رمان آریتمی به قلم مبینا شریعتی
من یک پزشک هستم و علم پزشکی می گوید: «متوقف شدن ضربان قلب یعنی مرگ!» اما من ذره ذره جان دادم تا فهمیدم ایستاده مردن یعنی چه! دل کندن از افراد مهم زندگی ات یعنی مرگ. وداع آخر با هرچیزی که تو را به این دنیا وصل می کند، یعنی مرگ. فقدان امید و آرزو و از دست دادن یعنی مرگ. رفته رفته نقاط پررنگ زندگی ام رنگ باختند و دل کندن را از بر شدم. از خانواده ام، از زندگی بی خطر و آرامم، از هر چیزی که مرا به گذشته مرتبط می کرد و از خودم! اما یک جایی از زندگی دیگر نتوانستم چشم ببندم و بگذرم. یک جا نتوانستم بگذرم. از یک نفر نتوانستم بگذرم. ایستادم تا برای گرفتن سهمم از دنیا، یک بار برای همیشه بجنگم. گاهی باید ایستاد و به عشق، خوش آمد گفت!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۶ ساعت و ۸ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #معمایی
خلاصه:
من یک پزشک هستم و علم پزشکی می گوید:
«متوقف شدن ضربان قلب یعنی مرگ!»
اما من ذره ذره جان دادم تا فهمیدم ایستاده مردن یعنی چه! دل کندن از افراد مهم زندگی ات یعنی مرگ.
وداع آخر با هرچیزی که تو را به این دنیا وصل می کند، یعنی مرگ.
فقدان امید و آرزو و از دست دادن یعنی مرگ.
رفته رفته نقاط پررنگ زندگی ام رنگ باختند و دل کندن را از بر شدم.
از خانواده ام، از زندگی بی خطر و آرامم، از هر چیزی که مرا به گذشته مرتبط می کرد و از خودم!
اما یک جایی از زندگی دیگر نتوانستم چشم ببندم و بگذرم. یک جا نتوانستم بگذرم. از یک نفر نتوانستم بگذرم. ایستادم تا برای گرفتن سهمم از دنیا، یک بار برای همیشه بجنگم.
گاهی باید ایستاد و به عشق، خوش آمد گفت!
تنها ثانیه ای دیگر تا ریزش اشک هایم زمان داشتم. با بغض پرسیدم:
- دنبال چی هستی دقیقا؟ بگو شاید تونستم کمکت کنم خب.
- می خوام یه آدرس کوفتی یا دست کم یه اسم از شرکت داروسازشون پیدا کنم تبسم. جونِ خیلیا در خطره. داره دیر می شه!
گوشی را توی دستم جا به جا کردم و لنز دوربین را طوری تنظیم کردم که حیان به تمام زوایای اتاق مشرف باشد.
خواستم چیزی بگویم که حالت غیر عادی اش شکم را برانگیخت. نگاهش با بهت خیره ام بود.
لب هایم در اثر فشار استرس خشک و دردناک شده بودند. برای جلب توجهش با نوک انگشت به ال سی دی گوشی ضربه زدم:
- چته؟ اونا که اطلاعات به این مهمی رو اینجا ذخیره نمی کنن!
صدایش در نیامد. لب هایش به سفیدی می زد. نگران شدم:
- حیان خوبی؟
با کمی دقت متوجه شدم که نگاهش به من خیره نیست. به جایی درست پشتِ سرم زل زده است. قبل از اینکه فرصت کنکاش پیدا کنم صدایی از پشتِ سر گفت:
- موشی که فرستادی تو این دم و دستگاه و گرفتم!
با شدت به عقب برگشتم. حس می کردم خون در رگ هایم یخ بست. زیر پاهایم خالی شد و چشمانم سیاهی رفت. با بهت و زیر لب گفتم:
- رادین؟
پوزخندِ غلیظی زد و گوشی را از دستم کشید:
- هوشمندانه بود!
چیزی به مردنم نمانده بود. پس رادین همانی است که همیشه فکرش را هم نمی کردم؟ یا او مرا می کشت یا سرهنگ. شک نداشتم!
سرگیجه بدی که گرفته بودم باعث شد عقب عقب بروم و روی صندلی بیفتم. صدای رادین هنوز می آمد:
- تا قبل از ساعتِ هشت یه جلسه ترتیب می دی با بالا سریت حیان. زنگ می زنم مکانش و مشخص می کنم. بهتره نذاری اعصابم بیش تر این خراب شه چون هیچ تضمینی نمی دم.
این دیگر تهش بود. باید قبل از اینکه به دست سرهنگ بیفتم خودم خودم را بکشم...
حیان پر تشویش گفت:
- تبسم چی؟
حرفش را قطع کرد. خشک و بدون هیچ حسی گفت:
- راجع به اون هم هیچ تضمینی نمی دم!
صدای بوقِ ناشی از قطع شدن ارتباط در فریاد حیان گم شد. لب هایم به هم می خورد. با ترس خودم را عقب کشیدم.
به سمتم برگشت. نگاهش سرد و خشک بود. باید وانمود می کردم که همه چیز عادی است. باید دستِ پیش را می گرفتم ولی پس از آن اتفاق لعنتی، همین که اوضاع از کنترل خارج می شد تمام ری اکشن هایم رها می شدند!
پوزخندی زد و جلو آمد.
حتی جرأت فرار کردن را هم نداشتم. حتی نمی دانستم چگونه واردِ اتاق شده است. منکه چشم از روی در برنداشته بودم. صندلی ای را بیرون کشید و روبرویم نشست. نفس در سـ*ـینه ام گره خورد.
چرا آن روی سکه هرگز برای من نبود؟
چرا پس از تمام این روباه های منحوس و منفور، آن شیر معروف داستان ها سهم من نمی شد؟
چه بلایی سر من و دنیای من آمده بود که آرامش شده بود ذره ای ناچیز در دنیای پر تشویش من؟
فقط می خواستم بدانم!
«چرا هرگز نمی شود؟»
***
دستم را میان یالهای بلند و خوشرنگ "نروژ" کشیدم و با بغضی سمج و صدایی کنترلشده گفتم:
- من و میبخشی؟ هوم؟
نگاهش بیتفاوت درگیر پیست سوارکاری بود. البته چندان بیتفاوت هم که نه!
پر بود از حسرت و حسرت و مقصر تمام این حسرتها من بودم.
این بار صدایم کمی لرزید. از بغض که نه؛ از درد! از عذاب وجدان!
- می دونم جای تو کنج اصطبل نیست. می دونم باید توی مسابقات شرکت کنی. قهرمان بشی، مثل قدیمها مایه افتخار باشی! ولی کاش می تونستی حالم رو درک کنی. شرایط افتضاحِ. شاید دیگه هرگز نتونم بهت سر بزنم. شاید همین فردا دیگه زنده نباشم. شاید هم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم را خوردم. بغضی که اجازه خودنمایی پیدا نمیکرد، با بیرحمی به گلویم مشت میکوبید. مثل جنین هشتماههی زن همسایه که زنده به دنیا نیامد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر نروژ به سمتم چرخید. چشمهایش مثل همیشه براق بودند ولی این بار کمی براقتر. برقی مانند اشک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را تاب نیاوردم. انگار حالم را میفهمید. انگار اسب بینوایم هم وخامت اوضاع را درک کرده بود که آنطور پریشان مینمود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش نوید زلزله میدادند. زلزلهای نه ریشتری که هدف مستقیمش من بودم و زنگی کاهگلیام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم را با درد بستم. امان از این سردرد لعنتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمکم داشتم عزم رفتن میکردم که صدایی از پشت سر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخیدم به سمتش. حتی آن سویی شرت جیغِ شبرنگ هم نتوانسته بود از خستگی چهرهاش بکاهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز نگاهِ ماتم، کلافه چهره در هم کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امروز سپهری می یاد. تو برو دورت بگردم. خیالت هم راحت باشه. خودم می گم مکملهای نروژ رو عوض کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز محبت کلامش، بغضم بیدلیل اشک شد. درد میکشیدم. درد میکشید. آخ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا استیصال جلو آمد و افسار نروژ را کشید. نروژ کمی مقاومت کرد اما سرانجام به سمت حیان متمایل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنالیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حیان! دارم بهش ظلم میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدانست. خوب هم میدانست که تنها سکوت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حجم انبوهی از غصه دست زیر پلکهای خیسم کشیدم و عقب عقب رفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من می رم. مواظب اینجا باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم شد و از روی زمین دست بندم را برداشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این از دستت افتاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی یک ثانیه دیگر هم تحمل ماندن در آن بهشتِ جهنم گون را نداشتم. دست بندم را از دستش چنگ زدم و با دو بهطرف خروجی باشگاه اسبسواری حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کرختی و بیحسی از خواب بیدار شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها اتفاق مثبت موجود را بررسی کردم. حداقل آن ساعت از روز را برای خودم بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه مربی باشگاه بودم و مستلزم برای آموزش سوارکاری به افرادی که روی روانم راه میرفتند، نه پزشکی بودم بهزور حرفهای حیان برای گذراندن طرحش به بیمارستانهای اطراف سر بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به موهایم کشیدم و خواستم لباسی انتخاب کنم که صدای زنگ تلفن بلند شد. درحالیکه سرکی به باکس لباسها میکشیدم منتظر شدم صدای بوقِ پیغامگیر در فضا بپیچد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز زیر انبوه لباسهایم ست سادهی مشکیرنگ را بیرون کشیدم. بالاخره تلفن هم دست از خودکشی برداشت و صدای پرانرژی هستی که معمولاً روی روانم راه میرفت، توی اتاق پیچید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سرکار خانم خونه نیستی؟ میخواستیم یه سر بهت بزنیم. واکسن آرتیمیس رو زدم عجیب بهانه میگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید بیحوصله و خسته بودم، اما گذشتن از چشمهای درشت و رنگی آرتیمیس کار من نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباعجله تلفن را برداشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خندهاش توی گوشی پیچید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ئه هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به نظرت حالت دیگه ای ممکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز خندید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا کمتر از یه ساعت دیگه اونجاییم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بوق منقطع نشان از اتمام ارتباط داشت. هرگز دوست نداشتم کسی گوشی را روی من قطع کند آنهم درحالیکه برای گفتن حرف جدیدی آماده میشدم. من میگفتم و هستی هرگز نمیفهمید. بیحوصله لباسهایم را عوض کردم و بهقصد اینکه قبلیها را داخل ماشین لباسشویی بریزم بیرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه فرصت کردم نگاهی به خانه بیندازم. به معنای واقعی کلمه افتضاح بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظرفهای نشسته تا بیرون از ظرفشویی پیشروی کرده بودند و لباسهای رویهم تلنبار شده، روی تاج مبلها عجیب توی ذوق میزدند. سیم بلند و طویل سهراهی که از وسط هال کشیده شده بود و دلیلش دور بودن پریز برق از کاناپه برای شارژ کردن لپتاپ و موبایلم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه از نهادم برخاست و از اینکه پشت تلفن به هستی ابراز جود کرده بودم، از ته قلب پشیمان شدم؛ ولی دیگر اتفاقی بود که افتاده بود. باید قبل از رسیدنشان دستی به سروگوش خانه میکشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام لباس هارا به لباسشویی سپردم و خودم را آماده کردم که به جنگ نامرتبیهای یکماههی خانه بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلویزیون را روشن کردم که فقط سکوت بر فضا حاکم نباشد و کارهای دیگر را با نهایت سرعت انجام دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر مرحله آخر کمی مایع خوشبوکننده در هوا اسپری کردم و به نیت یک دوش گرفتن چنددقیقهای نیم ساعت تمام در حمام بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدانستم هستی هم در اثر نشستوبرخاست با تهام بدقول شده و یک ساعتش به سه ساعت هم میرسد؛ برای همین خیلی هم نگران زمان نبودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا طمأنینه پروندههای روی میز را برداشتم و داخل کشو گذاشتم. کافی بود چشم تهام به آنها و نوشتههای سرهنگ بیفتد تا با سؤالهایش همین یکذره آرامشم را هم سلب کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ تلفن بلند شد. نیمنگاهی به شماره انداختم. مربوط به نگهبانی ساختمان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکمهی پخش صدا را زدم و مشغول گرفتن آب موهایم با حوله شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم دکتر منتظر کسی هستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم متوقف شد. نگهبان هستی و تهام را میشناخت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیر فقط برادرم و خانمشون قراره بیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه گذشت که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقایی به اسم مظفری اینجا هستن. بله بله اشکان مظفری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه فکر فرورفتم و حوله را روی تخت انداختم. نگهبان که سکوتم را طولانی دید با شک پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مشکلی هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم آمدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیر. لطفاً راهنماییشون کنید بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر فاصلهای که برسد کلاهِ از جنسِ حولهام را روی سرم کشیدم تا در اثر آبِ موهایم زمین لک نشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ در که بلند شد، دمپاییهای جلوبستهی پشمیام را هم پوشیدم که مانع از برخورد کف پاهای خیسم با سرامیکها شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را که باز کردم، دیدمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه کتوشلوارپوش با بوی عطر تندش که در وهلهی اول آزاردهنده به نظر میآمد جلوی در ایستاده بود. با دیدنم لبخندی زد و دستهگلی از نرگسهای وحشی را به طرفم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس دوست نداشتم. او هم این را میدانست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زورکی زدم و بعد از گرفتن دستهگل گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام. خوش اومدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالیکه کنار میرفتم تا وارد شود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام بداخلاق. ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلفظ بداخلاق چندان به مزاجم خوش نیامد. دیگر چه باید میکردم که نکردم؟ اگر حتی کمی انصاف داشت این برخورد را زیاد هم میدانست. هرکس جای من بود، او را دیگر از در خانه هم به داخل راه نمیداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنوقت من... آنوقت من... آنوقت من احمق دوباره مثل مترسکهای سر جالیز ایستاده بودم و به او خوشامد میگفتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمهایم را در هم کشیدم و سعی کردم کمی هم که شده، به خودم مسلط شوم. آرام گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میشه لطفاً کفش هات و در بیاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده کفشهایش را درآورد و همانطور که داخل میآمد اضافه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ترک عادت موجب مرض است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا بینیام به بوی عطرش عادت کرده بود و دیگه مثل لحظهی اول آزاردهنده نبود. رضایتمند از این موضوع به پذیرایی راهنماییاش کردم اما او هنوز با کنجکاوی اطراف را میکاوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلاً یادم نبود برای بارِ اول که به خانهی جدیدم پا گذاشته است. نگاهم را روی صورتش چرخاندم. بدون اغراق شبیه به پژمان بود. از چشم و ابروی مشکیاش گرفته تا فرورفتگی چانه و چینهای جذاب گوشهی چشمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه باسلیقه چیدی اینجا رو. کار خودت که نیست، هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعاً خانهی فعلی، با آپارتمان قبلیام قابلمقایسه بود یا خودش را گول میزد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آنهمه رنگ شاد و مبلهای ال لیمویی و کاغذدیواری ملایم چه چیزی برای زیبا به نظر رسیدن خانه باقیمانده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحتمالاً منظورش ست سادهی قهوهای سوخته با دیوارهای ساده و پردههای تیره که نبود؟ بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این خانه و این مکان، چه چیزی برای توصیف وجود داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزخند به مبلها اشاره کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید. در ضمن من که دیزاینر نیستم. اگه خوشت اومده کارت شرکتشون هست یادم بنداز بهت بدمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهانی گفت و نشست. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونی که من خیلی اهل قهوه نیستم ولی اگه دوست داری برات درست کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تحسین نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه خیلی مایل نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته که نگاه تحسین آمیـ*ـزش هم به خاطر نرم کردن من بود وگرنه این انسان پژمرده رقتانگیز کجا و تحسین پذیر بودن کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی زود با فنجانهای نسکافه و چند مدل شکلات تلخ و شیرین بازگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکلات جزو معدود چیزهایی بود که هنوز هم با تمام وجودم عاشقش بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینی که مقابلش قرار گرفت، با دیدن ظرف پر از شکلات خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحساس و زودرنج شده بودم. مخصوصاً نسبت به او که با عینکی از بدبینی هم نگاهش میکردم. برای همین با اخم تشر زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می تونم بدونم دلیل خندهات چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسبت به این جملهام که با اعتراض بیانشده بود واکنشی نشان نداد و همچنان با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه تو وانمود میکنی عوض شدی. ولی هنوز همون دختر کوچولویی هستی که سر شکلاتهای هابی با من دعوا میکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم محو شد. شکلاتهای هابی خوشمزه با آن پوستهی براق بنفشرنگ و منی که در بچگی با ذوق توی شیرینی مطبوعش حل میشدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین خاطرات برای او شاید یادآور چیزهایی بود که به خاطرش لبخند بزند، ولی برای من فقط یک بحران عمیق در خاطراتم بود. سینی را کمی به جلو هدایت کردم و کنارش نشستم. موشکافانه چشم دوخته بود به من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را جلو بردم و در یک میلی متری صورتش متوقف کردم. با کینه پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی واقعاً به نظرت من عوض نشدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر سکوت و با ترس نگاهم کرد. ترسید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینهمه کینهتوزی من ترسید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکسرفهای کرد و سرش را به سمت ساعت روی دیوار حرکت داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند روی لبم نشست و او با این کار از سؤالی که پرسیده بودم فرار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی که خودش را جمعوجور کرد، برای تغییر جو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه خبر از بیمارستانت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فعلاً که هیچی. سهشنبه این هفته می رم برای معرفی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از شکلاتها را به دهان گذاشت و با لـ*ـذت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوشمزست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما چیزهایی هنوز روی دل من سنگینی میکرد! با پوزخند دست بردم و کشوی میز ثابت وسط سالن را باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه کنجکاوش رویم سنگینی میکرد تا اینکه جعبهی شکلات را روبرویش روی عسلی گذاشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه زمانی با این شکلاتها بدجوری تو دل من جابازکرده بودی جناب برادر! یادته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوست شکلات را توی پیشدستی گذاشت و به سمتم خم شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاش انقدر بیرحمانه در مورد خاطراتی که دوستشون دارم قضاوت نمیکردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازهم کنترل رفتار افسارگسیختهام را ازدستداده بودم و حرفی زده بودم که نباید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تلخی زدم و یکی از شکلاتها را به سمتش گرفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیخیال. چیزی که هنوز مونده ایناس. بزن شارژشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی که روی لبش نشست کمی خیالم را راحت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم متقابلاً لبخندی بزنم که صدای در مانع از این کار شد و بهطور نامحسوس نفسم را از روی آسودگی رها کردم. به تهام و هستی و البته حضورشان مقابل این مرد تیزبین نیاز داشتم چراکه تقریباً داشتم گند میزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابل چشمهای کنجکاو اشکان در را باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نق- و نوق آرتیمیس در راهرو انعکاس پیدا میکرد و باعث میشد از ته قلب به یاد بیاورم که چه قدر دلتنگش بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرسری سلامی به تهام همیشه اخمو و هستی مهربان گفتم و دستم را برای در آغـ*ـوش کشیدن برادرزادهام جلو بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینکه گرفتمش لبهای صورتی و کوچکش را جمع کرد و سرش را در گودی گردنم فروبرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتهام پشت سرش در را بست و درحالیکه به دور شدن هستی نگاه میکرد پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی اینجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشارهاش به کفشهای مردانهی اشکان واضح بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب زدم اشکان و درحالیکه آرتیمیس را توی بغلم تکان میدادم پشت سر هستی وارد پذیرایی شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان صمیمانه دست هستی را فشرد و ابراز خوشحالی کرد اما حین مواجهشدن با تهام کمی مکث کرد و هیچیک از ما علت این مکث را نفهمیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخلاف تصورم این بار فاصلهی ایجادشده را تهام از بین برد و درحالیکه به سرشانهی اشکان ضربه میزد زمزمه وار- اما طوری که به گوش ما برسد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نالوطی نبودی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان همیشه همینی که هست بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهستی بیتعارف خودش را روی مبل رها کرد و با چشم و ابرو اشارهای به آرتیمیس کرد که در آغوشم آرامگرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش بیحرف نشستم. تهام با اشارهای ضعیف به شکلاتهای روی میز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیابت میگیری میمیری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزورکی و مصنوعی خندیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نترس حواسم هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند ثانیه که در سکوت گذشت و دیدم که حقیقتاً حرفی برای گفتن نداریم، رو به هستی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگیرش تا برم وسایل پذیرایی رو بیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفوراً از جا بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تازه داره میخوابه. از صبح یه ریز گریه کرده. بگو جی بیارم خودم میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان دادم و محل وسایل پذیرایی را گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را دوختم به آن دو نفر. بااینکه هیچ نسبت خونی باهم نداشتند اما همیشه همه میگفتند که آن دو تا حدی به هم شبیهاند. گرچه این گفته خیلی هم بیراه نبود اما من یکی را آزار میداد. موهای کوتاه و لبهای خوشفرم و گوشتیشان بیشتر هم به این شباهت دامن میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیدوار بودم اشکان شروع نکند به صحبت. حداقل نه در مورد مطلبی که در ذهن من بود اما از جایی که فاصلهی بین به هم خوردن معادلاتم تا نفس آسودهای که باید میکشیدم را شانس ضعیفم پر میکرد اشکان دهن باز کرد و تمام نبایدها را از دهانش بیرون ریخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخواستم بیام باشگاه دیدنت. بههرحال خوب شد همه دیدیم اینجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه معنای واقعی کلمه افتضاح شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه نه. شاید هم افتضاح اصلی هنوز رو نشده بود. قعر فاجعه هنوز فاصلهی زیادی با این دهانهی پستی داشت که رویش ایستاده بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمهای تهام درهم شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب که شد. ولی چیزی که نشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجملهاش انقدر نامطمئن بیان شد که پوزخند روی لبهای اشکان رنگ بگیرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با ما به از این باش که با خلق جهانی داداش! تو که خبرها رو بهتر از من داری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره شدم به چشمهای بستهشدهی آرتیمیس. صدای تهام بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مغلطه نکن و راست و پوستکنده بگو. دوباره به خاطر مامان اینجایی دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینکه اشکان شروع کرد به حرف زدن بند دلم پاره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستش یه پیشنهاد برای تو و تبسم داشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتهام گرگرفت. این را منی فهمیدم که با تمام احساساتش آشنایی داشتم اما لبخند اشکان چیز دیگری میگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راجع به پیشنهادت بیشتر توضیح می دی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهستی با سینی حاوی نسکافهها بیرون آمد. همینکه نشست رنگ من بیشتر از قبل پرید. اشکان دهان باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستش میخواستم باهاتون در مورد اون دو دنگ باشگاه صحبت کنم. شنیدم که دارین بدجوری خسارت می زنین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرمهای تزیینی مبل را داخل مشتم کشیدم. عصبانیت مربوط به کسری از ثانیهام بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما برخلاف تصورم تهام خندید. کوتاه اما با صدای بلند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوحشت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکهای آرتیمیس از این صدای ناگهانی و بلند باز شد. آرامآرام تکانش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهاش جمع شد. دستی بهصورت سه تیغ شدهاش کشید و با تمسخر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صاحبملک که اومد با خودش حرف میزنیم. حله داداش؟ من بارها به مامان گفتم که اگه مسئلهای داره خودش اون رو حل کنه. هیچ دلم نمی خواد لکهای روی رابـ ـطه برادرانمون بیفته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتهام این حرف را دوستانه به زبان آورد. اشکان را دوست داشت و بزرگترین تفاوتش با من همین بود. من حتی کوچک ترین حس مثبتی هم به این انسان منفور نداشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتهام تنها برادری دلخور بود اما من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن پر بودم از کینه و نفرت و خالی از هرگونه حس خوب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین بود. حداقل دعوا نشد. انگار برای خواندن فاتحه زود بود. خون تازه داشت زیر پوستم میدوید که با جملهی نهایی اشکان از چشمها و گوشهایم بیرون زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مسئله همینه پسر. صاحب اون دو دانگ دوساله که من هستم. مامان اصرار داشت که شما، الخصوص تبسم چیزی ندونید. ولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس میکردم آرتیمیس چند کیلوگرمی برای دستهای شل شدهام زیادی سنگین است. به دست هستی مبهوت مانده سپردمش و برخاستم. دست تهام مشت شده بود. نگاه اشکان مستقیم روی من سنگینی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیکتر رفتم. درست بالای سرش ایستادم و چشم دوختم به نگاه نگرانش. او هم تشویش را تجربه میکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمام حرصی که در این چند سال در تاروپود وجودم رخنه کرده بود غریدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا مزخرف می گی اشکان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کدر شد. از آنهمه کینهی چشمهای من ترسید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا باید راجع موضوع به این مهمی دروغ بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرزش خفیف دستوپایم مشهود بود. این بود ضربهی کاری لعیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم آخرش انقدر داغ و آتشین بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چه قیمت؟ زمین زدن من و تهام به چه قیمت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم را قورت دادم. نگاهم را به تهام دوختم. دیگر ناباور نبود. شاید حالا داشت به حرفهای من میرسید. راستی چرا خودم فکرش را نکرده بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتهام تلخ گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس این چیزی بود که تو رو انقدر جسور کرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دلگیر افزود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داشتیم اشکان خان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان ارام تر از حد معمول درصدد رفعورجوع کردن موضوع برآمد. عقب عقب رفتم و روی مبل ولو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سوءتفاهم نشه تبسم. تهام! چرا انقدر بدبینید نسبت به من؟ من تو این دو- سه سال حرفی زدم مگه؟ جز الآن که حس کردم دارید همه چیز و تباه میکنید، اون هم به اصرار لعیا، چی گفتم؟ من ابداً نمی خوام شما دو نفر آسیب ببینید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانم مزهی زهر میداد. مزهی دیفن هیدرامین های بچگی. مزهی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلاً مزهی زندگی میداد. تلخ، گس، غیرقابلتحمل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتهام بیاندازه آرام بود. ولی من مرده بودم! منی که چند سالِ تمام گفته بودم و تهامی که تا همینالان نپذیرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهستی با شک گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سندش همراهته اشکان جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش نکردم. فقط با تأخیر صدایش را شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امروز نیومده بودم اینارو به تبسم به گم که. همراهم نیست فردا با خودم میبرم باشگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتهام خسته و رنجور گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیازی نیست. چیزی که میخواستی بفهمم رو فهمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سر اشکان پایین افتاد. معذب بود؟ یا چون میدانست آن زمین چه اهمیتی برای من و تهام دارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق دور سر من میچرخید یا من دور اتاق؟ دستم را به مبل گرفتم و خودم را بالا کشاندم. حرف در دهانِ تهام ماسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهسختی بلند شدم و قبل از اینکه سالن را ترک کنم روبه اشکان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا اینارو می گی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی چشمهایم نگاه کرد و با نرمش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تبسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جوابِ من رو بده اشکان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد و مقابلم ایستاد. انگار کاسهی صبر او هم لبریز شده بود. باخشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون من هرچی بگم تو نمیفهمی! نه تو متوجه می شی نه مادرت که من رو مجبور به همچین کاری کرده! فقط محض رضای خدا این عینک بدبینی رو از چشم هات بردار. من اشکانم تبسم. همون اشکان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از تو انتظاری ندارم؛ اما به لعیا بگو این زمینی که با دستودلبازی بخشیدش به یه غریبه، فقط ارزش مالی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست به خودم و تهام اشاره کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اون زمین شامل خاطرههاست. شامل حرمتها و محبتهاست! ناخنهای بغض را روی گلوگاهم حس میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یادگاری باباست! به همراهِ اون، ارزشهای مارو ریخت دور ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنایستادم تا به توجیهاتش گوش کنم. وارد اتاق شدم و همانجا پشت در سر خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ششدانگ باشگاه، دو دانگ آن به نامِ من، دو دانگ به نام تهام و دو دانگ دیگر به نامِ مادرمان بود. تنها یادگاری که بعد از بابا برایمان مانده بود. حالا میشنیدم که لعیا سهم خودش را به نامِ اشکان زده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلخ خندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه قضاوتهایم زود موقع و یا دیرهنگام بود. برای این رابـ ـطه، حمد و سوره کفایت نمیکرد. مقصد ما سه نفر کنار هم وسط شعلههای جهنم بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- happy birthday to you…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irhappy birthday to you…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irhappy birthday to you…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوک زده از شنیدن آوای ریتمیک تولدت مبارک، هردو دستم را جلوی دهانم گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدای من...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرق فشفشههای روشن زیباترین پارادوکسی بود که در فضای تاریک شدهی اتاق به چشم میخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هیجان تمام بازدمم را روی فشفشههای نیمهسوخته فوت کردم. صدای خندهی بلند سلین فضا را شکافت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیانِ خنده با کنایه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- انقدر هول شدی که بهجای شمع داری فشفشهها رو فوت میکنی. آرزو کردی عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم هم خندهام گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلامپها توسط شخصی که نمیدانستم کیست، روشن شد. عمو کورش را دیدم که کنار پریز برق ایستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوجهی به کسی نکردم و بیملاحظه خودم را در آغوشش پرت کردم. بوی پدر میداد. بوی مردانگی و استحکام! بوی عطر ضعیفی که هرروز خاله سیمین لباسش را به آن آغشته میکرد. دلم ضعف رفت برای دستهای قوی و محکمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تولدت مبارک دختر بابا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک در چشمانم جوشید و در کاسه چشمم قل زد. با لبخند و قدردانی رویش را بوسیدم و رویم را بوسید. بعد نوبت خاله سیمین بود که چاقو به دست کناری ایستاده بود و بامحبت تمام نگاهم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچقدر عمو کوروش بوی استقامت میداد آغـ*ـوش خاله سیمین پر بود از لطافت پنبهای. تمام برآمدگیهای روح را صیقل میبخشید. کمی که در بغلش آرام گرفتم چشمم به سهیل کوچولوی دوستداشتنیام افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشارهای به دستهای از هم بازشدهام کردم تا نزدیکم بیاید اما وقتی لب ورچید و عقب کشید فهمیدم که این دلخوری از کجا آب میخورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالیکه خندهام گرفته بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیمصرف کوچولو. بریم خونه ی من باهم بیاریمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرق به چشمهایش برگشت. خاله سیمین معترض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیک آب می شه بچهها. هدیه هارو هم باز کن بعد برو تبسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمکی حوالهاش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهش قول دادم خاله. سریع میایم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو کوروش به حرف آمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس بدویید. نرید بساط آهنگ تون رو اونجا به پا کنید ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلین هم پشت سرمان راه افتاد و درحالیکه طبق ریتم آهنگ، با دستهایش بشکن میزد، شروع کرد به موعظه خوانی:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درسته که لیاقت نداری و دوستی مثل من ازسرت هم زیاده، اما امیدوارم بهعنوان آرزوی امسالت خدا کاری کنه که خر مغزم رو گاز بگیره و تا سال بعد هم تحملت کنم تا بیستساله شدنت رو هم باهم جشن بگیریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که هنوز هم تحت تأثیر بازی دربی چند ساعت پیش بودم و بهشدت خشمگین، پریدم میان حرفش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نوچ! تبریک گفتنت هم خوی آدمیزادی نداره. درست مثل سلیقت توی انتخاب تیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسانسور رسید. وارد شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای امشب رو قرمز آبیش نکن. خبر مرگت امشب رفتی تو نوزده. هنوز آدم نشدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک خنده ای کردم وجوابی ندادم. آسانسور که ایستاد حفاظ همسایه را دیدم که مثل همیشه کشیده شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه دلخوشی داشتند این زوج تازهوارد. هفت روز هفته را مسافرت بودند. کلید انداختم و در را باز کردم اما قبل از اینکه در را پشت سرم ببندم صدای پایی از حوالی راهپله شنیده شد و پسازآن جوانی بیست- بیست و خردهای ساله در پاگرد نمایان شد. کنجکاو نگاهی به شمارهی واحد انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم صدر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به سلین گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قفس بامپی رو گذاشتم توی بالکن. به سهیل قول داده بودم امشب بیارمش بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش تا ته مطلب را گرفت و وارد خانه شد تا خرگوش کوچک سفیدرنگ را با خودش بیاورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم با کنجکاوی بیسابقهای رو به مرد جوان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباکس مکعبی شکلی را که قرمزرنگ بود و بهسختی حمل میکرد به طرفم گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این بسته از طرف آقای اشکان مظفری هستش. تولدتون مبارک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمهایم ناخودآگاه درهم شد. جای دردها و زخمهایی که به روحم خورده بود، هنوز جلا پیدا نکرده بودند. این نمکپاشی بد موقع دور از انسانیت بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست بردم و جعبه را گرفتم. سبک بود و کمی بدبار. به مرد بیچاره حق دادم برای حمل کردنش بهزحمت بیفتد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشکری کردم و خواستم برای آوردن کیف پول و دادنِ انعامش بروم که دست داخل جیبش برد و کارتی را بیرون کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این ارسالی رو هم خانمی به اسم مرادی فرستادن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشخیص کارت هدیه سخت نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوا رفتم. لعیا زحمت خرید هدیه را هم به خودش نداده بود؟ درصورتیکه خبر داشت از پول بینیازم و از دریافتش بهجای هدیه حتی در روز تولدم بیزار؟ معتقد بودم که این کار قیمت گذاشتن روی طرف مقابل و بیارزش جلوه دادن اوست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانعامش را که پرداختم لبخندی زد و رضایتمند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم مرادی گفتن که پیغامشون و هم برسونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را بست. گویی میخواهد چیزی را به یاد بیاورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زیباترین تولدها، آن هائیست که در رؤیا برای کسی میگیریم که عاشقانه دوستش داریم. تو بهترین دلیل برای زندگی من هستی. تولدت مبارک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخجول ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قدر داشتن همچین خانوادهای رو بدونید. بازهم تولدتون مبارک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره لبخند زدم و تشکر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوان رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هیچوقت خرافاتی نبودم اما حس میکنم همانجا، همان جوان با همان چشمهای میشی تمام خوشیهایم را آتش زد و از همان موقع به بعد، من عقبگرد کردم و خوشبختی به سمت جلو گام برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان نیمهخالی آب را همانجا روی پاتختی کوبیدم. خشاب خالی قرص دیازپام به تمام آن چیزی که فکر میکردم هستم و نبودم دهانکجی میکرد. حقیقتاً من هیچ نبودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر مورد جهانهای موازی کتابخوانده بودم؛ اما هیچکس، هیچکدام از نظریهپردازان در مورد جهانهای اریب و درهموبرهم صحبت نکرده بودند. پس چه طور زندگیام آنطور در خود پیچیده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن خسته بودم. خسته از گریزهایی که لازم نبودند. خسته از ماندنهایی که گریز لازم بودند. خسته از تبسمی که هیچچیزش سر جای خودش نبود. من همهچیز بودم و هیچ نبودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان خمـار شدهام تحت تأثیر آرامبخش رو به بسته شدن میرفت. بدون مقاومت در برابر خواب پتو را روی سرم کشیدم و همان لحظه با صدای زنگ تلفن شش متر از جایم پریدم. اعصاب تحـریـکشدهام در برابر هر صدایی حساس بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایم را رویهم فشردم. به التماس افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش زودتر از شر این صدای سرسامآور لعنتی رها میشدم. کاش راحتم میگذاشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهناچار و فقط برای اینکه دوباره سکوت را تجربه کنم، دست بردم و تلفن را برداشتم. با کرختی دکمهی سبزرنگ را فشردم و همان لحظه با شنیدم صدای فرد موردنظر، خوابآور تسلیم شد و چشمانم تا آخرید حد باز شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تبسم؟ صدامو میشنوی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه کر شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالها از آن روزها گذشته بود و من به خودم آموخته بودم که در برابر اصواتی که روانم را به هم میریختند کر باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیانصاف نباش. انقدر راحت خردم نکن. اصلاً در مورد هیچی باهم حرف نمیزنیم هوم؟ چرا چند وقته انقدر از من فرار میکنی دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجالی برای ادامه ندادم و با همان دستهای لرزان این بار دکمهی نارنجی را فشردم. من دیگر نمیخواستم کسانی را که عذابم میدادند. من حق زندگی داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هیچچیز نداشتم. درحالیکه تماس بد موقع لعیا حالم را بدتر کرده بود تا صبح در منجلاب متعفن تختم دستوپا زدم. بدنم تحت تأثیر آرامبخش بود اما قلب بدترکیب و بیانصافم خواب را بر جسمم حرام کرده بود که آنطور میکوبید و با هر کوبش هشدار میداد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مبادا دوباره احمق شوی تبسم؛ مبادا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپالتوی مشکیرنگم را از کمد لباسها بیرون کشیدم و همراه با جین راستهِ قدِ نود زغالی پوشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا بهشدت سرد بود و من هم به همان مقدار سرمایی. با اکراه نگاهی به قدِ کوتاه شلوار انداختم و در آخر آن را با شلواری بلندتر عوض کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهایم را ساده پشت سرم بافتم و روسری ساتن و کم قوارهای را بهطور خاصی گره زدم. روز اول بود ولی برخلاف چیزی که فکرش را میکردم، هیچ استرسی نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه ترس از نتوانستن، نه ترس از مقبول نبودن و نه حتی ترس از گیر افتادن درون مخمصههایی که فکرش هم لرزه به تن تبسم چند ساعت پیش میانداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخر من مرد عمل بودم. ولی نه. از این جملهی جنسیت زده بدم میآید. من زن عمل هستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنثی و بدون هیچ احساس اضافهای مچها و آستر روسریام را آغشته به عطر کردم. تنها حسی که نیازش داشتم اندکی اعتمادبهنفس بود. نه بیشتر و نه کمتر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از خروج از خانه تلفن به صدا درآمد. شماره را که دیدم تمام خودباوریام را از دست دادم. بااینحال با همان صدای مرتعش پاسخ دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مردی که با تهلهجهی لری صحبت میکرد باعث شد کمی مکث کنم. از این مرد مقتدر حساب میبردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام دختر. تو هنوز خونه ای که!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره تبسم فروافتاده در کالبدم را به هر زوری که بود از جا بلند کردم و گوشی را به دستش دادم. باید حرف میزد. مجبور بود. مجبور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داشتم میرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشید. انگار او هم اضطراب داشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی از درب اصلی وارد سالن کنفرانس می شی، مردی رو با روپوش سرمهای و موهای جوگندمی کوتاه میبینی که مشغول جابهجا کردن پکهای پذیرایی از دانشجوها و پزشکهاست. بدون اینکه جلبتوجه کنی، خیلی معمولی نزدیکش می شی و ازش جایگاه مخصوص رزیدنتها رو سؤال میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم به دوران افتاد. خودم را تجسم میکردم درحالیکه گند زدهام به تمام مأموریتشان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر من نماند و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فراموش نکن که تو جزو تازهواردها محسوب می شی و کاملاً تحت نظری! علاوه بر کمدی که بیمارستان در اختیارت قرار می ده، کمدی هم محض احتیاط به تو اختصاص دادهشده که برای مواقع ضروری، حاوی اسلحه، گاز اشکآور و چیزهای دیگه ای هست که احتمالاً حیان در موردشون بهت توضیح داده. ببینم کار با اسلحه رو یاد گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام تنم میلرزید و پشیمان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه پشیمان نشده بودم! فقط ترس به وجودم رخنه کرده بود. همین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پستوهای حنجرهام چیزی شبیه به بله بیرون آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کلید اون کمد رو تحویل میگیری و کاملاً نامحسوس توی جیب لباست جا ساز میکنی. کلید رو همیشه پیش خودت نگه میداری اما باید حواست باشه که کسی رو مشکوک نکنی. دیگه تأکید نکنم که با خط موبایلت با من تماس نمیگیری. بعید می دونم چکت کنن اما محض احتیاط...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوتاه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فهمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازدمش را فوت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه. موفق باشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار صدای عجول من رعب به تن او انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه کار ضروری داشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگذاشت ادامه دهم. با اندکی خشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تبسم توجیه نشدی هنوز؟ نه تماس میگیری نه پیامک میفرستی. امشب ساعت دوازده خودم با خط دوم خونه تماس میگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جا خفه شدم و به سرزنشهایش گوش سپردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای از عاقبت من با این مردِ... مردِ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ واژهای برایش پیدا نکردم. امان از این مرد بدون واژه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبروی پذیرش ایستادم. لبخند ظاهر نمایم کش آمد. نگاه عمیقی بهجای جای بیمارستان انداختم و به سمت آسانسور قدم برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمهای کوتاهم از سر نومیدی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سر بیثباتی و اضطراب. شاید صد در صد بهدرستی کارم ایمان داشته باشم اما به توانستن خودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبار این کار زیادی برایم سنگین و طاقتفرسا بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسانسور که پایین آمد، دکمهی مربوط به طبقهی ششم را فشردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بدنی گرگرفته به سمت اتاق کنفرانس قدم برداشتم. دلم آرامشی را میخواست که در خانه داشتم و فکر میکردم ابدیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم به سالن تاریک شدهی سینما مانند گذاشتم. در جستوجوی چیزی چشم چرخاندم و بالاخره دیدمش. این اولین قدم بود. اولین قدم غیرعادی بودنم. اولین قدم اسیر شدنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهایم میان راه متوقف شدند. صدای حیان در گوشم پیچید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تبسم! تا آخرین لحظه فرصت داری. هیچکس نمی تونه مجبورت کنه و زندگی عادیت رو بدزده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم بعدی را با استیصال برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب فکراتو بکن. تو خودت میبینی که یه مدت لای منگنه باشی؟ مال خودت نیستی. موبایلت کنترل میشه. رفتوآمد هات. حرف هات. راستش من اینرو در تویی که برادر خودت رو درصورتیکه بخواد بهت امرونهی کنه میشوری و می ذاری کنار نمیبینم؛ اما اگه فکر میکنی که می تونی بسمالله. منم پشتتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیتوانستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموفق میشدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(یه وقتهایی رفتن و شکست خوردن بهتر از موندن و فکر کردن به پیروزیه.)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرداشتن قدم بعدی برایم سادهتر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیرفتم. اگر بردم که یکعمر باافتخارش زندگی میکنم و اگر باختم هم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بهشدت تکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن قرار نبود ببازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم چشم میکردم برای پیدا کردن آن مرد که ناگهان؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبومب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی در مغزم منفجر شد و بهطور ناخودآگاه سر جایم ایستادم. دیدمش! مردی با موهای جوگندمی و قدی بلند که کناری ایستاده بود و از داخل کارتنهای مکعبی پکهای پذیرایی را به دست خدمات دیگر میداد تا پخش کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتابهحال صدای قلبم را به این وضوح نشنیده بودم. اصلاً... اصلاً من را چه به این کارها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوتر رفتم و نزدیکش ایستادم. هر چه را که سرهنگ مجبورم کرده بود حفظ کنم، فراموش کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشخص موردنظرم فرم سادهی خدمات بیمارستان را پوشیده بود. وقتی دید بلاتکلیف نزدیکش ایستادهام نیمنگاهی نثارم کرد و دوباره نگاهش را گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جایگاه مخصوص رزیدنتها کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست جواب بدهد که شخصی از کنارم رد شد و با تنهای که به من زد، باعث شد تلوتلو بخورم و اگر سر موقع خودم را جمعوجور نمیکردم، افتادنم حتمی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر کردم این تصادف مثل فیلمهای جنایی از پیش تعیینشده است و احتمالاً او در این فاصله به نحوی کلید را به من خواهد داد اما اینطور نشد. فقط خیلی عادی سر بلند کرد و با دست به صندلیهای ابتدایی و وی آی پی سالن اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون قسمت مخصوص رزیدنتهای قلب هستش. موفق باشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir