رمان دختری از جنس خورشید به قلم مهرنوش عطائی
جسم بیمار درمان میشود؛ اما درمان روح بیمار دشوار است. دختری از جنس خورشید، داستانی برگرفته از مشکلات عاطفیست که با رفتار ناشایست خنجری را در قلب برخی از انسانها فرو برده است؛ این حوادث در قالب یک رمان با توصیفات و اتفاقات عاشقانه و احساسی و… با هدف یادآوری نتیجه بعضی رفتارهای ناپسند گردآوری شده است. دختری از جنس خورشید در برگیرنده افرادیست که به خاطر مشکلات بزرگی که دارند، خود واقعیشان را از دست دادهاند و در طول این داستان سعی در دست و پنجه نرم کردن با گذشته خود دارند.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۴۷ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #طنز #اجتماعی
خلاصه:
جسم بیمار درمان میشود؛ اما درمان روح بیمار دشوار است. دختری از جنس خورشید، داستانی برگرفته از مشکلات عاطفیست که با رفتار ناشایست خنجری را در قلب برخی از انسانها فرو برده است؛ این حوادث در قالب یک رمان با توصیفات و اتفاقات عاشقانه و احساسی و… با هدف یادآوری نتیجه بعضی رفتارهای ناپسند گردآوری شده است.
دختری از جنس خورشید در برگیرنده افرادیست که به خاطر مشکلات بزرگی که دارند، خود واقعیشان را از دست دادهاند و در طول این داستان سعی در دست و پنجه نرم کردن با گذشته خود دارند.
مقدمهای کوتاه از گذشته من
مهرناز دختر شیرین بیست و پنج سالهای است پر از شیطنت و البته خیلی لجباز، که قلبی پر از درد دارد. مهرناز تصمیم میگیرد با وجود همهی دردها و غصههایش بعد از دوازده سال زندگی در آلمان، برای دیدن خانوادهاش به ایران سفر کند. غافل از اینکه در این سفر؛ سرنوشتش با پسری سی ساله به نام مهرشاد که خیلی مغرور و با جذبه است رغم میخورد؛ اما گاهی اوقات بخت با آدم یار است و گاهی اوقات هم خیر!
در این رمان من سعی کردم تفاوتهای بین آدمها رو به نحوی به قلم بکشم؛ پس لطفا با بعد دیگهای به این رمان نگاه کنید. هدف من از نوشتن این رمان، نوعی آگاهی برای خانومهاست.
همه ما هر روز شاهد اتفاقهایی هستیم که در سراسر این دنیای بیتفاوتی رخ میدهد؛ اتفاقهایی که تنها معصومترین و بیگناهترین موجودات رو قربانی میکند و باعث میشود تا ما دست از رویاهایمان برداریم. با آرزوی موفقیت و پیشرفتهای بیشتر برای تـک به تـک بانوان سرزمینم. امیدوارم روزی برسد که همهی خانمها دربرابر سختیها بایستند و برای رسیدن به اهدافشان، سخت بجنگند.
به نام خالق زیباییها
خداوند زن را آفرید تا معنای حقیقی شجاعت را به همه ثابت کند...
زن بودن راحت نیست!
زن بودن حس عجیبی است...
زن بودن هنر است...
زن بودن یعنی از خودگذشتگی کردن!
به معنای واقعی کنار گذاشتن رویاهای خود...
فقط یک زن میتواند معنای واقعی آواره شدن دیوارهی رویاها را درک کند. رویایی که بسیاری از اطرافیان روزی سدی برای رسیدن به آنها بودهاند!
رویایی که سالیان سال با خود مرورشان میکردیم و ما خیلی راحت از کنارشان گذشت کردیم!
آری گذشت کردیم؛ اما شکسته شدیم...
از خودگذشتگی کردن یعنی مادر بودن
زن قلبی از جنس شیشه دارد
آری زن زیــباست!
اگـر آن را بفـهمی!
***
با حس اینکه یکی داره من رو تکون میده، چشمهام رو با حالت خماری باز کردم و از لای پلکهام، نگاهی کوتاه کردم؛ تا فهمیدم همون خانوم مسنی که در هواپیما کنار دست من نشسته بود، سعی داره من رو بیدار کنه. با لبخندی سرشار از محبت بهم گفت:
- دخترم، بالاخره رسیدیم؛ بلند شو مادرجان.
من هم همراه با لبخند و نگاه قدرشناسی ازش تشکر کردم. به بدنم کش و قوسی دادم و تو دلم گفتم:
- آخه یکی نیست بگه مادرجان، این چه وضعه بیدار کردنه؟ به خدا یک لحظه فکر کردم هواپیما رو دست انداز افتاده... .
آخآخ، گردنم گرفت! آیآی، چلاق شدم! اَه، حیف این همه پولی که بهتون دادم؛ ایـــش! نگاه تو رو خدا، شدم عین چوب خشک؛ روی زمین میخوابیدم سنگینتر بودم. سریع شال سفید قشنگم رو که تا الان روی دوشم افتاده بود، سر کردم. اصلا حوصلهی سختگیریهای گشت ارشاد رو نداشتم. از صندلیم بلند شدم و به سمت پلهها رفتم. از استرسم که نگم براتون، دقیقا سه شب پشت سر هم نتونستم بخوابم و الان دارم از بیخوابی میمیرم. دست خودم نیست، این عادت همیشگی من بوده و هست؛ همیشه چند شب از استرس زیاد خوابم نمیبره. بلافاصله بعد از اینکه از هواپیما پیاده شدم، به سمت سرویس بهداشتی (همون توالت خودمون) دوییدم. نگاه کوتاهی به خودم توی آینه انداختم؛ ووی این من بودم؟چرا شبیه زامبیها شدم؟ بلا نسبت زامبی! خدا رو شکر لوازم آرایشی توی کیف دستیم داشتم؛ دوست ندارم بگن چه دختر ژولیده پولیدهای هستم، پس باید جون اساسی به صورتم بدم. یکم کانسیلر به زیر چشمم زدم؛ با ریمیل به مژههای نه چندان کوتاه و نه بلندم کمی حالت دادم، رژ گونه برنزم رو به گونههام زدم و در آخر کمی رژ صورتی دخترونه هم روی ل**بهام زدم. موهام هم که قبل از پرواز به صورت مکزیکی بافته بودم و نیازی به درست کردن نداشت؛ خدا رو شکر!
***
اجازه بدید قبل از هر چیزی خودم رو معرفی کنم. من مهرناز سعادت، دختر بیست و پنج سالهای هستم که دوازده سالیست که در آلمان زندگی میکنم. طی چند سال گذشته، شاهد بسیاری از اتفاقات تلخی بودم؛ اما تا حدودی باهاشون کنار اومدم؛ البته باز هم از خودم مطمئن نیستم!
از علایقهام کمی براتون بگم. من از سن یازده سالگی شروع به کشیدن نقاشیهای رنگ روغن کردهام؛ و تابلوهای زیادی از طبیعت و آدمها کشیدهام؛ بعد از روزهای تلخم، یکی از علایقهام رفتن به طبیعت و عکس گرفتن شده و در حال حاضر طرحهای تبلیغاتی زیادی رو انجام میدم. حالا از اینها بگذریم؛ جونم بگه براتون از ظاهرم که نه خیلی چاق و نه لاغر هستم، چشمهای قهوهای رنگی که زیر نور خوشید به روشنی میزنه، البته این رو هرکسی متوجه نشده؛ ابروهای کمانی شکل، بینی متناسب صورتم و موهای بلند قهوهای رنگی که عاشقشون هستم، دارم. کلا از بچگیم پدرم اجازه نمیداد موهام رو کوتاه کنم؛ ولی یکبار اینکار رو انجام دادم که مربوط به گذشتهی تلخم میشد. همه بهم میگن چشمهای قشنگی دارم و من از این تعریف خوشم میاد. ام، حالا شدم مثل پنجهی آفتاب. خوشگل کی بودم من؟ ببخشید که یکم خودشیفته تشریف دارم؛ ولی خوب آدم باید به خودش اعتماد به نفس بده، درست نمیگم؟
یه ب*و*س برای خودم تو آینه فرستادم و از سرویس بیرون زدم.
از سرویس بهداشتی بیرون اومدم و یک نگاه به مغازه روبهرویی کردم و به سمتش رفتم. خودم رو توی شیشهاش که شبیه به آینه قدی بود، برانداز کردم. شلوار جین روشن کاغذی گشاد که هر دو طرف خط سفید داشتند، یک تیشرت نه خیلی کوتاه و نه بلند صورتی مخملی پررنگ، مانتوی صورتی گشاد خوشگلی که آستینهاش رو یه کوچولو به بالا تا داده بودم. وای که به چه سختی تونستم همین رو پیدا کنم. قرار شد وقتی رسیدم ایران، بلافاصله چند دست مانتو و شال بخرم. ای وای چقدر کفش آدیداس اسپرت سفیدم که تازه خریده بودم به تیپم میاومد. قربون خودم بشم که تو ُمد تکم! خـخ، روی موهام هم با یک شال سفید سعی کردم بپوشونم (نمیپوشیدم بهتر بود).
راستش خیلی سخته برای کسی که سالها شال سرش نکرده یک دفعه بخواد حجاب بگیره؛ اما از نظر من هر جایی حرمتی داره، به همین دلیل هیچ اعتراضی نداشتم و به این عقیده خودم احترام میذاشتم. حالا بگذریم از اینکه خیلیها من رو بهخاطر این عقیدهام دست میانداختند. نه که خودشون خوبند؛ ایـش! دقیقا پنج دقیقه گذشت و من تازه یادم اومد که باید به سراغ چمدونهام برم.
بله، وقتی غرق خودت بشی همین میشه. یک لبخند کمرنگ به خودم زدم و با سرعت به سمت چمدونهام رفتم. فکر اینکه کی میخواد اونها رو بلند کنه، مثل موریانه افتاده بود به جونم؛ چونکه خیلی پرشون کرده بودم؛ اما، خب چکار کنم، ماشالا خانوادهی بزرگی دارم و باید بعد این همه سال سوغاتی میآوردم؛ گرچه نمیآوردم هم کسی اعتراضی نمیکرد؛ اما درست نبود اگه دست خالی میومدم، شعور خودم رو نشون میدادم. خب، چمدونهای صورتی گوگولی من هم که رسیدن؛ بهبه! کف دستهام رو به هم مالیدم و رفتم جلوی ریل چمدونها. آقا! چشمتون روز بد نبینه؛ تا خم شدم چمدون بزرگه رو بردارم، یکی از ناخونهای نازنینم شکست؛ اونم ناخونی که چندین ماه مراقب بودم تا خوب رشد کنه. این حس الان من رو فقط اونهایی درک میکنند که ناخنهاشون قرن به قرن رشد میکنه؛ البته الان خیلی بهتر شدند. دوباره اومدم خم بشم، تا چمدونهام رو بردارم که اینبار یک نرغولی به کتفم زد و من مثل کتلت وا رفته روی زمین ولو شدم. وای! داشتم هم از خجالت آب میشدم و هم از حرص میترکیدم؛ ملت کورن بلانصبت! بقیه هم که به جای کمک کردن، زل زده بودند به من؛ ایـش، سریع از جام بلند شدم و به روبهروم نگاه کردم که چشمم خورد به یک عدد آقای نسبتا محترم و فهمیدم ایشون من رو پهن زمین کردند. سریع لباسهام رو تکون دادم و شالم رو صاف کردم؛ اما در همین حین هم یکم هیز بازی در آوردم تا ببینم این آقای محترم، چه شکلی بودند؛ (البته از روی کنجکاوی) و دیدم که بهبه.
کفشهای براق مردانه، شلوار کتان سرمهای که بیشتر به مشکی میخورد، البته من یه کوچولو کور رنگی دارم؛ خـخ، پلیور مردونه که از یقهاش معلوم بود از زیر پیراهن مردونه پوشیده بود و در آخر یک اورکت شتری رنگ. یعنی من میمیرم واسه این سبک تیپهای مردونه. خدایی هم خوشگل بود و هم جذاب؛ این رو به چشم هر کسی میگم بهجز حس خواهری. بینی قلمی، ابروهای تقریبا پرپشت قهوهای روشن، چشمهای عسلی، ل**بهای نه گوشتی و نه نازک با موهایی به رنگ قهوهای کمرنگ؛ البته بیشتر میخورد که بلوندی باشه تا قهوهای روشن، چقدر هم خوشتیپ. دمت گرم خدا!
- چیزی گفتین؟
یعنی باز بلند فکر کردنم شروع شده؟ آی مهرناز، خاک رس تو سر کچلت؛ آخر سر این فکرهات یه کاری دستت میدن، ببین کی گفتم! یکی از اون لبخندهای شیرینم تحویلش دادم و گفتم:
- منظور؟
- ببینم خود درگیری داری؟
حق به جانب گفتم:
- وا! نه، چطور؟
- الان دقیقا نیم ساعته عین اینها که اومدن موزه، زل زدی به من.
بعد انگشت شستش رو کنار لبش کشید و با یک لبخند دختر کش گفت:
- حالا پسندیدی؟
دست به کمر زده، گفتم:
- اَه، خودپسند... اولا آنالیز کردن من یک دقیقه هم طول نکشید.
با دست راستم از نوک پا تا موهاش رو نشون دادم و ادامه دادم:
- میخواستم ببینم این گاوی که من رو پخش زمین کرده، چه شکلی هست!
بعد همراه با یک لبخند شیطانی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در ضمن! موزه که نه؛ بهتره بگیم کسی که اومده باغ وحش و از دیدن میمونها لذت میبره؛ خخ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرهی میمون غولنما... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت اشاره دست چپش رو به سمت من آورد و شروع به تکون دادنش کرد؛ میخواست یک چیزی بگه که احساس کردم حرفی برای زدن نداره؛ من هم از فرصت استفاده کردم و با پوزخند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوخی... حاجی زیاد به مغزت فشار نیار؛ جوونی... هنوز بهش احتیاج داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دسته چمدونهام رو گرفتم و ازش کمی فاصله گرفتم. وسط راه برگشتم و دیدم مثل خنگها زل زده به من، دهنش هم مثل تونل باز بود؛ خــخ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم دست راستم رو بالا آوردم و با یه چشمک به سمتش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بای بای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه بخوام رو راست باشم، تو دلم عروسی بود که تونستم ضایعاش کنم؛ اوخی طفلی دلم براش سوخت؛ اما به من میگن مهرناز، من همون دختری هستم که هیچکسی حریف زبونش نمیشد. حالا بماند که با اومدن بعضیها، تغییر کردم؛ اما الان همون مهرنازم، کسی نمیتونه حریف زبون من بشه. با همین افکار، رفتم بیرون و دیدم همه خانوادهام از ریز بگیر تا بزرگ منتظر من وایستادن؛ ماشالا چقدر نوه. چمدونهام رو همونجا ول کردم و به سمتشون دوییدم. اول از همه مادرم رو به آغوش گرفتم؛ آخ که چقدر دلتنگش بودم. بعدش تک به تک از کوچیک تا بزرگ رو به آغوشم گرفتم و با هم روبوسی کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه روبوسیها تموم شدند، دایی کوچیکم، سعید چمدونها رو برداشت و همگی به سمت درب خروجی حرکت کردیم. همه از درب خروجی به سمت پارکینگ رفتند و منتظر ماشین ایستادند. من هم همونجوری جلوی در ایستاده بودم و داشتم با هستی که عمه کوچیکم میشه، صحبت میکردم؛ انقدر گرم حرف زدن شده بودم که اصلا با خودم فکر نکردم شاید یکی بخواد بیاد داخل یا بره بیرون و من باید این هیکل خوشگلم رو تکون بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر کنم عادته که همش جلوی راه وایستی؛ نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم به سمت صدا؛ آی، قشنگ صدای قضروفها رو شنیدم؛ این که غول بیابونی خودمـونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به تو هم سلام، غول بیابونی جون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یک لبخند شیرین ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در ضمن، جنابعالی خیلی گنده تشریف دارین، وگرنه این در رو به اندازه آدمهای طبیعی درست کردند. تو هم یه خورده بیشتر غذا بخور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم من و هم هستی زدیم زیر خنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالت خوبه؟ سرت به جایی خورده؟ چرا هذیون میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا، لیاقت محبت کردن هم نداری؛ ایــــش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهستی: مهرناز جون، معرفی نمیکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عزیزم... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پسره اشاره کردم و ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقای غول بیابونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- غول بیابونی جون... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشاره کردم به هستی و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایشون هم عشقم، جونم و عمرم هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعا یه تختهات کمه؛ به من چی این کیه یا تو کی هستی. برو اونور ببینم جوجه کوچولو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونم؛ جوجه هم خودتی بی ادب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد پشت چشمی نثارش کردم که خودم هم تو کفش موندم، چه برسه به اون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیدوارم دیگه هیچوقت با هم روبهرو نشیم که دفعه بعد باهات انقدر نرم برخورد نمیکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان این برخورد نرمت بود مثلا؟ برو بذار باد بیاد؛ بابا تا همین الانش هم ندیدمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی انقدر برام بیاهمیت هستی که ندیدمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به امید اینکه دیگه نبینمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوش آمدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به سمت ماشین مازراتی گرن کابریو مشکی رنگی که خیلی جیگر بود، رفت. فکر کنم مال خودش بود، چون به تیپش میخورد، مایهدارباشه. خدا پول رو به کی میده! حالا هرچی به درک. اون هم رفت و یک آقایی سویچ ماشین رو بهش داد؛ بعد هم چمدونش رو توی صندوق عقب گذاشت و با صدای کشیده شدن لاستیکها متوجه رفتنش شدم. عقدهای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهستی: مهرناز این کی بود دیگه؟ ماشین رو دیدی؟ واو، کفم برید دختر؛ حالا ماشین به کنار، خودش چه جیگری بود. دیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیز بدبخت! برو بابا خستهام هستی، خوابم میاد؛ ندیدی چه عقدهای بود. پسره الدنگ... ولی خدایی خوب بود ها... خــخ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهستی: از کجا میشناسیش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعدا برات تعریف میکنم؛ الان خیلی خستهام به خدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهرناز، بیا ماشین اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به هستی:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فردا پس فردا میام سمت شما؛ یه برنامه بچینیم بریم بیرون، من باید مانتو و شال بخرم؛ دوست دارم تو هم کنارم باشی و نظر بدی. حالا گرچه نظر تو هم خیلی مهم نیست... خــخ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرگ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ب*و*س ب*و*س... مواظب خودت باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ب*و*س به کلهات... باشه بای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبذارید براتون یکم از هستی بگم؛ من و هستی از بچگی مثل دو تا دوست و خواهر بودیم و با هم کلی شیطنت بازی در میآوردیم. همیشه به حجاب من گیر میداد و من هم طبق معمول میگفتم مگه قراره تو رو تو قبر من بذارند؟! یادش بهخیر! هر روز میشستیم پای تلویزیون و همراه مجری برنامه کودک، کاردستی درست میکردیم؛ یادمه یک بار بادبادک درست کردیم که وقتی تو آسمون بود، بارون زد و خیس آب شد. هر دوتامون همیشه دوست داشتیم مجری برنامه کودک بشیم؛ (شتر در خواب بیند پنبه دانه!). یکی از سرگرمیهای ما دو تا این بود که برای عمو پورنگ نقاشی میکشیدیم و با یک متن کوتاه به دست بابای من میدادیم تا برامون پست کنه. ما دو تا هم هر روز مثل این خنگها چند ثانیه قبل ازشروع برنامه به هم دیگه زنگ میزدیم و پای تلفن صبر میکردیم تا ببینیم کی عمو پورنگ نقاشیهای ما رو نشون میده که هیچوقت اون روز نرسید. انقدر انتظار اون روز رو کشیدیم که به کل فراموشش کردیم؛ تا اینکه چند سال بعد، بابام اعتراف کرد که هیچکدوم از اونها رو پست نکرده بود؛ بسیار شیک! (واقعا جا داره یه خسته نباشید از اینجا به بابام بگم؛ خخ، فدایی داری).
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهستی مثل خودم شیطون و زبون درازه؛ تنها فرقمون هم توی پوششمون هست. من خیلی آزاد میگردم و اون پوشیدهتر؛ البته روزهایی که ایران بودم؛ آخه آقاجونم خیلی رو این چیزها تعصب داره. تازه چند بار هم به من گیر داده بود، برات چادر میگیرم؛ ولی کو گوش شنوا! من باز کار خودم رو میکردم. البته این هم بگم من حد و مرز خودم رو توی پوشش میدونم و روی رفتارهام کنترل دارم. هستی از من دو سال بزرگتر هستش و حسابداری خونده. کلا از وقتی یادم میاد خرخون بود؛ برعکس من که باید زور بالا سرم میبود، البته توی حفظیات کسی به پای من نمیرسید. تازش هم یه بار تو منطقه نفر اول شدم. همیشه با وجود حجاب کاملش، شیک و باکلاس میگشته و میگرده؛ به برادرزادهاش که من باشم، کشیده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهای ریز مشکی، بینی متناسب با صورتش و ل**بهای نه نازک و نه پهنی داره؛ برعکس من هیکل تو پری داره؛ ابروهاش هم قهوهای روشن کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی مسیر خونه انقدر این مامانم هم من رو تو بغلش چلوند که شبیه کوفته وا رفته شده بودم؛ همهاش هم قربون صدقهام میرفت؛ اوخی، دلش برام تنگ شده بود. از وقتی که کوچیک بودم قشنگ یادمه، هممون میدونستیم که ایران موندنی نیستیم؛ چون کار پدر من تجارت بود و ما همیشه در حال سفر بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر کسی رفت سمت خانه خودش و قرار گذاشتیم که ما فردا خونه مادربزرگم (مامان جونم) بریم و خالههام هم اونجا بیاند. بعد از گذشت یک ساعت، ماشین جلوی آپارتمانی نگه داشت که خیلی زیبا بود؛ چون تو آلمان کم از این ساختمونها وجود داره. چمدونها رو برداشتیم و به سمت ساختمان رفتیم. بعد از اینکه مامانم چراغ رو روشن کرد، چشمهام از تعجب گرد شدند. درسته که سلیقهی مادرم همیشه تو کل فامیل تک بوده؛ اما الان خیلی زیباتر شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میگم مامان... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشاره به پذیرایی کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نبود من خوب بهت ساخته ها... خــخ!ِ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو... برو تو خونه... کم زبون بریز برای من؛ تو بزرگ نمیشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا، مامان این چه حرفیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی داخل خونه شدیم، خواهرهام عین مرغ هی بالا و پایین میپریدند که کادوهای ما رو بده. و از جایی که اینجانب اصلا حوصله نداشتم و کم خوابی داشتم، زانو زدم و دستهای کوچولوشون رو گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچهها، قول میدم فردا صبح که از خواب پا شدید، اسباب بازیهاتون بغلتون باشند. الان خیلی خستهام قربون دستهای کوچولوتون بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا رو شکر اونها هم دیدن من خیلی خستهام، زیاد پیله نکردند. من هم بدون اینکه لباسهام رو عوض کنم، روی تخت خواب یک نفرهای که توی اتاق مهمان بود، دراز کشیدم و به ثانیه نکشیده خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با شنیدن سر و صدای بچهها، از خواب بلند شدم؛ وضعیتم خیلی بامزه بود. پای راست و دست راستم از تخت آویزون بودند؛ جای شکرش بود که زمین نیفتاده بودم. یه نگاه به گوشیم انداختم؛ چشمهام قد گردو شدن؛ اوه، اوه ساعت یک ظهره؛ من چرا انقدر خوابیدم؟! نمیری مهرناز، الان ننگ بوفالو میچسبونند بهت. به افکار خودم خندیدم و زود از جام بلند شدم و بیرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام مامان، صبح بهخیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام به روی ماهت، خانوم بیشتر میخوابیدی؛ ساعت یک ظهره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، مقصر خودتی که من رو بیدار نکردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو... برو... که این زبونت هیچوقت کوتاه نمیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا بیخی، حموم کجاست برم یه دوش بگیرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگاه تو رو خدا، نیومده عین کوچه بازاریها حرف میزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای بابا، مامان... بگو حمومتون کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توی اتاقت؛ برو زود دوش بگیر و بیا ناهار آماده است تا تو بیای من هم میز رو میچینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچهها:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آبجی مهرناز، اسباب بازیهامون رو میدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم شدم تا قدم بهشون برسه؛ آخه نه که دو متر قد دارم؛ دستهاشون رو گرفتم تو دستم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه پرنسسهای من... برم یه دوش کوتاه بگیرم، ناهار بخوریم؛ بعد اسباب بازیهاتون رو میدم. قول خواهرانه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچهها:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هـــــورا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لبخند بهشون زدم و به سمت حمام رفتم؛ یک دوش ده دقیقهای گرفتم و بیرون اومدم؛ از چمدون کوچیکم، یک ساپورت مشکی با شومیز ساده که هیچ طرح خاصی نداشت، برداشتم و پوشیدم. دستی به موهام کشیدم؛ بعد از اتاق بیرون زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان میز رو چیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، بیا؛ منتظر توایم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واو، ببین مامان خانوم چه کرده، مهرناز رو دیوونه کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه زدیم زیر خنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قربون خندههاتون بشم گوگولیهای من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تعریف کن ببینم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی رو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا... دختر خنگی یا خودت رو میزنی به اونور؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو رو خدا پای گذشته رو وسط نکشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوم... باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه ناهار خوردیم، ظرفها رو مرتب توی ماشین ظرفشویی چیدم و بعد از آشپزخونه بیرون اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچهها، بدویید بیایید کادوهاتون رو بگیرید؛ هرکی دیرتر بیاد، کادوش رو به اون یکی میدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچهها: هــورا، اسباب بازی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی به سمت چمدون بزرگه رفتیم و من سوغاتیهایی که براشون آورده بودم رو بهشون دادم؛ کادوهای خالهها، داییهام، نوهها و مادربزرگ و پدربزرگم رو هم توی ساک بزرگ گذاشتم تا امروز که به اونجا میریم، بهشون بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن عاشق هدیه خریدن برای دیگران هستم؛ به قدری که خودم رو فراموش میکنم. البته گذشته به من یاد داد که هرکسی لایق این همه خوبی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهرناز، مامان پاشو کمکم حاضر شو؛ من هم دخترها رو آماده کنم؛ بعد خودم هم آماده بشم، به آژانس زنگ بزنم تا یک ماشین برامون بفرستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر و پدر من وقتی سن پایین بودم، از هم طلاق گرفتند. خدا رو شکر هر کدوم تشکیل خانواده دادند؛ حالا بماند که جداییشون چه ضربهی روحی برای من و خواهرم بود. البته ثمره شیرین زندگی مشترک مادر و پدرم، هم من و خواهرم هستیم؛ مهرناز و مهرانا! خواهرم چهار سال از من کوچیکتر هستش و جدیدا تشکیل خانواده داده. میدونم الان پیش خودتون میگید چرا من تشکیل خانواده ندادم؛ ولی دست روی دلم نذارید که خونه. بخت همیشه با آدم یار نیست. مادرم از زندگی دومش دو تا دختر به اسمهای باران و بهار داره؛ بهار ُنه سالشه و مثل خودم عاشق نقاشی کردن هستش. باران هم پنج سالشه و بر عکس بهار، خیلی بچهی شیطونی هست؛ هر دوتاشون رو دوست دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا رو صد هزار مرتبه شکر که مادرم الان با مرد خوبی ازدواج کرده و مثل یک کوه پشت بچههاش ایستاده و نمیذاره آب تو دلشون تکون بخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته یک موقع فکر نکنید خدای نکرده پدر من این وسط مجرد مونده باشه ها؛ نهخیر، اون هم ازدواج کرده و ثمرهی زندگیشون دو تا پسر به اسمهای آدرین، هفت ساله و آروین دو ساله هست؛ یک برادر هم دارم به اسم آرشام که از ازدواج اول زن دوم پدرم با شوهر قبلیش هست. هر سه رو به یک اندازه دوست دارم؛ این مساله برای من اصلا فرقی نداره و به یک اندازه عزیز هستند. پدر من خیلی برام عزیز هستش؛ سالها ازش دور بودم و اون سالها برای من قدر قرن گذشتند؛ هر آدمی خوبی داره و هم بدی، تو بخت من نوشته که فقط باید با بدیهای آدمها آشنا بشم. به جای فکر کردن باید بلند شم و لباسهام رو عوض کنم؛ ام، خب چی بپوشم؟ مانتو که ندارم؛ چی کار کنم آخه؟ در چمدونم رو باز گذاشتم و یکم فکر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر چمدونم رو باز گذاشتم و یکم فکر کردم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظرم کاپشن میتونه جایگزین خوبی برای مانتو باشه، آره، آره. امروز این رو میپوشم؛ بعد فردا که میرم سمت خونه آقاجونم، با هستی و بچهها میریم خرید. خوب اول از همه یکم به صورتم باید جون بدم. وای وای! نگاه تو رو خدا، شبیه هر چیزی هستم جز انسان! خـخ؛ اهل کرم پودر نیستم؛ برای همین یکم به زیر چشمهام کانسیلر زدم، به مژههام هم با ریمیل حالت دادم و از جایی که خیلی توی کشیدن خط چشم ماهر نیستم، توی چشمم رو با مداد سیاه کردم. اِم، خب یکم هم رژگونه که به صورتم رنگ بده؛ حالا باید یک رژ خوشرنگ انتخاب کنم، به نظرم رنگ کالباسی با تیپی که میخوام بزنم میخوره. موهام هم باز گذاشتم؛ حالا نوبتی هم باشه نوبت انتخاب لباس هستش. شلوار جین دودی با یک بلوز مشکی آستیندار برداشتم؛ چون هوا کمی سرد شده و باید خودم رو گرم نگه دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان شال مشکی داری به من قرض بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، بیا بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم سمت اتاق مامانم که داشت دخترها رو آماده میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا! این چه طرز تیپ زدنه؟ مگه داری میری عزاداری؟ برو عوضش کن؛ زود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مادر من، نه مانتو دارم نه شال؛ قراره فردا با هستی و بچهها بریم تا بخرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خب؛ ولی فردا حتما خرید بکنی ها؛ اصلا دوست ندارم این تیپی بگردی! تو جوونی باید رنگهای روشن بپوشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای مادر جان؛ دست رو دلم نذار که آتیشه... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو خودت رو فیلم کن؛ تو هم که همهاش دلت آتیشه... آژانس تا نیم ساعت دیگه میرسه ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشال رو از مامانم گرفتم؛ روی سرم مرتب کردم و کفش هم همون دیروزیها رو برداشتم؛ اینجوری خوبه، کیفم هم ست میشه. برای بار آخر خودم رو تو آینه برانداز کردم تا ببینم به دل میشینم یا نه. عینک دودیم هم برداشتم روی سرم گذاشتم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفدای خودم بشم. آخ که چقدر دلم برای ایران تنگ شده بود؛ باید تا جایی که میتونم از این روزهام لذت ببرم. کاپشنم هم به تنم کرده و به سمت در رفتم تا کفشهام رو پام کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان من میرم پایین؛ ماشین اومد، زنگ میزنم که بیایید پایین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا کی حوصله داره پنج طبقه رو بره پایین!؟ اه، اینجا چرا آسانسور نداره؟ این هم خونه بود که خریدند!؟ چقدر غر میزنم؛ خـخ. آروم، آروم پلهها رو پایین اومدم. داشتم در رو میبستم که دیدم همون پسره که توی فرودگاه دیده بودمش، داره از صندوق عقب ماشینش چند تا پلاستیک خرید برمیداره و به سمت ساختمون ما میاد؛ چشمهام از تعجب اندازه گردو شده بودند؛ این، اینجا چیکار میکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعینکم رو تا وسط بینی پایین آوردم که مطمئن بشم خودش هستش یا نه!؟ که دیدم بلی خودشه! جلوی در وایستادم و در رو نیمه باز گذاشتم. تا دیدم داره به سمت در میاد، عینکم رو صاف کردم و روی چشمهام گذاشتم که من رو نشناسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در رو نبند؛ میخوام بیام داخل ساختمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه، چه پررو! خوبه کلمه لطفا و خواهش میکنم رو برای این موقعها ساختند. من هم منتظر ایستادم تا نزدیکتر بشه، تا دم در رسید من هم از قصد در رو محکم بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوپس... باد زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد ریز خندیدم و همزمان با انگشت اشاره و شصت دست راستم، عینکم رو پایین آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز هم تو؟ مگه نگفتم در رو باز بذار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هم نشنیدم خواهش کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه دارم کمکم مطمئن میشم که از من خوشت اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان پلاستیکها رو جلوی در گذاشت و کلیدهاش رو از جیبش درآورد تا در رو باز کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه فکر میکنی دلت با این حرفها خوش میشه، من اصراری ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد بلند بلند خندیدم . انگاری هیچ دردی نداشتم؛ البته میدونم دختر نباید تو خیابون بلند بخنده؛ ولی قیافهاش خیلی دیدنی بود. خم شدم و یک دونه سیب از توی یکی از پلاستیکها درآوردم، با آستینم تمیز کردم و گاز کوچیکی ازش زدم. اون هم هاج و واج درحالیکه در خونه رو باز کرده بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا تو یک لحظه، کارت دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نچنچ! مامانم گفته با غریبهها حرف نزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامانت دیگه چیها بهت یاد داده؟ فقط یک سوال ازت دارم؛ نترس نمیخورمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، بپرس؛ ولی اگه دلم خواست جواب میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشاره به ساختمون کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجا زندگی میکنی؟ منظورم این ساختمونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ام... یه مدتی اینجا میمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آها، از کجا اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین گفتی یک سوال! بیشتر از کوپنت سوال نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین خانوم کوچولو... اینجوری که من متوجه شدم، تا وقتی که جنابعالی اینجا هستین، احتمالش بالاست با هم گهگاهی روبهرو بشیم؛ پس پا روی دم من نذار. گرچه اینجا خونه مادر بزرگم هستش... پس زیادی دلت رو خوش نکن جوجو کوچولو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد پوزخند زد. دستهام رو به کمرم زدم و گردنم هم مثل زرافه دراز کردم؛ بعد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دمت دیگه! الان همه این حرفها رو زدی که به من بگی خونهات یه جای دیگه است؟ خوب عزیزم آدرست رو هم میدادی یکدفعه و خلاص میکردی خودت رو. در ضمن، شاید برات سنگین بیاد؛ اما من علاقهای به پسرهای غولنما ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رو الکی گفتم که دور بر نداره؛ وگرنه نقاشی بود که کلمهای برای توصیفش پیدا نمیکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک پیراهن مردونه مشکی با شلوار کتان مشکی پوشیده بود؛ کفشهاش هم کالج مشکی بود. وای، موهاش هم به یک طرف حالت داده بود و چند تیکه روی پیشونیش ریخته بود؛ با اون ته ریش هم که اصلا یه چیزی شده بود. کلا تهریش خیلی مرد رو جذاب میکنه؛ البته از نظر من! تو کجا بودی تا حالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بوق ماشین، هر دو به سمت صدا برگشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده ماشین: خانوم،شما ماشین میخواستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله... بله... الان میایم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمت پسره تا ازش خداحافظی کنم که دیدم نیست. وا، نکنه توهم زدم؟ اینکه تا الان اینجا بود؛ حالا هر چی. آیفون رو زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان زود بیاید پایین؛ ماشین اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم دیگه حوصله نداشتم سر پا وایستم؛ برای همین توی ماشین منتظر موندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا، کمی صبر کنید؛ الان مادرم هم میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم خانوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه بابا چه با ادب؛ خــخ! بهم گفته بودند تاکسیهای ایران اعصاب ندارند. بعد از یک ساعت و چهل و پنج دقیقه، به خونه مادربزرگم رسیدیم. وقتی نهار رو خوردیم، کادوی هر کسی رو بهش دادم. خیلی خوابم میاومد؛ رو به مامان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان، اگه ایرادی نداره من برم چرت کوتاهی بزنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، برو دخترم؛ فقط یک ساعت دیگه باید راه بیفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حله، نیم ساعت دیگه بیدارم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به همه ببخشیدی گفتم و به خواب رفتم. تو خواب عمیقی بودم که یک لحظه احساس کردم چیزی داره روی صورتم راه میره؛ من هم ترسو! زود از خواب پریدم و شروع کردم به جیغ کشیدن که البته بیشتر شبیه به عربده بود و دیدم همه دور من جمع شدند و هرهر به ریش نداشتهام میخندند. نگاهی انداختم دیدم دایی کوچکم، جوراب بو گندوش رو تمام مدت روی صورت من میکشید؛ ایــش! من چرا متوجه بوی گندش نشدم!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایشالا دو هفته اسهال بگیری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلت میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو اونور ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پررو... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودتی؛ در ضمن، وقت کردی اون جورابهات رو هم هر از گاهی بشور؛ راه دوری که نمیره هیچ، ثواب هم میکنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهرناز مادر، پاشو باید راه بیفتیم؛ دایی سعید ما رو میرسونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خداحافظی از همه و کلی روبوسی کردن، سوار ماشین داییم که یک پرادوی مشکی رنگ بود، شدیم و راه افتادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دایی، یک آهنگ بذار کیف کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم، خانوم کوچولو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرسی بابابزرگ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir《همه اون روزایی که بی تو گذشت، کنار تو بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو غصهی رفتن تو، یه روزی گرفت تموم وجودم رو، نمیدونم کجایی. چه تلخه که من، یه خاطره بودم و بس! نمیتونم از عشق تو دل بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو این خاطره نمیدونم به چشم کی زل بزنم. نگات رو یادم بره. هنوزم عشق و خاطرههات تو دل کسی که دوست داره هست. همه گوشم رو پر میکنند که دیگه گریه واسه تو بسه؛ دستهایی که جدا بودن، این همه سال محاله به هم برسه؛ اونی که همه چیزت رو دادی بهش، واسه یکی دیگه دلواپسه؛ همه میدونند عمریه رفتی و من، همینجوری دوست دارمت؛ نمیآیی و میمیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش خبرش برسه روزی بهت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضا صادقی (همه اون روزها)》
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفلش_ بک_ سه_ سال_ پیش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آلمان»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین مهرناز، من تو رو مثل روزهای قبل دوست ندارم. ما دو تا آدم هستیم از دو تا دنیای متفاوت با فرهنگهای مختلف. تو نه درست رو ادامه دادی، نه جایی کار میکنی؛ هر جا هم که برای کار میری، بعد از یک هفته بیرون میای. از خانوادهات هم که نگم، دوست ندارم ببینمشون؛ ازشون بدم میاد. خواهرم هم دوست نداره ریختت رو ببینه... در کل هیچی نیستی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کل هیچی نیستم؟ تنفر؟ از من؟ مسخرست؛ حیف اون همه خوبی و محبتی که کردم. اون میگفت و من صدای شکسته شدن قلبم رو میشنیدم؛ دهنم قفل شده بود. واقعا هیچی نیستم؟ در این حد متنفر بودند از من؟ آخه لعنتی، تو که دوستم نداری، چرا من رو خرد میکنی؟ عذاب نده! دروغ چرا!؟ اگر میتونستم، همونجا گریه میکردم و تک به تک کمبودهاش رو، به روش میآوردم؛ اما من مثل اون نیستم؛ دلیلی هم وجود نداره جلوی چنین آدمی گریه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی راحت شخصیت دختری که روزی عاشقش بود رو خراب کرد. هه! میخواستم بگم خودت چی؟ روز اول چی داشتی؟ الان چی؟ به اوج رسیدی؟ عاشق شدی؟ غرور من آنقدر بیارزش بود؟ هنگ بودم! اون با لبخند پررنگش ادامه میداد و من شکستهتر از قبل میشدم؛ جوابم در یک لبخند مصنوعی خلاصه شده بود؛ اما تو دلم غوغا بود. هوای اونجا سنگین شده بود؛ با یادآوری جملههایی که روزی ازش میشنیدم، متنفرتر میشدم. دنیا رو، روی سر من خراب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیدوارم با مردی ازدواج بکنی که برات به راحتی خرج بکنه؛ با هم به سفر برید! به کاشتن ناخنهات گیر نده و... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی نیست بگه عزیزم، من همهی اینکارها رو برای تو میکردم، نه شخص دیگهای؛ بفهم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچطور میتونست به این راحتی من رو کنار مرد دیگهای تصور کنه؟ تقصیر خودم بود که انقدر سادگی میکردم تا همه آویزونم بشن؛ اما من دوستش داشتم و اون برعکسش رو به من تلقین میکرد تا احساساتم رو پنهان کنم. درسته، انکار نمیکنم؛ چون یکبار قلبش رو با یک جمله شکستهام؛ اما به ثانیه نکشیده شده خودم رو نفرین کردم؛ احساس گناه کردم. من احساس تنهایی میکردم؛ اما روزی میاد که هرکسی جواب بدیهاش رو بگیره؛ من بهش اعتماد داشتم. همیشه دوست داشتم شوهرم غمخوار من باشه، کمکم کنه تا خلصتهای بدم رو درست کنم. یک دختر تنها که هیچ نصیحتی دربارهی زندگی مشترک نشنیده بود و تجربهای نداشت، به کمک احتیاج داشتم؛ اما کسی نبود. انگاری ته چاه عمیقی بودم که کسی به برای نجات دادنش هم قدمی برنمیداشت. خواهرش رو دوست داشتم، پدرش رو، مادرش رو و برادر شیطون کوچیکش رو؛ اما گاهی اوقات زندگی بر خلاف تصوراتمون پیش میره؛ توقعی هم نداشتم. قشنگ معلوم بود که از اول این یک عشق یکطرفه بوده. فقط دلم میخواست داد بزنم و بلند بگم، من، مهرنازی هستم که از خونه پدرش بدون لباس عروسی بیرون زد و حاضر شد وارد خونهای بشه که هیچی نداشت؛ تنها دلیلش فقط تو بودی! چون دوست نداشتم عذاب بکشی؛ بماند که کسی تو این مسیر همراهم نبود؛ اما هر دفعه این رو به زبون میآوردم، فکر میکرد منت سرش میذاشتم و من رو پشیمون میکرد؛ اما حقیقت همین بود. اما همیشه نمیشه آدمها رو قانع کرد؛ اون هم من که هیچوقت چنین عرضهای رو نداشتم. خب من هم خیلی جاها رفتارهام بچهگانه بود و اشتباه؛ اما دلیلش چی بود؟ هه! برای عمری که صرفش کردم متاسفم؛ برای هر یک قطره اشکی که براش ریختم از خودم متنفر شدم. برای قلبی که یک روزی بهش هدیه دادم و اون الان داره ذره ذره خوردش میکنه، تاسف میخورم. اشتباه کردم؛ کاش مثل یک پدر، یا برادر بزرگ نداشتهام حمایتم میکرد، راه و چاه رو یادم میداد، تا بدیهام رو درست کنم؛ اما اون جا زد، مثل خیلیهای دیگه. آره، درست میگه، درس نخوندم؛ چون افسرده شده بودم؛ تمام روز کارم گریه و زاری شده بود. بعد از خارج شدنش از خونه، ساعتها اشک میریختم و خودم رو بهخاطر تنهاییهام لعنت میکردم. سال آخر، کل روزهایی که تو مدرسه بودم، تمام وقتم رو با مشاور صحبت میکردم تا بلکه کمکم میشدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار نکردم، چون نمیتونستم؛ و اون این رو درک نکرد! من رو نفهمید، نادیده گرفت و خیلی چیزهای دیگه؛ ما از اولش هم مال هم ساخته نشده بودیم؛ حق با اون بود. همونطور که پشت سرش گفته بودم، الان هم میگم که لیاقت داشتن بهترین زن رو داره؛ خوشبختیاش آرزوی قلبیم بوده، هست و خواهد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دایی، کجایی!؟ نیم ساعته داریم صدات میکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز افکار خودم بیرون اومدم و قطرات اشکی که از گوشه چشمم روی گونههام سر خورده بودند رو پاک کردم. با لبخندی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اه، این چیه گوش میدی؟ دلم پوسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه غر نزن؛ حالا حواست کجا بود شیطون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیخی، کاملا شخصی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیاده شو مامان جان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بای بابابزرگ جون! خــخ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بای جوجه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه وارد خونه شدیم، از جایی که این خاطرات لعنتی دوباره یادآوری شده بودن و حالم خراب شده بود، رو به مادرم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان من خوابم میاد؛ برای شام هم صدام نکن لطفا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترم همه چیز رو به راهه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره مادر عزیزم، غصه نخور؛ من خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس شب بهخیر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شبت خوش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه ب*و*س براش فرستادم و خودم رو توی اتاق حبس کردم. بلافاصله لباسهام رو با یک دست تاپ و شلوار خواب عوض کردم و خوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای قشنگ مادرم، از خواب بلند شدم؛ آخ، چرا سرم درد میکنه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهرناز، بیا هستی زنگ زده؛ میگه کارت داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا به خودم زنگ نزد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم با دست راستم به پیشونیم کوبیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ، تو اولین فرصت حتما باید یه سیم کارت بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهستی: سلام خانوم خوشخواب؛ میگم به خرس گفتی برو من جات پست میدم... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زنگ زدی اول صبحی چرت و پرت تحویلم بدی، دیوونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بی اعصاب، ساعت شش، آماده شو بیا سمت میدون ونک که برات خرید کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ونک؟ باشه! زنگ میزنم ببینم بچهها هم میان یا نه؛ از نظر تو که ایرادی نداره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر بود هم باز من کار خودم رو میکردم؛ خــخ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچه پررو... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس بای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیکارت داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی؛ برای امروز بعد از ظهر برنامه چیدیم بریم بیرون؛ من هم یکم خرید کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه عزیزم؛ برو لذت ببر؛ فکر به هیچی هم نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوهوم، باشه مامی جون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع دوش کوتاهی گرفتم و شروع کردم به آماده شدن؛ شاید اگر بود، الان با هم به ایران میاومدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به طرفین تکون دادم تا فراموشش کنم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوار سفیدی با تاپ مشکی پوشیدم و شروع کردم به آرایش کردن، موهام رو هم باز گذاشتم تا خودش خشک بشه. بعد از آرایش، کت سفیدی که بلندیش تا روی زانوم بود رو پوشیدم و با یک شال طرح سفید و مشکی که هدیه خاله کوچیکم به من بود، موهام رو پوشوندم. از جایی که قرار بود امروز خیلی پیادهروی بکنیم، کتونیهای مشکی رنگم رو پام کردم تا خسته نشم و دم در خونه منتظر ایستادم تا بچهها بیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا! تو چرا موهات رو خشک نکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودش خشک میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لجباز! سرما میخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونی و کار خودت رو میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گذشت نیم ساعت، مهرداد به واتسآپم پیام داد که تا ده دقیقه دیگه پایین باشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان، من رفتم؛ بای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خداحافظ دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین خیابونه یا اتوبان؟ بلند داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو که زحمت کشیدی، حداقل اینور پارک میکردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا؛ کم غر بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نمیدونم چرا اینجا چراغ نداره!؟ خیلی آروم از روی جوی آب پریدم که با شنیدن صدای ترمز ماشینی، تعادلم رو از دست دادم و پخش زمین شدم. اوم، انگار به من شادی کردن نیومده؛ اه! بلند شدم لباسهام رو تکون دادم تا گرد و خاکش از بین بره؛ از سوزش زیاد هر دو کف دستم، متوجه شدم که خراش برداشتند. به قدری عصبانی بودم که دلم میخواست اون راننده رو خفه کنم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنگول کور. سرم رو بالا گرفتم تا ببینم کی این بلا رو سر من و لباسهای قشنگم در آورده، که نور زیاد چراغهای ماشین اذیتم کردند و من مجبور شدم عینکم رو به چشمهام بزنم تا کمتر اذیت بشم. حیف این چشمها نیست که زیر عینک قایم بشن؟ خــخ! سریع به سمت ماشین رفتم و جفت دستهام رو، روی کاپوت داغ ماشین گذاشتم؛ آی، چه داغه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوی یابو، مگه کوری؟ نمیبینی دارم از خیابون رد میشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطوری که من داد و هوار راه انداخته بودم، دیدم عدهای پشت سر من جمع شدند و دارند پچپچ میکنند. البته اگر غیر این میشد، باید تعجب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد: ول کن مهرناز، بیا بریم؛ نیومده شر درست نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی میگی تو؟ چه شری؟ اگه حواسم نبود الان باید من رو با کاردک از وسط خیابون جمع میکردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم نهخیر، بابا این راننده محترم که معلوم نیست آقا هستند یا خانم، همچنان توی ماشین نشسته. من هم پرروتر از این حرفها به سمت در سمت راننده رفتم و به محض باز کردن، دیدم که بله، سرنوشت باز من رو با این آقای نسبتا محترم روبهرو کرده. از ماشین پیاده شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چته؟ چرا سلیطه بازی در میاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چمه؟ زدی من رو با خاک یکسان کردی بعد مثل طلبکارها میپرسی چته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب حالا، انگاری چی شده... الان چه کاری از دست من برمیاد؟ بگو همونکار رو بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم رو زدم به حالت متفکرانه که مثلا دارم فکر میکنم؛ بعد یه بشگن رو هوا زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فهمیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به قول معروفی، الان باید از من معذرت خواهی کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با لبخند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منتظرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع کرد به بلند خندیدن و بعد با یک قدم بلند خودش رو به من رسوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتی چیکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عذرخواهی کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیش خودت چی فکر کردی؟ اگه عین آدم از خیابون رد میشدی، نه وقت من رو میگرفتی، نه تو شکل جوجه له شده میشدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه تو زندگیم سکوت میکردم و همین باعث میشد از حق خودم دفاع نکنم؛ اما اون روزها گذشت و من به دختری از جنس سنگ تبدیل شدم. دوست داشتم بمیرم؛ ولی اون حرفها رو جلوی مردم نشنونم. مهرداد و بچه ها بازوم رو کشیدند که مثلا من رو با خودشون ببرند؛ زهی خیال باطل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبر کنید یه لحظه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا انگشت بهش اشاره کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا این از من عذرخواهی نکنه، من از جام تکون نمیخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اولا، من درختم نیستم و اسم دارم؛ اسمم هم مهرشادِ، دوما، انقدر صبر کن تا موهاتم مثل دندونات سفید بشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مونگول... پس همه این حرفها رو زدی تا اسمت رو به من بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکدفعه همه زدند زیر خنده؛ خودم هم خندهام گرفته بود. آخ که دلم برای مهرناز قبلی تنگ شده بود. انگشت شصتش رو کنار لبش کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی رو مخی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونم... میدونم؛ خــخ... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ماشین باز شد و یک دختر با کلی ناز وعشوه که واقعا هم صداش ناز بود، دروغ چرا؛ گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهرشاد جان، اینجا چه خبره؟ اتفاقی افتاده؟ بیا دیگه دیرمون شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی عشقم، شما بشین تو ماشین تا مشکلم رو با مگس کوچولو روبهروم حل کنم؛ بعد میام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریزخندید و مردم هم هرهر پشت سرش میخندیدند. عشقم؟ چرا هیچوقت من این کلمه رو از زبونش نشنیدم؟ آیا لایق شنیدن این کلمه نبودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی بی فرهنگی؛ خر مگس ایکبیری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جایی که دختره متوجه شد، طرف حساب عشق جانش، دختر هست، زود کنارش ایستاد و بازوش رو گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیلا، خانومم چرا پیاده شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانومم؟ دلم برای خودم سوخت؛ لعنتی! درسته که همیشه از این طرز صحبت کردن بدم میاومد، اما شنیدن این حرفها باعث دلخوشی زن میشه! وای، نکنه عقدهای شدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معذرت خواهی میکنی یا بزنم شیشه خوشگل ماشینت رو با خاک یکسان کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جراتش و نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جراتش رو که دارم؛ ولی از جایی که خیلی مهربون هستم، یک شانس دیگه بهت میدم. حالا عذرخواهی میکنی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل بچه سرتقها ابروهاش رو بالا داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نوچ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه؛ خودت خواستی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت ماشینش رفتم و سوییچ رو برداشتم تا فرار نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سوییچ رو چرا برداشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو با توام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام رو بالا انداختم و یک لبخند شیطنتآمیز زدم؛ بعدش سرم رو برگردوندم به سمت تاکسیهایی که اونجا پارک کرده بودند. از میون جمعیت که همینجوری به ما زل زده بودند، به سمت یکی از تاکسیها رفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید آقا، شما قفل فرمون دارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده تاکسی: بله، چطور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میشه یک لحظه به من قرض بدین؟ زود براتون میارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده تاکسی: بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت شکاکی قفل فرمونش رو به من داد و خودش هم پشت سرم راه افتاد؛ انگار طلا داده. ایــش! من هم با یه حالت پیروزمندانهای قفل فرمون رو دور دستم میچرخوندم؛ عجب لاتی بودم و خودم خبر نداشتم؛ خـخ! جمعیت رو کنار زدم و به سمتشون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معذرت خواهی میکنی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاَه، مرد هم انقدر یکدنده؟ ولی من از این بازی لذت میبردم؛ ابروهاش رو بالا انداخت و دست به سینه با لبخندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نوچ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه؛ خودت خواستی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به سمت شیشه ماشینش رفتم و بلند داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شیشه جون، به بابایی بگو بای بای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بلافاصله بدون هیچ مکثی، ضربهای به شیشه ماشینش زدم؛ خــخ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیوونه؛ چیکار کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیدی جراتش رو دارم؟ حالا عذرخواهی کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عمرا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشعور! ضربه دوم هم زدم؛ تا اومدم ضربه سوم رو بزنم، ماشین گشت پلیس رو دیدم که به سمت ما میاومد. ای وای، این رو دیگه کجای دلم بذارم؟! مهرشاد لبخندی زد که از صد تا فحش بدتر بود. سریع قفل فرمون رو به راننده تاکسی پس دادم و بعد به سمت مهرداد و بچهها دویدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچهها! پلیس اومد؛ جوری وانمود میکنید که مثلا من فارسی بلد نیستم و فقط برای تفریح به ایران اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد: بابا شر میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، نمیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم یک چشمک زدم و به سمت مهرشاد نگاهی انداختم که دیدم داره با آقای پلیس که هنوز نمیدونم اسمش چی هست، صحبت میکنه و من رو با انگشت اشاره دست راستش نشون میده. من هم با یک لبخند تظاهری به سمتشان راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای پلیس: خانوم محترم، این درست هستش که شما با قفل فرمون به شیشه ماشین این آقا زدید و شکوندیدنش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا نوبت نقشهام بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- (چی؟) ?Was
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو همه چشمهاشون گرد شد و من هم سعی کردم خندهام رو قورت بدم که خدا رو شکر موفق شدم؛ آخه من نمیتونم خندهام رو کنترل کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عجب مارمولکی هستی بچه! تو نبودی الان با اون زبون درازت من رو قورت میدادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- (من متوجه نمیشم شما چی میگید؟) Ich verstehe euch nicht, was sagt ihr?
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا سرگرد، داره فیلم بازی میکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با دست راستش به جمعیتی که هنوز ما رو تماشا میکردند و میخندیدند اشارهای کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینها همه شاهد ماجرا هستند؛ ببینم این... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من اشاره کرد؛ پسرهی بی ادب، انگار من درختم! ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا الان مگه فارسی بلغور نمیکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردم: آقای محترم، ما رو دخالت ندید لطفا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایول؛ خــخ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باز همه شروع به پچ پچ کردن، شدند. انگاری اومدن سینما و از دیدن این فیلم لذت میبرند؛ من هم که غرق نقشم شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد: آقای عباسی، خانوم و آقا رو راهنمایی کن؛ میریم اداره آگاهی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من رو دیگه چرا میبرید؟ این آتیش پارهی مارموز رو باید ببرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای! داستان داشت بیخ پیدا میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعباسی: بفرمایید سوار شید آقا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من کنار این آتیشپاره نمیشینم... بعید نیست بزنه من رو بکشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی داشتم میترکیدم از خنده؛ خــخ! کاش همه از من میترسیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعباسی: آقا، بشینید تا دستبند نزدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد: بفرمایید همه چیز تو آگاهی مشخص میشه؛ فعلا باید همراه ما بیایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد: اگه مشکلی نیست، ما هم پشت سرتون بیاییم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد: شما نسبتتون با این خانوم چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب معلومه، یکی لنگه همین آتیش پارست؛ وقتی خودش اینه، قطعا دوستهاش بدترند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد: آقای محترم، احترام خودتون رو نگه دارین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد: بسه دیگه؛ درست صحبت کنید. راه بیفت ببینم. آقا پسر شما هم اگر دوست دارید، میتونید با ماشین خودتون دنبال ما راه بیفتید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرشاد با چشم و ابروش مدام برام خط و نشون میکشید؛ خــخ! بعد آروم جوری که خودمون دو تا بشنویم، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهرشاد نیستم اگه آدمت نکنم؛ بشین و تماشا کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم چشمهام رو ریز کردم و با حرکت سر بهش فهموندم که یعنی برو بابا! تقصیر خودش بود؛ اگه معذرت میخواست، الان اینجوری نمیشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از تقریبا بیست دقیقه، رسیدیم به آگاهی و آقای عباسی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما اینجا صبر کنید تا صداتون کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنج دقیقه بعد، ما رو صدا زدن و هر دو داخل اتاق شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد: بفرمایید بشینید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن رفتم روی نزدیکترین صندلی به میزش نشستم و مهرشاد هم درست روبهروی من نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد: مدارکتون رو لطفا بدین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرشاد بلافاصله شناسنامه و کارت ملیاش رو به سرگرد داد؛ من موندم چرا اینها با شناسنامه توی خیابون راه میرن؟! خخ! و بعد هر دو به من خیره شدند. همزمان مهرداد، نیلا و بچهها از راه رسیدند؛ نیلا عین کنه چسبیده بود به بازوی مهرشاد و انگار نه انگار که اینجا آگاهی بود. سرگرد رو به مهرداد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا، شما زبان این دوستتون رو متوجه میشید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد: بله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد: لطف کنید بهشون بگین که مدارک شناساییشون رو تحویل من بدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد: جناب، ایشون فقط پاسپورت و کارت شناسایی همراهشون دارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگرد: همین هم خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد رو به من، به آلمانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهرناز جان، پاسپورت و کارت شناساییت رو لطفا بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد همیشه به آلمان رفت و آمد داره، به همین دلیل قشنگ زبان آلمانی صحبت میکنه. خدا رو شکر که هر دوتاشون رو همراهم داشتم؛ بعد از اینکه به سرگرد دادم، با یه حالت خندهداری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir