رمان درباره دختری به اسم ماهرخه که توی روستا با خانواده عموش زندگی میکنه ....سالها پیش خانوادشو از دست داده و عموی ماهرخ اربابه روستاهم هست و....

ژانر : عاشقانه، اربابی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۸ دقیقه

مطالعه آنلاین بازگشت ارباب جوان
نویسنده : عاطفه

ژانر : #عاشقانه #اربابی

خلاصه:

رمان درباره دختري به اسم ماهرخه که توي روستا با خانواده عموش زندگي ميکنه ....سالها پيش خانوادشو از دست داده و عموي ماهرخ اربابه روستاهم هست و....

تو اتاق زير شيرووني نشسته بودمو خاطراتو مرور ميکردم زماني که بابا زنده بودو هيچ غم و غصه اي نداشتم ....تنها نبودم پدرم که بود کل تنهاييامو پر ميکرد..پدرم که بود هيچ کس نميتونست ازارم بده ..ولي حالا کل دنيا انگار بامن دشمنن ...حالا ديگه بايد رير اين کوله بار غم و غصه هام طاقت بيارم ...

حالا که عمورو از دست دادم حالا ديگه تنهاي تنها شدم ديگه کسي نميتونه در برابر ازاراي زن عمو منو نجات بده ....همين ديروز بود که عمو سکته کرد ...اون مثل پدرم بود حالا واقعا انگيزه اي براي زندگيندارم ...حتي نزاشتن توي مراسم خاکسپاري عمو باشم ..نزاشتن بخاطر اخرين بار ببينمش و منو تو اين اتاق زنداني کردن ...

فردا قراره ارباب جوان برگرده ملکه ي عذاب من ...از بچگي ازمن متنفر بود هشت سال پيش که بابا رفت و عمو سرپرستي منو به عهده گرفت اونم رفت امريکا براي تحصيل ..و فردا که قراره برگرده براي خاکسپاري و مراسم کفن و دفن ...

ماهرخ ..ماهــــــرخ با صداي زن عمو برگشتم و نگاش کردم که توي چهارچوت در ايستاده بود

زن عمو :پاشو دختر ...از بچگي داري کوفت ميکني حداقل بايد مزد زحمتامونو بدي ...از اين به بعد ميشي خدمتکار اين عمارت ....کمکاري کني باده شلاق ميگرمت فقط وااي به حالت ...توي مراسمم وظيفتو انجام ميدي ...کل خونرم تميز ميکني با صغري و خاتون ...نببنم از زير کار دربري که خودم زبونتواز حلقومت در ميارم ...حالا هم پاشو لباساي کارتو خاتون مياره ...يه نگاه به من کرد که با ناباوري نگاش ميکردم

زن عمو:هـــــي لال موني گرفتي خبر مرگت ...پاشو ديگه يـــالـــــا با دادش بلند شدمو اونم درو کوبيدو رفت بيرون ....

خلاصه:رمان درباره دختري به اسم ماهرخه که توي روستا با خانواده عموش زندگي ميکنه ....سالها پيش خانوادشو از دست داده و عموي ماهرخ اربابه روستاهم هست و....

تو اتاق زير شيرووني نشسته بودمو خاطراتو مرور ميکردم زماني که بابا زنده بودو هيچ غم و غصه اي نداشتم ....تنها نبودم پدرم که بود کل تنهاييامو پر ميکرد..پدرم که بود هيچ کس نميتونست ازارم بده ..ولي حالا کل دنيا انگار بامن دشمنن ...حالا ديگه بايد رير اين کوله بار غم و غصه هام طاقت بيارم ...

حالا که عمورو از دست دادم حالا ديگه تنهاي تنها شدم ديگه کسي نميتونه در برابر ازاراي زن عمو منو نجات بده ....همين ديروز بود که عمو سکته کرد ...اون مثل پدرم بود حالا واقعا انگيزه اي براي زندگيندارم ...حتي نزاشتن توي مراسم خاکسپاري عمو باشم ..نزاشتن بخاطر اخرين بار ببينمش و منو تو اين اتاق زنداني کردن ...

فردا قراره ارباب جوان برگرده ملکه ي عذاب من ...از بچگي ازمن متنفر بود هشت سال پيش که بابا رفت و عمو سرپرستي منو به عهده گرفت اونم رفت امريکا براي تحصيل ..و فردا که قراره برگرده براي خاکسپاري و مراسم کفن و دفن ...

ماهرخ ..ماهــــــرخ با صداي زن عمو برگشتم و نگاش کردم که توي چهارچوت در ايستاده بود

زن عمو :پاشو دختر ...از بچگي داري کوفت ميکني حداقل بايد مزد زحمتامونو بدي ...از اين به بعد ميشي خدمتکار اين عمارت ....کمکاري کني باده شلاق ميگرمت فقط وااي به حالت ...توي مراسمم وظيفتو انجام ميدي ...کل خونرم تميز ميکني با صغري و خاتون ...نببنم از زير کار دربري که خودم زبونتواز حلقومت در ميارم ...حالا هم پاشو لباساي کارتو خاتون مياره ...يه نگاه به من کرد که با ناباوري نگاش ميکردم

زن عمو:هـــــي لال موني گرفتي خبر مرگت ...پاشو ديگه يـــالـــــا با دادش بلند شدمو اونم درو کوبيدو رفت بيرون ....

خاتون اومد تو و لباسارو داد بهم ..با غم به لباسا نگاه کردم ..اگه بابا از خانواده طرد نشده بود الان منم جايي داشتم که برم ...حتي تنهايي رو دوست داشتم زماني که اينجا نباشم ..

خاتونم از تو چشماي من غمو خوند ...خوند که خيلي بيچاره ام ...مگه يه ادم چقدر ميتونه تحمل کنه ...حتي مادري رو ندارم که منو زير بالو پرش بگيره و بگه ماهرخم اروم باش من هستم يه قطره اشک ريختم که خاتون اومد جلو و دستشو کشيد روگونم

خاتونم تو چشماش اشک جمع شده بود ...خيلي دوسش داشتم ..اندازه ي مادري که تا حالا نديدم ..ولي کنارش بودن حس خوبي بهم ميداد ..

خاتون:دخترم تورو خدا ناراحنت نباش ..دوست ندارم غمتو ببينم ..

-خاتون ..ميدوني وقت ارباب جوان بياد چي در انتظارمه ؟نـــه نميدوني ديگه عمو هم نيست که در برابر اينا ازم مواظبت کنه ...اخه من چه گناهي کردم که عمو عاشق مادرم بوده و منو مثل دخترش دوست داشت ـ...فکر ميکني من خوشحال بودم وقتي که بابام زجر ميکشيد که برادرش به زنش چشم داره ...حالا چرا بايد زن عمو از من کينه به دل بگيره ..چــــــرا؟

خاتون:دخترم تورو خدا بس کن الان خانوم مياد بالا ببينه اينجايي هنوز شر به پا ميشه ها ....

هـــه حتي خاتونم از حرف هاي تکراريم خسته شده ....لباسارو تنم کردمو جلوي اينه وايسادم حتي لباساهم بهم دهن کجي ميکردن ..اگه برم وسط مجلس ختم عمو باز نيش و کنايه ها شروع ميشه ....باز فاميل شروع ميکنن پچ پچ کردن ...اين دفعه ميخوام بي تفاوت از بغل همه ي اين حرف ها بگذرم ..اره اين طوري بهتره بايد با سرنوشتم کنار بيام

با خاتون از اتاق رفتيم بيرون ...عمارت تقريبا شلوغ شده بود و جاي سوزن انداختنم نبود ...همه ي فاميلا از شهر اومده بودن ...همــــه اشنا عمه ها و عموها ...ولي همه برام از صد تا نا اشنا بدتر بودن ...امروز قرار بود ارباب جوان بياد يني پسرعموم وتازه زجر کشيدناي من شروع ميشد همه منتظر اومدنش بودن ...به دستور زن عمو چاي براي همه ريختمو بردم تو سالن ...همه تا منو ديدن پچ پچاشون شروع شد ..جلوي دخترعمم پارميدا هم تعارف کردم ..قيافشو جمع کرد جوري که انگار چيزي نجسيو داره مبينه

پارميدا:اااييي من از دست تو چيزيو بگيرم ؟حالم از بهم ميخوره دختره ي بي پدرو مادر ...

قلبم شکست ...صداي خورد شدنشو شنيدم ...ولي نتونستم دم بزنم ...اخرين باري که پارميدا با من بدرفتاري کرده بودومن از حرص سيلي بهش زدمو يادم نرفته که صد تا ضربه شلاق خوردم و بعدم منو پنج روز تو انبار زنداني کردن عموهم نبود که جلوشونو بگيره ...واقعا خسته بودم ..روحم درد کشيده بود از اين رفتارشون الانم نميتونستم چيزي به پارميدا بگم چون تحمل اون کتکارو ندارم ...

پس بدون حرفي چايو به سمت عمه گرفتم ..مادر پارميدا بود ..چايو برداشتو اومدم برم که صداشو شنيدم

عمه:دختر حالم ازت به هم ميخوره تو مثل مامانت خرابي ...يه قطره اشکي که داشت از چشمام ميومدو گرفتم تا نبيننو من بيشتر از اين خارنشم ....رفتم تو اشپزخونه نشنوم که قلب شکستم بيشتر از اين نشکنه

خاتون اومد تو اشپزخونه که رومو کردم اونور تا اشکامو نبينه که متوجه شد اومد شونه هامو گرفتو منو برگردوند سمت خودش

خاتون:دخترم تورو خدا انقدر به حرفاشون اهميت نده..دختر قشنگم داري خودتو از بين ميبري ....

-چي ميگي خاتون ...شدني نيست ..نميزارن من برم

خاتون:بالاخره تو هم ازدواج ميکني ....اين همه خواستگار داري مگه کسي ميتونه از تو بگذره

-خاتون...من به ازدواج فکر نميکنم ...دلم ميخواد دور شم ...انقدر برم که دست هيچ کسي بهم نرسه من دلم تنهايي ميخواد...

خاتون:دخترم تو زيبايي خيره کننده ايي داري ...با يکي ازدواج کن ..دوست ندارم تنها بموني

-خاتون ديگه حرف ازدواجو نزن ....کاش واقعا اين زيباييو نداشتم ولي يه خانواده خوب داشتم....باباهم زنده بود ..اونوقت من خوشبخت ترين ادم رو زمين بودم ....

هي چي ميگين هي پچ پچ ميکنين ...دختر دلت باز کتک ميخواهد بري پي کارات

زن عمو بود که داشت اينارو ميگفت

-باشه

باشه نه ....چشم خانوم

-چشم خانوم

-خوبه ...خاتون بهش بگو چه کارايي بايد انجام بده

خاتون:چشم خانوم

رفت بيرون....

خاتون:دخترم بايد اتاق اقاشايانو تميز کني ...

شايان ....شايان ..حتي از اسمشم ميترسيدم ....رفتم تو فکرو تو خاطراتم غرق شدم ...

-شايان ...شايان چرا بامن بازي نميکني ؟چرا از من بدت مياد

انقدر به من نگو شايان من يه روزي ارباب تو ميشم .....حالم ازت به هم ميخوره ...منم شروع کردم گريه کردن ..اومدن نزديکو هلم دادو منو ازاتاقش بيرون کرد ...با صداي خاتون از خاطراتم بيرون اومدم

خاتون:به چي فکر ميکني ..برو تا خانوم نيومده

-باشه ...

رفتم بالا و در اتاقو باز کردم ..يه اتاق ته راهرو با يه در قهوه اي که با حرف لاتين به صورت برجسته روش اسم شايان بود ..توي اتاق جز گردو خاک و وسايل چيزي ديده نميشد ..يه تخت شاهانه با روتختي قهوه اي و يه ست مبل چرم قهوه اي و يه عکس کنار تخت که از بچگي هاي شايان بود ..يه پسر چشم قهوه اي و با موهاي بور قهوه اي ولخت با پوستي سفيد ..زيباييشو از زن عمو به ارث برده بود ...و اخلاقشم از زن عمو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کردم همه جارو دستمال کشيدن و همه جارو برق انداختم تا زن عمو دنبال بهونه نگرده و باز تنبيهم کنه ...کل اتاقو جارو کشيدم و ديگه کاري نمونده بود فقط بايد پرده هارو ميشستم پرده هارو دستم گرفتمو رفتم پايين ...بايد از سالن رد ميشدم که کار سختي بود با وجود اين همه جمعيت ...سعي کردم بي تفاوت باشم و رد شدم ولي نگاه هاي تمسخر اميز عمه هاو عموها دلمو به درد اورد ...رفتم اشپز خونه خاتون نشسته بودو سالاد درست ميکرد و از سوزش پياز چشماش قرمز شده بودو اشک ميومد ..منو ديد اومد سمتم که پرده هارو بگيره و با ماشين لباسشويي بشوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که زن عمو اومد تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو:خاتون ...پرده هارو بده بايد با دست بشوره ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا خسته بودم ولي چاره اي نبود از دست خاتون گرفتمو رفتم تو حموم اتاق زير شيرووني ...همه جاشو بادقت شستم که بهانه اي براي زن عمو نتراشم ....رفتم توي بالکن و همرو پهن کردم تا خشک شه و رفتم تو سالن صداي همهمه ميومد و سالن شلوغ شده بود و اين همهمه علتش اومدن شايان ،ارباب جديد بود ...پس عموم ....هـــه از صدتا غريبه برام غريبه تره....رفتم اشپزخونه ..صغري مشغول حلوا درست کردن بود ...انگار هيچ کس از فوت عمو ناراحت نبود...برعکس همه خوشحالم بودن ....مخصوصا شايان ..خـــب بالاخره ارباب روستا ميشد و اين يعني پايان زندگي خوش من .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري:ماهرخ به چي فکر ميکني ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هيچي صغري ....اقا اومده بايد ميزو بچينيم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغيري:بيا غذاهارو ببر ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم توي سالن هنه مشغول حرف زدن بودن بعضياهم که اظهار خوشحالي الکي ميکردن ...الکي تظاهر ميکردن ...سمت چپ سالن يه ميزناهار خوري شاهانه که با چوب فندق درست شده بود و چوباش طلايي بودو پارچش از جنس مخمل قهوه اي ...غذا و ظرفارو چيدمو دوباره به سمت اشپزخونه ميرفتم که از بغل پارميدا رد ميشد که موهاي بلندم به ساعتش گير کردو موهام کشيده شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارميدا:حواست کجاست دختر....اين چندشاتو جمع کن اه ....همه حواسشون معطوف ما شده بودو در همين حين شاين برگشت سمتم ....تو صورتم زل زد ...بعد از چند دقيقه لبخند مرموزي زد ..هه حتما داشته فکر ميکرده که من کي ام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ازاين که غر زدناي پارميدارو تحمل کردم رفتم تو اشپزخونه تا به بقيه کارا برسم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم اشپزخونه و باقيه غذاهارو چيدم رو ميز ...بعد از اين که ميز چيده شد صغري همرو صدا کرد براي ناهار ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه نشستنو شايانم بالاي ميز جاي عمو نشست ..به دستور زن عمو ماهم همون جا وايساديم تا اگه چيزي نياز داشتن بهشون برسونيم ...همه در حال خوردن بودن که با دادي که شايان زد همه ي نگاها برگشت سمت اون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شايان:اين چـــــيه تو غذاي من ...به دستش نگاه کردم که يه موي بلند قهوه اي بود ..اون مو براي من بود ولي چطور ممکنه ؟من که به برنج دست نزدم فقط ميزو چيدمو خورشتارو اوردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شايان:اين مو براي کيه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارميدا هم که نظاره گر بودو با پوزخند به من نگاه ميکرد برگشت سمت شايان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارميدا:فکر کنم مال ماهرخه ...من که ديگه نميتونم اين غذارو بخورم ..دختره ي چندش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

..اثارش بايد همه جا باشه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شايان:هميـــن امروز موهاتو کوتاه ميکني فهميـــــــــــــــــــدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من زبونم لال شده بود از دادي که زد واقعا نميدونستم چي بگم اخه چطور ممکنه يه روسري بلند سرم بود که به هيچ عنوان نميتونست موهوم بريزه حتي به برنجا دست نزدم ..شايان:هـــــي کري دختر با توام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ب..اشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارميدا:هنوز نفهميدي با اربابت چطوري حرف بزني؟سريع بگو چشم ارباب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم ارباب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو:خاتون اينو ببرش تو اتاق موهاشو بايد تا ته بزنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وااي نه خدايا من نميزارم موهامو بزنن ...عمو موهامو خيلي دوست داشت ..هيچ وقت نميزاشت کوتاهشون کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو:يالا ..همين که گفتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون اومد جلو دستمو کشيدو منو برد اتاق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:حالا چيکار کنم دختر ...اگه از دستورش سرپيچي کنيم براي دو تامون بد ميشه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاتون ...توروخدا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:لطفا کارو براي منم سخت نکن ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميدونستم که اگه نزارم براي خاتونم دردسر ميشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:دخترم ...اون موقع که داشتي از بغل پارميدا خانوم رد ميشدي موهات که گير کرد به ساعتش من ديدم که اون موي تورو توي غذاي ارباب ريخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اخه چرا بايد اين کارو کنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:نميدونم دخترم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قيچي رو برداشتو شروع کرد ...تقريبا بعد از نيم ساعت موهاي لختم کوتاه کوتاه شده بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:دخترم ناراحت نباش تو بدون موهم زيبايي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خاتون ديگه برام مهم نيست ..يه روزي از اينجا ميرم .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هفت روز از مرگ عمو گذشته بودو همه فاميلا رفته بودن شهر ...وجودشون ازارم بود ...ولــي نه ..فقط وجود اونا نبود ...همه چي اين عمارت ازارم ميداد ...حتي خاطره هاي شيريني که با عمو داشتمم با رفتن عمو پاک شد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توي اتاق زير شيرووني بودمو تغريبا همه کارارو انجام داده بودم ..خاتون درو باز کردو اومد تو ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:چيکار ميکني دختر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هيچي ..داشتم فکر ميکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:به چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به همه چي ..به زندگيم ..به عمو و بابا و مادري که هيچ وقت نديدمش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:دختر بسه ..پاشو ...ارباب باهات کار داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بامن؟چيکار داره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:نميدونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدمو رفتم سمت اتاقش ..در زدمو بعد از اين که اجازه ورود داد وارد شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با من کاري داشتين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اين به بعد اسطبلو تميز ميکني و کاراي منو بايد انجام بدي ...هر کاري که مادرم گفتو انجام ميدي ...سرپيچي کني تنبيه بدي در انتظارته ...فهميدي ...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگو چشم ارباب ...تو هنوز اينو ياد نگرفتي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله..چ..شم ارباب ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوبه ..حالا جلوي من تعظيم کنو بعد گورتو گم کن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چــــي ...من هيچ وقت هچين کاريو انجام نميدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه ...من همچين کاريو انجام نميدم ـ..شما مگه کي هستيد که من جلوي شما تعظيم کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهرخ نميدونست که با اين گستاخييش تنبيه بدي در انتظارشه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خـــب که همچين کاري انجام نميدي ..نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باکمي ترس و اطمينان جوابشو دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پک عميقي به سيگارش که توي دستش بود زدو اومد جلو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم يه قدم عقب برم که دستمو گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشه خودت خواستي ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سيگارو برداشت و محکم فشار داد کف دستم ...از سوزشش چشمامو بستمو سعي کردم ضعيف نباشمو اشک نريزم ولي با اين همه تلاشمو اشکام دونه دونه ريخت رو گونه هام ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوست کف دستم جمع شدو بعد سياه شدو خون اومد ...دستمو ولکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گمشو بيرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سريع درو باز کردم و اومدم بيرون ..رفتم تو اشپزخونه تا حداقل بتونم خونشو بند بيارم خيلي عميق سوخته بود ...صغري که تواشمزخونه بود اومد سمتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واي خدا مرگم بده ..الهي بميرم ..چي شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هيچي فقط يه چيزي ميديد من ببندم به دستم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غم به من نگاه کرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا باتو اين کارارو ميکنن ..خدا ازشون نگزره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هــــيس يکي ميشنوه برامون بد ميشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه پارچه اوردو دور دستم پيچيدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري:فعلا کاري نداري ...برو يه ذره استراحت کن ...رفتم اتاقو رو تخت چوبي زهوار در رفته دراز کشيدم که کم کم خوابم برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي خاتون چشمامو بازکردم ...سردرد شديدي داشتم ..نميتونستم دردو تحمل کنم دستمو فشار دادم به سرم که اه از نهادم بلند شد..سوزش دستم به قدري شديد بود که اشکم دراومد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:پاشودختر ...وقته شامه ...بيا کمک ميدوني که اگه نياي بد ميشه خانوم دنبال بهانس ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين حرف ديگه براي ماهرخ خيلي تکراري شد بود ..هــه اره بهانه ...همه دنباله بهانه اي ميگردن که منو نابود کنن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه الان ميام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:بيا تا يه فکري به حال دستت کنيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اين که خاتون رفت بيرون بلند شدمو دست و صورتمو شستمو رفتم اشپزخونه که زن عمو جلومو گرفتت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو:ببين دختر اينجا فقط بايد کار کني ..نه اين که هي بخوري بخوابي ـ...فهميدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله خانوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه هم از زير کار در نميري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم .....راهمو گرفتمو رفت اشپزخونه ...خاتون نشسته بودوسالاد درست ميکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاتون کمک نميخواي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه عزيزم ...ميزو اماده کن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسايلارو بردمو سر ميز چيدم ..شايانو زن عمو اومدنو سر ميز نشستن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شايان:ماهرخ ...برام غذا بکش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم ..ارباب ...رفتم جلو براش غذا کشيدم که گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز چه غلطي ميکردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يني ..چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل اين که يادت رفته وظايفت چيه؟کاراي منو انجام ندادي ..از زير کار در ميري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولي ..من همه کارا رو انجام داده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو حرف من حرف نزن ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم ارباب ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو نظاره گراين حرفا بودو با خوشحالي گوش ميکرد.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شايان:فردا کارارو بايد انجام بدي ...صبح زود ...چشمي گفتمو رفتم تو اتاق...ديگه تحمل حرفاشونداشتم ....رفتم حموم يه دوش اب سرد گرفتم تا کمي از التهاب بدنم کم بشه ...با سرخيس افتادم رو تختو از خستگي خوابم برد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با گلو درد شديد بيدار شدم ...گلوم ميسوخت ..تب شديدي داشتمو نميتونستم بلند بشمو کاراي اربابو انجام بدم و بيحال افتادم رو تختو چشمامو بستم ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي در که محکم به ديوارکوبيده شده بود با بيحالي تونستم چشمامو باز کنم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب بود که با صورت قرمز شده از خشم بالاسرم وايساده بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدجلو منو از تخت کشيد پايين به زور رو پاهام وايسادم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب:حالا از دستور من سرپيچي ميکني ...دختره نفهم فکر کردي نميدونم داري نقش بازي ميکني ؟ميخواي بهم بگي که هيچ ترسي از من نداري ارررره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دادي که زد خاتون و صغري اومدن تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:اقا بخدا حالش خوب نيست شما که دااريد ميبينيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب:گمشيد بيـــــرون ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ترسشون رفتن بيرون شايان رفت سمت درو درو قفل کرد و اومد سمتم ...چشمام بزور باز ميشد ...دستش رفت سمت کمربندش ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدايا ميخواد چيکار کنه ؟من توان کتک خوردنو ندارم ...کمربندشو در اورد و شروع کرد به زدن من دوتا ضربه به پهلوم ....شکمم...پاهام ...فقط جلوي صورتمو گرفته بودم که به صورتم نخوره دستانو محکم از جلوي صورتم برداشت و دوضربه محکم به صورتم زدو سگک کمربند خورد به چشمم ....دردي که داشت طاقتمو طاق کرد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گريه ميکردم و انقدر هق زدم که خسته شدو ولم کرد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شايان:اينو زدم تا بفهمي که عاقبت کارت چي ميشه ...گفت و رفت بيرون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدنم کوفته شده بود دستي به صورتم کشيدم که خون از گوشه چشمم ميومد وااي خدايا اين چيه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شدو خاتون و صغري با نگراني اومدن تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون از ديدن من حيغ کوتاهي کشيدو اومدنشست کنارم ...صغري با دهان باز ايستاده بودو منو نگاه ميکرد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم سمت چپم که خون ميومد ..ديدم تار شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون لباسمو از تنم در اوردو با ديدن تنم قطره قطره اشک ريخت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو بردم جلواشکاشو پاک کردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ا...شک ...نريز...چي..زي نشده...ک..ه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس نفس ميزدمو نميتونستم حرف بزنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنم پوستش کنده شده بودو خون نيومد خاتون با پارچه اي خونارو پاک کرد و صغري رفت پارچه تميز بياره که زخمامو ببندن ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اين که زخمامو بستن صغري چشمش به چشمام افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري:واي خدا مرگم بده چشمات داره خون مياد ....ماهرخ ميتوني مارو ببيني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ن..ه ..يه کمي ..تا..ر ميبينم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون رفت پايين تا دکتر خبر کنه و منم تا دکتر بياد کمي چشمامو بستم تا از دردش کم بشه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام بسته بود ...که در بازشدو دکتر اومد تو ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:دکتر نکنه چشماش اسيب ببينه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر:خانوم اول بزاريد معاينه کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد جلو و روي تخت نشست ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر:ماهرخ جان چشماتو باز کن .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين صداي اشنا متعلق له کسي نبود جز محمد ...دوست و يار عمو ...اره...عمو محمد يه دوست خوب براي عمو و يه عموي خوبم براي من ...چندسالي بود که ازش خبر نداشتم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعي کردم چشممو باز کنم ولي چسم ضرب ديدم خون روي اون خشک شده بودو مژه هام بهم چسبيده بود ..عمو محمد يه ذره اب به چشمام ريخت و چشمامو کم کم باز کردم ...اون چشمم که ضربه نديده بود بسته بود ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاتون..خاتون ..چرا برقا خاموشه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري هق هقش بلند شد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا گريه ميکني ؟برقو روشن کن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:ماهرخ جان تو واقعا نميتوني ببيني ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر:دوتا چشمتو باز کن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يکي از چشمام کور شده بود ...خداي من ..باورم نميشه ...بغض تو گلوم گير کرده بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر:دخترم واقعا متاسفم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دکتر...متاسف چرا؟وقتي بابام نيست حتي اگه دوتا چشمامو نداشته باشم مهم نيست ..خودتونو ناراحت نکنيد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر:دخترم اميد تو از دست نده ..بزار معاينه کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد جلو و با چراغ قوه تور انداخت توي چشمم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چيزي ديدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يه حاله اي از نورديدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر چشممو بست..خونريزيش قطع شده بود ...با خوشحالي بند شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلي خوبه که تونستي يه چيزي ببيني ...تا چندروز يا شايدم چند هفته ديگه بتوني کاملا ببيني...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در محکم بازشدو ارباب اومد تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب:اينجا چه خبره؟اين مسخره بازيارو تموم کنيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر:چشمشون ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اربابا:اين هييچيش نيست...داره نقش بازي ميکنه ...برگشت سمت منو يه نگاه بهم کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب:تو که حالت از مم بهتره ..فقط ميخواي از زير کارات در بري ...تا ده دقيقه ديگه بلند ميشي....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو بست و رفت بيرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر:واقعا متاسفم ...من بايد برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدايا يعني ميشه من يه روزي نجات پيدا کنم؟بابا تو که گفتي تنهام نميزاري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين بود تنها نذاشتنت ؟اين روزا تنها کلمه اي که از بقيه ميشنوم متاسف بودنه ..تاسف اونا به چه درد من ميخوره؟من تورو ميخوام ....روزاي خوشمونو ...ديگه همچيو باختم ...زندگي چه معنايي ميده براي ادمي مثل من .؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

......رفتم بيرون تا به کارا برسم ...در اتاق اربابو باز کردم رفتم تو ...شروع کردم به گردگيري و مشغول کارا شدم که در بازشدو ارباب اومد تو ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب:هــه خوبه....شغل کلفتي بهت مياد ....زود فهميدي که سرپيچي چه عواقبي داره افرين ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو محکم روي هم گذاشتم ـ...کاش به جاي اين که کوربشم ـ...کر ميشدم نميشنيدم ...زخم زدناشو...نيش زدناشو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست روتخت و به پشتي تخت لم داد ..يه کتو شلوار مشکي پوشيده بود و کفشاي براق مشکي ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيا کفشامو واکس بزن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفشايي به براقي اينه چه احتياجي به واکس زدن داشت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چيه؟چرا نگاه ميکني؟حتما ميخواي اون يکي چشمتم کور کنم؟اره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واکسو برداشتم و نشستم جلوي پاش ....بهتره بهونه دستش ندم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واکسو روي کفشاي براقش ميکشيدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلي به درد کلفتي ميخوري ....ولي نميتونم بزارم ادم کثيفي مثل تو توي عمارتم باشه ..به زودي مثل اشغال پرتت ميکنم بيرون ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قبل از اين که پرتم کنيدخودم از اينجا فرار ميکنم .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشو اورد بالاو رو قفسه سينم فرود اومد .....ضربه محکمي بود ...بلند شدم وايسادم تا ديگه نتونه ادامه بده ....ايستاد جلوم از ترس رفتم عقب ...خدايا نه...ديگه نميتونم ..درد کتکاشو تحمل کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سيلي که رو صورتم فرود اومد پرت شدم روي زمين ....دستمو گذاشتم روي صورتم يه کمي خون نيومد ....خوشحال بودم اين دفعه تونستم از کتکاش درامان باشم ...اين سيلي که چيزي نبود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره ه..زه هيچ وقت نميتوني پاتو از اين عمارت بزاري بيرون ....فقط زماني که سينه قبرستون باشي .....گمشو بيـــــــرون .........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز ها از پي هم ميگذشتو سختي هاي زندگي ماهرخ بيشتر ميشد ..وصبرش هم بيشتر ...اون اميد داشت بالاخره دوزي از اين زندان رها ميشه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاتون ...خاتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جانم چي شده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرجان اومده دنبالم ...باهم بريم توي باغ قدم بزنيم ...من همه ي کارامو کردم ...فکر نکنم اشکالي داشته باشه برم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشه عزيزم ...فقط تا ارباب نيومده زود برگرد .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مرجان از عمارت زديم بيرون ...مرجان يکي از بهترين دوستاي من بود ..درواقع از خواهر به من نزديکت تر ...کلي بااون دردو دل ميکردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرجان:واي ماهي ميدوني به چي فکر ميکنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرجان:به اين که مثل رمانا ارباب عاشقت بشه و بعد به خوبي و خوشي باهم زندگي کنيد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي ميگي مرجان...لطفا داستان تخيلي نساز ...زندگي من عمق واقعيته ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرجان:ماهي من ديگه تورو نميشناسم ...خيلي عوض شدي ..ديگه اون ماهرخ شاد نيستي ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو از زندگي من خبر نداري؟من براي چيه اين زندگي شاد باشم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسه ماهرخ ..ناشکري نکن ...وض زندگيت خيلي ام بد نيست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هه...اره ..بسه بيا امروزو شاد باشيم ...دستشو گرفتم رفتيم سمت رودخونه ..مرجان نشست روي سنگو منم رفتم دستمو پر اب کردم پاچيدم تو صورتش ...کلي اب بازي کرديمو صدامون کل باغو برداشته بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به به مادمازلا اين جا چيکار ميکنن ....؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي مردي برگشتيم سمتش يه مرد حدود بيست و نه يا سي ساله با چهره اي نافذ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرجان:مگه بايد از شما اجازه ميگرفتيم اقا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله ...من صاحب اين باغ هستم ...من فرهادم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشيد ..ما ....نميدونستيم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيچ اشکالي نداره ....هر موقع خواستيد ميتونيد بيايد اينجا ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداحافظي کردو از ديد ما دور شد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرجان:چه مرد مهربوني ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره مرد خوبي بود ..واي مرجان من ديرم شده ...بايد برگرديم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت عمارتو همزمان اربابم وارد شد از در پشتي رفتم توي عمارت تا منو نبينه ...سريع رفتم توي اتاقم ...همه ي کارارو از قبل انجام داده بودم تا بهونه دستشون ندم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب (شايان)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره ه..زه ادمش ميکنمم ...تو کل روستا اوازش پيچيده ..ابروي منو برده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد عمارت شدم و رفتم سمت خاتون که داشت سالونو تميز ميکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاتون ...اون دختره کجاس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون که از عصبانيت من ترسيده بود با تته پته جوابمو داد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:اقا...توي ..اتاقشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سريع رفتم بالا و دراتاقو باز کردم ...خون جلوي چشمامو گرفته بود...باورم نميشد ..بدون اجازه من رفته بيرونو اهالي روستا اونو با يه مرده ديدن ....سر مردرو از تنش جدا ميکنم ...به حساب اين دختره ح...زاده هم ميرسم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي تخت تو خوش جمع شده بودو خوابيده بود ..که با ورود من با تجعب نگام ميکرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم روبروش وايسادم ..هيچي نميگفت ..انگار لال شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا لال شدي ؟هـــــان؟يه چيزي بگو ديگه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چي ...بگ..م اربا..ب ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هه ميترسي ؟هنوز مونده که بترسي ...دختره بي پدرو مادر ابروي منو بردي تو کل روستا ...امروز با اون پسره الدنگ تو باغ چيکار ميکردي هــــــــــــان ....حالا ديگه بابا مرده ...نميزارم اين کاراتو ادامه بدي...من ابرو دارم ....خودم ميکشمت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخدا...من کاري ...نکردم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الکي براي من اشک تمساح نريز ....رفتم دستشو گرفتم از تخت بلندش کردم ..تا جا داشت انقدر زدمش که خون بالا اورد ....دلم واسش نميسوخت ...اين بدتر از اينا بايد سرش ميومد ...همين که گذاشتم اينجا بمونه بهش لطف کردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افتاده بود روزمينو اشک ميريخت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدمت تا بفهمي که بازي با دم شير چه عواقبي داره ...ديگه حق نداري پاتو از عمارت بيرون بزاري ...فهميدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واسه من کله تکون نده مگه کـــــري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چ....چشم ...ارباب ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاقش زدم بيرونو درو محکم کوبيدم ...امروز اعصابم به کل داغون شده بود نياز به استراحت داشتمــ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهرخ بيچاره بعد از کتک هايي که بيگناه به جان خريده بود مثل جنيني در بطن مادر به خود ميپيچيد .......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون اومد توي اتاقو وقتي صورت رنگ پريده منو ديد با اضطراب اومد سمتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:‌واي ماهرخ الهي بميرم برات ...بلند شو دختر پاشو بريم يه چيزي بخور از ديشب تا حالا هيچي نخوردي ...مهمونا اومدن براي چهلم اقا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهلم ....هـــه چه زود گذشت ..عموي عزيزم متاسفم که نتونستم برات عذاداري کنم ...متاسفم که پسردوست داشتنيت ارزوي نابودي منو داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاتون بازم اجازه نميدن تو مراسم شرکت کنم نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه عزيزم ..خودتو ناراحت نکن..عموت هيچ وقت دوست نداشت ناراحتي تورو ببينه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اي خدا ..اره ميدونم عمو خيلي چيزارو دوست نداشت ...ولي همه چيز دست من نيست ..مو جون خودت کمکم کن يه روزي از اينجا بتونم برم ...عموجون پسر بچه دوست داشتنيت ..الان ديگه همون شايان سابق نيست..خيلي عوض شده ...پراز کينه ..پر از نفرت ..از مني که بيگناهم ..گناهم تنهايي شب هامه که کسي نيست که از دردام براش بگم ...بگم که چقدر خسته ام...چقدر پر کينه ام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:دختر ..به چي فکر ميکني ...بلند شو ديگه ...کلي کاراي مراسم مونده ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه...ميام الان...با تني کوفته بلند شدمو رفتم پايين ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو روي مبل سلطنتي نشسته بود و احساس قدرت حتي توي صورتش هويدا بود ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هميشه دوست داشت به قدرت برسه ..به پول ..ثروت ...اين کينه اي که زن عمو از من داشت رفته رفته وجود شايانو پر کرد اونم شد مثل مادرش ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو:به چي زل زدي دختر ؟برو رد کارت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حواسم نبود که در حال فکر به اون زل زدا بودم و با نفرت يا شايدم حسرت نگاش ميکردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسرت اين که اون کسيو داره که تنها نيست ...ولي من چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو اشپزخونه صغري در حال حلوا درست کردن بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري:به به ماهرخ جان...حالت چطوره ؟چشمات خوب شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله صغري جون ...من بايد چه کاري انجام بدم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صغري:عزيزم تو سالونو تميز کن حدود يک ساعت ديگه مهمونا ميرسن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمال برداشتم رفتم توي سالن تقريبا نياز به يه گرد گيري اساسي داشت ....کارمو شروع کردمو تقريبا تا نيم ساعت بعد تموم شد ...همزمان در سالن باز شدو ارباب اومد تو ..داشت با تلفن صحبت ميکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب:اره..زيباييش خيره کنندس ..ولي حيف که حالم ازش بهمـ ميخوره ...ميتونيم باهم يه قيمتيرو توافق کنيم ...رفت بالاو من ديگه نفهميدم درباره چي حرف ميزنه***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يک ساعت بعد کل سالن پر مهمون شده بودو جاي سوزن انداختن نبود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ي مهمونا نشسته بودن و صحبت ميکردن ..اصلا ناراحت نبودن ....اين جمعيت فقط تضاهر کردن بلد بودن ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:ماهرخ ...ماهرخ ...در حالي که از دويدن نفس نفس ميزد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله...چي شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب تو اتاق کارت داره ...برو بالا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب ...با من چيکار داشت ...عجيبه حتما بازم کتکو تحقير و کاراي تکراري ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استرس زياد به سمت پله ها رفتمو رفتم سمت اتاق ارباب ..با استرس در زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيا تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو باز کردمو رفتم توي اتاق ..پشت به من وايساده بودو درحالي که سيگار دانهيلشو ميکشيد بيرونو از پنجره نگاه ميکرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راحتمـ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم بشين ....خــــب بايد از اينجا بري..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واي خدايا ارزوي هميشگي من داره حقيقت پيدا ميکنه ...با خوشحالي بهش نگاه ميکردم که باحرفي که زد لال شدم....باورمـ نميشد ..اون ميخواست منو بفروشه ..خدايا يعني انقدر نفرت داره از من ...؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باناباوري بهش نگاه ميکردم ..خدايا کاش خواب باشم ...بيدار شمو ببينم همه ي اينا يه خواب بوده ....يه دروغ محض ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلافگي به من نگاه کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چي چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا اين کارو بامن ميکني؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصله حرفاي کليشه ايتو ندارم برو بيرون ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اخه اون پول به دردت نميخوره ....چرا انقدر بامن دشمني ميکني ....؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فريادي که زد انگار شوک بزرگي بهم وارد شدو تازه عمق فاجعرو فهميدم...قطره قطره اشکام ريخت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گمــــشو بيرون ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تورو خدا چرا ميخواي بامن اينکارو بکني ..افتادمرو زمينو به پاش افتادم..اصلا منو بزن..بکش ...فحش بده ..تحقيرم کن...ولي اين کارو با من نکن ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسه گمشو بيرون .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببين ....يه روز پشيمون ميشي....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم اتاقو افتادم روتخت سرمو رو بالشت گذاشتمو هق هقمو از سر دادم ...***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يک ساعت بعد کل سالن پر مهمون شده بودو جاي سوزن انداختن نبود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ي مهمونا نشسته بودن و صحبت ميکردن ..اصلا ناراحت نبودن ....اين جمعيت فقط تضاهر کردن بلد بودن ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:ماهرخ ...ماهرخ ...در حالي که از دويدن نفس نفس ميزد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله...چي شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب تو اتاق کارت داره ...برو بالا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب ...با من چيکار داشت ...عجيبه حتما بازم کتکو تحقير و کاراي تکراري ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استرس زياد به سمت پله ها رفتمو رفتم سمت اتاق ارباب ..با استرس در زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيا تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو باز کردمو رفتم توي اتاق ..پشت به من وايساده بودو درحالي که سيگار دانهيلشو ميکشيد بيرونو از پنجره نگاه ميکرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راحتمـ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم بشين ....خــــب بايد از اينجا بري..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واي خدايا ارزوي هميشگي من داره حقيقت پيدا ميکنه ...با خوشحالي بهش نگاه ميکردم که باحرفي که زد لال شدم....باورمـ نميشد ..اون ميخواست منو بفروشه ..خدايا يعني انقدر نفرت داره از من ...؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باناباوري بهش نگاه ميکردم ..خدايا کاش خواب باشم ...بيدار شمو ببينم همه ي اينا يه خواب بوده ....يه دروغ محض ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلافگي به من نگاه کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چي چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا اين کارو بامن ميکني؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصله حرفاي کليشه ايتو ندارم برو بيرون ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اخه اون پول به دردت نميخوره ....چرا انقدر بامن دشمني ميکني ....؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فريادي که زد انگار شوک بزرگي بهم وارد شدو تازه عمق فاجعرو فهميدم...قطره قطره اشکام ريخت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گمــــشو بيرون ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تورو خدا چرا ميخواي بامن اينکارو بکني ..افتادمرو زمينو به پاش افتادم..اصلا منو بزن..بکش ...فحش بده ..تحقيرم کن...ولي اين کارو با من نکن ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسه گمشو بيرون .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببين ....يه روز پشيمون ميشي....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم اتاقو افتادم روتخت سرمو رو بالشت گذاشتمو هق هقمو از سر دادم ...***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پايين خيلي شلوغ سده بود ..کل فاميل جمع شده بودن ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واااي باورمـ نميشد ارباب اجازه داده بود توي مجلس چهلم عمو شرکت کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر خوشحال بودم که حتي اين مصيبتي که ميخواست سرم بياد از يادم رفته بود ...حداقل براي چند لحظه طعم ارامشو چشيدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو:کارا رو زودتر انجام بديد ...حلواهارو هم اماده کنيد ..همه ميريم سر خاک ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:چشم خانومـ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کردم به کمک کردن به خاتون و صغري .بعد از اين که کارا تموم شد رفتم اتاقم و لباسامو عوض کردم سرتاپام مشکي شده بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه رفتيمـ سمت قبرستون روستا ...منو خاتون و صغري با ماشين اکبراقا شوهر صغري رفتيم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شايان نشست سرخاک عمو و چند قطره اشک ريخت...هـــه غرورش اجازه نميداد گريه کنه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو هم انگار نه انگار امروز چهلم همسرشه ....رفتم سرخاک نشستم و اشکام شروع به باريدن کرد سرمو گذاشتم روي قبر سرد عمو و اروم اروم اشک ميريختم ...انقدر اشک ريختم تا تلافي همه اين روزايي که سختياشو توي خودم نگه داشتمو دم نزدم شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کردم ميتونم قوي باشم ...ميتونم تو اين مبارزه اي که ناخواه تلبيده شدم قوي بمونم ..ولي ديدم نشد ...نه من از قبل شکننده بودم ......انسانم يه حدي داره ..حد منم به پايان رسيده .....ظرفيتم پر شده ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم باعمو دردودل ميکردم ...شايد ديگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيج وقت نتونم بيام سرخاکش ....با اين بي رحمي که پسر دردونش ميخواد بامن بکنه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون:پاشو ماهرخم همه رفتن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم همه وجودم خاکي شده بود خودمو تکوندمو اشگامو پاک کردمو سوار ماشين اکبر اقا شديم ....توي عمارت ماشينو نگه داشتو همگي پياده شديم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کل فاميل توي عمارت جمع شده بودنو قرار بود تا چند روز توي عمارت بمونن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بساط پذيراييو چيديمو رفتم تو سالن ميوه و شيريني تعارف کردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز کلي کار داشتيم زن عمو کلي سافارش غذا داده بود تا چيزي کم و کسر نباشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند مدل غذا بايد درست ميکرديم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارميدا هم از اول بند شايان شده بودو ولش نميکرد ...البته فکر نميکنم شايانم بدش بياد ...وقت شام شده بودو ميزو چيدمو همه اومدن براي شامـ..بالا وايساده بودم همونجا تا اگر چيزي لازم داشتن بدونم .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارميدا هم بغل شايان نشسته بود کلي خودشو به شايان ميچسبوند ...شايان معلوم بود از حرکات پارميدا کلافه شده ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو هم نقشه هايي براي شايان کشيده بود ـ....ميخواست پارميدا رو بنداز تو دامن شايان ....پس اين طور که معلومه تا چند روز ديگه صورو صات عروسي به راهه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب(شايان)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اعصابم از دست مامان خورد شده بود ...انگار براي يه بچه بيست ساله دارن تصميم ميگيرن ...من پارميدارو اصلا ادمـ حساب نميکنم ...بعد به عنوان همسرم اونو بپذيرم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه ...حداقل به کل پسرا يه بار سرويس داده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان از چه چيزه اين خوشش مياد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شدو يه نفر سرشو انداخت پايين اوومدتو ....طبق معمول پارميدا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه اينجا طويلس سرتو ميندازي مياي تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول باتعجب منو نگاه کرد...باورش نميشد من اينجوري باهاش حرف زدم ..هه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارميدا:با من بودي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره ...از اين به بعد در بزن بياتو ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشه ...عزيزم چرا ناراحت ميشي ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب حالا چيکار داشتي ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيچي ...خاله گفت بيام ارومتت کنم ...فکر کنم عصباني بودي ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو از حرص بستم ....واي مامان داشت کفريم ميکرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو بيرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چي؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفتم بيـــرون ...باناراحتي رفت بيرون و دراز کشيدم روتخت....اعصابم به کل داغون بود...فکرم درگير بود ..شايد دارم در حق ماهرخ بد ميکنم...شايد واقعا دارم زياده روي ميکنم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهرخ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت اتاقم ميرفتم که همزمان در اتاق شايان باز شدو عصباني اومد بيرون ...معلوم نيست چي شده بود که اين انقدر قرمز کرده بود ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وايساده بودم بروبر نگاش ميکردم که اومد سمتم يقه لباسمو گرفت کشيد کنار ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيزي شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارميدا:چته...سه ساعت بروبر منو نگاه ميکني...حالم ازت بهم ميخوره ...دختره چندش ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوه راستي...دوروز ديگه ازت خلاص ميشم...شر نحست کم ميشه ...شنيدم ميخواي فروخته شي ....دلم واست ميسوزه ...بيچاره.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولي اشکال نداره ديگه تو لياقتت همينه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه ااقعا داشت عصبيم ميکرد ...اين حرفا حق من نبود ....ديگه نميتونستم بشينم نگاش کنم تا هرچي دلش ميخواد بار من کنه ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببين دختر جون ...چي شده ؟داري ميسوزه؟اره؟ارباب بهت کم محلي کرده ؟اشکال نداره اخه ميدوني ارباب که نميتونه با تو ازدواج کنه تو لياقت همسري اونو نداري....تو اصلا در حد اون نيستي.....تو فقط يه دختر تازه به دوران رسيده اي که فقط دنبال پولي .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر ارباب يه روزي ...تاکيد ميکنم اگر يه روزي بخ اهد باهات ازدواج کنه ...بدون خواست خودش نيست...چند ماه بعد مثل اشغال پرتت ميکنه بيرون ...پس وقت خودتو تلف نکن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش از حرص و عصبانيت قرمز شده بودو دستاش ميلرزيد...با اين که خودمم از شايان نفرت دارم ولي بايد اين حرفارو دربارش ميزدم تا اين دختررو ادمش کنم.....ديگه تحمل پرويي اين دخترو نداشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارميدا:چيـ.؟؟؟ميدوني اگه خاله بفهمه به فلک ميبندتت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهم نيست ...حقيقت تلخهنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر حرسي شده بود که دندوناشو روهم فشار ميداد دستشو کرد تو موهامو خرمن موهاي بلندمواز ته کشيد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيکار ميکني دختره ديوونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من ميگي ديوونه ؟ارره ؟يه کاري ميکنم به غلط کردن بيفتي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هــه ...کيو تهديد ميکني .....کسي که زندگيشو باخته ديگه هر اتفاقي براش بيفته مهم نيست .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره ي عوضي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر نکن تا الان چيزي بهت نگفتمـ..خبريه ...براي من دور برداشتي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داري روي خودتو نشون ميدي .....تا چند روز پيش خوب مظلومـ نمايي ميکردي؟حالا چي شد؟؟هـــــــان.؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينجا چه خبره؟؟؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصداي ارباب برگشتيم سمتش که وايساده بودو مارو نگاه ميکرد .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارميدا:دختره بي پدرومادر براي من پروشده ....بايد ادب شه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيچي نگفتم ..چون اينجوري به نعفم بود .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب:من نميدونم......همين الان اين گيسو گيس کشيو تمومش کنيد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Parasto

    ۱۷ ساله 10

    اول ازهمه قابل توجه کسایی که میگن بچه۱۴-۱۵ساله نمیتونه من خودم چندین مقام ولوح آوردم برای همین به قول شما رمان آبکی همه که نویسنده متولدنمیشن بلخره از یه جایی بایدشروع کرد ودوم نویسنده رمانت عالی بود❤

    ۲ هفته پیش
  • عاطفه

    ۲۵ ساله 00

    خیلی مزخرف بود

    ۲ هفته پیش
  • مهلا

    20

    داستان خوب بود اما قلم نویسنده ضعیف بود وادمو جذب نمی کرد باعث شد ک بقیه رمانو ول کنم

    ۱ سال پیش
  • پری

    00

    قلم نویسنده خیلی ضعیف بود. اصلا نمیشد روش تمرکز کرد چونکه خیلی آبکی بود . حیف وقتم که الکی هدر دادم تاوسط خوندم بقیشو بیخیالش شدم . بنظرم اصلا ادامش ندین

    ۴ هفته پیش
  • مریم

    00

    افتضاح

    ۱ ماه پیش
  • فاطی

    ۱۹ ساله 10

    میگه موهامو از ته زدن بعد دباره میگه خرمن موهای بلندمو گرفت 😂

    ۲ ماه پیش
  • غم

    00

    خیلی بد بود

    ۲ ماه پیش
  • دلاین

    ۱۷ ساله 10

    سلام رمان جالبی بود ولی میتونست از کلمات بهتری استفاده کنی و زیباترش کنی رمانت ضعیف بود ولی بازم خوب بود

    ۴ ماه پیش
  • نازی

    11

    وای رمان افتضاح مشخص بود نویسنده یه بچه ۱۴.۱۵سالس دو تا رمان خونده خواسته رمان بنویسه

    ۱۲ ماه پیش
  • سنگدل

    30

    ببخشید ولی چرا فک میکنین یه نوجوان پونزده ساله یا هرچی نمیتونه رمان بنویسه؟؟؟؟ این تفکراتشان اصن درست نیست من رمان نوشتم تحویل مدرسه دادم کلی هم جوایز مختلف از آموزش پرورش و مدرسمون گرفتم

    ۵ ماه پیش
  • sogol

    ۱۷ ساله 10

    عالییییییییییییییییی

    ۵ ماه پیش
  • تیبا

    ۱۹ ساله 10

    رمانش بشدت خوبه واقعا عالیه

    ۵ ماه پیش
  • جانان

    ۳۰ ساله 00

    چرت و پرت حیف وقتم

    ۷ ماه پیش
  • نفس

    10

    بدم میاد از رمانایی که هنوز خوشی دختره شروع نشده داستان رو تموم میکنن و دختره چرا پسره رو سریع بخشید؟😒😐

    ۷ ماه پیش
  • Hasti

    00

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • ...

    20

    انقد چرت بود و پر از کمبود ک ادم نمیدونه از کجاش انتقاد کنه حتی توضیح نداده بود ک چرا باهاش بد بودن. فقط گفت عموش عاشق مامانش بوده هیچی از گذشته نگفت. توضیح نداد که چرا شایان نامادری داشته.مامانش کجاس

    ۷ ماه پیش
  • فاطمه

    ۱۶ ساله 00

    رمان خوب و سرگرم کننده ای بود

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.