رمان فرشته ی من به قلم فرشته تات شهدوست
رمان درباره ی دختری به اسم فرشته است که خانواده اش میخوان اونو به اجبار و به خاطر پول و به اصرار نامادریش بدن به یه پیرمرده پولدار در حالی که فرشته ۲۰ سالش بیشتر نیست. شب عروسیش قبل از عقد به کمک دوستش از خونه فرار می کنه و اینجوری مسیر زندگیش تغییر می کنه….
ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری، اجتماعی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۵۴ دقیقه
ژانر : #ازدواج اجباری #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
رمان درباره ی دختری به اسم فرشته است که خانواده اش میخوان اونو به اجبار و به خاطر پول و به اصرار نامادریش بدن به یه پیرمرده پولدار در حالی که فرشته ۲۰ سالش بیشتر نیست.
شب عروسیش قبل از عقد به کمک دوستش از خونه فرار می کنه و اینجوری مسیر زندگیش تغییر می کنه….
با نوری که از پنجره ی اتاقم روی صورتم افتاد اروم چشمامو باز کردم.چون نور چشمامو می زد چند بار باز و
بسته شون کردم تا تونستم بهش عادت کنم.
تو جام نشستم و با چشمای خوابالو به ساعت روی میزم نگاه کردم.
چشمام از تعجب گشاد شد...
- وااااااااای خدا ساعت 10 بود؟؟!!
چندبار با دست چشمامو مالیدم وباز به ساعتم نگاه کردم نه اشتباه نمی کردم..ساعت 10 بود.ولی اخه چطور امکان
داشت؟...پس چرا شراره بیدارم نکرد؟اون که همیشه کله ی صبح ساعت 7 بیدار باش می زد حالا چی شده بود که
گذاشته تا 10 بخوابم؟
از تختم اومدم پایین وبدونه اینکه به موهام یه شونه ی ناقابل بزنم با همون کشی مویی که روی میز ارایش اتاقم بود
موهامو بستم و از اتاق رفتم بیرون...
خونه مثله همیشه ساکته ساکت بود...گاهی از این همه سکوت دلم می گرفت...وقتی مامان زنده بود این خونه هم
روح داشت و حال وهواش با الان زمین تا اسمون فرق می کرد ولی ...
ولی از وقتی مامان سرطان گرفت وبعد از چند وقت مرد...این خونه هم باهاش مرد...بی روح وسرد شد...
اه کشیدم ورفتم طرف دستشویی تا دست و صورتمو یه اب بزنم...
از دستشویی که اومدم بیرون همزمان در خونه هم باز شد وشراره در حالی که چند تا پاکت وپلاستیک بزرگ
دستش بود اومد تو...
با بی تفاوتی نگاش کردم وزیر لبی واز روی اجبار بهش سلام کردم که اونم بدتر از من جوابمو داد و رفت تو
اشپزخونه...
شراره نامادریم بود..میگم نامادری یعنی از اون نامردیاهاااااا...تو بدجنسی لنگه نداشت...از همون اول که وارد
زندگیمون شد اسایش رو از من گرفت...خیلی دوست داشتم باهاش مثله یه دوست باشم..ولی اون مرتب ازم دوری
می کرد.
مرتب از کارام ایراد می گرفت وبدتر از همه اینکه هر روز چقلیه کارهای کرده ونکرده ی منو به بابام می کرد
و این هم شده بود برنامه ی هر روزه اش...
در حد کوزت هم ازم کار می کشید.از ساعت 7 بیدار باش می زد تا 12 ظهر..بعد هم خانم لطف می کرد میذاشت
بعد از ناهار 1 ساعت استراحت بکنم باز شروع می کرد به دستور دادن...
هیچ دوست نداشتم به دستوراش گوش کنم یا مثله خدمتکار همه اش در خدمتش باشم وکاراشو انجام بدم ولی
می ترسیدم با زبون نیش دارش انقدر از من پیش بابام بد بگه که دیده بابام نسبت بهم عوض بشه ویه جورایی
بابامو ازم دور کنه.نه..خدایش تحمل اینو نداشتم.به همین خاطر با هزار جور غرغر مجبور می شدم به دستوراش
عمل کنم...
3 سال بود زن پدرم شده بود واز مرگ مادرم 5 سالی می گذشت.دقیقا 15 سالم بود که مادرم تنهام گذاشت. تو سن
17 سالگی این زنه مار صفت وارد زندگیمون شد.
تا دیپلم بیشتر درس نخوندم...خیلی دوست داشتم کنکور شرکت کنم...از رشته ی کامپیوتر خیلی خوشم می اومد
ولی خب ...این شده بود برام یه رویا اون هم به دو دلیل...اول اینکه من بعد از مرگ مادرم یه دختر گوشه گیر
وتنها شده بودم که روز به روز بیشتر افسرده می شدم برای همین دیگه میلی به درس خوندن و مدرسه رفتن
نداشتم اینجوری شد که 1 سال عقب افتادم.وقتی هم به مرور زمان حالم خوب شد شراره وارد زندگیمون شد و...
شد سوهان روح من...مرتب می گفت درس ودانشگاه رو میخوای چکار؟دختر به جای اینکه به این چیزا فکر کنی
به فکر کاره خونه یاد گرفتن واشپزی و...باش که فردا که رفتی خونه ی شوهر در نمونی...همیشه هم می گفت که
من برای این بهت کار میدم تا انجام بدی چون میخوام ازت یه کدبانوی قابل و نمونه بسازم...
هه...زنیکه هرکار دلش می خواست می کرد از ارایشگاه رفتن در هفته 2 روز گرفته تا مسافرت سالی 4 بار به
دوبی وترکیه و...اونوقت منه بدبخت باید براش مثله کوزت کار می کردم که چی؟
هه...که میخواد از من یه کدبانوی قابل بسازه....کدبانو یا خدمتکار؟...
از بابام 10 سال کوچیکتر بود...بابام یه کارخونه ی تولید وسایل ارایشی وبهداشتی داشت ومیشه گفت وضعمون
خیلی خوب بود.
بابام عاشقانه مادرمو دوست داشت ولی الان میدیدم که چطور شراره رو... شراره جان یا عزیزم خطاب می کرد...
وقتی به خودم اومدم دیدم همونطور که حوله تو دستامه دارم خاطراتمو مرور می کنم.اه عمیقی کشیدم و شونمو
انداختم بالا...فکر کردن بهشون هم عذابم می داد...بی خیال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خش خش پلاستیک از توی اشپزخونه می اومد...به صورتم نقاب بی تفاوتی زدم ورفتم تو اشپزخونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه دارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اشپزخونه شدم..شراره داشت یکی یکی خریداشو از توی پلاستیکا در میاورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا چرا انقدر خرید کرده بود؟مگه میخواد مهمونی بده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم برای خودم چای می ریختم در همون حال با لحن سردی گفتم:ممیخوای مهمونی بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو بلند کرد ونیم نگاهی بهم انداخت وباز مشغول کارش شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه چیزی نگفت...همیشه از اینکه درست وحسابی جوابمو نمی داد حرصم می گرفت...یکی نیست بگه اگر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست حرف بزنی نمیمیری که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص فنجون چاییمو برداشتمو نشستم سر میز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم تشر زد:چرا اینجا نشستی؟مگه نمی بینی رو میز پره...برو کنار کابینت صبحونهتو بخور..در ضمن یه شونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم به اون موهات بزن ادم یاد جنگلیا می افته...برو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا دیگه از زور عصبانیت داشتم منفجر می شدم ...خوبه اینجه خونه ی پدرمه که انقدر دستور میده و حق هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irندارم روی میز غذاخوریش یه فنجون چای بخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:مگه دیدیشون؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفت:چی رو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند صدا داری زدم وگفتم:جنگلیا رو...قوم و خویشاتن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم وفنجونمو برداشتم ورفتم کنار کابینت ایستادم و در حالی که جرعه جرعه ازش می خوردم به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشراره نگاه کردم...صورتش از زور عصبانیت قرمز شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی تفاوت چاییمو خوردم اونم با حرص چیزایی رو که خریده بود رو میذاشت تو کابیتا...همچین دراشونو می زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هم که از این همه سر و صدا مغزم داشت سوت می کشید.می دونستم با سکوتش تلافیه حرفمو داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کنه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که چاییمو خوردم گفت:اونجا بیکار واینستا بیا اینجا یه کم هم کمکه من بکن...جدیدا تنبل شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زدم ورفتم کنارش...بسته ی ماکارونی رو از دستش گرفتم وگفتم:تنبل نشدم...من که خدمتکارت نیستم..اگر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم کاری انجام میدم برای اینه که اینجا خونه ی پدریه منه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز گوشه ی چشم نگاش کردم که اخماشو جمع کرده بود ولباشو با حرص روی هم می فشرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت از کنارم رد می شد که بهم تنه زد وگفت:برو کنار ببینم...چه خونه ی بابامی هم میگه...حالا که دوست داری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی خونه ی بابات کار کنی من هم حرفی ندارم..ناهار امروز با تو هست...همین ماکارونی رو درست کن..منم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیرم کمی استراحت کنم از صبح رو پا وایسادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اشپزخونه رفت بیرون و منم هاج و واج وایساده بودمو رفتنشو نگاه می کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت بسته ی ماکارانی رو پرت کردم روی میز و دست به سینه به کابینت تکیه دادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه همینجور بود از کوچکترین حرف من سواستفاده می کرد...من هم مجبور بودم کوتاه بیام چون نقطه ضعف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابامو کامل تو دست داشت و منم از روزی می ترسیدم که بابام منو به خاطر شراره از خونه بندازه بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونستم این کارو می کنه...چون یه بار تقریبا 1 سال پیش بود که شراره به دروغ به بابام گفته بود که منو با یه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره تو خیابون دیده بابام هم بعد از کتک سیری که بهم زد ومنم نوش جان کردم از خونه انداختم بیرون ..دقیقا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادمه زمستون بود و من هم با یه مانتوی نازک و یه شال حریر جلوی خونه داشتم از سرما می لرزیدم.هر چی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش التماس کرده بودم و بهش توضیح داده بودم که شراره داره دروغ میگه و تو داری اشتباه می کنی زیربار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی رفت که نمی رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی خونه توی سرما نشسته بودم و به خودم می لرزیدم و اشک می ریختم که دیدم در خونه باز شد وشراره اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم در...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثله طلب کارا نگام کرد وگفت:بیا تو..با بابات حرف زدم راضی شد ببخشدت...دیگه تکرار نشه...فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهام از زور سرما سر شده بود از جام بلند شدم ودر حالی که بلند بلند هق هق می کردم بهش گفتم:هیچ وقت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی بخشمت شراره..امیدوارم خدا یه روز تقاص این کارایی که داری به ناحق به سرم در میاری رو ازت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگیره...خودت هم خوب میدونی من با هیچ پسری نه حرف زدم نه باهاش بودم ولی تو...به دروغ این حرفو به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام زدی...ازت نمی گذرم..نمی گذرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم از کنارش رد بشم که محکم بازومو گرفت و نگهم داشت...با خشم توی چشمام خیره شد وگفت:اگر یک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباره دیگه از این شر و ورا تحویلم بدی مطمئن باش کاری می کنم که برای همیشه اواره ی خیابونا بشی..فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمای اشک الودم فقط نگاش کردم وچیزی نگفتم...دستمو کشیدم و وارد خونه شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به خودم اومدم دیدم از یاداوریه اون شب اشکم در اومده و صورتم خیسه..با پشت دست اشکامو پاک کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irومشغول درست کردن ماکارونی شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اماده شدن غذا رفتم توی اتاقم و یه کتاب برداشتمو و مشغول خوندنش شدم..ولی هیچی ازش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی فهمیدم..فکرم کاملا مشغول بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم ورفتم کنار اینه ی قدی اتاقم ایستادم...قدم متوسط بود..چشمای سبز و ابروهای کمونی و لب و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانی کوچک و صورتی با بینی کوچیک و گونه های کمی برجسته که به زیبایی توی صورتم خودنمایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه.. چه دوستام و چه اقوام می گفتند که خوشگلم ولی من هیچ وقت نمی تونستم به قیافه ام مغرور بشم یا به خودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو چهره ام ببالم.با این همه مشکلات دیگه حال اینجور چیزا رو نداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوستم شیدا همیشه می گفت دختر من اگر زیبایی تورو داشتم دیگه غمی نداشتم تو چرا انقدر به خودت و زندگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسخت می گیری؟دو روز دنیا رو خوش باش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی نمی تونستم..اون از همه چیزه زندگیم باخبر بود ومی دونست برام سخته ولی اینا رو واسه دلداریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاه کشیدم و از جلوی اینه کنار رفتم...حوصله ی هیچی رو نداشتم.. نه شراره نه بابام نه...هیچی...هیچ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکس نمی تونست خوشحالم بکنه...هیچ کس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه دارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تختم دراز کشیده بودم...نمی دونم چرا خوابم نمی برد...توی جام نشستم و چراغ خواب کنار تختمو روشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردم.به ساعت نگاه کردم 2 نیمه شب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگی دستمو کشیدم توی موهامو و از تختم اومدم پایین احساس تشنگی می کردم در اتاقمو باز کردم و رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیرون و اروم درو بستم که سر و صدا نکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق پدرم وشراره انتهای راهرو بود داشتم از کنار اتاقشون رد می شدم که صدای پچ پچشونو شنیدم..هیچ وقت از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفال گوش وایسادن خوشم نمی اومد ولی اون شب نمی دونم چرا ناخداگاه کشیده شدم سمت در اتاقشون...می دونستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار درستی نیست ولی دست خودم نبود برای اولین بار کنجکاو شده بودم ببینم چی میگن...گوشمو چسبوندم به در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواضح نمی شنیدم چی میگن ولی خب می شد یه چیزایی از لابه لای کلمات مبهمشون فهمید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشراره گفت:کی قراره بیاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام گفت:اخر همین هفته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با خانواده اش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه...خودش تنها میاد اونا رو فرستاده خارج....یادت باشه باید سنگ تموم بذاری...اون می تونه کمکمون بکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه..خیالت راحت.میدونم باید چکار کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه چیزی نشنیدم چون همه اش سکوت بود وسکوت...همونطورکه داشتم می رفتم تو اشپزخونه تا اب بخورم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرتب با خودم فکر می کردم که کی قراره اخر هفته بیاد خونمون که انقدر برای بابام و شراره مهمه؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه برق اشپزخونه رو روشن کنم رفتم سمت یخچال... پارچ اب رو برداشتمو کمی اب ریختم تو لیوان و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر کشیدم..اخیششششش چه خنک بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارچ رو گذاشتم تو یخچال و برگشتم که از اشپزخونه برم بیرون که محکم خوردم به یه چیز سخت وتا اومدم به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم بیام یکی جلوی دهانمو گرفت و چسبوندم به دیوار اشپزخونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردم ..سکته کردم ..غش کردم.. سنگ کوپ کردم.. زهره ترک شدم.. نمی دونم چی شد فقط داشتم از حال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس چشمامو بستم و بی صدا و خفه در حالی که دستش روی دهانم بود جیغ می کشیدم و دست وپا میزدم تا ولم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداشو کنار گوشم شنیدم که با خشم بهم گفت:خفه شو...باهات کاری ندارم فقط اروم باش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی اون موقعیت کنترلی روی حرکاتم نداشتم و هیچی هم نمی شنیدم به حرفش گوش ندادم که ولم کرد وبعد هم یه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطرف صورتم سوخت...ساکته ساکت شدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گذاشتم روی صورتم که اون هم تند جلوی دهانمو گرفت وباز منو چسبوند به دیوار همچین محکم اینکارو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرد که حس کردم کمرم شکست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس بهش نگاه کردم..نقاب زده بود واسه همین نمی تونستم صورتشو ببینم ولی چشماش پیدا بود تو اون تاریکی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش برق خاصی داشت.قدش بلند بود و ظاهرا زورش هم خیلی زیاد بود چون فکم داشت خورد می شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای خدا تو این موقعیت من چرا گیر دادم به قد و هیکل وقیافه ی این؟...دقیقا الان باید چی بگم؟...چی بود؟..اهان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...دزدددددد...ولی دستشو بر نمی داشت که یه جیغ بنفش تحویلش بدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی چشمام خیره شد وبا عصبانیت گفت:تو اینجا چه غلطی می کنی؟مگه نباید الان خواب باشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام از تعجب گرد شد...تو دلم گفتم:ببخشید از شما اجازه نگرفتم تا از اتاقم بیام بیرون یه وقت مزاحم کار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشریفتون نشم...چه پررو بودااااااااا...اگه مردی دستتو بردار تا حالیت کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست وپا زدم که ولم کنه ولی محکمتر منو گرفت و گفت:انقدر وول نخور بچه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یه دستمال از تو جیبش در اورد وگرفت جلوی دماغم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم اروم چشمام بسته شد و...دیگه چیزی نفهمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم لای چشمامو باز کردم...شراره داشت تکونم می داد و صدام می کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرشته...فرشته بلند شو چرا اینجا خوابیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگنگ و خواب الود نگاهش کردم و بعد سرمو چرخوندم و اطرافمو نگاه کردم..روی مبل توی پذیرایی بودم..من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجا چه کار می کنم؟من که....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس رو به شراره گفتم:کوش؟کجاست؟کجا رفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشراره با تعجب نگام کرد وگفت:چی میگی دختر؟کی کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همون..دزده...دیشب اینجا بود..کجا رفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشراره با مسخرگی نگام کرد وگفت:توهم زدی دختر...پاشو برو یه اب یه دست و صورتت بزن شاید حالت اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرجاش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد غرغرکنان از کنارم بلند شد ورفت تو اشپزخونه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم مات و مبهوت داشتم به این فکر می کردم که اون یارو چی شد؟کجا رفت؟اصلا کی بود؟!....مطمئن بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ کدوم از اتفاقای دیشب توهم نبوده.. می دونستم تمومش واقعیت داشته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی واقعا دزد بود؟پس تو اشپزخونه چکار می کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج شده بودم ... بازم خوبه بلایی سرم نیاورد..جای شکرش باقی بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه دارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز چهارشنبه بود و قرار بود مهمون بابا فرداشب برای شام بیاد خونمون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کل اون دزد و اون شب رو فراموش کرده بودم ودیگه بهش فکر نمی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشراره هنوز بهم نگفته بود که مهمونمون کیه..من هم ازش چیزی نپرسیده بودم درسته کنجکاو شده بودم ولی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرورم اجازه نمی داد چیزی ازش بپرسم اصلا به من چه که کی قراره بیاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز پنجشنبه هر چی کار بود شراره ریخت روی سرم از اونجایی که اشپزیم بیست بود مجبورم کرد تمومه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذاهای اون شب رو خودم به تنهایی بپزم که تعدادش به 5 نوع می رسید...با این وجود باید تعدادشون زیاد باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون اگر 1 نفر باشه که این همه غذا براش زیاده...گرچه از شناختی که روی شراره داشتم می دونستم واسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودشیرینی هم شده 100 نوع غذا سفارش میده اونم واسه یه نفر..همیشه ازاینکه یکی ازش تعریف بکنه خوشش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی اومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از درست کردن غذاها خونه رو جارو زدم و یه گردگیری حسابی هم کردم ..خونه از تمیزی برق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی زد...شراره هم رفته بود سر کار خودش ساعت 10 وقت ارایشگاه داشت بعد هم انتخاب لباس و کلا به خودش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشتر می رسید تا به خونه...این وسط من بودم که نقش خدمتکاره بی جیره و مواجب رو بازی می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی کارام تموم شد شراره اومد توی اشپزخونه و یه نگاه به اطرافش وغذاها انداخت و بدون اینکه یه دستت درد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکنه یا خسته نباشید ناقابل بگه فقط سرشو تکون داد و گفت:برو یه دوش بگیر یه لباس ابرومند هم بپوش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی خوام ابرومون جلوی مهمونمون بره..زودباش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه نگاش کنم از اشپزخونه رفتم بیرون..زنیکه انگار داره با زیردستش حرف می زنه...تو هم نمی گفتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن قصد نداشتم مثله خدمتکارا لباس بپوشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم توی اتاقم و یه دوش کوچیک گرفتم و یه کت و دامن سبز تیره پوشیدم که با رنگ چشمام ست شده بود ارایش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم نکردم چون نیازی بهش نداشتم.یه شال سبز هم انداختم روی سرم و از اتاق رفتم بیرون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه دوست داشتم تمیز و مرتب به چشم بیام...اهل تجملات و بریز وبپاش نبودم و همیشه ساده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس می پوشیدم...اینجوری بیشتر دوست داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت 8 بود که زنگ خونه رو زدن...بابام رفت سمت ایفن و دروباز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم کنار بابا و شراره که جلوی در ایستاده بودن وایسادم ومنتظر شدم...فکر می کردم اینم یکیه مثله بقیه ی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوستای بابام که امشب خونمون دعوته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رسید جلوی در از دیدنش تعجب کردم ولی به روی خودم نیاوردم..اخه دوستای بابام همیشه سنشون به 50 سال می رسید ولی این یه مرد تقریبا 40 ساله و بسیار خوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوش واتو کشیده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بابام دست داد و روبوسی کرد که بابام هم حسابی تحویلش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با خوشحالی گفت:سلام پارسا جان...خوش اومدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون مرد که فهمیده بودم اسمش پارساست با خوشرویی ولی پرغرور رو به بابا گفت:ممنونم تهرانی جان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشراره هم بی رو دروایسی باهاش دست داد و خوش امد گفت اون شب شراره یه کت و دامن ابی تیره پوشیده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه ساق پاهای خوش تراششو به خوبی به نمایش گذاشته بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارسا که فهمیده بودم فامیلیش اینه همین که بهم رسید نگاه خاصی بهم انداخت که چیزی ازش نفهمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو اورد جلو تا باهام دست بده..ولی من فقط سلام کردم و دستمو جلو نبردم که اونم حسابی دماغش سوخت و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو جمع کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به بابا گفت:دختر خانمته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا هم لبخند زد وگفت:درسته...فرشته عزیزه باباست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا داشتم از تعجب پس می افتادم من عزیزه بابام بودم و خودم ازش بی خبر بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا بعد از مرگ مامان دیگه هیچ وقت قربون صدقهم نمی رفت اونوقت امشب داشت اینو می گفت؟یه جای کار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی لنگید ولی کجا؟...خدا داند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا اقای پارسا رو به داخل راهنمایی کرد و بردش توی پذیرایی. شراره هم دنبالشون رفت منم طبق معمول باید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپذیرایی می کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو اشپزخونه و در حالی که به چهره ی پارسا فکر می کردم مشغول ریختن شربت تو لیوانا شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم و ابرو مشکی بود و بینی تقریبا متوسطی داشت یعنی نه بزرگ بود نه کوچیک...موهاش هم جو گندمی بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کل قیافه اش بد نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشربتا رو ریختم و سینی رواز روی میز برداشتم و گرفتم بالا و همین طور که داشتم نگاشون می کردم شونهمو با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتفاوتی انداختم بالا و گفتم:به من چه که پارسا چه شکلیه و کیه و چکاره است؟...خدا ببخشه به صاحبش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه نقاب بی تفاوتیمو زدم به چهرهمو رفتم توی پذیرایی و شربتا رو تعارف کردم بابا و شراره برداشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به پارسا رسیدم سرشو بلند کرد و نگاه عمیقی بهم انداخت و دستشو به سمت لیوان برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور داشت با لبخند نگام می کرد که منم ازاونور داشتم از شرم اب می شدم..مرتیکه چقدر هیز بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز دستش به لیوان شربت بود و لیوان هم میشه گفت هنوز تو سینی بود اونم که حواسش نبود پس.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاورم سینی رو کج کردم که لیوان هم باهاش کج شد و نصف شربتا ریخت روپاش..اون هم سریع از جاش پاشد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهی شلوارشو تکون میداد...خب تو لیوان چند تا تیکه یخ هم بود واسه همین حسابی خنک شده بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثلا غیرعمد اینکارو کرده بودمااااااا... به روی مبارک نیاوردم و کنار وایسادم به جای من شراره از جاش پاشد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دستمال از روی میز برداشت وبه طرف پارسا گرفت و گفت:ای وای بخشید جناب پارسا....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یه چشم غره ی اساسی به من رفت که منم بی توجه بهش رفتم و روی مبل نشستم...میوه و شیرینی هم روی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیز بود خودش زحمت کوفت کردنشو می کشید دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چرا از پارسا خوشم نمی اومد بی دلیل بودا ولی خب دست خودم نبود..یه حس بدی بهش داشتم شاید ب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irه خاطر نگاه های بدی بود که بهم مینداخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارسا در جواب حرف شراره در حالی که با دستمال داشت روی کت و شلوار خوش دوختش می کشید تا اثر شربتو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بین ببره گفت:نه خانم..مهم نیست..اتفاقه دیگه...اشکالی نداره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا لبخند مصنوعی زد و گفت:درسته پارسا جان....امیدوارم به دل نگیری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون هم گفت:نه اقای تهرانی...این حرفا چیه؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اینکه شراره رو بیشتر حرصیش کنم اروم بهش گفتم:میخوای میوه و شیرینی هم تعارف کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون هم نگاه خطرناکی بهم کرد و غرید:نخیر.لازم نکرده دختره ی دست و پا چلفتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبامو کج کردم و گفتم:خودتی مامان بزرگ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه ازاینکه به سنش گیر می دادم عصبی می شد ..دستاشو مشت کرد و سرشو با عشوه چرخوند ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونستم اگر پارسا و بابا توی اتاق نبودند حسابی از خجالتم در می اومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگام افتاد به اقای پارسا که با لبخند کمرنگ و نگاه خاصی به من زل زده بود..نخیر این انگار دست بردار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش اخم کردم و رومو برگردوندم اون هم مشغول حرف زدن با بابا شد که متوجه شدم میخواد توی کارخونه با بابام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشریک بشه واینجوری می خواستن کارخونه رو گسترش بدن و یه جورایی تو کارشون پیشرفت کنند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر میز شام جوری نشستم که بهم دید نداشته باشه...اونجوری کوفت هم از گلوم پایین نمی رفت چه برسه به غذا....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره اون شب هم تموم شد و اقای پارسا اخر شب رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی نگاهی که موقع خداحافظی بهم انداخت رو فراموش نمی کنم...به نظرم نگاهش خاص وبا معنا بود...مثله اینکه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداره به کالای مورد علاقه اش نگاه می کنه که مورد پسندش هم واقع شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی چه خوابایی برام دیده؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه دارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز جمعه بود و قرار بود شیدا بیاد پیشم..اکثر جمعه ها یا من میرفتم پیشش و بعد می رفتیم بیرون گردش و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتفریح یا اون می اومد پیشم..خداروشکر شراره به این یه مورد گیر نمی داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت 10/5 بود که شیدا اومد..شراره هم رفته بود خونه ی خواهرش....درو باز کردم که از همون جلوی در با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر وصدا اومد تو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا همدیگرو دیدیم با خوشحالی همو بغل کردیم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا گفت:سلااااااااااام خانم بی معرفت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدمو از تو بغلش در اومدم و گفتم:علیک سلام ...من بی معرفتم یا تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطورر که تو خونه سرک می کشید گفت:وقتی جوابو خودت می دونی چرا دیگه می پرسی؟خوب معلومه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتووووووو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهولش دادم تو و گفتم:برو تو انقدر حرف نزن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:رییست نیست؟..شراره جونو میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم گفتم:اولا رییس نه و زن بابا..دوما صدبار گفتم شراره جون صداش نزن..خیلی ازش خوشم میاد تو هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهاش صمیمی میشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید ودستشو انداخت دور گردنم.. داشتیم می رفتیم سمت اتاقم که گفت:خیلی خب بابا چرا جوش میاری...زن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابای سیندرلا خوبه؟...اتفاقا شبیهش هم هستا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این حرفش خنده ام گرفت و... چیزی نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت توی اتاقم و منم رفتم وسایل پذیرایی رو اوردم و اومدم تو اتاق که دیدم نشسته روی تختم و داره با موبایل من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irور میره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دستش کشیدم و گفتم:فضولی موقوف خانم مفتش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم چشم غره رفت وگفت:اوهوووووو حالا نخوردمش که...داشتم پیامکاتو می خوندم...یه چندتاش مونده بود که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعین جن بوداده سر رسیدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس به موقع رسیدم...حالت گرفته شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشربتشو دادم دستش و نشستم کنارش..شربت خودمو هم از روی میز برداشتم و یه جرعه ازش خوردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به شیدا که داشت لیوان شربتو سر می کشید گفتم:شیدا...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوانو اورد پایین و همینطور که داشت با دستمال دور لباشو پاک می کرد با حالت بامزه ای لباشو کج کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوگفت:هوووووومممممممم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هومو کوفت...میگما دیشب مهمون داشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگام کرد وگفت:واسه این گفتی شیدا؟...خب مهمون داشتین که داشتین.. مگه چیز جدیدیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه خب..اخه مهمونمون یه جورایی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو زد زیر چونشو مرموز نگام کرد:چه جورایی بود؟ادم نبوده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت اشارمو زدم به پیشونیشو گفتم:ای کیو...انقدر حرف نزن بذار بگم چی شد دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکیه داد به بالای تختم و پاهاشو گرفت تو بغلشو گفت:خب حالا بگو کی بود؟ چی بود؟ چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم همه ی اتفاقای دیشبو براش تعریف کردم و وقتی قضیه ی شربتو براش گفتم زد زیر خنده و گفت:دختر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه ازار داشتی؟...مگه چکارت کرده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کردم و گفتم:دیگه میخواستی چکار کنه؟مرتیکه داشت با چشماش درسته قورتم می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندشو جمع کرد وگفت:حالا که نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پ نه پ نه تورو خدا بیاد قورتمم بده...چه پررو...دیگه چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ای بابا باز تو جوش اوردی؟خیلی خب حالا که سر و مر و گنده جلوی من نشستی...کاریت نداشته بدبخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاش کردم و گفتم:می دونم کاریم نداشت ولی از نگاهاش می ترسم شیدا...به نظرم نگاهش خاص و پرمعنا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود...نکنه قصدی چیزی داشته باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا یه سیب از تو ظرف برداشت و یه گاز گنده بهش زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-انقدر بدبین نباش فرشته...من مطمئنم افکارت همه اش اشتباهه..اون یاروطبق گفته ی خودت تقریبا 40 سالشه 20
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسال از تو بزرگتره چه قصدی می تونه داشته باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه تو جام نیمخیز شدم و رو تخت دراز کشیدم و دستمو گذاشتم زیر سرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم...فقط خدا کنه همه چیز به خیر بگذره...نمی دونم چرا نسبت بهش حس خوبی ندارم...دست خودم نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا ولی خب حسم بهم میگه قراره یه اتفاقایی بیافته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه گاز دیگه به سیبش زد وگفت:این حس خوشگلتو بذار در کوزه ابشو یه ضرب سر بکش جیگرت حال بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابجی...بیخودی ذهنتو درگیرش نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی دونم والا....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روز شیدا پیشم موند و ناهار هم از بیرون پیتزا سفارش دادم و برامون اوردن و با شوخی وخنده خوردیم...کلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز خوبی بود و حسابی بهمون خوش گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدتی بود حس می کردم رفتار شراره باهام تغییر کرده هر وقت می رفت خرید که برای خودش لباس بخره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای من هم یه چیزی می خرید گاهی یه بلوز یا یه شال حریر ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلا بیشتر بهم توجه می کرد...دیگه بهم دستور نمی داد و هر وقت هم می خواستم کاری انجام بدم اون زودتر دست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کار می شد و نمیذاشت هیچ کاری بکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این کاراش نه تنها حس خوبی بهم دست نمی داد بلکه یه جورایی بهش مشکوک شده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اینکه بابام گفت اخر همین هفته اقای پارسا میخواد باز بیاد خونمون...اینبار تاکید داشت که بیشتر به خودم برسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو شراره هم مرتب می گفت: فرشته جون اون بلوز بنفشه که این سری برات گرفتمو بپوش یا اون پیراهن سبزه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو بپوش که به رنگ چشمات میاد...کلا یه جورایی میخواستن من خوب به نظر برسم ولی دلیل این کاراشونو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره 1 هفته هم گذشت و من به اجبار شراره همون پیراهن سبزه رو پوشیدم و باز هم به زور اون کمی ارایش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردم به نظرم اخلاقش خیلی بهتر شده بود ولی نمی تونستم باور کنم...یه حسی بهم می گفت پشت این مهربونیا و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحبتا یه چیزی مخفی شده که می تونه سرنوشتمو تغییر بده...این فکر وخیالا باعث می شد هم به اون شک کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم به بابام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی اماده توی پذیرایی نشسته بودیم و بابام مرتب به ساعتش نگاه می کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشام اون شب رو از بیرون سفارش داده بودیم. شراره اصلا اجازه نداده بود دست به سیاه و سفید بزنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت دقیقا 8 بود که زنگ در زده شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه دارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا در رو باز کرد واقای پارسا با یه دسته گل بزرگ و یه جعبه شیرینی وارد خونه شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چرا با گل وشیرینی اومده؟..مگه اومده ...خواستگاری؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی از فکر کردن بهش هم مورمورم می شد پس ترجیه دادم کلا بیخیالش بشم..شاید اون چیزی که تو ذهنمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست نباشه نمی شد زود قضاوت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقای پارسا بعد از سلام و علیک واحوال پرسی...شیرینی رو داد به شراره و به طرف من اومد و با ژست خاصی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل رو گرفت جلوم و گفت:سلام خانم زیبا...این گل ها تقدیم به شما... امیدوارم ازشون خوشتون بیاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چرب زبونی و لحن خاصی ادامه داد:البته زیبایی شما رو صدها هزار گل هم ندارند....بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگینیه نگاه بابا و شراره رو روی خودم حس می کردم از همه بدتر نگاه خیره ی اقای پارسا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشراره اروم زد به دستمو گفت:فرشته گل رو بگیر..اقای پارسا دستشون خسته شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردد بودم که گل رو بگیرم یا نه....بالاخره اروم دستمو جلو بردم و گل رو گرفتم و یه تشکر زیرلبی کردم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع گل رو گذاشتم روی میزکوچیکی که گوشه ی راهرو بود.اقای پارسا هم یه لبخند بزرگ بهم زد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه بابا رفتن تو پذیرایی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سر شراره رفتم تو اشپزخونه...شراره داشت توی فنجونا چایی می ریخت و منم نگاش می کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:شراره...این اقای پارسا...برای چی با گل و شیرینی اومده بود؟اونوقت اون سری که بار اولش بود نه گل اورده بود نه شیرینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو اورد بالا و نیم نگاهی بهم انداخت...باز سرشو انداخت پایین و مشغول کارش شد در همون حال گفت:وقتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی با گل وشیرینی میاد معنیش چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه منظورشو به خوبی فهمیده بودم ولی خودمو زدم به اون راه و گفتم:نمیدونم تو بگو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینی چای رو برداشت و داد دستم وگفت:خودت بفهمی بهتره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطاقتم تموم شد وسینی رو محکم کوبیدم روی میز وگفتم:شراره اون که برای خواستگاری از من نیومده؟اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زد و نگام کرد وگفت:چرا وحشی بازی در میاری؟اومده خواستگاری جرمی که مرتکب نشده..تازه خیلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم دلت بخواد زنش بشی...مگه اون چی کم داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خداااااا حالا فهمیدم چرا شراره توی این مدت رفتارش باهام خوب شده بود و دیگه سرم غرغر نمی کرد...پس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرام نقشه کشیده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که از عصبانیت زیاد می لرزیدم چشم تو چشمش دوختم و گفتم:شراره قراره این وسط چی به تو برسه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهان؟....چرا میخوای منو بدبخت کنی؟...مطمئنم بابا نمیذاره من زنش بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشراره خنده ی بلندی کرد که حتم داشتم صدای خنده اش تا توی پذیرایی هم رفت...گفت:دختره ی خوش خیال...این
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشنهاد بابات بود...اینکه یه کاری کنیم تا اقای پارسا بیاد اینجا و تورو ببینه وازت خوشش بیاد و... بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستگاریت...همه اش نقشه ی من و بابات بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گرفتم به صندلی که یه وقت پس نیافتم...دست وپام می لرزید...صورتم از اشک خیس شده بود...باورم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی شد بابام..کسی که بعد از مامانم همه کسه من شده بود اینجوری داره با زندگی وسرنوشت یه دونه دخترش بازی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی صدا اشک می ریختم...با صدای لرزونی که ناشی از بغضه توی گلوم بود گفتم:چرا؟...چرا دارید با من این
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارو می کنید؟...اون جای پدرم می شه من نمی تونم باهاش ازدواج کنم..نمی تونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هق هق افتاده بودم...شراره با سنگدلی تمام گفت:می دونی چرا؟به خاطر مال وثروتش...پدرت اگر با اون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشریک بشه میدونی چقدر می تونه پول به جیب بزنه و تو کارش پیشرفت بکنه؟پارسا گفته به شرطی به بابات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقول همکاری میده که با تو ازدواج کنه...بابات هم از خدا خواسته بی برو برگرد قبول کرده...درضمن مگه پارسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشه؟همه اش 42 سالش بیشتر نیست...تو می تونی با ثروتی که اون داره خوشبخت بشی واز همه چیز بی نیاز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی حالی نشستم روی صندلی وسرمو گذاشتم روی دستام و بلند بلند هق هق می کردم...دلم به حال خودم و بختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی سوخت..چرا من؟چرا نمی تونستم خودم برای اینده ام تصمیمی بگیرم؟همه اش پول پول...چرا بابام منو داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پول واون کارخونه ی کوفتیش می فروشه؟..مگه من دخترش نیستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشراره زد به بازومو گفت:بلند شو یه اب به صورتت بزن و این چایی رو ببر تعارف کن..از کی تاحالا تو اشپزخونه ای بلند شو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع از روی صندلی بلند شدم ودرحالی که عقب عقب می رفتم انگشت اشارهمو به طرفش گرفتم وتهدیدکنان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:من نمیذارم این ازدواج سر بگیره...از همتون بیزارم..هم تو هم پدر بی عاطفه ام هم اون پارسای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعنتی....ازتون متنفرم...(جیغ کشیدم:متنفررررم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز در اشپزخونه رفتم بیرون و در حالی که دستمو گرفته بودم جلوی دهانمو و گریه می کردم به طرف اتاقم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدویدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو اتاقمو درو محکم به هم کوبیدم و از تو قفلش کردم...افتادم روی تختم و به بخت بد خودم گریه کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا اومد پشت در وبلند به در می کوبید وازم می خواست درو باز کنم ولی من هیچ حرکتی نکردم...تهدید کرد که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرو می شکنه بازم حرکتی نکردم بعد هم گفت:دختره ی گستاخ...میدونم باهات چکار کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم دیگه صدایی نیومد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم انقدر گریه کردم که روی همون تخت از حال رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای کوبیده شدن در اتاقم از خواب پریدم...گنگ به اطرافم نگاه کردم....توی اتاقم بودم و روی تختم خوابیده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه اتفاقای دیشب همشون از جلوی چشمام مثله صحنه های یه فیلم رد شدند....بغض گلومو گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز یکی با مشت کوبید به در...صدای بابا رو تشخیص دادم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زد:دختره ی احمق درو باز کن...مگه من با تو نیستم فرشته؟...بهت میگم درو باز کن تا نشکستمش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندبار با مشت کوبید به در..جرات نداشتم درو باز کنم...می ترسیدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه ی تختم کز کردم و پاهامو توی شکمم جمع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه در اتاق باز شد و بابا و پشت سرش شراره اومدن تو...صورت بابا از عصبانیت قرمز شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس نفس می زد....با ترس بهش خیره شده بودم...دست وپام می لرزید...هیچ وقت بابا رو اینجوری ندیده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو برد سمت کمربندش و در همون حال با خشم غرید:که میخوای با ابروی چندین وچندساله ی من بازی کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره ی نفهم اره؟...نشونت میدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمربندشو کشید و دستشو برد بالا و اولین ضربه رو زد به شونه ی سمت چپم...از درد به خودم می پیچیدم و هیچ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاری جز التماس نمی تونستم انجام بدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تخت اومدم پایین و در حالی که صورتم خیس از اشک بود.افتادم به پاهاش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هق هق و در حالی که شونه و کمرم به شدت می سوخت نالیدم:بابا..تورو به ارواح خاک مامان رحم کن...چرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداری اینجوری با اینده ی یه دونه دخترت بازی می کنی؟چرا منو به پول می فروشی؟توروخدا نکن..بابا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهامو با دست گرفت و کشید...با درد جیغ کشیدم و دستشو گرفتم ولی بابا محکم موهامو کشید و با خشم گفت:خفه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشو دختره ی احمق...انقدر بهت بها دادم که تو روی من وایمیستی وازخواسته ام سرپیچی می کنی؟...کاری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کنم که دیگه از این غلطا نکنی....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرتم کرد روی زمین وبا کمربندش افتاد به جونم...از درد جیغ می کشیدم و ناله می کردم...بیشتر به پاها و کمرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربه می زد...دردش طاقت فرسا بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگام افتاد به شراره که توی درگاه در ایستاده بود و با اخم به من نگاه می کرد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر از دستای نازنین پدرم کتک خوردم وبا کمربندش نوازشم کرد که بیهوش افتادم روی زمین و دیگه چیزی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا درد شدیدی که توی دستم حس کردم اروم چشمامو باز کردم و با بی حالی به اطرافم نگاه کردم...تو یه اتاق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوچیکه کاملا سفید بودم...فقط پرده ها به رنگ سبز کمرنگ بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا باز شدن در چشمامو بستم..همه ی تنم درد می کرد احساس می کردم تمام اعضای بدنم تیکه تیکه شده...بیشتراز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه کمر و پاهام درد می کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir