پارت پنجاه و هفتم

زمان ارسال : ۲۱۰ روز پیش

درد تا گلویش بالا می‌آمد و بالا نمی‌آورد...

گره‌ای توی سینه‌اش و کنار قلبش حس می‌کرد...

آن‌قدر داشت اذیتش می‌کرد که دلش می‌خواست یکی محکم قفسه سینه‌اش را فشار دهد یا بترکد و یا بالا بیاید.

می‌سوخت، شبیه زغالی که در آتش افتاده باش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید