رمان چراغونی به قلم BaHaR
همیشه تمام عشق ها نباید آخرش رسیدن به معشوق باشه … برای رسیدن به پایان خوب نباید همه چیز عالی پیش بره …قصه زندگی دختر داستان همه این فراز و نشیب ها رو داره … حالا نورایِ داستان ما که یه دختریه که تازه از خارج اومده و هیچی از فرهنگ ایران نمی دونه …با یه پسرِ یکمی …البته یکمی (یه ذره بیشتر از یکمی ) مذهبی آشنا میشه که از قضا ورزشکارم هست … پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۵۸ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #درام #کلکلی
خلاصه :
هميشه تمام عشق ها نبايد آخرش رسيدن به معشوق باشه … براي رسيدن به پايان خوب نبايد همه چيز عالي پيش بره …قصه زندگي دختر داستان همه اين فراز و نشيب ها رو داره … حالا نورايِ داستان ما كه يه دختريه كه تازه از خارج اومده و هيچي از فرهنگ ايران نمي دونه …با يه پسرِ يكمي …البته يكمي (يه ذره بيشتر از يكمي ) مذهبي آشنا ميشه كه از قضا ورزشكارم هست …
پایان خوش
دسته چمدوني رو كه با خودش مي كشيد رو تو دستاش فشار داد و به كوچه اي كه بارها بارها مادرش براش از تك تك اجزاش تعريف كرده بود نگاه كرد .
كل كوچه چراغوني شده بود و نورهاي زرد و قرمز و سبز به زيبايي اون كوچه رو تو اون ساعت از شب روشن كرده بودن
پارچه هاي بزرگي هم تو كوچه نصب شده بود كه نورا نمي تونست اونو بخونه يعني خوندن فارسي رو هنوز ياد نگرفته بود تازه داشت الفبا رو از سعيد ياد میگرفت .
با صداي لاستيك و گاز تاكسي كه پيادش كرده بود چشم از روشنايي كوچه چراغوني شده گرفت و به تاكسي كه دور مي شد نگاه كرد.
با پيچيدن تاكسي تو خيابون اصلي دوباره به كوچه چشم دوخت .
آهسته به طرف انتهاي كوچه راه افتاد به دستشو براي ديدن ساعت بالا آورد ولي جاي سوختگي قبل از صفحه ي ساعتش خودشو نشون داد .
دوباره به صفحه ای كه ساعت سه و نيم شب رو نشون مي داد .
درسته ساعت يك رسيده بود ولي تا از فرودگاه بيرون بياد و سوارتاکسی بشه با اين كه خيابون خلوت بود ولي 2 ساعتي طول كشيده بود .
سكوت كوچه تو اون وقت شب با صداي چرخ هاي چمدون رو آسفالت كوچه شكسته مي شد .
با خودش فقط يك چمدون و يك كوله كوچيك آورده بود .
همين... دیگه چيزي نداشت كه با خودش بياره...
اصلا وقت نكرده بود وسايلي جمع كنه؛ همينا رو هم تو يك ساعتي كه وقت داشت جمع كرده بود.
آخه چي ميتونست بياره ...
فكر كرد ديگه چيزي مونده بود كه بياره؟! بس نبود انقدر تحقير و كتك و آزار جنسي؟!! ...
چقدر خدا رو شكر كرده بود كه مداركش رو تونسته بود با خودش برداره؛ با پولي كه داشت و مقداری كه سعيد بهش قرض داده بود تا بليط بخره و به ايران بياد .
تمام طول راه تو هواپيما فكر كرده بود چرا پدرش دوسش نداشت؟!
به خودشم جواب داده بود : فقط به خاطر شباهتش به مادر...
صداي چمدون با ايستادن كنار در مشكي رنگِ انتهاي كوچه خاموش شد .
نورا به در خيره شده بود نمي دونست اينا راهش ميدن يا نه! نميدونست اينجا جايي داره يا نه!
دستاشو به طرفِ زنگ در برد. دو تا زنگ كنار ديوار بود...
يه زنگ قديمي و يه زنگم براي آيفون تصويري كه معلوم بود بعدا گذاشته شده بود...
دستش به طرف زنگ رفت ولی دوباره برگشت و كناره بدنش مشت شد اشك كنار چشمش جاري شد صدايي تو مغزش ميگفت: زنگ رو بزن ديگه چرا دست دست مي كني؟
اين بار خودش جواب داد: خوابن آخه، اگه بعد از بيدار شدن عصباني شدن چي ؟
نكنه به خاطر اين كه از خواب بيدارشون كرده با كمر بند به جونم بيفتن؟
دوباره صداي مغزش بود كه بهش نهيب مي زد: نه بابا اينا مثل اون نامرد و زنش نيستن كه بيفتن به جونت يا تحقيرت كنن...
اين دفه با اراده بيشتري دستشو بلند كرد و خواست زنگو بزنه باز چشمش به سوختگي دستش افتاد ...
يادش بود كه به خاطر شكستن يه شيشه مشروب نامادريش بي خبر سيگاري كه داشت ميكشيد رو ... روي دستاش گذاشته بود هنوزم جاش باقي مونده بود!!
باز اشك بود كه از چشم هاي مشكي نورا به پايين راه باز كرده بود به دهانش رسيده بود و نورا براي هزارمين باربه خودش اعتراف كرده بود اشك اونقدر كه همه مي گن شور نيست .
بالاخره دلشو به دريا زد و زنگ آيفون رو زد.این دفعه صداي زنگ بود كه سكوت كوچه رو شكست .دينگ دينگ...دينگ دينگ ...
****
1 سال بعد
روي لبه پنجره نشسته بود و به كوچه غرق در نور خيره شده بود
شايدوقتي كه اومده بود هيچ وقت فكرشم نميكرد ... روزي برسه كه دلش بخواد تمام اين چراغاهاي رنگي رو بشكنه تا كوچه غرق ِ تاريكي بشه .....
مثل خودش كه دنياش به تاريكي رسيده بود
آهنگي كه از ظبط پخش مي شد بيشتر دلشو آتيش مي زد ... يادش بود كه اوايل معني اين آهنگ رو اصلا درك نمي كرد ولي الان ...
ديدم تو خواب وقت سحر
شهزاده اي زرين كمر
نشسته بر اسب سپيد مي اومد از كوه كمر
مي رفت آتش به دلم مي زد نگاهش
مي رفت و آتش به دلم ميزد نگاهش
سرش رو از پشت به ديوار كنار پنجره تكيه داد و زانوهاشو جمع كرده بود مثل جنيني كه داخل شكم مادرشه؛ فقط اون نشسته بود نه خوابيده...
بازم صداي آهنگ تو فضاي اتاق پيچيد
كاشكي دلم رسوا بشه دريا بشه اين دو چشم پر آبم
روزي كه بختم وا بشه پيدا بشه اون كه اومد تو خوابم
شهزاده ي روياي من شايد تويي
اون كس كه شب در خواب من آيد تويي ....تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خواب شيرين ناگه پريدم او را نديدم ديگر كنارم به خدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجانم رسيده از غصه بر لب هر روز هر شب در انتظارم به خدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هاشو دور زانوهاش حلقه كرد سرشو گذاشت روي زانوهاش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديدم تو خواب وقت سحر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهزاده اي زرين كمر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشسته بر اسب سپيد مي اومد از كوه كمر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي رفت آتش به دلم مي زد نگاهش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي رفت و آتش به دلم ميزد نگاهش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي در و باز شدن اون به طرف در برگشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزني مسن، و پشت سرش..... پيرمردي كه از چهره هر دوشون معلوم بود در جواني بسيار زيبا بودن...... اومدن داخل، ولي چهره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهاي هر دو نشون ازغم بزرگي میداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن به دختر نزديك شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نوراي من بيا پايين دخترم داري خودتو نابود ميكني.... بعدم اونو در آغوش كشيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكاشكي دلم رسوا بشه دريا بشه اين دو چشم پر آبم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزي كه بختم وا بشه پيدا بشه اون كه اومد تو خوابم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهزاده ي روياي من شايد تويي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون كس كه شب در خواب من آيد تويي ....تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خواب شيرين ناگه پريدم او را نديدم ديگر كنارم به خدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجانم رسيده از غصه بر لب هر روز هر شب در انتظارم به خدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد به طرف ضبط رفت و اونو خاموش كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنورا با صدايي كه كمتر از زمزمه نبود با بغض گفت : مي خوام برم، نمي خوام زندگيش واسه اشتباه من نابود بشه ... بازم قطرات اشك از چشمش جاري شدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد كه تا اون لحظه ساكت بود و داشت از پنجره رو به رو حياط تاريك خونشو نگاه ميكرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدايي آروم ولي مقتدر ... .پر از غرور... ولي معلوم بود داغونه گفت : مي تونستي همه چيزو درست كني تو ميتونستي عروس امشب باشي ولي بابا ... سكوت كرد ... دوباره ادامه داد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا هم كه نمي خواي همه با هم ميریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهي به همسرش انداخت و با تاييد اون دوباره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ما نمي تونيم يه بار ديگه دخترمونو از دست بديم ... همه چيز آمادست، صبح زود از اينجا ميريم بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم آروم از اتاق بيرون رفت و همسرشم با بوسه اي روي سر نوراي عزيزش از اتاق بيرون رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نورا شرمنده از بزرگي اين مرد و زن بازم به كوچه نگاه كرد هيچ وقت نمي تونست اون شب رو فراموش كنه كه در مونده تر از همه جا... اومده بود به اين خونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي زنگ تو فضاي خونه حاج محمد پيچيد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواب حاجي اونقدر سبك بود كه با اولين صدای زنگ بيدار بشه... سراسيمه بلند شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالها بود شبها با كوچيك ترين صدا از خواب مي پريد...از شبي كه خبر مرگ عزيزش رو آورده بودن! روزگار حاجي همين بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نشستن حاج محمد روي تخت مريم خانم هم از خواب پريد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم خانم با خواب آلودگي رو به حاجي گفت :محمد...كيه اين موقع شب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به ساعت كنار تخت نگاه انداخت. 20 دقيقه به چهار صبح بود. حاج محمد از جاش بلند شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با گفتن: "نمي دونم خدا به خير كنه" از روي تخت پايين اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاجي عباي قهوه ايی رو كه هميشه رو دوشش مي انداخت روي دوشش گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز صداي مريم خانم اومد: حاج محمد نكنه دزد باشه؟ آخه كجا مي ري؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاجي به مريم خانم نگاه كرد و گفت: آخه خانم من كدوم دزدي زنگ ميزنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من از خانم آقاي موسوي شنيدم الان دزدا ميرن دم خونه ها در مي زنن اگه كسي خونه نبود مي رن دزدي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاجي خوب مي دونست و حرف حاج خانم قبول داشت؛ خودشم همچين چيزي شنيده بود. ولي يه چيزي ته دلش ميگفت اوني كه پشت دره دزد نيست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراي همين رو به مريم خانم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب منم ميرم تا اگه خدايي نكرده دزده، با ديدن اين كه كسي تو خونست بذاره بره ... به طرف سالن رفت جلوي آيفون كسي ديده نمي شد ... دوباره زنگ به صدا در اومد و اين بار حاجي گوشي رو برداشت و با كمي مكث گفت :بله... كيه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي دختري از آيفون شنيده شد : سـ ...سـ ...سلام ميشه يه لحظه بيايد دم در؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاجي فكر كرد لهجه دختر يه جوریه! انگار داره به زور فارسي حرف مي زنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب كرده بود، كيه كه ازش ميخواد بياد دم در؟!! پس چرا خودشو نشون نميده؟!!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند تر ادامه داد:كي هستي دخترم؟ چي مي خواي؟ ...بيا جلوتر ببينمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع تصویر دختري در صفحه آیفون ظاهر شد. حاجي با ديدن دختر گفت: وايسا اومدم ببينم چي ميگي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآيفون رو گذاشت. به طرف در ورودي سالن رفت كه مريم جلوشو گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نرو محمد جان، خطرناكه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ايشالا كه چيزي نيست... شايد دختر بيچاره دنبال جايي باشه و كمك بخواد اين موقع شب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخه شايد دزد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاجي ميون حرفش اومد و گفت: حاج خانم دزد يا غير دزد بايد رفت ديد چي مي خواد كه الان پشت در خونه ماست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم خانم هم با نارضایتی وحرکت سر حرف حاجي رو تاييد كرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي پاهاي حاجي تو حياط خونه پيچيد...به پشت در رسيد و در رو به روي دختر جوان باز كرد ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر نزدن عينك چهره دختر رو خوب از صفحه آيفون نديده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد، حاج محمد رو به روي خودش، تو اون كوچه روشن از چراغوني... دختری قد بلند و باريك، همراه با يك بلوز مردونه بلند چهار خونه، شلوار جين مشكي ،يه كوله كوچيك و يه چمدون متوسط كناره پاهاش...كه شاليم به حالت ناشيانه اي روي سرش انداخته بود رو ديد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر دخترك پايين بود . صدايِ ملايم حاجي هم باعث نشد تا دختر سرشو بالا بياره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله؟...دخترم كاري داشتي؟....به اطراف نگاهي کرد ولي كسي جز دخترك تو كوچه نبود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج محمد كلافه شده بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سرتو بلند كن ببينم چي مي خواي اين وقت صبح بابا جان ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر دخترك بالا اومد تو اون كوچه روشن محمد رو برد به 25 سال پيش ...خوب يادش بود؛ چهره دختر نازنينش رو خوب يادش بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنورا پيرمردي حدودا 70 ساله رو دید ... با موهاي كاملا سفيد و ريش سفيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون عباي قهوه اي اي كه رو دوشش انداخته بود بي نهايت چهره پيرمرد رو نوراني كرده بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو محمد داشت به ياد مي آورد گريه هاي مريمش رو... كمر شكسته خودش رو...تو چهره اين دخترك كه بي شك كسي نبود جز نوهِ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازنينش ...دختر نازنين....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي دخترك اونو از تمام خاطرات بيرون كشيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من نورام ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(نتونست بگه نوتون ... نمي دونست اونا اصلا دخترشون يادشون بود كه حالا نوشون يادشون باشه )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا روشن شده بود ولي هنوز خورشيد توي آسمون ديده نمي شد. مي شد تو اون گرگ و ميش، حياط پر از درخت و ديد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد روي پله هاي ورودي ساختمون نشسته بود. به بخاري كه از فنجون چايي ای كه توي دستش بود خيره مونده بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوزم باورش نمي شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكسي كه الان توي اتاقي طبقه بالاي خونش خوابيده بود همون نوه اي باشه كه سالهاي سال آرزوی ديدنش رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف پنجره اتاق برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اتاقي نگاه كرد كه سالها بود صاحبش تركش كرده بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار حالا اين اتاق صاحب جديدي پيدا كرده بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه بخاري از اون چاي داغي كه مريم به شوهرش داده بود بلند نميشد و هنوزم لب نزده تو دستاي محمد بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشيد هم ديگه كاملا توي آسمون ديده مي شد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوردن نور خورشيد به صورتم كه انگار مستقيم زوم كرده بود روي من بيچاره بيدار شدم. سرمو محكم فرو كردم تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالشي كه زير سرم بود و به اين فكر كردم آخه كي اين پرده رو كنار زده؟! چرا نمي ذارن بخوابم؟! ...انقد خوابم مياد كه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي تونم چند سال بخوابم ...انگار با يه ماشين از روي بدنم رد شدن ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون جوري كه سرمو تو بالش فرو كرده بودم انگار مغذم يه دفعه شروع كرد به پردازش .... من تو اتاقم پنجره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنداشتم ...داشتم؟!!!...نه اون اتاق زير پله پنجرش كجا بود! ...پس من كجام؟!! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسريع چشمامو باز كردمو روي تخت نشستم ... آره! من كجام؟!! ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاطراف و نگاه كردم. تو يه اتاق حدوداً بيست متري بودم كه دو تا پنجره بزرگ داشت كه يكي روبروم و دقيقا جلوي تخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواون يكي دقيقا سمت چپم بود؛ تختم چسبيده بود به پنجره. ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه در قهوه اي روشن هم سمت راستم بود ...دور تا دور اتاقو نگاه كردم. پر بود از تابلو هاي نقاشي؛ همشون آبرنگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود ...از نقاشيا معلوم بود که صاحبش دوست داشته تو نقاشياش از تمام فصلا حرف بزنه. چشمای در حال گردشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي عكس دختري ايستاد ...داشت كم كم همه چي يادم مي اومد ... پدرم ...نامادريم ...پسرش ...سعيد ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايران ....پدربزرگ و مادر بزرگي كه تازه ديشب ديده بودمشون ....و مادرم... آره اين عكس مادرم بود! ازش خاطره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی يادم مونده ... فقط ازش يه مه تو نظرم بود. يه كسي كه تمام صورتش تو مه باشه ...خوب مگه چند سالم بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمش چهار سالم بود كه مرد. بعدم پدرم تمام عكساشو سوزونده بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم ...كه چشمام سياهي رفت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافتادم روي تخت ... دستامو براي نگه داشتن خودم گذاشتم روي تخت تا ستون بدنم بشه ولي حتي دستامم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنتونست وزنمو نگه داره. پرت شدم روي تخت ... چقدر ضعيف شده بودم ...درسته از نظر جسمي خيلي ضعيف شده بودم... ولي نه تا اين حد كه نتونم خودمو نگه دارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز همون فاصله به عكس زني كه سالها آرزوم بود ببينم نگاه كردم ... كم كم تمام چيزا يادم اومد. يادم اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكجام ...براي چي اينجام ... براي چي از اون كشور و آدم هاش فرار كردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيادم اومد ديشب بعد از ديدن پيرمرد و پيرزن انقد حالم بد بود كه داشتم به حد بيهوشي مي رسيدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونام انگار فهميدن! چون بدون هيچ سوالي منو آوردن تو خونه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره رو تخت دراز كشيدم و محو عكس مادرم شد ... كم كم دوباره چشمام روي هم رفت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدا هايي كه ميومد چشمامو باز كردم اين دفعه دقيقا ميدونستم كجام؛ اينجا كجاست! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا ها خيلي بلند بود انگار مردم داشتن جيغ ميكشيدن! يا نه تشويق ميكردن! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا ها از پنجره كناری كه به تخت چسبيده بود مي اومد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم روي تخت، نيم خيز شدم تا بيرونو ببينم. به خاطر اينكه لبه پنجره خيلي پهن بود مجبور شدم بيشتر نيم خيز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه دستمو روي لبه پنجره گذاشتمو اون يكي رو هم روي شيشه ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمعيت زيادي توي خيابون جمع شده بودن ... ديگه اون چراغاي رنگي هم روشن نبودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام روي پسري كه روي دوش بقيه بود و به طرف خونه روبه رويي ميومد ثابت موند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه جا رو دود گرفته بود. يه خانمي داشت تو يه ظرف آهني يه چيزي دود مي كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه لحظه ياد سرخ پوستا افتادم تو فيلما ديده بودم با دود به هم علامت ميدن و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي اون داشت با اون ظرف دودي ميرفت طرف پسره از دور فقط ميتونستم تشخيص بدم كه يه پسر هيكليه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي اجزاي صورتشو خوب نمي تونستم ببينم ...يعني اصلا نميتونستم ببينم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلو خونه روبه رويي از روي شونه ي مردی كه بلندش کرده بود اومد پايين...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه لحظه دلم واسه اون طرفي سوخت كه اين غول رو، رو دوشش گذاشته بود ... نمرد خيليه ... از فكرم يه لبخندي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي لبهام اومد ولي يه دفعه با چيزي كه ديدم قلبم اومد تو دهنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورم نميشد!! مردي يه پيش بند بلند سفيد پوشيده بود، يه گوسفند جلو پاهاش بود و يه چاقوي خيلي بزرگم دستش !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوسفندو جلو پسره روي زمين گذاشت ....چاقوشو روي گلوي گوسفند گذاشت و يه دفعه اطرافش پر خون شد.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه جيغ بلند كشيدم ..ولي سريع دستمو روي دهنم گذاشتم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم وحشتناك ميزد ...يه دستمو رو دهنم گذاشته بودم تا دوباره جيغ نزنم و اون يكي هم روي قلبم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقفسه سينم ريتميك بالا و پايين ميرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا باز شدن يه دفعه اي در اتاق يه جيغ خفه ديگه زدمو به طرف در اتاق نگاه كردم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ديدن پيرمرد و پيرزن، کمی خيالم راحت تر شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو شون با ترس به طرفم اومدن. مادر بزرگم بود كه به حرف اومد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چي شده گل دخترم ... چرا داد مي زني ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين دفعه پدربزرگم بود كه به حرف اومد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خواب بد ديدي بابا؟ …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا!! .... چقدر قشنگ ميگفت بابا! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمم مي دونستم الان چشمام از تعجب و ترس داره مي زنه بيرون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين عادتم بود كه وقتي مي ترسيدم يا هيجان زده ميشدم چشمام به طور غیر معمولی ميزد بيرون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمامو با يه نفس عميق بستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي دوباره صحنه اي كه ديده بودم يادم اومد ... اون همه خون ...دوباره جلو چشمام جون گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمامو باز كردم ..اين دفعه بلند داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخـــــــــــــــــون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با دستام به طرف كوچه اشاره كردم و آروم تر از قبل گفتم: كـشــتنـش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دوشون به طرف پنجره برگشتن ... خودمم نيم خيز شدم و به بيرون سرک کشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا ديگه بيشتر جمعيت رفته بودن تو خونه ... ولي اون گوسفند بيچاره هنوزم اونجا بود ... "واااااي سرم نداشت"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقد این جمله رو بلند گفتم كه باعث شد هردو دوباره به طرفم برگردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو چشمام اشك جمع شده بود. من تا حالا كشته شدن يه گوسفند رو نديده بودم! ... حتي مستند حیات وحشم نمي ديدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي در عوض اطرافم انقد حيوون بود كه از مستند هم بيشتر بهم آسيب ميرسوندن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سرمو به طرف هردوشون برگردوندم؛ مادربزرگم روي تخت نشسته بود و پدربزرگم رو صندلي كنار ميز تحريري كه توي اتاق بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض گفتم: ديديد ... حيون بيچاره رو جلوي پاهای اون پسره كشتن!! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشك روي گونم افتاد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگم ... دستامو گرفت و در حالي که آروم روي دستامو نوازش ميكرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اونا قربونی کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوي ذهنم دنبال معنی كلمه قربوني گشتم ولي مثل اينكه چیزی تو ذهنم نبود با يه صداي خيلي آروم از دهنم در اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قربوني؟!!! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگم گفت: آره دخترم،برای سلامتی کسی كه از سفري مياد يا يه كار بزرگي ميكنه ویا به دلایل دیگه گوسفندی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو در راه خدا قربونی میکنن و گوشتش رو بین مردم و معمولا فقرا تقسیم میکنن ... اصلا هم ترس نداره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم : چه خود خواه! چرا بايد يه حيون بيچاره رو واسه همچين كارايي بكشن؟! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب مي تونن به فقيرا كمك مالي كنن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اين فكر يه اخم كوچيك نشست روي پيشونيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي اين اخم زياد دووم نداشت و زود جاشو با حرف پدربزرگم به غم داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهتره فكرتو مشغول اين چيزا نكني عزيزم ... كم كم اين چيزارو درك ميكني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حالام بهتره پاشي، هم يه چيزي بخوري هم ما حرفاي زيادي داريم كه با هم بزنيم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودت مي دوني كه ديشب انقد خسته بودي و بي حال که يك كلمه هم نمي تونستي حرف بزني.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته که حتي اگه كارت شناسايیت هم به ما نشون نميدادي به اين خون راهت ميداديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي بالاخره ما بايد بدونيم چي شده كه نوه ای که اين همه سال ندیده بودیمش حالا برگشته پیشمون اونم با اين حال...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميديدم كه مادربزرگم همش ابروهاشو بالا ميندازه که جلوی حرف زدن شوهرش رو بگيره ولي پيرمرد بدون هيچ توجه اي حرفشو زد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي دونستم بالاخره وقت اون ميرسه كه باید یهشون توضیح بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمين كه منو بدون هيچ حرفي فقط با ديدن كارت شناساييم ... به خونشون راه داده بودن ممنونشون بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي خوب، حق داشتن بدونن كه چرا به اينجا اومدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تکون های دستي جلوي چشمام از فكر بيرون اومدم و تمام حواسم به دست چروكيده و سفيد مقابلم جمع شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بيا بابا ... انقد فكر نكن ... حرف زدن با يه پيرمرد و پيرزن كه انقد فكر كردن نداره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا هم پاشو ...پاشو باهم بريم ... كه اين مريم خانم ما رو از گشنگي كشت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميگه تا نوه ام نياد به تو هم غذا نميدم ... ميبيني ... اينم زن ما ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم بلند زد زير خنده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي اعتراض "حاج محمد"ي كه از مريم خانم بلند شد همزمان شد با قرار گرفتن دستاي من بين دست هاي مريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم و حاج محمد و خندش گم شد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز سومين روزيه كه اينجام ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قول سعيد سرزمين مادري ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اون روز كه با پدربزرگ و مادربزرگم حرف زدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس مي كنم اون چراغي كه بعد از ديدن من تو چشماشون روشن شده بود با شنيدن سرنوشت دختر و نوشون كم نور شده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزياد از اتاق بيرون نمي رم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز اول خيلي خجالت مي كشيدم برم توي آشپزخونه و كنار اونا غذا بخورم! حتي شام نخوردم! صبحونه هم هر چي اصرار كرده بودن بازم نمي تونستم باهاشون راحت باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي ديروز وقتي موقع ناهار مريم جون و حاج محمد با دو تا سيني اومدن تو اتاقم شرمنده شدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيچاره ها وقتي ديده بودن كه من تمايلي به رفتن ندارم خودشون اومدن پيش من تا با من غذا بخورن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قول حاج محمد: اين همه مدت ما نداشتيمت ... از اين به بعد يه لحظه هم ولت نمي كنيم ... پس از ما گوشه گيري نكن بابا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين تيكه كلامش بود هر حرفي كه مي زد اول يا آخرش يه بابا ميذاشت و من چقدر لذت مي بردم از اين بابا گفتن حاجي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"حاج محمد" ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمي تونستم پدربزرگ يا مادربزرگ صداشون كنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمخصوصا حاج محمد رو؛ چون تمام دفتر خاطرات مادرم پر بود از "حاج محمد" كمتر مي شد كه مادرم ... بابا صداش كنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيادمه چقدر لذت مي بردم وقتي سعيد دفتر خاطرات مادرمو كه دو سال پيش، تو وسايلي كه تو انباري بود پيدا كرده بودم، برام ميخوند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعيد تنها كسي بود كه من باهاش احساس راحتي مي كردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه سعيد ... ياد سعيد منو برد به هفت سال پيش زماني كه تازه رفته بود توي 18 سالگي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه پسر ايراني كه توي انگليس پزشكي مي خوند ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر دوست داشتم اين پسر ايراني برنزه رو؛ آره برنزه! به قول سعيد "تو ايران به من ميگن كاكا سياه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفته بود برزيليم ... منم تا مدتها دنبال اين بودم كه مگه ايران هم شهري به اسم برزيل داره؟!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوری خاطرات اون موقع ها و مسخره بازيهاي سعيد لبخندي روي لبام نشست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبايد تو اولين فرصت بهش زنگ بزنم. مطمئنم تا الان خيلي نگرانم شده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو چرخوندم به طرف پاتختی و دفتر خاطرات مادرمو برداشتم و چسبوندم به سينم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه آه كشيدم ... حيف كه نمي تونستم بخونمش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور كه دفتر رو به سينم چسبونده بودم روي تخت دراز كشيدم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزل زدم به سقف ... دلم ميخواست برم حموم ... به جز همون روز اول ديگه حموم نرفته بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه در سرويسي كه توي اتاق بود يه نگاه انداختم. بعدشم ساعتو نگاه كردم ساعت 10 بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو اين دو روز كه 12 ناهار مي خورديم پس امروزم حتما همون بود ديگه ... پس وقت داشتم برم حموم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روي تخت بلند شدم دفترو دوباره گذاشتمش روی پاتختی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم جون همون روز يه حوله تميز تو حموم واسه من گذاشت بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون جوري كه حوله رو دور خودم پيچيده بودم از حموم اومدم بيرون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف ساك لباسام رفتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم جون خيلي اصرار داشت لباسامو توي كمد بچینه ولي نذاشتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم ديگه اصراري نكرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساكمو باز كردم ... يه شلوارك لي داشتم كه يه وجب بالا تر از زانو هام بود.و باهاش خيلي راحت بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرواقع شلوار لي بود كه به خاطر زمين خوردن، زانو هاش پاره شده بود منم با قيچي بريدمش كه بشه شلوارك! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون پاهاي بلندي داشتم خيلي بهم ميومد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعيد وقتي منو تو اين شلوار ميديد مي گفت : كاملا دلبر شدي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من ازش پرسيده بودم" دلبر "يعني چي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم بهم گفته بود يعني دل منو مي بري ...گفته بودم مگه دل آدما رو ميشه برد ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلاخره از سوالام خسته شد و گفت : واااااي منظورم همون س.ك. س.ي ... خودمونِ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوارك رو با يه تاپ حلقه اي سفيد پوشيدم تاپش زياد دخترونه نبود ... مردها هم خيلي از اين تاپ ها مي پوشيدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي واسه هواي شرجي اينجا خوب بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهامم بالاي سرم بستم. چون موهام فره ِ... هرگز وقتمو واسه سشوار هدر نميدادم؛ همون جور خيس مي بستمشون ... كليم خوشگل ميشدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعت نگاه كردم. یازده و نیم بود ... با خودم گفتم بذار يه بارم من بدون اين كه صدام كنن برم پايين هر چي باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان اونا تنها كسايي هستن كه من دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف در اتاق راه افتادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمين كه در اتاق رو باز كردم احساس كردم پايين چند نفر دارن با هم صحبت ميكنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاقو آروم بستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي حاج محمد اومد كه به يه نفر مي گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واقعا شرمندم بابا جان اين وظيفه ما بود كه به ديدن تو بيايم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر بودم ببينم كي جوابشو ميده كه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irا صداي يه پسر جوون اومد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اين چه حرفيه حاجی ... خدا وكيلي اگه بدونيد من تو سه روز چقد سراغتونو گرفتم ... گفتم خداي نكرده يه اتفاقي براتون افتاده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديشب يكم سرمون خلوت شد مي خواستم بيام بهتون سر بزنم ... كه گفتم شايد خواب باشيد ديگه بابا هم گفتن .. امروز بيام ... بهتره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين دفعه صداي مريم جون اومد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فداي تو بشم من مادر كه انقد مهربوني ... اگه بدوني چقدرواست نذر كرده بودم تا ببري! ...كلي نذر ادا نشده دارم واست مادر ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.ولي اين چند روز ما اسم خودمونم يادمون نميومد مادر ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا چرا چاييتو نمي خوري پسرم؟ بخور ... بخور ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر بازم به حرف اومد. تو دلم گفتم چه صداي بمي داره اين پسره ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشم ... مي خورم حاج خانم ... حالا كه ايشالله خيره! اتفاق بدي كه نيفتاده؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوااي ... اينا چقدر تند حرف مي زنن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا ميومدم معنی یه کلمه رو تو ذهنم پیدا کنم يه كلمه ديگه مي گفتن!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكلافه شده بودم براي همين بهتر ديدم برم پايين ... شايد اينطوري حرفاشونو بیشتر فهمیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول از نرده ها خم شدم تا ببينم دقيقا كجا هستم. پسره دقيقا روبه روي راه پله نشسته بود؛ حاج محمد و مريم جونم دقيقا روبه روش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه پسر هيكلي بود. چاي هم دستش بود. داشت آروم آروم چاییشو مي خورد و به حاجي كه داشت حرف ميزد نگاه ميكرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيكل پسره يكم واسم آشنا بود! همين طور استايل صورتش! يه ابرومو دادم بالا ... انگار يه جایی ديده بودمش!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي كجا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم پنج تا پله رو رفتم پايين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان دقيقا پسره اگه يكم سرشو مي گرفت بالا راحت مي تونست منو ببينه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستقيم زل زده بودم بهش. تو دلم فكر ميكردم چقدر موهاي مشكيش به پوست سفيدش مياد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكه همون موقع پسره چايشو برد جلوی دهنشو تو همون حالت سرشو يكم گرفت بالا تر تا راحت تر چايی رو بخوره كه چشمش خورد به من ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم زمان با اين كه چشماش منو ديد چاي پريد به گلوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ي چاي رو مثل شلنگ آب فرستاد بيرون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين كارش حاج محمد و مريم جون با سرعت از جا هاشون بلند شدن و به طرفش رفتن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي اون هر لحظه سرخ تر مي شد ... با دستش به طرف من اشاره كرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشاره اون هم زمان شد با هــــــــــيع بلندي كه مريم جون كشيد و الله اكبر حاج محمد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردوشون با چشماي گرد شده به من نگاه مي كردن و حاجي همزمان به پشت پسره مي زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم جون به خودش اومدو به طرفم اومد ... منم همون طور بي حركت داشتم نگاه مي كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم فكر مي كردم مگه ديدن من انقد تعجب داشت؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم جون اومد كنارمو با يه لحن مهربوني گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واي ناز گلم اين چه لباسيه پوشيدي ؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوا .... مگه لباسم چش بود ؟؟؟ دوباره به پسره يه نگاه كردم كه قرمزيش بيشتر شده بودو سرشم كاملا انداخته بود پايين ... با تعجب يه نگاهم به حاج محمد انداختم ... اما اون داشت با لبخند نگام ميكرد ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه دفعه يه چيزي تو ذهنم جرقه زد حرف سعيد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"ببين نورا اونجا مثل اين جا نيست كه هر جور خواستي بگردی باید حجاب داشته باشي ...بايد لباساي پوشيده تر بپوشي" ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتي در مورد روسري و مانتو هم بهم گفته بود... من چقد خنگم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه دونه زدم تو سرمو بلند گفتم: واي... من الان بايد لباس پوشيده بپوشم؟! نه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرفم پسره يه نگاه زير زيركي بهم كرد و دوباره سرشو انداخت پايين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاجي با محبت بهم نگاه كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آفرين بابا! حالا برو لباساتو عوض كن تا ما تو رو به این پسر گلمون معرفی کنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم ديگه جواب ندادم فقط آروم سرمو تكون دادم يعني باشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم برم بالا كه يه چيزي يادم اومد دوباره برگشتم به طرف مريم جون.. لبامو يكم دادم به طرف پايين و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم جوري كه حاجي و پسره نشنون گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولي من كه لباس ديگه اي ندارم اونايي كه پوشيده بودم تو حمومن!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم جون يكم نگاهم كردو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قربونت برم ... تا تو بري تو اتاق منم لباس پوشيده واست ميارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم سرمو تكون دادمو برگشتم از پله ها رفتم بالا ... مريم جونم رفت پايين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه لحظه فكر كردم مي خواد لباس خودشو بياره ... فكر كردم لباساش بايد خيلي واسم بزرگ باشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبي خيال شونه هامو انداختم بالا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون جوري كه به طرف بالا مي رفتم يه بار ديگه برگشتمو پشت سرمو نگاه كردم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديدم اين پسره سرشو تا كجا انداخته پايين که يه لحظه نگاهش به پاهام نيفته!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخه اگه يكم سرشو بلند ميكرد پاهاي من دقيقا تو چشمش بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين حركتش جالب بود ... يه لبخند زدمو به طرف اتاقم رفتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم جون يه بليز كشي آستين بلند برام آورد. شلوارسایز من نداشت و جاش يه دامن بهم داد كه من ترجیح دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوار لي خودمو بپوشم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسارو پوشيدم و برگشتم طرفش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميگم لازمه من حتما روسري بذارم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم جون يه نگاه به لباساي تنم انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه عزيزم وقتي اعتقاد نداري لازم نيست... همين كه لباساتو به خاطر ما تغییر دادي و پوشيده تر لباس پوشيدي کافیه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه لحظه دلم گرفت از اين همه مهربوني اين زن و شوهر ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس چرا مادرم قدر مادر و پدري به اين مهربوني رو ندونست... چرا روي عشق پوچ پدرم انقدر پا فشاري كرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراي بار هزارم تو دلم ناليدم ... چقدر من از عشق بدم مي اد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمي فهميدم چرا مادرم ... چنين پدرو مادرو رو به خاطر عشق پدرم رها كرد ...از اين كشور رفت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه چيزي تو مغزم گفت: ولي پدرت كه هميشه بد نبود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف مريم جون منو از فكر درآورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا يه لبخند گفت: ديدي؟ ... اين پسره تو رو دید چه جوري شد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلش گفت ديدي از خونه حاجي يه حوري داره مياد پايين ... همچين چايي پريد تو گلوش كه گفتم الانه خفه بشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر خنده زياد مجبور شد روي تخت بشينه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_درسته مسعود پسر دنيا ديده ايه از اين جور تيپ ها لباس ها هم خيلي ديده ... ولي تو رو كه ديد ... همچين سرفه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي كرد كه من گفتم تو اولين دختري هستي كه ديده!! طفلك مسعود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس اسم مهمونتون مسعوده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم جون يكم خندشو كنترل كردو گفت: آره عزيزم مسعوده... ديديش كه پريروز؟ نديديش؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالي داشت نگام ميكرد ... خوب چرا اينجوري نگاه ميكنه؟! من مسعود رو از كجا ميشناسم؟؟! من اصلا از خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيرون رفتم كه بشناسمش؟! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار نا اميد شد ... كه خودش گفت: يادت نيست؟ همون پــ......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي حاجي كه صدا ميكرد: "مريم خانم" ... حرفشو نيمه تموم گذاشت ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبي خيال ِ من، كه داشتم ميمردم اين پسره رو كجا ديدم شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه...اوه بيا بريم پايين كه الان صداي حاجي در مياد. نيم ساعته كه بالاييم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم دستمو گرفت به طرف در اتاق كشيد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبروي مسعود نشسته بودم. دقيقا كنار حاجی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش پايين بود و بهم نگاه نمي كرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي من زل زده بودم بهش تا ببينم كجا ديدمش كه انقد واسم آشنا بود!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاي حاجي روي شونه هاي من قرار گرفت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب آقا مسعودِ گل ...اينم دليل واسه اين كه منو حاج خانم چند روز خونه نشين شديم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبرگشت به طرف من يه لبخند مهربون زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دل نمي تونيم بكنيم از خونه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود سعی داشت حاجي رو با يه قيافه عادي نگاه کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي معلوم بود چشماش داره از تعجب گشاد ميشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون همين جور چشماش بين حاجي و دستي كه روي شونه هاي من بود درحال گردش بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره حاجي بود كه سكوت رو شكست: نوه عزيزم نورا ... تازه از انگلستان اومده پيشمون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا ديگه واقعا داشت با تعجب بهم نگاه ميكرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود : چشـ..چشمتون روشن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا خيلي خوشحال شدم ...بعد اين همه سال انتظار ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبايد هم باعث بشه كه شما نتونين دل بكنين از خونه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتفاقا پريروز كه اومدم و تو اون جمعيت نديدمتون با خودم گفتم يعني چي ميتونه جلو شما رو بگيره نياين؟؟! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه جرقه زده شد تو سرم ... اين پسره پريروز از كجا اومده؟؟ ... يه پسر هيكلي ... گوسفند ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفي رو كه تو دلم مي خواستم بزنم رو با يه اخمي كه رو صورتم بود بلند به زبون آوردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قاتل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرفِ من، حاجي و مريم جون و مسعود با يه تعجب بزرگ نگام كردن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي من فقط به اين پسره قاتل نگاه مي كردم كه به خاطرش يه حيوون ِ بيچاره رو كشته بودن ...دوست داشتم همين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان يه مشت بكوبم تو صورتش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي خنده حاجي باعث شد چشمامو از اين مسعود قاتل كه چشماش داشت از تعجب ميزد بيرون بگيرم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج محمد همين طور كه مي خنديد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا ... من كه واست درباره قربوني کردن توضيح دادم...اين پسرمون قهرمان شده ... قاتل چيه!! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم پس اون چراغوني ها هم براي اين بود كه آقا يه كاره اي هست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا توي چي قهرمان شده ...اين سوال داشت مغذمو ميخورد ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم جون با خنده رو به مسعود ادامه داد: ببخش تو رو خدا پسرم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود با يه حالت گيجي به حاج خانم نگاه كرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم جون: آخه نوراي ما ... دقیقا همون روزي كه تو اومدي، اومده. چند ساعت قبل از تو؛ از پنجره اتاقش ديده داشتن جولوي پات خون مي ريختن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج محمد: كلي اين عزيزِ دل ما رو ترسونده بود ... يه جوري ميگفت خون ... كشتنش ...ما گفتيم دور از جون يه آدمو كشتن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود يه نفس عميق كشيد با يه صداي محكمي به طرف حاج محمد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_يه لحظه خودمم شک کردم که نكنه كسي رو كشته باشم... خبر نداشته باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه خنده آرومم گذاشت آخر حرفش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم رو به من گفت: من واقعا متاسفم ... كه باعث شدم روز اول ورودتون اين اتفاق بيفته ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت من معذرت مي خواست ... پس منتظره جوابم بود ديگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم جوابشو فقط تو يك كلمه دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir......Ok
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه پوزخند بهم زد ولي فقط يه لحظه ... كه خيلي جذابش كرده بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرو سمت چپم پريد بالا و تو دلم گفتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه قاتل جذابي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره اين دلم بود كه اضافه كرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداشو يادت رفت نورا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواسه اين حرف دلم سرمو يه تكون كوچيك دادم ... خدايي صداشم خيلي بم و گيرا بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره مريم جون بود كه منو از فكر كردن به اين قاتل بيرون آورد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مسعود جان ... چرا مرسده جونو نياوردي با خودت؟ ... الان چند مدته سري به ما نزده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود در حالي كه تمام تلاششو كرده بود تا به من نگاه نكنه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_والا اونم درگيرامینه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم جون با نگراني گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا درگير مادر؟! نكنه اتفاقي افتاده واسه بچه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه ... فقط واسه موندن تو مهد خيلي مرسده رو اذيت ميكنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir