجراها پیش اومده ولی اهل محل میگن ننه‌ی رورو خیلی با این ننه‌ی غلومرضا جیک تو جیک بوده و همیشه میرفته خونه‌ش کمکش میکرده. واس خاطر همینم رورو این زنه رو میشناخته و ازش نمیترسه...خیر سرم اومده بودم یه خبر بدم بهتا. منو گرفتی به وراجی همه‌چی از مخم پر کشید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—چه خبری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:فردا شب اراذل محل مسابقه کتک کاری ریختن. یه جور شرط بندیه...هرکی ببره یه پول قلمبه به جیب زده...دیدم تو هیکلت ورزشکاریه گفتم بینم میای رینگو به خاک و خون بکشی یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—نه من اهل این کارا نیستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:اوفففففف...به هرکی میگم قبول نمیکنه...فقط رورو هرسال رومو زمین نمیندازه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه به چیزی که شنیدم شک کردم...با تعجب گفتم:گفتی کی؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:رورو... رورو روانی خودمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—اون بچه میره تو رینگ با دخترا گیس و گیس کشی میکنه دیگه مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:گیس و گیس کشی چیه داش؟تو فک میکنی الکیه که کل محل از رورو میترسن؟رورو هر سال کل لات و الواتای محلو میگیره دِ بِ کتک...همه‌ی گنده لاتای محل عینهو سگ از رورو میترسن. نیگا به اندازه‌ش نکن پاش بیوفته اینجور کتک میزنه که گنده‌تر از تو هم نتونه حریفش شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب از چیزایی که شنیدم گفتم:این برنامه فردا ساعت چنده؟میخوام بیام ببینم این نیم‌متر دختر چجور بزرگتر از خودشو کتک میزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی با خنده گفت:ساعت شیش عصر. تا ده یازده هم برنده که رورو باشه مشخص میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—چه با اعتماد به نفسم میگی اون نیم‌وجبی حتما میبره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز با خنده گفت:حالا جلو من میگی نیم‌وجبی طوری نی ولی جلو خودش نگو که تیکه بزرگت میشه تکمه پیرهنت...خیلی خب من دیگه برم که ننه‌م بابامو در میاره اگه ساعت رسیدنم به خونه دیر و زود شه. عزت زیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رورو:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه رسما داشتم میرفتم پابوس عزراییل...فقط دل و روده‌هامو نریخته بودم تو چاه خلا. در توالتو باز کردم اومدم بیرون که دوباره این الدنگ عین روانیا افتاد به جون در خونه‌م. اگه جای داش کوچیکم دوسش نداشتم میزدمش صدا سگ ازش دراد تا یاد بگیره دیگه رو در بندری نزنه. خودمو صاف و صوف کردم و رفتم دم در و همین که بازش کردم با تشر گفتم:علی یه بار دیگه اینجور در بزنی ننه‌تو به عزات میشونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نیش باز هُلم داد و اومد تو و گفت:حرص نخور قَدِت آب میره آجی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—علی حوصله ندارم یهو دیدی گرفتمت زیر مشت و تیپا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:بیا مشت و تیپا رو فردا نثار لات و الوات محله کن...فردا مسابقه داریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—مسابقه دیگه چه صیغه‌ایه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:بابا اسکول شدی امشبا...همون کتک کاری خودمون دیگه...همون که هر سال میزنی همه رو توش شتَک میکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—هااااااا...ولی امسال نمیتونم بیام علی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:چرا؟نکنه ترسیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—ترس چیه بزغاله؟دل و روده‌م پیچیده به هم. از سر ظهر تاحالا دارم یه بند تگری میزنم...جون تو تنم نیس بخوام با یه مشت گولاخ سر و کله بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه علی یهو صد و هشتاد درجه پیچید و گفت:اگه ناخوشی میخوای برم ننه رو صدا کنم بیاد درمونت کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند و دلسوزی گفتم:لازم نی توله...یکی دو روز بگذره خوب میشم...واسه مسابقه فردا هم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرید وسط حرفمو گفت:اسم از مسابقه نیار که شرمنده روی گلت میشم...داری پس میوفتی بعد میگی مسابقه؟میمونی خونه‌ت میتازونی. فردا هم هر کی سراغتو گرفت میگم شیر امسال میدونو واسه کفتارا خالی کرده که حال کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه بزاره حرف بزنم رفت سمت درو گفت:حال مال کل‌کل ندارم پس حرف نزن برو لَش کن حالِت جا بیاد...عزت زیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی که رفت رفتم تو خونه یکی از اون آت و آشغالا که هر موقع حالم بد میشد ننه‌م به خوردم میداد دم کردم که بخورم بلکه بهتر شم. اونو که خوردم یه نمور دل و روده‌م آروم گرفت و رفتم که بگیرم بخوابم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح که پاشدم یه خرده درد داشتم ولی ردیف بود. امروز اگه مسابقه رو میرفتم دیگه لازم نبود دو روز کار کنم...پول سه روز کار کردن خودم از توش در میومدا ولی باید به فکر شعبون نزول‌خورم باشم که آخر ماه هوار میشه سرم واسه همین دو روز بیشتر به خودم و جیب مردم مرخصی نمیدادم...واسه اینکه همین نیمچه دلدردمم اروم بگیره تا عصر تو خونه موندم تا وسط مسابقه قوز بالا قوز نشه...طرفای ساعت شیش بود که از در خونه زدم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعتای پنج و نیم شیش بود که علی اومد دنبالم با هم بریم مسابقه رو ببینیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رسیدیم چشم چرخوندم تا قلدر خانومو پیدا کنم ولی ندیدمش. به علی گفتم:پس نیم وجبی کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:شرمنده داش...منتظر بودی مسابقه اونو ببینی ولی امسال نمیاد...یکم ناخوش احواله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخواستم جواب علیو بدم که یه کچل گنده اومد ایستاد جلومون. از قیافه‌ش معلوم بود از اوناست که تنها استخونای سالم بعد از کتک خوردن ازش استخونای توی گوشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبه‌روی علی ایستاد و گفت:چیطوریایی علی فِنچول؟وکیل مدافعه‌ت کو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی با اخم گفت:شیر امسال میدونو واسه کفتارا خالی کرده تا حال کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت دستشو میاورد گردن علیو بگیر که دستشو تو هوا گرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زد و گفت:خودش نیومده ولی مث اینکه توله گربه‌شو فرستاده...این خوشتیپ قراره جاش بازی کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:نه‌خیر...ایشون خوش نداره با تو امثال تو دمخور شه اومده فقط ببینه چجور قرار شتَک شی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از تموم شدن حرفای علی دست کچله رو با ضرب ول کردم که با انگشت شست گوشه‌ی لبشو پاک کردو گفت:بهتر که نیومد دختره‌ی نصفه‌نیمه...هر سال میومد تر میزد تو مسابقه‌مون نمیزاشت مرد و مردونه مسابقه بدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی خواست جواب بده که صدایی که انتظارشو هم نداشتم از پشت سرمون اومد:به کفتار جماعت خوبی نیومده‌ها...جلو خودم اینجور حرف نمیزنی که محمود سلاخ...حالا من شدم نصفه‌نیمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداشو برد بالا و گفت:همه جمع شین تو رینگ که امروز رورو روانی سلاخی راه میندازه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد کنار علی ایستاد که علی بهش گفت:مگه بهت نگفتم نیا؟تو چرا اینقد شاخ میشی؟وسط رینگ از حال میریا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رورو:علی گنده‌ش نکن...دیشب یه جوری خودمو دوا درمون کردم الانم توپ توپم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی باز خواست یه چیزی بگه که یه صدا اومد که نشون میداد بازی شروع شده. همینجور که باند بوکس به دستش میبست رفت وسط رینگ ایستاد. سرش با باند بوکسش گرم بود منم داشتم نگاهش میکردم که علی دم گوشم گفت:ازوقتی رورو تو مسابقه همه رو زده نفله کرده دیگه هیشکی جرعت نمیکنه بیاد جلو...تا دو سه سال پیش که رورو نبود هر سال اینجا پُرِ گنده‌گوز بود واسه دعوا ولی وقتی همشون دیدن هیشکی حریف رورو نمیشه کنار کشیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش پرسیدم:اینجا تا چشم کار میکنه همه دو برابر این بچه قد و وزن دارن. چطور میتونه از پسشون بر بیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:رورو با زور و هیکل اینا رو نمیزنه زمین...البت که زورشم خیلی زیاده ولی اینا همه رو با ناقصیایی که دارن میبره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم بپرسم ناقصی چیه که صدای دو نفر پشت سرم توجهمو جلب کرد:ممل بنگی اَ همون سال قبل داره عین سگ تمرین میکنه...امسال حتما دخل رورو رو میاره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی دیگه گفت:تاحالا پییِ رورو جیب‌بر به تنت نخورده بفهمی کتک خوردن واقعی چیچیه...پارسال منم از همین گوهای ناشتا میخوردم که رفتم باهاش مسابقه دادم...هنوز جای جفتکش تو کمرم درد میکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم از طرز حرف زدن آخریه میخندیدم و به قلدر کوچولو نگاه میکردم. یادم باشه اسم اصلیشو از علی بپرسم...رورو هم که نشد اسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باند بوکساشو که بست باندانایی که موهاشو زیرش نگه داشته بود سفت کرد و سرشو آورد بالا که دید هیچکس توی رینگ نیست. واسه‌ی همین بلند گفت:چیشد؟این محل اینهمه گنده گولاخ داره...چرا هیشکی نمیاد جلو؟بابا اینقدرام ترسناک نیستما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی با غرور و صدای بلند گفت:صدقه سری همین دختری که بهش میگین نیم وجبی این محل دیگه قُمپُز در کُن نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نیم ساعت که نشستیم فقط سه نفر داوطلب شدن و شروع کردن به مسابقه دادن. اولین بازی دوتا مرد به شدت پهناور بودن که میشد گفت زورشون با هم برابری میکرد و اخرم سر یه اشتباه کوچیک برنده معلوم شد. به بازیِ تنها دختر مسابقه که رسیدیم شاید به ده دقیقه هم نرسید که حریفش از شدت درد توی کمر و زانوش اونم به خاطر ضربه‌های سنگین یه دختر بچه از بازی انصراف داد. از روی کنجکاوی از علی پرسیدم:علی این نیم‌وجبی چرا اینقدر تو این مسابقه خوبه؟یا بهتر بگم...چرا اینقدر خوب از این مردا که دو برابرش قد و وزن دارن میبره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:رورو بخاطر کتکایی که از بچگی از بچه محلا تو کوچه میخورد بعد یه مدت خیلی قلدر شد. دست بزن خیلی خفنی داره...خیلیم باهوشه...میاد این دوتا ویژگیشو قاطی میکنه و حتی اگه غول بیابونیم بهش حمله کنه دخلشو میاره...از اون گذشته رورو اگه بخواد دو روز تو سال استراحت کنه باید این مسابقه رو ببره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:از این مسابقه میتونه پول سه روز جیب‌بُریشو در بیاره...اگه مسابقه رو ببره دو روز به خودش استراحت میده و جیب نمیزنه...روز سومو هم واسه کم و کسریی میره کار میکنه که یهو اگه مشکلی پیش اومد بتونه پول شعبون نزول‌خورو جور کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با توضیحات علی نه تنها توجیه نشدم تازه کلی سوال دیگه هم تو سرم طرح شد...سرمو بلند کردم که ببینم مسابقه چی شده که دیدم فینال شروع شده...حواسم به مسابقه بود که اون دو نفر پشت سرم دوباره شروع کردن به حرف زدن:دیدی گفتم ممل بَنگی حسابی آماده شده؟نمیزاره رورو زیاد بزنتش...همش داره هوار میشه رو سر رورو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون یکی بعد از یکم مکث گفت:بابا اسکول ممل زیادم آماده نیس...نگا چون رورو حالش بده داره میتازونه...از مسابقه اول رنگ و روش عین زردچوبه بود الانم که چشاش داره تو کاسه میچرخه...الاناس که از حال بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم ببینم واقعا همینطوره یا نه که رورو دستشو برد بالا که استراحت کنه...تلو تلو خوران اومد سمت علی. داشت میوفتاد که علی زیر بغلشو گرفتو با عصبانیت گفت:بهت نگفتم شاخ نشو نرو تو رینگ؟گفتم از حال میری ولی انگار یاسین تو گوش خر خوندم...راه بیفت بریم خونه بگیر بکپ تا خوب شی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سختی خودشو از توی دست علی کشید بیرون گفت:ولمون کن بینیم بابا... این همه کتک کاری نکردم که حالا یه قدمی اون پول قلمبه بکشم کنار...مسابقه رو نبرم کارم زاره...آخرای ماهه شعبونم من مریضم و نتونستم کار کنم و دارم میمیرم حالیش نیس...خدا نیامرزه اون آقامو با این ارث گذاشتنش...پنج ساله مرده من هنوز دارم پول بنگ و تریاکشو میدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت دوباره میرفت سمت رینگ که گفتم:وایسا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمتم و سوالی نگاهم کرد که رو به اون و علی گفتم:قانونی هست بر این دلالت داشته باشه که مانع مسابقه دادن کسی به جای کس دیگه‌ای باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:زیر دیپلم حرف بزن بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—قانونی هست که نزاره من به جاش مسابقه بدم؟یعنی میتونیم الان که وسط بازی هست بازیکن عوض کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:اینجا خر تو خره داش قانون مانون نداره که...الان اگه بگی تو میخوای جای رورو بری تازه خوشحالم میشن چون جز رورو کسی نمیتونه از پس اینا بر بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—خیلی خب پس برو اعلام کن من میخوام مسابقه رو ادامه بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی داشت میرفت که خانومِ قلدر گفت:وایسا بینم علی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو کرد به من و ادامه داد:کی گفته من میخوام تو بری جام مسابقه بدی؟اصن کی گفته که تو میتونی از پس این ممل بنگی بر بیای؟اصننننن گیریم بری مسابقه بدی...چی به تو میماسه این وسط؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—تو فکر کردی اگه با این اوضاعت بری خیلی احتمال بردنت وجود داره؟بعدم مطمئن باش زور و تجربه من از تو خیلی بیشتره و احتمال بُرد بیشتره...درباره‌ی اینکه چی به من میماسه هم بعدا تصمیم میگیریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب تونسته بودم دهنشو ببندم...علی رفت اطلاع داد و من بعد از گرم کردن وارد رینگ شدم...احتمال بردنم زیاد بود چون اینا فقط با زورشون بازی میکردن ولی من هم تجربه داشتم هم استقامت بدنیِ بالا...بالاخره اون همه تمرین و مسابقه کشوری باید یه جا به دردم میخورد یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخندی که بعد از رفتن رورو از رینگ رو لبش نشسته بود به سمتم حمله‌ور شد که با مهارت جاخالی دادم و با سر رفت تو چهارچوب رینگ...درگیر درد سرش بود که مثل بار اول که رورو کشید زیر پای من نشستمو پامو از زیر پاش رد کردم که بازم با سر اومد پایین...توی تمام طول بازی من مثل یه استاد بالای سرش راه میرفتم و روش فن میزدم و اون فقط زمین میخورد...برای اخرین ضربه وقتی داشت با مشت به سمتم میومد دستشو گرفتم و چرخوندم بردمش پشت سرش به حدی که اگه یکم دیگه فشار می‌اوردم صدای شکستن استخون آرنجش میومد ولی متاسفانه نزاشت و اعلام کرد تسلیم میشه...به عنوان برنده من و قلدر خانوم رو اعلام کردن. الان دیگه رسما وضعیت منم مثل اون بود...من از پس بزرگترینشون بر اومده بودم...اونم به طرز وحشتناکی..‌. حالا از منم مثل خانوم جیب‌بر میترسیدن...بعد از اینکه همه جز من و علی و نیم‌وجبی رفتن همون کچله که ظاهرا اسمش محمود بود پولو داد دست منو رفت...داشتم میرفتم سمت علی و اون کوچولو که یهو از هوش رفت و علی هم به زور گرفته بودش...دویدم سمتشونو به ناچار بلغش کردم از زمین بلندش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به علی گفتم:چش شد یهو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:از دیروز عصر که رفتم بهش برا امروز خبر بدم دل و روده‌ش ریخته بوده به هم گلاب به روت همش تگری میزده. رنگ و روشم که عین گچ شده بود. گفتم ننه‌مو ببرم خونه‌ش درمونش کنه‌ها ولی گفت لازم نکرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—خیلی خب...اشکال نداره. ماشین من دم خونه‌مه بریم ببریمش درمونگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتیم میرفتیم سمت ماشین که یه صدای خاطره انگیز از روزای بچگی من اومد...علی یه گوشی یازده دوصفر که من وقتی خیلی بچه بودم بابام داشت از جیبش بیرون اورد و جواب داد:الو بله ننه؟ ... ها؟؟!! ... یا حضرت عباس!!! ... باشه ننه باشه. نَگُرخ دارم میام. فقط کمربندو بزار لای دندوناش تا برسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض قطع کردن موبایلش گفت:داش آقام تشنج کرده میتونی تنها رورو رو ببری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—آره برو خیالت راحت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی:دمت گرم...جبران میکنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از گفتن این بدون اینکه منتظر جوابم باشه با اخرین سرعتی که میتونست دوید و دور شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از پنج دقیقه که خداروشکر هوا تاریک بودو زیادم کسی توی کوچه نبود رسیدم به ماشین‌. سوییچ تو خونه بود. درو با بدبختی باز کردم خانوم خانوما رو گذاشتم روی تخت روی ایوون و سریع رفتم با سوییچ و یه سوییشرت برای پوشوندن به اون برگشتم. سوییشرتو تنش کردمو بردمش توی ماشین. با سرعت به سمت نزدیک ترین بیمارستانی که اون اطراف دیده بودم رفتم...وقتی رسیدم بازم بغلش کردم و رفتم سمت بخش اورژانس...وقتی بردنش دکتر تشخیص داد مسموم شده و زخم معده‌ی ضعیفی هم که داره دردشو تشدید کرده و از درد بیش از حدی که تحمل کرده بیهوش شده...داشتم میرفتم پیشش که پرستار صدام کرد:جناب اسم و مشخصات بیمارو میخواستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر اینجاشو نکرده بودم. من حتی اسم کوچیکشو هم نمیدونستم. با دستپاچگی گفتم:رو...رو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار داشت با تعجب نگاهم میکرد که یهو اولین اسمی که به ذهنم رسیدو گفتم:رویا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار:نام خانوادگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسمشو نمیدونستم فامیلیش که دیگه هیچی پس به ناچار فامیلی خودمو گفتم:شمس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار:سن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این زنه هم همین الان کل شناسنامه‌ی اینو از من میخواد...‌آخه من از کجا بدونم چند سالشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم به پرستار تو دلم بد و بیراه میگفتم که یادم اومد علی گفته بود بیست سال پیش که رورو میرفته پیش مامان غلامرضا پنج شیش سالش بوده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت خوشحالی که انگار چیز مهمی رو کشف کردم گفتم:بیست و پنج

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار:نام پدر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت پوکر گفتم:خانم میخواین قد و وزنو رنگ مورد علاقه‌شو هم بگم؟من که از همه‌چیش اطلاع ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار با غیظ روشو برگردوند و رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتن معده‌شو شست و شو دادن و بخاطر وضعیت معده‌ش که تحت فشار زیادی بوده باید امشبو تو بیمارستان بمونه. ترجیح دادم براش اتاق خصوصی بگیرم که وقتی میخوام بخوابم کسی مزاحمم نشه و سرو صدا نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالای سرش نشسته بودمو به صورتش نگاه میکردم. به رشته مویی که از کنار بانداناش بیرون اومده بود نگاه کردم...قبلا توجه نکرده بودم موهاش قهوه‌ای روشنه. چشماش حتی وقتی بسته بودم خیلی درشت بود. بینی خیلی کوچیکی داشت...لبشم کوچیک ولی برجسته بود. میشد گفت به عنوان یه دختر لات و پایینشهری زیاد از حد زیبا بود...داشتم به زیبایی چهره‌ش فکر میکردم که دکتر اومد تو و وقتی داشت وضعیتشو چک میکرد گفت:فکر کنم شوهرشی...حواست بیشتر به زنت باشه...اگه همینجور به خورد و خوراکش اهمیت نده آخر کارش میکشه به پیوند...معده هم عضوی نیست که بشه خیلی نمونه‌ی سازگار با بدنشو پیدا کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گیجی پرسیدم:دکتر وخامت زخم معده‌ش در چه حده؟امکان داره درمانش کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر:در صورتی که یه سری مواد غذایی خاصو مثل نوشابه و فلفل و پیاز و غذاهای خیلی ادویه‌دار به خصوص تند و غذاهایی که هضمش سخت باشه نخوره میشه از روند پیرفتش جلوگیری کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از رفتن دکتر نشستم همونجا کنار تختش و یاد روزایی افتادم که خودمم مجبور بودم تو بیمارستان باشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فلش‌بک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راوی:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:دکتر مشکلی نیست...لطفا دقیقا بهم بگید تا کِی میتونم زنده بمونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر:شایان به خدا من پیر شدم از دست تو...چند بار بهت بگم به این چیزا فکر نکن؟تو هنوزم وقت داری که خودتو نجات بدی...فقط باید یکم منتظر بمونی تا یه اهدا کننده‌ی مغز استخوان با مشخصاتی که میخوایم پیدا کنیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت از سر جاش بلند میشه و میگه:یه ساله تو صف انتظارم...بیماریم داره روز به روز بدتر میشه...دیگه نمیخوام تو این وضع بمونم...یه تاریخ واسه روز مرگم بهم بگین میخوام برم تا اون روز به زندگیم برسم...دیگه هم نمیخوام منتظر باشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دید دکتر داره با تاسف و ترحم نگاهش میکنه از بیمارستان بیرون اومد و با عصبانیت به سمت ماشینش رفت. آفتاب غروب کرده بود و هنوز داشت خیابونارو یکی یکی رد میکرد بدون اینکه بدونه مقصدش کجاست...باباش بارها زنگ زده بود ولی چون میدونست دکتر بهش خبر داده جواب نداد که نخواد توضیحی بده...برای یه پسر بیست و دو ساله خیلی زود بود که بخواد بمیره...اون هنوز خیلی از ارزوهاشو به واقعیت تبدیل نکرده بود...هنوز خیلی جوون بود برای مردن...فقط چون هیچکس با گروه خونی AB نبود که بهش مغز استخوان اهدا کنه داشت میمرد...با فکر کردن به اینکه تا یه مدت دیگه میمیره اشک جلوی چشماشو تار کرد...یه لحظه جلوشو ندید و خورد به یه موتور...اول شوک شده بود ولی سریع از ماشین پیاده شد و دید یه پسر جوون روی زمین افتاده و پاشو توی دستش گرفته. کمکش کرد موتورشو گذاشت کنار خیابون و سوارش کرد ببرتش بیمارستان...وقتی پسرو به بیمارستان رسوند پشت در اتاق منتظر بود تا به پای پسر آتل ببندن که دکترشو دید...دکتر خوشحال به سمتش اومد و گفت:شایان جان اینجایی؟اومدی واسه ادامه‌ی روند درمانت دیگه درسته؟ببین باور کن میشه کسیو با گروه خونی AB پیدا کرد من مطمئنم...فقط باید یکم دیگه صبر کنی...مطمئن باش همین روزاست که یه اهدا کننده‌ی مغز استخوان پیدا کنیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:دکتر ما این مسئله رو تموم کردیم...من تا ده سال دیگه هم که منتظر بمونم کسی با مشخصات مثل من پیدا نمیشه...الانم تصادف کردم با یه بنده خدایی اوردمش پاشو آتل ببندن...شما هم وقتتونو بزارید رو بیمارای دیگه‌تون... دیگه امیدی به زنده موندن من نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت بره سمت اتاق که دید اون پسر پشت سرش ایستاده...با عجله به سمت پسر که تقریبا همسن و سالای خودش بود رفت و گفت:آقا خوبی؟از دکتر پرسیدم گفت یه در رفتگی ساده‌س ایشالا خیلی زود خوب میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر گفت:من خوبم الهی شکر ولی مثل اینکه شما مشکلی دارین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:مشکلی نیست شما بفرمایید من ببرمتون پیش موتورتون درباره‌ی خسارت حرف بزنیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر:شنیدم دنبال گروه خونی AB میگردین...من گروه خونیم +AB هست اگه کمکی ازم بر میاد حاضرم کمک کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:نه آقا دستتون درد نکنه نیازی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر که تا الان با تعجب ایستاده بود و نگاه میکرد با خوشحالی جلو اومد و گفت:چرا آقای...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر:حسام شریفی هستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر:چرا آقای شریفی اتفاقا ما خیلی به کمکتون نیاز داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:دکتر این چه کاریه؟!من همین الانشم خیلی شرمنده‌ی اقای شریفی شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام:این چه حرفی داداش؟شما میتونستی همونجا وقتی زدی جای اینکه برداری منو بیاریم بیمارستان در بری ولی دمت گرم خرج بیمارستانو هم دادی...من هر کاری از دستم بر بیاد واسه همچین آدم با مرامی میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر بدون توجه به شایان رو به حسام گفت:اقای شریفی امکانش هست به اتاقم دعوتتون کنم تا درباره‌ی یه کمک کوچیک باهاتون صحبت کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام و دکتر با هم به سمت اتاق دکتر میرفتن که شایان گفت:نظر خود بیمارم که اصلا مهم نیست مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام و شایان دقیقا مشخصات مشابه داشتن...یعنی بهترین فرد برای پیوند پیدا شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اصرار مداوم دکتر و خود حسام، شایان راضی به عمل شد...اون تصادف دوتا هدیه‌ی ارزشمند به شایان داد...شانس برای ادامه‌ی زندگی و یه دوست و برادر که حتی اگه سال‌های سالم میگذشت نمیتونست مثلشو پیدا کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رورو:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نور خورشید دقیقا عینهو میخ تو چشام بود...دیگه داشت کورم میکرد که چشامو وا کردم دیدم تو یه اتاق سفیدم. خب به جهنم که تو اتاق سفیدم...لابد مُردم اینجام بهشته دیگه...خواستم بچرخم رو دست بخوابم که دیدم یه چی تو دستمه...برگشتم دیدم سِرُم تو دستمه...با تعجب دور و برمو یه نیگا انداختم دیدم این پسر تخسه رو صندلی نشسته سرشو گذاشته بغل دست من خوابیده...حتما وقتی دیشب اَ حال رفتم آوردتم درمونگاه...کرم افتاده بود به جونم یه جور تکونش بدم که از ترس سکته بزنه ولی وقتی قیافه‌شو دیدم کلا یادم رفت میخواستم چه غلطی بخورم. عین بچه‌ها خوابیده بود...موندم این بچه با این قیافه و تیپ چرا جمع کرده اومده تو محل ما...اصن بهش نمیخوره بچه بدبخت باشه...اینقد خوش قد و بالا و خوش هیکله که آدم نمیتونه با خودش روراست باشه ببینه ازش خوشش میاد یا نه...چش و ابروش خیلی تو دل برو بود...دماغشم که خدادادی عمل کرده بود...اوف لباااش...لباش که دیگه خدا بود...همچین یه نَمور تپلی و قلوه‌طور بود...همینجور تو کف صورت خفنش بودم که دیدم چشاش وا شد. یا قمر بنی هاشم...چشاشم که عسل بهشتی داره! زیر میزی رومو کردم اونور که نفهمه داشتم دیدش میزدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه حسابی خودشو کشید گفت:چه عجب بالاخره بیدار شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باپررویی تموم گفتم:من باید بگما...تو یه تیکه خوابی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگا به ساعتش کرد و گفت:تو از دیشب ساعت ده تا الان که ساعت دوازده ظهره خوابیدی...من تا شیش بالای سرت بیدار بودم خانوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که به حرفش فکر کردم که گفت ساعت دوازدهه عین فشنگ از جام پریدم و با تعجب گفتم:گفتی ساعت چنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بیخیالی گفت:دوازده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—یاعلی...من اینقد خوابیدم؟تو خواب که چیزی نگفتم؟داد و بیداد که نکردم؟نگا آقا پسر هر چی گفتم زر مفت بود باشه؟باور نکنیا...خواب دیدم یه چرتی بلغور کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار که داشتم با دیوار حرف میزدم پاشد رفت سمت در و گفت:اول که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسمم شایانه نه آقا پسر بعدم لباس درست حسابی تنت نبود سوییشرت خودمو برات اوردم...میرم کارای ترخیصتو بکنم...لباساتو پوشیدی بیا بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد تموم شدن حرفاش عین بز کله‌شو انداخت پایین رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلو و معده‌م یه نمه تیر میکشید...با هر بدبختی بود لباسامو پوشیدم اون سوییشرت گنده‌ی پسرهـ...یعنی آق شایانو هم کشیدم روشو رفتم بیرون که دیدم وایساده داره با پرستار حرف میزنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو که دید تخته‌گاز دویید سمتم. حالا تخته‌گاز قمپزه ولی به محض اینکه منو دید اومد پیشم و گفت:بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینجور که داشتیم میرفتیم بیرون گفتم:چه مرگم شده بود که از حال رفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:بشین تو ماشین تو راه برات میگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جفتمون سوار ماشینش شدیم و رفتیم...تو راه داشتم با دهن باز ماشینشو رصد میکردم و به این فکر میکردم که بار اولمه پراید سوار میشم که گفت:مسموم شده بودی...زخم معده‌ایم که داری مزید بر علت شده بود که حالت بد شه و از هوش بری...با اون همه درد چطور مسابقه هم دادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی‌حوصلگی گفتم:این درده مال امروز و دیروز نیس که نتونم تحملش کنم...از همون پونزده شونزده سالگیم گهگاهی میگیره. یکم که به خودم بپیچم و یه چی بخورم خوب میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:دکتر گفت اگه همینطور ادامه بدی و به زخم معده‌ت توجه نکنی کارِت به پیوند معده میکشه...نرخ قیمت اعضای بدنم به شدت بالاست...یا اخرش تو جوونی میمیری یا باید پول جور کنی معده پیوند بزنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—به جهنم...جوونمرگ بشم راحت میشم از دست این زندگی نکبتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واسه اینکه بحثو عوض کنه یهو گفت:ببینم اسم و فامیل تو چیه؟تو بیمارستان هیچی ازت نمیدوستم یه چیزایی از خودم در اوردم گفتم که دردسر نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—اسمم که رویاس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم نگاش کنم فامیلیمو بگم دیدم خیابونو ول کرده چهارچشی داره منو نگا میکنه. با تعجب گفتم:چته چرا قیافه‌ت کج و کوله شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشاشو برد سمت خیابون و گفت:من بدون اینکه بدونم اسم واقعیت چیه تو بیمارستان به پرستار گفتم اسمت رویا هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—خب؟فامیلیمو چی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:شمس...فامیل خودمو گفتم که اگه یهو نسبتمونو پرسیدن بگم فامیلیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—میگفتم...اسمم رویاس فامیلیم مَجد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:علی میگفت اهل یه محله بودن به اسم و فامیله...اسم و فامیل تو هم به ادمای اون محله نمیخوره. نکنه تو هم از اون محل نیستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—چرا...من اهل همونجام فقط ننه خدابیامرزم تو اسم گذاشتن خوش سلیقه بوده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نیگا به راهی که داره میره کردم دیدم هیچ صنمی با راه خونه نداره واس همین گفتم:کجا داری میری؟راه خونه که اینور نیس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:داریم میریم غذا بخوریم...اگه همینجور بریم خونه منم عین تو زخم معده میگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عین بچه ادمیزاد نشستم رفتیم غذا بخوریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دم یه بیرون‌بر نگه داشت دو پرس چلو کباب گرفت اومد...حسابی داشت دست و دلبازی میکرد فقط ایشالا که از پول مسابقه اینجور ولخرجی نکنه...تو ماشین خیلی دست و پاگیر بود برا همین بهش گفتم:پاشو بریم بشینیم تو این پارکه غذامونو بخوریم...من اینجا دستمو هر طرف بچرخونم غذا میریزه گند میزنه به این عروسکت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیحرف غذای جفتمونو برداشت و از ماشین پیاده شد...کلاه سوییشرتو انداختم رو سرم خواستم برگردم درو باز کنم که دره زودتر خودش باز شد. سرمو کردم بالا دیدم شایان انگار تو این فیلما درو واسم وا کرده...اومدم بیرون گفتم:خودم بلدم در وا کنما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:کم حرف بزن به جاش راه بیوفت بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتیم از خیابون رد بشیم که رفت خودش طرف ماشینا وایساد منو هل داد پشت سرش. همینجور که داشتیم از خیابون رد میشدیم به این نتیجه رسیدم که این بچه واسه پایینشهری بودن زیادی آقاس. روبه‌رو هم نشستیم رو نیمکت. غذا رو گذاشت جلوم که چهارزانو نشستم و شروع به خوردن کردم...همون وسط غذا خوردن گفتم:از پول جایزه که اینجور بریز و بپاش نمیکنی؟ببین من قلبم ضعیفه اگه رفتی از پول جایزه غذا خریدی لقمه رو تف کنم بدی پس غذاهاروها...من رو اون پول حساب باز کردما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لقمه تو دهنشو که قورت داد خندید که فقط باید بگم یااااااا علی دوتا چال ریز افتاد دوتا گوشه لبش...خدایا حکمتتو شکر...یکی عین این بچه رو خودت نقاشی کردی ما رو هم دادی شیطون کشیده. خندیدنش که تموم شد گفت:نترس به پول جایزه‌ت دست نزدم...با خیال راحت غذاتو بخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—جایزه‌م؟یعنی تو ازش چیزی نمیخوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:نه من لازم ندارم بعدم اون جایزه حق توئه. من فقط ده دقیقه اخر بازی رو رفتم تو رینگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینکه نمیخواست جایزه‌مو دودَر کنه خوشحال شدم و با اشتهاتر غذا خوردم ولی چه غذا خوردنی با هر لقمه‌ای که میخوردم انگار یکی یه سیخ داغ میکرد تو معدم...سرمو بلند کردم دیدم روبه‌روم نیست. سر چرخوندم دیدم داره با یه بطری اب و دوتا لیوان میاد سمتم. وقتی نشست گفتم:تو که خرج کردی...حداقل نوشابه میخریدی ضیافتو تکمیل کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:دکتر گفت خوردن نوشابه همانا و دوباره بستری بیمارستان شدنم همانا...به هیچ عنوان نباید نوشابه بخوری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چنگال فلفل کبابی تو ظرفمو هم برداشت و ادامه داد:و همینطور فلفل...غذاهای ادویه دار و پیاز و چیزایی که سخت هضم میشنم نباید بخوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—خو یه بارَکی بگو بمیرم دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشامو ریز کردمو همونجور که روبه‌روم نشسته بود گفتم:اصن تو چرا قفلی زدی رو من اینقد از جیب خودت بهم میرسی؟اسکل مسکلی چیزی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:اسکل نیستم فقط مهربون و مسئولیت‌پذیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کرد غذا خوردن...منم همینجور که غذامو میخوردم گفتم:نه به ریخت و پاش کردنت نه به قیافت نمیاد بچه بدبخت بیچاره‌ای باشی...واس چی جمع کردی اومدی محل ما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:جای توهم زدن غذاتو بخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه‌مو مث خر شرک کردم و گفتم:تو رو خدا بگووووو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونستم یه نگا به چشام بندازه نمیتونه حرف نزنه واسه خاطر همین همون قیافه رو تا وقتی نگام کنه نگه داشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشاش که بهم افتاد پوف کرد و گفت:غذاتو که خوردی واست میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذامون که تموم شد پاشد ظرفاشو برد ریخت تو سطل یکم جلوتر. وقتی دید من هنوز نشستم اومد روبه‌روم وایساد گفت:چرا هنوز نشستی؟پاشو بریم دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—ولی قرار شد بگی چرا اومدی محل ما...بشین همینجا بگو بعد بریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهارزانو نشستم دوباره قیافه‌مو همونجور کردم که یهو نتونه بزنه زیر حرفاش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای اروم پوف گفت و زیر لب گفت:تو دیگه کی هستی...نشست کنارم و دستاشو گذاشت دو طرفشو شروع کرد:شاید تو فکر کنی خوشبختی به قیافه و پول و دغدغه نداشتنه ولی از نظر من تو یا علی خیلی بیشتر از من خوشبختین. خوشبختی قبل از پول و ظاهر به حال دلت ربط داره...که این روزام حال دل من از هرکی که بشناسی بدتره...من فرار کردم...از اون جهنمی که داشتم فرار کردم و اومدم تو غیرممکن ترین جای ممکن تا کسی نتونه پیدام کنه...فرار کردم از آدمای ریا کار دوروبرم...از کسایی که فقط بخاطر منفعت خودشون کنارم میمونن...از کسایی که با اجبار باید باهاشون وقت بگذرونم...از کسایی که قصد گرفتن جونمو دارن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند گفتم: هیییییییییی...یا ابلفضلللل میخوان بکشنِت؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره از اون خنده خوشکلا تحویلم داد و گفت:اونطور که تو فکر میکنی نه...یکی هست که دشنمه...اون برای اینکه منو زمین بزنه با دختری که قرار بود باهاش ازدواج کنم خوابید و من اینو با چشمای خودم دیدم...از اون روز به بعد دیگه اون آدم سابق نشدم...ترجیح دادم از همه چیز ببُرم و فرار کنم شاید یادم بره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—نچ‌نچ‌نچ دختره‌ی چش سفید صاف صاف تو روت نگا کرد رفت با اون الدنگی که دشمنته؟لابد عین تو این سریالام اومد جلوت گفت(صدامو نازک کردم و با عشوه خرکی ادامه دادم)تورو خدا بزار واست توضیح بدم عسیسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و همینجور که کلاه سیاهشو از سرش برمیداشت گفت:آره دقیقا همین کارو کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاهو از دستش قاپیدمو گفتم:بده اون کلاهتو که تو کلاه این جاکَتت آبپز شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاهشو گذاشتم سرم و کلاه لباسه که رو سرم بودو انداختم پایین. نگاش کردم دیدم غمبرک زده داره زمینو نگا میکنه...حقیقتا دلم واسش سوخت...با ناراحتی گفتم:حالا واقعا اون دختره‌ی بیشعورو خیلی دوست داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند ناراحتی گفت:با اجبار بابام کنارم بود ولی بعد یه مدت یه وابستگی نسبت بهش پیدا کرده بودم...قبلا وقتی سرشو میزاشت رو شونم نفسامو هم یکی در میون میکشیدم که یهو سختش نشه ولی الان حتی نمیزارم سرشو بزاره رو کفشم...میترسم کفشم نجس شه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—حقشه...ول کن دختره‌ی بی‌لیاقتو...چیزی که زیاده دختر اراده کنی خودم میام کمک دس ننه‌ت میشم واست پیدا میکنیم میریم خواستگاری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:مادرم فوت شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیخواستم الان شروع کنم به معذرت خواهی و ناراحتی واسه ننه‌ش که ناراحت تر شه واسه همین برا اینکه جو سنگین نشه گفتم:او...این یکم سخت شد...یعنی خودم تک و تنها باید بگردم واست زن پیدا کنم؟تنهایی نمیشه خو...نصف جمعیت این مملکت زنه...اگه فک کنیم نصفشون سنشون به تو بخوره...بابا خدایی بازم زیاده...زورم نمیرسه همه رو خودم یه تنه بررسی کنم...باید بگم زری خانوم یه تیم راه بندازه بگردیم واست دخی ترگل ورگلا رو پیدا کنیم...اگه من تکی بخوام بگردم میتونم واسه نوه‌ی نداشتت زن خوب پیدا کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینجور که از خنده ریسه میرفت گفت:بسه دختر...هر چی خوردی صرف حرف زدن کردی...راستی زری خانوم کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—بی‌بی‌سی محله. از هرکی که بگی آمار داره...حتی میگن اینقدر امار دقیق داره که الان میدونه تو روزی چن بار میری دست به آب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که از خنده قرمز شده بود پاشد و گفت:پاشو...پاشو که اگه یه دقیقه دیگه بمونیم من از خنده غش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشدم و همینجور که میرفتیم گفتم:چی بگم والا...من بیمارستان بودم ولی مث که تو مُخت تاب برداشته هی راه به راه هرهر کرکر راه میندازی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره مث سری قبل همونطور از خیابون رد شدیم و رفتیم سمت ماشین...درو برام باز کرد و گفت:خدا خیرت بده...خیلی وقت بود کسی نتونسته بود اینجور بخندونتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو راه خونه بودیم که فضولیم گل کرد...گفتم:حالا خونه‌ت کجاس شازده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گیجی انگار که تو فکر باشه گفت:بغل خونه‌ی تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قیافه‌‌ی عاقل اندر سفیهی نگاش کردم گفتم:استاد خونه‌ی خودتو میگم...همونجا که ازش زدی بیرون تا کسی پیدات نکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:آهااا...زیاد از محل دور نیست...همون نزدیکاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه خونه‌ی خودشم نزدیکای محله هست پس یعنی همچینم مایه‌دار نیست. چون اون‌ورا تا چش کار میکنه سگ دونیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خونه که رسیدیم خواستم برم که گفت:یه لحظه صبر کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر چش دوختم به چشاش که از تو جیبش کلی پول دراورد داد بهش گفت:پول جایزه‌س. داشت یادت میرفت بگیریش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پولا رو گرفتم که دیدم از هر سال خیلی بیشتره...مث اینکه با تورم جایزه هم بیشتر شده واسه همین با خوشحالی همنطور که پولارو میشمردم گفتم:دمشون گرممم...امسال جایزه رو بیشتر کردن...پول پنج شیش روزم در اومد یه سه روزی بیکارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:همچین بیکارِ بیکارم نیستی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:این همه کمکت کردم به عوضش یه کار ازت میخوام برام بکنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—میدونستم...همش متنظر همیچن لحظه‌ای بودم...قشنگ معلوم بود سلام گرگ بی طمع نیس...نکنه میخوای کار خاک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:برام غذا بپز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:ها؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:این سه روز که بیکاری برام ناهار درست کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با طلبکاری گفتم:دیگه چی؟میخوای برنامه بده بدونم چیا درست کنم...لابد رو بدم بهت میخوای بیام مشت و مالتم بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:نه همون ناهارو درست کنی کافیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—تو خوابتم نمیتونی ببینی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:خیلی خب پس نصف جایزه رو رد کن بیاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پولای تو دستمو کشیدم کنار و گفتم:عمراًاًاًاًاًاً

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:خیلی خب امروز که ناهار خوردیم تموم شد رفت...برای فردا هرچی لازم بوده خریدم میای خونه‌م غذا درست میکنی یا بیارم خونه‌ت وسایلا رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—من کی گفتم ناهار میپزم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:ببین دارم معامله‌ی خوبی باهات میکنم...جایزه‌تو که ازت نگرفتم...حالت بد شد بیمارستانم بردمت...ناهارم مهمونت کردم...واسه سه روزم که میگم ناهارو مهمون من باش فقط خودت درست کن چون از من بر نمیاد...دیگه چی میخوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—ولی مگه تو نگفتی ازم جایزه رو نمیگیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:حالا هم که نگرفتم...ولی اگه نیای ناهار درست کنی میگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—تو دیگه خیلی کثافطی...از منم عوضی‌تری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه لبخند شیطانی گفت:خیلی ممنون...ارادتمندیم...فعلا. برو پایین ماشینو پارک کنم میخوام برم خونه بخوابم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص و عصبانیت از هَچَلی که توش افتادم از ماشین پیاده شدم و گفتم:هرچی واسه قرمه سبزی لازمه رو اماده کن تا شب میام میبرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:من چمیدونم چیا لازمه...هر موقع اومدی بیا هرچی خواستی ببر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینجور که از گوشام دود میزد بیرون از ماشین پیاده شدم رفتم تو خونه...میتونستم براش ناهار بپزم ولی اگه پولو بهش میدادم بدبخت میشدم پس تصمیم گرفتم معامله‌ای که به نفعه‌م هستو قبول کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رفتم تو خونه و درو بستم به نقشه‌ی خودم خندیدم...از اولم نمیخواستم پولو ازش بگیرم ولی تو راه وقتی بهش فکر کردم که باید همه‌ش غذای بیرون‌بر بخورم ترجیح دادم اینجور هم یکم رویا رو اذیت کنم هم غذای خونگی بخورم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی داشتم کارامو میکردم به این فکر کردم که چقدر اسمش قشنگه...رویا...وقتی کلاه سوییشرتو از سرش برداشت موهاش ریخت دو طرف صورتش...تضاد موهای قهوه‌ای و صورت سفیدش شگفت‌انگیز بود...وااای اون چشمای درشتش که همش مظلومشون میکرد که دیگه فوق‌العاده بود...اصلا نمیشه روبه‌روی اون چشما و مظلومیتشون مقاومت کرد...هرچی سعی میکردم به چشماش نگاه نکنم نمیشد...همش یه برق خاص توشون بود...اونقدر زلال بود که میتونستم به وضوح خودمو توش ببینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه موقعی به خودم اومدم دیدم عصر شده و من رو کاناپه نشستم و از ظهر تا الان دارم به اون دختر چشم ابرو قهوه‌ای فکر میکنم و هیچ کاری نکردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم به خودم بیام و شروع کنم به مرتب کردن آشغال‌دونی که راه انداخته بودم. اینجا دیگه مستخدمی نبود که خونه رو مرتب کنه پس همه چیز افتاده بود گردن خودم...بعد از جمع کردن ظرف غذاها و لباسای روی زمین یه چای دم کردم و خودمو انداختم رو کاناپه که صدای در اومد. درو که باز کردم رویا بی هیچ حرفی منو کنار زد و اومد داخل...درو بستم و همینطور که داشت میرفت سمت خونه پشتش راه افتادم و گفتم:علیک سلام...خیلی ممنون به خوبی شما...بله منم یکم استراحت کردم خستگیم در رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط راه یهو ایستاد و برگشت سمت من که اگه یکم دیرتر خودمو کنترل میکردم میخوردم بهش. با صورت خسته و یکم عصبی گفت:کله پاچه هم زده بودی اینقد انرژی نداشتی هی ور ور ور ور حرف بزنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت توی وسایلی که خریدم توی اشپزخونه گذاشته بودم یه سری چیزا برداشت که گفتم:تو دیگه خیلی پررویی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا:به پای تو که نمیرسم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—من اگه زبون تو رو داشتم کاندیدای رییس جمهوری میشدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا:حالا که زبونت از منم درازتره. میتونی بری امام جمعه شی تو خبطه‌ها وراجی کنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—شَرمو خوردی حیا رو قِی کردیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا:حیا رو تو صورت تو قِی کردم که اینقدر باادبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—پوفففف...بحث کردن با تو مثل کوبیدن سر به دیواره. سر میشکنه ولی دیوار جابه‌جا نمیشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا:آفرین که بالاخره فهمیدی...حالا که فهمیدی اینقد سر به سرم نزار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسایلا رو برداشت و همینجور که میرفت گفت:فردا طرفای ساعت دو خونه باش که حس و حال ندارم دوساعتم پشت در وایسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو بست و حتی نذاشت بهش جواب بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به این حجم از پررویی این دختر لبخندی زدم و رفتم که یه دوش بگیرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعتای هفت هشت صبح بود که طبق روتین همیشگیم از خواب بلند شدم...از اونجایی که شرکتو کلا به حسام سپرده بودم و خیالم راحت بود هیچ کاری نداشتم که انجام بدم پس لم دادم رو کاناپه و با گوشیم سرگرم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصله م حسابی سر رفته بود که یاد دوربین توی اتاقم افتادم...با کنترل از راه دور گوشیم روشنش کردم ببینم تو اتاقم توی دفتر چه خبره...هیچکس توی اتاق نبود...دیگه داشت خوابم میبرد که ترجیح دادم دوربینو خاموش کنم. همین که اومدم دوربینو غیرفعال کنم یه پیام از حسام رسید:شایان بچه‌ها خبر دادن سعید داره میاد دفتر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس بالاخره سرو کله‌ش پیدا شده بود. احتمالا یه دلیل قانع کننده واسه گند کاریش پیدا کرده بود. به حسام پیام دادم:ببرش تو اتاق من باهاش حرف بزن تا منم ببینمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام:الهی شکر اون دوربینو برات اوردم وگرنه انگار یه دست و یه پات فلج بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:آخ دقیقا...اصلا نصف موفقیتامو مدیون همون یه دوربین ریزه‌ام...مدرکای خیلی خوبی برام جمع کرده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام:اگه از تو پرسید چی بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—طبق نقشه رفتار کن...بگو رفتم یه سفر کاری و تا سه چهار ماه دیگه هم نیستم...دقیقا چیزاییو بهش بگو که دلش میخواد بشنوه...میخوام فکر کنه میتونه تو این چند ماه که نیستم دفترو فرودگاهو به هم بریزه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام:حله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—حسام داداش نیای خودتو بهش ثابت کنیا...اگه بفهمه تو میتونی بدون منم اونجا رو بچرخونی خیلی محتاطانه عمل میکنه. خودتو بزن به بیخیالی. بزار فکر کنه نمیتونی یه تنه از پس کارا بر بیای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام:باشه...فقط دوربین آماده‌س؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—آره الان میزارمش رو ضبط

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام:منشی خبر داد نگهبانی سعیدو فرستاده تو...فعلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

—فعلا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم بعد از تموم شدن مکالمه‌مون حسام با یه سری از وسایل خودش برای طبیعی جلوه دادن اینکه اونجا مستقر شده به اتاق اومد...یکم بعدشم تلفن زنگ خورد و از اومدن سعید خبر داد...وقتی وارد اتاق شد انگار که خبر نداشت حسام جای من باشه گفت:به به به جناب اقای شریفی...مشتاق دیدار...پس صاحب اتاق خودش کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام همینجور که خیلی بیخیال و ریلکس بود از روی صندلی بلند شد و سمت سعید رفت و گفت:از این طرفا آقای اشراقی...بفرمایید...بفرمایید بشینید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید همینطور که همراه حسام به سمت مبل میرفت تا بشینه گفت:اومده بودم با شایان حرف بزنم ولی مثل اینکه امروز نیستش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.