سوگند دخترک مغرور ولجباز قصه بخاطر یک کل کل ساده وبچگانه تن به ازدواج با دانیال میدهد دانیالی که عاشقانه دوستش داشت وعهد بسته بود که سوگند را هم عاشق خود میکند اما حس نفرت سوگند بیشتر از آنی بود که دل به دل عاشقش بدهد... دانیال که دیوانه وار عاشق سوگند بود وهمه ی آرزویش خوشبختی وشادی اون بود فداکاری می کند و معشوقش را از قفسی که فکر میکرد در آن است رها میکند رها میکند تا سوگند هم طعم عشق حقیقی را در زندگیش بچشد... اکنون غربت͑ دوری ͑ آدم های جدید وزندگی جدید سوگند رو از یاد عاشق قدیمی خود غافل کرده عاشقی که از خودش وخواسته های قلبی اش گذشت تا معشوقش به آرزو هایش برسد و حالا روزهای زندگی دانیال بدون عشقش وتنها با یادش یکی پس از دیگری سختتر وغم انگیزتر از همیشه میگذرد اما....

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۳۹ دقیقه

مطالعه آنلاین روزهای تا ابد بی تو (جلد دوم با تو هرگز )
نویسنده : samira krm

ژانر: #عاشقانه

خلاصه رمان:

سوگند دخترک مغرور ولجباز قصه بخاطر یک کل کل ساده وبچگانه تن به ازدواج با دانیال میدهد دانیالی که عاشقانه دوستش داشت وعهد بسته بود که سوگند را هم عاشق خود میکند اما حس نفرت سوگند بیشتر از آنی بود که دل به دل عاشقش بدهد...

دانیال که دیوانه وار عاشق سوگند بود وهمه ی آرزویش خوشبختی وشادی اون بود فداکاری می کند و معشوقش را از قفسی که فکر میکرد در آن است رها میکند رها میکند تا سوگند هم طعم عشق حقیقی را در زندگیش بچشد...

اکنون غربت͑ دوری ͑ آدم های جدید وزندگی جدید سوگند رو از یاد عاشق قدیمی خود غافل کرده عاشقی که از خودش وخواسته های قلبی اش گذشت تا معشوقش به آرزو هایش برسد و حالا روزهای زندگی دانیال بدون عشقش وتنها با یادش یکی پس از دیگری سختتر وغم انگیزتر از همیشه میگذرد اما....

بازی سرنوشت را کسی نمیداند نه سوگند ونه دانیال هیچ یک نمیدانند که سرنوشت چه چیزهایی را برایشان رقم خواهد زد ودر دفتر تقدیر آنها چه چیزهایی نوشته شده است..

. داستان روزهای تا ابد بی تو ادامه ی داستان عاشقانه باتو هرگز است داستانی کاملا عاشقانه واحساسی داستانی که باید با آن گریست وخندید باید خود را جای سوگند ودانیال بگذلریم تا حال آنها را باتمام وجود بفهمیم

به انتهای پله که رسیدم با دست اشکامو پاک کردم و برگشتم تا برای بار آخر دوباره نگاش کنم متوجه نگام شد ونگاشو ازم دزدید اونم مثل من دلتنگ بود سه سال زمان کمی نیست براس آسون دل کندن خیلی زود خودشو جمع وجور کرد وسرشو بلند کرد .لبخند زورکی رو که رو لبهاش نشونده بود تحویلم داد هرچی زور زدم تا منم بتونم بخندم نتونستم بجاش اشکام سرازیر شدندو مجبور شدم صورتمو برگردونم چقدر دل کندن سخته خدایا...

قدمهامو به زور برمیداشتم برگشتم به سه سال قبل روز اولی که پامو تو این فرودگاه گذاشتم اون روز هم مثل امروز دلتنگ بودم اون روز هم پاهام یاری نمیکردند و اون روز هم اشک چشام خشک نمیشدند....

روی صندلی خودم نشستم با دستمال اشکامو پاک کردم سرمو به صندلی تکیه دادم وچشمهامو بستم...

تمام دیشب رو رو صندلی گهواره ایم نشسته بودم وفکر میکردم از سر شب تا صبح بارها خاطراتمو مرورکردم ازروز اولی که پا گذاشتم رو خاک آلمان تا همین دیروز چقدر روزهای تلخ وشیرینی داشتم وچقدر خاطرات دوست داشتنی داشتم خاطراتی که میتونستم تا آخر عمر هزاران بار مرورشونکنم وازشون لذت ببرم خاطراتی که ردپای تیرداد تو همشون دیده میشد زنگ در منو از خاطراتم کشید بیرون خودش بود اومده بود دنبالم تا منو تا فرودگاه همراهی کنه درو بازکردم صورت دوست داشتنیش جلوم ظاهر شد باهمون لبخند همیشگی اما چشماش مثل همیشه نبود ناراحتی رو میشد از نگاهش خوند درست مثل من...

کمک کرد تا چمدونهامو بزارم تو ماشین برای اخرین بار برگشتم داخل خونه دوباره نگاهی به گوشه گوشه اش انداختم بایک بغض تلخ ازش وداع کردم تو این چند سال وداع های تلخ زیاد داشتم اینم یکی اش بود من عاشق این خونه ی نقلی ووسایلش بودم چقدر تو این خونه گریه کردم وچقدر خندیدم حس میکردم صدای خنده هامونواز گوشه گوشه خونه هنوز هم میشد شنید صدای قدمهای تیرداد که داشت میومد سمتم بهم فهموند که وقت رفتن ودل کندنه اشکامو پاک کردمو در خونه رو بستم.

1

تا فرودگاه نه من حرفی زدم نه اون .در سکوت بهتر میتونستم شهر رو تماشا کنم چقدر روزهای اول تو خیابون های این شهر احساس غربت داشتم ولی حالا... این شهر هم تکه ای از پازل زندگی منه رسیدیم فرودگاه کمک کرد تاچمدون هامو حمل کنم زمان زمان خداحافظی بود اما اینبار فرق میکرد با تمام خداحافظی هایی که از صبح کردم همه ی اون دل کندن ها سخت بود اما این یکی چیز دیگه ای بود از دیروز تا الان خیلی سعی کردم قوی ومحکم باشم اما بغضی که راه گلومو بسته بود شکست اشکهایی که تا الان برای نگه داشتنشون زور زیادی زده بودم بی مهابا از چشام سرازیر شدند ...

-آهای دختر شرقی قرارمون یادت رفت.

دختر شرقی.دختر شرقی .دختر شرقی ...این کلمه اشکهای بیصدامو به هق وهق وگریه شدیدتر تبدیل کرد همیشه منو دختر شرقی صدا میزد از همون روز اول ومن چقدر این کلمه رو دوست داشتم وقتی صدام میکرد دختر شرقی پر از احساسات قشنگ میشدم ولی الان این کلمه بی رحم بود بی رحم بود چون خاطرات خوبمو به رخم میکشید خاطرات خوبی که داشتم با همشون خداحافظی میکردم

-خدای من این دختره رو نگاه داری چکار میکنی؟حرفامون یادت رفت ؟قرارمون یادت رفت ؟مگه ما قول ندادیم به هم که لحظه هی آخر گریه نکنیم؟سوگند منو نگا...

نمیتونستم نگاش کنم سخت بود سخت بود نگاه کردن به چشمهای آسمونی اش که هوای گریه داشت

-سوگند بخاطر خدا نگام کن

سرمو بلند کردم

-میدونی که گریه هات ناراحتم میکنه پس لطفا گریه نکن خواهش میکنم...

دستامو آوردم بالا و اشکامو پاک کردم دوست نداشتم ناراحتی کسی رو ببینم که تو این سالها فقط و فقط بهم شادی هدیه کرده

-آفرین دختر خوب این یه خداحافظی واقعی نیست که مگه نه؟

جوابی ندادم

-خیلی زودتر از اونی که فکرشو بکنی ما دوباره همدیگرو خواهیم دید

سرمو بلند کردم ونگاهمو به نگاه چشمهای خوشگلش دوختم

-همین که دوره ی دکترام تموم شه میام ایران قول میدم قول مردونه تو که بهتر از همه میدونی قول تیرداد قوله مگه نه؟

باسرم حرفشو تایید کردم

-خوب پس دیگه گریه بسه یه لبخند از اون لبخند خوشگلها بزن دلم وا شه

خودمو جمع وجور کردم یه نفس عمیق کشیدم دوباره نگاهمو به صورتش دوختم ولبخند زدم برق شادی کوچکی رو تو نگاش دیدم

-باهام در تماس باش میخوام هر روز از حالت باخبر شم میخوام تمام اتفاقاتی رو که برات میوفته رو تعریف کنی مثل همیشه باشه؟؟

آروم گفتم باشه

-فقط چیزی رو از قلم نندازی ها وای بحالت اگه بخوای چجیزی رو ازم پنهون کنی(این جمله رو باحالتی مثلا تهدید آمیز گفت)

قیافش این جور موقع ها خیلی بانمک میشد جوری که حتی تو همون حال هم باعث خنده م شد

نترس بابا مگه میشه چیزی رو از تیرداد خان پنهون کرد ...

-همون بهتر که نشه نه خدایی حال کردی چه جوری اشکتو با لبخند عوض کردم

بازم دلم گرفت این کار همیشگی تیرداد بود همیشه هر وقت ناراحت بودم وهوای گریه داشت از راه می رسید و همه چیزو عوض میکرد

متوجه ناراحتیم شد

-هان چیه باز میخوای آبغوره بگیری خدا شاهده این دفعه نازتو نمیکشم ها جوری میزنمت که تا دوسال دیگه ام نتونی بری ایران ...گفته باشم

چیزی نگفتم نگاشو به ساعت سالن دوخت

-فکر کنم بهتر دیگه بری نباید از پرواز جا بمونیی

راست راستی دیگه وقت رفتن بود دستمو تو دستش محکم گرفت لبخند غمگینی زد :به امید دیدار دختر شرقی

بغضمو فرو خوردم :به امید دیدارخوبترین خوب دنیا برای همه خوبی هات تا آخر عمر ازت ممنونم...

اشک تو چشاش موج میزد ولی غرور مردونه اش نذاشت که بریزن دستمو رها کردم دسته ی چمدونم وگرفتم و ازش دور شدم...

2

باید آهنگ گوش میدادم همیشه آهنگ حس خوبی بهم میداد از مدتها پیش فکرشو کرده بودم حافظه ی پلیرمو پر کرده بودم از آهنگ های سه سال پیش .واقعیت این بود که مطمئن بودم که نمیتونم آهنگ های جدید و گوش کنم .آهنگهای جدید تک تکشون برام خاطره بود همشونو با تیرداد گوش داده بودم وپشت هر کدوم کلی حرف وخاطره بود که میتونست منو هر ثانیه به عقب برگردونه وحالمو خراب کن آهنگ گوش میدادم که از خاطره ها دور شم نه اینکه بدتر توشو غرق شم .در ضمن آهنگهای قدیمی مزیت دیگه ای هم داشت منو یاد ایران وخانواده ام می انداخت همونطور که همین آهنگ سومی که پلیر پخش کرد این آهنگ منو یاد خواهر عزیزم انداخت اونموقعها با این آهنگ میرقصید با اینکه ریتم آهنگ تند نبود ولی اون خیلی قشنگ باهاش می رقصید چقدر دلم براش تنگ شده ...

وای خدای من این آهنگ ...آهنگ شماره 9 ام بود که پخش میشدصدای مورد علاقه ی باباییم بود بابام صدای خواننده ی آهنگ رو خیلی پسند میکرد باباییم وای چقدر دلم برا آغوش مردونه اش تنگ شده

آهنگها یکی یکی پخش میشدند حس کردم کمی حالم بهتر شد چشمهامو بسته بودم سرمو به صندلی تکیه داده بود وفکرمو رها کرده بودم بین خانواده ی دوستاشتی وخاطرات شیرینمون بچرخه اما یهویی یه آهنگ بخش شد .

وقتی موزیک اولیه رو شنیدم مثل جن زده ها چشامو باز کردم خدایاااا ...این آهنگ اینجا چکار میکرد؟؟

این دفعه این آهنگم دست خاطره هامو گرفت وپرت کرد به سه سال قبل اما اون موقع ایران نبودم دیگه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک به دوماهمی شد که اومده بودم ایران به کمک پسر خاله ی رومینا یه خانه ی فسقلی با مقداری از پول مهریه ام خریدم وچند تا خرت وپرت ریخته بودم توش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاسها هم 2-3 هفته ای میشد شروع شده بودقرار بود یکی از دوستام ایمیلی رو برام سند کند.برای همین رفتم تا میلیم و چک کنم چند تا ایمیل جدید برام اومده بود 4 تاش که تبلیغاتی بودند همینطور که چک میکردم چشمم به یک ایمیل افتاد آدرس آشنا بود آره خودش بود این ایمیل دانیال بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین باز کردن و نکردنش مونده بود ولی آخر سر بازش کردم فقط یه فایل صوتی بود توش ووالسلام دانلودش کردمو وگوش دادم یادم تا ساعتها بعد گریه میکردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهنگ وداع سعید پور سعید بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسون وداع کردم باهات با اینکه میمردم برات

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشکی نمیذاشتم بری، کاشکی می افتادم به پات

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم بگم ترکم نکن، پیشم بمون ای نازنین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرح پریشونیمو تو چشمای بارونیم ببین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرشب با کلی اشتیاق زل میزدم به آسمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرصت نمونده واسه ی ابراز احساس جنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرشب با کلی اشتیاق زل میزدم به آسمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرصت نمونده واسه ی ابراز احساس جنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتی و من تنها شدم با این غم نامهربون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرجا پی ات گشتم ولی هیچجا نبود از تو نشون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخوش به این بودم تو هم گاهی کنار پنجره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهو تماشا می کنی با کوله باری خاطره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرشب با کلی اشتیاق زل میزدم به آسمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرصت نمونده واسه ی ابراز احساس جنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرشب با کلی اشتیاق زل میزدم به آسمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرصت نمونده واسه ی ابراز احساس جنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرشب با کلی اشتیاق زل میزدم به آسمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرصت نمونده واسه ی ابراز احساس جنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

♫♫

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونروزها زیاد دوست نداشتم به دانیال فکر کنم با اینکه کنجکاو حالش بودم ولی ترجیح میدادم یادش نیفتم چون یادش ناراحتم میکرد اما این آهنگ کار خودشو کرد یادمه روزهای زیادی حال وروزم خراب بود .خرابه اینکه الان هر روز دانیال با این آهنگ به من فکر میکنه و هنوز هم نتونسته با این سرنوشت کنار بیاد واین ممکنه آینده شو خراب کنه بعد از اون دعام شد فقط فقط اینکه خدایاا خودت یه کاری کن که فراموشم کنه اصلا یه کاری کن که یجورهایی فراموشی بگیره ودیگه منو یادش نیاد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان مدتها بود که به دانیال فکر نمیکردم البته تو این سه سال کم نبودند روزهایی که میشد همه فکر وخیالم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این آهنگ بی رحم بود خیلی بی رحم الان وقتش نبود دانیال و خاطرات متعلق به اونو به یادم بندازه وقتش نبود.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حال خرابم خرابتر شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

3

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت شیشه فرودگاه چشمان منتظر خانواده ام را دیدم اشک تو چشام جمع شد چقدر دلم میخواست زودتر در آغوش بگیرمشون هرچه سریعتر میدونم روحت گرفتم و کارها رو انجام دادم و رفتم سمتشون وای که چقدر دل‌نگران بودم .به اندازه تمام ثانیه هایی که ازشون دور بودم دلتنگ شان بودم مادرم اولین کسی بود که در آغوش گرفتم با تمام وجود نفس کشیدم میخواستم عطر تنش تا عمق ریه هام نفوذ کنه چقدر دلم هوای این آغوش آشنا را میکرد در غربت بعد از مادرم خواهرم بود که بغلم کرد خواهری که در روزهای تنهایی دلگیری نبودش سخت آزارم میداد بعد از همه پدر مرا در آغوش گرفت رها کردم خودم را از تمام دغدغه های دنیا آغوش پدرم امن ترین جای دنیا بود برای لحظاتی حس کردم که در این دنیا نیستمچقدر راحت وآرام گرفته بود دل بی قرارم آخ که دنیا چقدر بدون این سه خالی و پوچ بود خانواده ی عموم هم اومده بودند دلم برای آنها نیز سخت تنگ شده بود باهم رفتیم سمت خانه .خانه ی پدرم جایی که به نظرم بهترین جای دنیاست از ثانیه به ثانیه اون شب لذت بردم چقدر داشتن خانواده لذت بخش بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

4

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***هفته های دیدار گذشتند .دیدار آدم هایی که شاید در زمانهای دور بودنشان عادی ترین جز زندگیم بود اما این روزها نه. دیدارشان لحظات خوش زندگیم بود ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ماه از برگشتم به ایران می گذشت کم کم زندگی روال عادی خود را پیدا کرده بود قبل از برگشتم به ایران با یکی از دانشگاههای غیردولتی کشور برای تدریس به توافق رسیده بودم وقرار بود تا یک ماه دیگر با شروع ترم جدید کلاسهای من نیز شروع شود از طرف دیگر چند تا شرکت بنام مد نظرم بود که برای مصاحبه بهشون سر بزنم شرکت بهراد سازه مهمترینشان بود اگه میتونستم رئیس شرکت مهندس جاوید رو راضی کنم که با من همکاری کنه پیروزی بزرگی رو بدست آورده بودم بهراد سازه یکی از بهترین شرکت های مهندسی بودیک سال کار در این شرکت میتونست یه نمره ی مثبت برای رزومه ی هر مهندسی باشه رزومه ی کاری وتحصیلی مو آماده کردم وزنگ زدم تا وقت ملاقات بگیرم کار سختی بود ولی بالاخره منشی رو راضی کردمتا یه وقت برای سه روز دیگه عصر ساعت 5 بده تا اون روز دل تو دلم نبود باید همه ی سعی خودم رو میکردم البته رزومه یکاری من خوب بود واین به من اعتماد بنفس میداد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

5

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساع سه ی همون روز از خونه زدم بیرون دسته گلی خردم ورفتم سمت شرکت ساعت 4:40 رسیدم منشی ازم خواست تا منتظر بمونم اتاق منشی اتاق بزرگی بود که به شیوه ی مدرن وشیکی مبلمان شده بود عس بعض از پروژه ها که بهرادسازه مجری طرحشون بود روی دیوار نصب شده بود آرام پروژه ها رو دید میزدم که در اتاق مهندس جاوید باز شد ومردی اومد بیرون بعد از اون منشی با تلفن حضور منو اعلام کرد وازم خواست که برم داخل اتاق در اتاق رو زدم وداخل شدم اتاق بزرگ وشیک بود جلوتر رفتم مهندس جاوید از روی صندلی بلند شد ولبخند موقری زدو با دست به صندلی های جلوی میزش اشاره کرد ومن با تمانینه جلو رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خوش اومدید بفرمایید بنشنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی نشستم خود مهندس جاوید هم از پشت میزش اومد وروی صندلی روبه روی من نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهندس جاوید مردی حدودا 65-60 ساله بود قیافه ی متین وپرجذبه ای داشت موهای جو گندمی اش صورتش را جذابتر ومهربانتر کرده بود کت وشلواری به رنگ قهوه ای سوخته پوشیده بود با پیراهن قهوه ای روشن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم عظیمی گفتند که اصرار زیادی برای این ملاقات داشتین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من آماده ام تا حرفاتونو بشنوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام نفسی کشیدم وشروع به صحبت کردم:شرکت شما یکی از بهترین شرکت های ایرانه آوازه شو بی شک همه ی مهندسان عمران ومعماری شنیدن وکار تو این شرکت بی شک آرزوی خیلی از اوناست خود من هم جزهمون مهندسام دلیل این ملاقات هم همینه چند لحظه سکوت کردم مهندس جاوید به دقت به حرفام گوش میداد در اتاق زده شد آبدارچی شرکت با 2 فنجان قهوه اومد داخل وقهوه ها رو گذاشت رو میز و رفت وبه من فرصت داد تا دوباره سریع حرفامو مرور کنم ودوباره شروع کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-2 ماه قبل از آلمان برگشتم لیسانس عمرانم رو تو ایران گرفتم وبرای ادامه تحصیل در رشته مدیریت پروژه رفتم آلمان تقریبا سه سال اونجا بودم هم درس خوندم وهم کار کردم همه ی مدارکشم تو این پوشه است عکس واطلاعات پروژه هایی که من جز گروه مهندسی بودم هم داخل سی دی داخل پوشه است 2 سال در یک شرکت و6 ماه در شرکت دیگه ای کار کردم شاید اسامی شرکت ها براتون آشنا بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اسمشون چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسم شرکتها رو گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله اسم یکی شون بنظرم آشنا میاد میتونم یه سوالی بپرسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله حتما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا آلمان نموندین؟با این حرفایی که شما میگین موقعیت شغلیتون بد نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخاطر خانواده ام زندگی تو غربت دور از خانواده سختر از اونیه که بشه بیشتر از 2-3 سال تحمل کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

6

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من مدارکتون رو بررسی میکنم با اینکه فعلا نیازی به مهندس جدید در شرکت نداریم اما همیشه جا برای مهندس کاربرد هست اگه روزمه ی کاری تون بتونه قانعم کنه خوشحال میشم با شما همکاری کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنونم از لطفتون فقط میشه بدونم کی نتیجه ی بررسیتون معلوم میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_در عرض یک هفته الی ده روز معلوم میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنونم فقط یه مطلب دیگه ام هست که لازمه بهتون بگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرمائید میشنوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من ممکنه دو روز در هفته نتونم بیام شرکت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهم کرد :میشه دلیل شو بدونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من قرار در یک دانشگاه تدریس کنم و اون دو روز مختص کلاسهامه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد چه خوب به نظر میاد شما مهندسی با معلومات بالا هستید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنونم این نظر لطف شماست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مهربانانه ای زد از جام بلند شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه بیشتر از این وقت تون رو نمیگیرم و از حضور تون مرخص میشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جاش بلند شد:از ملاقات شما خوشحال شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم همینطور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شرکت اومدم بیرون هوای خوبی بود ترجیح دادم کمی پیاده روی کنم باید برای خودم فکر یه ماشین باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

7

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در طول این هشت روز ی که بیکار بودم با پدرم دنبال یه ماشین خوب گشتم و بالاخره تونستم یه 206 نسبتا نو و مناسبی رو پیدا کنم برای بار اول که سوارش شدم و زدم به خیابون ها ناخودآگاه یاد پرادوی سفید م افتادم آخ که چقدر عاشق اون ماشین بودم همونی که دانیال برا تولد م خریده بود وای که چقدر اون لحظه ای که دیدمش شوکه شده بودم اصلا به فکر همم نمیرسيد كه همچين كادويي بهم بده يه لحظه دلم برا ماشين خوشگلم تنگ شد وقتي از 206 ام پياده شدم نگاهي بهش كردم اينم درست همرنگ پرادوم بود ولي اين كجا وآن كجا سرم و بلند كردم سمت آسمون با خودم گفتم خدايا هيچ بنده اي رو از عرش به فرش نيار اينو گفتم وخنديدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

8

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز هشتم بود كه خانم عظيمي باهام تماس گرفت وگفتن كه يه قرار ملاقات با مهندس جاويد براي فردا گذاشتن .رفتم شركت اين بار خانم عظيمي بدون معطلي منو راهنمايي كردن به اتاق مهندس جاويد .مهندس يا با ديدنم مثل دفعه ي قبل از جاشون بلند شدند واومدن جلو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوش اومديد خانم مهندس بفرماييد بشنيد روي همون صندلي هاي قبلي نشستيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتره بدون معطلي بريم سمت موضوع اصلي من مداركتون رو بررسي كردم شركت هايي كه براشون كار ميكردين از شركت هاي خوب آلمان هستند حتي ميتونم بگم شركتي كه دوسال براش كار كردين جز شركتهاي بنام آلمانه پروڑه هايي كه در اونا همكاري داشتين رو هم ديدم واقها جاي تحسين داره كه فردي به سن شما جزءگروه مهندسين اين پروڑه ها بوده اعتبار دانشگاه ومداركتون رو هم بررسي كردم اون ها هم قابل قبول اند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مهرباني نگا كرد وگفت:خلاصه اينكه مطمئنا شركت ما جا براي مهندسي چون شما داره اميدوارم همكاري خوبي رو باهم تجربه كنيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم عروسي به راه افتاد باورم نميشد مهندس جاويد به همين راحتي راضي بشه خوب ميدونستم كه بيشترش بخاطر شركتيه كه توش كار كردم. عاشقتم تيرداد عاشقتم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همين شنبه ميتونيد كارتون شروع كنيد با اون دو روزي هم كه گفتين مشكلي ندارم ميدونم خودتون اونقدر تجربه دارين كه نذارين اون دو روز خللي تو كارتون ايجاد كنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله شما نگران نباشيد مطمئن باشيد پشيمونتون نميكنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مهربانانه از زد از جام بلند شدم خداحافظي كردم و اومدم بيرون واي كه چقدر خوشحال بودم بايد هر چه سريعتر به تيرداد خبر ميدادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر اين موفقيتو مديون اونم كاش اينجا كنارم بود كاش.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

9

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه ماه از كار كردنم تو شركت ميگذشتبا اين كه جا افتادن تو شركت سخت بود ولي يواش يواش داشتم خودمو با محيط وفق ميدادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونروز ذهنم بدجور درگير بود اولين كار جدي بود كه به من سپرده بودندمن ومهندس حسيني عهده دار محاسبات پروڑه بوديم مهندس حسيني قسمتي ازمحاسبات رو انجام داده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ومن قرار بود چکشون کنم ولی هر جور که حساب میکردم با نتیجه ی مهندس حسینی یکی نمی شد از صبح با هاش درگیر بودم تا اینکه بالاخره عصر تصمیم گرفتم برم اتاق مهندس حسینی همینطور که کاغذ ها دستم بودن و ذهنم درگیر امروز اتاق زدم بیرون اتاق ما تقریبا انتهایی یک راهرو بود که به سالن اصلی شرکت متصل میشد آز اتاق که اومدم بیرون متوجه شخصی شدم که از ابتدای راهرو داشت میومد سمتم .غریبه بود .تعجب کردم غریبه ها حق ورود به بخش خصوصی شرکت رو نداشتن پس این شخص اینجا چکار میکرد ...اونقدر ذهنم درگیر بود که دیگه وقت فکر کردن به این موضوع رو نداشتم برای همین سرمو انداختم پایین و به کاغذ ها نگا کردم و روشون متمرکز شدم واز کنارش رد شدم که یک دفعه صدایی منو متوقف کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ببخشید خانم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون شخص بود برگشتم سمتش :با منید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاشو به سینه زد و با قیافه حق جانبی جواب داد:مگه غیر از شما کس دیگه ای هم اینجا هست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو راست میگفت تو راهرو جز منو و اون کس دیگه ای نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمائید کاری داشتین؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون فیگور اومد جلو و زل زد تو چشام:گرسنه اید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشام از تعجب کرد شدن این چی میگه ؟ دیوانه ست؟ ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونجور که نگاش میکردم بی اختیار جواب دادم نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم گفت:ولی بنظر که هستید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

10

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو جمع وجور کردم وبا قیافه ی حق به جانب گفتم:شما از کجا این نظریه رو صادر کردین ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو کمی آورد جلو وگفت: از اونجایی که سلامتون رو خوردين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز شوكه شدم انگار از حالات من راضي بود چون يه نيشخند مسخره رو لبهاش بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو جمع وجور كردم وگفتم :اولا كه چرا من بايد به يه غريبه سلام بدم دوما اگه به سلام دادن اول شما بايد سلام ميكردين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالتي كه انگار ميخواست اداي منو در بياره جواب داد: اولا كه من غريبه نيستم دوما كه چرا بايد من سلام بدم???

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخاطر حركاتش عصبي شدم اصلا اين مرد كي بودكه من داشتم وقتمو باهاش هدر ميدادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا شما كي هستين كه به خودتون اجازه دادين وارد بخش خصوصي شركت بشين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين جمله رو درحالتي گفتم كه دستامو به كمرم زده بودم وزل زده بودم به اون مردمك سياه چشماش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قيافه اي كه انگار معروفترين ومهمترين شخص مملكت برگشت گفت : يعني شما منو نميشناسيد واقعا كه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوقدم اومد نزديكتر وسرشو آورد پايين وصورت تو صورتم وايستاد : تازه واردي خانم كوچولو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آمپرم رفت بالا صورتمو عقبتر كشيدم و گفتم :فكر نكنم اين قضيه در حيطه ي كنجكاوي شما باشه بهتره هر چه زودتر از اينجا بريد بيرون اينو گفتم و بسمت خروجي راهرو اشاره كردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اين حرف من قهقهه اي زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وگفت وبچه پررو .صورتم از عصبانيت كبود شده بود بي شك انگشتمو به نشانه ي تهديد گرفتم سمتش : مواظب حرف زدنت باش انگار رو دادم بهت پررو شدي پسرك.بي ادب بي شخصيت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينبار نخنديد برعكس اونم مثل من از عصبانيت كبود شد يورش آورد سمتم ناخودآگاه رفتم عقب جوري كه پشتم خورد به ديوار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت به صورتم وايستاد دستشو برد بالا و گفت :يبار ديگه اين كلمات رو تكرار كني جوري با اين دستم ميكوبم تو صورتت كه جاي چشم و دهنت با هم عوض شه شيفهم شد?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستش بدجور ترسيده بودم از نزديك قيافه اش خيلي ترسناك بود با اين حال نخواستم عقب نشيني كنم دنبال جوابي بودن كه بهش بگم كه در اتاق مهندس جوادي نيا باز شد و اوند بيرون هر دو سرمون برگشت سمتش بيچاره از ديدن ما تو اون وضعيت شوكه شده بود. من چسبيده بودم به ديوار اون مرد هم درست در يك سانتي من ايستاده بود يكي از دستاش به ديوار كناري من چسبيده بود و اون يكي بغل صورتم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون مرد سريع خودشو جمع و جور كردو از من فاصله گرفت .مهندس جوادي نيا هم بخودش اومد و گفت:سلام مهندس جاويد كي برگشتين?رسيدن بخير...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنيدن جمله اش شوكه شدم مهندس جاويد!!!!مهندس جاويد!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه نگاه زير چشمي ايش شدم در همون حال جواب داد : چند لحظه پيش اومدم بعد بادستش به من اشاره كردو گفت: ايشونم ازم استقبال ميكردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيچاره مهندس جوادي نيا كه گيج شده بود تكرار كرد:استقبال!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندي زدو نگاهي بهم انداخت وبعد به راه افتاد ورفت سمت ابتداي راهرو ودر همون حالم جواب داد: بلع يه استقبال گرم و دلچسب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نن هنوز گيج ميزدم اطلاعات ذهنمو بالا پايين كردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهندس جاويد مهندس جاويد....اين شخص كي بود??مابين تجزيه وتحليل هام يه تصوير اومد به ذهنم تصوير يك عكس يك عكس كه روي ديوار اتاق مهندس جاويد نصب شده بود مهندس جاويد رو صندلي نشسته بود و فردي بالاي سرش ايستاده بود.بله درسته اين شخص همون فرد بود يعني در اصل اين شخص بهراد بود بهراد جاويد دردانه پسر مهندس جاويد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه دفعه به خودم اومدم و فهميدم كه چه گند بزرگي زدم اي واي خداي من چرا....حالا من چكار كنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

12

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولين بار اسم بهراد جاويد رو از معصومه شنيديم معصومه زني 32 ساله بود 7 سال بود كه تو شركت بهراد سازه كار ميكرد معمار بود خيلي هم كار بلد .بهراد سازه بخش هاي مختلفيداشت در كل شركت بزرگ بود اونقدر بزرگ كه شايد بيشتر كاركنانشو نشناسي دقيق معصومه همكار من بود و بيشتر باهاش كار ميكردم براي همين با هم صميمي شده بوديم بيشتر روزها صبحها وقت اومدن باهم ميرسيديم و سوار آسانسور ميشديم شركت بهراد سازه 4 طبقه بود محل كار ما طبقه ي سوم شركت بود چند بار داخل آسانسور با دختري هم مسير شديم دختر بسيار شيك پوش هميشه صورتشو به بهترين شكل ممكن آرايش ميكرد دماغ عمل شده و لب هاي پروتز شده اي داشت و بيشتر وقتها از لنزهاي رنگي استفاده ميكرد طبقه اي كه اون كار نيكرد طبقه 4 بود يعني طبقه اي كه اتاق افراد خاص در اون طبقه قرار داشت مثل اتاق مهندس جاويد ومهندسهاي ارشد شركت.در موردش كنجكاو شدمزو از معصومه پرسيدم درجواب بهم گفت كه اون دختر منشي بهراد جاويده وبهراد جاويد هم دردانه پسر مهندس جاويده مهندسي عمران خونده تو انگليس كارش فوف العاده ست البته نه تو مهندسي عمران بلكه تو حوزه ي جذب مشتري. معصومه گفت بهراد تا به اون روز تو هر مناقصه و قرار دادي كه شركت كرده برنده بوده. خداي قانع كردن افراد هيچ كي تا حالا پي به اين مسئله نبرده كه اون چطور اينقدر خوب بلده آدمها رو تحت تاثير قرار بده. كنجكاو بودم كه در مدت اين دوماه چرا هيچ اسمي ازش نشنيدم معصومه در جوابم گفت كه بهراد فعلا رفته سوئد گويا دختر كوچيكه ي مهندس جاويد وهمسرش اونجا زندگي ميكنن و مثلا رفته ديدن اونا و اين مختصر اطلاعات من از بهراد جاويد بود ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوضاع خراب بود نميدونستم چكار كنم شب تو خونه فكرم همش مشغول اين موضوع بود كه اين افتضاحي كه به بار اومده رو چه جوري بايد حل كرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهمترين چيزي كه دائم فكرم مشغول اش بود اين بود كه به هيچ وجه نبايد ازش معذرت خواهي كنم غرورم مهمتر از هر چيزي بود بعد از چند ساعت فكر كردن جملاتمو آماده كردم و فكرمم آزاد و خوابيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

13

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح بعد از اينكه دو ساعت از وقت اداري گذشت رفتم اتاق بهراد جاويد .منشي اول كلي سوال پيچ كرد وبعد هم با فيس وافاده ي خاصي رفت ودر اتاقو زد من كنار وايستاده بودم ومكالماتو شنيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقاي مهندس، يكي از كارمندا اومده ميخواد شما رو ببينه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد با بي تفاوتي گفت كيه??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم منشي با افاده جواب داد:ميگن شما به اسم نميشناسيشون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اين حرف رفتم جلوي در تا بهراد منو ببينه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ديدنم نيشخندي نشست رو لباش رو به منشي گفت شما ميتونيد بريد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد نشسته بود رو يه كاناپه ي راحتي كه گوشه اتاق گذاشته بود پاهاشو داراز كرده بود رو ميز و لب تاپش و رو پاهاش گذاشته بود تو يه دستشم يه ليوان بزرگ بود كه انگار توش قهوه بود رفتم جلوتر و چند قدميش ايستادم پسره پر رو حتي تعارف نكرد بشينم با همون نيشخند مزخرفش گفت:اومدي برا عذرخواهي??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايندفعه نوبت من بود كه نيشخند بزنم:نخير عذرخواهي براي چي??اگه منظورتون قضيه ديروزه كه تقصير شما بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالت تعجب كردنش جالب بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تقصير من??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله تقصير شما.اگه شما ديروز زودتر خودتونو معرفي ميكردين اون اتفاقها پيش نمي اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زد زير خنده بلند بلند با حالت خاصي گفت:من خودمو معرفي كنم بهراد جاويد خودشو معرفي كنه مسخره تر از اينم مگه ميشه???

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلي جدي زل زدم تو چشاش و جواب دادم:شنا چرا فكر ميكنيد كه عالم و آدم بايد شما رو بشناسه.محض اطلاع تون بايد بگم من تا ديروز حتي اسم شما رو نشنيده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دروغ گفتم اونم چه دروغي.حرفام بهش برخورد سعي كرد خودشو خونسرد نسون بده جواب داد:نكنه ازپشت كوه اومدين???همه ي مهندسان درست وحسابي اين شهر منو ميشناسن همشون.كلمه ي آخرشو با تاكيد گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من تازه اومدم چند سالي نبودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندي زدو گفت :پس از پشت كوه اومدين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميخواست حرص منو در آره ولي كور خونده در كمال آرامش جواب دادم:اگه شما به آلمان ميگين پشت كوه خوب بله من از پشت كوه اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنيدن كلمه ي آلمان تعجب كرد:آلمان???

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله آلمان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالتي كه انگار به حرفم مشكوكه گفت: اونوقت ميشه بگين آلمان چكار ميكردين??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه بخودتون زحمت بدين وپرونده ي استخداممو بخونين ميفهمين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز كفري شد و باز زور زد تا خونسرد باشه: من اونقدرها بيكار نيستم كه اينكارو بكنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-در اينصورت ندونيد بهتره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه حسي بهم ميگفت همين كه پامو از در بذارم بيرون ميره سراغش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهمان حالت خونسردم جواب داد:بهتر بيشتر از وقت گرانبهاتونو نگيرم.اين جمله رو باحالت طعنه آميزي زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم اينجا بهتون بگم با اينكه ديروز شما مقصر بودين ولي بخاطر اتفاقات افتاده متاسفم اونم بخاطر اينكه هرچي باشه احترام مهندس جاويد منظورم پدرتون واجبه بخاطر ايشونم كه شده بايد رفتار بهتري با شما ميداشتم كه در صورت شناختتون حتما از من ميديدين ولي خوب كاري كه شده .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قيافه ي سرخ شده اش ديدن داشتن هاا پسره ي از خود راضي يكي نيست به من بگه آخه دختر اومدي درستش كني يا وضعو بدتر كني ولي در هر حال حقش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند حرص درآوري زدم و گفتم:خوب ديگه بهتر برم كارام مونده بايد انجام بدم با اجازه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينو گفتم و برگشتم برم كه باعصبانيت گفت: اجازه ندادم كه رفتي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش هنوز همون لبخند رو لبهام بود :اولا كه اون يه تعارف بود دوما جايز نيست بيشتر از اين وقت مهندس بهراد جاويدو بگيرم .بهراد جاويدو با حالت مسخره آميزي گفتم وبرگشتم از اتاق رفتم بيرون. به حالت صورتش كه از عصبانيت سرخ شده بود فكر كردم و خنده گشادي نشست رو لبام ...آخ خداجون چرا من اينجوريم ..مرض دارم به والله ...ولي خداييش خيلي چسبيد😁😁😁😁

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

14

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محاسبات پروڑه تموم شده بود بايد يراي چك كردن نهايي ميبردمش پيش بهراد فرذا صبح بايد همه چيز حاضرو آماده تحويل داده ميشد لب تاپ و برداشتمو رفتم اتاقش كمي منتظر موندم وبعد رفتم تو با ديدنم مثل هميشه نيشخند مسخره آميزي زد لب تاپ رو گذاشتن رو ميزشو خودم رفتم كنار وايستادم تا چك كنه تقريبايه نيم ساعتي طول كشيد نامرد يه تعارفم نزد كه بشينم رو صندلي خسته شده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب ديگه تموم شد فقط اين قسمت بايد اينجوري ميشد دست برد سمت كيبرد نفهميدم كدوم دكمه ها رو زد كه يهو گفت:ااااا....چرا اين اينجوري شد?اين فايله كجا رفت?يه جور خاصي نگام كرد رفتم سمتش كه يه دفعه گفت:يا خدااا فكر كنم دستم خورذ فايله پاك شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي???يعني چي كه پاك شد???

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعي كرد قيافه ي كلافه ونگراني به خودش بگيره اما واي از دست چشمها كه هميشه آدم و لو ميدن توچشاش شادي موج ميزد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الان چكار كنيم? ما بايد اينا رو فردا تحويل بديم من نميدونم چرا اين لعنتي اينجوري شد من هميشه تو لب تاپ خودم اينا دكمه ها رو ميزدم فكر كنم دستم خورد به يه دكمه ي ديگه اينجوري شد.نميدونم چرا هيچوقت جز لب تاپ خودم با لب تاپ ديگه اي نميتونم خوب كار كنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

15

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان ميخواي چكار كني??همه محاسبات رفتن به نظرت بتوني تا فردا صبح برسونيشون??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد دستاشو رو سينه اش گره زد و گفت البته اگه تا صبح بيدار بموني ميرسونيش منم تا فردا ظهر برات وقت ميگيرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندي گوشه لبش بود كه ميخواست پنهان كنه. كه اينطور قصدش اذيت كردن من بود ميخواست تلافي كنه كارهامو در اصل ميخواست حرصم بده چقدر لوس ...اصلا بلد نبود درست وحسابي نقش بازي كنه نقشه اي هم كشيده بود مزخرف بود يه دفعه ياد حرص دادن هاي دانيال افتادم ياد روزهاي اول كه جوري حرصم ميداد كه ميخواستم سرمو بكوبم به ديوار. گاهي اوقات ذهن آدم كجا ها كه نميره تا به حودم بيام ديدم ذهنم شروع كرده به مقايسه ي دانيال و بهراد. البته تو اين مدت سه سال هر مردي كه اومده طرفم چه خواستگار وچه اونهايي كه به قصد دوستي اومدن جلو رو ناخودآگاه هميشه با دانيال مقايسه كرده بودم اين بارم نوبت بهراد بود البته با اين تفاوت كه بهراد جز هيچ كدو م از اون دو دسته نبود ولي نميدونم چرا ذهنم شروع كرد به مقايسه اش با دانيال چون چيز زيادي ازش نميدونستم فقط تونستم از لحاظ ظاهر مقايسه اش كنم البته بنظر اخلاقشم گند بود. قد بهراد حدودا 180 بود كوتاهتر از دانيال معلوم بود كلي پول باشگاه وآمپول كرده بود كه تونسته بود بگي نگي برا خودش عضله بسازه چشاش قهوه اي تيره بودن ابروهاي مشكي نسبتا پري داشت لبهاش معمولي بودن واما بيني ايش...بيني ايشو عمل كرده بنظرم كه همه ابهت يه مرد به دماغش بود البته بيني بهراد عروسكي نبود ولي خوب عمل شده بود مثل دخترها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دركل ميشد گفت بدك نبود هرچي هم كه عيب و ايراد داشت ميتونست با لباسهاو وسايل ماركش بپوشونه ولي با همه ي اينا فرماني كه ذهنم داد اين بود:دانيال من خيلي بهتر بود ...يه دفعه جا خوردم. دانيال من دانيال من ....اين ديگه چه حرفي بود دانيال حتي وقتي شوهرم بود دانيال من نشده بود چه رسد به حالا كه هيچ ارتباطي به هم نداريم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار زيادي از حد تو فكر بودم كه بهراد اونجوري شاكي شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم مهندس ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول هولكي گفتم :بله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا اينجوري ميكنيد?ترسيدين??اينقد كار سختيه دوباره اين محاسبات رو نوشتن كه اينجوري رفتين تو شوك???

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم همون پوزخند مزخرف رو لبهاش بود ...پسره ي از خود راضي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يه شب بيداري كه چيزي نيست آدم بايد صبرو تحملش زياد باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم گفتم :آره ارواح عمه ات ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي حرص در آر زدم وگفتم نيازي به اينكار نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتونست جلو خودشو بگيره با تعجب گفت :يعني چي???فردا بايد اينا آماده باشن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقاي مهندس زياد جوش نزنين براتون خوب نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با حالت عصبي گفت :الان وقت مسخره بازي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-كي گفته الان وقتشه من كه كاملا جدي ام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه جدي بودين به اين فكر ميكردين كه هر چه زودتر برين و كارو آماده كنين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فردا صبح ساعت7:30 كار اينجاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت خاصي نگام كرد:فكر نميكردم اينقدر سريع آماده اش كنين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهتر از اين به بعد من و قابليتهام شك نكنيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دست خودم نيست هرجور كه فكر ميكنم ميبينم نميتونيد برسونيد حتي اگه تموم شب و بيدار بمونيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ي بلندي كردم و گفتم :كي گفت قرار شب و بيدار بمونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز چشاش مثل وزغ زد بيرون. حيف كه خسته بودم والا بيشتر از سربه سرش ميذاشتم و تفريح ميكردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صرفا جهت اطلاع جنابعالي .نيست من دورو برم آدم دست وپاچلفتي زياد بود ياد گرفتم از تمام كارام يه كپي رو هاردم داشته باشم برا همچين روزهايي ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به وضوح ميشد تغيير رنگ صورتشو ديد از رنگ گندمي يهو شد كبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخه ي طفلك چه رو دستي خورد فعلا سه هيچ به نفع من. لب تاپ و از جلوش برداشتم خم شدم رو ميز زل زدم به چشاش كه الان پر از خشم بودن و آروم گفتم :من مهندس كار بلديم جناب مهندس بهراد جاويد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينو گفتم ولبخندي زدم و اومدم بيرون هنوز پشت در بودم كه صداي برخورد چيزي به در بلند شد لبخند روي صورتم پهنتر شد تا تو باشي و نخواي حرص منو در آري ...😁😁😁😁

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

16

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلسه داشتيم قرار بود گروه مهندسي چندتا پروڑه مشخص شه يكيش يه هتل 4ستاره تو شمال اون يكي ساختمان بلند تو تهران و اون يكي پلي بود تو خوزستان دوست داشتم جز اكيپ كاريه هتل مي بودم مهندس رحمتي سرپرست اون كار بود يكي از مهندسان بنام بود كار بااون يه تجربه ي عالي محسوب ميشد اما برعكس من سايه دوست داشت بره خوزستان البته به گفته ي خودش جز محالات بود چون مهندس بهراد جاويدبه زن جماعت اجازه حضور تو پروڑه هاي خارج از شهري رو نميداد همه چشم به دهن بهراد دوخته بودن و اون يك به يك اسامي رو ميگفت من جز مهندسان هتل نشدم بدجور پكر شدم تو حال خودم بودم كه بك آن حس كردم اسم من از دهن بهراد اومد بيرون سرمو بلند كردم كه چشم افتاد به لبخند موزيش و بعد هم به جماعت متعجبي كه چشم دوختن به من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم طوري كه فقط سايه بشنوه گفتم اينجا چي شد الان من حواسم نبود سايه باتعجب نگام كرد ولي با ديدن نگاه منگم فهميد كه انگار حواسم اونجا نبود با يك لبخند پهن رو صورتش گفت خوب تو هم بايد همراه گروه بري خوزستان با صداي بلند گفتم :چي??? باز همه برگشتن سمتم سايه با پاش كوبيد به پامو گفت:يواشتر چه خبرته?? ديگه تا آخر جلسه چيزي نگفتم جلسه تموم شدو من هيچي ازش نفهميدم همه بلند شدن رفتن سايه بالاي سرم وايستادوگفت :بلند نميشي?? نگاش كردم سايه هم اتاقيم بود تو شركت دختري24 ساله اي كه ليسانس عمران داشت با پارتي داييش كه از مهندسهاي با سابقه ي شركت بود استخدام شده بود ولي خوب كار خودشمم خوب بود دختر زبرو زرنگي بود دستشو كشيدم و نشوندمش رو صندلي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سايه من نفهميدم چي به چي شد اصلا حواسم تو جلسه جمع نبود ميشه بگي اينجا چي ها گذشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سايه با شعف خاصي شروع كرد به حرف زدن: واي سوگند واقعا متوجه نشدي??واي دختر باور نميشه اصلا كاش من جاي تو بودم فكر كن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درست و حسابي بگو دختر جون به لب شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سايه دستاشو كوبيد به هم وگفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره مهندس جاويد طلسم و شكست و اجازه همكاري يه دختر رو تو يه پروڑه خارج از شهر داد اما هنوزم تو كفش آخه چطور بعد اين همه وقت راضي شد تو تو اون پروڑه شركت كني? ?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منظورت چيه??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سايه كلافه جواب داد :تو عم كه خنگ ميزني ها ببين عزيزم قرار شده تو هم با بچه ها بري خوزستان تو عم برا پروڑه خوزستان انتخاب شده? ??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي خوزستان??يعني من هم بايد برم خوزستان??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب آره ديگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو فكر يعني من بايد پاشم از اينور ايران برم اونور ايران برا يه پروڑه اونم چه پروڑه اي ....وسط كوه و بيابان يا خدا ...نه من نميرم قطعا اين بهرادخان قصدي جز اذيت كردن من ندارم از جام بلند شدم بايد باهاش صحبت ميكردم وميگفتم كه نميرم. رفتم اتاقش تا منو ديد بازم همون لبخند موذي نشست رو لباش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اتفاقي افتاده خانم مهندس???

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من نميخوام برم خوزستان و تو اون پروڑه شركت كنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونوقت چرا??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پوزخندي زدم و جواب دادم: ميپرسين چرا???كار كردن وسط كوه وبيابون اون با يه مشت مرد بنظر من اصلا كار مناسبي براي يك زن نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهقهه اي زدو گفت:فكر ميكردم سرسخت تر از اين حرف ها باشين دختري كه سه سال از عمرشو تو مملكت غريب بگذرو اونجا هم درس بخونه هم كار كنه بايد زبرو زرنگتر از اين حرفها باشه حتما شنيدين كه من تا حالا از اين كارها نكردم بخاطر مخالفتهامم كلي اعتراض از اينو اون شنيدم كه نميدونم الان ديگه زمونه عوض شده دخترها هم ميتونن از پس هر كاري بربيان و حقوق زن و مرد بايد يكي باشه ونميدونم چي چي اونقدر گفتن تا بالخره كوتاه اومدم شما رو به عنوان پيشرو انتخاب كردم ولي انگار شما ميخواين بهانه بدين دستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منظور??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منظورم اينكه اگه موافقت نكنين مهندسين خانم اين شركت بايد قيد شركت تو همچين پروڑه هايي رو براي هميشه بزنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندي زدم:شما الان ميخواين منو بزارين لاي منگنه??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر جور دوست دارين فكر كنين ..يا بايد خودخواهانه از اين كار انصراف بدين يا اينكه فداكاري كنين وبا ما بيان خوزستان??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با شما???

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله با ما ..خود من هم با بچه ها ميرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يا خدايا اين كه شدقوز بالاقوز اينو كجاي دلم بذارم ...برم خوزستان اونم با بهرادخان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياد سايه وذوق وشوقش افتادم نميتونستم نرم و اينجور فرصت ها رو از اونا بگيرم بايد راه رو براي دخترها ديگه باز ميكردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه ميام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ي موذيانه اي زدو گفت:پس فردا عصر آماده باشين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق اومدم بيرون اصلا حس خوبي به اين ماجرا نداشتم قضيه بودار به نظر مي اومد خدايا آخرو عاقبت اين سفر رو بخيركن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

17

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسيدم به محل پروڑه يه گوشه از سايت چند تا كانكس براي اقامت ما گذاشته بودن كانكنس ها اتاقهاي كوچيكي بود كه داخلش يه تخت تك نفره بود و يه گوشش يه روشويي وبس. دستشويي با فاصله ي نسبتا زيادي از كانكسها قرار داشت خود كانكسهاي ما هم از كانكسهاي كارگرها ونگهبانها فاصله داشت يكي از كانكسها رو دادن به من خيلي خسته بودم براي همين تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد. از صبح ساعت 6 بلند شديم سايت پروڑه بزرگ بود من همراه بهراد براي سركشي ونظارت رفتم همه چيز فعلا اكي بود شرايطم بدك نبود فقط هوا كمي گرم بود.روز اول زور پر كاري بود شب ساعت 11 اومدن به اتاقم خيلي خسته بودم از بس راه رفته بودم پاهام درد ميكردم نرسيده افتادم رو تخت چند دقيقه از دراز كشيدنم نگذشته بود كه يه صداي عجيب از زير تختم اومد نميدونستم صداي چيه كمي رو تخت تكون تكون خوردم كه يهو از زير تخت يه موش اومد بيرون. از ترس نزديك بود سكته كنم اصلا از موش خوشم نميومد ...موشه دائم از اين ور اتاق ميدويد اونور اتاقم نميدونستم چكار كنم از ترس رو تختم ايستاده بودم زل زده بودم به موشه. از ترس حتي نميتونستم از تخت بيام پايين برم در وباز كنم واز اتاق فرار كنم نميدونستم بايدچكار كنم داشتم از بيخوابي و خستگي پس ميافتادم ولي با وجود اون موش تو اتاق مگه ميشد خوابيد.بايد كاري ميكردم ولي چكار نميدونم همونجور كه فكر ميكردم چشم افتاد به يه سطل رنگ كه زير روشويي بود از زو تخت دستمو به زور دراز كردم و برداشتمش بايد هر جوري شده اينو مينداختم رو موشه. ولي مگه ميشد موشه يه جا بند نميشد بالاخره بعد تقريبا يه ساعت يه ساعت ونيم موفق شدم اما تا انداختم روش موشه حركت كرد سطلم روش حركت كرد فورا ساك دستيمو گذاشتم رو سطل ولي متعادل واينستاد يه چهار پايه داغون گوشه اتاق بود اونم گذاشتم رو سطل و ساك. تعادل ساك حفظ شد و ديگه سطل جا بجا نشد فقط صداي ضربه هاي موشه كه به سطل ميخورد ميومد. با كلي استرس رو تخت خوابيدم البته چسبيده بودم به ديوار كانكس از ترس. اونشب درست وحسابي خوابم نبرد. صبح زود رفتم سراغ سركارگر و اوردمش اتاقم تا موش برداره. سركارگر با ديدن موشه تعجب كرد و گفت:خانم مهندس من گفتم اين دور و اطراف موش كم پيدا ميشه باور نكردين تازه اگرم بود اين شكلي نبودن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس اين چيه?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم مهندس يه نگا به اين موش كن اين موش موش صحرا نيست اين موش موش آزمايشگاهيه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقت كه كردم ديدم راست ميگه موش آزمايشگاهي بود ولي اينجا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس اين موش از كجا اومده??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-والله منم توش موندم حتما كسي اينو با خودش آورده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو اتاق من چكار ميكرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سركارگر رفت تو فكر وبعد از مدتي جواب داد:شايد كسي خواسته باشما شوخي كنه خانم مهندس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:با من??كي??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-والله اينو ديگه شما بايد بدونين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيرون اتاق داشتيم حرف ميزديم .همينطور كه تورفكر بودم چشم افتاد به بهراد كه يه گوشه وايستاده بود وداشت مارو ديد ميزد با يه لبخند موذي رو لباش شك ندارم كه كار خودش بود ...كه اينطور بهرادخان صبر كن تلافيش ميكنم به من ميگن سوگند.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

18

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوساعت به صبح مونده بود كه از اتاقم زدم بيرون و رفتم سراغ كفشهاي بهراد كه هميشه بيرون كانكس در مياورد و با كفش راحتي ميرفت تو اتاق كفش ها رو آروم برداشتم و آوردم تو اتاقم بسته آدامس و در آوردم و تند تند شروع كردن به جويدن. آدامس زياد دوست داشتم براي همين هميشه همراه خودم داشتم. آدامس ها رو بعد از اين كه خوب ميجوييدم در آوردم و گذاشتم تو كفش بهراد اونجايي كه قرار بود پاشنه اش باشه ...نميدونم اين رح شيطاني چطور در من تبلور كرده بود همه اش بخاطر كارهاي خودش بود والا من وكجا وهمچين كارهايي كجا كفش ها رو برگردوندم سرجاش واومدم اتاقم. صبح با ديدن كفشها تو پايش حس شعف همراه با كمي عذاب وجدان بهم دست داد.انگار خوب جا سازي كرده بودم كه متوجه نشده بود ايول.تا ظهر اتفاق خاصي نيافتاده بودم ميدونستم قبل ناهار يه سر ميره اتاقش تا كمي ايتراحت كنه. اون رفت سمت اتاق و من و يكي از مهندسان پروڑه با فاصله ازش مشغول صحبت بوديم البته همه ي حواس من پيش بهراد بود.خواست كفش و در بياره كه متوجه شد. نشست رو پله ي كانكس و با دستش كفش و در آورد كه همراه اون آدامسهاي چسبيده به جورابش هم اوندن بيرون صحنه ي افتضاحي بود. كفش دستش بود كه سرشو آورد بالا با عصبانيت بهم نگاه كرد ولي من خونسرديمو حفظ كردم از مهندس عذرخواهي كردمو با آرامش رفتم سمت بهراد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت خاصي پرسيدم :آقاي مهندس اينجا چه خبره???اونا چين كه چسبيدن به جورابتون ???

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانيت جواب داد:يعني شما نميدونيد??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت مظلومانه اي جواب دادم:چرا بايد بدونم???

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالت ترديد به صدام دادم وگفتم :بنظر آدامس مياد ولي تو كفش شما چكار ميكنه??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانيت جواب داد:يه ديووانه اينا رو گذاشته تو كفشم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا خودمو نباختم و جواب دادم :ديوانه???

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون حالت عصبانيت شديد جواب داد:بله يه ديوانه كه به وقتش قراره جوري حالشو بگيرم كه درس عبرت شه برا همه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم خودمو نباختم و گفتم: شايد كار همون ديوانه ايه كه موش انداخته بود تو اتاق من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به وضوح رگ پيشونيشو ديدن كه از زور عصبانيت زد بيرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه پيداش كردين از طرف منم حالشو بگيرين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيچي نگفت يعني حرفي نداشت كه بگه اين جزاي كار خودش بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه كمك لازم ندارين من برم? ?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با حرص جواب داد:نخير شما به كارتون برسين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با اجازه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينو گفتم و پشتم و كردم وو بهش و رفتم در حاليكه يه لبخند پهن رو صورتم بود البته يه كوچولو هم عذاب وجدان داشتم مخصوصا وقتي كه ديدم گرما باعث شده بود آدامسها بيشتر خميري شن ولي زياد دووم نداشت عذاب وجدانم چون كه اين نتيجه رسيده بودم كه در كل حقش بود تا اون باشه بامن در نيفته😁😁

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

19

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل شام بهراد منو كشيد اونسر كارگاه برا نظارت ولي چيز مهمي اونجا نبود از كاراش سر در نمي آوردم الكي لفتش ميداد بعد از مدتي رضايت داد بريم واسه شام وقتي رسيديم بقيه شامشونو خورده بودن مثل هميشه قبل شام رفتم دستمو بشورم برگشتم جز من و بهراذ كسي نبود در سكوت شام خورديم فقط هر از گاهي بهراد نگام ميكرد و لبخند مرموزي ميزد. دلشوره گرفتم مشكوك ميزد باز چه خوابي برام ديده خدا ميداند خدايا مرا از شر اين بهراد خان نجات بده.البته صحيح و سلامت خودمو رسوندم به اتاقم نگاهي به دورو بر انداختم مورد مشكوكي نبود صداي مشكوكي هم نبود شايد داشت هنوز نقشه اي ميكشيد تو ذهنش .سومو گذاشتم رو بالش و فورا خوابم بردنصف شب بود كه بخاطر شكم درد از خواب پاشدم نياز شديد به دستشويي رفتن پيدا كرده بودم. حالم عجيب بود بلند شدم و رفتم بيرون همه جا سكوت حكم فرما بود بدبختي دستشويي تو يه جاي دور از كانكسها بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لامپ هاي ضعيف راه رو روشن كرده بودن اين دور بر صبحش ترسناك بود چه رسد به اين وقت شب خودمو رسوندم به دستشويي.بعد از مدتي اومدم بيرون هنوز چند قدمي از دستشويي نيومده بودم بيرون كه يهو همه ي برق ها قطع شدن يا خدااااا....تاريكي وحشتناكي همه جا رو گرفت .هيچي معلوم نبود انگار دور تا دورتو يه پارچه ي سياه كشيدن لامصب ماهم تو آسمون نبود اولهاي ماه بود ماه فقط يه خط باريك بود. نميدونستم چكار بايد بكنم الان چه جوري خودمو برسونم اتاقم تو فكر بدونم كه صدايي توجهمو جلب كرد سمت صدا برگشتم اما اونقدر تاريك بود كه چيزي معلوم نبود فقط وجود يه موجود زنده رو حس كردم قلبم تو دهنم داشت ميزد از ترس اينكه جانوري چيزي باشه داشتم ميمردم اگه بهم حمله ميكرد چي???صدامو در نياوردم شايد اونجوري متوجه حضور من نميشد .اما لامصب داشت ميمد سمتم. ناخودآگاه قدم قدم رفتم عقب هر قدمي كه من ميرفتم عقب اون ميومدجلو. يه آن شروع كردن به دويدن سمتم. منم بدون فكر شروع كردم به دويدن اون بدو من بدو. اونقدر مغزم از كار افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بود كه حتي نفهميدم اون يه آدم نه جانور وحتي به اينم فكرنكردم كه دارم از محوطه ي اصلي دورتر و دورتر ميشم يه دفعه پام گير كرد به يه سنگ محكم خوردم زمين مچ پام درد گرفت ديگه ناي بلند شدن نداشتم هرچه بادا باد اون موجود بهم نزديكتر شد يهو يه نوري افتاد رو چشمم دستمو گرفتم جلوش تا چشممو اذيت نكنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فكر ميكردم شجاعتر از اين حرفها باشي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي بهراد بدون ديدن هم ميشد فهميد با شنيدن صداش فورا دستمو از كشيدم كنار نور گوشي موبايلش بود درست انداخت انداخته بود رو صورتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نورو بكشيد كنار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نور گرفت طرف ديگه الان ميتونستم ببينمش پوزخندي رو لبهاش بود مردك ديوانه از عصبانيت داشتم منفجر ميشدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-كارتون خيلي مسخره ست خيلي...(با همه ي خشمي كه در توانم بود گفتم)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودشو زد به كوچه ي علي چپ:كدوم كار??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-محك زدن شجاعت من شما پيش خودتون چي فكر كردين??فكر كردين كي هستين كه به خودتون جرات ميدين با من همچين شوخي مسخره اي بكنيد??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درمورد چي دارين حرف ميزنين??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما پررو ترين آدمي هستين كه تا بحال ديدم. اين جمله رو هم با داد گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

20

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-كافر همه را به كيش خود داند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميخواستم جوري بزنمش كه ديگه نتونه حرف بزنه ولي خوب با يه نگاه به اون هيكل گنده ش ميشد فهميد كه امر محاليه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من موندم خونواده ي تو چطور راضي شدن بزارن بري آلمان اونجا يكي شب جلوت ظاهر ميشد چكار ميكردي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست رو زمين كنارم و سرشو آورد جلو صورتش روبه روي صورتم بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حتما هر كاري كه ميخواست براش انجام ميدادي براش مگه نه???

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لحن گفتن هركاري فهميدم كه منظورش چيه برا همين بيشتر عصبي شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونش ديگه به تو مربوط نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندي زد هرچي بيشتر عصبي ميشدم چهره ي اون بازتر وشادتر ميشد:چرا به من مربوط نيست خيلي هم مربوطه خوبه آدم امكانات دوروبرشو بدونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقيحانه زل زد تو چشام و گفت :شايد يه روزي بخواي ازش استفاده كنه ولذت ببره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يواش يواش داشت از حرفاش گريه ميگرفت صوتمو برگردوندم تا چشام به اون چشاي وقيحش نخوره ديگه نميخوام باهاش كل كل كنم حرفاش بدجور آزارم ميداد از گوشه چشمم لبخندشو ديدم كه وقتي متوجه عقب نشيني من شد زد شادي از همه ي صورتش ميباريد بلند شدو ايستاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همه ي تصورتامو از خودت خراب كردي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندي زدم وگفتم :به درك ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شنيدولي چيزي نگفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نميخواي كه اينجا بموني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديوونه هم كه بودم باز هم اونجا نميموندم .دستمو رو زمين گذاشتم و بلند شدم به زور. پامو كه گذاشتم دادم رفت رو هوا. خيلي درد ميكرد.اصلا نميتونستم بذارمش زمين چه رسد به اينكه روش وايستم به زور تعادلمو حفظ كردم با صداي من دانيال كه سرشو انداخته بود پايينو داشت ميرفت برگشت نگام كرد :چته??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه واقعا اشكم در اومده بود:الان من چكار كنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينو كه گفتم دوباره افتادم رو زمين به عبارتي پلاس شدم. آخر نااميدي بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانيال اومد سمتم:چته باز? چرا نشستي دوباره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناله گفتم:نميتونم راه برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست روبه روم:چرا ?پات چيزي شده??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درد ميكنه نميتونم روش وايستادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زل زد به صورتم شروع كرد به كنكاش تو صورتم انگار دنبال چيزي بود فكر كنم فكر ميكرد دارم فيلم بازي ميكنم اشك چشام دلشو برحم آورد انگار .بلند شد وايستاد :بلند شو بهم تكيه كن بريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازتعجب بلند گفتم :چي??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نخودچي...زود باش ديگه من خسته م ميخوام زودتر برگردم اتاقم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولي ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما و ولي نداره زودباش من حوصله ندارم دوتا راه بيشتر نداري يا ميموني اينجا تا صبح يا بلند ميشي با من مياي فكر نكن خيلي خوشم مياد از اين كار مجبورم ميفهمي مجبور ..غيرت مردونم نميذاره اينجا بذارمت برم ..فهميدي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفاش بيشتر آزارم ميداد خداياا عذاب بهتر از اين نداشتي ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو فكر بودم كه دستشو انداخت زير بازومو محكم بلندم كرد مجبورشدم دستمو دور بازوش حلقه كنم وتكيه بدم بهش و راه برم خدا رو شكر اين دفعه شعورش كشيد و زياد تند تند راه نرفت آروم ميرفت تا منم بتونم راحت قدم بردارم تو دلم فقط يه چيزو زمزمه ميكردم خدايا هيچ كدوم از بنده هاتو محتاج دشمنش نكن ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

21

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا صبح از دردو عصبانيت نتونستم بخوابم. مطمئن بود همه ي اتفاقات ديروز تقصير بهراد بود يه حسي به من ميگفت اون ديشب چيزي تو غذام ريخته تا مجبور شم نصف شب از خواب بلند شم برم بيرون.صبح مجبور شديم برگرديم شهر اول رفتيم دكتر. بعد از گرفتن عكس دكتر گفت كه خوشبختانه نشكسته وفقط مو برداشته كه اگه مواظب باشم دو الي سه هفته اي خوب ميشه فقط بايد زياد بهش فشار وارد نكنم .بعد از اون رفتيم هتل عصر بود كه رسيديم بهراد دوتا اتاق ديوار به ديوار هم گرفت مجبور بودم تا تموم شدن كار نظارت بهراد بمونيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميگفت باهم برگرديم بهتره رسيديم هتل تا آماده شدن اتاق ها بهراد كيك و چاي سفارش داد خداييش گرسنه بودم.همين كه رفتيم اتاقهامون با هزار مكافات رفتم حموم بايد مواظب پام مي بودم. بعد از حموم اومدم از خستگي همونجور رو تخت ولو شدم و خوابم برد. صبح ساعت يازده از خواب بلند شدم وقت صبحانه گذشته بود بايد تانهار صبر ميكردم شكلاتي كه همراهم بود خوردم بهراد رفته بود سر پروڑه .حوصله بيرون رفتن نداشتم كلا تو اتاق موندم شب هم شام و سفارش دادم بيارن اتاق. در و كه زدن فكر كردم شامو آوردم مانتو مو تنم كردم و شالمو انداختم رو سرم درو كه باز كردم ديدم بهراد. خوشتيپ كرده بود سرتا پامو بررسي كرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خوبي?وضع پات چطوره?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بد نيست با مسكن دردشو ساكت ميكنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوهوم...خوبه.اومدم فقط حالت و بپرسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون خوبم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب ديگه من رفتم تو برا شام نمياي پايين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه مرسي گفتم بيارن اتاقم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فعلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فعلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شامو خوردم خوابيدم مسكن ها بدجور خواب آور بودن صبح ساعت 9 بلند شدم رفتم پايين وصبحونه امو خوردم برگشتم تازه رسيدم اتاقم كه گوشيم زنگ خورد مهندس ارشد پروڑه بود بهم گفت كه مشكلي پيش اومده دركارگاه ولي از ديروزعصر هر چي زنگ زدن جواب نداده كارم تو كارگاه خوابيده گفتن اگه هتله من بهش بگم خودشو برسونه كارگاه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم دراتاقش تا ببينم اونجاست يا نه در اتاق و زدم بعد از مدتي در باز شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

22

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما از ديدن صحنه اي كه پشت در بودن تعجب كردم .يه دختر جلوم وايستاده بود از اون عملي ها بود .به طور دقيق بگم پوستشو كمي برنزه كرده بود موهاي خيسشم بلوند كرده بود لنز آبي وگونه گذاشته بود دماغش عمل بود و لبهاشم كه پروتز كرده بود اما چيزي كه بيشتر متعجبم كرد طرز پوشش بود پوشش كه چه عرض كنم...كلا لباس تنش نبود بجاش يه حوله رو از زير بازوهاش رد كرده بود و پيچيده بود دور خودش بلندي حوله هم به زير بيست سانت پايينتر از كمرش بود تازه اون حوله هم جوري دورش پيچيده بود كه هر آن احتمال داشت بيفتد.با همون نگاه سرسري هم ميشد فهميد نصف هيكلش پروتز ...همه ي اينا به كنار اين كي بود اينجا چكار ميكرد نكنه اتاقو اشتباهي اومده باشم ولي مطمئنم اون روز بهراد رفت تو اين اتاق هنوز هاج و واج وايستاده بودم كه دختره با عشوه ي خاصي گفت :شما كار خاصي دارين??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشيد فكر كنم اشتباهي اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم برگردم برم كه صداي بهراد و شنيدم:نه درست اومدي خانم مهندس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمت در دوباره كه باز شوكه شدم يا خداااا اينا چشونه. چرا همچين ميكنن اين كه وضعش از اونم بدتر .بهرادم هيچي تنش نبود اينم يه حوله پيچيده بود دور كمرش وبس. سرمو انداخت پايين .بهراد رو كرد به دختره و گفت عزيزم تو برو داخل من الان ميام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترم كه انگار راضي به رفتن نبود با حالت خاصي گفت :باشه عشقم فقط زودتربياي هااا...حين گفتن حرفش دستاش رو تن بهراد حركت ميداد ..اه اه چقدر چندشن ايناااا...اصلا دوست نداشتم اونجا وايستم براي همين فورا گفتم :اومدم بهتون بگم يه تماس با مهندس ارشد بگيرين همين...اينو گفتم برگشتم كه برم آستين مانتومو گرفت ومانع شد::كجااا?? درست وحسابي توضيح بده ببينم چي شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره خيلي سريع گفتم: صبح مهندس زنگ به من گفت بهتون بگم باهاشون تماس بگيرين همين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اولا سرتو بگير بالا نگام كن بعد حرف بزن دوماشمرده شمرده بگو متوجه شم اونقدر سريع ميگي كه كلماتتو نميفهمم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم از دستش كلافه ميشدم :گفتم مهندس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت تحكم حرفو قطع كرد:گفتم سرتو بگير بالا بعد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور سرمو بلند كردم زل زدم تو صورتش:صبح مهندس زنگ زد به من گفت يه مشكلي تو كارگاه پيش اومده بايد شما حتما برين اونجا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاش زد به سينه اشو وهمون پوزخند مسخره ام نشوند رو لبش:بعد اونوقت مهندس چرا به خودم زنگ نزده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اتفاقا ايشون گفتن از ديشب دائم با شماره ي شما تماس گرفتن ولي گويا سرشو شما شلوغ بوده نتونستين جواب بدين(جواب طعنه اي كه زد و با طعنه زدن دادم)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندي زد و صورتشو آورد جلو درست رو به روي صورتم :انگار خيلي حسودي شده خانم كوچولو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يا خدا اين بشر داشت كفر منو ديگه در مياورد :به كي حسوديم شه??اولا كه همه ميتونن هرزه باشن كار سختي نيست دوما من حاضرم بميرم ولي يه دقيقه هم با آدم مثل تو باشم تفهيمه??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يهويي قهقهه اي زدو گفت :اونم به وقتش معلوم ميشه قديسه ي محترم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از الان معلومه بهرادخانه جاويد .خوش باشين...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينو گفتم وپشتمو كردم بهش و رفتم تو اتاقم داشتم از عصبانيتت ميمردم مردك بيشعور عوضه فكر كنه همه مثل خودش و دورو بري هاش هرزه ان ...خدايا آدم قحط بود منم اومدم افتادم دست اين خدايا كرمت شكر....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

23

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو آينه خودمو برانداز كردم از صبح كه بيدار شدم حال عجيبي داشتم در اصل از وقتي كه اين كارت عروسي بدستم رسيد حالم عجيب بود امشب عقدكنون بود عقدكنون دختر پسرعموي بابا يه باغ اجاره كردن بودن برا مراسم كل فاميل هم دعوت بودن كل فاميل...البته برا من كل فاميل يعني دانيال...دروغ چرا شديدأ دلم ميخواست ببينمش از آخرين ديدارمون سه سال نيم گذشته .دلم ميخواد ببينم چقدر تغيير كرده ولي از طرفي هم به شدت استرس داشتم نميدونستم واكنشش چي خواهد بود وقتي منو ميبينه. نظر اون راجع به من چه خواهد بود ...هر ساعتي كه به شب نزديكتر ميشد حال من خرابتر ميشد. چند روز قبل رفتم موهامو بلوند كردم تا اون روز هيچ وقت همچين كاري نكرده بودم گرچه مامانم زياد از اين كار خوشش نميومد ولي بعد از ديدن نتيجه اقرار كرد كه خيلي خيلي بهم مياد .تنها كسي كه خيلي عصباني شد از دستم تيرداد بود وقتي عكسمو براش فرستادم ديوانه شد كلي دعوام كرد كه چرا همچين كاري كردم حيف موهام نبود الان ديگه هيچ شباهتي به دخترهاي شرقي ندارم ...خلاصه پدرمو در آورد. البته بعد اينكه ذوق و شوق خودمو ديد كمي آروم شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس شب مشكي رو كه روزهاي آخر برگشتنم از آلمان گرفته بودم پوشيدم .كلا لباس پوشيده اي بود فقط يقه ي بازي داشت كه اونم با شال حريري كه چند روز پيش خريده بودم ميتونستم بپوشونم دليل اصلي انتخاب اين لباس اين بود كه دوست نداشتم لباس باز بپوشم كه فردا پس فردا كلي پشت سرم صفحه بزارن كه رفته آلمان خودشو گم كرده فكر كرده اينجام مثل اونجا هركي هر كيه. دوست داشتم باوقار متين باشم تا نگن اصليتشو فراموش كرده. البته بجاست اگه بگم كه اين لباس خيلي تو تنم شيك و زيبا بود انتخاب تيرداد بود يه روز جلوي مغازه اين لباسو تن مانكن ديده بود اومد گفت الا بلا بايد بياي بريم اونو برات بخريم .خداييش تيرداد خيلي خوش سليقه بود. آرايش دودي كردم البته خيلي غليظ نبود.آماده بودم بقيه هم آماده بودم. رسيديم اونجا باغ نسبتا بزرگي بود حياط بزرگي داشت كه ميز و صندلي براي مهمونها چيده بودن با چندتا پله ميرسيدي به سالن سرپوشيده اش البته قبلش يه بالكن هم داشت. خيلي از فاميلهايي كه نديده بودم رو دوباره ديدم خيلي ها نظرشون اين بود كه خيلي عوض شدم آب رفته زير پوستم ترگل ورگل شدم.ستاره نيومده بود ستاره رو از وقتي اومدم نديدم باردار بود از همون ماههاي اول پزشكش استراحت مطلق براش تجويز كرده بودن الانم كه ماه آخرش بود ...نيم ساعتي از رسيدن ما گذشته بود كه خانواده ي دانيال هم اومدن. هول برم داشت ميدونستم كه خيلي چشم ديدن منو ندارن مخصوصا مادرش ولي چاره اي نبود بايد ميرفتم جلو و حال واحوال ميكردم باهاش با ديدنم متوجه تغيير حالشون شدم ولي به روم نياوردن بجز دايانا بقيه باهام سرد برخورد كردن ناراحت نشدم بالاخره حق داشتن مخصوصا با چيزهايي كه شنيدم از اطرافيان درمورد حال و احوال دانيال بعد از رفتنم شنيدم حق رو بهشون رو ميدادم من زندگي پسرشون رو نابود كردم منم بودم رفتارم اينجوري بود ...دل دل ميكردم دانيالو ببينم بدجور حس كنجكاوي داشتم ميدونستم مثل بقيه مردها تو حياط وايستاده نميتونستم همين الان برم بيرون تابلو بود بايد كمي صبر ميكردم😔😔😔

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

24

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از مدتي رفتم بالكن چند نفر از دخترهاي فاميل اونجا وايستاده بودن و گرم صحبت بودن رفتم كنارش ايستادم از رفتنم استقبال كردن و شروع كردن به پرس وجو در مورد آلمان و شرايط زندگي و از اينجور حرفا سرسري به سوالاشون جواب دادم وقتي خودش.شروع به بحث در اين مورد كردن من آروم با چشام دنبال دانيال گشتم خوشبختانه زود پيداش كردم كنارش دونفر ديگه ام ايستاده بودن وگرم صحبت بودن فاصله اش از ما زياد دور نبود وميشد تشخيص داد چي به چيه .تغيير كرده بود ديگه اون پسر سرخوش ومغرور ودلبر نبود برعكس آروم شده بود سنگين شده بود متين شده بود و...آقا شده بود مردانگي خاصي رو چهره اش نقش بسته بود جوري كه نه تنها از جذابيش كم نشده بود بلكه بسيار بسيار جذاب ترش كرده بود به زور ميشد از فاصله ي دور چند تا دونه تار موي سفيد كنار گوشهاشو تشخيص داد.ولي من متوجه اونام شدم. مثل هميشه هنوز هم شيك پوش بود. كت وشلوار مشكي مات با پيراهن مشكي پوشيده بود يه كراوات سفيد با خطهاي مشكي هم بسته بود يه ساعت خوشگل فلزي به رنگ نقره ايم دستش بود هيچي از شيك بودن گذشته اش كم نشده بود حس كردم كمي لاغرتر شده اما هنوز هيكلش همون ابهت قبل رو داشت. بنظر خودم بهتر از قبل شده بود شنيده بودم كه بعضي ها ميگن سن كه بگذره يه هاله ي جذابي رو صورت آدمها ميشينه الان من اونو تو صورت دانيال به وضوح ميديدم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم داخل يه گوشه دنج پيدا كردم و نشستم مادر وخواهرم گرم صحبت با فاميل بودن. كم كه گذشت صدايي توجه مو جلب كرد صداي مادر دانيال بود با كمي فاصله از من با چندنفر از خانم فاميل گرم صحبت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ماهم ديگه داريم يواش يواش برا دانيال جون آستين بالا ميزنيم بسه ديگه تنهايي بايد سروسامون بگيره پسرم البته اينبار دقت ميكنم كي رو براش ميگيرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي هيچ ترديدي مطمئن بودم كه ميدونه دارم صداشو ميشنوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يكي از همون خانمها گفت:قضيه بچه دار نشدن دانيال خان چي پس???

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وايييييي ...گلي جون الان كه اينجور چيزها مسئله نيست اولا علم پيشرفت كرده دوما با وجود اين مشكل خيلي دارن برا دانيالم سرو دست ميشكن شوهر بهتر از دانيال من كي ميتونه پيدا كنه نگا نكن بعضي قدر پسر منو ندونستن ...نمونش دختر دوست باباش ...دختر خوشگل خوش استايل تحصيلكرده اصيل با نجابت پولدار خلاصه بگم چيزي كم نداره تازه هم از خارج اومدن همين چند وقت پيش خونه ي ما بودن صحبت دانيال و زندگيش شد وقتي فهميد زنش طلاق گرفته گل از گلش شكفت بعدم كه گفتم سرچي از هم جداشدن برگشت گفت زنش خيلي امل بوده آخه آدم شوهري مثل دانيالو به خاطر بچه ول ميكن تو اروپا مردم كلي اين درو اون در ميزنن كه بچه دار نشن اونوقت اين زنه بخاطر يه بچه دانيال ول كرده والا اون لياقت دانيال داشتن بعدا ميفهمه چه اشتباهي كرده ... الانم دائم دورو برو دانيال ميگرده وكلي هواشو داره راستشو بخواي ميخوام برا دانيالم ازش خواستگاري كنم فكركردن اگه برن ديگه پسرم نميتونه زن بگيره ولي اشتباه كردن پسر من زن ميگيره سرتر از اون اين اونه كه بي شوهر ميمونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه دوست نداشتم حرفاشو بشنوم اون نبايد درمورد من اينجوري صحبت ميكرد از دست اون دختره هم عصبي بودم اون كي بود كه درمورد من قضاوت ميكرد اون از زندگي من چي ميدونست آخه دانيال چرا وقتي اون دختره در مورد من بد ميگفت نزده تو دهنش ....پوزخندي زدم وجواب خودمو دادم خوب معلومه حتما اونن دلش پيش دختره گيره به درك بذار هرجور درموردم فكر ميكنن بكنن فقط خدا منو ميفهمه وبس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

25

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاقد كه اومد همه ي مهمانان جمع شدن تو سالن اصلي كه سفره ي عقد پهن شده بود. دانيال هم اومد زير چشمي نگاش كردم رفت كنار خانوادش وايستاد وگرم صحبت با اونا شد بعدم كه توجه شو جلب عروس و داماد كرد بدون اينكه نگاهي به دور و بر بندازه شك نداشتم ميدونه كه من هم تو اون عروسي شركت كردم اما انگار هيچ كنجكاوي به ديدنم بعد اين سه سال نداره برعكس من .....البته با حرفهايي كه از مادرش شنيدم رفتارش زيادم عجيب نبود.بدون اينكه جلب توجه كنم از سالن زدم بيرون. سمت راست ساختمان فضايي بود كه درختاني رو نزديك به هم كاشته بودن زير درختها هم يه نيمكت چوبي بود نور كمي اون قسمت از حياط رو روشن كرده بود. رفتم اونجا و رو نيمكت نشستم ورفتم تو فكر ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ديدار آخرمون فكر كردم بنظرم تا عمر دارم اون صحنه ها از يادم نميرن جز به جزشو يادم مياد.لحظه اي ازم خواست خوب بمونم. لحظه اي دستمو گرفت وگذاشت رو قلبش بهم گفت :هيچ وقت ياد نره يه گوشه اين دنيا قلبي هست كه فقط وفقط به عشق تويه كه ميزنه ..يا وقتي پيشونيمو بوسيد ونگاه آخرش نگاه آخرش لحظه هاي زيادي جلو چشمم ميومد اون نگاه حسرت بار همراه هميشگيم بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا اومدي اينجا??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنيدن صدا از جام پريدم .دانيال بود با كمي فاصله دست به سينه روبه روم وايستاده بود نگاش رو صورتم در حال گردش .با ديدن نگاه متعجب لبخند زد از همون لبخندها كه دلم سخت برايش تنگ شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نميخواي جواب بدي??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي رو? ?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پرسيدم چرا اومدي اينجا نميخواي مراسم عقدكنون رو ببيني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم سرجام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يه قانوني هست كه ميگه شگون نداره زني كه طلاق گرفته تو مجلس عقدكنون حضور داشته باشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست كنارم :كه اينطور...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما چرا اينجاييد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين قانون در مورد آقايون هم بايد صدق كنه مگه نه???

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نميدونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كمي سكوت كرد وبعد پرسيد:تجربه ي خوبي بود?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش به روبه رو نگاه ميكرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمتم:تجربه ي زندگي در خارج از كشور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب يه تجربه مثل خيلي از تجربه هاي ديگه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-كه اينطور...كار تو شركت بهراد سازه چطور پيش ميره??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آذر

    00

    من خیلی دوست داشتم بطوریکه نمی خواستم رهایش کنم

    ۲ روز پیش
  • سوگند

    ۱۵ ساله 00

    داستان قشنگی بود عشق دانیال به سوگند رو خیلی خوب توصیف کرده بود و قبم ندیسنده خیلی خیلی قدی بود طوری که بدون شک ادم گریش میگرفت و احساساتی می شد و بنظرم نویسنده تونست به خوبی شخصیت ها رو توصیف کنه.

    ۶ روز پیش
  • زهرا

    00

    سلام و خداقوت، رمان خیلی خوبی بود، تشکر 🌱

    ۲ هفته پیش
  • هستی

    ۳۷ ساله 00

    خیلی خوب بود

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه

    00

    وای خدا چقدر گریه کردم خیلی خوشحال شدم پایانش ب هم رسیدن😭😭😭😭

    ۱ ماه پیش
  • ...

    00

    سوگند بشدت بیشعور و نفهم بودش کرم داشته با دانیال اینکارارو میکرده ادم گاو گاوه دیگه

    ۱ ماه پیش
  • فاطمه

    ۲۳ ساله 00

    اصلا سرنوشت بهراد جاوید چیشید هیچی ازش ننوشته نصف داستان نقش اصلی بود یهویی نیست شد

    ۱ ماه پیش
  • زهرا

    ۲۴ ساله 00

    تازه شروع کردم به خوندم خوبش است

    ۱ ماه پیش
  • فاطمه

    ۲۳ ساله 21

    خیلی طولانی بودداستان رو کشش داده بود آخرش هم نفهمیدیم بهراد چی شد

    ۱ ماه پیش
  • gole

    ۱۷ ساله 10

    من روزا و شبا با این رمان اشک ریختم من چند ساله رمان میخونم ولی هیچکدوم از شخصیت های رمان مثل دانیال عاشق نبودن من عاشق دانیال شدم و از سوگند متنفر سوگند خیلی سنگدل بود حتما بخونید:)

    ۱ ماه پیش
  • کوثر

    10

    از سوگند خوشم نیومدازفصل اول ازش متنفر شدم فصل دو روهم اولشو خوندم اعصابم بهم ریخت اخرشو خوندم دیگه بنظرم دختره مجبور شدکه برگرده به دانیال چون کسی روبه خوبی و عشق پاک دانیال رو پیدا نمیکردحیف دانیال

    ۱ ماه پیش
  • مهسا

    ۱۵ ساله 00

    واقعا بهترین رمان جهان اصلا نمیتونم توصیفش کنم از بس که زیبا بود من ۱ سال هست که رمان میخونم به جرات میتونم بگم بهترین رمان دنیا بود واقعا مرسی نویسنده عزیز بابت رمان خوبت

    ۲ ماه پیش
  • نفس

    ۱۷ ساله 10

    رمان قشنگی بود خیلی دوسش داشتم ولی غمگین ترین رمانی بود خوندم به کلمه واقعی عشق یعنی عشق دانیال

    ۲ ماه پیش
  • .........?

    00

    رمان خیلی قشنگ بود ولی منم با دانیال خیلی عذاب کشیدم ولی میدونستم که سوگند یه روز عاشق دنیال میشه بخاطر همین مثل دانیال صبوری کردم خوندمش دست نویسنده در نکنه 🌹

    ۲ ماه پیش
  • یلدا

    ۱۹ ساله 20

    از سوگند متتفرم نویسنده محترم رمان باید یکم توش دل رحمی هم باشه یه لحظه فکر کردم رمان واقعیه و خیلی سوگند رو نفرین کردم خیلی دل دانیال رو شکوند 😔😔😔😔

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.