اَفرا دخترِ به ظاهر خجالتی و سربه‌زیرِ حاج فتاح سلطانی، به دنبال به‌دست آوردن استقلال، ‌ماه‌ها پیش بعد از قبولِ شرط دردسرساز پدبزرگِ مستبد و متعصب‌اش، با شراکت عمه‌ی کوچکش کافه‌ای در حومه‌ی شهر برپا کرده‌اند. همه‌چیز خوب پیش می‌رود تا قبل از این‌که گندِ جبران نشدنی‌ای به بار بیاورند و به‌خاطر ترس از طرد شدن، ماه‌ها روی آن سرپوش بگذارند. اما ماه همیشه پشت ابر نمی‌ماند. کینه‌ و کدورت قدیمیِ شایان‌خان و سوء‌تفاهمی که برای او و خانواده‌اش پیش آمده است، باعث می‌شود که شاهانِ جاوید پا به میدانِ بازی بگذارد و بعد از ماه‌ها، بوی تعفن‌آور رسوایی، خانواده‌ی سلطانی را بی‌آبرو کند.

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۴۴ دقیقه

مطالعه آنلاین گیله نار
نویسنده : پریسان خاتون

ژانر : #عاشقانه #معمایی #اجتماعی

خلاصه :

اَفرا دخترِ به ظاهر خجالتی و سربه‌زیرِ حاج فتاح سلطانی، به دنبال به‌دست آوردن استقلال، ‌ماه‌ها پیش بعد از قبولِ شرط دردسرساز پدبزرگِ مستبد و متعصب‌اش، با شراکت عمه‌ی کوچکش کافه‌ای در حومه‌ی شهر برپا کرده‌اند. همه‌چیز خوب پیش می‌رود تا قبل از این‌که گندِ جبران نشدنی‌ای به بار بیاورند و به‌خاطر ترس از طرد شدن، ماه‌ها روی آن سرپوش بگذارند. اما ماه همیشه پشت ابر نمی‌ماند.

کینه‌ و کدورت قدیمیِ شایان‌خان و سوء‌تفاهمی که برای او و خانواده‌اش پیش آمده است، باعث می‌شود که شاهانِ جاوید پا به میدانِ بازی بگذارد و بعد از ماه‌ها، بوی تعفن‌آور رسوایی، خانواده‌ی سلطانی را بی‌آبرو کند.

مقدمه:

هشدار؛ قلب دلبر را نلرزانید،

که عاقبتش چیزی جز پشیمانی نیست!

هشدار؛ روانِ محبوب را نخراشید،

که پایانی جز نابودی نیست!

هشدار؛ چشمان معشوق را به خیسی نرسانید،

که ته این راه بن‌بستی بیش نیست!

موهایم را پشت گوش می‌فرستم و لگدی به کارتونِ خالی‌ای که سدِ راهم شده است می‌پرانم. خانه بیش از حد شلوغ و درهم شده است و از این شلختگی‌اش سردرد می‌گیرم. ماه‌بانو در حالی که آخرین کارتون شکستنی‌ها را خالی می‌کند و محتوایش را با وسواس داخلِ کابینت می‌چیند، مانندِ تمام این سه‌روزش شروع به غرغر کردن می‌کند:

- آقا پیر و خرفت شده. اصلاً نمی‌فهمه داره چی‌کار می‌کنه!

ابروهایم در هم می‌لولند و سرم عجیب تیر می‌کشد. به‌خدا که آخر از دست این دردِ بی‌درمان، سر به بیابان می‌گذارم. کفِ انگشتِ شستم را مابینِ جفت ابرویم می‌کشم و بعد از راست شدنِ کمرِ خمیده‌ام، تذکر می‌دهم:

- ماه‌بانو!

چشم غره‌ای می‌رود و این‌بار بی‌صدا مشغول ادامه‌ی کارش می‌شود. همان لحظه آیفون به صدا در می‌آید و کاسه‌ای که مشغول تمیز کردن‌اش بودم را زمین می‌گذارم. با شلوار پلیسه‌ای که به پا دارم و حسابی صدا ایجاد می‌کند، به سمتِ در می‌روم و گوشی آیفون را بر می‌دارم. پدرم یک کلمه از من می‌خواهد در را برایش باز کنم و من هم دکمه‌ی کنارِ گوشی را فشار می‌دهم. اگر آیفون‌مان مانند خانه‌ی خودمان تصویری بود و صدایش خش نداشت، مجبور نبودم مدام از آتا، درمورد هویتش سؤال بپرسم و او هم کج‌خلق شود. خانه‌ی خودمان!

درِ ساختمان اصلیِ خانه که از قبل‌ نیمه‌باز بود را با لگد کامل باز می‌کند و نگاهم به دست‌های پرش کشیده می‌شود:

- آتا! به‌خدا زشته. چرا این‌جوری می‌کنید شما دو نفر؟!

ابروهای نسبتاً کم پشتش به گره‌ی کور تبدیل می‌شوند و در حالی که من به فکر راه حل برای باز کردنِ ابروهایش، بدونِ استفاده از دندان هستم، از کنارم می‌گذرد و پوشه‌ی سندها را روی اُپنِ سنگیِ آشپزخانه پرت می‌کند:

- کاری به کار بزرگترا نداشته باش. عوضش کارای حسابداری اینا رو تا فردا انجام بده‌، لازم‌شون دارم.

می‌رود و من می‌مانم با کوهی از سندها و دفترهای حسابِ به‌هم ریخته. دست به کمر می‌زنم و نگاهی به خانه‌ی درهم‌مان می‌اندازم. اِنگار که هیچ‌جوره تمیزی بر نمی‌دارد. با مرور کردنِ لیستِ کارها، رمق از پاهایم می‌رود و طعنه‌ای بارِ خودم می‌کنم:

- میگن دست کار می‌کنه و چشم می‌ترسه، همینه ها!

اسناد را به‌روز زیرِ بغل می‌زنم و قصد می‌کنم که به اتاق خانه ببرم‌شان بلکه آخرِ شب مشغول‌شان شوم که با نگاه کردن به خانه، گیج می‌شوم. حتم دارم زمان زیادی ببرد تا به این خانه‌ی نقلیِ جدید و تک‌اتاقِ کوچک‌اش عادت کنم. بهتر است دعا کنم یا آقا از یابویِ شیطان پایین بیاید یا زودتر تکلیفِ حساب و کتاب‌ها مشخص شود. و اِلا ناممکن است این‌جا دوام بیاورم! اسناد را گوشه‌ی کمد رها می‌کنم و موهای جلوی سرم که به عرقِ پیشانی‌ام چسبیده‌اند و امکان ندارد که آغوش‌گشایی کنند را پس می‌زنم. ماه‌بانو صدایِ دل‌خورش را پس کله ‌می‌اندازد:

- اَفرا، اَفرا بیا این غذا رو واسه بابات گرم کن...

قبل از این‌که بتوانم لب باز کنم و خواسته‌اش را روی چشم بگذارم، برای بارِ سوم، با صدای بلندی مکرر می‌شود:

- با تواَم اَفرا!

هر وقت با آتا بحثش می‌شود، این‌گونه نسبت به من حق به جانب می‌شود. یکی نیست بگوید؛ خدا کُل‌َهُم خاندانت را بیامرزد. این وسط گناهِ من چیست؟ از تخم و ترکه‌ی آقا هستم که باشم!

نمایشی برای خودم گریه‌ی مختصر و مفیدی سر می‌دهم و موهایم را به این‌طرف و آن‌طرف می‌کشم. همین الان متوجه شدم که دنباله‌ی موهایم موخوره برداشته‌اند و باید با قیچی روبوسیِ‌شان بدهم!

از اتاق بیرون می‌روم و مستقیم واردِ آشپزخانه می‌شوم. حوصله‌ی غرولند کردن‌های ماه‌بانو را ندارم و ممکن است با معترض شدنم، رویِ آتا هم برای بحث و جدل کردن بازتر شود. کمی اطرافِ آشپزخانه را برایِ پیدا کردنِ فندک می‌گردم و اما وقتی امیدم نا امید می‌شود، درِ قابلمه را محکم رویش می‌کوبم و از آشپزخانه بیرون می‌زنم. آتا به من غر می‌زند:

- رفتی گرم کنی یا بپزی؟

و ماه‌بانو هم دوباره به او می‌پیچید و بحث را از نو شروع می‌کند:

- من اسباب اثاثیه‌م رو چه‌جوری توی این یه وجب جا بچینم؟!

قبل از این‌که واردِ اتاق شوم، برای چند لحظه، با صدایِ عربده‌ی آتا، سرِ جایم میخ که نه، میخ‌کوب می‌شوم:

- بذارشون سرِ قبرِ من!

طبیعی است. آتا جان عصبی و خسته است و ماه‌بانو هم مدام به جان‌اش غر می‌زند. نمی‌تواند حتی در چنین شرایطی زبان به دهان بگیرد و می‌دانم که عادت دارد.

خسته نفسم را بیرون می‌فرستم و واردِ اتاق می‌شوم. به‌خاطر پنجره‌ای که باز است و نسیمِ نسبتاً ملایمی که می‌وزد، دَر به دنبالم، به‌هم کوبیده می‌شود و گویا عادت کرده‌ام که دیگر اهمیتی نمی‌دهم و قلبم گرومپ گرومپ نمی‌زند!

سمتِ کنجِ اتاق می‌روم و در کوله پشتیِ هولوگرامی‌ام به دنبال تکه کاغذی می‌گردم. از کلاسورم کاغذی بر می‌دارم و همین که می‌خواهم به آشپزخانه برگردم، صدای آشنایی توجه‌ام را به سمتِ خودش می‌کشاند. صدایِ بچه‌ی جگرگوشه‌ام را نشناسم چه کسی را بشناسم؟!

موبایلِ عزیز دردانه‌ام را بر می‌دارم و پیامی که برایم آمده است را روخوانی می‌کنم:

- سفارش دارم واسه یه تولد.

نیشخندی کنجِ لبم جا خوش می‌کند و در دل به این آدم که تا به حال مشغول مطالعه‌ی فراخوان‌های چهار ماه پیش بوده است می‌خندم. از درخواست سفارش بی‌ادبانه و به دور از سلام‌اش که چشم پوشی کنم، بی‌نوا باید خبر نداشته باشد که پس از آن اتفاقِ شوم، چند وقتی است کار و کاسبیِ‌مان را جمع کرده‌ایم!

برایش تایپ می‌کنم:

- دیگه سفارش قبول نمی‌کنیم. روزتون به‌خیر.

پیام را سند می‌کنم و موبایل را در جیبِ هودی‌ام سُر می‌دهم. آتا می‌گوید این لباس کوتاه است و برازنده‌ی یک دختر به سن و سالِ من نیست، حالا کجا است ‌که ‌ببیند همین به قولِ خودش یک وجب لباس چه جادار و کارآمد است؟!

کاغذ را تا می‌زنم و قبل از این‌که از اتاق بیرون بروم، بالشتی جلوی در می‌گذارم تا دوباره امواتمان را به خیرات دعوت نکند.

آتا جلوی تلوزیون لم داده است و به خیالِ خودش دارد فیلم تماشا می‌کند، ولی من که خوب می‌دانم تنها چیزی که نمی‌بیند همان فیلم است و چه قیامتی در دل‌اش به‌پاست.

ماه‌بانو را نمی‌بینم و برای پیدا کردن‌اش هم تلاشی نمی‌کنم. آدمِ عاقل سری که درد نمی‌کند را دستمال نمی‌بندد که! کاغذ را به کمکِ شعله‌ی سماور آتش می‌زنم و گاز را روشن می‌کنم. در حالی که قاشق در عدس‌پلو می‌زنم و به این فکر می‌کنم خدا کند از این پس اکثرِ وعده‌هایمان شاملِ این‌چنین غذاهایی نشود، صدایِ تک‌ملودیِ موبایلم بلند می‌شود و هم‌زمان لرزِ بندری هم می‌رود.

زیرِ گاز را کم می‌کنم و پاسخ را می‌زنم:

- جانم اوشاق باجی؟

منتظر می‌مانم مثلِ همیشه غرولند کند و با فحش‌های لاکچری‌اش مستفیضم کند‌ اما با صدای لرزان و نفس‌هایی که حتی از پشتِ خط هم مشخص است چه‌قدر کشیده‌اند، می‌گوید:

- اَفرا... خاک به سر شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شنیدن صدای لرزان و هق‌هقی که در گلویش خفه کرده است متعجب و نگران نمی‌شوم. مثلِ کفِ دستم اوشاق باجی را می‌شناسم و خوب می‌دانم سرِ هر موضوعِ کوچک و بی‌اهمیتی چگونه جان به لب می‌شود و مانندِ مرغ پر کنده، بال‌بال می‌زند. دسته‌ی نازکِ موی بلندم که در صورتم ریخته است را دورِ انگشتِ اشاره‌ام می‌پیچم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز چه شاخه گلی رو آب دادی که داری سنکوپ می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌بار دیگر واقعاً هق می‌زند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیشب یکی بهم پیام داده، گفته تقاصِ گندکاری‌تون رو به‌زودی پس میدین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این‌که می‌دانم منظورش چیست و پوستِ لبم را می‌جوم، خودم را به بی‌خیالی می‌زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معلوم نیست باز کدوم یکی از دالتون‌ها سربه‌سرت گذاشته که می‌خوای گناهِ ملت رو به گردن بگیری و به گناهِ کرده و نکر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم را با جیغش قطع می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اَفرا! چرا خودت رو به خریت می‌زنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش بغض می‌گیرد و ادامه می‌دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از صبح که پیام رو دیدم تهِ دلم شده رخت‌شور خونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش که تمام می‌شود و به خودم که می‌آیم، می‌بینم تمامِ موی بلندم را سفت و سخت دورِ انگشتم پیچیده‌ام و زبان‌بسته از شدتِ فشار، سرخ و متورم شده است. مویم را رها می‌کنم و می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آذر، به هیچی فکر نکن و اون طرف رو هم بلاک کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای جلز و ولزی که از قابلمه بلند می‌شود، خداحافظی کرده و نکرده، تماس را قطع می‌کنم و به دادِ قابلمه می‌رسم. البته ناگفته نماند که زود به دادش نرسیدم. خدا جان با شنیدنِ دعایم، سنگِ تمام گذاشته بود و دیگر عدس‌پلو را هم نداریم. قابلمه را داخلِ سینک پرت می‌کنم و همان لحظه ماه‌بانو سر می‌رسد. همین یکی را کم داشتم! نگاهِ بدی حواله‌ام می‌کند و خوب می‌دانم که بالأخره یک دیوارِ کوتاه پیدا کرده است و هیچ‌جوره امکان ندارد به راحتی از خیرش بگذرد. لب‌هایش را به سرکوب و شرمنده کردنم باز می‌کند و آن‌قدر برای امواتِ داشته و نداشته‌ام خیرات پخش می‌کند که دلم می‌خواهد با سر به دیوارهای چرک‌ و کثیفِ آشپزخانه حمله کنم. چشم‌هایم را لوچ می‌اندازم و از آن‌جا بیرون می‌زنم. مستقیم به اتاق می‌روم و مشغولِ جمع و جور کردنِ لباس‌ها می‌شوم. با شنیدن گفته‌هایِ آذر، به اندازه‌ی کافی اعصابم به‌هم ریخته و ذهنم درگیر شده است. به این فکر می‌کنم که اگر فقط یک درصد گفته‌ی آن مزاحمِ خیرندیده درست باشد و از همه‌چیز خبر داشته باشد، بدونِ برگشت بی‌چاره‌ایم و باید فکرِ کفن باشیم‌. از یادآوریِ چند ماهِ پیش، اشک در چشمم نیش می‌زند و لب‌هایم را به داخل می‌کشم که همان لحظه درِ اتاق زده می‌شود و یکی سرک می‌کشد. آذر است، تظاهر به مودب بودن‌اش را می‌شناسم. عینک مطالعه‌ی شش ضلعی‌مانندم را از روی میز بر می‌دارم و در حالی که به چشم می‌زنم‌شان می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد می‌شود و همین که در را می‌بندد، به آن می‌چسبد و با کفِ دست‌هایش به آن چنگ می‌زند. برایش سری تکان می‌دهم و در حالی که آخرین شال را داخل کمد می‌چپانم می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا خبر داره اومدی این‌جا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو می‌آید و بغ‌کرده نگاهم می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودش گفت بیام با قارداش حرف بزنم از خر شیطون بیاد پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاک بر سرش کنند که نافش را با دروغ بریده‌اند... ته‌اش هم اسم‌شان را می‌گذارد دروغِ مصلحتی. اگر ماه‌بانو الآن این‌جا بود، می‌گفت کفن بگیرند این‌چنین دروغی را که به مصلحتِ آتا و آقا باشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از آن‌که چیزی بگویم، بانو با رنگ و رویِ نزاری که حاصل از خستگی‌اش است داخل می‌آید و نگاهی حواله‌ی آذر می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از این طرفا آذر! خانیم جان چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آذر خودش را به مرتب کردنِ شالِ دو رنگش سرگرم می‌کند و سعی دارد استرس‌اش را لاپوشانی کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با قارداش کار دارم. اونم خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماه‌بانو چپ‌چپ آذر را نگاه می‌کند و از اتاق بیرون می‌رود. چیزی دستگیرش نشده و بی‌شک کوره‌ی خشم و آتش است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان می‌دهم و خطاب به آذر می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آتا خوابیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را روی زمین ولو می‌کند و نگاه‌اش را روی در و دیوارِ ساده‌ی اتاق می‌گرداند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نکنم خانیم‌داداش از این وضعیت راضی باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویِ صندلیِ چرخ‌دارِ کامپیوتر می‌نشینم و خودم را سرگرمِ پاک کردن گویِ برفی‌ام نشان می‌دهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آذر! واسه اون پیامی که گفتی این‌جایی. نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شال‌اش را روی زمین پرت می‌کند و نگاه‌اش را به من می‌دوزد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حاضرم بمیرم ولی آقا نفهمه چه گندی زدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک کلمه می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌فهمم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک در چشمش می‌نشیند و من هم دستِ کمی از او ندارم. آتا هم بفهمد چه غلطی کرده‌ایم خودش زنده به گورمان می‌کند. با دست اشکم را پس می‌زنم و از روی صندلی بلند می‌شوم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جدیش نگیر. بلاکش کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به نشانه‌ی تأیید بالا و پایین می‌کند و از روی زمین بلند می‌شود. همان‌لحظه آتا اسمش را صدا می‌زند و عجله‌ای پیشِ او می‌رود. دنبالش می‌روم و آتا می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آذر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اوشاق باجی با همین یک تذکر از دروغ و دغل به هم بافتن قدم عقب می‌گذارد و عقب‌نشینی می‌کند‌. خنده‌ای می‌کنم و قبل از آن‌که برای بدرقه‌ی آذر بروم، با صدای آتا سمتش می‌چرخم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اَفرا، الآن توسلی میاد. یه لباسِ درست و حسابی بپوش و بیا حسابا رو باهاش تنظیم کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدتر از این نمی‌شود... تحملِ حساب و کتاب‌ها، سردردم و توسلی، آن‌هم هم‌زمان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آذر نگاهِ بدی به آتا می‌اندازد و زیرِ گوشم پچ می‌زند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به قارداش ماجرا رو نگفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم را از نفس‌های گرمش که گوشم را به قلقلک انداخته‌اند دور می‌کنم و لب می‌زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم ماجرا! توهمای ذهنِ من و تو؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تأکید می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید می‌گفتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و حرف را خاتمه می‌دهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه بگم، تهش من مقصرم و معراج بی‌تقصیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم روی لباس‌هایم و نگاه‌های غرای آتا می‌چرخانم و منظورم را به آذر می‌فهمانم. لبخندِ تصنعی‌ای برای دل‌خوشی‌ام می‌زند و با خداحافظی کردن از قارداش‌اش، از خانه بیرون می‌زند. شالم را از روی اُپن بر می‌دارم و برای بدرقه‌اش می‌روم. وقتی ماه‌بانو خسته و عصبی است و روی خوش نشان نمی‌دهد، لاقید من باید جورش را بکشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوشاق‌باجی سه پله‌ی راه‌رو را پایین می‌رود و در حالی که پاشنه‌ی کفش‌هایش را بالا می‌کشد، می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی زمان می‌بره به این‌جا عادت کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمرش را راست می‌کند و انگار که می‌خواهد دستم را بفشارد، ولی من بدون توجه به او و حرفی که زده است، حرفِ دلِ خودم را می‌زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آذر... کاش مثلِ همیشه ‌گوش به فرمانِ آتا بودم و خیرِ سرمون اِن‌قدر آزادی پیدا نمی‌کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آغوشم می‌کشد و صدایش بغض می‌گیرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه‌ش تقصیرِ آقا و شرط و شروطش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌دانم خیال ندارد که عذاب وجدانِ من را بیدار نشده، به خوابِ زمستانی بفرستد و این را از تهِ دلش می‌گوید. چند بار، آرام دستم را روی پشتش می‌کشم و او را از خودم جدا می‌کنم. خداحافظی می‌کند و با قیافه‌ی دل‌خوری از خانه بیرون می‌رود. سوارِ پژوپارسِ مشکی رنگِ آقا می‌شود و قبل از حرکتش، برایم تک بوقی می‌زند. برایش دست تکان می‌دهم و به داخل بر می‌گردم. برای تعویض لباس‌هایم به اتاق بر می‌گردم و یک دست بلوز و دامنِ پوشیده و در عینِ حال شیک می‌پوشم. اگر آتا هم تذکر نمی‌داد، میلی نداشتم مقابلِ توسلی با هودی و شلوار دولا و راست شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از داخلِ هال صدایِ خوش و بشی را می‌شنوم و شستم خبردار می‌شود که دوباره آقای بشکه‌قیر تشریف‌فرما شده است. به زدنِ یک ضدآفتابِ رنگی کفایت می‌کنم و با مرتب کردن شالِ حریرم، از اتاق بیرون می‌روم. درست مقابلِ در اتاق برای خودشان چادر برپا کرده‌اند و ماه‌بانو مشغول پذیرایی است. سلامِ کوتاهی می‌دهم و دو زانو کنارِ آتا می‌نشینم. معراج هم سلام را با علیک جواب می‌دهد و هیچ توجهی نشان نمی‌دهد. زیر لب می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشکه‌قیرِ مکار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یکی از دفترها را جلو می‌کشم. خودکارِ بیکی که آن وسط افتاده است را بر می‌دارم و ورق می‌زنم که صدای معراج بلند می‌شود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونا رو من رصد کردم. بدینش به من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم روی دستِ دراز شده‌اش و دفتر در رفت و آمد است و هوس می‌کنم خودم یک دورِ دیگر حساب‌ها را بررسی کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دو دور رصد کردنش ضرری نداره جناب توسلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم‌هایش را در هم گره می‌زند و دستش را بیش‌تر به سمتم دراز می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقت رو تلف نکنید خانوم! اون دفتر رو بدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این اصرارهایش برایِ گرفتنِ دفتر از دستِ من، شمِ پلیسی‌ام به کار می‌افتد و شاخک‌هایم تکان‌تکان می‌خوردند. کارآگاه اَفرا با آن پالتوی بلندِ خاکستری رنگ و ذربینی که در دست دارد، تمام حالات معراج را مو به مو بررسی می‌کند و می‌خواهد یک چیزی برای کم کردن شرش پیدا کند که با صدایِ بلندِ آتا تمامِ تنم به لرزه می‌اُفتد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اَفرا! اگه کمک نمی‌کنی، توی دست و پا هم نباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضم می‌گیرد. آتا حق نداشت این‌گونه جلوی این بشکه‌قیر رو سیاهم کند. گفت «توی دست و پا نباش»! این جمله برای من زیادی سنگین است. مگر من زباله‌ام که دست و پا گیر شوم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضم را قورت می‌دهم و دفتر را محکم روی زمین می‌گذارم. از جا بلند می‌شوم و زیرِ لب زمزمه می‌کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتماً!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و داخلِ اتاق بر می‌گردم. کنجِ دیوار را خالی از وسیله می‌کنم و همان‌جا چمباتمه می‌زنم. سیبکِ گلویم چند دور بالا و پایین می‌شود و برایِ اُبهت و غرورِ زیرِ رادیکال رفته‌ام مراسمِ ختم می‌گیرم. موبایلم صدایم می‌زند و از فکر و خیال بیرون می‌آیم‌. بدون این‌که بلند شوم، دست دراز می‌کنم و از رویِ میز برش می‌دارم. شماره ناشناس است و آتا حکم کرده است که در چنین مواردی ریجکت بزنم، ولی یک غده‌ی بی‌شعورِ مغزی برای لج کردن با آتا تحریکم می‌کند. دستم روی اسکرین می‌لغزد و با عصبانیت غر می‌زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بویورون! «بفرمائید»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی نمی‌آید و به گمانم به جای غر زدن، عربده‌کشی کرده‌ام و مخاطبِ آن‌طرفِ خط مات مانده است از این میزان لطافت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدسم درست از آب در می‌آید و بعد از چند لحظه‌ی کوتاه، گلویش را ساختگی صاف می‌کند و با صدایی که هنوز خش دارد می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توی پیام هم گفته بودم. سفارش دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌بار من مات می‌مانم از شنیدنِ صدایش. گویا خشِ صدایش طبیعی‌ است و این نوع اصوات چقدر جذاب به نظر می‌آیند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سیز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم برای جواب دادن معطلم می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من این‌طوری طوطی‌وار حرف زدن‌تون رو نمی‌فهمم، فارسی بگید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دیگر چه پرروئی است! مزاحم شده است که هیچ، دو قورت و نیمش هم باقی‌ است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لحنِ حق به جانبش عصبی می‌شوم و ابروهایم هم‌دیگر را به آغوش می‌کشند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا نفهمم کیست، نمی‌توانم بیش‌تر از آن برایش دندان نشان بدهم‌. خدا را چه دیدی؟ شاید خیرِ سرم خواستگار از آب در آمد و با این لحنِ حرف زدنم، دُم‌اش را روی کول‌اش گذاشت و پا به فرار بگذارد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه هر کی سفارش داشته باشه، حتماً باید معارفه بده خدمتِ خانوم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دانم این غریبه چرا در صدایش اِن‌قدر از من نفرت دارد، ولی مطمئنم باید یک جوابِ دندان‌شکن برای این طلبکارانه حرف زدن‌اش از آستین بیرون بکشم و پوزه‌اش را به خاک بمالم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قطعاً همین‌طوره! شما سرکارِ خانومِ... ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گویا دارد دندان روی هم می‌سابد و آخ که چه دلی از من خنک می‌شود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِن‌قدر گیرایی‌تون پایینه که تفاوتِ صدای مرد و زن رو نمی‌فهمید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌بار یک سطلِ بزرگ آب یخ روی سرم خالی می‌شود و اما از رو نمی‌روم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا متوجه‌ام. گفتم شاید شما چشم‌تون ضعیفه و خوب بنرها رو مطالعه نکردین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی چاق می‌کنم و ادامه می‌دهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سفارشِ آقایون پذیرفته نمی‌شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یادآوریِ این یک اصل، می‌خواهم به آقا و شرط و شروطش لعن و نفرین بفرستم و اَدب‌خانوم نمی‌گذارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از این‌که تماس را قطع کنم صدایش بلند می‌شود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سفارشم واسه یه جشنِ بدونِ حضور آقاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگِ روی یخ می‌شوم شاید هم یخِ روی سنگ... دقیق نمی‌دانم، اما هر چه هست معنایی جز خجالت و شرم‌زدگی ندارد. مانده‌ام با چه رویی بگویم چند ماهی است کافه را جمع کرده‌ایم و از اول هم قصدم از رو بردن‌اش بوده است:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینید‌...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلامم را قطع می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خبر دارم کافه‌تون رو تعطیل کردن خانومِ سلطانی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن حرفش، رگِ تعصبم بیدار می‌شود و لرزان می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تعطیل نکردن، تعطیل کردیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌خندد و عجیب است به‌جای آن‌که عصبی شوم، گوش به صدایش می‌سپارم. یک نوای خاصی دارد؛ مثلِ بارانی که در سکوت روی پنجره‌ی خانه می‌کوبد و هم‌زمان رعد و برقی بنگ خودش را میانِ آرامشِ آدم می‌پراند و قلب را وادار به گرومپ گرومپ کوبیدن می‌کند... آرام اما دلهره‌آور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست مابینِ ابروهایم می‌کشم و غرولند می‌کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چی میگین وقتی می‌دونید کافه تعطیله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گویا قصدِ صلح دارد که لحنش آرام‌تر می‌شود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گوش کنید خانومِ سلطانی؛ دو روز دیگه تولدِ عزیزترین شخصِ زندگیمه، کسی که حاضرم جونم رو واسه‌ش بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیزترین شخصِ زندگیِ این آدمِ خوش‌صدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم دست از وحشی‌گری بر می‌دارم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه کمکی از دست من بر میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و جواب می‌دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خوام دوستاش بیان کافه‌ی شما و واسه‌ش جشن بگیرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از این‌که چیزی بگویم، اضافه می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شده اون کافه رو واسه یه روز باز کنید، هر چقدر پول بخواید بهتون میدم‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پیشنهادش دوباره ابروهایم بازی‌گوشی می‌کنند و کنارِ هم می‌روند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌شه یعنی نمی‌شه. این‌همه کافه و رستوران توی ماکو ریخته، یکی از اونا رو رزرو کنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌خواهم تماس را قطع کنم که دوباره مانع می‌شود. گویا صدایش مسخ کننده است:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایده‌های دیزاینرتون بهتر از همه‌ست. عزیزترین شخصِ من خودش نمی‌تونه توی اون تولد شرکت کنه و این تنها کاریه که از دستم بر میاد. می‌فهمید دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوری حرفِ آخرش بوی تهدید می‌دهد که واقعاً نمی‌توانم بگویم؛ «نه، نمی‌فهمم.» لب‌هایم به سمتی کج می‌شوند و می‌پرسم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه ساعت چند می‌خواید رزرو کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای پاسخ دادن دست‌دست می‌کند و اما بعدش یک کلمه می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پنجِ عصر. روزتون به‌خیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر صدایی نمی‌آید و وقتی به اسکرین نگاه می‌کنم متوجه می‌شوم که در نهایتِ بی‌ادبی تماس را قطع کرده است! من که قبول نکرده بودم، فقط می‌خواستم زمان‌اش را بدانم و با آذر در میان بگذارم‌اش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم روی شماره‌اش می‌لغزد و می‌خواهم بگویم فعلاً روی ما حساب باز نکند اما پشیمان می‌شوم و دست عقب می‌کشم. موبایل را زیرِ چانه می‌زنم و متفکر در اتاقِ کوچک‌مان جهان‌گردی می‌کنم‌. این مردکِ پرروی طلبکار که انگار پول خونِ پدرش را از همه به ارث دارد دیگر از کجا پیدایش شده بود؟! صدایش، تحکم کلامش و دل‌تنگی‌ام برای کافه‌ی کوچک‌مان، وسوسه‌ام می‌کرد که پیشنهادش را قبول کنم. می‌دانم اگر من بگویم، عمه آذر هم نه نمی‌آورد. بهتر است تا شب فکر کنم و بعد با او در میان‌اش بگذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از صبح که با صدای داد و بی‌‌دادهای آتا از خواب پریده‌ام و هیچ چیزی کوفت نکرده‌ام. انتظار دارم زبان بسته با قار و قور کردن‌اش اعلام حضور نکند؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهِ خصمانه‌اش را سمتِ من که گوشه‌ای کِز کرده‌ام سوق می‌دهد و بیش‌تر پوستِ کنار ناخن‌هایم را می‌کَنَم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اَفرا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌دانم می‌خواهد چه چیزی را برای بارِ هزارم مکرر شود و خودم پیش‌دستی می‌کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آتا به جونِ خودت قسم کارِ من نیست! چرا باور نمی‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماه‌بانو که تازه دیشب کمی از اخم‌هایش باز شده بود، رو ترش می‌کند و غر می‌زند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینا قوم‌الظالمین اوشاق جان «بچه جان». مگه کسی رو باور می‌کنن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره میگرن‌ام شدت گرفته و هیچ‌چیزی برایم مهم نیست جز خودِ لاکردارش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتا عصبی زیرِ لب چیزی می‌گوید و شقیقه‌هایم را ماساژ می‌دهم. ماه‌بانو جلوتر می‌آید و می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یاخجیسان؟ «خوبی»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا خوب نباشم با این حال و اوضاعی که آتا برایمان ساخته است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتا اهمیتی به حالِ بدم نمی‌دهد و به قول خودش همه‌ی این‌ها فیلم و سریال‌اند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس آب شدن و رفتن توی زمین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌دانم مدارک و اسنادش کجااَند و اما جرئت گفتنِ فرضیه‌ام را ندارم. روی توسلی جان‌اش زیادی تعصب دارد و کیست که بتواند به او خورده بگیرد، ولی من که می‌دانم کارِ خودِ بشکه‌قیرش است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب و لوچه‌ام را آویزان می‌کنم و در حالی که رویِ عضلات خواب رفته‌ام می‌ایستم، حرفم را در لفافه می‌پیچم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه سر برید میدون، شاید دیروز قاطیِ مدارکای تره‌بار، بردیدشون اون‌جا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر جوابش نمی‌مانم و دل‌خور به اتاقم می‌روم. روده‌هایم هم آرام و دل‌خور گوشه‌ای نشسته‌اند و بهانه نمی‌گیرند. می‌دانند وقتی دل‌خور باشم زیاد جلوی چشم آتا نمی‌روم و وادار به رفتن‌ام نمی‌کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای بلند و بافته شده‌‌ی جلوی سرم را باز می‌کنم و وقتی مطمئن می‌شوم که فر شده‌اند، در صورتم می‌اندازم‌شان. از کیف خاکستری‌ام مسکنی بر می‌دارم و بدون آب قورت‌اش می‌دهم. کمی سرِ دلم سنگین می‌شود و بی‌حال رویِ صندلی می‌نشینم. این هم از عوارضِ روزی یک‌بار در سال صبحانه نخوردن است دیگر! چشم‌هایم را می‌بندم و بعد از نفسِ عمیقی از روی صندلی بلند می‌شوم. خیلی طول نمی‌کشد تا شلوار بگ استایل و مانتوی کوتاهم را بپوشم و آماده شوم. ضد آفتاب رنگی‌ام را به صورتم می‌زنم و دستم سمتِ خطِ چشمم می‌رود. برای کشیدن یک خطِ مرتب و قشنگ وسوسه می‌شوم و اما وهمِ آتا برایم اخم می‌کند. بنده خدا حق دارد، چشم‌هایم اندازه‌ی کافی کشیده و بادامی‌طور هستند دیگر خط چشم زیادی آرایشم را غلیظ نشان می‌دهد. بی‌خیال می‌شوم و به زدنِ یک برق لب کفایت می‌کنم. شالم را روی سرم می‌اندازم و از اتاق بیرون می‌زنم که آتا با دیدنم رو ترش می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا به سلامتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که محتوایِ کیفم را چک می‌کنم، جوابش را می‌دهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الآن عمه آذر میاد دنبالم یه سر بریم خرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی از اخمش را کم می‌کند و دیگر چیزی نمی‌گوید. می‌دانم اگر بگوییم قرار است برای یک روز کافه را باز کنیم از آن گیرهای سه‌پیچش می‌دهد و مو به سرم نمی‌گذارد. خدا کند فردا تا شب میدان باشد تا بتوانم به کارم برسم. عجیب است که چرا مسخ شده‌ام. تا دیروز در خیالم اگر کسی از من می‌خواست برای یک‌بار دیگر کافه را باز کنم هیچ‌جوره قبول نمی‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اما امروز می‌خواستم آتا را بپیچانم و کافه را باز کنم! شانه‌ای بالا می‌پرانم و به محضِ دیدنِ ماشینِ آقا که وارد پیچ کوچه می‌شود، به سمتش پا تند می‌کنم. سوار می‌شوم و کیفم را عقبِ ماشین می‌اندازم و سلام و احوال‌پرسیِ گرمی هم با آذر دارم. همان‌طور که دوباره عینک دودی‌اش را روی چشم می‌کشد، پیچِ کوچه را دور می‌زند و عقب‌گرد می‌کند. من هم دوباره کیفم را از عقب بر می‌دارم و عینک دودی‌ام را از آن بر می‌دارم. آن را به چشم می‌زنم و در حالی که یکی از آدامس‌های نعنایی‌ام را می‌جوم، می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه دقیقه دیرتر اومده بودی آتا سرم رو می‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌خندد و دست روی لب‌هایش می‌کشد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز پادگان نظامی راه انداخته بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب است خودش قارداش‌اش را می‌شناسد و لازم نیست برایش چند خط توضیح بدهم! به نشانه‌ی تأیید سر تکان می‌دهم و بحث را عوض می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماجرای باز کردن کافه چیه؟ باز توبه‌ت شد توبه‌ی گرگ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌بار وقتش رسیده است من به حرفش بخندم و گونه‌های برجسته‌اش را نیشگون بگیرم. می‌ترسم این توبه‌های گرگی‌وارم آخر کار دستم بدهند و به مرگم برسانند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیر نده. این سفارش هم پولش خوبه و هم بعدِ مدتی از کسلی در میایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بحث پول و حوصله را میان کشیدم چون خودم هم دلیل قبول کردنِ پیشنهادِ آن مردتیکه را نمی‌دانم. از بعدِ آن ماجرای لعنتی، حوصله‌ی دردسرِ جدید را ندارم و محتاطانه‌تر عمل می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایش به خودم می‌آیم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا چه دیزاینی می‌خوان؟ واسه چند نفر؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه یادم می‌آید که اصل مطلب را از خاطر برده بودم و نمی‌دانم چه جوابی به اوشاق‌باجی بدهم! حالم را می‌فهمد و تأسف‌وار من را می‌نگرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهش زنگ بزن و بپرس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو دِل‌ام، اما راهِ دیگری ‌در کار نیست! شماره‌اش را می‌گیرم و منتظر پاسخ می‌مانم. زیادی طول‌اش می‌دهد و هر لحظه امکان دارد تماس را به همراه یک فحش رکیک قطع کنم. در گمانم مردک باید زیادی چاق و تنبل باشد که برای برداشتن موبایلش یا حتی حرف زدن وسواس به‌خرج می‌دهد. به افکار خودم می‌خندم و همان‌لحظه تماس برقرار می‌شود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بویورون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا یک لحظه حس کردم ادایم را در آورده است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب می‌گزم و می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلطانی هستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عرضتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شک می‌کنم شاید این آدم واقعاً طلبکار است و من خبر ندارم؟ یک دور داده‌های ذهنم را اسکن می‌کنم و خبر از هیچ طلب و بدهی‌ای نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهموناتون چند نفرن؟ چه دیزاینی می‌خواید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جان می‌کَنَد تا جوابم را بدهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا‌ید مغازه جوابتون رو میدم. آدرس رو پیامک می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از این که چیزی بگویم دوباره خودش تماس را به رویم قطع می‌کند و نفسم را می‌برد. خیلی طول نمی‌کشد که برایم لوکیشن می‌فرستد و می‌دانم زیاد هم از کافه دور نیست. آذر سؤالی نگاهم می‌کند و فقط یک جمله می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو حومه‌ی شهر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از هر چه شانس نداشتم، از عمه شانس آوردم و یک خوب و حرف گوش‌کن‌اش نصیبم شد. البته شاید تفاوت سنیِ کم‌مان هم بی‌تاثیر نباشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض رسیدن به حومه‌ی شهر، با وجود شلوغی‌های بازار، نمی‌تواند بیش‌تر از آن ماشین را پیش ببرد و یک گوشه پارکش می‌کند. جمعه است و قیامتی به پا. پیاده می‌شویم و قفلِ ماشین را می‌زند. موهایم را مرتب‌تر می‌کنم و کیف دستی‌ام را به دست می‌گیرم. شانه به شانه راه می‌اُفتیم و سر درِ اکثر مغازه‌ها را برای یافتن اسمش روخوانی می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن پنج مغازه‌ی بزرگی که تابلوی بالای درشان نشان می‌دهد همگی متعلق به این خاندان‌اند، کمی معذب می‌شوم و می‌فهمم طرف بی‌راه هم‌نگفته است. گویا توان‌اش را دارد برای کرایه‌ی یک روزه‌ی کافه، هر چه پول بخواهم به حسابم بریزد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واردِ «طلا و جواهرات فروشیِ جاوید» می‌شوم و آذر با کمی تاخیر دنبالم می‌آید. در همان وهله‌ی‌ ورود، بادِ خنک کولری که روشن است، خنکمان می‌کند و عرق را روی تن‌مان می‌خشکاند. چشم می‌چرخانم و پسرکِ قد بلند و نسبتاً لاغری را پشتِ ویترین می‌بینم. تمامِ صورتش جوش زده است و موهای کم پشتِ روی لبش هم نشان از نوجوان بودن‌اش می‌دهد. زیرِ لب بی‌خیالِ کشیده‌ای می‌گویم و نچ‌نچی می‌کنم. امکان ندارد این همان جنابِ جاویدی باشد که با من حرف می‌زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لهجه‌ی غلیظِ آذری‌اش می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خُب خدا را شکر نه صدایش شبیه مخاطبِ پشت خطی من است و نه لهجه‌اش. آذر به جای من جوابش را می‌دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با آقای جاوید کار داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی میان موهایش می‌کشد و سپس روی ویترین خم می‌شود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودم هستم خانیم. اَمرتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دانم چرا اصلاً دوست ندارم باور کنم آن میزان اُبهت متعلق به این بچه بوده است و فشارم بالا و پایین می‌شود. زیرِ لب بسم‌الله می‌گویم و رو بر می‌گردانم. آذر متعجب و سؤالی نگاهم می‌کند و منتظر است گفته‌اش را تأیید کنم که همان لحظه مردِ سیاه‌پوشی از دری که انتهای مغازه‌ی بزرگ و مستطیلیِ طلافروشی‌شان است بیرون می‌آید و جعبه‌ای که مشخصاً متعلق به یک سرویس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلای گران‌بها است را روی میز می‌‌گذارد، سپس خطاب به پسرک می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حسام با من کار دارن. تو این سرویس رو ببر واسه خانومِ ملکی‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام که بدجوری توی ذوقش خورده است، چینی به صورتش می‌دهد و می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه برنگشتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و جاوید جوابش را می‌دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه. رفتن نمایشگاه فرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوری حرف می‌زند که اجازه‌ی حرف دیگری به پسرِ بی‌چاره نمی‌دهد و پی‌ نخود سیاه می‌فرستدش. در طولِ مدتی که با جاویدِ کوچک حرف می‌زد، صورتش را کنکاش کردم و اصلاً هیچ نقطه‌ی اشتراکی با خیالاتِ من ندارد. موهای سرش را کلاسیک و سنتی کوتاه کرده و چشم و ابرو مشکی است. یعنی بابِ میلِ عمه آذر! دماغِ استخوانی دارد و فرمِ لب‌هایش از زیر ته‌ریشِ مشکی‌اش زیاد مشخص نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدش هم حداقل‌اش ۱۹۰ را پر می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که هیچ توجهی به ما ندارد، دستی روی موهایش می‌کشد و زیرِ ویترین خم می‌شود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهمونام ۴۰ نفری هستن. دیزاین و تم رو مشکی بذارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیادی بی‌حوصله و تنبل است. زود هم سرِ اصل مطلب می‌رود. مقدمه‌چینی فرقِ سرش بخورد، لااقل جواب سلام‌مان را می‌داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آذر که دیزاینرِ اصلی است می‌پرسد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشکی رو ستِ چه رنگی بذاریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که دست داخلِ کیفِ بزرگش می‌برد تا بنرهای تبلیغاتی‌مان را به جاوید نشان بدهد، پرحرفی هم می‌کند که او از زیرِ میز بالا می‌آید و یک دسته تراول تا نخورده را روی میز می‌کوبد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط سیاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تحکمِ کلام‌اش آن‌قدر زیاد است که آذر عقب‌نشینی می‌کند و دست از تبلیغات بر می‌دارد. او را عقب می‌زنم و خودم مقابلِ جاوید می‌ایستم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتین مراسمِ تولد نه که عزا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برایش فیگورِ از دماغ فیل افتادگی‌ام را می‌گیرم تا بداند من هم از این ادا و اطوارها یک چیزهایی بلدم. چشم‌های وحشی‌اش را به من می‌دوزد و یک کلمه لب می‌زند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشکی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف در دهانم می‌خشکد و ترجیح می‌دهم عقب نشینی کنم. به‌خدا که این از دماغِ فیل افتاده‌تر است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلویم خشک شده و جاوید آن‌قدر فرهنگِ مهمان‌نوازی ندارد که از آب‌میوه‌ی اناری که گوشه‌ی میز است به من و آذر تعارف بزند. از بخارِ سردی که روی پارچِ شیشه‌ای نشسته حدس می‌زنم باید حسابی هم خنک و گوارا باشد. یک‌چیزی در ذهنم جولان می‌دهد و لبخندِ کثیفی می‌زنم. در حالی که دست داخل کیفم می‌برم و بسته‌ی مسکن را پیدا می‌کنم، می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی‌زحمت یه لیوان از اون آب‌میوه به من بدین قرصم رو بخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را بالا می‌کشم و می‌بینم که دارد وحشی‌تر از قبل نگاهم می‌کند‌. وقتش شده است بگویم «چغه!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالأخره نگاه از من می‌گیرد و سمتِ میز می‌رود. نمی‌دانم چرا ندیدبدید بازی در می‌آورم و برای یک لیوان آب‌میوه حاضر شدم این‌چنین دروغ مضحکی بگویم ولی امیدوارم ارزشش را داشته باشد. از کنارِ پارچِ آب‌میوه می‌گذرد و داخلِ همان اتاقکِ پشتی می‌رود. خیلی طول نمی‌کشد که با یک لیوان آب بر می‌گردد و آن را روی زمین می‌گذارد. بغضم می‌گیرد و دلم می‌خواهد پاهایم را تند و تند روی زمین بکوبم اما جایش نیست‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهِ خیره و مات مانده‌ام را که می‌بیند، می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قرص رو با آب می‌خورن نه آب‌میوه. این یک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه‌اش را به پایین می‌دوزد و ادامه می‌دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ادب حکم می‌کنه وقتی با کسی حرف می‌زنید، آدامس نجوید. این دو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته‌ی تراول را جلویم هُل می‌دهد و با کمی مکث اضافه می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون که قراره هر چه زودتر به کارتون برسید. این هم سه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌خواهد هم شرمان را کم کند و طعنه برود که زودتر به کارمان برسیم وگرنه تشکر کردن به این دماغو نمی‌آید! دهانم از جویدنِ آدامس باز می‌ماند و مه و مات می‌مانم از بی‌شعورش‌اش. بر فرض که تو راست بگویی، لااقل یکم ملایمت به خرج می‌دادی نامروت! قرص را داخل کیفم بر می‌گردانم و پول‌ها را سر جای قبلی‌شان سُر می‌دهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تسویه‌حساب واسه پایانِ کارِ جنابِ آقا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آذر مانند یک مترسکِ بی‌کاربرد وسطِ مزرعه‌ی طلا و جواهرات جاویدِ دماغو ایستاده و به او زل زده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«جانِ اَفرا پسرِ مردم را نخور اوشاق‌باجی!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را می‌گیرم و به دنبال خودم می‌کشم‌اش که قبل از خروج‌مان جاوید می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر جور مایلید سرکارِ خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را بیرون می‌فرستم و از مغازه‌‌اش بیرون می‌زنیم. کاش این‌جوری شرمنده‌ام نمی‌کرد تا بتوانم نگاهی به جواهراتش بی‌اندازم. هر چند پولِ خریدشان را نداشتم و فقط قرار بود خود آزاری کنم! آذر می‌خندد و خبر دارم می‌خواهد چه برنامه‌ای را شروع کند، به همین خاطر مجال‌اش نمی‌دهم و فوری داخل ماشین می‌نشینم. هوا از بس گرم و نفس‌گیر است که تمام روکش‌های چرمِ صندلی در حال ذوب شدن‌اند و گلویم از گرما خشک و متورم شده است. عمه آذر در حالی که مدام از تیپ و استایلِ جاوید تعریف می‌کند، ماشین را راه می‌اندازد. با چهار انگشتم آرام روی پیشانی‌ام می‌کوبم و غر می‌زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آذر! برو بازار وسیله بخریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ‌چپی نگاهم می‌کند و دستِ پیش می‌گیرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا پولا رو نگرفتی؟ بگم من هیچی تو کارتم نیست واسه خرید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیرِ لب «به درک» می‌گویم و آدامسم را از شیشه‌ی ماشین بیرون می‌اندازم که دوباره یادِ پدربزرگ‌بازی‌اش می‌افتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبیه آقا حرف می‌زد و فکر کنم همین مسئله برای پا پس کشیدنِ آذر کافی باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین را گوشه‌ای پارک می‌کند و دوباره شانه به شانه راه می‌اُفتیم. آقا لقبِ «پت و مت» را برایمان گذاشته و الحق که برازنده‌یمان است. آذر دستم را سمتِ مغازه‌ی انستیتو می‌کشد و وارد می‌شویم. علی با دیدن‌مان لبخند می‌زند و از پشت دخل‌اش بیرون می‌آید. سلامِ گرمی می‌کند و می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلطانی‌ها این اطراف چی‌کار می‌کنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو می‌روم و مشتی حواله‌ی بازوهای تو پُرش می‌کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب تو این نیم وجب جا هم لاس می‌زنی ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منظورم به دو دختری است که با ورودِ ما بساطِ هر و کرشان را روی کول‌شان گذاشتند و بیرون رفتند. نمایشی بازوهایی که با هزار جور مکمل ساخته است را می‌مالد و عقب‌نشینی می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه‌ش واسه فروختنِ این دو هزار جنسه دختردایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آذر می‌خندد و می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی بهشون می‌اومد اونا بیش‌تر از تو کنده باشن تا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من اضافه می‌کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه نه پسر عمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به معنای تأسف برایمان تکان می‌دهد و پشتِ دخل بر می‌گردد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پررو نشین بهتون رو دادم دو وجب بچه! چیزی می‌خواستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌قرآن که این پسر روانیِ تمام عیار است. گاهی اوقات در حالی که از شدتِ خنده ریسه می‌رود، یک‌هو به یک سگِ هار تبدیل می‌شود و امکان دارد تمام حضار را ببلعد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آذر هم خودش را مقابلِ پسرعمه‌ای که از خودش بزرگ‌تر هم است جمع و جور می‌کند و مَشغولِ مرتب کردنِ شالش می‌شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی دورِ مغازه می‌چرخانم و بدون آن‌که از موضعِ پرروبازی‌ام عقب‌نشینی کنم، طعنه می‌پرانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علی، تو این دُکونت بادکنک هم پیدا می‌شه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به انستیتوی لاکچری‌اش گفته‌ام دُکان و انتظار می‌رود یک لقمه‌ی چپم کند اما گویا فهمیده است هیچ درمانی برای مریضیِ صعب‌العلاج من نیست که این‌گونه زیرِ لبی یک فحشِ آبدار بارِ خودش می‌کند و چیزی نمی‌گوید. برای رفتن به طبقه‌ی بالا، از نردبان بالا می‌رود و صدایش را پس کله می‌اندازد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه رنگی می‌خواین؟ چند تا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آذر نگاهی به‌هم می‌اندازیم و خوب می‌دانم که هر دو نفر به سلیقه‌ی دوزاریِ جاوید فکر می‌کنیم. هم‌زمان جوابِ علی را می‌دهیم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سیاه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی از آن بالا سرک می‌کشد و حیرت‌زده نگاه‌مان می‌کند که اضافه می‌کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صد تایی بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره عقب می‌رود و بعد از چند دقیقه با یک نایلون در دست، پایین می‌آید. آن را جلویمان سُر می‌دهد و می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند مدلشو واسه‌تون گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و باز شوخ می‌شود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برید شرتون کم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این یعنی پولش را نمی‌خواهد یا حداقل الان نمی‌خواهد. ای آذرِ حیله‌گر، خودت خوب می‌دانی کجا پا بگذاری! من هم برای پرداخت پول هیچ اصراری نمی‌کنم و از مغازه بیرون می‌رویم. با یادآوری چیزی آذر را همان‌جا می‌گذارم و داخل انستیتو بر می‌گردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علی حواست باشه آتا و آقا نفهمن این‌جا بودیم و از این داستانا دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدی سری تکان می‌دهد و دست روی چشمش می‌گذارد. نیش پاره می‌کنم و بیرون می‌زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیال‌مان راحت است آتا و آقا تا شب به خانه بر نمی‌گردند و وقت داریم. دو ساعتی را داخل بازار چرخ می‌خوریم و با دست‌های پر و جیب‌های شپش گرفته سمت کافه می‌رویم. خریدها را روی زمین می‌گذاریم و برای یافتن کلیدهای مغازه، کیفم را زیر و رو می‌کنم. کلید را بر می‌دارم و در قفل می‌چرخانم. با ورودم سرم تیر می‌کشد و نفسم سنگین می‌شود. دوباره یادِ گندکاری‌مان می‌اُفتم و بغضم می‌شکند. خدا خودش می‌داند که این یک ماه هم چرا از خاطرم رفته و برایم عادی شده بود! آذر با رنگ و رویی که به زردی می‌زند، با یک دست زیرِ بازوی من را می‌گیرد و با دستِ دیگرش وسایل را بر می‌دارد. داخل می‌رویم و در را با پا می‌بندد. یکی از صندلی‌های خاک گرفته را از روی میز بر می‌دارم و روی آن می‌نشینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا سبیل‌های گندمی‌اش را تاب داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سپردم اِلیار چهار چشمی حواسش باشه ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اِنگار می‌خواست بچه بترساند که آن‌گونه برایمان خط و نشان می‌کشید! دندان قروچه‌ای کردم و سری تکان دادیم. با عصایش روی شانه‌ی اِلیار کوبید، با چشم چیزی به او فهماند و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت و ما را با یک شرطِ دردسرآفرین تنها گذاشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خستگی موهایم را پس می‌زنم و نگاهم سمتِ دیزاینِ جدید کافه می‌رود. جنابِ آقا زیادی هم بی‌سلیقه نبود و کافه قشنگ شده است. البته اگر رنگِ ستش را استفاده می‌کردیم که محشر می‌شد. بر منکرِ این فرضیه لعنت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان‌لحظه زنگوله‌ی بالای کافه به صدا در می‌آید و یکی وارد می‌شود. قلبم هُری پایین می‌ریزد و می‌ترسم یکی از سگ پاسبان‌های آتا یا آقا باشد که با دیدنِ چهره‌ی آشنا و احتمالاً بی‌آزارش ترسم می‌ریزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام قسمتِ تاریکِ کافه را رد می‌کند و جلو می‌آید. روی صندلی می‌نشینم و با دست روی میز ضرب می‌گیرم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بویور! «بفرما»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفِ دست‌هایش که احتمال می‌دهم عرق کرده باشند را به کمک لباسش پاک می‌کند و می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمو جاوید گفت بهتون بگم سفارشِ کیک با خودشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه‌ای بالا می‌پرانم و زیرِ لب می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«- چه بهتر!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نشانه‌ی تأیید سر تکان می‌دهم و چیزی نمی‌گویم. حداقل‌اش می‌توانم اُبهتم را به رخِ این یکی جاوید بکشم که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌خواهد از کافه بیرون بزند که عمه آذر صدایش می‌زند و مانع می‌شود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا حسام یه لحظه بیا کارت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر می‌گردد و ذوق می‌کند. آذر پیچ و تابی به دستش می‌دهد و روی میز خم می‌شود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم این عموت اسم نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام این پا و آن پا می‌کند که اوشاق‌باجی می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلی‌ای را برایش عقب می‌کشد و او هم تعارف نمی‌کند‌. روی آن می‌نشیند و می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسم که داره. ولی همه بهش می‌گن جاوید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشم آمد. حرفش را در لفافه پیچاند که اسمش را نگوید ولی نمی‌دانست مقابلِ آذر هیچ راهِ فراری نیست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی زنش هم بهش می‌گه آقای جاوید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصنعی می‌خندد و من که می‌دانم چه در کله‌ی بی‌شعورش می‌گذرد. جوری سوال می‌پرسد که حساسیتی ایجاد نکند و حسام بدبخت خودش، خودش را در دام بی‌اندازد. هر چه نباشد دخترِ آقا است دیگر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسام چینی به صورتش می‌دهد و پقی زیر خنده می‌زند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زنش رو که خدا بیامرزه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آذر، حیرت‌زده هم‌دیگر را نگاه می‌کنیم و سپس سمتِ حسام می‌چرخیم. پسرک یکم بیش‌تر از یکم خل‌مغز است که با خنده و قه‌قهه این‌چنین جمله‌ای را ادا می‌کند! آذر که حسابی توی ذوقش خورده است، خودش را از روی میز می‌کِشد و با لحنِ طلبکاری رو به حسام می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه. پاشو برو به کارت برس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌ترسم اگر حسام یک لحظه بیش‌تر آن‌جا بماند و به ریسه رفتن‌اش ادامه بدهد، نازِ شستِ آذر را بچشد. گویا خودش هم این‌چنین حسی کرده است که بلند می‌شود و بعد از گفتنِ «با اجازه»، از کافه بیرون می‌رود. آذر از روی صندلی‌اش بلند می‌شود و در حالی که قوزِ کمرش را می‌گیرد، غر می‌زند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عه عه دیدی زن داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانعِ خنده‌ام می‌شوم و مسخره‌اش می‌کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زن داشته. جدی عمه، برو زنِ دومش شو، سوگلیش میشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست روی سرم می‌کوبد و خیلی جدی می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، که بعدِ مردنم این‌طوری بشم مسخره دست این بچه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌محابا می‌خندم به خیالات خامِ عمه جان. من هم بلند می‌شوم و نگاهِ دیگری دورتادورِ کافه می‌گردانم. دورِ هر میز، چهار صندلی گذاشته‌ایم و با ده میز سر و تهِ قضیه را هم آورده‌ایم. روکشِ میزها و دیزاین دیوارها هم همه مشکی و ساده‌اند. باید فردا قبل از آمدن، چند لامپِ خوب و پرقدرت بگیرم تا فضا کمی از عزا در بیاید... البته اگر جنابِ آقا نخواهد که لامپ‌ها هم سیاه باشند! از کافه بیرون می‌زنیم و آذر اول من را به خانه‌ی خودمان می‌رساند. ساعت از سه بعد از ظهر گذشته است و خداخدا می‌کنم آتا برای نهار نیامده باشد. از آذر خداحافظی می‌کنم و داخلِ خانه می‌روم. ماه‌بانو همین که در را باز می‌کند، داخلِ راه‌رو می‌دود و ابروهای درهم‌اش مقدمه‌ی یک سردرد دیگراَند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبح طلوع نکرده رفتی تا الان کجا بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوری رفتار می‌کنند اِنگار بچه‌‌ام و هیچ توجهی به ۲۴ سال سنم ندارند. این‌که با آذر بوده‌ام هم اعتمادشان را جلب نمی‌کند... تاسف‌بار است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفش‌هایم را گوشه‌ای پرت می‌کنم و ماه‌بانو را کنار می‌زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با آذر رفتیم خرید. بازار شلوغ بود و طول کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخلِ اتاق می‌روم و لباس‌هایم را مرتب داخلِ کمد آویزان می‌کنم‌. ماه‌بانو دنبالم آمده و با چشم‌های ریزش تمام جانم را کنکاش می‌کند. درِ کمد را می‌بندم و سمتش می‌چرخم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من فردا بعد از ناهار تا غروب خونه‌ی آقام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌دانم که همین یک جمله برای ترکیدنِ کیسه‌ی حرف و دل‌خوریِ ماه‌بانو کفایت می‌کند، ولی چاره‌ی دیگری هم ندارم. صدایِ لهجه‌دارش را بلند می‌کند و داد می‌کشد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقات؟ آقات با لگد از خونه‌ی خودمون پرتمون کرد بیرون، اون‌وقت می‌خوای بری خونه‌ش؟ نکنه بخوای بری دست‌بوسی اَفرا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کاه، کوه می‌سازد. جوری رفتار می‌کند آدم فکر می‌کند آقا اسلحه روی کله‌یمان گذاشت که طبقه‌ی ساختمان‌‌اش را خالی کنیم، دیگر کلاً منکر این می‌شود که آتا خودش لج کرد و از آن‌جا بیرون زد! می‌دانم اگر این‌ها را به ماه‌بانو بگویم هیچ‌جوره زیرِ بارش نمی‌رود که هیچ، بی‌تعارف مغزم را هم می‌جود. روی صندلی لم می‌دهم و یک جمله می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دست‌بوسی چیه؟ مگه آقا با من دعوا داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست داخلِ کیفم می‌برم و سلاحم را در می‌آورم. مصرف قرص و بهانه کردن میگرن تنها نقطه‌ضعفی است که ماه‌بانو مقابل من دارد و عقب‌نشینی می‌کند. از اتاق بیرون می‌رود و دوباره قرص را داخل کیف پرت می‌کنم. گوشه‌ای از اتاق روی زمین برای خودم لحاف و تشک می‌اندازم و رویِ آن شیرجه می‌روم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی نداند فکر می‌کند در دِه زندگی می‌کنیم. پایین شهر است که باشد، خروس کوک کردن‌تان برای چیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جایم می‌نشینم و کش و قوسی به تنم می‌دهم. هوایی که از پنجره‌ی بازِ اتاق به داخل می‌آید، موهایم را به بازی می‌گیرد و حس خوبی بهم دست می‌دهد. به‌نظرم امروز روزِ خوبی می‌شد اگر خروسِ آقای همسایه بالای سرم ساز و دهل نمی‌زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفتاب وسطِ آسمان است و نشان می‌دهد سر ظهر شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌جای آن‌که با این میزان خوابیدن، خستگی از تنم در رفته باشد، بیش‌تر احساس خستگی و کسلی دارم! در جایم خیز بر می‌دارم و پتوها را جمع می‌کنم. آن‌ها را گوشه‌ای می‌گذارم و می‌خواهم بیرون بروم که با شنیدن سر و صدایی، به سمت پنجره کشیده می‌شوم. موهایم را داخل تیشرتم می‌فرستم و از پنجره سرک می‌کشم. آقا و ماه‌بانو می‌خواهند به زور نصفی از اثاثیه‌ی اضافی را در حیاط مربعی و کوچک‌مان جای بدهند و به نظرم این‌کار حسابی انرژی ماه‌بانو را می‌گیرد، آخرش هم یقه‌ی من را می‌چسبد و غرش را سر من می‌زند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنجره را می‌بندم و بعد از جمع کردن موهایم با کلیپس ساده‌ام، از اتاق بیرون می‌روم. سرویس بهداشتی جدیدمان داخل هال است و مشترک! آبی به دست و صورتم می‌زنم و به آشپزخانه می‌روم. تابه‌ی غذا روی گاز است و با دیدنش به سمتش کشیده می‌شوم. درش را بر می‌دارم و صورتم در هم می‌رود. خاک بر سرم کنند که شانس ندارم. این‌طوری پیش برود سوء‌تغذیه می‌گیرم. همان‌لحظه در باز می‌شود و ماه‌بانو در حالی که دست‌هایش را جلوی درِ حیاط شسته و مشغول پاک ‌کردن‌شان ‌است، داخل می‌آید. اخمی می‌کنم و در حالی که می‌دانم حوصله‌ی هیچ حرفی را ندارد، غر می‌زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بانو، شما که می‌دونی من از این جونور چندشم می‌شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هایش را ریز می‌کند و داخل آشپزخانه می‌آید. چشم ریز کرده است و خدا به دادم برسد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طعنه می‌رود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سحریز خیر اولسون! «صبح شما به‌خیر»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از رو نمی‌روم و مانند خودش جواب می‌دهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گله جه گیز خیر. «عاقبت شما به‌خیر»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی سینک ظرفشویی می‌رود و از کابینتِ بالایش بشقابی بر می‌دارد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از بس بد غذایی، شدی دو تا استخون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی آینه‌ی آویزانِ هال می‌روم و در حالی که صورت استخوانی‌ام را بر انداز می‌کنم، می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌خورم، بمیرم هم ماهی نمی‌خورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از داخل یخچال قالبِ پنیر را بر می‌دارم و روی اُپن می‌گذارم. عجله‌ای چند لقمه پنیر و سبزی می‌خورم و سمت اتاق می‌دوم. از پنجره سرک می‌کشم و آتا را می‌بینم که با ماشینش از خانه دور شده. فوری لباس‌هایم را با یک مانتوی کوتاهِ عروسکی و شلوار بگ استایل مشکی تعویض می‌کنم. شالِ اناری‌ام را روی موهایم می‌اندازم و رژِ لب اناری می‌زنم. درست است تم باید سیاه باشد، ولی مراسم عزا که نمی‌روم. محتویات کیفم را چک می‌کنم و با دیدن بسته‌ی خالیِ آدامس، نفسِ کلافه‌ای می‌کشم. موبایلم را بر می‌دارم و از اتاق بیرون می‌دوم. قبل از این‌که به مرحله‌ی بعدی برسم، ماه‌بانو خودش را به من می‌رساند و با شکاکی می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خونه‌ی آقا میری دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته‌ی موهایم که در صورتم آویزان شده‌اند را داخل می‌فرستم تا حساسیت ایجاد نکنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جایِ دیگه‌ایی هم دارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو بالا می‌پراند و نگاهم به ساعتِ خانه کشیده می‌شود. ۱ و ۵۵ دقیقه است و تا به کافه برسم و آماده شوم، ۴ می‌شود. خدا کند بازجویی‌های ماه‌بانو زودتر تمام شود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل آشپزخانه می‌رود و می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آذر میاد دنبالت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که داخل راه‌رو رفته‌ام و دنبالِ کفش‌های بدون پاشنه‌ام می‌گردم، صدایم را بلند می‌کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماشین نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفش‌هایم را از زیرِ پله بیرون می‌کشم و می‌پوشم‌شان که ماه‌بانو داخل راه‌رو می‌آید و خودش را به در می‌چسباند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا امروز نرفته میدون. زنگ بزن بیاد دنبالت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن حرفش مغزم داغ می‌کند و رمق از پاهایم می‌رود. همین یکی را کم داشتم! اِنگار باید امروز قیدِ آذر را بزنم و این از بعدِ آن ماجرا زیادی ترسناک به نظر می‌آید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای دست به سر کردنِ ماه‌بانو، زیرلب می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه آذر آژانس شخصیِ منه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداحافظی می‌کنم و قبل از این‌که دوباره سین جیمم کند، از خانه بیرون می‌دوم. خودم را به خیابانِ اصلی می‌رسانم و برای تاکسی‌های شهری دست تکان می‌دهم. به محض ایستادن پژوی زرد رنگ، سوار می‌شوم و از راننده می‌خواهم به حومه‌ی شهر برود. شماره‌ی آذر را می‌گیرم و بعد از چهار بوق، جواب می‌دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اَفرا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دندان، پوستِ گوشه‌ی ناخن‌هایم را می‌کنم و غر می‌زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماه‌بانو چی می‌گه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسِ عمیقی می‌کشد و برای جواب دادن لفت‌اش می‌دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرمنده‌م به‌خدا. حتی بهونه کردم بیام خونه‌ی شما، نذاشت که نذاشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوستی که روی زبانم مانده است را بیرون می‌اندازم و با درماندگی می‌نالم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آذر، آذر، آذر.‌‌‌.. !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آقا از آن‌طرفِ خط بلند می‌شود و حتم دارم از حرص، دماغم باد گرفته باشد! دستی به آن می‌کشم و دل‌خور لب می‌زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه. کاری نداری؟ خداحافظ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهلت نمی‌دهم چیزی بگوید و تماس را قطع می‌کنم. راننده ماشین را اولِ میدانِ اصلی نگه می‌دارد و از داخلِ آینه به من نگاه می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرمنده. نمی‌تونم جلوتر برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچنان این‌قسمت از شهر آن‌قدر شلوغ است که به راننده‌ی بی‌چاره حق می‌دهم. پولش را پرداخت می‌کنم و پیاده می‌شوم. قبل از این‌که خیابان را بپیچم و به کافه بروم، از دکه‌ای که روبه‌روی میدان است، یک بطری آب معدنی و یک بسته آدامسِ نعنایی برای خودم می‌خرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینک آفتابی‌ام را روی چشم می‌کشم و میدان را دور می‌زنم که آقای نامحترمی از ماشینش سرک می‌کشد و عربده می‌زند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه تو ماشینی که از دورِ میدون میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.