پارت پنجاه و ششم

زمان ارسال : ۲۲۱ روز پیش

کمی سکوت کرد تا بتواند به خودش بیاید.

با لحنی پر از التماس رو به خزال گفت: می‌‌خوام لباسام و عوض کنم.

خزال مخالفت نکرد اما هنوز هم دلش نمی‌خواست دلنیا به مراسم خاکسپاری روژدا برود.

اتاق را مردد ترک کرد و پله‌ها را پایین رفت.

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید