صدای همهمه پیچیده بود و من بین جمعیت بودم. لبیک گویان طواف می کردم. طواف تمام نمی شد و صدای دخترک کنار م با آن پوشش سفید و چشمهای پر از اشک برام واضح تر از همه چیز بود. با قدم هایش،قدم هایم رو تنظیم کردم و حالا به جای نقش خانه ی خدا مجذوب معصومیت چشمهای دخترک شده بودم. استغفارمی کرد؟ -خدایا ببخش!غلط کردم!کمکم کن!مجبورم به خاطر مادر پیرم!مادرم به پول احتیاج داره! کنارش دور می زدم و ذکر لب او ذکر لب من شده بود. انگار من هم استغفار می کردم. صدای دیگری در سرم پژواک کنان صدایم می زد: -سید......سید......سید

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه :

شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • یاس

    00

    تا اینجا اینکه خوب بود

    ۶ روز پیش
  • عالی بود تااینجا

    ۵۵ ساله 00

    تا این جا عالی بود احسنت

    ۳ ماه پیش
  • ماهی

    00

    عالی

    ۳ ماه پیش
  • ۲۰

    00

    خوبه

    ۴ ماه پیش
  • شکاری

    ۳۶ ساله 00

    سلام وقت بخیر خوب بود. با بقیه رمان های که خواندم فرق داشت

    ۸ ماه پیش
  • اسرا

    11

    هم قلم قوی هم خیلی قشنگه امیدوارم تاییدبشه

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.