رمان اوهام وار به قلم نرگس شریف
غرق شده در گرفتاری و مصیبتی روز افزون، حمایت و مراقبت از کسی بر گردنش افتاد. برای گریز از حضور منحوس فقر، چنگ به هر ریسمانی نواخت و دیده بر روی درستی و نادرستی کارهایش بست؛ گویا که از یاد برده بود حتی تکیهگاهی محکم مختص به خود، با وجود تکیهگاه بودنش ندارد! اشتباهی غیر منتظره، شقاوت را بر سر و رویش ریخت، همه از اطرافش پر کشیده و دخترکی بسمل شدن را برگزید. زندگانی، درست در کنجی از چهار دیواری نمور، به تعیشی...اوهاموار برایش بدل شد! *** اوهاموار: توهموار، توهم گونه.
ژانر : تراژدی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴۹ دقیقه
ژانر : #تراژدی
خلاصه :
غرق شده در گرفتاری و مصیبتی روز افزون، حمایت و مراقبت از کسی بر گردنش افتاد. برای گریز از حضور منحوس فقر، چنگ به هر ریسمانی نواخت و دیده بر روی درستی و نادرستی کارهایش بست؛ گویا که از یاد برده بود حتی تکیهگاهی محکم مختص به خود، با وجود تکیهگاه بودنش ندارد! اشتباهی غیر منتظره، شقاوت را بر سر و رویش ریخت، همه از اطرافش پر کشیده و دخترکی بسمل شدن را برگزید. زندگانی، درست در کنجی از چهار دیواری نمور، به تعیشی...اوهاموار برایش بدل شد! *** اوهاموار: توهموار، توهم گونه.
صحرا
هوای اطرافم زهر شده و درحال مکیدن ذره به ذرهٔ جانم بود. پلاستیک روی میز زیادی براق بود یا اشکِ حلقه زده در دیدگانم آن را براق تلقی میکرد؟!
گوشی کشیده و منحوسی میان دستانش جابهجا میشد و گویا با تغییر مکانش از گوش چپ به گوش راست فرد، جانم قصد گریز از رگهایم را میکرد.
در نگاهش تحقیر موج میزد، دوزش زیادی بالا نبود؟! شانههایم تحمل نگاهش را نداشت، گویا در قلبم تیغ فرو میکردند.
- حتمأ، از همین لحظه به بعد، صد میزارم رو هر کدوم!
کمرم لحظهای تیر کشید و پلکهایم از شدت تری چشمانم بر روی یکدیگر لغزیدند. بر مغز و گوشهایم نهیب زدم که توهی بیش نشنیدهام؛ شاید هم منظورش من نبودم، بودم؟!
تماسش پایان یافته بود و با گامهای آهستهاش به سوی پلاستیک روی میز حرکت میکرد. چرا پنجرهای نبود تا با گشودنش مانع خفگیام شوم؟! انگشتان لرزانم زیادی سست بودند، چرا دستهٔ آن پلاستیک اکنون میان این انگشتان نبود؟!
انگشت اشارهاش را بر روی لبهٔ پلاستیک کشید و اندکی آن را باز کرد.
- دو، چهار، شیش و...
انگشتانش را دانهدانه پیشروی دیدگانم باز و بسته میکرد و روحم با گشوده شده هر انگشتش، سفری نچندان طولانی به برزخ میکرد و به دوباره در کالبدم بازمیگشت.
- دو تومن، قابلت رو هم نداره!
گویی آبی سرد از سر تا پایم ریختند، پیکرم در دام ارتعاشی غیر قابل کنترل گرفتار شد و انگار که زمینلرزه درحال رخداد بود که اطرافم اینگونه بالا و پایین میرفت.
نگاه او هم، اکنون اندکی نگران شده بود. پای بادمجانی دیدگانم که نقاشی کار شبانه روزم بود را نمیدید و در لحظه بالای شصت درصد بر جنسهایش میکشید؟!
نفهمیدم در آن لحظه، خون به مغزم نرسید، یا هر مرضی که بود؛ سبب شد چون دیوانگان به سویش حملهور شده و یقهٔ اتو کشیدهٔ پیراهنش را در مشت بگیرم. غضب چنان بر کالبد نحیفم چیره شده بود که قدرت انجام هر کاری را داشتم. درون چهرهٔ شش تیغه و حیرانش جیغ کشیدم.
- مرده شور خودت و امسالت رو ببرن عوضی؛ تویی که هجی کردن شکم گرسنه برات، به اندازهٔ ده سال زمان میبره، غلط میکنی جلوی منی که با سگدو زدن تونستم چهار قرون پول برای خرید این لعنتیها جمع کنم، دم از افزایش قیمت میزنی!
دهان باز کرد که سخنی در پاسخ تشرهایم بگوید؛ لیکن من به قدری عصبی بودم که بی صرف وقت، مشتی با تمام توانی که در چنته داشتم، حوالهٔ گونهٔ نرمش کردم. پوزخندی متمسخر زده و همانگونه نگاهم میان مشت خود و بینی و دهان متلاشی شدهٔ او در جریان بود، گفتم:
- یه بچه پنبهای فرستادن اینجا برام نرخ تعیین کنه!
خون روان شده از مشتم را بر روی کتش که بر روی میز قرار داشت، سابیدم و همانگونه که نهصد تومان نقد را از جیب برجسته شدهام بیرون میکشیدم، پلاستیک روی میز را به چنگ گرفتم؛ پولها را با ضرب درون صورتش کوفتم و نفرتزده گفتم:
- اگه پولی که ازش دم میزنی رو داشتم، دست به دامن آدمای کثیفی مثل تو نمیشدم، دارو خونه پره از اینا!
سپس بی توجه به نالههای دردمندش، درب فرسوده و آهنین این اتاقک را گشوده و به سرعت بیرون رفتم. در اولین گام، تنفسی عمیق را هدیهٔ ریههایم کردم و پلک بر هم نهادم؛ گویا چند دقیقهٔ حضورم در آن اتاق، انرژیام را سخت ربوده بود.
نگاهی حوالهٔ پلاستیک سپید رنگی که اکنون، با سرخی خون روان شده از مشتم مزین شده بود کردم و ناسزایی بر استخوان گونهٔ فرد فرستادم.
حمل پلاستیک را به پنجهٔ دیگرم محول کردم و به آرامی کلاه سوییشرتم را بر روی روسری کوتاه و تور مانندم کشیدم. دستانم را در جیبهایم فرو برده و بیتوجه به رنگ مشکی کلاهی که با آسمان شب همخوانی داشت، نگاهم را بر زمین دوختم.
گامهایم با سستی به جلو حرکت میکردند و من انگار که بیشتر از همیشه خسته بودم. به سوی جادهٔ خلوتی که فاصلهٔ چندان زیادی با آن اتاقک منحوس نداشت، حرکت کردم؛ در این موقع شب، تاکسی پیدا میشد؟! مسلما نه! اگر هم میشد، دیگر مقصدشان مقصد من نبود!
سرم را تکانی محکم دادم تا بلکه تمام تفکراتم از ذهنم به بیرون پرتاب شوند. اگر پلیس با این داروها مرا میگرفت، دستگیرم میکرد؟! جواب را خودم هم نمیدانستم!
با صدای بوق ممتد خودرویی از ورایم، در جایم پریدم و بیاتلاف وقت، چاقویم را از جیبم بیرون کشیدم. سریعاً به پشت بازگشتم و آن هنگام که تصویر پیکانی سبز رنگ در ذهنم نقش بست، مشتم شل شد و چاقو بر زمین کوفته شد. فرشتهٔ نجات یا چی؟! زیر لب با بغضی که نمیدانم منشأ آن ذوق بود یا ناراحتی، نجوا کردم.
- فریاد!
سرش را از شیشهٔ پیکان بیرون کشید و نگاه من پی شقیقههای جو گندمیاش رفت. تقریبا فریاد زد.
- سوار شو دیگه، چرا بر و بر من رو نگاه میکنی؟!
به خود آمده و با خم شدن بر روی زمین، چاقو را چنگ زدم و به سرعت سمت خودرو شتافتم. بر روی صندلی کمک راننده جای گرفتم و داروها را بر روی پاهایم قرار دادم.
فریاد دندهٔ سفت خودرو را جا زد و صدای گوشخراش گاز دادنش، آخرین چیزی بود که پیش از دور شدن از آن مکان نسیبم شد. نفسی آسوده رها کردم و خسته لب زدم.
- مرسی!
ندیده هم میتوانستم نگاه کوچکی که حوالهام کرده بود را تشخیص دهم. به آرامی پلکهایم را از یکدیگر فاصله دادم که عتابزده، ولی آهسته گفت:
- هیچ میدونی کارت چقدر خطرناک بود؟! باید صبر میکردی برات راست و ریزش کنم صحرا!
عصبی از اتفاق چندی پیش، غران گفتم:
- همینم مونده! من آدمِ دندون رو جیگر گذاشتن باشم، این قیمتای کوفتی که صبر حالیشون نمیشه! نکنه فکر کردی اومدی داروخونه، با یه دفترچه بیمهٔ پر برگ و مُهر گندهٔ دکتر پاش؟!
آستین سوییشرتم را از روی مچ دستِ آسیب دیدهام عقب کشیدم و پنجهٔ زخمی شدهام را پیشروی دیدگانش تکاندم و ادامه دادم.
- میبینی فریاد، این نتیجهٔ یک روز صبر کردن بخاطر حرف تو بود! میدونستی اگر دو دقیقه، فقط دو دقیقه دیرتر رسیده بودم، الآن بهجای نهصد تومن، دو میلیون میبایستی میریختم تو حلقش؟!
عصبی دستم را عقب کشیدم که ناگهان مچم درون پنجههای نتومندش اسیر شد. چهرهاش از خشم به کبودی میزد و خودرو دیگر حرکت نمیکرد. از رؤیت حال و روزش لحظهای ترسیدم. عتاب زده گفت:
- اون نامرد این بلا رو سرت آورده؟! هــان؟!
برای جلوگیری از بوجود آمدن هر بحث یا جدال احتمالی، دست آزادم را بر روی پنجهاش قرار دادم و با لحن آرام و گرفتهای گفتم:
- آروم باش فریاد، چیزی نیست بخدا! خودم زدم یارو رو!
حصار پنجهاش اندکی شل شد، ولی هنوز رهایم نکرده بود. با لحن نگرانی گفت:
- بریم خونهٔ من، سر راهه، دستت رو باند پیچی میکنم و...
اجازه ندادم سخنش را تکمیل کند. به آرامی دستم را از درون پنجهاش بیرون کشیدم و سخنش را بریدم.
- نه فریاد! من رو یک راست ببر خونه خودم؛ نمیتونم وقت تلف کنم!
دستی درون موهایش کشید و من به این عادتش لبخندی کوچک زدم. در این روزگار نامرد، تنها فردی که در حقم مردی کرد، همین فریاد بود. تا عمر داشتم مدیانش بودم.
سوییچ را درون قفل گرداند و خودرو را به حرکت درآورد. با صدای تحلیل رفته و مغمومی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر زخمت رو ببینه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتفکر دربارهٔ او، نفسم را شتابزده از بند ریههایم رها ساخت. کمی در جایم جابهجا شدم و به همان آهستگیِ سخن فریاد، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قبل از اینکه من رو ببینه، دستام رو میشورم و میبندم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری برایم تکاند و پس از آن، گویا بر لبان هردویمان مهر سکوت کوفتند. راه به نسبت طولانی بود و من هم بیشتر از همیشه خسته؛ پس جانی برای گفتن سخن اضافهای نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ایستادن خودرو درست پیش روی خانه، نفسم را محکم بیرون فرستادم و نگاهی نچندان طولانی به درب کوچک انداختم. دستم که دستگیرهٔ درب را لمس کرد، صدای فریاد در گوشهایم پیچید و وادارم کرد اندکی برای خروج از خودرو تعلل کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی بر پیشانی نشاندم و پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را از جادهٔ خالی پیشرویش گرفت و به چشمانم داد. هیچگاه این دو تیلهٔ قهوهگون را اینگونه درمانده ندیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا نمیفرستیش جایی که باید باشه؟! اون اینطوری توی دست و پات میمونه صحرا! با نگه داری ازش، لگد نزن به زندگی خود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاجازه ندادم جملهاش را کامل کند. دیدگانم که یقیناً به سرخی خون میزدند را در مردمک چشمانش فرو کردم و تشر زنان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی داری میگی فریاد؟! جایی که باید باشه؟ طوری حرف میزنی انگار یهقرون_دوهزاری که خرجش میکنم رو از جیب تو میدم! چی باعث شده فکر کنی اجازهٔ این رو داری که همچین نظری بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر عصبی شده بودم که نفهمیدم کِی صدایم بالا رفت و حتی نظر چند نفر که همیشهٔ خدا در خیابان قدم میزدند را جلب کرد. فریاد با کلافگی دستی میان موهایش فرو برد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منظورم این نبود که پولش رو از جیب من میدی، منظور...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم اجازه ندادم سخنش را تکمیل کند. مطمئن بودم در یک فرصت مناسب، پاسخ این بریدنهای سخنانش را میدهد! به سرعت از خودرو پیاده شدم غزان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه مهم نیست منظورت چی بوده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید را از درون جیبهایم بیرون کشیدم و با سرعتی غیر قابل وصف، درب جگری رنگ خانه را گشودم و وارد شدم. همانگونه که در میان صدای گوشخراش گاز دادن پیکان فریاد، درب را میبستم، چهره در هم کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را در هوا تکاندم تا زنگهای زرد رنگ و رنگ پوسیدهٔ جگری، از کف دستم زمین بریزد؛ گویا که آخرین سطل رنگی که پایش صرف شده بود، برمیگشت به چندین سال پیش از به دنیا آمدن من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهای کمجان بر روی لبانم نقش بست و دو پلهٔ پیشرویم را بالا رفتم و درب خانه را با کمترین صدا گشودم. ظلمت همیشگی خانه دیگر برایم عادی شده بود و وهم را همخانهٔ دلم نمیکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتعلل به سوی آشپزخانهٔ شش متری که در یخچالی کوچک، دو کمد جنب یخچال، گاز و ظرفشویی خلاصه میشد حرکت کردم و پنچهام که خون خشک شدهٔ رویش عحیب در ذوق میزد را زیر لوله گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صحرا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر صدایی که به گوش شنیده بودم، ضعیف بود که لحظهای گمان کردم توهم زدهام. دستم را اضطرابوار با پشت سوییشرتم خشک کردم و به پشت بازگشتم. سایهاش از ورودی آشپزخانه هویدا بود و چندی بعد، پیکرش در چهارچوب درب جای گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی گرم بر لب نشاندم. نگاهم پی چشمان گود افتاده و چهرهٔ به شدت استخوانیاش رفت. از طرز گام برداشتنش واضح بود جانی در چنته ندارد و همین چند گام را هم به دشواری برمیدارد. لبخندم اندکی رنگ باخت و خطاب به او گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- غذات رو خوردی صبا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردن باریکش، سرش را به زیر هدایت کرد و دیگر لبخندی نبود که بر لب بنشانم. لباس بلند و نخی که تا زیر زانوانش قرار داشت، با آنکه در تنگترین حالت ممکن دوخته شده بود؛ در پیکر صبا بازی میکرد و با هر گام، دامنش آزادانه در هوا میرقصید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستخوانهای گلو و ترقوهاش زیادی برجسته شده بودند. خواب نداشت این دختر! نگاه بیحالتش پی دستم رفت که پشت خودم پنهانش کرده بودم. انگشت اشارهاش را بالا گرفت و برایم سؤال شد که وضعش انقدر وخیم شده که انگشتانش مرتعش شدهاند؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دستت رو چرا پشت سرت قایم کردی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم از نوای لرزان صدایش به درد که نه، علنأ در جایش ریشریش شد. لحظهای زانوانم از شدت غم تا خوردند، لیکن به سختی خود را کنترل کردم و بدون آنکه پاسخی به سؤالش بدهم، جلو رفته و پیکر نهیف و لاغرش را بر روی دستانم بلند کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز وزن بیش از حد سبکش، مغزم در هالهای از حیرت و غم فرو رفت و حتی ترسی بر جانم افتاد که نکند بمیرد! به سرعت وارد اتاق کوچکش شدم و پیکرش را به آهستهترین شکل ممکن بر روی تشکش نهادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدگان بیحالتش مرا بیشتر از پیش میترساند و وادارم کرد به سرعت به آشپزخانه هجوم ببرم و پلاستیک داروهایی که برایش خریده بودم را با خودم به اتاق بازگردانم. کنار تشکش زانو زدم و قاشق فلزیِ درون سینی غذایی که چندین ساعتی میشد دست نخورده باقی مانده بود را چنگ زدم که ناگهان، مچ دستم را پنجه انداخت و ناگزیر، به چشمانش خیره شدم. با حالی غریب، دیده درشت کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احساس میکنی...صحرا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست آزادم را بر روی گیسوانِ قهوهای رنگ و کمپشت شدهاش کشیده و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیو عزیزم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی عمیق کشید که سخت به سرفه افتاد و چهرهاش با انزجار درهم فرو رفت. دستم را رها کرد و نفرتزده جیغ کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا دور و برم انقدر بوی بدی میده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتزده من هم همانندش بو کشیدم، ولی هیچ بوی مشمئز کنندهای در اطرافم جولان نمیداد! صبا ساعد دستش را به سوی بینیاش هدایت کرد و از دستش بو کشید. با انزجار عق زد و دیدگان ترش را بر هم فشرد؛ فریاد زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا دستم انقد بوی بدی میده صحرا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدگان من نیز همانند چشمان او، مملؤ از اشک بود. تمام عصبهای پیکرم از وحشت میلرزید و گویا از یاد برده بودم باید چه کاری انجام دهم. بی اختیار ساعدش را چنگ زده و همانند خودش، از آن بو کشیدم؛ بوی بدی نمیداد! بوی همان شامپویی را میداد که صبح با آن گیسوانش را شسته بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی بر سرش کشیدم و به انکار گفتهاش برخاستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه صبا جان اشتباه میکنی عزیزم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پنجههای بیجانش بر تخت سینهام کوفت، زجههای دردمندش گویا قلب مرا تکهتکه میکرد. با انزجار خطاب به من جیغ کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دروغ میگی صحرا، می...میخوای با حرفهات گولم بزنی! راستشو بگو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجههای لرزان، نحیف و سردش را میان مشتهایم اسیر کردم و قصد آرام کردنش را داشتم، لیکن گویا صبا در آن لحظه کر شده بود و هیچ نمیشنید. وحشیانه دستانش را به سویم پرتاب میکرد و جیغکشان درخواست میکرد راستش را بگویم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این اتاق بوی لجن میده، صحرا، من دارم میپوسم! من مُردهم میفهمی؟! بدنم داره بو میکنه، بوی تعفن کل اتاق...رو برداشته! ولم...کن...صحرا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهقهقهای جگرسوزش گویا مغز و استخوانم را در خود حل میکرد. احساس پوچی میکردم؛ احساس بیمسئولیتی! در آن لحظه خود را مسبب حال صبا میدانستم! شاید از سهلنگاری من چنین بلایی بر سرش آمده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض کرده، با سرعتی غیر قابل وصف در جای پریدم و به سوی آشپزخانه و یخچال شتافتم. به سرعت مسکن و سورنگی که چند روز پیش، فریاد برایم خریده بود را چنگ زده و به اتاق صبا بازگشتم. بیاد داشتم تا جان در پیکرم بود، فریاد را برای چنین چیزی که خریده بود، سرزنش میکردم و مدام به او میگفتم که «هیچگاه قرار نیست صبا دیوانهبازی دربیاورد که نیاز به مسکن داشته باشد!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را تکانی محکم دادم، الآن وقت فکر کردن به آن نبود! محلول کوچک درون دستم را هم زده و پس از وصل کردن نیدل به سورنگ، مقداری از آن ماده را واردش کردم؛ فریاد گفته بود دوزش به نسبت بالاست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست صبای جیغکشان را با بغضی محبوس در گلو در مشت گرفتم که نگاه خیس و ترسانش به سورنگ درون دستم گره خورد. لحظهای با حیرت در جایش خشک شد و من هم از فرصت پیش آمده استفاده کرده و تمام محتویات سورنگ را به ساعدش تزریق کردم. آخ کوچکی از میان لبان باریک و خشک شدهاس به بیرون جهید و دیدگانش از کاسه بیرون زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلولههای اشک از گوشهٔ دیدگانش چون آبشار سرازیر بود و گویا تمامی نداشت. چهرهٔ من نیز خیس از اشک و عرق سردی بود که از وهم ازدست دادن صبا بر دلم افتاده بود. انگشت اشارهاش را بالا برد و وحشتزده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صحرا، قرار...قرار نیست که من رو هم مثل مامان بفرستن گوشه تیمارستان، نه؟! صحرا! مامان...وقتی اونجا بود بهش از...از این داروها تزریق میکردن...یع...یعنی میخوای...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بیحس شدن زبانش در اثر مسکن، کلامش نیمه تمام ماند و دیدگان مشکینفامِ نیمه باز و غرق در اشکش آخرین چیزی بود که پیش از به زجه افتادن در صفحهٔ ذهنم ثبت شد. دستانم را با تمام قوا بر روی دهانم فشردم تا از بالا رفتن صدای هقهقهایم جلوگیری کنم. قلبم به قدری محکم میزد که گویا قصد داشت حصار اطرافش را بشکافد و بیرون بزند. تمام پیکرم از درون درحال سوختن از درد خواهرکم بود؛ یعنی بیماریاش به آن حادیای که فریاد همیشه از آن سخن میگفت رسیده بود؟! یعنی باید قبول میکردم که صبا دچار به یکی از نادرترین بیماریهای روانیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشتم را با زجهای بلند بر روی شقیقههایم کوفتم؛ چرا درد قلبم تمام نمیشد؟! تاوان کدامین گناهم را میدادم؟ چرا زندگی من، همانند آن زندگانیهایی نبود که در درسهای دورهٔ راهنمایی و دبیرستان میخواندم؟ پس آن خرسندی و محبت شبانهروز کجا بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر روی پیکر بیهوش شدهٔ صبا خم شدم و بوسهای در میان اشکهایم بر روی پیشانیاش نشاندم و نجوا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخش صبا، مجبور بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهقهقی کردم و پتویش را بر روی پیکر لاغرش کشیدم. چرا دختر هجده سالهای مانند او، باید بیست و شش کیلو وزن داشته باشد؟! سری تکاندم و بر روی زانوان سستم ایستادم. تمام سلولهای پیکرم از دردِ روح و قلبم زجه میکشیدند و گوشت و پوستم گویا درحال حل شدن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمری خمیده از اتاق خارج شدم، درب اتاق را نبستم تا اگر بیدار شد، سریعاً متوجهاش شوم. با آستین سوییشرتم، اشکهای تجمع یافته در گودی زیر چشمانم را زدودم و بر روی فرشهای هال نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی قدیمیام را از روی میز کوچک و سپید رنگ جنبم چنگ زدم و با انگشتانی مرتعش، پس از روشن کردن دادهٔ همراه، وارد گوگل شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتانم به سستی بر روی صفحه کلید میلغزیدند و حتی کلماتی که خود مینوشتم، چون تیغ درون قلبم فرو میرفتند. یکی از دستانم را بر روی دهانم قرار داده و آیکون سرچ را فشردم. نگاهی حوالهٔ چیزی که نوشته بودم کردم. زیادی تلخ بود! نجوا کنان آن را با خود تکرار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- علائم بارزِ بیماران مبتلا به توهم کوتارد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین سایتی که پیشرویم قد علم کرد را فشردم و پس از بالا آمدن صفحه، مشغول خواندن علائم شدم. همان واکنشهایی بود که در صبا رخ داده بود. غمی عظیم در دلم لانه کرد، آخر چرا من؟ چرا صبا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را تکانی دادم و گوشی را بدون آنکه خاموش کنم، طرفی رها کردم. قبلاً فریاد دربارهٔ علائم صبا برایم گفته بود، لیکن هیچگاه نپذیرفتم که ممکن بود چنین خلقیاتی از او سر بزند، فکر میکردم به زودی خوب میشود و باز هم خندههای زیبایش اطرافم را احاطه میکند؛ ولی الآن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر روی پاهای سستم ایستادم. کاش صبا از مادر، تنها هوشش را به ارث میبرد تا بیماریاش! آخر عاقبتی که نسیب مادر شد، مرا میترساند که نکند صبا هم به آن دچار شود! هیچگاه آن روزی که از سوی تیمارستان با ما تماس گرفتند و خبر دادند که مادر از دنیا رفته را از یاد نمیبرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی میگفت خودکشی کرده، دیگری میگفت از شدت گرسنگی مرده و مشتی سخنان مضحکِ دیگر که هیچوقت آنها را نپذیرفتم؛ شاید عین حقیقت بودند، لیکن من علاقهای به باورشان نداشتم؛ ترجیح میدادم با فکر آنکه شخصی از پرستاران مادر را کشته، روزم را شب، و شبم را روز کنم؛ اینگونه بهتر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا به صدا در آمدن گوشی همراهم، با شدت از افکارم به بیرون پرتاب شدم. به سویش رفته و خیره به نام فریاد، تماس را برقرار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام صحرا، خوبی؟! صبا خوبه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبانم سستوارانه تکانی خوردند و صوتی ضعیف از میانشان به بیرون پرتاب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچکداممان رغبتی به سخن گفتن نداشتیم. گامهایم را وادار به حرکت کردم و به سوی آینهٔ وصل شده نزدیک به درب ورودی حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خداروشکر، صبا چطوره، بهونه گیریِ مدتی نبودنت رو که نگرفته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم خیره به تصویر کدر خویش درون آینه بود. انگشت اشارهٔ لرزانم بر روی شکستگی ابرویم لغزید و در پاسخ فریاد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خـ...خوبه! صبا خوبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی کرد، شاید هم من اینچنین تفکر کردم. با لحنی مشکوفانه و مرموز، با ولومی آهستهتر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا لکنت گرفتی؟! صدات چرا از ته چاه درمیاد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیاز بود نمک بر زخمم بپاشد؟ انعکاس اشک حلقه در چشمانم، شکنجهآورترین صحنهای بود که میتوانستم به دیده ببینم. سریع نکا از آینه ربودم و در پاسخ فریاد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه...نه، صبا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ناگه سخنم را برید و با لحنی حیران و مغموم در گوشم نجوا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبا چیزیش شده؟ هان؟ با توام صحرا...تو رو میشناسم، میدونم از اونها نیستی که تا تقی به توقی میخوره اشکش دم مشکش باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این سخنش، بغض چمبرهزده در اعماق گلویم، به یکباره سر باز کرد و عقدههایش را به شکل اشک از چشمانم جاری ساخت. چقدر من را از حفظ بود! گویا که صدای هقهقهایم اوی پشت خط را ترسانده بود، با هول و ولا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صحرا؟ حالت خوبه؟ دو دقیقه زار نزن ببینم چه خاکی تو سرمون شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست آزادم را بر روی دهانم نهادم و زارزنان جیغ کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- علائمی که یه مدت پیش بهم گفتی داره توی بدنش بروز میده! غـ...غذا هیچی نمیخوره، شده یه اسکلت متحرک! تاز...تازه بهم گفت مرده و زنده نیست؛ کفت چون مُردم دارم میگَندم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ صدایی از آن سوی خط برای گوشهایم تلقی نشد. شاید او هم همانند من در بهت و حیرت فرو رفته بود و این مرض، توانایی سخن گفتن را از او ربوده بود! شاید هم درحال تحسین کردن خودش در دلش بود؛ نمیدانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهم بگو صبا دقیقا چیکار کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقهٔ پیراهنم را در مشت کرده و با تمام قوا کشیدم. احساس میکردم درحال خفه کردنم بود؛ آنقدر کشیدم که صدای دریده شدن نخهایش در گوشهایم اکو شد و راه تنفسم اندکی باز شد. نفسی عمیق کشیدم و پاسخ دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب...خب هیچی غذا نخورده بود و وقتی بردمش تو اتاق، یهو گفت که بوی بدی احساس میکنه و این بو، بوی گندیدن جسم خودشه که مُرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نفس عمیقش در مغزم پخش شد و هزاران فکر در سرم به پرواز درآمد. آنقدر اوضاع خراب بود که فریادی که برای هر مسئلهای، راه حلی در چنته داشت، اکنون برای حفظ آرامش نفس عمیق میکشید؟! شاید هم من زیادی حساس شده بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صحرا...داروهایی که براش گرفتی رو مرتب بهش بده بخوره، تا... تا ببینیم چی میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسخن تردیدوارش، ترسی خوفناک را به جدال با دلم فرستاد. آخر چرا من؟ من که از دار دنیا تنها یک خواهرش را داشتم؟! چرا همانند همیشه اطمینان در میان کلماتش رخ نشان نمیداد؟! این تردید منحوس چه بود که اینگونه اسیدوار درحال خوردن ماهیچههای قلبم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبانم مسمسکنان از یکدیگر گریختند و صدای آرامم، حتی به سختی جذب گوشهای خودم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه...باشه، داروهاش رو سر موقع میدم بخوره...فریاد...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ نگفت، انتظار داشتم بلهای بگوید یا هر هرچیزی بگوید، اصلاً ناسزا بارم کند یا هر مرض دیگری، فقط سکوت نکند! ناامید از پاسخ دادنش، ادامه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر اتفاقی براش بیوفته چیکار کنم، من نمیتونم تمام وقت خونه باشم، اگر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلامم را برید و در پاسخ، چون شیری درنده غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتی بهش فکر هم نکن، فعلاً!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش از آنکه به خود بیایم و چیزی در قبال سخنانش بگویم، تماس را قطع کرده بود. من ماندم دنیایی سردرگمی و ترس از آیندهای که حقیرانه تمام مدت از آن گریز میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر روی پاشنه، به پشت بازگشتم و به سوی تنها اتاق خانه که متعلق به صبا بود، حرکت کردم. گردشی به گردن دردمندم دادم و پس از آنکه از لای بازِ درب، نگاهی حوالهٔ چهرهٔ خواب رفتهاش کردم، راهم را به سوی آشپزخانه کج کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکل خانه را به اصطلاح، با ده قدم میشد طی کرد. گوشی هنوز از ترس وحرصِ مکالمهام با فریاد، درون دستانم فشرده میشد. بر روی قالیِ جنب اُپن نشستم و تکیهام را به دیوارهاش دادم؛ سرد بود، لااقل میشد التهاب درونم را اینگونه سرکوب کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لرزیدن پیکرهٔ گوشی درون پنجهام، قلاب مشتم را شل کرده و خیره به صفحهٔ روشنی که ندا از دریافت پیامک میداد، نفسم را محکم و پسر صدا بیرون رهانیدم. گردنم به قدری درد میکرد که تفکر میکردم الآن است چون شاخهای خشک و فرسوده در هم بشکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنام فرستنده که شکار مردمکهای دودوزنم شد، لحظهای گویا نفس در گلویم ماند و چون غدهای چرکین، راه تنفسم را بست. ضربهای به میان استخوانهای ترقوهام کوفتم و با چند سرفهٔ کوتاه، بیمعطلی صفحهٔ پیام رسانی را گشودم. حتی از شکل و شمایل پیام هم شومی و نحسی میبارید، باز هم باید از صبا دور میشدم؟ اینبا برای چه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتان مرتعشم بر روی صفحه کلید لغزیدند و تایپ کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«هنوز دو روز از کار قبلم نگذشته!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانتظارم مبنی بر پاسخش، بسیار طولانیتر از آنی شد که فکر میکردم؛ آن هنگام که پس از چندین بار مردن و زنده شدن پاسخم را داد، چشمان ترسانم را به پیامکی کلاف کردم که حاوی آدرس کار جدیدم بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلاً پیامم را خوانده بود؟ برایش مهم بود که جانی در پیکرهام ندارم که بخواهم حتی از زمین خوردن خود جلوگیری کنم؟ مطمئناً نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیامک بعدیاش، در دو خط بیشتر خلاصه نشد؛ لیکن چنان دریای پر تلاطم درونم را به طوفانی عظیم بدل کرد که در لحظه، جان از کف دادم و دنیا پیش رویم به سیاهی گرایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«حداکثر تا فردا فرصت داری حرکت کنی، چون گزارش دادن حالِ یه مریضِ روانیِ بدحال به اورژانس، دو دقیقه بیشتر وقت نمیگیره!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانم به سانِ بید میلرزیدند، احساس سرما میکردم؛ گویا درون فریزری بزرگ و بیانتها رهایم کرده بودند. صفحهٔ گوشی خاموش شده بود و من خیره به انعکاسِ چهرهٔ وهمزدهام در سیاهیاش بودم؛ چقدر حقیر شده بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید به فریاد خبر میدادم؟ اصلاً فریاد چه میتوانست برایم انجام دهد وقتی که او هم در حیرت اتفاقات پیش آمدهٔ زندگیام بود؟ پس مسلماً جایز نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتان خشک و پوسته شدهام، گیسوانم را در چنگ گرفته و بیاختیار، آرنجم برای از ریشه کندن این تار موها، با شدت به پایین حرکت کرد. سوزش ناگهانیِ پیچیده شده در کاسهٔ سرم، آنقدری دردناک بود که جیغم را سخاوتمندانه از بند حنجرهام فراری دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکی داغ درون کاسهٔ چشمانم لانه کرد و قطرات مذاب مانندش گونه تا چانهام را به آتش کشید. اگر روانی میشدم حق داشتم نه؟! چرخشی نود درجه به پیکر نالانم دادم و گونهٔ ملتهبم را به دیوارهٔ اپن تکیه دادم؛ گرم بود! یا نکند من سرد بودم؟! مگر همین سنگ، تا چندی پیش مرهم التهاب درونیام نبود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی حوالهٔ ساعت قدیمی روی دیوار کردم، از نیمه شب گذشته بود. الآن نمیتوانستم حرکت کنم، اگر الآ عزم رفتن میکردم، بازگشتنم با خدا بود! گوشی را روشن کرده و باری دیگر نگاهی به آدرس انداختم؛ بیرون شهر بود، اگر الآن حرکت میکردم جنازهام هم به آنجا نمیرسید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن همراهم را خاموش و طرفی رها کردم. صبح اول وقت باید حرکت میکردم تا از بوجود آمدن هر خطر احتمالی جلوگیری کنم؛ نقطه ضعف من، تنها صبا بود و بس، این گرگِ باران دیده هم خوب به آن پی برده بود و روز و شب درحال بازی با آن بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلک بر هم نهادم. یا تفکر به صبا و لبخندهای زیبایی که صدفهای سپید دهانش را به رخ میکشید، تلخندی زدم. حاضر بودم برای دوباره باز گرداندنِ آن لبخندها، زمین و زمان را به یکدیگر بدوزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر این کار را هم به سرانجام میرساندم، مطمئناً مایهٔ خوبی نصیبم میشد و شاید میتوانستم در آیندهای نچندان دور، یکی از تختهای خصوصی بیمارستان را برای درمان صبا اجاره کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهٔ کیسهٔ کیف نام را بر روی شانهام جابهجا کردم و سرم را زیر انداختم. کتانیهای کهنهام کم مانده بود زیر نگاه سنگینم بفرسایند. انگشتان اشاره و شصتم بر روی یقهٔ پیراهن بلند و گشادم لغزید و مصلحتی آن را مثلاً درست کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوزن نگاههایی چنان بر پیکرهام سنگینی میکردند که گویا قصد خم کردن کمرم را داشتند. سرم درد میکرد؛ البته سر من همیشه مرضی داشت که درگیرش شود و نبض پردردش را در تمام مویرگهای مغزم منعکس کند، منتها الآن بیشتر از همیشه سردرد داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالآن چند اتوبوس بود که میایتسادند و مردم سوار میشدند و میرفتند؟! نمیدانستم، تنها چیزی که میدانستم، آن بود که نزدیک به یک ساعت بود منتظر آن شخصی بودم که مثلاً قرار بود به دنبالم بیاید؛ آخر اگر خودم با پای خودم مسیر را میگرفتم و میرفتم، الآن رسیده بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکی زدم و دلآزرده از سوزش چشمانم که نوید از بیدار ماندنِ جغد مانندِ دیشبم میداد، اخمهایم را در هم کشیدم. گویی سرم چندین تُن وزن داشت که آنقدر بر گردنم سنگینی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ناگه، با ایستادن پژوپارس نقرهای رنگی نزدیک به ایستگاه اتوبوس، گردن کج کردم و نگاهی به تصویر محو راننده که از ورای شیشه میدیدمش، انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا انگشت اشاره داد که سوار شوم و من بهگامهایم حرکتی سریع داده و در جایگاه کمک راننده جای گرفتم. ماسک سیاهی که بر صورتش نهاده بود، تنها رؤیت چشمان نخود مانند و فرو رفته در چالش را برایم فراهم ساخته بود. چقدر این مدت از این چهره بیزار شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودرو را به حرکت درآورد و با آرامش خاص و نرمشی حرفهای، فرمان را پیچاند. مشامم بوی خوبی احساس نمیکرد، گویا که اطرافم را انرژیای نحس پر کرده بود! آنقدر در تنهایی با انسانهای مختلف دست و پنجه نرم کرده بودم که لااقل محتاط باشم و بتوانم خوب و بدشان را تشخیص دهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینکه اون پسره رو بذاری به طور نامحصوص مراقب خواهرت باشه، حرکت زیرکانهای بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیکرم در لحظه یخ بست و نفس در سینهام گره خورد. جرم که نکرده بودم، پس چرا طوری این کلمات را ادا کرد که مغزم به این یقین برسد که گناهکار منم و کاری اشتباه انجام دادهام؟ لحظهای اختیار زبانم از دستم در رفت و با ته مزهٔ ترس، پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نباید...میگفتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاسخم را نداد. دنده را عوض کرد و نگاهی کوتاه به آینهٔ بغل خودرو انداخت. مشکوفانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ترسیدی؟ چرا؟ مگر کار اشتباهی کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه ساده ذهنم را خوانده بود و باز هم چه ساده دربرابرش کیش و مات شده بودم! نفسی عمیق کشیدم، هرچقدر که ضعیف بودم و حقیر، نباید خود را میباختم! در گلو غریدم و پاسخ دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرفت آدم رو به شک میندازه، هول شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"هومی" گفت و فرمان را در در میان حرکت حرفهای پنجههایش، به راست پیچاند. ابروانش اندکی در یکدیگر فرو رفته و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شنیدم دیشب هار بازی درآوردی و زدی طرفِ حسابت رو آش و لاش کردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجهٔ جایگیری شده بر روی رانم، با این سخنش سخت مشت شد و دندانهایم روی یکدیگر فشرده شدند. غریدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حقش بود لاکردار، موقعی که وارد شدم گفت نهصد تومن، یهو بهش زنگ زدن و بعد از اینکه قطع کرد، گفت الآن دو تومن باید رد کنی بیاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه کوتاهی حوالهام کرد که نادیدهاش گرفتم و سرم را سمت شیشه گرداندم. صدای پوزخند ناگهانیاش را شنیدم و بیاعتنا، خود را با دید زدن منظرهٔ تقریباً سیاه بیرون به سبب دودی بودن شیشه، مشغول کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صحرا! لاپوشونی کردن گندکاریهایی که تاحالا بخاطر چهارتا قلم دارو به بار آوردی، زیادی به اعتبارم توی بازار ضربه زده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی در دل زدم و برای خود، واژهاش را کامل کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازار سیاه البته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که راه خارج از شهر را درپیش گرفته بود، شروع به گفتن سخنانی کرد که علناً همانند آتش، خون را به قلقل کردن درون رگهایم وا میداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیدوارم یادت نرفته باشه اون روزهایی که دست تو و خواهر و مادرت رو گرفتم و از اون طویله بیرونتون کشیدم! من آدمی نیستم که از فردی که مطمئنم زندگیش توی مشتمه، انتظار داشته باشم؛ فقط و فقط چشمم به تو و خواهرت، وسیلهای برای انجام کارهام و مهمتر از اون، مخفی موندن خودمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم مانده بود در چهرهام داد بکشد لقب جدیدتان سپربلای من است! علاقهای به این طرز صحبتش نداشتم که هیچ، اگر رهایم میکردند این بینیِ عقابیِ پنهان شده زیر ماسکش را هم سطح چهرهاش میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلازم بود هر دفعهای که او را میبینم، این جملات کثیف را در چهرهام بکوبد و آلودگی زیر دست بودن را بیشتر و بیشتر به کامم روا بدارد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی...از اونجایی که تا حدی بهم مدیونی، باید بدونی که نباید برام دردسر بتراشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکهایم را محکم بر هم فشردم. با همان چشمان بسته، دهان باز کردم تا پاسخش را بدهم، لیکن با نوازشی که انگشت اشارهاش بر روی شکستگی ابرویم نواخت، سخن جایی مان حنجره و دهانم اسیر شد. خودرو گوشهای ایستاده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدگانم به ناگه از کاسه بیرون زده و نگاه بهتزدهام به روبهرو و نقطهای نامشخص بود. نوای سخن گفتنش، همزمان که انگشتش هنوز هم بر روی شکستگی ابرویم میلغزید، درست جنب گوشم نواخته شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یادت میاد؟ شبانهروز کار کردن مادرت، خم و راست شدن خواهرت جلوی این و اون و اطاعت از حرف هر فردی، کتک خوردن خودت، بچههایی که وقتی از کوچهشون رد میشدی، با سنگ میزدنت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنبلکه لبانم، بلکه سلول به سلول پیکرم میلرزید و اشک در چشمانم چون چشمهای میجوشید. میترسیدم، میترسیدم اینگونه که دندانهایم را بر هم میفشردم، در لحظه مینایشان ترکی بطلانی بردارد تمامشان در دهانم خالی شوند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتش را از روی ابرویم عقب کشید و خودش هم درجایش بازگشت. خودرو به حرکت درآمد و من هنوز هم درحال لرزیدن بودم. با سخن بعدیاش، کبریت گرفت و انبار باروت اعصبام را در لحظه به آتشی فروزان بدل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینها رو بهت گفتم تا یک، بدونی کی بودی و چی شدی! دو، کاری کنم خوی ترسوی درونت بیدار بشه تا با پای خودت فرار کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سویش بازگشتم و چون ماده شیری بر سرش فریاد کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به من که توی این زندگیای که لجنزار بهتر میتونه موصفش باشه، زندگی کردم، میگی ترسو؟ هان جمشید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت شارهاش را قلاب بالای ماسکش کرد و آن را پایین کشید. لبخندی پیروز بر لبانش بود یا توهم میزدم؟ پلکی حیران زدم، چهرهاش همان بود لیکن خبری از آن لبخند مضحک نبود! برای نخستین بار از توهم زدنم خرسند گشتم. گردنش را به سویم گرداند و ابروان مشکی و کم پشتش را بالا انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیستی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فریاد، «نه»ای گفتم که باز هم اوهاموار، احساس کردم لبخندی پیروز و غیرقابل کنترل بر لبانش نقش بست و باز هم با پلک زدنم محو شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آن لحظه، آنقدر عصبی بودم که از ذهنم کمک نگرفته و بیشتر از آن، حرکات، کنشها و واکنشهایش را تجزیه و تحلیل نکردم. نفسنفسی حرصی زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیاده شو صحرا، رسیدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکهایم را چون جن دیدگان با سرعتی به سانِ نور گشودم و اطرافم را از نظر گذراندم. در لحظه حرص و غضبم ته کشید و بیش از آن پا بر روی دمش نگذاتشم! هرچقدر هم که قوی بودم، نمیتوانستم منکر آن شوم که من و او تنها در این دشت خالی از سکنه حضور داشتیم و با یک حرکت دست، میتوانست ضربهای به زیر بینیام بزند و جادرجا بیهوشم کند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفم را محکم در مشت چلاندم و پس از کشیدن نفسی عمیق، از خودرو پیاده شدم. مسیری خاکی و پر از چال و پستیبلندی پیشرویمان بود که به خانهای کاهگلی منتهی میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزاق دهانم را سخت فرو بلعیدم، باید اعتماد میکردم به او؟ به اویی که همیشه و همیشه شقاوتم را به رخم میکشید و ادعا میکرد که نباید از یاد ببرم چه بودم و چه شدم؟! ناگهان چون اجنه کنارم جای گرفت و مرموز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به نظرت گزینهٔ دیگهای بجز اعتماد به من، روی میزت هست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنبود! بخدا که نبود که اگر بود، حتی از هم کلام شدن با او هم پرهیز میکردم، چه رسد به آنکه بخواهم جانم را پای اعتماد به او گرو بگذارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش از آنکه باز هم شروع به سخن گفتن و پودر کردن ذرات شکستهٔ وجودم کند، به جلو حرکت کردم. از پشت سرم با خنده فریاد کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ترکیب ترس توی اون مشکیهای وحشیت، یه حس خاصی بهم میده صحرا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخنهای نداشتهام را کف دستم فرو و سرعت قدمهایم را بیشتر از پیش کردم. آن هنگام که به درب رسیدم، از حرکت بازایستادم و بدون آنکه پشت سرم را نگاهی بیندازم، منتظر آمدنش شدم. در لحظه چندین حس گوناگون درونم به غطیان درآمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکند ریگی به کفشش بود و قصد سر به نیست کردنم را داشت؟ انگشتانم را قلاب یکدیگر کردم. از آنجایی که اصطلاحاً سپر بلایش بودم، احتمال آنکه قصد جانم را کرده باشد، بسیار کم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جنبم رسید و پس از کلید انداختن، وارد خانهٔ کوچک و فرو رفته در ظلمت شد. نگاهی به ظاهر شیک و ملبسهایش که یقین داشتم بار اول بود که میپوشیدشان، کردم، عجب مایه داری بود این بشر! آنوقت منِ زیر دستش میبایست پای یک قران دوهزارِ بالا و پایین کشیدن قیمتها، حنجره میدریدم و مشت برای گرفتن حقم، بر فک این و آن میکوفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرش وارد شده و خیره به هالهٔ محو میزی بزرگ وسط خانه، چشمانم را چین دادم تا بهتر ببینم. تفکر میکنم جمشید کلید لامپ را فشرد، زیرا در لحظه تمام خانه را روشنایی چراغهای آویزان از سقف، فرا گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکهایم را برای جلوگیری از، ازدست دادن بیناییام لحظهای بر هم فشردم، پشت بندش دستم را هم سایبان چشمانم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صحرا، کار جدیدت...کار جدیدت، صحرا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرامی پلکهایم را گشودم و نگاهم را به فرد جنب میز کلاف کردم. شدت سردرگمی در پیکرم، سبب شد نخسین واکنشم نسبت به کار جمشید، اخم غلیظی باشد که میان ابروانم جای گرفت. حیران و متعجب روبه او گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این کیه جمشید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک ابرویی برایم بالا انداخت. دستش را بر روی شانهٔ کودک نشسته بر روی صندلی نهاد و خرسند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کار جدیدته دیگه؛ کند فهم که نبودی صحرا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکهایم از شدت غضبِ درآمیخته با ترس، به طرز خوفناکی از یکدیگر گریختند و صدای فریادم، حتم داشتم سبب گریختن هر موجود زندهای که در اطراف بود، شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگر من مسخرهٔ توام مرد؟! به بچه آوردی اینجا میگی کار جدیدته؟ زرشـک! سر کی رو شیره میمالی؟ مـ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسخنم با حلقه شدن دستانی لاغر و استخوانیای به دور ساق پاهایم، عاجزانه در دهانم ماسید و چشمانی که رفتهرفته تر میشدند را، به پایین دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاله میشه من رو از اینجا ببری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم لحظهای از سمع نوای گرفتهاش که نوید دِه جیغ زدن فراوانش بود، در جایش آب شد. جگرم در ثانی آتش گرفت و انگشتانم را بیاختیار لای موهای قهوهگون پسرک کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان جمشید با رؤیت این صحنه، برقی محصوص زد و بر لبانش که میرفت لبخندی عظیم را در خود جای دهند، دست کشید. جلو آمد که در ازایش چندین قدم، علناً به عقب گریختم؛ لیکن جمشید مصرانه جلو میآمد و من آنقدر عقب رفتم که کمرم با ضرب بر دیوار ورایم کوبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجهٔ منحوس جمشید جلو آمد و بازوی پسرکی که چون پیچک خودش را بهدور پاهایم پیچیده بود را علناً به چنگ کشید و او را عقب برد. وادارش کرد به دوباره روی آن صندلی بنشیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره به رخ غمگین پسرک، روبه جمشید غریدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قرارمون این نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را در حدقه گرداند. انگشتش را بر روی گونهٔ گندمگون پسرک کشید و خندهکنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قرار؟! کدوم قرار؟ قراری در کار نبوده صحرا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گوشهایم، چشمانم و حتی به حواس پنجگانهام اعتماد نداشتم. میدانستم جمشید از آن نامردهاست، لیکن در این حد؟ که کودکی را درگیر کارهای کثیفش کند؟ در مغزم نمیگنجید! لبانم را به قدری گشودم تا بر سرش فریاد بکشم که زودتر از من، سخنانش را چون قطار، دانه به دانه وارد گوشهایم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تند نرو بذار حرفم رو بزنم! تو تنها کاری که باید انجام بدی اینه که آقا کریم کوچولو رو برسونی به والدینش، فقط همین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید باور میکردم؟ معلوم بود که نه، داشت سرم را شیره میمالید، قصد داشت دورم بزند؛ میخواست این بچه را بیچاره کند! غضبناک از تفکری که دربارهٔ من کرده بود، با حرص و عتاب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، بالای سر من دوتا گوش میبینی لابد! لامصب یه چی بگو تو مغزم بگنجه مرد! بچه اینجاست میگی ببر پیش مادر و پدرش؟ آخه خر خودتی مردک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهای کرد. تعجبم از این بود که سخنان و اهانتهایی که به او کرده بودم، او را عصبی که نکرده هیچ، بلکه وادار به خندهاش کرده بود! در انتظار سخن گفتنش بودم که پسرک با بغضی عظیم رو به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاله! من دو روزه اینجا گم شدم، عمو هم من رو پیدا کرد و کفت یکی رو میاره تا بَرَم گردونه پیش مامان و بابام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم از مظلومیتش لحظهای آتش گرفت؛ راست میگفت؟ جمشید از ایشتادن جنب پسرک استعفا داد به سویم آمد. نزدیک به گوشم، طوری که کریم چیزی نشنود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این پسر رو میبری پیش مادر و پدرش، بعد این نامه رو بهشون میدی و واسلام، نامه تمام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به زیر کشیده شد، رنگ زردش که شکار مردمکهایم شد، با حرص گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- محموله میخوای جابهجا کنی مگر، من این کار رو انجام نمیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاجازه نداد مفهوم جملهام به کرسی بنشیند؛ با حرکت کوتاهی از سوی انگشت شصتش، تای نامه را گشود و جملهٔ قصیری که درونش نوشته بود را پیشکش نگاه شکاکم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«کریم خوبه، خوب غذا خورد و سالمه؛ میتونه راه بره!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمضحک بود، به شدت مضحک بود! اگر قرار بود من این بچه را تحویل دهم، مطمئناً خودم این جملات را به والدینش میگفتم! این مسئله زیادی بو دار بود! باز هم پیش از آنکه سخنی بگویم، جمشید زودتر دست به کار شد و دو بستهٔ قطور از اسکناسهای صدهزار تومانی را درون مشت آزادم نهاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یکی مال توئه، یکی هم مال مادر و پدر کریم! قبلاً بهشون بدهکار بودم! والدینش هم ناشنوائن، نامه برای اینه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ جوره در کتم نمیرفت. آخر چه اصراری بود! شاید هم اندکی ترسیده بودم؛ از نگاه براق جمشید، از قبول کردن مسئولیت این پسر بچه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانم باز شد تا به گفتن یک «نه» بسنده کنم؛ لیکن با سخن بعدی جمشید، با تمام قوا لب زیرینم را گزیدم تا مبادا حرفی به او بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر این بچه، صحیح و سالم دست مادر و پدرش برسه، هزینهٔ بستری شدن صبا رو توی یکی از بهترین بیمارستانهای کرج به عهده میگیرم تا حالش بهسامون بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر از این بهتر هم مگر بود؟ همان چیزی که چندین مدت بود به سببش، در مغزم هر روز خدا جدالی برپا میشد و فقر بر منطق و احساس و هرچه بود و نبود، سیلی میزد و سر جای مینشاندشان! جمشید اندکی، تنها اندکی از پیکر در شوک فرو رفتهام فاصله گرفت، دستش را جلویم دراز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس قبول!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجملهاش سؤالی نبود، گویا اجبار میکرد؛ لیکن احساس میکردم باید پاسخ دهم، از طرفی جملهاش برایم زیادی شیرین بود، درست همانند شهد عسل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را درون پنجهٔ زمختش قرار دادم که لحظهای، نگاهم به چشمان مشکی و مغموم پسرک گرهای کور خورد. نگاه مرا که احساس کرد، چشمانش در لحظه پی دست من و جمشید که در دست یکدیگر بود رفت و احساس کردم چند تُن غم اضافی در چشمانش درآمیخته شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آنجایی که جمشید رو به من قرار داشت و پسرک پشت سرش، دیدی به او نداشت. کریم دهان باز کرد و بدون ایجاد کردن هیچگونه صدایی، لب زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قبول نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخوانیام زبانزد فریاد و صبا بود، به راحتی متوجه شدم چه گفت؛ ولی چرا؟! هنوز در حیرت سخن کریم بودم که جمشید دستش را از دستم بیرون کشید و با خرسندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس کارِت هم به نحو احسنت جور شد، به نحو احسنت هم انجامش بده، به نحو احسنت هم پاداشت رو بپذیر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم با حیرت از حدقه بیرون زد و لکنتوار خطاب به جمشیدی که به سوی بیرون خانهٔ کوچک میرفت، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبر کن...من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سویم بازگشت، نگاه تیز و برانش همانند تیغ در چشمانم فرو رفت و پشت بندش، سخنش را حوالهام کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ترسیدی صحرا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونم به جوش آمد، نیاز نبود از نقطه ضعفم استفاده کند! عصبی فریاد کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نخیر! انجامش میدم، ولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را به علامت بدرود، در هوا برایم تکاند و به سرعت نور از خانه خارج شد و با کوبیدن درب، سخنم در نطفهام خفه شد. پوفی کشیدم و رو به کریم کرده و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا نباید قبول میکردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکودکانه شانه برایم بالا انداخت و هیچ نگفت. تازه به یاد آوردم جمشید هیچ آدرسی از والدین این پسر به من نداده بود! شوخیاش گرفته بود؟! با سرعت به بیرون خانه دویدم، اطراف را با عجز کاویدم؛ هیچ اثری از جمشید نبود، حتی از خودرویش هم خبری نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاجزانه در جایم وا رفتم، لابد میبایست از علم غیب نداشتهام برای یافتن والدینش استفاده کنم! مشتی بر روی زمین خاکی کوفتم، دردش دلم را به ضعف انداخت و آخ دردمندم تمام فضای اطرافم را احاطه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قرار گرفتن کاغذی تا خورده پیشروی دیدگانم، چین چشمان دردمندم را کمتر کرده و به دست لاغر کریم خیره شدم. کاغذ را تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این آدرس محل زندگی مامان و بابامه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به چشمان مغمومش کردم و با آهستگی، کاغذ را از دستش گرفتم. تشکری کردم که لبخند تلخی بر لب نشاند و کنارم بر روی زمین جلوس کرد. زانوانش را در آغوش کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کِی حرکت میکنیم خاله؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانگونه که نامه و دو دسته اسکناس پول را درون کیفم مینهادم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الآن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس بر روی گامهایم ایستادم و پس از برخاستنِ کریم، دستش را درون دستم گرفتم و به سوی جاده حرکت کردم. گامهایم که لبهٔ جاده ایست کردند و گردنم به سمت راست گردش کرد، نگاهم به پژوپارس نقرهای رنگ جمشید گره خورد که خیلی دورتر از کجایی بود که از آن پیاده شده بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکریم را به دنبال خود کشیدم و تقریباً به سویش دویدم. جمشید پشت فرمان نبود، خودرو قفل هم نبود؛ حتی سوییچش هم بر رویش قرار داشت! یعنی جمشید نمیترسید فردی این عروسکِ نو را برباید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی معطلی به سوی کریم چرخیدم و با قلاب کردن پنجههایم زیر دستانش، او را بلند کرده و پس از گشودن درب عقب، بر روی صندلیها قرارش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرب را بستم و خود را پشت فرمان جای دادم. نفسی عمیق کشیدم. پس دلیل آنکه هنگامی که از خانه خارج شدم خودرو را ندیده بودم، آن بود که محل پارکش را تغییر داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آیینه چشم بر روی کریم چرخاندم. همانند دقایقی پیش، آرام بود و هیچ نمیگفت؛ حتی لحظهای تفکر کردم مرده است! خودش را با بازی با تیشرت خاکستریاش که علناً در تنش زار میزد مشغول کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیده از او ربودم و استارت زدم. خودرو را سر و ته کردم و مشغول برگشتنِ راهی شدم که با جمشید آمده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاله تو چاقو همراهت هست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر بگویم در جایم قندیل بستم دروغ نگفتهام! از ترس نبود یخ زدم پیکرم، از سؤال عجیب و غریبش بود! این پسر سالم بود؟! مصلحتی در گلو غریدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عزیزم این سؤالها چیه میپرسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانههایش را مظلومانه بالا انداخت، لبان خشک و بیرنگش را بر هم فشرد و با آن صدای خسته و درماندهاش پاسخ داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر نداری از سر راه برای خودت بخر! مامانم همیشه میگفت خونمون جای خطرناکیه و باید همیشه و همیشه یه چاقو باهام باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنده را تعویض کردم و درحالی که پوست لب زیرینم را میجویدم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه کی اطرافتون زندگی میکنه خاله؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا انگشت اشارهاش، موهایی که بر روی پیشانیاش ریخته بودند را کنار زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اسمشون رو نمیدونم، ولی مامانم گفت خواهرم روی وقتی به دنیا اومد، خیلی زود برش گردوندن پیش خدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار از وحشت پیکرم قندیل بست. والدین این پسرک به راستی که بودند که جمشید خودش حاضر نشده بود این کودک را به آنها تحویل دهد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر میان اضطراب و لرزنش انگشتانم، دنده را عوض کردم. هر دو پنجهام را سخت به دور فرمان پیچاندم و خیره به جادهٔ خلوت پیشرویم، نفسی عمیق کشیدم که ناگهان خودرو با سرعت بر روی مانعی برخورد کرد و تکان بدی خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر خود و فردی که این مانع را اینجا قرار داده بود، لعنت فرستادم و مشتم را بر فرمان کوبیدم. پستی بلندیهای جادهٔ خارج شهر اندکی زیادتر از حد معمول بود و خودرو تکانهای شدیدی میخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کوفته شدن مشت بیجان کریم بر روی شانهام، سریعاً سرعت را کم کردم و گردن به سوی اویی گرداندم که بر روی گامهایش ایستاده بود و با یک دستش بر شانهٔ من میزد و با دست دیگرش دهانش را پوشش دادن بود و عق میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت خودرو را کنار جاده پارک کردم که کریم به سرعت نور، درب را گشود و پیکر خود را به بیرون خودرو پرتاب کرد. صدای عقزدنهای پیدردیاش، سبب شد وحشت زده کمربندم را باز کنم و پس از پیاده شدن، به سویش بدوم. خدایا، چه اتفاقی افتاده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم که به حال و روزش گره خورد، با انزجار در جای ایستادم و گردنم را به سوی مخالف چرخش دادم. از دوران طفولیت تا هماکنون که بیست و سه را رد میکردم، از دیدن چنین صحنههایی، انزجار داشتم و حالم را به شدت بد میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر صدای عقزدنهایش قطع شد و من بدون آنکه نگاهی به دست گلش بیندازم، سویش رفتم و با دستمالی که از جیبم بیرون میکشیدم، دور دهانش را تمیز کردم. چشمان بغض کردهاش دلم را به درد آورد و با گرفتن بازویش، کمک کردم تا بایستد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست آزادش را حدوداً سه انگشت پایینتر از نافش قرار داده بود و حتی آن را نمیفشرد و تنها، لمسگونه پنجه بر آن نهاده بود. آن لحظه به قدری مضطرب شده بودم که اصلاً حرکت عجیبش را تجزیه و تحلیل نکردم و بر مغزم خطور نکرد که مگر معدهاش آنجا قرار دارد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبطری آبی از داشبور خودرو بیرون کشیدم و با خیس کردن پنجهام، دستی به چهرهاش کشیدم تا بلکم خنکیاش، رنگ پریدگیِ رخش را استتار کند. پنجهٔ کوچکش را بر روی دستم که روی گونهاش حرکت میکرد، نهاد و با گفتن «خوبم.» عقب رفت و روی صندلیهای خودرو و جای قبلیاش جلوس کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست خشک شدهام در هوا را جمع و جور کردم و پس از دور زدن خودرو، پشت فرمان جای گرفتم. نگاهی به زمین خالی اطرافمان که در چندین درخت خلاصه میشد، انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چت شد یهو کریم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکریم انگشتانِ لاغرش را قلاب یکدیگر کرد و به آهستگی در پاسخ پرسشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بخاطر تکونهای ماشین اینطور شدم، همیشه اینطورمیشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر حتی سرم را در پاسخ سخنش تکان ندادم و بدون اتلاف وقت، به دوباره خودرو را به حرکت درآوردم. دیگر حوصلهٔ چانه زدن، سر و کله زدن یا سؤال پرسیدن از اوی کم حرف را نداشتم. باید هرچه سریعتر پیش از آنکه اوضاع و احوالش خرابتر از اینی که هست بشود، او را به دست خانوادهاش میرساندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره به لکهٔ کمقطر و مایل به سیاهی که درست سه انگشت زیر نافش قرار داشت، عنبیههای خستهام را در حدقه چرخاندم. امان از پیراهنهایی که کافی بود قطرهای آب بر آپ بپاشد تا به تمام طیف رنگهای موجود در دنیا، رنگ عوض کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهرهٔ کریم هر لحظه که میگذشت، بیروحتر، سفیدتر و مالکیدهتر از ثانیههای پیشینش میشد و این به شدت مرا وحشتزده و وادارم میکرد، بالا رفتن عقربهٔ سرعت خودرو را شاهد باشم. آخر این چه مصیبتی بود که جمشید در دامانم انداخته بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودرو را نزدیک به ورودی کوچهای تنگ و تاریک پارک کردم و پس از انداختن نکاهی اجمالی به کاغذ آدرس، محض اطمینان سوی کریم چرخیدم و در تلاش برای بیتوجه بودن به چهرهٔ همچون گچش، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خونهتون اینجاست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسستوارانه سرش را برایم تکان داد که بیشتر به لرزشی خفیف شباهت داشت تا تکان دادن! هیچجوره دستش را از روی شکمش پایین نمیآورد طوری آن را چسبیده بود که گویی شیئ باارزش است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت از خودرو پیاده شدم. نگاهم پی غروب و هوایی میرفت که با خاموش شدن، بذر وحشت را در دل هر احدی میکاشت. نگاه از خورشید کمجانی که عاجزانه صفحهٔ آسمان را به چنگ گرفته بود، دزدیدم و درب را برای کریم گشودم. آنقدر پیاده شدنش طول کشید که منِ صبور را کمطاقت کرد و با وهم غضب، بر سرش تشر زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دِ یالا بچهجون، آپولو که نمیخوای هوا کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردن لاغر و در نظرم لرزانش را بالا کشید و چشمان خمارش را لحظهپای به نگاه عتابزدهام دوخت. با سردی لب زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از چیزی میترسی نه؟ پس نترس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخر مگر میشد نترسید؟! اصلاً این کودک به خودی خود هم وهمانگیز بود! آخر کدام طفلی به سن او که حداکثر هشت سالش میشد، چنین کلمات قلنبهای به کار میبرد؟! یا زیر دست کدام استادی تعلیم دیده بود که اینگونه احساسم را از درون چشمانم خواند؟ جلل خالق!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمی برایش غراندم که پوزخند زد. اصلاً این پسر، به راستی یک کودک بود؟ بازویش را در چنگ گرفته و تلاش پیشه کردم از غضب محکم فشارش ندهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرب خودرو را قفل کرده و به سوی کوچه حرکت کردم. همانطور که جلوتر میرفتم، کیفیت آسفالت کمتر و کمتر میشد و سنگریزه جایش را پر میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان، کریم پشت ملبسم را به چنگ گرفت و با قدرت عجیبی که با سنش نمیخواد، مرا وادار به ایستادن کرد؛ گویی که تمام جانش را در پنجهاس نهاده بود تا مرا از حرکت کردن متوقف کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از جمشید شنیدم اسمت صحراست! ببین، منو که گذاشتی اینجا، دمتو میذاری رو کولت، بند و بساطت رو، خونوادت رو، یا هر احدی که پیشت هست رو برمیداری و از اینجا دور میشی! تا وقتی که چشات میبینن، گوشات میشنون و دستات لمس میکنن، از حرکت متوقف نشو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حیرت کم مانده بود، فکم در هم بشکند و دهانم از اینی که هست، بیشتر گشوده شود. آخر وقتی من هم سن این پسر بودم، به والای علی نمی دانستم کدام دست راستم است و کدام چپ! این کلمات سنگین از کجایش بیرون میزد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تفکر به اینکه گوشهایم توهم زدهاند و چرند میشنوند، کریم را اینبار با خشونت به دنبال خویش کشیدم که آخ دردمندش به هوا رفت، لیکن از سرعتم نکاستم و درست پیش روی درب نارنجی رنگی که برخلاف باقی دربها، نوی نو بود، ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگی از روی زمین برداشتم، هرچه قوا در پیکرهام جمع شده بود در انگشتانم جمع کرده و با چنان سرعت و فشاری به طورِ مکرر آن سنگ را بر بدنهٔ فلز کوفتم، که صدای جیغ مانندش گوش خودم را هم آزرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوک کفشهایم را به صورت ممتد و عصبیگونه روی زمین کوفتم و هر لحظه، فشار پنجهام به دور بازوی کریم بیشتر میشد، تا آنکه نالهٔ دردمندش گوشهایم را پر کرد و به سرعت رهایش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهرهاش از درد جمع شده بود و من، پشیمان از غضبی که همانند همیشه موفق به کنترلش نشده بودم، دهان برای عذرخواهی گشودم که همان لحظه، درب با صدای آرامی باز شد و کلام در دهانم ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمر صاف کردم و کریم هم به طبعیت از من، کمرش را صاف کرد و آثار درد را از چهرهاش زدود. هم وحشتزده، هم تحسینوار، در دل به این عکسالعمل سریعش آفرین گفتم. زنی کوتاه قامت، چادر گلگلیاش را زیر چانه سفت کرد و نگاه شبگونش را به چشمانم دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر گلو غریدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پسرتون رو براتون آوردم، کریم رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر تند سخن گفته بودم، که میان بیان کلمات، تپق هم زده بودم! زن اخم کرده نگاهم کرد و این شک در دلم ریشه زد که نکند اشتباه آمدهام، یا جمشید مرا سر کار گذاشته؛ لیکن با نشستن نگاه بر روی کریم، به ناگه خشکش زد. به وضوح دیدم که اشک تمام دیدهاش را پر کرد و دستانش را مشتاقانه برای کریم گشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکریم با دو که چه عرض کنم، علناً با سرعت نور دوید و میان بازوان نحیف مادرش جای گرفت. اشک از دیدن چنین صحنهای در چشمانم جوانه زد. در همین حین، درب بیشتر از قبل گشوده شد و من با رؤیت هیبت غول مانند مردی که جنب مادر کریم جای گرفته بود، گلویم خشکید و چشمانم از حدقه بیرون زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانم را بلعیدم و قدمی به عقب رفتم. محاسن بلند و گندمیاش، نشان از گام نهادن در ردهٔ میان سالی بود! ابروهای پرپشت و پیوندیاش آنچنان در هم قلتب افکنده بودند که دلم لحظهای گواه داد قرار است مرا دار بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن، سریعاً و بدون هیچگونه سخنی، دست کریم را گرفت و از مرد علناً گریخت. قد همسرش، شاید تا آرنجش هم نمیرسید! تازه بیاد آوردم جمشید گفت مادر و پدر این پسر ناشنوا هستند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت، بستهٔ پول و نامهٔ جمشید را با انگشتانی لرزان به دست مردِ عظیم هیبت دادم و با خم کردن خفیف کمرم و مثلاً احترام گذاشتن، به پشت بازگشته و با هرچه قوا در پیکرم میدیدم، به سوی خودرو پرواز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان کوچک و قهوهای سوختهٔ مرد، لحظهای از جلوی دیدگانم جم نمیخورد. اصلاً چقدر او را دیدم که بخواهد کابوس چشمانم شود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر میان دویدن، مشتی بر سرم کوفتم و پس از باز کردن قفل خوردو، پشت فرمان جای گیر شدم. پس از بخ حرمت درآوردن خودرو و دور زدن، از راه آمده بازگشتم و پنجههایم را محکم به دور فرمان پیچاندم. گویی که از جنگی عظیم گریخته بودم و خیالم آسوده بود که قرار نیست ترکشهایش به پیکرم اصابت کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودرو را نزدیک به خانهمان پارک کردم و با خستگی طاقت فرسا پیاده شدم. کیفم را به دست گرفتم و پس از مرتب کردن مصلحتی ملبسهایم، به سوی درب خانه حرکت کردم. جانی در چنتهام نبود که دربارهٔ اتفاقی تفکر کنم. حتی این خستگی جگر سوز اجازه نمیداد حول و حوش پاداش جمشید، که بستری شدن صبا بود تفکر کنم؛ فقط و فقط یک بالشت کافی بود تا در عالم خواب غرق شوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید را با انگشتانی که از زور خستگی ارتعاشوار میلرزیدند، از درون کیفم بیرون کشیدم و حتی به بستهٔ پر و پیمان پول هم توجهی نورزیدم، وقت زیاد بود برای هزار باره شمردن اینها و لذت بردن از بوی بینظیرشان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرب را گشودم و هنگام بالا رفتن از پلههای کوتاهی که یک راست به درب هال خانه ختم میشد، درب را با هولی بیجان از روی پنجهام، بر هم کوفتم. کیف از روی شانهام رها شد و با آنکه دستهاش درون پنجهام جای گرفته بود، باز هم به دلیل بلند و عظیم بودنش، نیمی از آن به دنبالم بر روی زمین کشیده میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرب هال را گشودم و پس از وارد شدن، بدون صبر سمت مرکز و جایی که دیدگان دودوزنم چندتا بالشت دید، حرکت کردم و پس از رسیدن به آنها، علناً با شکم بر رویشان ولو شدم. پلکهایم بر هم خفتند دیگر حتی درز کوچکی هم نبود که بوسیلهٔ آن، جایی را ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریباً نیمه بیدار بودم که صدای بحث افرادی از نقطهای دور فضای گوشهایم را احاطه کرد. حتماً توهم بود! با آنکه کار خاصی نکرده بودم، ولی بیدار بودنم از روز پیشین و راه افتادن دنبال یافتن محل زندگی کریم، از صبح تا شبی که الآن بود، طول کشید؛ مسلم بود که توهم هم میشنیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیکن با تجزیهٔ آن دو صوت آشنا، دیدگانم به دشواری از هم باز شدند و با دقت بیشتری گوش فرا دادم. صدای فریاد بود؟! یا صبا؟! یا هردویشان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجههای خستهام را بر روی زمین تکیه دادم و با بلند کردن بالاتنهام از روی زمین، بر روی زانوانم جلوس کردم. دستی به گیسوان پریشانم کشیدم و با عصبانیت ایستادم. گامهای نامتعادلم را به سوی اتاق صبا کشانیدم و درب نیمه بازش را گشودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره به تصویر تاری از فریاد، که قاشق به دست قصد خوراندن سوپ مرغ به صبای بدعنق بود، نفسم را پر سر و صدا بیرون رهانیدم. صبا زودتر متوجه من شد و علناً جیغ کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صحرا! برگشتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواب که برخیزد و به سویم هجوم بیاورد، لیکن فریاد دست بر روی شانهاش نهاد و با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا این رو نخوری حق جم خوردن از جات رو نداری! بدبخت داری میمیری، میخوای داغت رو بذاری رو دوش خواهرت که از صبح تا شب برای خریدن چهار قلم دارو و غذا خودکشی محض میکنه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض را در چهرهٔ صبا به وضوح رؤیت کردم. اخمی با تمام خستگیام بر روی پیشانیام نشست، دهان باز کردم تا بر فریاد تشر بزنم که صبا دهانش را گشود و با بغض، آن یک قاشق سوپ را خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم و پس از زدن لبخندی به چهرهٔ منزجر صبا، از چهارچوب اتاق فاصله گرفتم و همانجای پیشین دراز کشیدم. چشمانم برای لحظهای خواب زجه میکشیدند و بیخ تا بیخ چنان میسوختند که علاقهٔ وافری به از کاسه درآوردنشان پیدا کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملافهٔ نازک جنبم را بر روی پیکرم کشید که فریاد با ظرف نیم خوردهٔ صبا، به آشپزخانه رفت و چندی بعد کنار من جای گرفت. جان نداشتم حتی نگاهش کنم، یا احوالش را بپرسم، یا حتی تشکر کنم که در نبودم از صبا مراقبت کرده بود. بجایش، او از من پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا انقدر دیر کردی؟ جمشید چه کاری بهت داده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پهلو و به سویش چرخیدم و همانگونه که انگشت اشارهام را بر روی طرح قالی میلغزاندم و خمیازهام را رها میساختم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه مأموریت مزخرف، ولی پر سود. من رو برد توی یه خونه بیرون شهر که یه پسربچه اونجا بود. دوتا بسته پول بهم داد و یه نامه. گفت یکی از بسته پولا برای خودت، اونیکی هم برای والدیت این پسرن! این پسر رو ببر و با این نامه و پول به خونوادش تحویل بده! پاداشمم بستری شدن و تحت درمان قرار گرفتن صبا بود، منم با کمال میل قبول کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آهان» کوتاه و دو پهلویی گفت، لیکن من حوصلهای برای تجزیهاش نداشتم. خمیازهٔ دیگری کشیدم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پسره، مشکوک نبود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجهام را زیر سرم بردم و با خستگی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نبابا مشکوک کجا بود؛ ولی فریاد باید میدیدیش! تا قبل از اینکه برسونمش دم در خونشون بساط خالهخاله گفتنش به راه بود و اصلاً هیچی جز خاله بهم نمیگفت! پشت سر هم میگفت خاله فلانه، خاله بهمانه، کِی حرمت میکنیم و ازین حرفا! ولی وقتی رسیدیم دم در خونشون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایم را اندکی کلفت کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونجا هی میگفت، دمت رو بذار رو کولت و فرار کن، نترس، تا چشمات میبینن، گوشات میشنون و دستات لمس میکنن، متوقف نشو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس به این جملهام، کوتاه و بیجان خندیدم. سر بر روی بالشت فشردم، که ناگهان پنجهٔ فریاد بر روی سرم نشست و نگران گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صحرا؟! تب داری؟ داری هذیون میگی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهٔ کمجانی کردم و نجواکنان و متمسخر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکهایم بر روی یکدیگر لغزیدند و دیگر حتی صدایی از اطرافم هم سمع نکردم. راست بود که میگفتند، انسان وقتی خسته باشد، چنان در عالم خواب فرو میرود که حتی در مرکز جنگ هم قرار داشته باشد، جسمش در خوابی عمیق فرو میرود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعینک مطالعهام را بر روی دیدگانم قرار دادم و تای روزنامه را گشودم. برای من که تلوزیون زوار در رفتهمان حتی شبکههای استانی را هم نمیگرفت، همین روزنامه هم غنیمت به حساب میآمد. لااقل میتوانستم مقداری از اخبار را درونش مشاهده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبا کنارم بر روی زمین نشسته بود و با چهرهای منزجر، در حال خوردن غذایش بود و فریادی که جنبش ایستاده بود و چون جلاد، منتظرش بود تا ظرف خالی را به او بدهد. خوب بود که فریاد را داشتم تا او را وادار به غذا خوردن کند، اگر من بودم، با دوتا جیغجیغ کردن دلم را نرم میکرد و متقاعدم میکرد که نیازی به غذا ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلائمش کمتر شده بود، ولی باز هم دیشب همان اتفاق برایش رخ داده بود و چنان خانه را به گفتهٔ فریاد بر روی سرش گذاشته بود و فریاد میکشید مرده است و بوی تعفن میدهد، که پای همسایهها را هم به خانه باز کرده بود و با صحبت فریاد با آنها، به برگشتن به خانههایشلن رضا داده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته از ورق زدنِ روزنامه، آن را به سویی پرتاب کردم و عینکم را از روی چشمانم پایین کشیدم. فریاد روزنامه را برداشت و همانگونه که یک نگاهش به روزنامه و یک نگاهش به صبا، درحال خواندن شد. چه حوصلهای داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نوچ...چقدر دنیا کثیف شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قلاب کردن دستانم در یکدیگر و کشیدنشان به بالا، کش و قوسی به کمر دردمندم دادم. رو به فریادی که این سخن را بر زبان آورده بود، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده مگه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزنامه را سمتم گرفت و با تأسف و نفرت پاسخ داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگاه مامان و بابای این پسره، بچشونو چطور توی دردسر انداختن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکاهی به تصویر تار پسربچهٔ درون روزنامه انداختم. تیتر خبر را در دل خواندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«قاچاقچیها درست هنگام خروج مقدار زیادی تتون، در فرودگاه دستگیر شدند»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره نگاهی به چهرهٔ پسر انداختم. این بچه آن قاچاقچی بود؟! سنش خیلی کم بود! حیف که چهرهاش را شطرنجی کرده بودند، علاقه داشتم بدانم چهرهاش چگونه است. سر یبه تأسف تکان دادم که فریاد همانگونه که ظرف خالیِ صبا را به آشپزخانه میبرد و درون سینک میگذاشت، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الآن که سرحال تری، بگو ببینم دقیقاً دیشب چی گذشت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و بیحوصله از تعریف کردن ریز به ریز مضوعات، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همونایی که دیشب تعریف کردم کافیه، چیز بیشتری هم نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروانش را اندکی برایم بالا انداخت. دستی به ته ریشهای قهوهگونش کشید و متفکر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی میخوای بگی جمشید بهت کار داده و هیچ چیز مشکوکی بجز قلنبه سلنبه حرف زدن اون پسره عایدت نشد؟! باور نمیکنم صحرا! من اون روباه مکار رو میشناسم! سه روز پیش هم که بهت کار داده بود بهت گفتم این یه آدم کثیفیه که دومی نداره، یادت نمیاد چطور من رو انداخت زندان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را بر روی پیشانی داغم لغزاندم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه از این به بعد سعی میکنم کارهاش رو قبول نکنم؛ ولی فریاد، اون من رو با...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به صبا که با کنجکاوی نگاهش را میان من و فریاد رد و بدل میکرد، انداختم و سخنم را ادامه ندادم. علاقهای نداشتم که ذهن صبا را مشغول کنم و اصلاً دوست نداشتم تفکر کند مایهٔ اذیت من است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به رویش پاشیدم که با تکیه دادن دستانش بر روی زمین، پیکر نحیف و لاغرش را به ایستادن وادار کرد و با زدن لبخندی کوتاه، من و فریاد را به مقصد اتاقش ترک کرد. از فهمیده بودنش لبخندی لبانم را نقش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با صبا تهدیدت کرد که برای کار رفتی پیشش، نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به تأیید تکاندم که فریاد ناسزایی نثار جمشید کرد و روبهرویم بر روی زمین نشست. باری دیگر به تصویر شطرنگی پسرک چشم دوختم، زیادی بچه بود! نگاهی به اطراف پسرِ درون عکس انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رؤیت مردی که به سبب دور بودنش از پسرک، چهرهاش تار بود؛ لیکن قابل دید بود، قلبم لحظهای از تپش ایستاد و نفسم در گلو ماند. گویی آتشفشان در سرم روشن کردند و پشت گوشهایم داغ شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره به محاسن بلند و هیبت عظیمش آب دهانم را بلعیدم و روزنامه را بدون هیچ سخنی به دست فریاد دادم. فریاد پوزخندی زد و تأسفبار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین، این باباشه لابد که پشت سرشه، چه بیغیرت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کاسهٔ سرم دود بلند شد و دستانم به ارتعاش افتاد. حس میکردم الأن است سلول به سلول پیکرم از شدت داغی و حیرت و وحشت از هم گسسته شوند. مشتی میان استخوانهای ترقوهام کوفتم که تازه، راه تنفسم گشوده شد و محکم به سرفه افتادم. فریاد با نگرانی سمتم خیز برداشت که دستم را جلویش گرفتم و از جلو آمدن بیش از حدش جلوگیری کردم. با وحشت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی پسره رو رسوندم دم در خونشون...همین مرده اومد دم در و بابای پسره بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد هم همانند من لحظهای حیرتزده نگاهش را به دیدگان وحشتزدهام کلاف کرد. حتماً داشت در دلش با خود میگفت که این دیوانه چه میگوید؟! عقلش را نکند از دست داده؟! دهانش را باز کرد و چنان عربدهای بر سرم آوار کرد که احساس کردم آن امکان دارد ستونهای خانه بر سرم آوار شوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میفهمی داری چی میگی احمق؟! عقلتو از دست دادی صحرا؟! یا نکنه هذیون میگی؟! بنال ببینم چه غلطی کردی دیشب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلو آمده بود و یقهٔ بینوایم را در مشت گرفته بود و تکانم میداد. من از خودِ او بیشتر وحشتزده بودم، نباید اینگونه با من تا میکرد! بغض کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هیچ مکالمه خاصی به اون پسر نداشتم فریاد، من فقط اون رو رسوندم دم در خونشون و اصلاً صبر هم نکردم و درجا برگشتم، من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقهام را رها کرد و ایستاد. پنجهاش درون موهایش فرو رفت و من دیدم که آن تار موهای بینوا چگونه از پوست سرش جدا میشوند. اشکی از گوشهٔ چشمم چکید و گویا وجود صبا را فراموش کرده بودم و برایم سؤال نشده بود که چرا با این صداها، از اتاقش بیرون نمیآید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد به سویم بازگشت و پیشرویم زانم زد. مشتش را بر روی فرش کوفت و عاجزانه فریاد کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف بزن صحرا، حرف بزن ببینم رفتار مشکوکی توی کارهای پسره نبود؟! هیچی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
باران
۴۹ ساله 00بد نبود ولی نویسنده عزیز آنقدر خودتو درگیر کلمات و توصیفات قلنبه سلمبه کردی که گاهی به داستانت صدمه زدی موفق باشی