داستان درباره یه دختر ساده خجالتی و البته شاد و سرزندس که تمام عمر 20 سالش آرزو داشته که یه خونواده پولدار داشته باشه و با یه اتفاق خیلی ساده روز تولدش تصادف می‌کنه و وقتی بیدار میشه می‌بینه جای یکی از بچه پولدارای کلاسشونه! اما بر اورده شدن این آرزو به قیمت دست کشیدن از گذشتش و خونوادشو عشقشو و حتی خودش میشه و پا به زندگی می‌ذاره که هیچ پیش زمینه‌ای ازش نداره اما بعدش….



پیانولا لحظاتی پیش

بگذار دستانت به آرامی نوازشم کنند. نُت به نُت تنم را در آغوش بگیرند و تمام مرا بنوازند. من برای تا ابد نوازش شدن به دست تو کلاویه‌ات می‌شوم. به شرط آن که، تو نوازنده‌ام باشی. مثل کلاویه‌های پیانو سیاه بود، سیاه. مثل کلاویه‌های پیانو، سفید بود، سفید. نُت به نُت، من او را از بر بودم و او مرا، من بدون او یک پیانوی بی‌صدا بودم و او‌ بدون من، بدون من… او همیشه بود، حتی بدون من حتی بدون من. خزان، دختری که سال‌ها روزگارش جنس پاییز بود، روحش زرد و مچاله و جسمش مانند برگ‌های زخمی و خش خورده. خو گرفته در عمارتی که سال‌هاست بویی از زندگی نبرده‌است. فقط خودش بود و یک پیانو، تا این که او آمد، آمد تا بر خزان ببارد یا شاید هم بتازد! آمد تا خزانش را سبز کند و یا…

راه های دانلود اپلیکیشن

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.