شروانو (شَروانو) به قلم آمنه آبدار
پارت پنجاه و ششم
زمان ارسال : ۲۷۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
کمی سکوت کرد تا بتواند به خودش بیاید.
با لحنی پر از التماس رو به خزال گفت: میخوام لباسام و عوض کنم.
خزال مخالفت نکرد اما هنوز هم دلش نمیخواست دلنیا به مراسم خاکسپاری روژدا برود.
اتاق را مردد ترک کرد و پلهها را پایین رفت.
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطی
50این رمان واقعا قشنگه کاش این همه وقفه بینش نیوفته ☹️💔