رمان اعتراف کن عاشقمی به قلم کیانا بهمن زاد
رمان اعتراف کن عاشقمی دوتاژانرداره..عاشقانه وطنز... شخصیت های اصلی این رمان آرشام وآرمیتا هستن..یکم اوایلش اززبون سوم شخصه امابقیش اززبون آرشام یاآرمیتابیان میشه..نام هایی که توی این رمان به کاربردم تقریباشبیه به هم هستن امیدوارم حین خوندن اسم شخصیت ها رواشتباه نکنید...آرمیتا همراه شش دختردیگه خدمتکارخونه پدرآرشام هستن...آرشام وسه تا خواهر های شیطونش برای تحصیل خارج هستن ...تحصیلات آرشام تموم شده و قراره برای همیشه ایران بمونه...توی همون شب اولی که آرشام وآرمیتاهم دیگرومیبینن اتفاقاتی بینشون می افته که آرشام می خواد...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۱۹ دقیقه
سلام دوست هاي عزيزم...اين هم ازرماني که بهتون قول داده بودم... قبل ازشروع نکات وخلاصه..ميخوام اسم رمان هاموبراتون بگم... رمان زندگي بادوپسرشيطون...آمادس باري خوندن علاقه مندان..امارمان هاي چرخه عشق...عشق به رنگ خون... درحال تايپشون هستم...اميدوارم ازرمان هام خوشتون بياد....
خلاصه رمان:
رمان اعتراف کن عاشقمي دوتاژانرداره..عاشقانه وطنز... شخصيت هاي اصلي اين رمان آرشام وآرميتا هستن..يکم اوايلش اززبون سوم شخصه امابقيش اززبون آرشام ياآرميتابيان ميشه..نام هايي که توي اين رمان به کاربردم تقريباشبيه به هم هستن اميدوارم حين خوندن اسم شخصيت ها رواشتباه نکنيد...آرميتا همراه شش دخترديگه خدمتکارخونه پدرآرشام هستن...آرشام وسه تا خواهر هاي شيطونش براي تحصيل خارج هستن ...تحصيلات آرشام تموم شده و قراره براي هميشه ايران بمونه...توي همون شب اولي که آرشام وآرميتاهم ديگروميبينن اتفاقاتي بينشون مي افته که آرشام مي خواد....
اميدوارم ازاين رمان خوشتون بياد...لطفاخوندن اين رمان وبه دوستاي ديگتون هم پيشنهادبديد...
معرفي کوچولويي درباره شخصيت هاي اصلي:
خواهرهاي آرشام:
آرشين خواهردوقلوي آرشام....آرشيداوآيشين که دوقلوهستن ودوسال از آرشام وآرشين کوچيکترن...
پسرعموهاي آرشام:
آريو...آروين...آريان...سه قلوهستن وپسرعموهاي زيباوجذاب آرشام هستن...
دراين رمان اتفاق هايي مختلفي بين آرشام وآرميتارخ ميده اتفاقات زيبا.. دردناک...که درآخرمشخص ميشه که اين اتفاقات اين دوتاروبهم نزديک ميکنه ياازهم دورميکنه...
يادتون باشه حين خوندن رمان شخصيت آرشام ومردي خشن جلوه و توي ذهنتون پرورش نديدآرشام پسرکاملاشوخ وشيطونيه البته فقط توي محيط خونوادش...ولي کنارآرميتابه خاطراتفاقات اون شب نه... آرميتاهم دختري زيباوواقعاجذابيه مثل آرشام...اماآرشام.... دست روزگاروتقدير معلوم نيست زندگي اين دوتاروچه طوري رمق ميزنه..روزگارزندگي زيبا ..خشن..دردناک..بد..براي آرميتارمق ميزنه..
سايه هاي وحشتناکي دوروبرمواحاطه کرده بودن..همواره جيغ ميزدم وفرارميکردم..همه جاتاريکِ تاريک بود..صدايي به گوشم رسيدمثل صداي يه مردبااينکه داشت باجديت وخشم کنترل شده اي حرف ميزداما صداش خيلي زيباوجذاب بود..."حسابتوميرسم اينومطمئن باش..از روي زمين محوت ميکنم دختره هرزه"..وبعدصداي جيغ زدن من وصداي سيلي هاي پي درپي که مردي داشت به گونه هام ميزدازسايه اش معلوم بودازاون دسته مردهاي قدبلندوهيکليِ اماصورتش ونميتونستم ببينم چون دراعماق تاريکي فرورفته بود...صداهاهمه قطع شد...صداي همون مردبااين تفاوت که مهربون وغمگين بوداومد..."عاشقم شو"..يکهو چهره زيباارباب نمايان شدوبايه لبخندداشت بهم نگاه ميکردبه پشت برگشت وازم روشوگرفت وراه افتادهرچه صداش ميزدم برنگشت وجوابمونداد.. يکهوزيرپاهاي ارباب وخودم خالي شد...
ازخواب پريدم همزمان ساراهم ازخواب پريدوازروي تختش اومدپايين و باعجله به سمتم اومدوکنارم روي تخت جاي گرفت ومنودرآغوش خواهرانش کشيدوآرومم کرد...
سارا_چيزي نيست آروم باش آرميتافقط يه خواب بود..آروم باش گلم...
ازآغوشش اومدم بيرون اشکاموپاک کردم وبلندشدم ورفتم سمت در..
_کجا؟...
_بايدبرم..برم تواتاق ارباب ببينم حالش خوبِ يانه؟...
_بيابشين ديوونه اون الان تواتاقش همراه زنش گرفته خوابيده..اون وقت توميخوايي بري ببيني حالش خوبه يانه؟!...
_راست هم ميگي زشته..پس چيکارکنم واقعانگرانم...
_همش يه خواب بوده...بيابگيربخواب عزيزم...
_باشه ببخشيدباعث شدم که بيدارشي...
_خواهش ميکنم بابااين چه حرفيه...
سارابلندشدوبه سمت تختش رفت...
_آرميتابگيربخواب وبه چيزي هم فکرنکن...
لبخندي زدم وشب بخيري بهش گفتم..من توي اين عمارت به عنوان خدمتکارهمراه شش دخترشيطون زندگي ميکنم ارباب رئيس اين عمارتِ خيلي بدش ميادبهش ميگيم ارباب هميشه ميگه بهم بگيد"آقا" اماما زبونمون عادت کرده..عمارت ارباب دربلندترين نقطه تهران وجودداره.. ويلاي خيلي بزرگ وشيک وقشنگيه..من ارباب وزنشوخيلي دوست دارم چون بهم محبت هاي زيادي کردن..بافکر کردن به محبت هاي ارباب و خانومش لبخندمحوي روي لبام نشست وخوابم برد... صبح باصداي شکستن چيزي که ازپايين اومدبيدارشدم.. شالموسرم کردم وتندتندازپله هاپايين رفتم وخودمورسوندم به آشپزخونه ..ارباب وخانوم داشتن صبحونه ميخوردن وساراهم روي زانوهاش خم شده بودوداشت تکه هاي شکسته شده ظرف خدابيامرزوجمع ميکرد..به ارباب وخانوم نگاهي کردم وصبح بخيري بهشون گفتم که اوناهم با خوشرويي تمام جوابمودادند..ارباب نزديک چهل ونهش بوداماچهرش خيلي جوونتر نشون ميداد..چهره بسيارزيباوجذابي داشت..موهاش حالت قشنگي داشتن..خانوم هم دست کمي ازارباب نداشت کاملازيباوجذاب وجوون بود ..آدماي خيلي مهربون وبامحبتي بودن توي اين چندسالي که اينجابودم جزمحبت ومهربوني اين دوتاچيزي نديدم..به سمت سارارفتم وآروم گفتم :چت شده سارا؟براي چي ظرف وشکوندي؟...توچشمام نگاه کردسارا چشماي مشکي زيبايي داشت اماچراالان توش غم عجيبي نشسته بود؟..
_ازعمدنبودآرميتا..فردايه امتحان مهم دارم همش توي فکر اونم..
_خب براي چي نميري بخونيش؟...
_آخه امروزنوبت شيفت منه که غذادرست کنم..
_خب من به جات درست ميکنم..
_آخه توهم فرداامتحان داري که..
_آخ آره راست ميگي اصلايادم نبود..
_حالاچي کارکنم؟..
_ميدوني چيه امروزهردوتامون به کارهارسيدگي ميکنيم نهاردرست ميکنيم..خونه روتميزميکنيم...
_هيچ ميفهمي داري چي ميگي؟..منوتودونفري عمارت به اين بزرگي و تميزکنيم..هال پايين که پونصدونه متره منهاي آشپزخونه هال بالاهم که سيصدوهفتادمتره بازهم منهاي پنج اتاقاي خودمون واتاق ارباب وخانوم وسه اتاق مهمون واتاق هاي کارارباب وخانوم واون چهاراتاقي که درش قفله..
_باشه بابايه نفسي هم بکش..دستمو روي شونه هاش گذاشتم وبالحن آرامبخشي گفتم:خب ماهفت نفريم دختر..بچه هاهم بهمون کمک ميکنن.. توکه ميشناسيشون..لبخندي بهم زدو تشکر کرد....
منوساراداشتيم ظرف هارومرتب ميکرديم که خانوم گفت:حشمت خان (ارباب)ميگم ازبچه ها خبري نشده؟..
ارباب_نه هنوز..
_خب بهشون يه زنگ بزن..
_باشه حتما..به سمت ارباب برگشتم وگفتم:چاي براتون بريزم؟..ارباب لبخندپدرانه اي بهم زد.._آره ممنون..
ليوانشوبرداشتم وبراش چايي ريختم..يعني قراره بچه هاي ارباب برگردن ايران؟..نه باباهنوز..ليوان چايي وجلوش گذاشتم که به چايي نگاهي کردوسرشوآوردبالا وگفت: چيزي شده دخترم؟..باتعجب گفتم: نه!!..._پس چرابرام چايي کم رنگ ريختي دخترم..من که هميشه
صبحونه چايي پررنگ ميخورم وشب هاکم رنگ...
باشرمندگي گفتم_واي معذرت ميخوام اصلاهواسم به اين موضوع نبود.. لبخندي زدچايي وبرداشتم وپررنگش کردم دراين حين خانوم گفت: شنيدي آرشام ديگه برنمي گرده خارج وهمين جاايران ميمونه؟..
_آره.. خب درساش تموم شده بمونه چي کارکنه؟..
_آخه اون سه تا..
_نگران اون دوتانباش دختراي من شيردخترن خانوم..نکنه دست کم گرفتيشون.. پس اون همه کلاس هاي رزمي وباشگاه هايي که ميرفتن کشک بوده.. تازه آرشام ميگفت يواشکي براشون اونجامحافظ گذاشته و
_فکرآرشام بودياخودت؟..
_خب معلومه اين فکرآرشام بوده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميدونستم آرشام درهمه شرايط به فکرخواهراش هست وهميشه بهترين وبراشون ميخواد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب آره توي اين شکي نيست اون چهارتاجونشون بهم بستهِ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشنيده بودم ارباب چهارتافرزندداره..يه دونه پسروسه تادختراماتاحالا نديدمشون..ارباب ازروي صندلي بلندشدواومدبه سمت من.._دخترم امروزقراره بچه هام ازخارج برگردن پس ميخوام مثل هميشه سنگ تموم بذارين.._ حتماارباب چشم..سرشوبه معناي آفرين تکون دادوخدا حافظي کرد..به سارانگاه کردم که داشت بابدبختي بهم نگاه ميکردخندم گرفته بود.._اشکالي نداره هممون هستيم وباهم به کارهارسيدگي ميکنيم خانوم وارباب هردوتاشون باماشين هاشون رفتن بيرون با صداي بسته شدن دربرقي بزرگ شالامون وازسرمون برداشتيم..کم کم اون پنج تاي ديگه هم بيدارشدن..ماجراروبراشون تعريف کرديم واون هاهم قبول کردن که به منوساراکمک کنن يعني وظيفشون بود!..بااينکه هممون فردا دانشگاه داشتيم وامتحان اماالويت اول کارهامون بود..هرهفت تا مون و ارباب به دانشگاه فرستاده وخرج تحصيلمون روهم ميده..چهارتا دخترا رفتن براي نظافت خونه ومنوساراوشيماتوي آشپزخونه مونديم تا غذا درست کنيم..داشتم سيب زميني پوست ميکندم که شيماباهمون قاشقي که دستش بودبرگشت سمت منوسارا.._ميگم بچه هاخداکنه پسر ارباب مثل خودش هيکلي وباابهت باشه وصدالبته مثل پدرومادرش جذاب وزيباباشه..خنده اي کردم.._دِ..خب خوشگلي وخوش هيکليش به توچه ربطي داره آخه اين وسط چي به توميماسه؟.._نميدونم فقط دوست دارم که اين طوري باشه..هرسه تامون زديم زيرخنده..فرشته بااون دستمالي که خيلي بامزه روي سرش بسته بودوموهاي درازشوپخش کرده بوداومدتوي آشپزخونه..هرهفتامون موهامون درازبودامامال من ازهمشون درازتربود.._شماداريداينجاميخنديدمنومريم وريحانه ونازگل بايدجون بکنيم..حرفاي شيماروبراش تعريف کرديم که اونهم ازخنده حسابي سرخ شدالبته بااضافه کردن کلماتي که باعث حرصي شدن شيما ميشد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب هفت تادسر..سه دست غذا..دونوع سوپ..دوتاظرف بزرگ سالاد.. همه چي تکميله فقط مونده دسرشکلات ومرغاسرخ بشه وبرنج هم دم بکشه..هممون داشتيم ازخستگي ميمرديم..خانوم بالحن مهربوني گفت: خسته نباشيددخترا..هممون لبخندي به روي خانوم پاشيديم که يکهو ارباب باعجله ازپله هاپايين اومد.._شيلان(اسم خانوم)بيا رسيدن.. دکمه ريموت وفشاردادوجنسيس مشکي خيلي شيک وقشنگي واردحياط بزرگ ويلاشدومستقيم به سمت پارکينگ رفت..دستي به شالامون کشيديم و روي سرمون مرتبش کرديم..چشمم به سه تادختر خيلي خوشگل وجذاب افتادهرسه تاشون قدشون بلندبودالبته نه بلندتراز پسري که پشتشون بودبه لطف باشگاه هم هيکلشون خوب بود..يه پسر قدبلندوواقعادارم ميگم چهارشونه بزرگ وهيکلي وفوق العاده زيباوجذاب واردخونه شدبه جرات ميتونم قسم بخورم همچين پسرجذاب وخوشگلي تاحالانديده بودم ..توي هيکلش..ابهتش..زيباييش..قدش وصورتش هيچگونه نقصي پيدا نبود..دختراازاون دسته دخترهاي لوس وافاده اي که زيربيست تن آرايش قايم شده باشن نبودن يه ماتيک نسبتاپررنگ که به رنگ سفيد صورتشون مي اومدويه خط چشم خوشگل کشيده بودن..بهشون سلام داديم که دخترهاباخوشرويي ومهربوني تمام جوابمون ودادن اماپسرفقط سري تکون داد..اي بميري پسره ازخودراضي..معلومه ازاون دسته پسراي مغروروکاملاجديه..توي آشپزخونه داشتيم کارهامون وانجام ميداديم که يکي ازدخترهااومدتوي آشپزخونه.._کاري داشتيد؟..لبخند قشنگي زدوگفت:ميخواستم بيام بهتون کمک کنم.._نه ممنون شماتازه ازراه رسيديدماهستيم.._نه بابااين چه حرفيه خب من دختربزرگ اين عمارتم بايديکم کمک کنم ديگه اومدم يکم هم باهاتون حرف بزنم و بيشتر باهاتون آشنابشم..روي صندلي نشست وگفت:خب اول من شروع ميکنم ميخوام توي اين مدت هممون باهم دوست باشيم خواهشااين خواسته منو برآورده کنيد..باتعجب بهش نگاه کرديم..نازگل لبخندي زد _باعث افتخاروخوشحالي ماست..لبخندي زد_ممنونم اسم من آرشينِ.. دختر بزرگ اين خونواده وخواهردوقلوي آرشام..اون دوتاي ديگه هم بالاهستن ودارن لباس عوض ميکنن..اوني که مانتوليمويي پوشيده بود اسمش آرشيداس ودودقيقه ازآيشين بزرگتره.._يعني باهم دوقلوهستن؟! _بله منوآرشام دوسال ازشون بزرگتريم وآرشام هم پنج ثانيه ازمن بزرگتره..خنديد..آخه اول اونوازشکم مادرم بيرون آوردن به خاطرهمين هميشه طوري رفتارميکنه انگارازمن دوسال وازاون دوتاي ديگه چهارسال بزرگتره..پسرخيلي خوبيه کاملاشوخ وشيطون..ودرهمه شرايط يه حامي براي ماسه تا.._معذرت ميخوام ولي اصلابه داداشتون نميادکه شوخ وشيطون باشن..._آره درست ميگي ولي اون توي محيط خانوادش وفاميل هاي نزديک کاملاشوخ وشيطونه..ولي جداازاين چند محيط نه..کاملاجدي..مغرور..من دانشجوي رشته پزشکي هستم وهمين طورآرشام ولي به خاطرشرکت هاوکارخونه هاي بابادر کناررشته پزشکيش به خاطراينکه بتونه به خوبي به کارهارسيدگي کنه رشته مهندسي ساخت وسازومعماري روهم خونده تابعدازپدرم بتونه کارهاي شرکت هارواداره کنه آخه خودتون ميدونيدکه تنهاپسرحشمت خان آرشامه واون..._بله ميفهمم شنيدم توي اکثرکشورهاي خارجي بزرگ نفوذداشتن.._بله شرکت ماشرکت بزرگيه وهمه شرکت هادوست دارن که باشرکت ماهمکاري وواردانجام دادن معامله هاي بزرگ بشن..ولي اون دوتاي ديگه مثل رشته دوم آرشام بااين تفاوت معماري خوندن چون ميخوان توي شرکت باباکارکنن.._چه جالب ايشاءالله موفق باشيدمن هم مثل شمادانشجوي رشته پزشکي هستم..باتعجب بهم نگاه کرد.._راست ميگي مگه درس هم ميخوني؟.._بله..بادست به سارااشاره کردم..سارا دانشجوي هنرونازگل موسيقي وريحانه دانشجوي گرافيت مريم هم رشته معماري وشيماهم تئاتروبازيگري وفرشته هم داره وکالت ميخونه.. _ماشاءالله چه قدرهم فعال وزرنگ هستيدنميدونستم درس هم ميخونيد.. آرشين باگفتن اين حرف بلندشد.._من برم پيش پدرم دوباره بهتون سر ميزنم.._باشه..برگشتم سمت اون شش تاکه داشتن باچشماي معصوم بهم نگاه ميکردن.._باشه بابا..بديدتاببرم..سيني چايي وبرداشتم وچشم غره اي به هرشيش تاشون رفتم که ريزريزخنديدن..اول براي ارباب و بعدخانوم وبعدهم رفتم سمت همون پسره..اوماي گادچه ژستي هم برام گرفته پاهاشوباحالت خيلي جذاب وابهت داري روي هم انداخته بود..با حالت خيلي جدي وباغرورخاصي که فوق العاده جذابش کرده بود چايي وبرداشت..براي دخترابردم که هرسه تاشون بالبخندومرسي گفتني چايي وبرداشتن..داشتم به سمت آشپزخونه ميرفتم که احساس کردم يکي پشت سرمه اماتوجهي نکردم سيني وگذاشتم روي ميزکه هرشيش تاشون با تعجب بهم نگاه کردن..حسابي کپ کرده بودن..جون عجب جذبه اي داشتم..باحالت عصبي گفتم:اين پسره چلغوزازخودراضي چه قدر مغروره تک پسره که باشه..پولداره که باشه..خوشگل وجذاب که..امااين چرا اينقدرمغرور..داشتن همش باچشم وابروادادرمي آوردن .._چيه مگه دراکولا ياگودزيلاپشتمه که داريداينجوري ميکنيد..کاش يکم اخلاق خواهراش وداشت پسره چلغوزمغرور...._معذرت ميخوام منظورتون ازپسره چلغوزومغرورمنه ديگه نه؟...باترس برگشتم وبه پشت سرم نگاه کردم واي خدايااين اينجاچي کارميکنه؟!!..بااخم وحشتناکي داشت بهم نگاه ميکردانگارخيلي عصباني شده بود.._من چلغوزم..من مغرورم آرررره..نکنه انتظارداري به خاطروظيفه اي که انجام دادي بپرم بغلت ماچت کنم..بگم دستت دردنکنه..ازخجالت سرمو انداختم پايين..با عصبانيت گفت:تاحالاکسي جرات نکرده بوداينطوري بهم توهين کنه.. انگشتشوجلوي صورتم باتحديدنشون دادوگفت:ببين دختره کلفت يه کاري ميکنم که هرشب وهرروزکارت گريه کردن باشه وازم التماس کني که کاري به سرت نداشته باشم..تموم مدت چشماموازترس بسته بودم.. به سمت بچه هابرگشتم اوناهم مثل من ترسيده بودن...تموم مدت توي فکراينم که ميخوادباهام چي کارکنه که هرشب وهرروزازش التماس کنم وکارم همش گريه باشه..خداياچه قدربوي عطرش خوشبو بودچراوقتي حتي داشت باهام باعصبانيت حرف ميزديه حسي قلقلکم ميداد؟....آخرين ظرف ژله روگذاشتم روي ميزوخواستم به آشپزخونه برگردم که ارباب صدام زد.._دخترم.._بله ارباب..به سوپ اشاره کردوگفت:يه چيزيو فراموش نکردي؟..لبخندي زدم وپياله سوپش وبرداشتم وبراش سوپ ريختم..هميشه براي ارباب وخانوم خودم سوپ ميريختم هميشه ميگفتن سوپ دست توخيلي خوشمزس..به خانوم نگاه کردم وگفتم:براي شماهم بريزم؟..لبخندقشنگي زدوگفت:آره دخترم..مگه ميشه سوپ دست تورو نخورد؟..لبخندي زدم وبراش سوپ ريختم.. خواستم که برگردم که آرشام (چه قدرهم زودشدآرشام)پوزخندصداداري زدوهمون طورکه يکم ژله براي خودش توي ظرفش ميذاشت گفت:ماهم که آدم نيستيم..نه..ميگم راستي بابااين خدمتکارت هميشه وقتي مهمون به اين خونه ميادفقط به شماومامان خدمت ميکنن ومهمون هاي ديگه بدرک آره؟.._اين چه حرفيه پسرم توکه مهمون نيستي توپسربزرگ اين خونه هستي..آرشين هم باحالت بامزه اي گفت:ومن هم دختربزرگ وشاه دختراين خونه هستم نه بابا؟.._توگل باباهستي.._اِ..باباپس منوآرشيداچي؟.._شماديگه فرق داريددخترهاي گل باباببين پسرم توي اين خونه ماعادت نداريم که اين دخترهابراي منومامانت غذابکشن ولي اين يکي فرق ميکنه..ارباب با سربه من اشاره کردگفتم:ببخشيدفکرکردم شمادلتون نميخوادبراتون سوپ بريزم به خاطرهمين اين کارونکردم.. پوزخندي زد..خداياحتي الان هم که داره پوزخندميزنه داره همون حس قلقلکم ميده..اين پسرچه قدر خوشگل ومغروره!..رفتم کنارصندليش که کنارآرشين نشسته بودپياله اش وبرداشتم وبراش سوپ ريختم زل زدم توچشماي آبي خوشگلش واونهم زل زدتوچشماي عسلي من..پياله سوپ همين طورتوي دستم مونده بودواونهم که به سمت من برگشته بودتا پياله اش وازدستم بگيره چه قدرچشماش قشنگه..نمي دونم چراحس ميکردم نميخوادازم چشماشو بگيره خب من هم ازخدام بود..همون طورتوچشماي هم زل زده بوديم و محوزيبايي چشماي هم شده بوديم بدون هيچ گونه توجهي به اطرافمون که بااهم ارباب هردومون سرمونو انداختيم پايين..حسابي خجالت کشيدم فکرکنم گونه هام حسابي گل انداخته باشن..حالاديگه باچه رويي تو چشماشون نگاه کنم..ببخشيدي گفتم وصحنه روترک کردم..توي آشپزخونه دختراسعي ميکردن اززير زبونم بکشن بيرون که چم شده بود امامن تنهابه رنگ چشماش که همرنگ آسمون بودفکرميکردم وتنها فکروذکرم اين بودکه چرااون تو چشمام زل زدوباعث شدکه من هم تو چشماش زل بزنم..پووووف..صداي آرشيداکنارگوشم اومد.. _دخترکجايي؟..برگشتم سمتش وگفتم:معذرت ميخوام چيزي گفتين؟.. _آره گفتم بريم ميزوجمع کنيم.._ نه شمازحمت نکشيدبچه هاي ديگه هستن.._نه اوناازبابااجازه گرفتن که برن بالاکمي درس بخونن توهم که نميتوني به تنهايي همه کارهارو انجام بدي.._باشه ممنون.._خواهش ميکنم بابااين چه حرفيه ميخوام بيشترباهات آشنابشم عجيب به دل منو خواهرام نشستي..فکرکنم به دل داداشمم نشستي که اينجوري داشت بهت نگاه ميکرد..سرموانداختم پايين وتوي دلم پوزخندي زدم اون ميخواست عذابم بده..من به دل همچين پسرمغروري نشسته باشم؟نه باباماازاين دسته شانس هانداريم که همچين پسرخوشگل وجذابي وتورکنيم..بازتاب اين جملات سرخي گونه هام بود.._نگاه کن توروخداازچي خجالت کشيدي تودختر؟.._از هيچي..بهتره که بريم سفره روجمع کنيم..همون طورکه سرم پايين بود راه افتادم که برم بيرون ازآشپزخونه که به يه جسم سخت ومحکم برخوردم..دماغم حسابي دردگرفته بود..سرموآوردم بالاکه باچيزي که ديدم درددماغم وسرم وفراموش کردم..آرشام پوزخندي زدوگفت:ميگم کوري هم به شخصيت هاي عاليتون اضافه شده سرکار خانوم..سرموانداختم پايين.._معذرت ميخوام حواسم پرت بود.._ اشکالي نداره..خودم ميدونم به چي داشتي فکرمي کردي..اين موضوع روهم به پاي همون موقعي که بهت گفتم که به پاهام مي افتي وازم التماس ميکني اون موقع باهات تصفيه حساب ميکنم..واي اين بازاين جملات ترسناک وتکرارکردباترس سرموآوردم بالاوبازهم توچشماي به رنگ درياش خيره شدم..فکرکنم ترس وتوچشمام ديدکه پوزخندي زدوازکنارم ردشد آرشيداکه باتعجب داشت به جاي خالي برادرش نگاه ميکردگفت:نگران نباش اتفاقي نمي افته داشت باهات شوخي ميکرد.. باورکن آرشام پسر خوبيِ..داشتم همراه آرشيداوآرشين وآيشن شيريني ودسرهاي شکلاتي توي ظرف ميچيدم که سروکله شيما..نازگل..فرشته هم پيداشد..سيني چايي وبرداشتم واول براي ارباب وخانوم بردم وبعدرفتم سمت آرشام.. باصداي آرومي که فقط خودم بشنوم گفت:مواظب خودت باش ازهمين الان عذاب کشيدنت وگريه کردن هات آغازميشه..باترس سرموآوردم بالاپاشومحکم روي پام گذاشت که ازدردسرخ شدم..چايي روبراي اون سه تابردم که باشيطوني بهم نگاه کردن..آرشين آروم گفت: فکرکنم خبرايي باشه چرااينقدرپيش داداش دوقلوم طولش دادي..آيشين گفت: اميدوارم که خبرايي باشه؟..باتعجب بهشون نگاه کردم اينهاتومغزشون داشت چي مگذشت توذهن منواون چي ميگذشت..همچنان داشتن باذوق وشيطوني بهم نگاه ميکردن..توي آشپزخونه به پام نگاه کردم پسره احمق پام حسابي قرمزشده بود..ارباب وخانوم وبچه هاش نزديک سالن پذيرايي که تقريبانزديک آشپزخونه بودنشسته بودن..چندباراسم خودمو ازدهن آرشيداخواهرکوچولوي آرشام وخانوم شنيدم وآرشام هم بااخم و گاهي بالبخندي که تاحالاازش نديده بودم جوابشونوميداد..(نه که چند ساله آرشام وميشناسم تعجب برانگيزه خندشوببينم..)..توحال وهواي خودم بودکه ارباب صدام زد_آرميتاجان..زودبلندشدم ورفتم پيشش.._بله ارباب.._بروبه دختراي ديگه بگوبيان..باهاتون کاردارم..به آرشام نگاه کردم که باشيطوني وبدجنسي تمام داشت بهم نگاه ميکرد..واا..اين چرا اين جوري داره بهم نگاه ميکنه؟..همه دختراروصدازدم وهممون رفتيم توي سالن وروبه روارباب منتظروايساديم.._بشينيد..وقتي نشستيم ارباب گفت:ببينيددخترا..پسرم تحصيلاتش تموم شده وقراره ايران بمونه قراره جداازماتوي ويلا خودش زندگي بکنه..يکي روهم ميخوادکه تمام مدت توي ويلاش باشه وبراش کاربکنه..به خاطرهمين به کسي احتياج داره که کاملامطمئا باشه منظورموکه ميفهميدچيه؟..به خاطرهمين من ميخوام يکي ازشماهفت نفر که توسط پسرم انتخاب ميشه همراهش به ويلاش برين..هرهفتامون باتعجب سرمونوآورديم بالاوبه ارباب نگاه کرديم..ارباب داشت چي مي گفت ميخواست بريم خونه يه پسرمجردکار کنيم؟!!.._پسرمن ازاون دسته پسراي هرزه نيست وشماميتونيدهمون طورکه اينجاامنيت داشتيداونجاهم امنيت داشته باشيدمن تضمين ميکنم.. پسرم مثل خودم خشن نيست وکاملاازهرلحاظ مثل خودمه..تمام مدت آرشام داشت به من نگاه ميکردو جلوي نگاه خيرش داشتم آب ميشدم.. البته هيزبازي درنمياوردنمي دونم خودم دوست داشتم که اينطوري داره بهم نگاه ميکنه!.._من الان به جاي سه تادخترده تادختردارم..واين و بدونيدکه همتون برام عزيزيدبه خاطرهمين بديتون ونمي خوام..آرشام هم يکي ازشماهاکه جزوخواهراش به حساب ميادباخودش ميبره..آرشام پوزخندي زدوگفت:شمارونميدونم امامن فقط سه تاخواهردارم اونجامثل دسته گل نشستن ودارن بهم نگاه ميکنن من يادم نميادکه ده تا خواهرداشته باشم..ارباب چشم غره اي نثار آرشام کردوگفت:منظورت ازاين حرف چي بود؟.._منظوري نداشتم..فقط ميخواستم بگم که من فقط سه خواهربه اسم هاي آرشين..آرشيدا..آيشين دارم..خيال اون کسي هم که قراره بامن بيادراحت باشه طبق گفته پدرم من ازاون دسته پسرها نيستم..ارباب لبخندي زدوبه من نگاه کردوبعد به آرشام..وااين چرا اينجوري به منوآرشام نگاه کرد..خدايارحم کن..دارم ديوونه ميشم خواهش مي کنم کاري کن منوانتخاب نکنه.._آرشام جان يکيشون و انتخاب کن..آرشام باشيطوني به من نگاه کردوگفت:بابامن که اسماشون وبلدنيستم..شمااسماشونوبه من بگيدازروي اسماشون انتخاب مي کنم.. _باشه..ارباب بادست به شيمااشاره کرد..شيما.. نازگل..فرشته.. سارا.. آرميتا..ريحانه.._وايساوايسابابااون دختره اسمش آرميتاس آره..رنگم پريدبه ارباب نگاه کردم.._آره پسرم..باشيطوني بهم نگاه کردو ادامه داد:من آرميتاانتخاب ميکنم..بااين حرفش تمام ترس دنياريخت توي قلبم ..چشمام پرازاشک شدوباتاييدارباب چشمامومحکم روي هم بستم ودونه دونه اشکام سرازيرشدن..پس بگو..ميخوادمنوببره اونجاوعذابم بده.. چشماموبازکردم..همه داشتن باتعجب بهم نگاه ميکردن.._ ارباب من نميخوام همراه پسرتون برم ازتون التماس ميکنم منو همراهشون نفرستيد..ارباب باتعجب وآرشام باچشماي گردشده ولي بابيخيالي بهم نگاه ميکرد.._چرادخترم؟براي چي داري گريه ميکني؟باشه نميفرستمت آرشام يکي ديگشون وانتخاب کن..آرشام ابروهاشوداد بالاوبهم نگاه کرد _نه من انتخابموعوض نميکنم..گريه وترس هام بيشترشد.._ارباب من اگه همراه پسرتون برم سالم برنميگردم..چون من اونجاميميرم.. تورو خداارباب.._چي داري ميگي آرميتايعني چي سالم برنمي گردي؟!..واي ارباب ازجهت منحرفانش به حرف من فکرکرده.._ آرشام به اين دختره چي گفتي که اينجوري داره گريه ميکنه وازم التماس ميکنه؟.._من هيچي به اين دختره نگفتم من همين امشب سررسيدم واولين بارمه که اين دخترومي بينم البته امشب دوتابرخوردهم باهم داشتيم.._ببين دخترم ازهيکلش نترس پسرآروم وخوبيه..بهش باچشماي ملتمس وگريون نگاه کردم..پوزخندي بهم زد.._بابامن تايه ماه ديگه تازماني که خواهرام اينجان اينجا ميمونم ولي وقتي اونهابرگشتن من هم ميرم توويلاي خودم _باشه پسرم هرجورمايلي..شماهم ميتونيد بريد..هممون بلندشديم.. هنوزگريم بندنيومده بودتوي بغل شيماهمش آروم آروم گريه ميکردم.. حالاچي کارکنم..حتمايه نقشه اي داره..مگرنه چه دليلي داره بين اين همه منوانتخاب بکنه..خدايامعني نگاه ارباب به منو آرشام چي بود؟.. خدايادارم ديوونه ميشم..حالاچه خاکي توسرم بريزم؟............ لامپ سالن هاي پايين وخاموش کردم وفقط آباژورهاروروشن گذاشتم خواستم برم به سمت اتاقم که صداي آرشام که آروم منوصدازدشنيدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله.._بياپايين کارت دارم..ازپله هارفتم پايين..نورآباژورهاتوي فضاي بزرگ عمارت فضاي قشنگي روساخته بودن..پشت به من وايساده بودو يکي ازدستاشوتوي جيبش واون يکي دستشوبه کمرش زده بود..ووويي چه قدرژست قشنگ وباابهتي گرفته بود..همه مشکلاتمو فراموش کردم ومحوش شدم که پشت بهم وايساده بود..برگشت سمتم ومن هم کاملا عادي وبدون لودادن خودم اومدم پايين..رفتم روبه روش وايسادم.. انگشت اشارشوبه معناي تهديدجلوي چشمام تکون داد.._ببين بچه اگه يه بارديگه فقط يه بارديگه جلوي پدرومادرم فيلم هندي بازي کني وگريه کني وچيزي که بهت ميگم وانجام ندي ياروي حرفم حرف بزني مطمئن باش تاسرحدمرگ کتکت ميزنم..فرداهم ازاينجاميريم..پس..فرداحرفي نشنوم.._اماشماامشب گفتيدتايه ماه ديگه اينجايين..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چنددقيقه پيش بهت چي گفتم مگه نگفتم روي حرفم حرف نزن؟..نظرم عوض شد مشکليه؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه باشه چشم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميتوني بري..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عجله وتندتندازپله هابالارفتم وخودموانداختم روي تختم..سرموتوي بالشتم فروبردم وهق هق هاموخفه کردم..خداياچه قدرمن بدبختم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنوساراتوي آشپزخونه بوديم وباهم داشتيم صبحونه آماده ميکرديم که اعضاي عمارت همشون بيدارشدن..بعدازچيدن ميزصبحونه رفتم توي اتاقم وخودموآماده کردم..رفتم پايين.._بااجازتون ارباب من ميرم دانشگاه.._باشه دخترم ميتوني بري..يکهوآرشيدادرحالي که داشت چاييشوباعجله ميخوردگفت:نه نه نرومنم باهات ميام خودم ميرسونمت.. _دخترم توديگه کجاميري؟.._خودم کاردارم مسيرامون يکيه..سرراهم ميرسونمش.._هرجورمايلي باشه.._نه ممنونم آرشيداخانوم خودم ميرم _نه اشکالي نداره وايساتابرم خودموآماده کنم.._لازم نکرده خودم ميرسونمش..همه باتعجب وچشماي گردشده به آرشام نگاه کردن.._بابا من خودم ميرسونمش وخودم هم ميرم دنبالش وازاونجاميبرمش ويلا خودم..جرات نکردم اعتراضي کنم هم به خاطرحرفاي ديشبش وهم به خاطرنگاه تهديدآميزالانش.._اماپسرم توکه گفتي يه ماه ديگه به ويلاي خودت ميري چه طورشدکه نظرت عوض شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخه مامان گلم برام يه کارهايي پيش اومده تازه نميخوام که برم مسافرت..ميخوام برم خونه خودم..تازه هرسه روزيکباربهتون سرميزنم _باشه.._شماسه شيطون هم منتظرم که به خونه خان داداشتون بياييد وچندروزاونجاچتربشيد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشين لبخندي زد:حتمامزاحم اوقات خوش ونيمه ابريتون ميشيم..آرشام بهم نگاهي کردوگفت:برووسايلاتوجمع کن چون ديگه برنميگردي.. چشمي گفتم وباناراحتي ازپله هاي عمارت رفتم بالاهال بالاروطي کردم ورسيدم به سالني که توش اتاقابودن..وسايلاموجمع کردم..به اندازه تموم دنياازاين مردميترسيدم..چمدونموباهزاربدبختي ازپله هاآوردم پايين آرشام يه پوزخندي زدوبه يکي ازمحافظاش باسراشاره کردکه چمدونمو برداره..باچشماي نگران بهش زل زدم رفتم سمت ارباب وخانوم.. _ارباب واقعااين همه سال شمامثل پدرم بوديدحتي شماخانوم..من اصلا احساس نکردم که شماارباب منيدبلکه احساس کردم شماپدرخوب منيد.. ارباب لبخندقشنگي زد.._ممنونم دخترم توهم اين همه سال مثل دخترم بودي اگه بدي چيزي ازمون ديدي حلالمون کن..البته فکرنکنم اين آخرين ديدارمون باشه فعلاباهم کارهاي زيادي داريم خداروچي ديدي شايدفاميل شديم..اون موقع اونقدردردوناراحتي داشتم که اصلامنظوراين حرف ارباب ونفهميدم.._شماجزخوبي به من کارديگه اي نکرديد اميدوارم همراه خانوم هزاران سال عمرکنيد.._ممنونم دخترم..ازهمگي خداحافظي کردم وقتي داشتم به ماشين جنسيس آرشام نزديک ميشدم هر لحظه قلبم بيشترازقبل ميکوبيد..انگارمخواست سينموبشکافه وبپره بيرون..درعقب وبازکردم تاسوارشم که آرشام گفت:يادم نميادراننده شخصيت باشم که داري عقب ميشيني..درعقب وبستم ورفتم جلونشستم يه حس قشنگي بابت اينکه توي ماشين آرشام نشستم واينقدربهش نزديکم ازم بالارفت وقلقلکم دادولي فعلابايدبه عواق وکارهاي آرشام فکرکنم..اشکام داشتن سرازيرمي شدن..اماجلوشون وگرفتم ونذاشتم که روي ساحل گونه هام جاري بشن..چنددقيقه گذشت..سکوت خيلي سنگين ومزخرفي توي فضاي ماشين حاکم بود..به امتحان امروزفکرمي کردم که هيچي نخونده بودم که درکمال ناباوري ديدم اين مصيري که ماداريم ميريم اصلامصيردانشگاه من نيست واصلامصيري نيست که به دانشگاه من ختم بشه..باترس برگشتم سمتش اخمي که روي پيشونيش بودبد جوري جذاب وخاستني ترش کرده بود..خدايامن دارم چي ميگم؟..باترس گفتم: معذرت ميخوام ميتونم بپرسم داريم کجاميريم؟..اين مصيرکه اصلا مصير دانشگاه من نيست؟!.._قرارنيست که دانشگاه بري توالان کلفت ويلامني ومن هم رئيس توومن هم اجازه نميدم که تودانشگاه بري.. اشک توچشمام جمع شد.._توروخداالتماستون ميکنم به خداهم خوب درس ميخونم وهم خوب کارميکنم فقط توروقرآن بذاريدکه به دانشگاهم برم.._گفتم نه پس اينقدرهم آبغوره نگير.._شماکه ميدونيدبراي يه خدمتکار قبول شدن دررشته پزشکي براي کنکوراونهم دانشگاه تهران کارسختيه..التماستون ميکنم..من..من..به سختي قبول شدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکهوزد روي ترمزباتعجب به سمتم برگشت:تو..تو..دانشجوي رشته پزشکي هستي؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله..ازتون التماس ميکنم بذاريدتحصيلموادامه بدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شيطوني بهم نگاه کردوگفت:يه شرط داره؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه شرطي هرچي باشه قبوله..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_يعني قبول ميکني؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره قسم ميخورم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودت گفتي که قبول ميکني..پس يادت باشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه چشم هرچي شمابگيد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالي که داشت ماشين وروشن ميکردگفت:تازماني که بهت چيزي نگفتم حق نداري درباره اش حرفي بزني..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه قبول..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آفرين..باتعجب بهش نگاه کردم..اين الان به من گفت آفرين واي خدايا چراضربان قلبم اينقدربالارفت؟..ووووييي..آرشام به من گفت آفرين..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشيشوازتوجيبش درآوردوشماره اي وگرفت وهندزفري اش روگذاشت توگوشش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الوسلام بابا....خوبي....ممنون...آره ميگم امروزبراي نهاربياييدويلاي من درباره همون ماجرايي که ديشب باهاتون حرف زدم...يه نگاهي به من انداخت وادامه داد...نه هنوزبهش نگفتم ميخوام شماومامان اين کارو بکنيد..باتعجب بهش نگاه کردم..غلط نکنم درباره من دارن حرف ميزنن..._باشه...پس منتظرم...خداحافظ...يه نگاهي بهم کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان وبابام براي نهارميان پس بايدبهترين غذارودرست کني...سرمو به معناي باشه تکون دادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارديه ويلاشديم...يه ويلافوق العاده بزرگ وواقعازيبا...دکورايسون داخلش خيلي قشنگ بودوخيلي هم باسليقه چيده شده بود..معلوم بود طبقه بالاهم يه هال ديگه داره...خونه باپنج دست مبل سلطنتي قشنگ وچنددست مبل هاي راحتي چيده شده بود..توي خونه پربودازوسايل قيمتي وقشنگ که باطرزعجيبي زيباچيده شده بودن..بوفه بزرگ که پر بوداز وسايل وظروف قشنگ وگرون بدجوري توي چشم بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نميدونستم اين قدرسليقتون قشنگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي که واقعاازش بعيدبودبه اطراف خونه زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سليقه خواهرهاي گلمِ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعاباشنيدن اين حرف يه لحظه به خواهرهاش حسوديم شد...اتاقمو بهم نشون داد..وارداتاقم شدم..يه اتاق بزرگ وزيباتخت دونفره باميز آرايش ازطرح ومدل خودش..رنگ اتاق ياسي بودکه زيبايي بي نظيري وبه وجوآورده بودطبق حدسي که زده بودم طبقه بالاهم يه سالن بزرگ داشت البته نه به بزرگي سالن پايين..ولي بافکرکردن به اينکه قراره از پس اين کاخ به تنهايي بايدبربيام آهي کشيد..چمدونموگوشه اتاق گذاشتم وخيلي سريع لباساموعوض کردم وموهاموبالابستم وبقيشوتوي لباس وادامشوتوي شلوارم فروکردم!..شالموسرم کردم وخيلي سريع دراتاقمو بازکردم..سرم پايين بودوبه سرعت راه ميرفتم وشالموازپشت ميبستم که به يه جسم خيلي سخت برخوردکردم..چشمم به کفشاي براق وچرمش افتادوبالاتر...ازسرخي چشماش ترسيدم..قدمي عقب رفتم وبه اطراف نگاه کردم کسي نبودتاکمکم کنه خداياخودت ياورم باش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چراتوچشماتوبازنميکني احمق..ميخوايي تاوقتي که اينجاکلفتي ميکني پدرشکم منودربياري آررررره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش خيلي بهم برخورداما.._من..من..معذ..معذرت..مي...مي..خوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه دستي توموهاش وپشت گردنش کشيدواون يکي دستشوبه کمرش زدوبالحني که نسبت به قبل آرومترشده بودگفت:باشه بروپايين کاراتو بکن..بدون هيچ گونه معطلي ازپله هاسريع رفتم پايين وواردآشپزخونه شدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرااين قدرضربان قلبم بالارفته..آخ سرمم دردگرفت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ضربان قلبت به خاطردويدن بالارفته وامادرباره سرت..بايدم درد بگيره بااون سرعتي که توداشتي توخونه ميرفتي ودرآوردن پدرشکمم منم باشم سرم دردميگيره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباترس برگشتم پشت سرم..اين ازکجااومد؟...عين جن بو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من دارم ميرم بيرون يه سري خرت وپرت براي خواهرام بگيرم حتما تاوقتي که من برگردم اونهاهم سرميرسن..پس بهتر کاراتوخوب انجام بدي..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواي يعني ميخوادمنواينجاتنهابذاره؟؟!!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخه ارباب..من..من...ازتنهايي وحشت دارم...پوزخندي زدوگفت: اشکالي نداره عادت ميکني...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(داناي کل)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازدن اين حرف..آرشام نفهميدکه الان ضربان قلب آرميتابيشترازقبل بالا رفته..آرميتاازتنهايي وحشت داشت..اونهم داخل خونه اي به بزرگي اونجا..بارفتن آرشام آرميتاتصميم گرفت که خودشوبه کارهاش سرگرم کنه وبه چيزي فکرنکنه..امامگه اون خاطرات لعنتي دست ازسردخترک بيچاره برميداشتن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(آرميتا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت دوشدوغذام آماده شدالبته هنوزتزئين دسرهام مونده ويکم گرد گيري..رفتم توي هال خوشبختانه همه جاتميزبودونيازي به گرد گيري نداشت..باصداي بازوبسته شدن درخونه باترس برگشتم که آرشام وديدم پوزخندي زدواومدجلوگفت:چي شد؟..لولوچه هاياجن وروح ها اومدن بيرون تابخورنت..ولي توکه هنوزسالمي..پس خوبه..هنوز نخوردنت.. بازدن اين حرفاش خيلي عصباني شدم ودلم ميخواست چندتا فش رکيک بهش بزنم وجوابشوبدم..اماامان ازدست روزگارچون اون ارباب بودومن خدمتکار..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابلندشدن صداي آيفون هردوتامون به سمت آيفون برگشتيم..آرشام بهم نگاهي کردوباسرش اشاره کردتابرم ودررابازکند..به سمت آيفون رفتم وهمزمان بابازکردن درآرشام دربزرگ وباريموت زدوبازشد..خب ديگه براي چي به من گفتي آيفون و...پوووف ازدست اين پسر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشين ارباب بزرگ واردحياط شدآرشام اومدکنارم وايساد..باتعجب بهش نگاه کردم..اماخب اهميتي ندادم البته توي رفتاروعکس العملام ولي خدا ميدونه توي دلم چه غوغايي بود..خواهرهاي آرشام باديدن دادششون دويدن به سمتش به خصوص آرشين خواهردوقلووموردعلاقه آرشام.. حرکاتشون مثل دخترهاي لوس وننرنبود..فقط خدامي دونست که آرشام سه تاخواهرهاشوچه قدردوست داره..هرسه تاشون ومحکم وباهم بغل کردآرشام کاملاشادبودوناراحتي وافتادن قطره اشکي که ازگوشه چشمم بودونديدونفهميد..آهي کشيدم که ازسوزدل بود..اون سه تا منوباگرمي و خواهرانه درآغوش کشيدن ومنهم بالبخندجوابشونودادم..ارباب بزرگ و خانوم اومدن وبااونهاهم به گرمي استقبال کرديم..نميدونم چراوقتي خواهرهاي آرشام وپدرومادرش منوآرشام ودرکنارهم ديدن چشماشون برق خاصي زدکه باعث خجالت کشيدنم شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآبميوه اي وکه درست کرده بودم داخل ليوان هاي پايه بلندوقشنگ ريختم دراين زمان بودکه آرشين وپشت سرش اون دوتاي ديگه بالبخندزيبايي واردشدن..آرشيداگفت:به به کدبانوروببين چه کرده..لبخندي زدم واون سه تاهم ازم خواستن که کمکي لازم داشتم بهشون خبربدم..هرسه تاشون رفتن وکنارداداششون نشستن..لباس وشالم ومرتب کردم ونفس عميقي کشيدم وسيني وبرداشتم..اول براي ارباب بزرگ وبعدبراي خانوم شربت بردم وبعدازاونابراي آرشام که بالبخندي که ازش انتظار نداشتم ليوان وبرداشت وبعدبراي اون سه تابردم خواستم برم سمت آشپزخونه که يکهوارباب بزرگ گفت:دخترم ميشه يه لحظه بيايي بشيني کارت دارم..ارباب بامن چي کارداشت؟!..رفتم روي يه مبل نشستم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببين دخترم همه مابراي مسئله اي اينجااومديم واين مسئله خيلي مهمه ازت ميخوام اول خوب فکرکني وبه حرفام تاآخرگوش بدي وعاقلانه تصميم بگيري..ببين منوشيلان ميخواييم که توعروسمون بشي... باتعجب فراوان وچشماي گردشده سرموآوردم بالاوبه آرشام که ازاين به بعدميخواستم ارباب صداش بزنم نگاه کردم خيلي جدي بود.. گفتم:معذرت ميخوام يعني شماميگيدکه من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره دخترم مامي خواييم که توباآرشام ازدواج کني..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباترس وتعجب فراوان برگشتم وبه آرشام نگاه کردم..باديدن حالت چهرش واون لبخندي که داشت دل وايمنموبه حراج ميزاشت حسابي جا خوردم..يکي ازپاهاشوانداخته بودروي اون يکي پاش وبايه لبخندداشت به من نگاه ميکرد..واي خدايااين يعني اينکه خودش هم راضيه..خدايا من خوابم يابيدار؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميدونم خيلي غافلگيرکنندس امابدون اين انتخاب خودآرشامه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چـــــــــــي؟؟!!...انتخابه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره انتخاب خودمه... باتعجب ودهن بازبهش نگاه کردم اينجاچه خبره بابا؟...من جنبه همچين شوخي هايي روندارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم_دخترم وقتي ديشب شنيديم که آرشام مي خوادباهات ازدواج کنه خيلي خوشحال شديم چون توازهمه نظر..ظرافت..زيبايي وهمين طور اخلاق ورفتاروحجب وحيات وخيلي چيزهاي ديگه هيچ گونه کموکسري نداري..مافقط يه دونه پسرداريم وروي انتخاب کردن همسرآيندش خيلي حساس بوديم چون دلمون ميخواست عروسمون دختري باشه که ازهرنظرعالي باشه وچه کسي بهترازتو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمغزم سوت کشيد...نه بابا..اينامنواشتباهي گرفتن..منوچه به زن آرشام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخه چرامن؟..من که يه خدمتکارسادم..اصلاشماخودتون روتون ميشه که يه دختري که زماني خدمتکارخونتون بوده بشه عروس تک پسرتون پسرشماازنظرزيبايي وثروت وشهرت وصدالبته غروروسنگيني چيزي کم وکثرندارن وآرزوي هردختري هستن ايشون ميتونن بادختري که مثل خودشون پولدارازدواج کنن نه بامن که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_يعني آرشام آرزوي چنين دختري مثل تونيست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب من آخه من خودتون ميدونيدکه من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارباب لبخندي زدوگفت:دخترم مابه اندازه کافي پولدارهستيم..من وشيلان وحتي خواهرهاي آرشام خيلي دلمون ميخوادکه عروس اين خونواده بشي..ديشب وقتي خواهرهاي آرشام فهميدن خيلي خوشحال شدن..چون اوناهم مثل ما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ارباب شمامنو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببين دخترگلم ماازت خاستگاري کرديم وگفتني هاروگفتيم..تصميم نهايي باخودته..تاروزجمعه من صبرميکنم ولي روزجمعه من جواب وازت ميخوام..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اماروزجمعه که پس فرداس!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميدونم..اميدوارم جواب نهاييت مثبت وماروخوشحال وپسرموخوشبخت کني..مطمئن باش آرشام توروخوشبخت ميکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرشام نگاه کردم که داشت باهمون لبخنددخترکشش بهم نگاه مي کرد باشيطوني گفت:خب عروس خانوم ساعت سهِ..نميريدميزنهاروبراي آقا وخونواده آقاتون آماده کنيد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازدن اين حرفش حسابي خجالت کشيدم ولي ته دلم تادلتون بخوادحسابي غنج رفت..واي يعني آرشام ميشه آقاي من!!!!!!!!!!!!....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشيدا_اِ..آرشام زن داداشمواذيت نکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشين_آرشام ازهمين الان دارم بهت ميگم اگه زن داداشمواذيت کني بامن طرفي..ديگه نه من نه تو...فهميدي؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآيشين_خواهرم راست ميگه اگه اذيتش کني اذيتت ميکنيم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام باشيطوني گفت:واگه خوشبختش کنم؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآيشين_خب اگه خوشبختش کني ماهم تورو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام_شماهم منوخوشبخت مي کنيدآره؟؟!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام زدزيرخنده..خانوم گفت:زشته آرشام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه مامان چرازشته..راستي کاش خواهربرادرهاهم ميتونستن باهم ازدواج کنن..اون وقت من باآرشين ازدواج ميکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشين ازخجالت سرخ شد..نميدونم چراباشنيدن اين حرف يه جوري شدم واخمام رفت توهم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آيشين وآرشيدانگاه کردم..معلوم بودکه ناراحت شدن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم_چه قدربيتربيت شدي توآرشام اين حرفاچيه که داري ميزني؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکهو آرشام نمايشي زدتوسرش وگفت:خداروشکرکه خواهربرادرها نميتونن باهم ازدواج کنن اون وقت من بين سه شيطون گيرمي افتادم که کدومشون وانتخاب کنم..اون وقت مجبوربودم باهرسه تاشون ازدواج کنم..باشيطوني برگشت سمت خواهراش که ازخجالت سرخ شده بودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون وقت شماميشديد..هووي هم..اونوقت آرشين ميگه حق نداريدبه شوهرم دست بزنيديامثلاآيشين ميگه شوهرمنه به توچه دوست دارم بغلش کنم وبهش دست بزنم اونوقت آرشيدامي پره وسط ميگه شوهر شمانيست فقط شوهرمنه وبس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزدزيرخنده خانوم چشم غره اساسي بهش رفت اما آرشام همچنان داشت ميخنديدمنم خندم گرفته بوداماکمي ازاين حرفاش عصباني شدم نميدونم چراامابدم مي اومد..بلندشدم ورفتم سمت آشپزخونه که اون سه تاهم بلند شدن که آرشام گفت:عروس خانمابلندشدن به افتخارشون...و بعدزدزير خنده آرشيدا زد توسرآرشام وگفت:مرض پسره بي حيا..آرشام باخنده برگشت سمت مامان وباباش وگفت:ببينيدتوروخداخواهرکوچيکترآخه دست روي برادربزرگترش بلندميکنه..الان حقش نيست من بلندشم و بگيرمش اون قدرقلقلکش بدم تازيردستام جون بده..اون وقت ديگه دو تازن خواهم داشت...يکهوآرشام بلندشدوآرشيداجيغ زدوفرارکردوآرشام هم دنبالش..همه ميخنديدندامامن به عاقبت شومي که درانتظارش بود فکرمي کردم..خيلي سخته اجبارت کنن که باکسي ازدواج کني که ازش ميترسي..مجبوربودم که جواب مثبت بدم چون اين خانواده تاحالابهم کمک هاي زيادي کرده بودن امادليل براين نميشدکه باهاش ازدواج کنم من تصميمم روگرفتم..من باهاش ازدواج نمي کنم!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ميزنهارنگاه کردم به به..بابامن کدبانوييم براي خودم..همه دورميز نشستن..تاخواستم برگردم وبه آشپزخانه برم که ارباب بزرگ صدام زد: _توهم بياباماغذابخور..ناسلامتي قراره عروس گلمون بشي..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبااين حرفش خيلي خجالت کشيدم..اينابراي خودشون دوختن وبريدن وتن من بيچاره هم کردن..باخجالت سرميزنشستم وکمي براي خودم غذاکشيدم خيلي معذب بودم..ازطرفي هم نگاه هاي خيره آرشام که داشت قلقلکم ميدادونگاه هاي ارباب وخانوم ونگاه هاي شيطون اون سه تا..بغض خيلي بدي داشتم اماجلوشوگرفتم ونذاشتم که اشکام ريزش کنن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشيدا_آييي..آرشام دستت بشکنه هنوزپهلوهام دردميکنن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام باشيطوني نگاش کردوگفت:ميخوايي دوباره انجامش بدم؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشيداچشم غره اي نثارآرشام کردوشروع کردبه غذاخوردن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(داناي کل)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه خوشحال بودن به جزآرميتا...همه ازسرگرفتن اين ازدواج راضي بودن به جزآرميتا...آرميتاقلبش دردميکرداماآرشيداپهلوهاش...دردآرميتا به خاطرسختي هاوتلخي هاي روزگاربودودردآرشيدابه خاطرخوشي هاو شيريني هاي روزگاربود..درداين دودخترزمين تاآسمان باهم فرق ميکرد آرميتاکلي اعتراض ازدست اين روزگارداشت..اعتراض هايي که حتي روزگارهم بهش توجه نمي کردچه برسه به شريک زندگي آيندش.. آرشام نمي دونست داره چي کارميکنه چراديشب باخانوادش درباره آرميتاحرف زد..بين دوراهي گيرکرده بود..سرميزنهارهمواره نگاه خيرش روي آرميتابودوبه اين فکرمي کردکه زندگي که درانتظاراين دختراست که خودش کارگردان آن وآرميتابازيگرآن ورئيس تدارکات وپشتيباني هم خدابوداين حجب وحياروازاوميگرفت..يانه؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذاهاکه تموم شدخواهرهاي مهربون آرشام به آرميتاکمک کردن آرشين وآيشين وآرشيداتاحالادست به سياه وسفيدنزده بودن امادرکناردختري که به دل هرسه تاشون نشسته بودوقراربودزن داداش عزيزشون بشه براشون لذت بخش بود..توي آشپزخونه بودندکه يکهوهيکل مردونه وباابهت آرشام درآشپزخانه نمايان شد..اخمي روي پيشونيش بودکه باعث ترس آرشيداوآرميتاشد..دراينجاهم ترس اين دودختربازهم باهم فرق ميکرد..کلاهمه چيزاين دختربااين خانواده فرق مي کرد.. ترس آرشيدابه خاطراين بودکه آرشام دوباره بيفته به جونش وقلقلکش بده.. هميشه آرشيدادوست داشت يه داداش ديگه هم داشته باشه که وقتي آرشام اذيتش(قلقلکش ميداد)ميکنه اش دفاع کنه اماهميشه باگفتن اين آرزو پشيمون ميشدوميگفت همين يه دونه بسه..اماترس آرميتابه خاطر اين بودکه اواربابش..رئيسش..ومدتي بعد..صاحب اختيارش ميشدوخيلي دلايل ديگرکه براي همه ماموجه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام_ميگم خواهرهاي گل داداش ميشه بريدبيرون ميخوام باآرميتا به تنهايي حرف بزنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربان قلبش به حدي رسيده بودکه به وضوع شنيده ميشدورنگ چهره اش پريدآرشين ودوتاخواهرهاي ديگه باشيطوني به اون دوتانگاه کردن آنهاچه ميدانستن ازترس آرميتاوفکري که درذهن آرشام بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرکت شيطوني ونگاه اون دوتاانعکاسش آمدن لبخندي برروي لبان زيبا وخوشفرم آرشام بودخدامي دانست که آرشام چه قدراين سه تارادوست داشت...بابيرون رفتن دردونه هاي آرشام..آرشام باهمان اخم قبليش به آرميتاکه رنگ به رخصارنداشت نگاه کرد..آرشام يه قدم به جلوگذاشت که آرميتاناخواسته وازروي ترسش يه قدم به عقب گذاشت..آرشام پوزخندي زد... _مي ترسي؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرميتاجوابي ندادمي گفت آره ازتوو زندگي ودنياميترسد...ياازآينده شومي که درانتظارش بود؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام_ببين توالان کلفت مني وهنوززن من نشدي البته هرچندزن من هم بشي همچنان کلفت باقي ميموني ومن ارباب تو..پس اگه يه بارديگه فقط يه بارديگه ببينم ميذاري که خواهرام بهت کمک کنن مطمئن باش پشيمون ميشي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس بگوکوزه آرشام ازکجاآب ميخوره..نگران خواهرهاش بود..اماپس آرميتاچه؟..نبايدنگران دل کوچک اوباشد؟.. آرشام چه ميدانست ازدل آرميتا..چه ميدانست باهرکلفت گفتني دل رنج ديده آرميتا بيشترازقبل مي شکند...آرميتاباترس درچشماي آبي رنگ قشنگ آرشام که حالاازشدت عصباني کمي قرمزشده بودزل زديعني واقعا اوداشت صاحب اين چشم ها واين جسم وهيکلي که همه دخترابراش جون ميدادن ميشد؟!؟نه امکان نداشت اوحتي درخواب هم نمي توانست اين روياراببيند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش راانداخت پايين وگفت:چشم......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام بهش نگاهي کرد وازآشپزخانه بيرون رفت ودل شکسته آرميتا را تنهاگذاشت وکلي غم واندوه رادردلش انداخت..بااشک هايي که از چشماي عسلي زيبايش مي چکيدظرفارادرماشين ظرفشويي مي گذاشت که صدايي که عاشقش بودودر تمام اين مدت ماننديه پدربرايش بود را شنيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داري گريه ميکني دخترم؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش راسريع بلندکردوبلندشد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من..نه ارباب..گريه نميکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندشيريني به روي دخترخدمتکارش که قراربودعروس دردانه اش بشودپاشيد..لبخندزيباي اين مردباعث آرامش دل بي صاحاب آرميتا شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دخترم چشمات قرمزشده خودم اشکاتوديدم..به خاطرماجراي صبحه؟.. اگه به خاطراونه نگران نباش کسي اجبارت نکرده انتخاب خودته دخترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرميتابهش نگاهي انداخت به مردي که به جاي اربابي براش پدري کرده بودولبخندي زد..ارباب بزرگ ازآشپزخانه بيرون رفت وبه جاش ارباب جوان يعني آرشام آمد..آرامش ولبخندي که برروي لبانش بودپريدوبه جايش ترس واسترس جايش راگرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به چي داشتي لبخندميزدي؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هان..يعني بله...هيچي...باورکنيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه باورکردم يه ليوان آبنبات داغ بهم بده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرميتابانگراني وصف ناپذيري به ارباب(خودش بهش ميگفت ارباب مگرنه حتي آرشام هم مثل پدرش دوست نداشت بهش بگويدارباب.. کلمه ارباب براي رئيس يه روستايا...به کارميرودکه اينجاآرميتابايدبه آرشام آقايارئيس ميگفت اماراحتي خودش مهم بود)زيباومغرورش نگاه کردوبالحني که توش نگراني موج ميزدپرسيد:دلتون دردمي کنه؟.. خودش نميدانست چرانگرانش شده؟..آرشام به دخترک خدمتکارش که چندروزديگرزنش ميشدزل زدتعجب واحساساتش راکنترل کردوگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توالان نگران مني؟؟!!!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرميتاجاخوردسرش راانداخت پايين..اصلاچرانگرانش شده بود؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه..فقط خواستم بدونم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه بدانکارکردونگراني اش راپنهان کرد..قلب آرشام خيلي تندترازقبل کوبيدمطمئن شدکه اين دخترنگرانش شده است..امالبخندي ازسر بدجنسي زد..آرميتانمي دانست که چه زندگي وآينده شومي درانتظارش است وپشت اين لبخندبدجنسانه چه نقشه اي نهفته است آرشام نام نقشه وعملياتش را..انتقام..تحريک..امتحان..کردن آرميتاگذاشته بوداماشايد زيرنقشه هاي دردناک وشوم آرشام جان زنده به درنبرد... آرميتاخيلي سريع آبنبات داغ راآماده کردوبه دست مردآيندش دادکه چشمش به سينه هاوتن تنومدوبازوهاي عضله اي آرشام که لباسش درحال منفجرشدن بودافتاد..هيکلش بادکنکي نبودبلکه پروکاملاعضله اي بود..آرميتاخيلي سريع چشمانش رادزديدازتعجب وترس داشت هلاک ميشداوکه اينقدرمنحرف وچشم هيزنبود..اينبارارباب لبخندزيبايي زد نه ازروي بدجنسي وشرارت..بلکه ازروي تعجب ومحبت..گاهي خودت نمي داني داري چه ميکني وگاهي نميداني که بالارفتن ضربان قلبت وگرم شدن بدنت يعني اين که عاشق شده اي اين موضوع حکايت آرشام و آرميتابود..آرشام به خاطرغرورونقشه اش وآرميتابه خاطرموقعيت خود وآرشام امابه وضوح هردوانکارميکردن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرميتاپس ازاتمام کارش و درست کردن کيک شکلاتي..روي صندلي نشست وبه کيک روي ميزکه کاملاقهوه اي شده بودودانه هاوشيره کاکائوبه وضوح نمايان بودنگاه کردولبخندي بهش زدامروزازآرشين شنيده بودکه آرشام عاشق کيک ودسرشکلاتي به خاطرهمين درست کرده بود..خودش نميدونست چرااين کارو کرد اما خب معتقدبودکه ازش متنفرنيست فقط کمي ازش ميترسه واونهم به مرورزمان برطرف ميشه ازتوي يخچال سبدتوت فرنگي رابرداشت وروي ميزگذاشت..تاخواست توت فرنگي هاراروي کيک بچيندباصداي آرشين سرش رابالاگرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميشه من کيک وتزئين کنم؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي آرشام توي مغزش اکوشدوترس تمام وجودش رافراگرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه شمازحمت نکشيدمن خودم اين کاروميکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه باباچه زحمتي من ازبچگي عاشق تزئين کيک بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباچشمان ملتمس ونگران به آرشين نگاه کرد..آرشام تمامي قصدش از اين کارهافقط سخت گيري وازپادرآوردن آرميتابودولي آرميتااز نقشه اش خبري نداشت..شايدهم داشت امابه روي خودش نمياورد..آرشام چه ميدانست که بااين کارش حکم اعدام آرميتاتوسط آرشام امضا مي شودو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشين لبخندي زدوشروع کردبه تزئين کردن روي کيک که يکهوآرشام باليواني که درآن آرميتابرايش آبنبات داغ درست کرده بودبرگشت... آرميتاباچشماني لرزان وباترس بهش نگاه کردوآرشام هم باعصبانيت... امادربرابرچشمان لرزان آرميتاباصداي آرامي که کاملا ازش بعيدبود گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرميتابيابه باغ پشتي..کارت دارم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرميتاباترس به دنبال اين مردبه ظاهراربابش که تکليفش باخودش مشخص بودبه راه افتاد..به باغ پشتي رسيدن که يکهوآرشام اورابه طرف ديوارهل دادودودستش رابه ديواراطراف صورت آرميتاکوبيدوبه صورتش باخشم نزديک شدوباصدايي که اززورخشم مي لرزيدگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چراازدستورم سرپيچي کردي؟..مگه بهت نگفته بودم که خواهرام نبايد اينجاکارکنن هـــــاااان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرميتاچشمان ملتمس عسلي ترسيده اش رادرآن دوگوي آبي انداخت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ارباب به قرآن خودشون اسرار کردن من...من...به خدابهشون گفتم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکهوآرشام پايش راروي پاهاي آرميتاگذاشت ومحکم فشاردادوآرميتا لبانش رامحکم روهم فشاردادوچشمانش را از زور درد روي هم فشار دادوهيچ نگفت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببين..من بهت گفته بودم حتي اگرهم اصرارکردن تونبايدقبول کني.. دست راستشوازروي ديواربرداشت وروي شکم آرميتاقراردادومحکم فشارداد..شکم آرميتادردستان قدرتمندآرشام بودو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شب حسابتوميرسم..اينومطمئن باش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکهودربهت ناباوري آرميتادستان ظريفش راروي دستان آرشام گذاشت آرشام باتعجب بهش نگاه کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ارباب به قرآن من..من بهشون گفتم..ازتون التماس ميکنم باهام کاري نداشته باشيد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفشاردستان آرشام روي شکمش وفشارپاهايش روي پاهاي آرميتاکمتر شدوگفت:تو..تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من که نميتونستم ازآشپزخونه بيرونشون کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام ازاين حرفش بسيارعصباني شد..هيچ کس حق نداشت به خواهر هايش توهين کندحتي خودش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسيلي محکمي نثارصورت زيباي آرميتاکرد..آرميتاازشدت ضربه روي زمين افتادوگريه وهق هقش بيشترشد...آرشام ميدانست که اگه تايه ثانيه ديگرآنجابماندجسدآرميتااززيردستانش بيرون ميايد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکمش دردمي کردوصورتش حسابي ميسوخت..پاهايش هم توان راه رفتن نداشتن..امامجبوربودبايدبلندميشد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباسختي ازروي زمين بلندشدولباس هايش راتکاندوبه سمت عمارت راه افتاد..ارشام روکه دستش رادرجيب شلوارش واون يکي دستشوبه کمرش زده بودديد..بااينکه پشتش به آرميتابودامابراي آرميتاخيلي خاستني شده بود..آرشام ازرفتاري که انجام داده بودپشيمون بوداما غرورش اجازه فکرکردن به اشتباهش رانميداد..آرشام دست بزن نداشت ونمي خواست که داشته باشه اماخودش توي بهت کارالانش مونده بود.. آرشام به گل هاي سرخي که روي بوته هاي زيباي باغش بودنگاه مي کرد...آرميتاباديدن ژستش وهيبتش لبخندي روي لبانش نشست وترانه اي راباخودزيرلب زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونه باروني نه شن باد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونه مرهمي ونه فرياد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونه خسته اي نه همپا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونه ازغيري نه ازما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوفقط هستي که باشي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونه مرگي نه تلاشي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنميتونم...نميتونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوروهم صدابدونم...توروهم نفس بدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبااوبايدحرف ميزد..اماشک داشت..امابازهم باترديدقدم برداشت وبه مردي که نميدانست درفکراوست نزديک شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ارباب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام برگشت وبهش نگاه کرد..چه برسراين دخترک آورده بود؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرميتابه نزديکي آرشام رسيدکه يکهوسرش گيج رفت وخواست بيفتدکه آرشام دستش رادورکمرش حلقه کردوازسقوطش ممانعت کرد..آرشام خيلي آروم آرميتاروروي زمين نشوند..آرميتاباتعجب به آرشام و مهربونيش نگاه کرد..آرشام بانگراني به چشمانش زل زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالت خوبه؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آ..آ..رره..آره خوبم..فقط کمي سرم گيج رفت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام اوراازروي زمين بلندکردوخودروي زمين نشست وآرميتاروروي پاهايش گذاشت..آرشام که وسواس زيادي داشت..روي زمين...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام_زمين هم کثيفه وهم سر..کمرت وکليه هات دردميگيره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب..خب..شلوارخودتون هم کثيف ميشه چون روي زمين نشستيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اشکالي نداره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکهوحس نگراني...مهربوني...محبت...تغييرکردوتبديل به آرشام جديدي که تاحالانبوديعني آرشام سردتبديل شد...آرميتاروازروي پاهاش بلندکرد وکمکش کردکه روي پاهاش وايسه...بالحن خشک وجدي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميبرمت توي اتاقت کمي استراحت کني خوب ميشي..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين همه دوگانگي رفتارمال چي بود؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستان گرم وبزرگ ومردونه اش دستان ظريف آرميتاروگرفت..يک لحظه خيلي کوتاه به صورتش نگاه کرددستي برروي صورت آرميتا کشيد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صورتت کمي کبودشده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام محوکارزشتي که کرده بودوآرميتامحومهربوني وتوجه آرشام.. قطره اشکي ازگوشه چشمان آرميتاچکيدکه قلب آرشام رابه آتش کشيد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اشکالي نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت عمارت راه افتادن...داخل عمارت که شدن آرشام دست آرميتا رو ول کردواوخودبازحمت واردعمارت شدوبه سمت پله هاگام برداشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(آرميتا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط پله هابودم که نفهميدم چي شدکه سرم گيج رفت وچشمام سياهي رفت وازپله هاافتادم پايين وسروکمرم چندباربه پله هاخوردجزدردعجيبي که توي بدنم پخش شدوجاري شدن خون کنارسرم ودادآرشام هيچي نفهميدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(آرشام)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابت سيلي که به آرميتازده بودم خيلي پشيمون بودم نبايداون کارومي کردم...روي پله بودکه ديدم يه پله به صورت عقبکي پايين اومدودستشو به نرده فشارداديکهوسرش گيج رفت وازروي پله هاسقوط کرد...با..دو..رفتم سمتش ونعره زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرميــــــــــــــــــتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(آرميتا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به ارباب وخانوم که داشتن بانگراني به من نگاه ميکردن افتاد.. لبخندکم جوني بهشون زدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم_دخترم حسابي نگرانمون کردي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واقعامعذرت ميخوام که نگرانتون کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه دخترم اين چه حرفيه مهم اينه که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکهودراتاق بازشدآرشام کلافه وارداتاق شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان بهوش نيومده؟..بيامنتقلش کنيم به بيمارستان خودم اونجا دوستاي خودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکهوچشماي خوشگلش به من افتاداومدجلووگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واي خداياشکرت به هوش اومدي؟..توکه منوکشتي...دختر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرموباخجالت انداختم پايين..ولي ازاون ورهم کلي تعجب کرده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشيدا_آرميتانميدوني چه قدرنگرانت شده بودازاون موقع مغزمون و خورده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکهوآرشام گفت:ايم..چيزه..من برم يه دونه کمپوت براي آرميتابخرم وبرگردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه زدن زيرخنده امامن سرموازشرم انداختم پايين..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم روي تخت بشينم که ارباب دستشوگذاشت روشونه هام وبالحن پدرانه اي گفت:درازبکش دخترم..راحت باش...لبخندي زدم ودرازکشيدم چنددقيقه گذشت که آرشام بااخمي واردشد..وا..اين چرايه دونه کمپوت خريده؟..باکلافگي گفت:پسره احمق..نميتونه يکم کمپوت بيشتري توي مغازش داشته باشه فقط همين يه دونه روداشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرکمپوت وبازکردوباقاشق يه دونه آلبالوگرفت جلودهنم..ته دلم غنج رفت ولي خب خجالت زيادي هم کشيدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنونم..امامن اصلاکمپوت دوست ندارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم مصنوعي وخيلي بامزه وقشنگي کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دست آرشاموردميکني؟چه طوردلت مياد؟فشارت افتاده خانومم بايديکم بخوري!!!!....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچــــــــــــــي!!!!!!..آرشام به من گفت "خانومم" واااااي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازحرفش حسابي درحدالمپيک ته دلم غنج رفت..جلوي ارباب وخانوم خجالت کشيدم..کلي تعجب کرده بودم وداشتم شاخ درمياوردم..به صورت بي نقص آرشام که الان لبخندقشنگي برروي لباي خوشفرمش که رديف دندوناي مرتب وسفيدش ونمايان کرده بودنگاه کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشيدابالحني که ازش شيطنت ميباريدگفت:خانومم آره؟..واااي چه اسم قشنگي..خيلي بهت ميادآرميتا..ولي ماکه هنوزجواب بله رونگرفتيم.. نکنه کلک خودت زودترجواب بله روگرفتي وهيچي به مانگفتي؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردوتامون خجالت کشيديم..سرمون وازخجالت انداختيم پايين...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم_اينقدردختروپسرمواذيت نکن بچه....*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ايشون مرخصن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه لبخندي زدن وآرشام گفت که من ميرم پول بيمارستان وحساب کنم وشماتااون موقع حاضربشيد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشين وآيشين کمکم کردن تابلندشم ومانتوموتنم کردن..حسابي خجالت کشيدم...بلندشدم وروي پاهام وايسادم که يکهودوباره سرم گيج رفت که آيشين منوگرفت..ازدرباکمک خواهرهاي آرشام بيرون رفتم که آرشام منوديد..اومددستموتودستاي مردونش گرفت ويک دست ديگشودورکمرم تانيفتم..داشتم ازخجالت قطره اي آب ميشدم وميرفتم توي زمين..اما غنج رفتن ته دلم بيشتربودازاين همه حمايتش ومهربونيش ونگرانيش..امابا حرفي که زدتمامي خوشحاليموپرپرکرد..آروم طوري که خودم بشنوم گفت:هوايا..دور..برت نداره..فقط دارم جلوي خانوادم فيلم بازي ميکنم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام پرازاشک شدحالانميشدلونده اماجلوخودموگرفتم نبايدچيزي از احساسات گنگ وتهي ام ميفهميد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتيم به سمت ماشينامون..هواتاريک شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پسرم ماديگه ميريم...روکردسمت من وادامه داد...دخترم خوب فکراتو بکن..خداحافظ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوي ماشين سکوت خفقاني حاکم بود..پوست دستموداشتم بااسترس ميخوردم..به وضوح لرزيدن پاهام معلوم بود..ازحرفي که بعدازظهربهم زدهراس داشتم...آرشام باتعجب بهم نگاه کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چراداري مي لرزي؟...سردته؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه..نه..سردم نيست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکهويه لبخندي زدوگفت:نترس...دندروعوض کردوادامه داد...امشب دستم روت بلندنميشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازاين حرفش تمامي ترسم برطرف شدونفس راحتي کشيدم ولبخندي روي لبام نشست.... هنوزسکوت مطلق توماشين حکم فرمابوداما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مي خواستم يه چيزي درباره همين ازدواج بهت بگم..فکرنکن دارم از روي علاقه باهات ازدواج ميکنم..من هيچ علاقه اي به توندارم..فقط ميخوام بااين کارم عذابت بدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه بدجنسي تاچه حد؟..باچشماي اشکي به سمتش برگشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه من چي کارتون کردم...هـــااااان؟؟!!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همينجوري براي عذاب دادنت بايدمحرمم باشي اينطوري لذتش بيشتره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندي روي لبام نشست...پس بگوعذاب ازراه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آهان..حتماميخواييدنيازهاتون وبامن برطرف کنيدوبعدازاينکه نياز هاتون برطرف شدولذت خودتون وبرديدازخونتون پرتم کنيدبيرون آره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباتمام قدرت باپشت دستش زدتودهنم وباصدايي که اززورخشم ميلرزيد ونسبتابلندهم بودگفت:مگه چه تحفه اي هستي که بخوام نيازهاي مردونموباتوبرطرف کنم هــــــــــــــــــاااان...اين حرفت برات گرون تموم شددخترخانوم..ميخواستم امشب کتکت نزنم ودست روت بلندنکنم اما معلومه خيلي دلت ميخواددردبکشي..باشه خودت خواستي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرعتشوبيشترکردوريزش قطرات اشک من هم بيشتروبيشترشد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوي پارکينگ ماشين وپارک کردبادوازماشين پياده شدم..پله هاي داخل عمارتودوتايکي ميگذروندم..خودموانداختم توي اتاقم ودروقفل کردم اشکام روي گونه هام جاري شده بوداززورترس نفس نفس ميزدم و ضربان قلبم بالاوبالاترمي رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام درومحکم کوبيدودادزد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرميتااين درلعنتي وبازکن تانشکوندمش...خودت ميدوني که ميتونم.. پس بازش کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابي ندادم وباترس عقب عقب رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اين لامصب وبازکن بالاخره که بيرون ميايي پس بازش کن تا نشکوندمش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازش نکردم..مگه مغزخرخوردم که بازش کنم...صداي دادوبيداداش متوقف شده بودانگاررفته بود..نفس راحتي کشيدم که باصدايي که شنيدم قلبم اومدتودهنم..کليدتوي قفل درچرخيدوقامت هيکلي وباابهت آرشام داخل درنمايان شد..دروبست ويه لبخندشيطاني تحويلم داد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گفتم که بازش ميکنم..ديدي؟آرشام هرچي بگه بهش عمل ميکنه..اين کتک وپذيرايي که ازت ميکنم به خاطراينه که ازاين به بعدحرف دهنتو بفهمي وتاعمرداري ازاين گوه هانخوري..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشوبردسمت کمربندش..جيغي زدم ودويدم سمت درتافرارکنم..اما معلوم بوددستموخونده چون منومحکم بين بازوهاي بزرگ وعضله ايش محصورکردجيغ ميزدم..التماسش ميکردم..تقلاميکردم..اماهيچ نتيجه اي نداد..کمربندشوازدورکمرش بازکرد..ازآغوشش اومدم بيرون..باترس عقب عقب ميرفتم واون آروم آروم جلومي اومدوکمربندودوردستاش مي بست..يکهوخودموسريع انداختم زيرتخت پوزخندصداداري زدوگفت:بيا بيرون تانياوردمت بيرون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکهوپاهاموگرفت ومنوکشيدبيرون..جيغ ميزدم والتماسش ميکردم..وقتي منوکامل بيرون آورديکي خيلي محکم بودبه پهلوم زد..جيغم بالارفت..کشون کشون خواستم زيرتخت برگردم که اجازه ندادوضربات پي درپي کمربندش بودکه باتمام قدرتش بهم واردميکرد..وقتي حسابي لهم کردو خودش هم خسته شدروي تخت کلافه نشست ودستي توي موهاش کشيد..آه وناله ام دل سنگ وهم آب ميکردخيلي دردداشتم بي حدوبي اندازه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خفه شو..آرميتا..خفه شوتادوباره نيفتادم به جونت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبااين حرفش خفه شدم وهمون گوشه اتاق ازدردتوي خودم جمع شدم.. بلندشدوباقدم هاي بلندومحکم ازاتاق رفت بيرون..نميدونم چرااماهنوزهم برام جذبه داشت...حتي هنگامي هم که منوميزدبازهم برام ابهت داشت.. واقعااگه الان هرچي بهم فش بديدباجونودل مي پذيرم..اين کارونکنيد خودم خودموترورشخصيت ميکنم...بدنم حسابي دردميکرد..گريم هنوز بندنيومده بودو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(داناي کل)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحال واوضاع آرشام هم بهترازآرميتانبودخيلي ازکاري که کرده بودپشيمون شده بود...پشيمون بودکه چرااينطوري کتکش زده..اماخب ازحرفش عصباني شدونتونست جلوي خودشوبگيره..آرميتافهميده بودکه اگه باآرشام ازدواج کند هرشب سهمش کتک وبوسه هاي کمربند آرشامه پس تصميمش راگرفت بااوازدواج نميکرد..باهزارزوروبدبختي که شدازروي زمين بلندشدوراه افتادسمت اتاق آرشام..بايدهمين الان وهمين امشب جواب منفيش رااعلام ميکردواين ماجرارابراي هميشه تمام ميکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام داشت باتعجب به آرميتانگاه مي کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من نميذارم توعذابم بدي..چون باهات ازدواج نميکنم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام پوزخندي نثارآرميتاکه داشت ازترس ميلرزيدکردازروي تختش بلندشدوبه سمتش رفت..آرميتاباترس بهش زل زداماهمچنان روي حرفاش مسمم بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه مثل اينکه هنوزخيلي خوب مزه دردونکشيدي..دست بردبه سمت کمربندش خداميدانست که دلش نميخواست بازش کنه واونوکتک بزنه فقط ميخواست آرميتارابترساندکه خيلي هم خوب موفق شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرميتادستانش راروي دستان آرشام گذاشت توچشمام باعجزالتماس ترس..زل زد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ازت التماس ميکنم اين کارونکن کمربندتوبازنکن..باشه..قول بده که بازش نميکني...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستان آرشام ازروي قلاب کمربندش بازشدومتعجب وبايه حس خيلي متفاوتي بهش نگاه کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اشتباه ميکني..من..خيلي خوب مزه دردشوکشيدم..پس لازم به تکرار مجددنيست..من نميخوام باهات ازدواج کنم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه..پس ديگه دور دانشگاه رفتن وخط بکش..دانشگاه تعطيل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوچه خوب آرشام ازنقطه ضعف آرميتااستفاده کرد..هرشخصي حتي قدرتمندترين فردجهان..نقطه ضعفي دارد..نقطه ضعف آرميتاهم دانشگاه بودکه حالابه دست دشمنش افتاده بود..البته واژه دشمن براي آرشام خوب نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه نه توروخدااين کارونکن..بحث دانشگاه وجلونکش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نوچ نوچ نوچ..اگه بامن ازدواج کني ميزارم که دانشگاه هم بري...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرميتابانفرت به مردروبه روش که تکليفش باخودش معلوم نبودنگاه کردوخيلي سريع ازاتاقش بيرون رفت..خودشوروي تختش انداخت و سرش وتوي بالش پنهان کردوتاخودصبح گريه کرد..ناله کرد..ازخدا التماس کرد..روزگاروسرزنش کرد..اماچه فايده..حالابايدچي کارميکرد.. چه قبول ميکرديانميکرد هرشب سهمش کتک خوردن بودو يه خدمتکار باقي ميموندامااگرقبول مي کردحداقل ميتونست به دانشگاه بره وادامه تحصيل بده..به ساعت نگاه کرد..شش صبح بود..يعني پنج ساعت داشت گريه ميکرد؟!!....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام هم تاخودصبح خوابش نبردوفقط توي فکرآرميتابود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرميتالباس هايش راباکرختي عوض کرد..چشمش به چشمانش افتاد.. چشمانش حسابي پف کرده بودوحسابي قرمزشده بود..پوزخندي حواله چهره خودش درآيينه کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحال آماده کردن صبحونه بودکه آرشام هم واردآشپزخانه شد..بوي عطردلنشين وخوشبويش فضاي آشپزخانه راپرکردوبيني آرميتا رو تحريک کردوباعث شدلبخندمحوي روي لباي آرميتابنشيند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام باديدن قيافه آرميتافهميدديشب داشته گريه ميکرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام بابيخيالي روي صندلي نشست..آرميتاوقتي صبحونه آرشام وآماده کردخواست به بيرون ازآشپزخونه بروردکه آرشام مچ دستشوگرفت... آرميتاهمون طوربي حرکت وايسادوحتي نيم نگاهي بهش ننداخت... آرشام هم بدون اين که نيم نگاهي به آرميتابندازه وبه اينکه مچ دستش داره توي دستاي قدرتمندش له ميشه توجهي بکنه گفت: جواب وهمين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان مي خوام اگه جوابت مثبتِ..بروآماده شوتاسرراهم ببرمت دانشگاه واگرهم منفيه..تا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميرم آماده بشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام لبخندپيروزمندانه اي زدوازروي صندلي بلندشدوگفت: آفرين.. تصميم درست وبه جايي گرفتي..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکهوآرشام احساس کردکه دستش درحال خيس شدنه..باتعجب دستشو ازدورمچ دست آرميتابازکردوديدداخل دستش پرازخون شده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباتعجب به دستش وبعدبه مچ دست آرميتانگاه کردکه خونريزي کرده بود..نگاهي به آرميتاکه داشت به مچ دستش نگاه ميکردانداخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نگران نباش الان برات پانسمانش ميکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه ممنون چيززيادمهمي نيست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام باتحکم وجديت بيشتري گفت:گفتم وايساتابرات ببندمش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(آرميتا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمچ دستم زخم شده بودوبافشارزياددستاي آرشام خونريزي کردموجي از نگراني توي چشماي به رنگ درياش ديدم امااين موج زياددوم نياورد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرجام وايسادم..باجعبه کمک هاي اوليه برگشت..دستم وتودستاي گرمش گرفت ومشغول شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه طوري زخم شده؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_يعني شمانميدونيد؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه..بايدازکجابدونم؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکهوسرش وآوردبالاوزل زدتوچشمام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نکنه من اين کاروکردم؟؟!!!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرموبه نشونه مثبت تکون دادم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(داناي کل)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام باشنيدن اين حرف غم عميق وعجيبي توي چشماش نشست که آرميتاازش کاملابي خبربود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بيادرست شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرميتالبخندي به مردروبه روش پاشوند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام دستي به پشت گردنش کشيدوباشرمندگي پرسيد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميگم چيزه..ايم...بقيه جاهاي بدنت هم همين طوري مثل مچ دست شدن؟...به خاطرکارديشبم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه حرفاشونتونست بزنه...نتونست ادامه جملشوبگه که"به خاطرکار ديشبم معذرت ميخوام"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرميتاباشرم سرشوانداخت پايين..اماآرشام هم يه آدم بود...وشخصي نبودکه داشت احضارميکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام دستشوزيرچونه آرميتابردوسرشوبالاآورد..واين دودختروپسر که معلوم نبودچه آينده اي درانتظارشون هست زل زدن به چشماي هم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميگم چيزه..من..من..معذرت ميخوام ديشب خيلي ازحد گذروندم..من تاحالادست روي کسي البته به جزآدمام وکسايي که ازدستوراتم سرپيچي ميکنن که بازهم شامل جنس مذکرهايعني آدمام ومحافظام ميشن نکردم به خصوص دستم روي دختروجنس مونث بلندنشده وهيچ وقت اينطوري يه جنس مونث وکتک نزدم..آخه خب توهم حرف بدي زدي قبول کن که حرف خودت هم اشتباه بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(آرميتا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازاون ورخوشحال بودم که به اشتباهش پي برده وداره معذرت خواهي ميکنه وازاون ورهم کلي تعجب کرده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشوآروم اززيرچونه ام پايين آوردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اشکالي نداره..شمارئيس من وارباب من هستيدودوروزديگه همسرم.. هرکاري که دلتون بخوادميتونيدبااين دختربي کسي که روبه روتون وايساده انجام بديدچون هيچ کس توي اين دنياوجودنداره ازم حمايت کنه...کسي هم به شماکاري نداره چون صاحب اختيارم هستيد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منظورمن اين نبوددختر..اين قدرهم سنگ دل وبي مروت نيستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه قدرلحن صداش وحالت چهره اش مهربون شده بودواقعانميتونم شخصيتشوپيش بيني کنم يه بارطوفاني..سرد..جدي...مغرور..ويه بارهم..آروم..گرم..شوخ..بامزه..مهربون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي زدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه اشکالي نداره..گذشته هاگذشته..ميشه منوبه دانشگاه برسونيد البته اگه اجازه رفتن به دانشگاه وداشته باشم ارباب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارباب وباتحکم بيشتري گفتم..اماخودشوبيخيال نشون داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخ يادم رفته بود..باشه..بروخودتوآماده کن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوي راه سکوت عجيبي بينمون حکم فرمابوديکهوسکوت بينمون وشکست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امروزبه پدرومادرم زنگ ميزنم وبهشون خبرميدم که جوابت مثبتِ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هرجورمايليد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبادستاي خودم داشتم آيندموداغون ميکردم...بادستاي خودم داشتم به دهن شيرميرفتم...واقعاديوونه بودم..چون عواقب اين ازدواج وميدونستم امابازهم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دستت خونريزي کرده آرميتا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول به توجهي که بهم داشت ته دلم غنج رفت ولي بعدبه خودم تشر زدم چرامردي مثل آرشام بايدنگران من باشه..اصلاميتونم اسم اين کارشو نگراني وتوجه بذارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اشکالي نداره..يه ذره س..خيلي زيادنيست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دانشگاه رسيديم بااخم به روبه روش زل زده بودودستي که سمت پنجره بودروي فرمون بودودست ديگش روي دنده..خدايااين مردچه قدر ابهت داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم پياده بشم که به سمتش برگشتم..باهمون اخمش برگشت سمتم ومنتظربهم نگاه کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ارباب بااين کارتون نه تنهازندگي من بلکه حتي زندگي خودتون روهم خراب ميکنيد..بااجازه تون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپياده شدم ودرماشين وپشت سرم بستم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(داناي کل)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام به فکرفرورفت وذهنش درگيرحرفاي آرميتاشد..واقعاچرا؟برچه مبناوحسابي به خودش اجازه دادکه زندگي يه دختروبه بازي بگيره؟... چراميخوادآرميتايه مظلوم وتوي زندگي عذاب بده؟..اصلاچرامي خواد باهاش ازدواج کنه؟..يااينکه توي زندگي عذابش بده؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(آرشام)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت شرکت راه افتادم..توي شرکت همه به احترامم بلندمي شدن وبهم سلام ميدادن ومن هم به تکون دادن سري اکتفامي کرد...توي شرکت ازآرشام شوخ وشيطون خبري نبود..توي شرکت آرشام جديدي متولدميشد..آرشام..مغرور...جدي...قدرتمند..شکست ناپذير...دقيقا برعکس وقت هايي که کنارسه تاخواهرهام بودم..کنارشون کاملا شوخ وشيطون وواقعاشکست پذيربودم ودربرابرشون هيچ قدرتي نداشتم چون بين منوخواهرهام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشيم باديدن من بلند شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام رئيس..صبحتون بخير..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل هميشه سرموتکون دادم روي صندلي رياستم نشستم وگوشيمو برداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي به مادروپدرم خبردادم که دخترموردعلاقشون جواب مثبت داده خيلي خوشحال شدن...به سه تادسته گل هامم خبردادم وبهشون گفتم که نوبت آرايشگاه....وبراشون ميگيرم..واوناهم گفتن که غيرممکنه و اونجاخيلي شلوغه وخيلي هم پرهزينه...مثل هميشه تنهاجوابم اين بود.. هرکس پولش بيش برفش بيش..براي نوبت گرفتن آرايشگاه..هزينه زيادي بايدميکردي وهميشه شلوغ بودچون کارشون عالي بودو طرفدار زيادي داشتن...توي فکراين بودم که شماره اونجاروچه طوري به گير بيارم که دراتاقم زده شدبابفرماييدمن خانوم عسکري دختري زيباوجلف وصدالبته باآرايش زيادوباعشوه هاي خرکي که برام ميريخت واردشد دخترجذابي بودوچشم هرمردي وخيره ميکرد...وااي آرميتاهم بازيبايي که داشت چشم هرمردي وبه خودش خيره ميکرد ومن ازاين موضوع واقعا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدايي که پرازعشوه بودوخيلي هم تحريک کننده گفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام رئيس اينم ازقراردادها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون ميتوني بري..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت بره که صداش زدم:خانوم عسکري..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبايه نازخواستي برگشت که يه جوري شدم.. _بله..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميگم شماکه اينقدرهرروزپول آرايشگاه ودرست کردن موميديد واينجا رو باخونه خالتون اشتباه گرفتيد..حتمابايدشماره تلفن آرايشگاه..و ساعات کاريشون وبدونيد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم بودبهش برخورده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_براي خودتون مي خواييد؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمي کردم..اين دخترچه قدر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه خير..براي خانومم ميخوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما...شمامگه قراره..ازدواج کنيد؟!!!!....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله..مشکليه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه ... نه..چه مشکلي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندشيطاني زدم..واقعايعني انتظارداشت بااين همه نازوعشوه منوتور بکنه...اماهمه نقشه هاش نقش برآب شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شماره اون آرايشگاه وداريد؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله بله دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيعني ميتونم قسم بخورم درحال گريه کردن..دختره هرزه عوضي... فکرکرده بااين عشوه هايي که اين چندسال اينجاوتوشعبه هايي که خارج داشتم وخودم هم بودم باهاش ازدواج ميکردم...آخيش ازدست عشوه هاش وبانازصحبت کردناش ديگه خلاص شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارتي وگذاشت روي ميزوگفت:بفرماييد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست بره بيرون که گفتم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عروسيمون چهارشنبه هفته آيندس شماهم دعوتيد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباناراحتي برگشت سمتم ولي لبخندي زد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حتماميام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرموتکون دادم که رفت بيرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــِس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوبت آرايشگاه گرفتم اماباهزاربدبختي...اول گفت نوبت نداريم وتمامي وقتامون پره..ولي وقتي اسم خودموگفتم وگفتم که بابت هرنفرشون چه قدرپرداخت ميکنم..هول شدوگفت چهارنفرازقرارعروس هامون وکنسل ميکنيم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعت نگاه کردم..بايددنبال آرميتابرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به چهره نگران منشي افتاد..باهمون غرورهميشگيم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانوم احمدي مشکلي پيش اومده؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله...نه..نه...چيزي ...يعني مشکلي پيش نيومده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس چرااينقدرنگرانيد؟..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من..نه..نگران نيستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خيلي خب..قرارهاي ساعت سه به بعدوکنسل کنيد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشم رئيس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم برم که صدام زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_رئيس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمتش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميگم دويست وپنجاه ميليون تومن ازحسابتون..منظورم شعبه اي که توي آلمان داريد...برداشت شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امانفهميديم که چه طوري وچرابرداشت شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمي کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دويست ميليون چيزي نيست..فراموشش کنيد...درگيرکارهاي مهمتر باشيد..اماخانوم احمدي دريه وقت مناسب دنبال اينکه چه کسي اين پول وبرداشت کرده برام تحقيق کنيد...فهميديد؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله..بله..چشم...***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباتعجب بهش نگاه کردم گوشه ديواروايساده بود...سرشوانداخته بود پايين وبايه دستش مچشو گرفته بود...براش بوق زدم..سرشو بالاآورد وبهم نگاه کرد...توي ماشين نشست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرموبه معناي سلام تکون دادم..که چشمم به مچش افتاد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرااينقدرخونريزي کرده؟..مگه بهت نگفتم زيادبهش فشارنيار؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فشاربهش نياوردم..اشکالي نداره ميرم خونه پاسمانشوعوضش ميکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوي راه بوديم که قطره خوني ازبين انگشتاش لغزيد..باتعجب بهش نگاه کردم وزدم کنار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دستتوبردارببينم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ارباب به خداچيزي نيست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گفتم بهت دستتوبردار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشوبرداشت...يکهوباديدن صحنه روبه روم وحشت کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو..تو...چاقوخوردي؟؟!!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازچشماش دونه دونه اشک لغزيدوسرشوانداخت پايين...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir