پارت شصت و هشتم :

انگار زمان به کندی می‌گذشت.
به طوری آرام و بی صدا، که سورا نفس کشیدن را از یاد برد.
با کم آوردن اکسیژن، به شدت سرش را عقب کشید و به چشمان خمار شده‌ی هرماس چشم دوخت.
به تندی خود را عقب کشید و اخم‌هایش را درهم کشاند.
- معلومه چیکار میکنی تو؟!
هرماس با شیطنت لبخندی زد و سرش را کج کرد.
- من؟ چیکار کردم؟
سورا دست به سینه شد و با تشر و حرص گفت:
- از خودت بپرس!
هرم

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    00

    چه لحظه نابی هرماس شیطنت و همینطور سورا که ناز میکنه عالی بود 😘🧸

    ۱ ماه پیش
  • Hadis

    20

    توروخداااا زود به زود پارت بزارید

    ۱ ماه پیش
  • نفیسا

    ۲۹ ساله 10

    عالی بود تا این جا.پس قضیه چیزه دیگه ای هست.اخه چرا بهش نمیگن کیه .آدم دلش اب میشه🫠🫠🫠

    ۲ ماه پیش
  • فاطمه ❤️

    00

    خیلی دوست داشتنین 💜 مثل همیشه عالی ستاره جان

    ۲ ماه پیش
  • حدیث

    00

    دلم میخواد قورتشون بدم 🍉🎀

    ۲ ماه پیش
  • زهرا

    00

    😍🥴 نمیدونم چرا دل من بیشتر از سورا قیلی ویلی می ره😄 لطفاً از این شیطنتا بیشتر داشته باش

    ۲ ماه پیش
  • فاطمه

    00

    فقط اونجاش که هرماس سرش رو کج کرد و با شیطنت گفت من ؟ چی کار کردم؟😅

    ۲ ماه پیش
  • Aa

    10

    عالی 👏👌🌹

    ۲ ماه پیش
  • Najva

    20

    هرماس فیلش یاد هندوستان کرد. همیشه که نباید اترس جون از جون و دل مایه بزاره یکم هرماس بجنگه.

    ۲ ماه پیش
  • Najva

    30

    سورا:کی من؟ کی،کجا؟ سورا داشت خودشم فراموش میکرد.خوبه زودتر اکسیژن کم آورد واگرنه بیشتر باعث اتفاق افتادن بعضی چیزا میشد.😂

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.