داستان درباره یه دختر ساده خجالتی و البته شاد و سرزندس که تمام عمر 20 سالش آرزو داشته که یه خونواده پولدار داشته باشه و با یه اتفاق خیلی ساده روز تولدش تصادف می‌کنه و وقتی بیدار میشه می‌بینه جای یکی از بچه پولدارای کلاسشونه! اما بر اورده شدن این آرزو به قیمت دست کشیدن از گذشتش و خونوادشو عشقشو و حتی خودش میشه و پا به زندگی می‌ذاره که هیچ پیش زمینه‌ای ازش نداره اما بعدش….



دیوهای بیگانه لحظاتی پیش

قاضی شهر قضاوت شطرنجی را در پیش گرفته است: مهره‌های سفید خوب و دوستند و مهره‌های سیاه بد و دشمن. افکارش مطلق است؛ بدها تا ابد عذاب می‌کشند و خوب‌ها لذتی ازل‌وار در پیش دارند. بدهایی که گویا بد زاده شدند و بد زندگی می‌کنند؛ اما هرگز قرار نیست بمیرند. دیوها در قاب عکس قضاوت قاضی حبس می‌شوند و تا ابد در آن رنج می‌کشند. ترحم برای بدها مضحک است و گناهکار نامیدن خوب‌ها ممنوع. قاضی تنها لکه‌ی ننگین سیاهی را روی پارچه‌ی زندگی‌شان می‌بینند و به یاد نمی‌آورد دست‌شان از چه لرزید که جوهر پلیدی را روی سفیدی‌ها ریختند. غبار فراموشی روی شهر نشسته و تنها او در بالاترین اتاق برج نظاره‌گر این قصه و تک تک تار و پودهایش است...

راه های دانلود اپلیکیشن

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.