پارت شصت و هفتم :

مجدد سرش را تکان داد و ناباور زمزمه کرد:
- این کار غیر ممکنه!
چشمان طغیان‌گر ملکه از خشم زیاد درخشیدند.
- کاری که میگم رو بکن ساندرا!
***

دو روزی از آن ماجرا گذشته بود. حال تمام افراد حاضر در قصر باشکوه، در حالت آماده باش ایستاده بودند.
کلاغ‌های خبررسان، اطلاع داده بودند که دشمن به آنها نزدیک است. هرماس قصد کرده بود که گروه درنده خویان را به نابودی بکشاند.
چ

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    00

    همه چی عالیه سورا هرماس الان خوشبختن 💓🦋🦋 فعلا الان تا ببینیم ملکه چه نقشی سورا کشیده🤔

    ۱ ماه پیش
  • Aa

    00

    ممنون زیبا بود ببینیم ملکه چه دسیسه ای برای سورا تدارک دیده🙏🌸

    ۲ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    ملکه ........

    ۲ ماه پیش
  • سهیل

    ۲۸ ساله 10

    بالاخره این بدبختا به یه نوایی رسیدن😁😁

    ۲ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    هوا چقدر خوب است

    ۲ ماه پیش
  • حدیث

    00

    احساس میکنم همه چی عالیه💥😂🎀

    ۲ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    همه چیز زیباست. هوا خوب است😂

    ۲ ماه پیش
  • Najva

    20

    جااااااان😁بالاخره👀 پیرمرد و پیرزن شدند دیگه🚶🏻 ♀️ دخترک تا حالا ماچ نشده بود. پسرک هول کرده بود.

    ۲ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    خب نمیشه اول کاری بپرن بغل هم 🤣😂😭😭😭

    ۲ ماه پیش
  • Najva

    20

    فکر کردم فقط یه ماچ از لپه بعد دیدم نه ادامه ی ماچ کشیده شد تا پایین...

    ۲ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    تا ..... 🤣🤣

    ۲ ماه پیش
  • فاطمه ❤️

    00

    میبینم که داره هیجانی میشه😁دلمون آب شد🙈🙈😅

    ۲ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    دل خودمم آب شد🙈🙉🙊

    ۲ ماه پیش
  • زهرا

    00

    وووییییی😍😍😍🥴🥴🥴🥴من ک دیوونه میشم تا پارت بعدی

    ۲ ماه پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    امشب پارت داریم منتظر انرژی هاتون هستم😍

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.