رمان داستان کوتاه زلیخا به قلم حمید درکی
داستان درمورد رقاصی به نام زلیخا هست که مردی زن داره عاشقش میشه و زن متوجه میشه وبچه های مرده براساس تلافی برای اینکه حال زلیخا بگیرند دست به عملیاتی می زنند و...
ژانر : داستان کوتاه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ دقیقه
ژانر : #داستان کوتاه
خلاصه :
داستان درمورد رقاصی به نام زلیخا هست که مردی زن داره عاشقش میشه و زن متوجه میشه وبچه های مرده براساس تلافی برای اینکه حال زلیخا بگیرند دست به عملیاتی می زنند و...
برای بعضی آدم ها زمان گذشته یا بهتربگویم زمان کودکی ،
رنگ وبوی ویژه ای دارد وروزهایش را غالبا آفتابی به یاد
می آورد. اما من اززمره کسانی هستم که آن ایام را خاکستری
بیاد می آورم …..
مادر: ببین اکبرآقا ، توزندگی داری ، ۵ تا بچه داری ، کار
داری ، زمین کشاورزی داری …. هیچ معلوم هست شبها کجا
می ری وبا کی می خوابی !؟ پدرم : بازم شروع نکن بتول ،
ازاول زندگی ما یک ریزغرمی زنی … نشد یک روزبیاد تو
نق ونوق راه نندازی زن ….. مادرم : مردی که ۶ عائله
داره که نباید شلوارش دوتا بشه …. بگو دلت تو کدوم
قبرستونی ، مونده ! پدر : چرا داری بهتان می زنی زن ،
منظورت چیه ؟ من شبها می رم برای مردم سر زمین هاشون
آبیاری می کنم تا خرج شماها روبدم ، مادر: خرجی ، کدوم
خرجی رو دادی مرد … همش می ری پیش اون زنیکه لوند
پول به پاش می ریزی . پدر: زنیکه کیه ؟ معلوم هست چی
داری می گی ؟ مادر: همون زلیخای قشنگه دیگه ؟ اون هرزه
همسردزد … همون رقاص قرتی . پدر : زلیخا … من با
زلیخا چی کار دارم ، مادر : آهان ارواح خاک بابات … مش
قنبرقهوه خونه چی به من گفت با اون سرو سری داری …
دروغ که نمی گه …. پدر : ای تف به گور… آخه زن عقلت
کجاست، من با کسی کاری ندارم … یه مدت قهوه خونش نمی
رم . اونم غیظش گرفته داره تهمت می زنه … توکه زن منی
باید عاقل باشی …. مادر: عاقل باشم ، دیوانه بودم ، کوربودم
نمی دیدم رفتی برای خودت پیرهن نوخریدی ، کفش نو خریدی
بری پیش اون زلیخای تنبک زن رقاص بخوابی . ناگهان
صدای پرت شدن کاسه وبشقاب مسی به هوا خاست وچند شیشه
شکست وبعد ناگهان همه جا ساکت شد . من به همراه ۲ خواهر
و۲ برادرکوچکترازخودم زیرکرسی ، مثلا خوابیده بودیم واز
ترس سروبیرون لحاف کرسی درنیاوردیم ، می ترسیدیم
دعوای پدر ومادرم بالا بگیره وبه همین دلیل ازترس می
لرزیدیم و آروم گریه می کردیم … فقط گاهی صدای ناله
مادرم ونفرین های او بود که نثارپدرم می شد ، ما را مطمئن
می کرد که پدرازخونه زده بیرون ومادرم هم کمی بخاطر ما
آروم گرفته . بعد ازآن واقعه شب زمستانی ، نام زلیخا برای ما
آزاردهنده وبدترین ومنفورترین نامهای زندگی ما بچه ها شد.
روزها وهفته ها ازپس هم می آمدند و می رفتند اما پدرم
بسیار کم به منزل می آمد وهمیشه خدا با مادرم بحث و دعوا
وفحش وناسزا داشتند . کم کم زمستان سپری شد وشب
چهارشنبه سوری ازراه رسید که ناگهان فهمیدم زلیخا یعنی
دشمن درجه یک خانواده ما کجا زندگی می کند . آن هنگام
۱۱ سال داشتم وخواهربزرگتر بودم که به اتفاق برادر۹ ساله ام
اصغر وخواهرکوچکترم ربابه که او نیز۸ ساله بود ، یکی از
چادرهای کهنه مادرم را به نوبت سرکردیم وطبق مراسم آب
شب ، به بهانه قاشق زنی به درب خانه زلیخا رفته ودریک
فرصت مناسب که کوچه از جمعیت وآتش بازی ! خلوت شده
بود ، با سنگ بدرب خانه اوکوفته وفرارمی کردیم … تا بدین
وسیله انتقام مادرخسته خودمان را اززلیخا گرفته باشیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاودرب را می گشود وکسی را نمی دید ومجددا درب خانه اش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرا می بست . اینبارمن آدامس خود را به زنگ خانه ی او
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچسباندم وصدای بلند وممتد آن به گوش رسید وبا شتاب از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرب خانه او فرار کردم … درنهایت برای بارآخرچند هیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمه سوخته را درورودی درب خانه به آتش کشیده وگریختیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند سالی کارما آزارزلیخا بود تا اینکه پدرم براثربیماری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهلک سرطان ، بسرعت درگذشت . مراسم سوگواری درآن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمان ، درخانه برگزارمی گردید و درطی یک هفته تقریبا ۵۰
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوبت سوگوارای طلب آمرزش جهت متوفا صورت می گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرهمین مراسمات بود که ناگهان سروکله زلیخا به خانه ما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیدا شد . من که دیگر ۱۵ ساله شده بودم با خشم وحیرت به او
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره شدم اما ناگهان مادرم، زلیخا را درآغوش گرفت وبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیون پرداخت ودرلابه لای گریه های خود چندین فحش آبدار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پدرم داد وگفت : دیدی خواهر، زلیخا جانم چطوراون گوربه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگورشده من روبا چندین بچه صغیرتنها گذاشت ورفت خدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیامرزدش ، الهی روحش آتیش بگیره ……
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزلیخا : نگو خواهر، نفرین نکن ، دستش ازدنیا کوتاهه ….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد بود دیگه خودت می دونی که مردها دربرابرزن ضعیف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهستند . مادر: خدا اون زلیخا قشنگه رولعنت کنه … الهی به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمین گرمش بزنه …. تف به آبروی نداشتش …. زلیخا :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسپارش دست خدا خواهر….. خون خودت روکثیف نکن ….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانشالله ، ذوالفقاد علی بخوره فرق سرش ، دونیمه بشه … اون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل مردها رو خوب بلده چجوری ببره وزن وبچه های اونارو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرپرکنه . من که بسیارمتعجب شده بودم تازه فهمیدم که ای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا ، زلیخائی که پدرم با او دررابطه بوده یا بقولی مادرم می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت صیغه اون بوده این زلیخا نیست . مادر: زلیخا جان ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهر… رفتی پیش دعا نویس . اون جریان روحل کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزلیخا : بله خواهر… رفتم … به او گفتم که جن ها هرشب به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحیاط خانه من سنگ پرتاب می کنند . منم طبق دستوراو در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه جای خانه قرآن گذاشتم اما جن ها ، اعوذ بالله ازقرآن هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی ترسند و همچنان سنگ پرتاب می کنند . من که تازه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفهمیدم چه اشتباهی کردم که هرشب به خانه اش سنگ می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانداختم سخت پشیمان شدم وازخدا طلب بخشش کردم وبرای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینکه بقول خودم دلجوئی ازش کنم ، براش گلاب وچای وحلوا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوخرما با جان ودل بردم واون هم دستی به سروروی من کشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوروی منو بوسید وگفت : دخترم سکینه هستی دیگه عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشالله چه خانمی شدی ، برات یک شوهرخوب پیدا می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر: دستت درد نکنه خواهرجان، بعد ازرفتن اون گوربه گور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشده ….استغفرالله …. اکبرخدا بیامرز، اینا رو چجوری بزرگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنم آخه …. خدا خودش بمن رحم کنه … اگرسکینه نباشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارخونه لنگ می شه . منم باید برای مردم کلفتی کنم خواهر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزلیخا : خواهر ناراحت نباش بخدا توکل کن ودیگه پشت سر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون خدا بیامرزم نفرین ودشنام براش نفرست …بذار روحش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرآرامش باشه . همینه دیگه ….. فکرکردی شوهرخدا بیامرز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم ، سرم هووو نیاورد چاره چیه ؟ به فکرخودت وبچه های
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدسته گلت باش . یکی دوسال بعد هم مادرم ازدنیا رفت وبرای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما ۵ بچه ضربه سختی بود اما زلیخا ما را رها نکرد وتقریبا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش ما زندگی کرد ومن هم شده بودم بعنوان خواهربزرگتر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر۴بچه دیگر. سالها سپری شد وزلیخا درگذشت وبه رحمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا رفت، او که زنی پاک ونجیب وفداکاربود، به راستی برای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما مادری کرد ، روحش شاد باشه هنگام مراسم تشییع ودفن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو، ما ۵تن شده بودیم وبچه های نداشته او، وکسی به او بی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارث نمی گفت، منم شوهرکرده بودم ودرخانه زلیخا اقامت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم ودیگرتمام خواهروبرادرانم ازدواج کرده وهریک اسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irورسمی به هم زده بودیم … سالیانی بدین منوال گذشت و من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم بعنوان پرستاریک بهداری مشغول کاربودم تا روزی مرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجهت ویزیت بیماری ، روانه خانه او کردند تا آمپول و دوا و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرمان نسخه پزشک را برایش انجام دهم . به نشانی او رفتم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ خانه او را به صدا درآوردم ، بعد ازمدتی طولانی و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانتظار، پیرزنی آرایش کرده وبسیارشیک وخوش لباس و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشرو درب خانه را بازکرد : بله خانم با کی کار دارید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکینه : ازبهداری اومدم تا براتون آمپول بزنم . پرستارم ، نامم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکینه احمدی هست . اینجا منزل خانم زلیخا رضائی هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه !؟ زلیخا : بله خودم هستم . بفرمائید داخل . او مرا بسمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق پذیرائی برد که درگوشه ای رخت خوابش برزمین پهن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود … اورا بیماری دیدم بسیارمنظم وبا وقارپیش خودم گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب پیرزن تمیزی ، اتاق مرتبی دارد وچقدرخوش سلیقه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاست . چرا که برایم داخل استکان های چینی چای ریخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزلیخا : خانم پرستارباید سماورمن ازصبح تا شب روشن باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه چای خورم . البته گهگاهی هم سیگارهما بیضی می کشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه او گفتم : امیدوارم خانوم جان ، سیگارو ترک کنی . حالا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرازبکش تا کمی شما رومعاینه کنم وآمپول ها روبزنم . در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحین انجام ماموریتم نظرم به طاقچه اتاق زیبای او افتاد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعکس چند مرد را درآن دیدم که ناگهان خشکم زد …. عکس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم درمیان آنها بود … گیج ومهبوت شدم … یعنی زلیخا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشگله ، زلیخا رقاصه …. همینه !! کنجکاوی من بسرعت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتحریک شد وبطرف قاب عکس رفتم … او با دیدن توجه من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آن عکسها گفت : اینها عاشقان من بودند ، همگی به رحمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا رفتند . دوستان بمن بشوخی می گن ، من سرشوهر رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خورم … و بعد خنده ای کرد … پرسیدم : یعنی شما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir۶ بارازدواج داشتی ؟ چون ۶ عکس اینجاست . زلیخا : نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترم ، اون عینکی برادرم واون یکی کلاه پهلوی سرش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداره ، فقط پدرم هستند. من ۴ تا شوهریا بهتربگم ، یک شوهر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو۳ بارصیغه شدم . آخه من هنرمندم ودرغم وشادی مردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحضورداشتم . توی عروسی هاشون می زدم ومی خوندم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی رقصیدم ، توی عزاشون هم چای می ریختم وآشپزی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کردم … زندگی هزارجور زیر ورو داره… منم از برکت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا ، یک آب ورنگ وخوشگلی وشادابی داشتم ، طرفم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی اومدند … من نمی دونستم یعنی این همون زلیخائی که ما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبخاک سیاه نشومنده بود، حالا با او چکارمی کردم ، آیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلافی همه ناکامی های زندگی مادر وخانواده روباید درمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآوردم ..غرق این عوالم بودم که زلیخا گفت : دخترگلم بیا بشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چای کرمانشاه هست بهش می گن چای باروتی یا کله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمورچه ای …. خیلی خوشمزس ….. زلیخا : بقدری گرم و با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحبت دستهای منو بین دستهاش گرفت که بخودم آمدم اوپیشانی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرا بوسید وگفت : هیچ می دانی کسانی که دل مردم روخوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کنند چه درلباس رقص وشادی وحتی عزا وچه درلباس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدمت وپرستاری مثل شما ، فرشته خدا هستند ! ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین جمله او خیلی روی من اثرگذاشت .... زلیخا : دخترم ، در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی هرچه که لازم داشتم دراختیارم بود اما بیا اینجا آلبوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروببین ، من بچه دارنمی شدم واجاقم به خواست خدا کوربود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما ببین کلی درعوض خدا به من بچه داد … اینهارو من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوهردادم ، براشون زن گرفتم .…. گاهی میان به من سر می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنند ، تقریبا هیچ وقت تنهایی نکشیدم … از۶سالگی یتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگ شدم وخونه مردم کارکردم ودرعوضش خدا هم به من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنظرلطف داشت وبا این چند جوانمرد هم ای ... روزگاری سر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردم ، خدا رحمتشون کنه. من که خیلی متعجب بودم در مورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم یعنی اکبرآقا هیچ به او نگفتم وبعدازخداحافظی ازآنجا به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت خانه ربابه خواهرکوچکترم رفتم …. ربابه جون هیچ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونی امروزخونه کی بودم ! ؟ ربابه : نه خواهر….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم : زلیخا ….. یادته ، هووی مادرمون زلیخا خوشگله ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون رقاصه معروف ….. ربابه : وا ….. ! راست می گی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهرچه شکلیه ! گفتم : قشنگه هنوزم ….. خیلی مرتبه ….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خوای یسربه خونش بزنیم ! …. فردا باید برم آمپول بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوهم بیا بریم . فردای آنروزبا خواهرم به همراه مقداری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوراکی به نزد زلیخا رفتیم وازاو خواستیم تا برایمان خاطره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهای زندگیش روبگه ….. برای ما مهم بود که چرا پدرم جذب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو شده بود ؟ اوهرچه داشت که مادرما نداشت !؟ هرچند به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوضوح بعلت بچه دارنبودنش ، تناسب اندام خوبی داشت واز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعکسهای روزگارجوانی او پیدا بود اما، او را زنی بسیار خوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحبت وطنازوشوخ وشنگ دیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزلیخا : ببینید خانم دکترها …. گفتم : دکترنیستیم ، من فقط
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستارم وربابه جون خانه داره زلیخا خنده کنان : هرمادری که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه داره خودش حسابی هم دکتره وهم پرستاروهم آموزگاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه آشپزوخدمتکارواربابم هست وهمه اینهارو خدا بعنوان مقام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادری ، ارزانی او کرده ……. پرسیدم : این مردها چرا به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت شما اومدند ؟! گفت : مرد که خسته ازسرکارمیاد، توقع
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک استکان چای تلخ ولب سوز ویک چهره همسرمهربان و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقشنگ داره ، اما می دونی چیه ، گلهای من ، مادران ازبس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول رسیدگی به بچه های قد ونیم قد وخانه داری هستند که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرصت بزک کردن چهره ندارند ، وهمیشه خدا پیراهنشان بوی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذا می دهد … تازه حال وحوصله زیادی هم برای خوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذرانی شوهران ندارند. اونهم داخل یکی … دو اتاق کوچولو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرازجمعیت . خواهرم ربابه طاقت نیاورد وبا هیجان به او
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت : ما فرزندان اکبراقا هستیم ، عکسش اونجاست . من که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازشتابزدگی ربابه غافلگیرشده بودم . منتظرعکس العمل زلیخا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشدم که او خنده کنان گفت : پس شما هم جزو دختران من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهستید وصورت هریک ازما دوخواهررو بوسیده وادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ می دونید پدرتون چقدر از۵ بچه خودش برام می گفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید درست نباشه براتون بگم اما من خیلی کمک مالی بهش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کردم ، آخه اون براثراخراجش ازمحیط کارگری روش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی شد بخونه خودش یعنی شما بیاد ومن با اصراربهش پول
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبراتون لباس می خریدم تا براتون بیاره …..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستش اکبرخدا بیامرز ازمن چند سالی کوچکتربود ودرختان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباغچه خونه رو هرس می کرد . می خواستم کربلا پابوس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامام حسین برم اما باید پاسپورت می گرفتم ، پس به اکبرآقا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشنهاد دادم تا بطورپنهانی صیغه هم بشیم وهمه هزینه های
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفرهم با من …. اون جوانمرد هم قبول کرد وباهم به زیارت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا رفتیم . اما خیلی زود جوان مرگ شد ، ریه هاش قوت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس کشیدن روازش گرفتند …. چند ماه بعد فهمیدم که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرگذشته ، من و ربابه دیگه به زلیخا وحضوراون وکسب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتجارب بسیاراو عادت کرده بودیم ولی اونیز درطی همان سال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطره و یاد بودها پیوست و ازمیان ما رفت ……..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه
۲۰ ساله 00❌️درست ولی واقعا باید ب یه خانومی ک داره مادری میکنه و ب زندگیش میرسه خیانت کرد 😐
۴ ماه پیشخاطره
۳۷ ساله 31عالی بود و نکته قشنگ زندگی رو بهمون گوش زد کرد سپاس نویسنده محترم دم و بازدمت گرم 🌸🌸🌸
۲ سال پیشمرسانا
۲۰ ساله 00عالی بود از دست نویسنده درد نکنه واقعا عالیه رمان کوتاه زلیخا عالی بود
۶ ماه پیشانیتا
00خوب بود ولی خیلی کوتاه بود
۶ ماه پیشباوان
30داستانش خوب بود ولی این که خیانت رو توجیه کرد نه به نظر من ازدواج یعنی تعهد و وقتی زن و مردی با هم ازدواج می کنند یعنی به هم متعهد هستن و خیانت یک کار خیلی زشته امیدوارم مردان و زنان سرزمینم بفهمن
۱ سال پیشفائزه
۲۵ ساله 20خیانت هیچ توجیهی نداره فقط به ذات انسان بستگی داره، اینکه چون زن به بچه ها رسیدگی میکنه ، فرصت نمیکنه آرایش کنه یا چون زحمت میکشه غذا میپزه لباسش بوی غذا میده پس مرد حق داره خیانت کنه دلیلی احمقانه س
۱ سال پیشسیروس فخرزادگان
۵۷ ساله 00جالب بود مختصرو مفید وامونده آفرین به درکی
۲ سال پیشnadia
10خوشم اومد قشنگ میگفت زود قضاوت نکنیم
۲ سال پیشسحر
31کوتاه.آموزنده.اینکه یاد بگیریم زود قضاوت نکنیم.با کینه زندگی نکنیم.چون هیچوقت در زندگی آرامش نداریم.
۲ سال پیشHamta
40خوب بود
۲ سال پیشتنها
30خوب بود.
۲ سال پیشM
60سلام هنوز نخوندم ولی من یه سوال داشتم چرا جدیدا رمان کوتاه ارسال میشه
۲ سال پیشفاطمه.م
۳۵ ساله 170سلام دوست عزیز.شایدبخوان بهمون یادآوری کنن زندگی وروزگاروعمرمون چندصباحی بیش نیست.نمیدونم حس میکنیدک روزهاوماههاوعمرمون داره ب چ سرعتی میگذره ومافقط تماشاگریم.یاشایدهم نه این توهم منه.
۲ سال پیشفاطمه.م
۳۵ ساله 40سلام.خیلی قشنگ وآموزنده بود. ممنونم🌹🌹🌹
۲ سال پیشاسرا
30جالب عالیه
۲ سال پیش
ملیکا
00داستان خوب و صمیمی بود.نکات ارزنده ای داشت.