پارت بیست و سوم :

دلیل تغییر رفتار حاج بابا را می‌فهمد. می‌خواهد به او حق بدهد اما با یاد کاری که حاج بابا در بیمارستان کرد و حرف‌هایش، نیشخند زده و می‌گوید‌: «عیب نداره حاجی، به ما که می‌گذره... ولی این جواب کار من نیست... درسته دزدم، ولی بی‌شرف و نامرد نیستم.»
بغض چمبره زده در گلویش را می‌بلعد و ادامه می‌دهد: «من که می‌دونم به خاطر نقشه‌ای که کشیدم، اینجوری رفتار می‌کنی... ولی این و هم بدون، اگه ن

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه زهرا

    00

    اخی بمیرم واسش...

    ۳ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.