داستان ما راجع به یه دختره. دختری بنام آرام.دختر نوزده ساله‌ی تنها. دختری که پدرش روش شرط بندی میکنه.توسط پدرش به یه غریبه فروخته میشه. مادرش رو از دست داده و تنها خواهرش با همسرش از ایران رفته. دختر داستان ما شاید بی‌پناه و تنها باشه ولی زرنگ‌تر از اون چیزیه که بذاره پدرش زندگیشو تباه کنه. پس دوراه بیشتر نداره. یکی اینکه به دست یه غریبه نامرد بیافته. یااینکه از زندگیش فرار کنه و پناه ببره به یه غریبه آشنا!!! کدوم راه رو انتخاب میکنه؟…

ژانر : پلیسی، عاشقانه، اجتماعی، هیجانی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۳۳ دقیقه

مطالعه آنلاین آرام در تنهایی
نویسنده: حدیثه اسماعیلی

ژانر: #عاشقانه #اجتماعی #پلیسی #هیجانی

خلاصه:

داستان ما راجع به یه دختره. دختری بنام آرام.دختر نوزده ساله‌ی تنها. دختری که پدرش روش شرط بندی میکنه.توسط پدرش به یه غریبه فروخته میشه. مادرش رو از دست داده و تنها خواهرش با همسرش از ایران رفته. دختر داستان ما شاید بی‌پناه و تنها باشه ولی زرنگ‌تر از اون چیزیه که بذاره پدرش زندگیشو تباه کنه. پس دوراه بیشتر نداره. یکی اینکه به دست یه غریبه نامرد بیافته. یااینکه از زندگیش فرار کنه و پناه ببره به یه غریبه آشنا!!! کدوم راه رو انتخاب میکنه؟…

به نام خدا.

آرام در تنهایی.

حدیثه اسماعیلی.

دم دمای صبح بودو او هنوز بیدار!به یاد قدیم ها که باخواهرش تا صبح بیدار می ماندند.اما حال چقدر از هم دورند!آنا در آلمان و آرام در ایران!به خورشید نگاه کرد.گرمایش کمکم در اتاق حس میشد.نور از لابه لای ابرها بر اتاق سرک میکشید و فضای اتاق را زیبا تر میکرد.بغضش را قورت داد.دستش را بالا آوردو به ساعت نگاه کرد.پنج صبح بودو او حتی چشم روی هم نگذاشته بود.پوزخندی زد و به مردم در حال رفت و آمد نگاه کرد!باخود گفت:

چه جالب!آنا تو آلمان!مامان زیرخاک!من اینجا!بابا....بابا کجاست؟؟؟هرجایی هست الا توخونه!از دوازده رفته معلوم نیست کجاس.انگار نه انگار یه دختر داره.

و باز سرش را به طرف خیابان چرخاند.تلفنش برای بار هزارم زنگ خورد.با حرص جواب دادو گفت:

دانیال صدبار گفتم ولم کن!توپسر دوست بابامی جای داداشمی ولی انقد به من زنگ نزن و اذیتم نکن

- دهن منو باز نکن.وسایلاتو جمع کن

- وسایلامو جمع کنم کدوم گوری بیام؟؟؟؟؟میفهمی اگه بابام بفهمه من فرار کردم چیکارم میکنه؟؟؟

- نگران باباتی؟؟؟اونی که تورو ف...ای بابا.آرام وسایلاتو جمع میکنی یانه؟؟؟

- نه!تا دلیلشو بهم نگی نه!

- ااا پس دلیل میخوای؟؟؟باشه درو باز کن

- چی؟؟؟؟؟

- میگم درو باز کن.من جلوخونتونم

آرام از روی تخت پایین آمد و به طرف آیفون رفت.کلیدی را فشردو بعد در باز شد.دانیال را دید که وارد خانه می شود.نفس عمیقی کشید و کل استرسش را در خود پنهان کرد.میخواست بداند دلیل این پسر چیست که آنقدر اصرار به فرار او میکند.چند دقیقه بعد در خانه باز شد و پسری قد بلند با موهای بهم ریخته و اخمی غلیظ وارد خانه شد.با خشونت به آرام نگاه کرد.آرام آب دهانش راقورت داد وگفت:

سلام

دانیال فقط سری تکان داد.به او نزدیک شدو گفت:

چرا به حرف من گوش نمیدی؟؟؟؟هان؟؟؟

از فریاد او آرام ترسید.چشمانش را برای لحظه ای بست اما سریع بازش کردو گفت:

من برای چی باید از خونه بابام فرار کنم و با تو بیام؟؟؟؟؟هان؟؟؟؟؟من غیر بابام هیچکیو ندارم میفهمی؟؟؟هیچکیو!اونم ول کنم؟

- انقد بابا بابا میکنی میدونی چیکار کرده؟؟؟؟آره؟میدونی؟؟؟؟

- نه نمیدونم ولی میخوام بدونم.میخوام بدونم چرا بخاطر کاری که اون کرده تو میگی باهات بیام.بگو.بگو چیکار کرده!!

دانیال با دست هایش شقیقه هایش را مالید و بعد گفت:

میگم بهت میگم

کمی مکث کردو بعد ادامه داد:

بیخیال!بیا با من بریم من دلیل دارم که میگم بیا فرار کن!دلیل دارم لعنتی.

آرام عصبانی شدو فریاد زد:

دانیال منو عصبانی نکن بگو ببینم دلیلش چیه که از شب گیر دادی میگی حاضرشم و باهات بیام

با صدای فریاد آرام،دانیال هم به اوج عصبانیت رسیدو فریاد زد:

دختره احمق...انقدی که تو بابا بابا میکنی،یک چهارمش بابات بهت اهمیت نمیده.طبق معمول هفته ای یبار که میره قمار بازی و مست میکنه و خداروشکر همشم میبازه دیشبم رفته بود خونه عموی من.شانس آوردی من اونجا بودم وگرنه الان بجای من یه عده آدم علاف و عوضی اینجا بودن.دیروز که بابات همه پولاشو گذاشت وسط مست مست بود.بمبم میترکید حالیش نمیشد.همرو به جلالی باخت.میفهمی؟همه چیشو باخت!زندگیشوباخت!جلالیم گفت ادامه میدی باباتم گفت آره ادامه میدم جلالی هم گفت چی میذاری وسط!میدونی چی گذاشت؟؟؟میدونـــــــــی؟؟؟؟

آرام که تا اینجا فقط بغض کرده بود سرش را به نشانه منفی تکان داد.دانیال باهمون صدا گفت:

تورو گذاشت وسط.عکس تورو گذاشت وسط.میفهمی؟؟؟؟؟؟رو تو قمار کرد.

آرام با ناباوری به دانیال نگاه کرد.او چه میگفت؟؟؟؟پدرش؟؟؟پدرش روی دخترش شرط بسته بود؟این امکان نداشت.چند لحظه برای درک شرایط نیاز داشت.پس از دقایقی آرام با بغضو ناباوری تک خنده ای کردو گفت:

چی؟؟؟؟بابام چیکار کرده؟؟؟؟

- بابات.روی تو.شرط بست.عکس تورو گذاشت وسط و تورو به جلالی باخت!تموم شدی!تو دیگه دختر اون نیستی!باید بری بشی کلفت جلالی.

آرام همچنان متعجب بود!گوش هایش نمیشنید اما وقتی عصبانیت و لب های دانیال را که مدام تکان میخوردند و میخواستند چیزی را به او بفهمانند باور کرد!روی زمین زانو زد.بغضش ترکید و اشکی از گوشه چشمش پایین ریخت.او پدرش بود!تنها فرد در زندگی اش بود.چگونه توانست چنین کاری با او و آینده اش بکند؟؟؟؟؟؟اشک هایش کمکم به هقهق تبدیل شد.دانیال جلوی پایش زانو زدو اورا در آغوش کشید و گفت:

آرام!!!خواهر گلم...عزیز دلم...ما ازبچگی باهم بزرگ شدیم.من پیشتم نمیذارم به دست اون گرگ های بی صفت بیوفتی!نمیذارم دست جلالی بهت برسه.

آرام میان هقهقش گفت:

اون حـ...حق.. نداشت.حق نداشت با زندگی من با...ززی کنه.......اون منو...فروخت.به...

خودش را از آغوش دانیال بیرون کشیدو با ناباوری گفت:

به مشروب؟به قمار؟به پنجاه تا تیکه کاغذ؟؟؟آره!!!؟؟؟

دانیال سرش را تکان داد و بعد گفت:

آرام.آرام پاشو.الان میرسن!برسن بدبخت میشیم.پاشو...پاشو

آرام سریع از جایش پاشد.حق با دانیال بود.اگر میماند بدبخت میشد!سریع به طرف اتاقش رفت.هرچه پول داشت برداشت.هر چیزی که ممکن بود یک روزی به آنها احتیاج پیداکند را برداشت.همه را در یه کوله پشتی جاکرد.سریع یک مانتو و شلوار پوشید.شالش را هم سرش کرد و از اتاق خارج شد!دانیال لبخند پر استرسی زد.تصمیم به رفتن گرفتند که صدای زنگ آیفون بلند شد.دانیال به آیفون نگاه کرد.همان دارو دسته جلالی بودند.با ترس چشمانش را باز و بسته کردو سریع گفت:

درپشتی...بازه؟؟

- آر..ره!اومدن؟؟؟

- آره فقط بدو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام اخرین نگاهش را به خانه کردو راه افتاد!سریع به طرف دری که به کوچه پشتی باز میشد رفتند.خداروشکر کسی آنجا نبود.دانیال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی عادی راه بیا.ماشین اون پشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش هم خیلی عادی راه رفت.یک ون مشکی دم خانه شان بود.دانیال خیلی پنهانی آرام را سوار ماشین کرد و خودش هم پشت فرمان نشست.سریع حرکت کرد و از آینه به آنها نگاه کرد.متوجهشان نبودند.پایش را روی گاز فشرد و سریع از آنجا دور شد.پس از کمی دور شدن نفس های حبس شده آزاد شد!به ترمینال که رسیدند دانیال روبه آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من...من نمیتونم باهات بیام.تو خودت باید تنها بری.برای امنیت خودته.منو میشناسن.میدونم آدماش همه جا هستن.یکی منو ببینه سریع بهش خبر میده.من میام...میام بهت سر میزنم...قول میدم.فقط توهم بهم زنگ بزن.نه نه.من خودم بهت زنگ میزنم.فقط خودم.برو...زود برو بلیط بگیر.هرجا میخوای بری برو!فقط تو اراک نمون.برو یه شهری که توش آشنا داشته باشی باشه؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام سرش را تکان دادو بعد با چشمانی پرازاشک از ماشین پیاده شد.فعلا زندگی اش مهم تر از ناراحتی اش بود.پس خیلی عادی به طرف باجه بلیط فروشی رفت.رو به مرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام.من...بلیط میخوام.واسه همین الان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد با صدای کلفتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلیط کجا؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام چشمانش را بست!تنها کسی که میتوانست به او کمک کند و از او حمایت کند او بود.فقط او.چشمانش را باز کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تـ...تهران

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد سریع یک بلیط تهران به او داد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتوبوس یه ربع دیگه راه میوفته.برو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام از لحن مرد ناراحت شد،اما چیزی نگفت.به جایی که مرد گفت رفت.بلیط خودش را نشان داد.مرد نگاهی به او انداخت.بلیطش را گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیا خانوم.این ماشین میره تهران

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام پله های اتوبوس را بالا رفت و روی یک صندلی دونفره،کنار شیشه نشست.بغضش ترکید.تازه فهمید چه به روزش آمده.در دل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هــــه!بابام روم شرط بست پسردوست بابام اومد منو نجات داد.خدایا چرا من آخه؟منو باید به همین راحتی میذاشت وسط.اینم بابائه؟؟؟اون بالا شما به این آدم میگین بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اشک هایش را پاک کرد.فردی کنارش نشست.خود را جمع و جور کرد.فعلا از هر آدمی میترسید.پیرزنی که کنارش نشسته بود بی توجه به او سرش به صندلی تکیه دادو خوابید.آرام هم سرش را به شیشه تکیه داد.بعد از چند دقیقه اتوبوس حرکت کرد.آرام با خود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی میشه همونجا باشن؟خدایا ازت خواهش میکنم.خونشون همون باشه.هرچند اونم زیاد یادم نمیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوله پشتی اش را به خود فشرد.تمام مسیر به بیرون نگاه کرد.با صدای راننده به خود آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترمینال تهران!پیاده شین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد کشیدن نفس عمیقی از جایش بلند شد!خیلی آهسته راه رفتو از پله های اتوبوس پایین آمد!تازه خورشیدبه وسط آسمان آمده و آسمان رنگ گرفته بود.هوای قشنگی بود!اما آرام فعلا چیزی برایش قشنگ نبود!به طرف تاکسی ها رفت.به همه آنها نگاه کرد.پیر ترین فرد را انتخاب کردو به طرفش رفت.مرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم.کجا میرین؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اقا من آدرس مشخصی ندارم!حفظی بگم...میبرین؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه پیدا نکردم چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من کامل پولتونو میدم.دربست میبرین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد سری تکان داد.آرام در صندلی عقب جا گرفت.راننده سوار شدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب...کجا برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام چشمانش را بست.در دلش تند تند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کجا بود؟؟کجا بود؟؟؟؟پاس...پاسدار..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاسداران...پاسداران!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب...کجای پاسداران

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما برین.وقتی رسیدین من چشمی میگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد پوفی کردو راه افتاد.آرام با چشم دنبال مکان های آشنا میگشت.یک سال از دیدار آنها میگذشت!معلوم بود دیگر جای اشنایی در ذهنش نیست.اما تمام سعیش را میکرد همه چیز را به یاد بیاورد!وقتی راننده به مکان مورد نظر رسید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب خانوم.اینم از پاسداران.کجا برم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام اطراف را نگاه کرد.لبخندی از روی خوشحالی زد!همانجا بود.با خوشحالی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست راست.برید اینور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به راست اشاره کرد.راننده به جایی که آرام اشاره کرد نگاه کردو راه افتاد.آرام تمام مسیر را با اشاره به راننده فهماند که کجا برود.وقتی به کوچه مورد نظر رسیدند سریع از ماشین پایین آمد که راننده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم...خانوم پول ما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام به طرف ماشین برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقد میشه؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چهارده تومن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام از کیفش چهارده هزار تومان پول دراورد و به طرف راننده برد.راننده پول را از دست آرام گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممنون.خدافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام سری تکان دادو کنار رفت.راننده دور زدواز کوچه خارج شد.آرام به طرف خانه رفت.یک خانه آپارتمانی بود.شیک و زیبا!زنگ خانه ای را زد.همانی که حدس میزد.کسی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام.منزل اقای سعادت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سعادت نداریم که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی چی؟؟؟؟چرا ندارین.مطمئنین؟اقای سعاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم که من نمیشناسم.البته زنگ طبقه بالایی رو بزنین!شاید اونا چیزی بدونن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام تشکر کردو زنگ طبقه سوم را زد.زنی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منـ..منزل آقای سعادت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من یکی از آشناهاشون هستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ازاینجا رفتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام بغض کرد.لبش را گاز گرفت تا مانع ریختن اشک هایش شود.با صدایی پر از بغض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی شما نمیدونین کجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نه والا دخترم.حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ خبری ندارین ازشون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک قطره اشک ریخت.زن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیا بالا مادرجان.صحبت میکنیم حل میشه.بیا بالا!ناراحت نباش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را که باز کرد آرام با ناراحتی وارد شدو در را بست.سرازیری را پایین رفت و دری را باز کرد.دکمه آسانسور را زد.آسانسور که رسید داخل شد.طبقه سوم را زد. اسانسور بعد دقایقی ایستاد و خانومی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبقه سوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در که باز شد آرام هم خارج شد.خانومی جلوی در با چادر ایستاده بود.با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام.بفرمایین تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام مشکوک به او نگاه کرد.ترسید.برود یا نرود.او که جایی را نداشت.بهتر بود برود!کفش هایش را دراوردو داخل شد!آهسته روی مبلی نشست.زن لبخندی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آشناهاشونی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله.آقای سعادت تنها آشنای ما تو تهران هستن.من اومدم تهران.ولی نیستن.اگه پیدا نشن من ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را پایین انداخت.بغض مانع ادامه حرفش شد.زن شربتی برای او آوردو کنار او نشست.کمی پشتش را ماساژ داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالت خوبه؟؟؟؟بذار همسرم بیاد.اون میتونه کمکت کنه.آخه ما اینجارو هفت ماه پیش از آقای سعادت خریدیم.خدا خیرش بده.چقد زیر قیمت داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان کجا رفتن؟؟میدونین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدرس دقیقشو ندارم.ولی فکر میکنم رفتن نی...نیاوران؟آره آره نیاوران.ولی آدرس خونشونو ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام سری تکان دادو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همسرتون شماره ای چیزی ازشون ندارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو مگه خودت شماره نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شماره خونشون که اینجا بودرو دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ آیفون آمد.زن به طرف ایفون رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در را باز کرد.دقایقی بعد در خانه با کلید باز و دختری قد بلند داخل شد.بدون آنکه متوجه آرام شود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام.استاداام مارو علاف کردن.خب نمیخواید بیاید بگید ماام نیایم دیگه.اه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و برگشت به سوی مادرش که متوجه آرام شد.گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اا.سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش لبخندی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهمون داریم رویا جان.برو لباساتو عوض کن و بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا با گیجی وارد اتاقش شد.سریع لباسهایش را عوض کردو به طرف دختر رفت.روبه رویش نشست.با گیجی به مادرش نگاه کرد.مادرش لبخندی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایشون مهمون آقای سعادت هستند.فکر میکردن اینجا خونشونه.منتظریم پدرت بیاد آدرس بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا نگاهی به آرام انداخت.مادرش چرا اورا به خانه راه داده بود؟چگونه اعتماد کرده بود؟از کجا معلوم او دزد نباشد؟سوال های بیشتری در ذهنش ایجاد میشد.نمیتوانست به دختر اعتماد کند.او حتی سرش را هم بالا نمی آورد.رویا با خودش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دختره سرشو هم بالا نمیاره من قیافشو ببینم.از کجا معلوم دزد نباشه.باید با مامان همین الان حرف بزنم.این دختره معلوم نیست کیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند ژکوندی زدو به دنبال بهانه گشت.آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میتونم بپرسم دستشوییتون کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به دری اشاره کرد.آرام کیفش را روی مبل گذاشتو وارد دستشویی شد.فهمید چرا دختر صاحبخانه سکوت کرده!پوزخندی زدو آهسته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معلوم نیست تو ذهنش من الان چه نقشی رو دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبی بر سرو صورتش زدو آهسته دستگیره را چرخاند.صدای زمزمه و بحث دو نفر می آمد.فهمید که مادرو دختر در حال حرف زدن هستند.نمیخواست بشنود اما وقتی متوجه شد راجع به خودش است گوشش را تیز کرد.خیلی آهسته در دستشویی را بست و روی مبل نشست.صدا به وضوح میرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر من هرکی میاد میگه فکو فامیل سعادته راش میدی تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این واقعا فامیلشونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از کجا میدونی؟بابا این مرد یه لطفی کرد ماام کلی تشکر کردیم بسه دیگه.از کجا معلوم این دختره دزد نباشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رویا مادر زشته آروم تر میشنوه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان که اون فعلا دستشوییه!نمیشنوه.شما جواب منو بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی ناراحت بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان من دانشجوی رشته تئاتر بازیگریم.من خودم تئاتر بازی میکنم.میدونم کی داره نقش بازی میکنه کی واقعیه.حتما اینم یکی از عاشق پیشه های سامان بدبخته!اومده اینجا کاسه چه کنم دستش بگیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رویا.بسه دیگه!این دختر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دختر چی!همین الان برو ردش کن بره.بهتر ازاینه که بفهمیم این دفعه همه مال و منالمون رفته.یادته که دفعه پیش کیفتو زدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این اونجوری نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان نری خودم میرما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رویـ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام صورتش خیس شد.او دزد نبود!خلافکار نبود.او یک دختر بیچاره بود.یک دختر تنها.به سمت کوله پشتی اش رفت.آن را برداشت و سریع به طرف در رفت که رویا اورا دیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهبه!خانوم داره کجا میره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام از این لحن فوق العاده بد رویا ناراحت شد.با صدای آهسته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممنون خانوم.خودم میرم میگردم پیداشون میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خواست خارج شود که رویا بند کوله پشتی اش را گرفتو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی برداشتی که انقد راحت و دور از چشم ما میخواستی فلنگو ببندی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام صورتش را مچاله کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا...رویا ولش کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان زهره شما یه دقه هیچی نگو من ببینم این دختره کیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام نفس عمیقی کشید.در چشمان دختر نگاه کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولم کن.من دزد نیستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من تا نگردمت باورم نمیشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بند کوله پشتی اش را کشید.آرام با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهمه مهمونا اینجوری رفتار میکنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با مهمونا نه ولی با دزدا چرا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامل کوله پشتی اش را دراورد.روی مبل گذاشتو زیپش را کشید.آرام ایستادو نگاه کرد.به دختری که به او تهمت زه بود.میدانست چیزی در کیفش پیدا نمیشود.اما ناگهان رویا سوتی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که تو دزد نیستی آره!پس این کیف پول تو کوله ی تو چیکار میکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام به کیف پولی که در دستان رویا بود نگاه کرد.کیف برای خودش بود.بااخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون مال منه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهان.بعد چرا شبیه مال منه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش را بالا بردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دزد بدبختی که اینطوری وارد خونه های مردم میشی آره!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبه طرفش یورش برد.زهره دیگر هیچ دفاعی نمیکرد.آرام با خشونت او را پس زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچی هیچی بهت نمیگم پررو تر نشو.وسایلمو بده برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بری؟؟؟هـه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره برم.من دزد نیستم.اونم مال خودمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تنها نمیری.باهم میریم.اونم کلانتری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به مادرش اشاره کرد تا آرام را نگه دارد.آرام دل شکسته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون کیف مال خودمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا مانتو شالش را پوشیدو سوییچی را برداشت.کوله پشتی آرام را در دست گرفت.آرام را کشیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه بیوفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولم میکنی یانه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا نه!ببین جوجه من میدونم تو دزدی.تا معرفیت نکنم ول کنت نیستم بدبخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و شروع به دادن فحش های رکیک کرد.آرام دیگر از خود بی خود شدو دستش را بالا برد.چنان سیلی به رویا زد که رویا مات و مبهوت ماند.صدای حین زهره بلند شدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خاک بر سرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام با خشونت کیف را از دست رویا که هنوز مات بود بیرون کشیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل اینکه زود قضاوت کنی اول شرایط درک کن احمق.من دزد نیستم.من خودم انقد دارم که برای چندرغاز نرم خونه مردم دزدی.هرچی گفتی جوابتو ندادم ولی زیادی از حد خودت گذشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیف پول را باز کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو فقط از این کیف نداری!یه ده هزار نفری دارن منم جزوشون!این عکسیم که اینجاس که تو حتی متوجهش نشدی عکس مادرمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک عابر بانک بیرون کشیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایناها...نگا کن!روش نوشته آرام جاوید.انقد بیکار و سریع نیستم که همه مدارکو عوض کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک کارت دیگر بیرون کشیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینم گواهی نامه!حالا فهمیدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا به چهره آرام و بعد به کارت ها نگاهی کرد.آرام پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متاسفم واسه شخصیتت.بدبخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان موقع در آسانسور باز شد و دو پسر از آن خارج شدند.با تعجب به صورت قرمز شده رویا و بعد به صورت غمگین و عصبانی آرام نگاه کردند.یکی از پسرها گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قضیه چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام بدون نگاه کردن به او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این خانوم بپرسین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدون نگاه کردن به کسی پوزخندی زدو بعد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سریع از پله ها پایین رفت.پسر روبه مادرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان قضیه چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهره با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا...برو دنبالش.برو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای چی برم دنبالش؟اون کی بود اصلا؟صورت رویا چرا قرمزه؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهره برای آنکه پسرش را راضی کند سریع میان اشک هایش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره بدبخت دنبال آقای سعادت میگشت اومد تو.گفتم تا بابات بیاد بمونه اینجا.دختره خیلی آروم و مظلوم بود.رویا هم گیر داد که این دزدی چیزیه!دختره شنید پاشد کیفشو برداشت بره که این رویای احمق جلوشو گرفتو گفت چی دزدیدی.دختره بیچاره هرچی گفت نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس کم آورد.نفسی کشیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این قبول نکرد.گرفت کیف دختررو گشت.کیف پول دختره عین کیف خودش بود.حاضر شد ببرتش کلانتری و کلی بهش فحش داد دختره هم یدونه زد تو صورتش.کیفشو باز کرد که دیدیم همه مدارک مال خودشه!آخرشم با دلگیری رفت.علیرضا...علیرضا برو دنبالش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا نگاه بدی به خواهرش انداختو به طرف پله ها رفت.آرام خیلی وقت بود از آنها جدا شده و خود را به پایین رسانده بود.از در خارج شد.از خودش متنفر بود.از اینکه هرکس هرجور میخواهد به او نگاه میکند.یکی به شکل یک دزد و دیگری به شکل یک جسم بی ارزش که میتواند اورا وسط بگذاردو روی او شرط ببندد!نفس عمیقی کشید.این بار هرکار کرد نتوانست جلوی ریزش اشک هایش را بگیرد.کاش دانیال همراهش امده بود.کاش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر دیگر نگاه بدی به رویا انداختو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاک بر سرت.الان ما جواب آقای سعادتو چی بدیم.هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا بدون حرف به اتاقش رفت.زهره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداکنه علیرضا پیداش کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدی که اون دختر بدبخت عصبانی بود الان فکر کنم انقد تند رفته خیابونو هم رد کرده.شماهم که جلوی رویا رو نگرفتین فش نده؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهره:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد رضا...بخدا وقتی کیفش و دیدم فکر کردم دزده.دیگه نتونستم کاری کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد رضا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر من...الان دل یه دخترم شیکستی.رویاهم دیگه مسخرشو دراورده.اه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به طرف اتاق خودش رفت.امیدوار بود برادرش آن دختر را پیدا کند***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا از ساختمان خارج شد.همانجور که اطرافش را نگاه میکرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا...الهی...استغفروالله.الان من این دخترو پیدا نکنم بابا چطوری جواب سعادتو بده!خوبه میدونی یذره از قسط خونه مونده.لعنتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم دورو اطرافش را گشت.به طرف یک مرد که سرکوچه کارگری میکرد رفتو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام ممد آقا.ندیدی یه دختر با کوله پشتی و خیلی عصبی از اینجا رد شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد کمی فکر کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون دختره که انگار ازختم اومده بود؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا با گیجی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی چی؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرتا پا مشکی پوشیده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره آره آره!دقیقا همون.دیدیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیدمش ولی یادم نیست کدوم وری رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا با عصبانیت پوفی کشید.مرد خندیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوخی کردم.فکر کنم از این ور رفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به طرف راستش اشاره کرد.علیرضا حرکت کرد***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض خواست دستش را برای تاکسی بلند کند اما بعدا فهمید جایی را ندارد که برود.در دلش پدرش را...نتوانست نفرین کند!نتوانست پدرش را نفرین کند!با ناراحتی به راهش ادامه داد.اشک هایش را پاک کرد که ماشینی برایش بوق زد.سرش را چرخاند که متوجه ماشین سفید مدل بالایی شد.آب دهانش را باترس قورت داد.فکر میکرد از دارو دسته جلالی هستند که اورا شناسایی کرده اند.نفس هایش به شمار افتاده بود.پسر دماغش را بالا کشیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیا بالا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام به راهش ادامه داد.پسر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوف چه نازیم داره.سوار شو دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام فهمید که منظور پسر چیست.باز هم احساس تنفر کرد.نسبت به خودش.نسبت به پدرش.نسبت به رویا.نسبت به جلالی.تقریبا نسبت به تمام مردان.با خود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاک برسرش کوره نمیبینه هوا روشنه.هرچند اینجام کسی نیست راحت میتونه سوار کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرعت قدم هایش را بیشتر کرد.پسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار شو دیگه بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام جواب نداد.همچنان به راهش ادامه داد.پسر پوزخندی زدو راهش را کج کرد و رفت.آرام لحظه ای چشمانش را بست.یک نفر دیگر هم اورا به شکل یک هرزه نگاه میکرد.***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیری که کارگر گفته بود را رفت.خواست به طرف خانه برود و بیخیال شود که دختری را با لباس های مشکی و کوله پشتی دید.کمی دور بود.برای همین سریع به طرف ماشین محمدرضا که بیرون پارکش کرده بود رفت.سوییچ دست خودش بود.درش را باز کردو سوار شد.ماشین را روشن کردو پایش را روی گاز فشرد.همان بود.همان دختر عصبی.نفس عمیقی کشید.سرعتش را کم کرد.کنارش که رسید بوق زد***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام کم کم عصبی شد.میخواست فریاد بزند که صدایی را شنید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم ببخشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخشونت برگشتو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میشه مزاحم نشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا وقتی قیافه خشمگین اورا دید لبخند زد.گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من مزاحم نیستم.من برادر رویاام.واقعا عذر میخوام بابت رفتار خواهرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام پوزخندی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهم نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا که دلخوریه اورا دید ماشین را پارک کردو سریع پیاده شد.آرام سرش را برگرداند.پسر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم یه لحظه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام ایستاد.به طرف پسر برگشت.پسر در صورت او خیره شد.دختر جذابی بود.دختری چشم ابرو مشکی با مژه هایی بلند.بینی قلمی و لبانی قلوه ای داشت.موهای مشکی با پوست سفیدش تضاد جالبی به وجود آورده بود.آرام از نگاه خیره پسر عصبانی شد.گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بفرمایین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا به خود آمدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آشناهای آقای سعادت هستین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من...فکر کنم بتونم کمکتون کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان آرام برق زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا؟؟؟؟میدونین خونشون کجاست؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دقیق نه.ولی فکر میکنم بتونم پیدا کنم!البته اگه واقعا آشناشون باشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام اخم کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله.آشناشونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس سوار ماشین بشین.میبرمتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام نا خودآگاه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من نه مزاحمم نه هیچکس دیگه.بهتره سوار شین تا مزاحم های دیگه پیدا نشدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام نگاهی به اطراف کرد.نفس عمیقی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا اورا به طرف ماشین هدایت کرد.آرام با ترس نگاهی به ماشین کرد.جلو بشیند یا عقب؟علیرضا که فهمیده بود در جلو را برایش باز کرد.آرام نفس عمیقی کشیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سوار شد.با دقت به راه نگاه میکرد.علیرضا تا جایی که توانست سعی کرد راه را به یاد بیاورد.هفت ماه پیش یکبار به آنجا رفته بود.میدانست نیاوران است اما شک داشت آن خیابانی که فکر میکرد باشد.بر خدا توکل کرد و وارد خیابان سعیدی شد.کوچه هارا از نظر گذراند.اما هیچکدام به نظرش آشنا نیامد.دور زد.مطمئن بود اینجاست.آرام کلافه شده بود.فکر میکرد علیرضا سعی دارد اورا اذیت کند!اما علیرضا توقف کرد.آنهم وسط خیابان.به کوچه ای که بغلش بود نگاه کرد.همان بود.این کوچه بود.بن بست جهان.بدون توجه به صدای بوق اطرافیانش ماشین را چرخاندو وارد کوچه شد.مسیر را طی کرد و جلوی یک خانه ویلایی و فوق العاده شیک ترمز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کنم اینجاس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام لبخندی از خوشحالی زد.باخوشحالی برگشت طرف علیرضا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مطمئنی؟؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا جایی که یادم میاد اینجاس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام به چشمان سبز علیرضا نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا ماشین را پارک کردو با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جبران کار خواهرم بود.کاری نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را که باز کرد آرام فهمید که باید پیاده شود.ازسمند مشکی محمدرضا پیاده شد.علیرضا در را قفل کرد.به طرف در ویلا رفت.آرام هم دنبالش.دستش را روی زنگ فشرد.بعد از چند دقیقه صدای مردی از پشت در شنیده شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منزل آقای سعادت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد.پیر مردی بیرون آمد.عینکش را جابه جا کرد.صورتش پر از چین و چروک بود.چشمان مشکیش را به علیرضا دوختو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کی کار داری؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آقای سعادت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اقا خونه نیست.خانومشو دخترش هستن.پسرشونم نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااین حرف پیرمرد آرام در دل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اا..پس پسرشون برگشته.امیدوارم بتونم بعد هفت سال ببینمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس اینجا خونه سعادته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میتونم خانوم سعادتو ببینم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد جلو آمدو علیرضا عقب رفت.مرد به طرف زنگ رفتو دستش را روی آن فشرد.بعد از چند ثانیه کسی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم سعادت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله آقا رحمان.اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!یه آقا و خانومی اومدن میگن با شما کار دارن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با من؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با مادرتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهان.میشناسینشون؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب پس مهمونن.بگید بیان بالا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام از خوش برخوردیه دختر خوشش آمد.میدانست او چقدر مهربان است.چقدر هم شیطان.دلش برای او لک زده بود.با لبخند وارد شد.سنگ ها زیر پایش صدا میدادند!درخت ها یک تونل درست کرده بودند.شاخه هایشان تقریبا بهم رسیده و فضای فوق العاده زیبایی درست کرده بود.بااینکه اوایل پاییز بود اما برگ ها کف حیاط را پوشانده بودند!یک تاب به گوشه ای از باغ وصل شده بود.خندید.یاد زمان قبل افتاد.وقتی با دختر همین آقای سعادت بازی میکرد.اما در مکانی دیگر.راه سنگی تمام شد.حال باید پنج پله را بالا میرفتند!پنج پله را بالا رفت و مقابل خانه ویلایی دوبلکس ایستاد.چه خانه زیبایی.در باز شد و دختر بیرون آمد.آرام سرش را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالا آوردو به دختر نگاه کرد.دختر کمی به آرام نگاه کردو بعد ماتش برد.ناگهان با هیجان و خوشحالی جیغی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای...وای باورم نمیشه.آ...آرام.خودتی؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خود را به طرف آرام پرتاب کرد.آرام اورا در آغوش کشیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم برات یذره شده بود بچه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا در دل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا...بیا ببین به کی اتهام دزدی زدی.چقدم صمیمین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر او را در آغوش خود فشردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای من هنوز باورم نمیشه.تو واقعا اینجایی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره!!آره سارینا...لهم کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سرو صداهای سارینا مادرش هم بیرون آمد.گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سا...رینا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارینا از بغل آرام جدا شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامااااان.ببین کی اینجاس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن در صورت آرام خیره شد.لبخندی از خوشحالی زدو بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارام به طرف زن رفتو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهربانو جووون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهربانو اورا در آغوش کشیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوش اووومدی.خوش اومدی دخترم.نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده بود.نمیدووونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گونه آرام را بوسید.اورا از خود جدا کرد.پسر آشنا بود.گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو...پسر آقای زمانی هستی؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایشون اومده بودن دم خونه ما و دنبال شما میگشتن.منم آوردمشون اینجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهربانو لبخندی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرسی.بیا تو.بیا چرا اونجا وایسادی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نه!من باید برم خونه.ببخشید دیگه.خدافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام به طرفش برگشت و به او نگاه کرد.پسری با چشمان سبز.موهای بلند اما مدل پسرانه!دماغ معمولی و لب های برجسته.مژه های بلند اورا زیبا کرده بود.آن یکی پسری که با او از آسانسور خارج شده بود هم چشمانش سبز بود.لبخندی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی ممنونم ازتون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا سری تکان دادو با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهربانو و ساریناو آرام از او خداحافظی کردند.شهربانو اورا به داخل بردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیا بشین.بیا بشین که یه ساله ندیدمت.چطوری تونستی بیای تهران!؟آنا کوش!مامان بابات کوشن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دل آرام گرفت.در این یکسال چه اتفاق هایی که نیوفتاده بود.برای اینکه فعلا موضوعی را باز نکند خندیدوگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونارو بیخیال زنعمو.شنیدم...اقا سامان برگشتن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهربانو لبخندی زدوگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره!برگشته.بالاخره رضایت داد برگرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام لبخندی زد.شهربانو رفت وبا سه لیوان شربت برگشت.آرام نگاهی به اطراف کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه قشنگیه.البته از سلیقه شهربانو جون چیز بدی انتظار نمیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهربانو لبخند عمیقی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای که چقد دلم برای حرفات تنگ شده بود.تعریف کن.تعریف کن بگو ببینم چی شد که تو اومدی تهران؟تا اونجا که یادمه بابات...یه سال پیش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارام پوزخندی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونین تو این یه سال چه اتفاق هایی که نیوفتاد!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهربانو که قیافه غمگین اورا دید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگو...بگو راحت باش.شربتتم بخور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوادمون از هم پاشید.دیگه اون خانواده چهارنفره نیستیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهربانو با ترس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی چی؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا بعدا صحبت میکنیم.الان به فکر غم و غصه نباشیم...چه خبراز اقا سامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهربانو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هفت سال برگشت...نمیدونی چه پسری شده.بااین که یکمی افسردگی گرفته ولی خیلی بهتره...بعد اون شکستی که خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی پراز استرس زدو ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازاون موقع رفت تا هفت سال،الان برگشت.حالا زیادم مهم نیست دلیلش!چه خبر از آنا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام فقط در جواب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممنون.خوبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در فکر فرو رفت.هروقت از شهربانو راجع به آن دختر که سامان را به این روز انداخته بود صحبت میکرد او قضیه را میپیچاند.آخر پسر هجده ساله دیگر چه شکست عشقی میخورد؟؟؟؟؟آن هم سامان.با هزار نفر دوست میشد اما دل به آنها نمیداد.آرام همیشه فکر میکرد چرا آن سامان شرو شیطان به این پسر مغرور تبدیل شده است.البته همه فکر میکردند او مغرور،سنگ،بی احساس است.اما آرام همان هفت ساله پیش،وقتی سامان از ایران رفت به این موضوع پی برد.اوغرور نداشت.چیز دیگری در چشمانش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهربانو آنهارا ترک کردو به طرف آشپزخانه رفت.با خودش فکر کرد که چرا آرام با ناراحتی و غم و غصه به خانه آنها آمده بود.باید دلیلش را میفهمید.از ناراحتی او شهربانو هم ناراحت میشد.تلفن خانه را برداشت و شماره همسرش را گرفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام فرهاد جان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی.فرهاد امروز با سامان زودتر بیاین خونه.مهمون داریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیه؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا بیا خودت میفهمی کیه دیگه.فقط زود بیاینا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه.دوسه ساعت دیگه خونه ایم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سامان رو هم حتما بیار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیله خب.حتما.خدافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن را قطع کرد.مطمئن بود آرام میتواند همان شادی را به خانه شان برگرداند.چقدر این دختر را دوست داشت.همچنین چقدر از آمدنش خوشحال بود.مطمئن بود چند روزی خواهد ماند.اگر هم نماند!اورا بزور نگه خواهد داشت!لبخندی زدو مشغول آشپزی شد***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارینا با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • MR

    00

    عالیههههههههههههههههه

    ۱ ماه پیش
  • پریا

    ۲۲ ساله 00

    کاش فصل دوم هم داشت

    ۲ ماه پیش
  • لبلغ

    ۴۵ ساله 00

    رال

    ۲ ماه پیش
  • عاطفه

    ۲۹ ساله 00

    به حدی عالی بود ک لذت بردم من ۱۵ساله رمان میخونم اولین باره نظر میدم .خدا قوت

    ۴ ماه پیش
  • ز. ف

    00

    رمان خوبی بود از پاکدامنی ها وحفظ حیا و عفت در کنا شاد بودن خبلی زیبا بود.

    ۴ ماه پیش
  • ندا

    ۳۰ ساله 00

    عالی بود خیلی قشنگ بود لذت بردم از خوندنش

    ۴ ماه پیش
  • آیدا

    ۳۵ ساله 00

    مرسی از نویسنده رمانت زیبا بود رمان خوانهای عزیز ارزش خوندن داره 🌹

    ۴ ماه پیش
  • عارفه

    01

    اصلا قلم خوبی نداشتن . خسته کننده . متن به شدت ادبیاتی

    ۴ ماه پیش
  • رهگذر

    ۲۴ ساله 00

    رمان جالبی بود، وایب خوبی میداد. می تونست بهترم باشه. پارت پایانی یه مقدار افت داشت؛ انگار رو دور تند بود و زیادی عاشقانه لوس طور داشت. در کل خوندش توصیه می شه.

    ۴ ماه پیش
  • حنانه

    01

    خیلی الکی کشش داد جزئیات الکی بیان میکرد که اصلا حوصله خوندنشو نداشتم

    ۵ ماه پیش
  • هانیه

    00

    فوق العاده هست توصیه میکنم حتمن بخونید

    ۵ ماه پیش
  • معصومه

    00

    اآقااااا چرا واسه من رمان نصفه س تا اونجایی که تو کلانتری ان و آرام و نجات دادن تا اونجاااس بعدش چی پس

    ۵ ماه پیش
  • عا

    00

    عالی بود ممنون وخسته نباشید

    ۶ ماه پیش
  • بهار

    ۳۷ ساله 10

    آفرین رمان بسیار عالی. آرام بخشی بود

    ۷ ماه پیش
  • حسینا افغان

    ۱۷ ساله 00

    خوب بود

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.