پارت شصت و هشتم

زمان ارسال : ۱۴۱۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه

لبخند تهدید آمیزی زدم و گفتم : چی رو؟


طوری نگاهم کرد که انگار داشت می گفت : یر به یر!


بعد با لحن حرص بر انگیزی گفت : یادم رفت.


ماهرو جلوی دهانش را گرفت و ریز ریز خندید.

آرکان هم مانند خری که به دستش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.