رمان منو دریاب به قلم فاطمه حاتم آبادی
رمان دربارهی دختری ۱۷ ساله به نام طناز است. دختر قصهی ما هم مثل همهی دخترای دیگه، عاشق میشه. اما تو سنی که همه بهش میگن: تو خیلی سنت ک مه و اصلا نمیدونی عشق چیه، چه برسه به اینکه بخوای عاشق بشی! اما طناز عاشقه و حتی شاید، عشقش از همهی عشقهای این شهر واقعی تره! اما این عشق یه تفاوت بزرگ با بقیه عشقها داره و اون هم اینه که طناز عاشق پسری میشه که ۱۶ سال از خودش بزرگتره!
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۳۷ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه:
رمان دربارهی دختری ۱۷ ساله به نام طناز است. دختر قصهی ما هم مثل همهی دخترای دیگه، عاشق میشه. اما تو سنی که همه بهش میگن: تو خیلی سنت ک مه و اصلا نمیدونی عشق چیه، چه برسه به اینکه بخوای عاشق بشی! اما طناز عاشقه و حتی شاید، عشقش از همهی عشقهای این شهر واقعی تره!
اما این عشق یه تفاوت بزرگ با بقیه عشقها داره و اون هم اینه که طناز عاشق پسری میشه که ۱۶ سال از خودش بزرگتره!
مقدمه
شاهزادهی سوار بر اسب سفید من با تمام شاهزادههای دنیا متفاوت بود! آنقدر متفاوت بود که هرکه از راه رسید، پوزخندی زد و گفت: این بود آن شاهزادهای که آنقدر از او تعریف میکردی؟! این بود آن شاهزادهای که آنقدر سنگش را به سینه میکوبیدی؟!
آری! زندگی من از همان ابتدا هم با دیگران متفاوت بود! سهم من از اطرافیانم تنها طعنه و کنایه بود و بس!
اما عزیزتر از جانم، ای کسی که حاضرم تمام هستیام را به پایت بریزم؛ به خاطر داری روزهایی را که این مردم پشت سرم چه حرفها که نمیزدند؟! در هر گوشه و کناری از زبانشان میشنیدم که حرف از دیوانگیام میزدند. میگفتند: دختر ۱۷ ساله چه میفهمد از عاشقی؟! چه میفهمد از زندگی و سختیهایش؟! میگفتند: به خاطر مال و ثروت است که دل به تو دادهام؛ آخر من چه نیاز داشتم به مال و ثروت تو؟!
اما امروز شاهزادهی من! امروز و در واقع این روزها، دیگر برایم مهم نیست چه میگویند! دیگر برایم مهم نیست چه لاف میزنند! امروز تمام فکر و ذکرم، درست مانند همان روزهای اول، پیش توست و چه چیزی شیرینتر از اینکه میدانم تو هم در فکر من هستی!
من هرچه را که در کنار تو باشد و دربارهی تو باشد، دوست میدارم! حتی آن تازیانههایی را که چند سالی میشود دلم برایشان لک زدهاست!
اما تو ای عزیزترینم! تویی که به من امید دوباره دادی و زندگی تازه به من بخشیدی! میدانم در حقت بد کردم و نادیده گرفتمت! اما تو بزرگوارتر از این حرفها بودی و هستی! بِدان که تا آخرین نفس، دوستت دارم!
#پارت_1
آخرین برگه رو هم امضا کردم و بعد از اینکه لبخند مسخرهای به صورت داریوش پاشیدم، گفتم:
_اگه اوامرتون تموم شد، من برم؟
نیمچه لبخندی زد و در حالی که دستش رو به صورتم نزدیک میکرد، گفت:
_آره خانوم کوچولو، تموم شد!
دستش رو پس زدم و کولم رو از روی میز چنگ زدم و از اونجا خارج شدم.
هوا خیلی سرد بود. دستام رو تو جیب پالتوم فرو کردم و تو دلم صدبار به داریوش فحش دادم که منو تو این هوای سرد آورد بیرون و حتی یک کلمه هم نگفت که میرسونمت!
دستم رو واسهی یه تاکسی بلند کردم و ترجیح دادم بقیهی راه رو با اون برم.
وارد خونه که شدم، تاریکی خونه تو ذوقم زد. صدام رو یه کم بلند کردم و گفتم:
_مامان...مامان کجایی؟
_بالام دخترم!
پله هارو دو تا یکی پشت سر گذاشتم و بعد از اینکه ضربهای به در اتاق مشترک مامانم و داریوش زدم، در رو باز کردم.
_سلام به خوشگل ترین مامان دنیا!
به سمتش رفتم و لپش رو ب*و*س*ی*د*م. لبخندی به روم پاشید و گفت:
_سلام، طناز خانوم! چطوری؟
_اگه شوهر جنابعالی بزارن، من خوبم!
لبخندی زد و در حالی که دستش رو نوازش گونه روی موهام میکشید، گفت:
_راستی چی شد؟
در حالی که دکمههای پالتوم رو باز میکردم، گفتم:
_هیچی بابا، چهارتا کاغذو امضا کردم، تموم شد و رفت! فقط این شوهر با معرفت جنابعالی یه کلمه نگفت طناز جون تو که به خاطر من تا اینجا اومدی، بیا من تا خونه میرسونمت!
قهقههای زد و گفت:
_داریوش بدبخت جرعت نمیکنه به تو حرفی بزنه! میترسه جلو همکاراش بپری بهش!
لبخند خبیثی زدم و گفتم:
_حقشه، خیلی ازش خوشم میاد، باهاشم مهربونم رفتار کنم!
درحالی که چهرهی مادرم گرفته شده بود، گفت:
_واقعا متاسفم که...
وسط حرفش پریدم و گفتم:
_مامان نیلیِ مهربونِ من! واسه من مهم اینه که تو کنار داریوش احساس خوشبختی میکنی! پس انقدر نگو متاسفم دیگه!
در حالی که اشک توی چشمای عسلی رنگش جمع شده بود، به سمتم اومد و گفت:
_تو چرا انقدر مهربونی دختر؟
لبخندی زدم و گفتم:
_چون تو مامانمی نیلی جون!
بعد از مکث کوتاهی گفتم:
_خب مامان جون، دیگه داره فیلم هندی میشه، بزار من برم!
لبخند رو که روی لباش دیدم، پالتوم رو از روی زمین برداشتم و به سمت اتاق خودم راه افتادم. وارد اتاق که شدم، نگاهی به آینهی روبه روم انداختم.
من خیلی شبیه مامانم هستم! موهای مشکی مایل به خرماییم لبای گوشتی و صورتیم، پوست سفیدم! تنها فرق من با مامانم رنگ چشمامونه! چشمای مامانم عسلیه و چشمای من سبز! به گفتهی مامانم چشمام به بابام رفته! بابایی که هیچ وقت ندیدمش! مامانم زیاد ازش حرف نمیزنه! میگه باهاش خیلی اختلاف داشته! اونقدری که بعضی وقتا دست روش بلند میکرده! ولی میگه منو خیلی دوست داشته! میگه میخواسته منو با خودش ببره اما چون سابقهی زندان داشته نتونسته! پدرم تو سالای آخری که ایران بوده ورشکست شده و واسه همین افتاده زندان! تنها چیزی که از بابام میدونم همینه و ای کاش یه روز ببینمش! من عاشق چشمامم چون منو یاد پدری میندازه که چهرهی مهربونشو به خاطر ندارم!
نفس کلافهای کشیدم و لباسام رو با یه بافت مشکی و شلوار اسلش عوض کردم. موهای خرمایی رنگم رو دورم ریختم و دوباره به چهرم زل زدم. خوش به حال اون پسر خوشبختی که قراره با من ازدواج کنه!
از افکار خودم خندم گرفت. از جلوی آینه کنار رفتم و کتاب ریاضیم رو از کیفم بیرون کشیدم. بدبختی از این بزرگتر که فردا امتحان ریاضی داشته باشی؟!
پشت پنجره ایستادم و به آسمون زل زدم. سال اول دبیرستان، رشتهی فنی بودم و عاشق رشتم! دوست دارم تو آینده یه معمار بشم، یه معمار بزرگ! معماری که همه جای دنیا پر بشه از اسم اون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم که دوباره به کتابم افتاد نفس کلافهای کشیدم و بازش کردم. نمیدونم چرا اما حوصلهی درس خوندن نداشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتاب رو به گوشهای پرتاب کردم و از اتاقم زدم بیرون. صدای داریوش به گوشم خورد که تازه وارد خونه شده بود و دنبال مامانم میگشت. منو که دید یکی از لبخندای همیشگیش رو زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به به طناز خانوم! برو آماده شو که یکی از دوستای دُم کلفتم دارن میان اینجا! بد نیست تو هم اینجا باشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی ببخشیدا ولی من حوصلهی دوستای شمارو ندارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهی پر و سر و صدایی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این دوست من فرق داره دختر خوب! قراره ما با هم شریک بشیم، یه عمر قراره چشمت تو چشماشون باز بشه! در ضمن قراره با خانواده بیان، زشته تو نباشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونهای بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب اگه حوصله داشتم میام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و درحالی که میگفت "نیلی جون کجایی؟" از کنارم رد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت_2
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان آب رو یه هوا سر کشیدم و میخواستم از آشپزخونه برم بیرون که مامان نیلی وارد آشپزخونه شد و در حالی که انگار دست پاچه بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فریبا رو ندیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونهای بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه ندیدمش! الان ساعت شیشه، رفته خونشون دیگه! چهارشنبه ها زود میره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس کلافهای کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای بابا، برو زنگ بزن بهش بگو برگرده! نه نمیخواد خودم زنگ میزنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بدون اینکه منتظر بمونه تا جوابشو بدم از آشپزخونه رفت بیرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین مهمون کیه که انقدر واسه داریوش و مامان نیلی مهمه؟! حتما یکیه که کار داریوش بهش لنگه ولی اینکه مامان انقدر دست پاچس عجیبه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آشپزخونه رفتم بیرون و رو به مامانم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این مهمون کیه که انقدر واستون مهمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که دنبال تلفن میگشت، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یکی از دوستای قدیمیه داریوشه! یکی دوبار دیدمش ولی تا حالا نیومده بود خونمون! حالا بدبختی اینه که میخواد با خانواده بیاد! این داریوشم با من هماهنگ نکرد که یه چیزی واسه شام درست کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونههامو بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب از بیرون غذا سفارش بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی میگی طناز؟ نمیشه که! ای بابا این تلفن کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی تلفن رو از روی میز برداشتم و به سمتش گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا مامان جان. حالا چرا انقدر حرص میخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که شمارهی فریبا رو میگرفت، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو یه لباس مناسب بپوش که تو هم باید شب از اون اتاقت بیای بیرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که خودم هم کنجکاو شده بودم این مهمونای عجیب غریبو ببینم، با گفتن "باشه" به سمت پلهها رفتم و وارد اتاقم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمد لباسهامو باز کردم و تصمیم گرفتم تا زودتر حاضر بشم. اینجور که مامان نیلی و داریوش ازشون تعریف میکنن پس حتما باید آدمای خاصی باشن! با اینکه خیلی دلم میخواد، حرص داریوشو در بیارم و تو این مهمونی حاضر نشم اما کنجکاوی این اجازه رو بهم نمیداد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه بافت سبز رنگ جذب تنم کردم. شلوار مشکی و تنگی هم پوشیدم و موهای خرمایی رنگ و لَختم رو روی شونههام ریختم. همیشه از این بدم میومد که روسری بپوشم و اگه کسی بهم کاری نداشت، صد در صد توی خیابون هم روسری نمیپوشیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیح میدادم که آرایش نکنم چون صورتم بدون آرایش هم زیبایی و معصومیت خودش رو داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی تو آینه انداختم. لباس سبزم همخوانی زیبایی با چشمام داشت و زیباییم رو چند برابر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حال برانداز کردن خودم بودم که صدای موبایلم بلند شد. به صفحهی موبایلم نگاه کردم و وقتی اسم آتوسا رو روش دیدم بی وقفه جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام آتوسا خانوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام طنازم چطوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باز به من گفت طنازم! ببین این میم مالکیت فقط واسه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفم پرید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله بله این میم مالکیت رو فقط شوهرتون باید بچسبونن به اسمتون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آفرین، حالا کاری داشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فردا هستی بعد مدرسه بریم بیرون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بی هیچ چون و چرایی قبوله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس حله، تا فردا بای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بای گلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین لحظه صدای زنگ در به گوشم رسید و منو وادار کرد که از اتاقم خارج بشم و این مهمونای عجیب داریوش خان رو ملاقات کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت3
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع پلهها رو پشت سر گذاشتم و کنار مامان نیلی، جلوی در وایسادم. نگاهی به سر تا پام انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لباس رسمی تر از این نداشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونهای بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با این راحت تَرَم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماشو ریز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخر شب پشیمونیتم میبینیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورود مهمون ها حرف مامان نصفه موند. اول از همه یه آقای میانسال که میخورد هم سن داریوش باشه، وارد شد و پشت سرش یه خانم با چهرهای مهربون و دوستداشتنی که احتمال میدم همسر همون آقا باشه. مشغول احوالپرسی با اونا بودیم که یه پسر که حدودا میخورد بیست سالش باشه وارد شد. تو نگاه اول پسر جذابی بود. پیرهن مشکی به همراه شلوار جین مشکی پوشیده بود و ته ریشش عجیب صورتش رو به رخ میکشید. مژههای بلندش و بینی قلمیش عجیب به صورتش میومد و میتونم بگم خوشگل و تو دل برو بود اما من هیچ وقت از پسرای خوشگل خوشم نمیومد! من همیشه پسرایی رو دوست داشتم که جذاب بودن و خوشگل بودن واسم اهمیتی نداشت که البته این پسر جذاب هم بود اما صورت زیباش همه چیز رو خراب کرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر تو فکر بودم که متوجه نشدم کی رو به روم وایساد و من بهش دست دادم! خدا به داد روزی برسه که من برم تو فکر! اون موقع اگه کنار گوشم بمب هم بترکه من متوجه نمیشم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو که بالا گرفتم چشمم تو یک جفت چشم قهوه ای و نافذ خیره موند. کت و شلوار خاکستری رنگش عجیب به هیکل چهارشونش میومد و تضاد قشنگی رو با پیرهن سفیدش درست کرده بود. شال قهوهای رنگی دور گردنش انداخته بود و با غرور و جذبه با پدرم خوش و بش میکرد. نمیدونم چرا اما هر کاری میکردم نمیتونستم چشم ازش بردارم! آقامنشانه با مادرم سلام و احوال پرسی کرد و وقتی درست روبه روی من قرار گرفت، لبخند بسیار کمرنگی زد و درحالی که میگفت "سلام خانم جوان" دستش رو به سمتم دراز کرد. حس میکردم زبونم قفل شده و نمیتونم جوابش رو بدم. به سختی دستم رو به سمتش دراز کردم و اونم به آورمی دست ظریفم رو تو دستش فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقایق طولانی بعد از رفتنش همونجا وایساده بودم و لمس دستشو واسه خودم تجزیه و تحلیل میکردم که صدای فریبا منو به خودم آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانم چرا اینجا وایسادین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش چرخیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فریبا به نظرت من خوبم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا که انگار از حرفم تعجب کرده بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یعنی چی خانوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منظورم اینه سر و وضعم خوبه؟ این لباس بد نیست؟ نباید لباس رسمی تری میپوشیدم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از لبخندای همیشگیش رو زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانوم جان شما هرچی بپوشی بهت میاد، یه تیکه ماه شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو روی موهام گذاشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_موهام چی؟ موهام به هم ریخته نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو روی شونم گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه خانوم جان، همه چی مرتبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس آسودهای کشیدم و به سمت پذیرایی خونه رفتم. وارد پذیرایی که شدم، ناخودآگاه چشمم سمت اون پسر کشیده شد. درحالی که یک تای ابروش رو بالا انداخته بود، با دقت به حرفای داریوش گوش میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ترس اینکه متوجهی نگاه خیرم بشه، سرم رو پایین انداختم و روی یکی از مبل های تک نفرهی کنار مامان نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلیل این حالتهای من چیه؟ چرا قلبم انقدر تند میزنه؟ آخه یهو چه مرگم شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت4
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم میانسال که الان فهمیدم اسمش مهین خانومه، از اول با مامان نیلی گرم گرفته بود. فکر کنم از قبل هم دیگرو میشناختن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همین افکار بودم که لبخندی زد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما درس میخونی دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند خانومانهای زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله من سال اول دبیرستانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاش رو بالا انداخت و با لبخند مهربونش، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_رشتت چیه عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فنی حرفهای! میخوام معمار بشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و با لحن آرومی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کار خوبی کردی که رفتی دنبال علاقت! امین منم رشتش فنی بود! الان داره گرافیک میخونه! یه نقاشی هایی میکشه نگفتنی! من که غش میکنم برای کاراش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنجکاوی داشت تموم وجودم رو به فنا میداد. یعنی اون امینه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشبختانه مامان سوال من رو پرسید و من هم دو تا گوش قرض کردم و به حرفاشون گوش دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امین آقا پسر بزرگتون هستن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه امین پسر کوچیکمه! خیلی خوش ذوق و مهربونه، خیلی هم به من وابستست! اما امیر اینجوری نیست! امیر از اولش هم بابایی بود. حسابداری خوند و رفت شرکت پیش باباش. الانم که شده دست راست باباش و یک دقیقه هم خونه نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماشالا! خوبه که خیالت از بابتش راحته! میدونی که کارش و آیندش تامینه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره ولی امیر عاشق موسیقیه. الان انقدر سرش شلوغه و درگیر کارای شرکته اصلا نمیرسه واسه موسیقی کاری کنه! قبلا کلاس میرفت اما الان ولش کرده! البته بگم که پیانو عالی میزنه که اونم اگه وقت داشته باشه! کاش اونم مثل امین قید این شرکت رو میزد و میرفت دنبال علاقش! ولی میدونم که واسه باباشه که میره شرکت، میخواد دلش نشکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر غرق صحبتاش درمورد امیر شده بودم که نفهمیدم این جمله رو چجوری رو زبونم آوردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چند سالشونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که هنوزم نمیفهمیدم چی میگم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه، آقا امیر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امیر ۳۲ سالشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ازدواج نکرده هنوز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهین خانوم که انگار دلش پر بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زیر بار نمیره! میگه هنوز کسی رو که میخوام پیدا نکردم! اصلا نمیدونم این پسر چرا اینجوریه؟! امین یه دوست دختر داره و من از این قضیه خبر دارم! قبلا هم داشته و همیشه میگه بالاخره از یکیشون خوشم میاد و باهاش ازدواج میکنم، منم مشکلی ندارم! اما این پسر حتی یه بار هم با کسی نبوده! نمیدونم کی میخواد دست از این لج و لجبازی برداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا اما ناخوآگاه از حرفی که زد لبخندی روی لبام نشست. سرم رو بالا گرفتم و ناگهان متوجه شدم امیر داشت بهم نگاه میکرد! قلبم دیوانه وار به سینم میکوبید! این نگاه چقدر جذاب و خواستنیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت5
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه اون نگاهش رو از چشمام میگرفت و نه من! دستم رو گذاشتم رو گونم. نکنه صورتم جوری شده که اینجوری نگام میکنه! سرم رو آوردم پایین و به لباسم نگاه کروم. کاش یه لباس رسمی و شیک میپوشیدم! آخه این بافت سبز چی بود که من پوشیدم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو آوردم بالا اما امیر دیگه نگام نمیکرد. لعنت بهت طناز که یه ذره عقل تو کلت نداری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو یه فکری به ذهنم رسید. با یه "ببخشید" آروم جمع رو ترک کردم و رفتم تو آشپزخونه. فریبا که منو دید، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیزی شده خانوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فریبا اون شربتا که میخواستی بیاری چی شد پس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همین الان میخواستم بیارم خانوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند خبیثانهای زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین فریبا شربتا رو که آوردی، جلوی من که گرفتی، یه کاری کن شربتا بریزه رو لباسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا چشماش رو گرد کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی؟ آخه برای چی خانوم جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو تو حدقه چرخوندم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همین که شنیدی فریبا! وای به حالت اینکاری که گفتم و نکنی! دو روزه اخراجی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با لبخند رفتم طرفش و لپش رو ب*و*س*ی*د*م و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ضایع بازی در نیاری ها! حواستو جمع کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که قیافش نگران بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه موقع نفهمن ساختگیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تای ابرومو بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این دیگه بستگی داره به تو! خوب حواستو جمع کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بدون اینکه بزارم جوابمو بده از آشپزخونه اومدم بیرون دوباره پیش مهمونا برگشتم. یه لبخند زدم و جای قبلیم نشستم. مهین خانم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماشالا نیلی جون. دخترت یه تیکه ماهه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم رو عمیقتر کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لطف دارین شما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع فریبا با سینی شربتا وارد پذیرایی شد. لبخند پلیدانهای زدم و منتظر موندم تا فریبا نزدیکم بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا که روبه روم قرار گرفت، یکی از شربتا رو برداشتم. همش منتظر بودم تا کاری انجام بده اما هیچ کاری نکرد! داشتم تو دلم بد و بیراه بارش میکردم که یهو پاش لغزید و تو یه حرکت کل هیکلم با شربت یکی شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این حرکتش واقعا جا خوردم! انقدر توی نقشش فرو رفته بود که روی زمین افتاده بود و دورش هم پر شده بود از شیشه خورده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان نیلی با نگرانی به سمتم اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_طناز تو خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنمو قورت دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من خوبم ولی فکر کنم فریبا خوب نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفم مامان رفت پیش فریبا و دستش رو گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا مراقب نیستی آخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا زیر لب "ببخشیدی" گفت و دو تاشون به سمت آشپزخونه رفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از رفتن اونا، مهین خانم که انگار ترسیده بود اومد کنارم و با نگاه نگرانش، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبی دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کج و معوجی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره خوبم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باید فریبا رو عوض کنم! معلوم نیست حواسش کجاست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرف داریوش عصبانی شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هر کسی تو زندگیش اشتباه میکنه! این بیچاره که تقصیری نداشت! حتما پاش لیز خورده! شما هم الکی شلوغش میکنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک تای ابروش رو بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من واسه خودت میگم دخترم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالم بهم میخورد از این میم مالکیتی که ته دختر میچسبوند! صدبار بهش گفته بودم من دختر تو نیستم اما اون بازم این جملهی کذایی رو تکرار میکنه! حیف که اینجا کسایی هستن که خودم هم دلم نمیخواد جلوشون دعوا و بحثی بین من و داریوش دیده بشه و گرنه جواب دندون شکنی به دخترم گفتناش میدادم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لابه لای دندونای بهم فشرده شدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیخواد اینجوری به فکر من باشید، فریبا اشتباهی نکرده که اخراج بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاش رو توی جیبهای شلوار خوش دوختش فرو برد و در حالی که معلوم بود عصبانیتش رو کنترل میکنه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بسیار خب، کاری بهش ندارم! تو هم برو لباساتو عوض کن که مثل موش آب کشیده شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت_6
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلهها رو دو تا یکی پشت سر گذاشتم و وارد اتاقم شدم و نفس آسودهای کشیدم. یه پیراهن سفید طرح مردونه که راههای مشکی روش داشت، تنم کردم. شلوارم رو هم با یه شلوا کتون و دودی عوض کردم. رژ کمرنگی به لبهام زدم یه دسته از موهام رو جلوم ریختم و بقیش رو پشت سرم انداختم. اگه از اول یه لباس مناسب پوشیده بودم به این روز نمیافتادم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول برانداز کردن خودم بودم که صدای مامان نیلی که من رو برای شام صدا میزد، مانع از بیشتر موندنم تو اتاق شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پلههای آخر رسیده بودم که امیر رو دیدم که پشت به من پایین آخرین پله ایستاده. قدمهام رو آرومتر کردم. صدای پام رو که شنید به سمتم برگشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما خوبی؟ چیزیت که نشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آااا... بله خوبم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند محوی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خدا رو شکر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به اطراف انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکر کنم میز شام آمادست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تای ابروش رو بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله، خیلی وقته آمادست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد به سمت مخالفم چرخید و رفت طرف میز غذاخوری. یعنی چی که خیلی وقته آمادست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که از حرفاش و رفتارش گیج بودم، به سمت میز غذاخوری رفتم. تنها یه جای خالی بین مامان نیلی و مهین خانوم بود. اونجا نشستم و وقتی سرم رو بالا گرفتم درست رو به روی امیر بودم! نگاهم نمیکرد و خیلی آروم و با اخم کمرنگی که روی پیشونیش بود، مشغول خوردن سالاد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم کمی سالاد برای خودم کشیدم و در حالی که محو صورتش بودم، از سالاد میخوردم. فکر کنم سنگینی نگام رو روی خودش حس کرد که سرش رو بالا آورد و ناگهان با هم چشم تو چشم شدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع و به طور ضایعی سرم رو پایین انداختم و یه لیوان آب برای خودم ریختم و یه هوا سَر کشیدم. انقدر این حرکت رو ناگهانی انجام دادم که آب توی گلوم پرید و باعث سرفههای پی در پیام شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیز شام تو سکوت فرو رفت و همهی نگاهها روی من ثابت موند. از این حرکت متنفر بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع خودم رو جمع و جور کردم و یه لبخند کج و معوج زدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من خوبم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهین خانوم که انگار از همه نگرانتر بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دخترم فکر کنم چشم خوردی! اون از اون لیوانای شربت که نزدیک بود کار دستت بده و اینم از این! نیلی جون بهتره یه اسفند واسه دخترت دود کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان نیلی سرش رو تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فریبا....فریبا کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا وارد داینینگ روم شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جانم خانوم جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه اسفند دود کن واسه طناز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا که انگار تعجب کرده بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشم خانوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از رفتن فریبا، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لازم به اسفند نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم موافقم، ایشون یه ذره هواسشون به دور و بر پرته که آب پرید تو گلوشون و گرنه کسی چشمشون نزده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این حرفش مثل لبو سرخ شدم. چقدر بد شد که فهمید اونجوری خیره نگاش میکردم! اما برای اینکه جلوش کم نیارم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مثل اینکه شما هم حواستون به غذاتون نبوده که میدونید من چهکار میکردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند پلیدانهای زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وقتی دو تا تیلهی سبز و وحشی به آدم خیره باشه معلومه که نمیتونه حواسشو به غذا بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم حرفش رو تو ذهنم تجزیه و تحلیل میکردم که مامان نیلی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب خدارو شکر که بخیر گذشت! حالا غذاتون رو میل کنید که سرد نشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت_7
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمامو باز کردم و با عصبانیت گوشیم رو یه گوشه پرت کردم. لعنت به این مدرسه که ما مجبوریم صبح به این زودی از خواب بلند بشیم! رفتم تو سرویس بهداشتی اتاقم و بعد از اینکه یه آبی به دست و صورتم زدم از اتاقم اومدم بیرون. پله هارو دو تا یکی پشت سر گذاشتم و رفتم تو آشپرخونه. مثل همیشه میز صبحونه آماده بود و فریبا هم مشغول تمیز کردن کابینتا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت میز نشستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صبح بخیر فریبا جون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا که تازه متوجه حضور من شده بود، سمت من برگشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عه! شما کی بیدار شدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که لقمهی خامه و عسل رو تو دهنم میذاشتم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه پنج دقیقهای میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی آروم آهانی گفت و مشغول کارش شد. من که دلیل این گوشه گیریش رو فهمیده بودم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داریوش باهات دعوا کرده و تهدیدت کرده که اگه یه باره دیگه اشتباهی ازت سر بزنه اخراجی و این بارم واسه منه که بخشیدت، آره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب سمتم برگشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما...شما از...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوست حرفش پریدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من میدونم چون داریوشو میشناسم! واقعا متاسفم که باعث شدم داریوش اینجوری باهات رفتار کنه اما مطمئن باش هر اتفاقی هم بیفته نمیزارم داریوش از اینجا بیرونت کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد درحالی که آخرین لقمم رو توی دهنم میذاشتم از آشپزخونه خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاقم که شدم، سریع شونه رو برداشتم و بعد شونه کردن موهام اونارو با کش بالای سرم بستم. لباسام رو با لباسای سُرمهای رنگ مدرسه عوض کردم و بعد از اینکه برنامم رو حاضر کردم خواستم از اتاقم برم بیرون که یادم افتاد امروز قراره بعد از مدرسه با بچهها برم بیرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کمی چرخ زدن تو اتاق گوشیم رو پیدا کردم و رفتم دم اتاق مامانم و داریوش. چهرههای غرق در خوابشون رو که دیدم راهمو کج کردم و رفتم تو آشپزخونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فریبا! مامان نیلی که بیدار شد بهش بگو من بعد از مدرسه با بچهها میرم بیرون، باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشم خانوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش رفتم و گونهاش رو که کمی چین و چروک روش نشسته بود رو ب*و*س*ی*د*م و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ناراحت نباش دیگه! قول میدم داریوش کاری بهت نداشته باشه! من خودم این گندو زدم خودمم جمعش میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند محوی زد و درحالی که اشک تو چشماش جمع شده بود به آرومی سرش رو تکون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خونه اومدم بیرون و سوار آزرای مشکی رنگی شدم که داریوش دستور فرموده بود با اون باید برم مدرسه! اینم شده دایهی مهربونتر از مادر واسه من! آخه یکی نیست بهش بگه من هر روز صبح نخوام قیافهی این شازده ابولهول رو ببینم باید چه کار کنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه یکی از اون لبخندای چندشش رو زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام بانو جان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی میگفت بانوجان دلم میخواست تموم محتویات معدم رو بالا بیارم! پسرهی ایکبیری! پشت چشمی نازک کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_علیک سلام! اگه لطف کنی راه بیفتی ممنون میشم چون دیرم شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشم بانوجان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کردم و از پنجره به بیرون چشم دوختم. یهو ته دلم یه جوری شد. انگار یکی ته دلم رو چنگ زد! دستم رو روی دلم گذاشتم! این چه حسیه؟! چرا حس میکنم حالت تهو دارم؟! نکنه مریض شدم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نفس عمیق کشیدم و زمزمهوار گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه طناز! الان وقت مریض شدن نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروش، رانندهای که داریوش برام اجیر کرده بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیزی فرمودید بانوجان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس کلافهای کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نخیر چیزی نفرمودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو آرومتر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پسرهی پروئه فضول!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد بدون گفتن هیچ حرفی از ماشین پیاده شدم و وارد مدرسه شدم. چشم چرخوندم و هدیه رو روی یکی از نیمکتا پیدا کردم. به سمتش رفتم و کولم رو پرت کردم رو سرش. اون که خمار خواب بود، دو متر پرید بالا و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اه چته تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی نیمکت دراز کشیدم و سرم رو گذاشتم رو پاش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حرف نزن که خوابم میاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو به نیمکت تکیه داد و چشماش رو بست. با چشمای بسته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باز برای چی تا نصف شب بیدار موندی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اتفاقا شب ساعت ۱۲ خوابیدم اما هی از خواب میپریدم! نمیتونستم درست بخوابم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو از روی نیمکت برداشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وا! چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیدونم! امروزم دلم یه جوریه! انگار یکی تهش رو داره چنگ میزنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طور ناگهانی از جام بلند شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نکنه دارم مریض میشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه پس گردنی بهم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باز ما خواستیم بریم بیرون که تو یادت افتاد مریض بشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما حال عجیبیه! نمیدونم چمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواست چیزی بگه که با اومدن مهسا حرف تو دهنش موند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا منو به اون سمت هل داد و خودش رو به زور روی نیمکت جا داد. با لحن پسرونهای که همیشه داشت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_احوال طناز خانوم ما چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربهای به بازوش زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلامتم که خوردی خدا بخواد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخماشو کرد تو هم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اه ولم کن طناز، حوصله ندارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهدیه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو دیگه چته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچی بابا! این نیما هم معلوم نیست چه مرگشه! نه به اون اولاش که میگفت من از تو خوشم میاد چون رو پای خودت وایسادی و اخلاقت سخت و مردونس نه به الانش که میگه دختر باید رمانتیک باشه! میگه این لحن پسرونت رو بزار کنار خوشم نمیاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت_8
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تای ابروم رو بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب راست میگه بدبخت! بزار کنار این اخلاقت رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم به سمتم برگشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ینی چی راست میگه؟ اگه با اخلاق من مشکل داشت از اول میتونست نیاد طرفم نه اینکه الان یهو بزنه زیر همه چی و بگه یا اخلاقت رو میزاری کنار یا دیگه نه من نه تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهدیه اخماش رو تو هم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یعنی چی؟ الان میخواین کات کنید یعنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا که انگار منتظر همین کلمه بود، شروع کرد به گریه کردن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همون لحظه آتوسا از راه رسید و وقتی مهسا رو دید، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چته تو باز؟ اگه واس نیما داری گریه میکنی دَم دَره پسرهی عتیغه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا با تعجب سرش رو آورد بالا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جان مهسا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره بابا! گفت بگو مهسا بیاد بریم دور دور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا از جاش پرید و دستی به صورتش کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس من رفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمام رو تو هم کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا؟ این دفعه دیگه بهمنی اخراجت میکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگارد گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان بهمنی اخراجم کنه بهتره یا اینکه نیما کات کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به نشونهی تاسف تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این پسره رو ولش کن! این معلوم نیست با خودش چند چنده! من از روز اول بهت گفتم این به دردت نمیخوره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخماشو تو هم کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو سره حسام هم همینو میگفتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم مثل اون اخمام رو تو هم کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هنوزم میگم! حسام لیاقت آتوسا رو نداره ولی کو گوش شنوا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش رو یه کم بالا برد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با همین کاراته که نزاشتی هدیه هم با اون پسره کامیاب اوکی بشه! تو خودت وسواس داری به بقیه چه کار داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقهی مانتوش رو گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه به هدیه گفتم جواب کامیاب رو نده فقط میخواستم مطمئن بشم کامیاب واقعا هدیه رو میخواد و پاش میمونه یا نه و این موضوع اصلا به تو ربطی نداره! تو هم هر غلطی دلت میخواد بکن! بدبخت من واسه خودت میگم با نیما بهم بزن! بعدا میفهمی من چی میگفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو از یقش جدا کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من فقط دلم میخواد ببینم تو با این همه اعتماد به نفس کی گیرت میاد! خیلی دلم میخواد این شازدهای که مخ تو رو میزنه رو ببینم! فقط خدا اون روزو بیاره تا من انقدر ازش عیب و ایراد در بیارم تا حالت جا بیاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد با عصبانیت پشتش رو به ما کرد و به سمت در مدرسه حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون کسی که من عاشقش میشم مطمئن باش انقدر مرد هست که همیشه پشتم باشه! نه مثل این آقا نیمای شما که هر روز یه بهونهی جدید میاره! کسی که من عاشقش میشم یه مرد همه چی تمومه نه این پسرای سوسولی که عرضه ندارن شلوارشون رو بکشن بالا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد با عصبانیت به سمت ساختمون مدرسه حرکت کردم و هدیه هم پشت سرم راه افتاد و در حالی که از تند راه رفتن به نفس نفس افتاده بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای طناز! چقدر تند میری! خب یه دقیقه وایسا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکولم رو تو دستش گرفت و منو عقب کشوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر جام وایسادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دخترهی احمق نمیفهمه من واسه خودش میگم! انگار من به اون پسرهی سوسول حسودیم میشه! نمیفهمه واسه آیندهی خودشه و گرنه به جهنم! با هر خری که میخواد بگرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو تا دستش رو جلوی صورتم گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه...باشه الان تو آروم باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس کلافهای کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا بریم بالا! الان دبیرا میرن سر کلاس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به دور و بر انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آتوسا کو پس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله دستش رو گرفتم و درحالی که اونو به سمت پلهها میکشوندم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من چمیدونم کجاست! حتما اونم بهش برخورده که به آقا حسامشون بد گفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمچه لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حس میکنم تو تا آخر عمرت با پسرا سر لج داری! فکر کنم قراره تو خونه بترشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرنجم ضربهای به کتفش وارد کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب تو هم از من جدا نیستی چون من نمیزارم تو هم دست این عتیغهها بیفتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهقههای سر داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس قراره دوتایی ترشی بندازیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله پس چی فکر کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرف من همزمان شد با ورودمون به کلاس. یاد روز اولی افتادم که چهارتایی دو تا نیمکت آخر کلاس رو برای نشستن انتخاب کرده بودیم. من و هدیه که از دوران ابتدایی با هم دوست بودیم کنار هم پشت یه نیمکت و آتوسا و مهسا هم که تو راهنمایی باهاشون آشنا شده بودیم نیمکت پشتی ما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر جامون نشستیم و بعد از چند دقیقه آتوسا که مشغول صحبت کردن با عسل بود، به جمعمون پیوست. عسل سر جای خودش نشست و آتوسا هم پشت سر ما جاگیر شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قرارِ بعد مدرسه که پایداره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهدیه به سمت آتوسا برگشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولی مهسا که رفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف منم به سمت آتوسا برگشتم و آتوسا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همون بهتر که رفت. میخوام یه حرفایی رو بزنم که مطمئناً واسه مهسا خوشایند نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من که با مامان هماهنگ کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهدیه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم هستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتوسا سری تکون داد و در حالی که همگی برای ورود موسوی، دبیر زبان از جا بلند شده بودیم، آتوسا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فعلا که این گوگولی اومد، حالا بعدا درموردش حرف میزنیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صفت گوگولی که به موسوی نسبت داده بود، خندم گرفت! این دبیر واقعا هم گوگولی و لوسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت_9
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره چهار زنگ خسته کننده تموم شد و همراه آتوسا و هدیه از مدرسه زدیم بیرون. نفس کلافهای کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بچهها آخه کی با لباس مدرسه میره بیرون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتوسا دستش رو به پیشونیش کوبید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_طناز جان خسته نشدی انقدر این جمله رو تکرار کردی؟ هر دفعه که ما از مدرسه میریم بیرون تو همین حرفو میزنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهدیه با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_و تو هم بعدش همین ری اکشنو نشون میدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که رو لبای منم خنده اومده بود، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه مهسا هم اینجا بود، میگفت" و هدیه هم بعدش این جمله رو میگه!" و این چرخه ادامه دارد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتوسا که به نظر کلافه میرسید، وارد ساندویچی که پاتوق ما شده بود، شد و بی حوصله پشت یکی از صندلیها نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا که مهسا نیست تا این چرخهی مسخره ادامه پیدا کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تای ابرومو بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آتوسا تو حالت خوبه؟ از صبه انگار دوست داری یکیو گیر بیاری بزنیش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرنجش رو روی میز گذاشت و سرش رو به اون تکیه داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هرچی میکشم از دست این مهساست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهدیه اخماش رو تو هم کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی شده مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیروز مهسا با نیما قرار گذاشته بود و به منم پیشنهاد داد که همراهشون برم! اون اوایل هم خیلی اصرار میکرد وقتایی که با نیما میرن بیرون منم باهاشون برم و منم چون میخواستم مهسا ناراحت نشه میرفتم با وجود اینکه از نگاههای نیما بیزار بودم! تا اینکه دیروز به مهسا گفتم تو و نیما میخواین با هم برین بیرون خب برید آخه منو برای چی دنبال خودت میکشونی؟! اونم هزار جور بهونه آورد و بالاخره من راضی شدم که باهاشون برم بیرون! اما تصمیم گرفتم حسام رو هم با خودم ببرم که اونجا حوصلم سر نره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهدیه با کنجکاوی سرش رو تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که پسر قد بلند با پیشبند سفید قرمزش ساندویچهامون رو آورد، آتوسا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir