رمان درباره ی دختری به اسم فرشته است که خانواده اش میخوان اونو به اجبار و به خاطر پول و به اصرار نامادریش بدن به یه پیرمرده پولدار در حالی که فرشته ۲۰ سالش بیشتر نیست. شب عروسیش قبل از عقد به کمک دوستش از خونه فرار می کنه و اینجوری مسیر زندگیش تغییر می کنه….

ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۵۴ دقیقه

مطالعه آنلاین فرشته ی من
نویسنده : فرشته ۲۷

ژانر : #ازدواج اجباری #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

رمان درباره ی دختری به اسم فرشته است که خانواده اش میخوان اونو به اجبار و به خاطر پول و به اصرار نامادریش بدن به یه پیرمرده پولدار در حالی که فرشته ۲۰ سالش بیشتر نیست.

شب عروسیش قبل از عقد به کمک دوستش از خونه فرار می کنه و اینجوری مسیر زندگیش تغییر می کنه….

با نوری که از پنجره ی اتاقم روی صورتم افتاد اروم چشمامو باز کردم.چون نور چشمامو می زد چند بار باز و

بسته شون کردم تا تونستم بهش عادت کنم.

تو جام نشستم و با چشمای خوابالو به ساعت روی میزم نگاه کردم.

چشمام از تعجب گشاد شد...

- وااااااااای خدا ساعت 10 بود؟؟!!

چندبار با دست چشمامو مالیدم وباز به ساعتم نگاه کردم نه اشتباه نمی کردم..ساعت 10 بود.ولی اخه چطور امکان

داشت؟...پس چرا شراره بیدارم نکرد؟اون که همیشه کله ی صبح ساعت 7 بیدار باش می زد حالا چی شده بود که

گذاشته تا 10 بخوابم؟

از تختم اومدم پایین وبدونه اینکه به موهام یه شونه ی ناقابل بزنم با همون کشی مویی که روی میز ارایش اتاقم بود

موهامو بستم و از اتاق رفتم بیرون...

خونه مثله همیشه ساکته ساکت بود...گاهی از این همه سکوت دلم می گرفت...وقتی مامان زنده بود این خونه هم

روح داشت و حال وهواش با الان زمین تا اسمون فرق می کرد ولی ...

ولی از وقتی مامان سرطان گرفت وبعد از چند وقت مرد...این خونه هم باهاش مرد...بی روح وسرد شد...

اه کشیدم ورفتم طرف دستشویی تا دست و صورتمو یه اب بزنم...

از دستشویی که اومدم بیرون همزمان در خونه هم باز شد وشراره در حالی که چند تا پاکت وپلاستیک بزرگ

دستش بود اومد تو...

با بی تفاوتی نگاش کردم وزیر لبی واز روی اجبار بهش سلام کردم که اونم بدتر از من جوابمو داد و رفت تو

اشپزخونه...

شراره نامادریم بود..میگم نامادری یعنی از اون نامردیاهاااااا...تو بدجنسی لنگه نداشت...از همون اول که وارد

زندگیمون شد اسایش رو از من گرفت...خیلی دوست داشتم باهاش مثله یه دوست باشم..ولی اون مرتب ازم دوری

می کرد.

مرتب از کارام ایراد می گرفت وبدتر از همه اینکه هر روز چقلیه کارهای کرده ونکرده ی منو به بابام می کرد

و این هم شده بود برنامه ی هر روزه اش...

در حد کوزت هم ازم کار می کشید.از ساعت 7 بیدار باش می زد تا 12 ظهر..بعد هم خانم لطف می کرد میذاشت

بعد از ناهار 1 ساعت استراحت بکنم باز شروع می کرد به دستور دادن...

هیچ دوست نداشتم به دستوراش گوش کنم یا مثله خدمتکار همه اش در خدمتش باشم وکاراشو انجام بدم ولی

می ترسیدم با زبون نیش دارش انقدر از من پیش بابام بد بگه که دیده بابام نسبت بهم عوض بشه ویه جورایی

بابامو ازم دور کنه.نه..خدایش تحمل اینو نداشتم.به همین خاطر با هزار جور غرغر مجبور می شدم به دستوراش

عمل کنم...

3 سال بود زن پدرم شده بود واز مرگ مادرم 5 سالی می گذشت.دقیقا 15 سالم بود که مادرم تنهام گذاشت. تو سن

17 سالگی این زنه مار صفت وارد زندگیمون شد.

تا دیپلم بیشتر درس نخوندم...خیلی دوست داشتم کنکور شرکت کنم...از رشته ی کامپیوتر خیلی خوشم می اومد

ولی خب ...این شده بود برام یه رویا اون هم به دو دلیل...اول اینکه من بعد از مرگ مادرم یه دختر گوشه گیر

وتنها شده بودم که روز به روز بیشتر افسرده می شدم برای همین دیگه میلی به درس خوندن و مدرسه رفتن

نداشتم اینجوری شد که 1 سال عقب افتادم.وقتی هم به مرور زمان حالم خوب شد شراره وارد زندگیمون شد و...

شد سوهان روح من...مرتب می گفت درس ودانشگاه رو میخوای چکار؟دختر به جای اینکه به این چیزا فکر کنی

به فکر کاره خونه یاد گرفتن واشپزی و...باش که فردا که رفتی خونه ی شوهر در نمونی...همیشه هم می گفت که

من برای این بهت کار میدم تا انجام بدی چون میخوام ازت یه کدبانوی قابل و نمونه بسازم...

هه...زنیکه هرکار دلش می خواست می کرد از ارایشگاه رفتن در هفته 2 روز گرفته تا مسافرت سالی 4 بار به

دوبی وترکیه و...اونوقت منه بدبخت باید براش مثله کوزت کار می کردم که چی؟

هه...که میخواد از من یه کدبانوی قابل بسازه....کدبانو یا خدمتکار؟...

از بابام 10 سال کوچیکتر بود...بابام یه کارخونه ی تولید وسایل ارایشی وبهداشتی داشت ومیشه گفت وضعمون

خیلی خوب بود.

بابام عاشقانه مادرمو دوست داشت ولی الان میدیدم که چطور شراره رو... شراره جان یا عزیزم خطاب می کرد...

وقتی به خودم اومدم دیدم همونطور که حوله تو دستامه دارم خاطراتمو مرور می کنم.اه عمیقی کشیدم و شونمو

انداختم بالا...فکر کردن بهشون هم عذابم می داد...بی خیال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خش خش پلاستیک از توی اشپزخونه می اومد...به صورتم نقاب بی تفاوتی زدم ورفتم تو اشپزخونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه دارد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اشپزخونه شدم..شراره داشت یکی یکی خریداشو از توی پلاستیکا در میاورد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا چرا انقدر خرید کرده بود؟مگه میخواد مهمونی بده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم برای خودم چای می ریختم در همون حال با لحن سردی گفتم:ممیخوای مهمونی بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو بلند کرد ونیم نگاهی بهم انداخت وباز مشغول کارش شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه چیزی نگفت...همیشه از اینکه درست وحسابی جوابمو نمی داد حرصم می گرفت...یکی نیست بگه اگر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست حرف بزنی نمیمیری که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص فنجون چاییمو برداشتمو نشستم سر میز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم تشر زد:چرا اینجا نشستی؟مگه نمی بینی رو میز پره...برو کنار کابینت صبحونهتو بخور..در ضمن یه شونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم به اون موهات بزن ادم یاد جنگلیا می افته...برو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا دیگه از زور عصبانیت داشتم منفجر می شدم ...خوبه اینجه خونه ی پدرمه که انقدر دستور میده و حق هم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندارم روی میز غذاخوریش یه فنجون چای بخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:مگه دیدیشون؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفت:چی رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند صدا داری زدم وگفتم:جنگلیا رو...قوم و خویشاتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم وفنجونمو برداشتم ورفتم کنار کابینت ایستادم و در حالی که جرعه جرعه ازش می خوردم به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره نگاه کردم...صورتش از زور عصبانیت قرمز شده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی تفاوت چاییمو خوردم اونم با حرص چیزایی رو که خریده بود رو میذاشت تو کابیتا...همچین دراشونو می زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هم که از این همه سر و صدا مغزم داشت سوت می کشید.می دونستم با سکوتش تلافیه حرفمو داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می کنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که چاییمو خوردم گفت:اونجا بیکار واینستا بیا اینجا یه کم هم کمکه من بکن...جدیدا تنبل شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم ورفتم کنارش...بسته ی ماکارونی رو از دستش گرفتم وگفتم:تنبل نشدم...من که خدمتکارت نیستم..اگر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم کاری انجام میدم برای اینه که اینجا خونه ی پدریه منه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از گوشه ی چشم نگاش کردم که اخماشو جمع کرده بود ولباشو با حرص روی هم می فشرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت از کنارم رد می شد که بهم تنه زد وگفت:برو کنار ببینم...چه خونه ی بابامی هم میگه...حالا که دوست داری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی خونه ی بابات کار کنی من هم حرفی ندارم..ناهار امروز با تو هست...همین ماکارونی رو درست کن..منم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میرم کمی استراحت کنم از صبح رو پا وایسادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اشپزخونه رفت بیرون و منم هاج و واج وایساده بودمو رفتنشو نگاه می کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت بسته ی ماکارانی رو پرت کردم روی میز و دست به سینه به کابینت تکیه دادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه همینجور بود از کوچکترین حرف من سواستفاده می کرد...من هم مجبور بودم کوتاه بیام چون نقطه ضعف

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابامو کامل تو دست داشت و منم از روزی می ترسیدم که بابام منو به خاطر شراره از خونه بندازه بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونستم این کارو می کنه...چون یه بار تقریبا 1 سال پیش بود که شراره به دروغ به بابام گفته بود که منو با یه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره تو خیابون دیده بابام هم بعد از کتک سیری که بهم زد ومنم نوش جان کردم از خونه انداختم بیرون ..دقیقا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادمه زمستون بود و من هم با یه مانتوی نازک و یه شال حریر جلوی خونه داشتم از سرما می لرزیدم.هر چی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش التماس کرده بودم و بهش توضیح داده بودم که شراره داره دروغ میگه و تو داری اشتباه می کنی زیربار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی رفت که نمی رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی خونه توی سرما نشسته بودم و به خودم می لرزیدم و اشک می ریختم که دیدم در خونه باز شد وشراره اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دم در...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثله طلب کارا نگام کرد وگفت:بیا تو..با بابات حرف زدم راضی شد ببخشدت...دیگه تکرار نشه...فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهام از زور سرما سر شده بود از جام بلند شدم ودر حالی که بلند بلند هق هق می کردم بهش گفتم:هیچ وقت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی بخشمت شراره..امیدوارم خدا یه روز تقاص این کارایی که داری به ناحق به سرم در میاری رو ازت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگیره...خودت هم خوب میدونی من با هیچ پسری نه حرف زدم نه باهاش بودم ولی تو...به دروغ این حرفو به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابام زدی...ازت نمی گذرم..نمی گذرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم از کنارش رد بشم که محکم بازومو گرفت و نگهم داشت...با خشم توی چشمام خیره شد وگفت:اگر یک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باره دیگه از این شر و ورا تحویلم بدی مطمئن باش کاری می کنم که برای همیشه اواره ی خیابونا بشی..فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمای اشک الودم فقط نگاش کردم وچیزی نگفتم...دستمو کشیدم و وارد خونه شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به خودم اومدم دیدم از یاداوریه اون شب اشکم در اومده و صورتم خیسه..با پشت دست اشکامو پاک کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ومشغول درست کردن ماکارونی شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اماده شدن غذا رفتم توی اتاقم و یه کتاب برداشتمو و مشغول خوندنش شدم..ولی هیچی ازش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی فهمیدم..فکرم کاملا مشغول بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم ورفتم کنار اینه ی قدی اتاقم ایستادم...قدم متوسط بود..چشمای سبز و ابروهای کمونی و لب و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهانی کوچک و صورتی با بینی کوچیک و گونه های کمی برجسته که به زیبایی توی صورتم خودنمایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه.. چه دوستام و چه اقوام می گفتند که خوشگلم ولی من هیچ وقت نمی تونستم به قیافه ام مغرور بشم یا به خودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چهره ام ببالم.با این همه مشکلات دیگه حال اینجور چیزا رو نداشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوستم شیدا همیشه می گفت دختر من اگر زیبایی تورو داشتم دیگه غمی نداشتم تو چرا انقدر به خودت و زندگی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سخت می گیری؟دو روز دنیا رو خوش باش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی نمی تونستم..اون از همه چیزه زندگیم باخبر بود ومی دونست برام سخته ولی اینا رو واسه دلداریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می گفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اه کشیدم و از جلوی اینه کنار رفتم...حوصله ی هیچی رو نداشتم.. نه شراره نه بابام نه...هیچی...هیچ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کس نمی تونست خوشحالم بکنه...هیچ کس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه دارد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تختم دراز کشیده بودم...نمی دونم چرا خوابم نمی برد...توی جام نشستم و چراغ خواب کنار تختمو روشن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کردم.به ساعت نگاه کردم 2 نیمه شب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلافگی دستمو کشیدم توی موهامو و از تختم اومدم پایین احساس تشنگی می کردم در اتاقمو باز کردم و رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیرون و اروم درو بستم که سر و صدا نکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق پدرم وشراره انتهای راهرو بود داشتم از کنار اتاقشون رد می شدم که صدای پچ پچشونو شنیدم..هیچ وقت از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فال گوش وایسادن خوشم نمی اومد ولی اون شب نمی دونم چرا ناخداگاه کشیده شدم سمت در اتاقشون...می دونستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کار درستی نیست ولی دست خودم نبود برای اولین بار کنجکاو شده بودم ببینم چی میگن...گوشمو چسبوندم به در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واضح نمی شنیدم چی میگن ولی خب می شد یه چیزایی از لابه لای کلمات مبهمشون فهمید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره گفت:کی قراره بیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابام گفت:اخر همین هفته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با خانواده اش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه...خودش تنها میاد اونا رو فرستاده خارج....یادت باشه باید سنگ تموم بذاری...اون می تونه کمکمون بکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه..خیالت راحت.میدونم باید چکار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه چیزی نشنیدم چون همه اش سکوت بود وسکوت...همونطورکه داشتم می رفتم تو اشپزخونه تا اب بخورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتب با خودم فکر می کردم که کی قراره اخر هفته بیاد خونمون که انقدر برای بابام و شراره مهمه؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه برق اشپزخونه رو روشن کنم رفتم سمت یخچال... پارچ اب رو برداشتمو کمی اب ریختم تو لیوان و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر کشیدم..اخیششششش چه خنک بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارچ رو گذاشتم تو یخچال و برگشتم که از اشپزخونه برم بیرون که محکم خوردم به یه چیز سخت وتا اومدم به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم بیام یکی جلوی دهانمو گرفت و چسبوندم به دیوار اشپزخونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردم ..سکته کردم ..غش کردم.. سنگ کوپ کردم.. زهره ترک شدم.. نمی دونم چی شد فقط داشتم از حال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می رفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس چشمامو بستم و بی صدا و خفه در حالی که دستش روی دهانم بود جیغ می کشیدم و دست وپا میزدم تا ولم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداشو کنار گوشم شنیدم که با خشم بهم گفت:خفه شو...باهات کاری ندارم فقط اروم باش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی اون موقعیت کنترلی روی حرکاتم نداشتم و هیچی هم نمی شنیدم به حرفش گوش ندادم که ولم کرد وبعد هم یه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرف صورتم سوخت...ساکته ساکت شدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو گذاشتم روی صورتم که اون هم تند جلوی دهانمو گرفت وباز منو چسبوند به دیوار همچین محکم اینکارو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرد که حس کردم کمرم شکست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس بهش نگاه کردم..نقاب زده بود واسه همین نمی تونستم صورتشو ببینم ولی چشماش پیدا بود تو اون تاریکی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش برق خاصی داشت.قدش بلند بود و ظاهرا زورش هم خیلی زیاد بود چون فکم داشت خورد می شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای خدا تو این موقعیت من چرا گیر دادم به قد و هیکل وقیافه ی این؟...دقیقا الان باید چی بگم؟...چی بود؟..اهان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...دزدددددد...ولی دستشو بر نمی داشت که یه جیغ بنفش تحویلش بدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی چشمام خیره شد وبا عصبانیت گفت:تو اینجا چه غلطی می کنی؟مگه نباید الان خواب باشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام از تعجب گرد شد...تو دلم گفتم:ببخشید از شما اجازه نگرفتم تا از اتاقم بیام بیرون یه وقت مزاحم کار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شریفتون نشم...چه پررو بودااااااااا...اگه مردی دستتو بردار تا حالیت کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست وپا زدم که ولم کنه ولی محکمتر منو گرفت و گفت:انقدر وول نخور بچه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد یه دستمال از تو جیبش در اورد وگرفت جلوی دماغم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم اروم چشمام بسته شد و...دیگه چیزی نفهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم لای چشمامو باز کردم...شراره داشت تکونم می داد و صدام می کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فرشته...فرشته بلند شو چرا اینجا خوابیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گنگ و خواب الود نگاهش کردم و بعد سرمو چرخوندم و اطرافمو نگاه کردم..روی مبل توی پذیرایی بودم..من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینجا چه کار می کنم؟من که....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس رو به شراره گفتم:کوش؟کجاست؟کجا رفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره با تعجب نگام کرد وگفت:چی میگی دختر؟کی کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همون..دزده...دیشب اینجا بود..کجا رفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره با مسخرگی نگام کرد وگفت:توهم زدی دختر...پاشو برو یه اب یه دست و صورتت بزن شاید حالت اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرجاش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد غرغرکنان از کنارم بلند شد ورفت تو اشپزخونه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم مات و مبهوت داشتم به این فکر می کردم که اون یارو چی شد؟کجا رفت؟اصلا کی بود؟!....مطمئن بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ کدوم از اتفاقای دیشب توهم نبوده.. می دونستم تمومش واقعیت داشته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی واقعا دزد بود؟پس تو اشپزخونه چکار می کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج شده بودم ... بازم خوبه بلایی سرم نیاورد..جای شکرش باقی بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه دارد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز چهارشنبه بود و قرار بود مهمون بابا فرداشب برای شام بیاد خونمون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کل اون دزد و اون شب رو فراموش کرده بودم ودیگه بهش فکر نمی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره هنوز بهم نگفته بود که مهمونمون کیه..من هم ازش چیزی نپرسیده بودم درسته کنجکاو شده بودم ولی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرورم اجازه نمی داد چیزی ازش بپرسم اصلا به من چه که کی قراره بیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز پنجشنبه هر چی کار بود شراره ریخت روی سرم از اونجایی که اشپزیم بیست بود مجبورم کرد تمومه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذاهای اون شب رو خودم به تنهایی بپزم که تعدادش به 5 نوع می رسید...با این وجود باید تعدادشون زیاد باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون اگر 1 نفر باشه که این همه غذا براش زیاده...گرچه از شناختی که روی شراره داشتم می دونستم واسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودشیرینی هم شده 100 نوع غذا سفارش میده اونم واسه یه نفر..همیشه ازاینکه یکی ازش تعریف بکنه خوشش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می اومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از درست کردن غذاها خونه رو جارو زدم و یه گردگیری حسابی هم کردم ..خونه از تمیزی برق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می زد...شراره هم رفته بود سر کار خودش ساعت 10 وقت ارایشگاه داشت بعد هم انتخاب لباس و کلا به خودش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیشتر می رسید تا به خونه...این وسط من بودم که نقش خدمتکاره بی جیره و مواجب رو بازی می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی کارام تموم شد شراره اومد توی اشپزخونه و یه نگاه به اطرافش وغذاها انداخت و بدون اینکه یه دستت درد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نکنه یا خسته نباشید ناقابل بگه فقط سرشو تکون داد و گفت:برو یه دوش بگیر یه لباس ابرومند هم بپوش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی خوام ابرومون جلوی مهمونمون بره..زودباش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه نگاش کنم از اشپزخونه رفتم بیرون..زنیکه انگار داره با زیردستش حرف می زنه...تو هم نمی گفتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من قصد نداشتم مثله خدمتکارا لباس بپوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم توی اتاقم و یه دوش کوچیک گرفتم و یه کت و دامن سبز تیره پوشیدم که با رنگ چشمام ست شده بود ارایش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم نکردم چون نیازی بهش نداشتم.یه شال سبز هم انداختم روی سرم و از اتاق رفتم بیرون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه دوست داشتم تمیز و مرتب به چشم بیام...اهل تجملات و بریز وبپاش نبودم و همیشه ساده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس می پوشیدم...اینجوری بیشتر دوست داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 8 بود که زنگ خونه رو زدن...بابام رفت سمت ایفن و دروباز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم کنار بابا و شراره که جلوی در ایستاده بودن وایسادم ومنتظر شدم...فکر می کردم اینم یکیه مثله بقیه ی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوستای بابام که امشب خونمون دعوته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رسید جلوی در از دیدنش تعجب کردم ولی به روی خودم نیاوردم..اخه دوستای بابام همیشه سنشون به 50 سال می رسید ولی این یه مرد تقریبا 40 ساله و بسیار خوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوش واتو کشیده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بابام دست داد و روبوسی کرد که بابام هم حسابی تحویلش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با خوشحالی گفت:سلام پارسا جان...خوش اومدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون مرد که فهمیده بودم اسمش پارساست با خوشرویی ولی پرغرور رو به بابا گفت:ممنونم تهرانی جان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره هم بی رو دروایسی باهاش دست داد و خوش امد گفت اون شب شراره یه کت و دامن ابی تیره پوشیده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که ساق پاهای خوش تراششو به خوبی به نمایش گذاشته بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارسا که فهمیده بودم فامیلیش اینه همین که بهم رسید نگاه خاصی بهم انداخت که چیزی ازش نفهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو اورد جلو تا باهام دست بده..ولی من فقط سلام کردم و دستمو جلو نبردم که اونم حسابی دماغش سوخت و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو جمع کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به بابا گفت:دختر خانمته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا هم لبخند زد وگفت:درسته...فرشته عزیزه باباست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا داشتم از تعجب پس می افتادم من عزیزه بابام بودم و خودم ازش بی خبر بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بعد از مرگ مامان دیگه هیچ وقت قربون صدقهم نمی رفت اونوقت امشب داشت اینو می گفت؟یه جای کار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می لنگید ولی کجا؟...خدا داند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا اقای پارسا رو به داخل راهنمایی کرد و بردش توی پذیرایی. شراره هم دنبالشون رفت منم طبق معمول باید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پذیرایی می کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو اشپزخونه و در حالی که به چهره ی پارسا فکر می کردم مشغول ریختن شربت تو لیوانا شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم و ابرو مشکی بود و بینی تقریبا متوسطی داشت یعنی نه بزرگ بود نه کوچیک...موهاش هم جو گندمی بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در کل قیافه اش بد نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شربتا رو ریختم و سینی رواز روی میز برداشتم و گرفتم بالا و همین طور که داشتم نگاشون می کردم شونهمو با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتفاوتی انداختم بالا و گفتم:به من چه که پارسا چه شکلیه و کیه و چکاره است؟...خدا ببخشه به صاحبش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل همیشه نقاب بی تفاوتیمو زدم به چهرهمو رفتم توی پذیرایی و شربتا رو تعارف کردم بابا و شراره برداشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به پارسا رسیدم سرشو بلند کرد و نگاه عمیقی بهم انداخت و دستشو به سمت لیوان برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین طور داشت با لبخند نگام می کرد که منم ازاونور داشتم از شرم اب می شدم..مرتیکه چقدر هیز بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز دستش به لیوان شربت بود و لیوان هم میشه گفت هنوز تو سینی بود اونم که حواسش نبود پس.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اورم سینی رو کج کردم که لیوان هم باهاش کج شد و نصف شربتا ریخت روپاش..اون هم سریع از جاش پاشد و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هی شلوارشو تکون میداد...خب تو لیوان چند تا تیکه یخ هم بود واسه همین حسابی خنک شده بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثلا غیرعمد اینکارو کرده بودمااااااا... به روی مبارک نیاوردم و کنار وایسادم به جای من شراره از جاش پاشد و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دستمال از روی میز برداشت وبه طرف پارسا گرفت و گفت:ای وای بخشید جناب پارسا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد یه چشم غره ی اساسی به من رفت که منم بی توجه بهش رفتم و روی مبل نشستم...میوه و شیرینی هم روی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میز بود خودش زحمت کوفت کردنشو می کشید دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم چرا از پارسا خوشم نمی اومد بی دلیل بودا ولی خب دست خودم نبود..یه حس بدی بهش داشتم شاید ب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ه خاطر نگاه های بدی بود که بهم مینداخت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارسا در جواب حرف شراره در حالی که با دستمال داشت روی کت و شلوار خوش دوختش می کشید تا اثر شربتو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بین ببره گفت:نه خانم..مهم نیست..اتفاقه دیگه...اشکالی نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا لبخند مصنوعی زد و گفت:درسته پارسا جان....امیدوارم به دل نگیری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هم گفت:نه اقای تهرانی...این حرفا چیه؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اینکه شراره رو بیشتر حرصیش کنم اروم بهش گفتم:میخوای میوه و شیرینی هم تعارف کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هم نگاه خطرناکی بهم کرد و غرید:نخیر.لازم نکرده دختره ی دست و پا چلفتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبامو کج کردم و گفتم:خودتی مامان بزرگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه ازاینکه به سنش گیر می دادم عصبی می شد ..دستاشو مشت کرد و سرشو با عشوه چرخوند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونستم اگر پارسا و بابا توی اتاق نبودند حسابی از خجالتم در می اومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگام افتاد به اقای پارسا که با لبخند کمرنگ و نگاه خاصی به من زل زده بود..نخیر این انگار دست بردار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش اخم کردم و رومو برگردوندم اون هم مشغول حرف زدن با بابا شد که متوجه شدم میخواد توی کارخونه با بابام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شریک بشه واینجوری می خواستن کارخونه رو گسترش بدن و یه جورایی تو کارشون پیشرفت کنند....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر میز شام جوری نشستم که بهم دید نداشته باشه...اونجوری کوفت هم از گلوم پایین نمی رفت چه برسه به غذا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره اون شب هم تموم شد و اقای پارسا اخر شب رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی نگاهی که موقع خداحافظی بهم انداخت رو فراموش نمی کنم...به نظرم نگاهش خاص وبا معنا بود...مثله اینکه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داره به کالای مورد علاقه اش نگاه می کنه که مورد پسندش هم واقع شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی چه خوابایی برام دیده؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه دارد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز جمعه بود و قرار بود شیدا بیاد پیشم..اکثر جمعه ها یا من میرفتم پیشش و بعد می رفتیم بیرون گردش و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تفریح یا اون می اومد پیشم..خداروشکر شراره به این یه مورد گیر نمی داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 10/5 بود که شیدا اومد..شراره هم رفته بود خونه ی خواهرش....درو باز کردم که از همون جلوی در با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر وصدا اومد تو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا همدیگرو دیدیم با خوشحالی همو بغل کردیم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیدا گفت:سلااااااااااام خانم بی معرفت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدمو از تو بغلش در اومدم و گفتم:علیک سلام ...من بی معرفتم یا تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطورر که تو خونه سرک می کشید گفت:وقتی جوابو خودت می دونی چرا دیگه می پرسی؟خوب معلومه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تووووووو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هولش دادم تو و گفتم:برو تو انقدر حرف نزن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:رییست نیست؟..شراره جونو میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفتم:اولا رییس نه و زن بابا..دوما صدبار گفتم شراره جون صداش نزن..خیلی ازش خوشم میاد تو هم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهاش صمیمی میشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید ودستشو انداخت دور گردنم.. داشتیم می رفتیم سمت اتاقم که گفت:خیلی خب بابا چرا جوش میاری...زن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابای سیندرلا خوبه؟...اتفاقا شبیهش هم هستا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این حرفش خنده ام گرفت و... چیزی نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت توی اتاقم و منم رفتم وسایل پذیرایی رو اوردم و اومدم تو اتاق که دیدم نشسته روی تختم و داره با موبایل من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ور میره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دستش کشیدم و گفتم:فضولی موقوف خانم مفتش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم چشم غره رفت وگفت:اوهوووووو حالا نخوردمش که...داشتم پیامکاتو می خوندم...یه چندتاش مونده بود که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عین جن بوداده سر رسیدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس به موقع رسیدم...حالت گرفته شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شربتشو دادم دستش و نشستم کنارش..شربت خودمو هم از روی میز برداشتم و یه جرعه ازش خوردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به شیدا که داشت لیوان شربتو سر می کشید گفتم:شیدا...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوانو اورد پایین و همینطور که داشت با دستمال دور لباشو پاک می کرد با حالت بامزه ای لباشو کج کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وگفت:هوووووومممممممم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هومو کوفت...میگما دیشب مهمون داشتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگام کرد وگفت:واسه این گفتی شیدا؟...خب مهمون داشتین که داشتین.. مگه چیز جدیدیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خب..اخه مهمونمون یه جورایی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو زد زیر چونشو مرموز نگام کرد:چه جورایی بود؟ادم نبوده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت اشارمو زدم به پیشونیشو گفتم:ای کیو...انقدر حرف نزن بذار بگم چی شد دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکیه داد به بالای تختم و پاهاشو گرفت تو بغلشو گفت:خب حالا بگو کی بود؟ چی بود؟ چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم همه ی اتفاقای دیشبو براش تعریف کردم و وقتی قضیه ی شربتو براش گفتم زد زیر خنده و گفت:دختر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه ازار داشتی؟...مگه چکارت کرده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و گفتم:دیگه میخواستی چکار کنه؟مرتیکه داشت با چشماش درسته قورتم می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندشو جمع کرد وگفت:حالا که نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پ نه پ نه تورو خدا بیاد قورتمم بده...چه پررو...دیگه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابا باز تو جوش اوردی؟خیلی خب حالا که سر و مر و گنده جلوی من نشستی...کاریت نداشته بدبخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاش کردم و گفتم:می دونم کاریم نداشت ولی از نگاهاش می ترسم شیدا...به نظرم نگاهش خاص و پرمعنا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بود...نکنه قصدی چیزی داشته باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیدا یه سیب از تو ظرف برداشت و یه گاز گنده بهش زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انقدر بدبین نباش فرشته...من مطمئنم افکارت همه اش اشتباهه..اون یاروطبق گفته ی خودت تقریبا 40 سالشه 20

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سال از تو بزرگتره چه قصدی می تونه داشته باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه تو جام نیمخیز شدم و رو تخت دراز کشیدم و دستمو گذاشتم زیر سرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیدونم...فقط خدا کنه همه چیز به خیر بگذره...نمی دونم چرا نسبت بهش حس خوبی ندارم...دست خودم نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیدا ولی خب حسم بهم میگه قراره یه اتفاقایی بیافته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه گاز دیگه به سیبش زد وگفت:این حس خوشگلتو بذار در کوزه ابشو یه ضرب سر بکش جیگرت حال بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابجی...بیخودی ذهنتو درگیرش نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی دونم والا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون روز شیدا پیشم موند و ناهار هم از بیرون پیتزا سفارش دادم و برامون اوردن و با شوخی وخنده خوردیم...کلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز خوبی بود و حسابی بهمون خوش گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتی بود حس می کردم رفتار شراره باهام تغییر کرده هر وقت می رفت خرید که برای خودش لباس بخره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای من هم یه چیزی می خرید گاهی یه بلوز یا یه شال حریر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلا بیشتر بهم توجه می کرد...دیگه بهم دستور نمی داد و هر وقت هم می خواستم کاری انجام بدم اون زودتر دست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کار می شد و نمیذاشت هیچ کاری بکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این کاراش نه تنها حس خوبی بهم دست نمی داد بلکه یه جورایی بهش مشکوک شده بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اینکه بابام گفت اخر همین هفته اقای پارسا میخواد باز بیاد خونمون...اینبار تاکید داشت که بیشتر به خودم برسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و شراره هم مرتب می گفت: فرشته جون اون بلوز بنفشه که این سری برات گرفتمو بپوش یا اون پیراهن سبزه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو بپوش که به رنگ چشمات میاد...کلا یه جورایی میخواستن من خوب به نظر برسم ولی دلیل این کاراشونو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره 1 هفته هم گذشت و من به اجبار شراره همون پیراهن سبزه رو پوشیدم و باز هم به زور اون کمی ارایش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کردم به نظرم اخلاقش خیلی بهتر شده بود ولی نمی تونستم باور کنم...یه حسی بهم می گفت پشت این مهربونیا و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محبتا یه چیزی مخفی شده که می تونه سرنوشتمو تغییر بده...این فکر وخیالا باعث می شد هم به اون شک کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم به بابام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگی اماده توی پذیرایی نشسته بودیم و بابام مرتب به ساعتش نگاه می کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام اون شب رو از بیرون سفارش داده بودیم. شراره اصلا اجازه نداده بود دست به سیاه و سفید بزنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت دقیقا 8 بود که زنگ در زده شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه دارد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا در رو باز کرد واقای پارسا با یه دسته گل بزرگ و یه جعبه شیرینی وارد خونه شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چرا با گل وشیرینی اومده؟..مگه اومده ...خواستگاری؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی از فکر کردن بهش هم مورمورم می شد پس ترجیه دادم کلا بیخیالش بشم..شاید اون چیزی که تو ذهنمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست نباشه نمی شد زود قضاوت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای پارسا بعد از سلام و علیک واحوال پرسی...شیرینی رو داد به شراره و به طرف من اومد و با ژست خاصی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل رو گرفت جلوم و گفت:سلام خانم زیبا...این گل ها تقدیم به شما... امیدوارم ازشون خوشتون بیاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چرب زبونی و لحن خاصی ادامه داد:البته زیبایی شما رو صدها هزار گل هم ندارند....بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینیه نگاه بابا و شراره رو روی خودم حس می کردم از همه بدتر نگاه خیره ی اقای پارسا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره اروم زد به دستمو گفت:فرشته گل رو بگیر..اقای پارسا دستشون خسته شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردد بودم که گل رو بگیرم یا نه....بالاخره اروم دستمو جلو بردم و گل رو گرفتم و یه تشکر زیرلبی کردم و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون موقع گل رو گذاشتم روی میزکوچیکی که گوشه ی راهرو بود.اقای پارسا هم یه لبخند بزرگ بهم زد و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراه بابا رفتن تو پذیرایی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت سر شراره رفتم تو اشپزخونه...شراره داشت توی فنجونا چایی می ریخت و منم نگاش می کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:شراره...این اقای پارسا...برای چی با گل و شیرینی اومده بود؟اونوقت اون سری که بار اولش بود نه گل اورده بود نه شیرینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو اورد بالا و نیم نگاهی بهم انداخت...باز سرشو انداخت پایین و مشغول کارش شد در همون حال گفت:وقتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی با گل وشیرینی میاد معنیش چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه منظورشو به خوبی فهمیده بودم ولی خودمو زدم به اون راه و گفتم:نمیدونم تو بگو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینی چای رو برداشت و داد دستم وگفت:خودت بفهمی بهتره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاقتم تموم شد وسینی رو محکم کوبیدم روی میز وگفتم:شراره اون که برای خواستگاری از من نیومده؟اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زد و نگام کرد وگفت:چرا وحشی بازی در میاری؟اومده خواستگاری جرمی که مرتکب نشده..تازه خیلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم دلت بخواد زنش بشی...مگه اون چی کم داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خداااااا حالا فهمیدم چرا شراره توی این مدت رفتارش باهام خوب شده بود و دیگه سرم غرغر نمی کرد...پس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برام نقشه کشیده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که از عصبانیت زیاد می لرزیدم چشم تو چشمش دوختم و گفتم:شراره قراره این وسط چی به تو برسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هان؟....چرا میخوای منو بدبخت کنی؟...مطمئنم بابا نمیذاره من زنش بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره خنده ی بلندی کرد که حتم داشتم صدای خنده اش تا توی پذیرایی هم رفت...گفت:دختره ی خوش خیال...این

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیشنهاد بابات بود...اینکه یه کاری کنیم تا اقای پارسا بیاد اینجا و تورو ببینه وازت خوشش بیاد و... بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستگاریت...همه اش نقشه ی من و بابات بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو گرفتم به صندلی که یه وقت پس نیافتم...دست وپام می لرزید...صورتم از اشک خیس شده بود...باورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی شد بابام..کسی که بعد از مامانم همه کسه من شده بود اینجوری داره با زندگی وسرنوشت یه دونه دخترش بازی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی صدا اشک می ریختم...با صدای لرزونی که ناشی از بغضه توی گلوم بود گفتم:چرا؟...چرا دارید با من این

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارو می کنید؟...اون جای پدرم می شه من نمی تونم باهاش ازدواج کنم..نمی تونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هق هق افتاده بودم...شراره با سنگدلی تمام گفت:می دونی چرا؟به خاطر مال وثروتش...پدرت اگر با اون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شریک بشه میدونی چقدر می تونه پول به جیب بزنه و تو کارش پیشرفت بکنه؟پارسا گفته به شرطی به بابات

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قول همکاری میده که با تو ازدواج کنه...بابات هم از خدا خواسته بی برو برگرد قبول کرده...درضمن مگه پارسا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشه؟همه اش 42 سالش بیشتر نیست...تو می تونی با ثروتی که اون داره خوشبخت بشی واز همه چیز بی نیاز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی حالی نشستم روی صندلی وسرمو گذاشتم روی دستام و بلند بلند هق هق می کردم...دلم به حال خودم و بختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می سوخت..چرا من؟چرا نمی تونستم خودم برای اینده ام تصمیمی بگیرم؟همه اش پول پول...چرا بابام منو داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پول واون کارخونه ی کوفتیش می فروشه؟..مگه من دخترش نیستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره زد به بازومو گفت:بلند شو یه اب به صورتت بزن و این چایی رو ببر تعارف کن..از کی تاحالا تو اشپزخونه ای بلند شو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع از روی صندلی بلند شدم ودرحالی که عقب عقب می رفتم انگشت اشارهمو به طرفش گرفتم وتهدیدکنان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:من نمیذارم این ازدواج سر بگیره...از همتون بیزارم..هم تو هم پدر بی عاطفه ام هم اون پارسای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعنتی....ازتون متنفرم...(جیغ کشیدم:متنفررررم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از در اشپزخونه رفتم بیرون و در حالی که دستمو گرفته بودم جلوی دهانمو و گریه می کردم به طرف اتاقم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دویدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو اتاقمو درو محکم به هم کوبیدم و از تو قفلش کردم...افتادم روی تختم و به بخت بد خودم گریه کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا اومد پشت در وبلند به در می کوبید وازم می خواست درو باز کنم ولی من هیچ حرکتی نکردم...تهدید کرد که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو می شکنه بازم حرکتی نکردم بعد هم گفت:دختره ی گستاخ...میدونم باهات چکار کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم دیگه صدایی نیومد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم انقدر گریه کردم که روی همون تخت از حال رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای کوبیده شدن در اتاقم از خواب پریدم...گنگ به اطرافم نگاه کردم....توی اتاقم بودم و روی تختم خوابیده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفعه اتفاقای دیشب همشون از جلوی چشمام مثله صحنه های یه فیلم رد شدند....بغض گلومو گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز یکی با مشت کوبید به در...صدای بابا رو تشخیص دادم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زد:دختره ی احمق درو باز کن...مگه من با تو نیستم فرشته؟...بهت میگم درو باز کن تا نشکستمش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندبار با مشت کوبید به در..جرات نداشتم درو باز کنم...می ترسیدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشه ی تختم کز کردم و پاهامو توی شکمم جمع کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفعه در اتاق باز شد و بابا و پشت سرش شراره اومدن تو...صورت بابا از عصبانیت قرمز شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس نفس می زد....با ترس بهش خیره شده بودم...دست وپام می لرزید...هیچ وقت بابا رو اینجوری ندیده بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو برد سمت کمربندش و در همون حال با خشم غرید:که میخوای با ابروی چندین وچندساله ی من بازی کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره ی نفهم اره؟...نشونت میدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمربندشو کشید و دستشو برد بالا و اولین ضربه رو زد به شونه ی سمت چپم...از درد به خودم می پیچیدم و هیچ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاری جز التماس نمی تونستم انجام بدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تخت اومدم پایین و در حالی که صورتم خیس از اشک بود.افتادم به پاهاش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هق هق و در حالی که شونه و کمرم به شدت می سوخت نالیدم:بابا..تورو به ارواح خاک مامان رحم کن...چرا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داری اینجوری با اینده ی یه دونه دخترت بازی می کنی؟چرا منو به پول می فروشی؟توروخدا نکن..بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهامو با دست گرفت و کشید...با درد جیغ کشیدم و دستشو گرفتم ولی بابا محکم موهامو کشید و با خشم گفت:خفه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شو دختره ی احمق...انقدر بهت بها دادم که تو روی من وایمیستی وازخواسته ام سرپیچی می کنی؟...کاری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می کنم که دیگه از این غلطا نکنی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرتم کرد روی زمین وبا کمربندش افتاد به جونم...از درد جیغ می کشیدم و ناله می کردم...بیشتر به پاها و کمرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربه می زد...دردش طاقت فرسا بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگام افتاد به شراره که توی درگاه در ایستاده بود و با اخم به من نگاه می کرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر از دستای نازنین پدرم کتک خوردم وبا کمربندش نوازشم کرد که بیهوش افتادم روی زمین و دیگه چیزی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفهمیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با درد شدیدی که توی دستم حس کردم اروم چشمامو باز کردم و با بی حالی به اطرافم نگاه کردم...تو یه اتاق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوچیکه کاملا سفید بودم...فقط پرده ها به رنگ سبز کمرنگ بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با باز شدن در چشمامو بستم..همه ی تنم درد می کرد احساس می کردم تمام اعضای بدنم تیکه تیکه شده...بیشتراز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه کمر و پاهام درد می کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.