نیلوفر بهرامی… دختری ساده ولی خودساخته که پس از شکست اولش تصمیم میگیره به دور از محیطی که این شکست رو براش رقم زده آینده ی جدیدی بسازه. آینده ای که آمیخته با اهداف و آرزوهاشه! به همین منظور وارد شهری میشه که هیچ تجربه و پیشینه ای از زندگیه توش نداره. غافل از اینکه همین شهر با تمام اتفاقات خوب و بدِ زندگیش عجین میشه و به طرز عجیبی آیندش رو رقم میزنه! درست همون وقته که زندگیش پر میشه از جزر و مدهای شدید و پرخروش و داستانِ سیمرغ رو رقم میزنه! …پایان خوش

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۹ ساعت و ۵۹ دقیقه

مطالعه آنلاین سیمرغ
نویسنده : مدیا خانوم

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

نیلوفر بهرامی… دختری ساده ولی خودساخته که پس از شکست اولش تصمیم میگیره به دور از محیطی که این شکست رو براش رقم زده آینده ی جدیدی بسازه. آینده ای که آمیخته با اهداف و آرزوهاشه!

به همین منظور وارد شهری میشه که هیچ تجربه و پیشینه ای از زندگیه توش نداره. غافل از اینکه همین شهر با تمام اتفاقات خوب و بدِ زندگیش عجین میشه و به طرز عجیبی آیندش رو رقم میزنه! درست همون وقته که زندگیش پر میشه از جزر و مدهای شدید و پرخروش و داستانِ سیمرغ رو رقم میزنه! …پایان خوش

دیگر هوای برگرداندنت را ندارم!

در آسمانم برایت جایی نیست...

هر جا میخواهی برو!

فقط آرزو میکنم...

وقتی دوباره هوای آسمانِ من به سرت زد ؛

آنقدر آسمان بگیرد که با هزار شب گریه آرام نگیری!

و اما من....

بر که نمیگردم هیچ ؛

عطر تنم را هم ازکوچه های پشت سرم جمع میکنم!

که لم ندهی روی مبل راحتی و

با خاطراتم قدم بزنی !!!

انگشت سبابم رو روی شیشه ی بخار بسته ی ماشین کشیدم... چقدر زیبا و خیره کننده بود نقطه ی تلاقیِ این دو درجه ی متضاد! گرمای انگشتم روی سرمایِ تن یخ بسته ی شیشه به رقص در می اومد... لرزشی خفیف و آنی تمامِ وجودم رو در بر گرفت. بخاری ماشین رو به سمت خودم برگردوندم و چند لحظه دستمو جلوش گرفتم...

_سردت شد باباجون؟

نگاهش کردم.. بعد از گذشتِ یک سال هنوز هم پرده ی شرم در برابرِ من از نگاهش پاک نشده بود.. چقدر زجر آور بود دیدنِ شرمِ نگاهِ یک پدر!

_یکم!

_جاده فیروزکوه همیشه همینه ... تابستون باشه یا وسط چله همیشه ی خدا همینه!

به چهره ی منعکس شده ام تو شیشه خیره شدم!

_به نظرت هوای تهران چطوره؟؟ من زیاد لباس گرم نیاوردم همراهم!

لبخند گرمی به روم زد.

_بذار جا به جات کنیم! هرچی لازم داشته باشی میارم برات.. تا اون وقتم هرچی ضروری بود میخریم.

احساس کردم صدای دلنشینش بغض داره!

_بابا؟!

به سختی جواب داد:

_جانم؟

_من بابت هیچی دیگه غصه نمیخورم... دارم سعی میکنم از نو شروع کنم.. ممکنه شما هم دیگه غصه نخوری؟

آهی سوزناک کشید و دستش رو روی دستم گذاشت:

_دخترم... همه آرزوی من دیدن موفقیت و خوشی توئه بابا. همه امید زندگی من تو و برادرتین. هدف شما هدف منه.. این از بدیِ روزگارِ که منو رو سیاه و شرمنده ی تو و برادرت کرده. باید میموندم و این روزارم میدیدم.. تو قسمتم بوده!

از بغص صداش دلم گرفت.. برای بار هزارم ته دلم باعث و بانیِ این شکست بزرگ رو لعنت گفتم. شکستی که بیشتر از من خانوادم و زمین زد... پدرمو نابود کرد!

_شما بابت هیچی شرمنده نباشین بابا.. بذارین همه ی اونایی که این کار و باهامون کردن شرمنده باشن.. بذارین نیما شرمنده باشه!

آخ نیما آخ... حتی به زبون آوردن اسمش هم برای انزجارِ تک تکِ سلول هام کافی بود!

_میخوام بهم یه قولی بدی بابا جون... هر چی شد.. هر اتفاقی افتاد از هدفت منحرف نشو.. میخوام بدونن دخترِ فرهاد سیاه پوشِ یه بی لیاقت نمیشه و پیشرفت میکنه. قول میدی باباجون؟

سعی کردم حجم بزرگی رو که مثل گردو توی حلقم گیر کرده بود و راه نفسم رو میگرفت پس بزنم.. نه ! الآن وقتِ شکستن نبود... شبهای تنهایی و تهران به اندازه ی کافی اجازه ی اشک و آه رو بهم میداد!

_قولم میدم بابا.... خاطر جمع باشین!

با لبخند دستش رو روی صورتم کشید و به مسیرِ پر پیچ و خمِ راه خیره شد..

***

یک روز از اقامتمون تو هتل میگذشت... متاسفانه ظرفیت خوابگاه کامل شده بود و نتونسته بودم ازش استفاده کنم... بابا با تماس های پی در پی اش با آقای پناهی دوست قدیمیش سعی در پیدا کردن سوییت کوچیکی با موقعیت مناسب داشت. کلاسام از هفته آینده آغاز میشد و من از اینکه جا به جا نشده بودم خیلی استرس و نگرانی داشتم..

تو خیابونای نزدیک به دانشگاه مشاور املاک ها رو زیر و رو میکردیم اما مورد مناسبی پیدا نمیشد.. نا امید و خسته سوار ماشین شدیم و در حال برگشتن به هتل بودیم که آقای پناهی با بابا تماس گرفت و ازمون خواست به دفترش بریم....

ته دلم خدا خدا میکردم که موردی پیدا شده باشه.. میدونستم پیدا شدن سوییت مبله و قابل اطمینان تو این موقع از سال خیلی سخته! با گفتن بسم الله، با استرس از ماشین پیاده شدم. پشت سر بابا وارد دفتر آقای پناهی شدم.. با سلام آرومی رو به روی میز آقای پناهی رو مبلای شیری رنگ کنار پدر نشستم.

_سلام دختر گلم.. خوبی عمو جان؟ ماشاالله چقدر بزرگ شدی! خانمی شدی واسه خودت عموجان..! به به! به به!

لبخند شرمگینی زدم.

_ میبخشید... خیلی اسباب زحمت شدیم براتون!

به شاگرد کم سن و سالش اشاره داد تا ازمون با چای پذیرایی کنه.

_این حرفو نزن... تو دختر خودمی... شاید یادت نیاد اما قبل از کوچ امون به اینجا با پدرت برو بیایی داشتیم.. اگه بتونیم خدمتی کنیم وظیفست.

رو به سمت پدر کرد و گفت:

_راستش فرهاد جان میدونی که این فصل از سال منزل سخت پیدا میشه.. حالا بماند که برای شما دنبال سوییت با امکانات قبلی هم هستیم! از شما چه پنهون دیگه داشتم نا امید میشدم و خواستم بهتون پیشنهاد بدم با مسئول خوابگاه دانشکده خیابون پایین که زن داداش عیال بنده هستن صحبتی داشته باشیم تا واسه دخترم جایی دست و پا کنه اما پیش پای شما همکارم آقای سعیدی زنگ زدن گفتن موردی هست .. اول خیابون انقلاب که دانشگاه نیلوفر جان هم آخر همین خیابونه.. یه سوییت مبله و تمیز. از لحاظ امنیت هم خدا رو شکر نگرانی نداره.. از دید من که صلاحه! فقط میمونه یه مورد که اگه صلاح بدونی فرهاد جان باقی مراحل رو انجام میدیم!

پدر از داخل سینی تعارف شده روبه روش فنجان چایی برداشت و تشکری زیر لب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مشکل چیه احمد خان؟ دربستیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه آقا فرهاد آپارتمانه. ده طبقه هم است. سوییت مد نظر هم طبقه سومه. همه طبقات به صورت دو واحده اند و تنها طبقه سوم یکی از واحداش رو صاحب ملک با صرف نظر از پنجاه متر دو واحد کنار هم ساخته. یه واحد کامل صد و پنجاه متری و یه سوییت پنجاه متری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب؟ مشکل همینه؟ صاحب ملک واحد کناریه یعنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه ! صاحب ملک دکتر تهرانی هستن. پسر کارخونه دار سیمان کرج مرحوم سالار تهرانی . شاید بشناسید. کارخونه دار نامداری بودن! الان دو ساله که مرحوم شدن و بعد فوتشون پسرش و عیالش رفتن کانادا . کلید منزل خود تهرانی و دکتر هم دست همکارم آقای سعیدی امانته.. من از مشکل شما بین همکارای صنف صحبت کردم و بهشون سپردم! آقای سعیدی پیشنهاد دادن اگه واسه شما مورد قبول بود با آقای دکتر در میون بذاریم. مثل اینکه قصد برگشت ندارن. هم سوییت خاک نمیخوره و هم مشکل دخترمون حل میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تشکری زیر لب فنجان چای رو رد کردم و تمام حواسم رو شیش دنگ جمع صحبتهای آقای پناهی کردم! پدر نگاهش رو بین من و احمد آقا چرخوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واحد رو به رو چطور؟ اطلاع داری کی سکونت داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره فرهاد خان خیالت راحت باشه. پرس و جو کردم..یه خانوم سالخوردست که تنها زندگی میکنه! جای بسیار امن و تمیزیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهم انداخت و اشاره ای نامحسوس داد.. سرمو تکونی دادم. دوست داشتم خودش تصمیم بگیره تا خیالش راحت تر باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حرفی نیست... اگه آقایی کنی در حقم و اینجا رو برامون حل کنی مدیونت میشم احمد آقا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نگران نباشید. توکل به خدا. تا قسمت چی باشه! میدونی که.. اینجور کارا قسمته! انشاالله که قسمت دخترمون میشه همینجا. محله ی آروم و ساکیته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خداحافظی و اتمامِ تعارفاتِ معمول همراه پدر به طرف هتلمون راه افتادیم. حتی فکر کردن در موردش هم ترسناک بود.. برای منی که حتی یک شب هم از خانواده دور نخوابیده بودم حالا یه آپارتمانِ پنجاه متری بود و خود و خودم! سعی کردم راهِ ترس رو به روی دلم ببندم! دیگه وقتِ ترسیدن نبود.. قرار بود شروع کنم.. برای شروع نباید حتی از مرگ میترسیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز بعد حدود ساعت ده و نیمِ صبح آقای سعیدی با پدر تماس گرفت و گفت که دکتر موافقت کرده و میتونیم خونه رو ببینیم..ماشین رو به روی آپارتمانی شیک با نمای گرانیت توقف کرد. پشت سر آقای سعیدی و پدر وارد آپارتمان و سپس آسانسور طبقات فرد شدیم. تو پاگرد طبقه سوم سه واحد قرار داشت. دقیقا طبق گفته آقای پناهی دو در یک شکل با فاصله کم کنار هم و یه واحد روبه رو قرار داشت. وارد در سمت چپ شدیم. خونه خیلی نقلی و با مزه ای بود. یه سوییت کوچیک به شکل مربع. رو به روی در ورودی اتاق خواب قرار داشت و درست کنارش اپن و آشپزخونه کوچیکی که با یخچال آمریکایی و سبز رنگی و گاز کوچیک رومیزی پر شده بود. گوشه سالن دقیقا زیر پنجره ی بزرگ نیم ستی قرار داشت که روش ملافه کشیده شده بود. رو به روش میز مکعب سفید رنگ و فرش کوچیک مشکی... به سمت مبل رفتم گوشه ملافه رو بلند کردم. زرشکی! درست مثل تم حاکم بر خونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق خواب شدم. درست رو به روی در، پنجره ی کوچیکی داشت که رو به خونه ی پشت آپارتمان باز میشد. ضلع چپ اتاق رو تخت فلزی با روتختی سبز کاهویی و میز تحریر کوچیکی پر کرده بود. و رو به روش کمدهای سرتاسر دیواری بودن. کف اتاق فرش نداشت و میشد به راحتی فهمید که استفاده ای از این اتاق نشده! صدای آقای سعیدی از پذیرایی به گوش رسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب مثل اینکه خدا رو شکر خونه هم مورد پسند واقع شده! دکتر خواستن تو قرارداد سالم بودن وسایل ذکر بشه و موقع تحویل به همین شکل تحویل داده بشه. غیر از اون اینکه مبلغ اجاره رو توافقی و طبق توان خودتون به من وکالت دادن اما ماه به ماه مبلغ به حساب پرورشگاه ریخته میشه. اگه مشکلی نیست بریم برای عقد قرارداد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر نگاهی به من کرد. چشمم رو بازو بسته کردم یعنی "خوبه" نفس آسوده ای کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه آقای سعیدی. خدا شما و احمد آقا رو از برادری کم نکنه. آقایی کردید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خواهش میکنم استاد.. اگه کاری تونسته باشیم انجام بدیم خوشحالیم. بفرمایین بریم تا من هرچه زودتر با دکتر هماهنگ کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستامو زیر سرم گذاشتم و نفسمو بیرون دادم . همه جام تیر میکشید.... امروز از صبح یه گردگیری حسابی کرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا دیشب به سمت ساری راه افتاده بود... قرار شده بود روزِ شروع کلاس ها با مامان و بردیا برگردن. همه چی رو به راه بود. احساس امنیت عجیبی تو این خونه داشتم که به جرات میگم حتی تو اتاق خودمم نداشتم! این برام خیلی عجیب بود. آپارتمان تو یه کوچه بن بست فوق العاده خلوت بود که به گفته آقای سعیدی اقامتگاهِ اکثرِ پزشکا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی تخت بلند شدم و به سمت پنجره اتاقم رفتم. نور مهتاب اگرچه از پشت ابرای مه آلود شهر بازم پرنور و خیره کننده بود. یاد حرف خانوم بزرگ افتادم.... همیشه میگفت وقتی به ماه نگاه میکنی بعدش به طلا نظر کن تا ماه برات پربرکت و خوش یمن بگذره. دستامو دور خودم حلقه کردم و چشمامو به سیاهی شب دوختم. تو این سن چقدر حسرت داشتم! چقدر درد روی دلم سنگینی میکرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر حرفِ نگفته داشتم.. حرف های تلنبار شده روی همی که باید تو روی یه نفر فریادش میزدم ولی ترجیح دادم سکوت کنم.. سکوت کردم به خاطر شرم نگاهِ مادر و دایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرما مثلِ پیچکی سخت و سفت تنم رو در بر گرفت.. دیگه این سرما رو خوب میشناختم! شیشه های بخار بسته ی رو به روم سندِ این بودند که این سرما سرمای فصل نبود.. این سرما و یخبندان مالِ تهِ تهِ قلبم بود.. قلبی که هر وقت میشکست دیگه تا مدت ها گرم نمیشد! چشمم رو روی هم گذاشتم. صدای نسیم دخترداییم توی گوشم پیچید.. کسی که پا به پام اشک ریخته بود و برای بلند شدنم مدت ها زوانوهاش روی زمین بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"تا کی میخوای خودتو تو این اتاق حبس کنی ؟ تا کی میخوای به نیما طعم پیروزی رو بچشونی؟ پاشو بهشون ثابت کن کی هستی.. این همه درس خوندی.. این همه تلاش کردی که درست یه سال مونده گند بزنی تو همه چی؟ تو باید این کنکور لعنتی رو قبول شی میفهمی؟ تو این شهرِ کوچیک برای استعداد تو پیشرفتی نیست.. جایِ تو اینجا نیست . دل بکن و برو جایی که واقعا جای توئه. از کوچ نترس گلم.. بذار به همه ثابت بشه ضعیف نیستی و به تنهایی میتونی.. ثابت کن.."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکی که از گوشه چشمم آروم رو گونم غلطید رو با پشت دست پاک کردم و آروم لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ثابت کردم خواهری... با کمک تو و بردیا ثابت کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صفحه ی گوشی موبایلم مدام خاموش و روشن میشد.. آخ بلندی گفتم و به طرفش دویدم. اسمِ داداشی روش چشمک میزد. با عجله جواب دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بردیا نفس عمیقی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نصفه جونم کردی وروجک... میدونی چند بار زنگ زدم؟ کجا بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی به پنجره ی کنارم انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو رویا.. کنارِ پنجره ایستاده بودم.. جات خالی.. بیای عاشق ویویِ اینجا میشی.. از شانسه من یه تیکه از پشتِ پنجره یه پارکِ خوشگله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله دیگه! خانومِ هنرمند و رویایی و یه ویوی زیبا و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_داداش؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلِ خوب بابا.. همه چی مرتبه؟ خواستم یه سر بزنم بابا نذاشت. میگه جاده وضعش خرابه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی دهنم رو گرفتم تا نگم "آره داداش... کاش بیای!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راس میگه.. نیا جاده ها خرابن. اینجا نگرانی ای نیست. همه چی رو به راهه. تا چند روز کلاسام شروع میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه وروجک.. یادت نره تو دانشگاه فکرِ ما هم باشیا.. نامردی اگه نباشی..میدونی که..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم با خنده خوندیم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دختر تهرونی.. دیوونم کردی.. دختر تهرونی ویرونم کردی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کوفت.. چه خوشش هم اومده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم و جمع کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو که بیشتر خوشت اومد آقای با شرم و حیاء؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه کوتاهی کشید.. گاهی صداش عجیب شبیه صدای بابا میشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نیل؟ خوبی؟ همه چی واقعا مرتبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست چنگی به دامن بلندم زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نگرانِ من نباش بردیا.. من دیگه اون دختر کوچولوی ناپخته نیستم. میدونم پیش خودت چی فکر میکنی؟ یه شهر بزرگ و هزارتا گرگ و یه دختربچه ی نوزده ساله ی شکست خورده . ولی باور کن حواسم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هوای دلت و داشته باش آبجی.. هر چی میکشیم از دستِ اون میکشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه هام سرخ شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من که فکر نمیکنم دیگه دلی مونده باشه ولی چشم.. جفت چشمای دلمم در میارم. خیالت راحت شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مراقب خودت باش.. مامان سلام میرسونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تپش قلبم تند شد.. همان جا دعا کردم: " خدای هیچ وقت منو با غربت و دوریِ عزیزم به امتحان نکش!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_روشو بب*و*س.. شبتون بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شبت بخیر وروجک!ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو توی دستم فشردم و روی تخت دراز کشیدم. دوست نداشتم از همون شبِ اول بالشتِ زیر سرم رو خیس کنم. چند نفس عمیق کشیدم و خودمو به تاریکی و سکوتِ اولین شب تنهاییم سپردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صداهای عجیب و غریب از خواب بیدار شدم .درد شدیدی تو ناحیه شقیقه و پشت سرم حس میکردم. نگاهی به خودم انداختم. بدون پتو همون طور یه وری خوابم برده بود! پشتِ سرمو خاروندم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این دیگه صدای چیه؟ اه... مگه چند ساعت خوابیدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقیقه هامو با دست مالیدم. با پریدن خواب از سرم صدا واضح تر شد. صندل هامو پام کردم و با دو خودمو به در رسوندم. درو که باز کردم رو به روم یه پیرزن با نمک حدودا شصت ساله با روسری کوچیک و ژاکت بافتنی بنفش رنگ و دامن بلند سیاه رنگی دیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نصف بیشتر موهای سفیدش به صورت فرق وسط از روسری بیرون زده بود. چهره سفید و دوست داشتنیش مثل ماه میدرخشید و گونه هاش مثل گونه دختر بچه های شش ساله گل گلی بود. چشمای درشت و خاکستریش مهربونیِ خاصی داشت.از پشت عینک چشماشو ریز کرد. دستی به قاب عینکش کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلامت کو مادرجون؟ ببینمت .... خدا مرگم بده... چی شدی مادر؟ ترسوندمت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بهت خارج شدم و سرمو به معنی سلام بالا پایین کردم. متوجه بهت و خواب آلودگیم شد و لبخند گرمی به روم زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مادر حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش رو با لبخند آرومی جواب دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله.. ببخشید یکم خواب آلودم. بفرمایید داخل دم در نایستید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه مادرجون.. دیشب دیدم با بابات خداحافظی میکردی. از بستگان دکتری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به درِ بسته ی کنارم انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دکتر؟ آها نه... من مستاجرشون هستم. دانشجوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند ملیحش رو تکرار کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا بریم مادر جون. صبحانه آمادست. بیا بریم داخل مفصل برام تعریف میکنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب پشت سرم رو خاروندم.. این همه صمیمیت رو اون هم تنها تو چند ثانیه درک نمیکردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخه ...مزاحم نشم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما و آخه نداره. بیا بریم مادر جان بیا که املت حسابی درست کردم. بخور جون بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی بهش زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشم حاج خانوم برم دست و صورتمو یه آبی بزنم بیام خدمتتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حاج خانوم چیه مادرجون؟ اینجا همه منو خاتون صدا میکنن . توام راحت باش. برو آماده شو بیا منتظرم مادر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبعد آروم برگشت و به سمت واحد رو به رویی رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دامن بلند و محلیم و بولیز یقه اسکیم رو با یه بولیز و شلوار ساده و راحتی عوض کردم. موهای بلندم رو گیس ساده ای کردم و برای اطمینان شالِ نازکی روی سرم انداختم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض زدن زنگ در باز شد. متحیر از این همه سرعت چشم چرخوندم ولی کسی پشت در نبود. چشمم به نخ نایلونی بسته شده به دستگیره ی در افتاد و لبخندی روی لبم شکل گرفت . صدای خاتون از آشپزخونه اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا مادرجون بیا داخل انقد چشم نچرخون کنترل از راه دوره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از رو اپن با قد کوتاهش مثل بچه ها خم شده بود و با چشمای خندونش نگام میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده کوتاهی کردم و به سمتش رفتم. خونه خیلی با صفایی داشت. یه خونه خیلی بزرگ که خیلی با نمک چیده شده بود. یه طرف خونه کاملا مدرن و امروزی. یه ست کاناپه سبز رنگ با میز و امکانات و تلوزیون نسبتا بزرگی. و یه طرف خونه کاملا سنتی. پتوهای ببری قهوه ای و چهار تا پشتی قدیمی. گوشه دنج یه سماور برقی و چند تا استکان آماده کمر باریک. دو فضای کاملا متفاوت که فضای سنتیش عجیب برام آشنا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد آشپزخونه شدم و سلامی دوباره دادم. چشمم به میز پر ملات و خوشمزه افتاد و هوش از سرم رفت. تازه یادم افتاد که بعد از نهارِ آماده ای که پدر از بیرون خریده بود چیزی نخورده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شرمندگی نگاهی به خاتون کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا این همه زحمت کشیدین ؟ میذاشتین میومدم کمکتون میکردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و پشت میز چهار نفره نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من عادت دارم دخترم.. غذا پختن رو هم دوست دارم. رزا اکثر کارا رو انجام میده اما مواقعی که نیست احساس مستقلی میکنم. آدم احتیاج داره بعضی کارا رو انجام بده تا حس کنه هنوزم به درد میخوره!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش نشستم و چشممو به چشمای مهربونش دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این حرفا چیه.. شما هنوز اول جوونیتونه.. در هر صورت ممنونم. من نیل ام. خوشبختم که همسایه ی مهربونی مثل شما دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش به گیسِ بلندِ موهام بود که از کنارم تا روی زمین تاب میخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ماشاالله...چقدرم که تو ناز و دلبری دخترم.. باریکلا به مادرت با همچین مرواریدی.. بلا به دور مثل ماه شب چهارده میمونی.. چه موهای خوشگلی داری! سخت نیست برات مادر؟ خیلی بلنده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو روی گیس بلندم کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از وقتی یادمه بلند بوده. عادت کردم. بابا هم دوست نداره کوتاهش کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به انگشتهام انداخت که از چشمم به دور نموند. مطمئنا مثل تمامِ هم سن و سالهاش اولین معیارش مجرد بودن و نبودنم بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آفرین به پدرت.. خوب کاری میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو با شرمندگی پایین انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لطف دارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و ظرف املت رو نزدیکم گذاشت. دلم واسه این همه مهربونی و سادگی این زن ضعف رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب بگو ببینم مادرجون.. چطور از منزل دکتر سر آوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من و پدردنبال یه سوییت بودیم که آقای سعیدی با دکتر صحبت کردن و در حق ما لطف کردن. من دانشجوی هنرم. از شمال اومدم. نمیدونم اگه اینجا نبود چیکار میکردم! واقعا شانس آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حتما دلت پاک بوده دخترم! بخور تا از دهن نیفتاده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار خاتون لحظات خیلی خوب و آرامش بخشی رو تجربه کردم. یاد خانوم بزرگ و خونه قدیمیش بعد مدت ها پیش چشمم زنده شد. کنارش زمان و مکان رو فراموش کرده بودم. برام از دختراش و تنها پسرش گفت که همه خارج از ایران زندگی میکردن و اینکه خودش حاضر نشده آخر عمرش رو تو دیار غربت باشه. یه خدمتکار میانسال داشت که هر روز میومد و به کارهاش رسیدگی میکرد. خونش رو سرو سامون میداد اما غذا اکثرا به عهده خودش بود! دست پخت هیچ کس براش قابل قبول نبود و به آشپزی خودش عادت داشت. تا نزدیکای غروب پیشش بودم و بعد نهار خوشمزه ای که با هم درست کرده بودیم ؛ بعد از اومدن رزا خدمتکارش ازشون خداحافظی کردم و به واحدم برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزهای جدید زندگیم به سرعت از هم سبقت میگرفتند. چند روزی از اقامتم تو خونه جدید گذشته بود و تو این روزا من یا پیش خاتون بودم یا تلفنی با نسیم حرف میزدم و یا خودمو با کشیدن طرح های جدید مشغول میکردم. فردا روز اول دانشگاهم بود و مامان اینا هم قرار بود صبح راه بیفتن. برنامه جدید رو از طریق سایت دریافت کرده بودم. این ترم انتخاب واحد اختیاری نبود و تنها هفده واحد بهم داده بودن. از این بابت خوشحال بودم چون تصمیم داشتم باقی ترم ها رو هم آروم آروم و سبک بگذرونم. ترجیحم این بود که وقت کافی رو روی طرحام بذارم و استرس وقت یا کلاس های پشت سر هم رو نداشته باشم.. جدای از اون ..چندان برام فرقی نمیکرد که درسم دقیقا چقدر طول بکشه.. من تو غالب یه فراری بودم که از اون شهر سبز با بوی بارون میگریختم. احساس میکردم سرنوشتم یک جایی بین این گرد و غبار و دود و ترافیک با آدمای اینجا عجین شده! عجیب بود که اینجا با وجود غربت سنگین برام غریبی به همراه نداشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صدای دلنشین آهنگ تایتانیک چشمامو آروم آروم از هم باز کردم. عاشق این ملودی ملایم بودم که منو مرحله به مرحله از عالم خواب بیرون میکشید! مسواک زدم و یک لیوان آب پرتغال خوردم. دلهره عجیبی داشتم.. احساس میکردم روز اول مدرسست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقابل آینه ایستادم و چند سیلی آروم به سر و صورتم زدم. دوست نداشتم صورتم پف کرده به نظر برسه. آرایش ملایمی کردم و موهامو محکم با کش بالای سرم بستم. با این کار چهارچوب صورتم رسمی تر به نظر میومد. مانتوی سرمه ای و نخیم رو همراه با مقنعه ای به همون رنگ و شلوار جینم انتخاب کردم. مقابل آینه به پهلو ایستادم. همون طور که حدس میزدم موهام از مقنعه آویزون بود. بعد از انقلاب کلیپسی که دخترا به وجود آورده بودن دیگه میترسیدم موهامو بالای سرم جمع کنم و سوژه ملت بشم. اونم موهای پف دار و بلندِ من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کلافه کردم و موهامو یه دور دور کش پیچوندم و با کلیپس کوچیکی زیرش سفت کردم. پالتوی کلوش مشکیمم تنم کردم و از خونه خارج شدم. تا دانشگاه تقریبا پونصد متری راه بود اما من ترجیح میدادم پیاده برم تا اینکه ترافیک و هزینه گزاف تاکس های تهران و واسه دو قدم تحمل کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ورود به دانشگاه با سیلی از هنرجوهای مختلف با انواع و اقسام پوشش ها و فرهنگ ها رو به رو شدم. حیاط بزرگ و امکانات خیره کننده دانشگاه انسان رو برای هدف و رشته مورد علاقش مصمم تر میکرد. داخل حیاط چند دانشکده مختلف وجود داشتن. دانشکده شهرسازی. دانشکده هنرهای تجسمی، دانشکده طراحی صنعتی و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جرات میشه گفت به اندازه یه شهرک کوچیک بود. به طرف سالن مورد نظر برای رشته گرافیک حرکت کردم و بعد از آشنایی با چند تا از بچه های هم رشته با کمک هم سر کلاس حاضر شدیم. اساتید از اونچه که فکرشو میکردم بهتر و با تجربه تر بودن و هنرجوها ، شدیدا فعال و تشنه ی آموختن. ..از همون روز اول فعالیت خودمو شروع کردم و حتی ارتباط خوبی با اساتید به خصوص استاد اسدی، استاد هنرهای تجسمی برقرار کردم. احساس میکردم مجددا احیا شدم و حس خوب زندگی به همه رگ های تنم منتقل شده .. از بچه های گروه A به شدت خوشم اومده بود و حتی با چند تا از دخترا از همین روز اول بگو بخند رو شروع کرده بودیم. محیط بسیار گرم و صمیمی بود... همه مثل یه خانواده کنار هم فعالیت میکردیم و از کارهای عملی و گروهی لذت میبردیم. به طوری که اصلا متوجه زمان نمی شدم و حتی به جز تعداد کمی حتی برای آنتراکت هم بیرون نمی رفتیم...ته دلم خدا رو شکر کردم و یک بارِ دیگه به بزرگی و حکمتش ایمان آوردم. مطمئنم اگه دانشگاه نبود هیچ وقت نمیتونستم اون شکستِ تلخ رو فراموش کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ماه از شروع کلاسهای دانشگاهم گذشته بود! مامان و بردیا دو سه باری بهم سر زده بودن و وسایل مورد نظرم رو برام آورده بودن. دیگه سکوت خونه نه تنها برام آزاردهنده نبود بلکه منبع آرامشی بود تا زیر سایش در کمال خونسردی طرح ها و پروژه هامو کامل کنم! از بابا و بردیا خواسته بودم که دیگه تا عید که خودم برم پیششون بهم سر نزنن. با این برف و بوران دلم واقعا شور میزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزم روزی چند ساعت رو با خاتون میگذروندم.. گاهی قبل از دانشگاه و گاهی بعد از رسیدن... این زن مظهر همه ی چیزها و حس های خوب دنیا بود. بوی خوب تنش انسان رو به خلسه ای شرین میبرد و آرامش صداش مادرانه تر از هر ترنم مادرانه ای بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته تر از هر روز دیگه ای سلانه سلانه به سمت خونه میومدم. با خودم فکر میکردم که عجب روز گندی بود.... این همه تا نصف شب روی اتود وقت بذار ...اون وقت با یه نه ی استاد همه زحمات باد هوا شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارون به شدت باریدن گرفته بود اما من حتی حسش رو نداشتم که به قدم هام سرعت ببخشم. همیشه خدا همین بودم. هیچی به اندازه تایید نشدن اتودم منو ناراحت و عصبی نمیکرد. حتی قطرات بی رحم این رحمت الهی که تا لباسای زیرمم خیس کرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای پخش شده کنار صورتم رو با خشونت تو دادم و دستامو توی جیبم گذاشتم. حسابی سردم شده بود. مسیر پانزده دقیقه ای رو تو نیم ساعت اونم زیر بارون اومده بودم. مطمئنا هر کی منو با اون وضعیت میدید خیال میکرد شکست سخت عشقی خوردم.. سرخورده و عصبانی وارد آپارتمان شدم و از فاصله ده دوازده متری متوجه شدم که درِ آسانسور در حال بسته شدنه. با یه حرکت خودمو بهش رسوندم و تقریبا به داخل پرت شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین چیزی که نظرمو جلب کرد یک جفت پوتین سربازی به رنگ خردلی بود... دماغم رو با صدا بالا کشیدم و سرمو به سمت بالا چرخوندم. پسری با ابرو های بالا رفته بهم خیره شده بود. تیپ مردونه و متینی داشت. اگه از ابروهای بالا رفته با استهزائش فاکتور میگرفتیم میشه گفت چهره ی دوست داشتنی و جذابی داشت. موهاش نم ملایمی از خیسی بارون رو به خودش گرفته بود! معلوم بود اون هم زیر بارون مونده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تموم شد؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به چشمای نافذش کردم و سرمو گنگ تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله؟ !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ارزیابی تونو میگم. تموم شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خجالت سر تا پا سرخ شدم و گوشه ی لبم بالا پرید. ولی باز هم خودمو نباختم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_متوجه نشدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستش موهای خیسش رو تکوند و نفسی تازه کرد. کلافگی و بیحوصلگی از وجناتش میبارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آسانسور خیلی وقته تو طبقه هشتم توقف کرده؟! اگه اجازه بدین بنده مرخص بشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شرمندگی سرمو تکون آرومی دادم و آروم از کنار در کنار کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنارم گذشت و از آسانسور پیاده شد. حاضرم قسم بخورم بیشتر از نصف حجم آسانسور رو اشغال کرده بود! بوی تلخ ادکلنش پرزهای دماغم رو قلقلک میداد. مردی حاضر و آماده رو به روی واحدش ایستاده بود . کنارش رفت و با همون اخم های در هم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این چه وضعه رسیدگی به قبضای آپارتمانه جنابِ رسولی... این بود قولی که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه بتونم ادامه ی بحثشون رو بشنوم درِ آسانسور بسته شد. پس برای همین انقدر عصبانی بود!...افکار مزاحم رو از سرم بیرون انداختم و با توقف آسانسور تو طبقه سوم به سمت واحدم رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعتی از رسیدنم به خونه گذشته بود.. به محض رسیدن به حموم پناه بردم. میدونستم تنها چیزی که حال اعصاب خرابم رو جا میاره دوش آب گرمه. بعد از بیرون اومدن از حمام فنجونی شیر گرم خوردم و بولیز سه دکمه لیموییم رو تنم کردم . شلوار ورزشی سرمه ایم رو هم پوشیدم. حوله رو روی موهام قرار دادم و به بغل خم شدم تا نمش رو آروم آروم بگیرم. کمرمم رد کرده بود.. آروم و همراه با حرکات دستم روی حوله به سمت آشپزخونه پیش رفتم. ساعت نُه شب بود و من هنوز ناهار هم نخورده بودم! در یخچال رو باز کردم اما قبل از اینکه دستم به تخم مرغ ها برسه متوجه صدای کلید از بیرون شدم. با خودم فکر کردم خاتون که نمیتونه این وقتِ شب بیرون بره یا وارد خونه شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاورچین پاورچین به سمت در رفتم و از چشمی واحد روبه رو رو نگاه کردم. خبری از کسی نبود اما صدا شدیدتر شده بود. انگار کسی با کلید و قفل درگیر بود.... یک آن احساس کردم برق سه فاز بهم وصل شده. دستام به شدت میلرزید و قلبم تو سینه دیوانه وار میکوبید . همه انرژیمو یک جا جمع کردم و یک باره بیرون پریدم. انگشت اشارمو آماده به سمت دزد مورد نظر گرفته بودم اما با دیدن پسر آسانسوری انگشتم تو هوا خشک شد. چشمامو ریز کردم و رو بهش گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شما؟.. اینجا چیکار دارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروشو بالا داد و نگاهش رو روم چرخوند. چشمش روی موهای خیسم که نیمیش از حوله بیرون زده بود متوقف شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من هر وقت تورو میبینم باید ازت آب بچکه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به خودم انداختم و دوباره با جدیت بهش خیره شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پرسیدم اینجا چیکار دارین؟ اینجا منزل دکتر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفمو با کلافگی قطع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینجا منزلِ منه.. منم خیلی خسته ام. بعد از یه پروازِ گند و پر تاخیر و ساعت ها خستگی اومدم یکم استراحت کنم. اجازه هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گنگ و سردرگم نگاهم رو ادامه دادم. ضربه ای روی پیشونیش زد و زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قسمتِ ما رو ببین توروخدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم حرفاش و برای خودم هضم میکردم که در آپارتمان روبه رو باز شد و خاتون بیرون اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پارسا؟ تویی مادر؟ کی اومدی پسرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر آسانسوری که حالا فهمیدم اسمش پارساست جای اخم و کلافگیش رو به لبخند صمیمی و عمیقی داد که به سرعت دو گودالِ کوچیک کنارِ لبش ایجاد کرد. جلو رفت و خاتون رو نرم و با فاصله تو آغوش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام از ماست مادر.. چند ساعتی شده اومدم. اومده نیومده هم مشکلات آپارتمان ریخت رو سرم. خوبی شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شکرِ خدا مادر... خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صحبتش رو با من کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مادر دکتر تهرانی رو دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار یک پارچ آبِ یخ روی سرم ریختن. تمام تصورم از دکتر تهرانیِ کچل و شکم گنده و مسن تو ثانیه ای شکست. برگشتم و با دهنی باز مونده به پارسا نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دکتر تهرانی شما این؟ من فکر میکردم... یعنی خوب شما یه جور..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلاشم برای سرهم بندی کردن جملم بی فایده بود. نفسِ عمیقی کشیدم و تنها گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید نشناختم... خوشبختم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکونِ آرومی داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دونستنش این همه مقاومت نمیطلبید ! من بار اولی که دیدمتون حدس زدم باید مستاجر دانشجوی من باشین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از گستاخیِ کلامش حرصم گرفت. چشمم رو با حرص باز و بسته کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_در هر حال خوشبختم.. شبتون بخیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقبگرد کردم و داخل شدم. درو بستم و پشتمو بهش تکیه دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نفهم خودتی و هفت جدو آبادت.. مردکِ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بلندِ بسته شدنِ واحد بغلی باعث شد نیم متر تو جام بپرم. داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بی اعصاب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سرتا پام انداختم. لباسم پوشیده بود ولی این شلوارِ ورزشیِ گَل و گشاد و این حوله ی رنگ و رو رفته ی روی موهام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و بی توجه به قار و قورِ شکمم به اتاقم پناه بردم. روی تخت فلزیم نشستم و زانوهامو تو بغلم فشردم. چقدر دلتنگ بودم. قابِ عکسِ روی پاتختی بهم دهن کجی میکرد. تازه ترین عکسِ خانوادگیمون! بغلش گرفتم و روی تک به تک اشونو ب*و*سیدم! یاد و خاطره ی اون روز پیش چشمم زنده شد. پارسال.. اولین روزی که برف روی زمین نشسته بود.. درست دو ماه بعد از اون اتفاق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"_چرا اینجا نشستی بابا؟ سرما میخوری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهمو به دونه ی یخیِ برف دوختم. چونم روی زانوم بود.. روی اولین پله ی حیاط نشسته بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_داره برف میباره.. بعد از ده سال دوباره داره میباره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو روی شونم گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برف قشنگه.. سفیده.. سکون و آرامش داره.. ولی بالاخره آب میشه بابا جونم. پشتِ سر هر برفی یه بهاریه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو برگردوندم به طرفش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سرمای وجودِ من چی؟ برفِ دلِ منم آب میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تو بغلش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آب میشه باباجون.. بسپارش به زمان. تو زندگی اونقدر اتفاقات تلخ تر و بدتری هست که آدم به این حوادث میخنده.. خدا از اون روزا بدور نگهمون داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس کی تموم میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدی و خشک به رو به رو خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا رو شکر که سنِ قانونی نداشتی و اسمش نرفت تو شناسنامت.. فردا میرم صیغتون و فسخ کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس بازوشو چنگ زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم باید باشم بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو روی موهام کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه گلِ بابا.. خودم حل اش میکنم. تو دیگه بهش فکر نکن خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو با بغض تکون دادم. صدای جیغ و دادِ بردیا سکوتِ حیاط رو شکست. دستِ مامان رو میکشید و به طرف حیاط می آورد. مامان اعتراض کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حداقل بذار کفگیر و بذارم بیام. لا اله الا الله ها؟ آقا فرهاد میبینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میخوام کفگیرتم باشه مامان خانوم... اینجوری رئال تره... بدویین وایسین کنارِ هم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بلند خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیکار میکنی باز عکاس باشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب گزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اِ؟ بابا جان پرسیدن داره؟ اولین عکس از لحظه ی باریدنِ برف.. ده سال پیش که عکس مکس حالیم نبود! الآن عکاسم. تنبل خانوم پاشو.. زود تند سریع!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سه پایه ی آمادش انداختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من اوضاعم خرابه.. بذار حداقل لباسمو عوض کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنشو کج کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوضاع تو همیشه خرابه.. خوبی همینجوری ترشی خیار.. وایسین که اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه کنارِ هم پشت به ساختمون ایستادیم.. بردیا دکمه رو زد و سریع وسطمون قرار گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همه بگین سیـــــــب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و فلش دوربینی که زده شد! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عکس رو روی پاتختی گذاشتم و پتو رو روم کشیدم. باید عادت میکردم به این شبهای تنهایی و قدم زدن با خاطرات خونوادگیم.. اونجا.. توی اون شهر.. حتی توی اتاق خودم هم دیگه جایی نداشتم. شهری که از همه جاش بوی کثیف خیانت میومد شهرِ من نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح زود از خواب بیدار شدم.چشمامو مالیدم و و روی تخت جا به جا شدم. خاتون بد عادتم کرده بود! کلاسم نداشتم ولی با این حال باز هم نمیتونستم بخوابم! دست و صورتمو شستم و به سمت یخچال رفتم. از بس با تخم مرغ و املت سر کرده بودم سوء هاضمه گرفته بودم. با باز کردن یخچال آه از نهادم بلند شد! نا امید سمت اتاق رفتم. کلاسم بعد از ظهر بود. تصمیم گرفتم برای ناهار خرید کنم و از خجالت خودم و زحمات خاتون در بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعت عروسکی میکی موس اتاقم که بردیا برام خریده بود انداختم. هنوز هفت و نیم بود.به سمت کمد لباسام رفتم. بعد بارون دیشب هوا حسابی سرد شده بود.. بارونی کوتاهم و تن کردم و موبایل و کیف پولم رو برداشتم.. با باز شدن در یاد دیشب افتادم. یادِ صاحبخونه ی با اخلاق و مهربونم.. همیشه ی خدا بدشانس بودم. مثلِ اینکه این یکی هم موندنی شده بود! دستمو تو هوا تکون دادم و با رص سوار آسانسور شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نزدیک ترین هایپر مارکت موجود تو خیابون رفتم و چند بسته ماکارونی و رب و وسایل مورد نیاز مثل شیر و تخم مرغ و نون و ... رو خریدم! تو دستم چندین پلاستیک پر از وسیله بود... پشیمون بودم از اینکه با آژانس نیومده بودم. یا علی گفتم و پلاستیکارو تو دستم تقسیم کردم. سنگینی بارها روی دستام مافوق توانم بود. جوری که دقیقا شکل پنگوئن قطبی راه میرفتم.. شدیدا نفس نفس میزدم .. با قدم های کوتاه اما تند با یه چشم بسته با آخرین قوا به سمت کوچه بن بستمون پیچیدم. راه زیادی تا آپارتمان نمونده بود که یه آن احساس کردم کسی با حالت دو از کنارم رد شد. از همون عطر آشنا فهمیدم پارسا بود. چشمم رو تو حدقه چرخوندم و به قدم هام سرعت دادم. بعد رفتار دیشب با اخلاقش کم و بیش آشنا شده بودم. میدونستم از محالاته بود که بخوام تصور کنم بایسته و کمکم کنه! با چشم غره خاله زنکی ای نگاهش میکردم که متوجه شدم در آپارتمان رو نگه داشته.. یه دستشو حایل در کرده بود از دور با اخم حاصل از تابش نور مستقیم خورشید بهم خیره شده بود . شتابمو بیشتر کردم و مقابلش ایستادم. وسایل رو زمین گذاشتم و گردنم رو به چپ و راست تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام صبحتون بخیر آقای دکتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_صبح شما هم بخیر. خرید! این وقتِ صبح؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله بله ای گفتم و از کنارش گذشتم.پشت سرم وارد آسانسور شد و روزنامه ی آماده ی توی دستش رو ورق زد... سرمو به پشتم تکیه دادم و چشمامو بستم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دختر زرنگی هستی! فکر نمیکردم سحرخیز باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم رو به سرعت باز کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله.. سحرخیزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزنامه رو زیر بغلش زد و سرش رو با همون لبخند یکطرف اش تکون داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس به جز آب بازی هنرای دیگه ای هم داری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنم از این همه گستاخی باز مونده بود.. خواستم بگم: " شما که دکتری چرا ول میگردی تو خیابونا ؟" ولی تربیت خانوادگیم اجازه نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم رو با حرص به دندون گرفتم و با گفتن با اجازه ای از کنارش گذشتم. نمیدونم چرا حس میکردم هر بار که از رفتار عجیب و غریبش حرص میخورم میخنده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب با خودم خیلی آروم زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_انسان که نیست! هیولاست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قفل درو باز کرد و قدمش رو داخل گذاشت. قبل از اینکه در و به روم ببنده نگاه سردش رو به چشمام دوخت و خیلی جدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گوشام تیزه.. میشنوم چی میگی.. حواست باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهن نیمه بازم هنوز بسته نشده بود که وارد خونه شد و باز هم در و با شدت کوبید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چجوری شنید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونمو بالا انداختم و وارد خونه شدم. تا ساعتِ یازده مشغول انجام تکالیف عقب افتادم بودم. باید برای پختن نهار آماده میشدم. دفترم رو بستم. به سمت آشپزخونه رفتم و مشغول غذا پختن شدم. از پخت و پز خوشم نمی اومد ولی میشه گفت دست پختِ خوبی داشتم. همین که کارم با غذا تموم شد دوش سرپایی ای گرفتم و کمی به صورتِ بی رنگم رسیدم. لباس مرتب تن کردم و در خونه ی خاتون حاضر شدم. بعد از دو تقه ی کوتاه در با روال همیشگی باز شد. آروم داخل شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خاتون جون؟؟ کجایین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا تو مادر چرا دم در ایستادی داد میزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اومدم بگم ناهارو مهمون منین! گرچه به خوبی دست پخت شما نیست اما خوب دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو میدونِ دیدم ظاهر شد و لبخند مهربونی به روم زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قربونت برم مادر لطف داری. کاش زودتر بهم خبر میدادی .. آخه من امروز پارسا جان رو واسه ناهار دعوت کرده بودم اینجا.. گفتم شاید موذب بشی اینه که بهت نگفتم مادر جان..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل بادکنکی که بادش خالی شده باشه لب برچیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عیبی نداره ...... تقصیر من بود... باید زودتر میگفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو روی بازوم گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا که چیزی نشده اینقدر ناراحتی. برو زیر گازو خاموش کن بیا اینجا مادر.. غذاتم واسه شام با هم میخوریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون لحظه ای درنگ پیشنهاد خاتون رو رد کردم.. جدا از وسوسه ی بوی ماکارونی که تو خونه پیچیده بود... دلمم نمیخواست با اون دکتر ترش رو روبه رو بشم. پس پیشنهادش رو در کمال ادب رد کردم و به خونه برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ابروهای در هم مشغول چیدن میز آشپزخونه شدم... از تنهایی غذا خوردن متنفر بودم. بی میل و اشتها روی کاناپه نشستم و شماره ی نسیم رو گرفتم. چند تا بوقِ پشتِ سرهم خورد و بعد اشغال شد. حدس میزدم که دانشگاه باشه. صدای زوزوی باد شدید شده بود.. مطمئن بودم امروز حتما برف میباره چون هوا به تاریکیِ شب بود. دستامو زیر زانوم قفل کردم و به هوای سیاه و ابریِ پشتِ پنجره خیره شدم. مسخ شده و بی اراده لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خدایا؟ میدونی از تنهایی بیزارم؟ خودت یه کاری برام بکن. دلم نمیاد به مامان بگم بیاد پیشم بمونه ولی واقعا برام سخته. دارم کم کم کم میارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم میسوخت.. حدس میزدم به خاطر مقاومتم با اشک قرمز و متورم شده باشه. دستم و چند بار روشون کشیدم. صدای زنگِ درو که شنیدم میخ تو جام ایستادم. از چشمی نگاه انداختم. خاتون و پارسا! با تعجب و عجله به طرف اتاقم دویدم و روسری دم دستیمو سر کردم. درو باز کردم و کنار ایستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام...از گلومون پایین نرفت مادر.. اومدیم هر چی داری و داریم با هم بخوریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به پارسا نگاه کردم. از چهرش نارضایتی خونده میشد.. یه رو در بایستیِ تابلو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوش اومدین.. بفرمایین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون و بعد پشتِ سرش پارسا وارد شدن. لباس های ورزشی و بیرونی پر تر نشونش میداد. تیشرتِ مشکیِ سه دکمه و شلوار جین پوشیده بود.. تعجب کردم."یعنی تو خونه هم اینجوری میشگت؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهارتایی پشتِ میز نشستیم. به تعداد بشقاب ها اضافه کردم و دیس ماکارونی رو وسطِ سفره گذاشتنم.خاتون به چهرم دقیق شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گریه کردی مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه نگاهِ پارسا شدم که سریع روی چشمام ثابت شد. هل شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه خاتون جون.. گریه چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارسا قبل از نشستن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میرم دستامو بشورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حواس خواستم مسیرِ دستشویی رو راهنمایی کنم که با پوزخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خونه ی خودمه... بلدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکه ی یه پول شدم و سر جام نشستم. خاتون دستش رو روی دستم گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حرفاشو به دل نگیر مادر.. منظوری نداره.. فقط یکم خشن شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به دل نمیگیرم. نمیدونم چرا از من خوششون نمیاد. فکر کنم تو رودربایستی اینجا رو بهم اجاره دادن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ی آرومی کرد و آرومتر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با زنا و دخترا میونه ی خوبی نداره مادر.. با مادرشم همینه.. با منم به حرمت موی سفیدم اینجوری رفتار میکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با احتیاط سرم و جلو بردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ازدواج ناموفق داشتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه مادر... ازدواج نکرده اصلا... قبلنا با چند نفری قصدِ ازدواج داشت ولی از وقتی سالار خان فوت شده با خودشم قهر کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش کم کم تبدیل به نجوا شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بعد فوتِ پدرش بیمارستان هم نمیرفت. خدا خیر بده دوستش رو.. اونقدر باهاش حرف زد که راضی شد دوباره برگرده بیمارستان.. دکتره قلبه.. عمل میکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم بپرسم مرگِ پدرش چه ربطی به قهرش با شغلش داشت که با برگشتنش به میز هر دو سکوت کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه در سکوت نهارمون رو خوردیم. به جز صدای قاشق و چنگالی که با بشقاب برخورد میکرد صدای دیگه ای به گوش نمیرسید. پارسا زودتر از همه از سفره بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دستتون درد نکنه. میرم آماده شم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه روی صحبتش با خاتون بود خواهش میکنمی زیر لب گفتم و بشقابش رو روی بشقابِ خالیِ خودم گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کلاست ساعتِ چنده مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همین الآن.. سفره رو که جمع کنم میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت به طرفِ پارسا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پسرم سر راهت دخترمم برسون.. دیرش نشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه دستش رو توی موهاش برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عجله دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع مداخله کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه من خودم میرم! بذارین آقای دکتر برن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کلافه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو پارکینگ منتطرم. فقط دیر نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار این خاتون واقعا مهره ی مار داشت! سرمو به معنیِ باشه تکون دادم و به سرعت وارد اتاقم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی با عجله به ساعت انداختم.. وای.. با اینکه گفته بود دیر نکن بیست دقیقه بود که داشتم دنبال جزوه هام میگشتم. آخرشم بیخیالِ پیدا کردنشون شدم و هر چی دمِ دستم اومد تنم کردم. فکر کم تا رسیدنم به پارکینگ نیم ساعت کاملا پر شد! با استرس و خجالت دنبالِ ماشینش گشتم. چشمم به ماشینِ سفید رنگی افتاد که حتی اسمشم نمیدونستم. به طرفش پا تند کردم. سرش رو روی فرمون گذاشته بود. تقه ای به پنجره زدم. نفسشو عصبی فوت کرد و درو برام باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار شدم و لبم و به دندون گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید.. دنبالِ جزوم میگشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به حرفم دنده داد و ماشین رو با یه حرکت به پرواز در آورد. حس کردم باید چیزی بگم. گوشه ی پالتومو تو دستم فشردم و به نیمرخ اش خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بخدا از قصد نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند و تیز جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا فکر میکنی فکر کنم که کارت از قصد بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل کسی که خلع صلاح شده باشه هاج و واج بهش خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب شما گفتین عجله دارین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفمو قطع کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_و تو انقدر بچه و بیفکری که از قصد دیر کرده باشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه اصلا... منم همین و میگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گوشیش بحثمون و قطع کرد. هندسفریشو توی گوشش گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بگو عزتی؟ دارم میرسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین و با احتیاط نگه داشت و دستش رو دور لبش کشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه نگفتم تا من نیومدم و تایید نکردم آمادش نکنین؟ الآن کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و با تاسف تکون داد و نگاهی به ساعتش انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تا پنج دقیقه اونجاام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هندسفری رو از گوشش بیرون کشید و پاشو روی گاز گذاشت. جرات نداشتم بپرسم چه اتفاقی افتاده اما کما بیش حدس میزدم. زیر لب با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وای به حالتون اگه گند بزنین به اولین عملم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با منین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نخیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو برگردوندم... از جلوی دانشگاه با سرعت گذشتیم.. انگشتمو به پشتِ سرم گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_رد شدیما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند تر داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به جهنم.. من به فکر چی ام و تو تو فکرِ چی هستی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمم در هم شد. دست به سینه نشستم و ترجیح دادم دیگه حرفی نزنم. داخل حیاط بیمارستان مورب و نامرتب پارک کرد و به سرعت پیاده شد. پشتِ سرش راه افتادم. با کوله پشتی ای که به شدت بغل کرده بودم و حتی حواسم نبود بندازمش روی دوشم. حس میکردم اگه ازش دور شم گم میشم. بیمارستان به بزرگیِ نصفِ شهرِ ما بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از راهروی بزرگ با عجله میگذشت و سلامِ همه رو با سر جواب میداد. مقابل اتاقی ایستاد و به پشتِ سرش نگاه کرد. انگار تازه به یاد من افتاد. دستشو روی پیشونیش کشید و کلافه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میتونی با آژانس برگردی؟ البته خیلی دوره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بالا و پایین کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلِ خوب.. یا به اطلاعات بگو برات آژانس بگیرن یا منتطرِ من بشو. البته عملِ من خیلی طول میکشه.. فعلا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق شد و در و پشت سرش بست. روی نیمکت نشستم و توی کیفم دنبال کیف پولم گشتم. آه از نهادم بلند شد. روی میز جا گذاشته بودمش. لگدی به صندلی کناریم زدم و ناراحت و بغ کرده سرِ جام نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی فلزی بیمارستان جا به جا شدم... زود پا شدن صبح و خستگی جدال با این دکتر کار خودشو کرده بود.. نفهمیدم کِی خوابم برد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعت گوشیم کردم ... عقل از سرم پرید. ساعت 8هشتِ شب بود. همه ی بدنم درد میکرد. خودمو لعنت میکردم که کیف پولم رو برنداشته بودم و مجبور بودم آویزون این دکترِ بی اعصاب باشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردنم رو با دستم ماساژ دادم و چشممو به انتهای سالن دوختم. پارسا از دور با شونه های خمیده و قدم های سست به سمتم میومد. چشمم از دیدن چیزی که رو به روم بود چهار تا شد.. چشمای سیاهش قرمز خون شده بودن. دیگه به جای دو تا تیکه یخ دریای خروشانی از غم توشون بود که لحظه به لحظه لبریزتر میشدن..مقابلش ایستادم.. با حیرت بهش خیره شدم.. خواستم چیزی بگم که دستشو بالا آورد تا سکوت کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هنوز که اینجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کیف پولمو جا گذاشتم.. چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برات آژانس میگیرم..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اتاقش رفت و حاضر شد. کنار هم بی صدا و آروم به سمت محوطه حرکت میکردیم.. تو خونم نبود نسبت به ناراحتی کسی بی تفاوت باشم.. نمیتونستم.. این مدلی بودم دیگه.. دوس داشتم چیزی بگم... سوالی بپرسم اما میترسیدم از برخوردش.. منو تا کنار آژانس همراهی کرد. کرایه رو حساب کرد و آدرس رو به راننده داد. سری برام تکون داد و به سمت ماشینش حرکت کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم برای این همه ناراحتیش سوخت.. از پچ پچ پرستارا شنیده بودم که قلب ضعیف پیرمرد تو عمل طاقت نیاورده و از اونجا که این آدم به ظاهر خونسرد تا این حد شکننده بود به شدت متاثر و متعجب بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه... نمیتونستم این طوری ولش کنم.. حتی اگه داد میزد.. فحش میداد.. نمیتونستم.. به هر حال اون به من سقف و پناه داده بود..نباید تو این شرایط بی خیالش میشدم .در ماشین رو بستم و شروع کردم به سمت ماشین پارسا دویدن.. حتی توجهی به دادهای راننده پشت سرم و کرایه حساب شده نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقابل شیشه ماشین ایستادم و نگاهی به داخل انداختم... سرش رو روی فرمون بی حرکت گذاشته بود.. تقه ای به شیشه زدم.. سرش رو بلند کرد.. چند لحظه منگ نگاهم کردو بعد کلافه سرش رو برگردوند و قفل رو باز کرد. در ماشین و باز کردم و بدون لحظه ای درنگ سوار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی میخوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو پایین انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیچی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واسه هیچی از اون آژانس پیاده شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی برای گفتن نداشتم.. نه حرف و نه توجیهی.. فقط نمیتونستم همونجا و به اون شکل ولش کنم! سکوتم رو که دید ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ببین ...الآن اصلا وقت مناسبی واسه بحث و بازی نیست...میدونم به کلاست نرسیدی و ناراحتی ولی باور کن اتفاقای مهم تری از کلاسِ تو افتاده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بلند کردم و تو چشمای قرمز و ناراحتش قفل شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من نیومدم چیزی بخوام یا بازی راه بندازم. فقط اجازه بدین کنارتون باشم.. حالتون خوب نیس...اینجوری نمیتونین رانندگی کنین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_رانندگی بلدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبِ دهنمو قورت دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره ولی با این ماشین..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس چی داری میگی؟ تو باشی یا نباشی من رانندگی میکنم. شیرین عقلی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه ولی یاد نگرفتم از کنار ناراحتی دیگران راحت بگذرم.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی صدا سرش رو سمت پنجره چرخوند. انگشتامو به بازی گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میدونم چه اتفاقی افتاده.. بیاین چند ساعت تنفر بی دلیلتون رو به من فراموش کنین.. چه بچه ، چه بزرگ.. بزارین کنارتون باشم.. آدما به هم نیاز دارن... با تنهایی هیچی حل نمیشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا فکر میکنی ازت متنفرم؟ چی تو اون مغز کوچیکت جولون میده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دارم میبینم دوست نداشتین اون خونه رو به من اجاره بدین..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروشو بالا داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میشه پیاده شی؟ داری عصبیم میکنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پشتِ صندلیم سفت تکیه دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه.. دیگه هیچی نمیگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد و ماشین رو با سرعت به بیرون بیمارستان روند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود نیم ساعت بود که تو خیابونا پرسه میزدیم.. هیچ کدوم از خیابون ها رو نمیشناختم . فقط میدیدم که مدام راه های فرعی رو میپیچیدیم .. روبه روی راه های سنگی دربند و مقابل سفره خونه ها توقف کردیم..اینجا رو میشناختم.. چند سال پیش با بردیا اومده بودیم.. با بردیا و....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم. پارسا بی توجه به وجود من شروع کرد دیوانه وار با خودش حرف زدن..انگار من اصلا وجود ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میدونستم نمیشه.. میدونستم اما بازم مقاومت کردم.. خودخواهی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این همه دل نازکی و حساسی برای یه پزشک جراح خیلی بعید و عجیب به نظرم میرسید!.. یه چیزی شدیدا اشتباه بود.! تعلل رو کنار گذاشتم و به سمتش برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شما پزشکی.. خدا که نیستی... اونه که تصمیم میگیره برای موندن و نموندن بنده هاش. نباید برای یه عمل ساده....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداشو تا آخرین حد بالا برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_د نیست دیگه..... نیـــــست! عمل ساده نیست! اون شصت سالش بود میفهمی؟؟؟ میدونستم طاقت نمیاره اما باز واسه ارضای عذاب وجدان چند ساله خودم عملش کردم.. به دخترش قول داده بودم ولی گند زدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضی که از صبح با سماجت تو گلوم نگه داشته بودم به یک باره سر باز کرد و شروع کردم به اشک ریختن...شاید دلیلش دادهای شدید و بلند پارسا نبوده باشه ولی این تلنگر کوچیک برای تخلیه همه تنش هام کافی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارسا با دیدن اشکهام با ناباوری نگاهم کرد و روشو به سمت شیشه بغلش برگردوند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا تو چرا آبغوره میگیری؟ صبح هم گریه کرده بودی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به معنیِ نه تکون دادم ولی ندید. بعد از چند لحظه سکوت با صدایی دورگه از غم و ناراحتی به آرومی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پدرم چندین سال بیمار قلبی بود.. من بعد اینکه مدرک پزشکیمو گرفتم خودم پروندشو دستم گرفتم.. کار به جاهای باریک کشیده شده بود.. منم جراح موفقی بودم. بیست و هفت سالم بود اما چندین عمل موفق تو ایران و آلمان داشتم..عمل های بازی که از چند تاشون هنوز که هنوزه به عنوان معجزه یاد میکنن! جوون بودم و مغرور .. فکر میکردم درمون درد پدرم تو دستای منه! اما نشد... نتونستم... پدرم تو کسری از ثانیه برای همیشه از کفم رفت. من موندم و دنیایی از حسرت و پشیمونی و باری سنگین از عذاب وجدان... و امروز.... تاریخ دوباره تکرار شد. اونم درست تو اولین عملم بعد برگشت به ایران..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیق و لرزونی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نباید برمیگشتم! درک نمیکنم.. نمیفهمم این حکمت خدا رو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه ❤️

    00

    خیلی از دست نیل حرص خوردم واقعا داشتن سام لیاقت میخواست که نیل نداشت (😠خبیث هم خودتونید😁)ولی از حق نگذریم عالی بود🌟🌟🌟🌟

    ۱ ماه پیش
  • مریم عباسی

    00

    خیلی خوب بود ممنون

    ۱ ماه پیش
  • ترنم

    10

    خسته نباشی رمانت عالی بود فقط ۵سال زیادبودبعدهم ننوشتی سام باهلن چطور رفتن چطور ازدواج کردن

    ۲ ماه پیش
  • عالییییی

    00

    عالی

    ۳ ماه پیش
  • مطی

    ۳۰ ساله 10

    قشنگ بود، نویسنده آخرشو خوب جمع کرد فقط من تعجب میکردم که بهار تو سن ۵ سالگی زیادی بزرگونه رفتار میکنه، غیر طبیعی بود یکم

    ۴ ماه پیش
  • مژگان

    ۳۵ ساله 00

    زیبا بود لذت بردم،قلمشون قوی بود اما یکم زیادی طولانی شده بود اما خیلی زیبا بود ممنون از نویسنده و سازنده 👏🫠❤️

    ۴ ماه پیش
  • مریم

    ۳۱ ساله 00

    واقعا خیلی قشنگ بود

    ۶ ماه پیش
  • زی زی

    ۱۹ ساله 00

    اوایل خوب بود ولی تو ادامه خوب پیش نرفت مگه میشه ۵ سال دوتا آدم اونم با همچین شخصیت جذابی که سام داشت باهم زندگی کنن و نتونن همدیگه رو بپذیرن؟ ترجیحم این بود که ادامه زندگی نیل با سام رقم بخوره ..

    ۷ ماه پیش
  • ثمین

    ۴۰ ساله 00

    عالییئیییییییییی

    ۸ ماه پیش
  • ترنم

    ۲۰ ساله 00

    همین الان رمان رو تموم کردم.خوب بودولی زیادازحد طولانی بودو بنظرم نیل خیلی ناز و عشوه بیش از حد میومد.اینکه پارسا رو این همه اذیت میکرد بنظرم چیز زیاد جالبی نبود توی این رمان. بازم از نویسنده ممنونیم

    ۹ ماه پیش
  • Nika

    ۲۳ ساله 00

    درسته بابا، رمانه دیگه واقعی نیس که جز به جز عین واقعیت باشه سخت نگیرید دوست من

    ۹ ماه پیش
  • الهه

    10

    خیلی عالی ،خیلی جذاب ،خیلی زیباوخیلی چیزهای خوب دیگه. تمام حسهای نیل رو احساس کردم باهاش زندگی کردم همراهش گریه کردم به وجود سام افتخار کردم وبه پارسا وعاشقانه هاش دلگرم شدم برای زندگی.ممنون نویسنده

    ۱۱ ماه پیش
  • سحر ۳۴

    20

    خوب بود و لی زیادی کشش داده بود

    ۲ سال پیش
  • رویا

    ۳۵ ساله 00

    خیلی طولانی بود ...بد نبود

    ۲ سال پیش
  • زهرا

    01

    عالللللللی

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.