رمان عناصر موروثی (جلد سوم آتش افزار گمشده ) به قلم sanaz-mf
الان نوزده سال از گمشده دوقلو های ایناز میگذره... هر چهارنفری که دارای قدرت کنترل عناصر هستن نگرانن که قدرت انها به کی میرسه... عنصر پدرام و نیلو باید به افشین و ارشیا میرسید اما خبری نیست... همه نگرانن که نکنه نسل کنترل کنندگان عناصر از بین بره...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۸ دقیقه
ژانر : #تخیلی #معمایی
خلاصه :
الان نوزده سال از گمشده دوقلو های ایناز میگذره... هر چهارنفری که دارای قدرت کنترل عناصر هستن نگرانن که قدرت انها به کی میرسه... عنصر پدرام و نیلو باید به افشین و ارشیا میرسید اما خبری نیست... همه نگرانن که نکنه نسل کنترل کنندگان عناصر از بین بره...
***ایل ناز***
پاهام و به دیوار تکیه زدم و روزنامه رو پرت کردم یه گوشه... الناز با صدای خسته ای گفت:
: پیدا نکردی؟؟؟
: نیست که نیست که نیست. حالا چه غلطی بکنیم؟؟
با لحن با نمکی که همیشه من و به خنده می انداخت گفت:
: میریم به ددی میگیم اجازه صادر کنه ما تو کنکور شرکت کنیم اون وقت میریم پی درس و مشقمون..
به پهلو خوابیدم و دستم و زیر سرم گذاشتم... لبخندی زدم:
: بی خیال بابا... ما اگه درس خون بودیم سال دوم دبیرستان نمیفتادیم.
زد زیر خنده:
: اون که بخاطر اون امتحان خط بود.
نیشخندی زدم:
: سه سال هنر خوندیم بالاخره هم نتونستیم یه بار درست بنویسیم... تازه امتحان فزیک هم بوداااا اونم افتادیم... شهریورم قبول نشدیم.
: بس که ما نمونه ایم..
نشستم... روزنامه بعدی و برداشتم و گفتم:
: الی دارم روانی میشم...
جوابی نداد... با تعجب سرم و اوردم بالا و بهش نگاه کردم که دیدم تو فکره داد زدم:
: الی... الناااز...
به خودش اومد و با گیجی گفت:
: ها؟؟چته؟؟؟
: کجایی دختر؟؟؟
با لحن پر تردیدی گفت:
: میگم ایل ناز هستی بریمتو خونه مردم کار کنیم؟؟؟
چشمام گرد شد و اخمی کردم:
: چشمم روشن همین مونده... تو یه درصد واسه غرورت ارزش قاعلی...؟!
: داغ نکن اجی جونم... ببین ما الان وضعیت مالیمون بد جوری خرابه بابا هم از صبح تا شب پی الواتی شه بیا اول بریم یکم واسه بهتر شدن وضع مالیمون.
چپ چپ نگاه کردمش و گفتم:
: به هیچ وجه... بگرد دنبال یه کار دیگه...
اخمی کرد و بی صدا نشست...
اخه اینم شد کار که الناز پیشنهاد داد؟؟؟ این چه وضعشه؟؟؟ درست بابام گند ترین بابای دنیاست و از اول عمرم هیچ مادری نداشتم و همینا باعث نحس شدن زندگیمون شدن ولی دیگه انقدر خار نشدم برم خونه های مردم و تمیز کنم...
صدای بلند در اومد... در زنگ زده ی خونمون الان از جا میوفته کدوم کره خریه؟؟؟
سریع از جام بلند شدم و بعد سر کردن شالم درو باز کردم و با اخم به صاحب خونمون نگاه کردم... بوی گند الکل حالم و بهم زد... دستش و از یه گوشه گرفته بود تا نیوفته ولی بازم نصفش رو زمین بود... با صدای نسبتا بلندی گفتم:
: چه مرگته م*ر*ت*ی*ک*ه احمق؟؟؟
با صدای کش داری گفت:
: کــو... اون بابـ.. بابای دیوثتون؟؟؟
من هیچ تعصبی رو بابام نداشتم و از اینا گذشته خودمم روزی کلی فحش بارش میکردم ولی نمیذارم یه م*ر*ت*ی*ک*ه م*س*ت بهش فحش بده:
: حرف دهنت و بفهم نفهم...
الناز اومد و کنارم ایستاد... مرده به سکسکه افتاده بود... با این حالش داد زد:
: کو ... هع...اجازه ی .. هع...خونه؟؟؟ اون بابای...هع... ع*و*ض*یتون میدونه ...هع...چند ماه نداده؟؟؟...هع..
موندم چی بگم... دیگه واقعا خودمم در این مورد موندم... بابا هشت ماهی میشه پول اجاره رو نداده و به من و الناز گفته با شماست... الناز ترسون بازوم و تو دستش گرفت و گفت:
: ایل ناز حالا چی کار کنیم؟؟؟
حالا چی در جواب خواهر کوچولوم بدم..؟!. بگم نمیدونم... اون امیدش به منه... حالا چه غلطی بکنم؟؟؟ نمیدونم چرا ولی ناخداگاه گفتم:
: فردا پولت و میدم...
لحنم اروم و شمرده بود ولی اون داد زد:
: نخیـر... یا همین الان پولـم و میـدی یا این که ایـن خونـه رو تخـلیه میکنید...
داغ کردم و گفتم:
: مثلی که جنبه نداری باهات خوب رفتار کنم نه؟؟؟؟ همین فردا پولت و میدم. حالام عزت زیاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر و محکم بستم سرم و گذاشتم روش... الناز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: خواهری حالا میخوای چی کار کنی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و بلند کردم و برگشتم... شالم و گذاشتم روی جالباسی توی راه رو و وارد خونه شدم... رفتم سمت آشپز خونه در یخچال و پیدا کردم... همه چی پیدا میشد الا یه چیز خوردنی... نفس عمیقی کشیدم و رو به النازی که منتظر پشت سرم میومد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: دنبال کار میگردیم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش و کلافه بیرون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: ایـل ناز میفهمی چی داری میگی؟؟؟ کدوم کار و دیدی که روز اولی اونقدر بهت پول بدن که بتونی پول این م*ر*ت*ی*ک*ه روانی و بدی؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهام و بهم ریختم... یه چیزی تو مخم داشت چراغ میداد ... به ساعت نگاهی کردم... ساعت نه صبح بود... تا شب وقت زیادی داشتیم... رفتم سمت لباسام و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: حاضر شو بریم بیرون... ولی الی همین الان دارم میگم این سری اولین و آخرین باریه که میریم خونه ی مردم برای نظافت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش برق زد ولی به جز یه باشه چیزی نگفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتو و شلوار لیم رو پوشیدم... موهام و که تا یکم زیر شونه بود و با کش بالای سرم بستم یه شال مشکی سرم کردم... الناز اومد اونم دقیقا مثل من لباس پوشیده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی به فکرم زدم... نکه خیلی لباس داریم و اتفاقی این لباسامون با هم ست شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید و برداشتم و به الناز که داشت کفش های کتون مشکی اش رو میپوشید گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: بدو الی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*** سوم شخص***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشیا خمیازه کشان خود را به اتاق افشین رساند و بدون در زدن وارد اتاق شد... افشین داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: گوساله چرا سرت و مثل گاو میندازی پایین میای تو؟؟؟ حتما باید در و قفل کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشا روی تک مبلی که در اتاق بود نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: ببین داداش جان من با حرفایی که تو میزنی دچار بحران شخصیتی میشم... بالاخره گاوم یا گوساله؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین خندید و بالش کوچکی که کنارش بود را به سمت برادرش پرت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: زهـر مار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نیلوفر از پایین به گوش دو برادر رسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: افـشیــن... ارشـیـا صبحانه حاضره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشیا نگاهی به ساعت روی میز کرد و با غر غر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: روز جمعه آدم و ساعت نه بیدار میکنن آخه چــرا؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: برو پایین انقدر غر نزن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشیا رفت... افشین هم بلند شد و بعد از پوشیدن تی شرتی به پایین رفت و مثل همیشه برای مادر زیبایش خود شیرینی کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: سلام بر نیلوفر جووووونِ خوشکلم... صبحت بخیر نفسم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر خنده ی م*س*تانه ای بخاطر توجه خاص پسر ارشدش کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشیا ادای عق زدن در آورد ولی این ها برای افشین که کشته مرده ی مادرش بود مهم نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان لحظه پدرام وارد آشپزخانه شد... حوله ای روی سرش نشانه از این بود که به دستور نیلوفر به حمام رفته است... پدرام کنار ارشیا نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: ارشی انقدر که افشین به نیلو توجه داره تو به من نداریااا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشیا بی خیال مثل همیشه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: مگه باس داشته باشم پدرجان؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرام یکی زد پس کله ی ارشیا که همه خندیشان گرفت... با حرص واضحی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: خاک تو سرت کنن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان نقره ای ارشیا پر از حرص شد و با همان چشمان به پدرش خیره شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: بااابااااا جاااان روانیم کردین... هر روز باید به جا صبحانه از شما پس کله ای بخورم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین: هوووی عمو کوتاه بیا تو روانی بودی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشیا چشمانش را ریز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: تو کلاس نداری؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف ارشیا افشین به خودش امد و زود چایی اش را تمام کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: واااای باز دیرم شد.. آخ آخ سوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشیا سعی میکرد که نخندد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر هم حواسش به چایی ریختن برای پدرام پرت شد و پدرام سعی داشت اب درون گوشش را بیرون کند... ارشیا بی سر و صدا از جایش بلند شد و به اتاقش رفت و برای سالم ماندن از دست افشین در اتاقش را قفل کرد. هر چند میدانست اثری ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلو چایی را به پدرام داد و با صدای ارامی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: امروز ایناز اینا میرن آلمان... هم واسه سر زدن به پدرش و هم واسه دیدن ارش و پارا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغمی در صدای نیلو دیده میشد و ان هم دلیلش این بود که دلش برای ایناز شاد و سر حال تنگ شده بود... همیشه با خودش میپرسید چه میشد اگه ایناز خودش و جمع میکرد و انقدر شکسته نمیشد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای پدرام به خودش امد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: به سلامتی برن... الیاسم با خودشون میبرن؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه ای بالا انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: نمیدونم... شاید بیاد اینجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان لحظه افشین حاضر و اما در درگاه اشپزخانه قرار گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: خوب با اجازه اتون من برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرام و نیلوفر با تعجب به افشین نگاه کردن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرام: کجا؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر: چرا تیپ رسمی زدی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشبن: مامان جونم به نظرت واسه دانشگاه چه تیپی میزنن؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرو های نیلو بالا پرید و پدرام هم فهمید که همه ی این ها زیر سر ارشیاست... زد زیر خنده... نیلو همان طور که سعی میکرد نخندد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: الهی فدات شم تو روز جمعه هم میری دانشگاه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان افشین گردشد... سریع به سمت تقویمی رفت که همیشه بر روی دیوار اشپزخانه نصب بود... با دیدن تاریکخ و این که جمعه بود دود از کله اش بلند شد و داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: ارشیاااااااا مگه من دستم به تو نرسـه کره خر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این حرف چشمانش را بست و غیب شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلو لبخندی زد... دیگر به سر به سر گذاشتن های پسرانش عادت کرده ... پدرام بی حوصله گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: امروز یه نفر و بگیر خونه رو مرتب کنه اخه اتاق بچه ها بیش از حد کثیفه منم که کار دارم باید برم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: اوکی... چی کار داری؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرام با هیجان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: باید برم دنبال مدرک...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرو های نیلو بالا پرید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: مدرک واسه چی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرام چیزی نگفت و فقط یک لبخند کوچک زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان موقع زنگ خانه به صدا در امد... نیلو احساس خاصی بهش دست داد... از جایش بلند شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن دو دختر کپی هم دلش به لرز امد... این که دلش با دیدن دوقلو ها بلرزد چیز خاص نبود ولی این حس خاااااص....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: کیه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: سلام خانم ببخشید واسه نظافت خونه به کسی نیاز ندارید...؟!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از دو دختر محکم روی پیشانیاش زد و دیگری ریز ریز خندید... نیلو با تعجب رو به پدرام که در چند قدمی اش بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: تو به کسی گفتی بیاد برای نظافت؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: نه والا کیه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: میگه واسه نظافت خونه کسی و نمیخواین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: اوهوع... دیگه چی میخوای خانومم بگو بیان دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: بفرمایید داخل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلو در را باز کرد و به ساعت نگاه کرد... ساعت ده شده بود... یهو صدای داد ارشیا تمام خانه رو از جا برداشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: افشییییییین نکــــن بی شعووووووور...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلو لبخندی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***الناز***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر و کمی هل دادم و نگاهی به داخل کردم... ایل ناز با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: الناز الهی اون بابامون هلاک بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم...به این که به بابا فحش بده عادت کرده بودم... خودمم گاهی بد تر از اون میدادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ایل ناز وارد شدیم... تو پاییز بودیم و واسه همین روی زمین پر از برگ های درختایی بود که تو باغ پر از اونا بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه سمت دوتا ماشین بود و یه سمت یه استخر بزرگ... نگاهی به ایل ناز کردم و با هم وارد شدیم و از حیاط گذشتیم و وارد خونه شدیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورودمون صدای داد دوتا پسر اومد... ترسیدم و سریع مثل همیشه ایل ناز و تکیه گاه خودم کردمو بهش چسبیدم... ولی بازم ایل ناز نترسید و خنده اش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایل ناز: پدرمون در اومده طرف بچه داره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانومی اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: سلام خوش اومدید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما هر دو بهش نگاه کردیم... فکر کنم رنگش پرید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوا این چشه؟؟چرا این جوری میکنه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته قیافمون بخاطر رنگ چشما و رنگ پوستمون عجیبه ولی نه ترسناک که رنگش بپره... صدای مردی اومد و طرف به خودش اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: نیلوفر جان اومدن؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز نگاهمون به سمت مرد کشیده شد و دیدیم که اون هم با تعجب زیادی خیره شده بهمون... زنه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: بهتون نشون میدم باید چی کار کنید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرده با حیرت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: نیلو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنه لبخندی به اون زد... مرده سری به نشونه تاسف تکون داد و رفت بالا... نیلوفر رو به ما گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: همونطور که شوهرم گفت نیلوفر هستم و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر بود ما ادامه بدیم... اومدم حرفی بزنم که ایل ناز زود تر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: گلنار و گلاره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگنار و به خودش اشاره کرد و گلاره رو هم به من... با تعجب نگاهش کردم که چشمکی زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم نیلوفر خانم هم شروع کرد به نشون دادن قسمت های خونه... بدترین قسمتش دیدن اتاق دوتا پسراش بود که اصلا جا واسه راه رفتن نبود... بعد یه ربع که همه چیز و نشون داد... شروع کردیم به کار... من رفتم آشپزخونه و ایل ناز هم رفت تو اتاق خوده نیلوفر خانم و اون اقائه که فهمیدم اسمش پدرامه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول کار بودم که صدای پایی رو شنیدم... سریع برگشتم عقب که یه پسر و دیدم... تقریبا شبیه نیلوفر خانم بود مخصوصا چشمای نقره ایش... با صدای پسره به خودم اومدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: سلام. شما؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحنش خوشم اومد... لبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: الـ... گلاره هستم... واسه کار با خواهرم اومدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش هیچ تغییری نکرد و فقط گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: منم ارشیام... اگه خواستی میتونم کمکت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دیگه ای اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: اگه من جای تو بودم قبول نمیکردم چون تمام کارایی که کردی و دوباره اباد میکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و این سری به اون پسره نگاه کردم... چشماش مشکی و ترکیبی از مامان باباش بود... پسره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: منم افشینم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم... ارشیا رو به داداشش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: افشین حس میکنم این دختر شبیه خاله آینازه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین با دقت بهم نگاه کرد... زیر نگاهش از خجالت گر گرفتم... قبل از این که اون حرفی بزنه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: من میرم سرکارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن برگشتم سرکارمو اون دوتا هم خارج شدن از اشپز خونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*** سوم شخص***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلو به درون اتاق که رسید اشک هایش روانه شد... پدرام سریع پس از او وارد اتاق شد و ب*غ*لش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: اروم باش نیلو... دلیل نمیشه هر کی چشماش اون رنگی بود ایل ناز و الناز باشن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر میان هق هقش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: پدرام... پدرام اونـ... اونا خیلی... خیلی شبیه ایناز و سپهرن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: الهی قربونت برم این غیر ممکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: چرا ها؟؟؟ چرا غیر ممکن؟؟؟ مگه اون دخترا گم نشدن؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرام نیلو را از خود جدا کرد و اشک هایش را پاک کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: نیلو... الان نووووزده سال میگذره... کم نیست... بخدا کم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلو که اصلا حرف پدرام در کَتَش نمیرفت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: ایل ناز و الناز هم اگه بودم همین قدری بودن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرام کلافه نفسش را بیرون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: نمیدونم بخدا... یه وقت چیزی به این دوتا نگیا. به ایناز و سپهرم نگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلو سری تکان داد... پدرام با خیالی ناراحت لباس پوشید و از خانه خارج شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشیا رو به افشین گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: جونه تو افشین خیلی شبیه خاله آینازه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: مگه من گفتم نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشیا مشکوک تر ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: خاله آیناز قیافه اش اون جوریه چون نیمه جنه... یعنی اینا هم نیمه جنن؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین باز هم بدون این که سرش را از توی گوشی در بیاورد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: نمیدونم... ما که نمیتونیم حس کنیم... ایول... الیاس نمیره المان و میاد خونه ما....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: خوبه... پس بعد از ظهر بریم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: نه من امروز حوصله بیرون رفتن نداریم همین تو خونه ایکس باکس بازی کنیم... الانم من میرم پی درسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اومدن نام درس افشین باز یاد چند دقیقه پیش افتاد و چپ چپ به ارشیا نگاه کرد... ارشیا هر هر خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: خدا وکیلی امروز سوژه خوبی برام بودی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان موقع دختری از پله پایین امد و به ارشیا و افشین که روی مبل ها نشسته بودن سلام کردن... ارشیا که دختر و پسر برایش فرق نداشت با لحن دوستانه ای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: علیک سلام دختر خوب... شما عادت داری دو بار سلام کنی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمای فیروزه ای دخترک خندان شد ولی چیزی نگفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین خیره شد به دخترک... حس میکرد کمی تغییر کرده است... مثلا موهایش بالا تر رفته و خبری از خط چشمی که اول در چشمش کشیده بود نبود... افشین یاد حرف گلاره افتاد که گفته بود با خواهرم برای همین با تردید پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: گلاره خانم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایل ناز لبخندی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: خیر... گلنار هستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشیا متحیر شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: اااااااااا... دوقلویین؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایل ناز لبخندی زد و سر تکان داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش خود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: « چقدر رفتارم اینجا خود به خود عوض میشه... نه به اون پایین مایینا که پسر و ادم جماعت حساب نمیکنیم و از صد تا لات بد تر حرف میزنیم نه به این بالا که انقدر باکلاس میحرفیم... البته این دوتا پسر هم چشم نا پاک نیستن و کاملا مشخصه چقدر متشخص بیدن»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز افکارش خنده اش گرفت... به درون اشپز خانه رفت که الناز را دید... کنارش ایستاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: گلاره خونه اینا خیلی بزرگ و کثیفه خیلی باید پول بگیریمااا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز بدون توجه به حرف ایل ناز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: چرا اسممون و عوض کردی؟؟؟ میدونی اگه گردنبندامون و ببینن لو میریم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایل ناز انگشت اشاره اش را روی دماغش گذاشت و « هیس» طولانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: اروم تر دیوونه... خوش نداشتم اسمای خودمون بگیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی جلو رفت و زنجیر طلای الناز را که حاوی دو پلاک بود را به داخل لباسش فرستاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: نذار بفهمن... من برم به بقیه کارام برسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز سری تکان داد و ایل ناز رفت تا به کار هایش برسد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشیا از کنار افشین بلند شد و رفت... افشین بالاخره اس ام اس دادن به الیاس تک پسر ایناز را پایان داد و چشمانش را ماساژ داد... احساس گرمای فراوانی میکرد... این گرما برایش دل نشین بود... از جایش بلند شد و به اتاقش رفت... لباس هایش را عوض کرد و به بیرون رفت که یکی از خواهران را دید... با شک پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: کاری داشتی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: میخواستم اتاقتون و مرتب کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی با شنیدن صدایش هم تشخیص سخت بود و ان جا هم به گفته ی خودش شانسی توانسته بود انها را شکست دهد... افشین سری تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: برو تو... فقط...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه متوحه دخترک شد که گیج به او نگاه میکند... افشین در ذهنش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: «خدایا چقدر تشخیصشون سخته.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک کمی سرش را تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: همه همین و میگن... من گلنارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین با تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: چی رو همه میگن؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایل ناز بدون نگاه کردن به افشین گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: همین الان خودت گفتی که تشخیصمون سخته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین کم مانده بود از تعجب شاخ در بیاورد ولی با خود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: شاید بلند بلند فکر کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این فرضیه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: اها... بیا برو دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین از کنارش گذشت و با گام های بلند و سریع از کنارش رد شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا هایی در سر ایل ناز میپیچید... صدایی مانند « گومب... گومب» گوش هایش را گرفت ولی باز هم صدا می امد.. کلافه راهی که افشین رفته بود را نگاه کرد و دنبال داد و دید که هنوز افشین به پایین نرفته است و دارد به اتاق ارشیا میرود... ناگهان متوجه چیزی شد... صدا گومب گومب دقیقا با ضربه های پاهای افشین که به زمین میخورد هماهنگ بود... احساس کرد بخاطر عصبانیتش توهم زده است ولی ایا این دلیل قانع کننده بود؟؟؟ نه نبود اما برای او که قلبش بسیار تند میزد قانع کننده بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***ایل ناز***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز پاکت پول و از نیلوفر خانم گرفت... کفش هام و پوشیدم و بلند شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: دستتون درد نکنه نیلوفر خانم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: دست شما ها درد نکنه... راستش میخواستم یه شماره ازتون بگیرم که اگه بازم بود بهتون زنگ بزنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کردم... الناز باشه ای گفت بی توجه به من تنها شماره ای که داشتیم و داد... بعدشم با هم از خونه خارج شدیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و پاکت و از الناز گرفتم... با خستگی پول هارو در آوردم و توقع داشتم 50 یا نهایتش 60 تومن رو ببینم ولی با دیدن 150 هزار تومن هنگ کردم... چرا انقدر زیاااااد؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: وای الی این جا رو؟؟؟ چرا انقدر زیاده؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز هم با تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: نمیدونم... وای ایل ناز این خیلی بیشتر از پولیه که باید بهمون بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حیرت خواستم برگردم که الناز دستمون و گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: ایل ناز اینا رو تو پاکت گذاشته... یعنی خودش میخواسته که انقدر بده چرا داری بر میگردی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: میترسم یه وقت اشتباهی گذاشته باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: بذار اینا باشه این یارو شماره گرفت دفعه ی دیگه اگه کمتر داد میفهمیم اشتباه کرده و پولش و بر میگردونیم ولی این جوری بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: باشه پس با این حساب دیگه فقط یکم پول نیاز داریم.... اوه راستی.. دفعه ی دیگه ای در کار نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و همون طور که گام هام و بلند تر میکردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: مگه پول اجاره اون آلونک چقدره؟؟؟ پول عرق و مواد اون م*ر*ت*ی*ک*ه جور بشه دیگه تا چند وقت مارو یادش نمیاد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا شب به چند خونه ی دیگه ای هم رفتیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز جمعه و منطقه بالا ی شهر درامد خوبی داشت... کم کم همه ی پول اجاره در اومد و با الناز به خونه رفتیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما ای کاش نمیرفتیم اخه وقتی رفتیم بابا رو خونه دیدم... ساعت تقریبا ده بود و داشتم هلاک میشدم ولی این وجود این سر خر نشون از این بود که فعلا از خواب خبری نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام و اصلا دوست ندارم... اون در حقم پدری نکرده که وظیفه ام بدونم که دوسش داشته باشم... از هفت روز هفته هشت روزش و خونه نیست. سنش خیلی زیاده و فکرکنم مادرم دیر حامله شده و به گفته ی کاوه ینی پدرم هم سر زا مرده... هیچ وقت هم نذاشت ما سر مزارش بریم و بهمون نگفت کجاست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای داد کاوه به خودم اومدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: کدوم گوری بودین ها؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز با پرویی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: الان مثلا نگرانی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد و اومد جلوم ایستاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: اگه نگران شما انگلا نبودم که وقتم و هدر نمیکردم و نمیومدم اینجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: تو اگه نگران بود هفت روز هفته رو نمیرفتم پی الواتی ات...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش اتشین شد و اومد جلو:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: من هر چقدرم برم پی الواتی ام بازم نذاشتم شما دوتا به دوتا فا*حشه تبدیل بشین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی این حرفش عصبی ام کردم و هیچ طوری نتونستم تحمل بکنم و یکی محکم زدمتو دهنش که پرت شد... بهت زده به بابام که پرت شده بود یه گوشه نگاه کردم... النازم حال من و داشت... نذاشتم بهتم اجازه بده اون هر گهی میخواد بخوره...داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: من اگه تبدیل به دوتا موجود اضافی نشدیم به همت خودمون بوده... بخاطر تلاش خودمون بوده... نه توی کره خری که سال به سال نمیبینیمت... نه تویی که از وقتی یادم میاد یه محبت خشک و خالی هم بهمون نکردی... نه تویی که اسم پدر زیادیته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست الناز و گرفتم و بردم توی اتاق... همون وسط اتاق ایستادم و غرغر کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: م*ر*ت*ی*ک*ه الدنگ... م*ر*ت*ی*ک*ه( بــــووووق) ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم بازم فحش بدم که الناز ناله ای کرد... با نگرانی نگاهش کردم که دیدم سعی داره دستشو ازتوی دستم در بیاره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع دستش و ول کردم که باز تا سر حد شاخ در اوردن تعجب کردم... رد چهار تا انگشتم روی دستش مونده بود و خیلی قرمز شده بود و احتمالا تا چند دقیقه دیگه کبود میشه... با شرمندگی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: شرمنده خواهری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: ایییی... ایراد نداره... ایلناز این همه زور از کجا اوردی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه لحنش فقط خندیدم و چیزی نگفتم... اخه من باید از کجا بفهمم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*** سوم شخص***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقی که دیروز توسط ایل ناز مرتبه مرتب شده بود الان فرقی با یک طولیه نداشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآ*ش*غ*ا*ل های چیپس و پوفک و انواع و اقسام شکلات ها و ... بهتر است دیگر نگویم... قابل گفتن نیست بلایی که ان سه پسر بر سر این اتاق اورده اند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین روی تختش خوابیده بود و ارشیا روی تک مبل توی اتاق... الیاس هم ان وسط خوابیده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیاس کم کم داشت بیدار میشد اما ارشیا و افشین هنوز غرق خواب بودن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان در اتاق باز شد و پس مدت اندکی صدای جیغی هر سه پسر را کاملا بیدار ساخت... نیلوفر با چشمان اتیشین گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: این جا چه خبره؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر سه پسر روی تخت نشستند... ارشیا که هنوز گیج خواب بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: خوبه دختر نیاوردیم خونه مامان جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلوفر با غیض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: ارشیا خجالت بکش... اون دوتا دختر بیچاره اینجا رو مثل دسته گل کردم ولی الان فقط به درد خوک ها میخوره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیاس خنده اش گرفت... بلند شد و با لحن مختص خودش که همه را به قول معروف خر میکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: الهی قربونت برم خاله نیلو... شرمنده پس از مدت ها به هم افتادیم و دیگه هیچی نفهمیدیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلو چپ چپ نگاهش کرد اما کوتاه امد و رفت.. هنگام رفتن زیر لب غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: خوبه همین پنج روز پیش افشین و ارشیا رفتن خونه انی بودن حالا میگه پس از مدت ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیاس که حرف خاله اش را شنیده بود ریز ریز خندید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشیا با چشمانی بسته از جایش بلند شد و به دستشویی رفت تا دست و صورتش را بشوید... شیر اب را تا ته باز کرد و دستش را زیر ان برد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما ابی حس نکرد... اخم هایش در هم رفت. با این که صدای اب را میشنید ان هم بلند تر از سابق ولی ابی حس نمیکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را به سختی باز کرد و دستی به موهایش کشید... با دیدن اب جاری اخمانش بد تر شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را زیر اب برد ولی اب هلالی پیدا کرد و به دست او نخورد... ارشیا نزدیک بود شاخ در بیاورد... دستش را کنار برد و از دوباره زیر اب برد... باز هم اب به دست او اثابت نکرد... کلافه شیر اب را بست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: وقتی گیج خواب باشی معلومه توهم میزنی دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این فرضیه از دستشویی خارج شد و به پایین و آشپزخانه رفت. نیلو با دیدن قیافه ی ارشیا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: پسرم واسه چی دست و صورتت و نشستی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیاس: تو که رفتی دستشویی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشیا شانه ای بالا انداخت و به سمت دستشور رفت و دعا کرد که باز توهم نزند و خدارو شکر نزد و خیلی راحت دست و صورتش را شست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان صبح ارمیلا به نیلوفر زنگ زد و گفت امروز در عمارت انها جلسه ای واسه وارثین هر عنصر بر گذار کنند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیلا نگران بود... خیلی نگران بود اگر این عناصر به کسی ارث نرسد نسل کنترل کنندگان عناصر از بین میرود و مطمنن این چیز خوبی نخواهد بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا همه حتی ان سه پسر که نیلو انها را سه کله پوک می نامد بودند... ارمیلا سکوت را شکست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: الان ۱۸ سال از تولد افشین و ۱۶ سال از تولد ارشیا میگذره ولی هیچ نشونهای از وجود کنترل عناصر در انها دیده نمیشه... باید کم کم فکر راه چاره باشیم این اصلا خوب نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسرو: ارمیلا جان ما چی کار میتونیم بکنیم؟؟؟ هوم؟؟؟ گیریم کنترل عنصر اب و اتش به افشین و ارشیا رسیده باشه باد و خاک و چی کار کنیم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمام شدن حرف خسرو همه ی نگاه ها به سمت الیاس چرخید... اما صدای سرد ایناز نگذاشت نگاهشان زیاد روی الیاس بماند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: الیاس وارث کنترل عناصر نیست... ایل ناز و النازن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ساکت شدن... اما امیتیس طاقت نیاورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: شاید به الیاس رسیده باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپهر: استاد ایل ناز و الناز نمردن که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به سختی ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: حتی اگه مرده باشن باز هم اونا دوتا بچه ی اول ما هستن و اونا وارث کنترل عناصر هستن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرام: میشه الان بخیال اون ها بشید؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف پدرام همه متوجه چشمان درخشان ایناز شدن... الیاس که نفسش به نفس مادرش بسته بود کنار او نشست و پیشانی اش را ب*و*سید و ارام زیر گوش او زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: نبینم غمت و گلم... چرا ناراحتی مگه من و بابا قول ندادیم پیداش میکنیم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایناز با امید به پسرش نگاه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: امیدوارم بشن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلو با صدای بلندی رو به جمع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: حالا اگه نسل کنترل کنندگان عناصر از بین بره چی میشه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیتیس: نیلو... شماها واسه تنوع این قدرت ها رو ندارید... این قدرت های شما خیلی به مردم کمک میکنه... من اینا رو ۲۰ سال پیش بهتون نگفتم اما وجود شماها باعث میشه طبیعت اروم باشه و به مردم صدمه نزنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه متحیر به امیتیس نگاه میکردن... سپهر ولی اخم بدی داشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: چرا این چیزا رو به ما نگفته بودید؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیلا: این چیز ها باید مخفی بمونه اما حالا که شماها دنبال دلیل هستید بهتون گفتیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرام: منظورتون اینه قدرت سپهر از وقوع زمین لرزه و ماله ایناز از وقوع طوفان و ماله نیلو از وقوع سیل جلوگیری میکنه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسرو: جلو گیری نه... باعث میشه کمتر رخ بده... حتی اگه رخ هم میداد این ها خیلی کمک میتونستن بکنن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپهر پوزخندی زد و زیر لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: چه رازی بود این راز که همه خبر دارن الا ما چهار نفر اصلی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیتیس که حرفش را شنیده بود با شرمندگی سرش را پایین انداخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین کلافه از حرف های بی سر و ته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: حالا میخواید چی کار کنید؟؟؟ ما که نمیتونیم این عناصر و کنترل بکنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیتیس: باید بتونید. این غیر ممکنه نتونید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرام: شاید نیاز به یک محرک داشته باشن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این حرفش بلند شد و کنار افشین و ارشیا نشست... دست هر دو را در دستانش گرفت و حرارت زیادی به انها داد... داد ارشیا به هوا رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: بابا سوختم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرام سریع دست ارشیا را رها کرد و با تعجب به افشین نگاه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: تو... تو حس نکردی گرمارو؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین با بی خیالی به پدرش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: چرا... ولی سوزنده نبود... به اندازه یه باد تابستونی گرم بود. ارشیا لوس بازی در آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف افشین تمام امید ها به یک باره پودر شد... در دل همه... حتی ایناز و الیاس... سپهر پوفی کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: حالا میخواید چی کار کنید؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیلا با صدایی که شرمنده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: تنها یک راه داریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه با امید نگاهش کردن... اما او با نا امیدی پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: تنها راهش اینه که چهار کنترل کننده حلقه ای ایجاد کنن اون وقت قدراشون به اوج میرسه... برای این ها هم قدرت بروز پیدا میکنه... یا حتی اگه هر چهار تاشون با هم رو به رو بشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپهر عصبی خندید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: کو چهار کنترل کننده؟؟؟ ما فقط دوتا شون و داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیتیس: تنها راه این که دوتای دیگه رو هم داشته باشیم اینه که صبا حافظه اش رو پیدا کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان سپهر کم کم داشت رنگ عوض میکرد این نشانه ی عصبانیت فراوانش بود... یهو ارام که از اول بی صدا بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: مامان مگه شما نگفتی وارث قدرت های شما قدرت هاش از شما بیشتر میشه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیلا: صحیح...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارام: خوب وقتی بیشتر باشه یعنی اون میتونه حافظه صبا رو بر گردونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیلا: بازم صحیح ولی ارام وارث قدرت های من یکی از اجنه ی بسیار قوی هستش نه یکی از بچه ها یا نوه هام....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلو: تورو خدا بس کنید. هی ما رو امیدوار میکنید بعدش ناامید... خسته شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارام: نا امید نشو نیلو. ما میتونیم اون و پیدا کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیتیس: نمیشه ارام... میلیارها اجنه وجود داره. از اون گذشته شاید اصلا قدرت های اون هم بروز داده نشده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر واقعا همه نا امید شده بودند... الیاس عصبی پایش را تکان میداد و در دل دعا کرد ای کاش هر چه زود تر ان جن پیدا شود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***الناز***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهم در اومد... نالیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: اخه چرا ایلی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کرد که به ابا و اجدادم فحش دادم که چرا من و تولید کردن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: الناز... من همون روز اول هم گفتم فقط و فقط همون روز میام و بس... الان یه هفته اس داری رو مخم راه میری. الی در امدش هر چقدرم خوب باشه ولی بازم من گفتم همون روز اول...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب برچیدم و از جام بلند شدم... حرفش منطقی بود اون گفته بود منم قبول کردم... صداش اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: قهر نکن بینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: قهر نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: پس کجا به سلامتی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: شب بابا میاد... میخوام برم یه چیزی بگیرم شام درست کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: اووووکی عزیزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه لحنش لبخندی زدم و بعد از سر کردن شالم و بستن دکمه هام مقداری پول برداشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: من رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که سرش توی روزنامه ها بود واسه پیدا کردن کار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: مواظب باش زود هم بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: باش. بای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی نداد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز زمانی که یادم میاد ایل ناز همین جوری بود... بخاطر اون پنج دقیقه بزرگتر بودن همیشه در برابر من احساس مسئولیت میکرد... این احساسش بعضی وقتا میرفت رو مخ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر خونه رو اروم بستم و از کوچه خارج شدم و وارد خیابون شدم... خیابونمون و دوست داشتم پر از درخت های سر سبز بود... از اول تا اخرش همین طوری بود... البته الان زرد بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا داشت ظهر میشد و خیابون ما خلوت بود و پسر ها و مرد های الاف محل بخاطر سرما به خونه هاشون رفته بودن... صدای قدم هام میومد و همچنین صدای بادی که از لای درختان رد میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای باد داشت میرفت روی مخم و زیر هر درختی هم میرفتم صدای باد شدید تر میشد و برگ بیشتری از درختا میفتاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کردم و ایستادم... به پشت سر که نگاه کردم کپ کردم... هیچ اثری از باد نبود که بخواد درخت هارو تکون بده ولی من صدای باد رو میشنیدم و حس میکردم... چشمام و بستم و سرم و تکون دادم... بعدش چشمام و باز کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاووووف خدارو شکر توهم زدم... همه چی درست شد... با خیال راحت برگشتم و به راهم ادامه دادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: سووووووووختممممم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده ی ایل ناز رفت رو مخم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: اخه خانم خونه وایستا اب سیب زمینی هات بره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم غره ای بهش رفتم و به بقیه کارم رسیدم... ایل ناز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: مثلی که هفته ی پیش واسه کاوه کم بوده که الانم داره میاد خونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: ایل ناز لطفا باهاش درست برخورد کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: چرا؟؟؟ اون چه لطفی به ما کرده؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir