رمان داستان کوتاه عاطفه به قلم حمید درکی
درمورد دخترافغانی هست پدرش مریضه برادرش پاهاش شکسته مادرش سرطان داره عاطفه مجبور میشه برای کمک خرج زندگی لباس پسرانه بپوشه واتفاق بدی میفته...
ژانر : داستان کوتاه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ دقیقه
ژانر : #داستان کوتاه
خلاصه :
درمورد دخترافغانی هست پدرش مریضه برادرش پاهاش شکسته مادرش سرطان داره عاطفه مجبور میشه برای کمک خرج زندگی لباس پسرانه بپوشه واتفاق بدی میفته...
عاطفه دختر۱۲ ساله افغان دریک خانواده نسبتا پرجمعیت
درجنوب شهر، محله فقیرنشین زندگی می کرد، فاطمه
مادراو از درد ورم مفاصل رنج می برد به همین خاطر
عاطفه علاوه برکارخانه، زحمت تروخشک کردن زهرا
۵ساله وزینب ۲ساله خود را نیزبعهده داشت . پدرخانواده
کریم آقا درانبارغله شهربه باربری وجابه جایی کیسه های
سنگین آرد گندم وسایرغلات ونیزجعبه های میوه، مشغول
بود وبراثرسختی کاربشدت ظاهری شکسته داشت واما
علی پسر۱۴ ساله بزرگ خانواده دربازارشهر، همراه
پسرعمویش جواد با چرخ دستی ، به جابه جایی کالاهای
خریداری شده مشتریان ونیزسایرمغازه داران ، بنیه
اقتصادی خانواده را بالا برده بود. مادرخانواده فاطمه،
هرروزبرشدت بیماری اوافزوده می شد ونیازبه تامین
داروداشت اما درایام بعدازکرونا نیز، قیمت داروها بطرز
شگفت انگیزی بالا رفته بود، ولاجرم فاطمه تا جای ممکن
تلاش می کرد، مخارج خانواده بخاطرهزینه درمان
بیماری اوبه مخاطره نیفتد . ازاین روبسیارصدای آه و
ناله خود را درگلو خفه می کرد وبا وجود این، همچنان
به کاربافتن کیسه ولیف حمام وجوراب ودستکش پشمی
جهت فروش سرگرم بود. باوجود عاطفه ۱۲ ساله علاوه
برتحصیل به کارخانه نیزرسیدگی می کرد ودرواقع او
مادر۲ خواهرکوچکترش شده بود. روزی برادرش علی
درخیابانهای مشرف بازاربه سختی با اتومبیلی تصادف
کرد وبراثرشدت جراحات درخانه بستری شد. مادرعلی
روبه عاطفه گفت؛ دخترم نمی دانم چرا هرچه بلاست
برسرخانواده های فقیرنازل می شود، مگه گناه ما چیست؟
که باید متحمل این همه رنج ودرد باشیم . عاطفه : مادر
جان، مگه نباید صاحب ماشین هزینه درمان علی روبده
دخترم، ماشین ها همشون بیمه دارند، اما اون یارو فرار
کرده ومعلوم نیست ماشین برای خودش بوده باشه، جواد
پسرعموت می گه احتمالا ماشین دزدی بوده چون یارو
خیلی تند رانندگی می کرده، هرچه هست دست ما به
جائی بند نیست! عاطفه : مادرچرخ دستی علی چی شد؟
فاطمه ، جواد چرخ دستی روبه یکی کرایه داده تا کمک
حال ما بشه اما خب، چیزی دست رونمی گیره، بچم علی
نتونست درس بخونه وازاول بچگی شروع کرد به نون
درآوردن وکمک حال پدروخانواده بود، الهی درزندگی
خیرببینه. علی هم شاید ۳ماهی طول بکشه تا شکستگی
پاهاش خوب بشه وبتونه راه بره. عاطفه مجبورشد بجای
علی به داروخانه برود وداروهای مادرش را بگیرد که با
افزایش قیمت داروها فقط توانست مسکن تهیه کند وبسیار
غمزده وناراحت به خانه بازگشت ونتوانست به مادرش از
گرانی داروها بگوید، آن شب اوتا صبح بیدارماند وبدنبال
راه حل تازه ای برای جبران کمبود درآمد خانواده وگرانی
موجود بود تا اینکه فکری به سرش زد. صبح روزبعد به
مادرش گفت : که پوست سرش بشدت تمام بخارش افتاده
است وفهمید بخاطراحتما موخوره وشپش بوده وهرطور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود مادرش را قانع کرد تا موهای سرش را برای مدتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازته بزند. مادرش به اوگفت: ممکن است بچه های
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدرسه تورا با دیدن این وضع مسخره کنند وعاطفه به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو گفت : مادرجون ، اولا الان مد شده همه موهای سر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودشون روبزنند. ثانیا هنوزهوا گرمه ویکی دوماه طول
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کشه ، هوا سرد بشه تازه موهای سرم بعدا ضخیم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلفت می شه وخیلی بلندترمی شه. بلاخره موافقت مادرش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرا جلب کرد وپدرخانواده همیشه موهای سرآنان را کوتاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کرد تا جهت آرایشگاه، هزینه ای برخانواده تحمیل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشود، عاطفه درحالیکه خود را بسیارخوشحال نشان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی داد، اجازه داد تا پدرش موهای سراورا کاملا بتراشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچند بسیاربرای موهای سرش ناراحت بود، گیسوی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگندمگون بلند خود را برداشت ودرگوشه ای مخفی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس ازمیان لباسهای برادرش یک شلواروپیراهن بی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنکه کسی متوجه شود برداشت ودریک فرصت مناسب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنان را پوشید ولباسهای مدرسه خود را نیزدرجائی دور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازچشم خانواده پنهان کرد. اوصبح زود به مدرسه نرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irویکراست بسمت خانه عموی خود رفته ومنتظرشد تا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواد بیرون بیاید، به محض اینکه جواد را دید به طرف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو دوید. عاطفه: جواد، جواد جون ، جواد با تعجب نگاهی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرتراشیده ولباسهای عاطفه انداخت ومدتی به او
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگریست . عاطفه : منو نشناختی، منم عاطفه. دختر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعموت . جواد: توئی عاطفه ، چرا موهای سرت رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتراشیدی ، چرا لباس پسرانه تنت کردی؟ این چه سر و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوضعیه که بخودت دادی؟ عاطفه : جواد به کسی چیزی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگولطفا! می دونی که علی بستری شده درخونست و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانواده ما پول لازم داره، می خوام چرخ دستی علی رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدی به من ومنم با خودت ببری بازارکارکنم . جواد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترمگه دیوونه شدی؟ کاردربازار: خیلی سخته، زورت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی رسه که کیسه های سنگین بلند کنی، تازه اگه بفهمند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دختری ، هیچ می دونی چه بلائی سرت میاد؟ عاطفه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچکسی نمی فهمه، تازه خود توهم منوبا این سرو وضع
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشناختی. جواد: علی می دونه؟ عاطفه : نه گفتم که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچکسی نمی دونه، اما خیال می کنند من رفتم مدرسه ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواد جون توهم فامیل منی هم خوب وضع خانوادگی ما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرومیدونی، بزارباهات بیام . عاطفه که مخالفت های جواد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرودید، گریه کرد وبا دست پیراهن جواد روگرفت وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخدا هیچکس نمی فهمه ، من زورم می رسه کیسه بلند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنم، ازبس خواهرام روبغل کردم وکوله گرفتم، بدنم عادت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرده ، جواد جون، توروخدا، جواد همچنان جواب منفی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد ولی عاطفه به اوگفت: فقط همین امروزباشه . نگران
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نباش، هرجا بری منم با تومیام، هیچکسی نمی تونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلائی سرمن بیاره. جواد گفت : علی روببین چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدی که چطورتصادف کرد ، بلا که خبرنمی ده بخواد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیاد، خلاصه جواد دلش به حال عاطفه سوخت وقبول کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا با هم فقط یک روزبروند وکارکنند، هرچند ممکن بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردوخانواده عمووخودش وحتی علی بشدت با جواد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخورد کنند. آنان رفتند وچرخ دستی علی را پس گرفتند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوراهی بازارشدند… آنروزهوا گرم بود وبازارحسابی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوغ بود. جواد کوشید تا بارهای سبک ومسافت های
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک را به عاطفه بدهد. بعدازظهرجواد برای استراحت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گاراژ رفت تا ناهارخود را بخورد وعاطفه نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخ دستی را به اوسپرد وراهی خانه شد وبعد از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعویض لباس؛ وانمود کرد که ازمدرسه بخانه برگشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاست. به محض رسیدن به خانه ازفرط خستگی نتوانست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناهارش را بخورد وساعاتی به خواب عمیق فرورفت،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغروب که ازخواب برخاست، مادرش به اوگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاطفه جان، حالت بد شده مادر، چرا خوابیدی؟ هیچ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونی چند بارصدات زدم، بیدارنشدی؟ دیگرداشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسابی می ترسیدم که خداروشکرچشمهات بازشدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی شده دخترم؟ عاطفه: هیچی مادر، امروزمعلم نداشتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسابی درحیاط مدرسه بازی کردیم ومنم خسته شدم، شما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگران نباش. عاطفه رفت وداروهای که برای مادرش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخریده بود را به او داد وگفت: مادرجون: بیا بگیر، اینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداروهای باقی مونده نسخه که دیروزداروخونه نداشت ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا بگیرش. فاطمه مادرش حسابی اورا دعا کرد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش را بوسید، فردای آنروزنیزعاطفه دوباره سراغ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواد رفت وبعد ازراضی کردن جواد با اوعازم بازار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشد وتوانست پول خوبی بدست آورد، عاطفه به سختی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارمی کرد وهرروزبیشتربا فرهنگ عمومی مردم شهر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآشنا می شد. ازاینکه توانسته بود برای خانواده مفید واقع
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشود بسیارخوشحال بود اما ترس آنرا داشت تا رازش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآشکارشود وازمدرسه خانواده را به علت غیبت طولانی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخبرکنند، اما ازآنجاییکه آنان مستاجربودند ودائم آدرس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنزلشان تغییرمی کرد، با خیال راحت به کارش ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو دستکش ها ولیف وکیسه حمام وسایرپوشاک بافتنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش را به فروشگاهی درمرکزشهرمی برد وبه آنجا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی فروخت وبا یکی ازکارگران دخترآنجا به نام پرستو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهاجرآشنا شد، وعاطفه خود را به اومعرفی کرد وراز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخود را نیزبرایش گفت . بین آن دوانس والفتی پدید آمد،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهاجرکه دختری ۲۲ساله وبسیاربا محبت بود پوشاک زده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداروازمد افتاده وبدون مشتری را با هماهنگی صاحب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفروشگاه ، جمع آوری وبه عاطفه می داد وهرازگاهی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرایش غذا ومایحتاج خانه ازقبیل برنج وروغن وتهیه و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دست اومی رساند . او عاطفه را بعلت شهامت بسیار و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغیرت کاری می ستود روزی عاطفه به اوگفت: پرستو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجون، اینقدرخوشم میاد، موهای سرم مثل توبلند بشه ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدم موهام رومادرم شونه کنه، آخه موهام خیلی قشنگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود، هنوزم نگهه داشتم، اما خب دیگر، حال داداشم علی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب بشه وبتونه بره سرکارش، منم دوباره موهام بلند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کنم ومی بینی چقدرقشنگه درست مثل موهای تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقشنگن. گاهی مغازه عروسک فروشی ، عروسک هائی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا موهای بلند رو دوست دارم ومی بینم بلاخره یه روز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی ازاون بزرگ بزرگاش رومی خرم. روزی عاطفه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح زود تا خواست ازخانه بیرون بیاد، دید مادرش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراش یخورده خوراکی کنارگذاشته وروی اونوبوسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوگفت : دخترم خیلی مراقب باش ، بازارجای شلوغیه،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازکنارجواد تکون نخور. عاطفه : مامان جون، مگرمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدونستی میرم بازار؟ فاطمه : آره دخترم همون شب اول
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواد به من گفت وقسمم داد به روی تونزنم، وبه کسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگم. منم برات دعا کردم دخترگلم ، بزودی حال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی خوب می شه ومی تونه بره سرکار. فقط مواظب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودت باش دخترم، آنروز عاطفه مادرش روبوسید واز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه بیرون زد وبه بازاررفت، یکی ازحجره داران باری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اوجهت جا به جائی سپرد وآدرس را برای اونوشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاطفه مسیر را گم کرد ودریک لحظه با ازدحام جمعیت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمواجه شد . دائم با صدای کلفت داد می زد؛ خبر، خبر،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخبر( یعنی بروید کنار) سپس یک پسریکی ازکیسه های
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو را برداشت وبسرعت داخل کوچه های فرعی بازارشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irودرمیان شلوغی مردم ناپدید شد. عاطفه که نمی توانست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام باررا رها کند، مدتی مردد وگریان ایستاد وبار را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به حجره داربرگرداند. که با اوقات تلخی شدید آن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد مواجه شد وبه عاطفه گفت: ببین پسرجون یا پول
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارو همین الان می دی یا زنگ می زنم پلیس ۱۱۰ بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببره تورو، عاطفه اشک ریزان گفت: چقدرپولش می شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد گفت : هیچ می دونی تواون کیسه چی بود؟ خودت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو زدی به خریت وبرداشتی، اومدی سرمن بازاری رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه خودم سرخدا روهم کلاه می زارم ، گول بزنی پسر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاطفه که دید نمی تونه اونوراضی کنه دوباره پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپولش چقدرمی شه آقا؟ مرد بازاری : ۵ کیلومغزبادام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشورمی شه ۲میلیون تومن. با شنیدن رقم پول، عاطفه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشکش زد. جواد بسرعت خود را به عاطفه رساند واز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماجرا باخبرشد وروبه مرد بازاری گفت : آقا این پسر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعموی من رسول هست ، برادرکوچیکه همون علی که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراتون بارمی آورد. مرد گفت : به من چه کیه ، پول
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو میده یا زنگ می زنم الان. جواد گفت : ببین من الان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir۳۰۰ تومن دارم، اینوبگیروروبه عاطفه گفت: رسول
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدرامروزکارکردی؟ عاطفه: ۶۰ تومن جواد: بده به من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبعد پول ها را طرف مرد بازاری گرفت : آقا بیا این
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپول روبگیر، منم که اینجا زیاد دیدی خودم تا فردا ظهر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه پول رو که ۱/۶۴۰/۰۰۰ تومن میشه بهت پس می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم. مرد که بسیارعصبانی بود گفت : پول به رخ من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کشی پسرافغانی. همین ماه قبل ۲کیسه ازمغازه من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمغزپسته دزدیدند. اونم می دونم کارشماهاست ، جواد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا دزدی کدومه ، این طفل معصوم خودش قربانی دزدید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما به خوشنامی معروفیم . مرد بازاری : ریختند توی این
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهر، هیچ معلوم نیست کی هستید وازکجا آمدید، همینه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر. مملکت که به شماها سخت نگیره این میشه . ما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریم اینجا کاسبی می کنیم. داری الان پولم روبده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنداری تو بروپی کارت گمشو، بعد مرد بازاری به پلیس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ زد وبسرعت آنان آمدند وعاطفه را باخود بردند،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهرچه جواد التماس وخواهش کرد، پلیس او راهم تهدید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بازداشت کردند . طولی نکشید که عاطفه خود را داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین پلیس دید که پشت چراغ قرمزچهارراه پرازترافیک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرانتظارعبوربودند. عاطفه سخت گریست وهق هق کنان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آنان گفت: بخدا پول اون آقاهه رومی دم ، من کیسه رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم براش می بردم به آدرس را داده بود، یهوع یه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسراومد یکی برداشت وفرارکرد وفت . یکی از پلیس ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه او گفت : به ما مربوط نیست پسرجون، بابا داری،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگوشمارش چیه؟ زنگ بزنم بیاد ، یجورپول طرف رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبده والا شما افغانی هستید وبراتون بد می شه ومجبور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کنند ازایران برید، افغانستان. عاطفه که دید هیچ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطوری نمی تواند پای خانواده خود را وسط بکشد،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه کنان ومعصومانه رازخود را به آنان گفت : من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترم ! بخدا داشتم بجای برادرم کارمی کردم، برید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونمون ببیندیش ، پاهاش شکسته. مادرم مریضه ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم کمرش درد می کنه وپول کم بهش می دن ، ۲ تا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهرکوچیک دارم ، مادرم ورم مفصل داره ودرد می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکشه ودوا نداره بخوره وهیچی نمی گه … با دستش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش روپوشاند وگریست . یکی ازماموران که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالخورده ترو مافوق اون یکی بود، بعد ازمدتی سکوت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همکارخود گفت : گاهی بین وجدان آدمی با اجرای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقانون، اختلاف به وجود میاد… بعد روبه همکارخود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرد وگفت : برو جلو دکه روزنامه فروشی باهم از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین بریم بیرون و۲لیوان چای بگیریم که امروزخیلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته شدیم، وبعد بلندترگفت : فقط ۲لیوان چای بخوریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبرگردیم ماشین . آنان ازماشین پیاده شدند وعاطفه را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها گذاشتند، عاطفه ازرفتن آن دوبسیارتعجب کرد، با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخود گفت : یعنی قصد دارند منو تنها بذازند که من از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین وضعیت فرارکنم. اوبرگشت ودید که هردومامور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاملا پشت به اتومبیل پلیس ایستاده ومشغول صرف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچای هستند. عاطفه نمی دانست چه باید بکند، ممکن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود آنان ازقصد آن کاررا انجام داده تا اوبتواند فرارکند،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما شاید توطئه ای درکارباشد، یعنی تا عاطفه ازاتومبیل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخارج می شود ، اورا مورد هدف گلوله قراردهند. با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخود گفت : خدایا، آیا آنان ازکودکان افغانستان متنفرند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا قصد کمک دارند؟ خودت کمک کن ، بگو چه کنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه نفسگیرودشواری بود ودیگرچیزی به برگشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن دومامورنمانده بود، عاطفه با خود گفت : اگربتوانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرارکنم تا پایان عمرم دعاشون می کنم، اما اگرکشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوم ، بهترپای پدر ومادرم وسط نمیاد، ممکن با هویت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرانه ، منوشناسائی نکنند وخانواده ام درامان بمونند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبه افغانستان برنگردن، مدتی هم سپری شد تا تصمیمم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخود را گرفت آرام وبیصدا درب پشت را بازکرد وبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت دیگروقسمت شلوغ جمعیت فرارکرد ومتواری شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاطفه به خانه رفت ودیگرهرگزلباس پسرانه برتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکرد، وبه مدرسه بازگشت وعلی خیلی زود توانست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرسرکارخود بازگردد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irک
10این دیگه چی بود🤨☹️ بیشتر شبیه یه خاطره بود
۱۰ ماه پیشانا
۱۶ ساله 01واقعا عالی بود
۱۰ ماه پیشAliakbar
20اولش خوب بود ولی آخرش بی مزه تموم شد
۲ سال پیشآوینا
01به نام خدا سلام بازم از افغان ها رمان بگذاربد ممنون نویسنده بابت این رمان زیبا کاملاً عالی بود دستتون درد نکنه روز و شب خوش
۲ سال پیشفاطمه
۲۴ ساله 21پایانش جالب نبود. لحنش هم مدام تغییر میکرد.
۲ سال پیشفاطمه
32قشنگ بود
۲ سال پیشیمنا
۲۲ ساله 31رمانش واقعا عالیه
۲ سال پیشسحر
22بسیار زیبا و پر درد.فقط افغانها نیستند.بسیاری از هموطنان خودمون هم این زندگی پر درد رو دارن و هیچکی به دادشون نمیرسه.هه
۲ سال پیشیسنا
۳۳ ساله 31🤔🤔🤔🤔
۲ سال پیشسلام آقای غلامی عزیز
23سلام خدمت غلامی عزیز لطفاً رمانهایبزارید تو برنامه که ما افراد میانسال بتوانیم بخوانیم ممنونمتو رده 35تا40سال
۲ سال پیشخاطره
۳۷ ساله 31بسیار عالی بود سپاس نویسنده محترم دم و بازدمت گرم موفق باشید 🌹🌹🌹
۲ سال پیشنفس
31سلام بله گاهی حقیقت درونی ماانچه که دیگران فکرمکنندنیست وبه سادگی به یک بچه تهمت میزنیم ممنون ازنویسنده ای عزیزامیدوارم هرروزبیشترپیشرفت کنید
۲ سال پیشفاطمه.م
۳۵ ساله 94سلام.خیلی دردناک بود.متاسفانه این شرایط خیلی ازبچهای ایران ن فقط افغان ک ازفقرمینالن.من خودم الان وضعیت وشرایطم شبیه خونواده عاطفس وشایدهم بدتر.🌹🌹🌹😔😔😔😔
۲ سال پیشHamta
51خوب بود
۲ سال پیش
Mahsa
۱۲ ساله 01من این رمان رو خوندم و خیلی خوشم اومد