رمان روزهای تا ابد بی تو (جلد دوم با تو هرگز ) به قلم samira krm
سوگند دخترک مغرور ولجباز قصه بخاطر یک کل کل ساده وبچگانه تن به ازدواج با دانیال میدهد دانیالی که عاشقانه دوستش داشت وعهد بسته بود که سوگند را هم عاشق خود میکند اما حس نفرت سوگند بیشتر از آنی بود که دل به دل عاشقش بدهد... دانیال که دیوانه وار عاشق سوگند بود وهمه ی آرزویش خوشبختی وشادی اون بود فداکاری می کند و معشوقش را از قفسی که فکر میکرد در آن است رها میکند رها میکند تا سوگند هم طعم عشق حقیقی را در زندگیش بچشد... اکنون غربت͑ دوری ͑ آدم های جدید وزندگی جدید سوگند رو از یاد عاشق قدیمی خود غافل کرده عاشقی که از خودش وخواسته های قلبی اش گذشت تا معشوقش به آرزو هایش برسد و حالا روزهای زندگی دانیال بدون عشقش وتنها با یادش یکی پس از دیگری سختتر وغم انگیزتر از همیشه میگذرد اما....
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۳۹ دقیقه
ژانر: #عاشقانه
خلاصه رمان:
سوگند دخترک مغرور ولجباز قصه بخاطر یک کل کل ساده وبچگانه تن به ازدواج با دانیال میدهد دانیالی که عاشقانه دوستش داشت وعهد بسته بود که سوگند را هم عاشق خود میکند اما حس نفرت سوگند بیشتر از آنی بود که دل به دل عاشقش بدهد...
دانیال که دیوانه وار عاشق سوگند بود وهمه ی آرزویش خوشبختی وشادی اون بود فداکاری می کند و معشوقش را از قفسی که فکر میکرد در آن است رها میکند رها میکند تا سوگند هم طعم عشق حقیقی را در زندگیش بچشد...
اکنون غربت͑ دوری ͑ آدم های جدید وزندگی جدید سوگند رو از یاد عاشق قدیمی خود غافل کرده عاشقی که از خودش وخواسته های قلبی اش گذشت تا معشوقش به آرزو هایش برسد و حالا روزهای زندگی دانیال بدون عشقش وتنها با یادش یکی پس از دیگری سختتر وغم انگیزتر از همیشه میگذرد اما....
بازی سرنوشت را کسی نمیداند نه سوگند ونه دانیال هیچ یک نمیدانند که سرنوشت چه چیزهایی را برایشان رقم خواهد زد ودر دفتر تقدیر آنها چه چیزهایی نوشته شده است..
. داستان روزهای تا ابد بی تو ادامه ی داستان عاشقانه باتو هرگز است داستانی کاملا عاشقانه واحساسی داستانی که باید با آن گریست وخندید باید خود را جای سوگند ودانیال بگذلریم تا حال آنها را باتمام وجود بفهمیم
به انتهای پله که رسیدم با دست اشکامو پاک کردم و برگشتم تا برای بار آخر دوباره نگاش کنم متوجه نگام شد ونگاشو ازم دزدید اونم مثل من دلتنگ بود سه سال زمان کمی نیست براس آسون دل کندن خیلی زود خودشو جمع وجور کرد وسرشو بلند کرد .لبخند زورکی رو که رو لبهاش نشونده بود تحویلم داد هرچی زور زدم تا منم بتونم بخندم نتونستم بجاش اشکام سرازیر شدندو مجبور شدم صورتمو برگردونم چقدر دل کندن سخته خدایا...
قدمهامو به زور برمیداشتم برگشتم به سه سال قبل روز اولی که پامو تو این فرودگاه گذاشتم اون روز هم مثل امروز دلتنگ بودم اون روز هم پاهام یاری نمیکردند و اون روز هم اشک چشام خشک نمیشدند....
روی صندلی خودم نشستم با دستمال اشکامو پاک کردم سرمو به صندلی تکیه دادم وچشمهامو بستم...
تمام دیشب رو رو صندلی گهواره ایم نشسته بودم وفکر میکردم از سر شب تا صبح بارها خاطراتمو مرورکردم ازروز اولی که پا گذاشتم رو خاک آلمان تا همین دیروز چقدر روزهای تلخ وشیرینی داشتم وچقدر خاطرات دوست داشتنی داشتم خاطراتی که میتونستم تا آخر عمر هزاران بار مرورشونکنم وازشون لذت ببرم خاطراتی که ردپای تیرداد تو همشون دیده میشد زنگ در منو از خاطراتم کشید بیرون خودش بود اومده بود دنبالم تا منو تا فرودگاه همراهی کنه درو بازکردم صورت دوست داشتنیش جلوم ظاهر شد باهمون لبخند همیشگی اما چشماش مثل همیشه نبود ناراحتی رو میشد از نگاهش خوند درست مثل من...
کمک کرد تا چمدونهامو بزارم تو ماشین برای اخرین بار برگشتم داخل خونه دوباره نگاهی به گوشه گوشه اش انداختم بایک بغض تلخ ازش وداع کردم تو این چند سال وداع های تلخ زیاد داشتم اینم یکی اش بود من عاشق این خونه ی نقلی ووسایلش بودم چقدر تو این خونه گریه کردم وچقدر خندیدم حس میکردم صدای خنده هامونواز گوشه گوشه خونه هنوز هم میشد شنید صدای قدمهای تیرداد که داشت میومد سمتم بهم فهموند که وقت رفتن ودل کندنه اشکامو پاک کردمو در خونه رو بستم.
1
تا فرودگاه نه من حرفی زدم نه اون .در سکوت بهتر میتونستم شهر رو تماشا کنم چقدر روزهای اول تو خیابون های این شهر احساس غربت داشتم ولی حالا... این شهر هم تکه ای از پازل زندگی منه رسیدیم فرودگاه کمک کرد تاچمدون هامو حمل کنم زمان زمان خداحافظی بود اما اینبار فرق میکرد با تمام خداحافظی هایی که از صبح کردم همه ی اون دل کندن ها سخت بود اما این یکی چیز دیگه ای بود از دیروز تا الان خیلی سعی کردم قوی ومحکم باشم اما بغضی که راه گلومو بسته بود شکست اشکهایی که تا الان برای نگه داشتنشون زور زیادی زده بودم بی مهابا از چشام سرازیر شدند ...
-آهای دختر شرقی قرارمون یادت رفت.
دختر شرقی.دختر شرقی .دختر شرقی ...این کلمه اشکهای بیصدامو به هق وهق وگریه شدیدتر تبدیل کرد همیشه منو دختر شرقی صدا میزد از همون روز اول ومن چقدر این کلمه رو دوست داشتم وقتی صدام میکرد دختر شرقی پر از احساسات قشنگ میشدم ولی الان این کلمه بی رحم بود بی رحم بود چون خاطرات خوبمو به رخم میکشید خاطرات خوبی که داشتم با همشون خداحافظی میکردم
-خدای من این دختره رو نگاه داری چکار میکنی؟حرفامون یادت رفت ؟قرارمون یادت رفت ؟مگه ما قول ندادیم به هم که لحظه هی آخر گریه نکنیم؟سوگند منو نگا...
نمیتونستم نگاش کنم سخت بود سخت بود نگاه کردن به چشمهای آسمونی اش که هوای گریه داشت
-سوگند بخاطر خدا نگام کن
سرمو بلند کردم
-میدونی که گریه هات ناراحتم میکنه پس لطفا گریه نکن خواهش میکنم...
دستامو آوردم بالا و اشکامو پاک کردم دوست نداشتم ناراحتی کسی رو ببینم که تو این سالها فقط و فقط بهم شادی هدیه کرده
-آفرین دختر خوب این یه خداحافظی واقعی نیست که مگه نه؟
جوابی ندادم
-خیلی زودتر از اونی که فکرشو بکنی ما دوباره همدیگرو خواهیم دید
سرمو بلند کردم ونگاهمو به نگاه چشمهای خوشگلش دوختم
-همین که دوره ی دکترام تموم شه میام ایران قول میدم قول مردونه تو که بهتر از همه میدونی قول تیرداد قوله مگه نه؟
باسرم حرفشو تایید کردم
-خوب پس دیگه گریه بسه یه لبخند از اون لبخند خوشگلها بزن دلم وا شه
خودمو جمع وجور کردم یه نفس عمیق کشیدم دوباره نگاهمو به صورتش دوختم ولبخند زدم برق شادی کوچکی رو تو نگاش دیدم
-باهام در تماس باش میخوام هر روز از حالت باخبر شم میخوام تمام اتفاقاتی رو که برات میوفته رو تعریف کنی مثل همیشه باشه؟؟
آروم گفتم باشه
-فقط چیزی رو از قلم نندازی ها وای بحالت اگه بخوای چجیزی رو ازم پنهون کنی(این جمله رو باحالتی مثلا تهدید آمیز گفت)
قیافش این جور موقع ها خیلی بانمک میشد جوری که حتی تو همون حال هم باعث خنده م شد
نترس بابا مگه میشه چیزی رو از تیرداد خان پنهون کرد ...
-همون بهتر که نشه نه خدایی حال کردی چه جوری اشکتو با لبخند عوض کردم
بازم دلم گرفت این کار همیشگی تیرداد بود همیشه هر وقت ناراحت بودم وهوای گریه داشت از راه می رسید و همه چیزو عوض میکرد
متوجه ناراحتیم شد
-هان چیه باز میخوای آبغوره بگیری خدا شاهده این دفعه نازتو نمیکشم ها جوری میزنمت که تا دوسال دیگه ام نتونی بری ایران ...گفته باشم
چیزی نگفتم نگاشو به ساعت سالن دوخت
-فکر کنم بهتر دیگه بری نباید از پرواز جا بمونیی
راست راستی دیگه وقت رفتن بود دستمو تو دستش محکم گرفت لبخند غمگینی زد :به امید دیدار دختر شرقی
بغضمو فرو خوردم :به امید دیدارخوبترین خوب دنیا برای همه خوبی هات تا آخر عمر ازت ممنونم...
اشک تو چشاش موج میزد ولی غرور مردونه اش نذاشت که بریزن دستمو رها کردم دسته ی چمدونم وگرفتم و ازش دور شدم...
2
باید آهنگ گوش میدادم همیشه آهنگ حس خوبی بهم میداد از مدتها پیش فکرشو کرده بودم حافظه ی پلیرمو پر کرده بودم از آهنگ های سه سال پیش .واقعیت این بود که مطمئن بودم که نمیتونم آهنگ های جدید و گوش کنم .آهنگهای جدید تک تکشون برام خاطره بود همشونو با تیرداد گوش داده بودم وپشت هر کدوم کلی حرف وخاطره بود که میتونست منو هر ثانیه به عقب برگردونه وحالمو خراب کن آهنگ گوش میدادم که از خاطره ها دور شم نه اینکه بدتر توشو غرق شم .در ضمن آهنگهای قدیمی مزیت دیگه ای هم داشت منو یاد ایران وخانواده ام می انداخت همونطور که همین آهنگ سومی که پلیر پخش کرد این آهنگ منو یاد خواهر عزیزم انداخت اونموقعها با این آهنگ میرقصید با اینکه ریتم آهنگ تند نبود ولی اون خیلی قشنگ باهاش می رقصید چقدر دلم براش تنگ شده ...
وای خدای من این آهنگ ...آهنگ شماره 9 ام بود که پخش میشدصدای مورد علاقه ی باباییم بود بابام صدای خواننده ی آهنگ رو خیلی پسند میکرد باباییم وای چقدر دلم برا آغوش مردونه اش تنگ شده
آهنگها یکی یکی پخش میشدند حس کردم کمی حالم بهتر شد چشمهامو بسته بودم سرمو به صندلی تکیه داده بود وفکرمو رها کرده بودم بین خانواده ی دوستاشتی وخاطرات شیرینمون بچرخه اما یهویی یه آهنگ بخش شد .
وقتی موزیک اولیه رو شنیدم مثل جن زده ها چشامو باز کردم خدایاااا ...این آهنگ اینجا چکار میکرد؟؟
این دفعه این آهنگم دست خاطره هامو گرفت وپرت کرد به سه سال قبل اما اون موقع ایران نبودم دیگه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک به دوماهمی شد که اومده بودم ایران به کمک پسر خاله ی رومینا یه خانه ی فسقلی با مقداری از پول مهریه ام خریدم وچند تا خرت وپرت ریخته بودم توش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاسها هم 2-3 هفته ای میشد شروع شده بودقرار بود یکی از دوستام ایمیلی رو برام سند کند.برای همین رفتم تا میلیم و چک کنم چند تا ایمیل جدید برام اومده بود 4 تاش که تبلیغاتی بودند همینطور که چک میکردم چشمم به یک ایمیل افتاد آدرس آشنا بود آره خودش بود این ایمیل دانیال بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبین باز کردن و نکردنش مونده بود ولی آخر سر بازش کردم فقط یه فایل صوتی بود توش ووالسلام دانلودش کردمو وگوش دادم یادم تا ساعتها بعد گریه میکردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهنگ وداع سعید پور سعید بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسون وداع کردم باهات با اینکه میمردم برات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاشکی نمیذاشتم بری، کاشکی می افتادم به پات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم بگم ترکم نکن، پیشم بمون ای نازنین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرح پریشونیمو تو چشمای بارونیم ببین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرشب با کلی اشتیاق زل میزدم به آسمون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرصت نمونده واسه ی ابراز احساس جنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرشب با کلی اشتیاق زل میزدم به آسمون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرصت نمونده واسه ی ابراز احساس جنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتی و من تنها شدم با این غم نامهربون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرجا پی ات گشتم ولی هیچجا نبود از تو نشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلخوش به این بودم تو هم گاهی کنار پنجره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهو تماشا می کنی با کوله باری خاطره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرشب با کلی اشتیاق زل میزدم به آسمون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرصت نمونده واسه ی ابراز احساس جنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرشب با کلی اشتیاق زل میزدم به آسمون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرصت نمونده واسه ی ابراز احساس جنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرشب با کلی اشتیاق زل میزدم به آسمون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرصت نمونده واسه ی ابراز احساس جنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir♫♫
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونروزها زیاد دوست نداشتم به دانیال فکر کنم با اینکه کنجکاو حالش بودم ولی ترجیح میدادم یادش نیفتم چون یادش ناراحتم میکرد اما این آهنگ کار خودشو کرد یادمه روزهای زیادی حال وروزم خراب بود .خرابه اینکه الان هر روز دانیال با این آهنگ به من فکر میکنه و هنوز هم نتونسته با این سرنوشت کنار بیاد واین ممکنه آینده شو خراب کنه بعد از اون دعام شد فقط فقط اینکه خدایاا خودت یه کاری کن که فراموشم کنه اصلا یه کاری کن که یجورهایی فراموشی بگیره ودیگه منو یادش نیاد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان مدتها بود که به دانیال فکر نمیکردم البته تو این سه سال کم نبودند روزهایی که میشد همه فکر وخیالم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین آهنگ بی رحم بود خیلی بی رحم الان وقتش نبود دانیال و خاطرات متعلق به اونو به یادم بندازه وقتش نبود.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحال خرابم خرابتر شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir3
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت شیشه فرودگاه چشمان منتظر خانواده ام را دیدم اشک تو چشام جمع شد چقدر دلم میخواست زودتر در آغوش بگیرمشون هرچه سریعتر میدونم روحت گرفتم و کارها رو انجام دادم و رفتم سمتشون وای که چقدر دلنگران بودم .به اندازه تمام ثانیه هایی که ازشون دور بودم دلتنگ شان بودم مادرم اولین کسی بود که در آغوش گرفتم با تمام وجود نفس کشیدم میخواستم عطر تنش تا عمق ریه هام نفوذ کنه چقدر دلم هوای این آغوش آشنا را میکرد در غربت بعد از مادرم خواهرم بود که بغلم کرد خواهری که در روزهای تنهایی دلگیری نبودش سخت آزارم میداد بعد از همه پدر مرا در آغوش گرفت رها کردم خودم را از تمام دغدغه های دنیا آغوش پدرم امن ترین جای دنیا بود برای لحظاتی حس کردم که در این دنیا نیستمچقدر راحت وآرام گرفته بود دل بی قرارم آخ که دنیا چقدر بدون این سه خالی و پوچ بود خانواده ی عموم هم اومده بودند دلم برای آنها نیز سخت تنگ شده بود باهم رفتیم سمت خانه .خانه ی پدرم جایی که به نظرم بهترین جای دنیاست از ثانیه به ثانیه اون شب لذت بردم چقدر داشتن خانواده لذت بخش بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir4
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***هفته های دیدار گذشتند .دیدار آدم هایی که شاید در زمانهای دور بودنشان عادی ترین جز زندگیم بود اما این روزها نه. دیدارشان لحظات خوش زندگیم بود ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ماه از برگشتم به ایران می گذشت کم کم زندگی روال عادی خود را پیدا کرده بود قبل از برگشتم به ایران با یکی از دانشگاههای غیردولتی کشور برای تدریس به توافق رسیده بودم وقرار بود تا یک ماه دیگر با شروع ترم جدید کلاسهای من نیز شروع شود از طرف دیگر چند تا شرکت بنام مد نظرم بود که برای مصاحبه بهشون سر بزنم شرکت بهراد سازه مهمترینشان بود اگه میتونستم رئیس شرکت مهندس جاوید رو راضی کنم که با من همکاری کنه پیروزی بزرگی رو بدست آورده بودم بهراد سازه یکی از بهترین شرکت های مهندسی بودیک سال کار در این شرکت میتونست یه نمره ی مثبت برای رزومه ی هر مهندسی باشه رزومه ی کاری وتحصیلی مو آماده کردم وزنگ زدم تا وقت ملاقات بگیرم کار سختی بود ولی بالاخره منشی رو راضی کردمتا یه وقت برای سه روز دیگه عصر ساعت 5 بده تا اون روز دل تو دلم نبود باید همه ی سعی خودم رو میکردم البته رزومه یکاری من خوب بود واین به من اعتماد بنفس میداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir5
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساع سه ی همون روز از خونه زدم بیرون دسته گلی خردم ورفتم سمت شرکت ساعت 4:40 رسیدم منشی ازم خواست تا منتظر بمونم اتاق منشی اتاق بزرگی بود که به شیوه ی مدرن وشیکی مبلمان شده بود عس بعض از پروژه ها که بهرادسازه مجری طرحشون بود روی دیوار نصب شده بود آرام پروژه ها رو دید میزدم که در اتاق مهندس جاوید باز شد ومردی اومد بیرون بعد از اون منشی با تلفن حضور منو اعلام کرد وازم خواست که برم داخل اتاق در اتاق رو زدم وداخل شدم اتاق بزرگ وشیک بود جلوتر رفتم مهندس جاوید از روی صندلی بلند شد ولبخند موقری زدو با دست به صندلی های جلوی میزش اشاره کرد ومن با تمانینه جلو رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام خوش اومدید بفرمایید بنشنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی نشستم خود مهندس جاوید هم از پشت میزش اومد وروی صندلی روبه روی من نشست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهندس جاوید مردی حدودا 65-60 ساله بود قیافه ی متین وپرجذبه ای داشت موهای جو گندمی اش صورتش را جذابتر ومهربانتر کرده بود کت وشلواری به رنگ قهوه ای سوخته پوشیده بود با پیراهن قهوه ای روشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم عظیمی گفتند که اصرار زیادی برای این ملاقات داشتین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من آماده ام تا حرفاتونو بشنوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام نفسی کشیدم وشروع به صحبت کردم:شرکت شما یکی از بهترین شرکت های ایرانه آوازه شو بی شک همه ی مهندسان عمران ومعماری شنیدن وکار تو این شرکت بی شک آرزوی خیلی از اوناست خود من هم جزهمون مهندسام دلیل این ملاقات هم همینه چند لحظه سکوت کردم مهندس جاوید به دقت به حرفام گوش میداد در اتاق زده شد آبدارچی شرکت با 2 فنجان قهوه اومد داخل وقهوه ها رو گذاشت رو میز و رفت وبه من فرصت داد تا دوباره سریع حرفامو مرور کنم ودوباره شروع کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-2 ماه قبل از آلمان برگشتم لیسانس عمرانم رو تو ایران گرفتم وبرای ادامه تحصیل در رشته مدیریت پروژه رفتم آلمان تقریبا سه سال اونجا بودم هم درس خوندم وهم کار کردم همه ی مدارکشم تو این پوشه است عکس واطلاعات پروژه هایی که من جز گروه مهندسی بودم هم داخل سی دی داخل پوشه است 2 سال در یک شرکت و6 ماه در شرکت دیگه ای کار کردم شاید اسامی شرکت ها براتون آشنا بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اسمشون چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسم شرکتها رو گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله اسم یکی شون بنظرم آشنا میاد میتونم یه سوالی بپرسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله حتما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا آلمان نموندین؟با این حرفایی که شما میگین موقعیت شغلیتون بد نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بخاطر خانواده ام زندگی تو غربت دور از خانواده سختر از اونیه که بشه بیشتر از 2-3 سال تحمل کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir6
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من مدارکتون رو بررسی میکنم با اینکه فعلا نیازی به مهندس جدید در شرکت نداریم اما همیشه جا برای مهندس کاربرد هست اگه روزمه ی کاری تون بتونه قانعم کنه خوشحال میشم با شما همکاری کنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنونم از لطفتون فقط میشه بدونم کی نتیجه ی بررسیتون معلوم میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_در عرض یک هفته الی ده روز معلوم میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنونم فقط یه مطلب دیگه ام هست که لازمه بهتون بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بفرمائید میشنوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من ممکنه دو روز در هفته نتونم بیام شرکت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهم کرد :میشه دلیل شو بدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من قرار در یک دانشگاه تدریس کنم و اون دو روز مختص کلاسهامه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد چه خوب به نظر میاد شما مهندسی با معلومات بالا هستید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنونم این نظر لطف شماست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند مهربانانه ای زد از جام بلند شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه بیشتر از این وقت تون رو نمیگیرم و از حضور تون مرخص میشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جاش بلند شد:از ملاقات شما خوشحال شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم همینطور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شرکت اومدم بیرون هوای خوبی بود ترجیح دادم کمی پیاده روی کنم باید برای خودم فکر یه ماشین باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir7
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر طول این هشت روز ی که بیکار بودم با پدرم دنبال یه ماشین خوب گشتم و بالاخره تونستم یه 206 نسبتا نو و مناسبی رو پیدا کنم برای بار اول که سوارش شدم و زدم به خیابون ها ناخودآگاه یاد پرادوی سفید م افتادم آخ که چقدر عاشق اون ماشین بودم همونی که دانیال برا تولد م خریده بود وای که چقدر اون لحظه ای که دیدمش شوکه شده بودم اصلا به فکر همم نمیرسيد كه همچين كادويي بهم بده يه لحظه دلم برا ماشين خوشگلم تنگ شد وقتي از 206 ام پياده شدم نگاهي بهش كردم اينم درست همرنگ پرادوم بود ولي اين كجا وآن كجا سرم و بلند كردم سمت آسمون با خودم گفتم خدايا هيچ بنده اي رو از عرش به فرش نيار اينو گفتم وخنديدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir8
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز هشتم بود كه خانم عظيمي باهام تماس گرفت وگفتن كه يه قرار ملاقات با مهندس جاويد براي فردا گذاشتن .رفتم شركت اين بار خانم عظيمي بدون معطلي منو راهنمايي كردن به اتاق مهندس جاويد .مهندس يا با ديدنم مثل دفعه ي قبل از جاشون بلند شدند واومدن جلو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوش اومديد خانم مهندس بفرماييد بشنيد روي همون صندلي هاي قبلي نشستيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره بدون معطلي بريم سمت موضوع اصلي من مداركتون رو بررسي كردم شركت هايي كه براشون كار ميكردين از شركت هاي خوب آلمان هستند حتي ميتونم بگم شركتي كه دوسال براش كار كردين جز شركتهاي بنام آلمانه پروڑه هايي كه در اونا همكاري داشتين رو هم ديدم واقها جاي تحسين داره كه فردي به سن شما جزءگروه مهندسين اين پروڑه ها بوده اعتبار دانشگاه ومداركتون رو هم بررسي كردم اون ها هم قابل قبول اند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مهرباني نگا كرد وگفت:خلاصه اينكه مطمئنا شركت ما جا براي مهندسي چون شما داره اميدوارم همكاري خوبي رو باهم تجربه كنيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم عروسي به راه افتاد باورم نميشد مهندس جاويد به همين راحتي راضي بشه خوب ميدونستم كه بيشترش بخاطر شركتيه كه توش كار كردم. عاشقتم تيرداد عاشقتم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز همين شنبه ميتونيد كارتون شروع كنيد با اون دو روزي هم كه گفتين مشكلي ندارم ميدونم خودتون اونقدر تجربه دارين كه نذارين اون دو روز خللي تو كارتون ايجاد كنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله شما نگران نباشيد مطمئن باشيد پشيمونتون نميكنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند مهربانانه از زد از جام بلند شدم خداحافظي كردم و اومدم بيرون واي كه چقدر خوشحال بودم بايد هر چه سريعتر به تيرداد خبر ميدادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر اين موفقيتو مديون اونم كاش اينجا كنارم بود كاش.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir9
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه ماه از كار كردنم تو شركت ميگذشتبا اين كه جا افتادن تو شركت سخت بود ولي يواش يواش داشتم خودمو با محيط وفق ميدادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونروز ذهنم بدجور درگير بود اولين كار جدي بود كه به من سپرده بودندمن ومهندس حسيني عهده دار محاسبات پروڑه بوديم مهندس حسيني قسمتي ازمحاسبات رو انجام داده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irومن قرار بود چکشون کنم ولی هر جور که حساب میکردم با نتیجه ی مهندس حسینی یکی نمی شد از صبح با هاش درگیر بودم تا اینکه بالاخره عصر تصمیم گرفتم برم اتاق مهندس حسینی همینطور که کاغذ ها دستم بودن و ذهنم درگیر امروز اتاق زدم بیرون اتاق ما تقریبا انتهایی یک راهرو بود که به سالن اصلی شرکت متصل میشد آز اتاق که اومدم بیرون متوجه شخصی شدم که از ابتدای راهرو داشت میومد سمتم .غریبه بود .تعجب کردم غریبه ها حق ورود به بخش خصوصی شرکت رو نداشتن پس این شخص اینجا چکار میکرد ...اونقدر ذهنم درگیر بود که دیگه وقت فکر کردن به این موضوع رو نداشتم برای همین سرمو انداختم پایین و به کاغذ ها نگا کردم و روشون متمرکز شدم واز کنارش رد شدم که یک دفعه صدایی منو متوقف کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ببخشید خانم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون شخص بود برگشتم سمتش :با منید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاشو به سینه زد و با قیافه حق جانبی جواب داد:مگه غیر از شما کس دیگه ای هم اینجا هست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو راست میگفت تو راهرو جز منو و اون کس دیگه ای نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمائید کاری داشتین؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون فیگور اومد جلو و زل زد تو چشام:گرسنه اید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشام از تعجب کرد شدن این چی میگه ؟ دیوانه ست؟ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونجور که نگاش میکردم بی اختیار جواب دادم نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم گفت:ولی بنظر که هستید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir10
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمو جمع وجور کردم وبا قیافه ی حق به جانب گفتم:شما از کجا این نظریه رو صادر کردین ؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو کمی آورد جلو وگفت: از اونجایی که سلامتون رو خوردين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز شوكه شدم انگار از حالات من راضي بود چون يه نيشخند مسخره رو لبهاش بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمو جمع وجور كردم وگفتم :اولا كه چرا من بايد به يه غريبه سلام بدم دوما اگه به سلام دادن اول شما بايد سلام ميكردين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالتي كه انگار ميخواست اداي منو در بياره جواب داد: اولا كه من غريبه نيستم دوما كه چرا بايد من سلام بدم???
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخاطر حركاتش عصبي شدم اصلا اين مرد كي بودكه من داشتم وقتمو باهاش هدر ميدادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا شما كي هستين كه به خودتون اجازه دادين وارد بخش خصوصي شركت بشين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين جمله رو درحالتي گفتم كه دستامو به كمرم زده بودم وزل زده بودم به اون مردمك سياه چشماش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قيافه اي كه انگار معروفترين ومهمترين شخص مملكت برگشت گفت : يعني شما منو نميشناسيد واقعا كه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوقدم اومد نزديكتر وسرشو آورد پايين وصورت تو صورتم وايستاد : تازه واردي خانم كوچولو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآمپرم رفت بالا صورتمو عقبتر كشيدم و گفتم :فكر نكنم اين قضيه در حيطه ي كنجكاوي شما باشه بهتره هر چه زودتر از اينجا بريد بيرون اينو گفتم و بسمت خروجي راهرو اشاره كردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرف من قهقهه اي زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوگفت وبچه پررو .صورتم از عصبانيت كبود شده بود بي شك انگشتمو به نشانه ي تهديد گرفتم سمتش : مواظب حرف زدنت باش انگار رو دادم بهت پررو شدي پسرك.بي ادب بي شخصيت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينبار نخنديد برعكس اونم مثل من از عصبانيت كبود شد يورش آورد سمتم ناخودآگاه رفتم عقب جوري كه پشتم خورد به ديوار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت به صورتم وايستاد دستشو برد بالا و گفت :يبار ديگه اين كلمات رو تكرار كني جوري با اين دستم ميكوبم تو صورتت كه جاي چشم و دهنت با هم عوض شه شيفهم شد?
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستش بدجور ترسيده بودم از نزديك قيافه اش خيلي ترسناك بود با اين حال نخواستم عقب نشيني كنم دنبال جوابي بودن كه بهش بگم كه در اتاق مهندس جوادي نيا باز شد و اوند بيرون هر دو سرمون برگشت سمتش بيچاره از ديدن ما تو اون وضعيت شوكه شده بود. من چسبيده بودم به ديوار اون مرد هم درست در يك سانتي من ايستاده بود يكي از دستاش به ديوار كناري من چسبيده بود و اون يكي بغل صورتم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون مرد سريع خودشو جمع و جور كردو از من فاصله گرفت .مهندس جوادي نيا هم بخودش اومد و گفت:سلام مهندس جاويد كي برگشتين?رسيدن بخير...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنيدن جمله اش شوكه شدم مهندس جاويد!!!!مهندس جاويد!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه نگاه زير چشمي ايش شدم در همون حال جواب داد : چند لحظه پيش اومدم بعد بادستش به من اشاره كردو گفت: ايشونم ازم استقبال ميكردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيچاره مهندس جوادي نيا كه گيج شده بود تكرار كرد:استقبال!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندي زدو نگاهي بهم انداخت وبعد به راه افتاد ورفت سمت ابتداي راهرو ودر همون حالم جواب داد: بلع يه استقبال گرم و دلچسب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنن هنوز گيج ميزدم اطلاعات ذهنمو بالا پايين كردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهندس جاويد مهندس جاويد....اين شخص كي بود??مابين تجزيه وتحليل هام يه تصوير اومد به ذهنم تصوير يك عكس يك عكس كه روي ديوار اتاق مهندس جاويد نصب شده بود مهندس جاويد رو صندلي نشسته بود و فردي بالاي سرش ايستاده بود.بله درسته اين شخص همون فرد بود يعني در اصل اين شخص بهراد بود بهراد جاويد دردانه پسر مهندس جاويد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه دفعه به خودم اومدم و فهميدم كه چه گند بزرگي زدم اي واي خداي من چرا....حالا من چكار كنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir12
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولين بار اسم بهراد جاويد رو از معصومه شنيديم معصومه زني 32 ساله بود 7 سال بود كه تو شركت بهراد سازه كار ميكرد معمار بود خيلي هم كار بلد .بهراد سازه بخش هاي مختلفيداشت در كل شركت بزرگ بود اونقدر بزرگ كه شايد بيشتر كاركنانشو نشناسي دقيق معصومه همكار من بود و بيشتر باهاش كار ميكردم براي همين با هم صميمي شده بوديم بيشتر روزها صبحها وقت اومدن باهم ميرسيديم و سوار آسانسور ميشديم شركت بهراد سازه 4 طبقه بود محل كار ما طبقه ي سوم شركت بود چند بار داخل آسانسور با دختري هم مسير شديم دختر بسيار شيك پوش هميشه صورتشو به بهترين شكل ممكن آرايش ميكرد دماغ عمل شده و لب هاي پروتز شده اي داشت و بيشتر وقتها از لنزهاي رنگي استفاده ميكرد طبقه اي كه اون كار نيكرد طبقه 4 بود يعني طبقه اي كه اتاق افراد خاص در اون طبقه قرار داشت مثل اتاق مهندس جاويد ومهندسهاي ارشد شركت.در موردش كنجكاو شدمزو از معصومه پرسيدم درجواب بهم گفت كه اون دختر منشي بهراد جاويده وبهراد جاويد هم دردانه پسر مهندس جاويده مهندسي عمران خونده تو انگليس كارش فوف العاده ست البته نه تو مهندسي عمران بلكه تو حوزه ي جذب مشتري. معصومه گفت بهراد تا به اون روز تو هر مناقصه و قرار دادي كه شركت كرده برنده بوده. خداي قانع كردن افراد هيچ كي تا حالا پي به اين مسئله نبرده كه اون چطور اينقدر خوب بلده آدمها رو تحت تاثير قرار بده. كنجكاو بودم كه در مدت اين دوماه چرا هيچ اسمي ازش نشنيدم معصومه در جوابم گفت كه بهراد فعلا رفته سوئد گويا دختر كوچيكه ي مهندس جاويد وهمسرش اونجا زندگي ميكنن و مثلا رفته ديدن اونا و اين مختصر اطلاعات من از بهراد جاويد بود ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوضاع خراب بود نميدونستم چكار كنم شب تو خونه فكرم همش مشغول اين موضوع بود كه اين افتضاحي كه به بار اومده رو چه جوري بايد حل كرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهمترين چيزي كه دائم فكرم مشغول اش بود اين بود كه به هيچ وجه نبايد ازش معذرت خواهي كنم غرورم مهمتر از هر چيزي بود بعد از چند ساعت فكر كردن جملاتمو آماده كردم و فكرمم آزاد و خوابيدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir13
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح بعد از اينكه دو ساعت از وقت اداري گذشت رفتم اتاق بهراد جاويد .منشي اول كلي سوال پيچ كرد وبعد هم با فيس وافاده ي خاصي رفت ودر اتاقو زد من كنار وايستاده بودم ومكالماتو شنيدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقاي مهندس، يكي از كارمندا اومده ميخواد شما رو ببينه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد با بي تفاوتي گفت كيه??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم منشي با افاده جواب داد:ميگن شما به اسم نميشناسيشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اين حرف رفتم جلوي در تا بهراد منو ببينه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ديدنم نيشخندي نشست رو لباش رو به منشي گفت شما ميتونيد بريد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهراد نشسته بود رو يه كاناپه ي راحتي كه گوشه اتاق گذاشته بود پاهاشو داراز كرده بود رو ميز و لب تاپش و رو پاهاش گذاشته بود تو يه دستشم يه ليوان بزرگ بود كه انگار توش قهوه بود رفتم جلوتر و چند قدميش ايستادم پسره پر رو حتي تعارف نكرد بشينم با همون نيشخند مزخرفش گفت:اومدي برا عذرخواهي??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايندفعه نوبت من بود كه نيشخند بزنم:نخير عذرخواهي براي چي??اگه منظورتون قضيه ديروزه كه تقصير شما بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالت تعجب كردنش جالب بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تقصير من??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله تقصير شما.اگه شما ديروز زودتر خودتونو معرفي ميكردين اون اتفاقها پيش نمي اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزد زير خنده بلند بلند با حالت خاصي گفت:من خودمو معرفي كنم بهراد جاويد خودشو معرفي كنه مسخره تر از اينم مگه ميشه???
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخيلي جدي زل زدم تو چشاش و جواب دادم:شنا چرا فكر ميكنيد كه عالم و آدم بايد شما رو بشناسه.محض اطلاع تون بايد بگم من تا ديروز حتي اسم شما رو نشنيده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ گفتم اونم چه دروغي.حرفام بهش برخورد سعي كرد خودشو خونسرد نسون بده جواب داد:نكنه ازپشت كوه اومدين???همه ي مهندسان درست وحسابي اين شهر منو ميشناسن همشون.كلمه ي آخرشو با تاكيد گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من تازه اومدم چند سالي نبودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندي زدو گفت :پس از پشت كوه اومدين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميخواست حرص منو در آره ولي كور خونده در كمال آرامش جواب دادم:اگه شما به آلمان ميگين پشت كوه خوب بله من از پشت كوه اومدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنيدن كلمه ي آلمان تعجب كرد:آلمان???
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله آلمان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالتي كه انگار به حرفم مشكوكه گفت: اونوقت ميشه بگين آلمان چكار ميكردين??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه بخودتون زحمت بدين وپرونده ي استخداممو بخونين ميفهمين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز كفري شد و باز زور زد تا خونسرد باشه: من اونقدرها بيكار نيستم كه اينكارو بكنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در اينصورت ندونيد بهتره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه حسي بهم ميگفت همين كه پامو از در بذارم بيرون ميره سراغش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهمان حالت خونسردم جواب داد:بهتر بيشتر از وقت گرانبهاتونو نگيرم.اين جمله رو باحالت طعنه آميزي زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم اينجا بهتون بگم با اينكه ديروز شما مقصر بودين ولي بخاطر اتفاقات افتاده متاسفم اونم بخاطر اينكه هرچي باشه احترام مهندس جاويد منظورم پدرتون واجبه بخاطر ايشونم كه شده بايد رفتار بهتري با شما ميداشتم كه در صورت شناختتون حتما از من ميديدين ولي خوب كاري كه شده .....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقيافه ي سرخ شده اش ديدن داشتن هاا پسره ي از خود راضي يكي نيست به من بگه آخه دختر اومدي درستش كني يا وضعو بدتر كني ولي در هر حال حقش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند حرص درآوري زدم و گفتم:خوب ديگه بهتر برم كارام مونده بايد انجام بدم با اجازه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينو گفتم و برگشتم برم كه باعصبانيت گفت: اجازه ندادم كه رفتي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمتش هنوز همون لبخند رو لبهام بود :اولا كه اون يه تعارف بود دوما جايز نيست بيشتر از اين وقت مهندس بهراد جاويدو بگيرم .بهراد جاويدو با حالت مسخره آميزي گفتم وبرگشتم از اتاق رفتم بيرون. به حالت صورتش كه از عصبانيت سرخ شده بود فكر كردم و خنده گشادي نشست رو لبام ...آخ خداجون چرا من اينجوريم ..مرض دارم به والله ...ولي خداييش خيلي چسبيد😁😁😁😁
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir14
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحاسبات پروڑه تموم شده بود بايد يراي چك كردن نهايي ميبردمش پيش بهراد فرذا صبح بايد همه چيز حاضرو آماده تحويل داده ميشد لب تاپ و برداشتمو رفتم اتاقش كمي منتظر موندم وبعد رفتم تو با ديدنم مثل هميشه نيشخند مسخره آميزي زد لب تاپ رو گذاشتن رو ميزشو خودم رفتم كنار وايستادم تا چك كنه تقريبايه نيم ساعتي طول كشيد نامرد يه تعارفم نزد كه بشينم رو صندلي خسته شده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب ديگه تموم شد فقط اين قسمت بايد اينجوري ميشد دست برد سمت كيبرد نفهميدم كدوم دكمه ها رو زد كه يهو گفت:ااااا....چرا اين اينجوري شد?اين فايله كجا رفت?يه جور خاصي نگام كرد رفتم سمتش كه يه دفعه گفت:يا خدااا فكر كنم دستم خورذ فايله پاك شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چي???يعني چي كه پاك شد???
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعي كرد قيافه ي كلافه ونگراني به خودش بگيره اما واي از دست چشمها كه هميشه آدم و لو ميدن توچشاش شادي موج ميزد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الان چكار كنيم? ما بايد اينا رو فردا تحويل بديم من نميدونم چرا اين لعنتي اينجوري شد من هميشه تو لب تاپ خودم اينا دكمه ها رو ميزدم فكر كنم دستم خورد به يه دكمه ي ديگه اينجوري شد.نميدونم چرا هيچوقت جز لب تاپ خودم با لب تاپ ديگه اي نميتونم خوب كار كنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir15
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان ميخواي چكار كني??همه محاسبات رفتن به نظرت بتوني تا فردا صبح برسونيشون??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دستاشو رو سينه اش گره زد و گفت البته اگه تا صبح بيدار بموني ميرسونيش منم تا فردا ظهر برات وقت ميگيرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندي گوشه لبش بود كه ميخواست پنهان كنه. كه اينطور قصدش اذيت كردن من بود ميخواست تلافي كنه كارهامو در اصل ميخواست حرصم بده چقدر لوس ...اصلا بلد نبود درست وحسابي نقش بازي كنه نقشه اي هم كشيده بود مزخرف بود يه دفعه ياد حرص دادن هاي دانيال افتادم ياد روزهاي اول كه جوري حرصم ميداد كه ميخواستم سرمو بكوبم به ديوار. گاهي اوقات ذهن آدم كجا ها كه نميره تا به حودم بيام ديدم ذهنم شروع كرده به مقايسه ي دانيال و بهراد. البته تو اين مدت سه سال هر مردي كه اومده طرفم چه خواستگار وچه اونهايي كه به قصد دوستي اومدن جلو رو ناخودآگاه هميشه با دانيال مقايسه كرده بودم اين بارم نوبت بهراد بود البته با اين تفاوت كه بهراد جز هيچ كدو م از اون دو دسته نبود ولي نميدونم چرا ذهنم شروع كرد به مقايسه اش با دانيال چون چيز زيادي ازش نميدونستم فقط تونستم از لحاظ ظاهر مقايسه اش كنم البته بنظر اخلاقشم گند بود. قد بهراد حدودا 180 بود كوتاهتر از دانيال معلوم بود كلي پول باشگاه وآمپول كرده بود كه تونسته بود بگي نگي برا خودش عضله بسازه چشاش قهوه اي تيره بودن ابروهاي مشكي نسبتا پري داشت لبهاش معمولي بودن واما بيني ايش...بيني ايشو عمل كرده بنظرم كه همه ابهت يه مرد به دماغش بود البته بيني بهراد عروسكي نبود ولي خوب عمل شده بود مثل دخترها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدركل ميشد گفت بدك نبود هرچي هم كه عيب و ايراد داشت ميتونست با لباسهاو وسايل ماركش بپوشونه ولي با همه ي اينا فرماني كه ذهنم داد اين بود:دانيال من خيلي بهتر بود ...يه دفعه جا خوردم. دانيال من دانيال من ....اين ديگه چه حرفي بود دانيال حتي وقتي شوهرم بود دانيال من نشده بود چه رسد به حالا كه هيچ ارتباطي به هم نداريم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار زيادي از حد تو فكر بودم كه بهراد اونجوري شاكي شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم مهندس ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهول هولكي گفتم :بله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا اينجوري ميكنيد?ترسيدين??اينقد كار سختيه دوباره اين محاسبات رو نوشتن كه اينجوري رفتين تو شوك???
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم همون پوزخند مزخرف رو لبهاش بود ...پسره ي از خود راضي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-يه شب بيداري كه چيزي نيست آدم بايد صبرو تحملش زياد باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم :آره ارواح عمه ات ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي حرص در آر زدم وگفتم نيازي به اينكار نيست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنتونست جلو خودشو بگيره با تعجب گفت :يعني چي???فردا بايد اينا آماده باشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقاي مهندس زياد جوش نزنين براتون خوب نيست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با حالت عصبي گفت :الان وقت مسخره بازي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-كي گفته الان وقتشه من كه كاملا جدي ام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه جدي بودين به اين فكر ميكردين كه هر چه زودتر برين و كارو آماده كنين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فردا صبح ساعت7:30 كار اينجاست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت خاصي نگام كرد:فكر نميكردم اينقدر سريع آماده اش كنين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهتر از اين به بعد من و قابليتهام شك نكنيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دست خودم نيست هرجور كه فكر ميكنم ميبينم نميتونيد برسونيد حتي اگه تموم شب و بيدار بمونيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ي بلندي كردم و گفتم :كي گفت قرار شب و بيدار بمونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز چشاش مثل وزغ زد بيرون. حيف كه خسته بودم والا بيشتر از سربه سرش ميذاشتم و تفريح ميكردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صرفا جهت اطلاع جنابعالي .نيست من دورو برم آدم دست وپاچلفتي زياد بود ياد گرفتم از تمام كارام يه كپي رو هاردم داشته باشم برا همچين روزهايي ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه وضوح ميشد تغيير رنگ صورتشو ديد از رنگ گندمي يهو شد كبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه ي طفلك چه رو دستي خورد فعلا سه هيچ به نفع من. لب تاپ و از جلوش برداشتم خم شدم رو ميز زل زدم به چشاش كه الان پر از خشم بودن و آروم گفتم :من مهندس كار بلديم جناب مهندس بهراد جاويد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينو گفتم ولبخندي زدم و اومدم بيرون هنوز پشت در بودم كه صداي برخورد چيزي به در بلند شد لبخند روي صورتم پهنتر شد تا تو باشي و نخواي حرص منو در آري ...😁😁😁😁
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir16
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلسه داشتيم قرار بود گروه مهندسي چندتا پروڑه مشخص شه يكيش يه هتل 4ستاره تو شمال اون يكي ساختمان بلند تو تهران و اون يكي پلي بود تو خوزستان دوست داشتم جز اكيپ كاريه هتل مي بودم مهندس رحمتي سرپرست اون كار بود يكي از مهندسان بنام بود كار بااون يه تجربه ي عالي محسوب ميشد اما برعكس من سايه دوست داشت بره خوزستان البته به گفته ي خودش جز محالات بود چون مهندس بهراد جاويدبه زن جماعت اجازه حضور تو پروڑه هاي خارج از شهري رو نميداد همه چشم به دهن بهراد دوخته بودن و اون يك به يك اسامي رو ميگفت من جز مهندسان هتل نشدم بدجور پكر شدم تو حال خودم بودم كه بك آن حس كردم اسم من از دهن بهراد اومد بيرون سرمو بلند كردم كه چشم افتاد به لبخند موزيش و بعد هم به جماعت متعجبي كه چشم دوختن به من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم طوري كه فقط سايه بشنوه گفتم اينجا چي شد الان من حواسم نبود سايه باتعجب نگام كرد ولي با ديدن نگاه منگم فهميد كه انگار حواسم اونجا نبود با يك لبخند پهن رو صورتش گفت خوب تو هم بايد همراه گروه بري خوزستان با صداي بلند گفتم :چي??? باز همه برگشتن سمتم سايه با پاش كوبيد به پامو گفت:يواشتر چه خبرته?? ديگه تا آخر جلسه چيزي نگفتم جلسه تموم شدو من هيچي ازش نفهميدم همه بلند شدن رفتن سايه بالاي سرم وايستادوگفت :بلند نميشي?? نگاش كردم سايه هم اتاقيم بود تو شركت دختري24 ساله اي كه ليسانس عمران داشت با پارتي داييش كه از مهندسهاي با سابقه ي شركت بود استخدام شده بود ولي خوب كار خودشمم خوب بود دختر زبرو زرنگي بود دستشو كشيدم و نشوندمش رو صندلي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سايه من نفهميدم چي به چي شد اصلا حواسم تو جلسه جمع نبود ميشه بگي اينجا چي ها گذشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسايه با شعف خاصي شروع كرد به حرف زدن: واي سوگند واقعا متوجه نشدي??واي دختر باور نميشه اصلا كاش من جاي تو بودم فكر كن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درست و حسابي بگو دختر جون به لب شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسايه دستاشو كوبيد به هم وگفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره مهندس جاويد طلسم و شكست و اجازه همكاري يه دختر رو تو يه پروڑه خارج از شهر داد اما هنوزم تو كفش آخه چطور بعد اين همه وقت راضي شد تو تو اون پروڑه شركت كني? ?
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منظورت چيه??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسايه كلافه جواب داد :تو عم كه خنگ ميزني ها ببين عزيزم قرار شده تو هم با بچه ها بري خوزستان تو عم برا پروڑه خوزستان انتخاب شده? ??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چي خوزستان??يعني من هم بايد برم خوزستان??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب آره ديگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو فكر يعني من بايد پاشم از اينور ايران برم اونور ايران برا يه پروڑه اونم چه پروڑه اي ....وسط كوه و بيابان يا خدا ...نه من نميرم قطعا اين بهرادخان قصدي جز اذيت كردن من ندارم از جام بلند شدم بايد باهاش صحبت ميكردم وميگفتم كه نميرم. رفتم اتاقش تا منو ديد بازم همون لبخند موذي نشست رو لباش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اتفاقي افتاده خانم مهندس???
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من نميخوام برم خوزستان و تو اون پروڑه شركت كنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اونوقت چرا??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پوزخندي زدم و جواب دادم: ميپرسين چرا???كار كردن وسط كوه وبيابون اون با يه مشت مرد بنظر من اصلا كار مناسبي براي يك زن نيست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهقهه اي زدو گفت:فكر ميكردم سرسخت تر از اين حرف ها باشين دختري كه سه سال از عمرشو تو مملكت غريب بگذرو اونجا هم درس بخونه هم كار كنه بايد زبرو زرنگتر از اين حرفها باشه حتما شنيدين كه من تا حالا از اين كارها نكردم بخاطر مخالفتهامم كلي اعتراض از اينو اون شنيدم كه نميدونم الان ديگه زمونه عوض شده دخترها هم ميتونن از پس هر كاري بربيان و حقوق زن و مرد بايد يكي باشه ونميدونم چي چي اونقدر گفتن تا بالخره كوتاه اومدم شما رو به عنوان پيشرو انتخاب كردم ولي انگار شما ميخواين بهانه بدين دستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منظور??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منظورم اينكه اگه موافقت نكنين مهندسين خانم اين شركت بايد قيد شركت تو همچين پروڑه هايي رو براي هميشه بزنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندي زدم:شما الان ميخواين منو بزارين لاي منگنه??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هر جور دوست دارين فكر كنين ..يا بايد خودخواهانه از اين كار انصراف بدين يا اينكه فداكاري كنين وبا ما بيان خوزستان??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با شما???
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله با ما ..خود من هم با بچه ها ميرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيا خدايا اين كه شدقوز بالاقوز اينو كجاي دلم بذارم ...برم خوزستان اونم با بهرادخان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياد سايه وذوق وشوقش افتادم نميتونستم نرم و اينجور فرصت ها رو از اونا بگيرم بايد راه رو براي دخترها ديگه باز ميكردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه ميام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ي موذيانه اي زدو گفت:پس فردا عصر آماده باشين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق اومدم بيرون اصلا حس خوبي به اين ماجرا نداشتم قضيه بودار به نظر مي اومد خدايا آخرو عاقبت اين سفر رو بخيركن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir17
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسيدم به محل پروڑه يه گوشه از سايت چند تا كانكس براي اقامت ما گذاشته بودن كانكنس ها اتاقهاي كوچيكي بود كه داخلش يه تخت تك نفره بود و يه گوشش يه روشويي وبس. دستشويي با فاصله ي نسبتا زيادي از كانكسها قرار داشت خود كانكسهاي ما هم از كانكسهاي كارگرها ونگهبانها فاصله داشت يكي از كانكسها رو دادن به من خيلي خسته بودم براي همين تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد. از صبح ساعت 6 بلند شديم سايت پروڑه بزرگ بود من همراه بهراد براي سركشي ونظارت رفتم همه چيز فعلا اكي بود شرايطم بدك نبود فقط هوا كمي گرم بود.روز اول زور پر كاري بود شب ساعت 11 اومدن به اتاقم خيلي خسته بودم از بس راه رفته بودم پاهام درد ميكردم نرسيده افتادم رو تخت چند دقيقه از دراز كشيدنم نگذشته بود كه يه صداي عجيب از زير تختم اومد نميدونستم صداي چيه كمي رو تخت تكون تكون خوردم كه يهو از زير تخت يه موش اومد بيرون. از ترس نزديك بود سكته كنم اصلا از موش خوشم نميومد ...موشه دائم از اين ور اتاق ميدويد اونور اتاقم نميدونستم چكار كنم از ترس رو تختم ايستاده بودم زل زده بودم به موشه. از ترس حتي نميتونستم از تخت بيام پايين برم در وباز كنم واز اتاق فرار كنم نميدونستم بايدچكار كنم داشتم از بيخوابي و خستگي پس ميافتادم ولي با وجود اون موش تو اتاق مگه ميشد خوابيد.بايد كاري ميكردم ولي چكار نميدونم همونجور كه فكر ميكردم چشم افتاد به يه سطل رنگ كه زير روشويي بود از زو تخت دستمو به زور دراز كردم و برداشتمش بايد هر جوري شده اينو مينداختم رو موشه. ولي مگه ميشد موشه يه جا بند نميشد بالاخره بعد تقريبا يه ساعت يه ساعت ونيم موفق شدم اما تا انداختم روش موشه حركت كرد سطلم روش حركت كرد فورا ساك دستيمو گذاشتم رو سطل ولي متعادل واينستاد يه چهار پايه داغون گوشه اتاق بود اونم گذاشتم رو سطل و ساك. تعادل ساك حفظ شد و ديگه سطل جا بجا نشد فقط صداي ضربه هاي موشه كه به سطل ميخورد ميومد. با كلي استرس رو تخت خوابيدم البته چسبيده بودم به ديوار كانكس از ترس. اونشب درست وحسابي خوابم نبرد. صبح زود رفتم سراغ سركارگر و اوردمش اتاقم تا موش برداره. سركارگر با ديدن موشه تعجب كرد و گفت:خانم مهندس من گفتم اين دور و اطراف موش كم پيدا ميشه باور نكردين تازه اگرم بود اين شكلي نبودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس اين چيه?
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم مهندس يه نگا به اين موش كن اين موش موش صحرا نيست اين موش موش آزمايشگاهيه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقت كه كردم ديدم راست ميگه موش آزمايشگاهي بود ولي اينجا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس اين موش از كجا اومده??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-والله منم توش موندم حتما كسي اينو با خودش آورده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو اتاق من چكار ميكرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسركارگر رفت تو فكر وبعد از مدتي جواب داد:شايد كسي خواسته باشما شوخي كنه خانم مهندس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم:با من??كي??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-والله اينو ديگه شما بايد بدونين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيرون اتاق داشتيم حرف ميزديم .همينطور كه تورفكر بودم چشم افتاد به بهراد كه يه گوشه وايستاده بود وداشت مارو ديد ميزد با يه لبخند موذي رو لباش شك ندارم كه كار خودش بود ...كه اينطور بهرادخان صبر كن تلافيش ميكنم به من ميگن سوگند.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir18
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوساعت به صبح مونده بود كه از اتاقم زدم بيرون و رفتم سراغ كفشهاي بهراد كه هميشه بيرون كانكس در مياورد و با كفش راحتي ميرفت تو اتاق كفش ها رو آروم برداشتم و آوردم تو اتاقم بسته آدامس و در آوردم و تند تند شروع كردن به جويدن. آدامس زياد دوست داشتم براي همين هميشه همراه خودم داشتم. آدامس ها رو بعد از اين كه خوب ميجوييدم در آوردم و گذاشتم تو كفش بهراد اونجايي كه قرار بود پاشنه اش باشه ...نميدونم اين رح شيطاني چطور در من تبلور كرده بود همه اش بخاطر كارهاي خودش بود والا من وكجا وهمچين كارهايي كجا كفش ها رو برگردوندم سرجاش واومدم اتاقم. صبح با ديدن كفشها تو پايش حس شعف همراه با كمي عذاب وجدان بهم دست داد.انگار خوب جا سازي كرده بودم كه متوجه نشده بود ايول.تا ظهر اتفاق خاصي نيافتاده بودم ميدونستم قبل ناهار يه سر ميره اتاقش تا كمي ايتراحت كنه. اون رفت سمت اتاق و من و يكي از مهندسان پروڑه با فاصله ازش مشغول صحبت بوديم البته همه ي حواس من پيش بهراد بود.خواست كفش و در بياره كه متوجه شد. نشست رو پله ي كانكس و با دستش كفش و در آورد كه همراه اون آدامسهاي چسبيده به جورابش هم اوندن بيرون صحنه ي افتضاحي بود. كفش دستش بود كه سرشو آورد بالا با عصبانيت بهم نگاه كرد ولي من خونسرديمو حفظ كردم از مهندس عذرخواهي كردمو با آرامش رفتم سمت بهراد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت خاصي پرسيدم :آقاي مهندس اينجا چه خبره???اونا چين كه چسبيدن به جورابتون ???
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانيت جواب داد:يعني شما نميدونيد??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت مظلومانه اي جواب دادم:چرا بايد بدونم???
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالت ترديد به صدام دادم وگفتم :بنظر آدامس مياد ولي تو كفش شما چكار ميكنه??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانيت جواب داد:يه ديووانه اينا رو گذاشته تو كفشم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا خودمو نباختم و جواب دادم :ديوانه???
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون حالت عصبانيت شديد جواب داد:بله يه ديوانه كه به وقتش قراره جوري حالشو بگيرم كه درس عبرت شه برا همه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم خودمو نباختم و گفتم: شايد كار همون ديوانه ايه كه موش انداخته بود تو اتاق من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه وضوح رگ پيشونيشو ديدن كه از زور عصبانيت زد بيرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه پيداش كردين از طرف منم حالشو بگيرين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچي نگفت يعني حرفي نداشت كه بگه اين جزاي كار خودش بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه كمك لازم ندارين من برم? ?
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با حرص جواب داد:نخير شما به كارتون برسين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با اجازه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينو گفتم و پشتم و كردم وو بهش و رفتم در حاليكه يه لبخند پهن رو صورتم بود البته يه كوچولو هم عذاب وجدان داشتم مخصوصا وقتي كه ديدم گرما باعث شده بود آدامسها بيشتر خميري شن ولي زياد دووم نداشت عذاب وجدانم چون كه اين نتيجه رسيده بودم كه در كل حقش بود تا اون باشه بامن در نيفته😁😁
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir19
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل شام بهراد منو كشيد اونسر كارگاه برا نظارت ولي چيز مهمي اونجا نبود از كاراش سر در نمي آوردم الكي لفتش ميداد بعد از مدتي رضايت داد بريم واسه شام وقتي رسيديم بقيه شامشونو خورده بودن مثل هميشه قبل شام رفتم دستمو بشورم برگشتم جز من و بهراذ كسي نبود در سكوت شام خورديم فقط هر از گاهي بهراد نگام ميكرد و لبخند مرموزي ميزد. دلشوره گرفتم مشكوك ميزد باز چه خوابي برام ديده خدا ميداند خدايا مرا از شر اين بهراد خان نجات بده.البته صحيح و سلامت خودمو رسوندم به اتاقم نگاهي به دورو بر انداختم مورد مشكوكي نبود صداي مشكوكي هم نبود شايد داشت هنوز نقشه اي ميكشيد تو ذهنش .سومو گذاشتم رو بالش و فورا خوابم بردنصف شب بود كه بخاطر شكم درد از خواب پاشدم نياز شديد به دستشويي رفتن پيدا كرده بودم. حالم عجيب بود بلند شدم و رفتم بيرون همه جا سكوت حكم فرما بود بدبختي دستشويي تو يه جاي دور از كانكسها بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لامپ هاي ضعيف راه رو روشن كرده بودن اين دور بر صبحش ترسناك بود چه رسد به اين وقت شب خودمو رسوندم به دستشويي.بعد از مدتي اومدم بيرون هنوز چند قدمي از دستشويي نيومده بودم بيرون كه يهو همه ي برق ها قطع شدن يا خدااااا....تاريكي وحشتناكي همه جا رو گرفت .هيچي معلوم نبود انگار دور تا دورتو يه پارچه ي سياه كشيدن لامصب ماهم تو آسمون نبود اولهاي ماه بود ماه فقط يه خط باريك بود. نميدونستم چكار بايد بكنم الان چه جوري خودمو برسونم اتاقم تو فكر بدونم كه صدايي توجهمو جلب كرد سمت صدا برگشتم اما اونقدر تاريك بود كه چيزي معلوم نبود فقط وجود يه موجود زنده رو حس كردم قلبم تو دهنم داشت ميزد از ترس اينكه جانوري چيزي باشه داشتم ميمردم اگه بهم حمله ميكرد چي???صدامو در نياوردم شايد اونجوري متوجه حضور من نميشد .اما لامصب داشت ميمد سمتم. ناخودآگاه قدم قدم رفتم عقب هر قدمي كه من ميرفتم عقب اون ميومدجلو. يه آن شروع كردن به دويدن سمتم. منم بدون فكر شروع كردم به دويدن اون بدو من بدو. اونقدر مغزم از كار افتاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود كه حتي نفهميدم اون يه آدم نه جانور وحتي به اينم فكرنكردم كه دارم از محوطه ي اصلي دورتر و دورتر ميشم يه دفعه پام گير كرد به يه سنگ محكم خوردم زمين مچ پام درد گرفت ديگه ناي بلند شدن نداشتم هرچه بادا باد اون موجود بهم نزديكتر شد يهو يه نوري افتاد رو چشمم دستمو گرفتم جلوش تا چشممو اذيت نكنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فكر ميكردم شجاعتر از اين حرفها باشي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي بهراد بدون ديدن هم ميشد فهميد با شنيدن صداش فورا دستمو از كشيدم كنار نور گوشي موبايلش بود درست انداخت انداخته بود رو صورتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نورو بكشيد كنار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنور گرفت طرف ديگه الان ميتونستم ببينمش پوزخندي رو لبهاش بود مردك ديوانه از عصبانيت داشتم منفجر ميشدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-كارتون خيلي مسخره ست خيلي...(با همه ي خشمي كه در توانم بود گفتم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودشو زد به كوچه ي علي چپ:كدوم كار??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-محك زدن شجاعت من شما پيش خودتون چي فكر كردين??فكر كردين كي هستين كه به خودتون جرات ميدين با من همچين شوخي مسخره اي بكنيد??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درمورد چي دارين حرف ميزنين??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما پررو ترين آدمي هستين كه تا بحال ديدم. اين جمله رو هم با داد گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir20
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-كافر همه را به كيش خود داند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميخواستم جوري بزنمش كه ديگه نتونه حرف بزنه ولي خوب با يه نگاه به اون هيكل گنده ش ميشد فهميد كه امر محاليه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من موندم خونواده ي تو چطور راضي شدن بزارن بري آلمان اونجا يكي شب جلوت ظاهر ميشد چكار ميكردي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشست رو زمين كنارم و سرشو آورد جلو صورتش روبه روي صورتم بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتما هر كاري كه ميخواست براش انجام ميدادي براش مگه نه???
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحن گفتن هركاري فهميدم كه منظورش چيه برا همين بيشتر عصبي شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اونش ديگه به تو مربوط نيست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندي زد هرچي بيشتر عصبي ميشدم چهره ي اون بازتر وشادتر ميشد:چرا به من مربوط نيست خيلي هم مربوطه خوبه آدم امكانات دوروبرشو بدونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقيحانه زل زد تو چشام و گفت :شايد يه روزي بخواي ازش استفاده كنه ولذت ببره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيواش يواش داشت از حرفاش گريه ميگرفت صوتمو برگردوندم تا چشام به اون چشاي وقيحش نخوره ديگه نميخوام باهاش كل كل كنم حرفاش بدجور آزارم ميداد از گوشه چشمم لبخندشو ديدم كه وقتي متوجه عقب نشيني من شد زد شادي از همه ي صورتش ميباريد بلند شدو ايستاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همه ي تصورتامو از خودت خراب كردي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندي زدم وگفتم :به درك ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشنيدولي چيزي نگفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نميخواي كه اينجا بموني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديوونه هم كه بودم باز هم اونجا نميموندم .دستمو رو زمين گذاشتم و بلند شدم به زور. پامو كه گذاشتم دادم رفت رو هوا. خيلي درد ميكرد.اصلا نميتونستم بذارمش زمين چه رسد به اينكه روش وايستم به زور تعادلمو حفظ كردم با صداي من دانيال كه سرشو انداخته بود پايينو داشت ميرفت برگشت نگام كرد :چته??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه واقعا اشكم در اومده بود:الان من چكار كنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينو كه گفتم دوباره افتادم رو زمين به عبارتي پلاس شدم. آخر نااميدي بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانيال اومد سمتم:چته باز? چرا نشستي دوباره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناله گفتم:نميتونم راه برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشست روبه روم:چرا ?پات چيزي شده??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درد ميكنه نميتونم روش وايستادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزل زد به صورتم شروع كرد به كنكاش تو صورتم انگار دنبال چيزي بود فكر كنم فكر ميكرد دارم فيلم بازي ميكنم اشك چشام دلشو برحم آورد انگار .بلند شد وايستاد :بلند شو بهم تكيه كن بريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازتعجب بلند گفتم :چي??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نخودچي...زود باش ديگه من خسته م ميخوام زودتر برگردم اتاقم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اما و ولي نداره زودباش من حوصله ندارم دوتا راه بيشتر نداري يا ميموني اينجا تا صبح يا بلند ميشي با من مياي فكر نكن خيلي خوشم مياد از اين كار مجبورم ميفهمي مجبور ..غيرت مردونم نميذاره اينجا بذارمت برم ..فهميدي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفاش بيشتر آزارم ميداد خداياا عذاب بهتر از اين نداشتي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو فكر بودم كه دستشو انداخت زير بازومو محكم بلندم كرد مجبورشدم دستمو دور بازوش حلقه كنم وتكيه بدم بهش و راه برم خدا رو شكر اين دفعه شعورش كشيد و زياد تند تند راه نرفت آروم ميرفت تا منم بتونم راحت قدم بردارم تو دلم فقط يه چيزو زمزمه ميكردم خدايا هيچ كدوم از بنده هاتو محتاج دشمنش نكن ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir21
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا صبح از دردو عصبانيت نتونستم بخوابم. مطمئن بود همه ي اتفاقات ديروز تقصير بهراد بود يه حسي به من ميگفت اون ديشب چيزي تو غذام ريخته تا مجبور شم نصف شب از خواب بلند شم برم بيرون.صبح مجبور شديم برگرديم شهر اول رفتيم دكتر. بعد از گرفتن عكس دكتر گفت كه خوشبختانه نشكسته وفقط مو برداشته كه اگه مواظب باشم دو الي سه هفته اي خوب ميشه فقط بايد زياد بهش فشار وارد نكنم .بعد از اون رفتيم هتل عصر بود كه رسيديم بهراد دوتا اتاق ديوار به ديوار هم گرفت مجبور بودم تا تموم شدن كار نظارت بهراد بمونيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميگفت باهم برگرديم بهتره رسيديم هتل تا آماده شدن اتاق ها بهراد كيك و چاي سفارش داد خداييش گرسنه بودم.همين كه رفتيم اتاقهامون با هزار مكافات رفتم حموم بايد مواظب پام مي بودم. بعد از حموم اومدم از خستگي همونجور رو تخت ولو شدم و خوابم برد. صبح ساعت يازده از خواب بلند شدم وقت صبحانه گذشته بود بايد تانهار صبر ميكردم شكلاتي كه همراهم بود خوردم بهراد رفته بود سر پروڑه .حوصله بيرون رفتن نداشتم كلا تو اتاق موندم شب هم شام و سفارش دادم بيارن اتاق. در و كه زدن فكر كردم شامو آوردم مانتو مو تنم كردم و شالمو انداختم رو سرم درو كه باز كردم ديدم بهراد. خوشتيپ كرده بود سرتا پامو بررسي كرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام خوبي?وضع پات چطوره?
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بد نيست با مسكن دردشو ساكت ميكنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوهوم...خوبه.اومدم فقط حالت و بپرسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون خوبم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب ديگه من رفتم تو برا شام نمياي پايين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه مرسي گفتم بيارن اتاقم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشامو خوردم خوابيدم مسكن ها بدجور خواب آور بودن صبح ساعت 9 بلند شدم رفتم پايين وصبحونه امو خوردم برگشتم تازه رسيدم اتاقم كه گوشيم زنگ خورد مهندس ارشد پروڑه بود بهم گفت كه مشكلي پيش اومده دركارگاه ولي از ديروزعصر هر چي زنگ زدن جواب نداده كارم تو كارگاه خوابيده گفتن اگه هتله من بهش بگم خودشو برسونه كارگاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم دراتاقش تا ببينم اونجاست يا نه در اتاق و زدم بعد از مدتي در باز شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir22
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما از ديدن صحنه اي كه پشت در بودن تعجب كردم .يه دختر جلوم وايستاده بود از اون عملي ها بود .به طور دقيق بگم پوستشو كمي برنزه كرده بود موهاي خيسشم بلوند كرده بود لنز آبي وگونه گذاشته بود دماغش عمل بود و لبهاشم كه پروتز كرده بود اما چيزي كه بيشتر متعجبم كرد طرز پوشش بود پوشش كه چه عرض كنم...كلا لباس تنش نبود بجاش يه حوله رو از زير بازوهاش رد كرده بود و پيچيده بود دور خودش بلندي حوله هم به زير بيست سانت پايينتر از كمرش بود تازه اون حوله هم جوري دورش پيچيده بود كه هر آن احتمال داشت بيفتد.با همون نگاه سرسري هم ميشد فهميد نصف هيكلش پروتز ...همه ي اينا به كنار اين كي بود اينجا چكار ميكرد نكنه اتاقو اشتباهي اومده باشم ولي مطمئنم اون روز بهراد رفت تو اين اتاق هنوز هاج و واج وايستاده بودم كه دختره با عشوه ي خاصي گفت :شما كار خاصي دارين??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشيد فكر كنم اشتباهي اومدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم برگردم برم كه صداي بهراد و شنيدم:نه درست اومدي خانم مهندس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمت در دوباره كه باز شوكه شدم يا خداااا اينا چشونه. چرا همچين ميكنن اين كه وضعش از اونم بدتر .بهرادم هيچي تنش نبود اينم يه حوله پيچيده بود دور كمرش وبس. سرمو انداخت پايين .بهراد رو كرد به دختره و گفت عزيزم تو برو داخل من الان ميام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترم كه انگار راضي به رفتن نبود با حالت خاصي گفت :باشه عشقم فقط زودتربياي هااا...حين گفتن حرفش دستاش رو تن بهراد حركت ميداد ..اه اه چقدر چندشن ايناااا...اصلا دوست نداشتم اونجا وايستم براي همين فورا گفتم :اومدم بهتون بگم يه تماس با مهندس ارشد بگيرين همين...اينو گفتم برگشتم كه برم آستين مانتومو گرفت ومانع شد::كجااا?? درست وحسابي توضيح بده ببينم چي شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره خيلي سريع گفتم: صبح مهندس زنگ به من گفت بهتون بگم باهاشون تماس بگيرين همين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اولا سرتو بگير بالا نگام كن بعد حرف بزن دوماشمرده شمرده بگو متوجه شم اونقدر سريع ميگي كه كلماتتو نميفهمم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم از دستش كلافه ميشدم :گفتم مهندس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت تحكم حرفو قطع كرد:گفتم سرتو بگير بالا بعد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زور سرمو بلند كردم زل زدم تو صورتش:صبح مهندس زنگ زد به من گفت يه مشكلي تو كارگاه پيش اومده بايد شما حتما برين اونجا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاش زد به سينه اشو وهمون پوزخند مسخره ام نشوند رو لبش:بعد اونوقت مهندس چرا به خودم زنگ نزده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اتفاقا ايشون گفتن از ديشب دائم با شماره ي شما تماس گرفتن ولي گويا سرشو شما شلوغ بوده نتونستين جواب بدين(جواب طعنه اي كه زد و با طعنه زدن دادم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندي زد و صورتشو آورد جلو درست رو به روي صورتم :انگار خيلي حسودي شده خانم كوچولو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيا خدا اين بشر داشت كفر منو ديگه در مياورد :به كي حسوديم شه??اولا كه همه ميتونن هرزه باشن كار سختي نيست دوما من حاضرم بميرم ولي يه دقيقه هم با آدم مثل تو باشم تفهيمه??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيهويي قهقهه اي زدو گفت :اونم به وقتش معلوم ميشه قديسه ي محترم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از الان معلومه بهرادخانه جاويد .خوش باشين...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينو گفتم وپشتمو كردم بهش و رفتم تو اتاقم داشتم از عصبانيتت ميمردم مردك بيشعور عوضه فكر كنه همه مثل خودش و دورو بري هاش هرزه ان ...خدايا آدم قحط بود منم اومدم افتادم دست اين خدايا كرمت شكر....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir23
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو آينه خودمو برانداز كردم از صبح كه بيدار شدم حال عجيبي داشتم در اصل از وقتي كه اين كارت عروسي بدستم رسيد حالم عجيب بود امشب عقدكنون بود عقدكنون دختر پسرعموي بابا يه باغ اجاره كردن بودن برا مراسم كل فاميل هم دعوت بودن كل فاميل...البته برا من كل فاميل يعني دانيال...دروغ چرا شديدأ دلم ميخواست ببينمش از آخرين ديدارمون سه سال نيم گذشته .دلم ميخواد ببينم چقدر تغيير كرده ولي از طرفي هم به شدت استرس داشتم نميدونستم واكنشش چي خواهد بود وقتي منو ميبينه. نظر اون راجع به من چه خواهد بود ...هر ساعتي كه به شب نزديكتر ميشد حال من خرابتر ميشد. چند روز قبل رفتم موهامو بلوند كردم تا اون روز هيچ وقت همچين كاري نكرده بودم گرچه مامانم زياد از اين كار خوشش نميومد ولي بعد از ديدن نتيجه اقرار كرد كه خيلي خيلي بهم مياد .تنها كسي كه خيلي عصباني شد از دستم تيرداد بود وقتي عكسمو براش فرستادم ديوانه شد كلي دعوام كرد كه چرا همچين كاري كردم حيف موهام نبود الان ديگه هيچ شباهتي به دخترهاي شرقي ندارم ...خلاصه پدرمو در آورد. البته بعد اينكه ذوق و شوق خودمو ديد كمي آروم شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس شب مشكي رو كه روزهاي آخر برگشتنم از آلمان گرفته بودم پوشيدم .كلا لباس پوشيده اي بود فقط يقه ي بازي داشت كه اونم با شال حريري كه چند روز پيش خريده بودم ميتونستم بپوشونم دليل اصلي انتخاب اين لباس اين بود كه دوست نداشتم لباس باز بپوشم كه فردا پس فردا كلي پشت سرم صفحه بزارن كه رفته آلمان خودشو گم كرده فكر كرده اينجام مثل اونجا هركي هر كيه. دوست داشتم باوقار متين باشم تا نگن اصليتشو فراموش كرده. البته بجاست اگه بگم كه اين لباس خيلي تو تنم شيك و زيبا بود انتخاب تيرداد بود يه روز جلوي مغازه اين لباسو تن مانكن ديده بود اومد گفت الا بلا بايد بياي بريم اونو برات بخريم .خداييش تيرداد خيلي خوش سليقه بود. آرايش دودي كردم البته خيلي غليظ نبود.آماده بودم بقيه هم آماده بودم. رسيديم اونجا باغ نسبتا بزرگي بود حياط بزرگي داشت كه ميز و صندلي براي مهمونها چيده بودن با چندتا پله ميرسيدي به سالن سرپوشيده اش البته قبلش يه بالكن هم داشت. خيلي از فاميلهايي كه نديده بودم رو دوباره ديدم خيلي ها نظرشون اين بود كه خيلي عوض شدم آب رفته زير پوستم ترگل ورگل شدم.ستاره نيومده بود ستاره رو از وقتي اومدم نديدم باردار بود از همون ماههاي اول پزشكش استراحت مطلق براش تجويز كرده بودن الانم كه ماه آخرش بود ...نيم ساعتي از رسيدن ما گذشته بود كه خانواده ي دانيال هم اومدن. هول برم داشت ميدونستم كه خيلي چشم ديدن منو ندارن مخصوصا مادرش ولي چاره اي نبود بايد ميرفتم جلو و حال واحوال ميكردم باهاش با ديدنم متوجه تغيير حالشون شدم ولي به روم نياوردن بجز دايانا بقيه باهام سرد برخورد كردن ناراحت نشدم بالاخره حق داشتن مخصوصا با چيزهايي كه شنيدم از اطرافيان درمورد حال و احوال دانيال بعد از رفتنم شنيدم حق رو بهشون رو ميدادم من زندگي پسرشون رو نابود كردم منم بودم رفتارم اينجوري بود ...دل دل ميكردم دانيالو ببينم بدجور حس كنجكاوي داشتم ميدونستم مثل بقيه مردها تو حياط وايستاده نميتونستم همين الان برم بيرون تابلو بود بايد كمي صبر ميكردم😔😔😔
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir24
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از مدتي رفتم بالكن چند نفر از دخترهاي فاميل اونجا وايستاده بودن و گرم صحبت بودن رفتم كنارش ايستادم از رفتنم استقبال كردن و شروع كردن به پرس وجو در مورد آلمان و شرايط زندگي و از اينجور حرفا سرسري به سوالاشون جواب دادم وقتي خودش.شروع به بحث در اين مورد كردن من آروم با چشام دنبال دانيال گشتم خوشبختانه زود پيداش كردم كنارش دونفر ديگه ام ايستاده بودن وگرم صحبت بودن فاصله اش از ما زياد دور نبود وميشد تشخيص داد چي به چيه .تغيير كرده بود ديگه اون پسر سرخوش ومغرور ودلبر نبود برعكس آروم شده بود سنگين شده بود متين شده بود و...آقا شده بود مردانگي خاصي رو چهره اش نقش بسته بود جوري كه نه تنها از جذابيش كم نشده بود بلكه بسيار بسيار جذاب ترش كرده بود به زور ميشد از فاصله ي دور چند تا دونه تار موي سفيد كنار گوشهاشو تشخيص داد.ولي من متوجه اونام شدم. مثل هميشه هنوز هم شيك پوش بود. كت وشلوار مشكي مات با پيراهن مشكي پوشيده بود يه كراوات سفيد با خطهاي مشكي هم بسته بود يه ساعت خوشگل فلزي به رنگ نقره ايم دستش بود هيچي از شيك بودن گذشته اش كم نشده بود حس كردم كمي لاغرتر شده اما هنوز هيكلش همون ابهت قبل رو داشت. بنظر خودم بهتر از قبل شده بود شنيده بودم كه بعضي ها ميگن سن كه بگذره يه هاله ي جذابي رو صورت آدمها ميشينه الان من اونو تو صورت دانيال به وضوح ميديدم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم داخل يه گوشه دنج پيدا كردم و نشستم مادر وخواهرم گرم صحبت با فاميل بودن. كم كه گذشت صدايي توجه مو جلب كرد صداي مادر دانيال بود با كمي فاصله از من با چندنفر از خانم فاميل گرم صحبت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ماهم ديگه داريم يواش يواش برا دانيال جون آستين بالا ميزنيم بسه ديگه تنهايي بايد سروسامون بگيره پسرم البته اينبار دقت ميكنم كي رو براش ميگيرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبي هيچ ترديدي مطمئن بودم كه ميدونه دارم صداشو ميشنوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيكي از همون خانمها گفت:قضيه بچه دار نشدن دانيال خان چي پس???
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وايييييي ...گلي جون الان كه اينجور چيزها مسئله نيست اولا علم پيشرفت كرده دوما با وجود اين مشكل خيلي دارن برا دانيالم سرو دست ميشكن شوهر بهتر از دانيال من كي ميتونه پيدا كنه نگا نكن بعضي قدر پسر منو ندونستن ...نمونش دختر دوست باباش ...دختر خوشگل خوش استايل تحصيلكرده اصيل با نجابت پولدار خلاصه بگم چيزي كم نداره تازه هم از خارج اومدن همين چند وقت پيش خونه ي ما بودن صحبت دانيال و زندگيش شد وقتي فهميد زنش طلاق گرفته گل از گلش شكفت بعدم كه گفتم سرچي از هم جداشدن برگشت گفت زنش خيلي امل بوده آخه آدم شوهري مثل دانيالو به خاطر بچه ول ميكن تو اروپا مردم كلي اين درو اون در ميزنن كه بچه دار نشن اونوقت اين زنه بخاطر يه بچه دانيال ول كرده والا اون لياقت دانيال داشتن بعدا ميفهمه چه اشتباهي كرده ... الانم دائم دورو برو دانيال ميگرده وكلي هواشو داره راستشو بخواي ميخوام برا دانيالم ازش خواستگاري كنم فكركردن اگه برن ديگه پسرم نميتونه زن بگيره ولي اشتباه كردن پسر من زن ميگيره سرتر از اون اين اونه كه بي شوهر ميمونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه دوست نداشتم حرفاشو بشنوم اون نبايد درمورد من اينجوري صحبت ميكرد از دست اون دختره هم عصبي بودم اون كي بود كه درمورد من قضاوت ميكرد اون از زندگي من چي ميدونست آخه دانيال چرا وقتي اون دختره در مورد من بد ميگفت نزده تو دهنش ....پوزخندي زدم وجواب خودمو دادم خوب معلومه حتما اونن دلش پيش دختره گيره به درك بذار هرجور درموردم فكر ميكنن بكنن فقط خدا منو ميفهمه وبس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir25
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاقد كه اومد همه ي مهمانان جمع شدن تو سالن اصلي كه سفره ي عقد پهن شده بود. دانيال هم اومد زير چشمي نگاش كردم رفت كنار خانوادش وايستاد وگرم صحبت با اونا شد بعدم كه توجه شو جلب عروس و داماد كرد بدون اينكه نگاهي به دور و بر بندازه شك نداشتم ميدونه كه من هم تو اون عروسي شركت كردم اما انگار هيچ كنجكاوي به ديدنم بعد اين سه سال نداره برعكس من .....البته با حرفهايي كه از مادرش شنيدم رفتارش زيادم عجيب نبود.بدون اينكه جلب توجه كنم از سالن زدم بيرون. سمت راست ساختمان فضايي بود كه درختاني رو نزديك به هم كاشته بودن زير درختها هم يه نيمكت چوبي بود نور كمي اون قسمت از حياط رو روشن كرده بود. رفتم اونجا و رو نيمكت نشستم ورفتم تو فكر ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ديدار آخرمون فكر كردم بنظرم تا عمر دارم اون صحنه ها از يادم نميرن جز به جزشو يادم مياد.لحظه اي ازم خواست خوب بمونم. لحظه اي دستمو گرفت وگذاشت رو قلبش بهم گفت :هيچ وقت ياد نره يه گوشه اين دنيا قلبي هست كه فقط وفقط به عشق تويه كه ميزنه ..يا وقتي پيشونيمو بوسيد ونگاه آخرش نگاه آخرش لحظه هاي زيادي جلو چشمم ميومد اون نگاه حسرت بار همراه هميشگيم بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا اومدي اينجا??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنيدن صدا از جام پريدم .دانيال بود با كمي فاصله دست به سينه روبه روم وايستاده بود نگاش رو صورتم در حال گردش .با ديدن نگاه متعجب لبخند زد از همون لبخندها كه دلم سخت برايش تنگ شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نميخواي جواب بدي??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چي رو? ?
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پرسيدم چرا اومدي اينجا نميخواي مراسم عقدكنون رو ببيني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم سرجام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-يه قانوني هست كه ميگه شگون نداره زني كه طلاق گرفته تو مجلس عقدكنون حضور داشته باشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشست كنارم :كه اينطور...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما چرا اينجاييد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اين قانون در مورد آقايون هم بايد صدق كنه مگه نه???
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نميدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكمي سكوت كرد وبعد پرسيد:تجربه ي خوبي بود?
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمتش به روبه رو نگاه ميكرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چي??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت سمتم:تجربه ي زندگي در خارج از كشور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب يه تجربه مثل خيلي از تجربه هاي ديگه ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-كه اينطور...كار تو شركت بهراد سازه چطور پيش ميره??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگند
۱۵ ساله 00داستان قشنگی بود عشق دانیال به سوگند رو خیلی خوب توصیف کرده بود و قبم ندیسنده خیلی خیلی قدی بود طوری که بدون شک ادم گریش میگرفت و احساساتی می شد و بنظرم نویسنده تونست به خوبی شخصیت ها رو توصیف کنه.
۶ روز پیشزهرا
00سلام و خداقوت، رمان خیلی خوبی بود، تشکر 🌱
۲ هفته پیشهستی
۳۷ ساله 00خیلی خوب بود
۳ هفته پیشفاطمه
00وای خدا چقدر گریه کردم خیلی خوشحال شدم پایانش ب هم رسیدن😭😭😭😭
۱ ماه پیش...
00سوگند بشدت بیشعور و نفهم بودش کرم داشته با دانیال اینکارارو میکرده ادم گاو گاوه دیگه
۱ ماه پیشفاطمه
۲۳ ساله 00اصلا سرنوشت بهراد جاوید چیشید هیچی ازش ننوشته نصف داستان نقش اصلی بود یهویی نیست شد
۱ ماه پیشزهرا
۲۴ ساله 00تازه شروع کردم به خوندم خوبش است
۱ ماه پیشفاطمه
۲۳ ساله 21خیلی طولانی بودداستان رو کشش داده بود آخرش هم نفهمیدیم بهراد چی شد
۱ ماه پیشgole
۱۷ ساله 10من روزا و شبا با این رمان اشک ریختم من چند ساله رمان میخونم ولی هیچکدوم از شخصیت های رمان مثل دانیال عاشق نبودن من عاشق دانیال شدم و از سوگند متنفر سوگند خیلی سنگدل بود حتما بخونید:)
۱ ماه پیشکوثر
10از سوگند خوشم نیومدازفصل اول ازش متنفر شدم فصل دو روهم اولشو خوندم اعصابم بهم ریخت اخرشو خوندم دیگه بنظرم دختره مجبور شدکه برگرده به دانیال چون کسی روبه خوبی و عشق پاک دانیال رو پیدا نمیکردحیف دانیال
۱ ماه پیشمهسا
۱۵ ساله 00واقعا بهترین رمان جهان اصلا نمیتونم توصیفش کنم از بس که زیبا بود من ۱ سال هست که رمان میخونم به جرات میتونم بگم بهترین رمان دنیا بود واقعا مرسی نویسنده عزیز بابت رمان خوبت
۲ ماه پیشنفس
۱۷ ساله 10رمان قشنگی بود خیلی دوسش داشتم ولی غمگین ترین رمانی بود خوندم به کلمه واقعی عشق یعنی عشق دانیال
۲ ماه پیش.........?
00رمان خیلی قشنگ بود ولی منم با دانیال خیلی عذاب کشیدم ولی میدونستم که سوگند یه روز عاشق دنیال میشه بخاطر همین مثل دانیال صبوری کردم خوندمش دست نویسنده در نکنه 🌹
۲ ماه پیشیلدا
۱۹ ساله 20از سوگند متتفرم نویسنده محترم رمان باید یکم توش دل رحمی هم باشه یه لحظه فکر کردم رمان واقعیه و خیلی سوگند رو نفرین کردم خیلی دل دانیال رو شکوند 😔😔😔😔
۳ ماه پیش
آذر
00من خیلی دوست داشتم بطوریکه نمی خواستم رهایش کنم