پارت سی و پنجم :



خودم را به آن راه زدم. پس مریم هم دیده بود من با چه اوضاعی رفته بودم دنبال کمک. گفتم:
_چیزی شده تو شرمنده باشی؟

صدایش لرزید و گفت:
_گفتم شاید...اون روز... تا لباساتو بیارم...کسی دیدتت..

_کسی؟.. کسی حرفی زده؟

_ نه... نه داداش.. که از اون روز رفته...

_الهی شکر...
_چی؟

_الهی شکر رفتن سر کارشون.. ناراحت نباش مریمی...اعتصاب واسه رد کردن خط قرمزه ما

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۱ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • محدثه

    00

    کنجکاوم ببینیم ادامش چی میشه

    ۱ هفته پیش
  • نصیبه رمضانی | نویسنده رمان

    🥰🥰🥰🥰

    ۵ روز پیش
  • فاطمه

    00

    باز پرویز عادل امیدوارم باز ساره تو دردسر نداز😤

    ۲ هفته پیش
  • نصیبه رمضانی | نویسنده رمان

    ای روزگار😏😏

    ۲ هفته پیش
  • ستاره

    00

    ای دادبازپای عادل بازشدبه ماجراکه...وقتی محمدمنصورامیپیچونه توتورعادل میفتی

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.